[-]
جعبه پيام
» <مارک واتنی> رابرت عزیز و گرامی ... این بزرگواری و حسن نیت شماست. دوستان بسیاری هم در کافه، قبلا کارتون و سریال های زیادی رو قرار داده اند که جا داره ازشون تشکر کنم.
» <مارک واتنی> دانلود کارتون جذاب " فردی مورچه سیاه " دوبله فارسی و کامل : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...7#pid45437
» <Kathy Day> جناب اﻟﻜﺘﺮﻭﭘﻴﺎﻧﻴﺴﺖ از شما بسیار ممنونم...
» <مارک واتنی> خواهش می کنم بتمن عزیز
» <BATMANhttps://www.aparat.com/v/XI0kt
» <BATMANhttps://www.doostihaa.com/post/tag/%D8%A...kanon-2021
» <BATMANhttps://www.aparat.com/v/pFib3
» <BATMAN> با تشکر از مارک واتنی عزیز/ نسخه های سینمایی بامزی هم منتشر شدن/ بامزی تو سوئد خیلی محبوبه، از گذشته تا به امروز ازین شخصیت انیمیشن تولید میشه
» <مارک واتنی> ارادت شارینگهام عزیز
» <شارینگهام> درود بر همه ی دوستان ، سپاس از مارک واتنی عزیز
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 19 رای - 4.37 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی
نویسنده پیام
فرید آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 15
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۷/۲۸
اعتبار: 0


تشکرها : 11
( 86 تشکر در 9 ارسال )
شماره ارسال: #141
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی

(۱۳۸۹/۵/۶ صبح ۰۳:۴۶)بهزاد ستوده نوشته شده:  

فريد جان  دوست قديمي

ترحيح مي دهم درباره دوبله جديد بارباپاپا صحبت نكنم بجز آرزو آفري كه هميشه عالي بوده دوبله خيلي ضايعي دارد

راستي بيشتر به ما سربزن بي وفا ديگه دوستم نداري!!!:haha::

سلام رفیق . ما خیلی مخلصیم . این روزها کمی درگیر یه کاری هستم که به دوبله ارتباط داره . یعنی دارم یه جورایی آموزش میبینم .بالاخره این علاقه کار خودشو کرد .:D

ولی میترسم اگه بگم کجا هستم همگی بریزن سرم با این جوی که توی فروم هست :llerr

 

۱۳۸۹/۵/۶ عصر ۰۲:۱۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : بهزاد ستوده, Classic, دشمن مردم, رزا, آوینا, John Coffey, هایدی
دشمن مردم آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 78
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۳/۱۰
اعتبار: 13


تشکرها : 1232
( 761 تشکر در 47 ارسال )
شماره ارسال: #142
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی

 تقدیم به بهزاد ستوده عزیز و تمام کسانی که  عشق کودکیشان را در   سینه و قلب خود محبوس کردند

بيشتر كارتون‌هاي دوران كودكي ما را سه شركت نيپون، تاتسونوكو و توئي ساخته‌اند. به ياد بعد از ظهر‌هاي دوران كودكي كارتون‌هايي مثل سندباد، بلفي و لي‌لي بيت،حنا دختري در مزرعه، بنر،
بابا لنگ دراز
و ... را در اين قسمت با هم مرور مي‌كنيم.

 سوسمار ماجي پير، عموي هميشه مريض بلفي، سگ پاكوتاه حنا، ‌پدر معروف پسر شجاع، عمو جغد شاخدار، برونكاي بدجنس، چهاردست دوست‌داشتني،‌گربه نرة احمق، پاريكال وفادار و مانتيس‌هاي وحشتناك هاچ و ... همه و همه‌شان مال يك كشور بودند.

 شركت‌هاي ژاپني كه اصلي‌ترين‌شان شركت« نيپون» بود. نمي‌دانيم وقتي شما بفهميد كه خانوادة دكتر ارنست و مهاجران و جودي ابوت و كلي كارتون ديگر را همين نيپوني‌ها ساخته‌اند، به اندازة ما هيجان‌زده مي‌شويد يا نه. شانسي كه ما آورديم اين بود كه بعد از انقلاب، رابطة ايران و آمريكا يك دفعه شكرآب شد و ديگر نتوانستيم از كمپاني‌هاي معروف آمريكايي مثل هانا-باربرا كارتون بخريم.

بر خلاف آن‌چيزي كه ما فكر مي‌كنيم، كمپاني نيپون در دنيا عملا با دو كاراكتر شناخته مي‌شود: راسكال (يا همان رامكال) و «چيبي ماركوچان».

زنبور بي‌ عمل

هميشه از اين‌كه آدم بد قضيه يعني «كلاه‌قرمزي» (نه‌آن كلاه‌قرمزي) روسري سرش است لجم مي‌گرفت. (از همان زمان ردپاي بيگانگان را در كارتون‌ها كشف كردم و بعد از آن سعي كردم به همگان بفهمانم كه اين‌ها براي خراب كردن«حجاب»، سر عنكبوت غرغرو و بدجنس داستان، لچك بسته‌اند.)

نيكو چنگي به دل نمي‌زد. با آن موهاي فرفري زردش كه معلوم نبود به يك جانور چه ربطي دارد. زيادي بچه مثبت بود، مثل اكثر نقش اول‌هاي كارتون‌ها.

به طرز احمقانه‌اي درست رفتار مي‌كرد و حالت را به هم مي‌زد. ولي عاشق نيك بودم. پر دردسر، شكمو، خواب‌آلود و كله شق. كيف مي‌كردم وقتي يك سنگ مي‌انداخت ته چاه و صد تا عاقل را مي‌گذاشت سر كار.

با آن صداي با نمك و پر رويش كه ته بي‌خيال و علي‌السويه بود. از آن مورچه‌ها هم خوشم مي‌آمد مخصوصا وقتي مثل خنگ‌ها راه كوتاه را نمي‌فهميدند و جلوي پايشان را مي‌گرفتند و مي‌رفتند.

موش دانشمند هم كه خيلي شبيه آقاي صارمي‌فر خودمان بود (البته اين را بعدها فهميديم) لج آدم را درمي‌آورد. اطلاعاتش راجع به آخرين پديده‌هاي علم، زيادي كامل بود. و ديگر همان قصة هميشگي خرخوان‌ها و غيره. ولي خيلي حال مي‌داد وقتي عينكش را برمي‌داشت. چشم‌هايش شكل به‌علاوه مي‌شد. هميشه هم با خودم درگير بودم كه اين و آن يارو «مگسه»، عينك‌هايشان را از كجا آورده‌اند؛ آن هم دقيقا سايز خودشان. (اگر مي‌گوييد از همان جايي كه خالة كلاه قرمزي، ميل بافتني‌هايش را آورده بود، خيلي بي‌مزه‌ايد.) سرگين غلتانك‌ها هم به نظرم خيلي بي‌ادب و بي‌ملاحظه بودند. آخر چيز بهتر و مطبوع‌تري نيست كه آدم روي زمين بغلتاند و باهاش زندگي بچرخاند؟ (البته ناگفته نماند كه حضورشان باعث شد ما در آن سن، كلمة ثقيل و صحيح «سرگين غلتانك» را به توصية مادر ياد بگيريم و به جاي «سوسك» ازش استفاده كنيم).

دور دنيا با هشتاد جانور

همان اولين باري كه داستان را خواندم، به نظرم ضعيف‌تر از باقي كارهاي ژول‌ورن آمد. و اين، نه به‌خاطر تكنيك قصه‌گويي و نوع روايت و اين حرف‌ها، بلكه به‌خاطر خود سوژة داستان بود.  شرح گشتن به دور كرة زمين در هشتاد روز، ماجرايي كه حتي در زمان خود ژول ورن هم اصلا عجيب و هيجان‌برانگيز نبوده، نياز به يك چيز اضافه دارد تا تبديل به يك داستان جذاب و پركشش بشود.   خود ژول ورن هم اين را فهميده و در داستانش سوژة تعقيب و گريز به‌خاطر سرقت بانك مركزي لندن را گذاشته.

اما اين خط داستاني اضافي جواب نداده و كمك چنداني به جذابيت داستان نكرده است. هاليوود علاوه بر اين سوژه، يك بار (در 1956) طنز و نيز دكورهاي عظيم را به كار گرفت و يك بار (در 2004) جكي چان و هنرهاي رزمي را وارد قصه كرد كه فكر مي‌كنم باز هم جواب نداد و (علي‌رغم اسكار گرفتن آن اولي) كار چشمگير و خاطره‌برانگيزي از آب درنيامد.

نيپون يك چيز ديگر رو كرد. استفاده از حيوانات (البته فقط خانوادة گربه‌سان‌ها و موش‌ها) به جاي شخصيت‌هاي داستان. اين يكي گرفت.

تنوع نوع، چهره و شخصيت كاراكترهاي اين كارتون، كه بستگي به نقش و اهميت كاراكتر داشت(خود ويلي‌فاگ شير بود و خدمتكارش گربه و دوست خدمتكاره هم موش)، پيش‌بيني كاراكتر بعدي را به يك سرگرمي جذاب تبديل كرده بود.


و آنت اسب چوبي لوسين را شكست

 
«داستاني دربارة تلخي‌هاي زندگي، عشق، تنفر و بخشش...»، خيال مي‌کنيد اين جمله‌ها راجع به داستانِ فيلمِ مثلا «21 گرم» است؟! نه، اشتباه نکنيد، اين‌ها دربارة داستانِ «گنجينه‌هاي برفي» نوشتة پاتريشيا سَنت جان، نويسنده‌اي است که براي بچه‌ها داستان مي‌نويسد و سري کارتوني مشهور «قصه‌هاي آلپ: آنِتِ من»، محصول کمپاني «نيپون» که اولين بار در سال 1983 و در شبکه «فوجي» نشان داده شد و ما آن را با عنوانِ «بچه‌هاي کوه آلپ» ديده‌ايم، از روي داستان آن ساخته شده است.

سنت جان، نويسندة انگليسي‌تبار، دوران نوجواني‌اش را به خاطر کار پدرش، در يکي از دهکده‌هاي دامنة کوه آلپ و در سوئيس گذراند و به همين خاطر بيشتر نوشته‌هايش دربارة مردم آلپ و نوع زندگي روستايي آن‌جا است.

لابد يادتان مانده که ماجرا از چه قرار بود، آنت دخترِ نوجواني است که برادري کوچک و شيرين به اسم دني دارد، آن‌ها با پدرشان توي مزرعه‌اي در دامنه‌هاي آلپ زندگي مي‌کنند و مادرشان بعد از به دنيا آوردن دني کوچولو مُرد. در همسايگي آن‌ها لوسين با خانواده‌اش زندگي مي‌کند که با آنت خيلي صميمي است و خلاصه همه چيز، خيلي خوب است تا اين که از بد روزگار لعنتي، طي حادثه‌اي دلخراش، دني کوچولو از پرتگاهي مي‌افتد و پايش فلج مي‌شود، مقصر لوسين است و طبيعتا تمام دوستي بين او و آنت به تنفر و دشمني مبدل مي‌شود و... متوجه هستيد که، با يک ملودرام ناب طرف هستيم که کليشه‌ها را خوب رعايت کرده و شخصيت‌پردازي قرص و محکمي دارد.

اتفاقا کمپاني «نيپون» و سازندگان ژاپني‌تبار اين سري کارتوني، بهترين کار ممکن را انجام دادند و تا مي‌شده همه چيز را غمناک و غلو شده نشان دادند، ملودي غمگين و زيباي موسيقي‌اش يادتان است؟

به خاطر همين، هر چقدر هم از پخش اين کارتون بگذرد، تصويرهايش شفاف، در ذهنمان باقي مانده، مثل آن قسمت‌هايي که لوسين بيچاره توي برف و يخ بلند مي‌شد و مي‌رفت پيش آن پيرمردي که تنها توي کوهستان زندگي مي‌کرد و از او تراشکاري ياد مي‌گرفت، يادتان هست چقدر کاراکتر آن پيرمرد جذبه داشت؟ يا اين قسمت که اگر بميريم هم از ذهنمان پاک نمي‌شود که آنت از روي بدجنسي، اسب چوبي اي را که لوسين با بدبختي تراش داده بود، انداخت و شکست، تازه قبل از آن هم کشتي چوبي خوشگلي را که لوسين براي دني ساخته بود، خردِ خاک شير کرد! اين چه وضعش بود ديگر؟!

كاش لنگ همه باباها دراز بود

قرار نيست حتما يتيم باشي و خانم «ليپت» موقع برداشتن يواشكي شيريني از روي ميز، پشت دستت زده باشد. همين‌طوري هم مي‌تواني خودت را بگذاري جاي او. «جودي» انتقام همه‌مان را از اين دنيا و آدم‌هايش مي‌گيرد

سنجاب زنگوله‌پا

فکر مي‌کنم تنها گربۀ مورد علاقه‌ام در کارتون‌ها، مادر بنر بود. مادر يک سنجاب. سنجاب کوچولويي که در تلة آدم‌ها گرفتار ‌شده بود و اين گربه او را در مزرعه نگه داشته بود و بزرگ کرده بود.

فکر مي‌کنم اين به‌خاطر همدردي با خود بنر بود، وقتي که باقي سنجاب‌ها به خاطر چيزهايي که از مادرش داشت، مسخره‌اش مي‌کردند. بنر، ماهي مي‌خورد، موقع خواب دمش را بغل مي‌کرد و زنگوله به گردنش داشت و براي همين‌ها بقيۀ سنجاب‌هاي جنگل مسخره‌اش مي‌کردند. 

و من، هر وقت بنر مسخره مي‌شد، قيافۀ همکلاسي يتيمم مي‌آمد جلوي چشمم و آن روزي که به‌خاطر حرفي مسخره‌اش کرديم و بعد او با يک بغضي گفت: «مامانم اين‌جوري مي‌گفت» و دويد توي حياط.

کارتون بنر، يکي از آن داستان‌هايي بود که روابط سادة زندگي را به تصوير مي‌كشيدند: دوستي‌هاي كودكانه، سادگي‌هاي لذت‌بخش، قهرها و آشتي‌هاي بچگانه. تقريبا همۀ کاراکترهاي بنر و ماجراهايشان، معادل خارجي داشت و راحت مي‌شد با آن‌ها رابطه برقرار کرد. از «مامان گربه» که بنر در آتش‌سوزي مزرعه از او جدا شده بود و تصوير يک مادر ايده‌آل و همراه بود.

تا «خاله لاري» که بچه‌اش «کلي» هميشه از دست مراقبت‌هاي زيادي مادرش فراري بود. «سو» و پدربزرگش و همدلي‌شان با بنر و «رادا» که هميشه به بنر حسودي مي‌کرد و آخر وقتي بنر او را از دست يک لاک‌پشت نجات داد، با او خوب شد.

«گوجا» با آن ابروهاي پهن که هميشه با همه‌ چيز مخالف بود. و «عمو جغد شاخدار» که برخلاف غريزه‌اش از خوردن بنر خودداري مي‌کرد و او را دوست داشت و شايد دوست‌داشتني‌ترين شخصيت کارتون بود.

کارتون بنر (BANNERTAIL) را نيپون در سال 1979 ساخت. سريال، 26 قسمت داشت و از روي يک رمان آمريکايي به همين اسم (که نويسنده‌اش، Ernest Thompson Seton داستان «بچه‌هاي کوه تالاک (جکي و جيل)» را هم نوشته و ظاهرا آن قصه، زندگي‌نامة خودش است) ساخته شده.

کارگردانش، يوشي‌هيرو کوردا (Yoshihiro Kuroda)، کارگردان «خانوادة دکتر ارنست» و «بچه‌هاي کوه تالاک» هم هست.

او دربارۀ بنر گفته: «با آهنگ نواهاي ژاپني و صداي زنگوله، يک سنجاب کوچولو تند و تند رد مي‌شه و از درخت مي‌ره بالا. بعد توي سوراخ با يک ضربة دندان، گردو را نصف مي‌کنه. اسم اين سنجاب، بنره.»

جغدي كه آدم شد

عقل؟ احساس؟ رابطه؟ هوس؟ وجدان؟ خودآگاهي؟ غريزه؟ آدم را ـ يا انسان را ـ با كدام يك از اين‌ها مي‌شود شناخت؟ كدامشان برچسب بهتري است روي پيشاني انسانيت/ به پيشاني خودم كه نگاه مي‌كنم، همه را مي‌بينم و مي‌دانم آدم‌ها هرقدر بزرگ يا كوچك، ميان همة اين اسم‌ها دست و پا مي‌زنند.

 ميان كارتون‌هايي كه ما ديديم، ترديد و تصميم، كم نبود. لااقل يادم هست كه آنِت، هرچند تصميم گرفته بود لوسين را نبخشد، تا آخر ميان خشم و غرور و مهرباني بالا و پايين مي‌رفت. 

اما آنت – و بقيه – ترديدشان كودكانه بود. واكنشي بود در مقابل يك اتفاق ناخوشايند بيروني.

اين‌كه عادي باشند و انتقام بگيرند، يا خوب باشند و ببخشند. معمولا همه به عنوان شخصيت‌هايي كه ما به عنوان طفل‌هاي معصوم، چشممان از صبح تا شب، زندگي‌شان را مي‌كاويد، وظيفه داشتند در نهايت، خوب بودن را انتخاب كنند و به ما ياد بدهند در ميان آدم‌هايي كه به عمد يا به سهو، مطابق ميلمان رفتار نمي‌كنند يا حتي عذابمان مي‌دهند، بخشش و مهرباني چطور معجزه مي‌كند و سنگ را روي سنگ نگه مي‌دارد.

اما هيچ قانون نوشته يا نانوشته‌اي غير از آن فيلم‌نامة بي‌رحم – آن پرنده را وادار به خودداري و خودآزاري نمي‌كرد. او خودش اين‌را انتخاب كرده بود.

اين‌كه با وعده‌هاي غذايي‌اش، رابطة دوستانه‌اي برقرار كند. ديگر پرنده نباشد، حيوان نباشد و سعي كند مثل آدم‌ها جلوي غريزه‌اش بايستد. او از يك سنجاب خوشش آمده بود و بايد تاوان جدي گرفتن احساساتش را مي‌داد.

نويسندة داستان، كارش را خوب مي‌دانست. مي‌توانست مثل همة كارتون‌هاي ديگر، يك زوج شكارچي – طعمه خلق كند و با طرفداري از طعمه، يك تعليق بامزه و اعصاب خردكن به‌وجود بياورد و داستانش را جلو ببرد.

زندگي عمو جغد شاخدار، حتي بدون آن پايان غم‌انگيز، يك تراژدي بود. يك تراژدي انساني براي بچه‌هاي 10ساله.

بورخس هم عشق سندباد بوده است

بورخس، قصه‌گوي آرژانتيني مي‌گويد: «انسان در هزار و يك شب گم مي‌شود؛ با ورود به اين كتاب، سرنوشت حقير انساني خود را فراموش مي‌كند و به دنياي ديگري قدم مي‌گذارد.»


كافي است كمي از قصه‌هاي تو در توي هزار و يك شب با شخصيت‌هاي جادويي‌شان را خوانده باشيد، يا داستان خود كتاب را بدانيد كه چطور هستة اوليه‌اش قرن‌ها پيش در هند شكل گرفت و در عهد ساسانيان به ايران آمد و در عهد عباسيان به بغداد راه يافت و بعد هم به مصر و آخر سر هم در قرن هجدهم به زبان‌هاي اروپايي ترجمه شد و در هر يك از اين سفرها، هر كسي يك حكايت به آن اضافه كرد و دنياي جادويي آن را گسترش داد.

كافي است يك كمي ماجرا را بدانيد تا بفهميد چرا آدم بزرگي مثل بورخس اين‌قدر شيفتة اين كتاب است و از نديدن كارتون «سندباد» حسرت مي‌خورد.

«نابينايي بد نيست. با آن مشكلي ندارم. فقط از اين‌كه برگردان‌هاي سينمايي هزار و يك شب را نمي‌بينم، كمي دلگيرم. به‌خصوص آن انيميشني كه مي‌گويند از همة فيلم‌هاي ديگر به اصل كتاب نزديك‌تر است.»

البته كارتون سندباد، خيلي هم به متن كتاب وفادار نيست و كارگردان بيشتر به روح جادويي «هزار و يك شب» وفادار مانده.

سندباد در اصلِ «هزار و يك شب»، مرد مسني است كه خاطرات سفرهاي دريايي‌اش را تعريف مي‌كند و برعكس، علاء‌الدين، پسر جواني است كه چراغ جادو را پيدا مي‌كند.
علي‌بابا هم اين‌طور كه در كارتون آمده، يك دزد نيست و بلكه جلوي كار چهل دزد بغداد را مي‌گيرد.

فومیو کوراکاوا، کارگردان سندباد هم (که قصه‌گوي قهاري است و به‌جز سندباد كارتون‌هاي «کتاب جنگل»، «دور دنیا در هشتاد روز»، «زنان کوچک»، «بچه‌های آلپ» و «سارا کورو» را در کارنامه دارد) حق دارد قصة خودش را بگويد و چيز جديدي به اين كتاب جادويي اضافه كند. به قول بورخس «عصر هزار و يك شب تمام نشده است.»

خرسِ روسي

بين سري‌هاي کارتوني که تلويزيون پخش مي‌کرد، «دهکدة حيوانات» و «پسر شجاع» شباهت‌هاي زيادي به هم داشتند.

ساکنين دهکده در هر دو داستان، حيوان‌هاي مختلفي بودند شبيه انسان. از طرز زندگي‌شان گرفته تا لباس پوشيدن و راه رفتنشان مثل آدم‌حسابي‌ها بود.

جدا از فرم قصه‌ها، شخصيت‌هاي دو قصه هم شباهت‌هاي زيادي داشتند. بچه‌ها دو دسته مي‌شدند: خوب‌ها (که خوب بودنشان بي‌نهايت روي اعصاب بود) و بدها (که ما با آن‌ها حال مي‌کرديم!). 

خودمان‌ايم، مي‌شد از جذابيت غيرقابل انکار تيم خلاف دراگو، گربه (تمام خانوادة گربه زنداني بودند به خاطر خلاف!) و روباه گذشت و مثلا ميشا و ناتاشا و ميلا را که کفر آدم را درمي‌آوردند، دوست داشت؟

يا يک تار موي شيپورچي عزيز و دوست‌داشتني را با صدتا مثل پسر شجاع با آن سارافون يك‌‌بندي‌اش که هنوز هم معطل مانده‌ايم كه چرا نمي‌اُفتاد، عوض کرد؟

شباهت‌هاي دو کارتون، باز هم بيشتر از اين حرف‌ها است. هر دو کاراکتر خوبِ نقشِ اصلي، پدرهاي فيلسوف و دنيا ديده‌اي داشتند و جالب است که هر دو هم پيپ مي‌کشيدند.

باز هم بگويم؟ دوبلور جفت پدرهاي پسرشجاع و ميشا، پرويز ربيعي بود! عمدة تفاوت دو کارتون، اين بود که منفي بودن بچه‌بدها در «دهکدة حيوانات»، ريشه در خانواده‌هايشان داشت و مثل دار و دستة شيپورچي از بُته به عمل نيامده بودند.

پدر دراگو و پدر و مادر روباه به بچه‌هايشان خط‌ مشي مي‌دادند و کل خانوادة گربه که اصلا مهمان هميشگي زندانبان فلک‌زدة دهکده بودند.

ماجرا اين‌طور شروع مي‌شود که روزي خانوادة ميشا با قطار به دهکده مي‌آيند. سال‌ها است هيچ‌کس به آن منطقه نيامده و همه از روي کنجکاوي به ايستگاه مي‌آيند.

پدر ميشا فکر مي‌کند همه براي خوشامدگويي به آن‌ها آمده‌اند. از مردم آن‌جا خوشش مي‌آيد و تصميم مي‌گيرد در دهکده بماند.

کارتون «دهکدة حيوانات» توسط کمپاني نيپون در 26 قسمت (هر قسمت 26 دقيقه) تهيه شده. اما ميشا جور ديگري هم مشهور است. سال 1980 نشان المپيک مسکو بوده و طراحي به نام ويکتور‌چيژيکف که براي کتاب‌هاي کودکان نقاشي مي‌کرده، طرح اين سمبل ورزشي را داده است.

«ميشا خرسه» يکي از اولين نشانه‌هاي ورزشي روسي است که موفق شد روي بسياري از کالاهاي تجاري قرار بگيرد و عامل فروش آن‌ها بشود.

کشتي شکستگان

بين کارتون‌هاي اين شکلي ژاپني که آن موقع زياد از تلويزيون‌مان پخش مي‌شد، «مهاجران» و «خانواده دکتر ارنست» تمِ داستاني تقريبا مشابهي داشتند، خانواده‌هايي که زادگاهشان را ترک مي‌کردند و مي‌خواستند به استراليا مهاجرت کنند، با اين تفاوت که در «مهاجران»، خانواده سالم به مقصدش مي‌رسيد و آن‌جا مشکلاتش شروع مي‌شد، اما خانوادة دکتر از اقبال بدشان، سفر دريايي را انتخاب کردند و يکهو طوفان به کشتي‌شان زد و فقط کل خانوادة دکتر نجات پيدا کردند و به يک جزيرة متروک پناه بردند.


داستانِ اين سري کارتوني محصول کمپاني «نيپون» با عنوان اصلي «فلون در جزيره‌اي عجيب» براساس رمان مشهور «خانواده سوئيسي رابينسون» نوشتة يوهان ديويد وايس است که تا حالا فيلم و سريال‌هاي زيادي از روي آن ساخته شده و يکي از شبکه‌هاي تلويزيوني خودمان هم سريال داستاني‌اي با عنوان «خانوادة رابينسون» پخش کرد. 

ماجرا اين‌طوري شروع مي‌شود که دکتر ارنست رابينسون با خانواده‌اش در شهر بِرنِ سوئيس زندگي مي‌کنند، روزي يکي از دوستان دکتر، از استراليا، نامه‌اي برايش مي‌فرستد و از دکتر مي‌خواهد که به استراليا سفر کند، بالاخره تعارف هم که بگيرنگير دارد و دکتر به اتفاق همسرش، آنا و پسر بزرگش، فرانتس و دخترش فلون (که راوي داستان هم است) و برادر کوچکشان، جک، سفر دريايي‌شان به استراليا را شروع مي‌کنند، اما طوفان نمي‌گذارد مهمان‌هاي محترم‌اش به مقصد برسند!

اتفاق‌هاي جور واجوري که براي اهالي خانواده، توي جزيره پيش مي‌آيد، خوراکِ داستان‌هاي پنجاه اپيزودي (هر قسمت 25 دقيقه) اين سري کارتوني نسبتا طولاني است. 

بعد از چند قسمت يک کاپيتان لاابالي به اسم مورتون که در يکي از قسمت‌ها مي‌خواست به بچه‌ها سيگارِ برگ درست کردن ياد بدهد و با واکنش تند همسر دکتر مواجه شد و پسربچة رنگين پوستي به اسم تام‌تام، که اوايل اصلا حرف نمي‌زد و کم‌کم صدايش درآمد، به کاراکترهاي کارتون اضافه مي‌شوند و البته حيوانِ سنجاب مانندِ عجيبي با نام«Petite Cuscus» که فلون و جک اسمش را مِرکِر گذاشتند.

سوار بر سبد

دوست داشتم خانه‌ام مثل خانة استرلينگ بود؛ يك كلبة چوبي، وسط انبوهي از درخت. از همان‌‌هايي كه هميشه توي نقاشي‌هايم مي‌كشيدم، همان مربع‌هاي ساده كه يك مثلث رويشان بود، مثلثي كه مي‌‌خواست شيرواني خانه را نشان دهد.

خانه‌‌هاي نقاشي‌هاي بچه‌هاي امروز را دوست ندارم، از اين مستطيل‌‌هاي دراز كه تويش پر از مربع است خوشم نمي‌آيد. آپارتمان‌هاي جديد كجا و خانة استرلينگ كجا؟

دوست داشتم صبح‌ها مثل استرلينگ سوار دوچرخه‌ام شوم و داد بزنم «رامكال» (يا راسكال) بعد رامكال با آن خط‌هاي پهن سياه، روي گونه‌اش و آن چشمان نخودي و نازنينش، سرش را از لانه بيرون بياورد و از درخت پايين بيايد و بپرد توي سبد جلوي دوچرخه‌ام.

دوست داشتم سر راه، براي آليس دست تكان دهم و وقتي به اسكار مي‌رسم بزنم زيركلاه حصيري‌اش و وقتي به كارل مي‌رسم سلام كنم. ركاب بزنم و از جلوي مدرسه و خانة خانم كلاو مزرعة اسكار اين‌ها رد شوم.

استرلينگ، امسال صد ساله مي‌شود. منظورم استرلينگ نورث واقعي است، همان كسي كه حدود 40 سال پيش، راسكال را نوشت و نام خودش را براي هميشه در ادبيات كودكان ماندگار كرد.

استرلينگ، سال 1906، توي روستاي ادگرتون (ايالت ويسكانسين) به دنيا آمد و داستان‌نويسي را عملا بعد از فارغ‌التحصيلي از دانشگاه شيكاگو شروع كرد.

همة داستان‌هاي استرلينگ مثل رامكال، يك جورهايي به روستاي ادگرتون ربط دارد. راسكال (1963) قصة خود استرلينگ بود، يك زندگي‌نامة شخصي از زندگي نوجواني ده دوازده ساله كه لابه‌لاي مشكلات پدر رؤياپردازش (ديويد ويلارد نورث) و مرگ مادرش (اليزابت نلسون نورث) و مردم دور و برش گير كرده بود.

سال 1963 كه راسكال منتشر شد، آن‌قدر مورد توجه قرار گرفت كه چند سال بعد، والت ديزني از رويش يك فيلم ساخت. يك‌دفعه رمان به 18 زبان ترجمه شد و 500 هزار جلد از آن در سراسر دنيا به فروش رفت.

يكي از همين نسخه‌ها هم به دست رئيس نيپون رسيد. او هم آن را خواند و تصميم گرفت از رويش كارتون بسازد. براي همين يك تيم چند نفره را مأمور كرد كه به ادگرتون بروند.

آن‌ها خانة چوبي استرلينگ، كليساي روستا و ساختمان قرمز رنگ دبيرستان را مو به مو، زير و رو كردند.


خانه سر جايش مانده بود، كليسا هم كمابيش مثل اولش بود، ولي مدرسه شده بود دفتر جايي به اسم IKI. نيپوني‌ها آن‌قدر دور و بر خانه پرسه زدند و از در و ديوار خانه بالا و پايين رفتند كه همسايه‌ها به‌شان شك كردند و مجبور شدند به پليس اطلاع دهند.

راسكال بالاخره در قالب يك سريال 52 قسمتي ساخته شد و مثل بمب توي دنيا صدا كرد. يكي از معروف‌ترين روزنامه‌نگارهاي ژاپن، به اسم كازو‌ناگاتا گفته: «30 سال است كه بچه‌هاي ژاپن اين كارتون را مي‌بينند و همچنان مثل اولش جذاب و دوست‌داشتني است... محبوبيت راسكال در ژاپن بيشتر از محبوبيت ميكي ماوس در آمريكاست.»

استرلينگِ واقعي، سال 1974 از دنيا رفت و خانة چوبي‌اش چند سال پيش توسط «انجمن استرلينگ نورث» ترميم شد و به موزه تبديل شد.

اعضاي خوش سليقة انجمن، امضاي استرلينگ و چهرة راسكال را روي يك تابلو حك كردند و آن را جلوي خانه آويزان كردند.


اگر «فرهنگ زندگي‌نامة هنرمندان چيني» يا «فرهنگ استادان هنر مدرن چين» را باز كني، حتما مي‌تواني نام «تن» را لابه‌لاي نام آدم‌هاي ريز و درشت ديگر ببيني.

شهرت او بيشتر به خاطر چشم‌اندازها و حيواناتي است كه مي‌كشد (چيزي كه توي راسكال به وفور ديده مي‌شود).

اولين كارش براي نيپون تصويرسازي و طراحي انيميشن «تيكو و دوستان» بود كه همة نقاشي‌هايش را با آبرنگ كشيد.

يک والس غمگين

هر روز بعد از تمام شدن کلاس‌هاي مدرسه، بدوبدو به خانه مي‌آمديم و دست و رو نشسته، مي‌نشستيم پاي تلويزيون تا موسيقي والس ايتاليايي‌الاصلِ «بچه‌هاي مدرسة والت» روي عنوان‌بندي کارتون، که تصاويري از معماري ايتاليايي شهر و منظرة غروب دلگير رودخانة ميان آن بود و دست‌ کمي‌ از داستان‌هاي دردناک و غم‌انگيز هر قسمت نداشت، شروع شود.

خاطره‌اي که هنوز هم با ديدن هر فيلم ايتاليايي، ناخودآگاه در ذهنمان جان مي‌گيرد. اوايل ماجرا است که معلم بچه‌هاي مدرسه تغيير مي‌کند و آقاي پربوني با آن عينک يک‌چشمي و خط‌هاي پيشاني‌اش (با صداي مرحوم پرويز نارنجي‌ها) که خيلي خشک و عصا قورت داده به نظر مي‌رسد، به کلاس مي‌آيد.

از موقعي که آقاي پربوني شروع مي‌کند و قصه‌هاي اندوهگين و عبرت‌دهنده‌اش را سر کلاس براي بچه‌ها تعريف مي‌کند، همه از اين‌رو به آن‌رو مي‌شوند، جز فرانچي.

اما آقاي پربوني ول‌کن معامله نيست، او که با گفتن هر داستان، باعث مي‌شود هر کدام از بچه‌ها به طريقي با قهرمان داستانش همذات‌پنداري کنند و به پهناي صورت اشک بريزند، آن‌قدر ميان داستان‌هايش مي‌گردد تا بالاخره يک قهرمان (ضدقهرمان؟!) مشابه فرانچي مي‌يابد و او را به زانو درمي‌آورد.

راوي داستان‌هاي هر قسمت، انريکو است؛ يکي از بچه‌هاي خانواده‌دار و متشخص مدرسه که وقايع را در دفتر خاطراتش ثبت مي‌کند و در واقع، نتيجه‌گيري اخلاقي پايان هر داستان، از زبان او است.

اصل داستان، متعلق به اِدموندو دِ آميچيز (1864 ـ 1908)، رمان‌نويس ايتاليايي است که موفق‌ترين و محبوب‌ترين کتابش (Cuore / Heart) را در سال 1886 نوشت و شهرت او جهاني شد.

سري کارتوني که در تلويزيون ما با نام «بچه‌هاي مدرسة والت» نشان داده شد، محصول کمپاني نيپون است که سال 1981 ساخته شده و شبکة TBS آن را پخش کرده است. جالب است که تمِ ايتاليايي موسيقي کارتون را يک موزيسين ژاپني به نام ياسوشي آکوتاگاوا ساخته است.

انریکو، انریکوی عزیز

اصولا چندان علاقه‌ای به نوشته‌های احساسی در باب گذشته و این که چقدر بچگی ما همه‌ چیز قشنگ بود و دنیا یک رنگ دیگر بود و همه با هم مهربان بودند و وقتی در خیابان دادوبيداد مي‌كرديم، صدای چَه‌چَه بلبل‌ها هم می‌آمد و این‌ها، ندارم

علتش هم این نیست که واقعا اوضاع این‌طوری نبوده، بلکه بیشتر به این دلیل از نوشتن این‌جور مطالب بیزارم که دیگران تا توانسته‌اند بچگی‌شان را به انحای مختلف زیبا کرده‌اند و دیگر چیزی برای من باقی نگذاشته‌اند تا من هم اندکی واقعیت را با خیال تحریف کنم. مانند آن نوشته‌های دم جشنواره که همه از سینما آزادی می‌نویسند و این که چه شب‌هایی برای فلان فیلم تا صبح در صف مانده‌اند و از سرما لرزیده‌اند.

اما خب اگر قرار باشد از میان کارتون‌های کودکی و برنامه‌هایی که با آن‌ها بزرگ شده‌ام یکی را برای ستایش انتخاب کنم، بی‌درنگ «بچه‌های مدرسه والت» (و نه آلپ) را نام می‌برم.

داستان «بچه‌های مدرسة والت» وسط یک شهر متمدن اروپایی می‌گذشت و دربارة پسری ده ، دوازده ساله به‌ نام «انریکو» از یک خانوادة متوسط بود. هر بارهم از وسط دفترچه خاطرات او بود که ماجرا شروع می‌شد.

اگر آن اصل همذات‌پنداری را در محبوب شدن داستان‌ها و فیلم‌های کودکی در نظر بگیریم، حتما تصدیق می‌کنید که این شرایط خیلی مناسب‌تر و دم‌دستی‌تر از رفاقت یک گوریل و سنجاب در جنوب‌شرقی استرالیا، برای همذات‌پنداری ا‌ست، مخصوصا برای ما بچه‌های شهری که دور و برمان به‌جز گربه و سوسک، حیوان دیگری زندگی نمی‌کند.

نمی‌دانم شاید هم دلیل واقعی این دوست داشتن، چیز دیگری باشد؛ شاید به ترکیب خصوصیات مختلف بچه‌های مدرسه در کنار یکدیگر برگردد. اما راستش حالا که به آخر مطلب رسیده‌ام فکر می‌کنم دلیلش خیلی هم مهم نیست. مهم این است که این کارتون را دوست داشتم. فقط می‌توانم قول بدهم اگر دوباره به بچگی برگشتم، سعی خواهم کرد دلیلش را پیدا کنم. همین.

آدم شدن در 52 قسمت!

پرده كنار مي‌رفت. پينوكيوي چوبي از سمت چپ وارد تصوير مي‌شد،‌ در حالي كه اعضاي بدنش با سيم‌هايي كه از بالا به‌اش وصل بودند، تكان مي‌خورد. ما دست‌هايي را كه پينوكيو را تكان مي‌داد نمي‌ديديم، فقط حركات پينوكيو را مي‌ديديم كه رويش نوشته‌هاي ژاپني مي‌آمد. بعد از اين‌ها، نوبت به خود پينوكيو مي‌رسيد، وقتي كه راه مي‌رفت، تق تق صدا مي‌داد و خيلي روي اعصاب بود، هميشه هم جينا، مرغابي زردِ جيغ جيغو مثل وجدان، دنبال او،‌اين طرف و آن طرف مي‌رفت و از دست خنگيِ پينوكيو،‌حرص و جوش مي‌خورد.ا ما برگ برندة اين كارتون، دو شخصيت منفي آن بودند. روباه مكار و گربه نره،‌هر كدام از اين دو از لحاظ شخصيتي، يك تيپ مستقل بودند. روباه مكار، مغز متفكر گروه بود و با زبان چرب و نرمش پينوكيو را گول مي‌زد.

گربه نره، عينك بزرگ دودي داشت (ما چند بار توانستيم چشم‌هاي او را ببينيم. 2 تا نقطة سياه، كه هيچ حسي نداشتند) و يك باراني بلند، گربه نره از آن موقع تا حالا، به عنوان يك تيپ خاص در ذهن خيلي‌ها مانده، كسي كه بلاهت عجيبي داشت و روباه بايد سريع او را از كنار پينوكيو دور مي‌كرد تا نقشه‌ها لو نرود.

نسخه‌هاي زيادي از پينوكيو ساخته شده، هم به صورت كارتون و هم به صورت فيلم. به غير از اين نسخه، والت ديزني هم كارتون پينوكيو را ساخته. ساختن كارتون اين كار، تقريبا پاي ثابت اكثر كمپاني‌هاي انيميشن‌سازي جهان است.

در عرصة فيلم هم، آخرين نسخة پينوكيو را روبرتو بنيني (كارگردان و بازيگر معروف ايتاليايي فيلم‌هايي مثل «زندگي زيباست»، همين چند سال پيش ساخت.

كارتون پينوكيويي كه ما ديديم، در سال 1976 ساخته شده است. هنرمندان 4 كشور ژاپن، آلمان‌غربي، اتريش و سوئيس با كارگرداني 2 ژاپني به نام‌هاي شيجيو كوشي (Shigeo Koshi) و هيروشي ساتو (Hiroshi Sato) – اين آخري،‌كارتون نيكورا هم كارگرداني كرده است – اين مجموعه را ساخته‌اند و حمايت شركت‌هايي مثل Nippon Animation و ZDF پشت سرشان بوده.

اين مجموعه كه به نام Piccolino no Boken در جهان انيميشن شناخته مي‌شود در قالب 52 قسمت 25 دقيقه‌اي ساخته شد كه علاوه بر زبان انگليسي به ژاپني و آلماني هم صداگذاري شده است.

پخش تلويزيوني اين كارتون از همان سال 1976، (1355ش) در ژاپن انجام شد و يك سال بعد، پخش آن در اروپا، با نمايش در آلمان آغاز شد و يك دهة بعد هم بالاخره به ايران رسيد.

 
چوب معلم گُله

«كريسمسِ بدون پدر و مادر، كريسمس خوبي نمي‌شود.» رمان با اين جمله شروع مي‌شود. در حالي كه توي كارتون، تازه در قسمت بيست و يكم، اين جمله را از دهان «جو» مي‌شنويم.

  در واقع بيست قسمت اول كارتون توي باقالي‌ها سير مي‌كند و داستانش خيلي زودتر از داستان رمان شروع مي‌شود. اولين قسمتي كه مي‌توان با اطمينان، واژة «اقتباس» را درباره‌اش به كار برد، قسمت هيجدهم است كه واو به واو از روي رمان ساخته شده. 

قسمت‌هاي قبل از هيجدهم هم اصولا تركيبي است از معرفي كاراكترها (با توجه به جزئيات كتاب) و چيزهايي دربارة جنگ‌هاي داخلي آمريكا در اواسط قرن نوزدهم.

همة پنجاه و دو قسمت كارتون را كه بگذاري روي هم، تازه مي‌شود فصل اول كتاب به علاوة يك سري چيزهاي اضافي. مثلا بتي توي كارتون فقط يك گربه دارد، شخصيت‌هاي جيم (همان بردة فراري كه از دست سربازها مخفي شده بود) و ديويد (برادرزادة عمه مارچ و خبرنگار نشرية نيوكورد كه اسم اصلي‌اش كنكورد بود) كساني هستند كه توي رمان وجود ندارند، يا اين‌كه هانا يك زن سياه پوست است در حالي كه هيچ جاي رمان به سياهي يا سفيدي او اشاره‌اي نشده. انيميشني كه ما از اين داستان ديده‌ايم، يكي از محبوب‌ترين اقتباس‌هاي كارتوني آن و محصول شركت ژاپني نيپون، در سال 1987 است.

 
مادر مرده

شاید شما سوزانا وگا را نشناسید. اما حتما یکی از معروفترین آهنگهایش را بی‌اینکه خودتان بدانید شنیده اید: «تامز دینر». باز هم متوجه نشديد؟ بابا تیتراژ پرین!

میدانم که همین الان دارید آهنگش را با دهان مي‌زنید! تازه تیتراژ پرین یا همان «باخانمان» یک ویژگی خاص دیگر هم داشت: تازه موج جلوههای ویژة کامپیوتری به صدا و سیما رسیده بود و همکاران محترم هم از ذوق و سرخوشی سر از پا نمیشناختند و هر چیزی را که یاد گرفته بودند، از نصف کردن افقی و عمودی کادر که هر نصفش یک تصویر را نشان دهد تا تکهتکه کردن تصویر و پخش کردن و جمع کردنش تا توی هم رفتن تصاویر و آینهبازی و دیگر اقسام ژانگولرها را بیتوجه به اصول بدیهی زیباییشناسی با تولید انبوه روی این تیتراژ آزمایش کرده بودند.

باخانمان یک انیمیشن ژاپنی بود که بر اساس رمان هکتور مالو و با همین عنوان ساخته شد. کسی هم آخرش نفهمید چرا با وجود آواره و سرگشته بودن شخصیت اول قصه و بی‌خانمان بودنش مالو این اسم را انتخاب کرد.

پرین تقریبا با همة انیمیشنهای قبلی ژاپنی فرق میکرد. او اولین نوجوانی بود که به دنبال مادرش نمیگشت. چرا که خودش با چشمان خودش درگذشت آن عزیز از دست رفته را دید و با دستهای کوچکش پیکر آن عکاس هندیتبار را که هرگز در سوگ شوهر، سیاه از تن به در نکرد، به خاک سپرد.

آدمهای خوب کارتونها معمولا خیلی روی اعصاب تماشاچی رژه میروند. مثل دختر مهربون یا ممول یا خانوم کوچولو (در پسر شجاع) یا پروانه (در چوبین).

اما پرین با وجودی که خیلی دختر خوبی بود و مدام آدمهای بدجنسی مثل آقایان تاروئل و تئودور و نیز خواهر و خواهرزادة نمک به حرام آقای ویلفران بزرگ سعی در زدن زیرآبش را داشتند تا از محبوبیت‌اش نزد پدربزرگ مایهدار دانه درشتش (که آن موقع نمیدانست پرین با اسم تقلبی اورالی نوهاش است) بکاهند و اگر دست خدا و طینت پاک پرین نبود، او از هیچ‌کدام این توطئهها جان سالم به در نمیبرد، اما روی اعصاب نبود. لااقل چندان روی اعصاب نبود.

علت این امر را میتوان در خاستگاه اجتماعی پرین جست‌و‌جو کرد. چرا که او به عنوان فردی از طبقة محروم و زحمتکش مردم که مدارج ترقی را تا رسیدن به مقام منشی مخصوص آقای رئیس پله‌پله طی کرد، قربانی بی‌گناه یک ازدواج نفرین شده بود.

وصلت نامیمونی بین دو طبقه از بالاترین و پایینترین طبقات جامعه (البته اگر این قصه را صدا و سیمای وطنی برای رفع مشکلات ممیزی به خوردمان نداده باشد!) به همین خاطر بود که گرچه او هم گه‌گداری روح لطیفش عود میکرد و با پاریکال و بارون، سگ و الاغ محبوبش سراغ بوی سیب و نفس حبیب را میگرفت، اما در مجموع از محبوبیت لازم بین تماشاچیان به‌خصوص خواهران (و البته مادران) عزیز برخوردار بود و هر چه آقای ویلفران در روند جست وجوی فرزند مرحومش ادموند جلوتر می‌رفت و به کشف هویت واقعی پرین نزدیکتر میشد، نفس‌های بینندگان هم بیش از پیش در سینه محبوس میگردید.

تا آنجا که یکی از آشنایان ما که مدیر مدرسة راهنمایی و البته از طرفداران پر و پاقرص باخانمان بود، یک بار ضمن اجابت درخواست بچههای مدرسه از معلمها خواهش کرد تا تکلیف روز شنبة آنها را کمی سبکتر کنند تا بتوانند با خیال راحت به تعقیب سرنوشت پرین بنشینند! و چهرههای غوطهور در اشکی که اندوه پرین و آقای ویلفران را از شنیدن خبر ناگوار مرگ ادموند نظاره میکردند یا از شادی به هم رسیدن نوه و پدربزرگی چنین برازنده، غرق شادي بودند.

تصوير مخوف واقعيت

حنا (در نسخة اصليkatri) از مادرش جدا است و بايد به تنهايي با سختي‌ها و مشکلات مواجه بشود.

همان فرمول هميشگي نيپون. يک بچۀ بي‌مادر ديگر که در فنلاند زندگي مي‌کند و مادرش براي کار رفته بوده آلمان و حالا جنگ جهاني اول شده و مادر نه مي‌تواند برايشان پول بفرستد و نه مي‌تواند برگردد. 

اوضاع اقتصادي خانواده خراب است و حنا بايد برود توي مزارع اين و آن کار بکند و با انواع و اقسام آدم‌هاي پولدار خوش‌قلب و عوضي سر و کله بزند.

مي‌بينيد؛ قصه، همان قصۀ هميشگي است، اما اين‌بار با وارد شدن جنگ جهاني و کار در مزرعه و بچه‌اي که بايد کار بکند و باقي چيزهاي مزخرفي که مال دنياي واقعي ماست، نه آن دنياي شاد و نشاط‌آور کارتون‌ها.

«حنا، دختري در مزرعه» کارتون غمگيني بود. هر بار ديدنش، مساوي بود با غم و غصه و بدبختي و يادآوري تکاليف ننوشته. کار يک سالمان (49 قسمت) همين بود. تنها خاصيتي که اين کارتون داشت، تقويت حس دلسوزي بود براي حناي بيچاره که حتي سگش، پاکوتاه هم در ناتواني دفع ديگران از حنا، زيادي واقعي بود. نه.

«حنا، دختري در مزرعه» اصلا کارتون خوبي نبود. و اين را انگار باقي بچه‌هاي دنيا هم قبول دارند. توي اينترنت براي باقي کارتون‌هاي نيپون کلي سايت و عکس و اطلاعات مي‌توانيد پيدا کنيد، اما دنبال هر دو اسم کارتون ( Katri, Girl of the Meadowsو Katri, The Cow Girl) هم که بگرديد، جز سال ساخت (1984) و مشخصات عوامل چيزي پيدا نمي‌کنيد، و البته کاتالوگ کارتون در سايت کمپاني نيپون هم هست که پر است از المان‌هاي شاد و سرحال باقي کارتون‌ها.

دودِ دودكش

يک خانة نقلي. مامان و بابا. يک خواهر بزرگ‌تر که خوشگل و عاقل است و دو تاي ديگر که همسن و سال خودم بودند. من عاشق اين‌جور قصه‌ها بودم .

فکر کنم بقية دخترها هم بودند. حداقل مي‌دانم بيشترشان، «مهاجران» را از چيزهايي مثل «رامکال» بيشتر دوست داشتند. دودي که از دودکش خانة مهاجران بيرون مي‌آمد، علامت خانواده بود.

مي‌دانستي يعني ناهار آماده است يا «کلارا» دارد کيک درست مي‌کند، کيکي که کم است. به هر حال آن‌قدر نيست که بتواني دلي از عزا درآوري و براي يک ذره بيشتر خوردن، دوباره بايد با «کيت»، يکي به دو کني. 

مامان مي‌گويد همة بچه‌هايي که شير به شيرند همين طوري‌اند. سر هر چيزي مثل سگ و گربه به هم مي‌پرند. درست مثل من و کيت. اولش کمي مردد بودم که من، «لوسي مي» باشم.

چون کيت بود که صورتش مثل من کک مک داشت. اما از آن طرف، «لوسي مي» کوچکتره بود. موهايش را مي‌بافت و مثل من ديگر هيچ وقت بازشان نمي‌کرد و سر هر چيزي اشکش درمي‌آمد.

بعد هم که حافظه‌اش را از دست داد و رفت پيش آن خانوادة پولدار، ديگر به هيچ قيمتي حاضر نبودم کس ديگري باشم.

تمام مدت نگران بودم حافظه‌ام برگردد و اين رؤيا تمام شود. اين لباس‌هاي چين‌دار خوشگل، اين باغ با فواره‌هايش که از خانة آقاي «پتي بل» نکبت هم بزرگ‌تر بود، تمام شود و من برگردم پيش مامان واقعي‌ام که کمرش باريک نبود و دامن لباس‌هايش پف نداشت... ولي خب... دلم هم برايش تنگ مي‌شد.

دلم براي دکتر ديتون که موهايش شبيه ستارة دريايي بود، براي ديدن کلارا که با وجود سکوت خانمانه‌اش، معلوم بود عاشق «جان» شده بود، براي تور مشکي‌اي که موهايش را تويش جمع مي‌کرد، براي غرغرهاي کيت، تنگ مي‌شد و از رفتار سرد خودم با همه‌شان، وقتي مامان جديدم مرا به ديدنشان مي‌برد، خجالت مي‌کشيدم.

مي‌دانستم من تقصيري ندارم. خب، حافظه‌ام را از دست داده‌ام ولي... نمي‌دانم. وضع سختي بود. شايد براي همين، وقتي بالاخره «کوچولو» ـ همان سگه که شبيه گرگ بود ولي مي‌گفتند «دينگو» است ـ باعث شد حافظه‌ام برگردد، خيلي هم ناراحت نشدم. فکر کردم ديگر وقتش بوده. هر چند هيچ وقت نتوانستم اين فکر را از سرم بيرون کنم که نمي‌شد همه‌اش را با هم مي‌داشتم؟ کمي طول کشيد تا بفهمم «نه! نمي‌شود». يا «دود دودکش» يا «پول». اين، يک قانون است.

منبع : همشهری آنلاین

-


دیگر مردم کشور من گرسنه نیستند
آنها روزی چند وعده گول می خورند
۱۳۸۹/۵/۸ صبح ۰۸:۰۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : بهزاد ستوده, بانو, محمد, seyed, موسيو وردو, واترلو, سم اسپید, بچه رزماری, اسکورپان شیردل, LAUREL, رامین_جلیلوند, سروان رنو, دلشدگان, Savezva, john doe, Classic, رزا, Kassandra, اهو, الیشا, farzad178, آوینا, John Coffey, مگی گربه, هایدی, واتسون, مموله, رجینا
بهزاد ستوده آفلاین
متولد اصفهان
***

ارسال ها: 901
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۶/۶
اعتبار: 39


تشکرها : 2215
( 5890 تشکر در 536 ارسال )
شماره ارسال: #143
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی

آخرين تك شاخ   1982

سرپرست گويندگان:

         و                 خسرو خسرو شاهي

خواننده ديكلمه

ميــنو غزنوي: تك شاخ

ظفـرگرايي :تردست

نصرا... مدقالچي :سلطان هاگارد

بهرام زند:شاهزاده ليــر

پرويز ربيعي:سردسته تبهكاران

ناصر احمدي:كاپيتان كالي

مهدي آژير :اسكلت قلعه هاگارد

پرويز نارنجيها:چارلـي(پروانه عينكي)

بدري نورالهي:جادوگر عجوزه

ناهيد شعشعاني:خدمتكار

محمدعلي ديباج :شكارچي

محمد بهره مندي:شكارچي

تورج نصر:پيرمرد روستايي،تبهكار

جواد پزشكيان:پسر عجوزه

عليرضا بدر طالعي:تبهكار

 

 


هر جا سخن از دوبله است نام "بهزاد ستوده "میدرخشد
۱۳۸۹/۵/۸ صبح ۱۰:۱۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : محمد, واترلو, سم اسپید, اسکورپان شیردل, دشمن مردم, بانو, LAUREL, رامین_جلیلوند, دلشدگان, Savezva, john doe, سروان رنو, کاوه نوری, Classic, رزا, Kassandra, اهو, الیشا, farzad178, آوینا, John Coffey, مگی گربه, پسرخاله, هایدی, واتسون, مموله, رابرت
دلشدگان آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 96
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۸/۲۶
اعتبار: 24


تشکرها : 3231
( 1347 تشکر در 70 ارسال )
شماره ارسال: #144
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی

یونیکو ، همان فیلم نود دقیقه‌ای که واضح‌تر از هر کارتون 90 قسمتی دیگری توی ذهنم مانده است

[تصویر: 06107976116711092122.jpg]

تک شاخِ موقرمزی

از سینما بیرون آمدیم، سینما بلوار. تا یک هفته بعدش من «باد غرب» بودم و داداشم «باد شب». من چادر نماز مامان، همان سفید گل گلیه را می‌انداختم روی شانه‌ام و از این طرف هال به آن طرف می‌دویدم تا باد زیرش بیفتد و روی هوا شناورش کند، مثل باد غرب. داداشم هم با بارانی بلند و سیاه بابا از من تقلید می‌کرد، باد توی بارانی می‌پیچید و آن را شبیه بال‌های سیاه باد شب می‌کرد، ترسناک و رعب‌آور. پسر همسایه روبه‌رویی می‌شد خدایانِ حسودی که یونیکو را به سرزمین فراموشی تبعید کرده بودند و متکای روی تختم می‌شد همان کره اسب تک‌ شاخ دوست‌داشتنی که من مدام با خودم به این طرف و آن طرف می‌بردم‌اش. سر یک هفته من می‌شدم متکا، متکا می‌شد خدایان، داداشم می‌شد بچه‌سنگ و تختم می‌شد باد غرب.

خیلی‌ها روی حساب زبان‌دانی‌‌شان هنوز هم ادعا می‌کنند که یونیکو غلط است و اسم آن کارتون یونیکورن (یعنی تک ‌شاخ) بود، ولی برای من آن تک شاخ کوچولوی سفید هنوز هم همان یونیکو است، چه درست چه غلط، مثل همان قدیم‌ها، همان موقعی که دلم با یک متکا و یک تخت و چهار تا اسم الکی و یک کارتون زلم زیمبویی خوش بود، زمانی که ته دل مردم هنوز جایی برای سینماها بود و لابه‌لای صندلی‌های سینماها جایی برای بچه‌ها. همان موقع که «مدرسه موش‌ها» گیشه‌ها را می‌ترکاند، سینما گلریز «لوک خوش‌شانس و دالتون‌ها» را پخش می‌کرد و پرفروش‌ترین فیلم سال «گلنار» می‌شد. دیگر خبری از آن چیزها نیست، نه سینماها بچه‌ها را تحویل می‌گیرند و نه بچه‌ها سینماها را. کمتر بچه‌ای برای تماشای «کلاه ‌قرمزی و سروناز» هم دمار پدر و مادرش را درمی‌آورد تا به سینما ببرندش. عصر دیجیمون همین است دیگر. یونیکو برای همان دوران بود: دوران طلایی. او تک‌ شاخ کوچولویی بود که قدرت عجیبی در خوشحال کردن دل مردم داشت. هنوز هم کسی نمی‌داند که این قدرت جزو خصوصیات شخصیتی‌اش بود یا به مدد شاخ‌اش چنین قدرتی را به دست آورده بود. این قضیه باعث حسادت خدایان می‌شود، به عقیده آن‌ها فقط خدایان هستند که باید تعیین کنند چه کسی خوشحال باشد و چه کسی ناراحت. آن‌ها یونیکو را به «سرزمین فراموشی»‌، جایی در انتهای کره زمین، تبعید می‌کنند و به باد غرب دستور می‌دهند که او را به آن‌جا ببرد. باد غرب نمی‌تواند این تقدیر تحمیلی که برای موجود بی‌گناهی مثل یونیکو رقم خورده را تحمل کند، بنابراین تصمیم می‌گیرد که برخلاف نظر خدایان مدام او را از جایی به جای دیگر ببرد تا از غضب آن‌ها در امان باشد. بعد از تو زرد در آمدن باد غرب، خدایان «باد شب» را مأمور می‌کنند که کار را تمام کند، بادی بدجنس که به پیروی از آیین انیمیشن‌های مانگا رنگی به شدت تیره داشت.

هیچ‌وقت نفهمیدم که آن مقر پر از سنگِ بچه‌سنگ کجا بود، یونیکو کجا زندگی می‌کرد، بادِ غرب و شب از کجا می‌آمدند و آن قصر آخر فیلم کجای این کره خاکی بود. همه چیز در یک انتزاع ابدی و ازلی می‌گذشت، در یک ناکجاآباد مرموز و عجیب. عاشق همین مرموزیت‌اش بودم، عاشق آن بچه‌سنگِ آبی رنگی که متحول می‌شد و یونیکویی که پاک می‌ماند و باد غربی که مدام کمکش می‌کرد. بچه‌سنگ (با اسم واقعی بیزل که یک جورهایی بهترین دوست یونیکو هم به حساب می‌آمد) به دم فلش مانندش قانع نبود و شاخ افسانه‌ای یونیکو را می‌خواست تا بر همه‌چیز و همه‌کس مسلط باشد. چائو، همان گربه سیاه و کوچولو هم دوست داشت به جای گربه، یک زن جادوگر بود. یونیکو هم به هیچ کدام «نه» نگفت، چائو را تبدیل به یک دختر زیبا کرد و شاخ‌اش را برای مدتی به بچه سنگ قرض داد.

هر وقت من و داداشم از یونیکو حرف می‌زدیم با چند جفت چشم متحیر و متعجب روبه‌رو می‌شدیم، انگار هیچ‌کس آن را ندیده بود، نه توی سینما نه تلویزیون. هر وقت این اتفاق می‌افتاد خوشحال‌تر می‌شدیم، خوشحال از این که خاطره‌اش فقط محدود به جمع کوچکی می‌شود، یک جمع شاید هزار نفری توی چند میلیون بچه‌ای که به راحتی می‌توانستند در این خاطره سهیم باشند. انگار دیدن آن هم مثل فضایش رؤیایی بیش نبوده، رؤیایی از روزهای خوشی که دیگر هیچ‌وقت تکرار نمی‌شود.

 یونیکو از کجا آمد؟

تک‌شاخ‌ها اصالتا مربوط به افسانه‌های قدیمی، به خصوص الهه‌های یونانی مثل پگاسوس (اسب بالدار) هستند. خود اوساما تزوکا، خالق یونیکو، گفته فیلم سینمایی «ماجراهای عجیب یونیکو» هم از آن افسانه‌ها گرفته شده. یکی از آن‌ها داستان کوپید و سیکه است. کوپید خدای عشق بود که به صورت کودک مجسم شده و سیکه هم خدای زیبایی است که کوپید به دام عشقش گرفتار می‌شود. ظاهرا یونیکو ترکیبی از کوپید و سیکه بوده و داستان تبعید او توسط خدایان هم مربوط به افسانه‌های دیگر می‌شود. کاراکتر یونیکو، یعنی همان بچه تک شاخِ مو‌قرمز، اولین بار توی کمیک‌استریپ‌هایی که تزوکا بین سال‌های 1976 تا 1979 توی مجله «لیریکا» می‌کشید، دیده شد. بعد از ساخت سری کارتون‌هایی که کمپانی OAV از روی این کمیک‌استریپ‌ها برای تلویزیون درست کرد، کمپانی «تزوکا» و سانریو با Madhouse تصمیم گرفتند که یک فیلم سینمایی با محوریت یونیکو بسازند و نتیجه این تصمیم «ماجراهای عجیب یونیکو» شد که 14 مارچ 1981 توی ژاپن اکران شد. تزوکا خودش فیلم را کارگردانی کرد و ماساکی تموجی فیلم‌نامه‌اش را نوشت. دومین فیلم یونیکو که هیچ‌وقت برای ما پخش نشد «یونیکو در جزیره جادو» بود که توسط موریبی مورانو کارگردانی شد و دو سال بعد از فیلم اول توی سینماها اکران شد. کاراکترهای فرعی فیلم دوم، خیلی بیشتر از اولی است و برخلاف قسمت اول که فقط شمه‌ای از باورهایی بودایی را در دل داستان پیاده کرده بود، قسمت دوم به شدت تحت‌تأثیر اعتقادات بودائیستی است.

[تصویر: 57226397358088516869.jpg]

خدایان باد شب را مامور می کنند تا دخل یونیکو را بیاورد.

[تصویر: 81405525285770854995.jpg]

باد غرب دارد یونیکو را با خودش می برد.

[تصویر: 31547998928191542734.jpg]

وقتی یونیکو به وجود واقعی خودش می رسد.

منبع :  كاوه مظاهری     هفته نامه همشهری جوان ویژه کارتونهای دوران کودکی ما

پی نوشت : یکی از بهترین و جذاب ترین کارتونهای دوران کودکی ما کارتون اسب تک شاخ یونیکو است . یاد آوری این کارتون همیشه همنسلان ما رو هیجان زده می کنه. بی شک یونیکو جزء شاهکارهای استثنایی در تاریخ انیمیشن دنیاست . متاسفانه اطلاعی از گویندگان کارتون یونیکو ندارم ، امیدوارم دوستان بتوانند گویندگان کارتون یونیکو را هم معرفی کنند .

بهزاد ستوده عزیز دست مریزاد ، ممنون از یاد آوری خاطرات شیرین دوران کودکی مان ، تلاش شما در گرد آوری جامع اسامی گویندگان کارتونهای خاطره انگیز قدیمی حقیقتا شایسته تقدیر است . امیدوارم شما و سایر دوستان بتوانید گویندگان کارتون یونیکو  و افسانه 3 برادر (عروسکی) را هم معرفی کنید.      با سپاس

۱۳۸۹/۵/۱۲ صبح ۰۶:۵۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : اسکورپان شیردل, بهزاد ستوده, Savezva, موسيو وردو, john doe, بانو, سروان رنو, Classic, رزا, Kassandra, آوینا, John Coffey, مگی گربه, هایدی, واتسون, مموله, زرد ابری, شارینگهام, رابرت
بهزاد ستوده آفلاین
متولد اصفهان
***

ارسال ها: 901
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۶/۶
اعتبار: 39


تشکرها : 2215
( 5890 تشکر در 536 ارسال )
شماره ارسال: #145
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی

يادش بخير سال 68 بود كه از طرف كانون فرهنگي فيلم گلنار  نمايش داده مي شد ورودي 20 تومان . همان اول فيلم برق رفت و 20 تومان ها  ملا خور شد .گلنار بعدها از تلویزيون پخش شد. انگار هنوز همون روزها  است

يونيكو " مريم شيرزاد "بود   بچه سنگ "فريبا شاهين مقدم"

اگر مي دانستم يك روز اسم دوبلورهاي كارتون هاي خاطره انگيز  از ذهنم محو مي شود حتما يادداشت برمي داشتم . اون ايام انقدر ذهن باز و حافظه خوبي داشتم كه نيازي به ياد داشت نمي ديدم

افسانه سه برادر هم با اينكه خيلي دنبال مي كردم بغير از غلامعلي افشاريه كه مدير دوبلاژ بود و برادر اصلي را گفته صدايي ديگه يادم نيست


هر جا سخن از دوبله است نام "بهزاد ستوده "میدرخشد
۱۳۸۹/۵/۱۲ صبح ۰۷:۲۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : دلشدگان, سروان رنو, رزا, Kassandra, farzad178, آوینا, John Coffey, مگی گربه, هایدی, مموله, شارینگهام
منصور آفلاین
آخرین تلالو شفق
*

ارسال ها: 501
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۸/۱۷
اعتبار: 77


تشکرها : 395
( 8061 تشکر در 307 ارسال )
شماره ارسال: #146
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی

(۱۳۸۹/۵/۱۲ صبح ۰۶:۵۰)دلشدگان نوشته شده:    یکی از بهترین و جذاب ترین کارتونهای دوران کودکی ما کارتون اسب تک شاخ یونیکو است .

 یونیکورن (UNICORN)

اسبی تک شاخ که غربیها آنرا اسطوره خود میدانند اما در اصل مربوط به اسطوره های اروپای شرقی است که یک بخش شاخه از آن مستقیما مربوط به یونان است... همانطور که هری پاتر رولینگ ریشه ای ایرانی-مصری دارد. سفارش ساخت کارتون سندباد هزار و یک شب ما را کشورهای عربی در ده هفتاد به ژاپن دادند تا عربی بودن آن از لباس و بغدادش به رخ جهانانیان کشیده شود و قصه های کودکان ما را که مولوی قرنها قبل در مثنوی آورده بود ، هانس کریستین آندرسن به نام خود به جهان معرفی کرد و امروزه ... نظامی ما ، مولوی ما ، رودکی ما ... در لیست یونسکو متعلق به کشورهایی است که تا دیروز روی نقشه جهان نامشان نیز وجود خارجی نداشت... و امروز کشورهای عربی سعیی وافر در ثبت کسانی چون ابوریحان و فارابی و حتی خیام و ... بنام خود دارند چنانکه اجداد آنها را عرب میدانند! کشورهائی که زمانی خود بخشی از کشوری پهناور به نام ایران بودند امروزه داعیه اصل و نسب میکنند... تا کی رخصت دزدی به دزد دادن سزاست؟

۱۳۸۹/۵/۱۲ صبح ۱۱:۴۶
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : بهزاد ستوده, john doe, اسکورپان شیردل, دلشدگان, سروان رنو, رزا, Kassandra, اهو, الیشا, farzad178, آوینا, دنی براسکو, John Coffey, مگی گربه, هایدی, واتسون, کلانتر چانس
منصور آفلاین
آخرین تلالو شفق
*

ارسال ها: 501
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۸/۱۷
اعتبار: 77


تشکرها : 395
( 8061 تشکر در 307 ارسال )
شماره ارسال: #147
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی

(۱۳۸۹/۵/۸ صبح ۱۰:۱۰)بهزاد ستوده نوشته شده:  

آخرين تك شاخ   1982

 

ميــنو غزنوي: تك شاخ

ظفـرگرايي :تردست

نصرا... مدقالچي :سلطان هاگارد

بهرام زند:شاهزاده ليــر ...

دوبله ای که اشاره شد بشکل سینمائی و در سال 1363 (یا 64 اگر اشتباه نکرده باشم) بود و اکران سینمائی داشت که به شخصه آنرا در سینما دیدم. دوبله دیگری از این فیلم اخیرا (بشکل ویدیوئی) انجام شده است ببینید:

http://www.4shared.com/video/-Loc1-pO/Last_Unicorn.html

هر دو دوبله فاقد ظرافتها و جذابیتهای لازم است بغیر از یکی دو صدا در دوبله اول. واین در حالیست که در نسخه اصلی برخی از بهترین بازیگران سینما بجای شخصیتهای اصلی صحبت کرده اند. بعنوان نمونه کریستوفر لی بجای سلطان هاگارد ، میا فارو بجای تک شاخ ، جف بریجز بجای شاهزاده لیر و ...

۱۳۸۹/۵/۱۲ عصر ۰۷:۴۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : دلشدگان, رزا, farzad178, آوینا, John Coffey, مگی گربه, هایدی, واتسون
بهزاد ستوده آفلاین
متولد اصفهان
***

ارسال ها: 901
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۶/۶
اعتبار: 39


تشکرها : 2215
( 5890 تشکر در 536 ارسال )
شماره ارسال: #148
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی

آخرين تك شاخ   1982

ببخشيد استاد منصور شرمنده ممكن است توضيح بفرماييد ظرافتها و جذابيتهاي لازم در اين دوبله كه از بين رفته كدام است بنظر شما نصر ا... مدقالچي در حد كريستوفر لي نبوده  ،مينو غزنوي در حد و اندازه ميا فارو نبوده ،بهرام زند در حد جف بريجز نبوده ؟؟؟

مرحوم مهدي آژير چظور ؟؟؟


هر جا سخن از دوبله است نام "بهزاد ستوده "میدرخشد
۱۳۸۹/۵/۱۲ عصر ۰۹:۲۵
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : دلشدگان, رزا, farzad178, آوینا, John Coffey, هایدی
منصور آفلاین
آخرین تلالو شفق
*

ارسال ها: 501
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۸/۱۷
اعتبار: 77


تشکرها : 395
( 8061 تشکر در 307 ارسال )
شماره ارسال: #149
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی

(۱۳۸۹/۵/۱۲ عصر ۰۹:۲۵)بهزاد ستوده نوشته شده:  

 ببخشيد شرمنده ممكن است توضيح بفرماييد ظرافتها و جذابيتهاي لازم در اين دوبله كه از بين رفته كدام است بنظر شما نصر ا... مدقالچي در حد كريستوفر لي نبوده  ،مينو غزنوي در حد و اندازه ميا فارو نبوده ،بهرام زند در حد جف بريجز نبوده ؟؟؟

مرحوم مهدي آژير چظور ؟؟؟

الف) نمیدانم مترجم فیلم کیست اما ترجمه ها باسمه ای ، درشت و در حد کودک یا حتی نوجوان نیست

ب)سلطان شخصیت بد کارتون و تک شاخ شخصیت مثبت آنست(بگذریم در این بین عده ای حامی اینند و عده ای بدنیال آن) . یکی از لوازم القای بدی و خوبی ،صدای شخصیتهاست. جمله ی "وقتی به چشمان او نگاه میکنم عکس خود را در آن نمیبینم"(سلطان) را به ده ها شکل ممکن میتوان ادا کرد. متاسفانه مدقالچی هرگز گوینده کارتون خوبی نبوده است. حتی در رابین هود نتوانست خباثت پرنس جان را به شکلی که در دوبله دوم اصلاح شد ادا کند. گویش کریستوفر لی مبتنی بر گویش یک کلمه بشکل سریع، توقف و کشیدن یک حرف در ادامه، و ادامه کلمات با ضرباهنگی تند است که اهریمنی بودن وی را به شنونده منتقل میکند(چیزی که مدقالچی اصولا فاقد چنین تک گوئیهائی است. او در اکثر گویشهای خود- تاکید میکنم در اکثر گویشها و نه همه - بشکلی یکنواخت کلمات را ادا میکند. ضرباهنگ را هرگز تغییر نمی دهد یا با ریتم ملایم پیش می رود یا تند ، و این حالت را تا  انتهای جمله حفظ میکند)

ج) به جرات و با تمام ارادت میگویم که گویندگی خانم بدری نوراللهی در این کارتون یک نمونه تمام عیار از شخصیت جادوگر است. او را میتوان برترین گوینده نقش جادوگر در تمام دوران تاریخ سینما ودر بین تمامی زبانهای زنده دنیا دانست. گویشهای وی بجای جادوگران کارتون و فیلم موی را بر بدن هر شنونده ای راست میکند و در این فیلم خانم آنجلا لنز بری هرگز و حتی در یک پنجم قواره نوری ما نتوانسته است یک جادوگر را با صدا منتقل کند

د)بهرام زند اگر چه امروزه یک گوینده بسیار توانمند است اما در اواخر دهه 50 و اوایل 60 بیشتر تابع احساسات بود تا شکل ماهوی هر فیلم. استاد تند حرف زدن و فریاد بود اما فریادهای امروزی وی با آنزمان توفیر میکند. او در دل همین فریادها نجواهائی را به گوش میرساند که حتی بازیگر نقش مقابل نیز قادر به چنین کاری نیست. شخصیت شاهزاده لیر نیاز به صدائی اتوکشیده و صیقلی داشت بدون هیچ انعطاف و بدون هیچ غلیانی. شایسته بود این شخصیت را خسروشاهی گویندگی میکرد که بدون شک نتیجه زیباتری بدست می آمد

ه)تک شاخ میا فارو با تک شاخ غزنوی متفاوت است. غزنوی عادت دارد و قادر است در هر گویش یک و نیم برابر بازیگر، انعطاف پذیرتر و احساسی تر باشد. صدای دخترانه و لرزان میافارو جذابیت تک شاخ ماده را بدون هیچ اغراقی منتقل میکند (هرچند در اکثر صحنه ها در نحوه ادا ضعیف عمل میکند) اما غزنوی یک سروگردن از نقش جلوتر است و یادمان نرود از نقش جلوتر بودن و احساساتی تر بودن ممکن است به معنی یک گویندگی توانمند باشد اما به معنی دوبله ای خوب در نقشی خاص نیست.

ز)بجای پروانه کینان وین با صدائی تغییر یافته صحبت میکند و نارنجیها دقیقا همان شیوه را (البته کم رنگتر)دنبال میکند. به نظر میرسد اگر گوینده ای چون مرحوم ایرج ناظریان با صدای کوتوله ابداعی خود بجای این شخصیت صحبت میکرد نتیجه کار حیرت انگیز بود (هرچند چنین نقشهائی برای ناظریان کم بود اما او با گویندگی در چند کارتون ثابت کرد گویندگان درجه اول ما گاهی قادرند دل بچه ها و بزرگترها را نیز با استادی خود در کارتون به وجد آورند)

ح)آنروزها تنم از قهقهه صدای آن استخوان می لرزید(همچنانکه از قهقهه های مرحوم جمیله شیخی بجای مفیستافلیس در تئاتر تلویزیونی دکتر فاستوس تنم می لرزید). استادی مرحوم آژیر در نمایشهای عروسکی و کارتونها چنانکه میتوانست در آن واحد با دوازده صدای مختلف صحبت کند هرگز برکسی پوشیده نیست.

ط)انتخاب پرویز ربیعی و ناصر احمدی بطور کلی در گویندگیهای کارتون کار درستی نیست. این هردو، اصولا صدائی قابل انعطاف ندارند. احمدی که در زمان جنگ هشت ساله ، چند سال گوینده اخبار رادیو مخصوصا تلویزیون بود و حتی صلح قطعنامه 598 با صدای او در اخبار ساعت 14 رادیو به گوش مردم رسید پس از انقلاب عادت کرد که صدایش در فیلمها یکنواخت باشد هرچند گویشهای پیش از انقلاب وی در سطح و لولی دیگر است...(ذکر این نکته ضروری است که در تمام سالهائی که احمدی گوینده خبر بود تقلیدی استادانه از اخبار گوئی نورالدین ثابت ایمانی را اجرا میکرد... ظاهرا ثابت ایمانی هنوز زنده است) با تمام احترام به ربیعی که وی را یکی از ممتازترین گویندگان نقش مکمل در ایران میدانم اما به جد میگویم که انتخاب وی بجای شخصیتهائی کارتونی که دهن آنها بسیار کج و معوج میشود و یا خنده و اشک را همزمان اجرا میکنند کاملا اشتباه است. او که قادر است با والی زاده در تند صحبت کردن کورس بگذارد و 50 کلمه را در 5 ثانیه تحویل شما دهد صرفا به این دلیل در نقش یک تبهکار انتخاب شده است که دارای صدائی بم است.

ی) نیمه نخست فیلم مبتنی بر نوعی خشونت پنهان و نیمه دوم در بستری از احساسات بیان میشود اما متاسفانه کار گویندگان ما در نیمه دوم مبتنی در خشونت است و احساسات در اولویت دوم قرار میگیرد.

۱۳۸۹/۵/۱۳ صبح ۱۲:۴۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : موسيو وردو, دلشدگان, دشمن مردم, سروان رنو, محمد, Classic, پدرام, رزا, farzad178, آوینا, John Coffey, مگی گربه, هایدی, واتسون
بهزاد ستوده آفلاین
متولد اصفهان
***

ارسال ها: 901
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۶/۶
اعتبار: 39


تشکرها : 2215
( 5890 تشکر در 536 ارسال )
شماره ارسال: #150
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی

توصيه ميكنم بعد از حدو 26 سال يك مرتبه ديگر افتخار بدهيد و آخرين تك شاخ را ملاحظه بفرماييد

پرويز ربيعي يك نقش كوتاه كفته در حد يكي  دو جمله. صدا اجراي ايشان تاثيري در كيفيت دوبله نداشته

پرويز ربيعي در بخش انيميشن هم كارنامه درخشاني دارد  نمونه ان نقش جهانگرد كارتون ممول

مترجم اين فيلم حسين شايگان بوده كه شخصيت پردازي را درترجمه كامل رعايت كرده

نصرا.. مدقالچي  بجاي يك شخصيت منفي با دندانهاي ريخته خيلي خوب اجرا كرده

جمله اي كه اشاره شد اين است

"چشمهاي تو/ چه اشكالي دارد /چرا نمي توانم خودم را در چشمان/ تو /ببينم"

نحوه اداي جمله و سكوت را با    /    مشخص شده و  توقف كشيدن كلمه   و ادامه با ضرب آهنگ تند كامل رعايت شده

بهرام زند با يكصداي تلطيف شده اجراي نقش كرده و اوايل كه وارد  دوبله شد لحن منفي داشت  ولي در اين فيلم سعي كرده لحن آرام و مهربان داشته باشد دقيقاىمثل  خسرو شاهي

مرحوم پرويز نارنجيها با يك صداي شوخ  جدي و محكم اجرا كرده و دليلش اين بوده كه ابتدا به تك شاخ مي گويد فقط يكي  ، يكي ، كه تو هستي حتي در ستارگان هم نظير تو را نديدم بعد به تك شاخ اخطار مي دهد كه دنبال گاو قرمز نرود فروانرواي تاريكي دستور داده همه را به دريا بريزد

ناصر احمدي هم كارنامه قابل ملاحظه اي در دوبله انيميشن دارد نمونه اش ان كسي كه دنبال نل و پدر بزرگش افتاده بود  ...

مينو غزنوي   ، زهره شكوفنده   هميشه نعل به نعل جلو رفته اند ولي فراموش نكنيم  گاهي دوبلور به بازيگر كمك مي كند كه بهتر ديده بشود و اين يعني گويندگي توانمند


هر جا سخن از دوبله است نام "بهزاد ستوده "میدرخشد
۱۳۸۹/۵/۱۳ صبح ۰۹:۲۱
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : دلشدگان, رزا, farzad178, آوینا, John Coffey, هایدی, رابرت
sahra آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 1
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۵/۴
اعتبار: 0


تشکرها : 0
( 10 تشکر در 0 ارسال )
شماره ارسال: #151
Smile RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی

(۱۳۸۹/۴/۱۳ صبح ۱۱:۳۱)دلشدگان نوشته شده:  

 در مورد گویندگان سری اول کارتون فوتبالیستها از نوشته های یکی از بچه های پرشین تولز به نام صحرا  (sahra_7 ) استفاده کردم .به نظر می رسد ایشان هم اطلاعات بسیار خوبی از دوبله و دوبلورهای ایرانی دارند. اگر مدیران سایت و سروان رنوی عزیز صلاح دیدند از ایشان برای حضور در کافه کلاسیک دعوت بعمل بیاورند.

دوبلور نقش یوسوجی سیاوش مینویی هستن که به اشتباه سیاوش غزنوی نوشته بودم  و با راهنمایی و محبت دوست عزیزم محمد رضا اصلاح گردید .

دوستان از این لینک  می توانند قسمتهایی از کارتون فوتبالیستها سری کاکرو را که تلویزیون پخش نکرده را ببینند .

 

سلام . من اومدم !

خیلی جالب شد. یه دوستی سوالی از من پرسیده بود که تو جستجوهام دقیقا به این صفحه رسیدم. و در کمال تعجب دیدم از من و تاپیکمون تو پی تی یاد شده .

جناب دلشدگان . خیلی خیلی ممنون که با ذکر منبع از ما یاد کردید و خوشحالم که اونجا سر زدین.mmmm:

شما لطف دارین . البته من در مقایسه با دوستانی که اینجا هستن اونقدرا هم اطلاعاتم زیاد نیست ولی خیلی علاقمندم. بچه که بودم برنامه شما و سیما رو به عشق اینکه پشت صحنه دوبله فیلم و بخصوص کارتونا رو نشون بده میدیدم. خوشحالم که با اینجا آشنا شدم.

 درسته سیاوش مینویی ! من فکر کنم اسمشون رو با مینو غزنوی تلفیق کردم !!!shrmmm!

 

تو سری کاکرو دایچی

 

دوبلور مانابو   شایسته تاجبخش

تتسویا و آیومی خواهر کاکرو    مهتاب تقوی  البته آیومی تو یه قسمت دوبلورش فرق داشت

یکی از دوقلوها    فرانک رفیعی

هیدئو    زهرا محسن زاده که تو سری سوبا دوبله میزوگی و سانایی رو انجام دادن

آکینا فکر کنم افسانه پوستی

 

کیکاووس یاکیده هم جای نقشای مهمان مثل مربی تیم امید صحبت کرده بود.

 


(۱۳۸۹/۵/۱۲ صبح ۰۶:۵۰)دلشدگان نوشته شده:  

یونیکو ، همان فیلم نود دقیقه‌ای که واضح‌تر از هر کارتون 90 قسمتی دیگری توی ذهنم مانده است

[تصویر: 06107976116711092122.jpg]

 منبع :  كاوه مظاهری     هفته نامه همشهری جوان ویژه کارتونهای دوران کودکی ما

پی نوشت : یکی از بهترین و جذاب ترین کارتونهای دوران کودکی ما کارتون اسب تک شاخ یونیکو است . یاد آوری این کارتون همیشه همنسلان ما رو هیجان زده می کنه. بی شک یونیکو جزء شاهکارهای استثنایی در تاریخ انیمیشن دنیاست . متاسفانه اطلاعی از گویندگان کارتون یونیکو ندارم ، امیدوارم دوستان بتوانند گویندگان کارتون یونیکو را هم معرفی کنند .

بهزاد ستوده عزیز دست مریزاد ، ممنون از یاد آوری خاطرات شیرین دوران کودکی مان ، تلاش شما در گرد آوری جامع اسامی گویندگان کارتونهای خاطره انگیز قدیمی حقیقتا شایسته تقدیر است . امیدوارم شما و سایر دوستان بتوانید گویندگان کارتون یونیکو  و افسانه 3 برادر (عروسکی) را هم معرفی کنید.      با سپاس

من خیلی بچه بودم که یونیکو رو نشون میداد . خیلی این کارتونو دوست داشتم. حیف که دوبلش پیدا نمیشه    rrrr:کاش دوباره پخش میشد

این تریلر فیلمشه

http://www.mediafire.com/?ccee5wukm3fvdyr

 

اینم تیتراژ پایانی سه برادر ( همون دکلمه ) منبع : تبیان

http://mov.tebyan.net/1389/02/titraj366913.wmv  


۱۳۸۹/۵/۱۳ صبح ۱۰:۵۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : بهزاد ستوده, سروان رنو, دلشدگان, Classic, رزا, Kassandra, اهو, آوینا, John Coffey, هایدی
کاوه نوری آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 16
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۴/۲۷
اعتبار: 1


تشکرها : 17
( 66 تشکر در 10 ارسال )
شماره ارسال: #152
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی

بهزاد عزیز آرزو آفری در اون بارباپاپایی که موجود در بازاره گویندگی نکرده!

اون بارباپاپایی که الان در بازاره دوبله انجمن گویندگان جوان نیست! اون بارباپاپا کار استودیو کوالیما در گروه دوبلاژ صدای ایرانیان (همون اعضای سابق گلوری انترتیمنت سابق که از انجمن جوان اخراج شدند) هستش!

آرزو آفری هم بغیر از انجمن گویندگان جوان با هیچ گروه دوبلاژ دیگه ای همکاری نمیکنه!

اون گوینده ای هم که در بارباپاپا صداش شبیه آرزو آفری هست اسمش دیانوش آصف وزیری هستش که داره ادای آرزو آفری رو در میاره!


Heart دوبله هنر هشتم است! Heart
۱۳۸۹/۵/۱۳ عصر ۰۲:۴۹
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : بهزاد ستوده, سروان رنو, دشمن مردم, رزا, آوینا, John Coffey
فرید آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 15
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۷/۲۸
اعتبار: 0


تشکرها : 11
( 86 تشکر در 9 ارسال )
شماره ارسال: #153
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی

کاوه عزیز شما عضو انجمن گویندگان جوان هستید ؟:huh:

۱۳۸۹/۵/۱۳ عصر ۱۰:۵۵
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : آوینا, John Coffey
کاوه نوری آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 16
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۴/۲۷
اعتبار: 1


تشکرها : 17
( 66 تشکر در 10 ارسال )
شماره ارسال: #154
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی

خیر faridonline عزیز. بنده هیچگونه همکاری ای با این انجمن ندارم و دوبلور هم نیستم {#smilies.biggrin}


Heart دوبله هنر هشتم است! Heart
۱۳۸۹/۵/۱۳ عصر ۱۱:۲۹
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : John Coffey
کاوه نوری آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 16
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۴/۲۷
اعتبار: 1


تشکرها : 17
( 66 تشکر در 10 ارسال )
شماره ارسال: #155
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی

در ضمن اگه نمیدونستین باید بگم مدیر دوبلاژ مسافر کوچولو ناصر ممدوح بود.


Heart دوبله هنر هشتم است! Heart
۱۳۸۹/۵/۱۵ عصر ۰۷:۳۵
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : رزا, آوینا
دشمن مردم آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 78
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۳/۱۰
اعتبار: 13


تشکرها : 1232
( 761 تشکر در 47 ارسال )
شماره ارسال: #156
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی

بینوایان اثر جاودانه ویکتور هوگو

بینوایان

 كوزت : نادره سالار پور

ژان وال ژان : ناصر نظامی

بازرس ژاور: پرویز ربیعی

تناردیه : اصغر افضلی


دیگر مردم کشور من گرسنه نیستند
آنها روزی چند وعده گول می خورند
۱۳۸۹/۵/۱۶ صبح ۰۸:۱۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : بهزاد ستوده, دلشدگان, رزا, Kassandra, ژان والژان, اهو, الیشا, farzad178, آوینا, مگی گربه, زرد ابری, هایدی, واتسون, شارینگهام
بهزاد ستوده آفلاین
متولد اصفهان
***

ارسال ها: 901
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۶/۶
اعتبار: 39


تشکرها : 2215
( 5890 تشکر در 536 ارسال )
شماره ارسال: #157
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی

بينوايان تا جايي كه بياد دارم منوچهر اسماعيلي  ژان والژان بود

اين نسخه را بتازگي ديده ايد يا اينكه نقل قول مي كنيد ؟


هر جا سخن از دوبله است نام "بهزاد ستوده "میدرخشد
۱۳۸۹/۵/۱۶ صبح ۰۸:۳۱
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : رزا, الیشا, farzad178, آوینا, John Coffey, هایدی
دشمن مردم آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 78
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۳/۱۰
اعتبار: 13


تشکرها : 1232
( 761 تشکر در 47 ارسال )
شماره ارسال: #158
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی

سلام بر بهزاد عزیز

البته من کل این کارتون رو ندارم بلکه قسمت کوتاهی از اون رو دارم

بر اساس اون هم خدمتتون عرض کردم شاید در چند قسمت به جای  آقای اسماعیلی صحبت کردند


دیگر مردم کشور من گرسنه نیستند
آنها روزی چند وعده گول می خورند
۱۳۸۹/۵/۱۶ صبح ۱۱:۱۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : بهزاد ستوده, رزا, Kassandra, الیشا, farzad178, آوینا, John Coffey, هایدی
واترلو آفلاین
پیشکسوت
*

ارسال ها: 365
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۷/۱
اعتبار: 43


تشکرها : 743
( 2602 تشکر در 220 ارسال )
شماره ارسال: #159
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی

(۱۳۸۹/۵/۱۶ صبح ۱۱:۱۳)دشمن مردم نوشته شده:  

سلام بر بهزاد عزیز

البته من کل این کارتون رو ندارم بلکه قسمت کوتاهی از اون رو دارم

بر اساس اون هم خدمتتون عرض کردم شاید در چند قسمت به جای  آقای اسماعیلی صحبت کردند

از اولین قسمت تا اخرین قسمت ناصر نظامی حرف زده.

این همه فیلم و سریال از کتاب هوگو ساخته شده ولی هیچکدوم مثل این کارتون نتونستن بخش اول کتاب رو به این روانی و سادگی بیان و تصویرسازی کنند.هرچند فسمت سرقت نان و زندان تو این کارتون نیست ولی تو کارهای سینمایی هم قسمت حمل ژان والژان تو تابوت حذف شده و صحنه گاری هم هیچوقت به خوبی این کارتون نشده.

بعد از این کارتون نسخه ژان گابن و بعد لینو ونتورا قابل تعمق هستند.بقیه که هیچ وقت به دلم نشستند.

۱۳۸۹/۵/۱۶ صبح ۱۱:۵۵
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : بهزاد ستوده, دشمن مردم, دلشدگان, رزا, Kassandra, farzad178, آوینا, John Coffey, مگی گربه, هایدی, واتسون, شارینگهام, رابرت
بهزاد ستوده آفلاین
متولد اصفهان
***

ارسال ها: 901
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۶/۶
اعتبار: 39


تشکرها : 2215
( 5890 تشکر در 536 ارسال )
شماره ارسال: #160
RE: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی

بخش اول كتاب مربوط به سرقت نان و زندان است و اينكه مامور زندان "ژاور" پسرش را همراه خود به زندان مي برد و اين پسر بعدها "بازرس ژاور "مي شود  وژان وال ژان را بياد مي آورد

بخش اول كتاب حدود 100 صفحه است و داستان فيلم ها و كارتون  بيشتر از آزادي ژان وال ژان شروع مي شود

_______

چند فيلم سينمايي از بينوايان تابحال ساخته شده 5 فيلم  يا بيشتر ؟


هر جا سخن از دوبله است نام "بهزاد ستوده "میدرخشد
۱۳۸۹/۵/۱۶ عصر ۰۱:۲۲
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : دلشدگان, رزا, الیشا, farzad178, آوینا, John Coffey, مگی گربه, هایدی
ارسال پاسخ