[-]
جعبه پيام
» <سروان رنو> نگاهی به فیلم نشانی از شر ( اورسن ولز ) ... https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=46&pid=4539
» <رابرت> متأسفانه "علی‌اصغر رضایی‌نیک" صداپیشه مکمل‌گو بر اثر سکته قلبی درگذشت. نمونه مصاحبه و خاطراتش: https://www.aparat.com/v/tTSqn
» <سروان رنو> مانند بهار و نوروز , سالی نو را به امید بهتر شدن و شکوفا شدن آغاز می کنیم [تصویر: do.php?imgf=org-685bcf6ba2581.png]
» <mr.anderson> سال نو همه هم کافه ای های عزیز مبارک! سال خوب و خرمی داشته باشید!
» <rahgozar_bineshan> سالی پر از شادکامی و تن درستی و شادی را برای همه دوستان آرزومندم!
» <BATMAN> به نظرم شرورترین شخصیت انیمیشنی دیزنی اسکاره/ چه پوستر جذابی! https://s8.uupload.ir/files/scar_vrvb.jpg
» <جیمز باند> من هم از طرف خودم و سایر همکاران در MI6 نوروز و سال نو را به همه دوستان خوش ذوق کافه شاد باش میگم.
» <ریچارد> سلا دوستان.گوینده بازیگراورسولاکوربیرودرسریال سرقت پول کیست
» <ترنچ موزر> درود بر دوستان گرامی کافه کلاسیک ، فرا رسیدن بهار و سال جدید را به همه شما سروران شادباش میگم و آرزوی موفقیت را در کار و زندگی برایتان دارم
» <دون دیه‌گو دلاوگا> در سال گذشته بنده کم‌کار بودم در کافه، ولی از پُست‌های دوستان خصوصاً جناب رابرت و کوئیک و "Dude" بسیار بهره بردم. تشکر و بیش باد!
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 9 رای - 4.22 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
قهوه خانه ی کافه کلاسیک
نویسنده پیام
فورست آفلاین
سرباز کافه
***

ارسال ها: 119
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۱/۱۰/۲۰
اعتبار: 21


تشکرها : 1637
( 1251 تشکر در 56 ارسال )
شماره ارسال: #281
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان )

سلام خدمت دوستان عزيز و دوست داشتني :)

    امروز يك تاپيك زيبا رو از اول تا آخر خوندم ، اينگريد برگمن … بازيگر بي همتا خيلي زيبا و كامل و بي نقص بود ، با عكسهاي بسيار عالي …

وقتي داشتم نگاه ميكردم و ميخوندم ، ياد كازابلانكـا توي ذهنم تداعي شد ، صحنه هاي مختلفي كه عزيزان يادآوري كرده بودند ، و جاهايي كه تعريف نكرده بودن ؛ مثلا : اون قسمتي كه الــزا و ريكـــ تو پاريس بودن و اوضاع قاراشميش شده بود ، همه ميخواستن فرار كنن - اون ديالوگ بياد موندني كه هميشه با شنيدنش خاطرات قديمي ، زيبا و غم انگيزي به ذهنم برميگرده " الزا ميگه : ريك يه جوري من رو ببوس كه انگار آخرين بوسه اس ...

- خيلي در مورد دوبلورها حرفه اي نيستم ولي ميدونم كه اگه اون صحنه اينقدر برام زيبا و دلنشينه ، يكي از دليلاش صداي زيباي اون خانوميه كه بجاي اينگريد حرف ميزنه ( فكر كنم ژاله كاظمي!؟) ، چون من خيلي وقتا زبون اصلي ديدم اين شاهكار رو ، اما دوبله و گيرايي كه ايجاد ميكنه ، برجستگي ديالوگها رو بسيار شديدتر ميكنه ، به حدي كه از صداي خود اينگريد بهتره و احساسي كه انتقال ميده از عبارت انگليسيش زيباتره !



پ ، ن : ببخشيد كه موضوع بحثـتون رو خراب كردم ، اما واقعا كسي جز شما دوستان نميتونه چيزي كه گفتم رو درك كنه ، واسه همين براي جلوگيري از بي نظم شدن تاپيك فوق الذكر ، اينجا حرف دلم رو زدم .


Life Is Beautiful
۱۳۹۱/۱۱/۳ عصر ۰۹:۰۷
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : کاپیتان اسکای, اسپونز, اسکارلت اُهارا, ژان والژان, BATMAN, دزیره, Classic, بانو, سروان رنو, رزا, Papillon, مگی گربه, لمون, باربوسا
سروان رنو آفلاین
پلیس انجمن
******

ارسال ها: 2,255
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۱/۲۶
اعتبار: 84


تشکرها : 11430
( 18962 تشکر در 1592 ارسال )
شماره ارسال: #282
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان)

طرح اسب تروای متفقین ناکام ماند !

بنابر گزارش سازمان ضد جاسوسی رایش , طرح مزورانه نفوذ به دیوار آتلانتیک با هوشیاری سربازان گمنام رایش سوم ناکام ماند. [تصویر: Ghelyon.gif]

متفقین قصد داشتند با یک داستان هالیوودی ( صفحه قبل nnnn:) و شایعه پراکنی در مورد مفقود شدن ناو شان موسوم به بمبک , توجه سربازان رایش را به جستجو و پیدا کردن این کشتی جلب نمایند و با این دام پهن شده , نیت شوم خویش را عملی سازند اما ماموران تیزهوش ما با بررسی های دقیق اطلاعاتی متوجه شدند که انگلیسی ها تعداد زیادی کماندو را در طبقه زیرین این کشتی مخفی نموده اند و قصد دارند پس از تصرف این کشتی و آورده شدن آن به داخل قلمرو رایش , شبانه اقدام به خروج از کشتی و خرابکاری بنمایند ( طرح اسب تروا ) . فلذا در یک حمله غافلگیرانه تمامی 120 نفر کماندو ( که از گلچین شده های ارتش بریتانیا بودند ) دستگیر و تحت الحفظ به آشویتس اعزام شدند. شایان ذکر است که ناخدای این رزمناو که نامش ناخدا خورشید است مدت هاست که وارد مذاکره با مامورین ما شده و قصد دارد با نزدیک شدن به ما , در فردای تسلط رایش بر تمام دریاها , همچنان اجازه رفت و آمد در دریا و صید مروارید را داشته باشد و در این راستا به جاسوس دو جانبه ی ما تبدیل شده است.


رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند .
۱۳۹۱/۱۱/۵ عصر ۱۰:۵۸
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : رزا, فورست, ژان والژان, اسکارلت اُهارا, ناخدا خورشيد, بانو, Papillon, پرشیا, Classic, مگی گربه, زرد ابری, دزد نابغه, اکتورز, لمون, جروشا, آدمیرال گلوبال, باربوسا
ژان والژان آفلاین
مسئول اردوگاه آشويتس كافه
***

ارسال ها: 58
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۸/۲۳
اعتبار: 41


تشکرها : 10488
( 762 تشکر در 50 ارسال )
شماره ارسال: #283
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان)

به عرض طرفداران رايش سوم ميرسانم:

به محض ورود 120 كماندوي زبده اسير شده ي انگليسي به اردوگاه آشويتس ، اتاق گاز جهت پذيرايي از اين موجودات به حالت آماده باش درآمد. 3 دقيقه بعدهيچ كدام ديگه نفس نميكشيدند! با اين عمليات تا حدودي انتقام كشتار وسيع در مرغداري رايش گرفته شد.


خداوند برتر از آنست كه در ذهن ما گنجد
۱۳۹۱/۱۱/۵ عصر ۱۱:۲۹
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : فورست, سروان رنو, رزا, سی.سی. باکستر, اسکارلت اُهارا, ناخدا خورشيد, بانو, Papillon, پرشیا, راتسو ریــزو, Classic, مگی گربه, زرد ابری, اکتورز, لمون, جروشا, آدمیرال گلوبال, باربوسا
ناخدا خورشيد آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 76
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۵/۱۳
اعتبار: 19


تشکرها : 645
( 712 تشکر در 47 ارسال )
شماره ارسال: #284
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان)

فوق سری(هرگونه افشای این سند حکم تیر باران را در پی خواهد داشت)

1-نقشه ی نفوذ به استحکامات نازیسم با موفقیت انجام شد.در پی یک نقشه ی هوشمندانه با نسب رادارها،دوربین های فیلم برداری و دستگاه های فوق پیشرفته ی تجزیه ی ذرات شیمیایی هوا در بدنه ی بمبک  بدلی توانستیم لنج نام برده را وارد استحکامات دشمن کنیم تا با عکس برداری از پادگان های نظامی ،محل استقرار نیروها و تجهیزات دشمن اطلاعات لازم رابرای حمله به مواضع آنها فراهم کنیم.دشمنان ما که به خیالشان با تصرف بمبک بدلی ضربه ی سختی به نیروهای ما زده بودند با نمایش در آوردن این لنج در پادگان هایشان در صدد تقویت قوای روحی نیرو هایشان بر آمدند غافل از اینکه وسایل جاسوسی ما تمام اطلاعات سری آنها را به دست آورد .همچنین لازم به ذکر است دستگاه های تجزیه ذرات شیمیایی ما مقدار نامتعارفی از ذرات اورانیوم را در یکی از مراکز تحقیقاتی نازی تشخیص دادندکه به نظر می رسد  فاشیسم جهانی به تولید بمب بزرگ نزدیک شده است از این رو لازم است یانکی ها سریع تر نسبت به تولید این بمب اقدام کنند.(لازم به ذکر است برای رد گم کنی مجبور شدیم تعدادی از کماندوهای زبده ی خود را فدا کنیم اما برای رسیدن به اهداف والا گاه قربانی کردن چند انسان لازم است.)

2-در پی مذاکراتی با برخی از سران قوای نازی توانستم آنها را ترغیب کنم تا به جناح ما بپیوندند.از جمله فرمانده ای موسوم به سرهنگ(هرچند سابقه ی نظامی نداشته)ویکی از افراد ذی نفوذ نازی به نام مستر فرحان.همچنین فرد اخیر بر من فاش کرد سروان رنو با دریافت رشوه از برخی یهودیان متمول آنها را از اردوگاه های کار اجباری و کوره های آدم سوزی نجات می داده است تا توسط مستر فرحان فرار کنند. مبلغ رشوه نزد دندان پزشکی به نام زل نگه داری می شود که توصیه می گردد پس از شناسایی این فرد رشوه ها را از وی بگیریم ودر راستای اهداف پلید...ببخشید شریف خودمان صرف کنیم.

3-دقیقا یک ماه از آخرین رویت یکی از افراد نفوذی ما به نام پاپیون در کافه می گذرد.این فرد با نام مستعار پاپیون خود را یک سرباز نازی جا زده بود وبه کسب اطلاعات از اردوی دشمن می پرداخت .متاسفانه احتمال می رود این سرباز جان برکف شناسایی شده باشد وخدای نکرده:ccco

به هر حال باید تدابیر بیشتری برای حفظ جان جاسوس هایمان انجام دهیم.

فرمانده ی قوای دریایی متفقین ناخدا خورشید


در آن زمان که خرد را سودی نیست ،خردمندی دردمندی ست.سوفوکل
۱۳۹۱/۱۱/۱۲ صبح ۱۰:۳۶
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : رزا, کاپیتان اسکای, فورست, سروان رنو, ژان والژان, بانو, سی.سی. باکستر, Papillon, پرشیا, اسکارلت اُهارا, راتسو ریــزو, Classic, مگی گربه, زرد ابری, اکتورز, لمون, جروشا, باربوسا
Papillon آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 141
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۳/۳۱
اعتبار: 27


تشکرها : 5667
( 1331 تشکر در 86 ارسال )
شماره ارسال: #285
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان)

به رغم تلاش گسترده و حیرت آور دشمن خرابکار و حیله گر در طرح عملیات تروریستی و سوء قصد به جان نازنین سروان رنو (دامه برکات) و ناکامی و شکست آنها در این پروسه ناجوانمردانه ، بار دیگر دست استکبار جهانی از آستین ایادی انگلستان خبیث و خونخوار بیرون آمده ، که با خدعه و ترفند و نشر اکاذیب قصد دارند دشمن شماره 1 خود را ، عضو نفوذی !!! نامیده و به خیال خام خود اذهان عمومی را منحرف سازند و به اهداف ملعون و از پیش تعیین شده خود دست یابند!

اما ... ملت با بصیرت و هوشیار کافه کلاسیک این پروپاگاندای خبیثانه که نادرستی آن حتی بر ناشر معلوم الحال نیز آشکار است را در نطفه شناسایی و خنثی دانسته اند .

تصویری از چهره واقعی انگلستان

File:Nazi Anti-Semitic Propaganda by David Shankbone.jpg

اینجانب با از سرگیری عملیات مقدس و غرور آفرین بارباروسا و به اطاعت امر از " پیشوا ی فرزانه :ttt1" مدتی را در "جبهه روسیه واقع در پروس شرقی" مشغول به انجام وظیفه بودم و به استحضار رایش دوستان و همسنگران جبهه غرب می رسانم که بحمدالله اوضاع در آنجا مساعد می باشد و استالینگراد بعد از یک تلاش مفلوکانه سقوط کرده و در پی آن شهر های دیگر روسیه نیز همانند قطعات یک پازل یکی بعد از دیگری در حال سقوط میباشند . لازم به ذکر است که جستجو برای دستگیری پدربزرگ روسی کاپیتان نیز آغاز شده و سربازان جانفشان و دلاور رایش در اقدامی تیزبینانه فرد مورد نظر را در کلبه ای متروکه در حوالی استالینگراد ، دستگیر کرده و توسط یک فروند اشتوکا به آشویتس انتقال داده اند! در حال حاضر بابابزرگ کاپیتان تحت بازجویی فرمانده ژان والژان قرار دارد .

نامبرده در یکی از بازجویی های خود گفته است که : من کاپیتان را زیاد ارشاد می کردم اما او گوشش به این حرفها بدهکار نبود و کاپیتان از آدم هایی بود که گمراهی را به جای هدایت خرید و تجارتش سود نکرد ! و از راه یافتگان به سوی آشویتس خواهد بود !


بنگر ز صبا دامن گل چاک شده / بلبل ز جمال گل طربناک شده / در سایه گل نشین که بسیار این گل / در خاک فرو ریزد و ما خاک شده
۱۳۹۱/۱۱/۲۱ صبح ۱۰:۱۱
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : رزا, کاپیتان اسکای, اسکارلت اُهارا, راتسو ریــزو, Classic, فورست, سی.سی. باکستر, ناخدا خورشيد, سروان رنو, مگی گربه, ژان والژان, زرد ابری, اکتورز, لمون, جروشا, باربوسا
ناخدا خورشيد آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 76
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۵/۱۳
اعتبار: 19


تشکرها : 645
( 712 تشکر در 47 ارسال )
شماره ارسال: #286
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان)

آن شیر عرصه ی پیکار آن که می هراسیدند از او عقرب ومار،آن همبازی با آنجلینا جولی او که چون کودکی را می دید می گفت گوگولی مگولی او که شباهت زیادی داشت به جود لاو او که برای سفر دریایی می شد سوار ناو،آن سیر کننده از غرب به شرق او که هفت تیرش می گفت درق درق ،آن دشمن آلمان نازی آن مشهور به کاپیتان اسکای در عالم مجازی .مردی دلیر بود وجنگنده های نازی پیش او چون پنیر بود.روایت کنند که چون از مادر بزاد پرده ی خانه ی آنها آبی بود واز آن رو عاشق پرده ی آبی شد پس تمام عمر در برابر پرده ی آبی بازی کرد وروایت کنند از کودکی اش که او را هیچ قیل وقال علم نفریفتی وبه جای مدرسه در محضر مولانا شیخ ارویل رایت و اخوی گرامش ویلبر رایت معرفت همی آموخت تا در طریقت هواپیماییه  شیخ کامل شد و اورا طیاره العالم واسکای الدین خواندندی .و همچنین گویند چون شیخنا هوارد هیوز (علیه ما علیه) جان می کند مریدی را با خرقه ی خویش به نزد شیخ کاپیتان اسکای فرستاد وفرمود((هر آینه ما می رویم خلق مشتاق و مریدان را به تو سپردیم و اوا گاردنر را ودیگر تو دانی و هواپیمایت)) وچون به سر ضمیر دید که اهریمن در کالبد سبلت الدنیا هیتلر تجلی یافته دست یاری به اهرمن دیگر داد شیخ چرچیل (کثرالله زلفه وخفف من قطر خیکه). وچون او را پرسیدند که چه شد تا از هیتلر آدمکش بریدی و به چرچیل خون خوار رسیدی؟ فرمود سر این کرامت از من در نیابید از شیخ ناخدا خورشید و شیخ شرلو ک هلمز بپرسید و چون این سخن از آن دو پرسیدند گفتند ما ندانیم از شیخ اسکای بپرسید وچون از شیخ اسکای بپرسیدند فرمود از آن دو بپرسید واین ماجرا مکرر شدوگویند خلقی همچنان علاف این پرسشند الی یوم القیامه وایشان را مجذوبان طریقت هواپیماییه گویند. ودر بیست ونهم ماه ماضی در فراز آسمان معشوق ازلی به او رخ نمود وکاپیتان در جذبه بی هوا به سوی او پرید وآخرین اخبار حاکی از پیدا شدن لاشه ی هواپیما ی اوست جستجو برای پیدا کردن خود کاپیتان ادامه دارد پرس و جو از شخصی به نام لیزا معروف به ایوت با توجه به ارتباط او با گروهی سری می تواند مفید باشد....مرا عفو کنید ای مشایخ که متن اندکی مغشوش شد وگویند چون این خبر خانقاه کلاسیک  را رسید شیخ الشیوخ رنو جامه درید و شیخ پاپیون از حیرت فریاد کشید وشیخ ژان والژان شمعدان نقره اش را برداشت تا در روز روشن در پی کاپیتان اسکای بگردد  هرچند یافت می نشود گشته ایم ما...

فتم


در آن زمان که خرد را سودی نیست ،خردمندی دردمندی ست.سوفوکل
۱۳۹۱/۱۲/۱۵ عصر ۰۳:۱۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : فورست, Classic, رزا, راتسو ریــزو, اسکارلت اُهارا, Papillon, پرشیا, ژان والژان, سروان رنو, اکتورز, دزیره, کاپیتان اسکای, مگی گربه, زرد ابری, لمون, باربوسا
اکتورز آفلاین
مشتری همیشگی
***

ارسال ها: 381
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۱/۴/۲۱
اعتبار: 38


تشکرها : 2353
( 3928 تشکر در 189 ارسال )
شماره ارسال: #287
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان)

جبههء آزادی خواهان منتشرکرد

شکارلحظه ها

این لحظهء تاریخی ثبت و دزدیده شده  توسط توشیشان ( از چریکهای جبههء سوم )

[تصویر: 1362528134_3053_b37d25b12e.jpg]


در این درگە کە گە گە کــُــە کــَــە و کــَــە کــُــە شود ناگە / ز امروزت مشو غرە کە از فردا نەای آگە
۱۳۹۱/۱۲/۱۶ صبح ۰۳:۳۵
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : پرشیا, ناخدا خورشيد, کاپیتان اسکای, اسکارلت اُهارا, زرد ابری, ژان والژان, لمون, باربوسا
کاپیتان اسکای آفلاین
کاپیتان
*

ارسال ها: 357
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۴/۳۱
اعتبار: 49


تشکرها : 1957
( 4239 تشکر در 288 ارسال )
شماره ارسال: #288
تا جایی که پاهایم توان رفتن دارد!

درود به همه ی دوستان هم کافه ای

پس از عملیات ارزشمند استالینگراد و در راه بازگشت به وطن با اسپیت فایر نازنین بود که به دام نیروهای ویژه ی روس و نازی و ژاپنی افتادم.

گرد آمدن جنگنده های روس و آلمانی و ژاپنی در کنار هم شگفت آور بود و من از داستان این گرد هم آیی بی خبر.

سروان رنو این بار دست به ترفندی زیرکانه زد. او به استالین و هیروهیتو خبر داد که چه آلمان و ژاپن پیروز شوند و چه روسیه، کاپیتان برای همیشه موی دماغ دیکتاتورها خواهد بود پس چه بهتر که دست به دست هم بدهند و بزرگترین مشکل خود را در راه دیکتاتور ماندن از سر راه بردارند.



... گرگ و میش بامداد از فراز روسیه می گذشتم و توی نقشه به دنبال فرودگاهی در پیش رو برای سوخت گیری بودم که چشمم به دوازده فروند میگ 3 روسی افتاد. گمان هر چیزی را داشتم بجز رگبار گلوله ای که روی باله ی پشتی اسپیت فایر گذشت. هنوز اصل داستان برایم جا نیافتاده بود که یک دسته هواپیمای شناسایی Junkers آلمانی از رویرو نمودار شد و از منطقه ی ساعت سه نیز ، دوازده جنگنده ی زیرو.

داستان های زیادی از رودررویی این پرنده های جنگی شنیده بودم اما این بار هر سه یک چیز را نشانه رفته بودند:

اسپیت فایر تک و تنها را

با هشت مسلسل اسپیت فایر به جان جانکرزها آتش گشودم تا راهی از میان دروازه ی آتش باز کنم اما از بالای سر ده ها اشتوکا را دیدم که به سمت اسپیت فایر شیرجه می زدند. تا به حال چنین آرایش ناموزونی و آشفته ای از جنگ های هوایی را ندیده بودم. اشتوکا برای چنین حمله ای ساخته نشده بود اما این بار به جای بمب، دو توپ پر قدرت حمل می کردند و دیوانه وار به سمت اسپیت فایر نازنین شیرجه می زدند.

تنها چاره آن بود که مستقیم به سمت اشتوکاها اوج بگیرم و یک جنگ رودررو راه بیاندازم. تجربه ی من از جنگ های هوای انگلیس می گفت که اشتوکا سرعت کمی دارد و به راحتی می توان با یک شیرجه ی عمودی و یک چرخش این جوجه کلاغ های جیغ جیغو را کله پا کرد که ناگهان چشمم به دسته های گرگ مسر اشمیت افتاد.

هیچ چیز به اندازه ی این جنگنده های شکاری این مهمانی را کامل نمی کرد.


سروان رنو عملیات "شکار عقاب" را فرماندهی می کرد


آسمان یک پارچه آتش شده بود و اسپیت فایر که از برخورد توپ و گلوله ها سوراخ سوراخ شده بود مانند یک تکه سنگ به زمین افتاد.


بیرون پریدن کاپیتان از اسپیت فایر


با چتر که به زمین رسیدم از چپ و راست نیروهای پیاده را دیدم که با تمام توان در جستجویم هستند. با قد و قواره ی نازی ها و روس ها با آن هیکل های تنومند آشنا بودم و می توانستم از دستشان بگریزم اما باور نمی کردم که نیروی پیاده ژاپن هم در این نبرد همراه است. بناگاه دو نیروی ریزه میزه ی ژاپنی از سوراخی کوچک بیرون پریدند و تا به خودم بیایم مرا دستگیر کردند و به روس ها تحویل دادند.



در میان یک مشت مسلسل چی روسی با مسلسل PPS-43 و تانک های تی 34 به سیبری فرستاده شدم و خودم را در زندان های سرد آن جا گرفتار دیدم. افسر روس، فرمانده ی اردوگاه  به محض دیدن من سلام نظامی داد و از اینکه مجبور به چنین رفتار نادرستی شده پوزش خواست. آخر من تا امروز صبح همرزم آن ها بودم.



همه چیز مانند برق و باد گذشت و من در کنار گروهی از سربازان آلمانی و مردم روس که به بردگی کشیده شده بودند گرفتار شدم.

یاد همه ی دوستان و همراهان، سرهنگ بانو ژولی، شرلوک، کاپیتان خورشید، آماندا، رزا، اسکارلت،  ... امید را در دلم زنده نگه می داشت و از سرمای گزنده ی سیبری حفظ می کرد.

... تا این که نیمه شبی فرمانده ی اردوگاه مرا خواست و گوشزد کرد که فردا اعدام خواهی شد. او داستان های زیادی از نبرد استالینگراد درباره ی من شنیده بود و چنین پیش آمدی را خوش نداشت. در میان حرف هایش گفت که تا ده دقیقه ی دیگر نوبت تعویض نگهبانی است و به نگهبانان من فرصت داد تا در این مدت یک چای گرم بنوشند.

او از من خواست تا پشت میز بنشینم و از خودم پذیرایی کنم و رفت تا به بازرسی شبانه از اردوگاه بپردازد: یک تکه نان بزرگ روسی، یک نقشه و یک قطب نما روی میز بود.


تنها عکس گرفته شده از کاپیتان (از راست، دومی) در اردگاه اسرای جنگی


... فرار من به ویژه با خطی که روی نقشه رسم شده بود فقط روی نقشه آسان بود به ویژه آن که سروان از ساعاتی بعد مسئول جستجو شد و قدم به قدم روسیه را به دنبال من پشت سر گذاشت.

سرما، یخبندان و مردمی که سر راه من بودند و افسانه های زیادی درباره ی یک خلبان تک تیر انداز شنیده بودند و دوست داشتند کمک کنند. دوست نداشتم کسی به این خاطر به دردسر بیافتد و آسیب دیدگی شدید از سرما نصیب من شد.

هنوز به پل رهایی نرسیده بودم که احساس کردم دیگر کسی به دنبال من نیست و این نگرانم کرد. تا جایی که پاهایم توان رفتن داشت رفته بودم و اینک من بودم و پل.

و اینک من بودم و پل!


سکوت کاملی بر همه جا حکمفرما بود که پا روی پل گذاشتم. بارانی سیل آسا آغاز شد اما اثری از هیچ موجود زنده ای دیده نمی شد. به نیمه ی راه که رسیدم ناگهان از هر دو سوی پل انبوهی از سربازان مرا محاصره کردند. امیدم از بین رفت. آرام اما سربلند به راهم ادامه دادم که چشمم در آن سوی پل به چهره ای آشنا افتاد:

سروان رنو

گرسنگی، سرما و درد، امانم را بریده بود اما نمی خواستم با قامتی شکسته، دوباره اسیر شوم. قد راست کردم و با گام های استوار به سروان رسیدم. سروان به من خیره شد  و سکوت سردی بین ما شکل گرفت. ده ها کیلومتر راه را با پای پیاده طی کرده بودم و تنها نیروی که نگذاشته بود بشکنم امید بود اما حالا سروان... .



سروان به آرامی از روبروی من کنار رفت و راه را باز کرد. سروان هم مانند من معنای درد و امید را می فهمید.  او دست از همه ی نقشه ها و خیالاتش کشید تا امید از بین نرود.

... امروز در بیمارستان و در کنار دوستانم، به خاطر عفونت ریه، تنگی نفس و آسیب دیدگی ستون مهره ها بستری ام  اما به زودی به سروان مژده می دهم که دوباره در برابر توپ های 88 میلی متری و بچه گرگ های مسر اشمیت خواهم ایستاد تا مردانه و رودررو بجنگیم.

درود به همه ی دوستان هم کافه ای

روز و شبتان شاد باد.

 زنده باد آزادی

 


ارادتمند: کاپیتان اسکای
۱۳۹۲/۱/۲۴ عصر ۱۰:۲۳
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مگی گربه, پرشیا, سی.سی. باکستر, فورست, جیسون بورن, رزا, Papillon, ناخدا خورشيد, سروان رنو, ژان والژان, اسکارلت اُهارا, زرد ابری, Classic, اکتورز, لمون, جروشا, Memento, آقای همساده, Princess Anne, آدمیرال گلوبال, باربوسا
کاپیتان اسکای آفلاین
کاپیتان
*

ارسال ها: 357
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۴/۳۱
اعتبار: 49


تشکرها : 1957
( 4239 تشکر در 288 ارسال )
شماره ارسال: #289
گفتار ناخدای کشتی عشق اندر باب گم شدن کاپیتان

(۱۳۹۱/۱۲/۱۵ عصر ۰۳:۱۸)ناخدا خورشيد نوشته شده:  

آن شیر عرصه ی پیکار آن که می هراسیدند از او عقرب و مار،

آن همبازی با آنجلینا جولی او که چون کودکی را می دید می گفت گوگولی مگولی

او که شباهت زیادی داشت به جود لاو او که برای سفر دریایی می شد سوار ناو،

آن سیر کننده از غرب به شرق او که هفت تیرش می گفت درق درق ،

آن دشمن آلمان نازی آن مشهور به کاپیتان اسکای در عالم مجازی

.مردی دلیر بود و جنگنده های نازی پیش او چون پنیر بود...

 و کاپیتان در جذبه بی هوا به سوی او پرید.

چون این خبر خانقاه کلاسیک  را رسید شیخ الشیوخ رنو جامه درید و شیخ پاپیون از حیرت فریاد کشید  و شیخ ژان والژان شمعدان نقره اش را برداشت تا در روز روشن در پی کاپیتان اسکای بگردد  هرچند یافت می نشود گشته ایم ما...

زنده باد به این فن بیان!

برد از ما روح و روان!

هر کی خواند گفت ای جان، ای جان!

ناخدا، بنده تو را قربان!

... روی شیخ سعدی شیرازی توی آن دنیا کم شد و لنگ انداخت.

ناخدای خودمونه دیگه!



ارادتمند: کاپیتان اسکای
۱۳۹۲/۱/۲۵ صبح ۰۱:۳۸
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Papillon, ناخدا خورشيد, سروان رنو, فورست, ژان والژان, اسکارلت اُهارا, رزا, سی.سی. باکستر, اکتورز, زرد ابری, Classic, آماندا, مگی گربه, لمون, جروشا, آدمیرال گلوبال, باربوسا
سروان رنو آفلاین
پلیس انجمن
******

ارسال ها: 2,255
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۱/۲۶
اعتبار: 84


تشکرها : 11430
( 18962 تشکر در 1592 ارسال )
شماره ارسال: #290
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان)

ادمین ( ره ) :  کافه زنده است تا سروان است ...

درود بر همه دوستان و علی الخصوص دشمنان عزیز  !

خواستیم با مطلع شعر یوسف گمگشته باز آمد به کنعان آغاز کنیم که دیدیم شخص شخیص ما بیشتر به فرعون مصر شبیه است تا یوسف :cheshmak: پس  عجالتا حضرت یعقوب را با یوسف در بیابان سینا رها کرده و آه و فغان کوتاه می کنیم و به سراغ خودمان می آییم که می دانیم شیفتگان رایش بی تاب هستند تا گزارش ماموریت ما را بشنوند.

حسب الامر فرمایش پیشوا در خصوص اینکه برخی ایادی انگلیس در سوریه ( تحت قیمومیت فرانسه ویشی ) اقدام به اخلال نموده اند , اینجانب به اتفاق برادر ارزشی سرهنگ اتو اسکورزینی عازم سرزمین شام شدیم. نام عملیات که نقشه آن توسط مارشال رومل و مانشتاین طراحی شده بود پاییز شام بود که الحق و انصاف شاهکاری در عملیات نظامی پارتیزانی بود. ما سرگرم انجام عملیات و حمایت از بشار جون ( فرزند حافظ اسد ) بودیم که تیر عشق دختران شامی قلبمان را سوراخ سوراخ کرد. حالا می فهمیم که چرا معاویه دمشق را پایتخت خود کرده بود و رهایش نمی کرد. تو گویی حوریانی از بهشت به این سامان کوچیده اند .  نبرد شدیدی بین ما و ایادی کاپیتان اسکای ( سقط الله اسپیت فایره ) در این کشور باستانی جریان داشت . در جبهه اول توانستیم به سرعت دشمن را در شهرهای حلب و القیصر شکست دهیم و غنیمت های بسیار به چنگ آوریم ( که به زودی شرح این غنائم را بازگو خواهیم کرد )  اما در جبهه دوم که دخترکان شامی جنگجوی آن بودند حسابی زمینگیر شدیم ...

ما چو داديم دل و ديده به طوفان بلا         گو بيا سيل غم و خانه ز بنياد ببر
سينه گو شعله آتشكده ی فارس بكش         ديده گو آب رخ دجله ی بغداد ببر

سفرنامه شام 



رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند .
۱۳۹۲/۳/۱۹ عصر ۱۱:۵۶
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : اکتورز, ژان والژان, ارباب دنیا, ناخدا خورشيد, Papillon, بانو, کاپیتان اسکای, اسکارلت اُهارا, Classic, سی.سی. باکستر, مگی گربه, لمون, جروشا, باربوسا
Schindler آفلاین
[.....]
***

ارسال ها: 142
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۲/۴/۶
اعتبار: 17


تشکرها : 219
( 1528 تشکر در 79 ارسال )
شماره ارسال: #291
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان)

سروان عزیز

ببخشید که من تازه وارد یک لاقبا پابرهنه وارد کافه شده ام و هنوز نیامده بدون آنکه بدانم آیا درست است آنچه میخواهم بپرسم را اینجا مطرح کنم یا نه، اینگونه میپرسم: (!!!!!)

در نظر داشتم جستاری ایجاد کنم در بخش سینمای کلاسیک جهان و به طور اختصاصی به سینمای جنگ جهانی دوم بپردازم. به این گونه که در هر پستی، فیلمی را بگذاریم وسط  و در مورد آن بحث کنیم. آثار درخشان بسیاری  هستند که به این برهه تکان دهنده حیات انسانها پرداخته اند.

نظر شما چیست؟


کوه با نخستین سنگها آغاز میشود و انسان با نخستین درد
۱۳۹۲/۴/۷ صبح ۰۴:۵۶
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : کاپیتان اسکای, باربوسا
سروان رنو آفلاین
پلیس انجمن
******

ارسال ها: 2,255
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۱/۲۶
اعتبار: 84


تشکرها : 11430
( 18962 تشکر در 1592 ارسال )
شماره ارسال: #292
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان)

(۱۳۹۲/۴/۷ صبح ۰۴:۵۶)Schindler نوشته شده:  

در نظر داشتم جستاری ایجاد کنم در بخش سینمای کلاسیک جهان و به طور اختصاصی به سینمای جنگ جهانی دوم بپردازم. به این گونه که در هر پستی، فیلمی را بگذاریم وسط  و در مورد آن بحث کنیم. آثار درخشان بسیاری  هستند که به این برهه تکان دهنده حیات انسانها پرداخته اند. نظر شما چیست؟

با توجه به اینکه جنابعالی در بطن جنگ جهانی دوم حضور داشته اید  مشاهدات عینی شما بسیار کارساز است . اتفاقا قبلا چند تاپیک در این باره داشته ایم اما حتما از مطالب تازه استقبال می کنیم. در بخش زیر می توانید تاپیک های قبلی را بررسی و ادامه دهید:

http://cafeclassic4.ir/forum-46.html


رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند .
۱۳۹۲/۴/۷ صبح ۰۸:۲۲
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Schindler, کاپیتان اسکای, لمون, ژان والژان, زبل خان, باربوسا
کاپیتان اسکای آفلاین
کاپیتان
*

ارسال ها: 357
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۴/۳۱
اعتبار: 49


تشکرها : 1957
( 4239 تشکر در 288 ارسال )
شماره ارسال: #293
زنده است کافه!

*

زنده است کافه با دل خرم

چون جام باده در فلک جم

هستند دوستان همه اینجا،

شاد و هم آشیانه و همدم

* 

سروان دلش زغصه چو خون است

نقشش به کافه نقش جنون است

بشنو: " شکست، پایه ی بی داد

از پا فتاد ظلم و نگون است"

* 

بازآ به پیش مردم آزاد

بِستان تو داد، از دل بی داد

تا کی شوی اسیر ستمگر

خود را مده به یکسره بر باد

 *

باز آمدم به پیش شما باز

مانند روزهای سرآغاز

چون رود در کرانه ی جنگل

چون باد در بلندی پرواز


 ***

 

درود به همه ی دوستان و هم کافه ای های ارجمند. 

بروز گرفتاری های روزگار و دردسرهای بی شمار توان تماشا و نقد و بررسی را گرفته است اما خواندن نقد های شما و دیدگاه های زیبایتان همیشه امید را در دل من و هر خواننده ای زنده نگاه می دارد.


ارادتمند: کاپیتان اسکای
۱۳۹۲/۴/۷ صبح ۱۱:۵۸
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : اکتورز, اسکارلت اُهارا, مگی گربه, Classic, ژان والژان, سروان رنو, خانم لمپرت, فورست, پیرمرد, باربوسا
کاپیتان اسکای آفلاین
کاپیتان
*

ارسال ها: 357
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۴/۳۱
اعتبار: 49


تشکرها : 1957
( 4239 تشکر در 288 ارسال )
شماره ارسال: #294
روزگار کهن

به یاد روزهای خوش گذشته و دوستان ارجمندی که همیشه چراغ کافه را روشن نگاه داشته اند.

*


ارادتمند: کاپیتان اسکای
۱۳۹۲/۴/۷ عصر ۱۲:۱۵
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : بانو, Papillon, اکتورز, اسکارلت اُهارا, Schindler, مگی گربه, Classic, واترلو, لمون, ژان والژان, سروان رنو, حمید هامون, سی.سی. باکستر, پدرام, زبل خان, دزد نابغه, سم اسپید, منصور, اسپونز, آماندا, خانم لمپرت, فورست, پیرمرد, هایدی, باربوسا
منصور آفلاین
آخرین تلالو شفق
*

ارسال ها: 501
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۸/۱۷
اعتبار: 77


تشکرها : 395
( 8061 تشکر در 307 ارسال )
شماره ارسال: #295
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان)

(۱۳۹۱/۱۱/۵ عصر ۱۰:۵۸)سروان رنو نوشته شده:  

اصطلاح بمبک بمعنی کشتی یا قایق نیست. بمبک در اصطلاح جنوبیها به کوسه گفته میشود. البته هستند کشتی ها و ناوچه ها و لنج هائی که نام بمبک به آنها اطلاق میگردد . بیاد ترجمه بی نظیر فیلم پیرمرد و دریا (ساخته ی جان استرجس) و گویش جاودانی هوشنگ لطیف پور بعنوان راوی ... که کلمه بمبک بجای واژه کوسه در این ترجمه بکار گرفته شده است.

۱۳۹۲/۴/۱۵ صبح ۰۷:۱۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : کاپیتان اسکای, زاپاتا, Papillon, Classic, اسپونز, ژان والژان, بانو, حمید هامون, سروان رنو, مگی گربه, اسکارلت اُهارا, خانم لمپرت, هایدی, باربوسا
سروان رنو آفلاین
پلیس انجمن
******

ارسال ها: 2,255
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۱/۲۶
اعتبار: 84


تشکرها : 11430
( 18962 تشکر در 1592 ارسال )
شماره ارسال: #296
RE: زنده است کافه!

حکایت خلوت بودن آسمان رایش و آمدن کاپیتان به آن و مابقی قضایا

در ساحل زیبای راین آرمیده بودم و زیبایی های رایش را تماشا می کردم و از آرامشی که قدرت رایش بر عالم حکمفرما نموده  لذت می بردم که ناگاه صدای ویز ویزی از دور مرا از درون خویش به برون کشید. سر به آسمان بلند کردم و اسپیت فایر آشنا را دیدم. از صدای خر خر موتورش دانستم که کاپیتان است  چرا که سوپاپ تخلیه سیلندر ششم موتور هواپیمای کاپیتان نشتی دارد و صدای خاصی تولید می کند که من می شناسمش . در عجبم که چرا انگلیس با آن ادعا هنوز از پس تعمیر سوپاپ هواپیمای تکخال خود بر نیامده است شاید یکی ازنشانه های به زانو در آمدن بریتانیای کبــیر !! همین باشد. آری , باز جسارت کرده بود و تک و تنها به آسمان رایش سر نهاده بود تا خودی نشان دهد. آخرین باری که او را می دیدم در سوریه بود که همراه با نیروهای فرانسه آزاد علیه ما می جنگید. شایعه شده بود که کشته شده اما این کاپیتان هفتاد جان دارد.

در کنار رود راین با دوست دخترمان استراحت می کردیم

به هر گونه مصمم شدم که یکی از جان هایش را بگیرم. شتابان واحد پدافند هوایی منطقه را آگاه کردم چون نمی خواستم که خواب ناز خلبانان تیرپرواز لوفت وافه را بر هم زنم , علاوه بر این فکر کردم که این تمرین و مانور خوبی برای متصدیان توپ های ضد هوایی خواهد بود که بیشتر از جوانان هیتلری هستند و تجربه جنگ واقعی را کمتر داشته اند. هنوز چند ثانیه از تماس با این واحد ها نگذشته بود که صدای غرش توپ های توانمند 88 میلیمتری سینه آسمان را شکافت و لرزه بر اندام زمین انداخت. صدای ویز ویز اسپیت فایر مفلوک , به سوت سقوط تبدیل شد و هوایپما در مزرعه ای زیبا سقوط کرد. به بالین هواپیما که رسیدم کسی را در آن ندیدم. افسر گشت گفت که خلبان را هنوز نیافته اند. بار دیگر کاپیتان از مرگ جسته بود...

به گمانم باز در یکی از مزرعه های زیبای باواریا پناه گرفته باشد. روستاییان ما بسیار مهربان هستند و مهمان نواز . دوست و دشمن را یکسان پذیرایی می کنند. گو اینکه پیشوا هم چنین می خواهد. مهر و صفای ما در نظم نوین جهانی باید نهادینه شود. نمی دانم آیا انگلیسی ها هم با خلبانان اسیر ما همین رفتار را دارند یا نه . چرچیل گستاخ است و کینه جو . جنگ دو ملت را او باعث شد وگرنه ما طالب صلح بودیم. اصلا او بود که فرانسه را هم فریب داد که جلو آلمان بایستد. همه آتش ها از گور این گامبو بلند می شود. عجیب است که چطور مردم انگلیس به کسی که سیگار برگ آنچنانی می کشد و سرمایه های کشورشان را اینگونه دود می کند اعتماد کرده اند ... الله اعلم .

سروان رنو

آسمان گشته خموش و پرسنل بیحالند   ......   کاپیتان بیرون بیا که بچه ها بیکارند

بس که فایر اسپید زدیم و از آسمان انداختیم   .....  تخم آن را ملخ خورد و گویی نسل اش بر انداختیم

کل عالم گشته زیر چتر عالم گیر ما   .....   کاپیتان تو هم بیا در جمع عالم گیر ما

بر و بچه های پدافند هوایی در حال بررسی اسپیت فایر سرنگون شده.چرچیل ملعون در حال دود کردن سرمایه های بریتانیا


رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند .
۱۳۹۲/۵/۱ عصر ۱۱:۴۱
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : کاپیتان اسکای, ژان والژان, Papillon, مگی گربه, ناخدا خورشيد, آماندا, بانو, اسکارلت اُهارا, Classic, خانم لمپرت
سروان رنو آفلاین
پلیس انجمن
******

ارسال ها: 2,255
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۱/۲۶
اعتبار: 84


تشکرها : 11430
( 18962 تشکر در 1592 ارسال )
شماره ارسال: #297
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان)

فوق محرمانه

به دفتر پیشوا

گزارش عملیات انتقام شیر دریایی

حسب الامر فرمایش ملوکانه , در مورد محو بریتانیای خونخوار به وسیله اسلحه های سری موشکی V-2 به اطلاع می رساند که در مدت سه ماه تعداد 120000 موشک به خاک انگلستان شلیک گردید و بنابر گزارش جاسوسان ما بیش از 90 درصد این موشک ها به اهداف از پیش تعیین شده اصابت نموده اند. واقعا باید به برادر ارزشی فن برواون تبریک و تشویق فرستاد. پس از شلیک این تعداد موشک متاسفانه ارتباط ما با کلیه جاسوسان خود قطع گردیده و اینطور به نظر می رسد که دیگر هیچ موجود زنده ای در خاک انگلستان باقی نمانده است. عکس های هوایی هم همین موضوع را تایید می کند. علاوه بر اینها مدتی است هیچ صدایی از رادیوهای BBC انگلیس به گوش نمی رسد و حتی بعد از آخرین پرواز تکخال انگلیسی ( کاپیتان ) و سرنگون شدن اسپیت فایر اش در مناطق روستایی , دیگر هیچ هواپیمای انگلیسی در آسمان مشاهده نشده است.

بنابراین بر پایه این شواهد و گزارش ها  و رصد فعالیت های متفقین و عوامل آنها در کافه , من و همکارانم در واحد آبوهر ( سازمان اطلاعات مرکزی ) به این نتیجه رسیده ایم که خاک جزیره انگلیس کاملا غیر مسکونی گردیده و حتی مرغ و خروس ها و حیوانات موجود در این جزیره کاملا نابود شده اند و به احتمال قریب به یقین وینستون چرچیل هم به همین ترتیب به درک واصل شده است. در همین راستا پیشنهاد می شود که جمعی از اعضای سازمان جوانان هیتلری جهت ازدیاد نسل آریایی به این جزیره متروک فرستاده شوند تا نژاد برتر در این خطه قوام گیرد. در پایان لازم است این پیروزی درخشان را به پیشوای محبوب خود و ملت همیشه در صحنه کافه تبریک عرض نماییم.

هایل هیتلر

( با انیگما ارسال شود )

 . http://www.v2rocket.com/start/chapters/bontemantelstraat.jpg


رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند .
۱۳۹۲/۵/۱۴ صبح ۱۲:۵۵
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مگی گربه, ژان والژان, کاپیتان اسکای, بانو, Papillon, Classic, دایی جان ناپلئون, اسکارلت اُهارا, باربوسا
دایی جان ناپلئون آفلاین
مشتری کافه
*

ارسال ها: 12
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۲/۵/۱۶
اعتبار: 0


تشکرها : 456
( 74 تشکر در 10 ارسال )
شماره ارسال: #298
RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان)

سلام دوستان

از تازه واردا هم توی این کافه پذیرایی می کنید یا نه ؟

اگه پذیرا هستید قول میدم مشتری پرو پا قرصتون بشم ، تازه مشتری های دیگه هم براتون میارم ، به شرط این که ارزون حساب کنید .

اما یه سوال دیگه ! جناب سروان رنو چرا در دفترتون بستست ؟ آخه شاید ملت یه مشکلی داشته باشن ! از مسئولین خواهش می کنم رسیدگی کنن .

به امید دیدار دوباره .


زيستن خستگي دارد ، مراقب مانده ها باشيم
۱۳۹۲/۵/۱۹ عصر ۱۰:۰۷
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : سروان رنو, باربوسا
منصور آفلاین
آخرین تلالو شفق
*

ارسال ها: 501
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۸/۱۷
اعتبار: 77


تشکرها : 395
( 8061 تشکر در 307 ارسال )
شماره ارسال: #299
[split] اولین کامپیوتر ها ...

(۱۳۹۲/۵/۷ صبح ۰۲:۲۳)خانم لمپرت نوشته شده:  

البته بعنوان یک جمله معترضه عرض کنم باتوجه به باستانی بودن این اثر تاریخی(تی وی گیم)مپنداریدبنده همسن آن آقایی که خیلی مشهوره هستم.

شما بین 37 و 38 سال هستید.

حال براساس قانون چهارم اصل بقا (که بیان میکند : حکایت زن با سن ، مثل حکایت جن است با بسم الله) هی بگوئید من22 سالمه ! ... درست بعد ازین سخنان خانمها معروض میدارند : آقا تو اول ببین بعد نظر بده! ... کسی هم نیست بپرسد ظاهر چه ربطی با سن دارد ایهاالناس؟!

منصور دوانیقی بهنگام حج  پیری فرسوده را بر دوش جوانی برنا بدید که در حال طواف است... از جوان پرسید : پدر توست یا جدت؟ جوان گفت : این پسر من است. از سلیطگی زن خود بدین حال افتاده . (کشکول شیخ بهائی)

محض مزاح بود. امیدوارم به دل نگرفته باشید... اگرچه خانمها دوست دارند با هرچیزی شوخی کنند و شوخی بشنوند جز شوخی با سن خود.

۱۳۹۲/۵/۲۲ صبح ۱۱:۳۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : خانم لمپرت, ژان والژان, BATMAN, هایدی, باربوسا
Schindler آفلاین
[.....]
***

ارسال ها: 142
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۲/۴/۶
اعتبار: 17


تشکرها : 219
( 1528 تشکر در 79 ارسال )
شماره ارسال: #300
RE: اولین کامپیوتر ها ...

(۱۳۹۲/۵/۷ صبح ۰۲:۲۳)خانم لمپرت نوشته شده:  

من این بخش راخیلی دوست دارم چون از طرفداران بازیهای کامپیوتری از طفولیت تا ... هستم .اولین بازی نرم افزاری بنده با تی وی گیم بود که بسیار خاطره انگیزبود ...مهمان بودیم با کلی جوان مشتاق بازی ندیده!من چون خیلی کوچک بودم بازیم نمیدادند تابالاخره مجبور شدم از سلاح کاری گریه برعلیه شان استفاده کنم واینگونه اولین بازی کامپیوتریم شکل گرفت... البته بعنوان یک جمله معترضه عرض کنم باتوجه به باستانی بودن این اثر تاریخی(تی وی گیم)مپنداریدبنده همسن آن آقایی که خیلی مشهوره هستم.{#smilies.biggrin}

به نکته جالبی اشاره کردید. حیف که این ابزار گریه برای ما به کار نمی آمد و از آنجایی که در فرهنگ بسیار باستانی مان نه تنها "مرد که گریه نمیکند" که پسربچه 5 ساله نیز نباید گریه کند، این سلاح کاربردی برای ما نداشت...

حکایت آن فیلم معروف قدیمی و آن چند پسربچه ای که دوست داشتند دوربین عکاسی بخرند و مجبور شدند از پول خرید موتورسیکلت برادر یکی از بچه ها کش بروند و ....


کوه با نخستین سنگها آغاز میشود و انسان با نخستین درد
۱۳۹۲/۵/۲۲ صبح ۱۱:۵۵
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : خانم لمپرت, ژان والژان, BATMAN, اسکارلت اُهارا, پیرمرد, باربوسا
ارسال پاسخ