[-]
جعبه پيام
» <لوک مک گرگور> متشکرم دوست گرامی. منهم همیشه از خواندن مطالب جذاب و دلنشین تان کمال لذت را برده ام.
» <رابرت> بررسی جالب تأثیر فیلم "پاندورا و هلندی سرگردان" بر انیمیشن "عمو اسکروچ و هلندی سرگردان" https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...6#pid45456
» <رابرت> سپاس از دون دیه‌گو دلاوگا و لوک مک گرگور عزیز به خاطر مطالب تحقیقی، تحلیلی و زیبای اخیرشان
» <دون دیه‌گو دلاوگا> "بچه‌های کوه تاراک" : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...3#pid45453
» <مارک واتنی> ممنونم رابرت جوردن عزیز
» <رابرت جوردن> سپاس از مارک واتنی و بتمن
» <مارک واتنی> رابرت عزیز و گرامی ... این بزرگواری و حسن نیت شماست. دوستان بسیاری هم در کافه، قبلا کارتون و سریال های زیادی رو قرار داده اند که جا داره ازشون تشکر کنم.
» <مارک واتنی> دانلود کارتون جذاب " فردی مورچه سیاه " دوبله فارسی و کامل : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...7#pid45437
» <Kathy Day> جناب اﻟﻜﺘﺮﻭﭘﻴﺎﻧﻴﺴﺖ از شما بسیار ممنونم...
» <مارک واتنی> خواهش می کنم بتمن عزیز
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستان عامه پسند - داستان در پیتی - Pulp fiction
نویسنده پیام
Schindler آفلاین
[.....]
***

ارسال ها: 142
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۲/۴/۶
اعتبار: 17


تشکرها : 219
( 1528 تشکر در 79 ارسال )
شماره ارسال: #11
RE: داستان عامه پسند - داستان در پیتی - Pulp fiction

(۱۳۹۴/۱۲/۲۴ صبح ۰۹:۵۲)rahgozar_bineshan نوشته شده:  

در مورد بی دست و پایی قهرمانان داستان به یاد بیاورید وقتی که مغز نوجوان سیاه پوست با شلیک اتفاقی وینسنت داخل ماشین متلاشی می شود جولز و وینست که نه تنها نمی دانند با جنازه ای که روی دستشان مانده چه کنند حتا نمی دانند آثار خون و مغز را چه جوری از داخل ماشین پاک کنند لذا به خانه دوست مشترکی پناه می برند- با بازی خود تارانتینو- و او هم تلفنی دست به دامان دوست دیگری می شود تا شخص کارشناسی را جهت ارائه طریق به منزل او بفرستد! و شخص کارشناس پس از رسیدن در مقابل چشمان حیرت زده تماشاگر از اهالی میخواهد تا با چند ملافه سفید خونها و .. را پاک کنند! و  تماشاگر متحیر می ماند که مگر این فکر به ذهن خود جولزو وینست نمی رسید؟؟؟

استادی تارانتینو هم این است که بیینده را با شخصیت های فیلم همراه میکند و شاید بیننده نیز به این فکر میکند که چاره چیست و الان چه اتفاقی می افتد. عملا بیننده درک میکند که در این فیلم از آن قهرمانان "همه چیز دان" و زبردست خبری نیست و این خودش موضوع را هیجان انگیز میکند! آن میزان درماندگی و چلفتی بودن این تبه کاران را در همان صحنه تزریق آدرنالین به میا که اوردوز کرده است در نظر بگیرید. فشار و استرس به حدی است که حتی به سختی قلب میا را پیدا میکنند تا آدرنالین را تزریق کنند. همه هم بار اولشان است و از روی دفترچه راهنمای پزشکی دستورالعمل را میخوانند و ..

[تصویر: 1458936095_4095_502daffd78.JPG]

لنس (در حال که سرنگ را به وینسنت میدهد): بگیرش تا بهت بگم چکار کنی

وینسنت: اوه نه نه نه نه رفیق، من بهش نمیزنم... ت، تو خودت بهش بزن

لنس: نخیر! تو خودت بهش بزن!

وینسنت: من بهش سرنگ نمیزنم

لنس: خب من هم بهش سرنگ نمیزنم!

وینسنت: من تاحالا این کارو نکردم

لنس: خب منم هم تاحالا اینکارو نکردم! افتاد؟؟ من هیچ کاری نمیکنم! ببین، خودت آوردی اش اینجا، خودت هم بهش سرنگ میزنی. اگه یک روز من یک زنیکه اورودوز کرده آوردم خونه تو، اون وقت خودمم سرنگ اش رو میزنم! بگیر بهش بزن..

وینسنت: بده اش من...


تکمیلی:

به کل فراموش کردم این نکته را بنویسم! در حقیقت این پست را چند روز پیش نوشته بودم و درست در لحظه ارسال آن، نمیدانم چه اتفاقی افتاد که مرورگر هنگ کرد و خلاصه دیگر مطلقا حس نوشتن نبود. شوربختانه مثال اصلی پست در آن نوشته بود که از قلم افتاد و اینجا مینویسم.

همه آن مصیبت هایی که در بالا نوشته شد را خواندیم. این که قهرمانان قصه مانند درازگوش چموشی در گل مانده اند و چاره نمیدانند! اکنون وقت تزریق سرنگی است که قرار است به این مشکلات پایان دهد و نقطه اوج فلاکت در سوال بسیار بلاهت بار وینست و 3 خط پایانی این دیالوگ رخ میدهد:

لنس: تو باید سرنگ آدرنالین رو مستقیم بزنی تو قلبش. اما خب اون قفسه سینه اش [لنس تق تق به قفسه سینه میا میکوبد]... هومم... باید طوری بزنی که از توش رد بشه. یعنی باید سرنگ رو عین چاقو بکوبی [در این لحظه لنس حالت فرود آوردن سرنگ را نشان میدهد و آن را دوبار هم تکرار میکند]

وینست: یعنی 3 بار باید بزنم؟؟!!

لنس: د مگه مرض داری 3 بار بزنی!! یکبار فقط! اما باید اینقدری محکم باشه که از توی قفسه سینه رد بشه و برسه به قلبش. بعدش هم باید سرنگ رو فشار بدی.

ویسنت: خب بعدش چی میشه؟

لنس: راستش خودمم کنجکاوم بدونم چی میشه..

وینست: این چه مسخره بازیه آخه؟ اینجوری  یه وقت نکشمش؟


کوه با نخستین سنگها آغاز میشود و انسان با نخستین درد
۱۳۹۵/۱/۶ عصر ۱۱:۳۶
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : جروشا, Memento, oceanic, پیر چنگی, BATMAN, خانم لمپرت, حمید هامون, ویگو مورتنسن, سروان رنو, اسکورپان شیردل, rahgozar_bineshan, زرد ابری, جیم استارک, پروفسور
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
RE: داستان عامه پسند - داستان در پیتی - Pulp fiction - Schindler - ۱۳۹۵/۱/۶ عصر ۱۱:۳۶