دور و بر ما انسانهایی هستند که گاهی ما رو با اخلاق و رفتار و واکنشهای تند و غیرعادی و عجیبشون به تعجب وامیدارند، رفتارهایی نابهنجار که برخلاف فرهنگ و محدوده سنی و جنسی اون اشخاصه.
سایکوپاتی چیه؟ خوب سایکوپاتها عموما با موازین اجتماعی مشکل دارند، فریبکارند و احساس مسئولیت نمیکنند واسه همین از کرده خودشون پشیمون هم نمیشن. شدیدا اهل ریسک هستند . ضریب هوش احساسی پایینی دارند پس همدردی بلد نیستن، ولی معمولا آدمهای باهوشی هستند و همین تناقض، تصمیم گیریهاشون رو دچار پیچیدگی میکنه اینها سخنران هایی ماهر، اغواگر و مجابکننده هستند میتونن دیگران رو به بازی بگیرن و به تقلید احساساتی بپردازند که خودشان از درک اون عاجزند. اما همیشه سایکوپاتی به بزهکاری و رفتار جنایتآمیز منجر نمیشه . در سایکوپاتی نقش بیولوژی بدن، عوامل ژنتیک و نارساییهای ارثی به اثبات رسیده اما یک سایکوپات میتونه با تربیت درست خانوادگی و داشتن محیطی که همه جوره ساپورتش کنه و در بهترین حالت ممکن پرورشش بده ممکنه هرگز متوجه نشه مشکل شخصیتی داره مثل جیمز فالون دانشمند عصب شناسی که خودش ضمن تحقیقاتش متوجه شد از نظر فیزیولوژیکی یک سایکوپاته! این اختلال در مردان نسبت به زنان با درصد خیلی بالاتری خودشو نشون میده.
اما با این مقدمه برم سر یک فیلم پرسروصدا درباره یک خانم جذاب سایکوپات بنام ایمی دان ؛ دختر گمشده
Gone Girl 2014
داستان فیلم از اوناییه که ظاهرا یک روایت خطی داره ولی با فلاش بک های متعدد از عملیات سایکوپاتیک ایمی دان! بجای روایت خطی، « خط خطی» میشه! :)
شروع فیلم با مقدمه کوتاه و گویای نوازش لطیف موهای یک زن توسط یک مرد آغاز میشه . فقط چند ثانیه کافیه تا ما رو از جو رومانتیک قضیه پرت کنه بیرون وقتی که مرد نوازش کنان به ما میگه:
" وقتی به همسرم فکر میکنم همیشه به سرش فکر میکنم و خرد کردن جمجمه دوست داشتنیشو تصور میکنم! خالی کردن مغزش و سعی برای رسیدن به جواب سوال اساسی هر ازدواجی"به چی فکر میکنی؟ چه احساسی داری؟ ما چی به سر همدیگه آوردیم؟! "...
خانومه چیزی بما نمیگه فقط بر میگرده و با نگاهی خالی، سرد واستخون سوز نگاه میکنه...(که از هزارتا فحش بدتره!)
صبح روز پنجمین سالگرد ازدواج نیک دان (بن افلک) و ایمی (رزاموند پایک)، ایمی ناپدید میشه و شواهد و آثار جرم در خونه، نیک و پلیس رو متقاعد میکنه که یا ایمی رو بشدت مجروحش کردن و دزدیدن یا کشتنش . از نظر پلیس تموم وجنات صحنه جرم و مدارکی که بتدریج بدست میارن، نیک رو در این جنایت مظنون نشون میده. نیک که میدونه خودش بیگناهه به تکاپو برای اثبات بیگناهیش میفته اما هربار نیک با دنبال کردن نوشته های ایمی به مدارکی میرسه که بدتر اونو در مظان اتهام قتل زنش قرار میده فقط یجورایی زیرکانه ایمی به خود نیک میفهمونه که زنده است و همه اینها یک بازی مخوف جدیه!
خوب چرا ایمی فرار کرده؟ اوضاع خراب مالی، سردی نیک، بچه نخواستنش، بدتر از همه داشتن رابطه جنسی با یک دختر نوجوون که شاگردشه... دلیلهای شاید موجهی برای یک تلافی عادلانه است اما ایمی در انتقام بلند پروازه! در فلاش بکهایی میبینیم ایمی یک عقده ای بار اومده پدر و مادرش از بدو تولد تمام مقاطع سنی اونو کتاب میکردن و بچاپ میرسوندن و این اونو تبدیل به ایمی شگفت انگیز و والدینشو پولدار کرد. فقط گیر کار اینه که ایمی همیشه تو کتاب بی نقص بود حقیقتش- سرخوردگیهاش- شکستهاش تبدیل به پیروزیهای چشمگیر میشد عین یه ابرقهرمان پوشالی و همه اون ایمی دروغین رو میخواستن و دوست داشتن، نه خود واقعیشو.
اما شگفتی و نبوغ ایمی واقعا اینجا نمود پیدا میکنه! برای صحنه سازی و گیر افتادن نیک، از خودش خون می گیره و سرتاسر آشپزخونه میریزه، از ادرار زن حامله همسایه برای مثبت شدن تست بارداری خودش استفاده میکنه، لباس زیر معشوقه نیک رو در دفترکارش جاسازی میکنه و خیلی عملیات محیرالعقول دیگه تا ثابت کنه نیک خائن زن حامله اش رو به قتل رسونده و به عنوان آخرین مدرک هم قصد داره خودش رو بکشه تا جنازه اش آخرین برگ برنده او در این بازی انتقام باشه!
نیک مستاصله باکمک خواهر دوقلوش وکیل خوبی میگیره. وکیل با پیگیری میفهمه ایمی در زمان مجردی قبلا هم بلایی مشابه سر دوست پسرش که قصد داشته باهاش بهم بزنه آورده، حالا اونا میفهمن باچه اعجوبه سایکوپاتی طرف هستند و باید بهش رودست بزنن.
ازطرفی ایمی با تغییر قیافه متواریه که پولهاشو میدزدن و مجبور میشه به دسی کالینز(نیل پاتریک هریس) پولدار جنتلمن و مهربون و عاشق پیشه که از قدیم الایام عاشق دلخسته ایمی بوده زنگ بزنه و کمک بخواد. اینجا ما متوجه میشیم بعد ازدواج ایمی هم دورادور ارتباطاتی بین این دو وجود داشته. دسی مردانه و سخاوتمندانه میخواد زن مورد علاقه اش رو از شر شوهر دیوونه اش که قصد جونشو داره نجات بده و در ویلای دنج ساحلیش مخفی کنه .
تا اینجا همه چی بد نبوده من وقتی خودمو جای ایمی گذاشتم دیدم حق داشته انتقام بگیره (حالا نه به این فجیعی) اون آپارتمان مجللشو در نیویورک میفروشه تا برای شروع کار شوهرش سرمایه جور کنه، حتی حاضر میشه بخاطر مریضی مادر نیک به شهرستان کوچیک میسوری بیاد و اونجا مستقر بشه. پولش هم صرف خریدن کافه و اشتغال خواهر نیک و درآمدزایی برای هردو میشه و خوب نیک با تمام فخر فروختن های همسرش حق نداشته به اون خیانتی به این بزرگی بکنه.
اما ترفند نیک تمام معادلات رو برمیگردونه اون در تلوزیون رسما و مظلومانه از همسرش معذرت خواهی و طلب بخشش می کنه و آرزو میکنه هرجا که هست صحیح و سالم به آغوش خانواده برگرده!
ایمی با همه ذکاوت شیطانی تحت تاثیر قرار میگیره بجای خودکشی و مقصر قلمداد کردن نیک و رسوندنش به مجازات اعدام ، باید صحنه سازی دیگه ای بکنه تا بتونه پیش نیک بظاهر پشیمون برگرده دیگه نیازی هم به خودکشی نیست! چطور؟ باترتیب دادن یک صحنه تجاوز وحشیانه و دفاع شخصی و به قتل رسوندن متجاوزی که این همه مدت اون رو با بی رحمی ربوده و آزارش داده: دسی کالینز بدبخت! :(
و ...
کار دیوید فینچر کارگردان رو در بنجامین باتن و هفت دوست داشتم، اینبار هم این درام جنایی معمایی اقتباسی رو با قلم گیلیان فلین (نویسنده خود کتاب) خیلی خوب و شسته رفته به فیلم درآورده. از بن افلک زیاد خوشم نمیاد ولی خداییش در نقش شوهر خیانتکار و بی چشم و رو خوب جا افتاده بود و از شکنجه های روحی که با عملیات سایکوپاتیک زنش بهش وارد میشد، حسابی دل آدم خنک میشد:) اما شاهکار، بازی زیبای رزاموند پایک انگلیسیه در نقش ایمی دان. بازی سرد و خنثی و چهره کاملا بی روحش در غرور وتعصب در نقش جین خواهر الیزابت یجورایی منو یاد لسلی هاوارد در نقش اشلی برباد رفته مینداخت.
اما، کی میتونست باور کنه این بلوند یخ انگلیسی اینقدر نفس گیر و داغ در نقش یک سایکوپات جذاب آمریکایی ظاهر بشه؟!