[-]
جعبه پيام
» <لوک مک گرگور> متشکرم دوست گرامی. منهم همیشه از خواندن مطالب جذاب و دلنشین تان کمال لذت را برده ام.
» <رابرت> بررسی جالب تأثیر فیلم "پاندورا و هلندی سرگردان" بر انیمیشن "عمو اسکروچ و هلندی سرگردان" https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...6#pid45456
» <رابرت> سپاس از دون دیه‌گو دلاوگا و لوک مک گرگور عزیز به خاطر مطالب تحقیقی، تحلیلی و زیبای اخیرشان
» <دون دیه‌گو دلاوگا> "بچه‌های کوه تاراک" : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...3#pid45453
» <مارک واتنی> ممنونم رابرت جوردن عزیز
» <رابرت جوردن> سپاس از مارک واتنی و بتمن
» <مارک واتنی> رابرت عزیز و گرامی ... این بزرگواری و حسن نیت شماست. دوستان بسیاری هم در کافه، قبلا کارتون و سریال های زیادی رو قرار داده اند که جا داره ازشون تشکر کنم.
» <مارک واتنی> دانلود کارتون جذاب " فردی مورچه سیاه " دوبله فارسی و کامل : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...7#pid45437
» <Kathy Day> جناب اﻟﻜﺘﺮﻭﭘﻴﺎﻧﻴﺴﺖ از شما بسیار ممنونم...
» <مارک واتنی> خواهش می کنم بتمن عزیز
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
خبرنگاران نامدار سینمای کلاسیک
نویسنده پیام
برو بیکر آفلاین
مشتری کافه
*

ارسال ها: 355
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۲/۸/۲۲
اعتبار: 37


تشکرها : 3248
( 6973 تشکر در 203 ارسال )
شماره ارسال: #4
RE: خبرنگاران نامدار سینمای کلاسیک

امروز مثلا روز خبر نگار است ...... اما من اصلا قبول ندارم  که امروز روز خبر نگار است .... در واقع بیست و هفتم اوت روز جهانی خبرنگار می باشد ...... این دردنامه کمی طولانیست .... اما انتظارم از دوستانی که سایر پستهای من را خوانده اند آنست که حداقل یکبار با دقت و کامل بخوانند .... ارزش یکبار خواندن را دارد ..... شاید مطالبی در این پست باشد که شما تا پیش از این نمی دانستید ....... این پست یک داستان نیست ..... واقعیت محض و تلخیست .... 

فیلم مزار شریف

نام خبرنگار : محمود صارمی

نام اصلی هنرپیشه خبرنگار : ابراهیم برزیده

کارگردان : عبدالحسن برزیده

سال ساخت : 1393

من با نوراله ( که نوری صداش میزدیم ) در روزهای اولیه مهر ماه در پشت نیمکتهای چوبی در سال اول متوسطه در هنرستان فنی شهید بهشتی کرج آشنا شدم . کلاس اول دبیرستان برای من و هم سن و سالهای من پر از خاطره و زیبایی های خاص می باشد. پس از عبور از کلاس سوم راهنمایی ، همکلاسیهایی که سه سال را با آنها زندگی کردیم همه متفرق می شوند و دست سرنوشت هر یک را بواسطه انتخاب رشته راهی مدرسه و کلاس دیگری با همکلاسیهای جدیدی می نماید. مضافا اینکه وقتی وارد دبیرستان می شدیم ، احساس بزرگی به ما دست می داد.

دوستی من و نوراله در حین درس خواندن در چهار ساله متوسطه به خارج از مدرسه کشید و ارتباطمان دارای ابعاد دیگری شد. حالا ما فقط با هم همکلاس نبودیم. با هم جبهه رفتیم و با هم در یک پادگان خدمت سربازی را سپری کردیم. شبهای زیادی را با هم گذراندیم. اما باز دست سرنوشت باعث شد بعد از سپری شدن یکسال از خدمت سربازی نام من در بین قبول شدگان کنکور دانشگاه قرار بگیرد. او حتی همراه من به اهواز آمد تا بلکه بتوانیم راهی پیدا کنیم تا ادامه تحصیل در دانشگاه را یکسال به تعویق بیاندازیم تا هر دو خدمت سربازی را به اتمام برسانیم تا مجبور نباشم پس از چهار سال مجددا به پادگان برگردم که نشد. من رفیق نیمه راه شدم و رفتم به دانشگاه شهید چمران اهواز و او در تهران ماند تا خدمت سربازیش را تمام کند.

تابستانها و تعطیلات بین ترم به محض بازگشت از اهواز هنوز یکساعت از رسیدنم نمی گذشت که باز بدور هم جمع میشدیم. بزرگترین خلاف ما در آن دوران بازی با آتاری بود  و یا نهایتا گشتی در جاده چالوس با موتور و چاق کردن قلیانی روی تختی کنار رودخانه.

بعدها هر دو زدیم به کار آزاد در دو رشته مختلف. اما هردو بهمدیگر کمک می کردیم . من در کار آزاد موفق بودم و او نا موفق. به استخدام وزارت امورخارجه در آمد. شبهای زیادی را با هم تا پاسی از شب  از درختها و تیر چراغ برقها بالا می رفتیم و برای تبلیغ کار من پلاکارد و تراکت بر دیوارهای شهر نصب می کردیم. صبح فرداش من کت و شلوار تن میکردم و بعنوان مدیر عامل شرکت پاسخگوی مراجعه کنندگانی بودم  که اطلاعیه های روی دیوار را خوانده بودند اما او با سرویس عازم محل کارش از کرج به میدان فاطمی تهران می گردید تا در محل کارش حاضر گردد . هرچقدر من در کارم موفق میشدم او هم  پله های ترقی را وزارت امورخارجه طی میکرد و من به شوخی به او میگفتم آقای ولایتی !!!!

پس از رفتن به چند ماموریت به افغانستان و پاکستان یکی از آرزوهایش ماموریت به اروپا بود. ساعت 3 بعدازظهر یکی از روزهای اول تابستان سال 77 بود که صدای زنگ خانه ، من را از خواب نیمروز بیدار نمود. نوراله به اتفاق یکی دیگر از دوستان مشترکمان برای خداحافظی آمده بود. باز هم ماموریتی دیگر ، ماموریتی که قرار بود به ورشو در لهستان باشد اما در آخرین لحظات با یکی دیگر از همکارانش آنرا جابجا نمود و سر از مزار شریف افغانستان درآورد.

آنروزها شهرهای افغانستان یکی پس از دیگری سقوط می کردند و بدست طالبان می افتاد. بیش از 90 درصد از خاک افغانستان در اشغال طالبان بود اما دولتمردان باهوش کشورمان هنوز برهان الدبن ربانی را رئیس جمهور افغانستان می شناختند.مزار شریف آخرین شهری بود که طالبان تصمیم داشت آنرا پس از چند تلاش ناموفق مجددا به اشغال خود در بیاورد. طبق توافق ایران با طالبان ، آنها با دیپلماتهای ایرانی در کنسولگریهای شهرهای اشغال شده کاری نداشتند، مشروط بر آنکه در زمان اشغال آنها در عمارت کنسولگری باشند. این موضوع هنگام اشغال کابل و هرات تجربه شده بود. اما اینبار موضوع فرق می کرد. گزارشها و پیغامهای زیادی به کنسولگری ایران در مزارشریف می رسید که شهر را ترک کنید زیرا اینبار اتفاقات تلخی در راه است ، اما تماسهای دیپلماتها با وزارت امور خارجه مبنی بر کسب تکلیف حاکی از عدم ترک کنسولگری داشت.

لحظات بدی در حال سپری شدن بود. احمد شاه مسعود نیز از پنجشیر برای کارکنان کنسولگری پیام می فرستند که فرار کنید اما کارکنان باید میان ماندن یا تمرد یکی را انتخاب می کردند و آنها ماندند. سفیر ایران در ازبکستان (همسایه شمالی افغانستان ) نیز چهار روز قبل از سقوط کامل شهر (13 مرداد) با کنسولگری در مزار شریف تماس میگیرد و اذعان میدارد برای تمام کارکنان ویزای ازبکستان گرفته ام به ترمذ ( نقطه مرزی افغانستان و ازبکستان) بیائید و پس از امن شدن شهر دوباره برگردید. اما مسئول سرکنسولگری می گوید ما باید بمانیم ، زیرا اگر کنسولگری تعطیل شود مردم هم دست از مقاومت می کشند.حضور ما موجب دلگرمی مردم می گردد.

شامگاه 15 مرداد سفیر ایران در ازبکستان مجددا با کنسولگری تماس می گیرد و با نورالله صحبت می کند. نورالله می گوید طالبان وارد شهر شده اند او صدای گلوله را از پشت تلفن می شنود و به نورالله می گوید در اولین فرصت کنسولگری را ترک و به سمت ترمذ حرکت کنید.  نورالله با عجله خداحافظی می کند و می گوید خیلی سخت است ، ببینم چکار می توانیم بکنیم.  در ساختمان کنسولگری بجز نورالله که کارمند وزارت امور خارجه بود هشت نفر دیگر نیز بودند. در خصوص چهار نفرشان ، مطمئن هستم که دیپلمات بودند و یکنفرشان هم خبرنگار ایرنا اما اینکه بقیه از اعضا سپاه یا اطلاعات یا هر یگان دیگری بودند اطلاعی ندارم اما هرچه بودند ایرانی بودند و به وظیفه خود عمل می کردند.

روز 16 مرداد آخرین پرواز مسافری بین مشهد و مزار شریف انجام می پذیرد. بدلیل شرایط جنگی این هواپیما باید سریعا مسافرین خود را از مزار شریف به مقصد مشهد سوار کند. یکی از مسافرین این هواپیما به اصرار شهید ناصری ( از فرماندهان سپاه ، مستقر در کنسولگری ) مزار شریف را ترک می گوید. شهید ناصری از عوامل وزارت امور خارجه نبود. او نقل می کند که شهید ناصری می گفت اختیار این افراد در دست من نیست ، اگر مسئولانشان می دانستند اینجا چه خبر است یک لحظه هم درنگ نمی کردند و دستور بازگشت آنها را می دادند. این شخص نقل می کند به محض رسیدن به مشهد با هزار مکافات شماره یکی از مسئولین را میگیرد و به او می گوید می دانید من از کجا می آیم؟ و پس از شرح ماجرا پاسخ می شنود که اینجورا که شما میگوئید نیست ، من خودم هر دو ساعت یکبار با مزار شریف در تماس هستم.!!!!!!

اما در حالیکه همه در حال ترک مزار شریف می باشند این هواپیما مسافرینی را نیز از مشهد به مزار شریف می آورد . یکی از این مسافرین محمود صارمی خبرنگار ایرنا می باشد که بدستور مافوقش برای تهیه گزارش باید به مزار شریف می آمد. هواپیما بدلیل شرایط جنگی در مزار شریف باید سریعا مسافرین مزار شریف به مشهد را با خود بازمیگرداند. این هواپیما می توانست تمام اعضا کنسولگری را با خود به مشهد بازگرداند اما .....

ساختمان خبرگزاری ایرنا نیز در مقابل کنسولگری بود و محمود صارمی نیز تنها خبرنگار و ساکن آن عمارت بود که تنها یک روز قبل از اشغال مزار شریف با پای خود به قتلگاه آمده بود. او نیز برای مصون ماندن از حمله طالبان از شب پیش وسایل خود را جمع می کند و به ساختمان کنسولگری پناه می آورد. صدای گلوله لحظه ای قطع نمی شود. مردم شهر ، خانه های خود را رها کرده بودند و هرکس که می توانست وسایل خود را جمع می کرد و با خانواده اش شهر را ترک می گفت . مزار شریف سرانجام در صبح روز هفدهم مرداد سقوط می کند و کاملا به تصرف طالبان در می آید. لحظاتی بعد یک گروه مسلح از طالبان جدا می شود تا ماموریت شومی را به انجام برساند . این گروه بلافاصله بعد از تصرف شهر به سمت ساختمان کنسولگری ایران می رود. دو نگهبان مسلح افغانی که مسئول حفاظت از کنسولگری بودند از آنجا متواری می گردند.

آنها بشدت بر در می کوبیدند . هیچکس نمی دانست چه اتفاقی در راه است. شهید فلاح داوطلب می شود تا درب را باز کند . ساختمان کنسولگری به تصرف  آنها در می آید. یکی از کارکنان به اشغالگران میوه تعارف می کند اما آنها امتناع می کنند. گزارش ورود آنها به ساختمان لحظه به لحظه به تهران مخابره می گردید ، تماس بین تهران و مزار شریف پس از ورود افراد مسلح به اتاق مخابرات قطع می گردد. این آخرین تماس کنسولگری از مزار شریف به تهران بود.

درست در همانروز و در همان ساعات من در منزل یکی از دوستانم بودم. ساعت بیست و سی خبر عجیبی از رسانه ملی پخش گردید : شهر مزار شریف به تصرف طالبان درآمد ..... طالبان ضمن نقض قوانین بین المللی با ورود به کنسولگری ایران در مزارشریف دیپلماتهای کشورمان را ربودند !!!!!! . ابتدا باور نمی کردم. ماموریت نورالله به اتمام رسیده بود و من فکر می کردم او احتمالا باید بازگشته باشد. اما درست یکهفته قبل وقتی ماموریت نورالله به اتمام رسیده بود قصد بازگشت داشته است اما یکی از همکارانش از او تقاضا می کند قصد دارد یکهفته به مرخصی برود و از او می خواهد تا بازگشت از مرخصی او بجایش انجام وظیفه نماید .

تلفن را برداشتم و به منزلشان زنگ زدم. همه در بهت و حیرت بودند. خبر در ظاهر صحت داشت ، آنها به گفته مقامات وزارت امور خارجه به اسارت طالبان در آمده اند و متاسفانه سناریوی یک نمایشنامه تلخ از سوی وزارت امور خارجه کلید می خورد : طالبان دیپلماتهای ایرانی را ربوده اند.!!!!!!! خبری که هیچگاه طالبان آنرا تایید نکرد.

بیش از سی و پنج  روز آقایان با اعصاب و روح و روان یک ملت بازی کردند و هر روز در خبرها و جراید خبری منتشر می گردید و طالبان را تهدید می کردند هر چه سریعتر دیپلماتها را آزاد کنید. بیش از بیست هزار سرباز ایرانی در مرزهای افغانستان مستقر و به آماده باش در می آیند. اما آنروز بعدازظهر در ساختمان کنسولگری ایران در مزار شریف اتفاق دیگری افتاده بود.

شبه نظامیان وابسته به طالبان در همان لحظات اولیه ورود به ساختمان کارکنان را به اتاقی در زیرزمین ساختمان می برند. یکی از کارکنان پنهانی قصد تماس با مشهد را داشته است که متاسفانه با گیر کردن پای یکی از کارکنان سیم تلفن قطع می گردد. لحظاتی بعد صدای گلوله بیانگر به تیر بستن تمامی اعضای کنسولگری در آن زیر زمین مخوف را داشت. یکی از کارکنان سفارت بگفته خود هنگام تیراندازی پس از اصابت تیر به پایش به زیر میز می رود و جنازه یکی از همکارانش به روی او می افتد و معجزه وار زنده می ماند و موفق به فرار می شود.الله داد شاهسون تنها باقیمانده آن جمع نقل می کند دقایقی بعد از به رگبار بستن بچه ها وقتی از رفتن مهاجمان مطمئن می شود قصد فرار داشته است او صدای ناله نورالله را می شنود که می گوید : سوختم شاهسون ..... خلاصم کن ....


پولها و ماشین های کنسولگری غارت می گردد. لحظاتی بعد گروه دیگری از طالبان به ساختمان کنسولگری می رسند . جنازه هشت دیپلمات و خبرنگار ایرنا را به پشت ساختمان کنسولگری می برند و در چاه مدرسه ای بنام سلطان راضی دفن می کنند . در طی این مدت من مرتبا با منزل نورالله تماس می گرفتم. پدرش می گفت:  روزیکه نورالله بیاید تمام کوچه را چراغانی میکند. زمان همچنان طی می گشت و هر روز در خبرهای رسانه ملی مسئولین خواستار آزادی بی قید و شرط دیپلماتهایی بودند که در بعدازظهر روز هفدهم مرداد در زیر خروارها خاک در حیاط مدرسه سلطان راضی  آرمیده بودند و به آسمان پر کشیده بودند.

بی کفایتی مسئولین 35 روز بعد از وقوع حادثه اینبار به گونه ای دیگر نمود پیدا می کند. در حالیکه تمام بستگان و خانواده های دیپلماتها منتظر بازگشت آنها بودند و هر روز اخبارهای رسانه ملی را با دقت تمام دنبال می کردند در شبانگاه 21 شهریور اینبار خبر دیگری را بصورت ناگهانی از اخبار سراسری می شنوند: انالله و انا الیه راجعون و بدین ترتیب خبر ناگوار شهادت دیپلماتها از اخبار سراسری پخش می گردد. و متعاقب آن اعلام سه روز عزای عمومی در سراسر کشور اعلام می گردد . پرچمهای ایران بر فراز تمام سفارتخانه ها در سراسر دنیا نیمه برافراشته می شود.بسیاری از خانواده های این عزیزان نقل می کنند که در آن لخظه مشغول صرف شام بودند!!!!

حتی در دوران هشت سال جنگ تحمیلی که دهها هزار نفر به شهادت رسیدند هم خبر شهادت سربازان و بسیجیان به اینصورت به خانواده هایشان گفته نمی شد. در دوران هشت سال جنگ تحمیلی معمولا پرسنل تعاون سپاه و یا گاها بنیاد شهید به آدرس شهدا مراجعه می کردند و به اتفاق معتمدین و بزرگان محله برای دادن خبر شهادت داوطلبین جنگ به منزل آنها مراجعه می کردند . اما وزارت امور خارجه در این مورد هم باز غفلت کرد و زحمت حداقل 9 تلفن به خانواده های این عزیزان را بخود نداد. و این در حالیست که الله داد شاهسون تنها بازمانده این حادثه ناگوار از مدتها قبل به ایران آمده بود و در قرنطینه ، خبر شهادت کارکنان را به مسئولین داده بود.سه روز بعد در 24 شهریور  جنازه کارکنان بوسیله یک هواپیما از مزار شریف به فرودگاه مهرآباد منتقل می شود. من و دوستان و خانواده نورالله به همراه خانواده سایر دیپلماتها مضطرب در فرودگاه حضور داشتیم.

در حالیکه تعداد کارکنانی که به رگبار بسته شده بودند ده نفر بود اما 9 تابوت حامل جنازه 9 شهید از فرودگاه به ستاد معراج شهدا منتقل می شود. همه مردد بودند و اینکه شاید هنوز یکنفر از آنها زنده باشد. ساعت 9 شب بود. ماشینهای تشریفات یکی پس از دیگری حامل سفرای سایر کشورها جهت ادای احترام به همکاران خود وارد فرودگاه می شدند. عده ای لباس شخصی هم در گوشه دیگری از محوطه فرودگاه مشغول خواندن نوحه بودند .... کجائید ای شهیدان خدائی ....

شب سختی بود ، باور نمی کردم که درون این تابوتها جنازه کسی بود که روزها و شبهای زیادی را با هم سپری کرده بودیم. روی تابوتها هیچ اسمی نوشته نشده بود. بدلیل تجزیه شدن بخشی از پیکر شهدا ، فردای آنروز خانواده و نزدیکان دیپلماتها باید برای شناسایی به ستاد معراج می رفتند. آخرین فرصت برای وداع با نورالله. پس از شناسایی نورالله توسط خانواده اش حالا نوبت دوستانش بود تا با او وداع کنند. پس از تشریح وضعیت پیکر آنها وقتی بقیه دوستان مشترکمان به سمت معراج می رفتند پاهای من ناگهان از حرکت باز ایستاد. دوستانم هر چه اصرار کردند من نرفتم. همه متعجب بودند ، من تصمیم خود را گرفته بودم. ترس و واهمه ای از رویارویی با آنچه در انتظارم بود نداشتم. من دوست داشتم تصویر نورالله تا پایان عمرم در ذهنم همان باشد که در زمان حیاتش دیده بودم. تصمیمی که پس از بازگشت دوستانم مورد تایید آنان نیز قرار گرفت و می گفتند ایکاش ما هم نرفته بودیم.

جمعه همان هفته جنازه دیپلماتها از مقابل درب دانشگاه تهران تشیع گردید. حالا روی جنازه ها اسامی دیپلماتها نیز دیده می شد. شعار  مرگ بر طالبان!!!! طنین انداز مراسم تشیع جنازه دیپلماتها بود. حاج آقا بخشی هم لباس رزم پوشیده بود و با دست به روی تابوتها می کوبید و فریاد می زد انتقامتون رو از طالبان می گیریم. پس از تشیع ، جنازه شهدا به شهر های محل اقامتشان منتقل می گردد و فردای آنروز نیز در کرج جنازه نورالله مجددا تشیع می گردد و اینبار در مراسم تشیع بجز شعار مرگ بر طالبان شعار مطبوعات وابسته تعطیل باید گردد نیز طنین انداز می گردد ( سال 77 سال اوج جنبش دوم خرداد و دعواهای رسانه ای در روزنامه های جامعه ، صبح امروز و ..... بود). یکی از دوستانم می گفت بجای این شعار باید شعار بدهند : وزیر بی کفایت اخراج باید گردد و من گفتم اخراج برایش خیلی کمه باید شعار بدهند : وزیر بی کفایت اعدام باید گردد.

عاملان این جنایت هولناک هرگز شناسایی نشدند. طالبان هرگز مسئولیت کشتار دیپلماتهای ایرانی را بعهده نگرفت. انها راست می گفتند. طالبان هر وقت هر عمل تروریستی را که انجام می دهند اعلام و بعهده می گیرند. بسیاری معتقدند این دستور از پاکستان صادر گردیده بود. طالبان بیش از 90 درصد از خاک افغانستان را در اشغال داشت و زمزمه هایی مبنی بر ایجاد ارتباط بین تهران و کابل شنیده می شد. ارتباط طالبان با تهران یعنی بی نیازی آنها از پاکستان.

پاکستان بخوبی دریافته بود حتی اگر طالبان مسئولیت کشتار دیپلماتها را بعهده نگیرد باز چیزی از تقصیر آنها در عدم حفظ جان دیپلماتها ، کم نمی کند . این موضوع می توانست روابط ایران با طالبان را به شدت تیره نماید و مانع از توافق احتمالی ایران و طالبان گردد. حتی می توانست موجب بروز جنگ بین ایران و افغانستان گردد ، باتلاقی که استثنائا با هوشیاری آقایان در آن گرفتار نشدیم . این پیش بینی پاکستان کاملا درست بود و همین اتفاق نیز افتاد .  غرور تمام ایرانیان جریحه دار شده بود. از 17 مرداد 77 اکنون 17 سال می گذرد. اگرچه اصحاب رسانه این روز را به خاطر شهادت همکارشان به روز خبرنگار مبدل نمودند اما از نظر من هفده مرداد را نباید روز خبرنگار نامید. هفده مرداد برای من یادآور یک ننگ بزرگ است. هفده مرداد برای من روز بی کفایتی ست. در حالیکه سایر کشورها با ترکیدن یک ترقه تمام کارکنان و اتباع خود را به کشورشان فرا می خوانند اما دولتمردان کشور من بجای دستور ترک کنسولگری برای دلگرمی مردم مزار شریف که خود در حال ترک شهرشان بودند امر به ماندن دیپلماتها کردند.

دیگر کسی سراغ عاملان و مسببان قتل دیپلماتهای ایرانی را نمی گیرد. اما اگر روزی از من بپرسند چه کسانی دیپلماتهای ایرانی را به قتل رساندند به آنها می گویم برای یافتن قاتلان آنها نیاز نیست راه خود را دور کنید و به پاکستان و افغانستان بروید. آنها همینجا هستند ، در تهران ، میدان فاطمی. کسانیکه آنروز شهامت صدور دستور ترک کنسولگری را نداشتند. و من مانده ام برای کودکانی که اکنون 17 ساله شده اند آن واقعه را چگونه باید تعریف کنیم ، اصلا ما در مزار شریف چه کار داشتیم؟ و هزاران اگر و امای دیگر. اگر و اما هایی که حتی اگر پاسخ داده شود نمی تواند جای صمیمی ترین دوست زندگی مرا پر کند.

حالا هرچه زمان از آنروز بیشتر میگذرد من به مظلومیت این شهدا بیشتر پی می برم، از جمع دوستانم که با من و نورالله مجموعا پنج نفر می شدیم هر کدام در روزمرگی زندگی غرق شده ایم و سالهاست که از یکدیگر خبر نداریم. ذهن من مملو از خاطرات شیرینی ست که با نورالله داشتم . آنچه از آنرروزها برایم بجا مانده است خاطره ها و مُشتی عکس است که سالهاست دل نگاه کردن به آنها را ندارم. شاید اگر عبدالحسن برزیده با فیلم مزار شریفش به سراغ این سوژه تلخ نمی رفت سالهای بعد هیچ یادی از این افراد نمی شد. در کرج یک مدرسه را بنام نورالله کردند و بس. میدانم اگر به کسی اعتراضی کنیم خواهند گفت آنها با خدا معامله کردند!!!! اما من قبول ندارم.

در آنروز سیاه هرکسیکه دستی بر آتش داشت برای دیپلماتهای ما در مزار شریف پیغام فرستاد که آنجا را ترک کنید. هر کودکی می دانست که با توجه به اینکه تمام کشورها کارکنان خود را از مزار شریف خارج نمودند ، حتی مجاهدین افغان شهر را ترک کرده اند و حتی شهروندان عادی و شیعه نیز به کوهها پناه برده اند معهذا باید ما نیز به کارکنان خود فرمان ترک شهر را می دادیم. اینرا هر بیسوادی میفهمد اما مسئولین ما با یدک کشیدن دکترای دیپلماسی اینرا نفهمیدند و شاهکار دیپلماسی ما در آنروز شوم رغم میخورد و وزیر فرمان میدهد مگر خونه خاله ست که بخواهند برگردند ، اونهایی هم که اومدند هم باید برگردند !!!!!! براستی چه کسی در تهران فرمان ایستادگی و پایداری را با دست خالی در مزار شریف صادر نمود؟ اگر کسی می داند به او بگوید مردم ایران هرگز او را بخاطر این کوتاهی نمی بخشند. زیرا هنوز بعد از گذشت 17 سال قتل دیپلماتهای ایرانی مانند یک راز جزئی از خطوط قرمزی محسوب میگردد که کسی حق ندارد مسئولین وقت را بخاطرش مورد بازخواست قرار دهد.

مسئولین دوست دارند فاجعه آنروز به فراموشی سپرده شود. اکنون چند سالیست که دیگر در وزارت امور خارجه حتی مراسم یادبود این عزیزان برگزار نمی گردد. ساختمان کنسولگری ایران در مزار شریف بعدها از سوی ایران به دولت افغانستان فروخته می شود. شهر مزار شریف اکنون دستخوش تغییرات فراوانی شده است. در ساختمان کنسولگری ایران وزارت حقوق بشر افغانستان مستقر شده است. هیچ نشانی از دیپلماتهایی که در 17 مرداد 77 در این ساختمان پرپر شدند وجود ندارد. گویی هیچکس نمی داند 17 سال پیش در زیر زمین این ساختمان چه گذشت. اینهم از دستاوردهای سیاست خارجی ماست. ایکاش بجای عقد قرارداد با تجار افغانی، از آنها می خواستیم یک لوح از شرح ماجرایی که در این ساختمان گذشت بر دیوار این ساختمان می آویحتند تا آیندگان بدانند سالها پیش در این ساختمان چه گذشت.

تنها دستاورد آنروز نامگذاری روز خبرنگار می باشد که به یمن شهادت یکی از شهدا که خبرنگار بود بدست می آید تا بهانه ای گردد امروز من این پست را در پاورقی این جستار برای دوستان ارسال نمایم. چند روز دیگر فیلم مزار شریف به کارگردانی عبدالحسن  برزیده اکران خواهد شد. اما ایکاش بجای اکران این فیلم مستند چه کسی ما را کشت؟ ساخته محمد حسین جعفریان که  دو روز قبل از حادثه، مزار شریف را ترک می کند از صدا و سیما پخش میگردید. مستندی که سه سال پیش علیرغم وعده صدا و سیما دقایقی قبل از پخش ، نمایش آن بدستور آقای ضرغامی متوقف می شود.

اگر زندگینامه شهدای آنروز را بخوانید خواهید دید هیچیک در رفاه زندگی نکردند. پدر نورالله کارگر بازنشسته کارخانه فخر ایران هشتگرد بود و نورالله بعنوان جوانترین دیپلمات آنروز دهه بیست زندگی خود را سپری میکرد. فرزند شهید ناصری شش ماه پس از شهادتش بدنیا می آید. براستی اگر فرزند جناب آقای وزیر و یا معاونینش آنروز جزو یکی از دیپلماتها بود باز هم آقایان فرمان به عدم ترک کنسولگری میدادند؟؟؟ امیدوارم روزی راز سر به مهر آنروز بر ملا شودو یکنفر به فرزند شهید ناصری که اکنون 17 ساله می باشد بگوید چه بر سر پدرش آمد؟

یاد و خاطره این عزیزان بویژه دوست عزیزم شهید نورالله نوروزی جاویدان و پاینده باد.

پی نویس : چهارده سال بعد از شهادت این عزیزان سخنگوی والی بلخ از نامگذاری جاده ای در افغانستان بنام دیپلماتهای شهید ایرانی خبر می دهد. واکنش مردم افغانستان در اینخصوص در سایت شبکه اطلاع رسانی افغانستان را بخوانید:

http://www.afghanpaper.com/nbody.php?id=40014

۱۳۹۴/۵/۱۶ عصر ۰۳:۲۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : ژان والژان, دکــس, خانم لمپرت, پیرمرد, برت گوردون, هایدی, هانا اشمیت, زینال بندری, حمید هامون, کارآگاه علوی, Memento, سرهنگ آلن فاکنر, مگی گربه, rahgozar_bineshan, واتسون, شیخ حسن جوری, منصور, سروان رنو, ژیگا ورتوف, BATMAN, Classic, ایرج
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع