[-]
جعبه پيام
» <مارک واتنی> ممنونم رابرت جوردن عزیز
» <رابرت جوردن> سپاس از مارک واتنی و بتمن
» <مارک واتنی> رابرت عزیز و گرامی ... این بزرگواری و حسن نیت شماست. دوستان بسیاری هم در کافه، قبلا کارتون و سریال های زیادی رو قرار داده اند که جا داره ازشون تشکر کنم.
» <مارک واتنی> دانلود کارتون جذاب " فردی مورچه سیاه " دوبله فارسی و کامل : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...7#pid45437
» <Kathy Day> جناب اﻟﻜﺘﺮﻭﭘﻴﺎﻧﻴﺴﺖ از شما بسیار ممنونم...
» <مارک واتنی> خواهش می کنم بتمن عزیز
» <BATMANhttps://www.aparat.com/v/XI0kt
» <BATMANhttps://www.doostihaa.com/post/tag/%D8%A...kanon-2021
» <BATMANhttps://www.aparat.com/v/pFib3
» <BATMAN> با تشکر از مارک واتنی عزیز/ نسخه های سینمایی بامزی هم منتشر شدن/ بامزی تو سوئد خیلی محبوبه، از گذشته تا به امروز ازین شخصیت انیمیشن تولید میشه
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 5 رای - 3.4 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
سینما پارادیزو
نویسنده پیام
Savezva آفلاین
جک لمون
***

ارسال ها: 212
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۵/۱۰
اعتبار: 38


تشکرها : 989
( 2183 تشکر در 179 ارسال )
شماره ارسال: #9
RE: سینما پارادیزو

سینما پارادیزو عاشقانه ترین شعر سینما

سینما پارادیزو فیلمی شاعرانه و زیباست در ستایش سینما. فیلمی است که هر صحنه اش پر از حس و حال است. حس های قشنگ زندگی، عشق، ناکامی و البته حس نوستالژیک پر رنگی که در سراسر فیلم با بیننده همراه است و او را با خود به همه جا می برد.

سینما پارادیزو داستان زندگی است، مثل یک رودخانه می ماند که در گذر زمان از جای جای زندگی عبور می کند و همه حوادث و اتفاقات را مرور می کند. ریتم فیلم آنقدر دلنشین و آرام و دوست داشتنی است که وقتی بیننده  به پایان آن می رسد متوجه گذر زمان نشده است. موسیقی سحر آمیز آن کاملا منطبق با این حس حرکت در گذر زمان است.  فیلم داستان معرفت است، معرفتی عمیق از آلفردوی دوست داشتنی است، او نمادی از فرهنگ و هنر در جامعه ای جنگ زده و سنتی است. مردمی که به خاطر محدودیت های مذهبی مجبورند فیلم ها را سانسور شده ببینند. آلفردو هم از همین جامعه است اما او عارف است و یک سطح از همه بالاتر! عشق بی انتهای او به سینما او را وادار می کند با همه این وضعیت ها کنار بیاید تا مردمش در بحبوحه جنگ برای لحظاتی فارغ از همه سختی ها و مشکلات غرق در فیلم ها و داستان های آنها شوند: با فیلم های غم انگیز گریه کنند، مانند قهرمانان فیلمهای اکشن بالا و پایین بپرند، با زمین خوردن کمدین ها از ته دل بخندند و با دیدن فیلمهای ترسناک چشمانشان از حدقه درآید. اما همه قوانین با سوختن سینما و نابینا شدن آلفردو تغییر می کند. در دوران جدید که سینما پارادیزو باز سازی شده است توتوی کوچک در اتاقک کوچک اما نو شده سینما پارادیزو می تواند فیلم ها بدون سانسور پخش کند و این فصل جدیدی از زندگی است.

داستان سینما پارادیزو از سه بخش تشکیل شده است: بخش اول شامل دوران کودکی سالواتوره، علاقه اش به فیلم و سینما و نحوه آشنایی و همکاری او به آلفردوست. بخش دوم شامل دوران جوانی و نوجوانی او و درگیر شدنش با ماجرای عاشقی است و بخش سوم که به نوعی احساسی ترین و زیباترین بخش فیلم است مربوط به دوره بازگشت سالواتوره و مروری بر حوادث و خاطرات نوستالژیک اوست.

آنچه که جادوی این فیلم دیدنی همان بخش سوم است که با بازگشت سالواتوره به زادگاهش و روبرو شدنش با همه آن خاطراتی است که در دوره کودکی و جوانی در آنجا داشته است. او که اکنون کارگردان مشهوری شده به خاطر درگذشت آلفردو به شهری پا می گذارد که سال ها پیش با اصرار و پافشاری آلفردو آنجا را ترک کرده است. شهری که عشق نافرجامش را آخرین بار در آنجا ملاقات کرده و دیگر هیچ خبری از او ندارد. شهری که آدم هایش پیر و فرتوت شده اند. حالا دیگر سینما هم متروکه شده و به زودی تخریب می شود. دیدار با مادر و دوستان قدیمی و البته پا گذاشتن به فضای متروکه سینما پارادیزو که هر گوشه اش مملو از خاطرات است، بسیار جذاب و دیدنی است. او به هر جا می رود نام و نشانی از آلفردو را با خود به همراه دارد. مرد بزرگی که سرنوشت زندگی او را تعیین کرد و به او تاکید کرد هرگز به زادگاهش باز نگردد. قطعات این پازل با دیدار و ملاقات النا عشق نافرجام او تکمیل می شود. ماجرایی که بازهم رد آلفردو در آن به چشم می خورد. اگرچه داستان این ملاقات با مشخص شدن عواملی که باعث شد تا رابطه آنها شکل نگیرد، همراه است، اما برای بیننده جذاب و تماشایی است. در اینجاست که مشخص می شود آلفردو از ترس شعله ور شدن عشق انسانی و جایگزین شدن آن با عشق به سینما که تضمین کننده آینده سالواتوره است، تا حد زیادی در شکل نگرفتن این رابطه نقش آفرین بوده است. با این حال زمانی که سالواتوره به النا درخواست می کند تا شروعی جدید داشته باشند، النا می گوید که این دیدار هم جزوی از خاطرات است و مانند رویاست. پس باید در همان گذشته ها و رویاها بماند. در اینجاست که یکی از جذاب ترین دیالوگ های فیلم از جانب سالواتوره شکل می گیرد: "سهم من از این زندگی فقط رویا بود".

زمانی که ساختمان متروکه سینما برای ساختن پارکینگ فرو میریزد یکی از زیباترین لحظات فیلم است. در میدان بزرگ شهر بسیاری از همان مردمی حضور دارند که تک تکشان با این سینما و فیلمهایش زندگی کرده اند و اکنون شاهد فروریختن و از بین رفتن جایی هستند که بهترین خاطراتشان را رقم زده است.

سکانس پایانی فیلم نقطه عطف آن است زمانی که سالواتوره حلقه فیلمی که آلفردو برایش به یادگار گذاشته را تماشا می کند. فیلمی که شامل تمام بخشهای قیچی شده از لحظات احساسی و عاشقانه فیلم هایی است که آلفردو در زمان کودکی سالواتوره و تحت نظر کشیش مجبور به حذف آنها شده بود. لحظه ای دیدنی و استثنایی که با دیدن آنها همه چیز را فراموش می کنیم و به جادویی که این پرده نقره ای در وجودمان ایجاد می کند، خیره می شویم. این احساس همان عشق به سینماست که برای آلفردو و سالواتوره فراتر از هر عشق دیگری است...

سعید وزوایی


سفید پوشیده بودم با موی سیاه/ اکنون سیاه جامه ام با موی سفید
۱۳۹۷/۱۱/۱۷ صبح ۱۱:۲۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Classic, مراد بیگ, سروان رنو, سناتور, لو هارپر, پرنسس آنا, زرد ابری, rahgozar_bineshan, لوک مک گرگور, مارک واتنی, کنتس پابرهنه
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
سینما پارادیزو - Classic - ۱۳۸۸/۶/۹, عصر ۱۱:۰۸
RE: سینما پارادیزو - بانو الیزا - ۱۳۹۴/۸/۱۵, صبح ۰۷:۵۵
RE: سینما پارادیزو - Savezva - ۱۳۹۷/۱۱/۱۷ صبح ۱۱:۲۴