تابستان و قلم ژول ورن و قلموی صادق صندوقی
چند وقتی بود در حال آماده کردن این متن بودم که پست سرکار خانم کنتس گرامی موجب شد تا خاطراتی دیگر هم برایم تداعی شود و از ایشان بسیار سپاسگزارم. کلیپی از کارهای زیبای آقای میری هم چند ماه قبل در تلگرام دیده بودم که گمانم دیدنش خالی از لطف نباشد.
دنیای ما زرق و برق چندانی نداشت، هر نقش و نگار رنگینی ولو بستۀ پارۀ پفک و بیسکویت، جذاب بود. کتاب های قدیم، غالباً بر برگه های زرد بد رنگی که به اصطلاح "کاهی" نامیده می شوند و البته هنوز هم برای طراحان و دانشجویان رشته های هنر و معماری، نام آشنایند، طبع می شدند. نقاشی روی جلد کتاب، توفیق فروش آن را دوصدچندان می کرد، خاصه که رنگی هم بود. بیشتر که فکر می کنم، جلد تخته ای کتاب هم از مؤلفه های برتری بر همگنان مقوایی، محسوب می شد. با این تفاصیل، عکسی که دوست گرامی، سعید عزیز،(جناب Savezva) قرار دادند، در چشم ما بس خیره کننده بود.
(۱۳۹۷/۱۱/۱۷ عصر ۰۹:۴۹)Savezva نوشته شده:
تصویر جلد کتاب میشل استروگف ... چشمان وحشت زدۀ ایوان اوگارف خائن و اسبش... شوشکۀ میشل استروگف در دستش... و از آن سو چشمان اشک آلودش که از برابر شمشیر آخته و گداخته به سلامت گذشته
مروری بر داستان در یک نگاه، شبیه پوستر فیلم یا در نوع سنتی، پردۀ نقال در نقاشی قهوه خانه ای
تصویرهای اینچنینی جرقّۀ اول برای به حرکت درآوردن خیال خواننده اند.
یادش بخیر...
رمان خواندن در ایّام قدیم کم از فیلم سینمایی دیدن، نداشت. در آن دوران، رمان دریچه ای بود به سوی دنیای ناشناختۀ خارج از ایران، گرچه ترجمه ها همیشه روان نبود ولی آنقدری خوب بودند که بتوانند شمای کلی را در ذهن بپرورانند یا حداقل ذهن ما آنقدر تشنه بود که از بین آن ترجمه های ضعیف، صحنه پردازی کند. همان طور که تصور ما از خارج، فقط اروپا و امریکا را شامل می شد، تصور من هم از رمان فقط رمان های اروپایی و امریکایی بود. تا زمان دانشگاه، گرچه ده ها رمان خارجی خوانده بودم اما به جزء قصۀ حسین کرد شبستری و رستم نامه، که آنها را هم اتفاقی در وسایل مهجور خانۀ پدربزرگم یافته بودم، هیچ رمان ایرانی را درست و درمان نخوانده بودم. بعد از آن هم با یکی دوبار تلاش ناکام در هضم رمان های ایرانی درکتابخانۀ دانشگاه، که معمولاً قصۀ غصه در سایۀ یأس یا خوانش خون در پس خیانت(با احترام به همۀ ادبای نویسنده و طرفدارانشان) هستند، دریافتم که رمان های مطبوع(چاپ شده) ایرانی، مطبوع طبع من یک نفر نیست و عطایشان را به لقایشان بخشیدم و هیچگاه حسرت نخواندن هیچ رمان وطنی را نخوردم.
بعدازظهر داغ تابستان در شهر کویری ما، با همۀ جلایی که داشت، امکان جنب و جوش در فضای باز را سلب می کرد. اما موهبت آن بعدازظهرهای طولانی، فرصتی بود که برای رمان خواندن به من می داد. خواندن آثار ژول ورن، همچون آبی گوارا برای ذهن تشنۀ دانستن در مورد ناشناخته ها بود. با تصور خواندن رمان در بعدازظهرهای طولانی تابستان، روزهای بهاری مدرسه و امتحان های خرداد را با شوقی بیشتر، پشت سر میگذاشتم تا در اولین فراغت، با دورخیزی بر بالای رختخواب های درون اشکاف کنار اتاق، بپرم و در فضای نیمه تاریک آن تارک، طائر خیال را به پرواز در بیاورم.
(۱۳۹۹/۲/۱۸ صبح ۰۴:۰۲)کنتس پابرهنه نوشته شده:
ژول ورن محبوب ترین رمان نویسی بود که در حین خواندن آثارش، صحنه صحنۀ نوشته هایش را تجسم می کردم. نویسنده ای توانمندی و صحنه پردازی قابل با قلمی گیرا، اما... اما اثر قلموی صادق صندوقی در پیش سازی ذهنی از شخصیت های داستانهای ژول ورن را، نمی توان نادیده گرفت. قلمویی که اگر بر جلد هر کتابی تصویرگری می کرد، اغوایی بود بر ابتیاع آن کتاب.
تصویرگری ایشان شاید به قول برخی منتقدان حرفه ای، هنر کیج باشد و به قول برخی دیگر عامه پسند، امّا اگر ایجاد حس خوب در مخاطب را یکی از مؤلفه های هنر در نظر بگیریم، در آن صورت صادق صندوقی هنرمندی زبده است.
بسیاری از کتاب های ژول ورن را خریده بودم و لو دست دوم، اما همیشه آرزوی داشتن مجموعۀ کتاب هایش از انتشارات ارغوان با تصویرگری زیبای صادق صندوقی را داشتم که ناکام ماند. حتی خاطرم هست، کتاب سفر به ماه را که از انتشاراتی دیگر و البته دست دوم و با جلدی سفید یکدست بدون نقشی بر آن داشتم، هیچ وقت تا انتها نخواندم.
از نقاشی های زیبای دیگر وی بر روی جلد، کتابهای رابینسون کروزوئه، بن هور، تاراس بولبا بود که سعی کرده بود، تصویر روی جلد، شبیه صحنه های فیلم های ساخته شده بر طبق این رمانها باشد.
شاید جذابیت اصلی کارهای صادق صندوقی در شناخت و اجرای حالت چهرۀ انسان و حرکات بدن انسان و حیوانات بویژه اسب است.در جستجوی امضای خاص و خاطره انگیز مرحوم صندوقی، متوجه شدم، قلمروی قلموی او بسی فراتر از جلد رمان هاست و تا کتابهای درسی و کارتهای صدآفرین و هزارآفرین نیز امتداد داشته است و عمری ناخودآگاه هم با هنرش عجین بوده ایم.
منبع تصویر
مصاحبه با صادق صندوقی
از نکات جذاب دیگر رمان خوانی، یافتن شخصیت های مشترک در چند رمان متفاوت بود، که هم با مرور داستان قبلی در ذهن، لذت می بردیم و هم داستان در پیش رو را باورپذیرتر میکرد. سه گانۀ "بیست هزار فرسنگ زیر دریا، فرزندان کاپیتان گرانت، جزیرۀ اسرارآمیز" که نقطۀ تلاقی دو رمان اول در رمان سوم با حضور "کاپیتان نمو" و "آیرتون" است، خاطره ای جاودان در ذهن مخاطب به جا می گذارد. نمونۀ دیگر "آیوانهو" اثر "سر والتر اسکات" و وجه اشتراکش با "رابین هود" اثر "الکساندر دوما" است که شوالیۀ سیاه و رابین هود دولاکسلی در هر دو داستان حضور دارند. و شاید داروغۀ ناتینگهام رابین هود با نام بواگیلبر همان گیلبرت، شوالیۀ صلیبی بدذات کتاب آیوانهو باشد؟!
اما دیگر نه فراغتی در پس روزهای مدرسه مانده و نه شوقی برای خواندن رمان... شور و حال کودکی برنگردد دریغا....