[-]
جعبه پيام
» <سروان رنو> نگاهی به فیلم نشانی از شر ( اورسن ولز ) ... https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=46&pid=4539
» <رابرت> متأسفانه "علی‌اصغر رضایی‌نیک" صداپیشه مکمل‌گو بر اثر سکته قلبی درگذشت. نمونه مصاحبه و خاطراتش: https://www.aparat.com/v/tTSqn
» <سروان رنو> مانند بهار و نوروز , سالی نو را به امید بهتر شدن و شکوفا شدن آغاز می کنیم [تصویر: do.php?imgf=org-685bcf6ba2581.png]
» <mr.anderson> سال نو همه هم کافه ای های عزیز مبارک! سال خوب و خرمی داشته باشید!
» <rahgozar_bineshan> سالی پر از شادکامی و تن درستی و شادی را برای همه دوستان آرزومندم!
» <BATMAN> به نظرم شرورترین شخصیت انیمیشنی دیزنی اسکاره/ چه پوستر جذابی! https://s8.uupload.ir/files/scar_vrvb.jpg
» <جیمز باند> من هم از طرف خودم و سایر همکاران در MI6 نوروز و سال نو را به همه دوستان خوش ذوق کافه شاد باش میگم.
» <ریچارد> سلا دوستان.گوینده بازیگراورسولاکوربیرودرسریال سرقت پول کیست
» <ترنچ موزر> درود بر دوستان گرامی کافه کلاسیک ، فرا رسیدن بهار و سال جدید را به همه شما سروران شادباش میگم و آرزوی موفقیت را در کار و زندگی برایتان دارم
» <دون دیه‌گو دلاوگا> در سال گذشته بنده کم‌کار بودم در کافه، ولی از پُست‌های دوستان خصوصاً جناب رابرت و کوئیک و "Dude" بسیار بهره بردم. تشکر و بیش باد!
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 1 رای - 3 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
راجر ایبرت منتقد محبوب سینمای کلاسیک
نویسنده پیام
Savezva آفلاین
جک لمون
***

ارسال ها: 212
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۵/۱۰
اعتبار: 38


تشکرها : 989
( 2180 تشکر در 179 ارسال )
شماره ارسال: #2
RE: راجر ایبرت منتقد محبوب سینمای کلاسیک

افسانه همشهری کین

نقدی از راجر ایبرت

درسال ۱۹۴۲ ”اورسون ولز“ ساختن فيلمی را به پايان رسانده بود که بعدها لقب بزرگترين فيلم تاريخ سينما را از آن خود کرد. با اين وجود برای نمايش اين فيلم مشکلات زيادی را متحمل شد. ”همشهری کين“ داستان سرمايه دار با نفوذ و پرسن و سالی را تعريف می کرد که غرورش باعث شده بود همه کسانی که دوستش داشتند از او فراری شوند. او در نهايت در عمارت عظيم گوتيک دلگيرش در ”فلوريدا“ چشم از جهان فروبست. برای خيلی از بينندگان، ”چارلز فاستر کين“ شباهت عجيبی به ”ويليام رندولف هرست“ سرمايه دار سالخورده ای که در ”کاليفرنيا“ ودر قلعه معروفش ”سن سيمون“ زندگی می کرد، داشت. به نظر نوچه های ”هرست“ فيلم چنان نسبت به اربابشان توهين آميز بود که آنها هر اشاره ای را نسبت به اين فيلم در روزنامه ها، ايستگاههای راديويی و تلويزيونهای کابلی ”هرست“ ممنوع کردند. به همين ترتيب استوديوی سازنده فيلم ”RKO Radio Pictures“ را هم بايکوت کردند.

در يکی از مذاکراتی که درباره اکران شدن فيلم انجام شد حتی وجود خود فيلم هم زير سوال رفت. عده ای از کله گنده های صنعت فيلمسازی تحت رهبری ”لوئيس بی ماير“ (رئيس کمپانی مترو گلدن ماير) که از احتمال حرکتهای ضد هاليوودی در روزنامه های ”هرست“ ترسيده بودند، به ”RKO“ مبلغی را به عنوان خسارت پيشنهاد کردند تا فيلم را نابود کند. اين مبلغ خرج ساخت فيلم را جبران می کرد و مقداری هم بابت سود باقی می گذاشت. اما تمام اين نقشه ها نقش بر آب شد. ”ولز“ فيلم را در نمايشهای خصوصی و تا حدودی دزدکی به خيلی از حضرات قدرتمند و جريان سازهای فکری نشان داده بود تا نشود به آسانی کلک فيلم را کند!

با اين وجود ”همشهری کين“ هيچ وقت در خود آمريکا درست و حسابی اکران نشد. خيلی از سينماهای بزرگ شهرهای معروف فيلم را به نمايش نگذاشتند. به خاطر اينکه توسط استوديوهای گردن کلفت که فيلم را بايکوت کرده بودند اجاره شده بودند. به همين ترتيب فيلم از تبليغات موثر نشريات ”هرست“ هم محروم ماند (تنها چيزی که روزنامه ها به عنوان تبليغ برای فيلم نوشتند اين جمله بود: يک جذبه سينمايی جديد!) در نهايت فيلم با وجود اينکه تحسين بسياری از منتقدان بزرگ زمان مثل ”جان اوهارا“ از ”نيوزويک“ و ”بوسلی کروسر“ از ”نيويورک تايمز“ را برانگيخت فقط برنده يک اسکار شد که ”ولز“ و ”منکه ويتس“ جايزه فيلمنامه را باهم قسمت کردند.

افسانه ”همشهری کين“ و ”ولز“ در نيمه دوم قرن بيستم به یکی از بزرگترين اسطوره های هاليوود تبديل شد: چطور يک آقاپسر نابغه در نيمه دهه سوم زندگيش قدرت مطلق العنانی را بدست آورد تا دقيقا همان فيلمی را که می خواست بسازد و چطور در پاسخ به اين امتياز، او بزرگترين فيلم تاريخ سينما را ساخت. و چطور در آخرکار، هم فيلم و هم زحمات ”ولز“ بوسيله رشوه گريهای کوته فکر هاليوود برباد رفت. ”ولز“ به بزرگترين قهرمان غير خودی سينما تبديل شد: يکی از ستونهای ”اوتور“* منتقدهای فرانسوی و سرمشق فيلمسازان مستقل و نقل مجلس تمام مدعيانی شد که هنر فيلمسازی را برتر از تجارت فيلمسازی می دانستند.(* auteur کلمه فرانسوی به معنای فيلمسازی است که خودش فيلمنامه فيلمهايش را نوشته و بر تمام مراحل ساخت فيلم نظارت دقيق دارد. چنين فيلمسازی از اسلوب و سبک ويژه خودش استفاده می کند. ”سر آلفرد هيچکاک“ يکی از بزرگترين اوتور های سينماست) حالا ”ولز“ سالهاست که مرده همين طور تمام جوانان مستعدی که در گروه بازيگری تئاتر ”مرکوری“ او به غرب رفتند تا فيلمی را بسازند. ولی افسانه ”همشهری کين“ هنوز هم به حياتش ادامه می دهدو به طور متوالی به عنوان بهترين فيلم تاريخ سينما انتخاب شده به خصوص در نظرخواهی بين المللی که توسط مجله انگليسی ”سايت اند ساوند“ در سالهای ۱۹۶۲ ۱۹۷۲ و ۱۹۸۲ برگزار شد.

 در سال ۱۹۹۱ و در پنجاهمين سالگرد ساخته شدن فيلم يک نسخه احيا شده و با کيفيت عالی در سراسر آمريکا به نمايش درآمد.درباره نسخه جديد و احياء فيلم نکته طنزآميزی وجود دارد: مالک فعلی ”همشهری کين“ فردی است بنام ”تد ترنر“ مالک رسانه های بين المللی با شباهتهای بسيار نزديک به ”هرست“ و ”کين“!! هر سه نفر گذشته فقيرانه ای داشتند، رسانه های ورشکسته را به ارزانی صاحب شدند، درباره مخاطبان و شيوه برخورد با آنها نظريات جديد و انقلابی ارائه کردند و در نهايت به ميليونرهای بزرگی تبديل شدند که با هنرپيشه های زن روی هم ريختند!!

”ترنر“ می گويد: در سال فقط وقت برای ديدن سه يا چهار فيلم را دارد و من شرط می بندم که ”همشهری کين“ حتما يکی از آنهاست. شايد او به شباهتهای خودش با فيلم هم توجه ميکند: چطور يک کج سليقگی باعث ميشه تمام دستاوردهای بزرگ آدم براش بی معنی به نظر برسه. سقوط ”کين“ وقتی فرا رسيد که عاشق يک دختر فروشنده بدبخت و بيچاره شد و خواست او را عليرغم بی استعداديش تبديل به يک خواننده بزرگ اپرا بکنه! پاشنه آشيل ”ترنر“ هم وقتی گريبانش را گرفت که او عاشق يک خلاقيت تکنيکی جديد به نام رنگی سازی شد و تصميم گرفت عليرغم اعتراضات گسترده عاشقان سينما فيلمهای سياه و سفيد سينما را به ملقمه های رنگارنگ و مصنوعی تبديل کند. بله! همين ”ترنر“ که نسخه زيبا و احيا شده ”همشهری کين“ را به نمايش گذاشت همان کسی بود که می خواست شاهکار ”ولز“ را رنگی کند. ”ولز“ چند هفته قبل از مرگش به دوستش ”هنری جگلام“ گفت: يه قولی به من بده. ”تد ترنر“ و اون مدادشمعی های لعنتيشو از فيلم من دور نگه دار!!. با اين وجود در حقيقت يک قرارداد به قدمت پنجاه سال بود که مدادشمعيهای ”ترنر“ را از ”همشهری کين“ دور نگه داشت. قرارداد ”ولز“ با ”RKO“ که در زمان خودش غيرعادی ترين قراردادی بود که يک فيلمساز با استوديو امضا کرده، اختيار مطلق ”ولز“ را درباره تمام جنبه های فيلم تضمين می کرد حتی درباره رنگ آن!

بدين ترتيب فيلم در نمايش جديد همانطوری بود که در سال ۱۹۴۱ و در اولين اکرانش به نظر می رسيد. برای بسياری از فيلم دوستان اين نسخه الهام بخش بود. اما بيش از هر فيلم ديگری ”همشهری کين“ بايد با نسخه ۳۵ ميليمتری به تصوير کشيده شده تا مورد تحسين قرار گيرد. من فيلم را حداقل ۵۰ بار به صورت ۱۶ ميليمتری روی نوار و CD تماشا کرده ام. ۲۵ بار در کلاسها و فستيوالهای مختلف سينمايی با دستگاههای آناليز فيلم را صحنه به صحنه بررسی کرده ام. با اين وجود فقط دو بار موفق به ديدن نسخه ۳۵ ميليمتری آن شدم: سال ۱۹۵۶ وقتی برای اولين بار به طور درست و حسابی اکران شد(در آن زمان من يک شاگرد دبيرستانی بودم) و در سال ۱۹۷۸ وقتی که يک نسخه جديد در فستيوال فيلم ”شيکاگو“ به نمايش درآمد. از نسخه سال ۱۹۵۶ فقط تاثير مقهور کننده فيلم را به خاطر ميارم که جلوه های تصويری و تخيل جسورانه اش مرا با تمام لوس بازيها و سرگرمی های کوته فکرانه ای که در فيلمهای ديگر مد بود، بيگانه کرد. از نمايش سال ۱۹۷۸ به خاطر ميارم که چطور شفافيت و جزئيات نسخه ۳۵ ميليمتری زوايای مبهم و تاريک فيلم را که تا آن زمان از نظر دور مانده بود را در معرض ديد قرار داد.

”همشهری کين“ از سايه و تاريکی بهره برداری فراوانی کرده است. ”ولز“ که با فيلمبردار نابغه ”گرگ تولند“ کار می کرد می خواست زندگی مردی را نشان بدهد که از شدت تملکات، قدرت، وجوداطرافيان، ثروت و مرموز بودن در حال انفجار است. او سبک تصويری تيره و تاری را در فيلم به کار برد که در نسخه ۳۵ ميليمتری تمام سوراخ سنبه های فيلم را که ممکن است آبستن نکته يا واقعيت مهمی باشندرا به تصوير می کشد و به خاطر شيوه معروف فيلمبرداری ”تالند“يعنی"ديپ فوکوس" تمام زوايای عمقی و سطحی فيلم به خوبی زوايای راستی و چپی فيلم قابل تشخيصند. برای مثال گوی بلورينی (کاغذنگهدار) که ”کين“ در هنگاه مرگش در دست داشته و آن را بر زمين می اندازد در خانه اولين معشوقه ”کين“ در بين خرت و پرت های روی ميز قابل رويت است. در صحنه نهايی فيلم نيز در انبار کذايی پرتره ای از ”چارلی کين“ به همراه والدينش ديده می شود. هردوی اين صحنه ها و جزئياتش را می شود به راحتی در نسخه ۳۵ ميليمتری مشاهده کرد ولی روی نسخه ۱۶ ميليمتری و حتی روی CD با کيفيت عالی قابل مشاهده نيست. اگر شما فيلم را فقط در پخش تلويزيونی يا نسخه ۱۶ ميليمتری درب و داغون کلاسهای سينمايی تماشا کرده ايد مطمئنا جزئيات و شفافيت نسخه ۳۵ ميليمتری شما را شگفت زده خواهد کرد.

به مناسبت پنجاهمين سالگرد ساخته شدن فيلم من تمام کتابهايی را که راجع به آن نوشته شده بود دوباره خوانی کردم. درباره خيلی از نکات اختلاف نظر وجود دارد. مثلا اينکه ”هرست“ شخصا فيلم را ديد يانه؟ يا ”هرست“ اگر واقعا فيلم را ديد از ديدنش شوکه شد يا لذت برد؟ يا اينکه ”ولز“ از دستاوردهای همکاران بزرگش سودبرد يا به آنها الهام بخشيد تابهتر از آنچه که قبلا بودند بدرخشند؟با همه اينها شنيدن کی بود مانند ديدن؟ تماشاچيان نظرات خودشان را دارند که معمولا چندان هم با هم موافق نيست و هر از چندگاهی دستهايشان را از فرط آزردگی به هوا پرتاب می کنند و البته فيلم هنوز در برابر آنها ايستاده است

دستاوردی غول آسا که گرچه نمی توان به سادگی توضيحش داد ولی به سادگی هم نمی توان از آن صرف نظر کرد. پنجاه سال بعد از ساخته شدن، فيلم کماکان تر و تازه، تحريک کننده، سرگرم کننده، شاد، غمگين و اعجاب آور باقی مانده و خواهد ماند. همانطوری که هميشه بوده است. خيلی ها عقيده دارند که ”همشهری کين“ بزرگترين فيلم تاريخ سينماست  آنهايی هم که موافق اين عقيده نيستند، هنوز هم نمی توانند بهترين کانديد خودشان را معرفی کنند...

ترجمه از پیمان   


سفید پوشیده بودم با موی سیاه/ اکنون سیاه جامه ام با موی سفید
۱۳۹۲/۱/۲۲ عصر ۱۱:۳۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : اکتورز, رزا, پرشیا, پایک بیشاپ, بانو, Classic, دزیره, حمید هامون, مگی گربه, ژان والژان, واتسون, BATMAN, ریچارد
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
RE: راجر ایبرت منتقد محبوب سینمای کلاسیک - Savezva - ۱۳۹۲/۱/۲۲ عصر ۱۱:۳۳