جمعه 13 بهمن 91
چندی پیش فیلم شناگر به کارگردانی فرانک پری و با بازی برت لنکستر رو دیدم.

فیلم خوبی بود، بهتر که فکر می کنم انگار خیلی خوب بود چون بعد از چند روز هنوز دارم به فیلم فکر می کنم. گرچه پیام فیلم زیادی رو بود اما باز هم متفاوت بود و گویی با جان و دل ساخته شده بود. تنها لباسی که برت لنکستر از ابتدا تا انتهای فیلم به تن دارد یک مایو است و نقش مردی را بازی می کند که تصمیم می گیرد همه استخرهای تپه منتهی به استخر خانه اش را شنا کند. در این راه که همه او را می شناسند دوستانی می بیند که با او دوستانه برخورد می کنند، بعضی تحویلش نمی گیرند، بعضی در ابتدا با او همراه می شوند اما بعدا" از او می گریزند. بعضی مسخره اش می کنند. برخی توهین میکنند و برخی دیگر تحقیرش می کنند و در پایان تحقیر و تحقیر و تحقیر و او که از ابتدا به صورت عریان راه را با انرژی و شور و شوق آغاز کرده بود در انتهای راه هم از نظر جسمی و از نظر روحی خسته و درمانده است و به خانه ای می رسد با درهای بسته. جایی چون قبر، تاریک و به هم ریخته؛ خرابه ای که گویی هیچ کس چشم انتظارش نیست.

اصلا" این مرد کیست؟
چرا از ابتدای فیلم لباسی به تن ندارد؟ لباسهایش کجاست؟ زن و بچه ای که می گوید کجا هستند؟ چرا در خانه اش قفل است؟ چرا خرابه است وقتی این همه برای رسیدن به آن اشتیاق دارد؟ چرا همه او را می شناسند؟ چرا برخی تحقیرش می کنند؟ چه سابقه ای دارد؟ اصلا" کیست؟ زنش مرده یا زنده است؟ دو دختری که می گوید منتظرش هستند و صدایشان را می شنود ، آیا رهایش کرده اند؟ چرا کسانی حتی حاضر به قرض دادن یک 50 سنتی به او نیستند؟ آیا نمیداند که خانه اش مثل یک ملک متروکه است؟
سوال های بسیار زیادی دست سرم برنمی دارند. چه بازی خوبی دارد برت لنکستر و چه خوب زوال تدریجی شخصیت را نمایش می دهد، گویی با به پایان رسیدن سفر؛ او هم به پایان می رسد. فیلم را ببینید، شاید شما جوابی برای این همه سوال یافتید...

زنگار و استخوان ژاک اودیار را هم دیدم، اما شناگر کماکان دست از سرم برنمی دارد . باشد برای وقتی که کمی فکرم آرام گرفت.
هفتم اسفند مراسم اسکار برگزار می شود، نشسته ام فقط برای اسکار گرفتن رابرت دنیرو دعا می کنم، خدا میداند چقدر دلم می خواهد اسکار را بگیرد، حتی از خود دنیرو هم بیشتر مشتاق این اسکار هستم.

شاید از انبوه فیلم های افتضاحی که بازی می کند نجاتش دهد. نسل جدیدی که تازه فیلم می بینند دنیرو را یک کمدین به حساب می آورند چون از اول فیلم های گذشته او را ندیده اند. با ملاقات با والدین و دنباله هاش، این را تحلیل کن و دنباله اش و بقیه فیلم های عجیب و غریب اخیرش او را شناخته اند و تماشای آن دنیرویی که ما شیفته اش شدیم برایشان دشوار است، درست بر عکس ما. خدا به خیر کند...
هفته قبل تصمیم گرفتم بالاخره بعد از سالها فیلم هاروی با بازی جیمز استیوارت را ببینم، البته نسخه ای که داشتم کیفیت چندان خوبی نداشت و همین باعث این تاخیر بود، تا بالاخره به لطف یکی از دوستان بسیار خوب نسخه 2 دیسک فیلم را گرفتم.

هاروی فیلم متوسطی است، حتی می شود گفت کمی زیر متوسط و آن هم یک دلیل عمده دارد، چون هنری کاستر فیلم ساز متوسطی است. متوسط رو به پایین.
واقعا" فیلم چیز زیادی برای گفتن نداره، جز موضوع جذابش مخصوصا" برای اون دوران و بازی خوب جیمز استیوارت.
من از طرفداران بازی استیوارت نیستم. قبلا" این موضوع رو در قسمت بازنگری در اسطوره های کلاسیک و سر موضوع سرگیجه نوشته ام اما بازی استیوارت در فیلم بسیار عالی بود، انگار نقش برای خودش نوشته شده باشد. استیوارت فیلم هاروی را بی نهایت دوست داشتم. مثل استیوارت فیلم های زندگی شگفت انگیزی است و پنجره عقبی. استیوارت هم مثل ایو مونتان و ژاله کاظمی از آنهایی است که هرگز نمی میرد.
دلم می خواهد از کریستوفر پلامر عزیز هم بگویم؛ اما
تا بعد ...