سال 1926، والدو پپر( ردفورد ) خلبان هواپیماهای تک نفره زمان جنگ جهانی اول مردم را سوار هواپیمای خود کرده و از این راه درآمدی دارد. همچنین برای مسافرانش داستانی را تعریف می کند که خودش در آن نقشی نداشته ، داستان از این قرار است که کسلر بهترین خلبان آلمان سه هواپیمای آمریکایی را سرنگون می کند و وقتی که مسلسل والدو گیر می کند به جای اینکه او را بزند چون والدو را می شناسد برای او سلام نظامی می فرستد!!! والدو با دوست خلبانش اکسل وارد سیرک هوایی می شوند تا بتوانند پول کافی را برای ساخت هواپیمایی که دوست دیگرش ازرا طراحی کرده بدست آورند. اما وقتی دوست اکسل،( ساراندون ) در حین پرواز کشته می شود آن دو از پرواز منع می شوند. ازرا در تلاش برای شکست دادن کسلر سقوط می کند و والدو شاهد ماجراست . سپس والدو به عنوان بازیگر بدل به هالیوود می رود تا در فیلمی که بر اساس نبردهای افسانه ای کسلر با بازی خود او ساخته می شود به عنوان بدل رودر روی قهرمان محبوبش قرار گیرد . در حین فیلمبرداری دو خلبان از خود بیخود شده و به نبردی واقعی می پردازند و کارگردان هم از فرصت استفاده کرده و فیلمبرداری را ادامه می دهد. هر دو هواپیما به شدت آسیب می بینند و والدو ، کسلر را شکست می دهد. این بار والدو همان سلام نظامی معروف را برای کسلر می فرستد و هر دو هواپیمای آسیب دیده در میان ابرها ناپدید می شوند ...
به نظر بنده دهه 70 سرشار از فیلم های به شدت قوی و تاثیر گذار است. من خودم سینمای دهه 70 آمریکا و اروپا را به شدت دوست دارم و معتقدم در هر سال از این دهه طلایی آثاری ساخته شدند که تا سالها همچنان بی همتا خواهند مانند ، سینماگرانی چون اسکورسیزی، کاپولا، د پالما، برتولوچی، مایکل چیمینو، اسپیلبرگ و بسیاری دیگر فعالیت جدی خود را در همین سالها آغاز کرده و دیگرانی چون سیدنی پولاک، مارتین ریت، سیدنی لومت، آلن جی پاکولا و ... در این دهه بهترین های خود را جلوی دوربین بردند. البته همه اینها را خودتان بهتر از بنده می دانید ولی فقط به عنوان پایان این مقدمه ،نگاهی کوتاه به آثار مثلا سیدنی پولاک در دهه 70 ( جرمیا جانسن . آن طور که بودیم . یاکوزا . سه روز کندر . بابی دیر فیلد . سوارکار الکتریکی )این سوال را به وجود می آورد که این همه فیلم خوب در 10 سال فقط توسط یک نفر ؟؟؟ در حالی که بقیه کارگردان هایی که اسم بردم و آنهایی را که نامشان نیست و شما بهتر از من می شناسید همین وضعیت را دارند. چند وقت پیش در یک زمان کوتاه فرصت این را داشتم که بسیاری از آثار دهه 70 را بازبینی کنم یا برای اولین بار ببینم، که در اینجا سعی می کنم در حد توانم شما را هم در این لذت شریک کنم، شاید که مقبول افتد.
جرج روی هیل هم یکی از همان هایی است که در آن زمان فعالیت پرباری داشت. معمولا هیل را با فیلم هایی سرزنده و شاد و شنگول می شناسیم که رگه هایی عمیق از نوستالژی در آنها دیده می شود. هیل هیچ کاری که نکرده باشد اگر فقط و فقط یکی از دو فیلم بوچ کسیدی و ساندنس کید یا نیش را ساخته بود من را ( شما رو نمی دونم) تا آخر عمر مدیون خود می کرد. اما هیل برعکس بقیه فیلم هایش در این فیلم احساساتش را کنترل کرده و برخلاف بقیه فیلم هایش به خصوص دو فیلم ذکر شده از قهرمان بازی و قهرمان پروری هیچ خبری نیست و شما هرگز با والدو یا دیگر شخصیت های فیلم همذات پنداری نکرده و دوست ندارید جای آنها باشید. البته اینها معایب فیلم نیست و فقط وجه تمایز این فیلم با دیگر آثار هیل رو نشان می دهد.فیلم داستان مردی است که برای خودش رویایی دارد، با این رویا زندگی می کند، و در آخر حتی به قیمت از دست دادن جانش هم که شده سعی می کند این رویا را عملی کرده و هرگز کوتاه نمی آید. دیدن رابرت ردفورد در نقش خلبانی با هواپیمایی که هیچ امکانات ایمنی ندارد یا ساراندون در یکی از اولین فیلم هایش در روی بال های هواپیما دیدنی است.
تکرار می کرد: نمی شود کاری اش کرد... نمی شود کاری اش کرد...
خیلی خنده ام گرفت، انگار چیزی هست که بشود کاری اش کرد. زندگی در پیش رو - رومن گاری