ممنونم از ريكوي عزيز ، كه در اين روزهاي همچنان سر كافه ، لطف كرده و اين بحث را ادامه داده است.
در اغلب موارد با شما هم راي هستم. من هم معتقدم كه ايدئولوژي اگر سوار بر فيلم نباشد به فيلم آسيب نمي رساند كه در غير اين صورت رزمناو پوتمكين و پيروزي اراده و چه بسيار فيلمهاي بزرگ تاريخ سينما را هم بايد انكار نمود. مخالفت من با فيلم از جهت تجليل هاي بي حد و حصري است كه با اين فيلم مي شود و همينطور قرائت هاي بعضا غلطي كه از اين فيلم مي شود.
در مورد چفت و بست داشتن فيلمنامه هم مي توان با در نظر گرفتن سال ساخت و فيلمهاي همدوره پذيرفت كه خيلي حشو و زوائد فيلمهاي هاليوودي آن دوران را ندارد ، اما در هر حال برخي جاها رفتار شخصيتها با شخصيت پردازي ها همخوان نيست. از همه مهمتر پس از بزنگاه انتخاب الزا در فرودگاه ، الزا به درستي نشان داده كه انساني از جنس ريك است ، انتخاب نهايي اش و لبخند روي چهره اش دست در دست لازلو در آخرين لحظه را تنها مي توان با نگاه تقديرگرايانه و وجه ايدئولوژيك فيلم (اينكه الزا بايد اميددهنده لازلو در راه مبارزه اش بماند) مي شود توجيه كرد. يعني از منطق فيلمنامه اي بيرون ميزند كه من اين را ضعف مي دانم.
و همچنين تشكر ويژه اي از شما دارم بابت معرفي اين نشريه. متاسفانه اين نشريه به شهرستان ما نمي آيد و من اصلا خبر نداشتم كه آقاي محسنين در اين نشريه مي نويسند و الا حتما جوري آن را تهيه مي كردم.
آقاي محسنين كلا روحيه اي انزواجويانه دارند. دو سه سال پيش در كلوب و فيس بوك حضور داشتند اما مدتي است كه كلا تمام راه هاي ارتباطي را بسته. تنها صفحه اي كه از ايشان فعال مي بينم ، اين صفحه است كه در آن به ترجمه اشعار ، شاعران معاصر جهان مي پردازد.
یکی از اشعار زیبایی که ایشان به تازگی با زیبایی و ظرافت ترجمه کرده اند:
غیظ ها
به دور افتاده از از گناه و تقدیس
اینک آنان سکنی میگزینند در صمیمیتِ فروتنانهٔ
زندگی روزمره. آنانند
شیری که چکه میکند، اتوبوسی که دیر میرسد
سوپی که سر میرود
قلمیکه گم میشود، جاروبرقی که جارو نمیکند
تاکسی که نمیآید، رسیدی که پیدا نمیشود
هل دادن، تنه زدن، منتظر ماندن
جنونِ کاغذبازی
بدون فریاد کشیدن یا خیره شدن
بدون موهای زبرِ افعیگون
با دستانِ محتاطِ روز به روزشان
میفرسایند ما را
آنانند شگفتیهای غریب دنیای مدرن
بیچهره و بینقاب
بیاسم و بینفس
مارهای هزار سرِ بازدهی که بیمهار شدهاند
دیگر به دنبال حرمت شکنان و پدرکُشان نیستند
آنان قربانیان بیگناه را ترجیح میدهند
که هیچ کاری برای بر انگیختنشان نمیکنند
به لطفشان روز از دست میدهد پهنهٔ هموارش را
عصارهٔ میوههای پر آبش را
عطر گلهایش را
هوسِ دریای آزادش را
و زمان تبدیل میشود
به محنت، و یورشی
علیه زمان.
سوفیا دِه میو برینر