[-]
جعبه پيام
» <مارک واتنی> ممنونم رابرت جوردن عزیز
» <رابرت جوردن> سپاس از مارک واتنی و بتمن
» <مارک واتنی> رابرت عزیز و گرامی ... این بزرگواری و حسن نیت شماست. دوستان بسیاری هم در کافه، قبلا کارتون و سریال های زیادی رو قرار داده اند که جا داره ازشون تشکر کنم.
» <مارک واتنی> دانلود کارتون جذاب " فردی مورچه سیاه " دوبله فارسی و کامل : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...7#pid45437
» <Kathy Day> جناب اﻟﻜﺘﺮﻭﭘﻴﺎﻧﻴﺴﺖ از شما بسیار ممنونم...
» <مارک واتنی> خواهش می کنم بتمن عزیز
» <BATMANhttps://www.aparat.com/v/XI0kt
» <BATMANhttps://www.doostihaa.com/post/tag/%D8%A...kanon-2021
» <BATMANhttps://www.aparat.com/v/pFib3
» <BATMAN> با تشکر از مارک واتنی عزیز/ نسخه های سینمایی بامزی هم منتشر شدن/ بامزی تو سوئد خیلی محبوبه، از گذشته تا به امروز ازین شخصیت انیمیشن تولید میشه
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 6 رای - 3.33 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
بهارانه ...
نویسنده پیام
دزیره آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 196
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۸/۴
اعتبار: 33


تشکرها : 3112
( 2462 تشکر در 98 ارسال )
شماره ارسال: #48
RE: بهارانه ...

" نفس " اخرین فیلم نرگس ابیار است که در جشنواره فیلم فجر به نمایش در امد و " بهار " دختر حدودا ده ساله ای که شخصیت اصلی فیلم است.

 من و بهارِ نفسِ نرگس ابیار

 من و بهارِ نفسِ نرگس ابیار تقریبا همسن و سال بوده ایم. با یکی دوسالی تفاوت. برای همین است که او اول و دوم دبستانش را ان طرف مدرسه رفته اما من این طرف. این طرف و ان طرف انقلاب را میگویم که حالا دیگر خیلی وقت است برای خودش یک جور مبدا شده است. از کفر ابلیس و زهد سلمان هم معروف تر.

 برای همین است که بهار، بی روسری رفتن مدرسه را تجربه کرده. ناظم ترکه به دست را دیده و مزه کتک خوردن با ترکه را هم چشیده. اما من نه. شاید که من خوشبخت تر بوده ام از بهار...

 فکرهای من و بهار خیلی جاها شبیه هم بوده و به گمانم شبیه فکرهای نرگس ابیار. فکرهایی که در نفس، به صورت انیمیشن نشان داده میشود و من اسمش را گذاشتم کارتونی های فکر.

 از کجا شروع کنم کارتونی های فکرهامان را که انگاری شخصیت هایش از روی سبک خاص نقاشی ننه حسن، کپی شده اند منتها سیاه و سفید.

 ننه حسن ، همان پیرزن نقاشِ نقاشی های رنگارنگ، با ادمهایی که چشم هاشان یک جوری غیر عادی بزرگتر است. من ننه حسنِ نقاش و نقاشی هایش را در گالریِ تابستان خانه ی هنرمندان دیده ام.

 نمیدانم از کجا شروع کنم!  از قصه ملک جمشید و اژدهای هفت سر شروع کنم که هم بابای بهار برایش تعریف کرده و هم بابای من برای من. که بابای بهار، تنگی نفس داشت و برای همین بهار میخواست که دکتر نفس شود و به دلیلی مشابه من میخواستم که دکتر قلب شوم.

 از اب بازی کردن بهار و برادرهایش کنار رودخانه نزدیک روستاشان که درست مثل اب بازی کردن من و برادرم بود کنار رودخانه اوشان و فشم وقتی که جمعه ها می رفتیم برای پیک نیک. که ما هم پارچه می گرفتیم کف رودخانه تا ماهی ریز کوچولو بگیریم.

 از ابگوشت خوردنمان که بابای بهار هم مثل بابای من، گوشت را میکوبید و اخرش گوشت کوب را با کلی مخلفات مانده به رویش میداد دستمان.

 از فرفره های چوبی که با انگشت شست و سبابه می گرفتیم و فِرَش میدادیم روی زمین و محو چرخش رنگینش میشدیم یا از ان قایق حلبی که با نفت کار میکرد و وقتی روی اب حوض میگذاشتیش پِت پِت کنان جلو میرفت. که بهار خواست ان را مهربانانه و تابو شکنانه به پسر همکلاسش بدهد، اما پسرک مغرور نخواست.

 من هم مثل بهار از کتابخانه ی  دایی یواشکی کتاب بر میداشتم برای خواندن. من اما بابایم هم کلی کتاب داشت. به کتاب های او هم ناخنک میزدم.

 بهار خون فروش میخواند و جنایت بشر. من، موشها و ادمها و خوشه های خشم دایی را و کلی کتابهای شریعتیِ بابا که زیر دست و بالم بود. من برای کتاب خوانی ام هیچ گاه تنبیه نشدم، اما بهار چرا. هیچکس به من نگفت ادمی که زیاد کتاب بخواند، دیوانه میشود. اما به بهار می گفتند. کتاب خوانی های یواشکی من هیچ گاه لو نرفت. اما بیچاره بهار که لو میرفت و کتکش را هم میخورد. شاید که من خوشبخت تر بوده ام از بهار...

بهار با اپارات عمویش چند باری فیلم دیده بود. "مادرِ هند" که عمو شیفته ی ان بود و به خاطر ان بساط اپارات را راه می انداخت و فک و فامیل و در و همسایه را جمع میکرد برای تماشا. بی توجه به شِکوه و شکایت زن عموی بهار. زن عمویی که بیشتر از امدن هوو بر سرش پس از زاییدن نُه تا پسر شاکی بود و دق و دلی هایش را سر اپارات بیچاره ی عمو خالی میکرد. که چرا این عزیز کرده اش ( اپارات ) را نمیبرد خانه ان عزیز کرده اش، نیّر خانم ( هوو ).

 من اما با اپارات تنها چند باری فیلم عروسی فامیل را دیده بودم. من با بابا زیاد سینما میرفتم. زیادتر از انچه که فکرش را بکنید. شاید که من خوشبخت تر بوده ام از بهار...

ننه اقای بهار، چپ و راست در گوشش زمزمه میکرد که مواظب خنده هایش جلوی نا مَحرم باشد و چه حرف گوش کن بود بهار که وسط بازی مجسمه بازی - این که هر کی یه شکلک دراره شکل عروسک دراره یک دو سه -  دخترها را میخنداند اما نوبت پسر خاله که میشد مثل ماده ببر خشمگین زل میزد در چشمهایش. خندیدن یا نخندیدن، مسئله این است!

 من و بهار بازی کردنمان با تاب هم مثل هم بود. نگفتم تاب بازی. گفتم بازی با تاب. این که بنشینی روی تاب و دور خودت بچرخی بچرخی و بعد رها شوی در هوا و تابت را بکنی چرخ و فلک.

 من و بهار هر دو به صدای اژیر قرمز و سفید عادت کرده بودیم و به زیر زمین رفتن برای پناه گرفتن. هر دو زیاد نمیترسیدیم. باباهای نترسی داشتیم ما هر دو صدای موشک را شنیده بودیم، اما موشک سر بهار افتاد و شاید که من خوش شانس تر بوده ام از بهار...

 نفسِ نرگس ابیار فیلم جزئیات است و نوستالژی. نوستالژی ادمهای همسن و سال من. انقدر زیاد و انقدر جزئی که هنوز خیلی هایش مانده برای تعریف کردن. شاید بشود گفت که فیلم شلوغ است و طولانی و انگاری نرگس ابیار همه ی دلش را بیرون ریخته. به قول شادمهر راستین، شاید که او صبوری کرده و خواسته با فیلم قبلش چنان اطمینانی به خودش ایجاد کند شاید راحتش بگذارند برای ساختن!

 جایی خواندم که این خانم کارگردان فیلمهای ایتالیایی را بسیار دوست میدارد. به گمانم می توان رد فلینی و رویا پردازی های عجیب غریبش را در صحنه های مربوط به عزاداری در روستا که از نگاه رویا گونه بهار نشان داده میشود، دید.

 بهار ، کاش بودی و یک دنیا تغییر و تغییر دنیا را میدیدی. میدیدی که ادمها این روزها چقدر راحت ترند برای خندیدن...


  نمیدانم که این نوشته را چه میشود نامید! نمیدانستم که کجا باید بنویسمش. که اصلا بهاریه را چه ارتباط با این بهار؟! ترجیح دادم اینجا نوشته شود  تا تقدیمش کنم به دوستان گرامی کافه کلاسیک. خدا را شکر که به خندیدن هم ختم شد. یادی میکنم از همراهان قدیم کافه و امیدوارم هر جا که هستند سلامت و موفق باشند. رزا، بانو، گرتا، الیور، راتسوریزو، سم اسپید، هری لایم و دلشدگان که هر سال بهاریه مینوشت با شعرهایی زیبا.

 حال، همیشه ابستن نوستالژی ست که زمان فارغ شدنش اینده ست و انوقت است که با ان ادمی را به یاد گذشته خواهد انداخت. گذشته ای که زمانی حال بوده است.

                                            حال و اینده تان شیرین

                                                نوروزتان مبارک

                 دقیقا عین همین کتاب داستان راستان را که در همان سن و سال خوانده ام،  هنوز در کتابخانه دارم.           





] استعداد بزرگ بدون اراده بزرگ وجود ندارد . بالزاک
۱۳۹۴/۱۲/۲۷ صبح ۰۷:۳۱
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : حمید هامون, سروان رنو, oceanic, آمادئوس, ایـده آلـیـسـت, اسکورپان شیردل, جروشا, Classic, هانا اشمیت, Memento, Papillon, L.B.Jefferies, BATMAN, Joe Bradley, rahgozar_bineshan, واتسون, Kathy Day
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
بهارانه ... - Classic - ۱۳۸۸/۱۲/۲۹, صبح ۰۹:۱۵
RE: بهارانه ... - سروان رنو - ۱۳۸۹/۱/۸, عصر ۰۷:۰۳
RE: بهارانه ... - سروان رنو - ۱۳۸۹/۱/۱۴, عصر ۱۱:۲۴
RE: بهارانه ... - Classic - ۱۳۸۹/۱/۲۱, صبح ۱۰:۲۲
RE: بهارانه ... - دلشدگان - ۱۳۸۹/۱/۲۱, صبح ۰۸:۴۹
RE: بهارانه ... - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۱/۲۱, صبح ۱۰:۳۲
RE: بهارانه ... - منصور - ۱۳۹۰/۱/۶, صبح ۰۸:۵۰
یه بهار قشنگ تر... - بانو - ۱۳۹۰/۱/۶, عصر ۰۷:۲۱
RE: بهارانه ... - دلشدگان - ۱۳۹۰/۱/۱۶, عصر ۰۵:۰۸
RE: بهارانه ... - دزیره - ۱۳۹۰/۱/۲۰, صبح ۰۱:۳۷
RE: بهارانه ... - حمید هامون - ۱۳۹۰/۱۲/۲۵, عصر ۰۸:۳۰
RE: بهارانه ... - دزیره - ۱۳۹۰/۱۲/۲۷, عصر ۰۲:۲۹
بهارانه ... - بانو - ۱۳۹۰/۱۲/۲۸, عصر ۱۰:۵۸
RE: بهارانه ... - Papillon - ۱۳۹۰/۱۲/۲۹, صبح ۱۲:۱۱
RE: بهارانه ... - بهزاد ستوده - ۱۳۹۰/۱۲/۲۹, صبح ۱۰:۵۷
RE: بهارانه ... - دلشدگان - ۱۳۹۰/۱۲/۲۹, عصر ۰۵:۵۷
RE: بهارانه ... - KESSLER - ۱۳۹۱/۱/۲, عصر ۰۷:۰۰
RE: بهارانه ... - راتسو ریــزو - ۱۳۹۱/۱/۲, عصر ۱۱:۱۰
RE: بهارانه ... - دزیره - ۱۳۹۱/۱۲/۲۷, صبح ۰۹:۴۰
بهارانه ... - بانو - ۱۳۹۱/۱۲/۲۸, صبح ۱۰:۱۶
RE: بهارانه ... - جو گیلیس - ۱۳۹۱/۱۲/۲۹, عصر ۰۳:۰۸
RE: بهارانه ... - حمید هامون - ۱۳۹۱/۱۲/۲۹, عصر ۰۶:۰۶
RE: بهارانه ... - پرشیا - ۱۳۹۱/۱۲/۲۹, عصر ۱۱:۵۹
RE: بهارانه ... - دلشدگان - ۱۳۹۱/۱۲/۳۰, عصر ۰۱:۴۲
RE: بهارانه ... - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۲/۱/۱, صبح ۱۲:۴۲
RE: بهارانه ... - Classic - ۱۳۹۲/۱/۱, صبح ۰۹:۵۵
RE: بهارانه ... - اسکورپان شیردل - ۱۳۹۲/۱/۱, عصر ۰۲:۰۵
بهارانه ... - بانو - ۱۳۹۳/۱/۱, عصر ۱۲:۵۸
RE: بهارانه ... - حمید هامون - ۱۳۹۳/۱/۱, عصر ۰۷:۲۶
RE: بهارانه ... - Joe Bradley - ۱۳۹۳/۱/۲, صبح ۰۱:۵۱
RE: بهارانه ... - خانم لمپرت - ۱۳۹۳/۱/۲, صبح ۱۱:۵۹
بهارانه 93 - برت گوردون - ۱۳۹۳/۱/۲, عصر ۰۷:۰۳
RE: بهارانه ... - Joe Bradley - ۱۳۹۳/۱/۷, عصر ۰۱:۰۲
بهارانه ! - BATMAN - ۱۳۹۴/۱/۱, صبح ۰۲:۵۳
RE: بهارانه ... - Joe Bradley - ۱۳۹۴/۱/۱, صبح ۰۴:۲۹
RE: بهارانه ... - ژان والژان - ۱۳۹۴/۱/۲, صبح ۰۷:۰۱
RE: بهارانه ... - بانو - ۱۳۹۴/۱/۷, صبح ۱۱:۱۸
RE: بهارانه ... - بانو الیزا - ۱۳۹۴/۱۲/۲۷, صبح ۰۷:۰۶
جاری ام از عشق! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۴/۱۲/۲۷, عصر ۰۸:۳۱
آغاز سال 1395 - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۵/۱/۱, عصر ۰۷:۲۳
RE: بهارانه ... - Joe Bradley - ۱۳۹۵/۱/۳, عصر ۰۸:۵۲
RE: بهارانه ... - جروشا - ۱۳۹۵/۱/۸, عصر ۱۱:۴۵
RE: بهارانه ... - Classic - ۱۳۹۶/۱/۱, عصر ۱۲:۲۵
RE: بهارانه ... - Joe Bradley - ۱۳۹۶/۱/۷, عصر ۱۱:۳۴
RE: بهارانه ... - Classic - ۱۳۹۶/۱۲/۲۹, عصر ۱۱:۰۲
RE: بهارانه ... - مراد بیگ - ۱۳۹۸/۱/۱, صبح ۰۳:۳۸
RE: بهارانه ... - مراد بیگ - ۱۳۹۹/۱/۱, صبح ۱۱:۳۱
RE: بهارانه ... - سروان رنو - ۱۳۹۹/۱/۱۵, عصر ۰۲:۲۱
RE: بهارانه ... - مراد بیگ - ۱۳۹۹/۱۲/۳۰, عصر ۰۹:۰۶
بهار غم انگیز - مراد بیگ - ۱۴۰۰/۱۲/۲۹, عصر ۰۹:۳۹
بهارانه ... - اسکورپان شیردل - ۱۳۹۰/۱/۲, صبح ۰۲:۰۱
بهار آمد ...بهار آمد - بهزاد ستوده - ۱۳۹۰/۱۲/۲۴, صبح ۱۱:۱۰
RE: بهار آمد ...بهار آمد - rahgozar_bineshan - ۱۳۹۰/۱۲/۲۴, عصر ۱۲:۵۳