[-]
جعبه پيام
» <لوک مک گرگور> متشکرم دوست گرامی. منهم همیشه از خواندن مطالب جذاب و دلنشین تان کمال لذت را برده ام.
» <رابرت> بررسی جالب تأثیر فیلم "پاندورا و هلندی سرگردان" بر انیمیشن "عمو اسکروچ و هلندی سرگردان" https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...6#pid45456
» <رابرت> سپاس از دون دیه‌گو دلاوگا و لوک مک گرگور عزیز به خاطر مطالب تحقیقی، تحلیلی و زیبای اخیرشان
» <دون دیه‌گو دلاوگا> "بچه‌های کوه تاراک" : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...3#pid45453
» <مارک واتنی> ممنونم رابرت جوردن عزیز
» <رابرت جوردن> سپاس از مارک واتنی و بتمن
» <مارک واتنی> رابرت عزیز و گرامی ... این بزرگواری و حسن نیت شماست. دوستان بسیاری هم در کافه، قبلا کارتون و سریال های زیادی رو قرار داده اند که جا داره ازشون تشکر کنم.
» <مارک واتنی> دانلود کارتون جذاب " فردی مورچه سیاه " دوبله فارسی و کامل : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...7#pid45437
» <Kathy Day> جناب اﻟﻜﺘﺮﻭﭘﻴﺎﻧﻴﺴﺖ از شما بسیار ممنونم...
» <مارک واتنی> خواهش می کنم بتمن عزیز
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 9 رای - 4 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی
نویسنده پیام
لوک مک گرگور آفلاین
جوینده َطلا
***

ارسال ها: 211
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۶/۶/۳۱
اعتبار: 24


تشکرها : 1005
( 1634 تشکر در 208 ارسال )
شماره ارسال: #51
RE: سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی

این روزها که جوانان غربی و حتی مردم سایر نقاط دنیا محو تماشای فیلمها و اقتباس هایی هستند که بر پایه آثار مطرح روز دنیا ساخته شده اند، تماشای اقتباسی از نمایشنامه ها و آثار قدیمی می تواند نوید بخش این باشد که اینگونه آثار هنوز از حافظه انسان ها پاک نشده اند. شاید برای امثال ما که با اینگونه اقتباس های قدیمی بزرگ شده ایم و تعامل کاراکترها در آثار قدیمی را بهتر درک می کنیم، تماشای اینگونه آثار برایمان لذت بیشتری داشته باشد. مدتی قبل وقتی تصمیم گرفتم اقتباس سال ۲۰۱۵ بازرس وارد می شود را تماشا کنم اصلا انتظار نداشتم که قرار است با چنین فیلم تاثیر گذاری روبه رو شوم. بله درست است فیلمی که قرار است درباره آن صحبت کنم فیلمی کلاسیک نیست، اما بر پایه یکی از تحسین شده ترین نمایشنامه های انگلیسی اثر جی. بی. پریستلی ساخته شده که تاکنون بارها بر پرده نمایش نقش بسته، اقتباس های تلویزیونی و سینمایی متعددی از آن ساخته شده و کماکان در دانشگاه ها تدریس می شود. این نمایشنامه ابتدا در سال ۱۹۴۵ در شوروی اجرا شد و در سال بعدش انگلستان آن را اجرا کرد. این اثر یکی از شناخته شده ترین آثار کلاسیک اواسط قرن بیستم انگلستان محسوب می شود.

داستان فیلم که در سال ۱۹۱۲ روی می دهد سعی می کند به شکلی نسبتا غیر مستقیم نظام سرمایه داری حاکم بر آن سالهای انگلستان را به چالش بکشد. آن دوره ای که مردم فقیر نه تنها برای هیچ کار می کردند، بلکه عروسک خیمه شب بازی لذت ها و شهوت رانی های سرمایه داران نیز می شدند. فیلم خانواده ای ثروتمند و به ظاهر خوشبخت را به تصویر می کشد که خواسته و یا ناخواسته در تباه کردن زندگی یک دختر جوان نقش داشته اند. دختری به نام اوا اسمیث که تنها یک آرزو داشت. اینکه با او و همکارانش به عنوان گروهی از کارگران با عدالت رفتار شود. او اضافه حقوقی را که برایش در نظر گرفته شده بود، نپذیرفت، تنها به دلیل اینکه ثابت کند که خونش رنگین تر از سایر کارگران نیست و هر کس که به شکلی شرافتمندانه کار می کند، لایق آن است که از حقوقی شرافتمندانه نیز برخوردار باشد و این تازه آغاز سرنوشت شومی بود که قرار بود آن را تا پوست و استخوان احساس کند. به اعتقاد من فیلم درباره بازیچه شدن است. بازیچه شدن زیر دست آن افرادی که فکر می کنند مشکلاتشان به آنها اجازه می دهد که بر روی انسان های بی کس و بی پناه سوار شوند، بدون آنکه گرفتار رسوایی و عواقب ناشی از آن شوند.

داستان در ابتدا این خانواده ای ثروتمند و به ظاهر خوشبخت را در حالی نشان می دهد که دختر خانواده قرار است به زودی با مرد جوانی که هم طبقه خودش است ازدواج کند. همه اعضای خانواده خوشحالند و قصد جشن گرفتن دارند تا اینکه آقای گول که ظاهراً یک بازرس پلیس است آن شب وارد خانه آنها شده و درباره دختری که تازه به علت خودکشی از دنیا رفته و انگار هیچ کس در آن خانه او را نمی شناسد، صحبت می کند. آقای بازرس حاضر نمی شود که عکس دختر جوان را یکباره به همه نشان دهد و هر بار آن را به یکی از افراد خانواده نشان می دهد و خلاصه هر چه که هست آن شب شبی است که کاراکترهای این داستان مجبورند با خود واقعی شان روبه رو شوند. راه گریزی نیست. شاید بشود از دیگران فرار کرد، اما از خودتان هرگز. در این داستان صحبتی از قتل نیست. قرار نیست کسی مسبب مستقیم یک جنایت و یا قتل باشد. به گفته بسیاری از منتقدان این داستان تقابل بین نظام سرمایه داری و جامعه گرایی را به نمایش می گذارد و به عوامل و دلایلی اشاره می کند که مردم یک جامعه را به سمت تباهی می کشانند. هنگامی که پدر خانواده تاکید می کند که حاضر است تا هزاران پوند خرج کند مگر گذشته جبران شود(البته نه از روی پشیمانی بلکه از ترس رسوا شدن) بازرس گول خطاب به او می گوید که دیگر بسیار دیر شده اما فراموش نکنید که آن بیرون میلیون ها اوا اسمیث در کنار ما زندگی می کنند که با تمام رنج هایشان منتظر یاری شما هستند. اینجا دیالوگ زیبا و پر معنایی از زبان وی بیان می شود که می تواند تن هر انسانی را بلرزاند.

"ما در این دنیا برای خودمان زندگی نمی کنیم. ما مسئول زندگی همدیگر هستیم و اگر نوع بشر این درس را نیاموخته به زودی زمانی فرا می رسد که همگی در آتش و خون و رنج این درس ها را می آموزیم" این بخش سخنش اشاره به جنگ جهانی اول دارد که دو سال بعد از زمان وقوع این داستان در سال ۱۹۱۴ روی داد.

بازیگران این فیلم به خوبی از عهده نقش هایشان برآمده اند. همگی باور پذیر و تاثیر گذار ظاهر می شوند و نقدهای منتقدان نیز عموما مثبت بوده است. این فیلم تلویزیونی آنقدر در فضا سازی موفق ظاهر شده که بسیاری از آثار سینمایی از خلق آن عاجزند. فیلم به خوبی تعلیق خود را نشان می دهد, به شکلی که به سرعت کنجکاو خواهید شد تا بدانید نقش این کاراکترها در موردی که ظاهرأ به آنها مربوط نیست, چه می تواند باشد. تنها می توانم بگویم که این فیلم پس از تماشایش رهایتان نمی کند و شما را به تفکر روی آن جمله بازرس وا می دارد به طوری که از خود می پرسید آیا واقعا بشر پس از جنگ همدلی را آموخت؟ من فکر می کنم بله چیزهایی یاد گرفت. اما تاریخ نشانمان داد که بشر هر چقدر هم که آموخت ‌آن قدری نبود که به واسطه آن تکبر و نفرت و منفعت طلبی را برای همیشه پشت سرش رها کند!


من به شانس اعتقاد ندارم. به خودم اعتقاد دارم!
۱۳۹۹/۱۰/۱۱ صبح ۰۹:۲۱
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : کنتس پابرهنه, سروان رنو, مارک واتنی, آلبرت کمپیون, پهلوان جواد, مراد بیگ, شارینگهام, Classic, پروفسور, Kathy Day, زرد ابری, دون دیه‌گو دلاوگا, Emiliano, Dude
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
سینمای کلاسیک و اقتباس های ادبی - Negar - ۱۳۸۸/۱۲/۱۲, عصر ۰۳:۵۳