"زنها تا وقتی عاشق نشده اند بهترین روانکاوها هستند ولی بعد از اون تبدیل میشن به بهترین بیماران روانی"
سانست بولوار را دوست دارم! اصولا زمانی که زن محوری داستان مالیخولیایی از آب در می آید، فیلم ناب می شود! (بیچاره زنان که جنونشان هم خوشمزه است!)
بلانش در اتوبوسی به نام هوس(که اسکار را برای ویوین لی به ارمغان آورد)؛ پیرزن روان پریش(لیلا کدروا) فیلم زوربای یونانی(که آنهم برنده اسکار بازیگر زن مکمل شد)، نورما دزموند سانست بولوار(که گلوریا سوانسون را کاندید جایزه اسکار نمود) و نمونه های امروزی و شاید علمی ترش نظیر جاده مالهالند دیوید لینچ به نوعی تداعی کننده همین مضمونند، روانکاوی زن!
زنانی که روزگاری مرکز توجه بوده اند و ناگاه متوجه کمرنگ شدن جایگاه و جذابیت خود می شوند و ناگهان از درون متلاشی می شوند، شخصیتهایی پوچ و به نازکی حباب...
زن فیلم سانست بولوار (که جایی به زیبایی با خانم هاویشام کتاب آرزوهای بزرگ مقایسه می شود) از همین دست زنان است که اینک متلاشی شدنش را به نظاره می نشینیم و به واقع شاهد این ماجرای غم انگیز و رقت باریم.
چرا زن اینگونه قابل پیشبینی است، اینقدر راحت دستش رو می شود اینقدر راحت لو می رود و می دانی آخرش قدرتی برایش نمی ماند تا خود را جمع و جور نماید و بی یاور فقط جایش گوشه تیمارستان است و ...! تقدیریست نوشته شده از ازل؟! نمی دانم! شاید از کوته نگری و کم عمقی شخصیت است که اصولا کمتر به عمق می پردازد و بیشتر پوسته ظاهری را زرق و برق می دهد و این حباب دست ساز فقط در انتظار یک تلنگر عاطفی است برای فروپاشی و نابودی...
صحبت از سانست بولوار بود و به کجا رفتیم؟!
گذشته از شخصیت پردازی اصولی و فکر شده این اثر(که واقعا باید به بیلی وایلدر عزیز و چارلز براکت نویسندگان فیلمنامه آفرین گفت، ظاهرا متن اصلی این اثر داستانی بوده با عنوان "a can of beans" یا کنسرو لوبیا نوشته این دو نفر) و نیز دیالوگهایی پخته و با بار طنز همیشگی خاص وایلدر، نورپردازی عالی و فیلمبرداری و فیدهای مناسب، تجدید خاطره ای می شود با سینمای صامت...اکران فیلم صامت در سینمای خانگی... و باستر کیتون را می بینیم که جمله ای را به زبان می آورد... دیگر صامت نیست... دنیا مدرن شده است... و در این فیلم ، بارها و بارها نام والنتینو را می شنویم...
رودولف والنتینو که سوپراستار جوانمرگ آن سالها بود، با جیمز دین و مریلین مونرو مقایسه اش میکنند، با اولی به خاطر جوانمرگی و محبوبیت و با دومی به خاطر صرفا حضور موثر فیزیکی اش در صحنه... که اگر مختصری از زندگی والنتینو را نیز بدانیم بدک نیست...چه بسا که اگر والنتینو زنده می بود، خود، نورما دزموند مذکری می شد برای یک نسل که فراموشش کرده بوند...
رودولف والنتینو 1895-1926 که مانند بیشتر هنرپیشگان آن زمان پس از آزمودن انواع مشاغل از باغبانی و پیشخدمتی گرفته تا رقاصی، در سال 1917 وارد هالیوود می شود و پس از چند نقش کوتاه در فیلمهای صامت، در 1921 نقش اول چهار سوار آخرالزمان را عهده دار می شود... 4 سال در اوج است...سمبل وقار و مردانگی سمبل عشق و لقب "عاشق ابدی و عاشق بزرگ" را به دوش می کشد و سیر صعودی تا ...تا ... تا آنجا که با ناتاشا رامبووا (بازیگر و همسر دومش) ازدواج می کند و به اصرار او در 1 سال در شخصیتهایی زنانه و رمانتیک ظاهر می شود...گریم غلیظ و آرایشش او را از مردانگی سابق دور می کند و منتقدین او را با لقب "عنین پودرزده" به باد تحقیر و تمسخر می گیرند و ...ناگاه مرگ بر اثر زخم اثنی عشر به یاری اش می شتابد! یک مرگ فوری و کاملا موثر برای حفظ جایگاه افسانه ای او در تاریخ سینما... که می گویند در مراسم تشییع جنازه اش هزاران زن حضور داشتند، تا سالیان سال، کلوپهای هوادارانش مراسم یادبود سالیانه برگزار می کردند و ...
شاید اگر نمی مرد...با این سقوط وحشت آور دیگر هیچکس اورا در تاریخ سینما به خاطر نمی داشت...سوپراستار شدن در 4 سال و سقوط و محو از سینما.... نورما دزموند مذکر تاریخ سینما!
صحنه ای که ویلیام هولدن، دختر (بتی) را به درون خانه نورما می آورد، به زیبایی اشاره به زمینی دارد که زمانی والنتینو روی آن رقصیده است...
سینما، جهانی است ظالم در اوج ملاحت ...
با مهر...بانو