(۱۴۰۰/۹/۸ صبح ۰۱:۲۶)رابرت نوشته شده:
در پست های قبل به عرض رساندم که:
در بهمن ۱۳۷۴ با امید، انگیزه و اشتیاق فراوان در رشته تولید (گرایش برنامهسازی تلویزیونی) دانشکده صدا و سیما مشغول تحصیل شدم.
پس از پایان تحصیلات، با عنوان رسمی کارگردان - و البته با شغلهای متفاوت کارگردانی، تصویربرداری، تدوین و نویسندگی- در واحدهای مختلف معاونتهای سیاسی، استانها و سیما فعالیت کردم.
به طور خلاصه طی این سالها در هر سه بخش اصلی تولید، تأمین و پخش برنامه تلویزیون تجربه کسب کردم و در شوراهای مختلف عضویت داشتم.
(۱۴۰۱/۶/۸ عصر ۰۹:۴۶)رابرت نوشته شده:
اگر عمری بود، طی سه پست کوتاه، درمورد برخی کم مهریها با هنرمندان و بزرگان تلویزیون سخن خواهم گفت. اولین نفر را همه میشناسند؛ اما دو نفر بعدی با وجود حق بزرگ به همه اهالی مباحث نوستالوژیک، ناشناخته و مهجور هستند...
مرحوم اصغر افضلی از بزرگان دوبله و مخصوصاً شاخصترین کمدیگوهای تاریخ سینما و تلویزیون است که نیازی به بازگویی نقشهای متعددش نیست. او از زمره اساتید صداپیشهای است که هیچگاه جای خالی خودش و آن صدای نازنینش پر نخواهد شد.
مرحوم افضلی در ۱۰ شهریور سال ۱۳۹۲ بدون هیچ سابقه بیماری و کسالت و به معنای واقعی کلمه، به صورت ناگهانی چشم از جهان فرو بست.* بیمناسبت ندیدم به یاد نهمین سالگرد فقدان ایشان، خاطرهای از اولین روزهای حضور در صدا و سیما ذکر کنم...
***
از آنجا که ما دانشجویان ترم اول به صورت بورسیه در آزمون سراسری پذیرفته شدهایم به سازمان صدا و سیما تعهد خدمت داریم و میبایست فرم رسمی محضرخانه را به دفتر حقوقی، واقع در طبقه دوم ساختمان شیشهای تحویل بدهیم.
اولین روزهای اردیبهشت سال ۱۳۷۵ است. من با خوشحالی و غروری وصف ناشدنی، برگه محضری کاغذ A3 را چند تا کرده و در کلاسورم گذاشتهام و مانند فاتحان قارهای نو، در آستانه درِ ورودی بِلال هستم. این ورودی به تازگی جلوی مسجد بلال ایجاد شده و شامل یک راهبند برای اتومبیلها و یک کانتینر فلزی رنگ و رو رفته برای عابران پیاده است که کف آن را با موکت قرمز بد رنگی پوشاندهاند. چند میز چوبی در یک سمت کانتینر قرار گرفته و چند جوان هم پشت آنها نشستهاند. از آنجا که فعلاً هیچ کارت شناسایی برای ما دانشجویان ترم اول صادر نشده، میبایست آفیش شده و وارد محوطه سازمان بشویم. شناسنامهام را به متصدی حراست تحویل میدهم که ناگهان صدایی آشنا توجهم را به خود جلب میکند. استاد اصغر افضلی است. پیش از آنکه برگردم و چهرهاش را ببینم، بیدرنگ یاد کارآگاه گجت میافتم؛ زیرا چند وقتی است که جمعه صبحها انیمیشن کارآگاه گجت از برنامه کودک شبکه دو پخش میشود. در کسری از دقیقه خاطرات وودی آلن، وروجک، شِلمان، پرنس جان، اِدگار و ... در ذهنم جان میگیرند.
زندهیاد استاد اصغر افضلی
جناب افضلی به اطلاع متصدی حراست میرساند که فراموش کرده، کارت ترددش را بیاورد و باید به واحد دوبلاژ برود. متصدی حراست اما؛ خیلی بیتفاوت مدعی میشود که این مشکل خود آقای افضلی است و ربطی به او ندارد! کمترین میزان ادب حکم میکرد که آن جوان متصدی حراست (مثلاً) بگوید:
«چند لحظه تشریف داشته باشید؛ من با واحد دوبلاژ تماس میگیرم، بعد از آفیش تشریف ببرید داخل»
اما آن جوان اینها را نمیگوید! فقط با اشاره دست، تلفن زیمنس بزرگ قدیمی را به جناب افضلی نشان میدهد تا خودش شماره واحد دوبلاژ را بگیرد و آفیش شود. استاد افضلی شماره میگیرد و موقعیت را برای آن سوی خط توضیح میدهد. وقتی تلفن را قطع میکند، به او نزدیک شده و سلام میکنم. با تواضع پاسخ میگوید. تا منشی دفتر دوبلاژ به متصدی حراست تلفن کرده و مشکل آفیش را حل کند؛ آقای افضلی روی مبل مینشیند. بسیاری از مراجعان که او را شناختهاند، سلام و احوال پرسی میکنند و جناب افضلی هم با حوصله و مؤدبانه پاسخ همه را میدهد. با وجود آنکه در این کانتینرِ دَم گرفته معطل شده و جوانک متصدی برخورد چندان مؤدبانهای با او نداشته؛ اما از گفتگوی مردم با خود کلافه نشده و با هیچ کس، بیحوصله سخن نمیگوید.
من جوان و بیتجربهام؛ اما از همین نخستین تجربه عینی متوجه میشوم که متأسفانه این روال ناشایست و جاری سازمان صدا و سیماست که در برخورد با هنرمندان، ادیبان، دانشمندان و ... آن چنان که باید قدردانی و گوهرشناسی وجود نداشته باشد! مگر میشود جوانک، صدای استاد را نشنیده باشد و از این صدا خاطرهای نداشته باشد؟! پس چرا این قدر سرد و بیتفاوت برخورد کرد؟ در همین افکار هستم که صدای ترمز کشدار یک بنز آخرین مدل جلوی راهبند ماشینرو، توجهم را جلب میکند. یکی از فوتبالیستهای تیم ملی فوتبال است. تنها کاری که میکند این است که عینک آفتابیاش را از روی چشمش به روی موهایش هل میدهد. مسئول راهبند، با او خوش و بشی کوتاه کرده و لبخندی تحویلش میدهد. بلافاصله راهبند را بالا میدهد و فوتبالیست تیم ملی گاز بنز را میگیرد و دور میشود.
***
بالاخره کار آفیش من هم تمام شده و اکنون برای اولین بار وارد محوطه سازمانی شدهام که همیشه آرزوی حضور در آن را داشتهام. من شیب سر بالایی را با سرعت طی میکنم. اندکی بعد استاد افضلی را میبینم که با طمأنینه و آرام به سوی ساختمان سیزده طبقه سیما و واحد دوبلاژ گام برمیدارد...
-------------------------------------------------------
* در گفتگوی پسر ایشان با "باشگاه خبرنگاران جوان" در تاریخ ۱۱ شهریور سال ۹۲ به این موضوع تأکید شده است:
https://www.yjc.news/fa/news/4536817/%D9...https://www.yjc.news/fa/news/4536817/%D9%BE%D8%AF%D8%B1%D9%85-%D8%A8%DB%8C%D9%85%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%D8%B5%DB%8C-%D9%86%D8%AF%D8%A7%D