[-]
جعبه پيام
» <لوک مک گرگور> متشکرم دوست گرامی. منهم همیشه از خواندن مطالب جذاب و دلنشین تان کمال لذت را برده ام.
» <رابرت> بررسی جالب تأثیر فیلم "پاندورا و هلندی سرگردان" بر انیمیشن "عمو اسکروچ و هلندی سرگردان" https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...6#pid45456
» <رابرت> سپاس از دون دیه‌گو دلاوگا و لوک مک گرگور عزیز به خاطر مطالب تحقیقی، تحلیلی و زیبای اخیرشان
» <دون دیه‌گو دلاوگا> "بچه‌های کوه تاراک" : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...3#pid45453
» <مارک واتنی> ممنونم رابرت جوردن عزیز
» <رابرت جوردن> سپاس از مارک واتنی و بتمن
» <مارک واتنی> رابرت عزیز و گرامی ... این بزرگواری و حسن نیت شماست. دوستان بسیاری هم در کافه، قبلا کارتون و سریال های زیادی رو قرار داده اند که جا داره ازشون تشکر کنم.
» <مارک واتنی> دانلود کارتون جذاب " فردی مورچه سیاه " دوبله فارسی و کامل : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...7#pid45437
» <Kathy Day> جناب اﻟﻜﺘﺮﻭﭘﻴﺎﻧﻴﺴﺖ از شما بسیار ممنونم...
» <مارک واتنی> خواهش می کنم بتمن عزیز
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 3 رای - 3.33 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
خاطرات سودا زده من
نویسنده پیام
کلانتر چانس آفلاین
مشتری کافه
*

ارسال ها: 48
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۱/۴/۱
اعتبار: 10


تشکرها : 593
( 448 تشکر در 47 ارسال )
شماره ارسال: #22
Sad RE: خلَاء

[quote='رابرت' pid='43645' dateline='1661421134']

یکی از تجربیات مهم خلَاء‌وار من و طبعاً بسیاری از آنها که سربازی رفته‌اند، روز اول خدمت است....

رابرت گرامی! این خاطره ی تلخ خلا به نوعی دیگر برای من از دوران 03 عجب شیر(Sad) باقی مانده است. در دو هفته ی اول که درگیر تطابق ذهن و روح و روان با محیط به شدت سرد و بی روح عجب شیر بودیم و این وسط برخی ها برای این که از شر شرایط سخت راحت شوند روی به آدم فروشی و گزارش مثلاً سیگار کشیدن فلانی یا قایم شدن بهمانی در پشت ساختمان های گروهان برای رهایی از بدو بایست ها و سینه خیز رفتن ها و پامرغی ها، آورده بودند. (چقدر از این جماعت که باعث تفرقه و تشنج اعصاب بودند بیزار بودم !) روزی از روزهای آن دوران دو نفر از کمک مربیان آموزشی(یک سرجوخه و یک گروهبان سوم) مرا به کناری کشیدند و از من دعوت کردند تا به این مشغله ی پست تن بدهم (با تهدید به این که در صورت نپذیرفتن اضافه خدمت می خوری و در تنبیهات به خدمتت می رسیم) و من-با پرخاش به آن دو- قبول نکردم. فردای آن روز در صبح گاه گروهان نام مرا به عنوان مسئول نظافت سرویس بهداشتی ثبت کردند و برای تمسخر با صدای بلند اعلام کردند. متاسفانه فرمانده گروهانم در مرخصی بود و بره کشان استوارها و کمک مربیان آموزشی! در همان حالت بهت و خلائی که برایم به وجود آمده بود به خودم گفتم که از این شرایط تلخ بهترین بهره را خواهم گرفت. دو هفته از آن روز تلخ گذشت، رفتار تمسخر آمیز هم خدمتی ها و مربیان را تاب آوردم و گله ای نکردم. صبح ها ساعت 5صبح بیدار می شدم و تا ساعت هفت صبح به بهترین شکل ممکن کارها را انجام می دادم. بله! دو هفته گذشت و شنبه از راه رسید و ناگهان فرمانده گردان سرزده از وضعیت بهداشتی گروهان ها بازدید کرد و آن روز بود که مژده رهایی رسید. سرگرد ح.ح فرمانده گروهان مرا خواسته بود و از او پرسیده بود که مسئول نظافت سرویس بهداشتی گروهانت کیست؟ او را نزد من بفرست! فرمانده گروهان هم با لحنی تند به من گفت که پیش سرگرد بروم. به ستاد گردان رفتم. فرمانده گردان تا مرا دید به گروهبان وظیفه ای که در رکن یک کار می کرد گفت: ایشان را در دستور صبح گاهی گردان مورد تشویق قرار بدهید. سپس به من گفت: کارت عالی بود پسرجان تا حالا ندیده بودم که محیط این قدر تمیز باشد! حالا برو! به گروهان برگشتم و و فرمانده گروهان که فکر می کرد اشتباهی انجام داده ام که فرمانده گردان مستقیم احضارم کرده است با قیافه ای اخمو از من پرسید: چکار کرده بودی که جناب سرگرد تو را خواست؟! ماجرا را تعریف کردم، فرمانده گروهان به طور واضحی خوشحال شد و از من پرسید: دیپلمه ی چه رشته ای هستی؟ من هم گفتم: ریاضی فیزیک و چند پرسش دیگر درباره ی موضوعات محتلف از من پرسید و در پایان گفت: برای شما 48 ساعت مرخصی تشویقی می نویسم و از امروز بر نظافت کل محوطه ی گروهان  نظارت می کنی و شخص دیگری به جای شما برای نظافت سرویس خواهم گذاشت. ماجرای خودم با آن دو کمک مربی را برایش تعریف کردم و در پاسخم گفت: به زودی آن دو را با دو گروهبان آموزشی تازه نفس و باشخصیت جایگزین خواهد کرد که همین طور هم شد.خلاصه هم تشویق شدم و هم باعث رهایی هم خدمتی ها از دست آن دو کمک مربی آموزشی شدم و هم فرمانده گروهان با روشن شدن حقیقت در صبح گاه گروهان به تمامی آدم فروشان اولتیماتوم داد و ریشه ی این موضوع را خشک کرد.


به دوستانت نزدیک باش!به دشمنانت نزدیک تر!
۱۴۰۱/۶/۵ صبح ۰۸:۱۹
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مارک واتنی, سروان رنو, Emiliano, پطرکبیر, Stalker, rahgozar_bineshan, رابرت, باربوسا, شارینگهام, کوئیک, ماهی گیر, پیرمرد, آدمیرال گلوبال, اکتورز
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
خاطرات سودا زده من - سروان رنو - ۱۴۰۰/۶/۳۰, عصر ۱۰:۰۹
پیش شماره - رابرت - ۱۴۰۰/۶/۳۱, عصر ۰۹:۳۵
خارج از نوبت - رابرت - ۱۴۰۰/۷/۱۸, عصر ۱۱:۳۲
آنا... - رابرت - ۱۴۰۱/۲/۵, عصر ۰۵:۲۷
RE: آنا... - مموله - ۱۴۰۱/۲/۵, عصر ۰۹:۳۵
RE: خاطرات سودا زده من - سروان رنو - ۱۴۰۲/۲/۳۱, صبح ۰۱:۱۸
RE: خاطرات سودا زده من - Classic - ۱۴۰۲/۳/۱, صبح ۱۱:۰۵
RE: خاطرات سودا زده من - سناتور - ۱۴۰۲/۳/۴, عصر ۰۳:۲۳
RE: خاطرات سودا زده من - سروان رنو - ۱۴۰۲/۱۱/۲۵, عصر ۱۰:۳۵