[-]
جعبه پيام
» <دون دیه‌گو دلاوگا> "بچه‌های کوه تاراک" : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...3#pid45453
» <مارک واتنی> ممنونم رابرت جوردن عزیز
» <رابرت جوردن> سپاس از مارک واتنی و بتمن
» <مارک واتنی> رابرت عزیز و گرامی ... این بزرگواری و حسن نیت شماست. دوستان بسیاری هم در کافه، قبلا کارتون و سریال های زیادی رو قرار داده اند که جا داره ازشون تشکر کنم.
» <مارک واتنی> دانلود کارتون جذاب " فردی مورچه سیاه " دوبله فارسی و کامل : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...7#pid45437
» <Kathy Day> جناب اﻟﻜﺘﺮﻭﭘﻴﺎﻧﻴﺴﺖ از شما بسیار ممنونم...
» <مارک واتنی> خواهش می کنم بتمن عزیز
» <BATMANhttps://www.aparat.com/v/XI0kt
» <BATMANhttps://www.doostihaa.com/post/tag/%D8%A...kanon-2021
» <BATMANhttps://www.aparat.com/v/pFib3
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 3 رای - 3.33 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
خاطرات سودا زده من
نویسنده پیام
رابرت آنلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 114
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1289
( 1537 تشکر در 114 ارسال )
شماره ارسال: #20
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا/ سرها بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنایت*

* گزارش نویسی یکی از نخستین و در عین حال کاربردی‌ترین دروس رشته‌های ادبی و هنری است؛ اما کاربرد آن بسیار گسترده است و حتی در مباحث اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و ... مفید فایده است. یک گزارش ساده، سلیس و واقعی می‌تواند ماندگار شود و کمترین فایده آن، رجوع نویسنده به گذشته‌ها و تجزیه و تحلیل رویدادهاست.

 در متن‌های گزارشی معمولاً اصل بر ساده نویسی است و از پیچیدگی‌های ادبی پرهیز می‌شود؛ در عین حال گزارشگر خوب، نباید گذشته و خود را سانسور کند! گزارش استاندارد به خاطر انصاف نویسنده در بیان واقعیت‌ها و پرهیز از کم و زیاد کردن آنها و عدم برخورد احساسی ماندگار می‌شود.

در اینجا - فراخور ایام ماه محرم - گزارشی کوتاه و موجز را تقدیم می‌کنم. شکی نیست که تمام عزیزان خاطرات مشابه و شاید متفاوتی در شهرها و بخش‌های مختلف کشور دارند.

«هُوَ الاوَلُ و الآخِرُ و الظاهِرُ و الباطِن»

به عنوان مقدمه:

آنچه تقدیم می‌­شود گزارش‌نامه‌­ای است از آنچه طی سال­‌های زندگی، درمورد چگونگی حضور در مجالس اباعبدا... (ع) به خاطر می‌­آورم. شاید نگارش این چند خط، پاسداشتی بر زحمات پدران، مادران و تمام بستگان، رفقا و صاحبان حقّ و یادآوری مشترک برای بسیاری از عزیزان باشد. ضمن آنکه در روزهای کرونا (با تمام شدت و ضعفش) به یاد می‌­‌آورم در چه دوره­‌هایی عزاداری­‌هامان دچار خلل یا نقصان­­‌هایی بوده که مرتفع شده و یا برعکس جهل و کج‌­روی با رسوم سوگواری‌­مان ممزوج شده است.

اوایل دهه شصت

اولین تصاویری که به شکل واضح از عزاداری­‌های ماه محرم و مخصوصاً روزهای تاسوعا و عاشورا در خاطرم مانده، بازمی­‌گردد به اوایل دهه شصت...

آن موقع خانه‌­مان دو کوچه پایین­‌تر از میدان امام حسین (ع) بود. دسته­‌های عزادار فوج­‌فوج به میدان می­‌آمدند و دوری می‌­زدند و می‌رفتند. خوب به خاطر دارم که خاله پری (خاله دوم بابا) با برقع مشکی روی پله مغازه سر کوچه می‌­نشست و های­‌های گریه می‌­کرد. خاله اشرف (خاله سوم و کوچک پدرم) هم به اتفاق حسین، محمد، محمود و هدی می‌آمد. محمود و هدی به ترتیب دو و یک ساله و به اصطلاح شیر به شیر بودند. حسین که آن موقع شانزده ساله بود - و چند ماه  بعد (فروردین ۱۳۶۱) در منطقه شرهانی شهید شد - تر و خشک‌­شان می‌­کرد. محمد که می‌­آمد بساط شیطنت­ و بازی جور می‌­شد و کلی کِیف می‌کردیم! (محمد هم سال ۶۵ در سن شانزده سالگی و در شلمچه شهید شد.)

اواسط دهه شصت

اواخر سال شصت و یک به فردیس اثاث‌­کشی کردیم. در آن سال­‌ها فردیس منطقه‌ای ییلاقی و خوش آب و هوا بود و بیشتر، آنجا را به خاطر دهکده شیک - و به اصطلاحِ امروزی­‌ها لاکچریِ - آن می­‌شناختند. بگذریم که از سال شصت و پنج جنگ‌زده‌های کشور با حجم فراوانی به این منطقه وارد شدند و بافت جمعیتی و فرهنگی فردیس و تمام استان البرزِ فعلی به کل تغییر کرد!

بابا که بچه میدان خراسان بود، عزاداری‌­‌های فردیس را قبول نداشت. به خاطر همین در شب­‌های قدر و روزهای تاسوعا و عاشورا به میدان خراسان می­‌آمدیم و خانه مامانی (مادربزرگ پدری) پایگاه استقرار ما می‌­شد!

آن سال­‌ها پخش نوحه از رادیو و تلویزیون چندان مرسوم نبود و مدام قطعات موسیقی سمفونی نینوا ساخته استاد حسین علیزاده از شبکه‌های یک و دو و رادیو سراسری پخش می‌­شد.

https://uupload.ir/view/۱-_درآمد_j12u.mp3/

https://uupload.ir/view/۲-_نغمه_rzas.mp3/

https://uupload.ir/view/۳-_جامه_دران_35hw.mp3/

https://uupload.ir/view/۴-_نهفت_5m1f.mp3/

https://uupload.ir/view/۵-_رقص_سماع_zvfr.mp3/

مثل همه بچه‌­‌های دیگر من هم پرچم و زنجیر و طبل می‌خواستم. بابا پرچم کوچک و زنجیر سبکی برایم می­‌خرید؛ اما به خاطر مخالفت مامان با سر و صدا و ایجاد مزاحمت برای همسایه‌ها هیچ‌وقت صاحب طبل نشدم!

بابا من را برمی‌­داشت و به اتفاق عمو مجتبی مسیر میدان خراسان تا میدان شهـدا را طی کرده و دسته­‌های عزادار را نگـاه می‌­کردیم. علم­‌های (علامت) بزرگ در میـدان شهـدا جمع می­‌شدند و به اصـطلاح، به هم سـلام می­‌کردند. بلند کردن علم بیش از آنکه زورِ بازو بخواهد، کار بلدی و لنگرگیری می­‌طلبید! یادم هست یک علم خیلی بزرگ ۲۱ تیغه بود که جوانان هیکلی نمی‌توانستند آن را حمل کنند. در همین احوال مردی حدوداً سی ساله که مُسن‌­‌تر از جوان­‌ها بود و اتفاقاً هیکل نحیفی داشت، زیر علم رفت و با یک تکـان آن را برداشت و شروع به چرخانـدن کرد. جمعیت صلوات می­‌فرستادند و همین طور اسکنا‌س‌­های ده، بیست، پنجاه و حتی صد تومانی** بود که لای دندان­‌های مرد می­‌گذاشتند!

بعد از تماشای دسته­‌ها به خانه مامانی برمی­‌گشتیم و خاطرمان از وجود قیمه امام حسین (ع) جمع بود، چون می­‌دانستیم همسایه­‌ها کلی غذای نذری برای مامانی می‌آورند و همیشه چند وعده قیمه و گاه قورمه لذیذ نوشِ جان می­‌کنیم! چند سالی که گذشت و من بزرگتر شدم و قادر به طی مسافت بیشتر با پای پیاده بودم و در ضمن حوصله‌­ام از نشستن در جلسات عزاداری سر نمی­‌رفت، بابا برنامه را عوض کرد. حالا به جای تماشای دسته­‌ها، بیشتر به خیابان رِی و اطراف بستنی اکبر مشدی (مشهدی) می­‌رفتیم. مجلس بزرگی در خیابان­‌های اطراف بیمارستان سوم شعبان برگزار می‌­شد که غذاهای خوبی هم می‌داد! (آن موقع پل ری درست نشده بود و در واقع از میدان قیام تا سه راه امین حضور، یک‌سره خیابان بود.)

اواخر دهه شصت

از اواخر دهه شصت، تغییر بزرگی در برنامه عزاداری‌ها ایجاد شد. بیشتر هیأت­‌ها و جلسات به واسطه تلاش‌های فراوان مرحوم حجت­‌الاسلام سید مهدی طباطبایی و حجت­‌الاسلام محسن قرائتی و البته تبلیغ فراوان رادیو و تلویزیون، اقامه نماز جماعتِ اول وقت را به برنامه خود اضافه کردند. (هر چند هنوز هم بیشتر دسته‌های داخل خیابان تا پاسی از عصر مشغول سینه­‌زنی و زنجیرزنی بوده و هستند!)

چند سالی می­‌شد که به تهران برگشته بودیم و در فاصله‌ای کوتاه سه بار جابجا شدیم:

قلهک، نارمک و باغ فیض محله­‌هایی بودند که برای چند صباحی در هر کدام اقامت داشتیم.

با آنکه خانه بابایی (پدرِ مادرم) در قلهک بود، بیشتر تمایل داشتیم به محله­‌های مرکزی برویم. زیرا تنها برنامه اهالی قلهک در روز عاشورا بیرون آوردن یک تخت بسیار بزرگ چوبی (چیزی مثل همان نخل یزدی‌ها) بود که مردم آن را بر روی شانه‌هایشان از دو راهی قلهک تا محل درِ دوم حمل می‌کردند و گهگاه بزرگترین سید محل به لحاظ سنّ و سال، از آن بالا برای مردم سیب می‌انداخت!

به هر حال در این ایام برنامه­‌ریـزی دقیقی از سوی بابا صورت می­‌گرفت؛ به گونه‌­ای که هم دسته­‌های عزادار خیابانی را نگاه کنیم، هم داخل حسینیه و مسجد شده و ذکر مصیبت کرده و عزاداری کنیم، هم نماز جماعت بخوانیم و هم اینکه نهار را در همان‌جا صرف کنیم. برنامه­‌ریزی به معنای واقعی کلمه میلیمتری بود! برای اینکه دقیقاً طبق برنامه پیش برویم، تمرکز بر روی محدوده بازار تهران بود. معمولاً صبح زود سوار ماشین شده و بابا، اول مامان و خواهرم را به خانه دایی جعفر (دایی کوچکتر مامان) در خیابان ری می‌­رساند که برای چند دهه مجلس خانگی زنانه داشتند. بعد بابا، من و امیر (برادر کوچکترم) دوباره حرکت می­‌کردیم. بابا ماشین را در خیابان سعدی جنوبی و یا امیرکبیر پارک می‌­کرد. پیاده و از طریق خیابان ناصرخسرو به خیابان پانزده خرداد وارد می‌شدیم. معمولاً در همان بدو ورود به خیابانِ پانزده خرداد با دسته­‌هایی روبرو می‌­شدیم که همان وسط خیابان قمه می­‌زدند و خبرنگاران داخلی و خارجی هم مدام از آنها فیلم و عکس می‌­گرفتند! بابا هیچ وقت اجازه نمی‌­داد به این دسته­‌ها نزدیک شده و یا حتی نگاه­‌شان کنیم؛ اما به هر حال بوی خون در فضا می‌­پیچید و شامّه را آزار می‌­داد!cccc:

ابتدا تا چهار راه سیروس می­‌رفتیم و دسته­‌های عزادار سینه­‌زن و زنجیرزن را نگاه می‌­کردیم. بعد یا از خیابان پله­‌های نوروزخان وارد بازار بزرگ می‌شدیم و یا به سبزه ­میدان می‌­رفتیم و وارد بازار کفاش­‌ها می­‌شدیم و سینه­‌زنی سنتی و چهارپایه‌خوانی را نگاه و گوش می‌­کردیم. سراسر بازار با پارچه‌ها و کتیبه‌های سیاه پوشیده می‌شد و عکس کسانی که محرم‌های سال‌های پیش زنده بوده و به هر ترتیب فوت کرده بودند، بر روی سیاهی‌ها نصب می‌شد. بعد از اندکی حضور در بازار، برای شنیدن سخنرانی و مرثیه به مسجد حاج عزیزا...، حسینیه بزازها، هیأت صنف آلومینیوم­‌فروش­‌ها و یا صنف اتاق­‌سازان کامیون می­‌رفتیم. نماز جماعت خوانده شده و نهار را که – طبق قانونی نانوشته - معمولاً روزهای تاسوعا قورمه­ سبزی و روزهای عاشورا خورشت قیمه بود، صرف می­‌کردیم و بعد پیاده به سمت ماشین برمی­‌گشتیم و از آنجا با ماشین به خیابان ری می­‌رفتیم. در طول راه و هر چند قدم، ایستگاه‌­‌های صلواتی چای، شربت، شیر کاکائو و حتی هندوانه مستقر بودند. از آنجا که چای­‌خور نبودیم، فقط برای نوشیدن شربت (معمولاً آب‌لیمو) توقف می‌­کردیم. آن سال­‌ها هنوز هیچ خبری از ظروف یک بار مصرف نبود. عده­‌ای به نیت شستن(!) آبی به لیوان­‌های پلاستیکی و یا شیشه­‌ای می­‌زدند و لیوان­‌ها طی چند ثانیه دوباره از نوشیدنی پر می‌­شدند! جالب آنکه هیچ کس در نوشیدن از این لیوان­‌ها لحظه­‌ای درنگ نمی­‌کرد! (البته رفتگرها (پاکبان‌ها) هم آن موقع این قدر اذیت نمی‌شدند تا ظروف پلاستیکی خیس را با زور و ضرب جارو از روی زمین بردارند.rrrr:) خلاصه قبل از آنکه با ترافیکِ حضور مجدد دسته‌ها مواجه شویم، خود را به خانه می‌رساندیم و معمولاً شب‌­‌ها به مسجد محله می‌رفتیم. 

اما یک موضوع جالب آن بود که همه ساله، تقریباً بسیاری از چهره‌های معروف و غیر معروف را حول و حوش یک محدوده جغرافیایـی می‌دیدیم! (انگار همه موظف بودند به برنامه دقیق­‌شان برای حضور در مراسم تاسوعا و عاشورا مقید باشند!)­ مرحوم بهرام شفیع (مجری برنامه ورزش و مردم) و یکی از دوستانش را بین چهار راه سیروس و ناصر خسرو می­‌دیدیم. مرحوم مهدی کاشانیان (هنرمند قدیمی رادیو و برنامه صبح جمعه با شما) را جلوی بانک ملی سبزه میدان می‌دیدیم که علیرغم موهای سپید و سن بالا با پای برهنه و بدون کفش دنبال دسته­‌ها می­‌دوید و به سختی خودش را به آنها می‌­رساند.

مرحوم مهدی کاشانیان، هنرمند قدیمی رادیو و تلویزیون

محمد رضا طالقانی را که آن سال­‌ها همیشه نایب رییس فدراسیون کشتی بود با پای برهنه و جلوی آتش‌­نشانی بازار بزرگ (جلوی امامزاده زید) می‌دیدیم. (نمی‌دانم چرا آن سال­‌ها همیشه مرحوم اکبر ترکان رییس فدراسیون کشتی بود؟!) جدای اینها هر سال مداحان قدیمی و صاحب‌­نفس را می‌دیدیم که در بازار چهارسوق روی چهار پایه می‌رفتند و دم می‌دادند. هر هیأت وقت محدودی داشت و گاه وقتی یکی رعایت نمی‌­کرد، از ناظم چهارسوق اخطار جدی می­‌گرفت! مرحوم حاج احمد دلجو، در آستانه ظهر عاشورا همیشه دم معروف "همه جا کربلا، همه جا نینوا" را سر می­‌داد و سینه­‌زنان با او همراهی می‌کردند. جوانان قنات­‌آبادی (که البته حالا هر کدام برای خود پیرمردی بودند) کفاش‌ها، پیرعطاء، بنی‌‌فاطمه، فاطمیون، اصحاب قائم، سقاها و ... از هیأت‌­های قدیمی بودند که همه ساله وارد بازار تهران شده و به شیوه سنتی (بدون طبل، دهل، سنج و فقط با سینه­‌زنی و خواندن نوحه­‌های قدیمی) عزاداری می‌­کردند.***



دَم معروف "همه جا کربلا، همه جا نینوا" توسط مرحوم احمد دلجو، بازار تهران، اوایل دهه ۷۰

اوایل و اواسط دهه هفتاد

در این سال­‌ها به سن نوجوانی رسیده و کمی خرج خود را از خانواده جدا کرده بودم. کم­‌کم با دوستان هم­‌سال و هم‌­‌مدرسه­‌ای­‌های دوران دبیرستان (محمد ب، حسین ر، غلامحسین ج، مرحوم حسن ب ق، محمد ق، همایون س و ...) با مسجد ارک و برنامه‌های حاج منصور ارضی آشنا شدیم. (البته از بین دوستانی که نام بردم من و محمد ب پای ثابت این برنامه­‌ها بودیم و سایر رفقا گهگاه حضور داشتند.) تفاوت محسوس این دوران با دوره­‌های قبلی این بود که من و دوستانم برخلاف سال­‌های قبل بیشتر بر عزاداری­‌های شبانه متمرکز شدیم. دَم‌­‌ها و سینه‌­‌زنی‌­های پر شور منصور ارضی و شاگردانش - مثل سعید حدادیان که آن موقع­‌ها قبل از حاج منصور و به عنوان شاگرد او می‌­‌خواند – جوانان و نوجوانان زیادی را جذب می‌کرد. (مخصوصاً دم‌­‌های واعد که خیلی حماسی و تهییج‌­کننده بودند) من و سایر جوان‌ها برای آنکه در ردیف‌های جلویی صف سینه‌­‌زنان قرار بگیریم و به اصطلاح شور بگیریم، از ساعت‌ها قبل به مسجد ارک می­‌رفتیم و آخر سر هم در موعد نوحه­‌خوانی ناچار بودیم در جایی بسیار تنگ بنشینیم و مدام روی پا جابجا شویم! (مثلاً اگر قرار بود در تابستان برنامه با اقامه نماز مغرب و عشاء در ساعت هشت و نیم شب آغاز شود، من و دوستانم از ساعت چهار بعد از ظهر به مسجد می‌رفتیم و جا می­‌گرفتیم!) در آن سال‌­‌ها هنوز خطابه و ایراد نطق­‌های سیاسی توسط مداحان متداول نشده بود و همه نوع قشر به این نوع مساجد می‌آمدند. البته ناگفته نماند، آن سال­‌ها سخنران جوانِ پر معرفت و ادیبی به نام سید مجتبی حسینی که علاوه بر کسوت روحانیت، مهندس نیز بود؛ به منبر می­‌رفت. کلام آتشین و مؤثری داشت و به خوبی از ترکیب آیات الهی، احادیث و اشعار کهن فارسی بهره می‌برد و سخنرانی­‌های آموزنده، کاربردی  و مفیدی داشت.

این رویه تا اواسط دهه هفتاد و رسیدن من به سن جوانی ادامه داشت. در این سال­‌ها علاوه بر جمع دوستان قدیمیِ دبیرستانی گاه با هم­‌دانشکده­‌ای­‌های صدا و سیما (مرحوم امیر هوشنگ ق و سید شفیع ش) راهی مسجد ارک می‌­‌شدیم.

 از نکات جالب توجه آنکه در مجالس این چنینی به واسطه تعداد انبوه حاضران، معمولاً هیچ خبری از غذای نذری نبود و کسانی که در این محافل حضور پیدا می­‌کردند، صرفاً برای شرکت در مجلس وعظ و نوحه می­‌آمدند؛ مگر اینکه در شب­‌های تاسوعا و عاشورا بانی یا بانیان متمولی پیدا می­‌شدند و نسبت به تهیه و توزیع غذا برای این همه جمعیت اقدام می‌کردند.

پس از چند سال، سید مجتبی حسینی دیگر به مسجد ارک نیامد و یکی از امام جمعه‌­‌های تندروی فعلی کشور جای او را گرفت. فضای جامعه در حال تغییر بود و رفته رفته مداحی‌­‌ها سمت و سوی سیاسی پیدا کردند و مداحانی چون حاج منصور ارضی، سعید حدادیان و ... تئوریسن­‌هایِ ایدئولوگِ حکومت شدند! همین موضوع سبب شد تا من و دوستانم از مسجد ارک دل کنده و به دنبال مجالس دیگری باشیم.

اما از حق نباید گذشت، منصور ارضی و دیگران در آن سال­‌هایی که در مجالس عزاداری بحث سیاسی نمی‌­‌کردند، در جذب جوانان موفق بودند و حداقل برای آن دوران به گردن من و امثال من حق داشته و دارند...

ناگفته نماند، در سال­‌های میانی دهه هفتاد، موضع رسمی حکومت، برخورد با قمه‌­‌زنی در ملاء عام بود. هر چند در قالب برخورد با قمه‌­‌زنی، بسیاری از رسوم نمایشی چون "طویریج" نیز محدود شدند.

طویریج آیینی بسیار قدیمی و تأثیرگذار است که نمادِ دیر رسیدن قبیله بنی‌­اسد به کربلا بوده است. عزاداران حسينی در كربلا با نماد دير رسيدن بنی­‌اسد در عصر عاشورا، مراسم عزاداری خود را از طویریج آغاز ‌كرده و ده كيلومتر را با پای برهنه و هَروله‌كنان، لبيک می‌گویند تا به کربلا برسند.

مراسم طویریج در روز عاشورا، کربلا

در ایران و تحت تأثیر تعزیه­‌خوانی، این رسم از چهار دهه گذشته بسیار زیبا، تأثیرگذار و با وجوه فراوان نمایشی اجراء می­‌شد. ابتدا لشکر اشقیاء با پوشش‌های قرمز و زرد و با سوت و هلهله در میان جمعیت انبوه مردم راه باز می‌کردند و خود را از چهار راه سیروس به چهار راه گلوبندک می‌رساندند. سپس جمع انبوهی از پناهندگانِ عراقی زمان صدام (اعم از زن و مرد) که نماز جماعت ظهر و عصر را در حوالی چهار راه سیروس اقامه کرده بودند با پای برهنه و بر سر زنان و پشت سر لشکر اشقیاء به حالت هروله، سوی چهار راه گلوبندک که به شکل نمادین محل استقرار چادرها و خیمه‌­‌های کاروان امام حسین (ع) بود، می‌دویدند. درست دقایقی قبل از رسیدن جمعیت عزادار، لشکر اشقیاء خیمه‌­ها را آتش می‌زدند. کمتر کسی بود که این صحنه‌ها را ببیند و بی­‌اختیار آه از نهادش بلند نشود و اشکی نریزد؛ اما در میان بهت همگان و به بهانه عدم کنترل اوضاع از سوی نیروی انتظامی (!) سال به سال این مراسم محدود و محدودتر شد...

مراسم خیمه‌سوزی طویریج در چهار راه گلوبندک تهران، بعد از ظهر عاشورا، عکس از امیر رضا مقدم

اواخر دهه هفتاد تا اواخر دهه نود

شروع این دوران مصادف با پایان تحصیلات دوران کارشناسی، ازدواج و شروع فعالیت در پخش اخبار سیما بود. سیاسی­‌زدگی موجب آزار و اذیت روح و جسم من می‌­‌شد. دوباره بر عزاداری سنتی روزهای تاسوعا و عاشورا متمرکز شدم. خوشبختانه برخلاف روال رو به رشد دگرگونی ماهیت عزاداری در بسیاری از تکایا و هیأت­‌ها؛ عزاداری­‌های بازار بزرگ تهران چندان تغییر نکرده بودند؛ مگر اینکه متأسفانه تعداد زیادی از مداحان صاحب­‌نفس و متقی رخ در نقاب خاک کشیده بودند.

در سال­‌های ابتدایی دهه هشتاد، تکایا و هیأت‌­‌ها برای داشتن علامت‌­‌های بزرگتر، طبل­‌های پر صداتر و حتی گروه‌­‌های موسیقی و نیز نقاشی‌­‌های بزرگ از چهره امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) رقابت شانه به شانه‌­ای داشتند! نقشی از براد پیت و گاه لئوناردو دی کاپریو ترسیم شده و با کمک فتوشاپ، محاسن و موی بلند بر آن اضافه کرده و نهایتاً به اسم تمثال حضرت عباس (ع) بر روی بنر چاپ می‌کردند!

این رقابت آن­‌قدر جدی شد که گاه در بعضی خیابان‌های پر تراکم غرب و شرق تهران کار به جدال و منازعه بر سر علامت بزرگتر و طبل پر صداتر می‌کشید! در نتیجه حکومت ناچار شد بار دیگر مثل قضیه قمه‌­‌زنی وارد عمل شده و طبق بخش‌نامه‌­هایی حمل وسایل، ادوات و نقاشی­‌های غیر متعارف را ممنوع کند!

از آنجا که بیشتر این سال‌ها در شهرک وردآورد و کرج اقامت داشتم، در ایام منتهی به تاسوعا و عاشورا به اتفاق خانواده راهی منزل باجناق بزرگترم (آقا مهدی) می‌شدیم که در محدوده مرکزی تهران قرار دارد و این بار منزل او را به عنوان پایگاه در نظر می‌گرفتیم! معمولاً باجناق دیگرم (عباس آقا) و خانواده‌­‌اش هم به جمع ما اضافه می­‌شدند. خانم‌­‌ها به مجالس متعدد آن حول و حوش می‌­‌رفتند و من، آقا مهدی و عباس آقا به اتفاق پسرها روزها را به بازار تهران می‌رفتیم. پس از حضور در کنار دسته‌­‌های عزاداری قدیمی و چهارسوق، برای اقامه نماز و شنیدن سخنرانی به مسجد ملک می­‌رفتیم. امام جماعت و سخنران ثابت مسجد ملک، آیت‌­‌ا... سید مهدی انگجی بود که بدون استثناء و همواره بر ضرورت یادگیری احکام شرعیِ مالی و اقتصادی تأکید داشت. احکامی که متأسفانه در جامعه و سیستم بانکی هیچ شأنی ندارند!

سخنرانی روز عاشورا در مسجد ملک تهران

پس از اقامه نماز، نهار بی‌­‌نظیر مسجد در سینی­‌های مجمعه و در دسته‌های چهار نفره توزیع می­‌شد که معمولاً نیمی از ظرف خورشت قیمه و نیمی قورمه سبزی بود. طعم غذای مسجد ملک از اسرار آشپزهای آن است که سینه به سینه منتقل شده و شما در هیچ رستورانی چنین طعمی را نخواهید چشید!

در همین سال‌­‌ها، هم­‌جواری منزل باجناق گرامی با هیأت بزرگ پیر عطاء باعث شد تا طی سالیان متمادی به صورت بسیار جدی در مجالس شبانه این هیأت شرکت کنیم. هیأتی که تا سه سال قبل و شروع همه‌گیری کرونا نیز دایر بود...

هیأت پیر عطاء حدود ۱۱۰ سال قدمت داشته و اقامه عزاداری در آن به شیوه سنتی انجام می‌­‌شد. چند حُسن بزرگ در این هیأت وجود داشت:

۱) به محض ورود به هیأت با تعداد بسیار زیادی عکس از دست‌­اندرکاران و بانیان متوفـی روبرو می‌شدی که اکنون در این سرای خاکی نیستند. بسیاری از اسامی برای همه آشناست. کمتر واعظ و مداح قدیمی تهران است که سهمی در این هیأت قدیمی نداشته باشد. در ابتدا، میان و انتهای هر برنامه یاد و نام درگذشتگان زنده شده و برای آنها، بازمانده­‌هایشان و تمام حاضران در مجلس طلب مغفرت، خیر و نیکی می­‌شد.

۲) از حرف و حدیث­‌ها و جنجال‌­‌های سیاسیِ روز نشان و نمادی در هیأت وجود نداشت. گویا بانیان قدیمی آن که همه رخ در نقاب خاک کشیده­‌اند، از همان ابتدا این روزهای سیاست­‌زده را پیش‌­‌بینی کرده و سرلوحه برنامه‌های این هیأت را عدم آلودگی به مسائل سیاسی تبیین کرده بودند!

۳) نظم و وقت­‌شناسی این هیأت بسیار ستودنی بود:

در نوبت شبانگاهی یک مداح در ابتدای مجلس ذکر مصیبت می­‌گفت، (معمولاً حاج عباس رحمانی، ذاکر روشن­‌دل) سپس نماز جماعت مغرب و عشاء اقامه شده و بعد آیاتی از قرآن کریم تلاوت می­‌شد. یک سخنرانِ روحانی با دست پر و مطالب نغز روی منبر می‌­‌رفت و سپس سخنران ثابت هیأت (حاج آقا حسین سرخه­‌ای که البته معمم نیست) بحث­‌های مدون و آموزنده­‌ای را ارائه می­‌کرد. مباحثی که بر معرفت انسان می­‌افزود. (در کل هیأت پیر عطاء بیشتر بر قوت سخنرانی متمرکز بود تا نوحه‌­‌گری‌­‌های جدید) در پایان نیز مداح قدیمی هیأت (حاج حسین اطهاری) ذکر مصیبت می­‌خواند و سینه­‌زنی انجام می­‌شد. (البته متأسفانه حاج حسین اطهاری که خود داماد مرحوم علامه**** بود، در آخرین روهای اسفند سال ۹۷ مرحوم شد.) در پایان نیز غذای هر کدام از حاضران در ظرف یک بار مصرف و در مبادی خروجی تحویل داده می‌­‌شد و حسینیه در همان ساعات ابتدایی شب به کار خود پایان می­‌داد. {البتـه با بلند شدن روز، بعضی برنامه‌ها (مثل یک نوبت مصیبت­‌خوانی و سخنرانی) به پیش از اذان مغرب منتقل می‌­‌شد تا برنامه در همان موعد همیشگی تمام شود.}

با تمام این اوصاف و با وجود این همه برنامه، دست‌اندرکاران هیأت و مخصوصاً ناظم آن به درستی و با سخت­گیری وقت را تنظیم کرده و اجازه تداخل برنامه­‌ها را نمی­‌دادند. (به نوعی کنداکتور می‌چیدند!)

۴) همان­‌گونه که در بند قبل اشاره شد، برنامه­‌‌های هیأت (اعم از سخنرانی و ذکر مصیبت) بسیار آموزنده، پر بار و معرفت­‌آموز بود.

۵) بانیان هیأت همان‌­‌گونه که بی­‌چون و چرا در راه امام حسین (ع) خرج می‌­‌کردند، بسیار دست به خیر بوده و سالانه تعداد زیادی دختر و پسر را به خانه بخت می­‌فرستادند و هزینه تحصیل و درمان بی‌بضاعتان پر شماری را متقبل می­‌شدند.

           ورودی حسینیه پیر عطاء

* متأسفانه طی این چند سال که کرونا شیوع پیدا کرد، بسیاری از قدیمی­‌ها (اعم از مسئولان و شرکت‌کنندگان در مجالس) به دلیل کهولت سن و نیز شیوع کرونا، فوت کردند...

***

از سوی دیگر، از اوایل دهه ۸۰ بسیاری از مداحان سبک‌های تازه‌ای به وجود آورده و گاه ملودی تصنیف‌های معروف را مایه نوحه خود قرار داده و می‌دهند! در موارد متعددی نیز اشعار آنها بسیار سخیف و حتی گاه دور از ادب بوده و هست...

در اوایل دهه نود، گهگاه مرثیه و یا مداح متفاوتی پیدا می‌­‌شد که حال و هوایی متفاوت ایجاد می­‌کرد. نزار­ القطری، باسم کربلایی، مرحوم محمد علی کریمخانی، امیر حسین مدرس و حتی محمد اصفهانی آثار متفاوتی عرضه کردند. همچنین مداحان جوانی نیز پا به عرصه گذاشتند که با وجود اجراهای بسیار خوب و تسلط به مقاتلِ معتبر به واسطه ورود به مباحث سیاسی، خیلی زود محبوبیت‌­‌شان را نزد عامه مردم از دست دادند.



نمونه‌هایی از اشعار و نواهای قدیمی که بسیار با آنچه امروز می‌شنویم، تفاوت دارند...

محرم سال­‌های ۱۳۹۹ تا ۱۴۰۱

طی این سه سال:

- بسیاری از هیأت­‌های ریشه­‌دار از حجم برنامه‌هایشان کاستند.

- بعضی نوع فعالیت‌­‌شان را تغییر دادند و با تهیه خوراک و مایحتاج به یاری مستضعفان و فقرا شتافتند.

- بعضی سعی کردند به پروتکل‌­‌های بهداشتی پایبند باشند؛ محوطه باز و وسیع فراهم کرده و فاصله حضار را مشخص کردند.

- بعضی هیأت­‌ها هم با همان رویه سابق و بدون استفاده از ماسک و با شعار "شفا بودن این مجالس" به فعالیت خود ادامه دادند! 

اما من ترجیح دادم به اتفاق همسر و فرزندان در خانه بمانم. سخنرانی‌­‌های خوب بشنوم و نوحه‌های ارزشمند سال­‌های پیشین را مرور کنم.

با اوج‌­‌گیری دوباره کرونا، تا این ساعت در هیچ مجلسی حاضر نشده‌ام. امروز شنیدم هیأت پیر عطاء پس از دو سال وقفه، برنامه‌هایش را از سر گرفته است؛ اما با ظرفیت بسیار کم. درون حسینیه صندلی چیده‌اند و پس از پر شدن یک سوم ظرفیت در را می‌بندند. استفاده از ماسک هم کاملاً اجباری است.

اگر خدا بخواهد، دو شب باقی مانده دهه اول محرم را به پیر عطاء خواهم رفت...

 عصر عاشورا، اثر استاد محمود فرشچیان

                                                                                    عصر ۱۵ مرداد ۱۴۰۱، محرم ۱۴۴۴

------------------------------------------------------------------------------------

* از غزل ۹۴ دیوان حافظ

** بر خلاف امروز، پنجاه تومان و صد تومان در اوایل دهه شصت خیلی پول بود. خیلی...

*** نکته مهم درمورد مداحان قدیمی این بود که همگی صاحب شغل و فن بودند و مداحی منبع درآمد آنها نبود؛ تا آنجا که در بسیاری مواقع خودشان سنگ بنای مالی هیأت‌ها بودند.

**** مرحوم حاج محمد علامه (۱۳۰۴ تا ۱۳۸۰) یکی از آخرین شاگردان حاج مرزوق و از مداحان معروف بسیاری از هیأت‌های قدیمی تهران بود. تهذیب نفس و مطالعه فراوان از ویژگی‌های بارز اوست. مرحومان دلجو و اطهاری نیز دامادهای مرحوم علامه بوده‌اند. 


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۱/۵/۱۵ عصر ۰۶:۴۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مورچه سیاه, شارینگهام, مارک واتنی, باربوسا, سروان رنو, پیرمرد, Emiliano, مراد بیگ, کلانتر چانس, پهلوان جواد, rahgozar_bineshan, آدمیرال گلوبال, اکتورز
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
خاطرات سودا زده من - سروان رنو - ۱۴۰۰/۶/۳۰, عصر ۱۰:۰۹
پیش شماره - رابرت - ۱۴۰۰/۶/۳۱, عصر ۰۹:۳۵
خارج از نوبت - رابرت - ۱۴۰۰/۷/۱۸, عصر ۱۱:۳۲
آنا... - رابرت - ۱۴۰۱/۲/۵, عصر ۰۵:۲۷
RE: آنا... - مموله - ۱۴۰۱/۲/۵, عصر ۰۹:۳۵
RE: خاطرات سودا زده من - سروان رنو - ۱۴۰۲/۲/۳۱, صبح ۰۱:۱۸
RE: خاطرات سودا زده من - Classic - ۱۴۰۲/۳/۱, صبح ۱۱:۰۵
RE: خاطرات سودا زده من - سناتور - ۱۴۰۲/۳/۴, عصر ۰۳:۲۳
RE: خاطرات سودا زده من - سروان رنو - ۱۴۰۲/۱۱/۲۵, عصر ۱۰:۳۵