بسیاری از صحنه هایی را که در کودکی می بینیم، خواه در دنیای واقعی و خواه در جعبه جادویی، هیچ وقت از یادمان نمی رود. ممکن است مدت زمانی طولانی بعضی از آنها را فراموش کنیم ولی در یک لحظه با دیدن یک المان و یا شنیدن یک کلمه خاص دوباره آن ها را به یاد می آوریم.
در دوران کودکی و شاید ابتدای نوجوانی فیلم هایی را دیدم که یا کل فیلم و یا یک صحنه خاص آن، ذهنم را اذیت کرد به گونه ای که تا چندین روز آن صحنه به صورت ناخودآگاه در ذهنم تکرار می شد و به آن فکر می کردم. هنوز بعد از گذشت این همه سال آنها را به خاطر دارم.
شاید عزیزان دیگر نیز تمایل داشته باشند تجربیات خود را به اشتراک بگذارند، که باعث خوشحالی خواهد شد.
1 - عکس و فیلم خبرنگار معروف " ادی آدامز " از صحنه اعدام خیابانی یک " ویت کونگ " توسط رییس پلیس شهر " سایگون " .
شبی در اواخر سال 58 این فیلم به طور کامل و سانسور نشده از تلوزیون پخش شد. خون مانند فواره از سر این قربانی بداقبال بیرون می جهید. تا چند روز این تصویر از جلوی چشمانم کنار نمی رفت.
2 - فیلم ایرانی " سفیر " محصول 1361.
در ابتدای فیلم " سفیر " که نقش او را " فرامرز قریبیان " بازی می کند، فردی را تعقیب و با شمشیر سر او را قطع می کند. آن فرد بدون سر، در حالیکه خون از رگ های گردنش فوران می کند، مسافتی کوتاه را به دویدن ادامه می دهد و به زمین می افتد.
این صحنه یک بار به صورت کامل و سانسور نشده، در اولین پخش تلوزیونی آن نمایش داده شد و بعدا سانسور شد.
3 - فیلم " خانه شیشه ای " به انگلیسی " Glass House " محصول 1972.
فیلم در یک زندان اتفاق می افتد و فساد اداره کنندگان زندان را به نمایش می گذارد. در صحنه ای از فیلم، پسر جوانی مورد تجاوز گروهی از زندانیان قرار می گیرد و تصمیم به خودکشی می گیرد و با پرت کردن خود از ارتفاع به زندگی خود پایان می دهد.
معصومیت پسر و صدای دوبله خاصی که برای او در نظر گرفته بودند و سیاه بودن فضای فیلم، باعث شد این فیلم و این صحنه برای مدتها اثر بدی در ذهن من باقی بگذارد.
4 - فیلم " عملیات مرداب " به انگیسی " Southern Comfort " محصول 1981.
این فیلم نیاز به تعریف ندارد. داستان، فضای فیلم و اتفاقات فیلم چنان تاثیر گذار بود که همه آن را به یاد دارند.
شبی که این فیلم از تلوزیون پخش شد، تا صبح خواب آشفته دیدم. فردای آن روز تمامی دوستانم عنوان کردند که تجربه مشابهی داشتند.
5 - فیلم " بوریس اول " به انگلیسی " Boris I " محصول 1985.
فیلم داستان " شاه بوریس یکم " پادشاه معروف بلغارستان را در قرون وسطی به تصویر می کشد که به آیین مسیحیت ایمان می آورد و پس از مدتی خود را بازنشسته می کند و پسرش را به جای خود می نشاند ولی پسرش که گرایش به بت پرستی داشت، آیین مسیحیت را به کناری می نهد و تصمیمات نادرستی می گیرد. در نهایت " بوریس " دوباره باز گشته و پسرش را دستگیر و نابینا می کند و به زندان می افکند.
صحنه نابینا کردن " ولادیمیر " پسر بزرگ او که با فرو کردن 2 میله گداخته در چشمش صورت گرفت، هنوز در خاطرم مانده است.
6 - فیلم " سریر خون " به انگلیسی " Thron of Blood " محصول 1957.
فیلم نیاز به معرفی ندارد. فارغ از صحنه های وهم انگیز داخل جنگل، صحنه ای که تیر از گردن " توشیرو میفونه " رد شد به عنوان یک مرگ دردناک تا مدتی فکرم را مشغول کرده بود.
7 - یکی از قسمت های کارتون " سندباد ".
در یکی از قسمت های این کارتون " سندباد " به دام پیرمردی می افتد که او را مجبور می کند او را در روی دوش خود حمل کند.
این پیرمرد در واقع یک " دووال پا " است که درباره این موجود به تفضیل در یک پست به نشانی زیر نوشته ام:
http://cafeclassic5.ir/showthread.php?ti...7#pid35327
این قسمت کارتون سندباد آنقدر مرا آزار داد که تا مدتی شخصیت این موجود از فکرم بیرون نمی رفت.
8 - کارتون عروسکی" دخترک کبریت فروش "
این یکی دیگر برایم یک تراژدی بود! آنقدر دلم برای این دخترک سوخت که با بغض کارتون را تماشا کردم.
هر بار که کبریتی را روشن می کرد انگار آتش به دل من می زد. صورت واقعی فقر را در این کارتون درک کردم. امیدوارم در آن دنیا در آرامش باشد.