[-]
جعبه پيام
» <شارینگهام> یاد و خاطر استاد ناظریان گرامی باد https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=56&pid=4539
» <سروان رنو> دختران رادیوم , یک تراژدی تاریخی .... https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=846&pid=4538
» <اکتورز> بیستم اسفند سالروز آسمانی شدن استاد خسرو شایگان بود کسی کە در نوجوانی آرزو داشتم صدایم لااقل یک ذرە شبیە بە صدای ایشان میشد ولی نشد / روحش شاد
» <رابرت> آن نواهای آسمانی در "رادیو کافه" به مناسبت آغاز ماه رمضان https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=228&pid=4537
» <BATMAN> یکی از کارگردانهای مورد علاقم شیامالانه چون هر فیلمی که دلش میخواد میسازه و نظر دیگران براش بی اهمیته
» <BATMAN> جالبه نولان و شیامالان هم سن و سالن ولی دومی خیلی جوانتره https://s8.uupload.ir/files/227296_967_1du.jpg
» <BATMAN> اسکار نولانو پیرش کرد تا بهش جایزه بهترین فیلم و کارگردانی رو بده https://s8.uupload.ir/files/ee5345_3l6g.png
» <شارینگهام> دستت درست رفیق! واقعاً که ثابت شد دل به دل راه داره، ممنون.
» <مموله> بازرس https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=509&pid=4536
» <رابرت> تن‌مون تو قبر هم باید بلرزه... در "دوبله و دوبلورها" https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=56&pid=4536
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
پندهای روزگار
نویسنده پیام
پیرمرد آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 253
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۳/۶/۶
اعتبار: 55


تشکرها : 6321
( 4663 تشکر در 174 ارسال )
شماره ارسال: #1
پندهای روزگار

مرد خردمند خردپیشه را     عمر دوبایست دراین روزگار

تا به یکی تجربه آموختن     با دگری تجربه بردن به کار

(سعدی)

سلام و درود بر کاربران و بازدیدکنندگان محترم،

توصیه به مطالعۀ تاریخ و پند گرفتن از آن نکتۀ جدیدی نیست و همچنین در اهمّیت تجربه اندوزی و عدم تکرار اشتباهات گذشتگان فراوان سخن رفته است.

من این جستار را با هدف ذکر وقایع تاریخی از هر جای این کرۀ خاکی و پندهای نهفته در آن رویدادها آغاز می کنم. امید است مفید و جذاب باشد.


افسانۀ سه امپراتوری

چین سرزمینی است با صدها زبان و لهجۀ گوناگون و اقوامی مختلف. کشوری که تا چند قرن پیش با گذشتۀ چندهزار ساله اش، تفاوت چندانی نکرده بود و تاریخش با افسانه های بسیاری آمیخته است. این سرزمین هزاران سال بواسطۀ صحرای گبی و کوههای سر به فلک ساییدۀ هیمالیا از غرب و جنوب غرب جدا بود. تنها دشمن برجستۀ چینیان تا قرنها مغول ها بودند که با گذر از دیوار چین و رسیدن به حکومت از کرمهای در هم لولیده(اصطلاحی که چینیان به وحشی های شمال می دادند) تبدیل به فرزندان خدایان می شدند.  زمانی که به قطع می توان گفت چینی ها به مرزهای دنیای متمدن ورای گبی تسلّط یافته اند، بعد از حملۀ گستردۀ مغول است و پیش از آن گرچه سخنانی در این باب است امّا دلایلی بر نفی آن نیز هست که از حوصلۀ کلام خارج است.

[تصویر: 1443548944_5616_28b26a2308.jpg]

از نقاط برجستۀ تاریخی چین، تقسیم این کشور به سه قلمروی متخاصم در حدود 170 سال پیش از میلاد است که در ایران با نام افسانۀ مشهور سه برادر در ذهن بیشتر دوستان گرامی نقش بسته است. گرچه نام اصلی افسانه " افسانۀ سه امپراتوری" است و داستان اصلی طولانی تر از آنی است که ما می دانیم. معمولاً این داستان را تا مرگ برادر کهتر لیوبی دیده ایم.

چنانچه در خاطرتان هست در پی شورش کلاه زردها که کشاورزانی یاغی بودند حکومت مرکزی چین دچار تزلزل می شود. در این اثنا پهلوانان و دلاوران زیادی از سرتاسر چین جمع می شوند تا فتنۀ کلاه زردها را خاتمه دهند. در بین ایشان سه برادر قسم خورده، لیوبی، شانگفی و کوانیو و نجیب زادۀ قدرت طلبی به نام سائو سائو شاخص ترین افرادند. سائو سائو با رسیدن به مقام نخست وزیری عملاً شمال چین را تحت سیطره می گیرد و لیوبی به یکی از اقوامش در غرب پناه برده و وارث تاج و تخت او می شود و با کمک خردمندی به نام کانگ مینگ و همّت برادران و سربازانی دلیر چون چائو یان در کنار سائو سائو قدرتی بزرگ را برقرار می سازد.

در پایان تلخ داستانی که اکثراً به خاطر می آورید، کوانیو در دام امپراطور جنوب سانگ چیانگ گرفتار و کشته می شود و شانگفی که برای گرفتن انتقام او راهی شده به سبب بدرفتاری با سربازانش بدست نیروهای خودی کشته می شود و لیوبی نیز که در گرفتن انتقام برادران توفیقی نمی یابد در اثر بیماری و افسردگی جان داده و پیش از مرگ نیابت سلطنت فرزندش را به کانگ مینگ می سپارد. کانگ مینگ بارها تا گرفتن جان سائو سائو پیش می رود امّا هر بار ناکام می ماند. سائو سائو پیش از مرگ از نجیب زاده ای که قبلاً رانده است به نام سیماهی کمک می طلبد و او را وکیل و ناظر حکومت فرزندش می کند. جدال سیماهی و کانگ مینگ به سرانجام نمی رسد و زمانی که چائویان تنها قهرمان بازمانده از لیوبی جان می دهد، کانگ مینگ جوانی رزم آور و خردمند در سپاه سیماهی به نام جیانگ دی را برای جانشینی خود سزاوار می بیند و او را در کمینی دستگیر و به سوی خود جذب می کند. با مرگ کانگ مینگ، فرزند لیوبی از جیانگ دی پند نمی شنود و جیانگ عزلت پیشه می کند و فرزند لیوبی پستی زندگی در دربار فرزند سائو سائو و خوشگذرانی را بر حکومت ترجیح می دهد و با مرگ ایشان و نابودی دلاوران و پهلوانان، غائلۀ سه پارگی چین خاتمه می یابد و کشور دوباره یکپارچه می شود.

امّا نکتۀ برجسته ای که از عاقبت این داستان در ذهن تداعی می شود، کلام سعدی است "ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند." گرچه در وطن ما همیشه دلیل چندپارگی کشور بی لیاقتی پادشاهان و عدم وجود افراد شایسته بوده امّا همیشه چندپارگی ناشی از عدم وجود شایستگان نیست و گاه فراوانی آنها نیز اغتشاش آفرین است، چنانچه ذکر شد.

۱۳۹۴/۷/۷ عصر ۰۹:۲۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : BATMAN, اسپونز, Memento, Princess Anne, حمید هامون, خانم لمپرت, سروان رنو, مگی گربه, واتسون, rahgozar_bineshan, هانا اشمیت, سی.سی. باکستر, لو هارپر, Classic, جروشا, کنتس پابرهنه, ژیگا ورتوف, فورست, پیر چنگی, زرد ابری, آلبرت کمپیون, بوچ کسیدی, سناتور, آدمیرال گلوبال, پروفسور, باربوسا, کلانتر چانس
پیرمرد آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 253
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۳/۶/۶
اعتبار: 55


تشکرها : 6321
( 4663 تشکر در 174 ارسال )
شماره ارسال: #2
پندهای روزگار

« آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند

این جمله خلاصه ای دردناک از فاجعۀ حملۀ مغول است. آنها آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند، امّا اجداد ما چه کردند؟ یقیناً شکست مفتضحانۀ مردم ما از مغولان که ددمنش ترین قوم عالم بودند، سیاه ترین برگ تاریخ ماست. شکستی که نه تنها ناشی از بی کفایتی حاکمان بود بلکه از بی آرمانی و کوته بینی یک ملت از هم گسیخته نشأت می گرفت.

[تصویر: 1444925867_5616_05119fbb45.gif]

منبع تصویر

هنوز انگیزۀ حملۀ چنگیز به ایران در هاله ای از ابهام است، که پرداختن به آن خود کتابی چند صد صفحه ای خواهد شد. امّا انگیزه و محرّک او هر چه بود، در نتیجۀ آن برای ما تأثیری نداشت. واسیلی یانچویتسکی مشهور به واسیلی یان، مورّخ و نویسندۀ شهیر روس تا حدّی جوانب این فاجعه را در کتاب "چنگیز خان" به طور مدوّن به تصویر کشیده است. البتّه جنبه های داستانی و شخصیّت های ساختگی آن مدّ نظر من نیست بلکه زمینۀ تاریخی آن مورد توجّه است.

[تصویر: 1444926150_5616_2e54bf0181.jpg]

واسیلی یان (1875-1954 میلادی)

مغولستان امروز هم حدود 2 میلیون نفر جمعیّت دارد و در آن روزگار، چنگیز با سپاهی 120 هزار نفری به ماوراءالنهر که 400 هزار سپاه زبده و آماده دارد، می تازد و چون سلطان محمّد خوارزمشاه سپاهش را به 20 گروه 20 هزار نفره تقسیم و در 20 نقطه مستقر کرده است، هر گروه بطور جداگانه از وحشت سپاه مغول تسلیم می شود و چون چنگیز چنین زبونی را می بیند، برای فتح خراسان تنها 10 هزار نفر گسیل می کند و نیشابوری که جمعیتش تا 1.5 میلیون نفر نیز برآورد شده است، به سادگی به خاک و خون کشیده می شود. و این 10 هزار سفّاک تا دروازه های مسکو با تلفاتی اندک پیش می روند و در راه تنها یکی دو شهر ایران که از نظر عقاید مذهبی قدری قوی تر بودند مقاومت می کنند و پاسخ ایستادگیشان را با ویرانی شهرهایشان و قتل عامشان می گیرند.

گفته ها و حکایات ادیبان هر دوره از تاریخ 1400 سالۀ ادبیات دری، مبیّن عقاید، نگرش، جهان بینی و اهداف مردم آن دورۀ خاصّ است. شاید این کلام قدری بر همۀ ما ثقیل باشد، امّا با مطالعۀ آثار مشهورترین شاعران و ادیبان آن دوران، بسادگی به این واقعیّت پی می بریم. اختلاف عقاید مذهبی و گاهی فکری و خونریزی برای مفاهیمی چون جبر و اختیار (اشاعره و قرمطیان) و حتی کمک گیری از دشمن مغول برای نابودی یکدیگر، و پرداختن به داستانهای مبتذل و مهمل توسّط بعضی از ادبا و حکما؟! مقارن با حملۀ مغول، نشان از پرداختن مردم و عقلای جامعه به اموری بیهوده و بی تفاوتی منفی به دنیا و بی اهمیتی آحاد جامعه به مسائل مهم روز و سرنوشت خود و دیگران دارد. جوابی که یکی از عرفای نام آشنا و مشهور به برادر کشته ای که در سوگ برادر می نالیده، می دهد، بسیار تأمّل برانگیز و عجیب است:"اندوهگین مباش که برادرت از نشئه ای به نشئه ای بالاتر رفته است."؟؟؟!!! یعنی در برابر دشمن هیچ نباید کرد که هیچ، بایستی برای لطفی که از نشئه به نشئه کردن ما به ما می نماید، سپاسگزار هم بود؟ بسیار مضحک است که در بحبوحۀ حملۀ مغول، برخی متدیّنان برای جهاد به جای رویارویی با مغول به جنگ کافر روم که در آن دوران قلمرویش تنها محدود به قسطنطنیه (استانبول امروزی) و قصبۀ اطراف آن می شده، می رفته اند. چنگیزی که به سادگی از سلطان فاطمی مصر شکست می خورد و در بازگشت به مغولستان از ترس جلال الدّین خوارزمشاه که در هند بوده، راهش را دو برابر طولانی تر می کند، مگر چقدر مخوف بوده است؟ چرا ایرانی حاضر بوده اسلحه اش را زمین بگذارد تا جانش با خفّت و خواری حفظ شود، اما نه جان که مال و ناموسش را هم از دست می داده است؟ چرا سپاهیان حشر که بردگان به اسارت گرفته شده از هر شهر خوارزم بودند، شمشیر در دست چون رمه ای توسط چند صد مغول تا شهر بعدی رانده می شدند و در آنجا در برابر آب داغ و قیر مذاب و آتش مدافعان شهر بعدی کشته می شدند تا راه را برای سپاه مغول باز کنند، امّا شمشیر آختۀ خود را بر علیه مغول به کار نمی گرفتند؟ 

اختلاف ها، تنگ نظری ها، خودخواهی ها، قدرت طلبی ها، دنیا دوستی، فساد فکری و اخلاقی،... و بویژه ترس که برادر مرگ است، برخی از عواملی است که خلقی را چند قرن به حضیض ذلّت می کشاند. 

  ايرانی به سر کن خواب مستی

  بر هم زن بساط خود پرستی

  که چشم جهانی سوی تو باشد

  چه از پا نشستی

  در اين شب سـپيده تا دميده

  تيره شب به خون در کشيده

  اميد چه داری از اين شب

  که در خون کشيده سپيده

  تيغ برکش آذر فشان

  نغمه‌ها را تندری کن

  در دل شب رخ برفروز

  کار مهر خاوری کن

  از درون سياهی برون تاز

  پرچم روشنايی برافروز

  تا جهانی از تباهی وا رهانی

  نيمه شب را، تيغ بر دل، برنشانی

  با خواری در روزگار، ننگ باشد زندگانی

  مرگ به، تا چنين زندگانی

  ای مبارز، ای مجاهد، ای برادر

  دل يکی کن، ره يکی کن، بار ديگر

  راه بگشا سوی شهر روشنی‌ها

  روزگار تيرگی‌ها بر سر آور 

۱۳۹۴/۷/۲۴ صبح ۱۲:۲۵
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Memento, خانم لمپرت, لبخند ساوانا, سروان رنو, لو هارپر, واتسون, حمید هامون, Keyser, rahgozar_bineshan, فورست, پیر چنگی, هانا اشمیت, زرد ابری, اسپونز, کنتس پابرهنه, نوبادی, سناتور, BATMAN, Classic, مگی گربه, ژیگا ورتوف, جروشا, آلبرت کمپیون, بوچ کسیدی, EDWIN, باربوسا, کلانتر چانس
پیرمرد آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 253
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۳/۶/۶
اعتبار: 55


تشکرها : 6321
( 4663 تشکر در 174 ارسال )
شماره ارسال: #3
پندهای روزگار

از شگفتی های دنیا محو شدن و اضمحلال کامل اقوام بزرگ و جایگزینی آن ها با زیردستان بسیار ضعفیشان است. از نمونه های کمتر شنیده شدۀ این گونه چرخش های دهر، نابودی حکومت قدرتمند اتروسکن ها در ایتالیای کنونی و روی کارآمدن لاتین هاست که پایه گذار امپراتوری روم بودند.

[تصویر: 1446203820_5616_4105cba565.png]

منبع تصویر

اتروسکن ها که متشکل از 12 شهر هم پیمان بودند از قرن هشتم تا قرن سوم پیش از میلاد بر مناطق شمال و غرب ایتالیا مسلط بودند و از لحاظ عقاید و مناسک مذهبی مشابهت های زیادی با عقاید و مناسک اقوام ایرانی پیش از پذیرش دین زرتشت داشتند. از ویژگی های برتری بخش این قوم، پیشرفت در استخراج آهن و ساخت سلاح های با کیفیت بالا بود که موجب غلبۀ آنان بر اقوام مجاور شده بود. توسعۀ آهنگری چنان بود که بعد از حدود 2500 سال حکومت فاشیستی ایتالیا با یافتن کارگاه های قدیمی اتروسکن ها و از ضایعات آهنی به جا مانده از آن دوران، توانست مقادیر بسیار زیادی سلاح و ادوات جنگی بسازد.

توانایی اتروسکن ها در استخراج و آهنگری ممرّ درآمد اکثر خانواده های ایشان بود و کم کم تولیدات آنها به خریداران خارجی هم فروخته می شد. اتروسکن ها که اقوام مجاور را کاملاً منکوب قدرت خود می دانستند، هیچگاه تصور نمی کردند، روزی با همان اسلحه هایی که فروخته اند، نابود شوند. امّا در عین ناباوری با هجمۀ اقوام گوناگون اطرافشان مواجه شدند و عجیب تر از همه اینکه نهایتاً کوچکترین و ضعیف ترین این اقوام، لاتین ها، جایگزین آن قوم بزرگ شدند و رُم را بنا نهادند و قریب  1000 سال بر بیشتر قلمروی دنیای متمدن حکومت کردند و تا نابودی کاملشان هنوز حدود 500 سال دیگر هم دوام آوردند.

چنانچه در نقشۀ فوق مشاهده می کنید، لاتین ها کوچک ترین قوم بودند که قدرتشان تنها محدود به محدودۀ شهر رُم امروزی می شد.

آنچه که من از این روایت می آموزم، این است که تنها وجود یک حکومت قوی برای بقای یک ملت کفایت نمی کند، بلکه باید مردم نیز همیشه هوشیار باشند و تنها منافع شخصی و زود گذر خود را نبینند. نکتۀ دیگر اینکه هیچ گاه نباید زیردستان را دست کم گرفت چرا که مهلک ترین ضربه ها از همان جایی که نادیده گرفته می شود، وارد می شوند.

۱۳۹۴/۸/۸ عصر ۰۳:۳۲
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : BATMAN, Memento, لو هارپر, ژیگا ورتوف, جروشا, زبل خان, حمید هامون, خانم لمپرت, Keyser, سروان رنو, واتسون, Classic, کنتس پابرهنه, پیر چنگی, آلبرت کمپیون, rahgozar_bineshan, کاپیتان اسکای, مراد بیگ, زرد ابری, بوچ کسیدی, باربوسا, کلانتر چانس
خانم لمپرت آفلاین
مدیر بازنشسته
*****

ارسال ها: 394
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۲/۵/۳
اعتبار: 61


تشکرها : 7981
( 8500 تشکر در 282 ارسال )
شماره ارسال: #4
RE: پندهای روزگار

درود

تیتر زیبای تاپیک جناب پیرمرد من را یاد قطعه زیبایی از اشعار شیوای رودکی انداخت:

زمانه پندی آزاد وار داد مرا

زمانه را چو نکو بنگری همه پند است

به روز نیک کسان گفت: غم مخور، زنهار!

بسا کسا که به روز تو آرزومند است

زمانه گفت مرا: خشم خویش دار نگاه

کرا زبان نه به بندست پای دربندست

"نظامی عروضی سمرقندی در کتاب، چهارمقاله، آورده است؛ سپهسالاران و سپاهیان امیر نصر بن احمد سامانی از توقف طولانی مدت او در هرات آزرده خاطر بودند، زیرا ماندگاری او در هرات موجب دورشدن چهارساله آنان از خانه و زندگی خویش در شهر بخارا، پایتخت خاندان سامانی، گشته بود.

سپهسالاران و سپاهیان ناگزیر رو به سوی رودکی نهادند و از او خواستند چاره جوید. رودکی که واجد ذوق سلیم بود و با موسیقی آشنایی تام داشت بربط به دست گرفت و نزد امیر نصر بن احمد رفت و با آوایی بسیار خوش شعر بوی جوی مولیان را خواند:

بوی جوی مولیان آید همی               یاد یار مهربان آید همی

ریگ آموی و درشتی های                زیرپایم پرنیان آید همی

آب جیحون از نشاط روی دوست       خنگ ما را تا میان آید همی

ای بخارا، شاد باش و دیر زی            میر زی تو شادمان آید همی

 میر سرو است و بخارا بوستان         سروسوی بوستان آید همی

میر ماه است و بخارا آسمان             ماه سوی آسمان آید همی

ظاهرا نوای خوش آهنگ بربط، صدای دلنواز و سخن موزون رودکی چنان در امیر خوش قریحه سامانی تاثیر نهاد که حتی معطل پوشیدن کفش نشد و بی موزه پا در رکاب اسب نهاد و شتابان رهسپار بخارا شد.          منبع وبلاگ سرزمین تاریخ "

سوای درست یا نادرست بودن این حکایت تاریخی، از مفهوم عمیق این گفتار به وضوح در می یابیم که تدبیر درست صاحبان قدرت در هنگام خشم و آزردگی، در مشورت با حکما و ادیبان بسادگی می تواند جلوی برپایی یک نارضایتی، شورش و عواقب گران و وخیم ناشی از آن را بگیرد بعبارتی برندگی یک کلام نغز نیز، گاه به اندازه صدها شمشیر آخته و تیز، و بلکه بیشتر است...


در مسلخ عشق جز نکو را نکشند ... روبه صفتان زشت خو را نکشند
۱۳۹۴/۱۱/۲۸ عصر ۰۷:۵۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : کنتس پابرهنه, Memento, آمادئوس, جروشا, آلبرت کمپیون, rahgozar_bineshan, کاپیتان اسکای, Papillon, سروان رنو, BATMAN, هانا اشمیت, دزیره, Classic, حمید هامون, ویگو مورتنسن, واتسون, مراد بیگ, زرد ابری, بوچ کسیدی, مموله, پیرمرد, باربوسا, EDWIN, کلانتر چانس
سروان رنو آفلاین
پلیس انجمن
******

ارسال ها: 2,254
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۱/۲۶
اعتبار: 84


تشکرها : 11422
( 18948 تشکر در 1591 ارسال )
شماره ارسال: #5
RE: پندهای روزگار

سیستم آموزشی در حال تباه کردن نسل هاست


پرورش کبوتر نامه‌رسان در عصر ارتباطات !

شتری را پرسیدند : چرا زانوهایت اینقدر زشت است ؟ جواب داد: مگر کجایم قشنگ است ؟! [تصویر: animated-camel-image-0012.gif]

با کسب اجازه از جناب شتر  , مهم ترین  ارکان تحول در فرهنگ و شعور افراد یک جامعه  سیستم آموزشی آن است . بارها گفته شده که سیستم آموزشی کشور بسیار ناقص و ناکارا است و نیاز به یک تحول اساسی دارد. چرا بازدهی و خروجی این سیستم اینقدر پایین است ؟

توجه شما را به این مقاله جلب می نماییم:   چرا پیش نمی رویم ؟


نظر شخصی من: مقطع دبستان بسیار آموزنده و مفید بود. تقریبا همه چیزها کاربردی بود. مقطع راهنمایی بدک نبود مخصوصا کارگاه ها و آزمایشگاه های عملی اش. مقطع دبیرستان افتضاح بود و 80 درصد چیزها فقط وقت تلف کردن بود و هیچ کاربردی در زندگی نداشت.  در دانشگاه هم اوضاع بسی بدتر از دبیرستان بود و کلا خلاقیت را در فرد خفه می کرد . ( چند نفر از شما در زندگی مجبور شده اید لگاریتم و مشتق و انتگرال بگیرید ؟!)

.



رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند .
۱۳۹۵/۳/۱۰ عصر ۰۴:۱۷
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : آمادئوس, جیمز باند, کاپیتان اسکای, BATMAN, مراد بیگ, دزیره, Classic, زرد ابری, Papillon, پطرکبیر, دون دیه‌گو دلاوگا, شارینگهام, پیرمرد, باربوسا, EDWIN
آناکین اسکای واکر آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 146
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۵/۱۰/۴
اعتبار: 12


تشکرها : 184
( 979 تشکر در 146 ارسال )
شماره ارسال: #6
RE: پندهای روزگار

مک کارتیسم و تاثیر آن بر سینمای کلاسیک

قسمت اول : کلیسا، خواستگاه اصلی

سال 1957 یکی از اسطوره های سینمای کلاسیک، یعنی " همفری بوگارت " درگذشت. گرچه جای او را هیچ کس در سینما نگرفت، ولی او تنها فرد تاثیر گذار در هالیوود نبود که در آن سال چشم از جهان فرو بست. چند ماه پس از مرگ " بوگی "، سناتور سابق " جوزف مک کارتی " در دوم ماه می همان سال در حالی تسلیم مرگ شد که عملکرد و عقایدش تاثیر بسزایی نه تنها در هالیوود، بلکه در کل جامعه آمریکا گذاشته بود. جریان و موجی که در تاریخ آمریکا به " مک کارتیسم " شهرت یافت، ریشه ای تاریخی داشت که به قرن دوازدهم میلادی بر می گشت.

از زمان پیدایش دستگاه مقتدر کلیسای کاتولیک تا قرن 12 میلادی، پاپ و کاردینال ها همیشه نگران کاهش نفوذ و اقتدار کلیسا در هرم قدرت بودند و از آنجایی که قدرت مطلق همیشه با فاسد همراه می شود، کلیسا به شدت از به چالش کشیده شدن اقتدارش واهمه و وحشت داشت. در ابتدا مقاومت در برابر کلیسای کاتولیک چندان زیاد نبود ولی با ظهور فرقه ای به نام " کاتارها " در فرانسه، نگرانی کلیسا رو به فزونی گذاشت و پاپ و دستگاه کلیسا را بر آن داشت تا با موعظه های بیشتر، تحرکات و اثر بخشی " کاتاریسم " را خنثی و بی اثر کند. اما کلیسا به زودی دریافت که این راه ثمر بخش نیست پس به رویکرد تقابلی و توصل به زور روی آورد و با دادن وعده بخشایش گناهان و مراتب بالاتر در بهشت، عده زیادی از جنگاوران را از سراسر اروپا برای سرکوب " کاتارها " بسیج کرد.

گرچه نهضت " کاتاریسم " در نهایت سرکوب شده و شکست خورد، ولی این امر نزدیک به 20 سال طول کشید و همین امر باعث شد کلیسا به جای بدنه حرکت های مشابه در آینده، متوجه ریشه این حرکت ها شده و تصمیم بگیرد تا چنین تفکراتی را قبل از ظهور، در نطفه خاموش کند.

به جهت انجام این امر، کلیسا گروه هایی را مامور بررسی عقاید و افکار افراد و شناسایی بدعت گذاران  مختلف کرد. وظیفه این افراد شناسایی افراد متفکر و صاحب اندیشه و هدایت آنها به راه راست، از طریق گفتگو بود. اما به زودی آشکار شد که این افراد با گفتگو به راه راست هدایت نمی شوند، پس کلیسا روش های خشن و سخت گیرانه را برگزید و فتوای تکفیر این افراد را صادر کرد.

زندان، تبعید، شکنجه و اعدام های غیر انسانی در انتظار کسانی بود که حرفشان به مذاق کلیسا خوش نمی آمد. فرقی نمی کرد زن باشید یا مرد و یا حتی کودک، اگر کلیسا تشخیص می داد که شما گناهکارید، چیزی به جز مرگ در انتظارتان نبود. از افکار مردم از قشر های مختلف سوال می شد، حتی اگر افکار شما با باورهای کلیسا همخوانی نداشت، یا باید توبه می کردید و یا آماده مرگ می شدید. در بسیاری از موارد نیز حتی توبه پذیرفتنی نبود و کلیسا با علم خودش تشخیص می داد که شما از صمیم قلب نادم نیستید و یا تنها مرگ می تواند شما را تطهیر کند.

از معروف ترین افرادی که توسط دستگاه تفتیش عقاید محاکمه شد، " گالیله " بود که باور داشت زمین مرکز عالم نیست، گرچه به دلیل نجات جانش، در ظاهر از عقیده اش برگشت و از اعدام گریخت ولی بسیاری مانند او خوش شانس نبودند.

با آغاز دوره انقلاب صنعتی از شدت تفتیش عقاید کاسته شد و سرانجام اروپاییان با برچیدن این سیستم بساط اقتدار کلیسا را بر هم زدند. اما این روش و این اندیشه مانند آتش زیر خاکستر باقی ماند تا اینکه در اواسط قرن بیستم در آمریکا، با ظهور " جوزف مک کارتی " دوباره زبانه کشید.

ادامه دارد...


نیرو همراهت باشه
۱۳۹۶/۲/۱۹ عصر ۱۰:۲۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : سروان رنو, مراد بیگ, ال سید, اسکورپان شیردل, دون دیه‌گو دلاوگا, پرنسس آنا, BATMAN, شارینگهام, Classic, Jack Robinson, زرد ابری, پیرمرد, باربوسا, EDWIN
آناکین اسکای واکر آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 146
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۵/۱۰/۴
اعتبار: 12


تشکرها : 184
( 979 تشکر در 146 ارسال )
شماره ارسال: #7
RE: پندهای روزگار

مک کارتیسم و تاثیر آن بر سینمای کلاسیک

قسمت دوم : کمونیسم، میراث شوم لنین

در سال 1922 زمزمه هایی مبنی بر کناره گیری " لنین " رهبر انقلاب کمونیستی، به دلیل بیماری و عدم توانایی در هدایت حزب و انقلاب، شنیده می شد و همین امر باعث می شد تا اعضای حزب به جانشین احتمالی او فکر کنند. البته فهرست گزینه های احتمالی طولانی نبود، این فهرست تنها 2 نام را در خود داشت. " تروتسکی " و " استالین " .

از راست به چپ : تروتسکی، لنین، استالین

" لنین " با توجه به شناختی که از هر دو نفر آنها داشت می دانست که " استالین " گزینه مناسبی برای رهبری حزب نیست و سعی کرد تا نگرانی خودش را از این امر با نوشتن 2 نامه بیان کند. ولی " استالین " با نفوذ فوق العاده خود توانست از انتشار هر دو نامه جلوگیری کند. نبرد قدرت در کمیته مرکزی حزب تا سال 1927 ادامه داشت تا اینکه " تروتسکی " در این سال توسط " استالین " به انزوای سیاسی رانده شده و از حزب کمونیست اخراج شد. طی دو سال بعد از آن " استالین " سعی در محکم کردن پایه های قدرت خود کرد و سرانجام در سال 1929 " تروتسکی " که پی برده بود، تلاش هایی برای قتل او در جریان است، سرانجام شوروی را به مقصد مکزیک ترک کرد و پس از این بود که " استالین " قدرت را در شوروی به طور کامل قبضه کرد. بعدها دادگاهی در شوروی " تروتسکی " را به صورت غیابی به اعدام محکوم کرد و سرانجام جوخه های ترور در سال 1940 او را در مکزیک به قتل رساندند.

تروتسکی پس از مرگ

در ابتدای دهه 30 میلادی، فرمانی توسط " استالین " صادر شد که برایش هزینه زیادی در پی داشت. این فرمان، " برنامه اشتراکی سازی سراسری بنگاه های کشاورزی " بود که باعث به نابودی کشیده شدن کشاورزی شوروی و بروز قحطی شد که به مرگ بیش از 10 میلیون روستایی منجر شد. اعتراضات بالا گرفت و در محافل سیاسی و حزبی زبان به انتقاد از " استالین " گشوده شد. او انتقادات و مخالفین را تحمل کرد تا اینکه در سال 1934 بار دیگر توانست با اعمال نفوذ و تقلب به رهبری حزب برسد.

وقت انتقام فرا رسیده بود زیرا " رفیق استالین " چیزی را فراموش نمی کرد. اینک بهانه ای مورد نیاز بود و او این بهانه را خیلی زود بدست آورد.

اندکی پس از انتخابات، دبیر حزب کمونیسم در " لنینگراد " ترور شد. بسیاری بر این باورند که این ترور را شخص " استالین " ترتیب داده بود تا سناریوی لازم برای تصفیه کشور از عناصر نا مطلوب را کلید بزند. شایع شد که عوامل " تروتسکی " در درون و بیرون حزب این ترور را انجام داده و در صدد به انحراف کشاندن انقلاب کمونیستی از مسیر خود هستند. دستگیری ها آغاز و اعدام ها شروع شد. در اولین موج دستگیری ها، 100 نفر از یاران حزبی تیرباران شدند و این روند که به تصفیه های استالینی شهرت یافت در ماه های بعد با جدیت بیشتری پیگیری شد.

عکسی از یک دادگاه نمایشی دوران استالین

محاکمات ساده و کوتاه بودند و اغلب به صدور حکم اعدام ختم می شدند و محکومین را نیز برای اجرای حکم، خیلی در انتظار نگه نمی داشتند. گاهی نیز با یک درجه تخفیف، مجازات اعدام را، به تبعید تا پایان عمر در سیبری، تبدیل می کردند.

یک نقاشی از بخش زنان یک کمپ زندانیان در سیبری

" استالین " به جهت شم سیاسی خود می دانست که این تصفیه ها نیاز به توجیه اذهان عمومی، نه تنها در داخل شوروی بلکه در سراسر دنیا دارد، بنابراین چندین محاکمه نمایشی ترتیب داد. اتهامات ساده بود : ارتباط با کشورهای سرمایه داری در جهت تضعیف نظام کمونیستی و تلاش برای بازگرداندن نظام سرمایه داری، از طریق همکاری با عوامل " تروتسکی ".

شیوه های اعتراف گیری نیز شامل انواع روش ها می شد. از شکنجه های روحی و جسمی ساده گرفته تا روش های پیچیده و شکنجه هایی که باعث تخریب و فروپاشی شخصیت زندانی می شد و در نهایت به همه اعمال کرده و نکرده خود اعتراف می کرد.

تحریک دوستان حزبی و پراکندن تخم بدبینی در بین آنها تاکتیک مرسوم بود و این چنین وانمود می شد که زندانی قربانی خیانت دوست هم حزبی اش شده و در نتیجه باید از طینت پاک خود دفاع کند و این جز با اعتراف به خیانت میسر نمی شد و البته که اعتراف به خیانت نیز عاقبتی جز اعدام نداشت.

" استالین " تنها به دنبال حذف فیزیکی دشمنان خود نبود بلکه تصمیم داشت این فکر و اندیشه را نیز از ذهن افراد مخالف خود، حذف کند. در نتیجه بسیاری از قربانیان تنها به دلیل احتمال داشتن عقاید ضد استالینی دستگیر شده و به زندان رفتند.

این پاکسازی ها فقط مختص اعضای حزب و مردم عادی نبود بلکه گریبان ارتش سرخ را نیز گرفت و در آنجا بود که " استالین " یکی از بزرگترین اشتباهات خود را انجام داد و تعداد بسیاری از افسران ارتش سرخ را نیز به جوخه های اعدام سپرد. آن زمان " استالین " متوجه عاقبت این کار خود نشد، تنها زمانی که " عملیات بارباروسا " آغاز شد و ارتش سرخ تاب مقاوت در برابر " ورماخت " تا دندان مسلح را در خود ندید، پی به اشتباه خود برد ولی دیگر دیر شده بود.

عملیات بارباروسا 1941

گرچه شوروی به عنوان یکی از دولت های پیروز در جنگ جهانی دوم، در نهایت توانست خطر فاشیسم را از سر خود رفع کند ولی این یادگار " استالین " بعد از جنگ تبدیل به رویه ای برای سرکوب مخالفین در کشورهای دیگر و به دلایل دیگر شد. ولی کسی گمان نمی کرد که روزی این دادگاه های کمونیستی الگویی برای مبارزه بر ضد کمونیسم، آن هم در آمریکا شود.

ادامه دارد...


نیرو همراهت باشه
۱۳۹۶/۲/۲۲ عصر ۱۲:۱۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : ال سید, مراد بیگ, شارینگهام, دون دیه‌گو دلاوگا, پرنسس آنا, سروان رنو, BATMAN, Classic, زرد ابری, پیرمرد, باربوسا
آناکین اسکای واکر آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 146
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۵/۱۰/۴
اعتبار: 12


تشکرها : 184
( 979 تشکر در 146 ارسال )
شماره ارسال: #8
RE: پندهای روزگار

مک کارتیسم و تاثیر آن بر سینمای کلاسیک

قسمت سوم : جنگ جهانی دوم، دشمنی فراموش شده

انقلاب کمونیستی، پس از پیروزی و تثبیت موقعیت خود در شوروی کاری را انجام داد که در سرلوحه کاری هر حرکت مشابهی است، یعنی صدور انقلاب به دیگر کشور ها. در واقع این در ذات هر حرکت انقلابی است که تمایل به گسترش و بسط دایره اصول خود دارد و انقلاب کمونیستی نیز از این اصل مبرا نبود. تفکرات کمونیستی خیلی زود در تمام دنیا منتشر شد و اکثرا از بین جوانان شروع به یارگیری کرد. این گسترش با قبضه کردن قدرت توسط " استالین " سرعت بیشتری گرفت و توجه جوامع سرمایه داری را برانگیخت.

سال 1929 در اوج دوران رکود بزرگ اقتصادی آمریکا، از آنجا که زندگی بسیاری از مردم دچار بحران اقتصادی و مالی بی سابقه ای شد، مردم سیستم سرمایه داری را مقصر وضع موجود می دانستند و به همین دلیل گرایش به سمت کمونیسم در بین عامه مردم بیشتر شد. مقامات کشورهای حامی نظام سرمایه داری از همان ابتدا به خطر ظهور و گسترش کمونیسم آگاه بودند اما با ظهور فاشیسم در اروپا و روی کار آمدن حزب نازی در آلمان، توجهات از کمونیسم به سوی فاشیسم معطوف شد.

ازدحام مردم مقابل فروشگاهی که به بیکاران قهوه و شیرینی دونات رایگان می دهد.

صف طولانی جویندگان کار برای مصاحبه استخدامی مقابل درب یک کارخانه

آغاز جنگ جهانی دوم، اشغال فرانسه و پیشروی های برق آسای " ورماخت " در اروپا باعث شد تا توجه آمریکا و متحدان آن به آلمان نازی متمرکز شود. اما وضع در شوروی متفاوت بود.

در اوت 1939 قراردادی سری به نام " قرارداد عدم تجاوز " بین شوروی و آلمان نازی در مسکو به امضا رسید و به " آدولف هیتلر " آرامش خاطر بیشتری برای اجرای نقشه های جنگی اش آینده اش بخشید. بر طبق این قرار داد که توسط " فون ریبن تروپ " وزیر امور خارجه آلمان و " ویاچسلاو مولوتوف " کمیسر خلق برای امور خارجه اتحاد شوروی، به امضا رسید، این دو کشور بر سرتقسیم لهستان به توافق رسیدند و شوروی نیز شرق اروپا را که در جریان جنگ جهانی اول از دست داده بود، دوباره تصاحب می کرد. این قرارداد خیال " هیتلر " را از گشوده شدن جبهه دوم در شرق اروپا راحت کرد.

مولوتف در حال امضای قرار داد عدم تجاوز، استالین و ریبن تروپ پشت سر او ایستاده اند

" قرار داد عدم تجاوز " عمری طولانی نیافت و آلمان با علم به اینکه ارتش شوروی پس از تصفیه های استالینی تضعیف شده است، در سال 1941 با آغاز عملیات " بارباروسا " به شوروی حمله کرد. در ابتدا کشورهای انگلستان و آمریکا و دولت در تبعید فرانسه آزاد از گشوده شدن جبهه دوم در شرق اروپا چندان ناخرسند نبودند، زیرا این جنگ باعث تضعیف هر دو دشمن آنها یعنی شوروی و آلمان می شد، اما شکست های پی در پی ارتش سرخ و پیشروی برق آسای " ورماخت " خصوصا ستون های زرهی ژنرال " گودریان " در شوروی، زنگ خطر را برای آمریکا به صدا در آورد.

ژنرال گودریان، طراح تاکتیک حمله برق آسای زرهی آلمان

آنها به درستی فهمیدند که اگر آلمان به چاه های نفت قفقاز دست یابد و ارتش سرخ را شکست دهد، دیگر متوقف کردن این ماشین جنگی عظیم امکان پذیر نخواهد بود، بنابراین متفقین تصمیم گرفتند تا اختلافات خود با نظام کمونیستی را به طور موقت کنار گذاشته و با اشغال " ایران " و استفاده از این کشور به عنوان " پل پیروزی " به یاری شوروی بشتابند...

عبور ستون زرهی متفقین از خیابان های آبادان

آلمان ها در نهایت جنگ را نه در خیابان های مسکو، بلکه در کوچه های برلین باختند و این ارتش سرخ شوروی بود که پرچم خود را در بالای ساختمان " رایشتاگ " به اهتزاز درآورد.

این آغاز تقابل بین شوروی کمونیست و آمریکای سرمایه داری بود.

ادامه دارد ...


نیرو همراهت باشه
۱۳۹۶/۲/۲۵ عصر ۰۳:۰۶
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : سروان رنو, ال سید, Classic, شارینگهام, مراد بیگ, پرنسس آنا, دون دیه‌گو دلاوگا, BATMAN, زرد ابری, پیرمرد, باربوسا, EDWIN, کلانتر چانس
آناکین اسکای واکر آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 146
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۵/۱۰/۴
اعتبار: 12


تشکرها : 184
( 979 تشکر در 146 ارسال )
شماره ارسال: #9
RE: پندهای روزگار

مک کارتیسم و تاثیر آن بر سینمای کلاسیک

قسمت چهارم : جنگی که به سردی گرایید.

سرانجام در روز 8 ماه می 1945، آدمیرال " کارل دونیتس " تسلیم بی قید و شرط آلمان را اعلام و شکست را پذیرا شد. جنگ جهانی دوم در حالی پایان یافت که " بنیتو موسیلینی " در 28 آوریل همان سال در خیابان اعدام شده و جسد او و معشوقه اش " کلارا پتاچی " از یک پمپ بنزین در شهر میلان وارونه آویزان شده بود.

اجساد بنیتو موسیلینی و کلارا پتاچی که از چنگک قصابی آویزان شده اند.

پمپ بنزین محل آویزان شدن جسد موسیلینی، نام افراد در محل آویزان شدنشان نوشته شده است.

پس از اینکه ارتش سرخ به برلین رسید و شکست نازی ها محرز شد، " آدولف هیتلر " که قصد نداشت به سرنوشت مشابه " موسیلینی " دچار شود در روز 30 آوریل به زندگی خود و همسرش " اوا براون " پایان داد.

اتاقی که گفته می شود، آدولف هیتلر در آن به زندگی خود پایان داده است.

جنگ در اروپا پایان یافت اما...

در شرق دور اوضاع کاملا متفاوت بود، ژاپن هنوز به شدت مقاومت می کرد و اقیانوس آرام هنوز صحنه نبرد خونین آمریکا و ژاپن بود. سرانجام " هری ترومن " رییس جمهور وقت آمریکا برای به زانو درآوردن ژاپن یکی از مرگبارترین دستورات نظامی تاریخ بشر را صادر کرد و نیروی هوایی ارتش آمریکا مامور انجام این دستور شد. روز 6 اوت 1945 بشر برای اولین بار شاهد استفاده از بمب اتمی در هیروشیما بود. هیروشیما نابود شد و ژاپن در بهت فرو رفت. 3 روز بعد بمب دوم در ناکازاکی منفجر شد و ژاپن به زانو درآمد.

تیتر یک روزنامه در سانفرانسیسکو بعد از حمله اتمی به هیروشیما

عکسی معروف به " سایه هیروشیما " محل نشستن مردی روی پله ها که

در انفجار اتمی بخار شده است.

" هیرو هیتو " امپراطور ژاپن که در کشورش فردی مقدس به شمار می آمد طی یک نطق رادیویی ضبط شده ، برای اولین بار در روز 14 اوت 1945 مستقیما با مردم کشورش صحبت کرد :  ... دشمن بمبی جدید و بسیار کشنده را به کار برد که قدرت آن واقعا غیر قابل تصور بود. اگر ما به جنگ ادامه دهیم، نتیجه آن ناپدید شدن ژاپن، فرهنگ ژاپن و تمدن ژاپن خواهد بود.

امپراطور ژاپن، هیرو هیتو در حال خواندن نطق تسلیم ژاپن


اینک آمریکا به سلاحی دست یافته بود که کار را در تنها چند روز تمام می کرد و این به معنای دست بالای آمریکا به عنوان قدرت برتر، پس از جنگ جهانی دوم بود. شوروی نیز نیمی از اروپا را در اشغال خود داشت و خود را پیروز جنگ می دانست. دو قدرت تازه فارغ شده از جنگ، دوباره به یاد اختلافات ریشه ای خود افتادند و شروع به یارگیری در عرصه بین الملل کردند. شوروی کمونیست صدور انقلاب خود را به کشورهای دیگر از سر گرفت و آمریکا نیز سعی در خنثی کردن بسط و نفوذ آن داشت. بین این دو قدرت، جنگی درگرفته بود که در آن به ظاهر گلوله ای شلیک نمی شد ولی جریان داشت و سرانجام نام " جنگ سرد " به خود گرفت.

اتحاد جماهیر شوروی در این رقابت، چیزی کم داشت و آن دستیابی به بمب اتمی بود. پس از جنگ دانشمندان آمریکایی تحقیق بر روی سلاح اتمی را ادامه دادند اما برآورد ها نشان از آن می داد که تا سال 1955 هیچ کشور دیگری به فناوری ساخت این سلاح دست پیدا نمی کند، اما زمانی که اتحاد جماهیر شوروی در اوت 1949 اولین بمب اتمی این کشور را آزمایش کرد، آمریکایی ها فهمیدند که روس ها را دست کم گرفته اند و از دست دادن سلاح انحصاری شان آنها را به وحشت فرو برد.

تیتر یک روزنامه در آمریکا، بعد از آزمایش بمب اتمی توسط شوروی

روس ها ادعا می کردند که توانایی ساخت بمب اتمی را خودشان کسب کرده اند و در مقابل آمریکایی ها نیز ادعا می کردند که جاسوسان شوروی اسرار ساخت این سلاح را به سرقت برده اند. ادعای هر کدام که واقعیت داشت در نتیجه تغییری حاصل نمی شد، اینک آمریکا نیز در معرض خطر قرار داشت. پس از این آزمایش اتمی توسط روس ها، تنور جنگ سرد به گرمی گرایید و آمریکایی ها که متوجه نفوذ پذیری جامعه خود شده بودند، تصمیم به پاک کردن عناصر نفوذی کمونیسم در آمریکا گرفتند. در این میان سناتوری از ایالت ویسکانسین گوی سبقت را از همه ربود و از خود نامی ماندگار بر جای گذارد.

ادامه دارد...


نیرو همراهت باشه
۱۳۹۶/۲/۲۹ عصر ۰۲:۴۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مراد بیگ, ال سید, سروان رنو, شارینگهام, BATMAN, Classic, دون دیه‌گو دلاوگا, پرنسس آنا, زرد ابری, پیرمرد, باربوسا, EDWIN, کلانتر چانس
آناکین اسکای واکر آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 146
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۵/۱۰/۴
اعتبار: 12


تشکرها : 184
( 979 تشکر در 146 ارسال )
شماره ارسال: #10
RE: پندهای روزگار

مک کارتیسم و تاثیر آن بر سینمای کلاسیک

قسمت پنجم : فهرست 42 نفره

" جورف ریموند مک کارتی " معروف به " جو مک کارتی " در سال 1908 در ایالت ویسکانسین به دنیا آمد و در جریان جنگ جهانی دوم در سال 1942 به نیروی هوایی آمریکا پیوست. وظیفه او جمع آوری اطلاعات و توجیح خلبانان بمب افکن ها در اسکادران خود بود. او به صورت داوطلبانه به عنوان رصد کننده و مسلسل چی، به 12 ماموریت اعزام شد. پس از جنگ ادعا کرد که آنقدر در این کارش مهارت داشته که لقب " جوی مسلسل چی " را به او داده بودند، هر چند که صحت بسیاری از این ادعا ها اثبات نشد.

" مک کارتی " ادعا کرد در جنگ او را " Tail Gunner Joe " صدا می زدند.

پس از جنگ، در سال 1947 از ایالت خودش به عنوان سناتور به مجلس سنا راه یافت. در طول 3 سال بعدی، او نفودش را در سنا و در حلقه یاران رییس جمهور وقت آمریکا بسط داد و سرانجام در سال 1950 ستاره شهرتش به ناگهان درخشیدن گرفت.

در جریان یک سخنرانی در فوریه سال 1950، " مک کارتی " ادعا کرد فهرستی از " افراد حلقه جاسوسی شوروی و اعضای کمونیست " در داخل دولت آمریکا را در جیب دارد و آن را علنی خواهد کرد. ابتدا حرف او را جدی نگرفتند ولی زمانی که شروع به متهم کردن افراد کرد، جامعه آمریکا که از کمونیسم هراس داشت، پشت سر او ایستاد. اولین حلقه اتهام زنی ها دامن اعضای دولت آمریکا را گرفت ولی به تدریج گستره این اتهام زنی ها گسترش یافت و به ارتش نیز رسید. او برای محکوم کردن افراد از اتهامات مختلفی مانند : اعتقاد به کمونیسم، گرایش به کمونیسم، عدم وفاداری و حتی اتهامات جنسی نیز استفاده کرد.

" مک کارتی " در یکی از سخنرانی هایش به فهرستی 42 نفره اشاره می کند.

با حمایت دولت و سنای آمریکا، " مک کارتی " کمیته تحقیق و تفحص تشکیل داد و از آن پس دیگر هر کسی در هر جایی می توانست مورد اتهام عضویت و یا طرفداری از کمونیسم قرار گیرد. از روزنامه ها، جراید و اساتید دانشگاه گرفته تا شرکت های بزرگ، بانک ها و حتی مردم عادی زیر ذره بین قرار گرفتند. ولی خیلی زود " مک کارتی " متوجه کانونی شد که قبلا نیز مورد اتهام بود ولی این بار او تصمیم گرفت تا کار آن را به پایان برساند ... هالیوود!

نماد هالیوود، روی تپه های لس آنجلس در دهه 30، بعدها کلمه " LAND "

از این نماد حذف شد و به شکل امروزی آن درآمد.

در دهه 30 میلادی، رابطه صنعت سینما با افکار عمومی آمریکا دو بار، دچار تنش شد. اولین بار در دوران رکود بزرگ که از آن به " دوران افسردگی بزرگ " نیز یاد می شود و بار دوم با آغاز جنگ جهانی دوم. با شروع دادگاه های نمایشی " استالین " و با امضای قرارداد عدم تعارض بین شوروی و آلمان نازی، کمونیسم در آمریکا بخشی از طرفداران خود را از دست داد. در طول جنگ دولت آمریکا تلاش کرد تا رابطه ای بین کمونیسم و هالیوود پیدا کند. تحت ریاست فردی به نام " مارتین دایز " تحقیقات ادامه یافت تا اینکه در سال 1940 " دایز " ادعا کرد که یکی از اعضای حزب کمونیسم در آمریکا، لیستی را که شامل 42 نفر از افراد صاحب نام در هالیوود است، در اختیار وی گذاشته که بنا بر شهادت وی همگی کمونیست هستند. به دلیل این که نام افراد مشهوری در این فهرست ذکر شده بود، این لیست محرمانه تلقی شد ولی زمانی که شاهد اصلی پرونده در دادگاهی در لس آنجلس مجددا ادعای خودش را تکرار کرد، روزنامه ها از محتوای این فهرست مطلع شده و اسامی منتشر شدند.

" مارتین دایز " و تعدادی از افراد موجود در لیست 42 نفره.

انتشار اسامی باعث ایجاد یک شوک در آمریکا شد. " همفری بوگارت " ، " جیمز کاگنی " ، " کاترین هپبورن " ، " ملویل داگلاس " و " فردریک مارس " تنها بخشی از این افراد بودند. " مارتین دایز " وعده داد که اگر این افراد با او همکاری کرده و در جلسه پرسش حاضر شوند، آنها را از این لیست پاک خواهد کرد.

یکی از صفحات فهرست 42 نفره، نام " فردریک مارس " همراه با توضیحات.

در طول 2 هفته پس از این وعده، 41 نفر از این فهرست در جلسه پرسش حاضر شدند و از این تعداد فقط 1 نفر به نام " لیونل استاندر " از اتهام مبرا نشد که در نهایت کمپانی " Republic Pictures " که با او قرارداد همکاری داشت، او را اخراج کرد. 

" لیونل استاندر "

تنها کسی نیز که در جلسه پرسش حاضر نشد، هنرپیشه ای به نام " جین مویر " بود. " جین مویر " به انگلیسی " Jean Muir " که در سال 1938 یکی از انتخاب ها برای نقش " ملانی " در فیلم " بر باد رفته " بود، او که تا آن زمان در 28 فیلم و 3 سریال تلوزیونی بازی کرده بود، بعد ها در سال 1950 پس از مطرح شدن دوباره این فهرست از تمامی نقش هایش کنار گذاشته شد و تا 8 سال بعد اجازه بازی نیافت.

" جین مویر " بعد از کنار گذاشته شدن در سینما به الکل روی آورد و دچار بیماری کبدی شد.

پس از جنگ، موج دوم هراس از کمونیسم در آمریکا با یک سری سخنرانی به نام  " یهودی های خارجی طرفدار شوروی در هالیوود " به راه افتاد که به " دومین هراس سرخ " معروف شد.

یک پوستر تبلیغاتی در مورد " تهدید سرخ "

همین امر باعث افزایش تحقیقات و بازنگری ها در مورد افراد در سینما شد. یک سال بعد با همراهی " والت دیسنی " گروهی تشکیل شد که یکی از خروجی های آن دستورالعملی برای تهیه کنندگان هالیوود بود که به آنها در دور ماندن از " تماس با ایده های کمونیستی " در فیلم هایشان کمک می کرد. این دستورالعمل شامل توصیه هایی مانند اینها بود : " از اقتصاد آزاد انتقاد نکنید " ، " در فیلم نامه صاحبان صنایع را لکه دار نکنید " ، " ثروت و رفاه را تقبیح نکنید " ، " از انگیزه های اقتصادی و مادی به بدی یاد نکنید " ، " خداوند را انکار نکرده و انسان را هم پایه او قرار ندهید " ، " کثرت گرایی را باشکوه جلوه نداده و حرکت های جمعی را تبلیغ نکنید "

" مک کارتی " و " کمیته فعالیت های ضد آمریکایی " می دانست اگر می خواهد در هالیوود موفق شود باید کارش را از جایی شروع کند که کلیسا در قرون وسطی آغاز کرد، یعنی از افکار و عقاید افراد تاثیر گذار در این صنعت و این یعنی باید کارش را با نویسندگان و فیلمنامه نویسان آغاز کند. 1946، سال انتشار اسامی جدید بود.

ادامه دارد...


نیرو همراهت باشه
۱۳۹۶/۳/۵ عصر ۰۳:۴۹
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : پرنسس آنا, سروان رنو, دون دیه‌گو دلاوگا, اسکورپان شیردل, مراد بیگ, ال سید, زرد ابری, Classic, پیرمرد, باربوسا, EDWIN, کلانتر چانس
آناکین اسکای واکر آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 146
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۵/۱۰/۴
اعتبار: 12


تشکرها : 184
( 979 تشکر در 146 ارسال )
شماره ارسال: #11
RE: پندهای روزگار

مک کارتیسم و تاثیر آن بر سینمای کلاسیک

قسمت ششم : ده مرد هالیوود

در 29 جولای 1946، " ویلیام ویلکرسون " موسس " هالیوود ریپورتر " در یکی از ستون های روزنامه خود مطلبی را تحت عنوان " به جوزف استالین رای دهید " چاپ کرد و اسامی 11 نفر که در هالیوود فعالیت می کردند را به عنوان حامیان و پیروان کمونیسم، عنوان نمود. این امر در طی 3 ماه بعد از آن نیز تکرار شد و " هالیوود ریپورتر " اسامی افراد بسیاری را به همین اتهام منتشر کرد که این اسامی به " فهرست بیلی " معروف شدند.

" لیست های بیلی " در مجله " هالیوود ریپورتر "

در سال 2012 پسر " ویلیام ویلکرسون " بابت عملکرد و نقش پدرش در ماجرای لیست های سیاه هالیوود عذر خواهی کرد و دلیل این کار پدرش را حس انتقام جویی، به دلیل سرخوردگی از عدم موفقیت او در مالکیت یک کمپانی فیلم سازی در هالیوود، ذکر کرد.

انتشار این اسامی کار خود را کرد و " کمیته فعالیت های ضد آمریکایی " وارد ماجرا شد و عنوان کرد که قصد دارد تا تعدادی از این افراد را به اتهام تبلیغ کمونیسم در سینمای آمریکا احضار و از آنها پرسش کند. در اولین جلسه " والت دیزنی " شهادت داد که خطر نفوذ کمونیسم در هالیوود جدیست و اسامی تعدادی از افرادی را که با او کار کرده اند، به عنوان افراد محتمل در همکاری با کمونیست ها، نام برد. پس از او " رونالد ریگان " در جایگاه قرار گرفت و عنوان کرد افرادی را می شناسد که احتمال می دهد کمونیست باشند ولی از این امر اطمینان ندارد.

" رونالد ریگان " در سال های جوانی

" رونالد ریگان " و " جین وایمن " که بعدها با یکدیگر ازدواج کردند در آن سالها به صورت پنهانی برای FBI گزارش تهیه می کردند. هرچند بعدها " ریگان " این مطلب را کتمان کرد و گفت : آنها چه انتظاری از ما داشتند؟ که ما خودمان را به عنوان خبرچین FBI جا بزنیم و حدس بزنیم چه کسی کمونیست هست و چه کسی نیست ؟

" جین وایمن " و " رونالد ریگان " در صحنه ای از فیلم " فرشته ای از تکزاس " محصول 1940

سالها بعد " جین وایمن " همسر اول " رونالد ریگان "  که بعدها از او جدا شد، در بیوگرافی خود نوشت که فعالیت های " رونالد " در آن سالها باعث ایجاد تنش بین او و دوستان و همکارانش شد و این تنش به زندگی مشترک آنها نیز کشیده شد و سرانجام باعث جدایی آنها گردید.

" جین وایمن " برنده جایزه اسکار به خاطر بازی در فیلم " جانی بلیندا " در سال 1948

بعضی از اظهار نظرها نیز آنقدر افراطی بود که شنیدنش از یک هنر پیشه بعید به نظر می رسید مانند " آدولف منژو " به انگلیسی " Adodphe Menjue " در حمله ای به کمونیست ها اظهار کرد : من یک شکارچی ساحره هستم اگر، آن ساحره کمونیست باشد. 

این حرکات بی پاسخ نماند و در اعتراض به این جلسات و فعالیت ها، تعدادی از سرشناسان هالیوود مانند " جان هیوستون " ، " همفری بوگارت " ، " لورن باکال " ، " دنی کین " و " بیلی وایلدر " کمیته ای به نام " کمیته متمم اول قانون اساسی " را برای مقابله با این اقدامات دولت تشکیل دادند. یکی دیگر از اعضای دیگر این جمع " استرلینگ هایدن " به " همفری بوگارت " اطمینان داد که کمونیست نیست ولی در  جلسه پرسش " کمیته فعالیت های ضد آمریکایی "، یک خبرنگار محلی از واشنگتن عنوان می کند که خود " استرلینگ هایدن " یک کمونیست است. گروه دچار بحران می شود و در بازگشت از واشنگتن به هالیوود، " همفری بوگارت " بر سر " دنی کین " فریاد می کشد : شما لعنتی ها من را فروختید!

" همفری بوگارت "


با توجه به اعتبار " همفری بوگارت " در هالیوود، کمپانی " برادران وارنر " که با او قرارداد همکاری داشت به او توصیه می کند از این اقدامات فاصله بگیرد. " بوگارت " متنی را منتشر می کند و هرچند که فعالیت های " کمیته متمم اول  قانون اساسی "  را زیر سوال نمی برد، ولی عنوان می کند که سفرش نابخردانه و حتی احمقانه بوده است.

استناد این گروه به " متمم اول قانون اساسی آمریکا " بود که در آن حق آزادی بیان، اندیشه، نوشتار و مذهب را برای شهروندان آمریکایی محترم می شمرد.

41 نفر از دست اندرکاران هالیوود به " کمیته فعالیت های ضد آمریکایی " در واشنگتن احضار شدند تا به سوالات کمیته پاسخ دهند. "  آیا شما در حال حاضر و یا در گذشته عضو حزب کمونیست بوده اید ؟ و یا تمایلی به عقاید و افکار آنها دارید ؟ " این یکی از سوالاتی بود که از افراد پرسیده می شد و اگر پاسخ این سوال مثبت بود، به عنوان یک شانس مجدد برای همکاری با کمیته و ماندن در صنعت فیلم سازی، از این افراد خواسته می شد تا اسامی افراد کمونیست دیگری را که می شناسند برای کمیته بازگو کنند.

کمیته فعالیت های ضد آمریکایی " نه تنها به فیلمنامه نویسان، بلکه به هنرپیشه ها، تهیه کنندگان، کارگردانان و دیگر افراد نیز مظنون بود. در کل 41 نفر به جلسه پرسش در واشنگتن احضار شدند. از این میان 19 نفر در ابتدا اعلام کردند در این جلسات حاضر نمی شوند. از این تعداد 8 نفر تغییر عقیده داده و به واشنگتن رفتند. 11 نفر باقی مانده نیز اعلام کردند به سوالات پاسخ نخواهند داد و هنگامی که نویسنده معروف " برتولت برشت " به انگلیسی " Bertolt Brecht " از موضع خود کوتاه آمد و حاضر به پاسخگویی به سوالات شد، تعداد افراد باقی مانده به 10 نفر رسید.

" برتولت برشت "

" برتولت برشت " بعد ها عنوان کرد که با راهنمایی و مشورت وکلایش متقاعد شده بود که در این جلسه حاضر شود. او که متولد آلمان بود و پس از به قدرت رسیدن نازی ها در آلمان، به آمریکا مهاجرت کرده بود، به طور غیر مستقیم جلسه پرسش را به سخره گرفت و با تعریف کردن جوک و تمارض در عدم تسلط به  زبان انگلیسی، از جملات آلمانی در گفتارش استفاده می کرد و مترجمین حاضر در جلسه صحبت های او را ترجمه می کردند. یک روز پس از جلسه پرسش، او آمریکا را برای همیشه ترک کرده و به اروپا بازگشت و همانجا درگذشت.

10 نفر باقی مانده حاضر نشدند در جلسه پرسش حضور یابند و با یکدیگر عهد بستند تا در برابر کارهای " کمیته فعالیت های ضد آمریکایی " مخالفت کنند. این گروه که به " ده مرد هالیوود " یا " Hollywood Ten " معروف شدند، سرانجام به 1000 دلار جریمه نقدی و کمتر از یک سال حبس در زندان ایالتی محکوم شدند و تا پایان دوران مک کارتیسم، همه کمپانی های فیلم سازی از هر گونه همکاری با آنها منع شدند. قرارداد هایی که با کمپانی های فیلم سازی داشتند به صورت یکطرفه و بدون پرداخت حقوق قانونی آنها، لغو شد و همچنین استخدام مجدد آنها نیز مشروط به شهادت در جلسه " کمیته فعالیت های ضد آمریکایی " و ادای سوگند دال بر عدم عضویت در حزب کمونیسم و یا عدم گرایش به آن، شد.

چاپ خبر محکومیت " ده مرد هالیوود " در روزنامه

در سال 1950 " ادوارد دیمیتریک " یکی از همین افراد، فیلمی 16 میلیمتری و مستند از این گروه ساخت که در آن همه این ده نفر درباره " مک کارتیسم " صحبت می کنند. این فیلم با نام " Hollywood Ten " معروف شد.

نمایی از فیلم مستند " Hollywood Ten " محصول 1950

قطار مک کارتیسم به اولین ایستگاه رسیده و 10 نفر را از صنعت فیلم سازی پیاده کرد. این اولین لیست سیاه در هالیوود بود.

ادامه دارد...


نیرو همراهت باشه
۱۳۹۶/۳/۱۲ عصر ۰۲:۴۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : شارینگهام, پرنسس آنا, ال سید, دون دیه‌گو دلاوگا, سروان رنو, مراد بیگ, BATMAN, Classic, زرد ابری, کاپیتان اسکای, rahgozar_bineshan, پیرمرد, باربوسا, EDWIN, کلانتر چانس
دون دیه‌گو دلاوگا آفلاین
مسافر سبزـپوش کافه
***

ارسال ها: 259
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۵/۱۲/۶
اعتبار: 31


تشکرها : 1217
( 2904 تشکر در 245 ارسال )
شماره ارسال: #12
RE: پندهای روزگار

(۱۳۹۶/۳/۱۲ عصر ۰۲:۴۴)آناکین اسکای واکر نوشته شده:  

مک‌کارتیسم و تأثیر آن بر سینمای کلاسیک

قسمت ششم : ده مرد هالیوود

...

قطار مک‌کارتیسم به اولین ایستگاه رسیده و 10 نفر را از صنعت فیلم‌سازی پیاده کرد....

امشب داشتم کتاب «تاریخ سینما»ی بوردوِل/تامسون را میخواندم. گفتم بخشی از آنرا به یاد دوستِ غایب ارجمندمان  "آناکین اسکای واکر" نقل کنم؛ با این امید که خود بازآید و رشته‌ی سخن در دست گیرد:

« "ده تن هالیوود" عبارت بودند از: فیلمنامه‌نویسان جان هاوارد لاوسون، دالتون ترومبو، آلبرت مالتز، آلواه بِسی، ساموئل آرنیتز، هربرت بیبرمن، رینگ لاردنر جونیور و لستر کُل؛ و کارگردان، ادوارد دمیتریک؛ و تهیه‌کننده، آدریان اسکات.

دمیتریک بعدها با "کمیته‌ی فعالیت‌های غیر آمریکایی [ضد آمریکایی]" همکاری کرد و به جرگه‌ی هالیوود بازگشت.

در سال 1951 "کمیته" دادرسی‌های خود را از سر گرفت. بسیاری از کمونیست‌های سابق و هواداران سابق کمونیست‌ها، برای اینکه خود را از مهلکه نجات دهند، نام دیگران را به میان آوردند. بازیگران استرلینگ هایدن و ادوارد جی. رابینسون و کارگردان‌ها ادوارد دمیتریک و الیا کازان از این گروه بودند.

برخی از فیلمسازانی که نامشان در لیست سیاه جای گرفت، کار حرفه‌ای خود را با عزیمت به خارج از کشور نجات دادند. کارگردان جوزف لوزی به انگلستان رفت؛ ژول داسن به فرانسه. دیگرانی هم بودند که با نام مستعار به کار خود ادامه دادند. دالتون ترومبو فیلمنامه‌ی آدم شجاع را که اسکار بهترین فیلمنامه را در سال 1956 به دست آورد با نام مستعار [رابرت ریچ] نوشت. در سال 1960 اُتو پرمینجر اعلام کرد که در شناسنامه‌ی فیلم خروج (اکسدوس) از ترومبو به عنوان فیلمنامه‌نویس نام خواهد برد؛ و کرک داگلاس ـ در مقام تهیه‌کننده ـ همین کار را برای مشارکت ترومبو در نوشتن فیلمنامه‌ی اسپارتاکوس (1960) انجام داد. از این مقطع، لیست سیاه به تدریج قوت خود را از دست داد. اما تنها یک‌دهم کسانی که قربانی این دادرسی‌ها بودند توانستند فعالیت حرفه‌ای خود را در سینما از سر بگیرند. میراث "کمیته‌ی فعالیت‌های غیر آمریکایی کنگره" دامن زدن به جوّ بی‌اعتمادی و ضایع کردن استعدادها بود».

---------------------------

نک: تاریخ سینما، تألیف دیوید بوردول و کریستین تامسون. ترجمه‌ی روبرت صافاریان. نشر مرکز، تهران، 1388. ص 423. 

پوستر فیلم "ترومبو" (2015) با بازی برایان کرانستون در نقش دالتون ترومبو

پوستر فیلم ترومبو -2015


اگر قرار باشد سر یک سامورایی به ناگاه قطع شود، او باید بتواند یک کار دیگر را هم به انجام برساند با موفقیّت.
۱۳۹۶/۵/۵ صبح ۰۲:۱۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : ال سید, شارینگهام, Classic, سروان رنو, مراد بیگ, BATMAN, پرنسس آنا, rahgozar_bineshan, L.B.Jefferies, پیرمرد, باربوسا, کلانتر چانس, کنتس پابرهنه
پرنسس آنا آفلاین
مشتری کافه
*

ارسال ها: 30
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۵/۱۲/۱۴
اعتبار: 14


تشکرها : 1882
( 293 تشکر در 30 ارسال )
شماره ارسال: #13
RE: پندهای روزگار

با سلام خدمت دوستان

به شاخص اقتصادی عجیبی برخوردم که با توجه به ارتباطش با دنیای کلاسیک، دانش و مد، به نظرم عنوانش در کافه خالی از لطف نبود.

البته قبل از هر چیز بگم دقیقا نمیدونستم مناسب کدوم قسمت میشه و کجا عنوان کنم اگر با این بخش بی ارتباط هست (که احتمالا هست) ببخشید.shrmmm!


شاخص اقتصادی طول دامن!!!

سال 1926 نظریه اقتصادی به نام شاخص طول دامن توسط جرج تیلور اقتصاددان و استاد دانشگاه پنسیلوانیا مطرح شد که بیان کننده آن بود که طول دامن زنان و سطح قیمت سهام با یکدیگر همبستگی دارد، بر اساس آن هرگاه اقتصاد جامعه ای رونق پیدا کند دامن زنان آن جامعه کوتاهتر میشود.

این نظریه می گوید دامن های کوتاه تر زمانی ظاهر میشوند که اطمینان و اعتماد مصرف کنندگان بالا میباشد. به این معنی که بازارها صعودی هستند و در مقابل دامن بلند در زمان ترس و غم و اندوه پوشیده میشود. به معنای دیگر اگر طول دامن زیاد باشد بازارها پایین می آیند.

درواقع این نظریه به رواج دامن های کوتاه در دهه 1920 (زمانی که دامن های بسیار کوتاه مد بود) و 1960 همزمان با افزایش قیمت های سهام و سپس لباس های بلند در دهه 1930 (بدترین شرایط اقتصادی طی 100 سال گذشته) و 1960 در زمان رکود سهام در ایالات متحده آمریکا مربوط میشود.

بررسی این موضوع در دهه های مختلف:

در دهه 40 و 50 ، اقتصادِ پس از جنگ جهانی دوم، زنان دامن هایی میپوشیدند که تا زانو یا کمی پایین تر بود.

در 1965 رشد اقتصادی خوبی به وجود آمد و دامن های کوتاه و بالای زانو مورد استقبال قرار گرفت.

در سال 1973 بحران نفتی به وجود آمد و سقوط بازار بورس در 1974 اتفاق افتاد در آن زمان از دامن های مچی استفاده میشد.

دهه 80 رونق اقتصادی شکل گرفت و دامن های کوتاه دوباره مورد تقاضا قرار گرفتند همچنین افزایش طول خطوط تولید نیز شکل گرفت.

نیمه اول دهه 90 هم از شوک سقوط بازار سهام رنج میبرد و رواج دوباره دامن های بلند، نیمه دوم 90 رونق اقتصادی و دامن های بالای زانو

و.....

البته فکر کنم با این اوصاف جامعه ما نقض کننده این نظریه هست (چون اقتصاد رونق پیدا نمیکنه اما دامن ها کوتاهتر میشه) یا اینکه جناب تیلور در اون زمان با بی دقتی این نظریه رو مطرح کردند.:cheshmak:

از طرفی باید گفت سرمایه گذاران و تحلیلگران بازار سرمایه هیچگاه از طول دامن برای تصمیمات و تحلیلهای خود استفاده نمیکنند و تمرکز آنها بر روی نرخ بهره ، مبانی و داده های بازار است. شاخص اینچنینی نمیتواند بیان کننده روابط باشد همچنین ممکن است طول دامن و همینطور قیمت سهام تحت تاثیر عواملی مثل وضعیت روانی جامعه نیز قرار داشته باشد. یعنی عوامل دیگری نیز بر این موضوع تاثیر گذار هستند و این دو صرفا علت و معلول یکدیگر نمی باشند.

k

l


اعتقاداتت تو رو انسان بهتري نميكنه، اعمال و رفتارت اما چرا
۱۳۹۶/۵/۱۶ عصر ۰۴:۰۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : دون دیه‌گو دلاوگا, مراد بیگ, Classic, BATMAN, ال سید, سروان رنو, آدمیرال گلوبال, rahgozar_bineshan, زرد ابری, لوک مک گرگور, پیرمرد, باربوسا, EDWIN, کلانتر چانس, ترنچ موزر
سروان رنو آفلاین
پلیس انجمن
******

ارسال ها: 2,254
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۱/۲۶
اعتبار: 84


تشکرها : 11422
( 18948 تشکر در 1591 ارسال )
شماره ارسال: #14
RE: پندهای روزگار

شنیدم که تاکسی داران و آژانس های تاکسی تلفنی در شهرهایی که به تازگی سرویس اسنپ و تپسی راه اندازی شده است شورش کرده اند و سعی دارند با توجیه های عجیب غریب مانع فعالیت این فناوری های نوظهور و مفید شوند.

گویا این عزیزان , غافل از  چرخ روزگار هستند. مطالعه تاریخ چشم و ذهن را باز می کند. همواره با ظهور فناوری ها نو , کارها سریعتر , آسان تر و هزینه ها کمتر و کمتر می شود. طبیعی است که در این روند طبیعی  اگر کسب و کارهای سنتی خود را همگام با این تغییرات به روز رسانی نکنند  از بین می روند.

می گویند هنگامی که اولین ماشین بخار به ایران آمد , بسیاری مانند همین عزیزان رنجیدند و مقاومت کردند. این اولین راه آهن ساخته شده در ایران بود و مسیر کوتاه  آن از دروازه خراسان آغاز و در شاه عبدالعظیم پایان می یافت. امتیاز آن را یک شرکت بلژیکی از ناصرالدین شاه گرفته بود و مردم به علت دودی که از دودکش آن خارج می شد نام ماشین دودی را به آن داده بودند . در ابتدا مردم می ترسیدند که سوار آن شوند طوری که صاحبان آن شکایت به نزد شاه بردند و ناصرالدین شاه برای ریختن ترس مردم یکبار همراه با مقامات به وسیله آن به شاه عبدالعظیم رفت.

با استقبال مردم از این وسیله نقلیه جدید , چارواداران و کسانی که قبلا در این مسیر خر و اسب و گاری کرایه می دادند احساس خطر کردند , پس نقشه ای ریختند و با دروغ پردازی و شایعه سازی درباره این وسیله نقلیه جدید , شبی با همدستی برخی اوباش و مردم ساده دل به تاسیسات ماشین دودی حمله  و آن را خراب کردند. با این داستان خط تراموای بلژیکی ورشکست شد و تا مدت ها رفت و آمد ماشین دودی مختل گردید !


رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند .
۱۳۹۶/۶/۲۵ عصر ۱۰:۳۷
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مراد بیگ, شارینگهام, کاپیتان اسکای, Classic, آدمیرال گلوبال, مموله, rahgozar_bineshan, آدری لاووا, پرنسس آنا, بانو الیزا, دون دیه‌گو دلاوگا, BATMAN, زرد ابری, لوک مک گرگور, پیرمرد, پروفسور, باربوسا, pari persona, EDWIN, کلانتر چانس, ترنچ موزر
پروفسور آفلاین
هفت خط
***

ارسال ها: 43
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۹/۲/۲۲
اعتبار: 14


تشکرها : 553
( 527 تشکر در 43 ارسال )
شماره ارسال: #15
RE: پندهای روزگار

خیلی جالبه که ما در این دوران خصوصا با خونه نشینی بیشتر، پندهایی هم که از روزگار می گیریم، بیشتر مجازی شدن!

آیا از چخوف چیزی خوندید؟ اگر پاسختون ـ بله است که آفرین به سلیقه و درایت شما چون برای امثال من مطالعه ادبیات روس که با فرهنگ و طبعم همخونی نداره کمی سخته. خود من از ایشون فقط باغ آلبالو رو خوندم. اگر پاسخ ـ نه باشه لطفا تصویر زیر رو که نمایی زیبا از جلد روی کتاب مجموعه داستانهای کوتاه چخوفه ملاحظه بفرمایید. با دیدن این نما اولین چیزی که به ذهنم رسید «باغ آلبالو»ی ایشون بود. ولی چون روی بقیه داستانهای کوتاه و بلند چخوف هیچ شناختی ندارم ، اقرار کنم نمی دونم هرچی هست باید زیبا و خواندنی باشه.  شما هم اگه شناختی از چخوف و اندیشه ها و قلمش نداشته باشید فقط با دیدن این تصویر، برداشتتون از محتوای کتاب چیه؟*

من این عکس رو به خواهرزاده نوجوونم نشون دادم و گفتم این مجموعه داستانهای کوتاه از یه نویسنده بزرگ روسه فکر می کنی داستان مربوط به این عکس چی باشه؟ گفت: ـ دختر زیبا و فقیریه که یواشکی سیب چیده و از کارش خوشحاله!

گفتم: ـ می خوای باهم اصل داستان رو پیدا کنیم و بخونیم؟ گفت: ـ نه حالشو ندارم تازه همش منو یاد سیب میندازه منم از سیب بدم میاد! بیکارم مگه؟ معلومه کل داستان چیه. اونم تازه داستان حوصله سربَر روسی از پوف موف خوف!... چیزهای دیگه هم گفت که من چون دارم این قضیه رو نشر می کنم درست نیست ادامه ش بدم. درست نیست چون ممکنه خواننده های جوون یا نوجوانی داشته باشم که به غلط با خواهرزاده من همذات پنداری کنن. به نظرم گاهی خویشتن داری هم می تونه کمکی به فرهنگ سازی باشه.

از کل این ماجرا دو پند بزرگ گرفتم:

اول اگر چیزی رو «باز نشر» می کنید از محتوای اون و اندیشه و مخصوصا پیام ناشرش اطلاع کامل داشته باشید و نهایت ادب و احترام و عدالت رو برای زحمتی که اون کشیده در نوشته تون رعایت کنید.

دوم از اونجا که اکثر ما در این عصر فوق اتم، عجول و بی حوصله شدیم. بهتره تا جای ممکن پیام مون رو به زبان کوتاه و بیان شیرین و متناسب با فرهنگ ساده حال حاضر به مخاطب انتقال بدیم وگرنه هستند آدمای مدعی و ظاهر بین که تنها با دیدن یک عکس از یک مطلب یا گوشه ای از یک فیلم کل داستان یا فیلم رو زیر سوال برده تازه گاهی حق بجانب هم هستند و شوآف می کنند (از اینا زیاد تو تلوزیون خودمون حتی همین فضای مجازی می بینیم)

نتیجه کاربردی از این پند روزگار برای من؛ سعی می کنم از این به بعد در کل فضای مجازی مطالبم رو حداکثر در هفت خط  یا پاراگراف خیلی کوتاه بنویسم به مصداق:

کم گوی و گزیده گوی چون دُرّ


* اگه می دونین این عکس مربوط به کدوم داستان چخوفه لطفا در پیام خصوصی به منم بگین. من از قول شما در همین ارسال اضافه می کنم، ممنون


گاهی اوقات آتش بس مهمترین بخش یک جنگ است
۱۳۹۹/۵/۲ صبح ۱۰:۵۷
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مارک واتنی, لوک مک گرگور, Classic, کنتس پابرهنه, سروان رنو, پرنسس آنا, زرد ابری, باربوسا, آقای ماگو, EDWIN, پیرمرد, rahgozar_bineshan
سروان رنو آفلاین
پلیس انجمن
******

ارسال ها: 2,254
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۱/۲۶
اعتبار: 84


تشکرها : 11422
( 18948 تشکر در 1591 ارسال )
شماره ارسال: #16
اولین خواننده زن ایران در عصر جدید

خاطره ای از مرتضی خان نی داوود درباره قمرالملوک :

بارها براي عروسي و ميهماني بزرگان به باغ عشرت‌آباد دعوت شده بودم ؛ براي عروسي ، مولودي و ... اما هرگز حال آن شب را نداشتم . پائيز غم‌انگيزي بود و من به جواني و عشق فکر مي‌کردم ، از مجلسی که قدر ساز را نمي‌شناختند خوشم نمي‌آمد اما چاره چه بود ؟ بايد گذران زندگي مي‌کرديم . چنان ساز را در بغل مي‌فشردم که گوئي زانوی غم بغل کرده‌ام .


نمي‌دانستم چرا آن کسي که قرار است در اندروني بخواند ، صدايش در نمي‌آيد . در همين حال و انتظار بودم که دختر 13- 14 ساله‌اي از اندروني بيرون آمد . حتي در اين سن و سال هم رسم نبود که دختران و زنان اينطور بي پروا در جمع مردان ظاهر شوند . آمد کنار من ايستاد . نمي دانستم براي چه کاري نزد ما آمده است و کدام پيغام را دارد .
چشم به دهانش دوختم و پرسيدم : چه کار داری دختر خانم ؟
گفت: مي‌خواهم بخوانم .
گفتم : اينجا يا اندروني ؟
گفت : همينجا !
نمي‌دانستم چه بگويم . دور بر را نگاه کردم ، هيچکس اعتراضي نداشت . به در ورودي اندروني نگاه کردم .
چند زني که سرشان را بيرون آورده بودند ، گفتند : بزنيد ، مي‌خواهد بخواند !
گفتم : کدام تصنيف را مي‌خواني ؟
بلافاصله گفت : تصنيف نمي‌خوانم ، آواز مي‌خوانم !
به بقيه ساز زن ها نگاه کردم که زير لب پوزخند مي‌زدند . رسم ادب در ميهماني‌ها ، آنهم ميهماني بزرگان ، رضايت ميهمان بود .
پرسيدم : اول من بزنم و يا اول شما مي‌خوانيد ؟
گفت: ساز شما براي کدام دستگاه کوک است ؟
پنجه‌اي به  تار  کشيدم و پاسخ دادم : همايون .
گفت : شما اول بزنيد !

با ترديد ، رنگ و درآمد کوتاهي گرفتم . دلم مي‌خواست زودتر بدانم اين مدعي چقدر تواناست . بعد از مضراب آخر درآمد ، هنوز سرم را به علامت شروع بلند نکرده بودم که از چپ غزلي از حافظ را شروع کرد . تار و ميهماني را فراموش کردم ، چپ را با تحرير مقطع اما ريز و بهم پيوسته شروع کرده بود . تا حالا چنين سبکي را نشنيده بودم . صدايش زنگ مخصوصي داشت . باور کنيد پاهايم سست شده بود . تازه بعد از آنکه بيت اول غزل را تمام کرد ، متوجه شدم از رديف عقب افتاده‌ام :

معاشران گره از زلف يار باز کنيد ..... شبي خوش است بدين قصه‌اش دراز کنيد
ميان عاشق و معشوق فرق بسيار است ... چو يار ناز نمايد شما نياز کنيد


بقيه ساز زنها هم، مثل من، گيج و مبهوت شده بودند . جا براي هيچ سئوالي و حرفي نبود . تار را روي زانوهايم جابجا کردم و آنرا محکم در بغل فشردم . هر گوشه‌اي را که مايه مي‌گرفتم مي‌خواند .
خنده‌هاي مستانه مردان قطع شده بود . يکي يکي از زير درختان بيرون آمده بودند . از اندروني هيچ پچ و پچي به گوش نمي‌رسيد ، نفس همه بند آمده بود . هيچ پاسخي نداشتم که شايسته‌اش باشد .
گفتم : اگر تا صبح هم بخواني مي‌زنم ! و در دلم اضافه کردم : تا پايان عمر برايت مي‌زنم !
آن شب باز هم خواند ، هم آواز هم تصنيف ، وقتي خواست به اندروني باز گردد ,
گفتم : مي‌تواني بيايي خانه من تا رديف‌های  آموزش آواز  را کامل کني ؟
گفت : بايد بپرسم .

وقتي صندلي‌ها را جمع ‌و ‌جور مي‌کردند و ما آماده رفتن بوديم ، با شتاب آمد و گفت : آدرس خانه را برايم بنويسيد و تکه کاغذي را با يک قلم مقابلم گذاشت ، اسمش قمر بود .

منبع : بهار اندیشه bahareandishe.com

.قمرالملوک - قمر


رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند .
۱۴۰۰/۱۰/۱ عصر ۰۹:۴۷
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مراد بیگ, مارک واتنی, باربوسا, شارینگهام, کاپیتان اسکای, Emiliano, مورفیوس, rahgozar_bineshan, آدمیرال گلوبال, pari persona, کنتس پابرهنه, Classic, لوک مک گرگور, EDWIN, کلانتر چانس, پیرمرد, ترنچ موزر
سروان رنو آفلاین
پلیس انجمن
******

ارسال ها: 2,254
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۱/۲۶
اعتبار: 84


تشکرها : 11422
( 18948 تشکر در 1591 ارسال )
شماره ارسال: #17
دختران رادیوم

«از بانوان بالای ۱۸ سال برای انجام کار دعوت به عمل می‌آید»

این آگهی ای بود که یک کارخانه ساعت سازی در آمریکا منتشر کرده بود. این کارخانه ساعت های جذابی می ساخت که اعداد آن در شب می درخشیدند. در آن زمان ساعت های شب نما پدیده جذابی بود و هیچکس از خطرات ماده رادیوم که در آنها به کار می رفت خبر نداشت.

برای ساخت این ساعت ها از قلم مو های نازکی استفاده می شد و دختران با ظرافت , مخلوط رادیوم و صمغ عربی را بر روی صفحه ساعت نقاشی می کردند. نوک قلم بعد از استفاده باید خیس و تیز می شد و برخی از دختران آن را با لب های خود خیس می کردند. با گذر زمان کم کم بیماری عجیبی این دختران را گرفتار کرد. برخی دچار لکه هایی در داخل دهان و لثه می شدند. دندان های برخی بی دلیل می افتاد. فک برخی از شکل می افتاد و برخی بی دلیل به انواع مریضی ها دچار می شدند و بعد از مدتی می مُردند.  کارفرمایان دلایلی مانند بیماری سفلیس را بهانه می کردند. سالها گذشت و همچنان تعداد زیادی از کارگران دچار بیماری می شدند اما شکایت دختران به جایی نمی رسید و  کارخانه های رادیوم همچنان با اعمال قدرت و پول مانع پیگیری می شدند. سرانجام فوت دلخراش بسیاری از کارگران زن و تلاش بستگان آنها برخی پزشکان را متقاعد کرد که منشا این بیماری رادیوم مورد استفاده در این کارخانه هاست. با سر و صدای روزنامه ها در دهه 30 بالاخره قوانین جدیدی برای حذف رادیوم و پرداخت خسارت به کارگران تصویب شد. این در حالی بود که بسیاری از دختران رادیوم تا آن موقع جان سپرده بودند.

فیلمی با نام Radium Girls 2018 داستان این تراژدی تاریخی را به تصویر کشیده است.


رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند .
۱۴۰۲/۱۲/۲۵ عصر ۰۷:۰۰
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : رابرت, مورچه سیاه, ترنچ موزر, کنتس پابرهنه, کوئیک, Emiliano, Classic, مارک واتنی, باربوسا, شارینگهام, مورفیوس, چارلز, oceanic, rahgozar_bineshan, مموله
ارسال پاسخ