سینما پارادیزو - نسخه قابل چاپ +- تالار کافه کلاسیک (https://cafeclassic5.ir) +-- انجمن: تالارهای تخصصی (/forumdisplay.php?fid=10) +--- انجمن: نقد و تحلیل فیلم (/forumdisplay.php?fid=52) +--- موضوع: سینما پارادیزو (/showthread.php?tid=72) |
سینما پارادیزو - Classic - ۱۳۸۸/۶/۹ عصر ۱۱:۰۸ بررسی فیلم زیبای سینما پارادیزو شاهکار جوزپه تورناتوره Cinema paradiso
RE: سینما پارادیزو - نوستالژی زیباست - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۱۰ عصر ۰۲:۴۱ سینما پارادیزو در مورد عشقه ، نه یک عشق بلکه چندین ماجرای عشقی... عشق توتو به سینما - عشق نافرجام توتو به نامزدش - عشق و دوستی آلفردو و توتو به هم و ... فیلم بدون پیچیدگی های ساختگی پیش می رود و خیلی ساده و سر راست داستانش را بازگو می کند. هر چه زمان فیلم جلو می رود زیبایی فیلم و جذابیت آن افزون تر می شود. البته نقاط عطف این گیرایی در یک سوم اول و یک سوم پایانی است. دوران کودکی توتو بسیار جذاب است تا اینکه به دوران جوانی او می رسیم. در این قسمت داستان کمی آرام تر می شود سپس دوباره در پایان فیلم ، داستان اوج می گیرد تا اینکه در سکانس پایانی به نهایت درجه خود می رسد. سکانس پایانی سینما پارادیزو را می توان یکی از 10 سکانس پایانی برتر تاریخ سینما به حساب آورد. شخصیت کودکی توتو خیلی جذاب از کار در آمده است. توتو با آن هیکل نحیف و کله بزرگ و صدای بچه گانه انگار کودکی خودمان است. خیلی طبیعی با همان احساسات بچه گانه. تیپ و ظاهر این بچه خیلی شبیه به بچه های کوچه و بازار ایران خودمان است !حالا نقطه مقابل توتو ، شخصیت آلفردو را داریم با آن هیکل بزرگ، کله نیمه کچل ، سبیل مردانه ، دماغ بزرگ با رفتاری آرام و کوله باری از تجربه که قلبا" مهربان است. RE: سینما پارادیزو - نوستالژی زیباست - Classic - ۱۳۸۸/۶/۱۰ عصر ۱۰:۰۱ اولین باری که سینما پارادیزو را دیدم ( = کشف کردم ) نسخه ای بود که نه زیرنویس فارسی داشت و نه زیرنویس انگلیسی . نسخه ایتالیایی بود و صدای بازیگرها هم فقط ایتالیایی بود. به عبارتی دیگر همه راههای ارتباطی نوشتاری و صوتی بسته بود و فقط تصویر با تماشاگر حرف می زد. با این وجود فیلم آنقدر از نظر زبان تصویر گویا بود که کاملا فیلم را می شد فهمید و داستان آن بهیچوجه گنگ نبود. این همان نکته ای است که چاپلین و هیچکاک بارها گفته اند یعنی استفاده درست از اصلی ترین عنصر سینما ( زبان تصویر) . تا وقتی لازم نباشد نباید چیزی را که با تصویر می توان به تماشاگر منتقل کرد ، به صورت دیالوگ بر زبان بازیگر جاری کرد. بازیگر نباید حرف بزند و اگر حرف زد جواهر و گوهر از دهانش بیرون بزند ( دیالوگ های ماندگار ) سینما پارادیزو فیلم محبوب تمام عاشقان سینماست چون با آن به شدت همذات پنداری می کنند ، حرف دل آنهاست . همه ما روزی توتو بوده ایم و دوست داشته ایم مثل توتوی بزرگسال ، کارگردان یا بازیگر شویم اما متاسفانه یا خوشبختانه مسیر زندگی کسی مانند آلفردو را سر راه ما قرار نداد تا اینکاره بشویم ! RE: سینما پارادیزو - نوستالژی زیباست - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۱۳ صبح ۱۲:۳۹ اون سکانس فلش بک که در ابتدای فیلم از بزرگسالی توتو در رختخواب میره به دوران کودکی اش در کلیسا و سینما معرکه ست. جنبه طنز خیلی نازی داره. اون کشیشه با اینکه مثل همه روحانی های مقدس مآب عقب افتاده ، کفر آدم رو با سانسورش در میاره اما باز شخصیت دوست داشتنی داره و منفور نیست. از میانه فیلم هم کم کم جو جدید فیلم ها را قبول می کنه ( روشنفکر میشه ! ) اون شخصیت رئیس سینما ( همون کچله ) هم آدم جالبیه. توی یه شرط بندی پولدار میشه و در یک موقعیت مناسب سینما را صاحاب میشه و میشه رئیس توتو . اولین فیلمی هم که پخش می کنه رقص و بوسه و ... ایناست ! خلاصه کودتای فرهنگی در شهر راه می اندازه ! از شخصیت نگهبان سینما ( دستیار آلفردو) هم خوشم میاد. آدم ساده و خوبیه. اون سکانسی که توتو پول مادرش رو داده بلیط سینما خریده یادتونه ؟ آلفردو با همین طرف دستیارش فیلم جلو مادر توتو بازی می کنن تا بگن که پول توتو زیر صندلی سینما افتاده بوده و خرج نشده. کدوم سینماداری این روزها حوصله این کارها رو داره ؟ تا یادم نرفته از یه سکانس قشنگ دیگه یاد کنم. مادر توتو داره یه لباس می بافه که در می زنن. اون سراسیمه می ره در رو باز کنه اما دوربین روی لباس می مونه و ما می بینم که نخ لباس هی کشیده میشه و رشته رشته لباس از هم جدا میشه ( احتمالا مادر توتو یادش رفته که میل بافتنی را بذاره ) خلاصه لباس کلا از هم باز میشه و هر چه ننه توتو بافته رشته میشه . RE: سینما پارادیزو - نوستالژی زیباست - Classic - ۱۳۸۸/۶/۲۹ عصر ۱۱:۵۶ وفاداري چيز بديه... آدم هاي وفادار هميشه تنها مي مونن... اين جمله شايد شاه بيت فيلم بلند پاراديزو باشد. پاراديزو داستان زندگي است. داستان زندگي همه انسان هايي که در متن زندگي خود همواره به بن بست رسيده اند. اما با اتکا به مکاشفات دروني خويش براي فراتر رفتن، همواره تلا ش کرده اند. همين نکته راز ماندگاري و اثربخشي معجزهآساي فيلم پاراديزو است.
نويسنده : بيژن کيامنش - روزنامه مردمسالاری - نسخه شماره 1785 - 1387/02/09 - با اندکی ویرایش RE: سینما پارادیزو ( جوزپه تورناتوره ) - نوبادی - ۱۳۹۳/۱۱/۸ عصر ۰۸:۴۴ ظاهرا یک توضیح راجع به این فیلم بی نظیر باید داد که در این تاپیک ندیدم و آن اینست که این فیلم دو نسخه دارد:نسخه بین المللی و نسخه ایتالیایی که حدودا نیم ساعت بیشتر است و در این نسخه است که می فهمیم آلفردو چه بلایی سر توتو آورده!(نیم ساعت آخر در نسخه ایتالیایی). RE: سینما پارادیزو ( جوزپه تورناتوره ) - سروان رنو - ۱۳۹۴/۷/۱۶ صبح ۱۲:۴۰ چند روز پیش نسخه ی تازه سینما پارادیزو را از سایت ایران فیلم دانلود کردم: نسخه 720p با دوبله فارسی. بدبختانه به دلیل پخش از تلویزیون تیکه هایی از فیلم دوبله نشده ولی خوشبختانه با اضافه کردن زیرنویس به آن قسمت ها , این کاستی را جبران کرده اند . باید گفت با اینکه باند صدای دوبله مانند جگر زلیخا تکه و پاره است اما کیفیت دوبله و انتخاب صداها بسیار عالی ست. نام ایران فیلم را در گوگل جستجو کنید و پس از ورود نام cinema paradiso را جستجو کنید و بین نسخه های مختلف آن نسخه دوبله 720p را انتخاب کنید. اگر می خواهید دوباره با آلفردو و توتو و دیگر شخصیت های ماندگار این فیلم بی همتا آشنا شوید دیدن این نسخه ویژه را از دست ندهید. RE: سینما پارادیزو - بانو الیزا - ۱۳۹۴/۸/۱۵ صبح ۰۷:۵۵ وقتی صحبت از سینما پارادیزو میشه همه ی ما حالتی نوستالژیک از زیباترین صحنه های سینمای کلاسیک میاد تو ذهنمون و بارها تو دلمون از تورناتوره بخاطر این اثر ارزشمند قدردانی میکنیم . ولی حتما متوجه شدید که تو این علاقه ها ی ما به نوستالژیک های سینما یک نفر فراموش شده که از همه دلسوزتر بود . تنها بود و تنها رفت و اون کسی نبود جز آلفردو
امروز می خوام فقط از یه عشق خالصانه از نوع پدرانه اش بنویسم . چیزی که بیشتر از همه ی فیلم روی من تاثیر گذاشت فداکاری های این مرد تو راه عشقش بود که باعث شد تو این راه سختی های زیادی رو بکشه و حتی تنها تر از قبل از این دنیا بره .
پدری که اجازه نمیداد پسرش از بچگی چشمش به مسائل جنسی فیلم ها باز بشه و دوست نداشت توتو وقت خودش رو تو اون آپارات خونه سپری کنه
پدری که دلش به حال پسرش سوخت وقتی دید بخاطر هزینه کردن پولش تو سینما از مادرش کتک میخوره و از جیب خودش پول پسر رو به مادر تنها و فقیرش برگردوند.
پدری که درست مثل یه رفیق با پسرش بازی می کرد و تنهاش نمی گذاشت.
پدری که مثل یه مرد وقتی به پسرش قول داد که در ازای کمک توتو تو امتحان ، کار با دستگاه آپارات رو بهش یاد بده و این کار رو هم کرد و از اون روز به بعد بود که از توتوی عاشق یه استاد همه فن حریف مثل خودش ساخت
به هر حال آلفردو سال ها بود که خودش رو فراموش کرده بود و عادت کرده بود که شریک احساسات تماشاچیان عاشق سینما بشه و با گریه اونها گریه کنه و با خنده ی اونها بخنده و وقتی برای خوشحال کردن مردمی که خارج از سینما موفق به ورود نشده بودند تصویر دومی رو رو دیوار کنار میدون انداخت . از خوشحالی اونها خوشحال شد و پسر خودش رو هم تو این جمع فرستاد تا پا به پای بقیه لذت ببره ولی افسوس که خوشحالی دیگران سرنوشت بدی برو برای آلفردوی مهربون رقم زد
ازون روز به بعد که آلفردو چشماش رو تو سینما از دست داد باز هم دست از عشق به پسرش برنداشت و همچنان کنارش بود و تو آپارات بهش راهنمایی میکرد
وقتی پسرش بزرگ شد و عاشق ، آلفردو بیشتر هوای توتو رو داشت و براش از داستان سربازی که بعد از 99 شب ایستادن به پای شاهزاده سرانجام قصد رفتن کرد گفت تا توتو متوجه عاقبت کار بشه
وقتی هم که متوجه ناکام موندن توتو در راه عشق شد در برگشت از سربازی به توتو گفت که ازینجا برو و دیگه برنگرد . آلفردو دوست نداشت توتو به سرنوشت اون دچار بشه . دوست داشت پسرش بره یه شهر و پیشرفت کنه و فقط به آینده فکر کنه
حتی با اینکه می دونست بعد از رفتن توتو دیگه کاملا تنها میشه .
و این همه عشق پدری از پدری که فرزندی نداشت
توتو از بچگی پدر رو به چشم خودش ندیده بود و آلفردو هم هیچ وقت فرزندی نداشت و این عشق مشترک به سینما بود که موجب پیوند عمیق و خالصانه ی پدرو فرزند شد RE: سینما پارادیزو - Savezva - ۱۳۹۷/۱۱/۱۷ صبح ۱۱:۲۴ سینما پارادیزو عاشقانه ترین شعر سینما
سینما پارادیزو فیلمی شاعرانه و زیباست در ستایش سینما. فیلمی است که هر صحنه اش پر از حس و حال است. حس های قشنگ زندگی، عشق، ناکامی و البته حس نوستالژیک پر رنگی که در سراسر فیلم با بیننده همراه است و او را با خود به همه جا می برد. سینما پارادیزو داستان زندگی است، مثل یک رودخانه می ماند که در گذر زمان از جای جای زندگی عبور می کند و همه حوادث و اتفاقات را مرور می کند. ریتم فیلم آنقدر دلنشین و آرام و دوست داشتنی است که وقتی بیننده به پایان آن می رسد متوجه گذر زمان نشده است. موسیقی سحر آمیز آن کاملا منطبق با این حس حرکت در گذر زمان است. فیلم داستان معرفت است، معرفتی عمیق از آلفردوی دوست داشتنی است، او نمادی از فرهنگ و هنر در جامعه ای جنگ زده و سنتی است. مردمی که به خاطر محدودیت های مذهبی مجبورند فیلم ها را سانسور شده ببینند. آلفردو هم از همین جامعه است اما او عارف است و یک سطح از همه بالاتر! عشق بی انتهای او به سینما او را وادار می کند با همه این وضعیت ها کنار بیاید تا مردمش در بحبوحه جنگ برای لحظاتی فارغ از همه سختی ها و مشکلات غرق در فیلم ها و داستان های آنها شوند: با فیلم های غم انگیز گریه کنند، مانند قهرمانان فیلمهای اکشن بالا و پایین بپرند، با زمین خوردن کمدین ها از ته دل بخندند و با دیدن فیلمهای ترسناک چشمانشان از حدقه درآید. اما همه قوانین با سوختن سینما و نابینا شدن آلفردو تغییر می کند. در دوران جدید که سینما پارادیزو باز سازی شده است توتوی کوچک در اتاقک کوچک اما نو شده سینما پارادیزو می تواند فیلم ها بدون سانسور پخش کند و این فصل جدیدی از زندگی است. داستان سینما پارادیزو از سه بخش تشکیل شده است: بخش اول شامل دوران کودکی سالواتوره، علاقه اش به فیلم و سینما و نحوه آشنایی و همکاری او به آلفردوست. بخش دوم شامل دوران جوانی و نوجوانی او و درگیر شدنش با ماجرای عاشقی است و بخش سوم که به نوعی احساسی ترین و زیباترین بخش فیلم است مربوط به دوره بازگشت سالواتوره و مروری بر حوادث و خاطرات نوستالژیک اوست. آنچه که جادوی این فیلم دیدنی همان بخش سوم است که با بازگشت سالواتوره به زادگاهش و روبرو شدنش با همه آن خاطراتی است که در دوره کودکی و جوانی در آنجا داشته است. او که اکنون کارگردان مشهوری شده به خاطر درگذشت آلفردو به شهری پا می گذارد که سال ها پیش با اصرار و پافشاری آلفردو آنجا را ترک کرده است. شهری که عشق نافرجامش را آخرین بار در آنجا ملاقات کرده و دیگر هیچ خبری از او ندارد. شهری که آدم هایش پیر و فرتوت شده اند. حالا دیگر سینما هم متروکه شده و به زودی تخریب می شود. دیدار با مادر و دوستان قدیمی و البته پا گذاشتن به فضای متروکه سینما پارادیزو که هر گوشه اش مملو از خاطرات است، بسیار جذاب و دیدنی است. او به هر جا می رود نام و نشانی از آلفردو را با خود به همراه دارد. مرد بزرگی که سرنوشت زندگی او را تعیین کرد و به او تاکید کرد هرگز به زادگاهش باز نگردد. قطعات این پازل با دیدار و ملاقات النا عشق نافرجام او تکمیل می شود. ماجرایی که بازهم رد آلفردو در آن به چشم می خورد. اگرچه داستان این ملاقات با مشخص شدن عواملی که باعث شد تا رابطه آنها شکل نگیرد، همراه است، اما برای بیننده جذاب و تماشایی است. در اینجاست که مشخص می شود آلفردو از ترس شعله ور شدن عشق انسانی و جایگزین شدن آن با عشق به سینما که تضمین کننده آینده سالواتوره است، تا حد زیادی در شکل نگرفتن این رابطه نقش آفرین بوده است. با این حال زمانی که سالواتوره به النا درخواست می کند تا شروعی جدید داشته باشند، النا می گوید که این دیدار هم جزوی از خاطرات است و مانند رویاست. پس باید در همان گذشته ها و رویاها بماند. در اینجاست که یکی از جذاب ترین دیالوگ های فیلم از جانب سالواتوره شکل می گیرد: "سهم من از این زندگی فقط رویا بود". زمانی که ساختمان متروکه سینما برای ساختن پارکینگ فرو میریزد یکی از زیباترین لحظات فیلم است. در میدان بزرگ شهر بسیاری از همان مردمی حضور دارند که تک تکشان با این سینما و فیلمهایش زندگی کرده اند و اکنون شاهد فروریختن و از بین رفتن جایی هستند که بهترین خاطراتشان را رقم زده است. سکانس پایانی فیلم نقطه عطف آن است زمانی که سالواتوره حلقه فیلمی که آلفردو برایش به یادگار گذاشته را تماشا می کند. فیلمی که شامل تمام بخشهای قیچی شده از لحظات احساسی و عاشقانه فیلم هایی است که آلفردو در زمان کودکی سالواتوره و تحت نظر کشیش مجبور به حذف آنها شده بود. لحظه ای دیدنی و استثنایی که با دیدن آنها همه چیز را فراموش می کنیم و به جادویی که این پرده نقره ای در وجودمان ایجاد می کند، خیره می شویم. این احساس همان عشق به سینماست که برای آلفردو و سالواتوره فراتر از هر عشق دیگری است... سعید وزوایی RE: سینما پارادیزو - لوک مک گرگور - ۱۳۹۹/۵/۱۹ صبح ۰۷:۳۱ چندی پیش نقدهای دوستان گرامی را در این تاپیک خواندم و آنقدر تحت تاثیر نوشته های زیبای شان قرار گرفتم که به تماشای فیلم سینما پارادیزو ترغیب شدم. اینگونه شد که چند روز پیش برای اولین بار به تماشای این فیلم اثرگذار نشستم. با توجه به اینکه هر بیننده برداشت خود را از فیلم ها دارد، گفتم من هم دیدگاه خود را به شکلی کوتاه درباره آن بنویسم. چرا که دوستان هنرمند و هنردوست کافه به شکلی کامل و جامع درباره آن سخن گفته اند. به اعتقاد من این فیلم درباره اسارت است! نه اسارتی که پشت میله های زندان بگذرد، بلکه اسارتی که در قلب انسان جا خوش کرده است و قرار نیست به این سادگی ها دست از سر بشر بردارد. وقتی چیزی را داریم ممکن است داشتنش برای ما جذاب باشد، در چشممان عادی به نظر برسد و یا حتی از آن بیزار باشیم. اما وقتی آن را از دست می دهیم، دیگر آن چیز تنها یک مورد زیبا یا زشت نیست، بلکه حسرتی است که در گوشه قلبمان رخنه کرده است. چیزی که از دست داده ایم ممکن است کودکی مان باشد، جوانیمان و یا هر چیز دیگری که در پس آنها می آید. توتوی فیلم سینما پارادیزو کودک سرزنده و شادی است که عاشق سینماست. شاید او هنوز نمی داند که قرار است چکاره شود، اما به خوبی می داند که آن شغل هر چه هست باید متعلق به سینما باشد. توتو سینما را به دست آورد. اما خیلی چیزها را نیز از دست داد. او سرزندگی و شادمانی کودکی هایش را از دست داد. عشق دوران جوانی اش, النا را از دست داد. دوست دوران کودکی اش آلفردو و سینما پارادیزو را نیز از دست داد. شاید در چشم همگان وی انسانی بسیار موفق و خوشبخت باشد اما واقعیت اینست که او یکی از همان مردم است. او هم اسیر حسرت هایی است که مگر با بیرون کشیدن قلبش بتواند از آنها رهایی یابد! شاید اگر پشت میله های زندان اسیر بود، عدهای او را تا حدودی درک می کردند.اما عجیب آنکه با وجود اینکه همه انسانها در قلبشان گرفتار غل و زنجیرند اما اسارت دیگری را درک نمی کنند. با گذر زمان از دست رفته های زندگی بیشتر می شوند و انسان اگر نجنبد روزی خود را یکه و تنها می بیند با خاطراتی که در دلش محبوس شده اند. پس وی همیشه باید به دنبال چیزهایی نوین در زندگی باشد تا با آنها، درد آنچه را که از دست داده، تا حدودی تسکین دهد. مانند توتو که سینما را به دست آورد و معشوقه سالهای جوانیش النا که تشکیل خانواده داده است. من فکر می کنم انتخاب هنر سینما به عنوان یک پیشه در این فیلم انتخاب کاملا به جایی بوده است. چرا که ما احساسات آدمی را درک نمی کنیم مگر آنکه جادوی هنر هفتم دریچه ای به سوی آن برایمان بگشاید و به ما اجازه دهد که اسارت درون انسان را لمس کنیم. شاید اگر کسی سرنوشت زندگی اش را برایمان تعریف می کرد نمی توانستیم آنطور که هنر هفتم منقلبمان می کند، با او همزاد پنداری کنیم. این فیلم داستان توتو(سالواتوره)نیست. داستان اسارت است. داستان من است. داستان تو است. داستان آنهاست. بله, این فیلم داستان همه ما انسانهاست! |