تالار   کافه کلاسیک
قهوه خانه ی کافه کلاسیک - نسخه قابل چاپ

+- تالار کافه کلاسیک (https://cafeclassic5.ir)
+-- انجمن: اتاق بالای کافه (/forumdisplay.php?fid=1)
+--- انجمن: قهوه خانه (/forumdisplay.php?fid=51)
+--- موضوع: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (/showthread.php?tid=57)


قهوه خانه ی کافه کلاسیک - admin - ۱۳۸۸/۵/۳ عصر ۱۲:۳۰

این تاپیک برای گفتگوی رو در رو اعضاء اولیه انجمن استارت شده است. روزهای شنبه و یکشنبه
3 و 4 مرداد 1388 بین ساعت 10 شب تا 12 شب دوستان در اینجا با هم بحث خواهند کرد.
برای سرعت عمل و جلوگیری از پراکندگی در این دو جلسه بحث های زنده ای را با هم در این
تاپیک اختصاصی
خواهیم داشت.
همچنین در صورتی که افرادی کاملا مورد اعتماد و خوب ( مثل خودتون ) سراغ دارید می توانید ایشان را نیز دعوت
کنید. ایشان حتی بدون ثبت نام می توانند در بخش پرسش و پاسخ به تبادل نظر بپردازند.


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - admin - ۱۳۸۸/۵/۳ عصر ۰۹:۴۴

خب من اولین نفرم . منتظر بقیه دوستان هستم.

[تصویر: Just_Cuz_06.gif]


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - سروان رنو - ۱۳۸۸/۵/۳ عصر ۱۰:۰۱

سلام . ما هم اومدیم ... یا الله .... بی زحمت دو تا قهوه اسپراتو ! [تصویر: Ghelyon.gif]


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - admin - ۱۳۸۸/۵/۳ عصر ۱۱:۲۰

احتمالا ساعت ذکر شده با وقت آزاد خیلی از دوستان همخوانی ندارد .شاید بهتر باشه زمان و روز
این گردهمایی رو خود دوستان پیشنهاد بدن. Rolleyes

[تصویر: vista-date-time-pop-up.png]


RE: - سروان رنو - ۱۳۸۸/۵/۳ عصر ۱۱:۲۲

اتفاقا ساعتش بد نیست .... بی زحمت دو تا قهوه دیگه ... [تصویر: Ghelyon.gif]


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - Ghoghnuse - ۱۳۸۸/۵/۳ عصر ۱۱:۳۱

سلام بر همه دوستان نیک ...

من فکر کنم دیر رسیدم ... هنوز کافه بازه ؟


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - admin - ۱۳۸۸/۵/۳ عصر ۱۱:۳۳

سلام . ما توی آسمون ها دنبال ققنوس بودیم ... بفرما ... یا الله ..


RE: - سروان رنو - ۱۳۸۸/۵/۳ عصر ۱۱:۴۷

ققنوس جون از بس از انجمن دور بوده باید حالا 1 ساعت بشینه مطالبی رو که ندیده بخونه.

تا ققنوس مطالب رو می خونه بی زحمت چند تا قهوه اسپراتو دیگه بیارین تا ما خوابمون نبره [تصویر: Ghelyon.gif]


RE: - admin - ۱۳۸۸/۵/۳ عصر ۱۱:۵۴

بابا تو که ما رو ورشکست کردی....

این قدر هم قلیون نکش برای سلامتی ضرر داره.

من خوابم می یاد می رم بخوابم... در کافه رو ببند ... چراغ پشتی کافه رو هم حتما خاموش کن !

شب بخیر


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - Ghoghnuse - ۱۳۸۸/۵/۳ عصر ۱۱:۵۸

مخلصیم فراوان ...

سروان راست میگه .... گرچه من دوست دارم این انجمن به جایی برسه که یک شب اگر نیای ، به اندازه یک هفته عقب بمونی از پستهای جدید

خوشبختانه ، کار من کم شده و با رسیدن ماه رمضان فکر کنم پرچمها نیمه افراشته بشه و کلا بشینیم پای پی سی ...

در کل ، هستیم در خدمت دوستان !!
حالا باش یک قلیون دیگه ... من تازه رسیدم مرد !!


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - سروان رنو - ۱۳۸۸/۵/۴ صبح ۱۲:۱۳

آقا تو این قهوه ها چی بود ؟! من چشمام سنگین شد ... قهوه قجری بود ؟!


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - admin - ۱۳۸۸/۵/۴ عصر ۱۰:۲۶

امشب هم تا ساعت 12 شب اینجا هستم. :shy:


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - admin - ۱۳۸۸/۵/۴ عصر ۱۰:۴۱

دوستانی که آنلاین شدن تشریف بیارن اینجا .... بفرمایید صحبت کنید ...


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - zhivago - ۱۳۸۸/۵/۴ عصر ۱۰:۴۸

سلام شبتون بخیر از اینکه می بینم چقدر عاشقانه وباخلوص نیت سعی در اداره کافه دارید خوشحالم وبهتون خسته نباشید میگم.یکی از مواردی که باعث میشه دورنمایی زیبا وماندگار را برای این روند ببینم گزینشی کردن کاربران برای ورود به کافه س این باعث میشه عوامل نفوذی وبعضا اخلال گر و.. نتونن به این مکان هنری وارد بشن.چه خوب بود در مرام نامه ی اولیه ثبت از کاربران بخواهیم صداقت و راستگویی رو در سرلوحه فتح باب دوستی در کافه قرار بدن و متذکر بشیم در غیر اینصورت جایی برای آنها در اینجا نخواهد بود البته این نظر شخصی منه تا adminوسروان عزیز چه تصمیمی بگیرند؟


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - admin - ۱۳۸۸/۵/۴ عصر ۱۰:۵۲

سلام. شب بخیر و خوش آمدید.

در مورد مرامنامه حتما این کار را خواهیم کرد. فعلا چون در ابتدای راه هستیم قصدمون این است که از دوستانی که
هستن مانند شما نظرخواهی کنیم که قوانین انجمن چه باشد. همانطور که در تاپیک های اولیه کافه مقداری در مورد این
موضوع بحث شده است.


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - admin - ۱۳۸۸/۵/۴ عصر ۱۰:۵۳

راستی آیا همه پست هایی اولیه کافه را خوانده اید ؟ نظری در مورد نام بخش ها و پیشنهادی دارید ؟


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - zhivago - ۱۳۸۸/۵/۴ عصر ۱۱:۰۷

باور کنید لذت بردم که چقدر جا لبه در اولین شاید تجربه چقدر فضای زیبا ومتنوع وصد البته گفتمانهای زیبا که شاید به نوعی کرختی ویکنواختی دیگر سایتهای دیگه در اینجا نیست اینجا شاید تنها جاییه که آدم احساس بیگانگی نمیکنه. من واقعا بهتون تبریک میگم
بطور حتم بامدیریت شما و نگاه تیز سروان رنو همه چیز در حد عالیه میماند پرداختن به ماهیت بعضی اعضا...!که امیدوارم این فضای فرهنگی رو با دروغ و قرار دادن منبع کسب آلوده نکنن!؟ که این کار دست سروان رنو رو میبوسه.


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - admin - ۱۳۸۸/۵/۴ عصر ۱۱:۱۸

لطف دارید ژیواگو عزیز !

دوستان بزرگوار و خوبی چون شما را کافه ای در خور و شایسته باید

این مکان باید زیبنده کاربران فرهیخته آن باشد. منتظر انتخاب یک آواتار زیبا و تکمیل بخش مشخصات
و امضاء توسط شما هستم و اینکه انشااله کم کم ارسال پست در زمینه های مورد علاقه ( دوبله - فیلم و ... )
را آغاز کنید.

یک سوال :

در ابتدای بخش دوبله سایت پرنده آبی یک جمله هست که :

روباه پرسید: تو پی مرغ میگردی ؟
شهریار کوچولو جواب داد : نه ، من پی دوست میگردم!


این جملات را شما انتخاب کرده اید یا مربوط به مدیر سایت پرنده آبی است ؟


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - zhivago - ۱۳۸۸/۵/۴ عصر ۱۱:۲۴

بطور حتم بامدیریت شما و نگاه تیز سروان رنو همه چیز در حد عالیه میماند پرداختن به ماهیت بعضی اعضا...!که امیدوارم این فضای فرهنگی رو با دروغ و قرار دادن منبع کسب آلوده نکنن!؟ که این کار دست سروان رنو رو میبوسه.
من کتاب (شازده کوچولو){اگزوپری}رو خیلی دوست دارم . دوستم خواست تا برای ابتدای بخش هنر دوبله چیزی بنویسم دیدم با محتواتر وسینمایی تر از این دیالوگها برای منی که شبانه با شمع گرد شهر میگردم و !؟.. به ذهنم نمیرسه. امیدوارم فریاد بی صدای منو کسان دیگه ای هم شنیده باشن


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - admin - ۱۳۸۸/۵/۴ عصر ۱۱:۴۵

جمله بسیار زیبایی است و معنی بسیار قشنگی هم دارد...
شاید با اجازه شما و اگزوپری ما هم برای کافه کلاسیک این شعار را به مجموعه شعارهای انجمن انتخاب کردیم.

شعار شماره یک انجمن این بوده : یک ده آباد بهتر از صد تا شهر خراب است.


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - zhivago - ۱۳۸۸/۵/۴ عصر ۱۱:۵۲

محبت دارید امیدوارم کافه مرکز دوستیهای همیشگی وصادقانه باشه وهمیشه دوست هم بمونیم
راستی سروان سر پستش نیست !برای خوش خدمتی سروان یه هدیه کم نظیر فرستادم امیدوارم بپسنده ومنبعد پست شو ترک نکنه تا مبادا تعرضی به کافه بشه!


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - admin - ۱۳۸۸/۵/۴ عصر ۱۱:۵۹

خب با اجازه شما من دیگه مرخص می شم. شرمنده از اینکه امشب قهوه نداشتیم.
دیشب این سروان رنو از بس قهوه خورد و قلیون کشید دیگه چیزی باقی نذاشت.
احتمالا هم الان توی بیمارستان هست که نتونسته بیاد !!

شب بخیر ژیواگو جان
اینجا را خانه خودتون بدونید. منتظر یادداشت های خوب شما هستم.
Heart


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - zhivago - ۱۳۸۸/۵/۵ صبح ۱۲:۰۰

براتون آرزوی بهترینها رو دارم


RE: - سروان رنو - ۱۳۸۸/۵/۵ عصر ۱۰:۵۸

به به ! دیشب چه گل هایی اینجا بودن. [تصویر: 18.gif]

اولا که ما پریشب کلا 4 تا قهوه بیشتر نخوردیم . بعدشم کی گفته قلیون ضرر داره. جد ما الان 105 سالشه
و حدود 80 ساله قلیون می کشه هنوز هم سالم و سرزنده میره سر زمین ! لابد می خواید بگید پس چرا
همفری بوگارت بنده خدا به خاطر سیگار کشیدن زود سرطان گرفت و توی 58 سالگی مرد ؟! اون بنده خدا
از دق الیزا مرد نه سیگار ! [تصویر: www_MyEmoticons_com__smokelots.gif]

[تصویر: humphrey-bogart-by-yousuf-karsh.jpg]


RE: - Classic - ۱۳۸۸/۵/۷ صبح ۰۱:۰۲

[تصویر: casablanca.jpg]

نخبه پروری این چیزها هم دارد.. معمولا کاربران نخبه ! و خوب عادت به کم پست زدن دارند و اکثرا هم چون
بسیار مشغول هستند شاید هر روز نتوانند در کافه پست بزنند. به نظر من که شلوغی کافه مهم نیست و کلا
لطف کافه ها به خلوتی و دنج بودنشان است. البته کافه ریک در کازابلانکا استثناء بود که البته آن هم از بس
شلوغ شد بالاخره سروان رنو مجبور شد برای تعطیلی اش یه دلیل شوکه کننده پیدا کنه !


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - Classic - ۱۳۸۸/۵/۳۰ صبح ۱۲:۴۵

با توجه به اینکه کافه به دلیل مشغله عزیزان معمولا صبح تا عصر تعطیله و اکثر دوستان فقط نیمه های شب آنلاین می شن بهتره اسم این تاپیک رو بذارین کابوی نیمه شب !

[تصویر: midnight.jpg]


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۸ صبح ۱۲:۱۱

چقدر از آدم های خلاق و خوش ذوق خوشم میاد. طرف کاسب هست اما مثلا یه عکس تاپ بیرون یا داخل مغازه اش

می ذاره مه هم با شغلش نسبت داره هم جلوه  و زیبایی خاصی به دکان اش می ده. اگر از این چیزهای جالب

دیدین بیاید بگین تا روحیه بگیریم !




RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - Classic - ۱۳۸۸/۶/۲۶ عصر ۱۰:۵۸

یکی از مشتریان خوب کافه که الان آنلاین هم هستند یه پیشنهاد خوب دادن. اینکه امکانی فراهم بشه که افرادی که همزمان آنلاین هستند بتونن راحت با هم گفتگو کنن. چیزی شبیه به چت.

این کار رو می شه از طریق یک تاپیک داینامیک ( چیزی شبیه به همین تاپیک ) انجام داد. بدین معنی که یک تاپیک به صحبت  آزاد بین اعضاء آنلاین اختصاص داده بشه تا بتونن سریعتر و بدون مراجعه به PM با هم بحث کنن. پست های تاپیک هم بعد از چند روز ( اونهایی که لازم نیست ) پاک میشه.




RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۲۷ صبح ۰۹:۲۱

همین تاپیک را تغییر نام بدید به مثلا :  گپ های دوستانه  یا  تاپیک چت .




RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - admin - ۱۳۸۸/۶/۲۸ صبح ۱۰:۰۵

انجام شد !




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۱۱

شب همگی به خیر ... کیا آنلاین هستند ؟!




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۱۵

شب بخیر بانو .... اقای admin این نوشته ها چرا اینجوری میشه ؟!




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - admin - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۱۷

شب همگی به خیر. مشکل فنی است ! البته فقط در بخش کافه ریک پیش اومده... الان داشتم اتفاقا همینو پیگیری می کردم... اگر خواستید می تونم موقتا این بخش رو بذارم در پرسش و پاسخ تا درست بشه ؟ اگر نوشته ها اذیت می کنه بگید ؟




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۱۸

منظور دقیقا چه نوع بخش هایی هست ؟




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۲۵

البته الان که بخش ادبیات - موسیقی و شعر رو داریم... همین پیانوی سام ( رحمه الله علیه ) هست.

در مورد تاریخ من هستم اما فلسفه رو نمی دونم اما اگر فیلسوفی در کافه داشته باشیم چرا که نه ؟




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - admin - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۲۸

توی کلام دوستان شکر ... من برای رفع موقت مشکل فونت این تاپیک اونو موقتا منتقل می کنم به بخش پرسش و پاسخ ( 3 کوچه پایین تر ) --- اونجا بحث رو ادامه می دیم...




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۳۱

به نظرم مشکلی نیست. من از هر طرحی که باعث شکوفایی استعدادها باشه حمایت میکنم.

البته ارتباط سینما با ادبیات - شعر - تاریخ و فلسفه انکارنشدنیه.




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - shahrzad - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۳۸

سلام دوستان.با اجازه. من هم آن لاین هستم.




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - admin - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۳۹

خب راه حل این کار زیاد مشکل نیست. با توجه به تجربه و سابقه درخشان بانو ایشون می تونن به عنوان مدیر بخش تعیین بشن و تغییرات و تاپیک های مورد نظرشون رو اعمال کنن. نهایتا دوستان دیگه هم می تونن بیان و نظر بدن و همکاری کنن. حداقل فایده این کار اینکه که هر کاربر می تونه علایق خودشه در یک انجمن متمرکز کنه و این برای کافه هم مفید هست.




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۴۳

سلام به شهرزاد ... شبهکم الله !

ایده خوبیه. من در زمینه سینما - بازیگران - ( به خصوص کلاسیک ) - تاریخ - خبرهای زرد ! - شعر - و ادبیات و ترانه های فارسی می تونم کمک کنم.




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - shahrzad - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۴۷

سلام مجدد به دوستان.

به نظر من با توجه به اینکه این فاروم تازه تاسیس است هنوز فرصت زیادی برای پیشرفت و شکوفایی دارد. وجود عزیزان و نوابغی چون ایران کلاسیک، سروان رنو، بانو و دیگر عزیزان کمک بزرگی در ساختن یک فاروم ایده آل و مفید خواهد بود. امید است که این فاروم به بطالت و روزمرگی دچار نشود.




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - admin - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۴۸

اتفاقا الان داشتم پست جدید شهرزاد در مورد منصور غزنوی رو ویرایش می کردم ( البته از نظر تفکیک کردن نام افراد با رنگ جدا ) ... دست شان درد نکند .. خیلی احساسی می نویسند...




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۵۱

نوابغ ؟!  [تصویر: 230.gif]

ای بابا شرمنده می کنید  . کدوم نبوغ ؟! اینا بازتابش نور دوستانی مانند شماست




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - shahrzad - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۵۳

(۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۴۸)admin نوشته شده:  

اتفاقا الان داشتم پست جدید شهرزاد در مورد منصور غزنوی رو ویرایش می کردم ( البته از نظر تفکیک کردن نام افراد با رنگ جدا ) ... دست شان درد نکند .. خیلی احساسی می نویسند...

ممنون و سپاسگزار از لطف بی نهایت شما.امیدوارم بتوانم عضو مفیدی برای این فاروم دوستانه باشم.




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۵۸

انشااله که همیشه محیط فروم همینطور خواهد بود چرا که اعضاء همگی گلچین شده هستند... یه چیزی در مایه های مدرسه نمونه... از اونایی که فقط شاگرد اول ها رو با معدل بالا پذیرش می کردن ! علی ایها الحال بانو  هر موقع تشخصی دادید می تونید خودتون شروع به ایجاد تاپیک های مورد نظر کنید و در این زمینه هم اگر مشکل فنی داشتید با Admin ( حفظ الله کامپیوتره) مشورت کنید. ما هم برای همکاری آماده ایم.




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - shahrzad - ۱۳۸۸/۶/۳۱ صبح ۱۲:۰۲

در نظر من هم که همه عزیزان گلچین شده و جزو بهترین ها هستند. در پاسخ دوست نازنینم ، بانوی گرامی باید بگویم که گرچه سالهاست دوبله را تنها دل مشغولی خویش می پندارم ولی گاه گداری دستی به قلم می برم و اندک مایه ای در ادبیات دارم. و گرچه در موسیقی سر رشته آنچنانی ندارم. ولی همواره جزو علایق من بوده.




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۳۱ صبح ۱۲:۰۳

راستی حالا که دوستان دوبله دوست حاضر هستند کسی از شما از منصور ( ره) خبری نداره ؟ آقای ایران کلاسیک با ایمیل شون تماس گرفته بودن و گفته بودن میان اما خبری نشده ! ظاهرا اخیرا چند تا پست هم در PT زده بودن .




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - shahrzad - ۱۳۸۸/۶/۳۱ صبح ۱۲:۰۶

به نظر من  هم همه عزیزان گلچین شده و جزو بهترین ها هستند.

در پاسخ دوست عزیزم بانوی گرامی باید بگویم گرچه سالهاست که دوبله را تنها دل مشغولی خویش می پندارم ولی گاه گداری دستی به قلم می برم و اندک مایه ای در ادبیات دارم. و گرچه از موسیقی سر رشته آنچنانی ندارم ولی همواره جزو علایق من بوده.




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۳۱ صبح ۱۲:۱۰

(۱۳۸۸/۶/۳۱ صبح ۱۲:۰۵)بانو نوشته شده:  

اما سروان خوب... اینجور که تنها می ماند سلیقه کج و معوج بنده و نه جمع!

پیشنهاد:  تحت چند عنوان کلی تالار راه بیندازیم ...

1- موسیقی

2- ادبیات منظوم و منثور

3- علوم انسانی(عنوانش زیادی ثقیل شد!)

نظر شما؟ بگویید لطفا...

(راستی من فنی و نه انسانی خوانده ام ها؟!)

به نظر من هر چه تاپیک ها خلاصه تر و اسامی آنها ساده تر باشد زیباتر خواهد بود ( کلا کافه شلوغ رو نمی پسندم ، شلوغ بازی با روح لطیف شعر و ادبیات هم همخوانی نداره ) . میشه اینطوری گذاشت:

- موسیقی

- ادبیات ( کلمه منظوم و منثور نیازی نیست )

علوم انسانی هم نام نخ نما شده ای است. میشه مثلا تاریخ و فرهنگ استفاده کرد.




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - admin - ۱۳۸۸/۶/۳۱ صبح ۱۲:۲۰

چند تا از دوستان خوب مثل behrooz و ghoghuse گفتن که بعد از ماه رمضان و از مهرماه در خدمتشون خواهیم بود. شاید منصور هم همینطور باشه. به هر حال طول می کشه که دوستان دوباره جمع بشن.

در مورد نوشتن یادداشت های شخصی یا دلنوشته ها ، قبلا یه بار پیشنهاد شده اما به شکلی دیگر. بدین صورت که بخشی درست بشه که هر مشتری کافه بتونه تاپیک مخصوص به خودش داشته باشه و مانند یک وبلاگ یادداشت های شخصی ، شعرها ؛ احساسات و نگاهش به موضوعات رو در اون مطرح کنه و مخصوص خودش باشه اما امکان بخث با دیگران هم باز باشه.




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - shahrzad - ۱۳۸۸/۶/۳۱ صبح ۱۲:۲۲

(۱۳۸۸/۶/۳۱ صبح ۱۲:۱۴)بانو نوشته شده:  

(۱۳۸۸/۶/۳۱ صبح ۱۲:۱۰)سروان رنو نوشته شده:  

به نظر من هر چه تاپیک ها خلاصه تر و اسامی آنها ساده تر باشد زیباتر خواهد بود ( کلا کافه شلوغ رو نمی پسندم ، شلوغ بازی با روح لطیف شعر و ادبیات هم همخوانی نداره ) . میشه اینطوری گذاشت:

- موسیقی

- ادبیات ( کلمه منظوم و منثور نیازی نیست )

علوم انسانی هم نام نخ نما شده ای است. میشه مثلا تاریخ و فرهنگ استفاده کرد.

آفرین... بایستی همه بگوییم تا بهترین شود...

راستی شهرزاد خوب... گفتید در ادبیات سررشته دارید... شاید به جایی رسیدیم که دوستان نمونه ای از آثار خود در شعر یا داستان کوتاه یا قطعات ادبی و دلنوشته را قرار دادند... عالی می شود...

خب است.یادم هست که در یک فاروم قدیمی ( که خدایش بیامرزد) در تالار ادبیات چنین  مبحثی داشتیم. یادش بخیر. چه حال و هوایی بود.




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۳۱ صبح ۱۲:۲۸

فروم قدیمی منظورتون گفتمان هست ؟ اینجا چند تاعکس از ظاهرش هست:

http://cafeclassic.ir/thread-55.html




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - admin - ۱۳۸۸/۶/۳۱ صبح ۱۲:۳۲

خب با اجازه دوستان من مرخص می شم. خیلی خوابم میاد ! ... شب همتون بخیر.




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - shahrzad - ۱۳۸۸/۶/۳۱ صبح ۱۲:۳۷

بااجازه دوستان من هم می رم بخوابم.

شب بخیر.




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۳۱ صبح ۱۲:۴۱

من هم که نیم ساعت پیش خوابیدم... الان روحم داره تایپ می کنه ! ... شب همگی بخیر.




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - سروان رنو - ۱۳۸۸/۱۰/۱۳ صبح ۱۲:۵۰

کریسمس مبارک به 70 زبان زنده دنیا :

Afrikaans - een plesierige kerfees 
Arabic - I’D MIILAD SAID OUA SANA SAIDA 
Argentine - Felices Pasquas Y felices ano Nuevo 
Armenian - Shenoraavor Nor Dari yev Pari Gaghand 
Azeri - Tezze Iliniz Yahsi Olsun 
Basque - Zorionak eta Urte Berri On! 
Bohemian - Vesele Vanoce 
Brazilian - Boas Festas e Feliz Ano Novo 
Breton - Nedeleg laouen na bloavezh mat 
Bulgarian - Tchestita Koleda; Tchestito Rojdestvo Hristovo 
Chinese - (Mandarin) Kung His Hsin Nien bing Chu Shen Tan         

(Catonese) Gun Tso Sun Tan’Gung Haw Sun (I’m fluent in Mandarin and I have a very vague idea of what that says. Google translate is not your friend.)
Cornish - Nadelik looan na looan blethen noweth 
Cree - Mitho Makosi Kesikansi 
Croatian - Sretan Bozic 
Czech - Prejeme Vam Vesele Vanoce a stastny Novy Rok
Danish - Glædelig Jul 
Dutch - Vrolijk Kerstfeest en een Gelukkig Nieuwjaar!
English - Merry Christmas
Esperanto - Gajan Kristnaskon 
Estonian - Ruumsaid juulup|hi 
Farsi - Cristmas-e-shoma mobarak bashad 
Finnish - Hyvaa joulua 
French - Joyeux Noel 
Frisian - Noflike Krystdagen en in protte Lok en Seine yn it Nije Jier! 
German - Froehliche Weihnachten 
Greek - Kala Christouyenna! 
Hawaiian - Mele Kalikimaka 
Hebrew - Mo’adim Lesimkha. Chena tova 
Hindi - Shub Naya Baras 
Hungarian - Kellemes Karacsonyi unnepeket 
Icelandic - Gledileg Jol 
Indonesian - Selamat Hari Natal 
Iraqi - Idah Saidan Wa Sanah Jadidah

 
Irish - Nollaig Shona Dhuit 
Italian - Buone Feste Natalizie 
Japanese - Shinnen omedeto. Kurisumasu Omedeto 
Korean - Sung Tan Chuk Ha 
Latvian - Prieci’gus Ziemsve’tkus un Laimi’gu Jauno Gadu! 
Lithuanian - Linksmu Kaledu 
Manx - Nollick ghennal as blein vie noa 
Maori - Meri Kirihimete 
Marathi - Shub Naya Varsh 
Navajo - Merry Keshmish 
Norwegian - God Jul 
Pennsylvania German - En frehlicher Grischtdaag un en hallich Nei Yaahr! 
Polish - Wesolych Swiat Bozego Narodzenia
Portuguese - Boas Festas 
Rapa-Nui - Mata-Ki-Te-Rangi. Te-Pito-O-Te-Henua 
Rumanian - Sarbatori vesele 
Russian - Pozdrevlyayu s prazdnikom Rozhdestva is Novim Godom 
Serbian - Hristos se rodi 
Slovakian - Sretan Bozic or Vesele vianoce 
Sami - Buorrit Juovllat 
Samoan - La Maunia Le Kilisimasi Ma Le Tausaga Fou 
Scots Gaelic - Nollaig chridheil huibh 
Serb-Croatian - Sretam Bozic. Vesela Nova Godina 
Singhalese - Subha nath thalak Vewa. Subha Aluth Awrudhak Vewa 
Slovak - Vesele Vianoce. A stastlivy Novy Rok 
Slovene - Vesele Bozicne. Screcno Novo Leto 
Spanish - Feliz Navidad
Swedish - God Jul and (Och) Ett Gott Nytt År 
Tagalog - Maligayamg Pasko. Masaganang Bagong Taon 
Tamil - Nathar Puthu Varuda Valthukkal 
Thai - Sawadee Pee Mai 
Turkish - Noeliniz Ve Yeni Yiliniz Kutlu Olsun 
Ukrainian - Srozhdestvom Kristovym 
Urdu - Naya Saal Mubarak Ho 
Vietnamese - Chung Mung Giang Sinh 
Welsh - Nadolig Llawen 
Yugoslavian - Cestitamo Bozic 
Papua New Guinea - Bikpela hamamas blong dispela Krismas na Nupela yia i go long yu

Persian:  Krismas Mobarak  !!




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - kiakiany - ۱۳۸۸/۱۲/۲ عصر ۰۶:۳۰

باسلام به همه دوستان ما رو هم به عنوان دوست و یار جدید بپذیرید

باتشکر:blush:




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - سروان رنو - ۱۳۸۸/۱۲/۲ عصر ۰۶:۴۱

خیلی خوش آمدی kiakiany جان.




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - dub-lover - ۱۳۸۸/۱۲/۱۰ عصر ۰۸:۵۱

با عرض سلام و خسته نباشید خدمت همه دوستان

من هم دیروز و با معرفی ژِیواگو جان عضو این سایت شدم.این هم اولین پست منه.امیدوارم که بتونم تو این فروم بهترین لحظات سینمایی رو تجربه کنم.

انشاالله آخر هفته بتونم بیشتر پست بزارم.





RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - سروان رنو - ۱۳۸۸/۱۲/۱۰ عصر ۰۹:۴۷

خوش امدی dub-lover عزیز . ما هم به ژیواگو و هم به دوستان ایشان ارادت ویژه داریم. :rolleyes:




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - سروان رنو - ۱۳۸۹/۱/۲۴ عصر ۱۱:۴۶

دوستان خوبی با نام

سام اسپید ( با آواتار زیبای شاهین مالت بوگی )

فرید آنلاین ( آواتار زیبای لورل هاردی )

و مسیو وردو ( با آواتار مسیوی وردوی "llloچارلی چاپلین ) به کافه پیوسته اند.

سام اسپید که هنوز نیامده تاپیک آهنگ فیلم ها را ترکانده و کسی هم جلودارش نیست. :llerr

فرید آنلاین هم که قبلا در پرشین تولز در بخش دوبله از دوستان خوبی آن انجمن بوده و آشناست ::ok:

مسیو وردو هم که از خطه جنوب ( جنب نیروگاه اتمی ) آمده و از انتخاب شخصیتی با عنوان مسیو وردو معلومه که چقدر خوش سلیقه اس. :llol

همگی خیلی خوش آمدید.




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - Rick - ۱۳۸۹/۳/۱۱ صبح ۰۵:۱۷

سلام خانم‏ها و آقایان.

عجالتاً فعلاً عرض ادب.

با احترام...




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - سروان رنو - ۱۳۸۹/۳/۱۱ عصر ۰۷:۲۷

به به جناب ریک . خوش آمدید.

آقای Rick از افراد صاحب کمال هستند و در ترجمه هم تبحر دارند.

شخصا فیلمنامه چند تا فیلم کلاسیک از جمله کازابلانکا رو ترجمه کرده اند و به نظر من در مورد برخی جملات ، نسبت به ترجمه و دوبله های موجود ، زیباتر و حرفه ای تر هم عمل کرده اند. به زودی در تاپیک ترجمه در دوبله و یا بررسی فیلم کازابلانکا با ایشون بحث های خوبی رو در این مورد شروع می کنیم.

ریکی جان اینجا رو خونه خودت بدان و هر بحثی در مورد سینمای کلاسیک که ترجیح می دی رو می تونی استارت کنی.




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - Rick - ۱۳۸۹/۳/۱۴ صبح ۱۲:۱۱

لطف دارین لوئی عزیز!!! (لوئی رنالت!)

بفرمایید هندوانه! :دی

خوشحال میشم اگه کمکی از دستم بر میاد، بتونم مفید واقع بشم.




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - FONDA - ۱۳۸۹/۳/۱۵ صبح ۱۰:۵۷

با عرض سلام به همه دوستان.  من سجادم.  و مثه همه شما عاشق  فيلم و سينماي كلاسيكم. من بيشتر تو تاپيك هاي ورزشي فعاليت ميكنم و اين تقريبا اولين باره تو همچين فرومي ثبت نام ميكنم.  به صورت اتفاقي اينجا رو ديدم و خيلي خوشم اومد. اميدوارم كه بتونم در كنار شما دوستان فعاليت خوبي داشته باشم. البته بايد ببخشيد چون ممكنه من اطلاعاتم در مقابل دوستان كارشناسي كه اينجا فعاليت دارن كمتر باشه. به هر حال سعي ميكنم استفاده كنم و اطلاعاتم رو بيشتر كنم.




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - مرتضی - ۱۳۸۹/۳/۲۴ عصر ۰۷:۳۷

با عرض سلام خدمت همه رفقای عشق فیلم. مرتضی هستم و از بد روزگار وقتی این سایت رو دیدم که وقت کافی برای شرکت توی بحثها ندارم (بماند که در مقایسه با بیشتر اعضا، اطلاعات سینماییم هم چیزی برای عرض اندام نگذاشته!). در هر حال از خوندن نوشته هاتون لذت می برم و برای همگی آرزوی موفقیت دارم.




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - سروان رنو - ۱۳۸۹/۵/۲۳ عصر ۱۰:۱۷

یه مدت کم پیدا بودیم .:eee43 آخه توی این چند روز اینقدر مشغله سنگین داشتیم که اگر اون مشغله ها رو روی تریلی هجده چرخ می ذاشتی هر تایر اش به یه طرف در می رفت !  اما چون مهره های کمر ما از آلیاژ تیتانیوم با روکش وانادیوم هست ، تونستیم این بار سنگین رو تحمل کنیم و دوباره صحیح و سالم برگردیم به کافه .nnnn: 




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - 1991 - ۱۳۸۹/۵/۲۷ عصر ۱۰:۰۲

خب!! اینجا خبریه؟[تصویر: 3550.gif]




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - سروان رنو - ۱۳۸۹/۷/۲۰ صبح ۱۲:۵۰

دیروز گذرم به یک ویدیو کلوپ افتاد و با مشاهده پوستر بزرگ تبلیغاتی قهوه تلخ ، هوس کردم بخرم. رفتم داخل و یک دید کلی داخل کلوپ زدم. یه طرف همه اش فیلم های هندی داشت ، یه سمت مغازه کلا ایرانی بود و ضلع سوم هم هالیوودی . هر چی گشتم فیلم کلاسیک ندیدم  به جز 3 تا فیلم جدید که مال گری کوپر بود و آرم قرن 21 روشون بود ، فکر کنم مردی که والانس را کشت بود و مردی از غرب و ماجرای نیمروز ... .  اما متاسفانه همه اش CD بود و برای ما که داریم می ریم طرف Blu-Ray افت کلاس بود. [تصویر: 231.gif]خلاصه رفتیم جلو و گفتیم قهوه تلخ داری ؟

گفت: آره . کدوم بخش اش رو می خوای ؟

گفتم : بخش اول.

کرایه می خوای یا می خری.

 + می خرم.

تا 5 دقیقه دیگه آماده می شه !

+ مگه اورجینال نداری ؟  tajob2

- نه ، کپی اش نصف قیمته برای همین کسی اصلی نمی خره

اصلی اش چنده ؟

- سه تا سی دی 2500 تومن

توی دلم گفتم وای به ملتی که حاضره به جای 2500 تومن برای سی دی اصلی و با کیفیت ، 1500 تومن برای کپی اون بده که کیفیت نداره و نوعی دزدی هم محسوب میشه. خلاصه نخریدم و اومدم بیرون. [تصویر: hiker.gif]در ینگه دنیا برای یک فیلم 20 تا 30 دلار می دن و جیک شون هم در نمی آد . اینجا هنوز شرکت ها ، اکثر فیلم ها را روی VCD عرضه می کنن چون DVD هنوز جا نیوفتاده !  القصه ، جای دیگه ای تونستم اورجینال بخرم و باید سرفرصت ببینم .




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - منصور - ۱۳۸۹/۷/۲۰ عصر ۱۲:۳۲

(۱۳۸۹/۷/۲۰ صبح ۱۲:۵۰)سروان رنو نوشته شده:  

توی دلم گفتم وای به ملتی که حاضره به جای 2500 تومن برای سی دی اصلی و با کیفیت ، 1500 تومن برای کپی اون بده که کیفیت نداره و نوعی دزدی هم محسوب میشه.

ایرانیها جماعتی هستند که به اصراف علاقه خاص دارند:

1- شما 10 مهمان دارید اما برای 17 نفر غذا درست می کنید

2- شلنگ آب خوردن را برداشته ماشین خود را می شوئید. چند سطل آب گرم و مواد شوینده و لنگ برای خشک کردن و جوی خیابان برای فاضلاب آب نیاز است که شکرخدا همه اینها در دسترس است

3- هوا سرد است بخاری گازی را تا آخر زیاد میکنید طوری که گرمتان میشود. لباسهای اضافی خود را درمی آورید تا برسید به یک زیرپیراهن. باز گرم است، پنجره را باز میکنید تا خنک شوید

4- 90 درصد ایرانیها لوستر دارند. داشتن لوستر با لامپهای بیشتر و زالام زیمبو یک افتخار است. هرچه روشنتر... قشنگتر... کمی تاریکتر باشه مهمانها صدایشان درمیآید که مگه اینجا طویله ست؟

5- خانم خانه گوشی تلفن را برمیدارد و از صبح علی الطلوع تا گرگ و میش هوا با زن همسایه آنهم فقط سر اینکه برنج دیشب خوب بود یا نه صحبت میکند

6- همه نوع وسائل در خانه دارید

7- با دبه ، نوشابه (ببخشید نوشابه رو گفتما سوء تفاهم نشه) می خورید مخصوصا اگر شب عروسی هم باشد که دیگه کار به خمره هم میکشه! ... نوشابه باید خانواده باشد. هر کدام از اعضای خانواده یک نوشابه خانواده!

(نه من حوصله نوشتن موارد بیشتر را دارم نه شما خواندن آنها را... پس به این 7 مورد به عنوان نمونه اکتفا می کنیم)... حال ببینیم آنسوی آبها چه خبر است

1- 10 مهمان دارند اما برای 8 نفر غذا می خرند (غذائی که 8 نفر را سیر کند 10 نفر را هم)

2- ماشین خود را به کارواش میدهند تابا آب غیر آشامیدنی با هزینه مربوطه شسته شود

3- هوا سرد است. بخاری گازی (نگفتم وسایل گرمایشی آنچنانی، تا قابل مقایسه باشد) را کمی زیاد میکند. باز هوا سرد است. لباس اضافی می پوشد. باز سرد است ... پتوئی روی مبل می اندازد و زیر آن به تماشای تلویزیون می پردازد.

4- یک لامپ کم مصرف (آنهم نه وسط سقف بلکه روی دیوار) کل فضای اتاق را روشن میکند. نوری ملایم و بدون آزار . این شیوه در مجلل ترین هتلهایشان هم رعایت میشود

5- خانم خانه در چند ثانیه صحبت واجب خود را با زن همسایه و از طریق تلفن تمام می کند

6- وسایلی مانند لباسشوئی و امثالهم در خانه وجود ندارد. کسی قصد شستن لباس را دارد آنرا به اتوشوئی نزدیک خانه می دهد. لباسشوئی برق زیادی مصرف میکند، اتو برق زیادی مصرف میکند ... و در ثانی لباسها آنگونه که باید نمیشود.

7- با گلس (که چند سی سی بیشتر جا نمیگیرد) نوشابه میخورند آنهم هر چند ده دقیقه یک یا چند جرعه

می بینید که ایرانی جماعت باید روی یک منبع انرژی و در حالت کلی تر روی یک معدن نعمت چنبره بزند تا بتواند ناخنکی از آن (که واقعا برایش مفید فایده است) بردارد. ما را اینگونه عادت داده اند.ماها در ارزان خریدن و گران فروختن تخصص داریم (چیزی که در اصطلاح به آن چانه زدن میگوییم). بعضی ها پا را فراتر میگذارند و میگویند : مفت باشه ، کوفت باشه... ضرب المثل داریم : ریگ مفت گنجشک مفت بردار و بزن (اگر گنجشکها صاحب داشتند حق نداری بزنی چون بعدا طرف میاد پولشو میخواد)... 1000 تا فیلم میخریم. بهترین فیلمهای تاریخ سینما با کیفیت عالی. کلا 150 هزار تومان. همه: رایتی.تازه غر هم میزنیم که عجب کلاهی سرمون رفت! غافل ازینکه هرکدام 150 هزار تومان می ارزد... در شکستن قفل دی وی دی و اصولا قفل هرچیزی تخصص داریم. داشتن نرم افزار قفل شکن اون ور آب جرم اما اینجا یک افتخار است. کل نرم افزارهای دنیا را در یک پکیج جمع میکنیم و کلا به قیمت 10 هزار تومان می فروشیم (درحالیکه ارزش واقعی چنین مجموعه ای 10 میلیون تومان است) ... و و و .... و یک دهن کجی قشنگ به پیمان کپی رایت برن و قرارداد WIPO. اصولا ایران بخاطر احترام به همین شیوه ها عضو پیمان جهانی کپی رایت نشده است تا مردمش راحت باشند که اصولا رایت کنند، چاپ کنند،قفل بشکنند... پلیسش هم راحت باشد که دیگر دنبال کسی ندود. همه راحت. خوبه دیگه کجاش بده!

همه اینها نشانه هائی از "بی قیدی" است. در شیمی خوانده اید که "همه چیز تمایل دارد به حداقل انرژی و حداکثر بی نظمی برسد" و ما ایرانیها این قانون را به ای نحوکان رو سفید کرده ایم. حداقل انرژی یعنی اینکه اگر هنوز در تنمان نیروئی مانده باید تا شب نشده آنرا خالی کنیم به فردا نکشد ... حداکثر بی نظمی هم که خود بهتر میدانید: صف در ایران یعنی هرکس زورش زیاد بود ، هرکس آشنا داشت ، هرکس پول داشت، هرکس زبان داشت و الی ماشا الله.... حداکثر بی نظمی یعنی کارمند را ول کن تا مثل کش تنبان در وقت اداری سر از بازار و خانه درآورد... حداکثر بی نظمی یعنی یک عکس هوائی از خیابانها و اتوبانهای ایران بگیر تا بفهمی منی که ماشینم بهتر است از توی اتول رشتی سوار خیلی بهترم، از پیاده رو هم که شده از شما سبقت می گیرم حتی اگر کار به زاویه 90 درجه ! هم بکشد از شما رد خواهم شد... ای تو، از من زدی جلو؟! پدرتو درمیارم: ایهاالناس بکشید کنار من با پیکانم با اون مرسدس کاردارم، شده اتوبان رو روی سرش خراب میکنم ، نزائیده اونی که از اصغر لائی لائی بکشه!




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - دشمن مردم - ۱۳۸۹/۷/۲۰ عصر ۰۱:۱۱

منصور جان و سروان عزیز به نکته های دقیقی اشاره کردند اما دوستان گلم  اگر هم از تمام منابع طبیعی بهره مند باشیم و این منابع هم هیچوقت به اتمام نرسد باید فرهنگ استفاده از آنها را داشته باشیم.یاد دارم دوستی به یکی از کشورهای کفار  رفت فقط چند خط از خاطرات ایشان را برای شما نقل می کنم.منتظر تاکسی شدم .تاکسی آمد و من سوار شدم در حین راه دستمال خود را به بیرون پرت کردم راننده وایستاد و به من گفت چه کار کردی من با حالتی از ابهام به او نگاه کردم و گفتم مگه چه شده کسی را زیر گرفتیم گفت نه دستمالت را بیرون پرت کردی اگر دستمالت را بر نداری هم تو را جریمه می کنند و هم مرا گفتم تو را دیگر چرا؟گفت به خاطر اینکه به تو گوشزد نکردم.حقیقتا کدام یک از ما با دیدن کسی که فیلم به اصطلاح قاچاق یا کپی شده خریده به او می گویم نخر یا کسی که فیلم کپی شده به دست خلق الله می دهد می گوییم نده .نمی دانم فرهنگ را چطور باید به خورد این مردم داد با زور که نمی شود برای من اتفاق افتاده که یکبار می خواستم از زیر پل عبور کنم دیدم هیبتی با یک باتوم وایستاده و هر کسی که از زیر پل رد می شه رو میزنه شما اگر جای من بودید چه می کردید

دیدید متاسفانه ما باید اول خودمان فرهنگ را درست متوجه بشیم بعد به دیگران گوشزد کنیم

 




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۷/۲۰ عصر ۰۱:۳۹

(۱۳۸۹/۷/۲۰ صبح ۱۲:۵۰)سروان رنو نوشته شده:  

دیروز گذرم به یک ویدیو کلوپ افتاد و با مشاهده پوستر بزرگ تبلیغاتی قهوه تلخ ، هوس کردم بخرم.

 گفتیم قهوه تلخ داری ؟ اصلی اش چنده ؟ - سه تا سی دی 2500 تومن

(۱۳۸۹/۷/۲۰ عصر ۰۱:۱۱)دشمن مردم نوشته شده:  

منصور جان و سروان عزیز به نکته های دقیقی اشاره کردند اما دوستان گلم  اگر هم از تمام منابع طبیعی بهره مند باشیم و این منابع هم هیچوقت به اتمام نرسد باید فرهنگ استفاده از آنها را داشته باشیم.دیدید متاسفانه ما باید اول خودمان فرهنگ را درست متوجه بشیم بعد به دیگران گوشزد کنیم

 


خوشا به حال انان كه قهوه تلخ اوريجينال خريدند و جايزه برنده شدند  ما كه تابحال حتي يك چوب كربيت بي قابل هم برنده نشده ايم  اما...اما اين كه مي گوييد همگان بايد اوريجينال بخرند  خته به مشماش گذاشتن است واقاً بعضاً قدرت خريد اصل ندارند كرايه مي كنند  عطاي جايزه رابه بقايش مي بخشند يكي از علل عمده رونق فيلم كپي درايران در باب قيلم هاي خارجي مسئله  س ا ن س و ر (لعنه ا... عليهم اجمعين) است

در باب فيلم هاي وطني براورد هزينه است  اگر امروز با عيل و دو تا بچه برين سينما   ده هزار تومن بليط  6 هزار تومن تننقلات  براي توي سينما  يه چند هزار تومن براي كرايه ماشين يا بنزين  سرجمع بالاي بيست نومن بايد بسلفيد كه صرف نمي كند با 400 تومن ناقابل مي تونيد يه فيلم مشابه بگيرين منزل دور هم تماشا  اون فيلم سالن سينما را هم يكي دو ماه ديگه ببنيد يا  اگه اشنا داريد پرده اي بگيريد منزل  دور هم تماشا

اين است اقتصاد نوين خانوده قرن 21 ايراني

اين است تفكر اقتصادي امروز




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - 1991 - ۱۳۸۹/۷/۲۰ عصر ۰۲:۱۷

- کیفیت اچ‌دی .. 500تمن

- اوریجینال .. کیفیت اچ‌دی .. 10000تمن

کدوم و می‌خرید؟ دیگه سوسول‌بازی(این می‌خواستم بنویسم گفتم بی‌احترامیه به بزرگان .. شما نخونید!) نباید درآورد!! یارو تهیه کننده به فکر بابا ننه‌ی ما نی که صب تا شب سگ‌دو می‌زنن تو این هوای کربُناتیک برا دوزار سه‌نار سه‌شی که بیارن تو خونه. آره! یکی حقوق ماهیانش 2میلیونه می‌تونه بخره. دیگه اگه نره بخره باید با دوتا تریلی بوکسل‌ش کرد. یکی اینجوریا نیس .. کلی سگ‌دو که بزنه خرج شب و وام‌هاش و بتونه در بیاره.

اون راننده تاکسیه هم اگه پلیس جریمه‌اش نمی‌کرد نمی‌ایستاد که اون دستمال رو برداره. این و می‌شه از دلیل آوردنش برای واستادنش فهمید.

بنظرم باید زور بالا سر ملت باشه. یکی می‌گفت چند قرن پیش که این غربیا دست چپ و راستشونم تشخیص نمی‌دادن برا اینکه نظم رو درون خودشون نهادینه کنن آجاناشون با ترَکه به جون ملت می‌افتادن اگه تو پیاده‌رو حرکت نمی‌کردن. دیگه راست و دروغش پای گوینده، که اوشون باشه!

 یکی هم گفت فرهنگ سازی و اینا! امر به معروف و نهی از منکر[اولش می‌ترسیدم این و بنویسم .. می‌ترسیدم برچسب‌های عجیب غریب نثارم کنید ولی دیگه باید گفت!!]  همینجا کارسازه. وقتی اکثریت مردم به اینکه خریدن کپی گناه‌ـه اعتقاد پیدا کنن و از طرفی این رو امر به معروف و نهی از منکر کنن دیگه می‌شه مث فیلم س ک س ی .. کسی جرئت نمی‌کنه تو ملع عام بیاد بفروشه یا بخره. می‌فهمه یا مسخره می‌شه یا خود مردم حسابش و می‌رسن. اینجوریاس دیگه!! همین!




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - رائول والش - ۱۳۸۹/۷/۲۰ عصر ۰۳:۴۲

البته در بلاد فرنگ هم بيشتر فيلم را كرايه مي كنند تا بخرند. كرايه هم قيمت چنداني ندارد. يعني آن قيمت هاي بالا را فقط براي خريد بايد در نظر گرفت. البته با توجه به سرعت بالاي اينترنت مراكز فروشي هم وجود دارد كه فيلم را به صورت divx و با قيمت حدود 1 دلار براي مشتري ارسال مي كند كه هم قانوني است و هم ارزان.

فقط مشكل اينه كه اونجا ديگه نمي شه آرشيو كرايتريون 1000 توماني جمع كرد.cccc:




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - اسکورپان شیردل - ۱۳۸۹/۷/۲۰ عصر ۰۴:۴۶

من سری اول قهوه تلخ رو به صورت سی دی خریدم. سری دوم رو به صورت دی وی دی تهیه کردم و وقتی برای خرید دی وی دی سری سوم به کلوب رفتم فروشنده گفت که به دلیل عدم استقبال از دی وی دی در شهرستان ها سری سوم فقط به صورت سی دی پخش شده!! فروشنده صحبت جالبی داشت در مورد علت عدم استقبال از دی وی دی. او میگفت مردم قیمت دی وی دی را گران میدانند! و میگویند وقتی ما برای سه تا {سی دی} داریم 2500 تومان پول میدیم چه دلیلی داره برای یک دونه {دی وی دی} همون پول رو بدیم!! اون سه تاست تعدادش بیشتره و ارزونتر!  

غرض از گفتن این موضوع اینه که همه چیز به فرهنگ مردم و سطح تفکر اونا بستگی داره نه به سطح درآمدشون. یه فرد حاضره در روز 2500 تومان پول یک "بسته" سیگار رو به راحتی پرداخت کنه، اما حاضر نیست همین مبلغ رو در ماه برای یک "بستۀ فرهنگی" (فیلم و کتاب و بلیت سینما) به قول خودش "حروم کنه"!!

واقعیت اینه که اکثریت جامعه ما ارزشی برای محصولات فرهنگی قائل نیستند و به همین دلیل دوست دارند این محصولات را به ثمن بخس تهیه کنند، در حالیکه هر روز مدل ماشینهایشان بالاتر میرود و اثاث البیتشان هم نو تر میشود! من شخصاً دور و بر خودم کسی رو نمی شناسم که اهل کتاب خوندن و فیلم دیدن (فیلم به معنای فیلمهای باارزش نه فیلمهای هندی و فیلمفارسی های مدرن و مثلا کمدی که جدیدا ساختشان تبدیل به یک اپیدمی شده است) باشد.

نتیجه اینکه : علت اصلی ارزان بودن محصولات هنری و عدم رعایت کاپی رایت و مواردی از این دست در جامعه، فقر فرهنگی است نه فقر مادّی




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۷/۲۰ عصر ۰۴:۵۱

(۱۳۸۹/۷/۲۰ عصر ۰۳:۴۲)رائول والش نوشته شده:  

البته در بلاد فرنگ هم بيشتر فيلم را كرايه مي كنند تا بخرند. كرايه هم قيمت چنداني ندارد. يعني آن قيمت هاي بالا را فقط براي خريد بايد در نظر گرفت. البته با توجه به سرعت بالاي اينترنت مراكز فروشي هم وجود دارد كه فيلم را به صورت divx و با قيمت حدود 1 دلار براي مشتري ارسال مي كند كه هم قانوني است و هم ارزان.

فقط مشكل اينه كه ديگه نمي شه آرشيو كرايتريون 1000 توماني جمع كرد.cccc:

رائول جان آرشيو كرايتون 1000 توماني كه هيچ كمتر ش را هم سراغ دارم   ازكي مي خواهي لابد از خود رائول والش ازهمه سراغ دارم همه جا پيدا مي شه غصه نخور




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - 1991 - ۱۳۸۹/۷/۲۰ عصر ۰۵:۱۶

(۱۳۸۹/۷/۲۰ عصر ۰۴:۴۶)اسکورپان نوشته شده:  

نتیجه اینکه : علت اصلی ارزان بودن محصولات هنری و عدم رعایت کاپی رایت و مواردی از این دست در جامعه، فقر فرهنگی است نه فقر مادّی

آره؛ اینم هست. حرف حساب جواب نداره!

ضاعقه‌ی مردم کلی تغییر کرده. اون روز مادر رو آورده بودم خونه .. برا اهل‌بیت گزاشته بودم .. سی‌دی اول تموم نشده بود همه خواب بودن. دیگه کسی با دیالوگ‌های وزین حال نمی‌کنه در سطح عام. مردم اون‌قدر که برای یه کلیپ پُکیدن سر یه آدم غش‌ضعفه می‌رن برا غلامرضای مادر دلشون غنج نمی‌ره.

 مردم خودشون و می‌کشن برا یه ریزه خشونت، یه خورده خنده با چاشنی عشق "خرکی".




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - دزد دوچرخه - ۱۳۸۹/۷/۲۸ عصر ۰۸:۴۵

با عرض ادب فراوان بنده آرش کوچیک همه

عاشق سینما و ادبیات داستانی هستم اما بیشتر فیلم می بینم تا کتاب بخونم ، دانشجوی معماری هستم و بازم می گم نوکر همه هستم




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - سروان رنو - ۱۳۸۹/۷/۲۹ صبح ۰۱:۳۰

به دزد دوچرخه ،

 62 ساله که دوچرخه این دو تا بدبخت رو دزدیدی و هنوز تحویل ندادی ،

 اونوقت توقع داری برای پایان نامه ای با موضوع  اخلاق و سینما ! کمک ات کنیم ؟

 اول برو دوچرخه رو بیار تا بعدا ببینیم چیکار می تونیم بکنیم.




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۸۹/۸/۲۴ صبح ۱۲:۴۴

سلام بر دوستان ...

افتخار دارم که پس از این همراه باشم با شما در این تالار ارزشمند  ...

با این امید که در جمع صمیمی خودتون جایی هم برای من در نظر بگیرین ...

در پناه حق ...




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - دزیره - ۱۳۸۹/۸/۲۵ صبح ۰۹:۲۶

با سلام و عرض ادب واحترام

من دزیره ام وبه اندازه شما علاقه مند به فیلم و سینما اما نه در حد اطلاعات شما.ریاضی محض خوانده ام واز این که در این جمع حضور دارم خوشحالم.

موفق و شادکام باشید




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - Classic - ۱۳۸۹/۸/۲۵ عصر ۰۱:۴۶

(۱۳۸۹/۸/۲۵ صبح ۰۹:۲۶)دزیره نوشته شده:  

من دزیره ام وبه اندازه شما علاقه مند به فیلم و سینما اما نه در حد اطلاعات شما.

دزیره عزیز ؛

اتفاقا اینجا را به خاطر دوستانی مانند شما ایجاد کرده ایم تا در لذت هنر هفتم و سینمای کلاسیک همه با هم شریک شویم و ضمن بحث از یکدیگر بیاموزیم. در برخی موارد ، نوشته های دوستانی که تازه کار هستند بسیار زیباتر ، دلنشین تر  و بی آلایش تر از اساتید می تواند باشد پس در نوشتن آنچه می دانید یا احساس می کنید شک نکنید. منتظر نوشته های زیبای شما خواهیم بود. اینجا را کافه خودتان بدانید.




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - ژان والژان - ۱۳۸۹/۹/۶ صبح ۱۲:۳۳

سلام به دوستان تازه ام. من ژان والژان سابق و در حال حاضر شهردار مادلن هستم و با كوزت عزيزم زندگي مي كنم. شكر خدا ژاور هم خودكشي كرد.اما ديشب خوابشو ديدم.از دست سروان رنو عصباني بود و ميگفت اين آجان كف زن رشوه گير كجا منه افسره وظيفه شناس كجا؟خجالت نميكشه حتي از جودي آبوت كه خرج تحصيلش رو بابا لنگ دراز ميده پيكان جوانان گوجه اي با 600 ليتر بنزين دريافت مي كنه.تازه اين فقط يه نمونشه . ژاور گفت من هم در دوره جونيم يه روز مثل قلي خان سريال روزي روزگاري به خودم گفتم ژاور ببينم ميتوني يك تنه 1000 تا دزد بگيري با همين يك حرف پاي جونم نشستم حتي تو والژان بدبخت رو هم گرفتم وقتي هزار تا تمام شدبا خودم گفتم ببينم ژاورحالا ميتوني يك تنه سروان رنوي رشوه گير رو بگيري؟ خواستم ولي نشد و  مشغول الذمه خودم شدم. تقاص از اين بدتر؟ و بعد رفت وسط رودخونه و خودشو غرق كرد.ولي به عنوان وصيت به من گفت تو حالا كه ديگه مثل سابق نون نميدزدي و شهردار مادلن شده اي بالا غيرتا تو حساب اين آژان كف زن رشوه گير مفلوك رو كه نام امثال منو خراب كرده برس.كه ناگهان از خواب پريدم.سروان رنو ميگي جي كار كنم؟راهنمايي كن؟ خوب البته هر كسي قيمتي داره! ولي چي شد كه ژاور نتونست شما رو بگيره؟




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - سروان رنو - ۱۳۸۹/۹/۷ صبح ۱۲:۰۳

(۱۳۸۹/۹/۶ صبح ۱۲:۳۳)ژان والژان نوشته شده:  

چي شد كه ژاور نتونست شما رو بگيره؟

ژاور را افراد من توی رودخونه انداختن و خفه کردن . البته هنوز تصمیم نگرفتیم که که بگیم خودکشی کرده یا حین قدم زدن در کنار رود سِـن در رودخانه افتاده. :!z564b




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - golaftab - ۱۳۸۹/۹/۲۲ عصر ۰۱:۳۵

سلام گلی هستم

عاشق فیلمای کلاسیک، ادبیات فارسی خوندم و بعضی وقتا مثل این اواخر مریضی فیلم می گیرم :D

خوشحالم که اینجام و همین. :heart:




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - سروان رنو - ۱۳۸۹/۱۰/۲ عصر ۱۰:۲۱

آخیش ، این روزها کافه چقدر خلوته  [تصویر: bathtime.gif]

اگر اینجا مثل هتل بیتس خلوت و بی مشتری بشه اونوقت من مثل نورمن بیتس می شم و ...




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۸۹/۱۰/۳ عصر ۰۵:۲۵

(۱۳۸۹/۱۰/۲ عصر ۱۰:۲۱)سروان رنو نوشته شده:  

آخیش ، این روزها کافه چقدر خلوته  [تصویر: bathtime.gif]

اگر اینجا مثل هتل بیتس خلوت و بی مشتری بشه اونوقت من مثل نورمن بیتس می شم و ...

لویی عزیز !

احتمالا دوستان به جای کافه ، در صفوف به هم پیوسته جلوی بانک ها از هوای زیبای پاییزی لذت می برند ...

به نظرم بد نیست به عموم مراجعان کافه اعلام بفرمایید که این افزایش قیمت های اخیر در فرانسه اشغال نشده  اعمال نمیشود ...




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - جورج بیلی - ۱۳۸۹/۱۰/۱۳ عصر ۰۹:۲۲

با سلام به خدمت تمام اساتید کافه:ttt1

بسیار خرسندم از حضور در این جمع:D از جناب سروان رنو هم تشکر ویژه دارم من از ابتدا می دونستم اینجا قمار می شه اما اجازه ی ورود به من نمیدن cccc:تا اینکه تونستم از راه صحرا چندتا دختر ناز و خوشگل بفرستم خدمتشون::ok:.

بنده ی حقیر رو می شناسید دوستان تا همین چند وقت پیش قصد خودکشی داشتم narahatاما با کمک یک فرشته با این کافه آشنا شدم و دیدم که نه هنوز هم توی این دنیای مجازی جاهای خوب پیدا می شه .

با سینمای کلاسیک آشنا هستم اما متأسفانه اطلاعات زیادی درباره ی دوبله ندارم :cccoبا توجه حضور بزرگان در کافه امیدوارم بتونم شاگرد خوبی باشمmmmm:




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - Mallory - ۱۳۸۹/۱۰/۱۴ عصر ۰۹:۲۱

اوه سلام...

نمي دونستم كافه يه در ديگه هم داره....

يه ليموناد لطفا... فقط من باب آشنايي.........




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - سروان رنو - ۱۳۸۹/۱۰/۱۵ صبح ۱۲:۱۱

(۱۳۸۹/۱۰/۱۴ عصر ۰۹:۲۱)Mallory نوشته شده:  

نمي دونستم كافه يه در ديگه هم داره....

خود ما هم نمی دونستیم . بعد از اینکه اوگارتی بیچاره رو دستگیر کردن تازه فهمیدیم که اونجا یه در مخفی هم داشته  که می شده ازش استفاده کرد ولی متاسفانه دیگه دیر شده بود و اوگارتی بدشانس در زندان خودکشی کرد . اون سکانسی که اوگارتی بیچاره رو می خوان دستگیر کنن خیلی باحاله. اولش که فهمیده کارش تمومه ، خیلی مودبانه و با خونسری  از پلیس ها اجازه می گیره و میره ژتون هاشو نقد می کنه و طوری با متانت رفتار می کنه که حتی پلیس ها هم بهش احترام می ذارن ، اما بعدش ... :haha:: جالبه که سروان رنو که می بینه اون داره فرار می کنه اصلا واکنشی نشون نمی ده  و آروم  وایساده . انگار همه از قبل فاتحه این بیچاره رو خونده بودن !




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - هری لایم - ۱۳۸۹/۱۱/۶ عصر ۰۸:۲۵

چه بارون خوبی میاد ! :heart:

در تهران دود زده و غبار آلود بطور میانگین در سال 5-6 روز بارندگیه .

خوش به حال دوستانی که در خطه شمال زندگی میکنن . کاش قدر این نعمت رو بدونن .

البته تهران غیر از آلودگی هوا ,  از آلودگی صوتی و تصویری و تراکم جمعیت در حد انفجار و ترافیک غیر قابل تصور و فرساینده و  ناهنجاری های اجتماعی هم رنج میکشه . narahat

نمیدونم چه چیز جذابی در این شهر دود زده وجود داره که از دورترین نقاط کشور با چه پشتکار و سماجتی شال و کلا میکنن بکوب بکوب   سرازیر میشن میان اینجا .

آمار رسمی حاکی از اینه که فقط در 10 سال گذشته بیش از 3 میلیون نفر به این شهر مهاجرت کردن و بیشترشون یا بی کارن یا مشاغل کاذب دارن . مث دلالی - پادویی - خرت و پرت فروشی - توزیع آگهی در پیاده رو ها - گدایی - خنزرپنزر فروشی - علافی - مواد فروشی ...zzzz:

در این شهر هر جا بری ,  توده ای از انسانها رو می بینی که دارن پرسه می زنن و هی همو زیج میکنن :dodgy:. نمی دونم این فرهنگ غلط و نفرت انگیز چرا و چطوری نهادینه  شده .

حدس می زنم سرانه زمین برای زندگی در تهران در حد چند سانتی متر باشه  . مث ساردین کنار هم چیده شدیم بدون اینکه کوچکترین سنخیتی داشته باشیم .   shakkk!




RE: احوال پرسی دوستان و آشنایی با اعضاء جدید کافه - ژان والژان - ۱۳۸۹/۱۱/۷ صبح ۰۳:۴۱

جناب هري واقعا حق با حضرت عالي است. منتها راه حل مناسب هم وجود نداره. همه خيال ميكنن تو تهرون همينطوري كار ريخته. البته راه حل اساسي استفاده از اتاق گاز واحد آيشمنه. در يك عمليات ضربتي تمام اين علافهاي ولگرد رو دستگير و به واحد آيشمن تحويل دهند. اما متاسفانه به دليل افزايش قيمت گاز و عدم پرداخت يارانه به واحد آيشمن فعلا تمامي اعدام هاي واحد مذكور به تعويق افتاده . حتي حكم اعدام من هم معلق مونده. هر وقت به سروان رنو (مسئول فني اتاق گاز ) اعتراض ميكنم ميگه فعلا به دليل گرون شدن گاز اعدام نداريم.




RE: احوال پرسی دوستان و آشنایی با اعضاء جدید کافه - هری لایم - ۱۳۸۹/۱۱/۷ عصر ۰۸:۴۵

اولین کاری که این قشر ازمهاجران انجام میدن اینه که اگه دختر باشن صداشونو کلفت می کنن و اصطلاحات پسرونه رو چاشنی گفتارشون می کنن و اگر پسر باشن ,  فوری موهاشونو به حالت تن تنی ,  تیفوسی یا خروسی تبدیل می کنن , یه من ژل میمالن به سرشون ,  لبخند ملیحی می زنن ( که چهرشون از اون خشونت ذاتی یکم فاصله بگیره ) و میفتن تو خیابون ولی عصر ...

بیچاره خیابون ولی عصر ! البته به مرور خودشونو به همه جای شهر میدوونن و خیلی زود همه جا رو یاد می گیرن و در این فرایند با کوششی بی دریغ و تلاشی خستگی ناپذیر از هیچ جان فشانی ای فروگذار نمیکنن . 

 




RE: احوال پرسی دوستان و آشنایی با اعضاء جدید کافه - ماری - ۱۳۹۰/۴/۱۱ صبح ۱۲:۴۷

سلام به همه ...:llerr

امیدوارم بتونم عضو خوبی برای این تالار دوست داشتنی باشم فقط یک مشکلی که هست من هنوز نمیتونم تاپیک جدیدی ارسال کنم چرا؟:lovve:




RE: احوال پرسی دوستان و آشنایی با اعضاء جدید کافه - سروان رنو - ۱۳۹۰/۴/۱۱ عصر ۱۱:۴۹

حالا دیگر از تابستان ها خوشم نمی آید !

قدیم ترها تابستان فصل رویایی ما بچه ها بود. روزی که آخرین امتحان را می دادیم و تعطیلات تابستان شروع می شد احساس همان زندانیان فیلم پاپیون را داشتیم که از جزیره فرار می کنند. رهایی از مدرسه برایمان در حکم رهایی از شاووشنگ بود. انگار تازه متولد می شدیم و ...

حالا اینطور نیست. نه خبری از مدرسه هست و نه خبری از تعطیلی. همه اش کار است و کار . الان برعکس آن موقع ها , عاشق زمستان هستم. عاشق آن هوای ابری و بارانی اش , هوای خنک و لطیف اش , شب های طولانی و درازش.  :lovve:تابستان به چه دردمان می خورد با آن هوای گرمش ( حالا اگر شمال اروپا بودیم یه چیزی ) . تابستانِ ایران ( مخصوصا جنوب اش ) جهنم است. بیشتر طول روز که نمی توانی بیرون بیایی. عصرها هم تا نیمه های شب همه مشغول کارند تا کم کاری روز را جبران کنند. اینطوری باید تا ساعت 11 شب کار کنی و دیگر فرصتی برای اینترنت گردی و کافه گردی و ولگری مجازی نداری. narahat

حالا که بیشتر بچه ها بی حال و بی حوصله شده اند (مانند خودم ) حداقل توی این تاپیک میشه جاده خاکی رفت و از چیزهای دیگر نوشت ... شما هم بیایید بی تکلف بنویسید... فعلا سینمای کلاسیک و دوبله را بیخیال شوید.

پی نوشت: همین الان ناخودآگاه  سکانس ابتدایی فیلم خارش هفت ساله توی ذهنم نمایان شد. همونجایی که مردها طی یک سنت هزار ساله , زن هاشون رو برای رهایی از گرما به ییلاق می فرستادن و خودشون به کولرها پناه می بردن . امان از این سینمای کلاسیک !




RE: احوال پرسی دوستان و آشنایی با اعضاء جدید کافه - ژان والژان - ۱۳۹۰/۴/۱۲ صبح ۰۲:۵۲

سروان جونم. سلام

با خوندن اين متن جانگداز  شما تمام غم غصه ها و خاطرات بد ذهنم بيادم اومد . ياد دوره خردسالي _ رفتن به مهد كودك _ دوره ابتدايي  راهنمايي  دبيرستان - من هم اون  قديما  تابستون رو خيلي دوست داشتم ولي خيلي از عزيزانم رو در اين فصل از دست دادم. البته من هنوز هم با امتحان و درس و نمره  و كتاب سروكار دارم ولي هيچ وقت برام جذابيت دوران تحصيلات ابتدايي رو نداره. انگار تابستونهاي اون موقع حال و هواي ديگه اي داشت. اون موقع ها تابستون برام عبارت بود از دوچرخه سواري -خوردن بستني -چيدن گيلاس هاي باغ ولي الان چي؟

انگار اون زمونا گرما رو حس نميكرديم. ساعتهاي طولاني دوچرخه سواري ميكردم اصلا حاليم نبود كه دماي هوا 38 درجه است.( البته خدا به داد بچه هاي جنوب برسه. با اون گرماي طاقت فرسا)

شباي تابستون چه زيبا بود هوا ي صاف و مهتابي . ميرفتم بالاي پشت بام خونمون . تا صبح  ستاره ها و نور مهتاب رو تماشا ميكردم. البته يك شب  عقرب زرد رنگي منو نيش زد كه از اون موقع ممنوع الپشت بام شدم. خيلي درد داشت.

راستي سروان جون قيمت اون كولر آبي كه عكسشو گذاشتي خيلي بالا رفته ها و در عوض كولر گازي بشدت افت قيمت داره. علتش هم كه معلومه "افزايش قيمت برق"

خيلي ها كولر گازيشونو ميفروشن ( به ثمن بخس) و به جاي اون كولر آبي ميگيرن. البته بعضي ها هم كه همتي دارن با خريدن كابل و بالا رفتن از تير چراغ برق و البته اتصال غير مجاز به شبكه توزيع سراسري برق به معدن برق رايگان تا ابد دسترسي پيدا مينمايند. كه اين كار عليرغم فوايد اقتصادي خطرات برق گرفتگي و مرگ را هم گاها بدنبال دارد.




RE: احوال پرسی دوستان و آشنایی با اعضاء جدید کافه - هری لایم - ۱۳۹۰/۴/۱۲ عصر ۰۷:۵۸

رنوجان 1000 سال نه ; 500 سال . البته در نهایت فرقی هم نمی کنه چون نکته اصلی ,  پناه بردن به کولر هاس . من شیفته این فیلمم . هیچوقت از تماشای اون دلزده نمیشم . هر سکانسش آبستن موضوعات جالب و بی نظیره . اوج خلاقیت بیلی وایلدر در این فیلم دیده میشه .  وقتی یاد این فیلم می افتم شاداب می شم و حس می کنم زندگی چقدر زیباس . کاش می شد این فیلمو دور هم بشینیم تماشا کنیم .   




RE: احوال پرسی دوستان و آشنایی با اعضاء جدید کافه - سروان رنو - ۱۳۹۰/۴/۱۵ صبح ۱۲:۰۴

(۱۳۹۰/۴/۱۲ صبح ۰۲:۵۲)ژان والژان نوشته شده:  

... بعضي ها هم كه همتي دارن با خريدن كابل و بالا رفتن از تير چراغ برق و البته اتصال غير مجاز به شبكه توزيع سراسري برق به معدن برق رايگان تا ابد دسترسي پيدا مينمايند. كه اين كار عليرغم فوايد اقتصادي خطرات برق گرفتگي و مرگ را هم گاها بدنبال دارد....

جدیدا اداره برق خیلی ناقلا شده و اومده توی محلاتی که چنگک می انداختن روی سیم های برق , روکش پلاستیکی انداخته. البته ملت هم از اونا ناقلاترن . تیغ موکت بری می بندن به سر چوب و باهاش پلاستیک ها رو پاره می کنن. بعضی ها هم سیخ داغ فرو می کنن توی پلاستیک و سر چنگک رو به مس می رسونن ! خلاصه بازی موش و گربه ادامه داره . فقط این وسط معلوم نیست کی موشه و کی گربه اش !  taeed

(۱۳۹۰/۴/۱۲ عصر ۰۷:۵۸)هری لایم نوشته شده:  

رنوجان 1000 سال نه ; 500 سال . البته در نهایت فرقی هم نمی کنه چون نکته اصلی ,  پناه بردن به کولر هاس . من شیفته این فیلمم . هیچوقت از تماشای اون دلزده نمیشم .

من هم فیلم رو خیلی دوست دارم. :lovve:فکرش رو بکن . آقای شرمن 50 سال پیش کولر گازی داشت . ما اون موقع پنکه هم نداشتیم :ccco.  مرلین مونرو هم که لباس زیرهاشو میذاشت تو پخچال تا خنک بشه ! عجب ایده خوبی بود. البته اون موقع ما یخچال هم نداشتیم  cccc:

 ...




RE: احوال پرسی دوستان و آشنایی با اعضاء جدید کافه - سروان رنو - ۱۳۹۰/۴/۱۶ صبح ۱۲:۴۵

دوستان نظرتون در مورد این پیشنهاد چیه ؟

قرار بذاریم که در فلان روز هفته ,سر فلان ساعت همه آنلاین باشیم تا بتونیم به صورت زنده توسط جعبه پیام  و یا همین تاپیک بحث زنده داشته باشیم.  روز و ساعتش رو می تونیم با رایزنی انتخاب کنیم تا موقعی باشه که حداکثر بچه ها وقت آزاد دارن. اینطوری یک ساعت در هفته همه کاربران می تونن راحت و زنده با هم بحث کنن و شبیه به احساس در یک مهمانی بودن هست.

[تصویر: mocantina.gif]




RE: احوال پرسی دوستان و آشنایی با اعضاء جدید کافه - ترومن بروینک - ۱۳۹۰/۴/۱۶ عصر ۱۱:۴۳

کاملآ موافقم جمعه ها طرفهای عصر مث قدیما که فیلم میدیدن بعد راجع بهش بحث میکردین یکی رو انتخاب میکنیم و دسته جمعی می افتیم به جونش:D بیشتر از یه ساعت هم میتونه باشه...:lovve:




RE: احوال پرسی دوستان و آشنایی با اعضاء جدید کافه - Classic - ۱۳۹۰/۴/۱۷ صبح ۰۱:۰۷

عصرهای جمعه چون ممکن است برخی از دوستان به تفریح و طبیعت رفته باشند شاید چندان مناسب نباشد. ساعت 11 تا 12 شب یکی از روزهای هفته چطور است ؟ مثلا شنبه .




RE: احوال پرسی دوستان و آشنایی با اعضاء جدید کافه - ترومن بروینک - ۱۳۹۰/۴/۱۷ عصر ۱۲:۵۸

اینطوری هم میتونه باشه یک بعد از ظهر کامل که محدودیت زمانی اش هم کمتر بشه...

خلاصه اینکه هر کدوم از اعضاء کافه می ارزند به صدتا آدم و بحث کردنشون به هرشکل فرمی یک اتفاق مهم برای سینمای کلاسیک دنیا به حساب میاد:D




RE: احوال پرسی دوستان و آشنایی با اعضاء جدید کافه - سروان رنو - ۱۳۹۰/۴/۲۰ صبح ۱۲:۰۱

یک بعد از ظهر کامل ؟! tajob2

همین یه شب از روزهای هفته عملی تر است. همه که اینقدر وقت آزاد ندارن. asabiفقط روزش بهتره به انتخاب دوستان باشه . اصلا میشه نظرسنجی گذاشت. ساعت 10 تا 11  و یا 11 تا 12  بد نیست . مزیت اصلی اش اینکه که مثل یک برنامه زنده می مونه و هیجان و لطف بیشتری داره. :rolleyes:




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۵/۱۲ عصر ۱۰:۱۷

سلام علیکم جمیعا و رحمه الله  [تصویر: Ghelyon.gif]

برادران جهت قلیان و صرف قهوه تشریف بیارن داخل. [تصویر: kaffeetrinker_2.gif]

از پیتزا و فست فودها کلا بیزاریم !   [تصویر: acigar.gif]

از هر موضوع هنری و یا خودتان می تونید شروع کنید.

به قول صالح علاء باز کنید دکان که وقت عاشقی ست.

[تصویر: mocantina.gif]




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - هری لایم - ۱۳۹۰/۵/۱۲ عصر ۱۰:۳۰

هوس چای و قلیان کردم البته در جهان واقعی و در معیت دوستان . واقعا می چسبه . آدم قلیون بکشه ,  چایی بخوره و در مورد مطالب جالب صحبت کنه . و جوجه در حال طبخ باشه و تا چند دقیقه بعد آماده بشه ... با چلو و کره .




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۵/۱۲ عصر ۱۰:۳۵

آقا دهن ما رو آب انداختی. آره . مخصوصا بوی دود ذغال و چربی جوجه ها که روی آتیش می ریزه آدم رو دیوونه می کنه. اگر کنار آب هم باشی و صدای آب هم بیاد که دیگه ... [تصویر: flat.gif]

البته من با قلیون اش مخالفم [تصویر: bad_boys_20.gif]




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - هری لایم - ۱۳۹۰/۵/۱۲ عصر ۱۰:۴۶

رنوجان تو می تونی از آب نبات چوبی استفاده کنی . دهه 60 بهش کوجکی هم گفته می شد .

البته من دیگه مخلفات جوجه - چلو و کره  رو بیان نکردم چون نیازی به گفتنش نیس .

طبیعیه که ریحون و دوغ هم باید باشه و بعدش دوباره چایی و آب نبات و این داستان همینطوری تو یه لوپ معیوب ادامه پیدا میکنه . این یکی از جذاب ترین و ارزشمند ترین لحظات زندگیه که آدم باید در اون غوطه ور بشه .




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۵/۱۲ عصر ۱۱:۱۵

آره . دوغ محلی مخصوصا.  نه از این دوغ های مسخره ( عالیس , ... ) که مثل کشک می مونه. دوغ باید گازدار باشه و پدر صاحاب جوجه رو دربیاره. این دوغ های جدید مزه ماست یا کشک میده. [تصویر: www_MyEmoticons_com__burp.gif] این نشون میده که علاوه بر صنعت سینما , صنعت غذا هم داره به قهقرا می ره.

...خب دیگه از لهو و لعب بگذریم و به مقوله خودمان بپردازیم.

راستی همینجا از برادر تازه کافه کاپیتان اسکای ( حفظ الله طیارهو ) که با پست های خوبشان دیوار صوتی را شکسته اند تبریک می گوییم. دستشان درد نکند.

همچنین بد نیست کم کم یک مراسم یادبود برای دوست مفقود الاثر مسیو وردو بگیریم که برای شنا  وارد دریای بوشهر شدند و دیگر کسی ایشان را ندید  ایشان علاقه زیادی به هندوانه داشتند . از کلیه دوستان که از بوشهر هستند خواهش می کنیم اگر ردی از ایشان پیدا کردند به ما اطلاع دهند...

........ 




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - هری لایم - ۱۳۹۰/۵/۱۲ عصر ۱۱:۲۴

تجربه نشون داده دوستانی که در ابتدا کولاک می کنن زود انرژیشون تحلیل میره . خدا کنه کاپیتان اسکای اینطوری نباشه . فعلا که کاپیتان تیم امید کافس .

درواقع به نظر میرسه چهره های درخشانی در تیم امید هستن . نمونه دیگه مولانا الیور هاردیه که البته همزمان در تیم بزرگسالان هم توپ میزنه اما به علت مصدومیت نیم فصل اولو از دس داد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۵/۱۲ عصر ۱۱:۳۹

فکر نمی کنم !

بر و بچ نیروی هوایی انرژی لایزال دارن. کاپیتان اسکای هم از همون هاست. کلی دوره های کماندویی دیده . ما نیروی زمینی هستیم . حساب ما سواست .

کافه ما حکم یک رنو-5 مدل دهه 60 رو داره که کارت سوختش ته کشیده . هر از چند وقت باید یکی هلش بده. انشااله ولی به سرپایینی رسیدیم من خودم می شینم پشت فرمون و مشکل حل میشه !  [تصویر: wind14.gif]




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۵/۱۳ صبح ۰۴:۲۰

ارادتمند شما و جمع دوستان! کاپیتان

راستش از خیلی وخ پیش دنبال یه آلونکی بودیم که  بروبچ "دل شدگان" بریزن توش و "انجمن شاعران مرده" رو دوباره زنده کنن و پشت سر آلفرد هیچکاک و فللینی و علی حاتمی داد بزنن: "ای ناخدا! ناخدای من!"

خیلی سخته دور و برت کسی نباشه که بشینی و از قاب بندی سینما و کلارگ گیبل و فلینی و سینمای هنری و چینه چیتا و ... گپ بزنی و اونام بفهمن و لذت ببرن! (پاره ای وقتا فِک می کنن دیوونه ای!!! ها والا!!!)

با این که تدوین غیرخطی درس می دم، تو جمع شاگردام هم ندارم همچی حس و حالی رو! تا دلت بخواد عشق سینمای صنعتی و جلوه های ویژه ی کامپیوتری و ...

این بود که همیشه سوار هواپیمای اسپید فایر، گشت که می زنم، جخ، دنبال یه جزیره ای، کوی و برزنی، آسمون خراشی، قایق شکسته ای، می گردم که آدمای باحالی توش بشینن و دستگاه پخش سوپر شونزده رو راه بندازن و فیلم های رنگ و رو رفته ی دهه ی چهل و پنجاه و شصت رو ببینن و تخمه ی آفتاب گردون بشکنن و حال کنن!

... سوگند کاپیتانی می خوریم که هستیم! هر وقت با هواپیما رد شدیم، یه سری به برو بچ می زنیم. اهل قلیون و دود و دم نیستیم ولی پایه ی چایی زعفرونی بال مگسیِ لبریزِ لب سوزِ لب دوزِ و آب گوشت و نون سنگک قندیِ تیلیت شده و  یه پر پیاز و دو تا فلفل تند و دوغ تُلُمی هستیم. ها والٌا...




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - ترومن بروینک - ۱۳۹۰/۵/۱۳ عصر ۱۰:۰۶

(۱۳۹۰/۵/۱۳ صبح ۰۴:۲۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

ارادتمند شما و جمع دوستان! کاپیتان

راستش از خیلی وخ پیش دنبال یه آلونکی بودیم که  بروبچ "دل شدگان" بریزن توش و "انجمن شاعران مرده" رو دوباره زنده کنن و پشت سر آلفرد هیچکاک و فللینی و علی حاتمی داد بزنن: "ای ناخدا! ناخدای من!"

خیلی سخته دور و برت کسی نباشه که بشینی و از قاب بندی سینما و کلارگ گیبل و فلینی و سینمای هنری و چینه چیتا و ... گپ بزنی و اونام بفهمن و لذت ببرن! (پاره ای وقتا فِک می کنن دیوونه ای!!! ها والا!!!)

آخ گفتی مخصوصآ که تو مشهد زندگی کنی و تنها دل خوشیت تالار فردوسی جهاددانشگاهی باشه که تو هر دهه شمسی چاهارتا فیلم واسه عموم نمایش میده بعدش هم با مشتاقانی همسفره بشی که تعدادشون کمتر از انگشت های یک دسته، اونایی که موندن تو سالن واسه بخش ویژه تحلیل فیلم (تحلیل؟؟؟) اونم هنوز شروع نشده صدا میزنن : متأسفانه وقت تمامه!!!

هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​ـــــــــــــــــــــــــــــی روزگار...

اینجا اصلآ جای مناسبی واسه اینجور کارها نیست 




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۵/۱۴ صبح ۱۱:۱۵

آخ گفتی ...با مشتاقانی همسفره بشی که تعدادشون کمتر از انگشت های یک دسته

.

...

هی پسر، ترومن! انگار دلت خیلی غصه داره! پس این کافه کلاسیک مال چیه! این یه دیوونه خونه س برای هزاران دیوونه ی مث من و تو!

"چون که گل رفت و گلستان شد خراب- بوی گل را از که جوییم، از سروان رنو و بر و بچ!"

دل تنگ مدار و آن چه می خواهد دل تنگ ات بگو!

توی دانشگاه نشد توی کنج همین غربت کافه کلاسیک! ها والٌا...!!!

**********


کنار  آب و  پای  بید  و  طبع  شعر  و  یاری خوش

کلاسیک  کافه ای  و  دوستان  نُونَواری     خوش

الا  ای  سینما جویی  که  قدر  فیلم    می دانی!

بیا بنشین در این کافه  که داری روزگاری  خوش




هواپیما و سینما - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۵/۱۸ صبح ۰۷:۵۹

کاپیتان اومد، همه جل و پلاسشونو جم کردن و رفتن!

چرا هیشکی اینجا نیست؟

بالا تایپیک زدم:"فردا 18 مرداد، سال روز تشكيل باشگاه هواپيمایی كشوری ايرانِ سرافراز - شادباش کاپیتان را پذیرا باشید!"

یه وخ نگین بی ربطه!... هرکی این دور و بَراست، اگه فیلمی بابت هوا و هوانوردی دیده ما رو روشن کنه! 

یادش به ...! این هواپیماهای زیروی ژاپنی! عینهو لگن!!! ولی روح شرقی توی بالهاش موج می زد! مثل شیر شیرجه می زدن رو سر آدم! دستی دستی صاف می اومدن تو شیشه ی جلوی کابین! با مخ می رفتن توی ناوشکن های آمریکایی! خداییش دل داشتن ها! این کامیکازه ها!


یه فیلمی بود توی دوران نوجوانی دو سه بار رفتم دیدنش. ژاپنی ها ساخته بودن! درباره ی هواپیماهای زیرو، کسی اسمش رو یادش هست؟ اگه هست یه خبر به ما بده!


...چند تا فیلم سینمایی با محورِ هواپیما بگید ما سر حال بیاییم! مثلن فردا سال روز تشکیل باشگاه هواپیمایی ایرانه!


یکیش اونی که آلن دلون با "مظهر شکوه و جلوه ی آسمان ها"، "کنکورد" بازی کرد، خداییش کنکورد یه چیز دیگه بود! اسمش چی بود؟ اسم فیلم؟

**********
****

**

و یه داستان تلخ!

راستش هر کشوری برای بزرگداشت خاطره ی شیرزنان و شیر مردان فیلم می سازه و یادبود می گذاره!

روزهای اولی که شوروی و انگلیس و آمریکا توی جنگ جهانی دوم به ایران حمله ور شدن، با وجود بی طرف بودن ایران و با وجود تسلیم بی قید و شرط شدن ایران، شروع به بمباران هوایی و کشتار مردم بی پناه کردند. هنوز آمار دقیقی از این جنایت روشن نشده!

با شنیدن این خبر، چند تا از خلبان های رشید ایرانی که غیرتشون قبول نمی کرد که قتل عام مردم را با وجود تسلیم شدن تماشا کنند، بی اجازه سوار هواپیماهاشون شدن و به جنگ هوایی پرداختند. من مستقیم از یک شاهد صحنه این قضیه رو می گم. این بچه های شریف ایران، فرزندان خلف آریوبرزن و یوتاب ، چندین هواپیمای متفقین رو سرنگون کردند ولی با وجود هواپیماهای قدیمی و هجوم چند برابر هواپیماهای دشمن، دانه دانه توی آسمان پرپر شدند.

من نمی دونم کسی از این جریان ها مستند سازی کرده؟

کسی تا به حال به فکر ساختن فیلم درباره ی این داستان افتاده یا نه؟

یادشون گرامی و روان شان شاد!

آقا، فردا بحث رو بکشونیم به هواپیما و فیلم!


دم همگی گرم! فردا چای دیشلمه ی کافه و دیزی هرکره (مشهدیه)، مهمون من!

ها والٌا ... !




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - اسکورپان شیردل - ۱۳۹۰/۵/۱۸ صبح ۰۸:۴۱

(۱۳۹۰/۵/۱۸ صبح ۰۷:۵۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

یه فیلمی بود توی دوران نوجوانی دو سه بار رفتم دیدنش. ژاپنی ها ساخته بودن! درباره ی هواپیماهای زیرو، کسی اسمش رو یادش هست؟ اگه هست یه خبر به ما بده! 

اسمش پرواز عقابها بود. یادش بخیر ! دقیقاً 8 بار رفتم سینما و این فیلم رو دیدم. عجب فیلمی بود! با دیدن این فیلم تا یه مدتی میخواستم خلبان بشم!

(۱۳۹۰/۵/۱۸ صبح ۰۷:۵۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

آقا، فردا بحث رو بکشونیم به هواپیما و فیلم!

به قول یارو گفتنی چه دل خجسته ای داری! اونقدر برنامه ها و طرح های انجام نشده تو این کافه وجود داره که پیشنهاد شما توش گمه! فعلا که همۀ اعضاء با همدیگه قهرند.   درجۀ صمیمیت بچه های کافه تا حد زیادی پایین اومده. [تصویر: vahidrk.gif] نمیدونم علتش چیه . شاید هدفمند کردن یارانه ها باعثه!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۵/۱۸ عصر ۱۱:۲۷


کنار  آب و  پای  بید  و  طبع  شعر  و  یاری خوش

کلاسیک  کافه ای  و  دوستان  نُونَواری     خوش

الا  ای  سینما جویی  که  قدر  فیلم    می دانی!

بیا بنشین در این کافه  که داری روزگاری  خوش

کاپیتان ! این شعر از خودتونه ؟ [تصویر: 298.gif]

(۱۳۹۰/۵/۱۸ صبح ۰۷:۵۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

 

یادش به ...! این هواپیماهای زیروی ژاپنی!

 هواپیما فقط فوکه ولف 190 . یه بار به اتفاق  سرگرد اشتراسر (ره) باهاش برفراز کازابلانکا پرواز کردیم. مانور می داد معرکه. موتورش BMW بود و صداش مثل آهنگ های باخ . [تصویر: healer.gif]

 

فیلم عقابها بود. یادش بخیر ! دقیقاً 8 بار رفتم سینما و این فیلم رو دیدم. عجب فیلمی بود! با دیدن این فیلم تا یه مدتی میخواستم خلبان بشم!

تنها فیلم جنگی ایرانیه که من CD شو دارم  و  دو سه بار دیدمش . خیلی خوب ساخته شده و هیچوقت هم فیلمی درباره جنگ به این حرفه ای ساخته نشد.

(۱۳۹۰/۵/۱۸ صبح ۰۸:۴۱)اسکورپان شیردل نوشته شده:  

 

 فعلا که همۀ اعضاء با همدیگه قهرند.

کی با کی قهره ؟

الف:  همه با همه

ب- همه با یکی

ج - یکی با همه

د- یکی با یکی




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - اسکورپان شیردل - ۱۳۹۰/۵/۱۹ صبح ۰۴:۳۹

(۱۳۹۰/۵/۱۸ عصر ۱۱:۲۷)سروان رنو نوشته شده:  

تنها فیلم جنگی ایرانیه که من CD شو دارم  و  دو سه بار دیدمش . خیلی خوب ساخته شده و هیچوقت هم فیلمی درباره جنگ به این حرفه ای ساخته نشد.

جناب سروان جان!

این عقابها با اون پرواز عقابها فرق میکنه. پرواز عقابها فیلمی ژاپنی بود در مورد خلبانان کامیکازه در جنگ جهانی دوم و نبرد پرل هاربر. هواپیمای زیرو هم یه جنگندۀ تک نفرۀ ساخت ژاپن بود که خلبانای ژاپنی با اون به رزمناوهای آمریکایی حمله می کردند و خودشونو به اون کشتی میزدند و غرقش میکردند. هواپیمای زیرو ساختار محکمی نداشت و خیلی از خلبانای ژاپنی که با اون پرواز می کردند از بین رفتند.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۵/۱۹ صبح ۰۹:۵۴

سروان رنو

کاپیتان ! این شعر از خودتونه ؟

کنار آب و ...

.

...

کاپیتان اسکای:

خاکِ من رو، با برادر دانا و خردمندم، آنتوان سنت اگزوپری از یه جا برداشتن! منتها اون شد نون سنگک دوآتیشه ی کنجدی قندی، ما شدیم نون بربری تافتونی! ها والٌا...!

ما، هردو، شیفته ی ادبیات، شیفته فن آوری، شیفته ی پرواز و شیفته ی آزادی هستیم!

روانِ برادرِ هم کابین ام شاد!

******

بله، این شعر از ماست باباجان!

دروغ چرا تا قبر آ آ آ آ ...، ریاح نباشه، ما ادبیات خوندیم و با عروض و قافیه و ردیف سر و کار داشته ایم! تو کابین، کنار دستمون، یک کاغذ قلم هست. هر موقع می رم رو اتوپایلوت دست به قلم می شم و یه بیان احساسی رو ثبت می کنم. جخ، اون بالا، اون بالا بالاها دنیا رو یه جور دیگه می بینی، به خصوص که تنها باشی و با خورشید و ماه دل بدی و قلوه بستونی! ها والٌا...!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۵/۱۹ عصر ۰۱:۴۱

قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان )

جناب سروان جان!

این عقابها با اون پرواز عقابها فرق میکنه. پرواز عقابها فیلمی ژاپنی بود در مورد خلبانان کامیکازه در جنگ جهانی دوم و نبرد پرل هاربر. هواپیمای زیرو هم یه جنگندۀ تک نفرۀ ساخت ژاپن بود که ....

کم کم دارم حال می آم!

نه!!! بر و بچ دارن جوووون می گیرن!

اسکورپان! به خدا خیلی حرفه ای هستی!

آفرین! درود و صد درود!

صحنه ی آخر "پرواز عقاب ها" سوزوندن آخرین هواپیمای زیرو بود. زیرو بدون خلبان هاش هیچ چی نبود. یادمان باشد که همین جاپونی ها چه جنایاتی رو در چین و سرزمین های دور و برشون انجام دادن. جنگ رو اون ها شروع کردن و آخرش هم فیلمی ساختند که خودشون رو مظلوم جلوه بدن!

بیچاره خلبانانی که هیچ اراده ای از خودشون نداشتند و به خاطر اهداف یک مشت روان پرش جنگ طلب، کامیکازه می شدن!

********************




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - بانو - ۱۳۹۰/۵/۱۹ عصر ۰۳:۲۵

(۱۳۹۰/۵/۱۹ صبح ۰۴:۳۹)اسکورپان شیردل نوشته شده:  

این عقابها با اون پرواز عقابها فرق میکنه. پرواز عقابها فیلمی ژاپنی بود در مورد خلبانان کامیکازه در جنگ جهانی دوم و نبرد پرل هاربر. هواپیمای زیرو هم یه جنگندۀ تک نفرۀ ساخت ژاپن بود که خلبانای ژاپنی با اون به رزمناوهای آمریکایی حمله می کردند و خودشونو به اون کشتی میزدند و غرقش میکردند. هواپیمای زیرو ساختار محکمی نداشت و خیلی از خلبانای ژاپنی که با اون پرواز می کردند از بین رفتند.

ضمن تشکر از دوست گرامی اسکورپان عزیز

واژۀ کامیکازه (کامیکازی) از آن دست لغاتیست که با آن خاطره ها داریم... معمولا در بحثهای بزرگترها می شنیدیم که به آب و تاب از آن یاد می کردند...

به واقع خود این واژه در زبان ژاپنی "نسیم خداوندی" معنا می دهد. در سالهای دور گویا در حملۀ یکی از اقوام (احتمالا مغولها) به سواحل ژاپن، همه چیز دست به دست هم می دهد تا زمینه را برای شکست ملت ژاپن فراهم کند. اما ناگهان با دعای مردم، انگار بادی از سوی مخالف ناوگان مغول شروع به وزش می کند و در مقابل موجب تسریع کشتیهای ژاپنی می گردد و در یک جنگ عجیب و غریب و به مدد خداوند، ژاپن پیروز این مبارزه می شود. (چیزی شبیه حادثۀ صحرای طبس خودمان!)

در زمان جنگ جهانی دوم، نیروی هوایی ژاپن بارها در مقابل نیروی هوایی و دریایی آمریکا ایستادگی کرد اما، سرانجام دولتمندان این کشور دانستند که یارای برابری با هواپیماهای مدرن آمریکایی را ندارند. شجاعترین و به واقع تواناترین خلبانان ژاپن بایستی 250 کیلوگرم مواد منفجره را با هواپیما حمل می کردند و یا روی عرشۀ ناوهای آمریکایی سقوط می کردند و یا داخل دودکش این کشتیها. مردانی که شده بودند ساموراییهای دوران مدرن و برای هاراگیری آماده بودند! آئین شینتوی ملت ژاپن، آئین تقدس مام میهن است. برای پاسداری از این مادر، خودکشی امری بدیهی و افتخار آفرین تلقی می شود. مردان شجاع ژاپنی پس از درگیری در هوا با هواپیماها، (تازه اگر مهارت کافی می داشتند) باید خود را به ناو آمریکایی می کوبیدند وگرنه سقوط در دریا و یا منهدم شدن توسط تیربارهای آمریکایی در انتظارشان بود. خلبانانی که صرفا برای عملیات کامیکازی آموزش می دیدند، چون می دانستد که غایت این اقدام چیزی جز مرگ نخواهد بود، صرفا نواری سپید بر پیشانی می بستند و به ناوگان دشمن حمله ور می شدند.... مردانی که می شدند نسیم خداوندی برای پیروزی میهن.

دختران محصل ژاپنی، برای خلبان شجاع کامیکازی گل تکان می دهند...

ایثار، شجاعت یا .... نیاز به نقد بیشتر آئین مورد پذیرش؟! نمی دانم! اما ماجرایی ساده نیست....

بامهر... بانو




هواپیما و سینما 2 - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۵/۱۹ عصر ۰۴:۱۲

بانو، به جمع دوست داران هواپیما و سینما خوش آمدید!

اطلاعات خوبی را در اختیار گذاشتید. تنها این نکته می ماند که برخلاف نظر معمول، کامیکازه ها kamikaze خلبان های حرفه ای نبودند.       

آن ها سربازان تازه کاری بودند که یک روزه آموزش می دیدند و پس از این آموزش کوتاه راهی آسمان می شدند.



در یکی از نبردها یکی از خلبانان ژاپنی متوجه نقطه ضعف ناوشکن های آمریکایی، یعنی دودکش های آن ها شد و با هواپیمایش به درون آن پرید. از آن پس این ایده رواج گرفت و از نهضت تبدیل به نهاد شد. سربازانی که یک روزه آموزش می دیدند و پس از یک شب خوش گذرانی، روز بعد به آسمان می رفتند. بسیاری از آن ها هرگز به مقصد نمی رسیدند. کسانی که به نزدیکی ناوگان ها می رسیدند به راحتی به دست تیربارچی ها شکار می شدند. در پایان جنگ سهم بسیار اندکی از تلفات ناوگان آمریکایی به کامیکازه ها بر می گشت.

به همین دلیل در فیلم "پرواز عقاب ها" هرگز نامی از کامیکازه نمی شنویم، البته به شکل یک نهاد سازمان یافته و دولتی! بلکه در چند صحنه از فیلم به ابتکار خود خلبان چنین صحنه هایی چیده شده است. این فیلم صد در صد سیاسی است و در صدد پاک کردن جنایت سوء استفاده از احساسات ملی و اعتقادی مردم ژاپن!

در هر حال ایده ی کامیکازه، پایه گذار تروریست نوین شد و در هر جای جهان آدم هایی پیدا شدند که با تن سپردن به مرگ، دیگران را به خاک و خون کشیدند.

کوبیدن هواپیماها به ساختمان های تجارت جهانی نیز،  ادامه ی روند کامیکازه بود.

شیفتگان بازی های کامپیوتری، Call Of Duty5، که بازسازی صحنه هایی از جنگ جهانی دوم است را می شناسند. بسیاری از سکانس های معروف فیلم های سینمایی همچون "دشمن پشت دروازه ها" در این بازی گنجانده شده است. در این بازی شما با هواپیمای خود، با حجم انبوهی از کامیکازه ها روبرو می شوید که باید آن ها را از روی ناوشکن های خودی، دفع کنید.

می ماند آخرین نکته: آیین مردم ژاپن "شینتو" است. در آیین شینتو هر شیء و جسمی جاندار است. برای همین ژاپنی ها به دست ساخته های خود نیز به عنوان موجود زنده نگاه می کردند.

یک هواپیمای زیرو، همانند صاحبش یک موجود زنده بود و خلبان به راحتی با هواپیمایش انس می گرفت و با آن همدم می شد و تا آخرین نفس می تاخت!

******

بانو! این جمله ی آخری شما جای اندیشه ی بسیار دارد:

"ایثار، شجاعت یا .... نیاز به نقد بیشتر آئین مورد پذیرش؟! نمی دانم! اما ماجرایی ساده نیست...."

******

دوست و برادر گرامی ام سروان رنو، پلیس کافه! حالا که فکر می کنم، می بینم فیلم های بسیاری با حضور هواپیما حتی به عنوان یک کاراکتر صاحب نقش، ساخته شده است! شاید بتوانیم یک بخش تازه به نام "هواپیما و سینما" را بازگشایی کنیم! دیدگاه شما چیست؟ چایی سرد نشه!  اسکورپان! قربون دستت! اون پر پیازو بده این ور سفره! ها والٌا، ...گوش کوب کجاست؟ کی می خواد بابا بشه و گوشت ها رو بکوبه!




RE: هواپیما و سینما - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۵/۱۹ عصر ۱۱:۱۵

(۱۳۹۰/۵/۱۸ صبح ۰۷:۵۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

یه فیلمی بود توی دوران نوجوانی دو سه بار رفتم دیدنش. ژاپنی ها ساخته بودن! درباره ی هواپیماهای زیرو، کسی اسمش رو یادش هست؟ اگه هست یه خبر به ما بده!

درود ...

همونطور که دوستان فرمودن فیلم نمایش داده شده در ایران با نام (( پرواز عقاب ها )) برگرفته از ماجرای واقعی زندگی خلبان ژاپنی (( شوئیچی یامادا )) ...

سرنگون کننده هفتاد هواپیمای جناح خصم به تنهایی و مشارکت در سرنگون کردن قریب به 40 هواپیمای دیگر ...

متوفی در سوم اوت سال 1945 در حین نبرد ...




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۵/۱۹ عصر ۱۱:۲۴

"اگر من سروان رنو نبودم , اگر اینجا نبودم , شاید خلبان می شدم  ! "

- خلبانی هواپیماهای جنگ دوم هم عالمی داشته. هواپیماهای امروزی به دلیل اینکه همه چیزشون پیچیده و کامپیوتری شده , دیگه اون حس و حال قدیمی رو نداره.  حتی دیگه نیازی به نشونه گیری و دنبال کردن هواپیمای دشمن ( که هیجان انگیزترین بخش نبرد هوایی بود ) نیست. کافیه دکمه قفل شدن موشک رو بزنی و بعد همه چیز رو می سپاری دست حضرت کامپیوتر و جناب رادار . خلاصه اگر بنده در زمان جنگ جهانی در اروپا حضور داشتم احتمال اینکه خلبان بشم زیاد بود. از دوران نوجوانی کلی مجله در مورد هواپیما و پرواز و این خیالات باطل دارم ! [تصویر: www_MyEmoticons_com__fishing.gif]

و اما بعد ...

زیرو  اولش که اومد بر هواپیماهای حریف برتری قابل توجی داشت . هم از نظر سرعت و هر بُرد و هم چالاکی. اما بعد از چند سال آمریکایی تونستن هواپیماهایی مثل P-47 و P-51 بسازن و زیرو ها رو قتل عام کنن. ژاپن هم به دلیل کمبود مواد اولیه و پایین تر بودن تکنولوژی , تا آخر جنگ نتونست هواپیمای جدیدتر و بهتری به میدان بیاره. قدرت تیربار زیرو هم دیگه حریف بمب افکن های غول پیکری مانند B-17 ( ملقب به دژ پرنده ) نمی شد تا جاییکه خلبانان ژاپنی اینقدر عصبانی می شدن که این اواخر دیگه با کله می رفتن تو سینه بمب افکن ها و کشتی ها ! خلاصه مبتکر اولین عملیات انتحاری همین ژاپنی های چشم بادامی دوست داشتنی بودن.

داستان معنی کلمه کامیکازه که بانوی عزیز گفتن دقیقا همون باد الهی است که کشور ژاپن رو از حمله بزرگ قوبلای خان نجات دارد. قوبلای خان که مقتدرترین بازمانده چنگیز بود ( حتما اسمش رو در کارتون مارکوپولو شنیدید ! ) قصد داشت با بزرگترین ناوگان دریایی , کشور ژاپن رو فتح کنه اما وزش باد و طوفانی عظیم , کل ناوگانش رو نابود کرد و کشور ژاپن رو از شکست قطعی نجات داد. ژاپنی ها هم قصد داشتن با الهام از همون باد الهی جلو پیشروی ارتش آمریکا رو بگیرن که دیدن ای بابا این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست !

آقا بحث همینجا خوبه. بعدا که به نتیجه رسید می تونیم جداش کنیم و در تاپیک علم و دانش ببریمش . فعلا قهوه خونه رو همینجوری ادامه می دیم.  راستی اولین فیلم بزرگ جنگ هوایی فرشتگان جهنم نیست ؟ همونی که در فیلم هوانورد ( داستان زندگی هاوارد هیوز ) در موردش بحث میشه.

 




هواپیما و سینما 3 - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۵/۲۱ عصر ۰۳:۴۱

(۱۳۹۰/۵/۱۹ عصر ۱۱:۲۴)سروان رنو نوشته شده:  

"اگر من سروان رنو نبودم , اگر اینجا نبودم , شاید خلبان می شدم  ! "

سروان!!! کوتاه بیا!

(۱۳۹۰/۵/۱۹ عصر ۱۱:۲۴)سروان رنو نوشته شده:  

راستی اولین فیلم بزرگ جنگ هوایی فرشتگان جهنم نیست ؟ همونی که در فیلم هوانورد ( داستان زندگی هاوارد هیوز ) در موردش بحث میشه.

آقا، آدم پولدار، فقط هوارد هیوز، ... یه زندگی پر از هیجان و شور و حادثه و عاطفه و ...! بی ناز  و ادا و اطوارای آدمای پولدار، ...!

وقتی به هوارد نگاه می کنی، می فهمی زندگی یعنی چه!

اگه خیام هوارد رو می دید می گفت:

ها! همین! انگار که نیستی چو هستی مثل همین بابا، خوش باش!


تازه شروع کرده ام به مطالعه ی زندگی این بابا!

اهل اختراع، شور و حال، عشق و صفا، جنغولک بازی، شلوغ کاری... فکر می کنم یه جورایی شبیه استاد بی همتای خودم ارنست همینگوی! (رفع مقامه و عز کلامه)

هنوز حتی فیلم هوانورد را هم ندیده ام ولی راستش از زندگی اش خوشم آمد. فیلم بسازی، بیمارستان بسازی، ...، هواپیما بسازی، بعد باهاش، با دست پرورده ی خودت،  پربکشی به آسمون! این یکیش! هواپیمای XF-11 توش نشسته و حال دنیا رو می بره!

البته بعدش هم با مخ بیای روی زمین! راستش این هم با حاله! یه جورایی!

این حادثه ای است که موجب آسیب دیدگی شدید هوارد شد!

این آدم ها وقتی می میرن می گن:

"خوب این هم دنیا! ته اش را در آوردیم! حالا بریم دنیای بعدی!"

جخ! خیال می کنی بازیه که مرحله به مرحله پیش برن!

*****************************

سروان گرامی و والا مقام! (دام ظله العالی فی راس الکافه الکلاسیکیه، فی الدنیا و الآخره!)

اولین نبرد هوایی واقعی در جنگ جهانی اول بین دو تا هواپیمای انگلیسی و آلمانی رخ داد.

وقتی به هم رسیدند دیدن نمی شه به همین راحتی از کنار هم بگذرن.

نه مسلسلی داشتند و نه بمبی!

رولوراشون رو کشیدن و به هم شلیک کردن!

بنگ بنگ!

فکر کن!!! هواپیما و رولور!!!؟

با مزه اینجاست که دوست گرامی آلمانی شما پا به فرار گذاشت و رفت که رفت!

دست خوش!

داشته باشین سروان تا بعد... ! کافه چی! این آش جوش بره ی ما چی شد؟ دوغ تلمی یادت نره وا!!! بفرما سروان، یخ کرد! از دهن افتاد. حالا فرار کرده که فرار کرده! فدای یه تار موی شما! بخور بابا! ...




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - دزیره - ۱۳۹۰/۵/۲۲ صبح ۱۱:۳۶

باتشکر از جناب کاپیتان اسکای که بحث جالب و پر هیجان "هواپیما و سینما" را مطرح کردند.

یکی از بی نظیرترین و سخت ترین عملیاتهای جنگی وهوایی دنیا،عملیات اچ3 بوده است.عملیاتی که در فروردین 1360 از سوی نیروی هوایی ایران بر روی پایگاه هوایی الولید عراق در مرز اردن انجام شد.

در این عملیات 8 فانتوم ایرانی با پرواز طولانی مدت بر روی خاک عراق، کلیه هواپیماهای موجود در اچ 3 را نابود کردند.در این راه مشکلات بسیاری وجود داشته یکی رادارهای عراقی، که هواپیما هارا مجبور می کرده در ارتفاع پایین حرکت کنند و دیگری مسافت طولانی که نیاز به سوخت گیری چند باره فانتومها را موجب می شده ان هم از یک بوئینگ ، که امکان همراهی با انها را نداشته .

به هر حال نیروی هوایی ایران به نحو فوق العاده ای از پس این مشکلات برامد و نام این عملیات در زمره خارق العاده ترین عملیات های هوایی دنیا ثبت شد.

درسال 1373 ، فیلم حمله به اچ3 به کارگردانی شهریار بحرانی ، ساخته شد و از جشنواره فیلم فجر ان سال ، جوایزی را دریافت کرد.

اطلاعات کاملتر راجع به این عملیات را  اینجا ، حتما بخوانید.

                                                                                 




v1 و کل کل با اسپیدفایر - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۵/۲۵ عصر ۰۴:۲۳

اولین موشک های بالستیک جهان V1 - اگر بخواهیم موشک های سه هزار سال پیش چینی ها را ندیده بگیریم-.

بر خلاف زیروها، این ها  هواپیماهای کوچک و بی سرنشینی بودند که برای رسیدن به مقصد برنامه ریزی شده بودند. چه چیزی می توانست جلوی این مهاجمان بی سرنشین را بگیرد؟ پرنده ای خشمناک و با قابلیت انفجار و با سرعت بالا!

اولین بار برای مبارزه با V1 ها و V2 ها بود که تکنولوژی سایبرنتیک یا همان پیشگویی علمی شکل گرفت. این که با سرعت بتوانیم محاسبه کنیم که چنین پرنده ای با چنین سرعتی کی و کجا به زمین خواهد خورد و برای آن آماده باشیم.

سایبرنتیک و سایکو سایبرنتیک دنیای بزرگی است و جای بحث و گفتگو زیاد دارد ولی برنده ی واقعی این مبارزه Spitfire است، هواپیمای دوست داشتنی من!


آیا اسپید فایرها مثل زیرو خودشان را به این موشک ها می کوبیدند؟ نه!

جایی که خِرَد هست نیازی به بی باکی نیست! (این جمله سند بخورد به نام کاپیتان)

اول بار یک خلبان باسواد اسپیدفایر با یک V1 رودررو شد. خوب می دانست که این پرنده ی بی سوار به زودی به زمین می خورد و خساراتی به بار می آورد. او خودش را به V1 رساند و به آرامی به موازات آن پرواز کرد. آن گاه بال خودش را زیر بال V1 با فاصله کمی قرار داد و یک اختلاف فشار زیر بال موشک بوجود آورد. به همین سادگی و به همین خوشمزگی موشک از مسیر خودش منحرف و سرنگون شد!

نمی دانم چه تعداد موشک به این شکل سرنگون شد فقط همین قدر می دانم که سواد چیز خوبی است!




آیا "بال ها" اولین فیلم سینمایی نبرد هوایی است؟ - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۵/۲۵ عصر ۰۷:۱۸

(۱۳۹۰/۵/۱۹ عصر ۱۱:۲۴)سروان رنو نوشته شده:  

راستی اولین فیلم بزرگ جنگ هوایی فرشتگان جهنم نیست ؟

با درود به سروان گرامی، هر چند که مدتی است از ایشان جز، دکمه ی تشکر اثری در دست نیست!

اگر فیلم سفر به ماه ژرژ ملی یس را اولین فیلم پرواز به آسمان، در نظر نگیریم، "wings" بال ها، 1927 به کارگردانی ویلیام ولمن، شاید اولین فیلم در ارتباط با پرواز و هواپیما آن هم از نوع جنگی  باشد.


لینک مرتبط در سینما کلاسیک طلایی

این، از آن فیلم های با ارزش تاریخ سینماست



این هم نظر IMDB

دو خلبان  که به دختری دل بسته اند در نبرد هوایی، رقابتشان بدل به دوستی می شود. با رسیدن خبر کشته شدن یکی دیگری با هواپیما به دشمن هجوم می برد در حالی که این دوست اوست که هواپیمای دشمن را غنیمت گرفته و باز می گردد ... .



این، از مشهورترین و جریان سازترین فیلم های صامت است. صحنه های هوایی خوب و گاهی تکان دهنده اند و کارگردان ویلیام ولمن برای برخی صحنه ها تا پنجاه بار برداشت داشته است.

 نام گری کوپر هم در پوستر تبلیغی هست!

فیلم "فرشتگان دوزخ" در همین سال 1927 به شکل صامت رقم خورد. اما ساخت این فیلم تا  1930 طول کشید و بسیاری از صحنه ها بازسازی و صداگذاری  شد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - اسکورپان شیردل - ۱۳۹۰/۵/۲۸ صبح ۱۰:۱۴

یکی دیگر از فیلمهایی که در مورد هواپیما ساخته شده ، فیلمی است با عنوان Reach for the Sky-1956 با بازی کنت مور و موریل پاولوف و به کارگردانی لوئیس گیلبرت (همان کارگردان معروف فیلمهای جیمز باندی مون ریکر و جاسوسی که دوستم داشت). این فیلم که چندین بار از تلویزیون خودمان هم پخش شد ( و یادم نیست به چه اسمی) ، به زندگی و خاطرات خلبان معروف و بدون پای انگلیسی – داگلاس بدر – و شرح عملیات متهورانه او در جنگ جهانی دوم می پردازد. مردی که به تنهایی آلمانها را به ستوه درآورد و در بسیاری از نبردهای هوایی بر علیه آلمانها پیروز شد و به تنهایی 11 فروند از هواپیماهای آلمانی را منهدم کرد.

Reach for the Sky (1956)

 

داگلاس بدر که بود؟

 

سر داگلاس رابرت استوارت بَدِر Douglas Robert Steuart Bader در سال 1910 در لندن به دنیا آمد. در سال 1928 در سن 18 سالگی به نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا (RAF) پیوست و در سال 1931 گواهینامه خلبانی را دریافت کرد. در دسامبر همین سال وقتی با هواپیمای آموزشی و ظاهرا به دلیل کری خواندن با دوستانش مشغول شیرنکاری و حرکات آکروباتیک بود کنترل هواپیمایش را از دست داد و به زمین برخورد کرد. او سریعا به بیمارستان سلطنتی برکشایر منتقل شد . هر دو پای او بدلیل مصدومیت شدید –یکی از بالای زانو و دیگری از پائین زانو- قطع شدند. تا مدتها امیدی به بهبودی او نمیرفت و برای تسکین درد شدید به او مورفین تزریق میشد . اما سرانجام حالش رو به بهبودی رفت و برای ادامه معالجات به بیمارستان نیروی هوایی سلطنتی در آکس بریج منتقل شد. در آنجا کم کم توانائیهای خود را بدست آورد و همچنین برایش یک جفت پای مصنوعی مخصوص درست کردند تا بتواند به کمک آنها راه برود . البته در آن دوران تکنولوژی تولید پای مصنوعی به خوبی امروز نبود و او ناچار بود هربار برای پوشیدن این دو پا ، کلی بند و ریسمان و سگگ را به خود وصل کند. بطوریکه نصف شبها رفتن به دستشویی برای او عذاب محسوب میشد! اما کم کم با تمرین و ممارست فراوان به این دو پا عادت کرد و توانست با آنها راه برود ، رانندگی کند ، گلف بازی کند و حتی برقصد!

در طی دوره نقاهت او با دختری آشنا شده که در یک کافه به عنوان پیشخدمت مشغول بکار بود. این آشنایی خیلی زود رنگ عشق به خود گرفت و بَدر تصیم گرفت با این دختر که تلما ادواردز نام داشت ازدواج کند.

بعد از بهبود حالش او تصمیم گرفت دوباره به نیروی هوایی سلطنتی برگردد و بدین منظور درخواستی نوشت. در ابتدا درخواست او پذیرفته شد و صلاحیت او مورد تایید قرار گرفت اما در آوریل 1933 تاییدیه او در موقع تجدید نظر نقض شد و به او اطلاع دادند که نمی تواند به عنوان خلبان به نیروی هوایی سلطنتی برگردد.

بعد از اینکه بدر جواب رد شنید از نیروی هوایی سلطنتی بیرون آمد و در شرکت نفتی Asiatic Petroleum  (کمپانی "شل" امروز) یک شغل دفتری بدست آورد و در اکتبر 1933 با تلما ازدواج کرد.

6 سال بعد و با آغاز جنگ جهانی دوم ، بدر جزو معدود کسانی بود که از شروع جنگ خوشحال بود! بریتانیا به تمام خلبانانش نیاز داشت و اینبار دیگر درخواست بدر رد نشد. او دوباره شروع به پرواز کرد و چون 8 سال بود که پرواز نکرده بود و در این مدت هواپیماهای جدیدتری به صحنه آمده بودند ، به کمی زمان نیاز داشت تا بتواند دوباره پرواز کند . در آن زمان هواپیماهای معمول نیروی هوایی سلطنتی ، هواپیماهای هریکن و اسپیت فایر بودند و بدر خیلی زود توانست در پرواز با اسپیت فایر و هریکن مهارت خود را بدست آورد. او در موقع نبردهای هوایی ، دست به حرکات آکروباتیک و خطرناک میزد و با این حرکات نام خود را در بین خلبانان خودی و ترس خود را در دل خلبانان آلمانی جای داد. در سال 1940 او موفق به دریافت نشان "صلیب پرواز" شد. اسکادران او تا آن زمان در 62 نبرد هوایی پیروز شده بود. او موقع پرواز همانند گلادیاتورها نواری بلند به دم هواپیمای خود می بست  تا خلبانان دشمن بدانند با که طرفند و در واقع با این کار روحیه آلمانها را خراب میکرد.

 اسپیت فایر

در 9 اوت 1941 ، بدر با هواپیمای اسپیت فایر خود جهت انجام یکی از عملیاتهای (عملیاتها اشتباه است چون عملیات خودش جمع است اما این کلمه در همه جا مصطلح شده و به خاطر همین من هم از آن استفاده کردم)  هجومی خود بر فراز ساحل فرانسه به پرواز درآمد تا هواپیماهای دشمن را پیدا و شکار کند. درست موقعی که اسکادران او آرایش چهارتایی (صلیبی) به خود می گرفتند ، 12 فروند هواپیمای مسراشمیت Bf 109 تقریبا در 3-2 هزار پایی پایینتر از آنها مشاهده  شد که در همان جهت آنها پرواز می کردند. بدر خیلی سریع به سمت آنها شیرجه رفت و در همان حالت شیرجه ، به سرعت تیربار خود را بسوی آنها نشانه گرفت.  در همان حال متوجه شد از دوستانش جدا مناده و در حال حاضر تنهاست و دودل بود که آیا به پایگاه برگردد یا برای مواجهه با سه جفت هواپیمایی که در دو مایلی او قرار داشتند آماده شود. سرانجام به سمتشان هجوم برد و یکی از آنها را با شلیک رگبار از فاصله ای نزدیک از بین برد. در حالیکه آماده میشد به سمت دومین مسراشمیت هجوم ببرد ، دود سفیدی را از هواپیمایش مشاهده کرد و فهمید که مورد اصابت واقع شده است.

 مسراشمیت

او معتقد بود که موقعی که مشغول حمله به دو هواپیما بوده از دو هواپیمای دیگر غافل مانده و آندو از سمت دیگر به او حمله کرده اند اما خیلیها معتقدند که او اشتباها مورد اصابت آتش یک هواپیمای خودی قرار گرفته است. بهرحال او متوجه شد که هواپیمایش در حال کم کردن ارتفاع است و عنقریب است که با زمین برخورد کند و منفجر شود. او به سرعت دریچه کابین خلبان را باز کرد ، کمربندش را هم آزاد ساخت و آمادۀ پرش شد. اما متاسفانه در این هنگام بند یکی از پاهایش داخل کابین به جایی گیر کرد و او هرچه زور میزد نمیتوانست خود را رها سازد. بدر که مرگ را نزدیک میدید با تقلای فراوان بالاخره توانست بندهای پای مصنوعیش را باز کند و با جا گذاشتن آن در کابین خود را رها سازد . بلافاصله از هواپیما بیرون پرید و بعد از چند ثانیه چترش را باز کرد. ناگهان متوجه شد که با چه خطری مواجه است یک پایش در کابین جا مانده بود و او باید روی یک پا فرود میامد که کاری بود بسیار خطرناک و حتی احتمال مرگ را برای او در بر داشت. وقتی به زمین برخورد کرد او از هوش رفت و در بیمارستان آلمانها به هوش آمد. آلمانها با بدر با احترام برخورد کردند و او را تحت درمان قرار دادند و حتی به او اجازه دادند از یونیفرم نظامیش استفاده کند و هر روز افسران و خلبانان آلمانی به ملاقات او می آمدند و با او صحبت می کردند.

پای مصنوعی او بعدها در یک مزرعه پیدا شد که از بین رفته بود و قابل استفاده یا تعمیر نبود. از این رو آلمانیها به انگلیسیها پیغام دادند که یک پای مصنوعی دیگر برای بدر بفرستند. هرمان گورینگ شخصا چراغ سبز این عملیات را صادر کرد. انگلیسیها پای مصنوعی جدید بدر را با یک بمب افکن ، فرستادند و آن را در محل از پیش تعیین شده با چتر نجات پایین فرستادند.

در دورانیکه بدر در بیمارستان بود یکبار اقدام به فرار کرد. یک خدمتکار فرانسوی که در بیمارستان سنت اُمر کار میکرد سعی کرد با نیروهای انگلیسی تماس بگیرد تا تمهیدات لازم را برای فرار بدر آماده کنند. یک زن و شوهر محلی نیز قول دادهبودند که بعد از فرار بدر از بیمارستان ، برای او مامنی فراهم آورند تا موقعی که بدر بتواند از خط مرزی عبور کند. آنها هرشب پسرشان را میفرستادند تا پشت دیوار بیمارستان کشیک بکشد. نقشه فرار موفقیت آمیز بود و بدر توانست به کمک ملحفه برای خود طنابی درست کند و از پنجره اتاقش بگریزد و به کمک پسر آن زوج روستایی خود را به پناهگاه برساند. اما متاسفانه زن دیگری در بیمارستان آنها را لو دادو آلمانها بدر را که در باغی پنهان شده بود پیدا کردند و او را دستگیر کردند. آن زوج پیر و خدمتکار بیمارستان را هم برای کار اجباری به آلمان فرستادند. پس از پایان جنگ آن زن خبرچین توسط نیروهای فرانسوی دستگیر و به 20 سال زندان محکوم شد. پس از دستگیری بدر ، آلمانها پاهای مصنوعی و لباس بدر را از او گرفتند اما پس از مدتی بدلیل فشار مقامات بالاتر و همچنین اعتراض افکار عمومی آنها را پس دادند.

بدر پس از مداوا در بیمارستان به قلعه کلدیتز منتقل شد و تا پایان جنگ چون خاری در چشم آلمانها بود. او چندین بار اقدام به فرار کرد و همواره باعث دردسر برای آلمانها بود.

سرانجام در 15 آوریل 1945 ، داگلاس بدر توسط ارتش آمریکا آزاد شد و به انگلستان برگشت. در آنجا مورد تقدیر فراوان قرار گرفت و شغل و رتبه ای برای او در نیروی هوایی سلطنتی در نظر گرفته شد. در دهه 1950 یک کتاب و یک فیلم از زندگی او ساخته شد. او همچنان به پرواز ادامه داد و در سال 1976 به لقب "سر" مفتخر گشت. او تا سال 1979 که بیماری مانع او شد به پرواز خود ادامه داد و سه سال بعد در سپتامبر 1982 بر اثر سکته ناگهانی درگذشت.

پ ن : منبع من برای نوشتن این مطلب ویکی پدیای انگلیسی و همچنین آنچه که از کتابی که سالها پیش در این مورد خوانده ام به یادم مانده ، می باشد. نام این کتاب سرگذشت یک خلبان بدون پا نوشته آلن سرداگ انگلیسی و با ترجمۀ زنده یاد ذبیح الله منصوری است.




امروز دوازده تا بیشتر نکشتیم! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۶/۲ عصر ۰۱:۰۲

(۱۳۹۰/۵/۱۹ عصر ۱۱:۲۴)سروان رنو نوشته شده:  

هواپیماهای امروزی به دلیل اینکه همه چیزشون پیچیده و کامپیوتری شده , دیگه اون حس و حال قدیمی رو نداره.

... صبح از خانه بیرون می آد، با خانوم بچه ها خداحافظی می کنه، می ره اداره! پای کامپیوتر می شینه و دکمه ی استارت رو می زنه! ... ظهر خوش تیپ و سرحال بر می گرده خونه!

خانوم می پرسه

-: "ها! چه خبر؟"

-:" هیچ چی! امروز دوازده تا بیشتر نکشتیم!"

-:"دیروز که بیشتر کشته بودید؟"

-:"دیروز غافل گیرشون کردیم!"

همین!

کو اون شور و حال یکه و تنها توی اسپیدفایر نشستن و مثل یکه سوار غرب به دل دشمن زدن!؟

****

اگه می خواهید حس و حال پرواز رو با زیرو توی پرل هاربر داشته باشید و با هواپیمای دلخواه خودتون توی بسیاری از هواپیماهای جنگی جنگ جهانی دوم مبارزه کنید و یا با ناوشکن و زیردریایی به دل دشمن بزنید و حماسه بیافرینید و اگه اهل بازی هستید، بازیBATTLESTATIONS PACIFIC رو پیشنهاد می کنم! این گیم، بر اساس صحنه های واقعی جنگ جهانی دوم طراحی شده و برای علاقمندان به WWII، یه جور تجربه ی رودرروست!

یه بازی که با روحیه جنگنده بازهای WWII خیلی سازگاره!

باز یکی نگه اینجا کافه کلاسیکه،... ها! می دونم! تجربه ی شبیه سازی فیلم های "پرواز عقاب ها" و "پرل هاربر" و ... خودش یه حس و حال کلاسیک به آدم می ده!




RE: امروز دوازده تا بیشتر نکشتیم! - سروان رنو - ۱۳۹۰/۶/۵ صبح ۱۲:۰۹

(۱۳۹۰/۶/۲ عصر ۰۱:۰۲)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

... صبح از خانه بیرون می آد، با خانوم بچه ها خداحافظی می کنه، می ره اداره! پای کامپیوتر می شینه و دکمه ی استارت رو می زنه! ... ظهر خوش تیپ و سرحال بر می گرده خونه!

آره . جنگ های امروزی هم حسابی بچه بازی شده ها . پس معلوم شد که پشت پرده ساخت بازیهایی مانند هواپیمایی آتاری چه بوده ؟  پس اینا یواشکی  داشتن بچه های خودشون رو برای همچین روزهایی آماده می کردن.   ای امپریالیست های جهانخوار !

(۱۳۹۰/۵/۲۵ عصر ۰۷:۱۸)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

... مدتی است از ایشان جز، دکمه ی تشکر اثری در دست نیست! ...

ای بابا مگه شما از اوضاع حساس شمال آفریقا خبر ندارید. این روزها حسابی درگیر هستیم . اینجا  هم قبلا گفته بودم .  رفاقت قدیمی و خلاصه خودتون واردین که .... ادای دین ... فعلا هم که چند روزه ما رو توی این تونل های زیر زمینی اش حسابی در به در کرده .متاسفانه خیلی کله شقه. بار قبل بهش گفتم ول کن برو ؛ اما گوشش بدهکار نیست . می خواد ادای عمر مختار رو در بیاره  اما مشکل اش اینه که مصطفی عقادی در کار نیست که درست هدایتش کنه !

(۱۳۹۰/۵/۲۵ عصر ۰۴:۲۳)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

... ولی برنده ی واقعی این مبارزه Spitfire است، هواپیمای دوست داشتنی من!

آخه شما با اسپیت فایر چه شانسی در برابر مسراشمیت Me-262 داشتید ؟ حیف که آخر جنگ همه کارخونه های ما نابود شد و دیگه بنزینی برای هواپیماها نداشتیم.  




خوش آمدگویی به سروان! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۶/۵ عصر ۰۳:۱۶

سروان گرامی و بلند مرتبه! (دامت کَل کَلُه)

مراتب تاسف ما را از بابت سرنگون شدن دوست و رفقای گرامی اتان بپذیرید. taeed

راستش گمان بردیم که رایش سوم سَقَط شده و ویشی رو پیشی برده و شما هم رفته اید به دنبال نخود سیاه. 

دوست عزیز

گاهی به نگاهی دل ما شاد نما

ما که غریبه ایم و جرات خوش و بش با هیچکس جز شما رو نداریم. یکی دوباری آمدیم با دوستان کل بریم که چنان برجکمان را زدند که کابین و مابین مان یکی شد و اسپید فایرمان در فایر سوخت و جاتون خالی اگه دو سه تا از بروبچ مثل اسکورپان و بانو و دن ویتو و دزیره و... نبودند سَقَط شده بودیم و آمده بودیم خدمت جنابعالی دنبال همان نخود سیاه!

بعدشم مثل یک بچه مثبت نشستیم و کارای ارزشمند بچه ها رو خونیدیم و جیک نزدیم.:eee43

حالا...

یکُم: باید بگم کلی صفا کردیم با خوندن جعبه ی پیام صفحه های یک تا پنج!

چه ذوقی توی بال های شما جمع شده بود! این صفحه ها مثل یه جور قانون اساسی، ساختار و پیکره بندی کافه رو به خوبی نشون می ده! می شه بگین مال چند وقت پیشه؟


....<سروان رنو> آزمایش صفحه چت ....یک دو سه آزمایش!!!....

نقل از جعبه ی پیام

********

دوم: مسراشمیت ME-262؟؟؟khandekhandekhandekhandekhandeنکنه همون جت ام ئی جنگی آلمانی ها رو می گید؟ نکنه شوخی می کنید؟ دروغ اول آوریل! هنوز که آوریل نشده!

این جوجه جنگنده ی جت! با وجود اول بودن در بسیاری از موارد به دلیل مشکلات زیاد فنی و مهندسی، سال ها گوشه ای خاک خورد تا 1944 ، مشکل موتورها در این سال ها حل نشد و آخرش هم کمترین تاثیری در WWII نداشت! این جت بی ترمز فرصت زیادی برای عرض اندام پیدا نکرد و بیشتر فرصتی برای پیروزمندان جنگ بود تا آن را کارشناسی کنند و مدل های بی عیب خود را با الگوبرداری از آن بسازند. رایش سوم پس از مدتی کوتاه، صد تا از این جوجه جت های مدعی  را از دست داد! شک ندارم که اگر فرصتی پیدا می کردند و مدل ME 262B را توسعه می دادند و ترمز هوایی را برایش طراحی می کردند، به خاطر پروازهای شبانه اش و دونفره بودنش ایده آل می شد، اما آخرش کار به جایی رسید که اون رو کنار گذاشتن و یه هواپیمای چوبی جاش ساختن! گرفتید؟ رایش سوم و هواپیمای جنگنده ی چوبی! شاید هم به خاطر جیره بندی بنزین!


این هواپیمای چوبیِ آلمانی از سکو به سمت هواپیماهای دشمن شلیک!!! می شد (خلبانِ بدبخت!!!) و بعد دماغه اش کنده می شد و بیست و چهار گلوله از جای دماغ شلیک می کرد و سپس هواپیما به زمین می افتاد! (گودبای!) خلبان باید با چتر می پرید بیرون، هر بار!!! حالا چه جوری؟ ... معلومه! با مخ! صدها رحمت به زیرو! رایش به چه فلاکتی افتاده بوده!

(چقدر خوب می شد برای ماشین ها هم همچی فکری بکنن! به خاطر جیره بندی بنزین! )

این گلایدر، ضدهوایی، اُپل تمپو لکنته، خلبان کِش، خلبان کُش، هواپیمای جنگی یک جور ناسزا به صنعت آلمانه! یکی از بدترین ساخته های دست بشر! اما رایش سوم تصمیم گرفت اون رو جایگزین ME-262 کنه! گرفتین! جایگزین!!!

اما

اسپید فایر عقاب آسمان انگلستانه! خوشگل، کارایی بالا، بی ادعا، پرکار و عاشق!!! ها والٌا...

از شوخی گذشته، چون کافه کلاسیکه، یه هدیه ی کلاسیک، مجموعه ی فیلم توپ و عالی از جنگ جهانی دوم! به راستی بی هماننده، یادگاری از کاپیتان به سروان و بر و بچ کافه! خدا کنه اینترنتتون زغالی نباشه!

 Critical Past

با نصب Internet Download Manager بسیاری از فیلم ها رو می تونید زمان پخش دانلود کنید ولی در اصل دانلودش پولیه!

راستی سروان! جای فیلم های مستند کلاسیک، توی کافه خیلی خالیه! ما فیلم های کلاسیک خیلی مهمی داریم که می شه راجع بهش تو کافه حرف زد.




آشنایی با ناتر، اوج تکنولوژی رایش سوم - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۶/۹ صبح ۱۱:۰۵

نقل این هواپیمای چوبی شد، دلم نیامد با این عفریت:eee2 آشنا نشید.

Bachem Ba 349B-1 Natter

Bachem Ba 349B-1 Natter

یک مثلی بین ما خلبان ها هست که:

"هواپیمایی که نمای خوبی داره، خوب می پره!"

این هواپیما نیست، یک کابوس شبانه است.tajob

به چهار گام پرواز با این عفریت توجه کنید:

حالا هی گیر بدین به زیرو!asabi

حالا هی پز ME 262 رو بدین!khande

این چهره ی واقعی رایش سوم و آرزوهای برباد رفته ی یک دیکتاتورِ نژادپرست خودکامه است.

چنین دیکتاتوری می تواند توانمندترین مردم دنیا را با شعار و توهم و بزرگ نمایی به روزگار سیاه بنشاند و با خاک برابر کند.

این هم سکوی پرتاب، شاید هم سکوی اعدام

جالب اینجاست که هرگز فرصت استفاده از این عفریت دست نداد و قبل از پرتاب این عجوزه، رایش سَقَط شد و فاشیست به گورستان تاریخ سپرده شد.




RE: خوش آمدگویی به سروان! - سروان رنو - ۱۳۹۰/۶/۱۲ عصر ۰۳:۲۱

(۱۳۹۰/۶/۵ عصر ۰۳:۱۶)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

راستش گمان بردیم که رایش سوم سَقَط شده ......یکی دوباری آمدیم با دوستان کل بریم که چنان برجکمان را زدند که کابین و مابین مان یکی شد و اسپید فایرمان در فایر سوخت ... 

اول که رایش سوم (رحمه الله فاتحه الصلوات ) سقط نشده بلکه به ملکوت اعلی پیوسته .

دوم که شانس آوردی که بر و بچ پدافند هوایی رایش , فقط قصد شوخی داشتن وگرنه طوری با توپ 88 میلیومتری , اسپیت فایر ( نه اسپید فایر ! ) شما رو می زدن که هر قطعه ایش توی یه قاره پیدا می شد. برو خدا رو شکر کن که فقط قصد هشدار داشتن و برجک ات رو زدن.

سوم که Me-262 ( حفظ الله توربینه ) مثل هر هواپیمایی که تازه عملیاتی میشه دارای نقاط ضعف و قوت است. اما این هواپیما با دو توپ 30 میلیمتری و سرعت حدود 900 کیلومتر چنان رعب و وحشتنی به جان شما انگلیسی ها انداخته بود که در تصمیمی اضطراری همه کارخانه های تولید اونو با صدها بمب افکن بمباران استراتژیک کردید چون ترس داشتید که روند برتری هوایی رو از دست بدید. آخه برخورد 5 تا گلوله از توپ های قدرتمند me-262 کافی بود که یک بمب افکن عظیم B-17 ملقب به دژ پرنده رو سرنگون کنه. سرعتش هم اینقدر زیاد بود که هیچ هواپیمای شکاری نمی تونست اونو تعقیب کنه. خلاصه مسراشمیت 262 می اومد و می زد و می رفت و شما هم فقط مات و مبهوت نگاش می کردید ! آمار سقوط این هواپیما بیشتر به خاطر نقص فنی بود تا اینکه توسط متفقین زده شده باشه !

(۱۳۹۰/۶/۵ عصر ۰۳:۱۶)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

اسپید فایر عقاب آسمان انگلستانه! خوشگل، کارایی بالا، بی ادعا، پرکار و عاشق!!! ها والٌا...

خب پس چرا اول جنگ که ما هنوز درگیر جبهه شرق نشده بودیم این جنگنده دوایی نبود ؟ هان ؟ صدای چرچیل که در اومده بود که " نیروی هوایی سلطنتی در حال نابودی است "  تازه آخرهای جنگ این P-51 موستانگ آمریکایی ها بود که به دادتون رسید و گرنه این اسپیت فایر یک قارقارک پر ادعا بود. 8 تا مسلسل روش گذاشته بودید که چی ؟ می خواستید بچه رو بترسونید ؟

پ.ن: اون لینک فیلم های مستند خوب بود




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۶/۱۶ عصر ۱۱:۰۸

کاپیتان که اسکای * می گرفتی همه عمر ..... دیدی که چگونه اسکای کاپیتان گرفت ؟!

* : اسکای : آسمان

------------------------------------

اوست پایدار

متاسفانه با خبر شدیم که کاپیتان اسکای ( دوست تازه کافه ) هنگام گشت زنی  بر فراز آسمان رایش مورد اصابت پدافند ضد هوایی قرار گرفته و هواپیمای ایشان با کله به خاک مقدس آلمان برخورد نموده است. ما بارها به ایشان هشدار داده بودیم که قدرت پدافند رایش را به بازی نگیرند اما ایشان سر پر سودایی داشتند و بالاخره جان شیرین خویش را در این راه از دست دادند . امیدواریم که بتوانیم در اسرع وقت که از مراسم سالروز اینگرید فارغ شدیم , یک مراسم باشکوه هم برای ایشان ترتیب بدهیم. و الله مع الصابرین

تصویر هواپیمای کاپیتان اسکای

آخرین عکسی که از کاپیتان کشف شده است ...




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۶/۱۷ صبح ۱۰:۱۱

(۱۳۹۰/۶/۱۶ عصر ۱۱:۰۸)سروان رنو نوشته شده:  

کاپیتان که اسکای * می گرفتی همه عمر ..... دیدی که چگونه اسکای کاپیتان گرفت ؟!

* : اسکای : آسمان

------------------------------------

اوست پایدار

متاسفانه با خبر شدیم که کاپیتان اسکای ( دوست تازه کافه ) هنگام گشت زنی  بر فراز آسمان رایش مورد اصابت پدافند ضد هوایی قرار گرفته و ...

درود به همگی! دوستتان دارم، در سفرم!

دوچرخه، کیف سفری، نت بوک، دوربین عکاسی کانون،....

به نیشابور رسیده ام! الان کنار تنها پیر و مراد زندگی ام عمر خیام هستم.

به سختی یه اینترنت درپیتی پیدا کرده ام تا چند کلمه بنویسم و احوال پرسی کنم

"انگار که نیستی چو هستی خوش باش!"

این هم عکسی که دیشب گرفتم.

راستش نمی توانم از خیام دل بکنم. سیحون، هنرمند بزرگ، شگفت بنایی برپا کرده که بی همانند است. هر جا هست زنده و سربلند باشد.

سروان گرامی و بزرگوار!

به زودی بر می گردم و پاسخ خواهم داد اما،

تا زمانی که رایش سوم ناتر و ME262khandekhandekhandeدارد، حلوای ما را نخواهی خورد.

****

در شگفتم! چرا پاسخ هواپیمای عجوزه ی ناتر را نمی دهید!

همگی خوش باشید!


(۱۳۹۰/۶/۱۶ عصر ۱۱:۰۸)سروان رنو نوشته شده:  

... بالاخره جان شیرین خویش را در این راه از دست دادند . امیدواریم که بتوانیم در اسرع وقت که از مراسم سالروز اینگرید فارغ شدیم , یک مراسم باشکوه هم برای ایشان ترتیب بدهیم.

از دوستان گرامی که بابت از دست دادن جان شیرین ما از سروان تشکر نموده اند هم متشکریم!


(۱۳۹۰/۶/۱۶ عصر ۱۱:۰۸)سروان رنو نوشته شده:  

اسپیت فایر ( نه اسپید فایر ! )

از نکته سنجی سروان هم متشکریم Supermarine Spitfire یک پرنده کوتاه برد شکاری و تنها هواپیمایی بود که در برابر موج حمله به انگلستان مقاومت کرد.  رقیب اصلی مسراشمیت، چابک و تیز و مانورپذیر با هشت تیربار کالیبر 308 هزارم اینچ  که در فاصله نزدیک در 1 ثانیه تمام هواپیمای دشمن را آبکش می کرد.

تلفظ T و D در زبان انگلیسی بسیار نزدیک است به همین دلیل به هر دو شکل اسپید و اسپیت آن را می یابید اما درست آن اسپیت فایر است.


(۱۳۹۰/۶/۱۶ عصر ۱۱:۰۸)سروان رنو نوشته شده:  

 Me-262 ... سرعت حدود 900 کیلومتر

با نبود ترمز هوایی، مثل این می ماند که با گلوله پشه را بکشی!( یا مثل کارگردان Wanted خیال بافی کنی!) هر جنگنده ای باید بتواند با کنترل سرعت، تغییر جهت و چرخش مناسب، حریف خود را در تیررس قرار داده آن وقت شلیک کند. فرض کن با سرعت 900 کیلومتر  بدون کم کردن سرعت بخواهی پشت هواپیمای دشمن قرار بگیری! ...




انگار که نیستی، چو هستی خوش باش! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۶/۱۹ عصر ۰۸:۰۸

درود به همگی

آقا جای ما رو خالی کنید!

من این روزها کنار مرد بزرگی هستم که بیشتر از همه ی مردم روی زمین معنی زندگی را می فهمد.

باورش سخته،

نسیم خوش گل های شب بو و پنجره ای که رو به آرامگاه خیام باز می شود! 

صبح زود با صدای خوش حکیم بیدار می شوم

هنگام سپیده دم خروس سحری

دانی زچه رو همی کند نوحه گری

یعنی که نمودند در آیینه ی صبح 

کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری

و شباهنگام که سر بر بستر می گذارم از پشت پرده آواز می دهد:

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من 

وین حرف معما نه تو خوانی و نه من

هست از پس پرده گفتگوی من و تو 

چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من

جای دوستان خیلی خالی است

جای ما رو خالی کنین!

بودن در کنار بزرگ مرد و دانایی همچون حکیم عمر خیام، روحیه مرا دگرگون کرده!

درود به همگی!

بیچارگی ما اینه که:

اعراب و فرنگی ها باید درباره ی این بزرگوار فیلم بسازن و حرف بزنن و ما که، هم دم او  و هم نفس اوییم و او را بهتر از همه می فهمیم، خاموشیم.

چقدر بزرگان ما تنها و تنها و تنهایند، چقدر....!!!

کافه چی! یه چیزی برامون بریز که خیلی خرابیم، خیلی!


خیام اگر زباده مستی، خوش باش!

با ماه رخی اگر نشستی خوش باش!

چون عاقبت کار جهان نیستی است

انگار که نیستی، چو هستی، خوش باش!

***

******


--------------------------------*****************************-----------------------------------
یک نکته ی شگفت آور

"نگار من به لهاورد و من به نیشابور"

کاپیتان که اسکای می گرفتی همه عمر ..... دیدی که چگونه اسکای کاپیتان گرفت ؟!

آن قصر که بهرام در او جام گرفت 

آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت

بهرام که گور می گرفتی همه عمر

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

"حکیم عمر خیام"


 در همان لحظه ای که سروان این نوشته را ارسال نموده، من پای آرامگاه خیام، با حکیم خلوت کرده بودم.

سروان، یا اهل تله پاتی هستی، یا با حکیم سر و سری داری و ازش خبر گرفته ای، یا از عوامل انگلیسا هستی، اما فکر می کنم دست نشانده ی هیتلر و رایش سوم باشی!

از آب گوشت بزباش چه خبر؟

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

سروان رنو گفته: 

آخرین عکسی که از کاپیتان کشف شده است ..-----------------------------------------------

سروان گرامی!

شما هم که جاعل شده ای و عکس جعلی می گذاری!

این عکسی است که پاولی پرکینزِ خبرنگار در کنار آرامگاه حکیم از کاپیتان گرفته است:


با گذاشتن تصویر جعلی یک هواپیمای ساقط شده و یک خلبان ناشناس، نمی توانید تبلیغات کنید و دیدگاه دوستان را نسبت به کاپیتان و اسپیت فایر تغییر دهید.

دوران تبلیغات مسموم شما دیگر گذشته است و شبهه افکنی و سیاه نمایی دیگر کاربردی ندارد. رایش سوم و دستگاه تبلیغاتی گوبلز در عصر روشنفکری و انفجار اطلاعات باید به دنبال راه کار دیگری همانند سوراخ موش باشند.

اسپیت فایر هنوز بر فراز آسمان ها می غرد و با هشت مسلسل خود هر متجاوزی از لوفت وافه را به آرامگاه ابدی اش راهنمایی می کند.




RE: انگار که نیستی، چو هستی خوش باش! - سروان رنو - ۱۳۹۰/۶/۲۴ عصر ۱۱:۴۱

آقا جدا ما خوشحال شدیم که خبر مرگ شما نادرست بود. [تصویر: rainbowf.gif]

 البته من به گروه شناسایی هم گفته بودم که خلبانی در کابین نیست ( در عکس هم معلومه )  و احتمالا با چتر پریده بیرون اما گوبلز گفت که بذار بگیم خلبان مرده تا یه پروپاگاندای خوب بشه و روحیه خلبانان دشمن تضعیف بشه !

(۱۳۹۰/۶/۱۹ عصر ۰۸:۰۸)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

 

 در همان لحظه ای که سروان این نوشته را ارسال نموده، من پای آرامگاه خیام، با حکیم خلوت کرده بودم. سروان، یا اهل تله پاتی هستی، یا با حکیم سر و سری داری و ازش خبر گرفته ای، .....

قدرت  پلیس مخفی رایش ( گشتاپو )  را دست کم نگیر. ما حتی می دونیم که امشب چرچیل با پیژامه چه رنگی خوابیده . [تصویر: hippie7.gif]

و اما بعد ...

فکر نمی کنم هیچ شاعر ایرانی به اندازه خیام در جهان شناخته شده باشد. افکارش و معنی شعرهاش حتی در قرن 21 هم همچنان تر و تازه است. بعضی شعرهاش  ...

در کارگه کوزه گری بودم دوش  ....  دیدم دو هزار کوزه , گویا و خموش

 ناگاه یکی کوزه برآورد خروش  ....  کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش

. .... خداست ...




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۷/۲ عصر ۰۷:۴۹

در گذشته های خیلی دور ، پشت تپه ای در اون دور دورها سیزده آدم برفی کوچولو با هم زندگی می کردن ! ( نه اشتباه شد ! اینکه اول یک برنامه زیبای تلوزیونی عروسکی پخش شده در برنامه کودک اوایل دهه شصت بود  که شاید هری لایم عزیز بتونه به کمک دوستان برای شناسایی بیشتر و یادآوری خاطرات بیشتری از اون سرنخ هایی رو به دست آورده و جمع بندی کنه ! )

بله می گفتیم در گذشته های خیلی دور یعنی اون هنگام که هنوز کاپیتان نیروهای متفق با سروان نیروهای محور ، اسپید فایر و مسراشمیت هاشون رو به رخ هم نمی کشیدن بودند مردانی بی ادعا که فقط و فقط به یک چیز می اندیشیدند : آیا بشر می تواند روزی و روزگاری پرواز را تجربه کند ؟!

اگه گفتین اسم ای دو برادر بی ادعا چی بود دوستان من ؟!

نه دیگه شما ها حتما می دونین ! چون اکثرتون از دورانی میایین  که هنوز شعر زیبای آرش کمانگیر و حکایت آلبرت شوارتزر و داستان پرواز و ... از کتابهای فارسی شما Delete !  نشده بودن !

میدونم که همگی شما (( اخوان رایت )) رو به یاد دارین ! همون (( ارویل )) و (( ویلبر )) رو !

شاید برای تماشای چهره این دو مرد بزرگ علاقمند باشین ، خوب این هم تصویر این برادران که  به برآوردن آرزوی خیلی از انسان ها پایان دادن : آرزوی پرواز  ....

یا حق ...




دن ویتو و کل کل هوایی؟ - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۷/۲ عصر ۱۰:۲۰

(۱۳۹۰/۷/۲ عصر ۰۷:۴۹)دن ویتو کورلئونه نوشته شده:  

بودند مردانی بی ادعا...

دن بزرگوار! مقدمتان گل باران

می گفتین گاوی، گوسفندی، مستراشمیتی، حداقل ناتری پیش پاتون قربانی می کردیم.

سروان رنو هر چه زور زد نتونستkhande khandekhandeME262 و ناتر و مستراشمیت رو قالب کنه و مدت هاست به شکل پنهان سرک می کشه و بی گفت و گو، از کافه می ره بیرون!

یه نامه هم براش نوشتم که هنوز جوابی نرسیده!

هرچی زار زدیم که بابا این مبحث "هواپیما و سینما" رو ببرید به یک فضای مستقل، خبری نشد.

معلوم نیست چه بلایی سر سیاستمداران کافه و برنامه ریزان اون آمده!

گمان می کنم سروان در غم اینگرید پس از سال مرگش دست به هاراگیری زده!zzzz:

سروان که نشسته بود بر ساحل عشق     جان و تنش از جاری آب و گل عشق

در پای قمار عشق جان از کف داد              آخر نشدی که حل کند مشکل عشق

 

سروان که کبوتری خوش و خرم بود      با دلبرکان این جهان محرم بود

پر زد که رسد به خوب رویان بهشت   بی حور و پری جهان او ماتم بود

روانش شاد!


دن گرامی! پرواز همیشه زیبا بوده، همیشه ...!

من از کودکی به عشقی که پرستوها به ویراژ دادن توی بی کران آسمان داشتن غبطه می خوردم. 

این که خودت باشی و بی کران آسمان و تنهایی، زیباست!

بعد دوتا برادر پیدا بشن و راه تو رو به آسمون ها باز کنن!

پر بکشی به اوج آسمون ها! به آن اوج هزاران پایی! 

یادتون باشه که این دو، دو سال پیش از اختراع هواپیما، کتابی نوشته بودند و در آن ثابت کرده بودند که پرواز غیر ممکن است! دو سال پس از آن، خودشان هواپیما را اختراع کردند.shakkk!

برادران رایت! متشکریم

هر چند که هر دو امروز نیستند، روان هر دو شاد و در بی کران آسمان ها، پرهاشان گشوده و جان هاشان پر شادی باد!

داستان "سفر در رویا" و کارخانه ی رویاپردازی را در آرمان شهر دانش و فرهنگ نوشته ام. (اینجا)  تا بدانید که پشت پرواز چه رویاهایی بوده است. بیشتر بزرگداشت استادی بزرگوار همانند ژرژ ملی یس است که پیوندی استوار میان ژول ورن و نیل آرمسترانگ و پانصدهزار عاشق پرواز که در سفر به ماه نقش داشتند، برپا نمود.




RE: دن ویتو و کل کل هوایی؟ - سروان رنو - ۱۳۹۰/۷/۲ عصر ۱۱:۵۵

(۱۳۹۰/۷/۲ عصر ۰۷:۴۹)دن ویتو کورلئونه نوشته شده:  

اگه گفتین اسم ای دو برادر بی ادعا چی بود دوستان من ؟!

البته قبل از این دو برادرِ پرتلاش , در چند صفحه قبل تر کتاب فارسی آن زمان , نامی از یک جوان ماجراجوی آلمانی به نام اُتو آورده شده بود که با ساختن بالهایی , اولین رویای پرواز بشر را جامه عمل پوشانید و صدها بار پرواز کرد تا اینکه یک روز در اثر باد شدید و طوفان .... narahat ... بعدها برادران رایت از نوشته های اُتو به خوبی استفاده کردند و با ترکیب اون با دانش مکانیکی خود که به دلیل سابقه ساختن دوچرخه و ... داشتند بال ثابت هواپیما را طراحی کردند .

(۱۳۹۰/۷/۲ عصر ۱۰:۲۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

 

سروان رنو هر چه زور زد نتونستkhande khandekhandeME262 و ناتر و مستراشمیت رو قالب کنه و مدت هاست به شکل پنهان سرک می کشه و بی گفت و گو، از کافه می ره بیرون!

اتفاقا من چند بار تک و تنها با Me-262 خودم اومدم روی لندن و هی مانور دادم اما یه دونه اسپیت فایر هم جرات نکرد بیاد بالا با من روبرو بشه. من هم چند بار دیوار صوتی رو بر فراز کاخ واکینگهام و ساعت بیگ بنگ شکستم و برگشتم پایگاه.

(۱۳۹۰/۷/۲ عصر ۱۰:۲۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

  

 

 

من از کودکی به عشقی که پرستوها به ویراژ دادن توی بی کران آسمان داشتن غبطه می خوردم. 

اما من بیشتر از گنجشکها خوشم می اومد . آخه من یه تفنگ بادی 5/5 داشتم و پرستوها چون خیلی ویراژ و جاخالی می دادن زدنشون خیلی سخت بود اما گنجیشکها معمولا در یک مسیر مستقیم پرواز می کردن و می شد با هدفگیری خاصی اونا رو در هوا زد !  :D




RE: دن ویتو و کل کل هوایی؟ - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۷/۸ صبح ۰۶:۱۶

(۱۳۹۰/۷/۲ عصر ۱۱:۵۵)سروان رنو نوشته شده:  

اتفاقا من چند بار تک و تنها با Me-262 خودم اومدم روی لندن و هی مانور دادم اما یه دونه اسپیت فایر هم جرات نکرد بیاد بالا با من روبرو بشه. من هم چند بار دیوار صوتی رو بر فراز کاخ واکینگهام و ساعت بیگ بنگ شکستم و برگشتم پایگاه.

پس اون شما بودین سروان؟

متوجه نشدین چرا کاری به کارتون نداشتیم؟

24 بمب مغناطیسی به طرف ME262 پرتاب کردیم که چسبید به ته جت بی ترمز و وقتی به پایگاه  برگشتید با زدن یک دکمه اون بمب ها رو روی خاک دشمن رها کردیم.

چه خسارتی به هم زد!!!khandekhandekhande چقدر با چرچیل خندیدیم! کاخ واکینگهام از خنده روده بر شد!

سروان! هواپیمای شما یه قوطی حلبیِ بی ارزشه ولی باید اعتراف کنم اسب تروای خیلی خوبیه!

بازم تشریف بیارین

مقدمتان گلوله باران

:eee2




استیو جابز درگذشت! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۷/۱۴ صبح ۱۱:۰۹

جا دارد از زندگی مردی که دانشگاه را ترک کرد و در حالی که برای خوردن غذا قوطی های خالی را جمع می کرد، در گاراژ یک خانه، جهان فن آوری را زیر و رو کرد، فیلمی ساخته شود.

اگر 313 اختراع او نبود، هیچ کدام طعم و مزه ی امروز را از تکنولوژی نمی چشیدیم.

او بنیان گزار پیکسار است و فیلم های ارزشمند و ماندگاری همچون داستان "اسباب بازی ها" ، "در جستجوی نیمو"، "ماشین ها"، "شگفت انگیزها" و ... در آن تولید شد.

رقابتی که او ایجاد کرد، اگر نبود، شاید هنوز با مدل های کهنه ی تلفن همراه سر و کار داشتیم و کامپیوترها، به اندازه ی کمد خانه امان، جا می گرفتند.

استیو در کنار همسرش، عاشق، پیروز، سربلند

بیایید این مرد بزرگ را و نقش او در زندگی امروزمان را هرگز فراموش نکنیم!

روانش شاد!

سخنرانی او در دانشگاه استنفورد را در نارنجی بخوانید!

نمونه هایی از اختراعات او را ببینید!

در ویکی پدیا درباره ی او بخوانید!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - هری لایم - ۱۳۹۰/۷/۱۸ صبح ۱۲:۵۴

از مانچای یا مونچی یا مونچای یا مانچی کسی خبری نداره ؟

برادران مفقود و بانوان  مفقوده در این شرایط می توانستند بسیار مفید باشند . اون اوایلی که من به جمع دوستان ملحق شده بودم ,  افرادی وجود داشتند که الان اثری ازشون نیست و انگار نه انگار که روزی روزگاری بوده اند و بسیاری از تاپیک ها رو اونها افتتاح کرده اند و اون موقع از پرکارترین کاربران عضو کافه بودند . افرادی نظیر موسیو وردو - دشمن مردم و ...




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۷/۱۹ صبح ۱۰:۱۹

(۱۳۹۰/۷/۱۸ صبح ۱۲:۵۴)هری لایم نوشته شده:  

از مانچای یا مونچی یا مونچای یا مانچی کسی خبری نداره ؟

برادران مفقود و بانوان  مفقوده در این شرایط می توانستند بسیار مفید باشند . اون اوایلی که من به جمع دوستان ملحق شده بودم ,  افرادی وجود داشتند که الان اثری ازشون نیست و انگار نه انگار که روزی روزگاری بوده اند و بسیاری از تاپیک ها رو اونها افتتاح کرده اند و اون موقع از پرکارترین کاربران عضو کافه بودند . افرادی نظیر موسیو وردو - دشمن مردم و ...

سلام بر نوآر مرد کافه که دیروز تازه متوجه شدم مدتها پیش کلنگ تاپیک ارزنده ژانر (( کمدی )) رو هم بر زمین زده بوده ! وه که تا چه اندازه کارهای نکرده و نیمه تمام در کافه وجود داره ! خود تاپیک ژانر کمدی برای خودش دنیایی کاره ...

ای دوستان حاضر در کافه ! هری لایم عزیز راست میگن ... نبود برخی از دوستانی که در زمان حضورشون تاثیر زیادی در پویایی کافه داشتن ، از دست دادن سرمایه گرانبهایی برای کافه بوده ...

و  متاسفانه علاوه بر دوستان فوق الذکر میشه خیلی های دیگه رو هم اسم برد ...

زبونم لال ! اما فقط تصور کنین ! باز هم تاکید می کنم فقط تصور کنین که همین هری لایم عزیز به هر عنوانی تصمیم به غیبت در کافه بگیره ! آنگاه نوآر دوستان کافه را چه باید کرد ؟!

اما جدا از شوخی من همتی مضاعف ! از سوی همه دوستانی که بالاخره شماره ای ، تلفنی  ، ایمیلی از دوستان مفقود کافه دارند ( حالا علت مفقودیتشون !!! هر جی میخواد باشه ... ) رو پیشنهاد می کنم تا با تماس با اونها لااقل از حالشون خبردارمون کنن و اگر شد یادآوری کنن که حضور دوستان قدیمی در کافه ولو با یک احوالپرسی امیدوارکننده است تا بدونن انتظار با هم بودن با همه دشواری هاش بهتر و قابل تحملتر از تصور هرگز نبودن و نیومدنه ...

اگر خواهش من رو می پذیرین : همت کنین دوستان ...

افراد تحت تعقیب : شهرزاد عزیز ... مونچی گرامی ... ژیواگوی بزرگ ... سم اسپید ( آشیل صفت ! ) ... دوست ما دشمن مردم ! ... موسیو وردوی بوشهری تنگستانی و ادامه این لیست که ظاهرا سر دراز دارد ...

یا حق ...




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - هری لایم - ۱۳۹۰/۷/۱۹ صبح ۱۱:۳۴

ویتوی عزیز !  شما خودتون از اعضای اثرگذار هستید و هرزمان که حضورتون پررنگ تر بوده ,  کافه از امنیت روانی و آرامش بیشتری برخوردار شده , یادداشت هاتون نشانه بلند نظری و خوی نیک شماست .

به نظر من برخی از دوستان با محافظه کاری و ملاحظه کاری و به زبان ساده تر ترس و لرز وارد این فضای مجازی می شن . شما به صورت رندم ( تصادفی !) صفحه مربوط به مشخصات اعضا رو چک کنید . در بیشتر مواقع با یک فرم خالی مواجه می شید . یعنی این افراد حتی ابا دارن بگن چه فیلمی رو دوست دارن ,  چه برسه به اینکه بخوان مشخصات شخصی تر خودشون رو اعلام کنن .

چنین افرادی گارد رو از همون ابتدا به ساکن بستن . به این مفهوم که لازم نمی دونن به هیچ نحوی از انحا در تعامل قرار بگیرن ( خدا پدر زبان عربی رو بیامرزه که اگر نبود چه مصیبتی بود ! ) حال این سوال مطرحه که اصلن پس چرا اومدن اینجا .  

به نظر من تنها راه بهینه سازی در این مورد اینه که عضویت افراد با نظارت دقیق تری انجام بشه . این که شخصی با پروفایل خالی به عضویت سایت دربیاد , درست مثل اینه که فردی بره رستوران اما هیچی نخوره یا بره سینما چشماشو ببنده . اگر این شخص نوعی  می خواست در مواجهه و دیالوگ و ارتباط قرار نگیره ,  اصلا نمی بایست در یک انجمن عضو می شد . انجمن یعنی گروهی از انسانها که با هم ارتباط برقرار می کنند .  

درمورد برخی افراد هم به نظر من مرموزبازی و اطلاعات ناقص و بستن پورت های ارتباطیشون جنبه ترس یا محافظه کاری نداره و بیشتر نوعی بیتفاوتنمایی است و  به مرام  " ما متفاوتیم ! " برمی گردد .

دسته سومی هم وجود داره . افرادی که حال ندارند اطلاعات خود را درج کنند و به ته خط رسیده اند . اینان به راستی بی تفاوت واقعی اند . و ارتباطات انسانی حوصله شان را سر می برد , و حرف زیادی هم ندارند که بزنند . برخی از آنها با سگ و طوطی و ماهی بهتر ارتباط برقرار می کنند تا نوع بشر . آنها  پیرو مسلک " انسانم آرزوست" هستند . 




خدا پدر زبان عربی رو بیامرزه؟؟؟؟؟؟؟؟ - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۷/۱۹ عصر ۰۲:۵۴

(۱۳۹۰/۷/۱۹ صبح ۱۱:۳۴)هری لایم نوشته شده:  

به این مفهوم که لازم نمی دونن به هیچ نحوی از انحا در تعامل قرار بگیرن ( خدا پدر زبان عربی رو بیامرزه که اگر نبود چه مصیبتی بود ! )

دوست بزرگوار من، هری گرامی!

زبان فارسی بی گزافه گویی شیرین ترین زبان دنیاست!

بزرگوار! این زبان شیرین را که از بالاترین قله های دنیا از هزاران سال پیش غلتیده و صیقل خورده و خوش تراش و زیبا به دست ما رسیده، گرامی بدارید.

کمی تلاش و کوشش شما، دست یابی شما به رگه های طلایی و زیبایی از زبان شیرین پارسی را سبب می شود که بی همانند است.

حمله ی تازیان به ایران و پشتیبانی ادیبانی همانند سعدی که استاد ادبیات و زبان عرب هستند، سبب شد که چهل درصد زبان ما عربی باشد و ما سی و سومین زبان عرب شناخته شویم.

این سخن روان کسی را به درد می آورد که شاهنامه ی فردوسی را دانسته باشد. کسی این رنج را می فهمد که شیرینی آثار ارزشمند باستانی ایران را شناخته باشد.

سنگ نوشته های داریوش بزرگ، تاریخ بیهقی، سروده های رودکی، شعرهای عراقی، شاهنامه ی فردوسی، منشات قائم مقام فراهانی،... فیلم نامه های علی حاتمی، همه و همه برگرفته از زبان شیرین فارسی است. در دل این نگاشته ها، حتی واژگان غیر فارسی نیز رنگ و لعاب فرهنگ فارسی را گرفته اند و دگرگون شده اند. 

*************

به شوخی یا جدی، چنین واژگانی را به کار نبرید. هر که بخواند، ریشه ی خود را از دست می دهد.

دوست من!

بگذار روان ایرانی تو در تو زنده شود و بزرگی و بزرگواری خود را دریابی.

امروز به هیچ گونه نمی توان هیچ زبانی را از زبان های دیگر تهی دانست اما برادرم،

زمانی که با کمی کوشش واژگان شیرین فارسی را می توانی بکار ببری، بکاربردن زبان دیگر شایسته ی وجود شریفی همچون شما نیست.

تلاش و کوشش شما برای من بسی ارزشمند و گرانقدر است. شما را ندیده و نیافته، تنها با خواندن نگاشته های شما و پشتکار شما می ستایم، بسیار هم!

اگر گله کردم، دوستانه بود به شما و همه ی دوستان مهربانم.

اگر شِکوِه نمودم چون ایران بزرگ را از هر چیزی در دنیا دوست تر دارم و هیچ ناروایی را در آن روا نمی دانم.

پوزش مرا بپذیرید!




RE: خدا پدر زبان عربی رو بیامرزه؟؟؟؟؟؟؟؟ - گرتا - ۱۳۹۰/۷/۱۹ عصر ۰۴:۰۳

(۱۳۹۰/۷/۱۹ عصر ۰۲:۵۴)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

حمله ی تازیان به ایران و پشتیبانی ادیبانی همانند سعدی که استاد ادبیات و زبان عرب هستند، سبب شد که چهل درصد زبان ما عربی باشد و ما سی و سومین زبان عرب شناخته شویم.

 کاپیتان اسکای عزیز

پیش از هر چیز، علاقه شما به زبان فارسی و تلاشتان برای پاسداشت این زبان ستودنی است، ولی منظور شما از اینکه "ما به عنوان سی و سومین زبان عربی شناخته می شویم" را متوجه نشدم. زبان عربی در کشورهای مختلف به شکل های متفاوتی در آمده است به طوری که مثلا یک عرب عراقی برای گفتگو با یک عرب مصری و یا مثلا تونسی با مشکل مواجه می شود، در عین حال این شکل های مختلف همه متعلق به زبان عربی شناخته می شوند. ولی زبان فارسی هرگز حتی با وجود تعداد زیادی از وام واژه های عربی، حتی به عنوان هم خانواده این زبان هم شناخته نمی شود، چه برسد به اینکه خودش بخواهد یکی از سی و سه گونه زبان عربی باشد. حداقل در محافل علمی که اینطور نیست. بنابراین بهتر است خود ما نیز چنین مسائلی را مطرح نکنیم که پایه علمی ندارد.

دلیل آن هم این است که زبان فقط شامل تعدادی واژه نیست، بلکه حروف یا به عبارتی همان آواها و نیز دستور یا گرامر را نیز شامل می شود. زبان فارسی تنها در حوزه واژگان و کلمه ها از زبان عربی وام گرفته است و در طول این 1400 سالی که واژه های عربی وارد فارسی شده اند حتی یک آوای عربی نیز وارد زبانمان نگردیده است، یعنی حتی همان واژه های عربی را نیز با آواهای فارسی تلفظ می کنیم. به علاوه در زمینه دستور نیز باز دستور زبان خودمان را داریم و قواعد دستوری که وارد شده اند در حد بسیار ناچیز بوده اند. بنابراین اگر برای مثال شما بریده ای روزنامه فارسی را به یک عرب نشان بدهید و از او بخواهید روزنامه را بخواند، او تنها قادر به شناسایی بعضی کلمه ها خواهد بود و از معنی کل مطلب تقریبا هیچ چیز نمی فهمد.

 در بین زبانهای زنده دنیا اکنون نمی توان زبانی را یافت که سرشار از واژه های قرض گرفته شده از زبان های دیگر نباشد. همین زبان انگلیسی  هم اگر قرار باشد واژه هایی که از زبانهای دیگر به آن وارد گردیده است را حذف کند، با یک خلا و کاهش ناگهانی در واژگان مواجه خواهد شد. در مورد عربی و فارسی هم به دلایلی که می دانیم واژه های عربی زیادی به فارسی وارد شد (و البته واژه هایی فارسی نیز به زبان عربی وارد گردید، هر چند تعداد آنها کمتر است) ولی همان طور که گفته شد اینها هرگز باعث نمی شوند که زبان فارسی شاخه ای از زبان عربی به نظر برسد. (البته شکی نیست که باید زبان را پاس داشت و از به کار بردن واژه های غیر فارسی تا حدی که ممکن است، دوری کرد.)

باز هم علاقه شما به زبان فارسی که به آن عشق می ورزم را شایسته تقدیر می دانم و همین علاقه سبب شد که این پاسخ را بنویسم.

البته امیدوارم طرح این مسائل باعث انحراف از بحث اصلی که در جریان بود و هری لایم عزیز آن را مطرح کرده بود نشود و به آن پرداخته شود.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - هری لایم - ۱۳۹۰/۷/۱۹ عصر ۰۶:۳۳

دوست پرجنب و جوش من کاپیتان عزیز

آیا باید بگردیم واژه ای از واژگان کهن پارسی دوره ساسانی یا حتی هخامنشی را از ناکجا آباد ,  از اعماق تاریخ ,  از روی کتیبه ها ,  دیوارنوشته ها و متون کهن و ... بیابیم و آنها را به زور به  زبان معاصر حقنه کنیم ؟ آیا به عنوان مثال استفاده از واژه تصادفی در ذهن مخاطب دقیقا همان مفهوم رندم را متبادر می کند ؟ یا درصدی از ذهن او را ناخودآگاه حتی در حد کسری از ثانیه می برد به سمت تصادف و تصادم و اتومبیل و برانکار و بیمارستان و ... ؟ * از آن گذشته اگر قرار باشد نوشتار و مفاهیم بخش قهوه خانه با بخش های دیگر تفاوتی نداشته باشد ,  چه نیازی به این بخش با این عنوان بود ؟

به نظر من مقوله زبان شناسی و آوا شناسی چون با حس و درک سر و کار دارد , وسیع تر و عمیقتر از این است که با برخورد قهری و خشک و ریاضی وار و " چنین است و جز این نیست ! " بتوان به نتیجه مطلوب رسید . این راه رفته ای است که حتی برخی از ادبا  آن را تجربه کرده اند . یعنی نشسته اند تک تک برای کلمات , معادل فارسی برگزیده اند و به صورت دستوری و تزریقی آنها را به متون ادبی انتشار داده اند , اما با اقبال مواجه نشدند ; که اگر می شدند ,  زبان فارسی  , امروز می باید از کلمات عربی و انگلیسی و فرانسه و روسی و ... تهی می بود .

عامل مهمی که آمیختگی کلمات بیگانه را در زبان فارسی تسریع نموده ,  از یکسو پیشینه تاریخی است (چنانچه بسیاری از کتب ارزشمند ایرانی تا دویست سیصد سال پیش به عربی نوشته می شده ) و از سوی دیگر شیوه زندگی مدرن است . در گذشته ای نه چندان دور ( حتی تا 20 - 30 سال پیش ) واژگان تخصصی در بین اهالی آن تخصص مکالمه می شد . مثلا پزشکان در خصوص پزشکی ,  مهندسان درمورد اجزا و قطعات الکتریکی و الکترونیکی ,  اهالی تئاتر راجع به تئاتر  ,  نظامیان درباره انواع توپ و خمپاره و ... به گفت و گو می پرداختند . اما الان تقریبا همه کس راجع به همه چیز می شنود و حرف می زند . مثلا کودکی خردسال درمورد قابلیت های بمب افکن B52 از پدرش سوال می کند .   یک مادربزرگ نقلی و جذاب در خصوص تفاوت LED , LCD از نوه اش سوال می کند .  بقال سر گذر درمورد نانو فناوری از رادیو اطلاعاتی کسب می کند و  در اولین فرصت کف دست خریداران می گذارد ... این یک واقعیت است و گریزی از آن نیست . و چون کلمات تخصصی عموما فرنگی اند ,  این وضعیت ایجاد می شود . هرچند که ممکن است دلسوختگان و عاشقان فرهنگ و ادب و هنر ایران و باستان گرایان در کوتاه مدت حرکت هایی انجام دهند ,  اما به نظر می رسد در نهایت مقهور جبر روزگار شوند . ( به امید آنکه آنها بر جبر روزگار چیره گردند !)

در گذشته افرادی در کافه بودند که هیچ نمی نوشتند و نمی گفتند . تمام انرژی خود را ذخیره می کردند و زیج می نشستند و از صبح تا غروب و شب تا صبح فقط نوشته های دیگران را به لحاظ مختلف از زوایای گوناگون ,  خوب بررسی و رصد می کردند و به محض مشاهده کوچکترین خبط و خطایی در نوشتارهای ارسالی ( آن هم با معیار و محک خودشان و کاملا یکسویه ) آن را پیراهن عثمان می کردند و فریاد واویلا و وا مصیبتا به راه می انداختند و معرکه می گرفتند و فضا را آلوده می کردند و بذر نفرت می پراکندند . حال آنکه خود در عمل چندان خروجی خلاقانه ای نداشتند . آنان دیگر اکنون نیستند ; چرا که گذر زمان حقایق را آشکار کرد . 

دوست خوبم ,  اسکای عزیز !  چون در انتقاد شما حسن نیت می بینم ,  برای اینکه حتی 1% آن رفتارها و کردار ها در اذهان تداعی نشود , استدعا دارم , روش برتر پارسی نویسی را با نوشته های پرمغز و جذابتان به من و امثال من بیاموزید تا بیش از این خطوط قرمز را رد نکنیم و وارد حریم های ممنوعه نشویم . ضمنا برخی انتقادات و یادآوری ها را می شود از طریق سامانه پیام خصوصی هم بیان کرد . تصور من این است که اگر من می خواستم به طور مستقیم از فرم نوشتاری شما انتقاد کنم ,  این روش را انتخاب می کردم . کما اینکه پیشتر ,  دوستانی از سر بزرگواری و محبت تذکراتی را در برخی موارد به طور خصوصی به من یادآوری کرده اند و من از ایشان ممنونم .

 

 

-------------------------------------------

* مگر خود کلمه تصادف بر وزن تفاعل عربی نیست ؟!     

 

  




کسی که می ترسد وارد نمی شود! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۷/۱۹ عصر ۱۰:۳۳

(۱۳۹۰/۷/۱۹ صبح ۱۱:۳۴)هری لایم نوشته شده:  

به نظر من برخی از دوستان با محافظه کاری و ملاحظه کاری و به زبان ساده تر ترس و لرز وارد این فضای مجازی می شن .

تا هم اکنون، چندین نامه دارم با این عنوان:

"امیدوارم پاسخی که به نوشته شما دادم موجب دلخوریتان نشده باشد."

و خودم هم چنین نامه هایی به برخی دوستان نوشته ام.

راستش قبول ندارم که کسی با ترس و لرز وارد کافه شود. کسی که می ترسد وارد نمی شود!

بهتر است بفرمایید: کسانی که وارد می شوند به هر دلیلی به ترس و لرز دچار می شوند.


اینجا رستوران نیست. هر که وارد می شود این اجازه را دارد که مدتی بررسی کند و با خواندن نوشته های شما به نتیجه برسد.

اینجا کسی ابا ندارد، شاید آمده تا کنکاش کند و نتیجه های تازه ای از دیدگاه ها و اندیشه های ارزشمند شما دریافت نماید، آنگاه حس درونی خودش را در دل یک فیلم پیدا کند.

به ادبیاتی که من با آن وارد کافه شدم (خودم بهترین نمونه ام) نگاه کنید و تفاوتش را در چهار نوشته ی پس از آن ببینید. بسیاری از شوخی ها و شوخ طبعی ها را رها کردم و روز به روز سخت تر و سنگین تر نوشتم.

یادم هست یک بار یکی، یک شوخی کرد و یک آدمک با هفت تیر را ته شوخی اش چسباند و به خودش و نوشته اش با گلوله های جدی شلیک شد.

...چرا؟

چون با هزار امید و آرزو به کافه پا می گذاریم و گرفتار هزار گونه ترس و لرز می شویم.

شما دلیل آن را بگویید.

هری، دوست من، ارادت من را به خود می دانی! آیا فضای به وجود آمده را در این کافه، در روحیه ی دوستان اثر گذار نمی دانی؟

یک فضای شاد و پر از امید با دلگرم کردن دوستان و ندیده گرفتن چیزهایی ناچیز همانند اینکه توی پروفایلش چی نوشته، نتیجه ای ندارد جز دلسرد شدن و رها کردن کافه!

با نشان دادن مهربانی و دوستی و نیک اندیشی خود، دوستان همراه را راهنمایی کنیم و یکدیگر را نقد کنیم و اجازه دهیم تا دیگران هم ما را نقد کنند.

هر که با هر پروفایلی و با هر احساسی وارد که شد، دوست و همراه است، سفارش هم نداد، تایپیک هم نزد، دکمه ی تشکر را هم فشار نداد، نشستن اش و تماشای هنرنمایی شما در نوشتن، خودش ارزش بسیار زیادی دارد.

**********

آماده ی شنیدن نقد و دیدگاه دوستان هستم.

آیا راهکاری برای به وجود آوردن یک فضای شاد و امیدوار کننده و ارزشمند به نظر شما می رسد؟


(۱۳۹۰/۷/۱۹ عصر ۰۴:۰۳)گرتا نوشته شده:  

پیش از هر چیز، علاقه شما به زبان فارسی و تلاشتان برای پاسداشت این زبان ستودنی است، ولی منظور شما از اینکه "ما به عنوان سی و سومین زبان عربی شناخته می شویم" را متوجه نشدم.

شوربختانه مدت زمانی پیش شایعه ای بر سر زبان ها افتاد که یونسکو زبان فارسی را سی و سومین لهجه از لهجه های عربی شناخته است. این شایعه به گونه ای قوت گرفت که یونسکو در یک اعلان عمومی آن را رد کرد و تا مدت ها پس از آن هم درباره ی آن بحث و درگیری بود.

این یک نشانه است که باید آن را جدی گرفت.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۷/۱۹ عصر ۱۱:۰۹

(۱۳۹۰/۷/۱۹ عصر ۰۶:۳۳)هری لایم نوشته شده:  

* مگر خود کلمه تصادف بر وزن تفاعل عربی نیست ؟!     

 

تصادف (عربی)= برخورد (فارسی)

عربی:

به این مفهوم که لازم نمی دونن به هیچ نحوی از انحا در تعامل قرار بگیرن

فارسی:

 "... در این باره  نیازی نمی بینند که به هیچ گونه ای، رودرروی کافه و کافه نشینان قرار بگیرند..."


دوستان بزرگوار! هری ارجمند، بانو گرتا، دوستان گرامی:

به دو جمله ی بالا نگاهی بیافکنید. بدون پیش داوری کدام یک را شیرین تر می یابید.

چیزی که شاهنامه را این گونه شیرین و دل نشین نموده، واژه هایی است که از ژرفای اندیشه و فرهنگ ایرانی تراویده است.

نیازی به فرهنگستان و چپاندن واژگان عجیب و غریب نیست!

نگذارید که همین واژگان برجای مانده از فرهنگ و زبان شیرین فارسی از کف برود.

شما ایرانی هستید و پاسبانی از اندیشه ی ایرانی در قالب واژگان، بر دوش شماست و این کاری دشوار نیست.

چهل درصد زبان فارسی، عربی است. ده درصد زبان فارسی از دیگر زبان های بیگانه است (درصدها تقریبی است و آن ها را شنیده ام).

همه ی زبان ها در گذر زمان در یکدیگر اثر می گذارند و باید بگذارند اما تا چه اندازه ای؟

اجازه ندهید که پنجاه درصد فارسی ما هم نابود شود و زبان مادری از کف برود.

از همین کافه آغاز کنیم و از بازمانده ی این زبان دیرپا نگهبانی نماییم. این کار سختی نیست.

تنها و تنها درخواست من از شما این است که زمانی که یک کلمه ی فارسی، پاسخگوی شماست، فارسی را پاس بدارید.

این نرم افزار ارزشمند را هم با حجم سه و نیم مگ به شما هدیه می کنم. پس از نصب آن، برابر برخی از واژه های بیگانه را به شما خواهد داد.

فارسی را پاس بداریم! 

این برنامه در حد و اندازه ی خودش ارزشمند است و ایده های خوبی درباره ی زبان فارسی به شما می دهد.

درود کاپیتان را پذیرا باشید. پیروز باشید!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۷/۲۰ صبح ۱۲:۴۲

(۱۳۹۰/۷/۱۹ صبح ۱۱:۳۴)هری لایم نوشته شده:  

ویتوی عزیز !  شما خودتون از اعضای اثرگذار هستید و هرزمان که حضورتون پررنگ تر بوده ,  کافه از امنیت روانی و آرامش بیشتری برخوردار شده , یادداشت هاتون نشانه بلند نظری و خوی نیک شماست .

بر هری عزیز درود و نیز بر دیگر دوستان کافه اعم از حاضرین و به همچنین غایبین !

شرمنده ام نکن هری عزیز که اگر دو سه کلمه دیگه بنویسی ممکنه از سوی کاپیتان و دیگر دوستان متهم بشی به اینکه از لحاظ ادبی صنعتی جدید به نام (( بیش مبالغه ! )) رو بنیان میگذاری دوست من !

بابا ای جماعت !

(( ز احمد تا احد یک میم فرق است     جهانی اندر آن یک میم غرق است ... ))

حیف نیست در غیاب خیلی از دوستان تحت تعقیب که در بالا نام برده شدند نشستین و دارین پرونده دلنشین وامدار بودن زبانهای پارسی و تازی ! از هم رو بررسی می کنین !

ای جماعت ! در کنار این بحث شیرین !  لطفا آن همت مضاعف رو دریابین و آیا کسی هست که به یکی از این یاران غایب از نظر پیامی ! ایمیلی ! زنگی و چیزی زده باشه و یا به سبک قدیم با دود علامت داده باشه ؟ در عین حال من معتقدم در دل این کلیات که به انها اشاره رفت یک جزئیات کوچکی هم بود که مربوط میشد به اینکه (( چه کنیم تا شجاعت دوستان تازه وارد کمی تا قسمتی خجالتی و البته کمی هم بی تفاوت را به باتفاوت شدن و یافتن قلبی همچون دل شیر تشویق نماییم ؟! ))

در اینجا ذهنم داشت به سمت فیلم جادوگر شهر از و آن سفر جادویی برای بهبود حال آن شیر و دوستانش می رفت و نزدیک بود فریاد بزنم (( اورکا ! اورکا ! )) که لعنتی به دل نمیدانم کدام رنگ شیطان فرستادم  و گفتم بهتره یادی از فیلم زیبای دیگری به نام (( پرواز بر فراز آشیانه فاخته )) داشته باشم و به خود بگویم شاید این سکوت و احتیاط دوستان در کافه از جنس سکوت آن سرخپوست غولپیکر آنگونه که عالیجناب مک مورفی مینامیدش یعنی (( رئیس )) باشد !

راستش هیجکدوم از اینها مهم نیست رفقا ! مهم خود مساله است ... دوستان تازه وارد را به نوشتن تشویق کنیم و با آنها در بیان احساساتشان و دیدگاه هایشان همراهی کنیم ... به آنها و خودمان کمی زمان بدهیم تا قاعده نوشتن و راه خودشان را با موضوعی که انتخاب می کنندو با ان راحتتر هستند ، پیدا کنند... بیایید بیشتر دوست باشیم و به قول بانوی عزیز برای این دوستی خیلی هم دنبال دلیل های جدی نباشیم ! هر چند صادقانه بگویم خود من اینگونه بودن را تازه دارم با تمرین کردن می آموزم !

یا حق ...




روزگار غریبی است، نازنین! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۷/۲۰ صبح ۰۷:۵۹

(۱۳۹۰/۷/۲۰ صبح ۱۲:۴۲)دن ویتو کورلئونه نوشته شده:  

شرمنده ام نکن هری عزیز که اگر دو سه کلمه دیگه بنویسی ممکنه از سوی کاپیتان و دیگر دوستان متهم بشی به اینکه از لحاظ ادبی صنعتی جدید به نام (( بیش مبالغه ! )) رو بنیان میگذاری دوست من !

**********

روزگار غریبی است نازنین!

روزگاری که اگر به یک ایرانی با زبان شیرین فارسی بگویی ایرانی باش و به زبان خود سخن بگو، چپ و راست، با گلوله های مشقی و حقیقی، زیر بارانِ تیر جان می سپاری!

کجاست احمد شاملو، فروغ فرخ زاد، ملک الشعرای بهار، فردوسی پاک زاد، پروین اعتصامی، اقبال لاهوری، ... تا این درد کهنه را دوباره بسراید!

روزگار غریبی است نازنین!

روزگار غریبی است!

**********


دن ویتوی عزیز! مقام والای حضرت عالی، فی نفسه، صدرالمنتهای کمال و عزت و شرف و کلام جاری  قلمتان، یَعصِمُ مُراعتها الذهن عن الخطاء بالفکر و عن قریب لذت حضور جناب عالی طیاره ی الفندق الکلاسیک را به سرمنزل مقصود واصل و جدَ بلیغ و سعی عمیق و نَفَس روحانی آن استاد نفحه ی قدسی صور اسرافیل و مع هذا این حقیر فقیر، از بیان آن تقریر، عذرتقصیر و من بعد سعی واثق و جد لاحِق به عمل آورده تا لائق این حضور در فُنُدق بوده و در بیانیه ای عیان بیان می نماییم، بنان کابیتان برای ابد منقطع باد اگر جنابعالی را به تهمت افضل المبالغه و کماهو متهم و جسارت را فی حد کمال، عیان نمائیم. لهذا فی کل صنعت الجدیده و القدیمه و الحائزه، اینجانب کل شرائط محاکمات و مستندات را بر علیه این حقیر، کابیتان، تفسیر نموده و شخصاً محکومیت شخص خود را در عیان، بیان می نمایم. صدور حکم اشد مجازات را مقرر نمایید و من بعد کلامی از کتیبه های غریبه ی هخامنشیان و ساسانیان و فی کل المجموع، ایرانیان تقریر نمی نماییم.

نکته: از اینکه کلمات فارسی "را" و "به" و "می نماییم" و "برای" و"باد" را به زبان کهنه و باستانی از ناکجا آباد، از اعماق تاریخ و از روی کتیبه ها و دیوار نوشته ها و متون کهن حنقه نمودیم عذر خواهیم! (باز هم معذرت که "خواهیم" را آوردیم.)




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - دزیره - ۱۳۹۰/۷/۲۰ صبح ۰۹:۵۳

دن ویتو کورلئونه گرامی ، ضمن انکه علاقه و توجه تان به باز یافتن دوستان غایب، قابل تقدیر است .بد ندیدم که من هم مطلبی را اضافه کنم.

میگویند:

-دوست داشتن دل می خواهد نه دلیل .( ضرب المثل ایرانی)

-دل را دلائلی است که عقل را از ان اگاهی نیست.( پاسکال)

-کسانیکه کاملا منطقی باشند ، به اسانی ممکن است گمراه شوند.(جرج سارتون)

دوستان با اعتباری که به سادگی کافه را ترک می کنند و دست از ان میکشند ،کافه را دلی دوست نداشته اند و احتمالا فقط به خاطر خودشان در ان حضور داشته اند. وگرنه لااقل حرمت امتیازهایی که کافه نشینان با علاقه به ایشان اعطا کرده اند را پاس میداشتند.

به هر حال امیدواریم که همه شان باز گردند و بدانندمنتظرشان هستیم.

و کاپیتان اسکای گرامی

تمام فرمایشات شما متین است. لطفا چیزی به دل نگیرید و بدانید این گفتگو ها ، همان چیزهایی است که که کافه را گرم و شیرین میکند و اگر نباشد ، تک تک مان گله میکنیم که چرا کافه بی رونق است.

موفق باشید وپایدار.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - اسکورپان شیردل - ۱۳۹۰/۷/۲۰ عصر ۰۱:۰۲

جریان ملانصرالدین راشنیده اید؟ که قاضی شده بود و دو نفر برای دعوی خود  پیش او رفتند .ابتدا ملا سخنان اولی را شنید و پس از پایان سخنان او گفت : بله حق با شماست. شما راست می گویید. سپس دومین نفر دعوی خود را مطرح کرد و ملا پس از شنیدن سخنان او باز هم گفت: شما هم راست می گویید! منشی دادگاه که در جریان وقایع قرار داشت با تعجب به ملا رو کرد و گفت: جناب ملا! این چه جور قضاوتیست؟ نمیشه که هر دو نفر راست بگویند . ملا به او پاسخ داد: شما هم راست می گویید!!...

 حالا من هم باید بگم که : کاپیتان عزیز! دون ویتوی بزرگوار! هری گرامی! و ... شما همه تان  راست می گوئید! ...

دغدغه های کاپیتان همان دغدغه های خود من است. ترس از بین رفتن زبان شیرین پارسی در من وجود دارد. خطر انیرانیسم  را نباید کوچک شمرد. پان های کوچک و بزرگی که به لطف دنیای مجازی از گوشه و کنار همچون کرم هایی از خاک سر بر آورده اند و به دنبال نابودی پیوندهای تاریخی ایران و ایرانی هستند. کسانی که زبان فارسی را لهجه سی و سوم زبان عربی می انگارند. خائنینی که به لطف دلارهای نفتی بعضی کشورها (حیف کشور که به این شهرک های کوچک اطلاق شود) به دنبال انکار هر آنچه بر آن نام ایران و ایرانی است هستند. در این میان باید هوشیار بود . مواظب نظرات به ظاهر دلسوزانه که در پشت آن هزاران شیطان کمین کرده اند بود. نباید به دست خود بیگانگان و وطن فروشان را بر صدر بنشانیم و آنها را حلوا حلوا کنیم.

اما ...

با ویتو و هری و گرتا هم موافقم . نباید از آن طرف بام بیفتیم. باید توجه بکنیم که پویایی یک زبان به "سره" بودن آن نیست. زبان انگلیسی که امروزه زبان رایج دنیاست شامل انبوهی از کلمات و واژه های لاتین و فرانسه و آلمانی و غیره است که بدون آنها تکلم به انگلیسی محال است.

باید توجه داشت که هر واژه ای که معادل مناسب و رسای فارسی دارد دلیلی ندارد که از واژه های بیگانه برای آن استفاده کرد. اما با ساختن مسخره آمیز بعضی کلمات به عنوان معادل فارسی (مثل کش لقمه و گرد لقمه و پاسور!) نه تنها نمیتوان زبان فارسی را سره کرد بلکه موجبات خنده دیگران را نیز فراهم می کنیم.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۷/۲۱ عصر ۱۱:۲۴

(۱۳۹۰/۷/۱۸ صبح ۱۲:۵۴)هری لایم نوشته شده:  

از مانچای یا مونچی یا مونچای یا مانچی کسی خبری نداره ؟

برادران مفقود و بانوان  مفقوده .. افرادی نظیر موسیو وردو - دشمن مردم و ...

طبق شنیده ها برادر مونچی ( مانند برخی دیگر از بزرگان کافه ) این روزها سرگرم بیرون آمدن از دوران مجردی هستند و حسابی درگیر مقدمات ازدواج و نامزدی می باشند. :lovve:

در مورد مسیو وردو عزیز هم که بوشهری بوده اند برخی شایعات حاکی از اینست که ایشان از کارمندان نیروگاه اتمی بوشهر بوده اند و متاسفانه هنگامی که روس ها داشته اند رآکتور را پلمپ نهایی می کرده اند او اشتباهی داخل رآکتور بوده و همانجا گیر افتاده است و ماموران بعد از روشن کردن رآکتور متوجه می شوند که البته بسیار دیر شده بود cccc:

(۱۳۹۰/۷/۱۹ صبح ۱۱:۳۴)هری لایم نوشته شده:  

 شما به صورت رندم ( تصادفی !) صفحه مربوط به مشخصات اعضا رو چک کنید . در بیشتر مواقع با یک فرم خالی مواجه می شید . یعنی این افراد حتی ابا دارن بگن چه فیلمی رو دوست دارن ,  چه برسه به اینکه بخوان مشخصات شخصی تر خودشون رو اعلام کنن .

نکته خوبی گفتی. ::ok: الان در مورد افراد تازه , داریم روی این مورد پافشاری می کنیم.

(۱۳۹۰/۷/۲۰ عصر ۰۱:۰۲)اسکورپان شیردل نوشته شده:  

جریان ملانصرالدین راشنیده اید؟ که قاضی شده بود و دو نفر برای دعوی خود  پیش او رفتند .ابتدا ملا سخنان اولی را شنید و پس از پایان سخنان او گفت : بله حق با شماست. شما راست می گویید. سپس دومین نفر دعوی خود را مطرح کرد و ملا پس از شنیدن سخنان او باز هم گفت: شما هم راست می گویید! منشی دادگاه که در جریان وقایع قرار داشت با تعجب به ملا رو کرد و گفت: جناب ملا! این چه جور قضاوتیست؟ نمیشه که هر دو نفر راست بگویند . ملا به او پاسخ داد: شما هم راست می گویید!!...

:haha::

من هم در عین حمایت از ملانصرالدین با  اسکورپانموافقم , البته نظر من به آقای  کاپیتان نزدیک تر است ! :D

پ.ن: دیروز 20 مهرماه روز حافظ بود. ( حافظ , فردوسی , نظامی , سعدی , ... اینا واقعا پایه های زبان پارسی هستند ) :ttt1




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۸/۳ صبح ۱۲:۳۸

آن شهید مظلوم , آن ادامه دهنده راه عمر مختار , آن نویسنده کتاب سبز , آن دارنده 130 میلیارد پول , آن دارای محافظان زن , آن بیچاره ی لاف زن ؛ آن عامل بمب گذاری لاکربی , آن جمجمه از مغز تهی ؛ آن سرهنگ با لباس ژنرال , رهبر جماهیر عرب , جناب  معمر قذاقی (رضی الله عنه ) از نوادر دیکتاتورهای تاریخ بود. آورده اند که در عنفوان جوانی کودتایی بکرد و رهبر اتحاد جماهیر سوسیالیستی لیبی  شد. سپس به سبب متانت و افتادگی بسیار دستور داد که او را رهبر جهان عرب بخوانند و از عنوان رهبری جهان چشم پوشید. نقل است که از همان ابتدا ساده می زیست و هر گاه به سفر خارجه و سازمان ملل می رفتی , شتر و چادر را با خود می بردی و در همانجا برپا کردندی !

همچنین آورده اند که در 70 سالگی اینقدر انرژی داشتی که 6 ساعت تمام در سازمان ملل سخنرانی کردی تا جایی که مترجم بدبخت را بیهوش ساختی و حاضران را مدهوش و کرگوش . مکتوب است که زنان را بسیار گرامی می داشت و از این روی لشکری از محافظان زیبای زن برای خود محیا کرده بودی و در سفرهای خارجی به بلاد ایتالیا , مانکن و زیبارویان را جمله قرآن دادی و دعوت به اسلام کردی .

معمر  در شجاعت نظیری نداشت و همزمان شرق و غرب را بکوبیدی , کوبیدنی. هنگام انقلاب مصر وی حسنی مبارک را نصیحت بکرد که ای برادر حرف ملت ات را گوش کن اما وقتی دو ماه بعد جماعتی از مردم خودش بر وی بشوریدند خونسردانه بگفت "اینها مواد کشیده اند و مست می باشند. من اصلا کاره ای نیستم که کنار بروم ! "

چند روز پیش معمر همراه با کاروان خدم و حشم از سرت ( زادگاهش ) آهنگ جنوب لیبی کرد ولی از بخت بد , جنگنده های ناتو کاروانش را ردگیری و متلاشی نمودند. وی در لوله ای مخفی شد اما جماعتی خشمگین او را پیدا کردند و بی محاکمه کشتند و شد آنچه نباید می شد. یادش گرامی باد . ashkخاورمیانه بی او دیگر لطفی نخواهد داشت. به یادت و   به پاس کمک هایی که در فرار از کازابلانکا به ما کردی .   mmmm:روحت شاد .    ( از طرف سروان رنو - 2/8/90 - کافه کلاسیک )




شما بگین! - ممل آمریکایی - ۱۳۹۰/۸/۲۶ عصر ۱۱:۲۶

همیشه از ممد فلاپی پرسیدم سینما چیه؟

شاید سینما یه آفَته، شاید یه شانس، شاید یه پول قلمبه، شاید یه شهرت بی خودی، یه چیز الابختکیِ قضا قورتکی که یکی باهاش می ره بالا یکی با فرق سر می خوره زمین!

این اسکار، یه فیلمی مث آواتار، پرفروش، پر خرج، پر دردسر، اون وخ یه فیلم کم هزینه ی کم خرج کم بیینده، مثل گنجه ی رنج، اول بشه!!!؟

و بعد می گم: ممٌد!

پای پرده ی بزرگ سینما، جلوی آپاراتچی که می شینی، چی می بینی؟

خودت رو، رویاهات رو، زندگی رو؟

وقتی تو دکون نونوایی نون می دم دست مردم، هیچ حسی ندارن، گشنه ان، نون می خوان که شکمشونو سیر کنن، پس سینما واسه ی چی می آن؟

توی این پرده ی عریض چی هست که باهاس پول بی زبونو  بدی و به چیزی که هنوز نمی دونی چیه نگاه کنی؟

حس من گنگه، خیلی گنگه، حس تو چی؟

ما یه مشت آدم ریز و درشتیم که دنبال پر کردن خیالاتمون از آرزوهای دست نیافتنی مون هستیم؟

سانتی مانتالیسم؟

اومدیم تا بزن بزن تماشا کنیم و قد و بالای یه طناز تو دل برو رو دید بزنیم، بعد بشینیم واسه ی هم کُری بیایم که ها، چه تیپی؟ چه قیافه ای؟ چه بزن بزنی؟ ریختو ببین، بازو! کُپ آرنولد! من خود بهروز وثوقم، عشق من فردین! قیصر این کوچه بازار منم! شاخ بکشی شاختو می شکونم!

نه، می شینی پای یه پرده ی بزرگ که پشت سر هم هر ثانیه بیست و چهار تا عکس از جلو چشات رد بشه و خیال کنی مثل تیارت، واقعیه؟

راستش من تا تیارت باشه پامو تو سینما نمی گذارم، دروغ چرا! تیارت نیست که می رم سینما، ریشه ی تیارت سوخته، خاک صحنه بعض خاکای دیگه س! عشق، تو وجب به وجب تیارت موج می زنه، به خدا هرچی سینما دروغه، تیارت عینهو واقعیته، حیف که نیست!

به قول اوستامون، اوس کریم نونوا

چون که گل رفت و گلستون شد خراب بوی گل را از که جوییم از گلاب

سینما گلابه داداش نه گل!

این که به ضرب موسیقی و تروکاژ و هزارجور جنقولک بازی، یه مشت حس دروغی رو بچپونن تو خیالت، مث اینه که این آت و آشغالای سوسیس و کالباسو به ضرب سس تند بخوری!

نه اینکه بد بگم! نه، فقط سینما دروغه!

پشت بوم، قدیما که کفتر می پروندیم، وقتی کفترا پر می کشیدن توی اون بالا بالاها، من و ممدمی ایستادیم به تماشا، ممد خیلی حرف نمی زنه، خوب گوش می ده!

می گفتم ممد، فرق من و تو توی سینما با این کفترا چیه؟

غریزه ی اونا، اونا رو پر می ده و خیالات ما تو سینما ما رو پر می ده؟

فرق دنیای من و تو با دنیای کفترا چیه؟

ممد، همیشه پقی می زنه زیر خنده و می گه اونا کفترن، ما آدم!

ممد از سینما رفت سراغ تلویزیون و ویدئو و بعدشم کامپلوتر.

من با سینما و ویدئو و کامپلوتر جفت و جورم اساسی، فقط این سوال همه ش توی ذهنمه، بعدِ تماشای فیلم و کلی حال و حول، یه دفه این سوال مسخره می آد تو ذهنم، خوب که چی؟ تو دست من چیه؟ نون؟ چی به من رسید؟ پول؟ پیروزی؟

هیچ چی! تو دست من هیچ چیزی نیست ولی بازم می شینم پای فیلم و باز، مثل همیشه فیلم می بینم،واسه چی؟

شما بگین؟




نونوایی و سپاسگزاری - ممل آمریکایی - ۱۳۹۰/۹/۵ عصر ۱۲:۲۴

(۱۳۹۰/۷/۲۰ صبح ۰۷:۵۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

نکته: از اینکه کلمات فارسی "را" و "به" و "می نماییم" و "برای" و"باد" را به زبان کهنه و باستانی از ناکجا آباد، از اعماق تاریخ و از روی کتیبه ها و دیوار نوشته ها و متون کهن حنقه نمودیم عذر خواهیم! 

ما یک آدمی هستیم که دوس داریم هر چیزی رو تجربه کنیم. راستش خلاف ملاف نه ها، همین کارای روزمره رو. ما ازون آدمایی هستیم که تاتجربه نکنیم راستش نمی فهمیم. بد نیست که،

یکی مث شما با خوندن سبک استانیسلاوسکی یا برشت ته و توشو در می آره. ما نه

ما باهاس صد تا فیلم و تیارت ببینیم و فرقاشو یکی یکی پیدا کنیم و بعد حالیمون بشه که تفافتشون چیه

از قرار معلوم یک جر و بحثی بود بین دوسه تا از رفقا که یکی سنگ عربا رو به سینه زده بود و یکی دادش در اومده بود و سر و صدا

خوشبختانه اون که دادش دراومده بود تسلیم شد و یه نطق مفصل عربی تحویل داده بود.

نترسین.قرار نیست من بی سواد قاطی این دعواها بشم.

پریروز دم پاچال نون که دادیم دس یکی، پول که داد حواسم نبود گفتم مرسی یکهو یاد دعوای کافه افتادم. خواستم یک تجربه داشته باشم. به بعدی هم گفتم مرسی و بعدی و بعدی .

یه چشمم بود به قیافه شون. عادی بود. اوس کریم اوستامون یه دفه گفت ها چیه با ادب شدی. گفتم اوستا تجربه س. صَب کن تا آخرشو ببینی.

فردا صُبِش به همه می گفتم متشکرم. اوستا گفت ها باریکلا به فارسی تشکر کن همین خوبه چی معنی داره خارجی تشکر کنی. مردم ام رفتارشون کم و بیش عادی بود

اصل تجربه ظهر بود اولی که پولشو داد گفتم سپاسگزارم. چنو نگام کرد که جا خوردم. دومی بدتر به سومی که رسید دیگه اوستا جوش آورد گفت ممد مسخره می کنی؟

ول نکردم به چهارمی و پنجمی ام گفتم سپاسگزارم.

کفر اوستا در اومد چنو صداشو بلن کرد سرم که گفتم غلط کردم اوستا ببخشید

سر  چای خورون ظهر به اوستا گفتم اوستا می دونی تشکر عربیه. گفت نه خبر نداشتم گفتم اوستا نشنیدی عربا می گن شکراً

اوستا گفت آره شاید از ما یاد گرفتن آخه ما ایرانیا خیلی با ادبیم

گفتم نه اوستا ما به فارسی می گیم سپاسگزاریم تازه معنی شم با تشکر زمین تا آسمون فرق داره

اوستا یه گیجی زد. چاییشو هورتی کشید بالا و واسه ی ختم بحث گفت حالا چه فرقی داره. اصل کار تشکره که بشه عربی و فارسی نداره.

اوستا چایی می خورد ومن یه حسی مث کاپیتان اسکاد داشتم. کم مونده بود اشکم در بیاد

کاپی جان رو نمی دونم ولی توی اون دعوا تیر خلاص رو سروان زده بود فکر کنم. سروان گفته

نظر من به کاپیتان نزدیکتراست؟؟؟؟؟؟؟؟

سروان این را باید توضیح بده لااقل تکلیف خودش رو روشن کنه این وریه یا اون وری؟

نفهمیدم یعنی چی دلش را به دست می خواست بیاره- یا اون یکی مث ملانصرالدین- این وسط قربونی کاپی نبود زبان حنقهء فارسی بود

سروان مث اوستای من واسه ی ختم دعوا یه گوله خالی کرده بود تو مخ کاپی و خوشبختانه دعوا ختم به خیر شد و اعتراض کننده تسلیم رفقای هم زبونش شد که من بعد با زبون بیگانه اختلاط کند و زبان کهنه ی فارسی را حنقه نکنه و کرد

من می دونم چرا یه زبان منقرض می شه. یه کلمه از اون ور خاک می آد اول یکی دو تا کلاس بالا واسه کلاس گذاشتن بلغورش می کنن بعدش مردم عادی. بین او کلمه و فارسیش دعوا می شه و اصولاً چون ما مردم غریب پرستی هستیم معمولاً برد با اون کلمه خارجی اس و بعد کم کم اون فارسی منسوخ می شه و خنده دار می شه و توی دیوارای باستانی باید پیداش کنین

غریبی امان از غریبی که توی ولایت خودت باشی و غریب باشی آی....

راستی، یکی به ما بگه حنقه یعنی چی؟ ما که تو هیچ لغت نامه ای اینو پیدا نکردیم. کاپی با این کلمه شما از عربام زدی جلو




RE: نونوایی و یک پاچال دار خلاق و هنرمند! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۹/۵ عصر ۱۰:۲۵

(۱۳۹۰/۹/۵ عصر ۱۲:۲۴)ممل آمریکایی نوشته شده:  

من می دونم چرا یه زبان منقرض می شه

دوست گرامی ام

نانی که تو دست مردم بدهی، آردش آرد دانایی است، خمیرش خمیر توانایی و تنورش تنور تجربه!

دست مریزاد به این دست و بازو و هزار آفرین بر آن قلمی که در دستان توست. انگشتانت بر روی کلیدهای صفحه کلید نقشی از تار و پود غزل می بافند و حرفت حرف دل است.

تو خیلی چیزها می دانی و این دانایی را برای آن داری که پا به خراب شده ای به نام مدرسه نگذاشته ای و گرنه یکی همانند من بود تا همه ی توانایی های تو را در هم بکوبد و از تو یک فلاپی 1/44 مگابایتی بسازد.

گوهر خلاق تو همان است که استیو جابز گفت:

"خلاقیت به هم پیوند دادن چیزهاست!"

تو در یک نانوایی ساده با پیوند دادن سازه هایی که همیشه جلوی چشم ماست، ساختارهای نوینی، با تجربه و خلاقیت خود می سازی و این چیزی نیست جز هنر!

تو مفاهیم پیچیده و سنگین ذهنی و انتزاعی را به راحتی درک و هضم و بدل به یک فرآیند ساده ی عینی و قابل لمس می نمایی.

**********

به من گفتند که یکی مطلبی را نوشته و در آن به تو ناسزا و ناروا گفته، این برای من سزا و رواست و همان حرفی است که من نتوانستم از پس بیان آن بر بیایم و تو به شیرین ترین شیوه گفتی و آن را به کرسی نشاندی.

کاش سپاس همه ی دوستان را پای نوشته ات می دیدم و از دیدنش و این که دیگران هم تو را فهمیده اند شاد می شدم.

**********

چند نکته:

- من اسکای هستم، کاپیتان اسکای، نقش اول فیلم "کاپیتان اسکای و دنیای فردا"

- در نگاره هایت دستور نوشتاری را رعایت نمی کنی:

پس از پایان هر جمله بدون فاصله نقطه بگذار.

اگر نیاز به مکث کوتاه هست بدون فاصله با کاراکتر پیشین، (ویرگول) بگذار.

پس از هر کلمه نیاز به یک فاصله Space و نه بیشتر، هست.

ء (همزه) در زبان فارسی ورافتاده است، به جای آن از (ی) استفاده کن: "نمونه ی"

اول متن خود را به طور کامل با رعایت موارد بالا بنویس و سپس با کمک ابزارهای بالا آن را ویرایش نما. می توانی با درگ نمودن (انتخاب) یک کلمه ی کلیدی آن را بزرگ نمایی یا به رنگ خاصی در آوری.

از راست چین و چپ چین و وسط چین در موارد لازم استفاده کن.

اگر می خواهی به شکل محاوره ای بنویسی، گاهی لازم است از فتحه، ضمه و کسره استفاده کنی تا خواننده آن را به خوبی بخواند، شیفت را با A-S-D بگیر و آن را بعد از حرف مورد نظر وارد کن.

اً و اٌ و اٍ در زبان فارسی استفاده نمی شود. به جای عملاً بگو در عمل و به جای واقعاً بگو در واقع.

به عنوان کسی که سال هاست در کاربردی کردن مفاهیم خشک و محض علم تلاش می کند به تو آفرین می گویم و از تو سپاسگزارم و سفارش می کنم تا به هر صورتی درس خواندن را پی بگیری و به پایه های بالای دانش راه یابی، این برای تو خوب است. مشخصات خود را برای من به پست الکترونیکی ام بفرست، شاید بتوانم به تو کمک نمایم.

پیروز باشی و سربلند!

آدرس نانوایی را هم بده! کجا؟ کدام شهر و دیار؟ نان نانوایی شما خوردنی است!

در ضمن با بودن آدم هایی مانند تو زبان فارسی هیچ زمانی از بین نمی رود.


پی نوشت:

- این گفتگو ها هم، بحث و جَدَل است و دعوا نیست.

- آن کلمه ی عربی "حنقه" از من نبود، من آن را نقل قول نمودم.

- من به زبان عربی آشنا هستم و کوشش کردم تا با درهم نمودن دستور زبان فارسی با واژگان عربی، سرنوشت زبان فارسی را نشان بدهم وگرنه همانند استاد بزرگ و خردمند، فردوسی، همه ی تلاشم را در پاس داشت زبان این مرز و بوم به کار خواهم برد.




ساختار دراماتیک سینمای آوانگارد - ممل آمریکایی - ۱۳۹۰/۹/۱۳ عصر ۰۳:۲۷

خب! یک نگاهی بکنیم به کارنامهء خودمون در کافه

سه تا نامه داشته ایم که خواسته اند تا سه تا از تایپک هامون رو حذف کنیم.

ادمین هم گفته: از بکار بردن کلماتی که ممکن است سطح کافه را پایین بیاورد خوددداری کنید.

و در برابر سوال من- این لینک را آدرس داده اینجا من که هر چی گشتم دلیلش را پیدا نکردم. یک آقای معلمی پیدا شده که دستور زبان ما رو ردیف کنه (عجیبه)

هشت تا ارسال داریم و کلی توصیه و سفارش و نصحیت و تذکر

فکر می کنم اگه یه استاد دانشگاه بودم و حرف های سنگین و رنگین می زدم چیزهایی که شاید کسی نمی فهمید و نونوایی را با سینما قاطی نمی کردم حال و روزم بهتر بود

قدیما یک بار دم پذیرش فیلم های ویدیویی جهاد دانشگاهی بودم دنبال فیلم های هنری. کارت دانشجویی نداشتم و راهم ندادن. گفتم بابا ماهم اهل بخیه ایم. گفتن نه!

گفتم یاد بچه ی کفاش باشید که شاه اجازه نداد سوات دار بشه و رو همین اصل فرهنگ و مملکتمون رو عربای بی سواد به باد دادن. این که ما شاگرد نونواییم دلیل نمی شه که عشق فیلم و فیلم دون نباشیم - نشد که نشد.

یارو صاف واستاده بود که تو این کاره نیستی بابا برو پی نون و خمیر و پر کردن شکم مردم.

دلم بدجور سوخت. اونجوری از مردسه ما رو انداختن بیرون و بعدشم به جرم مردسه نرفتن حق دیدن فیلم رو هم نداریم.

دلم سوخت

مثل همین جا که دوستا می خوان دست ما رو بگیرن و بگن این کارو بکن و اون کار و نکن. اینو اونجور بنویس و اونو پاک کن و چیزی بنویس که در حد اساتید برجسته ی کافه باشه نه یه پاچال دار کافه

تو رو به خدا مردم عقلشون به چشمشون نیست؟

دلم سوخت و از جهاد دانشگاهی زدم بیرون

دم در چشمم افتاد به اطلاعیهء یه جشنواره "مقالات سینمایی!

رفتم و شروع کردم به تحقیق

اونجا همه دنبال جان فورد بودن و دور دور سرجیولئونه بود و کلینت ایستوود. یادتون هست؟

من دنبال یه مقاله رفتم سینمای آوانگارد، راستش خیلی قلنبه بود و دهن پر کن

" ساختار دراماتیک سینمای آوانگارد"

حس دراماتیک رو از رمان های چارلز دیکنز گرفتم و تعریف کردم و بعد توی فیلم های آوانگارد دنبال همون حس گشتم. کار سختی نبود.

آوانگارد می خواست نو باشه برای همین از به هم ریختن پازل سینما شروع کرد و با چیدن دوبارهء پازل ها ادامه داد.  ساختار دراماتیک توی این چیدمان تازه بدجوری به هم می ریزه.

گاهی وقتا ساختار دراماتیک کلاً گم می شه

پس یک کارگردان آوانگارد باهاس چکار کنه؟

فیلم بدون لحظه ها و سکانس های دراماتیک یا با به هم ریختنش وحشتناک می شه. بدتر اینکه این رمزنگاری ها توی پس و پیش کار- کار را بدتر می کنه. جداً کارگردانای این جور فیلما چیکار کردن که خمیرمایه ی فیلم از هم نپاشه؟ حس درام هم توی کار باشه

نشستم و کلی فیلم تماشا کردم. فیلمای وی اچ اس. فکر کن که توی اون هیری ویری که همه دنبال فیلمای هندی و بزن بزن بودن من دنبال چیزی بودم که هیشکی نمی فهمید چیه؟

کتابای خوبی ام چاپ شده بود. همه رو خوندم و یادداتش برداشتم.

ممد فلاپی یه Aiva 102  داشت فکر کنم 102 بود چون ضبط هم می کرد مال من 101 بود و فقط پخش- با دستگاهش رفتیم خونه ی اسمال آقا طلاساز- پسرش یه دستگاه توپ نوار کوچیک داشت. چه دستگاهی بود محشر

امیر پسر آمیز اسمال هنوز خارجه نرفته بود. باباش آدم گلی بود همیشه دست می کشید روی سرم می گفت به خدا اگه دیپلم داشتی تو رو هم با امیر می فرستادم خارجه درس بخونی- از ته دل می گفت

سالها گذشته یادمه چن تا فیلم عجیب غریب آوانگار یافتیم چند تا صحنه شو روی فیلم نوار کوچیک کشیدیم

با ممد فلاپی صحنه ها رو دونه دونه پیدا کردیم و کشیدیم روی نوار-مث این می مونست که یه پازل به هم ریخته رو سر هم کنی، چند تا صحنه رو دوباره تدوین کردیم یه روز طول کشید حتی با میکروفن روی بعضی صحنه ها صحبت کردیم توی نوار کوچیک می شد آقا این بتاکام معرکه بود!

با چسبوندن سکانس های فیلمها شلم شوربایی درست شده بود که نگو ولی یه چیز نویی بود. به بچه ها گفتم آقایان یه سینمای نو، آوانگارد در آوانگارد

بعد از نوارکوچیک دوباره همه چی رو کشیدیم رو نوار بزرگ

خود آوانگارد خود به خود قاطی هست چه برسه به قاطی کردن چندتاشون با هم

اما نشون دادن تضاد نوشته های دیکنز با آوانگارد قصهء دیگه ای بود. خوبی نوشته های دیکنز اینکه که بیشتر کارهاش فرم خاصی داره، منطقیه و گاهی یه تلنگر یا یه حادثه مسیر داستان رو عوض می کنه ولی داستان دوباره توی یه دور منطقی دیگه می افته- باور پذیره و اگه حادثه ها رو بپذیری باقی داستان قابل قبوله

آوانگار اینجوری نیست اگه توی ته ادیسه 2001 دمغ شدین علتش اینه که یه هو فیلم قل خورده رفته توی آوانگارد

مقاله رو فرستادم و دعوت شدم.

اوس کریم نونوا یه جلیقه برام کادو آورده بود عینهو مال خبرنگارا، پوشیدم. دست ممد فلاپی و امیر اسمال آقا رو گرفتیم و رفتیم به محل اجرا با یه نوار آوانگارد در آوانگارد

خیلی شلوغ نبود. با دیدن امیر راهمون دادن و نشستم توی سالن. صدامون که زدند رفتیم پشت سن. به زور به سی چهل تا می رسیدن

از پشت سن و از سینما ترس نداشتم. از ده دوازده سالگی که توی کانون محل فیلم پخش می شد از من می خواستن که براشون توضیح بدم. یادم هست اول بار به خاطر اینکه کتاب اسپارتاکوس رو خونده بودم نوشتهء هوارد هاست یه توضیح مقدماتی بدم. منم خراب کردم و آخر قصه رو گفتم. گفتم که اسپارتاکوس می میره. بعداً یاد گرفتم که ته قصه رو نگم تا بچه ها توی ذقشون نخوره

ممد رفت پشت دستگاه ویدئو- چه ویدئو پروژکشنی!!! سه لنزه! کف کردم

اول از چارلز دیکنز گفتم  یه چن تا مثال ازش آوردم بعد رفتم سراغ شاعرای آوانگارد که ته دیوانگیه ولی خیلی باحاله

فکر کن یه قوطی حلبی زنگ زده از ته جوق پیدا کنن و بدون اینکه اسمشو بگن براش شعرهای معمایی و در هم برهم بگن و یه هو بچسبونن به تیرآهن های برج ایفل

بعد سینمای کلاسیک و آدم های جدی که اونقدر تو جدی بودن شورشو درآوردن که ملت رفتن سراغ سینمای غیر واقعی و خیالی

یه کارگردانایی هم گفتن سینما برای سینما، گور پ... تدوین و سناریو و نقد

خداییش سینما برای سینما رو قبول دارم از ته دل- سینما بی ادبیات، بی شعر، بی موسیقی، بی... سینما فقط و فقط خودش باشه و آوانگاردا همچین کاری کردن

اینا آشوبگرن، ضد محافظه کاری و عشق مدرنیتهء قاطی شده با یه نموره آنارشیسم

مردم نپسندیدن و دکون دستگاه آوانگارد تخته شد، حیف شد حیف این سینمای پیشرو

فیلم رو که حین صحبت پخش کردیم دیگه دوستان سینمایی کف کردن

تهش درآمد که توی آوانگارد خیلی دنبال ساختار دراماتیک معمولی نباشین جنس این درام  برداشتیه که شما ازش دارین و دیگه هیچ- مث شعر نو- شعر سهراب رو نباس ترجمه کرد. هر حسی داری همون درسته، نه بیشتر

العان نه متن اون کارو دارم و نه فیلمی که ساختیم ولی بی تعارف بعد کف زدن ملت گفتم من یه پاچال دار نونوایی ام من بدل همون بچه کفاش عهد ساسانیم که همه منو پس می زنند ولی سینما و سوات رو دوست دارم

بابا ما هم اهل بخیه ایم. کلمه های قلنبه سلنبه تونو بذارین کنار ماهم مث شما می فهمیم و از سینما لذت می بریم و خواهش داریم یه کارت فیلمخونه هم به ما بدین که خوشبختانه دادن و سالهاس که ازش استفاده می کنم

حالام دوستان باوفا- غلطامون رو بگیرین. هرجا اشتباه کردیم بزنین تو ذقمون هیچ اشکال مشکال نداره ولی ما رو هم از خودتون بدونین- اهل بخیه. جواب سلاممون رو که تو جعبهء پیام بدین بابا




برای ما شدن ای دوست باز آ و مهیا شو! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۹/۱۶ صبح ۱۰:۲۷

به همه ی دوستانی که رفته اند و جایشان برای همیشه خالی است!

کافه را خاموش می بینم

کافه را غرق سکوت تلخ تنهایی

سالن خاموش و سرد کافه بس تنهاست

چراغ نیم سوز کافه در سوز و گداز مرگ

کسی پشت پیانو نیست

نشسته در دلم کابوس تنهایی

و جانم تشنه ی شور هم آوایی

 .

صدای مرگ می آید

و درب آسمان بسته است

پرنده در هوای پر زدن خسته است

عقاب تیز پر را بند کینه، بال و پر بسته است.

 .

خمارین چشم عاشق سوز دلبر بر هم افتاده

میان عاشقان بس ماتم افتاده

 .

پراکندند یاران خوش الحانم

من اینک سخت تنهایم

کجا شد ساغر و ساقی

و آن نازک خیالی های یاران دل آویزم

و آن نقش و نگار پرده های رازخوانی شان،

میان کوچه های سینما و نور و موسیقی

و در صف های طولانی

و با چشمان مشتاق تماشا

تماشای تصاویری که صدها قصه ی ناگفته می گویند

و در گوش تو

مثل باد در گوش فضا

پچ پچ کنان

بس راز می گویند

 .

تو را آرام نور یک چراغِ قوه سو می داد

و تو آرام بر یک تکیه گاه آشنا، خود تکیه می دادی

و چشمان تو در تاریکی سالن، فضا را جستجو می کرد

به هر سویی چو مرغی تشنه رو می کرد

و آنگاه،

بر  آن پرده ی تاریک و روشن می گرفت آرام

 .

چو آن سنگین و رنگین پرده ی مخمل ز روی سن رها می شد

غم از دل ها جدا می شد

و نور از پشت سر چون چشمه ی خورشید می جوشید

و احساس از درون چشمه سر می زد

و می تابید بر دیوار صیقل خورده ی سیمین،

که در خاطر هزاران  خاطره از نور و موسیقی و آوای دل انگیز هنرمندان دیرین داشت

و ما آرام در رویای هر تصویر مثل سایه می رفتیم

و اشک و خنده و افسوس پر می کرد سالن را

و ما لبریز از احساسِ جاری گشتن در نور،

می رفتیم

 .

مرا با سینما رویای بسیار است

رویایی تماشایی

خیالی سخت رویایی

 .

و تنها کافه ی شاد کلاسیک شما مانده است

همانجایی که روی هر بساطش سفره گسترده ست

و در هر سفره ای بس نوشداروی غم غربت

پر از اندوه و وصل و شادی و هجرت

پر از آن خاطرات شاد و شیرین و تماشایی

 .

بیا و باز با ما و هم آوایان تماشا شو

بیا و غرق رویا شو

برای ما شدن، ای دوست

بازآ و مهیا شو

 




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۹/۲۰ عصر ۱۱:۲۷

با  درود به روح پرفتوح معمر قذافی (ره) - شهید مظلوم - و سلام به همه بچه های بامحبت کافه که با پیام های زیاد خویش , صندوق پیام اینجانب را از فرط ارسال نامه منفجر نمودند. خوشبختانه انفجار تروریستی صندوق با درایت اینجانب و رعایت نکات امنیتی بی نتیجه ماند و بار دیگر مشت محکمی به دهان و بینی دشمن کوفته شد. taeedهمچنین شنیده شد که عوامل دشمن ( احتمالا از دوستان کاپیتان اسکای و سرویس اطلاعاتی اینتلیجنس سرویس  ) قصد داشتند با یک هواپیمای بدون خلبان محل اختفای مرا کشف کنند که خوشبختانه در کمین الکترونیکی  گرفتار شدند. :D




سروان رنو و راه کارهای بیرون کشیدنش از پنهان گاه - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۹/۲۱ صبح ۰۶:۴۶

(۱۳۹۰/۹/۲۰ عصر ۱۱:۲۷)سروان رنو نوشته شده:  

...قصد داشتند با یک هواپیمای بدون خلبان محل اختفای مرا کشف کنند...

با به دَرَک رفتن دیکتاتورها، یکی به یکی، سروان که حساب کارش روشن بود، از چشم دیگران دور و از ترس انتقام پنهان شده بود که ما با توجه به حس خودنمایی و خود بزرگ بینی سروان که ویژه ی نیروهای نازی، لوفت وافه و پیروان آنهاست توانستیم با این ترفند، سروان را از پنهانگاهش بیرون بکشیم.

سروان گرامی! بار دیگر طعم تلخ گول خوردن را از ما چشیدید و بهتر آن است که دست از لجبازی بردارید و تسلیم شوید.

بار دیگر سیاست های ما و درک درست ما از دشمن پیروزی را برای ما به بار آورد و امیدواریم که سروان که نمک کافه و موتور پیشرونده ی آن است، هفته ای یکی دوبار سری به کافه بزند و ما را سرافراز کند تا دوباره مجبور نشویم از سیاست های ویژه ی خودمان برای آوردنش به کافه بهره گیری نماییم.

این کافه که رونقش گل و بستان است

بی مقدم دوست دخمه و زندان است

پا گر ننهی برین کلاسیک سرای،

آشفته و نفرین شده و ویران است




RE: سروان رنو و راه کارهای بیرون کشیدنش از پنهان گاه - سروان رنو - ۱۳۹۰/۹/۲۴ صبح ۱۲:۲۸

(۱۳۹۰/۹/۲۱ صبح ۰۶:۴۶)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

... سروان که حساب کارش روشن بود، از چشم دیگران دور و از ترس انتقام پنهان شده بود که ما با توجه به حس خودنمایی و خود بزرگ بینی سروان که ویژه ی نیروهای نازی، لوفت وافه و پیروان آنهاست توانستیم با این ترفند، سروان را از پنهانگاهش بیرون بکشیم.

عهد ما با دیکتاتوران بست خدا ..... ما فقط سروان و  اين قوم همه تیمسارند !

ما و ترس ؟! حاشا و کلا . اصلا و ابدا .  ما فقط کمین کرده بودیم. حقیقت این بود که بعد از شهادت مظلومانه معمر قذافی ( رضی اله عنه ) , برادر  بشار  ( فرزند رشید مرحوم حافظ اسد ) از ما خواهش کرد که به شام برویم. اما چون  بشار از دیکتاتورهای مورد پسند من نبود ( جوجه دیکتاتور است ) نپذیرفتم و به جای آن برای استراحت به یمن رفتم. دوست گرامی عبداله صالح در آنجا با کمی مشکل مواجه شده بود که من نیز به ایشان کمک کردم و خوشبختانه با کمترین تلفات ( زیر یک میلیون ) قضیه رو جمع کردیم. بعد داشتیم برمی گشتیم کافه که در مسیر برگشت دیدیم یک هواپیمای مشکوک در آسمان کافه مشغول پرواز است. بلافاصله دستگاه اختلال الکترونیک جیمز باندی (*) را روشن کردیم و هواپیما رو کله پا کردیم. لازم به ذکر است که پرچم نیروی هوایی سلطنتی ( سازمان متبوع کاپیتان اسکای ) در زیر بال هواپیما قابل مشاهده است که به عنوان مدرک در مجامع بین المللی قابل ارائه است و چون این هواپیما در حریم هوایی کافه بوده , غنیمت جنگی محسوب شده و قصد پس دادن آن را نداریم. [تصویر: Ghelyon.gif]

(*) : دستگاه اختلال الکترونیکی جیمز باندی:  یک کیت که در دوران مدرسه  ساختم و در طیف گسترده ای از امواج الکترومغناطیسی از فرو سرخ تا فرابنفش و گاما , آلفا و بتا را پوشش می دهد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - راتسو ریــزو - ۱۳۹۰/۹/۲۹ عصر ۰۶:۰۶

کم کم زمستون، فصل مورد علاقه من هم در راهه

یادش به خیر اون قدیم ترها ، زمان بچه گی رو عرض می کنم، زمستوناش یه حال دیگه ای داشت.

برف و بارون که خیلی بیشتر میومد، هوا که سرد می شد می خزیدیم کنار بخاری cd و dvd هم که نبود که، فوقش از مدرسه که میومدیم باید تلویزیون تماشا می کردیم. یه پتو کت و کلفت می پیچیدیم دور خودمون ، ما بودیم و یه نوار کاست بود و یه ضبط صوت اون اواخر دیگه نه فکسنی! باهاش میخوندیم:زمستون تن عریون باغچه چون بیابون ... چه حالی می کردیم برا خودمون. مادرمون با میل های بافتنیش و دو سه تا بسته کاموا ( واحد کاموا بسته است دیگه؟؟؟ ) میومد می گفت : بیا زیر بغلتو اندازه بگیرم!، ما می گفتیم: از اضافه اش هم برامون یه شال گردن بباف.باغ بی برگی به قول استاد واقعا" که زیبا بود. پنجه هامون یخ میزد ، صبح های زودو میگم نمی تونستیم در تاکسی رو باز کنیم بریم مدرسه. یادش به خیر زمستونا خیلی خوب بود؛ الان هم خوبه ها، اما اون موقع یه چیز دیگه بود ...



آخرین قطره پاییز چکید

دل آذر لرزید

واپسین خنده پاییزی فصل

بر لب یلدا ماند

شبی از جنس حریر تن برف

وقت پیدایش آدم برفیست ...

راتسو / پاییز86


شب یلدا و آغاز فصل زمستان بر همه دوستان کافه نشین مبارک

با احترام

راتسو




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - منصور - ۱۳۹۰/۱۰/۱ عصر ۱۲:۱۳

با اینکه دوستان میدانند اما بد نیست توضیحی کوتاه در مورد شب یلدا را مرور کنیم

مهد خلقت انسان (حداقل انسان نوین و نه میمونهای انسان نمای هوموساپینس و پوتکانترو پوس ارکتوس و یا حتی نئاندرتال منطقه آلمان و ...) منطقه خاور میانه است . تمام پیامبران الهی هم به شکلی در این منطقه حضور داشتند (اگر بودا و فلاسفه ای چون کنفسیوس و لائوتسه و دیگران را پیغمبر فرض نکنیم)... کشور ایران که زمانی تمام منطقه خاور میانه را شامل میشد و در واقع خاور میانه یعنی ایران ، مهد خلقت انسان متمدن تاریخ بشری است و اگر در مناطقی چون آمریکای جنوبی یا مکزیک اقوامی چون مایاها و یا در چین و قلب اروپا و حتی آفریقا نژادهای دیگری با عناوینی مختلف چون ساکسونها  زندگی میکردند اقوامی نبودند که در سیر تکاملی بشریت نقشی به اندازه تمدن خاورمیانه داشته باشند (منظور تمدنهائی مستمر است و نه منقطع و مختص زمانی خاص)...

با این مقدمه به سراغ مقدمه ای دیگر میرویم

انسان اولیه عقیده داشت ابتدای خلقت جهان همه جا تاریک بود. اصولا نور دارای هستی است اما تاریکی نه. ما همواره می گوئیم "وقتی نور هست تاریکی نیست" و نمیگویم "وقتی تاریکی هست نور نیست" بنابراین انچه ماهیت و هستی دارد نور است و نه تاریکی. تاریکی فاقد هستی است. بشر اعتقاد داشت اولین چیزی که خداوند خلق کرد نور بود که تاریکی جهان (یا بخشی از جهان) را از هم گسست و همه چیز آشکار شد. بنابراین از دیدگاه انسان اولیه نور اولین آفریده خداست (هرچند در ابتدای تورات به اشکال دیگری از این آفرینش تعبیر شده است)

و اما شب یلدا:

عقیده انسان بدوی این بود که جهان تاریک بود و این تاریکی همه جا را سرد کرده بود. همه جا یخبندان بود ... خداوند روز را از پس این تاریکی طولانی آفرید. روز نماد نور بود و طبیعی بود اولین روز خدا کوتاهترین هم باشد چون تاریکی در آن ایام بر همه چیز غلبه داشت... از آن پس خدا روزهای دیگری آفرید که تاریکی را (شب را) به مرور در هم بشکند و چنان شد که روزها از پس شبها می آیند و می روند تا ظلمت مجددا پایدار نشود. اولین روز آفرینش سرد ترین روز جهان بود چون پیش از آن تاریکی همه جا را در سرما فرو برده بود. انسان خاور میانه (که صرفا اینروزها از آن ایرانی با یک و نیم میلیون کیلومتر مربع باقی مانده است که تمدنهای کهن را حفظ کرده است) عقیده دارد شب قبل از اولین روز را باید جشن گرفت چرا که این شب آغازی برای خورشید است. در واقع شب یلدا نماد انتظار است. انتظار برای رسیدن به نور و به همین جهت توصیه گردیده در این شب بیدار باشیم و از تنقلات استفاده کنیم تا خواب ما را در بر نگیرد و روز اول را دریابیم... (شب انتظار)

اولین تاریخ نگاریهای بشری را اگر مرور کنیم می بینیم که اولین روز سال در آنها اولین روز زمستان است. در تقویم میلادی هم می  بینیم که اولین روز از سال آنها و کریسمسشان مصادف با آغاز زمستان است (که البته ربطی به تولد عیسی در چنین ایامی ندارد و از آنجا که خاستگاه عیسی هم خاور میانه بود به آن عقیده باز میگردد). حتی اولین تقویم های ایرانیها (در زمانی پیش از جمشید هم آغاز زمستان بود اما جمشیدشاه و شاهان اولیه ایران که دوست نداشتند شادی ایرانیها به مناسبت آغاز سال اولین روزهای زمستان باشد آغاز سال را به پس از زمستان و آغاز بهار انتقال دادند)

به شخصه برای رادیو و تلویزیون وطنی متاسفم که در چنین شبی که نمادی به قدمت بشر را جشن میگیرد نه تنها حتی یک برنامه مفرح و شاد پخش نمی گردد بلکه فقط آنرا باید در اخبار و آنهم به صرف خرید هندوانه و بازار میوه اعلام کرد!! ...




در رثای کافه ی صاف و بی برفک - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۰/۲۴ عصر ۰۸:۴۳

 به یاد روزهای قدیم، تلویزیون های پربرفک و دل های شاد،

می گفتم: خوب نگاه کن! این بن هوره!

می گفت: نه بابا این مسالایه!

بعد باید شکیبا بودیم تا ببینیم کی کشته می شه و کی پیروز، تا بفهمیم کی راست گفته!

دوازده بار که پشت سرهم از یک فیلم کپی می شد، چیزی توی فیلم نبود جز یک صفحه ی سفید و نسخه ای که ما داشتیم نسخه ی یازدهم بود. سیزده بار این نسخه ی یازدهمی را تماشا کردیم و هربار کیف کردیم و کیف کردیم، حالا:

***

شب و اینترنت و فیلم است و کافه

دوصد تالار با سانس اضافه


تماشا می کنم کافه کلاسیک

نه خش دارد نه برفک، صاف صافه

***

نشستم پای اینترنت کمابیش

ندارم غصه از غیر و نه از خویش

بیاید صفحه بعد از ساعتی چند

منم از دست اینترنت کلافه

***

همی گویند فلانی کَس نداره

غریب و راه پیش و پس نداره


منم هم کاسه ی کافه کلاسیک

ازین بابت همی گیرم قیافه

***

عزیزان قدر یکدیگر بدانید

که تا ناگه زیکدیگر نمانید


اگر پاره شود این کابل نوری

وصال ما دگر در کوه قافه

شب برفی اتان سرشار از نور و شادی




کافه رویای ماست. - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۰/۲۵ عصر ۰۲:۰۷

کافه رویای ماست و هر انسانی که به خواب نیاز دارد، به رویا نیاز دارد.

به کافه پا می گذاریم تا از دغدغه هایمان بکاهیم و رویاهایمان را به اشتراک بگذاریم.

به کافه پا می گذاریم تا نقاب از چهره برداریم و خودمان باشیم و از چیزهایی بگوییم که خودمان دوست داریم بشنویم.

به کافه پا می گذاریم تا همپالگی های شیفته ی سینمای خودمان را ببینیم. با آن ها به گفتگو بنشینیم و از همنشینی اشان و هم صحبتی اشان لذت ببریم و آرام شویم.

کافه کلاسیک آرامش ماست، خیال ماست، رویای ماست و این که از خود و جامعه و دردها و رنج های همیشگی بشر اندکی به دور بمانیم و ثانیه هایی را در خیال و خاطره و نوستالژی غرق شویم.

دوستان هم کافه، کافه را به تنش هایی که هر روز و هر جا می چشیم و می بینیم و دردشان را می کشیم آلوده نکنید.

کافه زیباست.

کافه رویاست.

کافه بهشتی زمینی است و در این بهشت جایی برای دغدغه و برآشفتن نیست.

ما را مهربان بانویی ناخدا شده است و تن سپردن به این اقیانوس یعنی رها شدن و جدا ماندن از همه ی دغدغه ها و آشوب هایی که دوست نداریم در این کشتی زیبا، باز ما را برآشوبد.

تنش ها را رها کنید.

افسردگی ها و ناکامی ها را دور بریزید.

شادی کنید و شادی بیافرینید.

"انگار که نیستی، چو هستی خوش باش"


تن از تنش بشویید و نابهنجاری ها را ندیده بگیرید و خودتان باشید. همان خودی که زیباست، مهربان است و زیباپرداز

کافه دیواری رویایی است و تک تک شما نقاش های هنرمند، بجای آن که دردها و داغ ها را بر آن بنگارید، شوق ها و اشتیاق ها را بر آن نقش ببندید.

بگذارید هر که از این سامان می گذرد و چشم بر این دیوار می دوزد، نقش زیبای هنرمندانی را ببیند که هر آن چه نتوانستند در این دنیا داشته باشند، نقشش را بر آستان این دیوار کشیدند و برای رهگذران عاشق و شیفته ی زیبایی و هنر به یادگار گذاشتند.


دوستان عاشق سینما

همراهان فیلم باز

یاران دغدغه پرداز

همراهان کافه کلاسیک


کافه زیباست،

کافه رویاست،

کافه رویای زیبای ماست،

رویای زیبای خودمان را به کابوس نسپاریم.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۱۰/۲۹ صبح ۰۱:۳۹

اندر حکایت ترور نافرجام دانشمند کافه , سروان رنو !

مشکلات پرواز در آسمان کافه با این سهمیه های ناچیز بنزین هواپیما ( که کاپیتان اسکای هم حتما در جریان هستند ) کم بود که سوء قصد هم به آن اضافه شد. :ccco

داستان از آنجا آغاز شد که انجمن های رقیب که چشم دیدن پیشرفت کافه را نداشتند با رخنه اطلاعاتی در کافه و با خیانت عناصر خودفروخته داخلی متوجه شدند که رمز پیشرفت کافه کلاسیک همانا اساتید و دانشمندان آن می باشد پس طرح ترور این مغزها در سرویسهای جاسوسی بیگانه پی ریزی شد. در همین راستا چند روز پیش که من برای خرید 2 کیلو خیار و 3 کیلو گوجه فرنگی به میوه فروشی رفته بودم ناگهان چند فرد مشکوک را دیدم که از آنسوی خیابان به سمت من دویدند ؛ بقیه ماجرا به سبک سکانس ترور پدرخوانده طی شد ! خوشبختانه من جلیقه ضد گلوله ام تنم بود و آسیبی ندیدم . :D

توصیه های ایمنی به دانشمندان کافه:

1- همیشه جلیقه ضد گلوله را همراه داشته باشید.

2- هیچ وقت به خاطر چند کیلو میوه خودتان را به کشتن ندهید .

3- هیچگاه به میوه فروش محل تان  اعتماد نکنید مخصوصا اگر ارزان تر از جاهای دیگر بفروشد.

4- همیشه از یک میوه فروشی خرید نکنید و دائما محل خرید خود را عوض کنید.

5- ترجیحا تنها به خرید نروید و سعی کنید زن و بچه هم همراهتان باشد.




ایران را دوست دارم. - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۰/۲۹ عصر ۰۲:۰۲

ایران را دوست دارم، چنان که هندی، هند را، فلسطینی، فلسطین را و انگلیسی، انگلستان را دوست دارد.

 

**********

ایران را دوست دارم چرا که مردم جهان را، دور و نزدیک، دوست دارم که بزرگان این سرزمین بودند که فرمودند: 

"بنی آدم اعضای یکدیگرند."

مهر را و دوستی را، پاسداشت خانواده و ارزش های انسانی را بزرگان این سرزمین، هنرمندانش، شعرایش، دور و نزدیک، در گوهر وجود من جا گذاشته اند و به همین دل خوش دارم که اگر ژنی از وجود بزرگانی همانند کوروش و ابن سینا و خوارزمی و فردوسی و ... در وجود من باشد، ایرانی بودنم، مایه ی سربلندی و افتخار من است.

**********

درگذشتگان من، خوب یا بد، مایه ی پند من هستند و کوشش می کنم تا بدی هایشان را کنار بگذارم و خوبی هایشان را بگسترم، چنان که بزرگان این سرزمین، خوب هایشان چنین کردند و با کردار نیک، گفتار نیک و پندار نیک، مهر و داد را در سرتاسر جهان گستردند.

**********

از ایرانی بودن شرم ندارم. 


از این که در این سرزمین گام به گیتی نهاده ام خوشنودم و به تاریخ آن که رو می کنم، در پس تاخت و تازها و خونریزی ها و سنگدلی ها که بر این مرز و بوم روا شد، هنوز آن گوهر نجابت و شرف را در دل این همه تیرگی ها و نابهنجاری ها می بینم که همانند خورشید می درخشد و هنوز نمادهای مهرورزی و مهربانی و دادورزی را می بینم که از گوهر این فرهنگ به دورترین آدم ها و فرهنگ ها و اندیشه ها تابیده است.

و چه خوب نامید ایران را ایران

"ایرانویج"،(سرزمین مردمی با گوهر شریف و نجیب)

**********

از ایرانی بودنت شرمگین نباش.

از خود بیگانه مشو

بیا تا این گوهر ایرانی را دوباره از دل همه ی تیرگی ها بیرون بکشیم و نور تابنده و درخشنده ی آن را در سراسر جهان بگستارنیم که فرهنگ ایرانی چنین است:

" به هر انسانی با هر اندیشه ای، هر دینی، هر رنگی، هر تیره ای، مهر بورز و مهربان باش."

و این سرزمینی است که به دست پدران تو بنا شد بر پایه ی مهر و داد

**********


اگر از سرزمین خود شرم می کنی به یاد بیاور که

:"دوستی وطن از ایمان است و کشته ی در راه وطن شهید است."

**********


ایران را دوست دارم و تو را،

تو که باید باور کنی که هنوز وظیفه ی سنگین مهربان بودن، نیکی کردن و داد ورزیدن را، از پس هزاران سال، پدرانت و مادرانت، که شریف بودند و نجیب، بر دوش تو نهاده اند تا بی کینه و بی تعصب و بی نفرت، به خودت، به خانواده ات، به مردم سرزمینت و به مردمان جهان مهر بورزی و مهربان باشی.

ایران را دوست دارم و جهان را، با تو، ای مهربان، ای دادگر، ای همیشه پاک، ای همیشه نیک





چاییدی داداش! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۰/۲۹ عصر ۰۳:۰۱

(۱۳۹۰/۱۰/۲۹ صبح ۰۱:۳۹)سروان رنو نوشته شده:  

اندر حکایت ترور نافرجام دانشمند کافه , سروان رنو !

آقا باز تقی به توقی خورد و سرو کله سروان برای خودنمایی و عرض اندام پیدا شد.asabi

سروان گرام، درود مرا پذیرا باشید. از دیدار شما خوشنودم.

همچنان که دوستان در کنار فرد سرماخورده، سرما می خورند، شما هم در رفت و آمد با هیتلر و رفقای دیکتاتور عربتان به پارانویای دیکتاتوری:eee2 دچار گشته اید.

سروان گرامی، برای یک بار هم شده پا در رکاب اسپیت فایر بنه و همراه من از آسمان بزرگ به تماشای زمین پهناور بنشین (پول بنزین با من!) و باور کن که آنقدرها بزرگ نیستی که می پنداری.

آن بالاها، در آن اوج هزاران پایی دیکتاتورها هم همانند دیگران نقطه های کوچکی هستند که مورچه وار می پلکند و با افتادن یک قطره آب بر رویشان فریاد بر می آورند که: های!!! دنیا رو آب برد.

و پاسخ شما دو کلمه است: "چاییدی داداش، ...بدجور!"




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۱۰/۳۰ صبح ۱۰:۴۵

من بودم و کاپیتان و یک کافه .... او مغرور ز اسپت فایر و من خاشع !

حاشا و کلا ! من کابین این مسراشمیت زمین گیر شده را رها نمی کنم . nnnn: من یک پیچ این هواپیما را با کل نیروی هوایی سلطنتی عوض نمی کنم . ما نان و پنیر خود را می خوریم و روی پای خود می ایستیم. ما تا آخر ایستاده ایم [تصویر: interview.gif]

اگر راست می گویی به جای اینکه مرا سوار اسپیت فایر کنی ، کمی بنزین از باک هواپیمایت برایم بیرون بکش. گرچه به آن هم نیازی ندارم چرا که مسئولین قول داده اند که به زودی بنزین یورو 4 به ما برسانند. بدینسان آسمان ها هم کمتر آلوده خواهد شد. در مورد ترور نافرجام هم سرنخ های جالبی به دست آمده که دست روباه پیر در این جریان پیدا شده است. اگر مطمئن شویم ،کل لندن و نیروهای هوایی انگلیس را یک شبه نابود خواهیم کرد. [تصویر: hitler.gif]




مانده ام سخت عجب! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۰/۳۰ صبح ۱۱:۰۷

(۱۳۹۰/۱۰/۳۰ صبح ۱۰:۴۵)سروان رنو نوشته شده:  

من بودم و کاپیتان و یک کافه .... او مغرور ز اسپت فایر و من خاشع !

من کابین این مسراشمیت زمین گیر شده را رها نمی کنم .

مانده ام سخت عجب در کف مسر اشمیت

کهنه و زنگ زده، گوش خراش و قُزمیت

تا که افتاد به چنگال عقاب آتش

ساخت یک صافی از آن هیکل مسر، اسپیت

سروان ت بده

دوست بزرگوار، شما رها کنید، مسراشمیت آبروی :eee2لوفت وافه:eee2 را رها نمی کند.

اسپیت فایر دوست داشتنی :lovve:هم دومین جنگنده ی برتر همه ی تاریخ شناخته شد.:haha::




RE: مانده ام سخت عجب! - سروان رنو - ۱۳۹۰/۱۰/۳۰ صبح ۱۱:۳۳

(۱۳۹۰/۱۰/۳۰ صبح ۱۱:۰۷)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

سروان ت بده

تو اندر طیاره ات نزد که  اینگونه روی ؟   از چه روی سوی مرگ با آذرخش هی می پری ؟

 

  آذرخش:  معنی فارسی اسپیت فایر 




یکی تک سوار است ... - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۰/۳۰ صبح ۱۱:۵۰

(۱۳۹۰/۱۰/۳۰ صبح ۱۱:۳۳)سروان رنو نوشته شده:  

(۱۳۹۰/۱۰/۳۰ صبح ۱۱:۰۷)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

سروان ت بده

تو اندر طیاره ات نزد که  اینگونه روی ؟   از چه روی سوی مرگ با آذرخش هی می پری ؟

آذرخش:  معنی فارسی اسپیت فایر 

یکی تک سوار است اسپیت فایر

قوی بال و فولادِ محکم، تایر

مَنِه مستر اشمیت را در بَرَش

که در هم شکسته است بال و پرش




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۱۰/۳۰ صبح ۱۱:۵۶

شب است و آسمان بر خواب رفته  .... چرا که لوفت وافه بیدار گشته

کمی در آسمان سیر و سفر کن ....  ببین اسپیت فایر بی خواب گشته

             [تصویر: fly2.gif]




تا پرید آن نازی اشترسوار! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۰/۳۰ عصر ۱۰:۱۶

(۱۳۹۰/۱۰/۳۰ صبح ۱۱:۵۶)سروان رنو نوشته شده:  

ه

هر که با اشمیتیان پرواز کرد

پرزدن با مرگ را آغاز کرد

:eee2:eee2

تا پرید آن نازی اُشتُر سوار

گور از بهرش دهان را باز کرد

اشمیتیان= مجموعه ی هواپیماهای مسراشمیت




RE: تا پرید آن نازی اشترسوار! - سروان رنو - ۱۳۹۰/۱۱/۱ صبح ۱۲:۲۸

(۱۳۹۰/۱۰/۳۰ عصر ۱۰:۱۶)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

باز کرد

در مهارت خلبانی چون بارُن که دیده ؟ ... این چنین خلبانی را خدا کی آفریده ؟

تیزپَری چون مسراشمیت و چالاک  .... سرشار ز تکنولوژی و از سرزمین بالاک !

دشمن اسپیت فایر و بلای جانِ لندن .... آرامش جان رایش و افتخار درسدن .

*  *  *

اشمیتیان ! اشمیتیان ! پرواز آغاز کنید .... خاک لندن را  شخم زدن از نو آغاز کنید

تا بفهمد چرچیل طعم قدرت رایش را .... وی-2 به سوی اش بی امان پرتاب کنید


بارُن :  پرافتخارترین خلبان تاریخ ، معروف به بارُن سرخ که آلمانی بوده و بیشترین تعداد پیروزی هوایی را به نام خود ثبت کرده است.

بالاک: اشاره به "میشاییل بالاک" فوتبالیست با تکنیک و معروف آلمانی.

اسپیت فایر : یک قارقارک پرنده که انگلیسی ها خیلی به آن می نازند.

درسدن:  شهری زیبا در جنوب آلمان نازی .

وی -2 :  اولین موشک بالستیک تاریخ که اختراع رایش سوم بود.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۱۱/۹ صبح ۰۲:۱۳

حکایت اولین هواپیمای جت آلمان me-262 مسراشمیت و وحشت اسپیت فایریان  !

چون که آلمان این مدل جت  آفرید ... انگلیس و کل لندن یکهو از جایش پرید !

سرعتش مافوق صوت و قدرتش ویرانگری .... کس ندیدستی هواپیما بدین افسونگری !

برو ای اسپیت فایر عرصه ی اشمیت نه جولانگه توست ... سوخت خود می سوزی و زحمت ما می داری !




یک جوجه مترسک سوسوله! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۱/۹ صبح ۰۷:۰۵

ای آخر کل کلان کافه

از کل کل تو شدم کلافه

هی دم زدی از مسر و اشمیت

هی لاف زدی ز لوفت وافه

nnnn:

در جنگ شد و شکست رخ داد

مستر که چو دود رفت برباد،

بگریخت چو از شعله ی اسپیت،

با وی دو به جان مردم افتاد

zzzz:

اسپیت چو لوفت وافه در دام گرفت

از وی جبروت عرض اندام گرفت

با هشت مسلسلش ببارید فشنگ

وافه به میان قبر آرام گرفت

::ok:

******

اسپیت فایر

اشمیتیان:eee2:eee2:eee2اشمیتیان

:eee2:eee2:eee2:eee2

اشمیت چو پر کشیدن آموخت

پستانک غم مکیدن آموخت

تا سایه ی آذرخش* را دید

در گور خود آرمیدن آموخت


narahat

یک خیک پر از باد و دو لوله

نامش تو نهاده ای گلوله

جت نیست نه هم موشک و نه تانک

یک جوجه مترسک سوسوله

khande khandekhande

سرشاخه ی موشکت، خیارک

دنباله ی موشکت، سه چارک

نامش زچه رو نهاد وی دو؟

یک وزوزک و دو قارقارک

:eee2:eee2:eee2:eee2

در زیگزاگ پنجره ها مرگ شد اجین

اینک شکست نکبت و تزویر را ببین

باد غرور برده جتش را به آسمان

برق غرورمی زندش سخت بر زمین

دوست گرامی، سروان بزرگوار، زت زیاد امری بود در خدمتیم.

*آذرخش: به نقل از سروان (اسپیت فایر)




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۱۱/۹ عصر ۱۱:۳۴

*** 


ای کاپیتان آرام شو , آرام شو ..... لطفا بیا با اشمیتیان همراه شو

قدرت رایش هر زمان پشتیبان توست ... این نژاد آریا همواره اندر یاد توست

 ***

هر چه ما از ابتکار و هوش اشمیت گفته ایم .... تو مپندار که لافی و گزاف می گفته ایم

این همان بودست که دنیا دیده است ...... فیلم هنر آن را به پرده اندر بـُرده است

 ***

چون گورینگ لوفت وافه را بنیان نهاد .... از همان اول بساط آذرخش درهم دراند

 گر یکی اسپیت فایر در آسمان پیدا شود .... بر لب ما رژلب و سرخاب نمایان می شود

ما تمام آسمان را قبضه ی خود کرده ایم ... فوکه ولف و مسر اشمیت را ز آن پر کرده ایم

 ***

فیلم هنر :  هنر فیلم و سینما

گورینگ:  فرمانده نیروی هوایی آلمان نازی

فوکه ولف: یک نوع هواپیمای شکاری پیشرفته آلمان





RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - آوینا - ۱۳۹۰/۱۱/۱۰ عصر ۰۹:۱۶

چقدر دلم گرفته


تنها چیزی که الان آرومم میکنه نوشیدن یه فنجون قهوه است و دیدن یه فیلم عاشقانه ی کلاسیک 




بشتاب که شادنوشی - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۱/۱۰ عصر ۰۹:۲۷

(۱۳۹۰/۱۱/۱۰ عصر ۰۹:۱۶)آوینا نوشته شده:  

تنها چیزی که الان آرومم میکنه نوشیدن یه فنجون قهوه است

این کافه که گلشن و گل و بستان است

سرشار زفیلم و قهوه و ریحان است

بشتاب که شادنوشی از قهوه ی ناب

پر از غزل و ترانه اش فنجان است

mmmm:




RE: بشتاب که شادنوشی - آوینا - ۱۳۹۰/۱۱/۱۰ عصر ۰۹:۳۲

آره فنجون قهوه اش هم رو شکم بنده خدا هیچکاک جا خوش کرده 




سرخاب بزن بر لب اسپیت نمایان شد - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۱/۱۰ عصر ۰۹:۳۴

:!z564b مثنوی "اشمیت کُشُون"

اندر حکایت کَل کَل کاپیتان و سروان، اسپیت فایر و مسراشمیت را و به گور رفتن گورینگ و بر خاک افتادن لوفت وافه

سروان:

ای کاپیتان آرام شو , آرام شو ..... لطفا بیا با اشمیتیان همراه شو

قدرت رایش هر زمان پشتیبان توست ... این نژاد آریا همواره اندر یاد توست

 ***

کاپیتان:

آرام نمی گیرم، تا دربگیرم وافه را .... آتش زنم اشمیت را، برهم زنم این لافه را

من رایش را برهم زنم، بر نازیان ماتم زنم .... چون آریایی بوده ام، من عشق بر عالم زنم

***

سروان:

چون گورینگ لوفت وافه را بنیان نهاد .... از همان اول بساط آذرخش درهم دراند

 گر یکی اسپیت فایر در آسمان پیدا شود .... بر لب ما رژلب و سرخاب نمایان می شود

ما تمام آسمان را قبضه ی خود کرده ایم ... فوکه ولف و مسر اشمیت را ز آن پر کرده ایم

 ***

کاپیتان:

گورینگ که لوفت وافه بنیاد نهاد .... بنیاد چنین فساد، بر باد نهاد

****

در زیر سُم اسپیت، اشمیت به خاک افتاد.... گورینگ به گور آمد، وافه به هلاک افتاد

***

سرخاب بزن بر لب اسپیت نمایان شد .... نازی به شکست آمد، فوکه شد و پنهان شد

***

داداش سروان، کم آوردی سوت بلبلی بزنtaeed، ما چاکریم در بست، ... ::ok:




کار من نبود! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۱/۱۰ عصر ۱۱:۱۱

(۱۳۹۰/۱۱/۱۰ عصر ۰۹:۳۲)آوینا نوشته شده:  

آره فنجون قهوه اش هم رو شکم بنده خدا هیچکاک جا خوش کرده 

اگر چه خنده داره اما کار من نبود.

من این لگو رو طراحی کردم:

با این ترکیب بندی

اما دوستان به هر دلیلی اون رو تغییر دادن و فنجون قهوه رفت جایی که نباید می رفت.

آدرس لگوی اصلی




RE: کار من نبود! - آوینا - ۱۳۹۰/۱۱/۱۱ صبح ۱۰:۱۸

بنر الان سایت هم خوبه فقط اون فنجونه  




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۱۱/۱۴ صبح ۰۹:۰۱

چون که  آوینا بر لوگوی ما ایرادی گذاشت .... هلهله در تیم این کافه را بنیان گذاشت

برداشتیم ما فنجان از روی آن استادِ بزرگ ... ادمین طرحی جدید بر سر در کافه گذاشت




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - آوینا - ۱۳۹۰/۱۱/۱۷ عصر ۰۲:۳۰

جدایی نادر از سیمین اسکار می گیرد ، جدایی من از تو عمرم را !

میبینم که غیر از من و Alexa, GoogleBot, MSN Search کسی سایت نیست 

عصر خوبی داشته باشید عزیزان





RE: سرخاب بزن بر لب اسپیت نمایان شد - سروان رنو - ۱۳۹۰/۱۱/۱۷ عصر ۱۰:۴۵

(۱۳۹۰/۱۱/۱۰ عصر ۰۹:۳۴)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

 داداش سروان، کم آوردی سوت بلبلی بزن، ما چاکریم در بست، ...

[تصویر: Ghelyon.gif]

چون که سروان تیک آف آغاز کرد ..... کاپیتان بی درنگ سوی آشیانه پرواز کرد

مِسِراشمیت توانا با تمام ساز و برگ جنگی اش .... کیش کرد اسپیت فایرها را جملگی سوی عمه اش !

گر شما دارید انصاف و جوانمردی به جنگ ... پس بفرمایید به این دژهای بدشکل و جفنگ

پر کشند به سوی رایش تنها به وقت روشنی .... تا دهیم ایشان چنان درسی که باشد ماندنی

***

عمه:  عمه اسپیت فایرها که در انگلیس زندگی می کرد !

دژهای بدشکل: منظور بمب افکن های B-17 موسوم به دژ پرنده است

روشنی: وقت روز ، منظور اینست که به جای اینکه شب ها مخفیانه به رایش حمله کنند روزها بیایند تا حسابشان به کف دستشان گذاشته شود.

لحظه فرار خلبانان اسپت فایر




باز زد دودی و ... - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۱/۱۸ صبح ۱۲:۱۱

(۱۳۹۰/۱۱/۱۷ عصر ۱۰:۴۵)سروان رنو نوشته شده:  

[تصویر: Ghelyon.gif]

چون که سروان تیک آف آغاز کرد ..... کاپیتان بی درنگ سوی آشیانه پرواز کرد

باز زد دودی و سروان لاف زد

لاف کم بودش دوباره گاف زد

چون که واماند از نبرد آذرخش

سوی دوزخ، ناگهان، تیک آف زد!


سروان بزرگوار!

اینو دست به نقد داشته باش تا بعد!

مراقب برق سه فازش هم باش،

(۱۳۹۰/۱۱/۱۷ عصر ۱۰:۴۵)سروان رنو نوشته شده:  

 کیش کرد اسپیت فایرها را جملگی سوی عمه اش !

انگلیس را عمه جانی فاخر است

جنگجو و آتشین و تاجر است

گر نمی ترسی بگویم نام اوی

آهنین زن* مارگریتا تاچر است

*اشاره به فیلم بانوی آهنین است. اینجا

(۱۳۹۰/۱۱/۱۷ عصر ۱۰:۴۵)سروان رنو نوشته شده:  

گر شما دارید انصاف و جوانمردی به جنگ ... پس بفرمایید به این دژهای بدشکل و جفنگ

پر کشند به سوی رایش تنها به وقت روشنی .... تا دهیم درسی چنان ایشان که باشد ماندنی

روز و شب فرقی ندارد بهر ما

شب چو خفاشیم و روزان چون هما

این دژ بدشکل مرگ وافه است

اژدهای سرخ باشد در هوا

*

سروان بزرگوار!

می تونم از همین جا شما رو مجسم کنم و کاپیتان بلندپرواز رو




RE: باز زد دودی و ... - سروان رنو - ۱۳۹۰/۱۱/۲۱ عصر ۰۶:۱۷

(۱۳۹۰/۱۱/۱۸ صبح ۱۲:۱۱)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

می تونم از همین جا شما رو مجسم کنم و کاپیتان بلندپرواز رو

[تصویر: bathtime.gif]

ما رستم آسمانیم و شما دیو سپید  .... پس چرا هی بی جهت حرص می خورید ؟

آسمانِ یورپ اندر زیر پای اشمیت است .... گویی اینجا آذرخش گیج خورده است !

قدرتِ لوفت وافه یک اصل مسلم گشته است .... هر کسی این را نداند مطمئن کج رفته است.

چون که رایش ، آسمان را درو می کرده است ...  پرسنل را انگلیس کلا مرخص کرده است !




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۱۲/۱۷ صبح ۰۱:۱۲

گلچین روزگار عجب چیزی ست.... می چیند آن گل که به باغ بهترین است.

متاسفانه باخبر شدیم که هواپیمای کاپیتان اسکای هنگام یک گشت زنی ساده به دلیل نقص سیستم سوخت رسانی سقوط کرده و کاپیتان هم با اینکه به موقع بیرون پریده اما به دلیل نقص چتر نجات سقوط کرده و فوت شده اند.اینجانب بارها ایشان را نصیحت کرده بودم که این هواپیماهای سرتاپا ایراد و نقص را رها کنند و به لوف وافه ملحق شوند اما متاسفانه ایشان به دقت و کیفیت تولیدات بریتانیا بیش از حد خوشبین بود و شد آنچه باید می شد !

در پی این ضایعه جانسوز و به پاس احترام به ایشان , لوف وافه سه روز عزای عمومی اعلام نموده و در طی این سه روز از بمباران لندن و شهرهای صنعتی انگلیس خودداری می کند. باشد که این اقدام کوچک باعث آرامش روح آن مرحوم گردد. همچنین به همین مناسبت , مجلس یادبودی با حضور دوستان آن مرحوم در ستاد مرکز نیروی هوایی رایش و دفتر مارشال گورینگ برقرار می گردد. از کلیه خلبانان انگلیسی دعوت به عمل می آید.

فرماندهی نیروی هوایی آلمان ( لوفت وافه )

- رونوشت : ستاد مرکزی اس.اس و گشتاپو - برادر هیملر

 




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۲/۲۸ عصر ۱۱:۰۴

بابا یکی بیاد توی قهوه خونه , دلمون پوسید ! rrrr:

 کاپیتان که شهید شد ( حالا یا به علت سقوط اسپیت فایر یا در جریان حمل و نقل و جابجایی محل کار از مشهد به شیراز ! )

چند تا از بچه های کافه رو هم که خودموم معدوم کردیم.  [تصویر: 2i8d4ao.gif]خلاصه حسابی خلوت شده اینجا. [تصویر: Just_Cuz_06.gif]

همه اینقدر گرفتار شدیم که وقت اینترنت هم نداریم. آخه هر چی پول در می آری باید دو تا بزاری روش و خرج کنی. رشوه هم اصلا جوابگو نیست. هزینه زندگی خیلی بالا رفته. [تصویر: www_MyEmoticons_com__smokelots.gif]




هیتلر حالش خرابه - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۳/۳ عصر ۰۳:۰۱

(۱۳۹۰/۱۱/۲۱ عصر ۰۶:۱۷)سروان رنو نوشته شده:  

قدرتِ لوفت وافه !!!!!!

هیتلر حالش خرابه

هردم تو پیچ و تابه

اسهال گرفت دوباره

بازم تو مُس...َرابه

*

هیتلر خیار خورده

آبگوشت خار خورده

یک زهر مار خورده

دایم تو پیچ و تابه

*

آوار و بی قواره

این وافه ی آواره

گورینگ شده دیوونه

هیتلر هنوز تو خوابه

*

آتیش گرفته وَل وَل

از شعله ی مسلسل

نابودی اش مسجل

رویای او سرابه

*

اسپیت که می ده ویراژ

اشمیت رو می ده ماساژ

اشمیت بزن تو گاراژ

تا نشدی خرابه

*


*********

سروان "ه" بده!




نمره ی 4 مبارک - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۳/۳ عصر ۰۳:۳۲

...و چنین افتاد که چون از سفر دوردست بلا، پا به منزلگاه نهاده و از شوق دوستان کافه دست به دامن گوگل کروم اندر زدیم و در زلال نوار آدرسِ یاران، نام کافه ی باران، با شادی بر نشاندیم که به یک باره هول و مصیبت و بلا چونان سونامی به جنون مبتلا ساحل عاشقی امان را بر باد بداد و آه از نهادمان برخواست که دیدی کافه از دست برفت و موج فتنه ها دامن کافه کلاسیک را هم بگرفت!


رفت از کفم امید و به جانم نشست درد

ای وای از این مصیبت و ای داد از این بلا

ما را به کافه انس و محبت زیاد بود

اکنون مرا ببین به غم کافه مبتلا

... که بناگاه برق شادی از پست الکترونیک برجهید و ما را مژده به چهار داد که سه، دیگر توان کشیدن بار آگاهی و داناییِ کافه را نداشت و چون به سه کم آید چاره به چهار اندر آید:

این کافه که چون درخت پربار شده
از فیلم و گل و ترانه سرشار شده
از بس که به زیر بار سه سنگین شد
از جای بجست و نمره اش چار شده

که از ژرفای دل گفتیم:"کافه! سرت سلامت!" 

باز آمده ام به کافه، نوشم می ده

زان باده که داده ای تو دوشم می ده

گر داد زدم مرا به صد بار ببخش

زان باده که می کند خموشم می ده

کام دوستان و همراهان از زلال ناب اندیشه و خرد، شیرین باد!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۳/۴ صبح ۱۲:۰۵

در باز شد گل آمد ... بوی معلم آمد !

[تصویر: cheerleader3.gif]

آب زنید راه را ... هین که نگار می رسد !

[تصویر: greenstars.gif]

یوسف گمگشته باز آمد به کنعان ....

[تصویر: 2uge4p4.gif]

بوی گل و سوسن و یاسمن آمد ... کاپیتانِ محبوب خلق از سفر آمد ...

[تصویر: za2.gif]

ما که زبونمون بند اومده و  الان از شعر گفتن عاجزیم   کاپیتان ! ... [تصویر: flat.gif]




سپاس از سروان رنو - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۳/۹ عصر ۰۶:۳۳

سروان که چراغ روشن این کافه ست

هر چند رنو بُوَد ولی سانتافه است

داداش یه خورده آروم تر ماهم به گرد شما برسیم.

هم خوندیم، هم شرمنده شدیم، هم اشکمون دراومد، هم چشامون گرد و قلمبه زد بیرون

ایشالا عروسی بچه ها و به شادیاتون خدمت برسیم.

پیروز باشید و سربلند

کاش یه ساعتی در هفته قرار می گذاشتیم همه ی بروبچ کنار هم باشیم، توی کافه ... .




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - dered - ۱۳۹۱/۳/۱۵ عصر ۰۸:۴۹

با سلام خدمت همه اساتید


البته مثل شما حرفه ای و متخصص نیستم ولی سوال های زیادی دارم

در قسمت پروفایل امکانی با عنوان غایب یا حاضر دارد به همراه دلیل غیبت

برای چه مدت  می توان غیبت کرد ولی از انجمن اخراج نشد

با تشکر فراوان




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۳/۱۵ عصر ۰۹:۵۸

(۱۳۹۱/۳/۱۵ عصر ۰۸:۴۹)dered نوشته شده:  

برای چه مدت  می توان غیبت کرد ولی از انجمن اخراج نشد

اختیار داری dered عزیز .

در همین مدت کم فعالیت , مشخصه که کاربر با کمالاتی هستید. اصلا نگران این موضوع نباشید. اخراجی از بابت این موضوع در کار نخواهد بود.

البته در زمان شلوغی و مشغله هم حداقل به کافه خودتان سر بزنید. پیام شما در حد یک جمله و یا دیدن نام شما در بین کاربران آنلاین هم باعث قوت قلب دوستان است. لازم نیست متخصص سینما باشید. همه ما از روز اول اینطور نبودیم. در جوار دوستان بامعلومات و با علاقه شخصی به اینجا رسیده ایم   ( مگه به کجا رسیده ایم ؟!  idont :D  )  ولی  قاطعانه می گم که بعضی از دوستان فعلی کافه , در کل مملکت ما تک و یگانه هستند.

ارادتمند dered قانونمدار

سروان رنو




مگه به کجا رسیده ایم ؟! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۳/۱۵ عصر ۱۱:۵۴

(۱۳۹۱/۳/۱۵ عصر ۰۹:۵۸)سروان رنو نوشته شده:  

مگه به کجا رسیده ایم ؟!

رسیدی به آنجا که دل یار بود

همه دیدگان غرق دیدار بود

هنر بود و فیلم و تماشا و عشق

می و ساغر و مهر دلدار بود

(با آواز بخونید)

شادم که به کافه سرزدم دیگر بار

هر گوشه ی آن گلی بوَد از گلزار

این سو مگی و جیسون و ژان و سروان

آن سو ممل و دانتس و بانو و سزار


نیم شب بر همگی خوش!

سروان "ر" بده، کم آوردی به همون "د" هم دل خوشیم.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - dered - ۱۳۹۱/۳/۱۶ صبح ۰۵:۵۶

با سلام

خیلی متشکر خیالم را راحت نمودی



در ضمن

تغییر سربرگ سایت را به همه دوستان و به طراح آن تبریک می گویم

با امید موفقیت




RE: مگه به کجا رسیده ایم ؟! - سروان رنو - ۱۳۹۱/۳/۲۳ عصر ۱۱:۳۷

(۱۳۹۱/۳/۱۵ عصر ۱۱:۵۴)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

سروان "ر" بده، کم آوردی به همون "د" هم دل خوشیم.

نه "ر" می دم  نه " د" می دم ,  می رم فقط و " م " می دم !


من یه پرنده ام ... آرزو دارم ... میمیرم اگه از تو جدا شم ... ای  اشمیتم ... مسر اشمیتم ... :haha::

اینک که آسمان رایش آرام است و به واسطه نابودی اسکادران های اسپیت فایر دیگر خبری از مزاحمت RAF نیست , اشتوکاها را به پرواز در می آوریم تا دل آسمان بریتانیا را بشکافیم و خواب نیمروزی چرچیل را بر هم زنیم و قدرت رایش را به این آنگلوساکسون های از خود راضی نشان دهیم. بمب های 1000 پاوندی را بر سر آنها فرود می ریزیم در حالیکه بر روی بمب ها با گچ نوشته شده است:  این یک بمب است. اگر نترکید نگران نباشد چون از نوع تاخیری است و بعد از پایان این جمله می ترکد ... بووووم ... !

.




اشتوکا رفت زیر متکا - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۳/۲۴ صبح ۰۷:۰۴

(۱۳۹۱/۳/۲۳ عصر ۱۱:۳۷)سروان رنو نوشته شده:  

نه "ر" می دم  نه " د" می دم ,  می رم فقط و " م " می دم !

من یه پرنده ام ... آرزو دارم ... میمیرم اگه از تو جدا شم ... ای  اشمیتم ... مسر اشمیتم ... :haha::

داااش کی به کیه؟ کم آوردی "س" بده! سوت بزن! سوتی بده!

(۱۳۹۱/۳/۲۳ عصر ۱۱:۳۷)سروان رنو نوشته شده:  

 اشتوکاها را به پرواز در می آوریم تا دل آسمان بریتانیا را بشکافیم

اشتوکا!!!

این جوجه قارقارک!

همون که توش بلندگو بود و وقتی برای انداختن بمب کله پا می شد برای ترسوندن زن و بچه ی مردم آژیر می زد؟

کله پا نمودن اسپیت فایر، مستر اشمیت را در تمبر یادبودی از شهبانوی انگلستان

کله پا نمودن اسپیت فایر، اشتوکا را، در تمبر یادبودی در کنار شهبانوی انگلستان

.

بالا کشیدن یک اشتوکای سرنگون شده در ژرفای دریا 


... اینقدر از این سوسک های پرنده که کاری جز جیغ زدن بلد نبودند توی دریا ریختیم که لوفت وافه که قرار بود با پشتوانه ی این عجوزه صبحانه را در پاریس بخورد و ناهار را در لندن، ماه ها گوگیجه* :eee2زد و آخرش این بابابزرگِ ناتر رو کنار گذاشت.

این جوری بود که دمش رو روی کولش گذاشت و از زیادی غصه سر به کوه و بیابان روسیه زد و گور خودش رو کند. آره داااااش!  اینجوریاست.

 

اینو می گن با ملاج!!!


(۱۳۹۱/۳/۲۳ عصر ۱۱:۳۷)سروان رنو نوشته شده:  

و خواب نیمروزی چرچیل را بر هم زنیم 

چرچیل آسوده خوابیده چون اسپیت فایر بیدار است.

 

(۱۳۹۱/۳/۲۳ عصر ۱۱:۳۷)سروان رنو نوشته شده:  

و قدرت رایش را به این آنگلوساکسون های از خود راضی نشان دهیم.

آنگل ها، ساکسون ها، ولزی ها، ایرلندی ها، اسکاتلندی ها، یه مشت بروبچ از ینگه دنیا، نه دااااش! اینجا جای شما نیست.

روز D-Day خدمتتان خواهیم رسید. 

(۱۳۹۱/۳/۲۳ عصر ۱۱:۳۷)سروان رنو نوشته شده:   

بمب های 1000 پاوندی را بر سر آنها فرود می ریزیم در حالیکه بر روی بمب ها با گچ نوشته شده است:  این یک بمب است. اگر نترکید نگران نباشد چون از نوع تاخیری است و بعد از پایان این جمله می ترکد ... بووووم ... !

اگر باز هم نترکید نگران نباشید، صاحبش می ترکه! البته با ملاج

بوووووووووووووووووم م م م ... !

نکته رو گرفتی؟


*نکته: گوگیجه: جنون گاوی





سروان که تمام کافه را ... - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۷ عصر ۰۴:۴۶

به سروان که توی سایه نشسته، آفتاب را می پاید:

سروان که تمام کافه را خوش کرده

آن عهد قدیم را فرامُش کرده

ول کرده سرای و سرسرایِ کافه

رفته است و به پشت پرده جا خوش کرده

*

به تک تک دوستانی که اکنون در میان ما نیستند:

باز آی و ببین که کافه شور و طرب است

دور از غم و غصه و عزا و تعب است

بگذار تو کاخِ  خویش و تا کافه بیا

اینجاست بهشت، گرچه که یک وجب است

*

به تک تک هم کافه ای های دوست داشتنی:

 دیدار تو در کوچه و بازار خوش است

رقص تو میان دل و دلدار خوش است

تایپک تو در کافه کلاسیک نکوست

در گوشه ی قهوه خانه اش بار* خوش است

*بار] ( اِ.) میخانه ، جایی که در آن سرپایی نوشابه و خوراک خورند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- "...کافه دار! دو تا چایی بال مگسیِ خون کفتریِ تازه دم کهنه جوش، لبریزِ لب دوزِ لب سوز، با  دوپر لیمو، سه قُلُپ آبلیموی تازه، دو انگشتونه سرکه، یه گرم دارچین، یه سر قاشق زنجفیل، یه پیاله کشمش کاشمر، دو حبه قند شیرین فریمان، بریز بیار واسه ی من و سروان!"

کافه دار: "این همه رو می خوری یا می مالی روی سینه ت واسه ی شفا."

- :"نه بابا! تو هم که راه افتادی واسه ی ما تاتی تاتی می کنی. قاطی کَل کَل ما نشو، آخرش کلافه می شی، چاییتو بریز آرزو کن امشب سروان بیاد یه سری به بالای ابرها بزنیم یه چند تایی ویراژ بدیم، یه چند تا لیچار بار لوفت وافه و نیروی هوایی سلطنتی انگریز بکنیم. دلمون پُکید! انقده حالمون مگسیه که یه چن وقته دلمون نیومده یه فیلم مَشتی تموشا کنیم واسه ی بروبچ نقدش کنیم هرچی داریم بریزیم تو داریه! ها والا!!!"

جخ! سروان هم از me-262 همون جت درپیتیkhandekhandekhande، رفته پی یه موشک!!! me-163 !!! این دیگه از اون حرف هاست. به گمونم گاف زده در حد تیم ملی!!!taeed




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۴/۱۵ صبح ۰۱:۰۷

شب است و کافه نشینان همه خاموشند  .... در این بین فقط سروان و ژان والژان به هوشند

پلک سنگین و ساعت به دو نزدیک است .....  نوبت سرکشی است  ولی پلیس مدهوش است !

این کاپیتان که از سقوط جان به در بُرده ست ....  انگار  که قاتل خویش را ز یاد بُرده ست

***

قاتل او کسی جز اسپیت فایر نــبُود ..... این قارقارک را جایی جز قعر دریا نــبُود

چون یکی اسپیت فایر در آسمان پیدا شود ... طعمه ای سهول اوصول از بهر اشمیتان شود

تا که اسپیت عزم شلیک و تقابل می کند ... بی درنگ اشمیت به سوی اش  تیر و آتش را روانه می کند

آبکش اش کرده و آن را تیکه تیکه می کند .... مابقی را اشتوکا از هستی ساقط می کند

***

اشمیتان :  مسراشمیت ها , گونه مسراشمیت ها , یک نوع هواپیمای آلمانی

اسپیت : اسپیت فایر , یک نوع قارقارک انگلیسی که به زور قوانین فیزیک پرواز می کرد .

.

.




اشتوکا! عرضه ی اسپیت نه جولانگه توست! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۱۹ صبح ۰۹:۲۸

(۱۳۹۱/۴/۱۵ صبح ۰۱:۰۷)سروان رنو نوشته شده:  

شب است و کافه نشینان همه خاموشند  .... در این بین فقط سروان و ژان والژان به هوشند

همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت

آن چه در خواب نشد چشم من و سروان است

(۱۳۹۱/۴/۱۵ صبح ۰۱:۰۷)سروان رنو نوشته شده:  

این کاپیتان که از سقوط جان به در بُرده ست ....  انگار  که قاتل خویش را ز یاد بُرده ست

******

اشتوکا عرضه ی اسپیت نه جولانگه توست

خود سَقَط می شوی و زحمت ما می داری

تو نمی گردی از این دایره پیروز و خودت می دانی

بخت یارت نه و اندیشه ی خامی داری

با سه چرخت بپر و با مخ خود پایین آی

وه چه پرواز بد و نیمه تمامی داری

گرد مِستر تو مرو یا پی اشمیت مدو

یا مپندار که در میکده جامی داری

می رسد عاقبت آن روز که نابود شوی

روز ما روشن و تو ظلمت شامی داری

از سر کِبر فرود آی و به خاکم سَر نِه

یا به این زندگی ات مرگ روا می داری؟

آخر زندگی ات نیک بدان ای سروان

در میان همگان ننگی و نامی داری

ننگ را دور کن از خویش به نامت خوش باش

تا بگویند همه نیک مرامی داری

*****


با این همه گرفتاری که عشق فیلم دیدن مان هم خشک شده باز خوبه که یه چیکه ذوق شعر گفتنمان مانده!

سروان "ی" بده! ساقی اون باده ی نابت برسه!




سروان رنو بازداشت شد! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۱۹ عصر ۰۳:۲۲

بنا به خبرهای رسیده، سروان رنو یکی از فرماندهان ارشد اس اس و لوفت وافه هنگام گشت زنی با یک فروند جنگنده ی مسراشمیت بر فراز آسمان انگلستان مورد هدف قرار گرفته و سقوط نمود.

نام برده مدعی است که به قصد ایجاد صلح میان آلمان و انگلستان خودش از هواپیما بیرون پریده و پیک آشتی است.

این در حالی است که سوابق ایشان در کافه کلاسیک و عملکردشان از پشتیبانی از فاشیسم و نازیسم چنین چیزی را نشان نمی دهد.

کاپیتان اسکای که شخصا در محل حضور به هم رسانیده ضمن تایید هویت سروان گفت:

- "سروان رنو اگرچه دشمن ماست اما همانند پیران ویسه در کنار اسفندیار در افسانه های ایرانی، انسانی دانا و شریف است و به هر حال دشمن دانا به از نادان دوست!"

موضوع همچنان در دست بررسی است و منتظر هستیم تا ببینیم دستگاه تبلیغات گورینگ و گوبلز در این باره چه اظهار نظری خواهند نمود.

منتظر خبرهای داغ بیشتری باشید.


در تصویر سروان رنو را که مغرورانه در کنار چتر نجات در وسط تصویر ایستاده می بینیم و در سمت راست کاپیتان اسکای با یک اسلحه ی ام یک به چشم می خورد.

خبر فوری:

با توجه به گزارشات رسیده این فرصت به سروان داده شده است تا از راه اینترنت، دسترسی به کافه داشته باشد و در همین قهوه خانه اعترافات او را خواهیم شنید. سروان آزاد است تا هر چه را می خواهد بیان کند و پس از آن با مشورت با شخص چرچیل و روزولت سرنوشت او مشخص خواهد گردید. در حال حاضر به دلایلی مکان حضور ایشان نامشخص است اما به زودی یک لپ تاپ و اینترنت پرسرعت در اختیار ایشان قرار خواهد گرفت.

منتظر خبرهای بعدی باشید!

.

آخرین خبر

به گزارش گارد ویژه ی سلطنتی، سروان برای کسب اطلاعات بیشتر هم اکنون در اختیار اسکاتلندیارد قرار گرفته است.

در این تصویر سروان را بدون کلاه در محاصره ی دامن پوش های اسکاتلندی می بینیم.


منتظر خبرهای بیشتر از ما باشید.

.

خبر فوری

برخی از گزارشات خبر از ضرب و شتم شدید سروان را می دهند

اسکاتلندیارد ضمن تکذیب این خبر اعلام نمود ایشان در کاخ سلطنتی اتاق ویژه ای دارند و مشغول فکر بر روی اعتراف نامه ی خود هستند.

خبرگزاری های مستقل هنوز هیچ خبری را رد یا تایید ننموده اند.

منتظر خبرهای بعدی باشید.

.

تقاضای الزا و لازلو برای دیدار با سروان رد شد.

دوندگی های ریک هم تا کنون به هیچ جایی نرسیده است.

تصویری از همراهی این چهار تن در کازابلانکا

این هم آخرین تصویر به دست آمده از سروان در زندان

به نظر می رسد که سروان اعتراف نخواهد نمود و باید در انتظار خبرهای داغ تری باشیم.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - dered - ۱۳۹۱/۴/۲۰ عصر ۰۹:۴۷

با سلام خدمت همه دوستان

بالاخره من توانستم برای چند ساعت و بعد از یک ماه به اینترنت وصل شوم

همانور که گفته بودم برای ارتقاع وضعیت اینترنتم بود که متاسفانه هنوز اکانت من را فعال نشده


اگر ممکن است غیبت من را موجه کنید یک برگه استراحت از دکتر دارم که تا یکماه به کافه نروم




دستگیری سروان رنو و خبرهای تازه - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۲۰ عصر ۱۰:۳۲

در حالی که هنوز از بنگاه های خبرپراکنی نازی ها درباره ی دستگیری سروان خبری به گوش نرسیده فردی مجهول الهویه به نام ژان والژان اقدام به شایعه پراکنی و آشوب نموده و گفته است:

<ژان والژان> ما همه سرباز رنو هستيم. اگر يك تار مو از ايشان كم شود به پيشوا قسم كه انگليس را با خاك يكسان ميكنيم.

به همین دلیل حکم جلب وی زنده و یا مرده صادر گردیده است

اسکاتلندیارد پس از جستجوی فراوان با کمک کاراگاه زبردست شرلوک هولمز پرده از راز زندگی این فرد برداشت. هولمز در این باره گفته است:

-:"وی یک بینوای فرانسوی است که به جرم دزدیدن نان 19 سال را در زندان سپری کرده و پس از آن اموال کودکی را ربوده و حتی با دوز و کلک به مقام شهردار رسیده و مرگ مشکوک یکی از بهترین بازرسان فرانسه، بازرس ژاور به او منسوب است. بازرس ژاور تنها کسی بود که چهره ی واقعی ژان را می شناخت. به احتمال زیاد والژان، بازرس را به داخل رودخانه هل داده و بعد با تبانی شخصی نویسنده به نام ویکتور هوگو، آن را به خودکشی نسبت داده است."

با وارد شدن پای نویسندگانی همانند هوگو و شخصیت هایی همانند هولمز و والژان داستان روز به روز پیچیده تر می شود.

سروان رنو هنوز هم مقر نیامده اما به نظر می رسد خبرهای تازه ای در راه باشد.

منتظر خبرهای داغ داغ باشید.

اسکاتلندیارد در پاسخ خبرنگار ما که پرسید چرا جایزه را به دلار داده اید و نه به پاوند، گفت:" گمان می کنیم ژان والژان به آمریکا گریخته باشد و امیدواریم با پرداخت جایزه به دلار پای آمریکا هم به این داستان باز شود."

گفتنی است که انگلستان سال هاست آرزو دارد تا آمریکا را به هر بهانه ای وارد جنگ کند و شاید دستگیری سروان رنو و فرار ژان والژان این بهانه را به دست بدهد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۴/۲۰ عصر ۱۰:۵۰

هموطنان و هم کافه ای های عزیز !

باز استکبار جهانی و روباه پیر استعمار یعنی انگلیس با کمک بنگاه شایعه پراکنی معروف خویش یعنی بی بی سی BBC ( لعنت الله علیه ) اقدام به جنگ روانی علیه سربازان فداکار رایش نمود. در اخرین حمله رسانه ای , پلیس خدوم کافه را در خیال خود دستگیر کرده و با دستکاری تصاویر سعی نمودند که خدشه ای به ایمان ملت همیشه بیدار کافه کلاسیک وارد سازند. اما طبق آیه و مكروا و مکر الله والله خير الماكرين خداوند نیرنگ و مکر آنها را به خودشان باز گرداند. در همین راستا و برای نقش بر آب نمودن این شایعه , جمعی از پرسنل کافه دیداری با پیشوا داشته اند. ایشان در محل اقامت خود در برژسگادن اعلام نمودند که این اقدام بریتانیا را بی پاسخ نخواهند گذاشت. ایشان مقرر فرمودند تا ظرفیت کارخانه های تولید موشک V-2 به دو برابر افزایش یافته تا لندن زودتر از روی کره زمین محو گردد. این در حالی است که تاکنون به گفته خود انگلیسی های ملعون , یک سوم این شهر به مخروبه تبدیل شده است.

همچنین خبرهای رسیده از آمریکا حاکی از اینست که دولت آمریکا که جدیدا با تحریک چرچیل به جمع متفقین پیوسته است قصد دارد از الیزا به عنوان گروگان استفاده نماید. جاسوسان رایش جسته و گریخته پی برده اند که الیزا زیر بار نرفته و حتی شکنجه هم شده است. قرار است تیمی از کماندوهای ویژه تحت فرمان اسکورزینی ترتیب فرار الیزا را از آمریکا بدهند . ریک فعلا در آفریقا است و قرار است به نیروهای مارشال رومل در لیبی کمک های لجستیکی برساند. اما در مورد لازلو , بچه های شاخه برون مرزی گشتاپو اعلام کرده اند که او را در کالیفرنیا ترور کرده اند. گویا قصد داشته است که در هالیوود در یک فیلم تبلیغاتی ضد نازی شرکت کند که این پروژه هم بوسیله سربازان گمنام رایش سوم ناکام ماند. به زودی ابعاد دیگری از جنگ نرم ما علیه استکبار به سمع و نظر دوستان خواهد رسید.

.

خبرها حاکی از ایسنت که الیزا لاند در آمریکا تحت بدرفتاری و شکنجه است




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - ژان والژان - ۱۳۹۱/۴/۲۱ صبح ۰۲:۲۱

بايد اعتراف كنم كه آنچه كارآگاه هلمز در مورد زندگي بنده بدست آورده فقط بخش اندكي از گذشته پربار منه.من گذشته خوبي نداشتم هميشه فقير و گرسنه بودم ولي علاوه بر لياقت و شايستگي و همچنين قدرت بدني فراوان ،مكار ، درنده خو و شرور نيز بودم. قتل ژاور بسيار خاطره انگيز بود. خيلي جون سخت بود ولي بالاخره توي آب سرد خفه اش كردم.

بعد از فرار از زندان و كسب مقام شهرداري ( كه البته مقام مهمي بود) و وقايع جهاني (جنگ دوم بين اللمل) با توجه به روحيه جنگ طلبي و شرارت ،همچنين علاقه فراوان به تصفيه نژادي و ايجاد نژاد برتر كه آرزوي هميشگي بنده بوده و هست، آرزوي پيوستن به ارتش مقتدر و توانمند رايش روز به روز در من فزوني گرفت. ديدن اين همه قدرت و شكوه با آن همه جلال و عظمت ، بنده - والژان (حالا ديگه شهردار مادلن) رو سخت مجذوب خود كرد .

بزرگترين اتفاق زندگيم آشنايي با افسري لايق و درستكار بنام سروان رنو بود.از مهرباني و انسانيت اين مرد شريف هرچه نوشته و گفته شود ولله باز هم كم است.

با كمك و ارشادات ايشان مراحل گزينش و استخدام من در ارتش معظم پيشوا بسرعت انجام گرفت و كم كم در حلقه معتمدين پيشوا قرار گرفتم.همان گونه كه سروان رنو اشاره فرمودند طي ديدار پر خير و بركتي كه با پيشوا داشتيم شخص پيشوا بنده حقير رو مورد تفقد قرار داده و رياست و سرپرستي اردوگاه آشويتس  رو به من مرحمت فرموده و خطاب به من فرمودند:

"والژان ، كلي انگليسي كثافت توي آشويتس تلنبار شده . برو و كوره ها رو روشن كن .بايد درس محكمي به اين كفتارها (انگليسي ها) بديم "


پيرو فرمايشات پيشوا در اسرع وقت عازم آشويتس شدم و بسرعت دستور راه اندازي كوره ها رو دادم.

الان كه مشغول نگارش اين خاطره عظيم هستم فضاي اردوگاه مملو از بوي كباب شدن گوشت تن انگليسي هاي مفلوكه!

وه كه چه دل انگيزه ! حيف كه شما نميتوانيد اين رايحه رو استشمام كنيد پس عكس ها رو ببنيد

پي نوشت:كاپيتان اسكاي در عكس شماره يك داخل كادر، در طبقه فوقاني تخت اردوگاه،

اين عكس ساعاتي قبل از سوزانده شدن نامبرده گرفته شده است.

بقاياي جسد كاپيتان اسكاي در كوره آدم سوزي (عكس شماره 3)




آخرین خبرها!!! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۲۱ عصر ۱۱:۰۳

آخرین خبر، آخرین خبر

ژان والژان به قتل بازرس ژاور اعتراف کرد.

قتل فجیع بازرس در آب های سرد

ژان والژان به دنبال قتل کارگاه مشهور شرلوک هولمز

<ژان والژان> طرح بعدي من كارآگاه هلمز خواهد بود.

آیا کاپیتان اسکای در آشویتس است؟

آخرین خبر

سروان رنو کجاست؟ توی کاخ سلطنتی در انگلستان یا به دنبال گسترش موشک های وی دو؟

آخرین خبرها به زودی در همین کافه:

سروان رنو در برابر کاپیتان اسکای

آیا وقتش رسیده که این دو با هم روبرو بشن؟

آیا الزا تقاص گناهان سروان رنو را پس می دهد یا این یک تاکتیک تبلیغاتی نازی است؟

هنوز هیچ خبری از الزا در دسترس نیست.

آیا ریک با نازی ها همکاری کرده؟

آیا ویکتور لازلو زنده ست یا به دست نازی های تروریست کشته شده؟

آخرین خبر




RE: آخرین خبرها!!! - شرلوك - ۱۳۹۱/۴/۲۲ صبح ۰۲:۲۲

(۱۳۹۱/۴/۲۱ عصر ۱۱:۰۳)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

ژان والژان به دنبال قتل کارگاه مشهور شرلوک هولمز

مهره جدیدی به دشمنانم اضافه شده. باید از سلاح سری خودم برای برد این بازی بهره بگیرم.

فقط امیدوارم واتسون الان نیاد و سلاح سری منو دستم نبینه.




RE: آخرین خبرها، وارد شدن شرلوک به بازی - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۲۲ صبح ۰۸:۵۰

(۱۳۹۱/۴/۲۲ صبح ۰۲:۲۲)شرلوك نوشته شده:  

(۱۳۹۱/۴/۲۱ عصر ۱۱:۰۳)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

ژان والژان به دنبال قتل کارگاه مشهور شرلوک هولمز

مهره جدیدی به دشمنانم اضافه شده. باید از سلاح سری خودم برای برد این بازی بهره بگیرم.

درود به شرلوک بزرگ

از این که به بازی وارد شدید سپاسگزاریم.

در این شرایط سخت که هیتلر و ایادی نابکارش قصد نابودی جهان رادارند، وجود شما یک غنیمت است.

ما تصمیم داشتیم که مامور007 را وارد بازی کنیم که با وجود دختران زیبای آلمانی کاری از او بر نمی آید.

شما آدم سرسخت و موثری هستید و پس از کشف محل اختفای ژان، مجاز به دستگیری و یا قتل ایشان هستید.

این ماموریت از طرف شخص چرچیل به شما واگذار می شود.

پیروز باشید!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - ناخدا خورشيد - ۱۳۹۱/۴/۲۲ عصر ۰۵:۲۹

به خدمت دوستان عارضم كه من اين سروان رنو را از خيلي وقت پيشتر ها مي شناختم از آن آدم هاي مرموز روزگار بود .ماجرا هم از اين قرار بود كه يك روز يك يارويي به اسم مستر فرحان آمد وگفت
((ناخدا مي خوام يه سري آدم رو فراري بدم هم نون دنيا توشه هم آب آخرت)) من گفتم((ببين من نمي دونم اين پولي كه مي خواي به من بدي عكس كدوم پادشاه روشه اما اين سفر براي اونا سفر بهشته تو مي خواي ببريشون به قعر جهنم)) گفت ((ناخدا اينايي كه من مي گم يه سري آدم مفلوكند كه مي خوان از دست ديوانه اي ملقب به رايش سوم فرار كنند والان در بندري به اسم كازابلانكا جمع شدن ما مي خوايم فراري شون بديم)) القصه اون قدر تو گوش من خوند كه بمبك رو برداشتم ورفتم سمت مراكش(فكر نكني خيلي راهه آبا اجداد ما تا خود زنگبار مي رفتن)كارمون اين شده بود يه مشت اجنبي رو بار كشتي مي كرديم مي برديم بندر تحويل قنسول انگليس مي داديم تا يك روز كه رفتم كازابلانكا هوس كردم لبي تر كنم رفتم يه بار به اسم طوطي سبز گفتم واسه ام يه استكان عرق بيدمشك بيارند خلاصه ناشت نخورده بودم كه يه عده آژان به سركردگي همين جناب سروان رنو ريختن تو كافه قبلا اسمش رو شنفته بودم مي گفتن كلي پز مي ده كه افسر فرانسه ي آزاده ولي با آلمانا مي پره خلاصه صاحاب خيكي كافه گفت اين سروان اومده دنبال قاچاق چي آدم بايست سيبيلش رو چرب كني(عجب سيبيل با نمكي هم داشت)منم چند تا از مرواريدايي كه از خواجه ماجد دزديده بودم رو دادم به سروان وقال قضيه رو كندم دو ماه بعد ديدم سروان  با يه غريبه اي كه تا اون روز نديده بودم جستن تو بمبك با يه حال نزاري گفتم ((سروان تو كجا اين جا كجا؟)) گفت ((ناخدا خون كردم اومدم به پناهت)) گفتم ((كي رو كشتي؟)) گفت ((من كسي رو نكشتم اما اين رفيقم يه افسر نازنازي  رو كشته حالا همه ي آلمانا دنبال ما دوتان مي خواستيم از خشكي بريم بز آورديم اين شد كه گفتيم ناخدا روي ما رو زمين نمي ندازه)) منم دل رحم اومد جفتشون رو بردم به سوي خاك پاك وطن اما حالا مي بينم كه با همون آلمانا رو هم ريخته وبا رهبر نصفه سيبيلشون عكس ياد گاري انداخته اي بختت بسوزه روزگار    هي




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - Papillon - ۱۳۹۱/۴/۲۲ عصر ۰۸:۱۴

با "سروان رنو" کسی نگردد گمراه ، او در شب فتنه می درخشد چون ماه ، در هر نفسم برای او می‌خوانم ، لاحول و لا قوه الا بالله!

با توجه به این که نائره جنگ دوباره از زیر خاکستر سر برآورده است و شعله های آن دامن گیر کافه کلاسیک هم شده است ، اینجانب حمایت بی دریغ خود را از "رایش هزار ساله" اعلام می دارم .

و همان طور که سروان رنو (علی ذکره السلام ) ، در جواب بنگاه شایعه پراکنی bbc فرمودند ، اینجانب نیز سخن ایشان را تصدیق می کنم و روز گذشته عصرانه را با ایشان و تنی چند از دوستان قدیم حزبی در مهمانخانه کایزرهوف صرف نمودیم و حمله رسانه ای استکبار پیر را محکوم نمودیم و به بحث و تبادل نظر درباره پاسخ به اقدامات اخیر آنها پرداختیم و به توافقات مهمی در این باره رسیدیم که بعد از یکسان سازی انگلستان با خاک نوبت به فرانسه خواهد رسید و این بار " پاریس خواهد سوخت %".

کاپیتان اسکای بداند !

روز و شب ما اگر جهنم گردد

شخصیتمان ترور دمادم گردد

ما رایشسوهریها نمی گذاریم حتی

یک مو زسر  "سروان رنو" کم گردد!

با مشخص شدن اینکه گفته های کاپیتان اسکای همگی کذب و دروغ محض است و سروان رنو (علی ذکره السلام) در صحت و سلامت کامل در برشتسگادن  بسر می برند اعلام می دارم که اگر خدای ناکرده یکی از سربازان فداکار رایش اعم از گمنام و یا بلند پایه در چنگال نیرو های متفقین گرفتار شوند ، بنده با سابقه درخشان در امر طرح ریزی و پیاده سازی عملیات فرار به همراه دوست عزیر و برادر " ژان والژان " (که دارای نیروی بدنی فوق العاده و روحیه شرور هستند) اقدامات لازم را نسبت به نجات هم رزمان مبذول می داریم




بچرخ تا بچرخیم! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۲۲ عصر ۰۹:۵۰

خبر خبر آی خبر!

بازی داره شروع می شه!

تیم ها دارند یارکشی می کنند.

جناح ها داره شکل می گیره

جبهه ی متفقین از متحدین دارد جدا می شود.

آقایون، خانوما،جنسای خوب داریم، جنسای فرد اعلا داریم (ببخشید یه هو رفتیم تو فاز شهر قصه)

تکلیف خودتونو روشن کنین.

بی طرف می طرف نداریم.

یا این وری یا اون وری!

آی ناخدا خورشید، دمت گرم حقا که پرورده ی ارنست همینگوی خودمونی! اینو خوب اومدی، جیگرم حال اومد به خدا!

شرلوک هم تو خط ماست! اول و وسط و آخر هر چی کاراگاهه!

کُرکری خوناش کجان؟

آی نفس کش!

آ ی ی ی ی ی ی ی !!!! (ویراژ از روی جت جنگنده ی آلمانی) و کله پا شدن جت بدون شلیک یک گلوله!

سروان که شده پیرو آن نیمه سبیل

پرونده ی او پر است از قال و زقیل

هر کس که شود متحد فتنه ی او

آخر بشود به راه آن فتنه، قتیل

.

پاپیلون هم بداند: "دوست گرامی عصرانه در کایزرهوف، شام در دادگاه نورنبرگ!"




RE: بچرخ تا بچرخیم! - Papillon - ۱۳۹۱/۴/۲۲ عصر ۱۱:۰۱

(۱۳۹۱/۴/۲۲ عصر ۰۹:۵۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

آ ی ی ی ی ی ی ی !!!! (ویراژ از روی جت جنگنده ی آلمانی) و کله پا شدن جت بدون شلیک یک گلوله!

 

مگر نمي‌شنوید بانگ "هایل" از موجش ؟؟؟
به بخت دولت رایش اش، خروشان است %
تلاطمي که به پهناي خود برانگيزد!
نشانِ خشم وي از مکر بدسگالان است!

(۱۳۹۱/۴/۲۲ عصر ۰۹:۵۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

سروان که شده پیرو آن نیمه سبیل

پرونده ی او پر است از قال و زقیل

هر کس که شود متحد فتنه ی او

آخر بشود به راه آن فتنه، قتیل

.

بگو به سِفله نادان، که عِرضِ خويش مَبَر

که شيرِ شرزه، کجا بيمش از شغالان است؟

یاران سروان رنو (علی ذکره السلام) چگونه شوند قتیل ؟

که هر که گفت چنين، مبتلا به هذيان است!

(۱۳۹۱/۴/۲۲ عصر ۰۹:۵۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

پاپیلون هم بداند: "دوست گرامی عصرانه در کایزرهوف، شام در دادگاه نورنبرگ!"

به مکر و خدعه کجا مي‌شود محاکمه در نورنبرگ ؟

که رایش، پهنه دريادلان و شيران است%




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۴/۲۳ عصر ۰۱:۲۲

اطلاعیه شماره 2 ستاد پیشوا

در پی ادامه تحریکات دول متفق به سرکردگی بریتانیای استعمارگر و ایادی وابسته آنها , ستاد فرماندهی  رایش سوم , آخرین اقدامات خود را بدین شرح اعلام می نماید:

 

 


 

اعلام بسیج و آماده باش به کل نیروهای ذخیره و جوانان هیتلری جهت آمادگی حمله به جزیره کوچک انگلیس. 

همچنین لشکر زرهی وافن اس اس که به آخرین تانک شاه ببر مجهز می باشد در سواحل کانال مانش به حالت آماده باش در آمده است.

لشکر زرهی وافن اس اس مجهز به تانک های شاه ببر

 دعوت از پروفسور موریارتی  جهت مقابله با شرلوک هلمز . همچنین مذاکراتی با هرکول پوآرو آغاز شده است.

پروفسور موریارتی

 انهدام کشتی ناخدا خورشید با نام بمبک توسط اژدر زیردریایی U-375 به دلیل دادن اخبار سری به متفقین.

غرق شدن بمبک ناخدا خورشید توسط اژدر زیردریایی

تقدیر از پاپیون به خاطر مواضع ضد استکباری و پیوستن به اردوی حق علیه باطل. پیشوا شخصا ضمن اعطای نشان صلیب شکسته مزین به برگ بلوط و الماس به Papillon از سختی های بیشماری که او در طی اسارت به دست متفقین متحمل شده بود قدردانی نمودند

پیشوا شخصا در حال طرح ریزی نقشه برای محو انگلیس از روی نقشه می باشند. ژنرال کایتل و هایدلر قول دادند که انگلیس را ظرف 48 ساعت از روی کرده زمین محو کنند. اما پیشوا که مخالف ریختن خون مردم بیگناه هستند فقط به نابودی لندن اکتفا خواهند کرد. همچنین قرار بر اینست که چرچیل زنده دستگیر شود.

پیشوا در حال نقشه ریزی جهت حمله به انگلیس




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - ناخدا خورشيد - ۱۳۹۱/۴/۲۳ عصر ۰۶:۰۹

در پي نشر اكاذيب توسط افراد معاند ومعلوم الحال گروه مقاومت ،واحد دشستان وحومه جوابيه شديد الحن خود را به اين شرح منتشر مي كند:!z564b

بند يك=انهدام لنج ناخدا خورشيد كذب  بوده و ولنج نام برده موسوم به بمبك در سواحل آبهاي نيلگون خليج فارس پهلو گرفته است.

بند دو=در پي كشف جسد فردي به نام ژاور در بندر خارك ودر پي تحقيقات كار آگاه خبره شرلوك هلمز علت مرگ خود كشي اعلام شده وديگر احتمالات در باره ي مرگ ژاور مردود است

بند سه= شخص موسوم به پاپيلون توسط نيروهاي جان بر كف گروه مقاومت در يك كليسا ربوده شده واينك در يكي از جزاير خالي از سكنه ي خليج فارس محبوس مي باشد.

بند چهار= كار آگاه هركول پوآرو هرگونه مذاكره با نيروهاي نازي را رد كرده و گفته است((چگونه من كه در جنگ جهاني اول در راه دفاع از ميهنم بلژيك به دست آلمانها مجروح شده ام به نيروهاي ژرمن بپيوندم)) لازم به ذكر است نامبرده به همراه كاپيتان آرتور هيستينگز وسر باز رس جپ در مكاني امن و به دور از دست نازي ها وفاشيست ها نگهداري مي شوند.

زنده باد فرانسه ي آزاد زنده باد دشتستان زنده باد آزادي

پي نوشت =شاعر مردمي وضد نازي لويي آراگون شعر ي را در حمايت از اين جانبان سروده است كه آن را در زير مي آوريم

روزي ز سر سنگ رنويي به هوا خواست/بهر طلب جنگ پر وبال بيارست

بر موشك خويش چون نظر كرد/گفتش كه همه روي زمين رفته به هواست (بنا بر وزن شعر هوا با تشديد خوانده شود،توضيح شاعر)

بسيار مني كرد  و ز اسكاي نترسيد/بنگر كه ز اسكاي وفادار چها خواست

ناگه ز كمين گاه يكي موشك مشتي/ بر خورد به سروان و ورا كرد چپ وراست

بر خاك بيافتاد وبغلطيد چو ماهي/ تكبير ز ناقوس كليسا به هوا خواست(در اينجا ما در مي يابيم كه آراگون به پلوراليسم ديني معتقد بوده تو ضيح از ن.خ)

فرياد بر آورد رنو تسليم تسليم/پيروزي اين جنگ همه زان شما هاست




این یکی رو کوتاه بیا - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۲۳ عصر ۱۰:۵۰

» <سروان رنو> درود بر اسکارلت اوهارا و تمام شیرزنان کافه که دوشادوش مردان در جبهه حق علیه باطل می جنگند.

سروان بزرگوار

در این که دوشادوش مردان، شیرزنان نیز پیکار می کنند، درست است اما در کدام میدان؟

سربازان شجاع انگلیسی در میدان های نبرد

***

کی از پس کارها بر می آید؟

شیرزنان ما از این که مورد بهره کشی قرار گیرند و تنها برای نژاد برتر بچه بزایند بیزارند.

آن ها دوش به دوش مردان در دنیای فن آوری و خلاقیت و هنر و خردمندی و کار به پیش می روند.

این یکی رو کوتاه بیا که بانوانی همانند اسکارلت اُهارا و دیگر شیرزنان آگاه و دانای ما، رفتار نازیسم و فاشیسم را تایید کنند.

**********


درود بر شیر عرصه های نبرد و سرد و گرم چشیده ترین مرد کافه

ناخدا خورشید

شیرمردی از فرزندان خلف آرتمیس تنها بانوی دریاسالار جهان

دست مریزاد، آفرین و درود فراوان

ناخدا خورشید، ما یکی خیلی مخلصیم

شیر کیهان، مرد میدان ناخدا خورشید و بس

مرد برف و باد و بوران ناخدا خورشید و بس

تا بدانی کیست فرزند شریف آرتمیس

این بگویم از دل و جان، ناخدا خورشید و بس

در روزگاران سخت است که گوهر انسان رو می شود و شما نشان دادی که خردمند، باهوش و اندیشمندی و در پست و بلند روزگار خودت رو نمی بازی. آفرین!

با این ابلاغ به درجه ی "کاپیتان خورشید" ارتقا می یابید.

از این پس مسئولیت کل ناوگان انگلیس به شما سپرده می شود و اجازه دارید با تمام توان بر ضد دشمنان بشریت اقدام نمایید.

وینستون چرچیل




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - Papillon - ۱۳۹۱/۴/۲۳ عصر ۱۱:۰۶

(۱۳۹۱/۴/۲۳ عصر ۰۱:۲۲)سروان رنو نوشته شده:  

تقدیر از پاپیون به خاطر مواضع ضد استکباری و پیوستن به اردوی حق علیه باطل. پیشوا شخصا ضمن اعطای نشان صلیب شکسته مزین به برگ بلوط و الماس به Papillon از سختی های بیشماری که او در طی اسارت به دست متفقین متحمل شده بود قدردانی نمودند

خواب دیدم که خدا بال و پری داده مرا   در هوا قدرت سیر و سفری داده مرا

همچو "اشمیت" به هوا جلوه کنان می گذرم   تیز رو بالی و تازنده پری داده مرا

هر کجا قصد کنم می رسم آنجا فی الفور   گویی از برق طبیعت اثری داده مرا

جستم از خواب در اندیشه که تعبیرش چیست؟   از چه حق قوه فوق البشری داده مرا؟

عاقبت دانش من راه به تعبیر نبرد   گرچه در هر فن ایزد گهری داده مرا

صبح دیدم که به سورانم و فرمانفرمای*   نشان با ارزش و معتبری داده مرا

والی رایش کز خدمت او بار خدای   طبع از دریا زاینده تری داده مرا

* Führer (معادل آلمانی پیشوا)

(۱۳۹۱/۴/۲۳ عصر ۰۶:۰۹)ناخدا خورشيد نوشته شده:  

در پي نشر اكاذيب توسط افراد معاند ومعلوم الحال گروه مقاومت ،واحد دشستان وحومه جوابيه شديد الحن خود را به اين شرح منتشر مي كند:!z564b

در پاسخ به این بیانیه کاذب از طرف این عامل خود فروخته استکبارپاسخ قاطع خود را اعلام می دارم که به شرح زیر می باشد :

1 . لنج فکستنی موسوم به "بمبک" توسط زیر دریایی ارتش آلمان منهدم شده و در قعر آبهای " خلیج همیشه رایش " مغروق می باشد / و طی یک پیام سیسیلی اعلام می نمایم که " ناخدا خورشید الان پیش ماهی ها خوابیده !".

2 . در ترور بازرس ژاور به دست فرمانده ژان والژان هیچ شک و شبهه ای وجود ندارد / و از آنجا که ایشان آنقدر این کار را با مهارت انجام داده اند که حتی شرلوک هلمز هم در نحوه انجام این مهم وامانده است و از روی ناچاری و برای حفظ آبرو آن را خود کشی اعلام کرده .

3 . دست گیری اینجانب در آن کلیسای منحوس به واسطه اعتمادم به آن " خواهر تارکه دنیای نفرت انگیز ! " بود که باعث شد چند ماه رو در جزیره موسوم به کبوتران سپری کنم . البته طرح فرار بعدی موفقیت آمیز بود و تونستم بعد از فرار خودم رو به سرزمین موعود رایش برسونم و طی دیدار با طراوتی که با پیشوا داشتم ، ایشان دستورات لازم رو به سربازان گمنام اس اس و گشتاپو مقرر فرمودند و شخص مذکور تحت تعقیب قرار گرفته است.

4 . اگر کارآگاه پوآرو دعوت ما را قبول نکند از اصل پرداخت رشوه به او استفاده می کنیم ( این اصل همیشه جواب می دهد ) و اگر باز هم قبول نکند پیشنهادی به او خواهیم داد که نتواند رد کند ! ( با توجه به اصل حفظ اسرار سری از افشای این بند معذورم ).

زنده باد رایش سوم ، زنده باد پان ژرمانیسم ، زنده باد دیکتاتوری توتالیتر

باشد تا دیگران از سرنوشت ناخدا خورشید عبرت گرفته و به حقیقت این شعر پی برند :

" کز صلح میان گربه و موش   بر باد رود دکان بقال "

(۱۳۹۱/۴/۲۳ عصر ۰۶:۰۹)ناخدا خورشيد نوشته شده:  

پي نوشت =شاعر مردمي وضد نازي لويي آراگون شعر ي را در حمايت از اين جانبان سروده است كه آن را در زير مي آوريم

در این راستا :

هیچ می دانی چرا "ناخدا خورشید" که آید به دریای رایش   از چه توام با عویل و ضجه و زاری بود ؟

گرچه دود می خورده اندر کابین تاریک "بمبک"   وین زمانش نوبت هوای تازه و اکسیژن خواری بود

این از آن باشد که خواب دیده است ز پیش   که آبهای رایش جای چه خوف و خفت و خواری بود (برای متفقین و دشمنان رایش)

چون همی بیند که می خواهد گرفتارش شود   ضجه و فریادش از بیم گرفتاری بود




سایه های دروغگو! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۲۳ عصر ۱۱:۲۹

در خانه اگر کس است یک عکس بس است.

تصویر را خوب ببینید. سایه را با خود جناب پاپیون بسنجید.

سایه ها هم دروغ می گویند

به گل لاله دوغ می گویند

چون که دید این نگار پرتب و تاب

دق نموده است خالق فتوشاپ

سروان س بده، حالا سایه بده!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - ژان والژان - ۱۳۹۱/۴/۲۴ صبح ۰۱:۴۸

قبل از عرض هر مطلبي مراتب سرور و شادماني خود را از عزم راسخ و بي مانند جناب پيشوا در تسطيح جزيزه انگلستان اعلام ميدارم. هايل هيتلر

انهدام لنچ ناخدا خورشيد رو به نيروي مقتدر دريايي رايش بزرگ اعم از سطحي و غير سطحي تبريك عرض كرده و اميدوارم كه به قول همسنگر عزيزم – جناب فرمانده پاپيلون سلحشور – درس عبرتي براي مخالفان و دشمنان بوده باشد.

اينجانب والژان فرمانده جمعي گردان مستقر در اردوگاه آشويتس ، مراتب آمادگي اردوگاه را در معدوم كردن اسراي  انگليسي با استفاده از اتاق هاي مدرن گاز و سوزاندن اجساد در كوره هاي پيشرفته آدم سوزي را به سمع و حضور پيشوا و ياوران ايشان ميرسانم.

حسب اجراي اوامر متعالي پيشوا ظرفيت كوره ها به هشت برابر ظرفيت قبلي افزايش پيدا كرده است. با راهنمايي هاي ارزشمند جناب پاپيلون و تجارب قبلي ايشان در گويان فرانسه، كار ساخت سلول هاي زجر آور و ضد فرار در آشويتس پايان يافته و آماده بهره برداري است. تيمي ويژه از مجرب ترين بازجويان اس اس و گشتاپو با مدرن ترين تجهيزات شكنجه در آشويتس، آماده اقرار گرفتن از عناصر اطلاعاتي دشمن هستند.

در ادامه بعرض ميرسانم كه با تلاش شبانه روزي سربازان گمنام  اس اس موسوم به "گارد سايه ها" كارآگاه معروف ،  شرلوك هلمز در حوالي اردوگاه آشويتس در حالي كه با لباس مبدل مشغول رصد اردوگاه و انجام عمليات جاسوسي بود دستگير شد.

نامبرده كه از اعضاي نفوذي در كافه محسوب ميشد ، همانگونه كه خود را در پستي معرفي مينمايد: http://cafeclassic4.ir/thread-478-post-14539.html#pid14539

تحصيلات خود را در رشته مهندسي برق تا سطح دكتري ادامه داده وسپس به تدريس در دانشگاه  آكسفورد انگليس و البته جاسوسي زير پوشش كارآگاهي اشتغال داشته كه با تلاش گارد ويژه ناكام و بازداشت گرديد. نامبرده فورا در دادگاه اردوگاه آشويتس بطريقي عادلانه و در حضور هيئت منصفه محاكمه و به اعدام محكوم گرديد. بدستور اينجانب بدليل علاقه فراوانش به برق و الكتريسته سحرگاه امروز در اتاق صندلي الكتريكي اردوگاه با عبور جريان برق با ولتاژ 20كيلوولت از بدنش، اعدام شد.(تا درس عبرتي باشه براش تا ديگه سراغ برق و جاسوسي عليه پيشوا نره) .

دانشجويان شرلوك هلمز معدوم ، طي ارسال نامه هاي تقدير و تشكر، مراتب خرسندي و شادماني خود را از اين حركت جسورانه و قاطعانه سربازان رايش ابراز نموده و خواستار حضور در سالن كوره ها و مشاهده سوزانده شدن استادشان، از نزديك و گرفتن عكس يادگاري با آن شده اند ،كه به دستور پيشوا اين خواسته دانشجويان اجابت گرديد.همچنين بدنبال اعدام استاد و ايجاد موج شور و شادي در ميان دانشجويان شرلوك هلمز معدوم ، همگي متقاضي  پيوستن به ارتش مقتدر پيشوا شده اند.

درخاتمه عرايض و گزارشاتم ضمن عرض ارادت خدمت دوست و پشتيبان هميشگيم - سروان رنو - (اعلي الله مقامه) فرماندهي اس اس و گشتاپوي كافه ،

به محضر حضرتعالي ميرسانم گزارشاتي از حضور گروهك ضاله موسوم به خط نجات در كافه دريافت كرده ام كه حكايت از فعاليت كاربري ، تحت پوشش نام رزا (دختر كافه كانديد) با نام واقعي ايوت دارد .

در پايان از بانوان رايش دوست كافه، علي الخصوص اسكارلت شجاع ، كمال تشكر رو دارم.

فرمانده والژان - رياست اردوگاه آشويتس

پي نوشت : عكسي از مراسم اعدام شرلوك هلمز در اتاق صندلي الكتريكي اردوگاه آشويتس




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - شرلوك - ۱۳۹۱/۴/۲۴ صبح ۰۴:۵۹

(۱۳۹۱/۴/۲۴ صبح ۰۱:۴۸)ژان والژان نوشته شده:  

در ادامه بعرض ميرسانم كه با تلاش شبانه روزي سربازان گمنام  اس اس موسوم به "گارد سايه ها" كارآگاه معروف ،  شرلوك هلمز در حوالي اردوگاه آشويتس در حالي كه با لباس مبدل مشغول رصد اردوگاه و انجام عمليات جاسوسي بود دستگير شد.

دانشجويان شرلوك هلمز معدوم ، همگي متقاضي  پيوستن به ارتش مقتدر پيشوا شده اند.

واتسون خبرهای خوبی از مایکرافت به من رسیده

ظاهرا بازی شطرنج ما درجهت مات شدن حریف به سرعت پیش می ره. تاکتیک "مرگ شرلوک" بار دیگه دشمنو فریب داد.

مدتها نقشه می کشیدم که گروهی از دانشجویان خودم که آشنا به سیستمهای راداری هستند  رو وارد صفوف دشمن کنم. برای همین نقشه ماهرانه ای کشیدم. ابتدا دشمن باید فکر می کرد من مردم. زمانی که در صفوف دشمن فعالیت می کردم فهمیدم هویتم توسط ژان والژان و پاپیلون لو رفته ولی در آخرین لحظه تونستم با کشتن یکی از ماموران (واقعا گمنام و بدبخت) اس اس و پوشاندن لباس خودم به وی اولین مرحله از نقشمو اجرا کنم.

سپس برای اینکه بتونم خودمو به بندر برسونم تغییر قیافه دادم

با کمک ناخدا خورشید و با کشتی سلطنتی به وطن برگشتم.

ژان والژان و پاپیلون که در حال درست باربیکیو هموطن خودشن بودند بی خبر از همه جا با دست خودشون شماری از نیروهای زیده منو به استخدام دراوردند. با اطلاعاتی که این نیروها برای مایکرافت ارسال کردند عملا نیروی هوایی نیم سبیل کارآرایی خودشو از دست داده و کاپتان اسکای قهرمان به سرعت جبهه ها رو فتح می کنه.

از همه الان قیافه ژان والژان و پاپیلون را در اردوگاههای کار سیبری رو مجسم می کنم.

واتسون می خوام برات آهنگ پیروزی را بنوازم.




شرلوک - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۲۴ صبح ۰۶:۱۸

(۱۳۹۱/۴/۲۴ صبح ۰۴:۵۹)شرلوك نوشته شده:  

واتسون می خوام برات آهنگ پیروزی را بنوازم.

آقای شرلوک آفرین! باز هم شیرین کاشتی! بزن ساز رو.

والژان که لوک می گرفتی همه عمر

دیدی که چگونه لوک، والژان گرفت!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - ناخدا خورشيد - ۱۳۹۱/۴/۲۴ صبح ۱۱:۳۷

سند محرمانه برسد به دست كاپيتان اسكاي

با سلام معروض مي دارم فرد موسوم به پاپيلون با شهرت پاپيون فرار نموده است نام برده كه پس از مشاهده ي سوسك در غذايش دست به اعتصاب غذا زده بود به دليل ضعف جسماني به بيمارستان زندان منتقل شد ولي در نهايت نمك نشناسي پس از اين اقدام جوان مردانه ي نيرو هاي مقاومت فرصت را غنيمت شمرده وفرار نموده است .(در صحت عكس هاي ديدار او با هيتلر ترديد وجود دارد ماموران ما در حال جستجوبراي يافتن فرد مذكورند)

2مع السف لنج اين جانب توسط ايادي رضا خان پهلوي كه علايق هيتلر دوستانه اش بر همگان واضح ومبرهن است توقيف شده است .دليران تنگستان بنا دارند امشب در يك اقدام غافلگيرانه لنج بمبك را آزاد سازند فرماندهي عمليات را زائر محمد تنگسيري بر عهده دارد

3 در پي اخباري از حضور فردي موسوم به اشلي در خاك انگليس اسكارلت به اين كشور سفر نمود ولي توسط نيروهاي جان بر كف دست گير شد واطلاعات ارزنده اي را افشا كرد در زير برخي از اطلاعات افشا شده را مي آوريم

سروان رنو پس از فرار به همراه مردي تحت تعقيب به نام ريك بلين وي را تحويل نيروهاي نازي داده تا بتواند اعتماد پيشوا را جلب نمايد بر طبق آخرين شايعات ريك بلين در كوره هاي آدم سوزي سوختانده شده است.

رايش نصف سبيل نسبت به تحركات ژوزف استالين نگران است و تصرف استالينگراد را در سر مي پروراند

فردي موسوم به آلبرت انيشتن ونظريات او مورد توجه رايش سوم قرار گرفته است لازم است هرچه سريع تر نسبت به جذب اين چهره ي علمي اقدام شود

(پي نوشت پس از فرار اسكارلت به انگليس براي سر او توسط فردي به نام رت باتلر جايزه تايين شده است بهتراست  اقدامات امنيتي براي حفاظت  اسكارلت در برابر جايزه بگيران مزدورافزايش يابد)

فرمانده نيروي دريايي متفقين ناخدا خورشيد




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - Papillon - ۱۳۹۱/۴/۲۴ عصر ۰۸:۳۲

گر بود عمر به " کافه " رسم بار دگر    به جز از خدمت " سروان " نکنم کار دگر

منت خداوند عز و جل را که پیشوا در کمین مستکبرین است و همواره دست قدرتمند خویش را به آنان نشان می دهد

 آخرین خبر واصله از وزارت ورماخت حاکی از این است که : سازمان جوانان هیتلری در پی اخذ فرمان ترور کاپیتان اسکای توسط فرمانده ژان والژان،  در پی جذب نخبگان و  آموزش و تعلیم ایشان برای این مهم می باشد.

(۱۳۹۱/۴/۲۳ عصر ۱۰:۵۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

 

سربازان شجاع انگلیسی در میدان های نبرد

***

کی از پس کارها بر می آید؟

 

 

 

ارتش 20000000 نفری از بانوان شجاع رایش

 

(۱۳۹۱/۴/۲۳ عصر ۱۰:۵۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

 

با این ابلاغ به درجه ی "کاپیتان خورشید" ارتقا می یابید.

از این پس مسئولیت کل ناوگان انگلیس به شما سپرده می شود و اجازه دارید با تمام توان بر ضد دشمنان بشریت اقدام نمایید.

وینستون چرچیل

ناخدا خورشید آگاه باش !

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست   گاهی بهانه است که قربانی ات کنند!

(۱۳۹۱/۴/۲۴ صبح ۰۴:۵۹)شرلوك نوشته شده:  

 در آخرین لحظه تونستم با کشتن یکی از ماموران (واقعا گمنام و بدبخت) اس اس و پوشاندن لباس خودم به وی اولین مرحله از نقشمو اجرا کنم.

          ملتی

که     شهادت

دارد    اسارت ندارد !

(۱۳۹۱/۴/۲۴ صبح ۰۴:۵۹)شرلوك نوشته شده:  

 کاپتان اسکای قهرمان به سرعت جبهه ها رو فتح می کنه.

از همه الان قیافه ژان والژان و پاپیلون را در اردوگاههای کار سیبری رو مجسم می کنم.

زهی خیال باطل khande

(۱۳۹۱/۴/۲۴ صبح ۰۶:۱۸)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

والژان که لوک می گرفتی همه عمر

کاپیتان آگاه باش !

مغرور بدانی که نخوردست تو را

تعجيل مکن،هم بخورد،دير نشد!

(۱۳۹۱/۴/۲۴ صبح ۱۱:۳۷)ناخدا خورشيد نوشته شده:  

فرد موسوم به پاپيلون با شهرت پاپيون فرار نموده است نام برده كه پس از مشاهده ي سوسك در غذايش دست به اعتصاب غذا زده بود به دليل ضعف جسماني به بيمارستان زندان منتقل شد ولي در نهايت نمك نشناسي پس از اين اقدام جوان مردانه ي نيرو هاي مقاومت فرصت را غنيمت شمرده وفرار نموده است .(در صحت عكس هاي ديدار او با هيتلر ترديد وجود دارد ماموران ما در حال جستجوبراي يافتن فرد مذكورند)

این یکی از راه کار ها و سیاست های پیش پا افتاده فرار می باشد که با وجود بی عرضگی نیرو های متفق بیش از پیش عملی است ! taeed

(۱۳۹۱/۴/۲۴ صبح ۱۱:۳۷)ناخدا خورشيد نوشته شده:  

2مع السف لنج اين جانب توسط ايادي رضا خان پهلوي كه علايق هيتلر دوستانه اش بر همگان واضح ومبرهن است توقيف شده است .دليران تنگستان بنا دارند امشب در يك اقدام غافلگيرانه لنج بمبك را آزاد سازند فرماندهي عمليات را زائر محمد تنگسيري بر عهده دارد

لنج ناخدا خورشید بنا به اطلاعات پیشین که شرح آن در ارسال های قبلی بسط داده شده در آب های " خلیج رایش " مغروق شده است و در اقدامی نمادین ماکتی از آن ساخته شده و در مقابل کاخ صدارت عظمی برلن قرار گرفته است !




پاسخ به کاپیتان خورشید - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۲۴ عصر ۱۰:۱۹

بادرود به ناخدای همه ی ناوگان انگلستان

آفرین همه ی مردم این مرز و بوم را پذیرا باشید.

نکته سنجی و دور اندیشی شما شایسته ی ناخدایی آگاه و شیردل است.

درباره ی آلبرت انشتین باید گفته شود که پاسپورت ایشان توقیف و خودشان تحت نظر بودند که با زیرکی شرلوک بزرگوار پاسپورت به دست آمد

پس از آن شرلوک با مهارت های ویژه ی خود ایشان را با شکل های پیچیده و مبدل به خاک متفقین رساند.

هوشیاری به موقع شما و زیرکی و تردستی شرلوک برگ برنده ی دیگری را در اختیار متفقین نهاد.

لازم به ذکر است که انشتین هم در صف اعدام با گاز قرار داشت و یک کار ارزنده ی تیمی ایشان را از مرگ حتمی نجات داد.

پیروز باشید. زنده باد آزادی، نابود باد فاشیسم




در جعبه ی پیام چه خبر؟ - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۲۴ عصر ۱۱:۳۹

<سروان رنو>

تقدیم به کاپیتان !!! با صدای آهنگران بخوانید " لندن منتظر مـــاست ... بیا تا برویـــم ...."

<کاپیتان اسکای>

درود بر سروان گریز پا! دیدار ما در روز دی دِی D-Day

 لندن آن کوه غرور است که ویران نشود

نره شیری است که آویزه ی گرگان نشود

<سروان رنو> ما از تاریخ عبرت گرفته ایم. حدود 1000 تانک شاه ببر در سواحل نرماندی منتظر قدوم مبارک شما هستند

<کاپیتان اسکای> ...و شاه ببر شما، گدا گربه خواهد بود.

<سروان رنو> کلی تابوت آماده کرده ایم تا جسد سربازان متفقین زیاد روی زمین معطل نماند.

<کاپیتان اسکای> تابوت هایتان را با اجساد متجاوزین نازی تا قلب برلین مشایعت خواهیم نمود.

<سروان رنو> بزودی لندن را آزاد خواهیم کرد و پرچم صلیب شکسته را بر فراز برج " بیگ بنگ" بر خواهیم افراشت

<کاپیتان اسکای> روی هشت مسلسل اسپیت فایر حساب ویژه ای باز کنید. هر گلوله تیری در قلب یک نازی

<سروان رنو> می بینم که موشک های V-2 شما را به جایی رسانده که ناچار دوباره به مسلسل های سبک اسپیت فایر دلخوش کرده اید.. ها ها .. هاه

<کاپیتان اسکای> کل کل وی 2 با اسپیت فایر با سند و مدرک معتبر http://cafeclassic4.ir/thread-57-post-10...l#pid10607

<Papillon> به یک اشارت "سروان رنو" امیر لشکر عشق***بنای کاخ چرچیل از اساس ویران است!

<کاپیتان اسکای>

امیر لشکر عشقت به خاک افتاده

به دست متفقین در هلاک افتاده

<ژان والژان> هلاكه بوي سوختن گوشت تنه انگليسيام.ديدار به آشويتس...

<کاپیتان اسکای>

ای دوست بر جنازه ی دشمن چو بگذری/ خندان مشو که بر تو همین ماجرا رود

<Papillon> جان خود در ره "پیشوایمان" می بازیم ***همچو "اشمیت" بر ، اسپیت فایر می تازیم///ای که گویی امیر عشق بر خاک افتاده***کوری چشم تو بر "سروان رنو" می نازیم

<کاپیتان اسکای>

ای دوست مکن ناز به سروان خدنگت

اینقدر مگو از کَل و از کَل کَلِ جنگت

یا سر بنه و آی به فرمان رفیقان

یا رو که کند باز رنو رنگ به رنگت

<ژان والژان> جهت تكريم مقام شامخ كاپيتان در شاعري ، 4 ليتر گازوئيل بيشتر ميريزيم تو كوره

<کاپیتان اسکای> دوست گرامی، ژان! گازوییل ها رو نگه دار! واسه سوزوندن هیتلر و عیالش لازمت می شه!

<Papillon> انگلیس خوار گشت و کاپیتان شد وبال#ببستند اسپیت را پر و بال#جهان پر شد از خوی ژرمنی#نژاد برتر ورزیده و آوازش شنیدنی!

<ژان والژان> آفرين بر شاعر خوش قريحه ي ما - فرمانده پاپيلون- درود و مرحبا برشما

<کاپیتان اسکای>

اسکای که پر گشودن آغاز کند

بر جمله زمین و آسمان ناز کند

ترسم نرسی به پای بوس سروان

آن دم که به سر شیرجه آغاز کند




F - DAY نزديك است! - اسکارلت اُهارا - ۱۳۹۱/۴/۲۵ عصر ۰۳:۰۱

(۱۳۹۱/۴/۲۳ عصر ۱۰:۵۰)ناخدا خورشيد نوشته شده:  

در پي اخباري از حضور فردي موسوم به اشلي در خاك انگليس اسكارلت به اين كشور سفر نمود ولي توسط نيروهاي جان بر كف دست گير شد واطلاعات ارزنده اي را افشا كرد.

[تصویر: 1342350244_1021_916db7942f.JPG]

در پي انتشار خبر كذب دستگيري اينجانب به اطلاع مي رسانم:

همانطور كه در عكس مشاهده مي كنيد، به خاطر افت قيمت پنبه و افزايش قيمت آلبالو، مزرعه پنبه را تغيير كاربري داديم و تبديل به مزرعه گيلاس و آلبالو نموديم.

اين دو روز تعطيل بين المللي را براي سر كشي به امور مزرعه تارا به آنجا رفته بودم.

در تمام مدت بادي گاردهاي تا دندان مسلح ما كه از بادي گاردهاي قذافي هم درنده ترند، مزرعه را زير نظر داشتند ( هوايي و زميني) تا گزندي به ما نرسد.

(۱۳۹۱/۴/۲۳ عصر ۱۰:۵۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

» <سروان رنو> درود بر اسکارلت اوهارا و تمام شیرزنان کافه که دوشادوش مردان در جبهه حق علیه باطل می جنگند.

شیرزنان ما از این که مورد بهره کشی قرار گیرند و تنها برای نژاد برتر بچه بزایند بیزارند.

كاپيتان اسكاي بزرگوار

ديگر زمان دكترين گناه دسته جمعي و ايجاد احساس گناه گذشته است.

سربازان متفقین مردم غیرنظامی آلمانی را مجبور می‌کردند تا از اردوگاههای اسرای جنگی بازدید کنند و گورهای دسته جمعی قربانیان نازی را نبش قبر کنند.

كاپيتان گرامي

نژاد آريايي و ژرمن از گذشته نيز براي جايگاه زنان ( فراتر از زايش، كه خود نيز اهميت بسيار زيادي دارد ) ارزش و احترام ويژه اي قائل بودند.

گواه اين موضوع سرود ملي آلمان است.

پاراگراف دوم سرود ملي آلمان در گذشته

Deutsche Frauen، deutsche Treue،
deutscher Wein und deutscher Sang
sollen in der Welt behalten
ihren alten schönen Klang،
uns zu edler Tat begeistern
unser ganzes Leben lang.
  Deutsche Frauen، deutsche Treue،
  deutscher Wein und deutscher Sang

زنان آلمانی، وفاداری آلمانی،
شراب آلمانی و آواز آلمانی
باید در دنیا
طنین زیبا و قدیمی خود را حفظ کنند
و ما را به کارهای اصیل تشویق کنند
در طول حیاتمان.
زنان آلمانی، وفاداری آلمانی،
   شراب آلمانی و آواز آلمانی!

پاراگراف سوم

(سرود ملی کنونی آلمان)

Einigkeit und Recht und Freiheit
für das deutsche Vaterland!
Danach lasst uns alle streben
brüderlich mit Herz und Hand!
Einigkeit und Recht und Freiheit
sind des Glückes Unterpfand;
  blüh im Glanze dieses Glückes،
  blühe، deutsches Vaterland

اتحاد، قانون و آزادی
برای سرزمین پدری، آلمان!
بیایید همه برای این هدف تلاش کنیم
برادرانه، با قلب ها و با دستانمان!
اتحاد و قانون و آزادی
دلیل خوشبختی ما هستند،
  در درخشش این اقبال، جوانه کن
  جوانه کن، سرزمین پدری، آلمان!

(۱۳۹۱/۴/۲۳ عصر ۱۰:۵۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

سربازان شجاع انگلیسی در میدان های نبرد

اما ما چيزاي ديگه اي شنيديم:ccco

 شیرزنان انگليسي نیز پیکار می کنند، اما در اين میدان khande

یک سرباز زن انگلیسی که از سوی همکارانش لقب «باربی جنگجو» را گرفته است.به گزارش پارس ناز  مدل لباس یکی از فروشگاه های مشهور انگلیس شده است.فروشگاه «la senzas» در راستای یک طرح تبلیغاتی و به منظور ترغیب کارمندان و سربازان ارتش به خرید از این فروشگاه، از این سرباز انگلیسی دعوت به همکاری نموده است. این سرباز که کاترینا هاوج نام دارد و۲۲ ساله است.

www.parsnaz.ir - مدل زن معروف انگلیسی در عراق می‌ جنگد + عکس

او می گوید: زندگی ارتش را دوست دارم و اگر مدل لباس بودنم موجب ترغیب زنان به حضور ارتش انگلیس شود همچنان به این کار ادامه خواهم داد.

***

کی از پس کارها بر می آید؟ خدا مي دونه!

از فرمانده شجاع و دلير "پاپيلون" براي سرودن اشعار حماسي و كوبنده جبهه دشمن صميمانه سپاسگزاريم.

F - DAY* نزديك است

*روز شكست، مخفف  fail day




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - Papillon - ۱۳۹۱/۴/۲۵ عصر ۰۸:۱۲

تا مهر "پیشوا"ست نقش در سینه ی ما     زنگار پذیر نیست اندیشه ما

تا بود چنین بود و چنین خواهد بود         این است نشان عشق دیرینه ما

ما در ره "سروان" نقض پیمان نکنیم       گرجان طلبد دریغ ازجان نکنیم

دنیا  اگر  از کاپیتان  لبریز  شود           ماپشت به "سالار، سروان" نکنیم

*#*#*#*#*#*#*#

درود  بر اسکارلت

درود  بر عدالت اسکارلت

درود  بر شجاعت ، شهامت و رشادت اسکارلت

درود  بر تو ای خواهر مهربان که گنجینه مهر و گنجور وفایی

و درود  بر شما عزیزانی که به پیشوا و آل پیشوا صمیمانه عشق می ورزید.

آری، امروز درخت امید به بر آمد و اشخاص فضل به در آمد،

آفتاب معرفت بر آمد و ماهروی عدالت در آمد

.::"پیشوا" کفی بی عزا ان اکون لک عبدا و کفی بی فخرا ان تکون لی "پیشوا"::.

("پیشوا" این عزت مرا بس که بنده توهستم و فخر و مباهاتم همین بس که 

تو "پیشوای" منی)

در پی شکست دول متفق از آلمان نازی در حضور پر خیر و برکت و قاطع "اسکارلت اوهارا"، فرهنگ لغتی را تعبیه کردم :

 

سروان رنو : آنکه از هیچ نترسد

السردار : هم او

النواب:هم او

المدبر : شهرتش

العالم : ""

الجواد : ""

ژان والژان : شیر به زنجیر

الخون : نوشابه اش !

الآلات الشکنجه : اسباب بازی اش

الانگلیسی : خوراکش

السعید : سرنوشتش

البهشت : جایگاهش

ذوالقرنین : همنشینش!

المظلوم : گذشته اش

الذلیل : دشمنش

اسکارلت اوهارا : خاتون

الکدبانو : صفتش

الخانم : ""

النجیب : ""

المعصوم : ""

الفرشته : ""

القاطع : حضورش

در این فرخنده تیر مه و خرم جشن پیروزی         نصیب ملت "رایش" سعادت باد و نوروزی!




زنان آلمانی، شراب آلمانی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۲۵ عصر ۱۰:۱۹

(۱۳۹۱/۴/۲۵ عصر ۰۳:۰۱)اسکارلت اوهارا نوشته شده:  

نژاد آريايي و ژرمن از گذشته نيز براي جايگاه زنان ( فراتر از رايش، كه خود نيز اهميت بسيار زيادي دارد ) ارزش و احترام ويژه اي قائل بودند.

گواه اين موضوع سرود ملي آلمان است.

پاراگراف دوم سرود ملي آلمان در گذشته

Deutsche Frauen، deutsche Treue،
deutscher Wein und deutscher Sang
sollen in der Welt behalten
ihren alten schönen Klang،
uns zu edler Tat begeistern
unser ganzes Leben lang.
  Deutsche Frauen، deutsche Treue،
  deutscher Wein und deutscher Sang

زنان آلمانی، وفاداری آلمانی،
شراب آلمانی و آواز آلمانی
باید در دنیا
طنین زیبا و قدیمی خود را حفظ کنند
و ما را به کارهای اصیل تشویق کنند
در طول حیاتمان.
زنان آلمانی، وفاداری آلمانی،
   شراب آلمانی و آواز آلمانی!

این سروده ها زن را در جایگاه وفاداری و شراب و آواز قرار داده و مقام او را از جایگاه انسانی اش بسیار پایین تر برده.

با شگفتی می بینیم که زن چیزی بیشتر از شراب و وفاداری و آواز نیست!

باز اگر در این شعر در کنار این چهار عنصر، نام مردان آلمانی هم می آمد باور می کردیم که غرض ابزاری کردن زن نیست اما بیت بعدی کار را از این هم بدتر کرده و از زن یک موجود تشویق کننده که در گوشه ی میدان نشسته و باید قدیمی فکر کند و قدیمی بماند و تنها وظیفه اش تشویق کردن مردان به کارهای اصیل!!! است.

در پاراگراف آغازین می خوانیم:

آلمان، آلمان بالاتر از همه چیز بالاتر از همه چیز در دنیا،که همیشه، هنگام دفاع و حفاظت،
برادرانه یکپارچه می ایستد.

یعنی در این آلمانی که بالاتر از همه چیز است برادران هستندکه می ایستند و خبری از خواهران و شراب و آواز نیست چرا که زن (با پوزش) جایش کنار همان شراب و آواز است و کارش تشویق کردن!!!

اگر هم از گذشته منظور رم باستانی است باز هم جایگاه زن در کنار شراب و آواز است و این ارزش و احترام ويژه  را جز در بدمستی و بهره کشی از زنان رُمی نمی یابیم.

در آخر پاراگراف دوم دوباره بر این داستان تاکید شده

زنان آلمانی، وفاداری آلمانی،   شراب آلمانی و آواز آلمانی!

و اگر خوب دقت کنید این ها چیزهاییست که یک فاشیست نازی می خواهد:

زنان آلمانی، وفاداری آلمانی،   شراب آلمانی و آواز آلمانی!


و این شخصیت زن است در نگاه یک نازی

با پوزش از محو نمودن تصاویر!




بس که درپای نگار افتاده ناموزون شده! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۲۵ عصر ۱۰:۵۹

(۱۳۹۱/۴/۲۵ عصر ۰۸:۱۲)Papillon نوشته شده:  

کاپیتان اسکای : مفلوک

الناموزون : اشعارش !khande

***

قلب من از دوری دیدار دلبر خون شده

در غم لیلای لیلی مانده و مجنون شده

شعر شیرین مرا این گونه ناموزون نبین!

بس که درپای نگار افتاده ناموزون شده

***

این شعر را هم برای هم کافه ای بزرگوار پاپیون سرودم تا بداند از چه رو شعر من ناموزون است.




وله دا : پيامبر زن در آلمان - اسکارلت اُهارا - ۱۳۹۱/۴/۲۵ عصر ۱۱:۲۵

در كشور موسيقي و فلسفه كه هم اكنون نيز يك زن آن را اداره مي كند،

زنان در تمامي دوران ها  جايگاه فوق العاده اي داشتند.

نمونه آن وله دا "يك پيامبر زن" مي باشد.


وله دا (Velleda)


در آلمان وله‌دا که از اقوام بروک‌ ترها (Bructeres) یا وستفالی (Vespasien) است، به پیغمبر زن مشهور می‌باشد.

در زمان امپراطور روم و سپازین (Vespasien از 69 تا 79 میلادی) اهالی رن (Rhin) حقیقتاً او را مانند پیغمبری می‌پرستیدند.

در سال 70 هنگام طغیان هلندی‌ها این زن در کنار سیوی لیس Civilis رئیس باتاوها ( s Bataveeقسمتی از آلمانی‌ها که از زمان سزار در هلند کنونی ساکن بودند) و در شکست لژیون‌های مومیوس لوپوگوسMummius Lupereusدر کشور کلووها (Cleves واقع در پروس) شرکت نمود.

ابتدا در همه جا موفقیت بدست آمد، ولی بعد که گلواها متفقین خود را رها کردند دوره عدم موفقیت او شروع شد. با آنکه سی وی لیس با رومن‌ها قرار داد صلح بست، ولی وله دا (Velleda) یک تنه جنگ را ادامه داد. در این موقع اشخاصی که تابع او بودند چون به علت جنگ تلفات زیادی داده و برای ادامه دفاع در خود توانائی لازم را حس نمی‌کردند، او را رها نموده و تسلیم دشمن کردند. وله‌دا سبب شهرت و پیروزی دومی سین (Domitien امپراطور رم و پسر و سپازین) شد و در هنگام اسارت در رم درگذشت. وله دا قهرمان کتاب مارتیر Martyrsشاتوبری یان Chateaubriand نویسنده فرانسوی می‌باشد.

نويسنده دكتر مير حسن عاطفي

منبع: سايت تبيان

ضمنا ما درباره وينستون چرچيل:eee2تحقيقاتي كرديم و چيزهاي جالبي شنيديم:

از دو محل کار اخراج شده، تا ساعت 12 ظهر ميخوابد، در مدرسه چند بار رفوزه ( افتاده توي كوزه) شده.khande

در زمان جوانی ترياک ميکشيده و تحصيلات آنچنانی ندارد.

 ايشان روزی هم يک بطر مشروبات الكلي (آبجو آلماني)مي خورد، بی تحرک و چاق است.

اما شواهد و اسناد تاريخي همه نشان مي دهند كه:

آدولف هيتلر ملقب به پيشوا:

 دولت کشورش به ايشان مدال شجاعت داده. گياه خوار بوده و دارای سلامتی

کامل است. به سيگار و مشروب اکيدا دست نمي زند و در گذشته هيچگونه رسوايي ببار نياورده است. آري زنان آلماني اين چنين فرزنداني تربيت كرده اند.:D

به نظر شما كدام يك از اين دو براي رهبري جهان شايسته ترند؟؟





خبرهای تازه، نگرانی های تازه - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۲۶ عصر ۰۹:۳۹

آخرین خبر

به گوش به هوش

حصر خانگی سروان رنو!

سروان رنو زندانی شد

شنیده شده که وی از این داستان شکه شده است

پس از این همه خوش خدمتی به دیکتاتور، پیشوا پس از سر زدن به کافه کلاسیک و مشاهده ی روابط سروان و کاپیتان اسکای دستور حصر خانگی سروان را صادر نمود.

بنا بر گزارشات رسیده هیچگس جرات سخن گفتن از سروان را در بارگاه دیکتاتور ندارد.

حتی شنیده شده که هیتلر چند بار با صدای بلند داد زده: "خیانت!"

امیدواریم هر چه زودتر اخبار دقیقی از ایشان به دست بیاید و یا شاهد حضور دیگر بار ایشان در کافه باشیم و از زبان خود ایشان بشنویم.

در همین راستا با مشاهده ی این تصویر و آرم انگلیسی گوشه ی آن، پیشوا دستور تحقیقات ویژه درباره ی پاپیون و ژان را صادر نمود. چه بسا سوختن در آتش و یا خفه شدن با گاز در انتظار این دو هم باشد.

شیفتگی اسکارلت اوهارا به شخصی انگلیسی به نام اشلی نیز از دید پیشوا پنهان نمانده و در همین راستا از رت باتلر هم سوالاتی شده است.

همچنین از وی پرس و جو شده است که به چه دلیل تصویر زنی که از همراهان و طرف داران دموکراسی غرب است را منتشر نموده است.

شخص پیشوا هرگونه ارتباط و وابستگی میان خود و آنگلا مرکل را انکار نمود و خواهان بازپرسی شدید از اسکارلت شد. ایشان در حالی که مشت خود را به شدت بر میز می کوبید فریاد زد:

"به شما گفتم که به هیچ آمریکایی و انگلیسی اعتماد نکنید."

شایان ذکر است که اسکارلت اوهارا از خانواده ای اشرافی و کشاورز در ایالات متحده است و ایشان به خاطر کدورت میان خود و یک انگلیسی یخ چهره و سرد مزاج به نام اشلی به نازیسم روی آورده است.

اشلی در کنار خانواده

 در این باره کاپیتان اسکای به خبرنگاران گفت:

"هیتلر تا به شما نیاز داشته باشند از شما سوء استفاده و سپس شما را به دور می اندازد. اگر چه ممکن است به دلیل نیاز هیتلر به صورت موقت از این افراد چشم پوشی نماید اما پس از آن هیتلر به هیچ کس و هیچ چیزی رحم نخواهد نمود."

ایشان ضمن نگرانی از احوال دوست قدیمی خود گفتند:

" مشکل اصلی سروان در این باره اعتراض هیتلر به رتبه ای است که سروان به کاپیتان اسکای داده است"سروان رنو مثبت (+1): من به شوق روبرو شدن با او به عضویت لوفت وافه در آمدم. گر چه او دشمن رایش است ولی ... پیوند دوستی ما در آسمانها بسته شده است."

در تایپیک های بالا پرسش های زیادی مطرح شده که به دلیل ماموریت های فراوان و پروازهای پشت سر هم برای دفاع از سرزمین، کاپیتان قول داد که سر موقع به تک تک آن ها پاسخ خواهد داد.

جای شگفتی است که دوستان دامنه ی این بحث را که هم سینمایی و هم تاریخی است ادامه نمی دهند و گسترده تر نمی نمایند.

منتظر خبرهای داغ بعدی باشید!




شگرد دروغ بزرگ ( Große Lüge ) - اسکارلت اُهارا - ۱۳۹۱/۴/۲۶ عصر ۱۱:۳۰

(۱۳۹۱/۴/۲۶ عصر ۰۹:۳۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

آخرین خبر

به گوش به هوش

حصر خانگی سروان رنو!

سروان رنو زندانی شد

بنا بر گزارشات رسیده هیچگس جرات سخن گفتن از سروان را در بارگاه دیکتاتور ندارد.

حتی شنیده شده که هیتلر چند بار با صدای بلند داد زده: "خیانت!"

.....

 

"‌‌‌ بار ديگر تاكتيك دشمن با شكست مواجه شد "


 كاپيتان اسكاي گرامي: 


اين شگرد قبلا توسط جناب پيشوا گوشزد شده بود.

ديگر دست شما رو شده است.


آدولف هیتلر در کتاب نبرد من، می‌گوید مردم شکست آلمان در جنگ جهانی اول را به این دلیل

پذیرفتند که یهودی‌های دارای نفوذ در مطبوعات از این تکنیک استفاده کردند. از نظر او این روش

مستلزم آن است که دروغ چنان عظیم باشد که هیچ کس باور نکند که «کسی آنقدر

گستاخ باشد که چنین بی‌شرمانه حقیقت را تحریف کند». اولین مورد استفادهٔ دروغ بزرگ در

این جملهٔ معروف او مستند شده است:


«در دروغ بزرگ همواره نیروی قابل باور بودن موجود است.»

بعدها یوزف گوبلز که وزیر تبلیغات هیتلر بود این تئوری را  بدین گونه بیان کرد که دروغ بزرگ یکی

از روش‌های تبلیغاتی مورد استفادهٔ انگلستان است که دروغ بزرگی می‌گویند و در ضمن

تحت هر شرایطی بر صحت آن پافشاری می‌کنند.

منبع: ويكيپديا

(۱۳۹۱/۴/۲۶ عصر ۰۹:۳۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

شایان ذکر است که اسکارلت اوهارا از خانواده ای اشرافی و کشاورز در ایالات متحده است و....

از آنجايي كه ما خودمان همواره چند قدم از شايعه پراكنان جلوتريم و اين روزها نيز روزهاي پرداخت ماليات است،بايد عرض كنم كه پيش بيني موضوع بزرگنمايي  اشرافيت و ميزان ثروت خود را كرده

بوديم و با سروان رنو به مشورت پرداختيم.

ايشان گفتند: اسكارلت جان ما خودمان يك آشنايي در اداره مالبات داريم منتها ايشان

( داروغه ناتينگهام ) انگليسي است و خودت بهتر مي داني كه اين انگليسي ها

رشوه بگير هستند. چاره اي جزپرداخت رشوه نداريrrrr:

ما هم مجبور به پرداخت رشوه شديم. البته به خاطر شخصِ شخيص سروان ماليات چاه هاي نفتمان را هم بخشيدند ( از انگليسيها بعيد بود )

(۱۳۹۱/۴/۲۶ عصر ۰۹:۳۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

شیفتگی اسکارلت اوهارا به شخصی انگلیسی به نام اشلی نیز از دید پیشوا پنهان نمانده و ....

بايد بگويم كه اين موضوع صحت دارد و پيشوا در جلسه اي كه جهت اعطاي پاداش به جناب پاپيلون و  فرمانده ژان والژان و رسيدگي به موضوع

نفوذ انگليسي ها به كافه كلاسيك در وافن اس اس تشكيل داده بودند، به اين موضوع پرداختند و گفتند:

اسكارلت جان بهتر است كه

كتاب جنس دوم سیمون دو بووار را بخواني. آنوقت نظرت راجع به مردها عوض مي شود .....

(۱۳۹۱/۴/۲۶ عصر ۰۹:۳۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

شخص پیشوا هرگونه ارتباط و وابستگی میان خود و آنگلا مرکل را انکار نمود .........

حقيقت اين است كه :

اشك شوق در چشمان شخص پيشوا  حلقه زد و گفتند: زنان نسل آينده ما فوق العاده خواهند بود.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - Papillon - ۱۳۹۱/۴/۲۷ صبح ۱۲:۰۷

پیشوایی دارم از نژاد گرام   از بزرگی که هست "آدولف" نام !

در پاسخ کوبنده و دندان شکن به بیانیه های مهمل و شوم این عامل مستکبر اعلام می نمایم که دول متفق علی الخصوص انگلیس غاصب (محو الله توسط الپیشوا فی الارض) ، قصد تحریف اذهان عمومی را داشته و در تلاش برای مخدوش نمودن چهره "سروان رنو" (کرم الله وجهه) می باشند. لیکن ملت مقتدر و همیشه در صحنه آلمان نازی بار دیگر با طرفداری از  "پیشوا" و آرمان های والای خود مشت محکمی بر دهان استکبار جهانی و بورژوازی وارد نمود .

(۱۳۹۱/۴/۲۶ عصر ۰۹:۳۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

آخرین خبر

به گوش به هوش

حصر خانگی سروان رنو!

سروان رنو زندانی شد

چون روی تو در هلاک خواهد بودن               قسم تو دو گز مغاک خواهد بودن

در کافه کلاسیک چند کنی مکر و فسون؟     چون جای تو زیر خاک خواهد بودن!

"پیشوا" بعد از انتشار این خبر کذب دستورات لازم را به فرمانده "ژان والژان" ابلاغ نمودند %

شیر اجلت چو در کمین خواهد بود     در خاک فتادنت یقین خواهد بود!

(۱۳۹۱/۴/۲۶ عصر ۰۹:۳۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

حتی شنیده شده که هیتلر چند بار با صدای بلند داد زده: "خیانت!"

آینه چون نقش تو بنمود راست   خود شکن آینه شکستن خطاست !

(۱۳۹۱/۴/۲۶ عصر ۰۹:۳۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

امیدواریم هر چه زودتر اخبار دقیقی از ایشان به دست بیاید و یا شاهد حضور دیگر بار ایشان در کافه باشیم و از زبان خود ایشان بشنویم.

آن دوست که دیدنش بیاراید چشم   بی‌دیدنش از دیده نیاساید چشم

ما را ز برای دیدنش باید چشم         ور دوست نبینی به چه کار آید چشم؟

(۱۳۹۱/۴/۲۶ عصر ۰۹:۳۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

 

در همین راستا با مشاهده ی این تصویر و آرم انگلیسی گوشه ی آن...

 

در پی غارتگری و آرشیو سوزی  سال 1945 بدنبال پیروزی موقت و زودگذر توسط بربرها این مدارک ارزنده و تاریخی سوزانده شده و قسمتی نیز به یغما رفت و باعث شد که ملت مظلوم رایش از داشتن این گنجینه ها محروم بماند. اما در اقدامی شرافتمندانه توسط سربازان گمنام پیشوا در ستاد مردمی ، خودجوش و باهوش گشتاپو قسمتی از این آثار به وطن عودت داده شد اما در کمال تاسف و تاثر این لکه ننگ بر گوشه ای از آن که مانند زخمی بر چهره زیبای یک فرشته می باشد، باقی ماندrrrr:

(۱۳۹۱/۴/۲۶ عصر ۰۹:۳۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

 چه بسا سوختن در آتش و یا خفه شدن با گاز در انتظار این دو هم باشد.

 

پاپیون ز پی شهادت اندر تک و پوست

وان را که غم تو کشت فاضلتر ازاوست

فردای جنگ این بدان کی ماند!

کان کشتهٔ دشمنست و آن کشتهٔ دوست!

(۱۳۹۱/۴/۲۶ عصر ۰۹:۳۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

جای شگفتی است که دوستان دامنه ی این بحث را که هم سینمایی و هم تاریخی است ادامه نمی دهند و گسترده تر نمی نمایند.

گر مرد رهی میان خون باید رفت   از پای فتاده سرنگون باید رفت  

تو پای به راه در نه و هیچ مپرس      هم راه بگویدت که چون باید رفت ...

(۱۳۹۱/۴/۲۶ عصر ۰۹:۳۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

منتظر خبرهای داغ بعدی باشید!

بلبلا تو نغمه شادی باز آر     خبر بد به جغد شوم واگذار! :haha::




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۴/۲۷ صبح ۱۲:۵۵

خب ... خب . [تصویر: Ghelyon.gif]

طبق معمول تا ما چند روزی سرگرم تجهیز نیرو و شناسایی نقاط استراتژیک انگلیس برای حمله بودیم , بنگاه های شایعه پراکنی متفقین ناشیانه اقدام به افسانه سرایی کردند که البته دوستان شجاع ما پاسخ دندان شکنی به این یاوه گویی ها دادند.    پاپیون و  اسکارلت . mmmm:

می بینم که کار متفقین به جایی رسیده که فتوا می دهند روز شب است ! :haha::

سروان رنو و دستگیری ؟!  سروان و حصر ؟! جــُک 2013 است ؟! اصلا مگه همچین چیزی امکان داره ؟ سروان رنو هیچوقت دم لا تله نمیده. اگر بده که قوانین فیزیک نقض میشه [تصویر: laie_14.gif] تازه بر فرض محال هم ( آخه می گن فرض محال , محال نیست )  اگه بخواد دستگیر بشه همیشه یه کپسول سیانور آماده توی یکی از دندوناش داره تا زنده دست اجنبی نیوفته. آخه کل اسرار رایش بعد از پیشوا نزد سروان استtaeed

به هر حال اگر دفعه دیگه خواستید شایعه پراکنی کنید یا دروغی شاخدار بسازید سعی کنید از کارشناسان ما ( مثل دکتر گوبلز ) کمک بگیرید تا باورپذیرتر باشد :D

و اما بشنید از آماده سازی نیروها در رایش سوم و مقایسه آن با انگلیس.. نظم و ترتیب نیروها را خودتان ملاحظه بفرمایید.

تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل :!z564b

در اینجا پیشوا از نیروهای داوطلب سان می بینند.

 و در اینجا هم چرچیل از نیروهای  زبده ! انگلیسی سان می بینند !

در مورد جایگاه زن در رایش سوم  ,  اسکارلت  سنگِ تمام  گذاشتند . من هم باید بگویم که اساسا ما فرقی بین زن و مرد قائل نیستیم و چه بسا ارزش زن را حتی بالاتر از مرد می دانیم. پیشوا بارها در دیدار با بانوان آلمانی بوسه بر دستان آنها زده اند و مکرر می فرمایند که باید دست مادران آریایی را به خاطر تربیت چنین فرزندان برومندی بوسید. ایشان اعتقادی به تعارفات و نمایش های عوام فریبانه متفقین ندارند و معتقدند که عرصه جامعه باید برای حضور همه جانبه دختران و زنان رایش کاملا باز باشد تا استعدادهای آنها شکوفا شود.nnnn:

شایان ذکر است پیشوا به پاس خدمات شایسته بانو اسکارلت به رایش سوم , شخصا ایشان را با وجود مشغله زیاد , در ستاد فرماندهی لانه گرگ wolf's lair  واقع در جنگل های روسیه به حضور پذیرفتند و به خاطر موفقیت در انجام ماموریت های ویژه تبریک گفتند. اسکارلت اخیرا در یک ماموریت سخت برون مرزی در آمریکا از طریق اظهار علاقمندی ظاهری نسبت به افرادی با نام رت باتلر و اشلی توانست به سرویس  اینتلیجنس سرویس و MI6 نفوذ کند و اطلاعات ذی قیمتی را بدست آورد. او همچنین عنوان کشاورز نمونه رایش را در سال جاری بدست آورد. دکتر گوبلز هم از اسکارلت به خاطر ضد حمله های رسانه ای و نقش ارزنده ای که در نقش بر آب کردن تبلیغات مسموم انگلیس داشتند تقدیر و تشکر کردند.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - ژان والژان - ۱۳۹۱/۴/۲۷ عصر ۰۸:۲۹

آشنايي با خلبانان تيز پرواز نيروي هوايي پيشوا


http://s1.picofile.com/file/7439952789/dead_for_cap


موشك V 2 - نخستين موشك بالستيك دنيا ، پيش بسوي لندن


http://s1.picofile.com/file/7440245692/v_2.mpg.html




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - ناخدا خورشيد - ۱۳۹۱/۴/۲۸ عصر ۰۵:۰۱

فوق العاده فوق العاده

پناهنده شدن ژان والژان به نيرو هاي متفقين.در پي آخرين اخبار ژان والژان از فداييان رايش نصفه سيبيل پس از شنيدن نصايح كشيشي كه به فروش شمعداني نقره اشتغال داشته سر تا پا متحول شدهcryyy! و به آغوش باز گروه مقاومت در فرانسه ي اشغالي پيوسته است .او پس از ملاقات با يكي از نويسندگان بزرگ گروه مقاومت در جزيره ي گريزين به نام ويكتور هوگو از انتشار اسنادي محرمانه پيرامون ارتباط ميان هيتلر وتنارديه ها خبر داد.او همچنين خاطر نشان كردكه متاسفانه پروفايل او در سايت توسط نيرو هاي نازي هك شده است و عوامل گشتاپو  اقدام به انتشار مطالبي به نام او مي كنند او از آزادي خواهان خواست اخبار مربوط به او را تنها از مجاري ارتباطي افرادي چون ناخدا خورشيد،شرلوك وكاپيتان اسكاي پي گيري كنند همچنين او پيشاپيش هرگونه تكذيب احتمالي اين خبر را تكذيب كرد




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۶/۳ صبح ۱۱:۴۱

خیش ش ش .... ش ش ... صدای ما را از سوریه می شنوید ... ششش . ش ش .

 اینجا وضعیت گره خورده . ریک طبق معمول اسلحه های خوبی فرستاده. موشک استینگر حسابی کارساز است.

حسب الامر پیشوا , برای سالروز اینگرید ( 8 شهریور ) حتما در کافه خواهیم بود.

اینجا زیاد نمیشه صحبت کرد. برای کمک به جبهه آبلیمو بفرستید.  . پیام تمام.

....سروان رنو در جنگ سوریه - نفر دوم از سمت چپ





دشمن پشت دروازه - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۶/۱۵ عصر ۰۷:۳۵

این روزها که نبودم سری به پدر بزرگ روسی ام زدم. دو مرد در زندگی من نقش بزرگی دارند، برادر بزرگم آنتوان سنت اگزوپری و پدربزرگم که شکار گرگ را به من آموخت.

حالا که اشتوکاها سرنگون شده اند وقتش بود که سری هم به آن سوی دنیا بزنم و پا به روسیه نگذاشته به استالینگراد فرا خوانده شدم. جای شما خالی سروان که در انگلستان گوشمالی سختی خورده بود هیتلر را وادار کرده بود که به شرق لشکر بکشد.

پا که به استالینگراد گذاشتیم اشتوکاهای قراضه سر راهمان سبز شدند و تا توانستند ما را بمباران کردند.

خورشچف از من خواست که از هنرم در تیراندازی استفاده کنم و جنگ مغلوبه شد.

سروان رنو که دست پاچه شده بود از دوست قدیمی من اد هریس خواست که در نقش سرگرد کانیک به جنگ من بیاید.

شریف زاده ای از باواریا که گوزن شکار می کنه در برابر بچه چوپانی که شکارچی گرگ بود قرار گرفتند. سرگرد حرفه ای و جنگنده بود اما در زمانی که به دار زدن غیرنظامی ها روی آورد چاره ای نداشتم جز این که به نقش او پایان بدهم.

 

در سوم فوریه ی 1943 سروان دوباره شکست خورد و لشکر ششم آلمان به همراهی یک فیلد مارشال اسیر شدند.

گمان می کنم سروان دوباره باید پاسخگوی ایده های تجاوزگرانه اش به اهریمن بزرگ، هیتلر باشد.

شکست رایش سوم در استالینگراد

سروان پیام مرا بشنو!

فواره چون بلند شود سرنگون شود.

 تا وقت هست به دموکراسی و دوستی روی بیاور!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۶/۲۳ عصر ۱۰:۲۹

باز دشمن حیله گر از غیبت ما استفاده کرد و جنگ تبلیغاتی خود را آغاز نمود. :dodgy:

با توجه به اینکه نیروهای جان بر کف رایش در سوریه مشغول هستند ,  ایادی بریتانیای مکار سعی دارند  از این موقیعت سوء استفاده کرده و  با یادآوری برخی شکست های کوچک قدیمی , روحیه وفاداران به آرمان های پیشوا را متزلزل سازند. زهی خیال باطل. :D

در باب قضیه استالینگراد  بنده بارها به پیشوا گفتم که بهتر است با بمب شیمیایی سریعا کار شهر ساخته شود اما پیشوا به دلیل  قلب رئوفی که دارند استفاده از سلاح های غیر متعارف را مجاز نشمردند و خب ارتش پرتعداد روسیه با کمک های تسلیحاتی انبوه آمریکا و بریتانیا که از راه ایران برایش می رسید توانست شش ماه در مقابل ارتش ششم  ورماخت مقاومت کند و جنگ را به سرمای زمستان برساند و شد آنچه نباید میشد.

اون داستان واسیلی زایتسوف تک تیرانداز هم افسانه ای بیش نبود که روزنامه های روسیه برای روحیه دادن به مردم کشورشون از خودشون در وکردن !

خلاصه اینکه به زودی با تعیین تکلیف کار سوریه و آزاد شدن قوای رایش , به خدمت دوستان بریتانیایی خواهیم رسید و  چرت های نیمروزی جناب چرچیل را دوباره مختل خواهیم کرد تا این پیر خپل با اون سیگار برگش دوباره به زیرزمین های مترو لندن پناه برد و همدم موش ها شود.

هایل هیتلر

ستاد موقت رایش - شهر حلب

سروان رنو




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - Papillon - ۱۳۹۱/۷/۵ صبح ۱۲:۳۶

 

فرمانده ژان والژان نظر به تلاش بی وقفه و شبانه روزی شما در جهت ارتقاع سطح کمی و کیفی اردوگاه آشویتس و اختراعات و ابداعات جدید شما برای عملیات مخصوص! و حل نهایی! [ از قبیل استفاده از انرژی های طبیعی منجمله انرژی برودتی هوا و بالطبع کاهش هزینه های پرداختی و افزایش بهره وری اردوگاه در فصول سرد سال ] از جانب پیشوا مفتخرم بدين وسيله ارتقاء شايسته شما را به مقام شامخ ریاست اردوگاه های"داخو" ، "بوخنوالد" ، "راونسبروک" ، "ماوتهاوزن" ، "زاخسنهاوزن" ، "بلزک" ، "تربلینکا" ، "لوو" ، "چلمنو" ، "لزک" ، "لوبلین" ، "ریگا" ، "ویلنا" ،"مینسک" ، "کوناس" و چند اردوگاه در حال تاسیس ، را شادباش گفته و موفقيت جنابعالي را در دستيابي به مراتب علمي و عملی بالاتر و نيز بهره مندي از آن در راه نيل به آرمانهاي اردوگاه و رایش هزار ساله  :ttt1از خداوند سبحان مسئلت مي نمايم . اميد است به حول و قوه الهي و همت والاي شما و سایر متخصصان و محققان متعهد و وظیفه شناس همواره شاهد اعتلاي امر تصفیه نژادی و محو آنگلو – ساکسون ها :eee2:eee2 :eee2از روی زمین باشیم.

                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                               و من الله توفیق

                                                                                                                                                                                                   رایش مارشال پاپیون ، قرارگاه فوهرر ابرزالتسبرگ




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - جو گیلیس - ۱۳۹۱/۷/۸ صبح ۱۲:۱۹

پس از دریافت تعداد کثیری تلگراف مبنی بر دستگیری سروان رنو، همین امروز تلگرافی حاوی عکس هایی مربوط به این قضیه به سانست بلوار رسید.این عکس ها توسط عکاسان نفوذی ما در شهر شیراز گرفته شده است.

حضور سروان رنو در ارگ کریمخانی :

http://cafeclassic4.ir/imgup/3042/1348864952_3042_366d4c35b0.jpg

http://cafeclassic4.ir/imgup/3042/1348865335_3042_e4991a50c9.jpg




آرزوهای سروان رنو - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۷/۲۰ عصر ۰۶:۱۰

ای خدا

یه کاری کن آبروی من پیش هیتلر نره!

موتور اسپیت فایر کاپیتان توی هزار پایی خاموش بشه!

هیتلر از من تعریف کنه

اینقده خرابکاری نکنم

متفقین نابود بشن

اسپیلبرگ فیلم "نجات سروان رنو" رو بسازه

من رهبر فرانسه بشم (نسخه ی فرانسوی هیتلر)

همه ی آزادی خواهان دنیا رو بکشم.

دیگه هیچ آرزویی ندارم. فقط توی بهشت با چنگیز و اسکندر و رایش سوم محشور بشم و دیکتاتوری رایش سوم رو اونجا هم پایه گذاری کنیم.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - زرد ابری - ۱۳۹۱/۷/۲۱ صبح ۰۲:۱۸

:llerr:ttt1با درود به همه بچه های کافه:ttt1:llerr

طبق آخرین خبرها ، اطلاعات بسیار مهمی توسط سروان رنو به رایش سوم تقدیم شد.هنوز منبع خبری مشخص نشده. اطلاعات بیشتر را بزودی منتشر خواهیم کرد.رایش سوم از دریافت این اطلاعات بسیار خوشحال شد :Dو به سروان رنو قول داد که او را به جبهه روسیه نخواهد فرستاد و او همچنان در کازابلانکا به همراه ریک خواهد ماند.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۷/۲۱ صبح ۰۲:۳۸

(۱۳۹۱/۷/۲۱ صبح ۰۲:۱۸)زرد ابری نوشته شده:  

طبق آخرین خبرها ، اطلاعات بسیار مهمی توسط سروان رنو به رایش سوم تقدیم شد.

بله دوست گرامی

اخبار شما درست است. سروان گروهی دیگر از مردم بیگناه را با همدستی ژان به آشویتس فرستاد تا چند روزی بیشتر پیش پیشوای جنایتکار محبوب بماند.

در حالی که هر دو آخرین روزهای خود را می گذرانند. امیدواریم سروان راه درستی را در پیش بگیرد و به آغوش گرم متفقین برگردد تا به روزگار هیتلر دچار نشود.




RE: آرزوهای سروان رنو - سروان رنو - ۱۳۹۱/۸/۴ عصر ۱۰:۲۷

(۱۳۹۱/۷/۲۰ عصر ۰۶:۱۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

... دیگه هیچ آرزویی ندارم. فقط توی بهشت با چنگیز و اسکندر و رایش سوم محشور بشم و دیکتاتوری رایش سوم رو اونجا هم پایه گذاری کنیم.

:haha:::haha:::haha::




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۸/۳۰ صبح ۰۱:۵۹

کاپیتان : گفته بودیم که از پیروی هیتلر دست بردارید ! فردا روزی است که محاکمه همکاران هیتلر در Nuremberg آغاز می شود. ژان، سروان، اسکارلت، ...گفته بودیم که ..... اینم فیلم سینمایی دادگاه نورمبرگ و تریلر آن: http://www.naghdefarsi.com/world-movies-...mberg.html

ژان والژان: سرباز رايش بيدي نيست كه با اين چيزا بلرزه.اگه دادگاهي هم باشه ( به فرض محال ) ، جناب سروان رنو قبلا قاضي دادگاه رو خريده !

اسکارلت : اتفاقا جناب هيتلر براي دوماه به مشهد تشريف آوردند و مهمان نادر شاه هستند. در موزه باغ نادري اقامت دارند.  قرار است كه درباره تحركات نافرجام كاپيتان تصميم گيري شود.

کاپیتان !

رایش اینقدر طلا و پول ذخیره کرده که در جنگ جهانی بعدی همه دادگاه ها را یکجا خواهد خرید. همین حالا کلی پیش پرداخت داده ایم که دستمان در حمله به بریتانیا کاملا باز باشد. [تصویر: Ghelyon.gif]

کاری بکنیم که اقدامات قبلی ما در روسیه و لهستان همگی فراموش شود. :eee43در جنگ بعدی به جای 60 میلیون نفر , حداقل روی 1 تا 3 میلیارد نفر تلفات برنامه ریزی کرده ایم. البته پیشوا به دلیل قلب رئوفی که دارند ashkتاکید کرده اند که تلفات از 50 درصد جمعیت کره زمین بیشتر نشود که ما هم در برنامه ریزی هایمان , فرامین ایشان را نصب العین نموده ایم. چند مورد تسویه کامل نژادی باید اعمال بشه ... چند تا کشور هم باید از نو تاسیس بشن... یه چند تا رو هم باید ادغام کنیم و ...

.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - رزا - ۱۳۹۱/۹/۲۳ عصر ۰۳:۲۵

الو...الو....صدا منو دارین؟ جنگ تموم شده یا شروع نشده یا هردو گزینه یا هیچکدام آیا؟

با کسب اجازه از فرمانده کسلر و بنام پیشوا ظاهرا خبرهایی مبنی بر یخ زدن در سیبری و اینا اومده ....

بدینوسیله از کلیه اهالی جبهه های جنگ جهانی و دوستان و دشمنان هیتلر و کلیه همکاران و سایر وابستگان دعوت بعمل می آید که به یاد دو غنچه شکفته، سرگرد راینهارد و براند در کافه کاندید برای صرف شام و شیرینی و میوه و ناهار و صبحانه حضور بهم رسانند. رستوران کاندید با کادر مجرب و باسابقه در زمینه جنگ و فرار و گریز و با هنرنمائی دی جی مونیک و نوازندگی پیانیست چیره دست ماکس، حرکات موزون از آلن و ژانگولر و شعبده بازی و حرکات محیرالعقول از دکتر کلدرمن مجهز به پارکینگ و فرودگاه و بارانداز اختصاصی و اورژانس و هرگونه امکانات رفاهی، تفریحی که فکرشو بکنین در خدمت سربازان گمنام جنگ کافه ای میباشد.

ضمنا شاباش به دلار توسط آلبر پرداخت خواهد شد.

با تشکر و احترام

آدرس: بروکسل، کافه کاندید (مطابق کروکی)

هزینه مراسم بعهده کوئینتین تارانتینو میباشد که یه روز هیتلر رو ازمون قرض گرفت و در امانت خیانت کرد.




به زودی آرماگدون - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۹/۲۳ عصر ۰۴:۰۵

(۱۳۹۱/۹/۲۳ عصر ۰۳:۲۵)رزا نوشته شده:  

الو...الو....صدا منو دارین؟ جنگ تموم شده یا شروع نشده یا هردو گزینه یا هیچکدام آیا؟

درود بر بانو رزا، همرزم میدان های نبرد با اهریمن، سپاس و آفرین مرا پذیرا باشید.

خبرهای رسیده درست است و فواره ی نازی ها در استالینگراد، همون بالا یخ زده!

به شما مژده می دهم که به زودی آرماگدون جهانی در برابر ضد انسان آغاز خواهد شد و پیش وا سَقَط خواهد گردید..

مژده بادا بر زنان شیرزن

شیرمردان سِتَبر پیلتن

روز بدمستی موشان شد تمام

آمده دوران شیران یک کلام

رزای گرامی و ارجمند، تلاش شما کم از رزمندگان میدان جنگ ندارد که بیش هم، نقش شما و دوستانتان در پاریس عزیز فراموش نخواهد شد و ما به زودی در کنار شما و پای برج ایفل جشن پیروزی را برگزار خواهیم نمود.

پس تا آن روز!

این وبسایت زیبا را هم به شما و دوستان همرزم و همراهان کافه هدیه می کنم:

http://www.jan-francis.com




دفينه ها: - اسکارلت اُهارا - ۱۳۹۱/۹/۲۷ عصر ۱۰:۲۸

با اين كه نيروي هوايي انگليس سعي در پنهان كردن ناكامي هاي خود داشتند، اما:

لاشه ي ده ها اسپيت فاير در جنگل های عمیق توسط قبایل در سال 1991 پیدا شد، اما باقی مانده ي آن ها در حال كشف شدن است.

به تازگي قراضه هاي ديگري از هواپيماهاي اسپيت فاير در مالزي پيدا شده است.

همچنين اجساد 8 نفر خدمه پس از سقوط هواپیما، پس از نزدیک به 70 سال به خاك سپرده شد.

 مقامات وزارت دفاع بریتانیا اعتراف كردند: حداقل 20،000 نیروی هوایی بریتانیا در سراسر جهان در طول جنگ از دست رفته اند.

Sources: AP, Straits Times, The Washington Post

اين مصيبت بزرگ را به كاپيتان و همرزمانش تسليت عرض نموده و براي ايشان در اين شب هاي طولاني صبر مسئلت مي نماييم.

ضمنا مراسم يادبود  و همدردي با حضور دوستان و دشمنان اين عزيزان، در كافه كانديد برگزار خواهد شد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۹/۲۹ صبح ۰۱:۲۶

در راستای بیانات گوهربار پیشوا که از ما خواسته بودند که پاسخ رجزخوانی های دشمن را ندهیم و انرژی خود را فقط صرفا اختراعات و اکتشافات نماییم افتخار دارد که دقیق ترین توپ جنگ را به شما معرفی نماییم:  توپ 88 میلیمتری

سلاحی که دشمن همیشه از آن هراس خواهد داشت و با آن , نه خدمه تانک هایش و نه خلبان های هواپیماهایش دیگر نفس راحتی نخواهند کشید. توپ چند منظوره 88 آخرین دستاورد دانشمندان متعهد رایش به سربازان دلاور ماست که از امروز وارد خدمت شد و در اولین رویارویی خود توانست تعداد زیادی از اسپیت فایرها را مانند حشره کش به زمین بیندازد.

دانشمندان دلاوران , نام آوران . به نام بزدان پیروز باشید , سرفراز , سربلند , چون کوه باشید ..... [تصویر: choir.gif]

 

شنیدم که یک قارقارک به دام افتاده ....صاحبش آن را رها کرده و به پای ما افتاده

پرسید یکی صاحبدل و دانای جنگ    .....  اکنون ای جوان چه بر سر این طیاره افتاده ؟

آمد آوایی رسا و  پرطنین بر گوش اش  .... " این کاپیتان بوده که به این روزگار افتاده "

:eee2....:eee2....:eee2

یک قارقارک : ا حتمالا استعاره از اسپیت فایر باشد !

قابل توجه ملت همیشه در صحنه ی کافه کلاسیک ؛

با توجه به اینکه پیشوا اهمیت بسیار زیادی به خلاقیت در بین افراد آریایی می دهند و اعتقادی که ایشان به روحیه دموکراسی واحترام به آرای همگان و مشارکت مردم در سرنوشت خویش همواره از خود نشان داده اند , امر فرموده اند که آحاد مردم در طرح حمله به انگلستان با ستاد مشترک ارتش رایش همفکری نمایند. به همین منظور از همه افراد صاحب نظر دعوت می شود که طرح های عملی خود را برای حمله به خاک جزیره ی بریتانیا  در اینجا  (حداکثر در یک پاراگراف)  اعلام نمایند. فیلد مارشال کایتل - رئیس ستاد مشترک - قول داده اند که به بهترین طرح , عصا و پیپ وینستون چرچیل را هدیه دهند.لازم به ذکر است که طرح باید موارد زیر را مد نظر قرار دهد:

1- مدت زمان عملیات نباید از یکماه تجاوز نماید

2- میزان کشته های بریتانیایی ها نباید از 30 درصد جمعیت این کشور بیشتر شود

3- وینستون چرچیل باید زنده  دستگیر شود.

و من الله توفیق

زنده باد پیشوا




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - رزا - ۱۳۹۱/۹/۲۹ عصر ۰۷:۱۴

در پی فعالیتهای مکرر و خداپسندانه جناب سروان رنو در هر دو جبهه غزه و آلمان، از طرف جناب پیشوا لقب شوالیه همه فن حریف به ایشان اهدا میگردد. (با تبریکات فراوان، صلوات و تکبیر و کف مرتب همراه با علامت متالیکا)

 آمـــــــــــــــــا... سروان براند از این حرکت ناراضی بوده و طی اعتراضهای طولانی و خسته کننده در میدان ترافلگر لندن، اعلام نموده است که اگه جبهه ها باهم قاطی بشه و صلح جهانی ایجاد نشه همه رو نفرین میکنم و چون نفسم حقه همه رو به کشیش تبدیل میکنم. حالا خود دانید و معمر.

همینطور که ملاحظه میکنین، سروان براند نفسش خیلی حقه حتی خودشم نفرین کرده.

..




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - آماندا - ۱۳۹۱/۱۰/۵ صبح ۱۲:۱۸

با عرض سلام و ....

بدینوسیله به عنوان کادوی کریسمس و سال نو تمنا می کنم مرا  از پشت جبهه جنگ  ( کاربر دوره آموزشی ) به  خط مقدم ( مشتری کافه ) انتقال  دهید تا بنده کمی خرسند و ذوق مرگ شوم  در غیر اینصورت بنده دیگر تا سال جدید میلادی{#smilies.biggrin} هیچ گونه پستی از خود به جا نمی گذارم .

تمام




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۱۰/۵ عصر ۱۰:۴۵

(۱۳۹۱/۱۰/۵ صبح ۱۲:۱۸)آماندا نوشته شده:  

تمنا می کنم مرا  از پشت جبهه جنگ  ( کاربر دوره آموزشی ) به  خط مقدم ( مشتری کافه ) انتقال  دهید تا بنده کمی خرسند و ذوق مرگ شوم

از ستاد پیشوا به کاربر آماندا ؛

لطفا جهت اعزام به خط مقدم  همراه با چتربازان پیشتاز فتح لندن , نسبت به تهیه و ارسال مدارک زیر به ستاد ورماخت اقدام فرمایید:

1- کپی پشت و رو کارت ملی

2- شجره نامه تا 7 نسل که نشاندهنده غیر یهودی بودن شما باشد.

3- گذرنامه ( پاسپورت ) که حداقل 6 ماه مهلت داشته باشد ( جهت حمله قانونی و رسمی به انگلیس )

4- تعهدنامه التزام فکری و عملی به آرمان های رایش سوم و شخص پیشوا

5- قمقمه آب + بازوبند با علامت صلیب شکسته + کتاب نبرد من در قطع جیبی .

و اما بعد ...

در پی فراخوان قبل از یلدای ستاد پیشوا برای ارسال طرح های حمله به انگلیس , برخی از علاقمندان در طرح های خود از حمله شیمیایی نام برده اند که خاطرنشان می شود پیشوا ( به دلیل قلب رئوفی که دارند ) جدا با استفاده از اینگونه سلاح های ناجوانمردانه مخالف هستند و صرفا بر استفاده از سلاح های متعارف تاکید دارند. خواهشمند است در طرح های خود این نکته را حتما مدنظر قرار دهید.

زنده باد پیشوا

در عکس زیر تعدادی از داوطلبان مشتاق حمله به انگلیس را مشاهده می نمایید:




پیام برای بانو آماندا - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۱۰/۶ صبح ۱۰:۱۹

(۱۳۹۱/۱۰/۵ عصر ۱۰:۴۵)سروان رنو نوشته شده:  

5- قمقمه آب + بازوبند با علامت صلیب شکسته + کتاب نبرد من در قطع جیبی .

...ستاد پیشوا برای ارسال طرح های حمله به انگلیس

از کاپیتان اسکای به بانو آماندا

درود به بانو آماندای مهربان، شب و روزتان خوش

روزهای پربرف زمستانی اتان شاد

مراقب صلیب قاتل شکسته و کتاب بزرگ جنایتکاران، هیتلر (نبرد من) باشید.

سرانجام هیتلر روشن است.nnnn:

سر شب سر قتل و تاراج داشت

سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت

به یک گردش چرخ نیلوفری

نه هیتلر به جا ماند و نه هیتلری

بنازم خداوند پیروز را

پریروز و دیروز و امروز را

... اما بانو آماندا ضمن خوش آمدگویی به شما دعوت می کنیم تا در کنار بریجیت باردوی زیبارو به نبرد با فاشیسم و نازیسم بپردازید. mmmm:

بانو بریجیت درود ویژه به شما می رسانند.

اگر علاقه مند هستید می توانید در کنار ایشان به تیم ویژه ی نفوذی بپیوندید

زنده باد آزادی

اما سروان رنو بداند که روزگار شومی در پیش رو دارد.nnnn:

هنوز امیدی برای بازگشت هست تا شراب ویشی را توی سطل آشغال بیاندازد و با ما در دورنمایی زیبا و چشم نواز به پیشواز آزادی برود




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - آماندا - ۱۳۹۱/۱۰/۶ عصر ۰۳:۲۸

با سلام خدمت سروان رنو عزيز

اينجانب آماندا ، نسل اندر نسل مسيحي بوده و از آمدن كرسيمس و ديدن درخت كاج همانند كودكان ذوق مي كنم .

1- متاسفانه كپي كارت ملي در دسترس نيست زيرا بدليل بي خردي كاركنان ثبت احوال هميشه اسم مرا اشتباه مي نويسند و من نصف عمر خود را كه زياد هم نيست{#smilies.rolleyes}  در راه پله هاي ثبت احوال گذرانيدم

2-از آنجا كه كيف خانم ها به مانند چمدان عمل ميكند از شير مرغ تا آرپيجي را مي توانيد در آن پيدا كنید {#smilies.cool} لذا در اين مورد هيچگونه نگراني در خود راه ندهيد .

بنده در عرض چند ماه با جمع آوري 4 درجه از ژنرال های اسبق این کافه   به گمانم حسن خدمت خود را نشان داده ام

و در آخر عرض مي كنم من آماده جنگ با هرگونه موجود ظالمي مي باشم .

تمام




RE: پیام برای بانو آماندا - آماندا - ۱۳۹۱/۱۰/۶ عصر ۰۳:۵۳

 از آماندا به کاپیتان اسکای ( فاتح آسمان )

سلام و درود بر شما

از لطف و توجه  خالصانه شما نهایت تشکر را می کنم .

افتخار بزرگیست تا در کنار بانو بریجیت خودی نشان بدهیم و با ظرایف خود به جنگ با فاشیسم برویم.

لذا آمادگی خود را جهت عضویت در تیم نفوذی اعلام می کنم{#smilies.cool}

این هم عکسی از جاسوس بازی به سبک آماندا{#smilies.dodgy}




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - ناخدا خورشيد - ۱۳۹۱/۱۰/۷ عصر ۰۱:۴۴

گزارش عملیاتی فوق محرمانه برسد به دست کاپیتان اسکای ودیگر بچه ها

1-در مدت غیاب یک ماهه با بمبک یک سر رفتم سواحل نرماندی واز آنجا که نازی ها در آن نواحی به اعمال خلاف عرف واخلاق می پرداختند با یک گروه از دوستان  حسابی گرد وخاکشان را تکاندیم.متاسفانه در این جریان یک عدد ملول به دست نیروهای خون خوار نازی کشته شد. توصیه می گردد ژنرال آیزنهاور را (که پسر خوبی است)به پاس خدماتش به جاشویی بمبک منصوب دارید تا هم در دیگر  سربازان جان بر کف ایجاد انگیزه کند و هم در وقت لزوم مثل آن ملول خدا بیامرز سپر بلایم باشد.

2-به دلیل تاخیر بسیار در پرداخت حقوق این جانب وتورم روز افزون وکمر شکن علاوه بر قاچاق سیگار وانسان وفرماندهی نیروهای دریایی به شغل ماهیگیری نیز می پردازم .لازم به ذکر است بسیاری از این ماهی ها توسط فردی به نام تام هاگن به نمایندگی خاندان کورلئونه خریداری شده ودر تهیه ی نوعی غذا به نام ((پیغام سیسیلی))استفاده می شود.چندی پیش کلاه مستر فرحان با یک ماهی در آن به دستم رسید که گویا نوعی از همین غذا می باشد .این غذای عجیب را برای تحقیقات بیشتر به انضمام نامه ارسال می کنم.

3-در برسی های انجام شده به فردی موسوم به آماندا برخوردیم که بسیار مشکوک می باشد واز آن رو که این فرد هم به نازی خون بار وهم به بریتانیا ی جهان خوار ابراز ارادت نموده لازم است در مورد او تحقیقات بیشتری به عمل آید.احتمال می رود نام برده جاسوسی چند جانبه باشد.لازم به ذکر است در پرونده ی کاری وی به عنوان ((خارش هفت ساله))برخوردم که هرچند معلوم نشد که چیست ولی گمان کنم نوعی بیماری پوستی واگیر دار باشد خواهشمند است اقدامات لازم در این زمینه انجام شود.




دل قوی دار برادر! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۱۰/۷ عصر ۰۷:۰۱

(۱۳۹۱/۱۰/۷ عصر ۰۱:۴۴)ناخدا خورشيد نوشته شده:  

گزارش عملیاتی فوق محرمانه برسد به دست کاپیتان اسکای ودیگر بچه ها

پاسخ از سرفرماندهی به کاپیتان سرافراز، ناخدای همه ی دریاها، ناخدا خورشید

دوست ارجمند و بزرگوارم کاپیتان خورشید، یَل دریاها و اقیانوس ها که ثابت کرد یک دست هم صدا دارد.

برادر! کاری که شما بر دوش گرفته ای از پس یک ناوگان مجهز هم بر نمی آید. هنرنمایی های شما جزو اسرار جنگی است. جنگ باید تمام شود تا بسیاری از توانمندی ها و پیروز های شما را بتوانیم بیان کنیم.

برادر

دل ناگرون نباش و دل قوی دار که پیروزی نزدیک است و دودمان ستم بر باد است. شما که آب و موج را می شناسی. این ها کف روی آبند. سر و صدا و هیاهوشان زیاد است ولی آفتابشان آفتاب زمستان  است. سوسویی می زند ولی زود می پرد.

با پشتکار شما اقیانوس های جهان از چنگ نازی ها در آمد. حالا هیچ نازی فلک زده ای دل ندارد که برای شنا لب ساحل پایش را توی آب بگذارد، از ترس بمبک و ناخدایش.khande

از وقتی هم که این سرمهندس ما دست شما رو توی دریا و آنجلینا رو روی هوا گذاشته توی دست  هم، زمین و آسمان برای سروان رنو شده جهنم:eee2

من و سرهنگ بانو جولی و ناخدا خورشید

خداییش سرهنگ بانو هیچوقت ما رو توی آسمون و ناخدا رو توی دریا تنها نگذاشته

***

ناخدای بزرگ هفت دریا!

از آن بالای دکلِ بمبک که دست بر پیشانی می گذاری و به افق های دور می نگری مگر چیزی غیر از پیروزی بر ستم و تجاوز می بینی. خورشید که از پشت شانه هایت می درخشند انگاری که با کاپیتان خورشید یکی شده و هیچ ابر سیاهی نمی تواند شما دو تا را از هم جدا کند.

می بینی که سروان رنو و هیتلر به دست و پا افتاده اند و دست کمک به زمین و آسمان دراز کرده اند. این ها گمون می کنند با تکنولوژی و بمب و موشک و وعده های توخالی می تونن چار صَبای دیگه زنده باشن!

سروان رنو بداند nnnn:که با این بمب و تفنگ ها (ناتر مَثَلن khandekhandekhande) نمی شود جلوی انسانیت رو گرفت.

ناخدای همه ی دریاها و اقیانوس ها به یاد داشته باش:

"ای التماس های آخرشایَه بُرار."

.

غم آماندا رو هم مخور، توی همه ی کارها با ما همراهه و هر چه می کنه به اشاره ی ما می کنه.با آمدن آماندا و رزا به تیم ما جبهه های تازه ای برابر متحدین گشوده شده و می تونیم گلوی هیتلر را محکم تر فشار بدهیم.

سرزنده و پیروز باشی. به امید فردا




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - ژان والژان - ۱۳۹۱/۱۰/۸ صبح ۰۶:۱۹

به آمانداي خائن!

كريسمس مبارك

پيشوا در مورد شما فرموده اند:" آماندا قلبا با ما بود ولي رشك حاسدان و كيد دشمنان او را از ما جدا كرد"


به نمايندگي از جانب فرماندهي واحد اس اس و گشتاپو به شما اخطار ميكنم :

چنانچه قصد نفوذ به واحد هاي نظامي و اطلاعاتي ارتش مقتدر پيشوا را داشته باشيد قبل از هر اقدامي شناسايي و زير شديدترين بازجوئي ها قرار خواهيد گرفت.بعد از تخليه اطلاعاتي و انجام مراحل دادرسي در دادگاه نظامي ، قطعا مهمان ما در اردوگاه مرگبار آشويتس خواهيد بود.


گفتني است كه صد البته آغوش باز پيشوا هميشه پذيراي افراد فريب خورده ي توبه كار بوده و هست.

هديه كريسمس شما نزد پيشوا محفوظ است.




آخرین خبر - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۱۰/۸ صبح ۱۰:۵۸

آخرین خبرasabi
آخرین خبر

سروان رنو دستگیر شد!

پیش وا به شدت از کندی اشغال انگلستان ناراضی است.

پیش وا سروان رنو را مسئول می داند.

حتی طرح همه پرسی اش هم با شکست روبرو شد.

سروان اگر تا بیست و چهار ساعت دیگر طرحی نداشته باشد به دست ژان سپرده و سوزانده خواهد شد.

ژان والژان گفته بی تردید بنا به دستور پیش وا سروان را خواهم سوزاند.

آخرین خبر

آماندا به شدت از سوی پیش وا تهدید شدkhandekhandekhande

عین متن تهدید در روزنامه ی کافه کلاسیک منتشر شد:

(۱۳۹۱/۱۰/۸ صبح ۰۶:۱۹)ژان والژان نوشته شده:  

به آمانداي خائن!

پيشوا در مورد شما فرموده اند:" آماندا قلبا با ما بود ولي رشك حاسدان و كيد دشمنان او را از ما جدا كرد"


آخرین خبر

کاپیتان اسکای در پاریس با رزا دیدار کرد.

سرهنگ بانو جولی با ایستگاه پرنده ی فضایی اش برای حمله به برلین آماده می شود.

آخرین خبر

بیایید برای آمرزش روح سروان رنو در این ساعات آخر دعا کنیم.

این بار دیگر بخششی در کار نیست:eee2

آخرین خبر




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۱۰/۸ صبح ۱۱:۲۱

فوق سری

{ فقط با انیگما ارسال شود }

از سازمان ضد جاسوسی رایش به دفتر پیشوا ؛

حسب الامر مقام معظم پیشوا نسبت به رصد کلیه تحرکات دول متفق , چندی پیش سربازان گمنام رایش موفق به کشف رمز یک پیام محرمانه انگلیسی ها شدند که نظر به اهمیت موضوع خدمت پیشوای مردم آلمان تقدیم می شود.

در تاریخ 27 دسامبر پیام مشکوکی از جانب یک جاسوس با نام مستعار ناخدا خورشید به یکی از افسران رابط اداره اینتلیجنس سرویس ارسال شد. نامبرده خود را ناخدای کشتی غرق شده ای به نام بمبک معرفی نموده است ( شایان ذکر است که ناو بمبک چندی پیش توسط زیردریایی U-571 غرق شد اما ظاهرا کاپیتان کشتی زنده مانده است. پیشنهاد می شود که از این به بعد زیردریایی های ظفرمند ما بعد از غرق کردن سفینه های دشمن حتما به روی آب آمده و باقیمانده افراد شناور بر روی آب را هم با تیربار از بین ببرند)

چند نکته ی مهم از پیام کشف شده استخراج می شود : نکته ی اول اینکه سوژه موردنظر ادعا کرده که به سواحل نرماندی نفوذ کرده و علاوه بر چشم چرانی بر نوامیس رایش ( که خصیصه انگلیسی هاست ) اقدام به جمع آوری اطلاعات نموده است. اینجانب احتمال می دهم که متفقین قصد یک حمله به این سواحل را داشته باشند پس کار تکمیل دیوار آتلانتیک باید هر چه سریعتر اجرا شود.

نکته بعد وضعیت بد اقتصادی انگلیس است که فرد مورد نظر از آن می نالد و از آن به عنوان تورم کمرشکن نام می برد. این نشان می دهد که تدابیر پیشوا در مورد به زانو در آوردن انگلیس از طریق حملات سنگین هوایی و محاصره دریایی به واقعیت پیوسته تا جاییکه حتی جاسوسان انگلیس همزمان برای امرارمعاش به چند شغل رو آورده اند.

و اما نکته ی آخر تلاش سازمان اطلاعات انگلیس برای جذب نیروی خوب و جدیدمان به نام آماندا می باشد که فرصت خوبی برای ماست. ما می توانیم به آماندا اجازه دهیم که جذب آنها شود و از این طریق اطلاعات ذی قیمتی از درون سیستم آنها کسب نماییم. من حتم دارم که آماندا به یک قهرمان دیگر شبیه ماتاهاری تبدیل خواهد شد و منشا خدمات زیادی می شود.

زنده باد پیشوا و رایش آلمان

اداره کشف رمز سازمان ضد جاسوسی




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - آماندا - ۱۳۹۱/۱۰/۸ عصر ۱۱:۵۸

با سلام خدمت ناخدای خورشید

از اطلاعات ارزشمندی که باعث مسرت خاطر بنده گردید کمال تشکر را می کنم . باید خاطر نشان کنم که من مدافع آزادی و صلح  می باشم وهر گونه اخبار کذب{#smilies.angel} درباره اینجانب را محکوم می کنم و در ضمن این خارشی که شما فرمودید درباره مردان متاهل میانسال بود {#smilies.biggrin}

با تشکر از ناخدا خورشید عزیز که برای من محترم هستند {#smilies.shy}


درود به ژان والژان عزیز که برخلاف ظاهر عبوس خود دلی پاک و زلال دارند

تشکر از تبریک شما {#smilies.rolleyes}

طبق گفته پیشوا : آماندا قلبا با ما بود و همانطور که میدانید قلب مهمترین و حساسترین قسمت بدن می باشد پس دیگر حرفی نیست {#smilies.blush}

با کمال احترام خواهشمند هستم ترتیب ملاقاتی با پیشوا فراهم کنید تا هم در رابطه با شایعات گفتگویی داشته باشیم هم کادوی بنده روی زمین نماند {#smilies.smile}




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - آماندا - ۱۳۹۱/۱۰/۹ صبح ۱۲:۱۶

با عرض پوزش خدمت سروان رنو

تا اطلاع ثانوی بنده تا آن زمان که  از حالت تعلیق ( کاربر دوره آزمایشی ) خلاص نشده ام    هیچ تعهد نامه ای امضا نخواهم کرد .

تمام




RE: دل قوی دار برادر! - آماندا - ۱۳۹۱/۱۰/۹ صبح ۱۱:۱۱

(۱۳۹۱/۱۰/۷ عصر ۰۷:۰۱)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

سرزنده و پیروز باشی. به امید فردا

 زنده باد آزادی {#smilies.cool}




پیام به سروان - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۱۰/۹ عصر ۰۲:۱۵

درود به دشمن دانای قدیمی سروان رنو

نخست این که مدتی است که رمز انیگما شکسته شده و هیچ رمز دیگری تاب ایستادگی در برابر 

انیاک (ENIAC)

نخستین و

برترین

کامپیوتر

دنیا را ندارد. این کامپیوتر توانایی پردازش سیصد!!! عمل در ثانیه را دارد که باور نکردنی است.


دیگر آن که اگر افشاگری های ما نبود دیگربار از دم تیغ تیز خشم هیتلر نمی رهیدید. با هر بار فاش سازی روابط پنهان شما و کینه ی هیتلر به شما، ما یک بار دیگر جان شما را بازمی خریم.

هیتلر از ترس آبروی خود و برای این که نشان دهد اینتلیجنت سرویس نادرست می گوید شما را برای زمانی کوتاه آزاد می کند اما خشمی دیگر لازم است تا دوباره جان شما به خطر بیافتد.

سوم آن که با کمک سرهنگ بانو (جولی) ،(دوست قدیمی) و ناو فضایی اش مشکل سوخت اسپیت فایر برطرف شده و ما پس از رها شدن در آسمان برلین با هشت مسلسل میهمانتان خواهیم بود.



سلامِ من و هیچکاک را به گوبلز برسانید و از باب این که از فیلم "خبرنگار خارجی" اثر بی همتای هیچکاک خوشش آمده از ایشان به نام یک دشمن سپاسگزاری کنید. آلفرد هم این عکس خودش را به یادگار برایتان می فرستد


آماندا، رزا، ناخدا خورشید، شرلوک (ناپیدا، در حال عملیات مخفی) و همه ی مبارزان راه آزادی، سرزنده و پیروز باشید.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۱۰/۱۹ صبح ۱۲:۱۵

وَمَكَرُواْ وَمَكَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ

آنان مکر کردند ، و خدا هم مکر کرد ، و خدا بهترين مکر کنندگان است.

پیشوا : سروان زنده است تا این کافه زنده است .

به اطلاع ملت همیشه در صحنه کافه کلاسیک می رساند که توطئه برخی خائنان در ترور امید ملت و پیشوا ناکام ماند. مقارن ساعت 12:30 امروز , بمبی در ستاد مشترک ارتش رایش منفجر شد که هدف آن ترور عضو خدوم کافه سروان رنو بود. بمب در یک کیف دستی جاسازی شده بود و توسط یکی از خائنان کافه ( که شناسایی شده است ) کار گذاشته شده بود. غافل از اینکه خدا با ماست و مکر و حیله دشمن را به خود آنها باز خواهد گرداند. خوشبختانه سروان رنو در سلامت کامل هستند و پیشوا هم به محض اطلاح از این حادثه شخصا بر بالین اینجانب حاضر شدند و ما را مورد لطف و عنایت خویش قرار دادند. ایشان همچنین به گشتاپو دستور اکید دادند که همه افراد دخیل در این حادثه در اسرع وقت شناسایی و به سزای عمل خویش رسانده شوند. از کلیکه عزیزانی که با آوردن کمپوت و آبمیوه به ملاقات من آمدند تشکر می کنم و خواهشمندم که فقط کمپوت گیلاس و آناناس آورده شود و آبمیوه هم ترجیحا آب آلبالو باشد.

.

دفتر سروان رنو بعد از انفجار بمب

 ..




داستان دماغ سوختن سروان - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۱۰/۱۹ صبح ۰۳:۴۸

(۱۳۹۱/۱۰/۱۹ صبح ۱۲:۱۵)سروان رنو نوشته شده:  

<سروان رنو> لندن منتظر ماست بیا تا برویم .... تانک و مسلسل محیاست بیا تا برویم ...  ای لشکر رایش سوم آماده باش آماده باش ...بحر نبردی برق آسا آماده باش آماده باش ...

***

انگلیس منتظر توست بیا تا ببری

آتش توپ و مسلسل به جانت بخری

:eee2نازیان زآتش اسپیت همه سوز شدند:eee2

آخرین چاره ی هیتلر شده دربه دری

***

(۱۳۹۱/۱۰/۱۹ صبح ۱۲:۱۵)سروان رنو نوشته شده:  

... که توطئه برخی خائنان در ترور امید ملت و پیشوا ناکام ماند...

راستش قرار هم نبود سروان ترور شود ما اهل ترور و این حرف ها نیستیم که اگر می خواستیم کار سختی نبود اما با دوستان مشورت می کردیم سرهنگ بانو جولی پیشنهادی داد که نمی شد ازش گذشت.

سرهنگ بانو گفت بیایید دماغ سروان را بسوزانیم شاید چشمش به روی راستی و درستی باز شود همه هم پذیرفتیم و دقت و هنرمندی و ظرافت بمب و بمب گذار را ببینید که شاهکاری است.

دست مریزاد

گفتیم حرفی نزنیم تا خودشان تصویرها را چاپ کنند پس از آن رازمان را آشکار کنیم. taeedخوشبختانه سروان در تله افتاد نگاره ی خودش را با دماغ سوخته منتشر کرد و شد آن چه نباید می شد.::ok:

با سرهنگ بانو و ناخدا خورشید کلی خندیدیمkhandekhandekhande

آی خندیدیمkhande

آی خندیدیمkhande

آی خندیدیمkhande

نگاره ی سروان دماغ سوخته، هیتلر از زور خنده رویش را برگردانده تا نبیند.khande

بابا بخند خجالت نکش!

شاید سروان رنو پند بگیرد از این درس روزگارnnnn:

**

پ.ن: پس از نابودی لشکر ششم آلمان، پیش وا سروان رنو را از گفتگوی رویارو با کاپیتان بازداشته است. از همین رو سروان در چند پست آخری به هیچ پرسش و نوشته ی کاپیتان پاسخ نداده است. در هر حال همانند همیشه مابه پاس دوستی های قدیمی امیدواریم سروان از این شبه ترور جان سالم به در ببرند و دماغ ایشان هر چه زودتر بهبود یابد.

زنده باد آزادی!




اعترافات يكي از اعضای ارتش مجازی كاپيتان! - اسکارلت اُهارا - ۱۳۹۱/۱۰/۱۹ عصر ۰۲:۰۸

حدود ساعت چهار و نيم بعداز ظهر يكی از روز های اوايل ژانويه، سرهنگ خانم بانو جولي با يك تلفن عمومی از محلی ناشناخته با ماموران گشتاپو تماس گرفت و شايعات همكاری خودش با كاپيتان اسكای را تكذيب كرد.

وی هم اكنون از ترس ماموران اس اس در حال فرار است.

سرهنگ بانو خانم جوي در حال فرار

سرهنگ جولي خانم دلش برای يك زندگی عادی تنگ شده و در گفته هايش ارتباط خود با ارتش مجازی كاپيتان را تكذيب و از پيشوا عاجزانه تقاضای بخشش نموده است.

 كمك كمك

ضمنا سرهنگ تقاضا كردند كه اموال ايشان در حراج تجهيزات و غنايم متفقين كه در آينده نزديك برگزار خواهد شد، فروخته نشود.




RE: اعترافات يكي از اعضای ارتش مجازی كاپيتان! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۱۰/۲۲ عصر ۰۷:۵۹

(۱۳۹۱/۱۰/۱۹ عصر ۰۲:۰۸)اسکارلت اوهارا نوشته شده:  

سرهنگ خانم بانو جولي با يك تلفن عمومی !!!!!!! از محلی ناشناخته !!!!!!!!!با ماموران گشتاپو تماس گرفت و شايعات همكاری خودش با كاپيتان اسكای را تكذيب كرد.

وی هم اكنون از ترس ماموران اس اس در حال فرار است.

... کوچک که بودیم من و جولی همیشه دور و بر هواپیمای برادر بزرگترم آنتوان بازی می کردیم. آن روزها برادرم آنتوان دوسنت اگزوپری گاه و بی گاه به شمال آفریقا و آمریکای جنوبی پرواز می کرد اما زمانی که بر می گشت روزهای خوشی را در کنار هم داشتیم.

اولین پروازمان هم در کنار آنتوان چنان خوش گذشت که هر دو تصمیم گرفتیم خلبان شویم.

امروز برادرم در جبهه ی دومی که تازه گشوده شده در آفریقا مشغول مبارزه است. جولی که به دلیل شجاعت و توانایی بسیار بالا سرهنگ شده و فرماندهی پایگاه اکتشافی سیار نیروی دریایی انگلستان را در یک کشتی فضایی بر دوش دارد و من هم در بالای اقیانوس ها و دریاها، این سو و آن سو به شکار نازی های پرنده و چرنده سرگرم.

این شخص گمنام گریان هیچ شباهتی به خلبان تیزپرواز و دوست دوران کودکی و همرزم امروز من و برادرم ندارد.

کسی که بالای سر شما شب و روز همه ی رفت و آمدها و اندیشه های شما را زیر نظر دارد از مرگ و از گشتاپو نمی ترسد.

وقتی این داستان نادرست را برای سرهنگ بانو تعریف کردم اول شگفت زده شد اما بناگاه خندید و من هم از پولی پرکینز خواستم تا از لبخندش به عنوان تنها پاسخ به این نادرستی برایتان تصویر بگیرد.

گمان می کنم همین لبخند برای پاسخ به همه ی گزافه گویی ها بسنده باشد.




آخرین گفتگوها میان دو جبهه - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۱۰/۲۳ عصر ۰۹:۴۷

آخرین گفتگوها میان دو جبهه

مروری بر خبرها

از آنجا که برخی از دشمنان تلاش می کنند که نابودی موشک وی 3 را پیش از شلیک نادرست جلوه بدهند برخی از اسناد و مدارک و گفتگوهای میان دو جبهه برای آشکارسازی راستی از نادرستی بیان می گردد:

<کاپیتان اسکای> شب همگی، که نه، بامداد همگی خوش، روز خوبی داشته باشید.

<ژان والژان> زيردريايي هاي ما دور تا دورتان حاضرند و موشك جديد v3 ساخت سروان رنو وهمكارانشان بسمت لندن نشانه رفته ! بزودي طعم v3 ساخت سروان رو خواهيد چشيد

<کاپیتان اسکای> همین الان موشک های v3 شما در سواحل فرانسه نابود شد. سپاسگزاریم که ما را باخبر نمودید.

تصویر هوایی پایگاه اصلی موشک اندازی نازی ها در شمال فرانسه پس از نابودی

<ژان والژان> جالبه! ولي ما هنوز شليك نكرديم كه شما نابودش كنيد! بريتيشي هاي شايعه پراكن!

<کاپیتان اسکای> نیازی به شلیک نیست. شرلوک از مدت ها پیش خبرهایش را به ما رسانده بود که شما این خبرها را به صورت رسمی تایید کردید.

نقشه های موشک وی 3

<ژان والژان> خبرفوري: دقايقي قبل يك فروند موشك v3 طراحي شده توسط سروان و تيم همراهش به پناهگاه زيرزميني چرچيل اصابت و به احتمال زياد وي رابه هلاكت رسانيده است.

<ژان والژان> اين حمله رعدآسا سحرگاه امروز در پاسخ به ترور نافرجام سروان رنو ( نابغه موشكي رايش ) صورت گرفت.

<کاپیتان اسکای> خبر: v3 که از دو پناهگاه زیر زمینی در شمال فرانسه برای بمباران لندن طراحی شده بود اما بمباران متفقین باعث از کار افتادن انها قبل از تکمیل شد.

لاشه های نابود شده ی موشک های وی 2 و وی 3

<کاپیتان اسکای> خبری از روزنامه ی رسمی حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان (NSDAP): موشک v3 در شمال فرانسه قبل از تکمیل شدن با بمباران متفقین از کار افتاد. (روزنامه ی خودتونه!!!)




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۱۰/۲۶ صبح ۱۲:۳۵

بسمه تعالی

حال که دست اهریمن این بار از آستین بریتانیای خون خوار بیرون آمده و این دشمن بشریت سعی نمود که توسط ایادی خائن خود سروان رنو مظوم ( شیون بلندcryyy! ) ...  را ترور نماید - که خوشبختانه خدا  نگهدار این بنده حقیر بود - مشاهده می شود که استکبار  دست از جنگ روانی برنداشته و سعی دارد  حالا که از طریق نظامی نتوانسته توفیقی کسب نماید , وارد عرصه جنگ نرم شده و با پخش شایعات مضحک سعی در تصعیف روحیه ملت همیشه در صحنه کافه کلاسیک و دوستداران رایش بنماید.

حسب الامر فرمایش پیشوا در تنویر افکار عمومی , بیان نکات زیر لازم به نظر می رسد:

1- کلیه سایت های اسلحه انتقامی V-3  سالم هستند و بعد از اولین شلیک آزمایشی - که حکم تیر قلق گیری را داشت - توانستند پناهگاه وینستون چرچیل  را منهدم نمایند. البته هنوز خبری قطعی در مورد به هلاک رسیدن این موجود خبیث به دست نیامده اما حدود یک هفته است که خبری از ایشان در رسانه ها نیست پس یا به درک واصل شده اند و یا اینکه به سختی مجروح گشته اند.( انشااله )

2- نیروی هوایی سلطنتی RAF به تلافی حمله ظفرمندانه ما به مقر چرچیل , بلافاصله اقدام به بمباران به اصطلاح سایت های موشک V-3 نمود غاقل از اینکه ما قبلا این موضوع را حدس زده و اقدام به ایجاد پایگاه های دروغین و ماکت های V-3 در محل یک مرغداری نموده بودیم. در این حمله ی موفق !! متاسفانه حدود 3000 مرغ و خروس کشته شدند که البته گوشت آنها توسط پرسنل ورماخت به خانه برده و خورده شد.

گوشه ای از جنایات انگلیسی ها در حمله به مرغداری رایش

سروان در حال لیست برداری از مرغ های کشته شده

در بین کشته شدگان علاوه بر  مرغ و خروس ها , تعداد زیادی جوجه هم وجود دارند ...

به کدامین گناه کشته شدند ؟!!  واقعا سردمداران انگلیس چه پاسخی خواهند داشت ؟

تنها مرغی که از بمباران انگلیسی ها زنده بیرون آمده  در حال توضیح دادن ماجرا .

3- در مورد گزارش برادر  ژان والژان ( فرمانده باکفایت اردوگاه آشویتس ) در مورد بهتر سوختن انگلیسی ها در کوره ها  , تحقیق مفصلی به عمل آمد. پژوهشگران ما به این نتیجه رسیدند که به دلیل درصد بالای بافت چربی در بدن اتباع بریتانیا ( که مسلما از تن پروری و پرخوری حاصل شده است ) روند سوختن آنها در کوره های آدم سوزی  بهتر و طولانی تر صورت می گیرد. همچنین به دلیل مرغوب بودن چربی بدن این دسته از افراد , پیشنهاد می شود که قبل از به کوره انداختن آنها , اقدام به روغن گیری از آنها نموده تا از این روغن اعلاء برای مصارف صابون سازی و نظافت سربازان استفاده شود. ( از معدود مواردی که انگلیسی ها مفید فایده ظاهر شده اند همین است )

4- در مورد ادعای ساخت  نخستین کامیپوتر جهان هم شایان ذکر است که ما قبلا آن را ساخته ایم اما بنا به حفظ اسرار نظامی فاش نساخته بودیم. مغز متفکر ما کنراد سوزه در حال حاضر CPU هایی ساخته به نام Core i7 که به جای سیصد عمل در ثانیه کامپیوتر انیاک شما ( که روی چرتکه را سفید کرده ) قادر به محاسبه یک میلیارد عمل در ثانیه می باشد. نظر شما را به سایت ویکی پدیا جلب نموده , آمادگی خود را جهت انتقال تکنولوژی به شما اعلام می داریم.:!z564b

5- شوهر سرهنگ بانو جولی ؛ برادر ارزشی براد پیت , از همسرش اعلام برائت نمود. وی که با دکتر گوبلز صحبت می نمود اعلام کرد که جولی هیچوقت زن خوبی نبوده است و در خانه هم اصلا به شوهر و بچه اش نمی رسیده و مشکل روانی داشته است. همچنین پدر سرهنگ جولی , برادر حاج جان ویت فاش ساخت که جولی از کودکی در انتخاب درست مشکل داشت. صاحبنظران اشتباه جولی در پیوستن به جبهه مغلوب ( متفقین ) را یکی از اشتباهات دیگر او ارزیابی کرده اند.

* * *

شب گشت و کاپیتان به آسمان پرید
چون خفاش یواشکی  به رایش رسید

چون صدای ویز ویز اسپیت فایر  به ما رسید
در چشم به هم  زدن  مسراشمیت به سویش جهید

آتش بگشود آن عقاب  آسمان زود
از توپ 33 میلیمتری اش بیرون جهید  دود

تا  مسر اشمیت گشودن آتش  آغاز نمود
فایر اسپیت  به شیرجه و زیگ زاگ فرار نمود

ناگه  گلوله ای به دم  اسپت فایر رسید
در چشم به هم زدنی طیاره اش به جان رسید

خلبان اش از کابین به بیرون پرید
چو  اسپند  که  بر آتش  می جهید

بدین سان دمار از روزگار راف در آوردیم
پدر چرچیل  را  ز گور  گویی در آوردیم

 * * *

کاپیتان :  گویا نام یکی از خلبانان انگلیس می باشد که یک تنه به جنگ رایش آمده.

فایر اسپیت: همان اسپیت فایر  است که ما آن را چپ و راست نمودیم.

راف: نیروی هوایی سطلنتی انگلیسی RAF

چرچیل:  یک کارخانه دودسازی گامبو که فقط دود سیگار برگش به اندازه کل کارخانه های رایش آلودگی تولید می کند

پیشوا از دود سیگار متنفر هستند




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۱۰/۲۶ عصر ۰۶:۴۰

سند رو می کنیم آی سند رو می کنیم!:!z564b

(۱۳۹۱/۱۰/۲۶ صبح ۱۲:۳۵)سروان رنو نوشته شده:  

گوشه ای از جنایات انگلیسی ها در حمله به مرغداری رایش

سروان در حال لیست برداری از مرغ های کشته شده

2009 وزارت کشاورزی چین از وجود و شیوع آفت کشنده میان مرغ ها خبر داد که کشنده بوده است.

فکر می کنم این تصویر رو با همون شبه کامپیوترتان فتوشاپ کرده اید!khande

به آقای کنراد سوزه بگویید بسوزه!:eee2

انیاک ما در یک میلیونیوم ثانیه رد تصویر شما رو گرفت و از چین سر در آورد.

رد تصویر شما رو هم توی عکس در آشویتز در حال سرشماری جنازه ها گرفتیم. شاید می خواستید به پیش وا آمار بدهید!

زنده باد آزادی!

درود بر پرشیا با این توانایی پیشگویی تند و درستش

متن خبر در جعبه ی پیام از زبان پرشیا:

<پرشیا> یه روز ظهر ملانصرالدین می خواست بخوابه ولی سروصدای بچه های محل اجازه نمیداد. واسه همین کاسه و قاشقی بدست گرفت و رفت به کوچه و به بچه ها گفت چه نشستید که محله بالا آش می دن. کم کم همه ی اهل محل به تکاپو افتادن و باز ملا بی خواب به کوچه زد و گفت چه خبر شده؟ ملت هم براش تعریف کردن و اون هم به شتاب برگشت خونه گفت عیال چه نشستی که محله ی بالا دارن آش می دن!

حالا حکایت این هولوکاست جوجه ای شایع شده از سوی ژرمن های عزیز سایته که انگار خودشون هم باورشون شده!!!

سروان رنو با همچین نیروهایی روبرو هستید که دستتون رو پیشاپیش می خونن!nnnn:

ما با وجود آدم هایی همانند پرشیا، رزا، ناخدا خورشید، شرلوک، آماندا و ... همه ی بروبچه های گل دوست دار آزادی است که می جنگیم.

توی آسمان برلین می بینمتون!ashk 




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - پرشیا - ۱۳۹۱/۱۰/۲۶ عصر ۰۸:۳۶

ضمن ادای احترام به عقاب تیزپرواز آسمان اروپا, کاپیتان اسکای خوشحالم که دوره های ویژه ی MI6 چنین نتایج مثبتی داشته و باعث عقیم ماندن جنگ روانی دشمن شده.

در ضمن به زودی شواهدی تاریخی رو در تاپیک تاریخ ارائه خواهم کرد که نشون می ده نظر سوء نژاد ژرمن به امپراتوری عظیم بریتانیا حکایت امروز و دیروز نیست. {#smilies.biggrin}

راستی تمامی دوستان جبهه ی آزادی رو با هماهنگی بانو رزای نازنین دعوت کردیم کافه کاندید به صرف چای فرد اعلای ارل گری و مافین های داغ انگلیسی.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - ناخدا خورشيد - ۱۳۹۱/۱۰/۲۸ عصر ۰۵:۰۹

با سلام

با تاسف باید خبری ناگوار را به اطلاع برسانم.پس از تارومار نازی ها در سواحل نرماندی گویا تعدادی از این مخلوقات جان سالم به در بردند ودر اقدامی شنیعانه بمبک را ربودند.:cccoشرح ماوقع از این قرار است که جاشوی تازه ی بمبک  فردی به نام چرچیل مشهور به چرچیل شکم گنده پس از نظافت لنج فراموش می کند بمبک را خوب به اسکله قفل وزنجیر کند وتعدادی از عیادی ظلم وستم(همان نازیسم)که از حمله ی جانانه ی ما جان حقیر به در برده بودند برای فرار از لنج بنده استفاده می کنند .مادر اینجا اعلام می داریم((اگر لنجمو همین الان ول کنید دیگه دنبالتون نمی گردم وقضیه تموم می شه ولی اگرولش نکنید دنبالتون میگردم وپیداتون می کنم و میکشمتون))(بعدها لیام نیسون این جمله را از من الهام گرفت ودر فیلم تیکن بر زبان راند)همچنین اعلام می دارم برای یابنده ی لنج نیم ملیون دلار وبرای یابنده ی لنج به همراه جسد سارق آن یک ملیون دلار(به نرخ رسمی)ویک نسخه ی ارجینال فیلم ((سرآلفردوگارسیا را برایم بیاور))عمرا اهدا می شود.(خواهشمندم از زنده تحویل دادن سارق به دلیل هزینه های گزاف آب ونان وبرق بازداشتگاه اسرا جدا خود داری فرمایید)




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - فورست - ۱۳۹۱/۱۱/۳ عصر ۰۹:۰۷

سلام خدمت دوستان عزيز و دوست داشتني :)

    امروز يك تاپيك زيبا رو از اول تا آخر خوندم ، اينگريد برگمن … بازيگر بي همتا خيلي زيبا و كامل و بي نقص بود ، با عكسهاي بسيار عالي …

وقتي داشتم نگاه ميكردم و ميخوندم ، ياد كازابلانكـا توي ذهنم تداعي شد ، صحنه هاي مختلفي كه عزيزان يادآوري كرده بودند ، و جاهايي كه تعريف نكرده بودن ؛ مثلا : اون قسمتي كه الــزا و ريكـــ تو پاريس بودن و اوضاع قاراشميش شده بود ، همه ميخواستن فرار كنن - اون ديالوگ بياد موندني كه هميشه با شنيدنش خاطرات قديمي ، زيبا و غم انگيزي به ذهنم برميگرده " الزا ميگه : ريك يه جوري من رو ببوس كه انگار آخرين بوسه اس ...

- خيلي در مورد دوبلورها حرفه اي نيستم ولي ميدونم كه اگه اون صحنه اينقدر برام زيبا و دلنشينه ، يكي از دليلاش صداي زيباي اون خانوميه كه بجاي اينگريد حرف ميزنه ( فكر كنم ژاله كاظمي!؟) ، چون من خيلي وقتا زبون اصلي ديدم اين شاهكار رو ، اما دوبله و گيرايي كه ايجاد ميكنه ، برجستگي ديالوگها رو بسيار شديدتر ميكنه ، به حدي كه از صداي خود اينگريد بهتره و احساسي كه انتقال ميده از عبارت انگليسيش زيباتره !



پ ، ن : ببخشيد كه موضوع بحثـتون رو خراب كردم ، اما واقعا كسي جز شما دوستان نميتونه چيزي كه گفتم رو درك كنه ، واسه همين براي جلوگيري از بي نظم شدن تاپيك فوق الذكر ، اينجا حرف دلم رو زدم .




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۱۱/۵ عصر ۱۰:۵۸

طرح اسب تروای متفقین ناکام ماند !

بنابر گزارش سازمان ضد جاسوسی رایش , طرح مزورانه نفوذ به دیوار آتلانتیک با هوشیاری سربازان گمنام رایش سوم ناکام ماند. [تصویر: Ghelyon.gif]

متفقین قصد داشتند با یک داستان هالیوودی ( صفحه قبل nnnn:) و شایعه پراکنی در مورد مفقود شدن ناو شان موسوم به بمبک , توجه سربازان رایش را به جستجو و پیدا کردن این کشتی جلب نمایند و با این دام پهن شده , نیت شوم خویش را عملی سازند اما ماموران تیزهوش ما با بررسی های دقیق اطلاعاتی متوجه شدند که انگلیسی ها تعداد زیادی کماندو را در طبقه زیرین این کشتی مخفی نموده اند و قصد دارند پس از تصرف این کشتی و آورده شدن آن به داخل قلمرو رایش , شبانه اقدام به خروج از کشتی و خرابکاری بنمایند ( طرح اسب تروا ) . فلذا در یک حمله غافلگیرانه تمامی 120 نفر کماندو ( که از گلچین شده های ارتش بریتانیا بودند ) دستگیر و تحت الحفظ به آشویتس اعزام شدند. شایان ذکر است که ناخدای این رزمناو که نامش ناخدا خورشید است مدت هاست که وارد مذاکره با مامورین ما شده و قصد دارد با نزدیک شدن به ما , در فردای تسلط رایش بر تمام دریاها , همچنان اجازه رفت و آمد در دریا و صید مروارید را داشته باشد و در این راستا به جاسوس دو جانبه ی ما تبدیل شده است.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - ژان والژان - ۱۳۹۱/۱۱/۵ عصر ۱۱:۲۹

به عرض طرفداران رايش سوم ميرسانم:

به محض ورود 120 كماندوي زبده اسير شده ي انگليسي به اردوگاه آشويتس ، اتاق گاز جهت پذيرايي از اين موجودات به حالت آماده باش درآمد. 3 دقيقه بعدهيچ كدام ديگه نفس نميكشيدند! با اين عمليات تا حدودي انتقام كشتار وسيع در مرغداري رايش گرفته شد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - ناخدا خورشيد - ۱۳۹۱/۱۱/۱۲ صبح ۱۰:۳۶

فوق سری(هرگونه افشای این سند حکم تیر باران را در پی خواهد داشت)

1-نقشه ی نفوذ به استحکامات نازیسم با موفقیت انجام شد.در پی یک نقشه ی هوشمندانه با نسب رادارها،دوربین های فیلم برداری و دستگاه های فوق پیشرفته ی تجزیه ی ذرات شیمیایی هوا در بدنه ی بمبک  بدلی توانستیم لنج نام برده را وارد استحکامات دشمن کنیم تا با عکس برداری از پادگان های نظامی ،محل استقرار نیروها و تجهیزات دشمن اطلاعات لازم رابرای حمله به مواضع آنها فراهم کنیم.دشمنان ما که به خیالشان با تصرف بمبک بدلی ضربه ی سختی به نیروهای ما زده بودند با نمایش در آوردن این لنج در پادگان هایشان در صدد تقویت قوای روحی نیرو هایشان بر آمدند غافل از اینکه وسایل جاسوسی ما تمام اطلاعات سری آنها را به دست آورد .همچنین لازم به ذکر است دستگاه های تجزیه ذرات شیمیایی ما مقدار نامتعارفی از ذرات اورانیوم را در یکی از مراکز تحقیقاتی نازی تشخیص دادندکه به نظر می رسد  فاشیسم جهانی به تولید بمب بزرگ نزدیک شده است از این رو لازم است یانکی ها سریع تر نسبت به تولید این بمب اقدام کنند.(لازم به ذکر است برای رد گم کنی مجبور شدیم تعدادی از کماندوهای زبده ی خود را فدا کنیم اما برای رسیدن به اهداف والا گاه قربانی کردن چند انسان لازم است.)

2-در پی مذاکراتی با برخی از سران قوای نازی توانستم آنها را ترغیب کنم تا به جناح ما بپیوندند.از جمله فرمانده ای موسوم به سرهنگ(هرچند سابقه ی نظامی نداشته)ویکی از افراد ذی نفوذ نازی به نام مستر فرحان.همچنین فرد اخیر بر من فاش کرد سروان رنو با دریافت رشوه از برخی یهودیان متمول آنها را از اردوگاه های کار اجباری و کوره های آدم سوزی نجات می داده است تا توسط مستر فرحان فرار کنند. مبلغ رشوه نزد دندان پزشکی به نام زل نگه داری می شود که توصیه می گردد پس از شناسایی این فرد رشوه ها را از وی بگیریم ودر راستای اهداف پلید...ببخشید شریف خودمان صرف کنیم.

3-دقیقا یک ماه از آخرین رویت یکی از افراد نفوذی ما به نام پاپیون در کافه می گذرد.این فرد با نام مستعار پاپیون خود را یک سرباز نازی جا زده بود وبه کسب اطلاعات از اردوی دشمن می پرداخت .متاسفانه احتمال می رود این سرباز جان برکف شناسایی شده باشد وخدای نکرده:ccco

به هر حال باید تدابیر بیشتری برای حفظ جان جاسوس هایمان انجام دهیم.

فرمانده ی قوای دریایی متفقین ناخدا خورشید




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - Papillon - ۱۳۹۱/۱۱/۲۱ صبح ۱۰:۱۱

به رغم تلاش گسترده و حیرت آور دشمن خرابکار و حیله گر در طرح عملیات تروریستی و سوء قصد به جان نازنین سروان رنو (دامه برکات) و ناکامی و شکست آنها در این پروسه ناجوانمردانه ، بار دیگر دست استکبار جهانی از آستین ایادی انگلستان خبیث و خونخوار بیرون آمده ، که با خدعه و ترفند و نشر اکاذیب قصد دارند دشمن شماره 1 خود را ، عضو نفوذی !!! نامیده و به خیال خام خود اذهان عمومی را منحرف سازند و به اهداف ملعون و از پیش تعیین شده خود دست یابند!

اما ... ملت با بصیرت و هوشیار کافه کلاسیک این پروپاگاندای خبیثانه که نادرستی آن حتی بر ناشر معلوم الحال نیز آشکار است را در نطفه شناسایی و خنثی دانسته اند .

تصویری از چهره واقعی انگلستان

File:Nazi Anti-Semitic Propaganda by David Shankbone.jpg

اینجانب با از سرگیری عملیات مقدس و غرور آفرین بارباروسا و به اطاعت امر از " پیشوا ی فرزانه :ttt1" مدتی را در "جبهه روسیه واقع در پروس شرقی" مشغول به انجام وظیفه بودم و به استحضار رایش دوستان و همسنگران جبهه غرب می رسانم که بحمدالله اوضاع در آنجا مساعد می باشد و استالینگراد بعد از یک تلاش مفلوکانه سقوط کرده و در پی آن شهر های دیگر روسیه نیز همانند قطعات یک پازل یکی بعد از دیگری در حال سقوط میباشند . لازم به ذکر است که جستجو برای دستگیری پدربزرگ روسی کاپیتان نیز آغاز شده و سربازان جانفشان و دلاور رایش در اقدامی تیزبینانه فرد مورد نظر را در کلبه ای متروکه در حوالی استالینگراد ، دستگیر کرده و توسط یک فروند اشتوکا به آشویتس انتقال داده اند! در حال حاضر بابابزرگ کاپیتان تحت بازجویی فرمانده ژان والژان قرار دارد .

نامبرده در یکی از بازجویی های خود گفته است که : من کاپیتان را زیاد ارشاد می کردم اما او گوشش به این حرفها بدهکار نبود و کاپیتان از آدم هایی بود که گمراهی را به جای هدایت خرید و تجارتش سود نکرد ! و از راه یافتگان به سوی آشویتس خواهد بود !




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - ناخدا خورشيد - ۱۳۹۱/۱۲/۱۵ عصر ۰۳:۱۸

آن شیر عرصه ی پیکار آن که می هراسیدند از او عقرب ومار،آن همبازی با آنجلینا جولی او که چون کودکی را می دید می گفت گوگولی مگولی او که شباهت زیادی داشت به جود لاو او که برای سفر دریایی می شد سوار ناو،آن سیر کننده از غرب به شرق او که هفت تیرش می گفت درق درق ،آن دشمن آلمان نازی آن مشهور به کاپیتان اسکای در عالم مجازی .مردی دلیر بود وجنگنده های نازی پیش او چون پنیر بود.روایت کنند که چون از مادر بزاد پرده ی خانه ی آنها آبی بود واز آن رو عاشق پرده ی آبی شد پس تمام عمر در برابر پرده ی آبی بازی کرد وروایت کنند از کودکی اش که او را هیچ قیل وقال علم نفریفتی وبه جای مدرسه در محضر مولانا شیخ ارویل رایت و اخوی گرامش ویلبر رایت معرفت همی آموخت تا در طریقت هواپیماییه  شیخ کامل شد و اورا طیاره العالم واسکای الدین خواندندی .و همچنین گویند چون شیخنا هوارد هیوز (علیه ما علیه) جان می کند مریدی را با خرقه ی خویش به نزد شیخ کاپیتان اسکای فرستاد وفرمود((هر آینه ما می رویم خلق مشتاق و مریدان را به تو سپردیم و اوا گاردنر را ودیگر تو دانی و هواپیمایت)) وچون به سر ضمیر دید که اهریمن در کالبد سبلت الدنیا هیتلر تجلی یافته دست یاری به اهرمن دیگر داد شیخ چرچیل (کثرالله زلفه وخفف من قطر خیکه). وچون او را پرسیدند که چه شد تا از هیتلر آدمکش بریدی و به چرچیل خون خوار رسیدی؟ فرمود سر این کرامت از من در نیابید از شیخ ناخدا خورشید و شیخ شرلو ک هلمز بپرسید و چون این سخن از آن دو پرسیدند گفتند ما ندانیم از شیخ اسکای بپرسید وچون از شیخ اسکای بپرسیدند فرمود از آن دو بپرسید واین ماجرا مکرر شدوگویند خلقی همچنان علاف این پرسشند الی یوم القیامه وایشان را مجذوبان طریقت هواپیماییه گویند. ودر بیست ونهم ماه ماضی در فراز آسمان معشوق ازلی به او رخ نمود وکاپیتان در جذبه بی هوا به سوی او پرید وآخرین اخبار حاکی از پیدا شدن لاشه ی هواپیما ی اوست جستجو برای پیدا کردن خود کاپیتان ادامه دارد پرس و جو از شخصی به نام لیزا معروف به ایوت با توجه به ارتباط او با گروهی سری می تواند مفید باشد....مرا عفو کنید ای مشایخ که متن اندکی مغشوش شد وگویند چون این خبر خانقاه کلاسیک  را رسید شیخ الشیوخ رنو جامه درید و شیخ پاپیون از حیرت فریاد کشید وشیخ ژان والژان شمعدان نقره اش را برداشت تا در روز روشن در پی کاپیتان اسکای بگردد  هرچند یافت می نشود گشته ایم ما...

فتم




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - اکتورز - ۱۳۹۱/۱۲/۱۶ صبح ۰۳:۳۵

جبههء آزادی خواهان منتشرکرد

شکارلحظه ها

این لحظهء تاریخی ثبت و دزدیده شده  توسط توشیشان ( از چریکهای جبههء سوم )

[تصویر: 1362528134_3053_b37d25b12e.jpg]




تا جایی که پاهایم توان رفتن دارد! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۱/۲۴ عصر ۱۰:۲۳

درود به همه ی دوستان هم کافه ای

پس از عملیات ارزشمند استالینگراد و در راه بازگشت به وطن با اسپیت فایر نازنین بود که به دام نیروهای ویژه ی روس و نازی و ژاپنی افتادم.

گرد آمدن جنگنده های روس و آلمانی و ژاپنی در کنار هم شگفت آور بود و من از داستان این گرد هم آیی بی خبر.

سروان رنو این بار دست به ترفندی زیرکانه زد. او به استالین و هیروهیتو خبر داد که چه آلمان و ژاپن پیروز شوند و چه روسیه، کاپیتان برای همیشه موی دماغ دیکتاتورها خواهد بود پس چه بهتر که دست به دست هم بدهند و بزرگترین مشکل خود را در راه دیکتاتور ماندن از سر راه بردارند.



... گرگ و میش بامداد از فراز روسیه می گذشتم و توی نقشه به دنبال فرودگاهی در پیش رو برای سوخت گیری بودم که چشمم به دوازده فروند میگ 3 روسی افتاد. گمان هر چیزی را داشتم بجز رگبار گلوله ای که روی باله ی پشتی اسپیت فایر گذشت. هنوز اصل داستان برایم جا نیافتاده بود که یک دسته هواپیمای شناسایی Junkers آلمانی از رویرو نمودار شد و از منطقه ی ساعت سه نیز ، دوازده جنگنده ی زیرو.

داستان های زیادی از رودررویی این پرنده های جنگی شنیده بودم اما این بار هر سه یک چیز را نشانه رفته بودند:

اسپیت فایر تک و تنها را

با هشت مسلسل اسپیت فایر به جان جانکرزها آتش گشودم تا راهی از میان دروازه ی آتش باز کنم اما از بالای سر ده ها اشتوکا را دیدم که به سمت اسپیت فایر شیرجه می زدند. تا به حال چنین آرایش ناموزونی و آشفته ای از جنگ های هوایی را ندیده بودم. اشتوکا برای چنین حمله ای ساخته نشده بود اما این بار به جای بمب، دو توپ پر قدرت حمل می کردند و دیوانه وار به سمت اسپیت فایر نازنین شیرجه می زدند.

تنها چاره آن بود که مستقیم به سمت اشتوکاها اوج بگیرم و یک جنگ رودررو راه بیاندازم. تجربه ی من از جنگ های هوای انگلیس می گفت که اشتوکا سرعت کمی دارد و به راحتی می توان با یک شیرجه ی عمودی و یک چرخش این جوجه کلاغ های جیغ جیغو را کله پا کرد که ناگهان چشمم به دسته های گرگ مسر اشمیت افتاد.

هیچ چیز به اندازه ی این جنگنده های شکاری این مهمانی را کامل نمی کرد.


سروان رنو عملیات "شکار عقاب" را فرماندهی می کرد


آسمان یک پارچه آتش شده بود و اسپیت فایر که از برخورد توپ و گلوله ها سوراخ سوراخ شده بود مانند یک تکه سنگ به زمین افتاد.


بیرون پریدن کاپیتان از اسپیت فایر


با چتر که به زمین رسیدم از چپ و راست نیروهای پیاده را دیدم که با تمام توان در جستجویم هستند. با قد و قواره ی نازی ها و روس ها با آن هیکل های تنومند آشنا بودم و می توانستم از دستشان بگریزم اما باور نمی کردم که نیروی پیاده ژاپن هم در این نبرد همراه است. بناگاه دو نیروی ریزه میزه ی ژاپنی از سوراخی کوچک بیرون پریدند و تا به خودم بیایم مرا دستگیر کردند و به روس ها تحویل دادند.



در میان یک مشت مسلسل چی روسی با مسلسل PPS-43 و تانک های تی 34 به سیبری فرستاده شدم و خودم را در زندان های سرد آن جا گرفتار دیدم. افسر روس، فرمانده ی اردوگاه  به محض دیدن من سلام نظامی داد و از اینکه مجبور به چنین رفتار نادرستی شده پوزش خواست. آخر من تا امروز صبح همرزم آن ها بودم.



همه چیز مانند برق و باد گذشت و من در کنار گروهی از سربازان آلمانی و مردم روس که به بردگی کشیده شده بودند گرفتار شدم.

یاد همه ی دوستان و همراهان، سرهنگ بانو ژولی، شرلوک، کاپیتان خورشید، آماندا، رزا، اسکارلت،  ... امید را در دلم زنده نگه می داشت و از سرمای گزنده ی سیبری حفظ می کرد.

... تا این که نیمه شبی فرمانده ی اردوگاه مرا خواست و گوشزد کرد که فردا اعدام خواهی شد. او داستان های زیادی از نبرد استالینگراد درباره ی من شنیده بود و چنین پیش آمدی را خوش نداشت. در میان حرف هایش گفت که تا ده دقیقه ی دیگر نوبت تعویض نگهبانی است و به نگهبانان من فرصت داد تا در این مدت یک چای گرم بنوشند.

او از من خواست تا پشت میز بنشینم و از خودم پذیرایی کنم و رفت تا به بازرسی شبانه از اردوگاه بپردازد: یک تکه نان بزرگ روسی، یک نقشه و یک قطب نما روی میز بود.


تنها عکس گرفته شده از کاپیتان (از راست، دومی) در اردگاه اسرای جنگی


... فرار من به ویژه با خطی که روی نقشه رسم شده بود فقط روی نقشه آسان بود به ویژه آن که سروان از ساعاتی بعد مسئول جستجو شد و قدم به قدم روسیه را به دنبال من پشت سر گذاشت.

سرما، یخبندان و مردمی که سر راه من بودند و افسانه های زیادی درباره ی یک خلبان تک تیر انداز شنیده بودند و دوست داشتند کمک کنند. دوست نداشتم کسی به این خاطر به دردسر بیافتد و آسیب دیدگی شدید از سرما نصیب من شد.

هنوز به پل رهایی نرسیده بودم که احساس کردم دیگر کسی به دنبال من نیست و این نگرانم کرد. تا جایی که پاهایم توان رفتن داشت رفته بودم و اینک من بودم و پل.

و اینک من بودم و پل!


سکوت کاملی بر همه جا حکمفرما بود که پا روی پل گذاشتم. بارانی سیل آسا آغاز شد اما اثری از هیچ موجود زنده ای دیده نمی شد. به نیمه ی راه که رسیدم ناگهان از هر دو سوی پل انبوهی از سربازان مرا محاصره کردند. امیدم از بین رفت. آرام اما سربلند به راهم ادامه دادم که چشمم در آن سوی پل به چهره ای آشنا افتاد:

سروان رنو

گرسنگی، سرما و درد، امانم را بریده بود اما نمی خواستم با قامتی شکسته، دوباره اسیر شوم. قد راست کردم و با گام های استوار به سروان رسیدم. سروان به من خیره شد  و سکوت سردی بین ما شکل گرفت. ده ها کیلومتر راه را با پای پیاده طی کرده بودم و تنها نیروی که نگذاشته بود بشکنم امید بود اما حالا سروان... .



سروان به آرامی از روبروی من کنار رفت و راه را باز کرد. سروان هم مانند من معنای درد و امید را می فهمید.  او دست از همه ی نقشه ها و خیالاتش کشید تا امید از بین نرود.

... امروز در بیمارستان و در کنار دوستانم، به خاطر عفونت ریه، تنگی نفس و آسیب دیدگی ستون مهره ها بستری ام  اما به زودی به سروان مژده می دهم که دوباره در برابر توپ های 88 میلی متری و بچه گرگ های مسر اشمیت خواهم ایستاد تا مردانه و رودررو بجنگیم.

درود به همه ی دوستان هم کافه ای

روز و شبتان شاد باد.

 زنده باد آزادی

 




گفتار ناخدای کشتی عشق اندر باب گم شدن کاپیتان - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۱/۲۵ صبح ۰۱:۳۸

(۱۳۹۱/۱۲/۱۵ عصر ۰۳:۱۸)ناخدا خورشيد نوشته شده:  

آن شیر عرصه ی پیکار آن که می هراسیدند از او عقرب و مار،

آن همبازی با آنجلینا جولی او که چون کودکی را می دید می گفت گوگولی مگولی

او که شباهت زیادی داشت به جود لاو او که برای سفر دریایی می شد سوار ناو،

آن سیر کننده از غرب به شرق او که هفت تیرش می گفت درق درق ،

آن دشمن آلمان نازی آن مشهور به کاپیتان اسکای در عالم مجازی

.مردی دلیر بود و جنگنده های نازی پیش او چون پنیر بود...

 و کاپیتان در جذبه بی هوا به سوی او پرید.

چون این خبر خانقاه کلاسیک  را رسید شیخ الشیوخ رنو جامه درید و شیخ پاپیون از حیرت فریاد کشید  و شیخ ژان والژان شمعدان نقره اش را برداشت تا در روز روشن در پی کاپیتان اسکای بگردد  هرچند یافت می نشود گشته ایم ما...

زنده باد به این فن بیان!

برد از ما روح و روان!

هر کی خواند گفت ای جان، ای جان!

ناخدا، بنده تو را قربان!

... روی شیخ سعدی شیرازی توی آن دنیا کم شد و لنگ انداخت.

ناخدای خودمونه دیگه!





RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۲/۳/۱۹ عصر ۱۱:۵۶

ادمین ( ره ) :  کافه زنده است تا سروان است ...

درود بر همه دوستان و علی الخصوص دشمنان عزیز  !

خواستیم با مطلع شعر یوسف گمگشته باز آمد به کنعان آغاز کنیم که دیدیم شخص شخیص ما بیشتر به فرعون مصر شبیه است تا یوسف :cheshmak: پس  عجالتا حضرت یعقوب را با یوسف در بیابان سینا رها کرده و آه و فغان کوتاه می کنیم و به سراغ خودمان می آییم که می دانیم شیفتگان رایش بی تاب هستند تا گزارش ماموریت ما را بشنوند.

حسب الامر فرمایش پیشوا در خصوص اینکه برخی ایادی انگلیس در سوریه ( تحت قیمومیت فرانسه ویشی ) اقدام به اخلال نموده اند , اینجانب به اتفاق برادر ارزشی سرهنگ اتو اسکورزینی عازم سرزمین شام شدیم. نام عملیات که نقشه آن توسط مارشال رومل و مانشتاین طراحی شده بود پاییز شام بود که الحق و انصاف شاهکاری در عملیات نظامی پارتیزانی بود. ما سرگرم انجام عملیات و حمایت از بشار جون ( فرزند حافظ اسد ) بودیم که تیر عشق دختران شامی قلبمان را سوراخ سوراخ کرد. حالا می فهمیم که چرا معاویه دمشق را پایتخت خود کرده بود و رهایش نمی کرد. تو گویی حوریانی از بهشت به این سامان کوچیده اند .  نبرد شدیدی بین ما و ایادی کاپیتان اسکای ( سقط الله اسپیت فایره ) در این کشور باستانی جریان داشت . در جبهه اول توانستیم به سرعت دشمن را در شهرهای حلب و القیصر شکست دهیم و غنیمت های بسیار به چنگ آوریم ( که به زودی شرح این غنائم را بازگو خواهیم کرد )  اما در جبهه دوم که دخترکان شامی جنگجوی آن بودند حسابی زمینگیر شدیم ...

ما چو داديم دل و ديده به طوفان بلا         گو بيا سيل غم و خانه ز بنياد ببر
سينه گو شعله آتشكده ی فارس بكش         ديده گو آب رخ دجله ی بغداد ببر

سفرنامه شام 





RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - Schindler - ۱۳۹۲/۴/۷ صبح ۰۴:۵۶

سروان عزیز

ببخشید که من تازه وارد یک لاقبا پابرهنه وارد کافه شده ام و هنوز نیامده بدون آنکه بدانم آیا درست است آنچه میخواهم بپرسم را اینجا مطرح کنم یا نه، اینگونه میپرسم: (!!!!!)

در نظر داشتم جستاری ایجاد کنم در بخش سینمای کلاسیک جهان و به طور اختصاصی به سینمای جنگ جهانی دوم بپردازم. به این گونه که در هر پستی، فیلمی را بگذاریم وسط  و در مورد آن بحث کنیم. آثار درخشان بسیاری  هستند که به این برهه تکان دهنده حیات انسانها پرداخته اند.

نظر شما چیست؟




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۲/۴/۷ صبح ۰۸:۲۲

(۱۳۹۲/۴/۷ صبح ۰۴:۵۶)Schindler نوشته شده:  

در نظر داشتم جستاری ایجاد کنم در بخش سینمای کلاسیک جهان و به طور اختصاصی به سینمای جنگ جهانی دوم بپردازم. به این گونه که در هر پستی، فیلمی را بگذاریم وسط  و در مورد آن بحث کنیم. آثار درخشان بسیاری  هستند که به این برهه تکان دهنده حیات انسانها پرداخته اند. نظر شما چیست؟

با توجه به اینکه جنابعالی در بطن جنگ جهانی دوم حضور داشته اید  مشاهدات عینی شما بسیار کارساز است . اتفاقا قبلا چند تاپیک در این باره داشته ایم اما حتما از مطالب تازه استقبال می کنیم. در بخش زیر می توانید تاپیک های قبلی را بررسی و ادامه دهید:

http://cafeclassic4.ir/forum-46.html




زنده است کافه! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۴/۷ صبح ۱۱:۵۸

*

زنده است کافه با دل خرم

چون جام باده در فلک جم

هستند دوستان همه اینجا،

شاد و هم آشیانه و همدم

* 

سروان دلش زغصه چو خون است

نقشش به کافه نقش جنون است

بشنو: " شکست، پایه ی بی داد

از پا فتاد ظلم و نگون است"

* 

بازآ به پیش مردم آزاد

بِستان تو داد، از دل بی داد

تا کی شوی اسیر ستمگر

خود را مده به یکسره بر باد

 *

باز آمدم به پیش شما باز

مانند روزهای سرآغاز

چون رود در کرانه ی جنگل

چون باد در بلندی پرواز


 ***

 

درود به همه ی دوستان و هم کافه ای های ارجمند. 

بروز گرفتاری های روزگار و دردسرهای بی شمار توان تماشا و نقد و بررسی را گرفته است اما خواندن نقد های شما و دیدگاه های زیبایتان همیشه امید را در دل من و هر خواننده ای زنده نگاه می دارد.




روزگار کهن - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۴/۷ عصر ۱۲:۱۵

به یاد روزهای خوش گذشته و دوستان ارجمندی که همیشه چراغ کافه را روشن نگاه داشته اند.

*




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - منصور - ۱۳۹۲/۴/۱۵ صبح ۰۷:۱۰

(۱۳۹۱/۱۱/۵ عصر ۱۰:۵۸)سروان رنو نوشته شده:  

اصطلاح بمبک بمعنی کشتی یا قایق نیست. بمبک در اصطلاح جنوبیها به کوسه گفته میشود. البته هستند کشتی ها و ناوچه ها و لنج هائی که نام بمبک به آنها اطلاق میگردد . بیاد ترجمه بی نظیر فیلم پیرمرد و دریا (ساخته ی جان استرجس) و گویش جاودانی هوشنگ لطیف پور بعنوان راوی ... که کلمه بمبک بجای واژه کوسه در این ترجمه بکار گرفته شده است.




RE: زنده است کافه! - سروان رنو - ۱۳۹۲/۵/۱ عصر ۱۱:۴۱

حکایت خلوت بودن آسمان رایش و آمدن کاپیتان به آن و مابقی قضایا

در ساحل زیبای راین آرمیده بودم و زیبایی های رایش را تماشا می کردم و از آرامشی که قدرت رایش بر عالم حکمفرما نموده  لذت می بردم که ناگاه صدای ویز ویزی از دور مرا از درون خویش به برون کشید. سر به آسمان بلند کردم و اسپیت فایر آشنا را دیدم. از صدای خر خر موتورش دانستم که کاپیتان است  چرا که سوپاپ تخلیه سیلندر ششم موتور هواپیمای کاپیتان نشتی دارد و صدای خاصی تولید می کند که من می شناسمش . در عجبم که چرا انگلیس با آن ادعا هنوز از پس تعمیر سوپاپ هواپیمای تکخال خود بر نیامده است شاید یکی ازنشانه های به زانو در آمدن بریتانیای کبــیر !! همین باشد. آری , باز جسارت کرده بود و تک و تنها به آسمان رایش سر نهاده بود تا خودی نشان دهد. آخرین باری که او را می دیدم در سوریه بود که همراه با نیروهای فرانسه آزاد علیه ما می جنگید. شایعه شده بود که کشته شده اما این کاپیتان هفتاد جان دارد.

در کنار رود راین با دوست دخترمان استراحت می کردیم

به هر گونه مصمم شدم که یکی از جان هایش را بگیرم. شتابان واحد پدافند هوایی منطقه را آگاه کردم چون نمی خواستم که خواب ناز خلبانان تیرپرواز لوفت وافه را بر هم زنم , علاوه بر این فکر کردم که این تمرین و مانور خوبی برای متصدیان توپ های ضد هوایی خواهد بود که بیشتر از جوانان هیتلری هستند و تجربه جنگ واقعی را کمتر داشته اند. هنوز چند ثانیه از تماس با این واحد ها نگذشته بود که صدای غرش توپ های توانمند 88 میلیمتری سینه آسمان را شکافت و لرزه بر اندام زمین انداخت. صدای ویز ویز اسپیت فایر مفلوک , به سوت سقوط تبدیل شد و هوایپما در مزرعه ای زیبا سقوط کرد. به بالین هواپیما که رسیدم کسی را در آن ندیدم. افسر گشت گفت که خلبان را هنوز نیافته اند. بار دیگر کاپیتان از مرگ جسته بود...

به گمانم باز در یکی از مزرعه های زیبای باواریا پناه گرفته باشد. روستاییان ما بسیار مهربان هستند و مهمان نواز . دوست و دشمن را یکسان پذیرایی می کنند. گو اینکه پیشوا هم چنین می خواهد. مهر و صفای ما در نظم نوین جهانی باید نهادینه شود. نمی دانم آیا انگلیسی ها هم با خلبانان اسیر ما همین رفتار را دارند یا نه . چرچیل گستاخ است و کینه جو . جنگ دو ملت را او باعث شد وگرنه ما طالب صلح بودیم. اصلا او بود که فرانسه را هم فریب داد که جلو آلمان بایستد. همه آتش ها از گور این گامبو بلند می شود. عجیب است که چطور مردم انگلیس به کسی که سیگار برگ آنچنانی می کشد و سرمایه های کشورشان را اینگونه دود می کند اعتماد کرده اند ... الله اعلم .

سروان رنو

آسمان گشته خموش و پرسنل بیحالند   ......   کاپیتان بیرون بیا که بچه ها بیکارند

بس که فایر اسپید زدیم و از آسمان انداختیم   .....  تخم آن را ملخ خورد و گویی نسل اش بر انداختیم

کل عالم گشته زیر چتر عالم گیر ما   .....   کاپیتان تو هم بیا در جمع عالم گیر ما

بر و بچه های پدافند هوایی در حال بررسی اسپیت فایر سرنگون شده.چرچیل ملعون در حال دود کردن سرمایه های بریتانیا




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۲/۵/۱۴ صبح ۱۲:۵۵

فوق محرمانه

به دفتر پیشوا

گزارش عملیات انتقام شیر دریایی

حسب الامر فرمایش ملوکانه , در مورد محو بریتانیای خونخوار به وسیله اسلحه های سری موشکی V-2 به اطلاع می رساند که در مدت سه ماه تعداد 120000 موشک به خاک انگلستان شلیک گردید و بنابر گزارش جاسوسان ما بیش از 90 درصد این موشک ها به اهداف از پیش تعیین شده اصابت نموده اند. واقعا باید به برادر ارزشی فن برواون تبریک و تشویق فرستاد. پس از شلیک این تعداد موشک متاسفانه ارتباط ما با کلیه جاسوسان خود قطع گردیده و اینطور به نظر می رسد که دیگر هیچ موجود زنده ای در خاک انگلستان باقی نمانده است. عکس های هوایی هم همین موضوع را تایید می کند. علاوه بر اینها مدتی است هیچ صدایی از رادیوهای BBC انگلیس به گوش نمی رسد و حتی بعد از آخرین پرواز تکخال انگلیسی ( کاپیتان ) و سرنگون شدن اسپیت فایر اش در مناطق روستایی , دیگر هیچ هواپیمای انگلیسی در آسمان مشاهده نشده است.

بنابراین بر پایه این شواهد و گزارش ها  و رصد فعالیت های متفقین و عوامل آنها در کافه , من و همکارانم در واحد آبوهر ( سازمان اطلاعات مرکزی ) به این نتیجه رسیده ایم که خاک جزیره انگلیس کاملا غیر مسکونی گردیده و حتی مرغ و خروس ها و حیوانات موجود در این جزیره کاملا نابود شده اند و به احتمال قریب به یقین وینستون چرچیل هم به همین ترتیب به درک واصل شده است. در همین راستا پیشنهاد می شود که جمعی از اعضای سازمان جوانان هیتلری جهت ازدیاد نسل آریایی به این جزیره متروک فرستاده شوند تا نژاد برتر در این خطه قوام گیرد. در پایان لازم است این پیروزی درخشان را به پیشوای محبوب خود و ملت همیشه در صحنه کافه تبریک عرض نماییم.

هایل هیتلر

( با انیگما ارسال شود )

 . http://www.v2rocket.com/start/chapters/bontemantelstraat.jpg




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - دایی جان ناپلئون - ۱۳۹۲/۵/۱۹ عصر ۱۰:۰۷

سلام دوستان

از تازه واردا هم توی این کافه پذیرایی می کنید یا نه ؟

اگه پذیرا هستید قول میدم مشتری پرو پا قرصتون بشم ، تازه مشتری های دیگه هم براتون میارم ، به شرط این که ارزون حساب کنید .

اما یه سوال دیگه ! جناب سروان رنو چرا در دفترتون بستست ؟ آخه شاید ملت یه مشکلی داشته باشن ! از مسئولین خواهش می کنم رسیدگی کنن .

به امید دیدار دوباره .




[split] اولین کامپیوتر ها ... - منصور - ۱۳۹۲/۵/۲۲ صبح ۱۱:۳۳

(۱۳۹۲/۵/۷ صبح ۰۲:۲۳)خانم لمپرت نوشته شده:  

البته بعنوان یک جمله معترضه عرض کنم باتوجه به باستانی بودن این اثر تاریخی(تی وی گیم)مپنداریدبنده همسن آن آقایی که خیلی مشهوره هستم.

شما بین 37 و 38 سال هستید.

حال براساس قانون چهارم اصل بقا (که بیان میکند : حکایت زن با سن ، مثل حکایت جن است با بسم الله) هی بگوئید من22 سالمه ! ... درست بعد ازین سخنان خانمها معروض میدارند : آقا تو اول ببین بعد نظر بده! ... کسی هم نیست بپرسد ظاهر چه ربطی با سن دارد ایهاالناس؟!

منصور دوانیقی بهنگام حج  پیری فرسوده را بر دوش جوانی برنا بدید که در حال طواف است... از جوان پرسید : پدر توست یا جدت؟ جوان گفت : این پسر من است. از سلیطگی زن خود بدین حال افتاده . (کشکول شیخ بهائی)

محض مزاح بود. امیدوارم به دل نگرفته باشید... اگرچه خانمها دوست دارند با هرچیزی شوخی کنند و شوخی بشنوند جز شوخی با سن خود.




RE: اولین کامپیوتر ها ... - Schindler - ۱۳۹۲/۵/۲۲ صبح ۱۱:۵۵

(۱۳۹۲/۵/۷ صبح ۰۲:۲۳)خانم لمپرت نوشته شده:  

من این بخش راخیلی دوست دارم چون از طرفداران بازیهای کامپیوتری از طفولیت تا ... هستم .اولین بازی نرم افزاری بنده با تی وی گیم بود که بسیار خاطره انگیزبود ...مهمان بودیم با کلی جوان مشتاق بازی ندیده!من چون خیلی کوچک بودم بازیم نمیدادند تابالاخره مجبور شدم از سلاح کاری گریه برعلیه شان استفاده کنم واینگونه اولین بازی کامپیوتریم شکل گرفت... البته بعنوان یک جمله معترضه عرض کنم باتوجه به باستانی بودن این اثر تاریخی(تی وی گیم)مپنداریدبنده همسن آن آقایی که خیلی مشهوره هستم.{#smilies.biggrin}

به نکته جالبی اشاره کردید. حیف که این ابزار گریه برای ما به کار نمی آمد و از آنجایی که در فرهنگ بسیار باستانی مان نه تنها "مرد که گریه نمیکند" که پسربچه 5 ساله نیز نباید گریه کند، این سلاح کاربردی برای ما نداشت...

حکایت آن فیلم معروف قدیمی و آن چند پسربچه ای که دوست داشتند دوربین عکاسی بخرند و مجبور شدند از پول خرید موتورسیکلت برادر یکی از بچه ها کش بروند و ....




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۵/۲۲ عصر ۰۸:۳۹

(۱۳۹۲/۵/۱۹ عصر ۱۰:۰۷)سی سی بکستر نوشته شده:  

سلام دوستان

از تازه واردا هم توی این کافه پذیرایی می کنید یا نه ؟

درود به برادر بزرگوار

نقش آفرینی های شما هیچ از خاطر سینما دوستان نخواهد رفت اما اینجا پیش از هر چیز دوست و دشمن خود را برگزینید.

متحدین به قائم مقامی سروان رنو، ، سرفرماندهی لوفت وافه ونماینده ی رسمی "پیش وا"  در کافه کلاسیک و همراهی پاپیون، ژان والژان، اسکارلت اوهارا، ... 

متفقین، جمعی ار بروبچه های اون ور آب! ناخدا خورشید بزرگ، آماندای شیرین سخن، اکتورز هنرمند، پرشیای پیشگو، رزای نازنین، شرلوک تیزبین و ... و کاپیتان اسکای که این روزها سرش خیلی به ترکاندن مستر!!! اشمیت و اشتوکا گرم است.

بعد از گزینش تیم، مطمئن باشید پذیرایی شایانی از شما خواهد شد.

سرزنده و پایدار باشید.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۵/۲۲ عصر ۰۹:۰۸

(۱۳۹۲/۵/۱۴ صبح ۱۲:۵۵)سروان رنو نوشته شده:  

فوق محرمانه

به دفتر پیشوا

گزارش عملیات انتقام شیر دریایی

... پس از شلیک این تعداد موشک متاسفانه ارتباط ما با کلیه جاسوسان خود قطع گردیده و اینطور به نظر می رسد که دیگر هیچ موجود زنده ای در خاک انگلستان باقی نمانده است.

هایل هیتلر

( با انیگما ارسال شود )

نه تنها نقشه هایی که به شما داده اند، که جاسوس هایتان هم قلابی و ساخته و پرداخته ام آی فایو و ام آی سیکس هستند. شما یک انگلستان مجازی را توی قاره ی گمشده ی آتلانتیس بمباران کرده اید.

یعنی کاری کرده ایم که تا جنگ تمام نشود نخواهید فهمید چی واقعی و چی دروغ است.

شیر دریایی اتان هم که بز آورد!

شیر دریایی ز غصه خون شده

از غم و غصه دلش مجنون شده

زین همه طیاره و بمب و تفنگ

مانده تنها از برایش یک فشنگ

هیچ می دانی که آن از بهر چیست

خوب می دانی که بهر خودکشیست

وی یک و وی دو همه پرپر شده

هر چه نازی بود، در به در شده

مانده هیتلر در خیال انگلیس

حال او اندر محال انگلیس

باز می گویم به سروان بازگرد

جان بِشُوی از این خیال و این نبرد

دوره ی سرمستی و آزادی است

جان من، این وقت، وقت شادی است

 




RE: اولین کامپیوتر ها ... - دزیره - ۱۳۹۲/۵/۲۳ عصر ۰۸:۵۵


(۱۳۹۲/۵/۲۲ صبح ۱۱:۳۳)منصور نوشته شده:  

(۱۳۹۲/۵/۷ صبح ۰۲:۲۳)خانم لمپرت نوشته شده:  

البته بعنوان یک جمله معترضه عرض کنم باتوجه به باستانی بودن این اثر تاریخی(تی وی گیم)مپنداریدبنده همسن آن آقایی که خیلی مشهوره هستم.

شما بین 37 و 38 سال هستید.

حال براساس قانون چهارم اصل بقا (که بیان میکند : حکایت زن با سن ، مثل حکایت جن است با بسم الله) هی بگوئید من22 سالمه ! ... درست بعد ازین سخنان خانمها معروض میدارند : آقا تو اول ببین بعد نظر بده! ... کسی هم نیست بپرسد ظاهر چه ربطی با سن دارد ایهاالناس؟!

منصور دوانیقی بهنگام حج  پیری فرسوده را بر دوش جوانی برنا بدید که در حال طواف است... از جوان پرسید : پدر توست یا جدت؟ جوان گفت : این پسر من است. از سلیطگی زن خود بدین حال افتاده . (کشکول شیخ بهائی)

محض مزاح بود. امیدوارم به دل نگرفته باشید... اگرچه خانمها دوست دارند با هرچیزی شوخی کنند و شوخی بشنوند جز شوخی با سن خود.

منصور خان،سه سال پیش که در این سایت عضو شدم ، از معدود افرادی بودم که سن خود را دقیق نوشتم و البته همان موقع هم از طرف یکی از اقایان به پیر بودن متهم شدم که ماجرایش بماند.یادم می اید ان موقع یکی از اقایان که سنش را نوشته بود یک مدت 29 ساله بود و یک مدت 35 ساله! در مورد خود شماکه همیشه فکر میکردم بالای پنجاه سال دارید و پس از خواندن جملاتی که دراعطای رتبه تان به کار برده بودم در پیامی کوتاه مطرح کردید که همسن و سال من هستید.پس من به عنوان مثالی نقض در دنیای زنان و شما هم به عنوان مثالی نقض در دنیای مردان ، هر انچه اراجیف است را زیر سوال خواهد برد.

یادتان باشد میگویند مردانی که در برابر جنس زن ضعیف ترند ، بیشتر از این جملات و قصص نغزی که شما در مورد زنان به کار برده اید و قبلا هم به کار برده بودید، استفاده میکنند.

به هر حال این جملاتم فقط پاسخی بود برای جملات شما و امیدوارم به دل نگرفته باشید.اتفاقا این گفت و گو مجالی شد برای خداحافظی با کافه ای که نزدیک به سه سال خاطرات خوبی را برایم رقم زد

با تشکر فراوان از تمام اقایان محترمی که در سه سال گذشته همانند برادر کنارشان احساس امنیت داشته و بسیار اموختم. اقایان محترم کلاسیک،سم اسپید، الیور، اسکورپان شیردل، دن ویتوکورلئونه،حمید هامون،راتسوریزو،زاپاتا،رابرت میچم،ایرج،محمد،بهزادکازابلانکا،اسپونز ، واترلو ،ناخدا خورشید، پاپیون و دلشدگان،امادئوس، جوگیلیس و کاپیتان اسکای و مگی گربه و تشکر فراوان از بانو و رزای عزیز که دوستی مان ادامه دار خواهد بود.




RE: اولین کامپیوتر ها ... - سروان رنو - ۱۳۹۲/۵/۲۳ عصر ۱۰:۵۶

(۱۳۹۲/۵/۲۳ عصر ۰۸:۵۵)دزیره نوشته شده:  

...با تشکر فراوان از تمام اقایان محترمی که در سه سال گذشته همانند برادر کنارشان احساس امنیت داشته و بسیار اموختم. اقایان محترم کلاسیک،سم اسپید، الیور، اسکورپان شیردل، دن ویتوکورلئونه،حمید هامون،راتسوریزو،زاپاتا،رابرت میچم،ایرج،محمد،بهزادکازابلانکا،اسپونز ، واترلو ،ناخدا خورشید، پاپیون و دلشدگان،امادئوس، جوگیلیس و کاپیتان اسکای و تشکر فراوان از بانو و رزای عزیز که دوستی مان ادامه دار خواهد بود.

پس اسم من کو ؟! narahat

نمی دانم چرا آستانه تحمل دوستان اینقدر پایین آمده. idont

شاید از مشکلات زندگی باشد, شاید از آلودگی هوا , شاید از تروم و گرانی , شاید هم از فراوانی ابرازهای آرامش به هم زن مانند موبایل و ماهواره و اتومبیل و ترافیک ؛ یا همسایه آپارتمان و سگ ویلای کناری و ...  الله اعلم.

آن از شیندلر عزیز که به خاطر پاک شدن یک پست اش زمین و زمان را به هم رساند و حتی به سازمان ملل متحد و شخص بانکی مون گلایه نامه نوشت و این هم از دزیره آرام و مهربان  که به خاطر یک پست مزاح کننده از جناب منصور ( که توهینی هم نبود )  اینچنین نوشته اند.

دوستان کمی دنده پهن تر باشید. حتی اگر کسی خاطر شما را آزرد شما هم با ذوف هنری او را پاسخ دهید. فکر نمی کنم در هیچ انجمنی به اندازه کافه کلاسیک , بانوان عزیز احساس آرامش داشته باشند چرا که اساسا اینجا ما چیزی به نام جنسیت نداریم و همه مثل خواهر و برادر هستیم. شیطنت های برادرانه و خواهرانه هم در این محیط , در حد هنری ممکن است وجود داشته باشد. نمی خواهیم اینجا آنقدر خشک و رسمی باشد که آدم حوصله اش سر برود و نه آنقدر شل و ولنگار که مانند قهوه خانه های سر راهی به نظر بیاید.

ارادتمند همه دوستان - سروان رنو    mmmm:




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - دایی جان ناپلئون - ۱۳۹۲/۵/۲۳ عصر ۱۱:۳۷

درود به شما دوست و برادر گرامی

ثبت نام ما در این سایت داستانی بس دراز دارد .

سه بار نام کاربریم تغییر کرد به دلایل فراوان ، یکی از آنها هم نامی با برخی کاربران پیش کسوت بود ، بنده را بخشید این اشتباه تنها از روی بی اطلاعی بود . تا خلاصه خودم را یافتم ، از رت باتلر شدم سی سی بکستر و سر انجام دایی جان ناپلئون شدم .

امیدوارم تغییر دیگری نباشد .

خب کاپتان عزیز شما فرمودید طرفی را انتخاب کنم ، اما در آغاز باید با دوستان بیشتر آشنا شوم و طرفین را بهتر بشناسم .

اما باید بگویم امان از این انگلیس ها ...

البته فعلا بی طرفم تا بعد ببینیم چه می شود ، هیچ کس از فردا خبر ندارد .

از شما هم بی نهایت ممنونم که به بنده پاسخ دادید .

بزودی مشتری پرو پا قرص کافه شما می شوم ، البته اگر در جمع خود مرا بپذیرید .

فعلا خدانگهدار .




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - اسکارلت اُهارا - ۱۳۹۲/۵/۲۴ صبح ۰۱:۰۶

درود و سلام به عضو جدید کافه کلاسیک:

دایی جان ناپلئون عزیز

ورود شما را به کافه خوش آمد می گویم. دوستان خوب و باسوادی در این کافه ی آرام عضویت دارند. امیدوارم که خاطره های خوبی در اینجا برای شما ساخته شود. در اینجا شما می توانید از دانسته های ارزشمند دوستان بهره ببرید و اطلاعات ارزشمند خود را هم به اشتراک بگذارید.

و اما

(۱۳۹۲/۵/۲۳ عصر ۱۱:۳۷)دایی جان ناپلئون نوشته شده:  

اما باید بگویم امان از این انگلیس ها ...

و اما

معلوم است که شما بسیار تیز هوش و نکته سنج و آگاه هستید.

از آنجایی که شخص پیشوا خود انسان فرهیخته ای است و به نسل جوان و استعداد های آن ها احترام می گذارد و همواره عرصه را برای ظهور ایده های خلاقانه و مبتکرانه و هنرنمایی در جهات مختلف باز گذاشته است، لذا رایش به چنین افراد زیرک و باهوشی با کمال میل خوش آمد می گوید و از ورود افراد با سلیقه و با استعداد باآغوش باز استقبال می کند.

(۱۳۹۲/۵/۲۳ عصر ۱۱:۳۷)دایی جان ناپلئون نوشته شده:  

البته فعلا بی طرفم تا بعد ببینیم چه می شود ، هیچ کس از فردا خبر ندارد .

البته که هیچ کس از فردا خبر ندارد  و  هر چه باشد فردا روز دیگری است.

اما شما میتوانید با مطالعه ی تاریخچه ی جنگ کافه، ببینید که همواره پیروزی از آن ما بوده است و انگلیسی ها که به داشتن بنگاه سخن پراکنی معروفند، جز در چند عملیات کوچک که آن ها هم به خاطر دل رحمی و مهربانی شخص پیشوا و سروان رنوی رقیق القلب بوده است، توفیقی بدست نیاورده اند.

نمونه اش همین اعتراف خودشان می باشد:

(۱۳۹۲/۱/۲۴ عصر ۱۰:۲۳)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

سروان به آرامی از روبروی من کنار رفت و راه را باز کرد. سروان هم مانند من معنای درد و امید را می فهمید.  او دست از همه ی نقشه ها و خیالاتش کشید تا امید از بین نرود.

دوست عزیر 

از تیر و ترقه های انگلیسی ها ( به ویژه کاپیتان اسکای) هراسی به دل راه ندهید.

انگلیسی ها مدت هاست که شکست خورده اند اما نمی دانم چرا هنوز شکست را نمی پذیرند.

البته می توان گفت که این یک ویژگی مثبت آن هاست که تا آخریت حد توان خود از مبارزه دست برنمی دارند و شاید همین ویژگی است که ما را به ادامه ی نبرد از قبل پیروز ترغیب کرده است. والا ما با هر کسی وارد جنگ نمی شویم.

این هم چرچیل در موزه 

از مشت های گره کرده اش معلوم است که از دست کاپیتان اسکای عصبانی است

چرچیل در موزه

پ.ن : امیدوارم دزیره عزیز کافه را ترک نکند و ما را از حضور ارزشمند خودشان بی بهره نکنند.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - فورست - ۱۳۹۲/۵/۲۴ صبح ۰۲:۲۴

چند نفر از دوستان هم كافه اي ، از درگيري هاي اخير بين شيندلر و سروان / منصور و دزيره ، ناراضي هستند ، اما براي كش نيومدن موضوع و بيخ پيدا نكردن مساله ، سكوت كردن !؟؟؟؟

من با اطمينان ميگم كه از همه تون كوچيكترم و از همه بي دانشتر و صد البته خام و بي تجربه ام… اما به عنوان يك عضو حقير اين محفل دوستانه ، از همه دوستان خواهش ميكنم كه حرمت اين مكان مقدس رو نگه دارين ! شوخي ميكنين ، با طرف خودتون شوخي كنين و يا خصوصي پيام بدين ، قبل از ويرايش خودسر ، يك تذكر بدين ! خواهش ميكنم استانه تحمل رو بالاتر ببرين … 

شايد با رفتن دزيره چيزي كم نشه ( كه ميشه )  اما اين نوع نارضايتي ها ، دامن كافه رو ميگيره … كم كم دزيره ها رفتن رو بر موندن ترجيح ميدن ! 

اينجا 50 نفر پايه ثابت داريم كه اگر يكسال هم ارسالي نداشته باشن ، و يا ماهها هيچ ارسالي رو نپسندن و تشكر نزنن ، اما همچنان ميان !!!!! يه نگاه به ليست اون پايين بندازين ! ازون 47-57 نفري كه هميشه هستن ، چندتاشون فعالن !؟؟؟  اينا چرا ميان !؟ بابا شما چرا مياين ( خودتون بگين ) … مگه واجبه كه مثه كارمند ، هر روز يه سر به اينجا بزنين !؟؟؟ همه اينجا رو دوست داريم . اما :(

يه كم بيشتر دلسوز كافه باشين ، منصور و سروان از موسسين اينجا بودن . دزيره از پيشكسوتهاي اينجاست . شيندلر هم تازه اومده اما فرقي با قديمياي مثل اونا نداره … ارزش نداره كافه رو بخاطر اين مسائل خلوت كنيم و بريم پي بدبختيامون و يا باعث بشيم كه بعضيها ازينجا برن و بدتر ازون ، با دلخوري برن !

كوچيك همه تون هستم ، اون دوستاي قديمي كه نميخواين رسما دخالت كنين و يا علني پادرميوني كنين و يا هرچي ، اما تا حدودي با عرايض من موافقين و همنظر با من هستين ؛ لطفا از اين ارسال تشكر كنيد تا دوستانمون بدونن كه ما هم برامون مهمه كه اينجا چي روي ميده ، ماهم حرمت اعضا سرمون ميشه .

لطفا همكاري كنيد و يا حداقل به سرانجام اين مشكلات فكر كنيد

پ.ن : اينجا محل احوالپرسي دوستانه س … محاوره اي حرف زدنم رو ببخشيد . هرچقدر هم كه بزرگتر باشين از من ، دليل نميشه كه بخوام حرف دلم رو بندازم تو قلم ادبي و يا كلمات آنچناني بكار ببرم . بدون آسمون ريسمون بافي ، حرفم رو زدم . هركي اين ارسال رو اهانت به شعور جمعي كافه ميدونه ، ازش عذر ميخوام . مديران محترم ، اگر خواستيد حذف كنيد ، حداقل بذارين ١هفته بمونه تا همه ببينن …

مخلص همه تونم




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - اکتورز - ۱۳۹۲/۵/۲۴ صبح ۰۴:۱۲

موضوع زیاد پیچیده ای نیست.

سن خانم لمپرت گرامی بیشتراز عددیه که جناب منصور بدست آورده.idont

جناب شیندلر ناراحت نباش ، سرمن هم اومده ولی جیکم درنیومدasabi.

دزیرهء گرامی ، من به حضور شما همیشه افتخارکردم و امیدوارم مثل خودم دوسه روزی بری تو غیبت اما به همان حس نیازی که من رسیدم shakkk!شما هم برسید و دلتون:heart: نیاد برای همیشه برید.

فورست جان ، شماکه خودتم یک پارچه استادی عزیز:cheshmak:.

سرکار اسکارلت اوهارا ی گرامی ، عمرتان طولانی بادnnnn: ، اما اگر روزی رفتید ( خدای نکرده ) اون دنیا ، سلام مارا به رایش عزیزتان برسانید.

جناب سروان رنوی عزیز ، چه خبر از موشکهایی که افرادتان انداختند؟ آهن پاره خریداریم.:D




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - اسکورپان شیردل - ۱۳۹۲/۵/۲۴ صبح ۰۵:۵۱

با این که عزمم را جزم کرده بودم که دیگر در مسایل حاشیه ای کافه دخالت نکنم اما رفتن دزیره تلخ تر از آن است که بخواهم سکوت کنم. هنوز یادم نرفته که بر اثر این جور سوء تفاهم ها چه دوستان خوبی را از دست دادیم . دوستانی چون هری لایم و هاردی و خیلی های دیگر و دیگر دوست ندارم از جمع قدیمیهای کافه کسی دیگر جدا گردد.

این کافه جای عجیبیست. همه چیزش با جاهای دیگر فرق دارد. هم مدیرانش ، هم کاربرانش و هم نوشته هایش . اما یا این همه سخت است دل کندن از این کافه خلوت و جمع و جور. با همه دلخوری هایش، قهر و آشتی هایش ، مدیران سخت گیرش  :cheshmak: ، کاربران زودرنج و دل نازکش با همه اینها اما سخت است که روزی به نت بیایی و سری به کافه نزنی. از شما چه پنهان مدتی که با کافه قهر بودم پروفایل دیگری ساخته بودم و هرچند هیچ فعالیتی نمیکردم اما فقط برای خواندن نوشته های دوستان هر روز به کافه میامدم. اما آمدن به کافه و حضور در جمع دیگران هم آدابی دارد که با بقیه جاها تومنی صنار متفاوت است . اینجا مثل ف.ی.س ب.و.ک نیست که مطالب دیگران را کپی پیست کنی و بنام خودت در وال خودت بگذاری . (کاری که همین الان یکی از پیج ها با مطالب مریلین مونرویی من انجام میدهد!) . اینجا کپی پیست ممنوع است. شوخی های زیاده از حد ممنوع است. ایراد گرفتن از سایر کاربران ممنوع است. ایراد از مدیران ممنوع است. پست زرد ممنوع است (دوستی پرسیده بود پست زرد دیگه چه صیغه ایه؟ خدمتشان عارضم که پست زرد همان پستهایی است که مثلا طرف مطلبی رو از ویکی پدیا کپی کنه و به اسم خود تو کافه بزنه یا مثلا در مورد رابطه و نسبت خانودگی بهروز وثوقی و منوچهر وثوق مطلب بزنه. آخه بهروز وثوقی چه رابطه ای با منوچهر وثوق داشته ؟ بهروز فقط یه مدتی با گ.وگ.وش رابطه داشته!! :D ) خلاصه اینکه برای حضور در اینجا باید واقعا یه چیزی بارت باشه و عاشق واقعی سینما و دوبله یا هردو باشی نه اینکه ادای عاشقی رو در بیاری...

بگذریم...

سخنی با دزیره

دزیره عزیز! کجا دیدی خواهری از برادرهایش قهر کند؟ دوستی از دوستانش برنجد؟ بگوید میروم و برنمیگردم؟ مطمئنم که یک آن احساساتی شدی و تصمیمی گرفته ای که خودت هم بهش پایبند نیستی . خودت هم خوب میدانی که کسی در این کافه قصد توهین به خانمها را نداشته . بنابراین امیدوارم که از تصمیمت صرف نظر کنی و دوباره شاهد نوشته های زیبایت باشیم.

سخنی با منصور

منصور بزرگوار! نمیدانم که متاهلی یا خیر؟ اما اگر متاهلی که حتما میدانی جنس شوخیهای بین ما مردان با شوخیهای خانمها  فرق میکند. خیلی از مزاح هایی که برای ما عادی است برای خانمها فرق دارد و این نه به دلیل کم ظرفیت بودن خانمها بلکه به دلیل تفاوت نگرش و احساسات آنهاست . شاید شوخی هایی که برای ما خنده دار است برای آنها لوس و بیمزه باشد و بلعکس. از نظر من شوخی شما عادی و معمولی بود . اما باید ببینیم آیا خانمها هم همین نظر را دارند؟ بسیار شاهد بودم رابطه و رفاقت بین دو دوست بدلیل همین شوخی ها و اینکه خانمهایشان خوششان نیامده بهم خورده. اما این را هم میدانم که قطعا قصد ناراحت کردن هیچ کس را نداشتی که نازکدل تر از این هستی که باعث رنجش کسی شوی. اما خوب گاهی پیش می آید. بین دو برادر و برادر و خواهر یا دو دوست هم کدورت پیش می آید. اما امیدوارم صافی قلبتان این کدورت را به روشنی تبدیل کند.

این مطلب را فی البداهه نوشتم و شاید بعدها از نوشتنش پشیمان شوم اما میترسیدم اگر صبر کنم دیر شود و دوستی دیگر را از دست دهیم. امیدوارم باز هم شاهد نوشته های خوب دزیره و منصور و سایر دوستان و عاشقان واقعی فیلم و دوبله باشیم.




من تو را می شناسم! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۵/۲۴ صبح ۱۰:۵۴

(۱۳۹۲/۵/۲۳ عصر ۰۸:۵۵)دزیره نوشته شده:  

اتفاقا این گفت و گو مجالی شد برای خداحافظی ....




 

ندیده امت

و نمی شناسمت

از تو نیمرخی دیده ام در تاقچه ی نوشته هایت که می دانم تو نیستی

از تو طرحی در خیالم کشیده ام که از نگاه تو خالی است

شاید، آرام و ناشناس؛ در رهگذار خیابان، بارها از کنارت گذشته باشم اما،

تو را، تنها،  با نوشته هایت می شناسم

آن چه از تو در تار و پود دلم نقش بسته است مشتی واژگان بیش نیست

واژه هایی که خط به خط، روح تو را در لایه لایه ی نگاهم به تصویر کشیده است

تو را از میان واژه هایت می شناسم.

من این واژه ها را دوست دارم

من آن دست ها را که در فضای مجازی دلم را به بازی گرفت دوست دارم

و نازکی نگاهی که واژه ها را یکی به یکی کم و زیاد می کند،

و نگران چیدمانی است تا همراهان را خوش بیاید

و خوب می فهمم، فیلمی را که بارها و بارها دیدی،

تا چیزی از آن را بگویی

که میان زیبایی روح تو و قاب نمای سینما مشترک است

دوست من،

تو را ندیده ام،

اما

من تو را می شناسم

شاید بهتر

شاید بیشتر از خودت

 




RE: اولین کامپیوتر ها ... - خانم لمپرت - ۱۳۹۲/۵/۲۴ عصر ۰۳:۴۲

با سلام ...بطور کاملا اتفاقی گذرم به اینجا افتاد و از اینکه نقل مجلس شده ام بسیار تعجب کردم! اتفاقا من پست آقای منصور را پیش از انتقال در زیر مطلب خودم دیده بودم ...پاسخی ندادم چون بنظرم درجستاری که مربوط به بازیهای کامپیوتری است بهتر است مطلب دنبال نشود ...بهرحال باتوجه به اینکه هیچ زمینه قبلی شناختی از ایشان ندارم ...صرفا نوشته شان رامحض مزاح پذیرفتم وتنها پاسخم لبخندی آنی ویک تشکر ساده بود همین وبس...اما مقولاتی که دزیره نازنین ذکر کرده اند را نیز میستایم وباید در جو سنگین وغنی مثل کافه کلاسیک آنچنان محتاط وسنجیده سخن بگوییم که خدای نکرده مایه رنجش نشود مخاطب مطالب ما تنها یک نفر نیست جمعی هستند با عواطف واحساسات متفاوت ...آنچه در نظر یکی مزاحی نغز تلقی میشود ممکن است برای دیگری به تلخی شرنگ باشد...دزیره نازنین رنجش را از خودتان دور کنید من از طرفداران پستهای غنی شما هستم لطفا کافه را از گرمی حضورتان محروم نفرمایید.انشالله دیگر شاهد هیچ ناملایماتی چه در دنیای حقیقی و چه در مجاز وبالاخص کافه نباشید.

اما برای ختم قائله همانطور که آقای اکتورز اشاره فرمودند وخیلی دوستان عزیزدیگر میدانندسن اینجانب بیش از حدس منصورخان است.منهم مانند دزیره عزیز دربیوگرافی آنچه لازم میدانستم را عرض کردم بهرتقدیرباتوجه به اینکه سن اکثریت قریب به اتفاق اهالی کافه حول وحوش 20 تا 30 است!!!...افتخار میکنم بعنوان یک مادر در دنیای مجازی در خدمت باشم.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۵/۲۴ عصر ۰۶:۲۰

(۱۳۹۲/۵/۲۴ صبح ۰۱:۰۶)اسکارلت اوهارا نوشته شده:  

از تیر و ترقه های انگلیسی ها ( به ویژه کاپیتان اسکای) هراسی به دل راه ندهید.

خطاب به سران نازی:

این تیر و ترقه برده هوش از سرتان

تا خِرخِره رفته زیر گِل پیکرتان

صد بار چشیده اید این، طعم شکست

اما نشده هنوز هم، باورتان


بانوی فرزانه اسکارلت که با همه ی ذوق هنری و سینمایی به خاطر آن اشلی سردمزاج یخ چهره، کینه ی همه ی انگلیسی های پاک و فرزانه را در دل گرفته و اسیر وسوسه های سروان شده و در دام "پیش وا" افتاده، امیدوارم وصف هشت مسلسل اسپیت فایر را شنیده باشد که در یک و نیم ثانیه هواپیماهای گردن کلفتی مانند یونکر Ju-287 را در هم می کوبد تا دیگر به آن عنوان "تیر و ترقه" ندهد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۲/۵/۲۴ عصر ۱۰:۵۶

این واحد صنفی ( قهوه خانه ) به دلیل استعمال دخانیات در آن  , عدم رعایت موازین بهداشتی و  اجرای طرح امنیت اخلاقی در کافه به مدت پنج روز پلمپ می گردد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - اکتورز - ۱۳۹۲/۶/۱ صبح ۰۱:۵۳

مرد ایستاده در حال خواندن روزنامه در خیابان های نیویورک است.

سرفصل روزنامه آن روز این بوده است:

" ارتش نازی تنها 75 مایل از پاریس فاصله دارد ..." 18 می 1940

[تصویر: 1377209986_3053_c39fce7b60.jpg]


قابل ذکر است  :  پاریس تنها پنج هفته پس از ورود فرانسه به جنگ جهانی دوم در ژوئن ۱۹۴۰ توسط ارتش آلمان نازی اشغال شد، و تا اوت ۱۹۴۴ تحت اشغال نازی‌ها بود که بلاخره به همت کاپیتان و دوستان سری به انجا زده و از راه زمین و اسمان ویروس های رایش را پاکسازی کردیم. 




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۲/۶/۲ صبح ۰۱:۲۹

<کاپیتان اسکای> می بینم که مثل همه ی دیکتاتورهای گذشته روز به روز تنهاتر می شوید تا به خشم مردم دچار شوید.

 ما را ز غارغار تفنگ تو ترس نیست/ درسی که با خطر نشود جفت درس نیست/ اسپیت فایرم نشناسد ز روز شب/ این آسمان بغیر سرای نترس نیست.

برای جنگ با نازی ها همین سوپاپ نیم سوز بس است. ارزش سوپاپ نو ندارند.

:rolleyes:

برو ای خلبان مسکین در خانه چرچیل زن .... که سوپاپ سالمی دهد از بهر موتور هواپیما را
کاپیتان تو اگر تفنگ شناسی همه در 88 بین .... که به یک گلوله اش فرستد همه سوی هوا شما را

اگر اسپیت هواپیما بود پس مگس هم فضاپیما بود .... نه به هر بال ملخ دار توان هواپیما گفت ...

 این چه امپراطوری هست که یه سوپاپ هم نمی تونه تعمیر کنه ؟ ...  بریتانیای کبـــــــــیر ... !!!

           * * *

چرچیل : یک تبهکار جهانی که ملت بریتانیا او را نخست وزیر خود می نامند و سیگار برگش به اندازه یک لوکوموتیو دود تولید می کند.

سوپاپ :  قطعه ای از موتور هواپیما ( بیشتر هواپیماهای انگلیسی سوپاپ اش فیلرگیری نشده است.)

88 :  توپ 88 میلیمتری فلک آلمان که دقیق ترین توپ ضدهوایی جنگ جهانی دوم بود.

اسپیت :  هواپیمای اسپیت فایر , بال ملخدار انگلیسی , مایه افتخار بریتانیا , در برخی منابع انگلیسی از آن با عنوان تابوت پرنده یاد شده است.

چرچیل تبهکار




کل کل فیلتری - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۶/۲ عصر ۰۹:۲۶

پرواز! پرواز! پرواز!


امروز در کلاس پرواز برای خلبان های جدید می گفتم که: "بشر هر چیزی را در امتداد بدنش ساخته و هواپیما تنها چیزی است که در امتداد رویاهای بشر ساخته شده است."

من و نوآموزان پرواز


این هم چیزی که روی اعصاب سروان asabiاست. صدای خفه ی این درگاه بسته، نماد حضور کاپیتان در آسمان ها، همه ی آسمان هاست:

این هم تابوت پرنده ی اصلی:

تابوت پرنده

کل کل فیلتری (یا: وقتی سروان میان فیلر و فیلترidont، گیر افتاده است.)

(۱۳۹۲/۶/۲ صبح ۰۱:۲۹)سروان رنو نوشته شده:  

برو ای خلبان مسکین در خانه چرچیل زن .... که سوپاپ سالمی دهد از بهر موتور هواپیما را

سروان رنو:

 می بینم که خلبانان متفقین از ترس تیزپروازان رایش, فقط نیمه شب ها توی آسمون پیداشون میشه.  حق هم داره . از بس که توی روز هواپیماش رو زدیم دیگه فقط نیمه شب ها میاد . می دونید کاپیتان تا حالا چند تا هواپیما به دولت انگلیس ضرر زده؟! من شنیدم که دیگه هواپیما هم دستش نمی دن !

کاپیتان اسکای

ما را ز غارغار تفنگ تو ترس نیست

درسی که با خطر نشود جفت درس نیست

اسپیت فایرم نشناسد ز روز شب

این آسمان بغیر سرای نترس نیست 

کاپیتان اسکای:

 سروان! دلتنگ بانو اسکارلت نباشید.

سروان رنو:

برو ای خلبان مسکین در خانه چرچیل زن  ...  که سوپاپ سالمی دهد از بهر موتور هواپیما را

 بقیه اش تو قهوه خانه برات گذاشتم که نوش جان نمایی !

کاپیتان اسکای:

 برای جنگ با نازی ها همین سوپاپ نیم سوزِ نازی سوز بس است. ارزش سوپاپ نو ندارند.

 می بینم که مثل همه ی دیکتاتورهای گذشته روز به روز تنهاتر می شوید تا به خشم مردم دچار شوید.

سروان رنو:

 مردم ما که همه عاشق پیشوا هستند. :eee2جان در راه او می دهند. زنده باد رایش. این چه امپراطوری هست که یه سوپاپ هم نمی تونه تعمیر کنه ؟ بریتانیای کبــــــیر ..

کاپیتان اسکای:

 برای نابودی دیکتاتوری به فیلرگیری سوپاپ نیازی نیست، این بوی خوش آزادی است که باید فیلترگیری شود

سروان رنو:

 فیلرگیری نه فیلترگیری ... تنظیم سوپاپ .... اینجاست که معلوم میشه خلبانان بریتانیا اصلا دانش فنی هم ندارند... وا مصیبتا .. وا اسفا

کاپیتان اسکای:

 نه برادر همان فیلتر گیری نه فیلر گیری! فیلر مال سوپاپ است فیلتر مال آزادی

وقتی بخواهی سوپاپ را فیلتر گیری و آزادی را فیلر گیری کنی، نتیجه اش همین دیکتاتوری شما می شود.

نگاه صنعتی شما به مفاهیمی همانند آزادی و انسانیت است که شما را به نابودی خواهد کشاند.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - اکتورز - ۱۳۹۲/۶/۴ صبح ۰۳:۲۴

[تصویر: 1377475341_3053_91eaad4d29.jpg]




در جستجوی اشلی - اسکارلت اُهارا - ۱۳۹۲/۶/۴ صبح ۰۹:۴۹

این روزها که ما نبودیم در جستجوی اشلی در اردوگاه های کار اجباری بودیم.

با استفاده از اطلاعات با ارزشی که در مدت خدمت صادقانه به ارتش رایش بدست آورده بودیم، در لباس مبدل خودمان را به جای دکتر ماریا ماندل (بلند پایه ترین زن در ارتش نازی) جا زدیم و به تعداد زیادی از اردوگاه های کار اجباری که احتمال انتقال اشلی در آن ها بیشتر بود سر کشی کردیم. در آن جا الیزابت ولکن راث ( فرمانده فعلی اردوگاه آشویتس - وظیفه ی او انتخاب زندانیان برای آزمایشات انسانی پزشکی است) ملاقات کردیم. با دیدن این زن قصی القلب بسیار خوشحال شدیم که ارتش نازی را ترک گفتیم و آرزو کردیم که این جنایتکاران هر چه زودتر به دار مجازات آویخته شوند.


پس از جستجوی فراوان اثری از اشلی نیافتیم. همه زندانیان اردوگاه ها از فرط لاغری شبیه هم بودند و شناسایی اشلی از بین این همه زندانی کار مشکلی بود.

نا گفته نماند که این عملیات بسیار خطرناک با همکاری کاپیتان اسکای ( پشتیبانی هوایی) و جناب آکتورز (پشتیبانی زمینی) و ناخدا خورشید ( پشتیبانی دریایی) انجام شد و همین جا از همکاری همه ی این قهرمانان در انجام این عملیات انسان دوستانه کمال تشکر را دارم.

در هنگام بازدید از آشویتش جناب ژان والژان را هم ملاقات نمودیم. چیزی نمانده بود که ایشان ما را شناسایی کنند که با دستکاری تجهیزات یکی از کوره ها و خاموش شدن آن، حواس ایشان پرت شد و خوشبختانه خطر از بیخ گوش ما گذشت.

پس از انجام این عملیات زجر آور و مشمئز کننده و نیافتن اشلی، حال ما بسیار بد شد و به پیشنهاد مامی برای استراحت به تارا برگشتیم.

سام که یکی از بستگان نزدیک مامی است از کازابلانکا برگشته بود. وقتی ماجرا را شنید قول داد که در اولین فرصت ملاقاتی را با لازلو ترتیب دهد شاید لازلو بتواند با گروه های آزادی خواه ارتباط برقرار کرده و خبری از اشلی بدست آورد.

ما که می دانستیم ویکتور لازلو هم مانند اشلی باوقار و دوست داشتنی است از این پیشنهاد استقبال کردیم و قلبمان آرام گرفت. هم اکنون بی صبرانه منتظر ملاقات با لازلوی قهرمان هستیم.




RE: در جستجوی اشلی - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۶/۵ عصر ۰۲:۴۷

(۱۳۹۲/۶/۴ صبح ۰۹:۴۹)اسکارلت اوهارا نوشته شده:  

...  بسیار خوشحال شدیم که ارتش نازی را ترک گفتیم و آرزو کردیم که این جنایتکاران هر چه زودتر به دار مجازات آویخته شوند.

هزاران شادباش و آفرین به همه ی دوستان آزادی خواهmmmm:

مژده، مژده!

اشلی چو باز گردد، خود سرفراز گردد،

از این که ترک کردی، سروان بی وفا را

*

خود بازگشتی آخر، ای اسکارلت اُهارا،

از پایگاه دشمن، صد آفرین شما را

*

نازی شکسته بالش، کنده ست چاه و چالش

از بهر کشتن او، برپاست چوب دارا

*

تو آمدی و دادی، ما را هزار شادی

سروان تو نیز برگرد، از نازیان، خدا را

::ok:




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - دایی جان ناپلئون - ۱۳۹۲/۶/۱۱ عصر ۰۹:۲۲

با عرض پوزش پرسشی برای بنده پیش آمده !

آیا خانم اسکارلت اوهارا پیش از این در ارتش رایش مشغول به خدمت نبودند ؟

اگر درست است پس آیا اکنون به رایش پشت کرده اند ؟

یا نه از نخست در جبهه ای دیگر بودند ؟

این است که گفته بودم باید با دوستان بیشتر آشنا شوم و فعلا بی طرف هستم .

اما دارد جالب پیش می رود و ما همچنان در حال مطالعه بر روی این دو گروه هستیم .

پیروز باشید دوستان برایتان صلحی زودهنگام را آرزو می کنم .

بنده هنوز هم بی طرف هستم .:llerr




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۲/۶/۱۳ عصر ۱۱:۱۹

(۱۳۹۲/۶/۱۱ عصر ۰۹:۲۲)دایی جان ناپلئون نوشته شده:  

آیا خانم اسکارلت اوهارا پیش از این در ارتش رایش مشغول به خدمت نبودند ؟

درود بر دایی جان ناپلئون , مردی که زخم از انگلیس بر دل دارد.

شرح ظلم انگلیس از دایی ناپلئون جان بپرسید ..... چون که او را بس زخم عمیق بر دل ز ایشان یادگاری مانده است.nnnn:

ورود مظهر عداوت با بریتانیا  و  رو کننده دست خبیث انگلیس در اکثر کارها  را به کافه گرامی داشته , و این را موهبتی الهی در جهت تقویت جبهه ضد استکباری ملت همیشه در صحنه کافه قلمداد می نمایییم.

در مورد خانم اسکارلت اوهارا به عرض می رساند که ایشان متاسفانه , بر خلاف ریک و الزا که وظیفه را بر عشق مقدم داشتند و جاودانه گشتند , عشق را بر وظیفه ترجیح دادند و جهت نجات اشلی که از نژاد پست بود به جبهه دشمن پیوستند. آخرین گزارش ها حاکیست که اسکارلت به همراه اشلی در کوره های آدم سوزی جزغاله شده و هم اکنون در مرحله صابون سازی توسط ژان والژان عزیز قرار دارند. با توجه به اینکه ایشان از نژاد آریایی بوده و قبلا خدمات شایانی به رایش کرده بودند , در هنگام سوخته شدن , پرسنل اردوگاه به نشان احترام , کلاه های خود را برداشته و به مدت یک دقیقه سکوت اختیار کردند.

و اما بعد ....

 چند روز پیش مصادف بود با سالروز تولد و مرگ اینگرید برگمن و مردم رایش خود را آماده برگزاری جشن می کردند. اما بریتانیای خبیث  به دلیل نیمه آلمانی بودن اینگرید از او کینه ای عمیق به دل داشت و همواره در پی انتقام بود . در همین راستا  هفته پیش گروهی از کماندوهای انگلیسی به سرپرستی کاپیتان اسکای ملعون ( که به دلیل قدرت پدافند رایش دیگر جرات ندارد با اسپیت فایر قراضه اش در آسمان پیدایش شود ) از راه جنگل شبانه وارد مناطق اشغالی فرانسه شدند  و با کارگذاری حدود ده کیلوگرم ماده منفجره C4 در زیر کامپیوتر سرور کافه آن را منفجر کردند و باعث قطع ارتباط رایش کافه با دنیای اینترنت گردیدند. . از تیم 20 نفره کماندویی حدود 18 نفر توسط روستاییان منطقه با بیل و کلنگ کشته شدند اما کاپیتان توانست با جا گذاشتن افرادش جان خود را در ببرد و شناکنان از کانال مانش عبور کند ( شاید هم زیردریایی های متفقین او را در آب نجات داده باشند ) . در هر صورت صدمات شدیدی به هارد سرور کافه وارد آمد. اما انگلیسی ها که نبوغ دانشمندان رایش را دست کم گرفته بودند وقتی دو روز بعد دیدن که کافه سرحال و قبراق راه اندازی شده است انگشت به دهان ماندند. چرا که دانشمندان ما با استفاده از علم نانو توانسته بودند هزاران قطعه پراکنده هارد سرور را به هم چسبانده و همه اطلاعات را بازگردانی نمایند.

در همینجا اعلام می کنیم که به کوری چشم دشمنان , سالروز اینگرید عزیز را با شکوه هر چه تمام تر به زودی برگزار خواهیم کرد. ان الله معنا

برادر رنو

ستاد بزرگداشت بانو اینگرید ( س )

[تصویر: acigar.gif]




داستان بازگشت بانو اسکارلت به جمع دوستان - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۶/۱۴ عصر ۱۱:۱۰

(۱۳۹۲/۶/۱۱ عصر ۰۹:۲۲)دایی جان ناپلئون نوشته شده:  

با عرض پوزش پرسشی برای بنده پیش آمده !

آیا خانم اسکارلت اوهارا پیش از این در ارتش رایش مشغول به خدمت نبودند ؟

اگر درست است پس آیا اکنون به رایش پشت کرده اند ؟

یا نه از نخست در جبهه ای دیگر بودند ؟

بنده هنوز هم بی طرف هستم .:llerr

نکته: شکیبای آن بودم که بانو اسکارلت به این پرسش پاسخ بدهند اما با حضور ایشان در خط مقدم جبهه این وظیفه را بر دوش می گیرم. امیدوارم بانو اسکارلت خود، توضیحات کامل را بیان نمایند.

بانو اسکارلت مهربان از دیرباز به سرزندگی و شادابی و گاهی هم به آتش پارگی شهره بودند و وجودشان مایه ی شادی همه ی خانواده بود.

بانویی سرزنده و شاداب

شوربختانه با پیدا شدن سرو کله ی موجودی سردمزاج و یخ چهره به نام اشلی روزگار همه سیاه شد. دل بستن بی دلیل اسکارلت که شاید بیشتر به دلیل بی توجهی اشلی به این بانو بود، موجب گرفتاری های بی شماری شد.

آن روزها کاپیتان اسکای در حال رایزنی با خانواده ی اهارا برای تاسیس یک گشت هوایی برفراز منطقه بود و  کم و بیش بانو اسکارلت را می دید.

بانو اسکارلت و اشلی سردمزاج

کسی نبود که از اشلی با آن آشوبی که به پا کرده بود دل خوشی داشته باشد و از دست دادن بانو برای ما فاجعه ای دردناک بود. بنابراین کاپیتان به اینتلیجت سرویس پیشنهاد داد  پی گیر تحویل دادن این موجود به دشمن شوند. این ترفند اگرچه تلخ اما کارآمد بود. در همین زمان با فرستادن اشلی به جبهه ای که خود سروان آن را اداره می کرد و مستقیم با ژان در پیوند بود، کاپیتان، گرای اشلی را به دشمن داد:

<کاپیتان اسکای> آخه اشلی باوقار و دوست داشتنیه!؟؟؟ شخصن به رقیب قدیمی ژان وال ژان برای سوزانده شدن در کوره های آدم سوزی تحویلش می دادم.

سروان رنو مانند همیشه سادگی کرد و متوجه این نکته ی ظریف که در چه دامی گرفتار شده است، نشد. البته رشوه هم بی تاثیر نبود:

<ژان والژان> به عاليجنابان اكتورز و كاپيتان:رشوه هميشه كارسازه.

 رت باتلر در این میان به عنوان (بهانه ی) انتقام از اشلی به سروان و پیش وا رشوه داد:

<سروان رنو> بهتر است اشلی به اردوگاه کار اجباری فرستاده شود. رت باتلر هم رشوه قابل ملاحظه ای برای اینکار به خزانه رایش داده است.

گام بعدی ما دیدار بانو اسکارلت بود که البته از داستان زرگر مولانا، شاعر ایرانی الهام گرفتیم و سروان به سادگی گول خورد و اجازه ی دیدار اسکارلت از اشلی را صادر نمود:

<سروان رنو> ژان عزیز , بگذارید اسکارلت نزد اشلی برود. عشق بالاتر از رایش است.

دیدن صحنه هایی که بانو دید از تحمل ایشان خارج بود چنان که با آه و ناله به ژان گفت:

<اسکارلت اوهارا> خدای من! جناب ژان والژان آیا با دیدن این صحنه ها خواب راحت دارید؟ اینجا صدها اشلی بیگناه وجود دارد!

این صحنه های تکان دهنده به شدت بانو را آزرده خاطر نمود!


و دیدیم که ترفند کاپیتان پاسخ داد:

<اسکارلت اوهارا> از کاپیتان اسکای به خاطر حمایت از آزادی و نجات بیگناهان از چنگال ظالمان فاشیست سپاسگزارم.


این رویداد که با حمله های شدید روبرو شد اما دیدیم که به خوبی کارگر افتاد و بانو اسکارلت مجبور شد به اردوگاه ها سری بزند و با چشم خود آن صحنه های ناخوشایند را ببیند.

بانو اسکارلت برای اولین بار دانست که عشق به انسانیت بسیار بالاتر از یک انسان است. او از عشق به یک انسان به عشق به انسانیت رسید. این بار کینه ی او بدل به باوری انسان دوستانه شد.

امروز بانو در کنار همرزمان خودش با کینه، نفرت و بی شرمی می جنگد و ما از داشتن چنین همرزمی به خود می بالیم.

زنده باد آزادی، زنده باد انسانیت

دایی جان ناپلئون ارجمند گمان می کنم حالا زمان انتخاب شماست. دوستان شما ناشکیب در انتظار شما برای گرویدن به جبهه ی انسانیت و آزادی است.

*****

پ.ن: آشفتگی و سرآسیمگی دشمن چنان بود که در اقدامی ناشایست دست به خودزنی نموده و با فرمان مستقیم پیش وا، کافه را به توپ بست. :eee2به توپ بستن کافه توسط گلوله ها و بمب های نازی کافه را چند روزی به تعطیلی کشاند. در پی این حرکت ناشایست کاپیتان با نوشتن نامه به سروان تلاش کرد تا دشمن را به خود بیاورد اما سروان هرگز به این نامه پاسخ نداد.

رایزنی های بین المللی و در پایان تهدید سروان به نابود کردن پایگاه زیرزمینی پیش وا (+رشوه) کار خود را کرد و سروان ناچار شد درب کافه را دوباره بگشاید.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - ژان والژان - ۱۳۹۲/۶/۱۵ عصر ۰۸:۴۷

به دنبال نشر اكاذيبي مضحك مبني بر زنده بودن مرحومه مغفوره بانو اسكارلت اوهارا و مرحوم اشلي

 روابط عمومي مجموعه معظم آشويتس  

بدينوسيله اعلام ميدارد، نامبردگان چند روز پس از دستگيري و انتقال به واحد مربوطه ، طي مراسمي باشكوه اعدام شده و اجساد آنان تحويل واحد كوره و صابون سازي گرديد. در ابتداي مراسم اعدام پس از اخذ وصيت كتبي از معدومين ، و در اختيار گذاشتن يك وعده غذاي گرم بهمراه يك نخ سيگار ، معدومين به محوطه اعدام منتقل گرديدند. در طول مسير مرحوم اشلي آرام و بي تفاوت به امور بود ولي بانو اسكارلت با ضجه و شيون در معيت دو سرباز محافظ در حالي كه درخواست عفو و اظهار توبه مينمود ، كشان كشان به محوطه آورده شده و اعدام گرديدند.

مراسم اعدام




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - اکتورز - ۱۳۹۲/۶/۱۶ صبح ۰۱:۱۶

(۱۳۹۲/۶/۱۵ عصر ۰۸:۴۷)ژان والژان نوشته شده:  

به دنبال نشر اكاذيبي مضحك مبني بر زنده بودن مرحومه مغفوره بانو اسكارلت اوهارا و مرحوم اشلي

مراسم اعدام

در عکس فوق چهرهء بانو اسکارلت قابل روئیت نیست و ضمن مستند نبود خبر کشته شدن آن بانوی آزادی خواه و توبه کرده ، نظر شما را به دیدن عکس پایین جلب مینمایم.

در این عکس که توسط یکی از مامورین مخفی ما بصورتی کاملآ مخفیانه و در محل کار سروان رنو گرفته شده است میبینید که :

1 : اسکارلت اوهارا به همراه دو تن دیگر از فرماندهان دلیر جبههء آزادی خواهان ( کاپیتان اسکای و اکتورز ) ، هنوز در لیست سیاه ترور قرار دارد.

2 : سروان رنو با استفاده از یک کامپیوتر ( که تازه کشف کردن و برای ما استفاده اش خاطره شده ) در حال دیدن فیلمی سینمایی و به کارگیری تکنیک های جنگی استفاده شده در آن فیلم ، مشغول نوشتن دستورالعمل یک عملیات تروریستی با استفاده از ( بازوکا و آرپیجی و سایر سلاحهای سنگین که در عکس نیامده اند ) ، ژان والژان را مامور فرماندهی این عملیات مینمایند.

و ژان والژان که خوشحالی از سر و رویش میبارد که یک بار دیگر فرصتی یافته تا ارادتش را به رایش نشان دهد.

  [تصویر: 1378503867_3053_462e8ced57.jpg]




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - Papillon - ۱۳۹۲/۷/۱۰ عصر ۱۱:۴۹

امسال اواخر تابستان پیشوا (ارواحنا فدا) به یمن پیروزی های متعددمان فراغت ایام پیدا کرده و بصورت سرزده کرمانشاه تشریف آوردند ! پیشوا مطابق روال این موقع سال را در برشتسگادن واقع در رشته کوه های رفیع باواریا سپری میکردند اما بنا به درخواست ها و خواهش های مکرر دوستان و اعضای حزبی قدم رنجه فرموده و ملتی را منت نهادند و به وجد آوردند. نا گفته نماند که استقبال گرم و شایان و در خور از ایشان نیز صورت گرفت !

استقبال مردم مهمان نواز کرمانشاه از پیشوا

پیشوا در بدو ورود خود به کرمانشاه برای دیدار همتای مقتدر ایرانی خود جناب خسرو پرویز راهی تاق بستان شدند !

احترام پیشوا به پادشاه ساسانی

خسرو پرویز نیز ضمن خوشامد گویی به پیشوا از این که به کرمانشاه آمده بودند ابراز شادمانی کرده و از ایشان تقاضا کردند که مدتی در کرمانشاه مهمان خاندان معظم ساسانی باشند .

پیشوا که خود هنرمندی بزرگ و صاحب نظر هستند ، هنر معماری و سنگ نگاری ازمنه قدیم ایران را ستودنی و بی مانند دانستند

پیشوا ، خسرو پرویز را پادشاهی فنا ناپذیر در میان خدایان و انسانی بسیار جلیل در میان مردمان خواندند و فرمودند آوازه قرین بودن ایشان با آفتاب تا سرزمین های دوردست نیز رفته و جهانگیر شده! خسرو پرویز نیز پیشوا را احیا کننده نژاد آریا دانسته و ایشان را به مظهر اهورامزدا و الهه آناهیتا معرفی نمودند.

پیشوا و خسرو پرویز در دیداری که با هم داشتند مساله نژاد و نظام طبقاتی را از اساسی ترین  الزامات هر حکومت قدرت مند دانستند . پیشوا ضمن تاکید بر فرمایشات خسرو پرویز پیرو مساله حکومت فرمودند : اندیشه صلح جویی و انسانی تا وقتی به جا و معقول است که یک انسان عالی و برتر دنیا را فتح کند و خودش تنها رئیس و فرمانده دنیا باشد .

خسرو پرویز به ایشان آفرین گفتند ! پیشوا علت نابودی تمدن های گذشته را مسموم شدن نژاد اولیه خود داستند و اضافه کردند: آنچه را که ما امروز از تمدن انسانی و فرآورده های صنعت و هنر و علوم مختلفه در دست داریم به طور مسلم از حاصل زحمات و کوشش های نژاد اولیه بشر یعنی نژاد آریاست. پیشوا هم چنین فرمودند : اختلاط خون و پایین آمدن سطح نژادهای برتر تنها سبب و علت نابودی تمدن های درخشان قدیم بود زیرا به طوری که امروزه تصور میکنند فقط به سبب جنگ ها نبود که خرابی و ویرانی تمدن در اجتماعات رخنه کرد بلکه به سبب از دست دادن نیروی استقامت خلاقه ای بود که اساس زندگی او [نژاد آریا] را تشکیل میداد.

خسرو پرویز فرمودند : از اینکه انسانی چنین مصمم اراده کرده که دنیا را سر و سامان دهد و مساله نژاد را در راس امور قرار دهد بسیار خشنودم . و همچنین از الهه آناهیتا و اهورا مزدا برای پیشوا موفقیت روزافزون مسالت کرد.

پیشوا ، خسرو پرویز و الهه آناهیتا

الهه آناهیتا بر ارزشمند بودن آرمان های پیشوا تاکید کردند و ایشان را به معبد خود دعوت نمودند ، پیشوا هم با کمال میل پذیرفتند.

پیشوا در طول اقامت خود در تاق بستان با اردشیر ساسانی هم دیداری داشتند.

پیشوا در کنار مظهر اهورامزدا  در حال دریافت هدیه از اردشیر ساسانی ، و ایزد مهر

پیشوا بعد از خداحافظی با شاهان ساسانی ، الهه آناهیتا ، مظهر اهورا مزدا و ایزد مهر راهی محوطه باستانی بیستون ، برای دیدار داریوش هخامنشی شدند.

پیشوا بعد از خداحافظی با شاهان ایرانی راهی بیستون شدند

پیشوا بعد از ورود به بیستون به دیدار هرکول رفتند .

هرکول به پیشوا خیر مقدم عرض می نماید

در این هنگام که پیشوا با هرکول دیدار می کردند ، هرمان گورینگ حامل خبر ناگوار خیانت "اسکارلت" خود را به ما رساند و در خواست ملاقات با پیشوا را نمود . ما نیز فرمودیم که پیشوا در یک مسافرت تفریحی هستند اما گورینگ گفت  : پیشوا عادت دارند خبر های بد را زود بشنوند!

هرمان گورینگ پیشوا را از خبر خیانت اسکارلت و پیوستن او به جبهه متفقین آگاه کرد .

پیشوا تحمل شنیدن هر خبر ناخوشایندی را داشت به غیر از خنجر خوردن از پشت ! آن هم از طرف اسکارلت اوهارا که در قلب پیشوا جای داشتcryyy!.

هرمان گورینگ پیشوا را از خیانت اسکارلت اوهارا مطلع می کند

پیشوا بعد از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شدند و فرمودند : نیش دوست از نیش عقرب بدتر است ، پس بزن عقرب که دردت کمتر است...

پیشوا همچنین اسکارلت را از تمام درجات خود عزل کرده و او را از حزب اخراج و دستور مرگ وی را صادر فرمودند و سفر تفریحی خود را ناتمام گذاشته و به رایش بازگشتند.




ناوها و جنگنده ها - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۷/۲۳ صبح ۱۰:۵۶

صحنه هایی تکان دهنده از رودررویی ناوهای جنگی و جنگنده ها

این فیلم، بخشی از صحنه هایی است که کاپیتان و گروهش هر روز با آن روبرو می شوند. از آنجا که این صحنه ها کمتر دیده شده اند، تصمیم گرفتم تا بخشی از آن را تدوین و در اختیار دوستان قرار دهم.

صحنه ی برخورد جنگنده ها با ناوهای جنگی تکان دهنده است. تدوین آن با موسیقی پرابهت ونجلیس شکوه و بزرگی صحنه ها را دوچندان کرده است.

فیلم را از اینجا، در آپارات، تماشا کنید.

پ.ن: به مدیران کافه پیشنهاد می کنم تا امکان گذاشتن کدهای ویدیویی و پخش فیلم در داخل کافه را فراهم نمایند.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سرگرد راینهارت - ۱۳۹۲/۷/۲۵ عصر ۰۱:۰۹

سلام به همه

فرماندهان عالی رتبه نازی. بنده برای هدف والای رایش که همانا برتری نژاد شریف اریایی بر همه

جهان است اماده جانفشانی هستم. اسم بدین جنازه تحویل بگیرین

جناب سروان رنو تحویل بگیر این نیروی جان برکف رو بابا.ما کم کسی نیستیم

سرگرد نیستیم که هستیم -خوشتیپ نیستیم که هستیم -مقتدر هم هستیم

زنده باد زاپاتا -




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - دایی جان ناپلئون - ۱۳۹۲/۷/۲۷ عصر ۱۰:۳۲

(۱۳۹۲/۷/۲۳ صبح ۱۰:۵۶)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

این فیلم، بخشی از صحنه هایی است که کاپیتان و گروهش هر  روز با آن روبرو می شوند. از آنجا که این صحنه ها کمتر دیده شده اند،  تصمیم گرفتم تا بخشی از آن را تدوین و در اختیار دوستان قرار دهم.

صحنه ی برخورد جنگنده ها با ناوهای جنگی تکان دهنده است. تدوین آن با موسیقی پرابهت ونجلیس شکوه و بزرگی صحنه ها را دوچندان کرده است.

با سلام و درود به کاپتان اسکای عزیز

تدوین بسیار زیبایی بود ، بی شک شما در این جنگ رشادت های فراوانی از خود نشان دادید .

حداقل حق شما دریافت یک نشان افتخار است .-

اما همانگونه که فرمودید دیدن این صحنه ها با موسیقی پر ابهت و زیبای ونجلیس تاثیری دو چندان بر بیننده می گذارد .

برایتان زیبایی های بی کران آرزو می کنم .

(۱۳۹۲/۷/۲۵ عصر ۰۱:۰۹)سرگرد راینهارت نوشته شده:  

سلام به همه

فرماندهان عالی رتبه نازی. بنده برای هدف والای رایش که همانا برتری نژاد شریف اریایی بر همه

جهان است اماده جانفشانی هستم. اسم بدین جنازه تحویل بگیرین

جناب سروان رنو تحویل بگیر این نیروی جان برکف رو بابا.ما کم کسی نیستیم

سرگرد نیستیم که هستیم -خوشتیپ نیستیم که هستیم -مقتدر هم هستیم

زنده باد زاپاتا -

درود و سلام بر سرگرد راینهارت بزرگ و وظیفه شناس .

نیرویی تازه نفس به این میدان آمده ، سروان رنو چشم هایتان روشن .

گویا این جنگ دارد به عرصه نوینی پا می گذارد .

با دقت هر چه بیشتر منتظر ادامه این داستان هستم .




اسکارلت اُهارا و نظریه ی انتخاب - اسکارلت اُهارا - ۱۳۹۲/۸/۱۷ عصر ۱۱:۳۷

" اگر اسکارلت اُهارا می دانست که موقعیت خود را در دنیای کیفی رت باتلر به خطر می اندازد، در طرز رفتارش با رت بیشتر دقت می کرد."

جمله بالا، جمله ای است که در صفحه ی 69 کتاب نظریه ی انتخاب ویلیام گلاسر وجود دارد.

امروز وقتی که به این جمله رسیدم یاد کافه کلاسیک افتادم.

یاد اسکارلتی که می خواست پاسخ دوستان را در تاپیک "احوال پرسی دوستان" را بدهد. اما عکس های موردنظر را دراختیار نداشت.

.

آری

در حقیقت رت در دنیای کیفی اسکارلت جایی نداشت.

(۱۳۹۲/۶/۱۳ عصر ۱۱:۱۹)سروان رنو نوشته شده:  

در مورد خانم اسکارلت اوهارا به عرض می رساند که ایشان متاسفانه , بر خلاف ریک و الزا که وظیفه را بر عشق مقدم داشتند و جاودانه گشتند , عشق را بر وظیفه ترجیح دادند و جهت نجاتاشلی که از نژاد پست بود به جبهه دشمن پیوستند....

همانطور که می بینید اسکارلت هم جاودانه گشته است. جمله ی بالا شاهد این مدعاست. می توان گفت که اسکارلت کمک شایانی به علم روانشناسی نوین نمود و از این جهت شایسته ی سپاس گزاری و قدردانی ست.

(۱۳۹۲/۶/۱۴ عصر ۱۱:۱۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

شکیبای آن بودم که بانو اسکارلت به این پرسش پاسخ بدهند اما با حضور ایشان در خط مقدم جبهه این وظیفه را بر دوش می گیرم. امیدوارم بانو اسکارلت خود، توضیحات کامل را بیان نمایند.

با سپاس از کاپیتان اسکای .... باید بگویم به دلیل در دسترس نبودن عکس های مورد نیاز و گرفتاری های بی شمار درعملیات جستجو و نجات اشلی، پاسخ کمی به تاخیر افتاد.

و این شد که حوصله ی سروان رنو سر رفت و گفت:

<سروان رنو> پس چی شد این جوابیه تون ؟! نکنه توی جبهه متفقین حتی کاغذ و قلم هم دیگه گیر نمی آد ... [تصویر: Ghelyon.gif]

(۱۳۹۲/۶/۱۴ عصر ۱۱:۱۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

دل بستن بی دلیل اسکارلت که شاید بیشتر به دلیل بی توجهی اشلی به این بانو بود، موجب گرفتاری های بی شماری شد....

اشلی توانست معیارهای دنیای کیفی ما را پر کند.(با توجه به فرمایشات آقای دکتر ویلیام گلاسر ) و این دلیل برای دل باختگی به او کافی بود. او بسیار باوقار و دوست داشتنی بود و معیار اسکارلت نیز همین بود.

(۱۳۹۲/۶/۱۴ عصر ۱۱:۱۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

آن روزها کاپیتان اسکای در حال رایزنی با خانواده ی اهارا برای تاسیس یک گشت هوایی برفراز منطقه بود و  کم و بیش بانو اسکارلت را می دید.

حالا که گفتید یادمان آمد. بله درست است. می خواستیم سر میز غذا برویم و چون می دانستم اشلی از دخترانی که بامیل و اشتهای زیادی غذا می خوردند، خوشش می آید، عجله داشتم که جایی در نزدیکی او پیدا کنم. در همین اثنا پدر مرا صدا کرد و کاپیتان را که برای انجام پاره ای از مذاکرات به دیدار پدر آمده بود، معرفی کرد. پس از معرفی کاپیتان سر و کله ی رت پیدا شد. او با زیرکی تمام توجه همگان را از کاپیتان به خود جلب کرد و به نکته ای درباره ی جنگ اشاره کرد و صحبت را به بی راهه کشاند. من هم از این فرصت استفاده کرده و خود را به میز غذا رساندم تا با یک تیر دو نشان بزنم و از غذاهای خوشمزه ی روی میز نوش جان کنم . گو این که پند واندرزهای مامی مدام در درونم نهیب میزد ....

(۱۳۹۲/۶/۱۴ عصر ۱۱:۱۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

کسی نبود که از اشلی با آن آشوبی که به پا کرده بود دل خوشی داشته باشد و از دست دادن بانو برای ما فاجعه ای دردناک بود. بنابراین کاپیتان به اینتلیجت سرویس پیشنهاد داد  پی گیر تحویل دادن این موجود به دشمن شوند. این ترفند اگرچه تلخ اما کارآمد بود. در همین زمان با فرستادن اشلی به جبهه ای که خود سروان آن را اداره می کرد و مستقیم با ژان در پیوند بود، کاپیتان، گرای اشلی را به دشمن داد:

آی آی آی.... واقعا که..... یادتون باشه که خودتان اعتراف کردید.... یکی طلبتون!

(۱۳۹۲/۶/۱۴ عصر ۱۱:۱۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

بانو اسکارلت مجبور شد به اردوگاه ها سری بزند و با چشم خود آن صحنه های ناخوشایند را ببیند. ........... او از عشق به یک انسان به عشق به انسانیت رسید. ......

امروز بانو در کنار همرزمان خودش با کینه، نفرت و بی شرمی می جنگد و ما از داشتن چنین همرزمی به خود می بالیم.

زنده باد آزادی، زنده باد انسانیت

درست است. این توفیق اجباری چشم ما را بر روی حقایق زیادی باز کرد.

من نیز از این پیوستن به جبهه ی آزادی خواهی و بودن در کنار همرزمان شجاع و زیرکی چون شما شادمانم. اساسا اشلی سرچشمه ی مهربانی ها و خوبی هاست و این تحول بزرگ وام دار فداکاری و مظلومیت اوست.

(۱۳۹۲/۶/۱۶ صبح ۰۱:۱۶)اکتورز نوشته شده:  

1 : اسکارلت اوهارا به همراه دو تن دیگر از فرماندهان دلیر جبههء آزادی خواهان ( کاپیتان اسکای و اکتورز ) ، هنوز در لیست سیاه ترور قرار دارد.

آری

در طول تاریخ همواره آزادی خواهان مورد نفرت بوده اند.

(۱۳۹۲/۷/۱۰ عصر ۱۱:۴۹)Papillon نوشته شده:  

پیشوا تحمل شنیدن هر خبر ناخوشایندی را داشت به غیر از خنجر خوردن از پشت ! آن هم از طرف اسکارلت اوهارا که در قلب پیشوا جای داشت .

پیشوا به اسکارلت توجه ویژه ای داشت. برای همین انتظار انجام چنین جنایتی از جانب او را نداشتیم. پیشوا از علاقه ی اسکارلت به اشلی با خبر بود!!!!

و دربند کردن اشلی گناهی نابخشودنی است. برای ما روشن شد که نازی ها به خودشان هم رحم نمی کنند!!

به او بگویید:

ابتدا اسکارلت از پشت خنجر خورد! نکند خدمات ما را فراموش کرده اند؟!

(۱۳۹۲/۷/۱۰ عصر ۱۱:۴۹)Papillon نوشته شده:  

پیشوا همچنین اسکارلت را از تمام درجات خود عزل کرده و او را از حزب اخراج و دستور مرگ وی را صادر فرمودند و سفر تفریحی خود را ناتمام گذاشته و به رایش بازگشتند.

از این خبر ناگوار بسیار شادمان شدم. امیدوارم روزی برسد که خودِ پیشوا را در کوره هایش بسوزانند و صابونش را برای عبارت سایرین در موزه های دنیا به نمایش بگذارند.

(۱۳۹۲/۷/۲۷ عصر ۱۰:۳۲)دایی جان ناپلئون نوشته شده:  

نیرویی تازه نفس به این میدان آمده ، سروان رنو چشم هایتان روشن .

اگر  سروان رنو که هنوز رگه هایی از مهربانی در قلبشان سوسو می زند، از پیروی از پیشوا دست بردارند آن وقت این همه جوان که شیفته ی طنازی سروان می شوند هم نجات پیدا می کنند. سروان شخصیتی تاثیر گذار است و گزاف نیست اگر بگوییم دلیل اصلی عدم شکست نازیسم تا به حال است.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - اکتورز - ۱۳۹۲/۹/۴ صبح ۰۴:۳۱

درپی سفر مجدد سروان رنو به سوریه ( برای دومین بار در سال جاری ) و دیدارش با بشار اسد ، گزارش رسیده که با همکاری نیروهای سوری و مجهز شدنش به صلاح های کشتار جمعی ، شمار زیادی از کودکان سوری و بلاخص کودکان کورد سوری را به توپ و تانک بسته و نیست و نابود کرده است.

[تصویر: 1385340125_3053_218282b945.jpg]

بشار : بیا رنی جون قبل از رفتن این بومب رو هم با خودت ببر فقط گیتارو با خودت نبر و با همین بمب ملت و به خاک سیا بنشون .

سروان رنو : نترس بشی جون ، اون با من ، ببین چیکار میکنم .

[تصویر: 1385340677_3053_283287178e.jpg]

کودکان کورد سوری که در سخت ترین شرایط در اردوگاه ها بسر میبرند ( مگسها هم یورش آوردن ).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​ــــــــ

به همین مناسبت و در تلافی کشته شدن شمار زیادی از کودکان هم زبانم ، این جانب تصمیم به انتقام گرفته و به کاپیتان اسکای بزرگ قول داده ام هرکجا سروان رنو را ببینم ( حتی سایه اش ) را با تیر میزنم ( حتی اگه تغییر قیافه داده باشه باز من تشخیصش میدم ).

[تصویر: 1385341079_3053_5ebb1064a9.jpg]




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - برو بیکر - ۱۳۹۲/۹/۹ عصر ۰۳:۰۶

قابل توجه عشاق دوبله

معمولا در بسیاری از فرومها گاها میتینگها و جلساتی برگزار میشه و بعضی از دوستان یک فراخوان عمومی میزارن و در فضایی دوستانه با هم آشنا میشوند و هم با هم بحث و گقتگو میکنند. اجباری هم در افشای هویت مجازی خود ندارند.

شاید در این فروم بعضی از اعضا ارتباطاتی با برخی از هنرمندان داشته باشند که بتونن حتی در برخی از این میتینگها اونها رو هم دعوت کنند.

مثلا خود من به بقول جوونهای امروزی به نوعی بچه محل آقای مقامی میباشم و حس میکنم شاید بتونم از ایشون دعوت کنم تا در محیطی دوستانه و کوچک کمی از خاطرات خودشون برای دوستداران این حرفه صحبت کنند.

نمیدونم تا حالا چنین اتفاقاتی در این فروم افتاده یا نه و اینکه کلا نظر دوستان چیه؟ آیا چنین پیشنهادی مفید هست یا خیر؟ دوست دارم بدونم نظر دوستان چیه؟




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - برو بیکر - ۱۳۹۲/۹/۹ عصر ۰۷:۱۰

دوستان گرانمایه

ضمن تشکر از دوستانی که با پیام خصوصی بنده را مورد لطف خود قرار دادند پیشنهاد میکنم بجای استفاده از پیام خصوصی در صورتی که مایل به برگزاری چنین میتینگی هستید در همین تاپیک پست بزنید تا سایر دوستان هم از نظراتتون بهره مند شوند

ارادتمند

بروبیکر




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - rahgozar_bineshan - ۱۳۹۲/۹/۱۰ صبح ۰۷:۵۲

موافقم صد در صد!




میراث معنوی - بانو - ۱۳۹۲/۹/۱۴ صبح ۱۲:۴۵

به دنبال صحبتی که توسط دوستان گرانقدر در خصوص مباحثی نظیر ثبت "بازی چوگان" یا "تار" در سازمان یونسکو به نام برخی کشورهای همسایه مطرح می شود، بد ندیدم این جریان را به شکل کامل عنوان و بررسی کنیم. عذرخواهی می کنم اگر این مطلب را اینجا نوشتم، چون گمان نکنم چندان ضرورتی داشته باشد تالاری مستقل برایش تاسیس شود...

حتما مستحضرید که اینگونه مقوله ها به نام "میراث معنوی" یا "ناملموس" نام گذاری شده اند که هرگونه رویکردی به این دسته از میراث، کاملا با "میراث فرهنگی" یا میراث "ملموس" متفاوت است. میراث فرهنگی گاه آثار و بناها و اماکن را شامل می شودکه همان صفت ملموس بودن را دارا هستند. اما میراث معنوی به واقع چیست؟

میراث معنوی صحبت از یک دایرۀ فرهنگی بزرگ و انسانی دارد. مثلا هنر فرشبافی در طی قرون... علم ماهیگیری در طی دوران، به واقع "فن" یا "هنر" اینگونه قضایا مدنظر است و نه خود آن شیئ یا محصول. در این حالت ما کلِ "یک عنوان" از میراث معنوی بشری را شبیه یک پازل بزرگ روی زمین سفید قرار می دهیم و می گوییم تمامی بشریت، هر قطعه ای از این پازل که در طی دوره ای به شما رسیده، به سبک خود پرورشش داده اید و تکاملش بخشیده اید یا تغییرش داده اید، را بیاورید تا در کنار هم بچینیمش. هدف ما این است که این هنر با سابقه و شاخه هایش در خاطرۀ نوع بشر بماند و یونسکو می شود همان آرشیو یا موزۀ نگهداری این هنر.

بدیهی است در این حالت در حوزۀ میراث فرهنگی ناملموس، طبق دستورالعمل های جهانی، مباحثی مانند اصالت، قدمت، کمال و ... موضوعیت نخواهند داشت. درواقع ثبت یک اثر در یک "حوزۀ جغرافیایی" به معنای عدم امکان ثبت آن در حوزه ای دیگر نمی باشد. یعنی اینکه یک اثر می تواند در بیش از چند مجموعۀ جغرافیایی حضور داشته باشد و مرزها را طی کند و هیچ کشوری نیز نمی تواند ادعا کند که کمال این اثر در کشور من است. لذا اصولا بحث رقابت در حوزۀ میراث بشری human heritage بی معناست. همانگونه که گفته شد کل میراث بشری مانند یک پازل است که میراث معنوی هر کشور تنها قطعه ای از آن پازل می باشد و در تعاریف جهانی معنای میراث بشری جز این هم نیست که متعلق به کل انسانهاست.

به عنوان مثال پروندۀ تار ایرانی را از ابتدا بررسی کنیم که چه شد تا به این جنجال مطبوعاتی رسید:

در قدم نخست پرونده ای تحت این عنوان از جانب جمهوری آذربایجان ارائه می شود: (( مهارتهای ساخت ساز و نوازندگی تار در آذربایجان)) و در این پرونده از کسانی نظیر رامیز قلی اف نیز نام برده شده است. این تار که مدنظر کشور آذربایجان است، همان تاری می باشد که از لحاظ سایز، پرده بندی، الحان، متد نواختن و تمامی موارد با تار ایرانی متفاوت بوده و به تار ترکی مشهور است. در بدو امر، آیا می توان منکر این شد که آذربایجان نیز در زمینۀ سابقۀ هنر نوازندگی تار در جهان بشری سهمی نیز به نام سبک آذری داشته یا خیر؟ پیداست که آذربایجان در این پرونده سهم خود از پازل میراث معنوی را ارائه می کند. مشکل آنجا پیش می آید که پا را از حریم خود فراتر بگذارد و اعلام کند اصل و اساس این هنر مال کشور من بوده و مثلا منکر سهمیۀ ایران در این خصوص شود. که خوشبختانه چنین چیزی رخ نداده بود. شاید ندانید اما متخصص میراث ناملموس بین المللی، فردی ایرانی است و عضو شبکۀ 10 نفری آسیا-اقیانوسیه و همچنین عضو شبکۀ 60 نفری جهانی می باشد. این شخص محتوای پروندۀ آذربایجان را به شکل کامل خوانده و این موضوع را نیز در پروندۀ آذربایجان به وضوح رویت نموده که : این ساز عضو سازهای اصلی موسیقی ایران نیز می باشد.

پس ماهیت پرونده از اصل و اساس مشکلی ندارد.

اما چه شد که ماجرا جنجال برانگیز شد؟ وقتی که آذربایجان سهم خود از میراث بشری را ثبت کرد تا مثلا فردا روزی ایران هم اقدام کند برای ثبت سهم یا تکنیک خودش در هنر تارنوازی، مطبوعات ورسانه های آذربایجان نیز دقیقا مثل رسانه های ایران ناآگاهانه از اصول و تعاریف ثبت میراث معنوی، مطلب را در بوق و کرنا کردند که هم میهنان عزیز تبریک، ما هنر تار نوازی را به نام خودمان ثبت کردیم و اثبات کردیم مال ما بوده نه کشوری دیگر!! رسانه های اینطرف مطلع شدند و فکر کردند واقعا ثبت به معنی سلب اختیار ثبت از ایران است و الان ایران چیزی را از دست داده است، لذا رسانۀ داخلی گریبان چاک کرد و بدون مشورت با اهل فن، خودش را به میان انداخت که ایها الناس چه نشسته اید تار را بردند! هنرمندان برخاستند و مقاله هایی نوشتند...

جنجال در مطبوعات ومیان رسانه های ما و آذربایجان بود حال آنکه در یونسکو چیزی دیگر در جریان بود.

در عمل و در شکل علمی ماجرا، با ثبت آذربایجان این امکان به هیچ وجه از به عنوان مثال کشور ما، سلب نگردیده است و امکان ثبت آن همچنان وجود دارد. به عنوان مثال ایران 5 سال قبل، لنج سازی در خلیج فارس را به ثبت رسانید. اما به واقع کلیۀ کشورهای عربی حوزۀ خلیج فارس می توانند هر زمان که مایل بودند مجددا این دانش را طبق تعاریف خود مجددا به ثبت برسانند. اما نکتۀ بعدی بحث سهمیه است. هر سال هر کشور یک سهمیه برای ثبت بیشتر ندارد. حوزه های میراث معنوی نیز بسیار گسترده اند از جمله: هنر، دانش سنتی، صنایع دستی، آیینها، مردم شناسی و .... عملا نیز اختصاص تمام این یک سهمیۀ سالانه به صرفا موضوع موسیقی غیر ممکن می باشد. این می شود که مثلا پی بند انتشار پاسخهای مسئولین میراث معنوی، دوباره رسانه ها فریاد بر می آورند خب پس چه زمانی؟! دیگر چه زمانی شما ثبت خواهید کرد؟! و باز حکایت بی اطلاعی اصحاب رسانه است...

اما اینجا هم یک اقدام مناسب چندین سال قبل صورت گرفته بود، اگر دغدغۀ اصحاب موسیقی و رسانه، این است که صرفا نام تار ایرانی در فهرست یونسکو ثبت گردد، در سال 2009 زمانیکه ردیف موسیقی ایرانی بدون جنجال و بزرگنمایی! به ثبت رسید، نام تار نیز به عنوان یکی از سازهایی که ردیف ایرانی با آن نواخته می گردد به ثبت رسیده است. حتی جناب آقای پیرنیاکان نیز در جریان تنظیم این پرونده همکاری داشته اند. پس سنگ اول بنا کاملا صحیح و در جای خودش قرار گرفته است. هیچ کشوری نمی تواند و حق آنرا ندارد که منکر جایگاه ایران و سازهایش در مقولۀ "میراث بشری" در این لحن خاص از موسیقی شود.

اینجا باز اصحاب رسانه برخاستند که خب نمایندۀ ایران در یونسکو شما که در زمان طرح پرونده، خودتان در جلسه بودید باید داد و هواری، اعتراضی چیزی سر می دادید که اصلا این پرونده اینگونه جلو نرود! باز کسی از رسانۀ ما در جریان نبود که در این پرونده، کشور ایران ناظر بوده است. اصولا کشوری که ناظر باشد، حق دخالت در حیطۀ مباحث کمیتۀ بین دول را ندارد. این به این معناست که طرح چنین مواردی اصلا غیر ممکن بوده است!

دوستان خوبم، این امر ثبت مثلا تار به نام آذربایجان، همانقدری غلط است که می گوییم نوروز به نام کشور عزیزمان ایران ثبت گردید!

در پروندۀ نوروز، تمامی کشورهایی که این مراسم را بر پا می کردند، سبک برگزاری خود را آوردند، کنار هم چیدند و در قالب کشورهای حوزۀ نوروز که بسیاری از کشورهای همسایه مان را هم در بر می گرفت، نوروز به ثبتی جهانی رسید. نه متعلق به ماست نه مثلا ترکمنستان! بلکه میراث بشری نوروز توسط کشورهای صاحب آن به حافظۀ معنوی جهان به شکل رسمی وارد گشت و نامش ماندگار شد همین!

مطلب طویل شد و عذرخواهی می کنم اما امیدوارم توانسته باشم اندکی به چند و چون این قضیه پرداخته و اذهان دوستان را با ماجرا آشنا کرده باشم...

فقط افسوس بزرگ مسئولین میراث معنوی ما این است که: همین یک سهمیۀ سالانۀ ما، بدست خودشان نیست برای تصمیم. مثلا تصمیم می گیرند روی مقولۀ ثبت جهانی تعزیه کار کنند. ناگهان مسئولین بالاتر! بنا به سلیقه فشار می آورند که الا و لله باید امسال هنر گلیم بافی فلان منطقۀ کشورمان (که احتمالا زادگاه آقای فلان است!!) به ثبت برسد! این فشار اگر نبود، بسیار ی از مشکلات برطرف می شد و اولویتها درست و در زمان خود چیده می شدند و پرونده ها یکی بعد از دیگری ارائه می شدند، نه اینکه نظم منطقی ماجرا با فشار فلان شخص خاص به هم بریزد و اولویت در جایی که اصلا اهمیت یا به اصطلاح رقیب خاصی نداشته تعریف گردد(هرچند بازهم رقابت و این عنوان بی معناست اما حساسیت برانگیز که هست)... این می شود که مجبوریم مثلا امری خطیر مثل چوگان را دیرتر ارائه کنیم و اول بپردازیم به هنر ماهیگیری به سبک فلان بندرمان، که چندان برای خود ما ایرانی ها هم مشهور نبوده چه رسیده به جهان!

با مهر...

بانو




[split] نکات جالب ، خواندنی و دیدنی از سینمای کلاسیک - منصور - ۱۳۹۲/۹/۲۴ صبح ۱۰:۱۷

از سینما بیائید بیرون و به این روابط توجه کنید و آخرش بگید واقعا چرا؟!

0=20-20

0=25-25

25-25=20-20

(5-5)5=(5-5)4

5=4

کاش این سايت یک تاپيک سرگرمی هم داشت. گاهی لازمه




RE: نکات جالب ، خواندنی و دیدنی از سینمای کلاسیک - بانو - ۱۳۹۲/۹/۲۴ عصر ۰۶:۱۲

(۱۳۹۲/۹/۲۴ صبح ۱۰:۱۷)منصور نوشته شده:  

از سینما بیائید بیرون و به این روابط توجه کنید و آخرش بگید واقعا چرا؟!

0=20-20

0=25-25

25-25=20-20

(5-5)5=(5-5)4

5=4

کاش این سايت یک تاپيک سرگرمی هم داشت. گاهی لازمه

سلام به شما.

اول اینکه پیشنهاد جالبیست و ای کاش خودتان با طرح مسائل گوناگون بانی یک تالار اینچنینی باشید تا از ادغام مباحث جلوگیری شود.

اما پاسخ این سوال بسیار ساده است.

وقتی می نویسیم:

(5-5)5=(5-5)4

و می خواهیم عبارت (5-5) را از طرفین حذف کنیم، به واقع باید طرفین رابطه را به (5-5) تقسیم کنیم. وگرنه صرفا که نباید قلم برداشت و 5-5 را خط زد. اینجاست که یک اشتباه ریاضی رخ می دهد. تقسیم بر صفر بی معناست. لذا قادر به حذف عبارت (5-5) نخواهیم بود و در نتیجه 4 نیز برابر با 5 نخواهد شد!




RE: نکات جالب ، خواندنی و دیدنی از سینمای کلاسیک - منصور - ۱۳۹۲/۹/۲۴ عصر ۱۰:۴۶

(۱۳۹۲/۹/۲۴ عصر ۰۶:۱۲)بانو نوشته شده:  

و می خواهیم عبارت (5-5) را از طرفین حذف کنیم، به واقع باید طرفین رابطه را به (5-5) تقسیم کنیم.   تقسیم بر صفر بی معناست. لذا قادر به حذف عبارت (5-5) نخواهیم بود و در نتیجه 4 نیز برابر با 5 نخواهد شد!

اول میگوئید طرفین را بر 5-5 باید تقسیم کنیم بعد میگوئید تقسیم بر صفر می معناست؟! تقسیم بر صفر کجا بود؟ خب طرفین را بر 5-5 تقسیم میکنیم و این عبارت از دو طرف مساوی حذف میشود. تقسیم بر صفر در کار نیست.




RE: نکات جالب ، خواندنی و دیدنی از سینمای کلاسیک - بانو - ۱۳۹۲/۹/۲۴ عصر ۱۱:۵۵

(۱۳۹۲/۹/۲۴ عصر ۱۰:۴۶)منصور نوشته شده:  

(۱۳۹۲/۹/۲۴ عصر ۰۶:۱۲)بانو نوشته شده:  

و می خواهیم عبارت (5-5) را از طرفین حذف کنیم، به واقع باید طرفین رابطه را به (5-5) تقسیم کنیم.   تقسیم بر صفر بی معناست. لذا قادر به حذف عبارت (5-5) نخواهیم بود و در نتیجه 4 نیز برابر با 5 نخواهد شد!

اول میگوئید طرفین را بر 5-5 باید تقسیم کنیم بعد میگوئید تقسیم بر صفر می معناست؟! تقسیم بر صفر کجا بود؟ خب طرفین را بر 5-5 تقسیم میکنیم و این عبارت از دو طرف مساوی حذف میشود. تقسیم بر صفر در کار نیست.

به به! جناب آقای منصور اصول ریاضیست!

فرض کنید در عبارتی به این شکل (x(a-b)=y(a-b بخواهیم عبارت داخل پرانتز یعنی a-b را حذف کنیم. قانون ریاضیات اینست که باید طرفین را بر عبارت داخل پرانتز تقسیم کنیم.

در این مدل خاص که شما نوشته اید، مقدار عبارت داخل پرانتز یعنی (5-5) برابر صفر است، در وهلۀ نخست فرض می کنیم که به سادگی باید رویش خط بکشیم و بگوییم حذف می شود. (توجه: ذهن ما طبق عادت از دبستان تا کنون این تقسیم را انجام نمی دهد و خودبخود حذف می کند.) اما اگر توجه کنیم که روند این حذف الزاما از طریق تقسیم بوده، می رسیم به تقسیم طرفین بر مقدار داخل پرانتز یعنی (5-5) که برابر صفر است. یعنی ناخودآگاه در حال تقسیم طرفین بر صفر هستیم! باز دانش آموز بی دقت، به راحتی خط می زند، اما با اندکی توجه در خواهد یافت که این تقسیم در عمل شدنی نیست و حاصل برابر بی نهایت خواهد بود!

لذا تقسیم نمی کنیم چون از نظر ریاضی غیر ممکن است. این تساوی که نوشته اید در نهایت فقط خواهد رساند بی نهایت=بی نهایت، چراکه مقدار داخل پرانتز ها برابر صفر است! نه اینکه 5=4 !!!

پیچیدگی خاصی ندارد.... بی دقتی ماست همین!




RE: نکات جالب ، خواندنی و دیدنی از سینمای کلاسیک - برو بیکر - ۱۳۹۲/۹/۲۵ صبح ۱۲:۰۶

(۱۳۹۲/۹/۲۴ عصر ۱۰:۴۶)منصور نوشته شده:  

(۱۳۹۲/۹/۲۴ عصر ۰۶:۱۲)بانو نوشته شده:  

و می خواهیم عبارت (5-5) را از طرفین حذف کنیم، به واقع باید طرفین رابطه را به (5-5) تقسیم کنیم.   تقسیم بر صفر بی معناست. لذا قادر به حذف عبارت (5-5) نخواهیم بود و در نتیجه 4 نیز برابر با 5 نخواهد شد!

اول میگوئید طرفین را بر 5-5 باید تقسیم کنیم بعد میگوئید تقسیم بر صفر می معناست؟! تقسیم بر صفر کجا بود؟ خب طرفین را بر 5-5 تقسیم میکنیم و این عبارت از دو طرف مساوی حذف میشود. تقسیم بر صفر در کار نیست.

با اجازه

بنده دارنده لیسانس در رشته ریاضی از دانشگاه شهید چمران هستم. نمی خواستم دخالت کنم اما دیدم نشد. عرض کنم منصور خان بانوی گرامی تا حدودی درست گفته اند اما نتوانسته اند حق مطلب را بصورت کامل ادا نمایند.

تا اینجا درست : (5-5)5=(5-5)4 

اما در ریاضیات شما نمی توانید کیلویی (5-5) را از طرفین حذف کنید بلکه باید با تقسیم طرفین بر (5-5) این عمل را انجام دهید (نکته ای که بانو اشاره کردند) اما از اینجا به بعد : چون حاصل 5-5 میشود صفر و از طرفی در ریاضیات حاصل تقسیم هر عدد بر صفر برابر است با بینهایت بنابر این شما در نهایت  به پاسخ :  بینهایت = بینهایت   می رسید.

ویرایش : با عرض معذرت خدمت بانوی گرامی. من هنگام ارسال پست قبلی شما مشغول نوشتن این پست بودم لذا پست شما را ندیدم. ظاهرا پست دوم شما در پاسخ به این موضوع با پست من یکی است و حق مطلب را ادا فرمودید. این پست من را قبل از پست دوم خودتان بخوانید{#smilies.biggrin}

اردتمند

بروبیکر




RE: نکات جالب ، خواندنی و دیدنی از سینمای کلاسیک - منصور - ۱۳۹۲/۹/۲۵ صبح ۱۲:۳۰

(۱۳۹۲/۹/۲۴ عصر ۱۱:۵۵)بانو نوشته شده:  

به به! جناب آقای منصور اصول ریاضیست!

من میدانم که:

1- طبق اصول ریاضیات قدیم یونان حاصل تقسیم "هرعدد بر صفر" مساوی است با بینهایت

2- طبق اصول ریاضیات دکارت حاصل تقسیم "صفر بر صفر" مساوی است با صفر و نه بی نهایت

من به نظریه دوم (در تکمیل نظریه اول ) معتقدم اما متاسفانه در ایران نظریه اول تثبیت شده است و صفر را هم بعنوان هر عدد در نظر میگیرند. در این شرایط حاصلضرب هر دو طرف در عدد صفر میشود صفر ، یعنی در نهایت دو طرف مساوی بازم صفر است و نه 5=4 یا بی نهایت = بی نهایت . این روش مستدلتر از روش شماست که بحث بینهایت را به میان می کشید. تعجب من از این نظر بود




RE: نکات جالب ، خواندنی و دیدنی از سینمای کلاسیک - برو بیکر - ۱۳۹۲/۹/۲۵ صبح ۰۱:۲۷

(۱۳۹۲/۹/۲۵ صبح ۱۲:۳۰)منصور نوشته شده:  

من میدانم که:

1- طبق اصول ریاضیات قدیم یونان حاصل تقسیم "هرعدد بر صفر" مساوی است با بینهایت

2- طبق اصول ریاضیات دکارت حاصل تقسیم "صفر بر صفر" مساوی است با صفر و نه بی نهایت

عرض کنم خدمت شما حاصل تقسیم صفر بر صفر نه صفر میشود و نه بینهایت بلکه مبهم میباشد.(البته قبل از آن باید دانست که این صفر حدیه یا مطلق)

البته بین ریاضیدانان در این مورد اتفاق نظر وجود ندارد در ریاضیات هنگام تعریف عملگر تقسیم تعریف شده است که تقسیم در صورتی امکانپذیر است که مخرج ناصفر باشد. در تقسیم هر عدد بصورت مطلق تقسیم بر صفر مشروط بر اینکه صورت نا صفر باشد پاسخ بینهایت است. اما در تقسیم صفر بر صفر باید دید هم در صورت و هم در مخرج صفر حدیه یا مطلق. اگر صفر مخرج مطلق باشد پاسخ تعریف نشده و بعبارتی همان مبهم میباشد. اما اگر حدی باشه قضیه فرق میکنه

اما در مجموع در یک کلام در خصوص چنین مسائلی باید عرض کنم که ریاضیات علم نیست بلکه زبان علمه و سرشار از قراردادهایی است که باید با اگر و اما پذیرفت مثلا اگر چنین باشد پس جواب میشود این. و فراموش نکنید که ریاضیات هرگز نتونست بینهایت را توضیح بده. من اینجا گفتم بینهایت مساوی است با بینهایت و یکروز سر کلاس ساعتها با استادمون بحث میکردیم که حتی همین بینهایت هم با بینهایت مساوی نیست زیرا ارزش بینهایت مشخص نیست.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - برو بیکر - ۱۳۹۲/۹/۳۰ عصر ۰۶:۲۷

 

آخره پاییز شد ، همه دم می زنند از شمردن جوجه ها !!

 

عضویت در گروه اینترنتی منصور قیامت

 


روی تختت امشب ،

 

بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی ...
بشمار ، تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی ...
بشمار ، تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی ...

 

 

فصل زردی بود ، تو چقدر سبز بودی ؟!

 

 

جوجه ها را بعدا با هم میشماریم ...

عضویت در گروه اینترنتی منصور قیامت

 

 یک فروشگاه زنجیره ای در سن خوزه از ایالت کالیفرنیا که از چند روز قبل به پیشواز شب یلدای ما ایرانیان رفتند

 

عضویت در گروه اینترنتی منصور قیامت 

ویک نصیحت شب یلدایی:

ﺍﺯ ﭘﯿﮑﺎﻥ ۵۷ ﮐﻪ ﯾﮏ ﭘﺴﺮ 5 ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺳﺒﻘﺖ ﮔﺮﻓﺖ ,
ﻣﺎﺷﯿﻦِ ﺑﺎﺑﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﺎﺷﯿﻨﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺗﻨﺪﺗﺮ ﻣﯿﺮﻩ ...







گـــــاهی وقتا داشته های ما

آرزوی دیگـــــران است ...







RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - ملانى - ۱۳۹۲/۱۰/۵ عصر ۰۴:۲۶

دوستان عزيز سلا م   يك سؤال داشتم نمى دونستم كجا مطرحش كنم تا اينكه اينجا رو انتخاب كردم  ،من مى خوام توى ارسال هام عكس بذارم اما نميشه   اصلا copyنميشه ،نهايت عكس رو مى تونم تو فايل ضميمه (بند انكشتى)بذارم كه اندازه طبيعى نيست  لطفا راهنمايي كنيد كه من هم مثل بقيه بتونم عكس بذارم   راستى من با موبايل  هستم با رايانه امتحان نكردم {#smilies.huh}




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - برو بیکر - ۱۳۹۲/۱۰/۵ عصر ۰۷:۳۸

(۱۳۹۲/۱۰/۵ عصر ۰۴:۲۶)ملانى نوشته شده:  

دوستان عزيز سلا م   يك سؤال داشتم نمى دونستم كجا مطرحش كنم تا اينكه اينجا رو انتخاب كردم  ،من مى خوام توى ارسال هام عكس بذارم اما نميشه   اصلا copyنميشه ،نهايت عكس رو مى تونم تو فايل ضميمه (بند انكشتى)بذارم كه اندازه طبيعى نيست  لطفا راهنمايي كنيد كه من هم مثل بقيه بتونم عكس بذارم   راستى من با موبايل  هستم با رايانه امتحان نكردم {#smilies.huh}

با سلام

شما به چند روش میتوانید اینکار را انجام دهید اما مطمئن ترین روش به اینصورت می باشد:

1 - ابتدا به لینک زیر بروید  http://cafeclassic4.ir/img.php

2 - سپس گزینه choose file را انتخاب کنید

3 - آدرس محل ذخیره عکس را وارد کنید

4 - روی گزینه آپلود کلیک کنید. آپلود سنتر به شما لینک url عکس مورد نظر شما را میدهد.

5 - عکس شما اکنون آپلود شده است حالا هنگام ارسال پست از ردیف دوم هدر بالا گزینه Insert/edit image  را انتخاب کنید و لینک عکس خود را وارد نمایید (برای انتقال لینک می توانید از کلیدهای فوری   Ctrl+C   و سپس Ctrl+V استفاده نمایید - البته فقط در سیستم عامل ویندوز)

عکس شما اکنون آماده نمایش در پست شماست.

ضمنا همچنان به مدیران سایت پیشنهاد میکنم یک تاپیک مستقل ایجاد نمایند جهت پاسخ به سوالات فنی کاربران در خصوص مشکلات فنی سایت و اینگونه سوالات در آن تاپیک مطرح شود




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۲/۱۰/۵ عصر ۱۰:۰۷

(۱۳۹۲/۱۰/۵ عصر ۰۷:۳۸)برو بیکر نوشته شده:  

ضمنا همچنان به مدیران سایت پیشنهاد میکنم یک تاپیک مستقل ایجاد نمایند جهت پاسخ به سوالات فنی کاربران در خصوص مشکلات فنی سایت و اینگونه سوالات در آن تاپیک مطرح شود

البته قبلا در اتاق بالای کافه در لینک زیر روش قرار دادن عکس کامل توضیح داده شده :

http://cafeclassic4.ir/thread-148-post-6673.html#pid6673

سیاست کافه بر پایه  ایجاز و خلاصه نویسی و تعداد کم تاپیک ها استوار است و باید از ایجاد تاپیک به هر مناسبت خودداری نمود. شلوغی و از هر موضوعی در کافه نوشتن مخالف جهان بینی ماست [تصویر: hitler.gif]




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - برو بیکر - ۱۳۹۲/۱۰/۲۶ عصر ۰۸:۲۶

جناب اسکورپان شیردل

اضافه شدن شما را به کادر مدیریتی کافه کلاسیک تبریک عرض مینمایم.

امید است این اقدام باعث افزایش کیفیت و پویایی و جذابیت کافه گردد و زین پس شاهد تغییرات اساسی و بنیادی تری در سایت گردیم.

برایتان آرزوی موفقیت و سرافرازی می نمایم.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - الیزا دولیتل - ۱۳۹۲/۱۱/۴ عصر ۰۸:۴۰

سلام !!!

میدونم که الان هیچکس نیست ولی میخواستم بگم هر کس یه سایت سراغ داره که توش فیلم سانسور شده باشه لطفابگه ممنون




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۲/۱۱/۱۱ صبح ۰۱:۰۷

یکی دیگر از  توطئه های پیچیده متفقین ناکام ماند !

بسمه تعالی

به اطلاع ملت همیشه در صحنه کافه کلاسیک می رساند که سربازان گمنام کافه , بار دیگر توانستند به نیروهای اطلاعاتی متفقین رودست زده و آنها را در تور اطلاعاتی خود اسیر سازند. این توطئه که در قالب دوره های فیلم کلاسیک سینماتک تدارک دیده شده بود , درست 24 ساعت قبل از اجرا خنثی گردید. در همین راستا جمعی از خائنان و کافه فروشان دستگیر و مشغول بازجویی می باشند. به زودی ابعاد گسترده تری از این عملیات غرور آفرین اعلام خواهد گردید. عاملان این حرکت ددمنشانه قصد داشتند با  تبلیغ برگزاری دوره های نمایش فیلم های کلاسیک وبرگزاری دروغین  سانس فیلم , از علاقه پیشوا به فیلم جاودانی:ttt1  کازابلانکا    سوء استفاده کرده و ضمن دعوت پیشوا و سران کافه به سالن سینما , آنجا را به آتش بکشند. ( شبیه به سکانس آخر فیلم آشغال های دوست داشتنی Inglourious Basterds )

..... و اما شرح ماجرا .....:eee2

در 8 دیماه مقارن ساعت 5 عصر به وقت تهران یکی از نفوذی های حلقه متفقین ( کاربر معدوم Oceanic ) اعلام می کند  که یک دوره نمایش فیلم های کلاسیک تاریخ سینما در سینماتک پردیس قلهک برگزار خواهد شد. ( مدرک شماره 1 ) در لیستی کذایی , نام های خوش آب و رنگی مانند پدرخوانده , کازابلانکا , ترمیناتور , .... قرار داده شده بود. متعاقب آن یک فراخوان جهت دیدار دسته جمعی برای دیدن این فیلم ها در بخش فراموشخانه کافه اعلام گردید. ( مدرک شماره 2 ) . در حالیکه ما سرگرم تدارک کاروان راهیان کازابلانکا  جهت اعزام بودیم ,  حدود یک هفته قبل از نمایش این فیلم که در جدول مذکور تاریخ 11 بهمن ذکر شده بود , سازمان اطلاعات و امنیت کافه ( ساواک ) متوجه نکته عجیبی شد که از چشم طراحان توطئه جا مانده بود و آن اینکه به جای روز جمعه , روز چهارشنبه به عنوان 11 بهمن ذکر شده بود.shakkk! پس از رمزگشایی و کار شبانه روزی  روی انواع تقویم های میلادی , سلجوقی , اینکاها , آزتک ها و ... مشخص گردید کاسه ای زیر نیم کاسه می باشد. بلافاصله کلیه مکالمات Oceanic زیر نظر گرفته شد و پرده از رازی مخوف برداشته شد. Oceanic ِ  کافه فروش , مکالمات زیادی با MI6 , اینتلیجنس سرویس و همچنین منزل شخصی کاپیتان اسکای ( با نام مستعار لرد اسپیت ) داشته است  ...

همینجا اعلام می کنیم که این مشت محکمی به دهان متفقین بود.nnnn: و السلام .




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - oceanic - ۱۳۹۲/۱۱/۱۳ صبح ۱۲:۰۸

درود بر شما

متاسفم

از شما و تمام کسانی که با این مشکل مواجه شدند عذر خواهی میکنم

این ضایعه، آن هم با چنین ابعادی جبران ناپذیر است.

قبل از ارسال این برنامه در دیماه، با سینما تک قلهک تماس گرفتم و از صحت اکرانها و چگونگی سانسورها و زیرنویسها اطمینان پیدا کردم.

حتی نسبت به ثبت نام شش ماهه اعتراض کردم. خانمی که مسئول بود فرمودند: آخه جایی این فیلمها رو اکران نمیکنن.(به جزئیات فیلمها اشاره کرد)

 نهایتا 

امروز که با این پست نازی مآبانه روبرو شدم. به سینما تک زنگ زدم. شرح ماجرا را بازگفتم و با تپانچه ای در دست سکوت کردم و در انتظار پاسخ ماندم. 

آقای آن پشت با اطمینانی تمام فرمودند: شما میتونید برنامه ماهانه رو فقط از سایت دانلود کنید

عجیبه ما چنین برنامه ای رو انتشار ندادیم، حتما کسی خواسته شوخی کنه، میتونید این برنامه رو برای ما ایمیل کنید؟، نه اقا مطمئن باشید من مسئول اینجا هستم، برای انتشار هر برنامه باید از وزارت ارشاد مجوز بگیریم، در حال حاضر میتونید برنامه این ماه رو دانلود کنید و ببینید شاید فیلمهای که دوست دارید در این برنامه باشه یا صبر کنید در ماه اینده اکران بشه کسی نمیدونه.............

نهایتا به این نتیجه رسیدم که بهتره طپانچه رو به سمت خودم هدف بگیرم

چون در این آب و خاک، معمولا، هر کسی عواقب اشتباهاتش را بعهده نمیگیرد.

در هر حال برای جبران این ضایعه دلخراش لطفا هر کسی که متضرر شده، از هر حیث، طی پیامی خصوصی مرا مطلع کند تا نسبت جبران این مهم پویا شوم

در ضمن از شما برای این اطلاع رسانی متشکرم.

برنامه ماه بهمن، امیدوارم واقعیت داشته باشد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۲/۱۱/۱۶ عصر ۱۰:۴۵

(۱۳۹۲/۱۱/۱۳ صبح ۱۲:۰۸)oceanic نوشته شده:  

برای جبران این ضایعه دلخراش لطفا هر کسی که متضرر شده، از هر حیث، طی پیامی خصوصی مرا مطلع کند تا نسبت جبران این مهم پویا شوم

فهرست ضرر و زیان بدین شرح می باشد:

بلیط هواپیمای First Class  برای همه اعضای "کاروان راهیان کازابلانکا" به استعداد 17 نفر 

17 * 180000 = 3060000 تومان

بلیط سینماتک پردیس قلهک برای 17 + (13 نفر از تهران ) = 30 نفر

30*8000 = 240000 تومان

رزرو هتل پنج ستاره  استقلال ( هیلتون ) برای 17 نفر دو شب

17* 360000= 6120000 تومان

هزینه چیپس و ساندیس سربازان گمنام کافه ( تعداد محرمانه )

1000000 تومان

جمع کل هزینه های مادی 10420000 تومان  ( بدون احتساب هرینه های معنوی )

تخفیف  -20000 تومان

مانده نهایی =   10400000 تومان 

(۱۳۹۲/۱۱/۱۳ صبح ۱۲:۰۸)oceanic نوشته شده:  

این ضایعه، آن هم با چنین ابعادی جبران ناپذیر است. نهایتا به این نتیجه رسیدم که بهتره طپانچه رو به سمت خودم هدف بگیرم 

ما هم دقیقا به همین نتیجه رسیدیم. اما ....

چون دست ایادی انگلیس در پشت این ماجرا عیان است و  شما هم ناخواسته و ناآگاهانه یک مهره در راستای اهداف پلید متفقین شده اید , می توانید به جای خودکشی به سبک سروان برانت مرحوم , به دامن رایش پناه برده و اطلاعات ذی قیمتی در مورد کاپیتان اسکای ملعون فاش نمایید . شاید مورد رافت پیشوا قرار گیرید. فراموش نکنید که پیشوا قلب بسیار رئوفی دارند. در ضمن طبق تحقیقات میدانی ما , جدول معرفی شده توسط شما مربوط به برنامه سال 1390  سینماتک بوده است !

و من الله توفیق

برادر رنو

 




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - ژان والژان - ۱۳۹۲/۱۱/۱۹ صبح ۰۶:۱۸

جناب سروان ، اگه قرار باشه جناب oceanic بخشوده و عفو بشن ، پس اين وسط تكليف هزينه هايي كه واسه روشن كردن و تست كوره ها متحمل شديم چي ميشه؟

متهم نامبرده بايد تا شاهي آخر هزينه صبحانه و ناهار و شام خدمه كوره ، هزينه گازوئيل مصرفي ، آلودگي هوا ، كثيف شدن البسه ي خدمه و هزينه پيتزاهايي رو كه واسه تست گرمايش كوره ها پختيم ، بپردازند. البته اگه مخفيگاه كاپيتان اسكاي و همدستانش رو لو بدن ميشه يه جوري كنار اومد...

http://cafeclassic4.ir/imgup/515/1391828058_515_f1a3f93504.jpg

 




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - آماندا - ۱۳۹۲/۱۱/۱۹ صبح ۱۱:۳۶

خدمت دوستان کافه نشین عرض کنم بنده مدتیست در تبعید به سر میبرم و در این انزوای تنهایی خود را مانند تام هنکس در دور افتاده تصور می کنم که به هر نحوی برای بودن تلاش می کند

مسئولین لطفا رسیدگی فرمایند




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - برو بیکر - ۱۳۹۲/۱۱/۱۹ عصر ۰۲:۲۰

با سلام خدمت دوستان

در هفته ای که گذشت اتفاقات جالبی را شاهد بودیم که برخی از آنها موجبات تعجب بسیاری از دوستان را فراهم آورد و با توجه به اینکه این موضوعات اغلب به چت باکس کافه هم کشیده شد بنده جسارت نمودم و موضوع را از چت باکس به قهوه خانه آوردم:

1 - روز پنجشنبه صبح در خواب و بیداری بودم که صدای آقای معلم فداکار را از تلویزیون شنیدم او به همراه ماهان کوچولو به استودیوی شبکه 3 آمده بود. (برنامه پخش زنده بود) وقتی معلم فداکار ماجرا را از ابتدا تعریف نمود متوجه شدم کشور ایران آخرین کشوری بود که این عمل آقای معلم در آن بازخورد داشت. اکتورز عزیز هم در یک پست این موضوع را با تاخیر به اطلاع دوستان رساند( جدای از حس انساندوستی حس ناسیونالیستی اکتورز محترم نیز قابل ستایش است):

http://cafeclassic4.ir/thread-113-post-21339.html#pid21339

آقای معلم در یک برنامه زنده تلوزیونی اعلام نمود که ابتدا عکسی از خود و ماهان کوچولو را در یک شبکه اجتماعی به اشتراک میگذرد!!!!! و ظرف مدت کوتاهی 4000 لایک میخورد!!!!! ( اما او نگفت که این شبکه اجتماعی کدام شبکه مجاز اجتماعی است که هم بین المللی است و هم قابلیت به اشتراک گذاری عکس را دارد و هم دیگران میتوانند آنرا لایک کنند. زیرا او دقیقا از واژه لایک بجای سپاس و یا تشکر استفاده نمود)

خلاصه اینکه بعد از انعکاس خبر در روزنامه گاردین و بازتاب جهانی این عمل صداوسیمای خودمان برای اینکه کم نیارد پس از حل گشتن معما این موضوع را در بخش خبر انعکاس میدهد.

اما در این برنامه تلوزیونی ناگهان علی آقای ضیا که ید طولانی ای در خودنمایی دارد (درحالیکه ناخودگاه یک دقیقه قبل حدس زدم الان چه کاری میخواهد انجام دهد) از آقای معلم میخواهد تا سر او را بتراشد. ناگهان همه چیز یهو جور میشود. دستگاه مو تراش و پارچه دور گردن برای سلمانی و ...........حالا دیگه موضوع به یک شوی تلوزیونی تبدیل شده بود. در پلان بعدی یک خیر از راه می رسد و مبلغ بیست میلیون تومان به ماهان کمک میکند و بجای ترغیب مردم به انجام کارهای نیکو شروع به تبلیغ خود و خانواده کارآفرینش میکند و موضوع واقعا وقتی جنبه کمدی به خود گرفت که او کارت ویزیتش را به آقای معلم میدهد. رئیس بیمارستان دی هم مخارج درمان ماهان را عهده دار میشود.

خیلی دلم گرفت و به عبارتی علی رغم آنکه این اعمال را هر بیننده ساده لوحی عمل انساندوستانه می پنداشت برعکس بنده آنرا یک سوء استفاده به تمام معنا تعبیر کردم. قطعا علی ضیا وقتی روی صندلی برای تراشیدن موهای خود نشسته بود در تصوراتش عکس خود را در تیتر روزنامه ها و سایتهای خبری میدید. مایلی کهن هم موهای خود را تراشید.

اما ...........

بنظر من این عمل فقط از سوی آقای معلم قابل ستایش است و بس. دوست داشتم از رئیس بیمارستان دی بپرسم آنوقت که خانواده ماهان دربدر از این بیمارستان به آن بیمارستان در پی درمان فرزند خود بودند کجا بود؟

دوست داشتم به ان آقای خیر بگویم آقای خیر!!!!! ماهان دیگر مشکلی ندارد زیرا آنقدر مورد مهر و لطف هموطنان خود قرار گرفته است که دیگر نیازی به کمک مالی ندارد. اما آیا میدانید مانند ماهان چقدر بیمار داریم که بخاطر عدم استطاعت مالی خود روی تخت بیمارستانها مشغول شمارش معکوس هستند؟

اگر میخواهید کمکی کنید بروید و به آنها کمک کنید. آنهم نه در یک تریبون رسمی !!!!!!!

بنظر من فقط تراشیدن موی سر معلم و سایر همکلاسیهای ماهان توانست به ماهان (آنهم از لحاظ روحی )کمک کند. تراشیدن موی سر آقای مجری و آقای سر مربی هیچ کمکی به بیماران سرطانی نمی کند. اگر آقای مجری و آقای سر مربی راست میگویند بروند و در خفا به این بیماران کمک مالی کنند!!!!

عمل آقای معلم برای من وقتی جالبتر شد که او از فرصت استفاده نمود و در هر مرحله از صحبتهایش بجای بزرگ کردن عمل خود به ترویج فرهنگ غنی کردنشینان پرداخت و اینکه در روستاهای کردستان مردم سرزمینش دارای چه صنایع دستی زیبایی هستند. بعید نیست مسولین آموزش و پرورش جوگیر شوند و در سالهای آینده درس معلم فداکار را جایگزین ریزعلی آن دهقان فداکار نمایند. من مطمئنم اینکار را خواهند کرد.


2 - در هفته ای که گذشت به لطف اطلاع رسانی بولیت عزیز مراسم افتتاحیه جشنواره سی و دوم را که شبکه نمایش آنرا بصورت زنده پوشش میداد مشاهده نمودم. این مراسم از چند حیث قابل تامل بود و بیانگر دمیدن یک نفس تازه در کالبد سینمای مرده ایران بود:

الف ) شور و نشاطی که طی 8 سال گذشته از چهره اهالی سینما رخت بسته بود  مجددا به چهره هنرمندان بازگشته بود

ب ) مهدی هاشمی در یک عمل زیبا تفاوتهای بین یک هنرمند بی ادعای مردمی را با ناهنرمندان تازه به دوران رسیده آشکار نمود. او وقتی  آمد سه سیاه لشکر خاک خورده و عاشق سینما را که سالهای سال هر کارگردانی که به انها نیاز داشته به سراغشان رفته بود را با خود روی سن آورد و از آنها تقدیر کرد.

ج) قاتل خاموشی که روزانه باعث مرگ دهها نفر از هموطنانمان میگردد و بخاطر مصلحت اندیشی مسئولین به عمق این فاجعه پرداخته نمی شود توسط رضا کیانیان و مهدی هاشمی به مردم معرفی شد. آلودگی هوا...... (در همین راستا بنده دقیقا دو هفته قبل از آنکه عضو کافه شوم پدرم را از دست دادم - بیماری تنبلی مغز استخوان جهت تولید خون سالم که در اثر آلودگی هوا حادث میگردد - این موضوع را دوستان خیلی جدی بگیرند)

د ) در این مراسم از خانواده محمد جواد شریفی راد دعوت بعمل آمده بود تا در حضورشان از او تجلیل نمایند. استاد جلوه های ویژه سینمای ایران که با کوله باری از تجربه جان خود را برای یکی دیگر از فیلمهای بی ارزش آقای ده نمکی از دست داد. این موضوع شاید به تسکین درد این خانواده کمک کرده باشد.

ه ) سعید راد هم که دیگر نیاز به گفتنش نباشد که با طعنه زدن به فروتن و حامد بهداد و اینکه نسل جوان از روی دست قدیمیها مشق می نویسند باعث گردید برای اولین بار بعد از انقلاب نام فردین و بهروز وثوقی در یک تریبون رسمی با پخش زنده دوباره سر زبانها بیافتد. این موضوع را چند ثانیه بعد از مطرح شدن  بنده در چت باکس کافه منعکس کردم.

و ) تمجید فرزاد حسنی ( با آنکه دل خوشی از او ندارم ) از آقای پاکدل (گوینده اخبار روزهای خاطره انگیز) هم بد نبود.

ز) طعنه و کنایه های مانی حقیقی به مسئولین حوزه و خبرگزاری فارس خود نشان از پیدا کردن دل و جرات نزد اهالی سینما دارد.


3 - در هفته ای که گذشت ریزش برف این نعمت خدادادی که برای من و بسیاری از دوستان در هوای گرم منزل و دیدن ریزش آن  از پشت شیشه ها بسیار مسرت بخش بود باز بیانگر ناتوانی مسئولین کشور در مواجه با سختیها بود. شاید اگر دو روز دیگر بارش ادامه داشت شاهد فجایع بسیار زیان باری بودیم. با اینحال این بارش زمستانی بویژه در استانهایی مانند یزد و زاهدان خود بیانگر بهار و تابستانی پر نشاط خواهد بود.


در پایان هم برای اینکه این پست مشمول بند خارج از اهداف کافه نگردد از همینجا یک احوالپرسی صمیمانه با دوستان مینمایم تا عوامل نازی بهانه ای نداشته باشند. taeed

و کلام آخرnnnn:

 خوشبختی یافتنی نیست ساختنی است. از زندگی لذت ببرید حتی اگر چیز با ارزشی را از دست داده اید

عضویت در گروه اینترنتی منصور قیامت




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - oceanic - ۱۳۹۲/۱۱/۱۹ عصر ۱۱:۳۳

برادر جان در بگ، خونین مزاج، سیبیل داگلاسی شبه مگسی(هیتلری)، ادیب و هنربر، رنوی عزیز

در دو سوی نیروهای متخاصم (نازی ها و متفقین) دوستانی دارم که دامنهای رنگینی را گسترانیده اند

شرط مروت نیست به دامنی چنگ زده و از دامنی صرفنظر کنم که جهان راندن در دامن ها خوشتر است.

سطح لباس ما با نوعی تکنولژی جدید فراتر از نانو با زوایای تار و پودی عمودی، افقی، مارپیچ، بیضی، موجی، با تینر 10000 (غیر قابل اشتعال، آنتی چسب و چسپ) پوشیده شده است که امکان چسباندن برچسب جاسوس دوجانبه، مهره، mi6/5.... میسر نیست

و اما اصل ماجرا

چندی پیش در کافه فلور (Café de Flore) واقع در بلوار سن ژرمن در فرانسه نشسته بودم . چشم در چشم دوستی که خون رزان در بیاض چشمانش جاری بود.

پس ازخوردن کاپوچینو آهی از نهاد برآورد و پرده از عشقی آتشین برداشت. و در حالی که اشک از دیدگانش چون لولو بر گونه هایش میلغزید با لبانی لرزان فرمود: دچار شده ام. روز و شب به او می اندیشم، و گمان ندارم افتاب طلعتم طلوع کند

و در پایان نامی را بر زبان راند که در حیرت فرو رفتم. گفتم چگونه دچار چنین اژدهای خونخواری شدی

فرمود: زهره هجری چشیده ام که مپرس. تو این دنیای دیوونه هر اتفاقی ممکنه پیش بیاد.

انچنان این جملات را صریح ادا کرد که گمانم رفت سی و اندی سال در محله سنگلج زندگی کرده است

گفتم چرا تیلیفون نمیزنی تا گوش در گوش سخن بگویی؟

به افق خیره شد و گفت: بهتر آن است که سر دلبران   گفته آید در حدیث دیگران

در دم شاخسار ادبیم از ساقه گسست. و آه از نهادم برخواست.

شرح ماوقع آن است که می دانید. دست در جیب خاطر فرو بردم و به یاد روزگار شباب و خاطرات بیشمار بر آن شدم که بکوشم و آن ادمکش غدار سبیل خونین را در دامی گرفتار کنم تا التیام خاطر این بانوی گرانقدر فراهم شود.

برای وفای به عهد و آنچه در ضمیر داشتم دست بر جانب چانه آن ماه منیر بردم  و گفتم امکان دیدار میسر خواهد شد

پس از شنیدن این جمله آفتاب دولتش تابیدن گرفت و لبخندی شگفت بر لبانش نقش بست. و گلهای بیشماری بر تن پوشش روئید. چشمانش چون سریندیپیتی و صدایش چون هاج زنبور عسل گردید

خلاصه کلام گفتم تصور میکنی با کدام فیلم این نازی بی احساس ایما و اشاراتت را درخواهد یافت

که فرمود: کازابلانکا

صدایی از پشت کافه با لهجه انگلیسی شبه خراسانی شنیده شد که گفت: صحیح

هر دو به سمت صدا برگشتیم مردی میانسال با لباس خلبانی در حالی که فنجان  چایش را هورت میکشید و از لابلای شاخسار پلکهایش ما را میپایید خودش را به کوچه ژوزف چپ زد

تصور میکنم کاپیتان اسکای بود

روز هشتم دی ماه در کمال فراست و زیرکی فیلم کازابلانکا در لابلای فیلمهای بیشماری قرار گرفت تا میزان فراورده های خونی در هیجان برادر ذوب شده در پیشوا اندازه گیری شود.

در کمال شگفتی در زیر میکروسکوپ در لابلای گلبولها و پلاکتها این کلمات را بصورت پراکنده یافتم

I/ n/ g/ r/ i /d

پس از گذشت کسری از ثانیه برادر ارزشی طی پیامی لبخند حریصانه اش  را در لابلای کلمات مخفی کرده علاقمندی خود را برای تشکیل کاروان و راهیان با پیشانی بند "این گاری د  لم هواتو کردست" اعلام فرمود. (رجوع شود به سند شماره دو)

کار را تمام شده تلقی کردم و امکان تحقق نقشه را میسر یافتم

اما چیزی نگذشت که ظلمت ادراک سروان بر روشنی احساسش غلبه کرد

و بجای درک ساده برنامه و رووجوع بر ضمیر دل به انواع تقویم منسوخ شده پناه برد و ساعاتی را در بین آثار باستانی له شده و بجای مانده از گذشته گذراند و همانند پیشوای ساده دلش که در جستجوی ارتباط با فرازمینها بود او نیز در سیاهچاله توهمش که مملو از اجازه خروج است سقوط کرد.

و چنین شد که دوست هجران زده تا پاسی از شب در سینما تک قلهک چشم بر در دوخت و نهایتا امکان دیدار آن خائن فرانسوی نازی صفت را نیافت و با چشمانی اشکبار تهران را به مقصد سوئد ترک کرد.

در هر حال این کوششی فرا بلانکایی بود در جهت تکرار مووودت و دوستی

و اما ژان والژان ابا الکوزت

طی اخرین تماس تیلیفونی که با پیشوا داشتم، با توضیح اظهارات شما مبنی بر میزان خسارت

پیشوا نعره ای زده و دستش را بلند کرد و بیست و سه بار بر میزش کوفت و گفت به شما شماره کارت عابر بانک مرا ندادند؟ گفتم خیر

ایشان فرمودند: (پیشوا): شخلوک ایلیما.

به این معنی که این سرسپردگان غیر نازی خصوصا فرانسوی هیچ وقت در قلب من جایی ندارند

ژان عزیز پس از پایان یافتن تحریم بانکی حتما در اولین فرصت مبلغ مورد نظر پیشوا به حسابشان حواله خواهد شد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - شیخ حسن جوری - ۱۳۹۲/۱۱/۲۱ عصر ۰۱:۵۲

حقیر عضو جدید کافه

از همین قهوه خانه خانه اعلام میدارم که لحظاتی پیش خود نزد خواجه قُشَیری بودم. او در سلامت کامل به سر میبرد. ضمن ناکام ماندن نقشه عوامل ارغون شاه که در این کافه به نیرو های رایش سوم تغییر نام داده اند از همینجا کلیه اخبار درگذشت خواجه را تکذیب می نمایم.

خواجه لحظاتی پیش فرمودند از اینکه موجبات نگرانی طرفداران خویش را فراهم نمود متاسف میباشد. پس بدانید و آگاه باشید که خواجه در سلامت کامل به سر میبرد.

به پیوست عکسی را که لحظاتی پیش با او انداختیم را جهت تمام کردن حجت برای اهالی این کافه  ارسال می دارم:

 




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۱۱/۲۱ عصر ۱۱:۴۹

(۱۳۹۲/۱۱/۱۹ عصر ۱۱:۳۳)oceanic نوشته شده:  

صدایی از پشت کافه با لهجه انگلیسی شبه خراسانی شنیده شد که گفت: صحیح

هر دو به سمت صدا برگشتیم مردی میانسال با لباس خلبانی در حالی که فنجان  چایش را هورت میکشید و از لابلای شاخسار پلکهایش ما را میپایید خودش را به کوچه ژوزف چپ زد

تصور میکنم کاپیتان اسکای بود




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - ناخدا خورشيد - ۱۳۹۲/۱۱/۲۲ عصر ۰۵:۳۳

برگ هایی از دفترچه خاطرات ناخدا خورشید

1-امروز با سران متفقین جلسه داشتم ومراتب اعتراض خود نسبت به سیاست هایمان در قبال سوریه را اعلام کردم.کمک کردن تسلیحاتی به این بد ریش های افراطی برای خلع اسد می تواند روزی گریبان گیر ما هم بشود لیکن حرص و آز سران برای تشکیل یک کشور یهودی در قلب خاور میانه آنها را کور کرده است . پیشنهاد من این است که به نوعی تعادل قوا در سوریه بر قرار کنیم تا هر دو گروه متخاصم که دشمن ما هستند تا می شود هم دیگر را لت وپار کنند(حیف که دوتا دست ندارم وگرنه آنها را یک جور بدجنسانه ای به هم می مالیدم مثل فیلم ها )لکن نرود میخ اهنین در سنگ.السال 1944 میلادی مصادف با 1391 شمسیtajob2(جل الخالق از این تطبیق تاریخی)

سران متفقین برای  دیدار با ناخدا خورشید به تهران آمدند(جراید)

2-امروز خبری به دستم رسید که در رده های بالای اتفاق تصمیم گرفته شده برای در هم شکستن نیروهای اسد ،سروان رنو فرمانده ی ارتشیان سوریه که مستقیما تحت الامر شخص رایش سوم می باشد ترور شود.قرار بر این است به صورتی کاملا زیرکانه وبا استفاده از علاقه ی سروان به بازیگری اینگرید برگمن نام(که البته این خانوم خود یکی از مهره های ماست)او را به سینمایی واقع در تهران بکشانند وبعد او را به رگبار ببندند.

ای داد بی داد.انگار این ابله ها نمی دانند سروان رنو برای حفظ تعادل قوا در سوریه مهره ای کلیدی ست ومرگ او می تواند تمام منطقه ی سوق الجیشی شامات را به دست افراطیان بیندازدباید فکری کرد.وگرنه تمام آمال و ارزوهایم بر باد می رود.

3-سر انجام تصمیم گرفتم یکی از زبده ترین افرادم به نام رنجرو که مصداق فلفل نبین چه ریزه ست را با کشتی ایتالیایی به سوی سوریه روان کنم تا به صورتی ناشناس سروان را از خطر پیش رو آگاه کند.

رنجرو قهرمانی جان بر کف

بخشی از قهرمانی های رنجرو

4-پس از ناکام ماندن طرح ترور سروان احساس می کنم سران اتفاق اعتماد خود ر ا نسبت به من از دست داده اند.احساس می کنم مدام تحت نظرم .حتی امروز یک سقف طاقی به گونه ای مرموز تنها لحظه ای قبل از ورود من به اتاق فر ماندهی فرو ریخت.احتمال یک حذف درون گروهی می رود .بسیار نگرانم .تاریخ درباره ی من قضاوت می کند




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - برو بیکر - ۱۳۹۲/۱۱/۲۶ عصر ۰۱:۰۴

با سلام و احوالپرسی خدمت دوستان گرامی

هفته ای که گذشت همچنان آبستن مسائلی بود که بد ندانستم دوستان هم مطلع باشند:

1 - اول آنکه چشم تازه واردانی چون اینجانب به پستهای دوستان قدیمی این کافه چون واترلوی گرامی و کاپیتان اسکای محترم منور گردید و انرا به فال نیک میگیرم و امیدوارم سایر دوستانی که مدتهای زیادیست از انها خبری نیست و از آنها فقط چند پست بعنوان یادگاری در این کافه باقی مانده است مجددا شاهد حضورشان باشیم.


2 - سرانجام جشنواره سی و دوم هم مختوم گردید و حواشی آن همچنان باقیست که فهرست وار خدمت دوستان عرض میکنم:

الف ) صدا و سیما که پس از رو دست خوردن در مراسم افتتاحیه از جانب اهالی سینما با تجربه تر شده بود اینبار بجای پخش تصاویر آهسته و نمایش گل و بوته به یک مجری آنلاین روی آورده بود و کارگردان تا بوی گله و شکایت از سوی سخنرانان به مشامش می رسید مراسم را قطع و روی به سخنرانی مجری جوان خودش می آورد.

ب ) در جنگ و جدل مجری مراسم این صدا و سیما بود که پیروز شد و وزیر دولت تدبیر و امید ثابت نمود که قدرتش را بیشتر از پدر خود به ارث برده است تا از رئیس خود .

 توضیح : همانطور که مستحضرید هفته گذشته گفتگوی زنده ریاست محترم جمهور بخاطر اختلاف او با ریاست صدا و سیما بر سر انتخاب مجری با یک ساعت تاخیر پخش گردید. در جنگ و جدل بین رئیس انتخابی با رئیس انتصابی این رئیس انتخابی بود که پیروز شد و سرانجام موفق شد تا مجری مورد نظر خود را در مقابل خود قرار دهد. ( هرچند نقش رسانه های بیگانه هم در گزارش ثانیه به ثانیه تاخیر این گفتگو هم بسیار موثر بود و موجب تحریک رسانه وطنی گردید وگرنه رئیس انتصابی حتی تا پای عدم پخش این گفتگو ایستاده بود.)

اما در جشنواره موضوع به گونه دیگری رقم خورد. ابتدا قرار بود آقای پاکدل مجری مراسم باشد. آقای پاکدل هم مدتهاست که خط قرمز صدا و سیما تلقی میگردد. در جایی که این حق مسلم وزارت ارشاد بود تا مجری مراسم را خود انتخاب کند اما ماجرا به گونه ای دیگر رقم خورد و نهایتا مسئولین ارشاد مجبور شدند تسلیم خواست صدا و سیما بشوند. زیرا خواست صدا و سیما برای پوشش زنده این مراسم تحمیل آقای شهیدی فر بعنوان مجری مراسم بود. (هرچند شخصا به آقای شهیدی فر نسبت به سایر مجری های تازه به دوران رسیده صدا و سیما علاقمندم)

ج ) سیمرغ بهترین موسیقی فیلم بر شانه های یک موسیقیدان غیر وطنی نشست. از این بابت بنده هم مسرورم هم غمگین. مسرور از این حیث که شاید این موضوع فتح بابی شود تا با ورود افراد کاربلد از سینمای خارج از ایران اهالی سینمای ایران از تجارب آنها بهره ببرند و موجبات بالا رفتن کیفیت فیلمهای وطنی را فراهم آورد. و غمگین از این بابت که ما در حوزه موسیقی در کشور خود صاحب فرهنگ غنی و بینظیری هستیم و امیدوارم این موضوع باعث ضعیف شدن موسیقی وطنی نگردد.

د )( نظر بسیار شخصی:) از اینکه حامد بهداد سیمرغ بهترین بازیگر مرد را کسب ننمود بسیار خرسند گردیدم.:D

ضمنا رضا عطاران که این سیمرغ را دریافت کرد اعلام نمود که این جایزه حق بازیگر فیلم عصبانی نیستم میباشد (فروتنی او در اینخصوص قابل تقدیر است ) - همانطور که میدانید فیلمهای عصبانی نیستم و آشغالهای دوست داشتنی بدلیل پرداختن به وقایع انتخابات 88 به سبکی غیر از پایان نامه و قلاده های طلا از جشنواره حذف شدند.

مراسم دارای حواشی دیگر هم بود که خیلی مطرح نبودند


3 - برنامه نود هفته گذشته نیز دارای یک حاشیه جالب برای اهالی سینما بود. عادل فردوسی پور که رابطه خوبی با فریدون جیرانی داشت هر ساله برنامه خود را در ایام دهه فجر زودتر از موعد مقرر به پایان می رساند تا فریدون جیرانی بتواند با بدل برنامه 90 در حوزه سینما برنامه هفت خود را بصورت زنده روی آنتن بفرستد اما تغییر در مجری برنامه هفت باعث گردید تا فردوسی پور از حق مسلم خود به نحو احسن استفاده نماید و برنامه خود را تا ساعت 1:30 دقیقه بامداد کِش بدهد و برنامه هفت بعد از آن روی انتن برود.

اما موضوع به همینجا ختم نگردید. عادل فردوسی پور که تیزهوشی بی نظیری در بسیاری از مسائل دارد به انداختن یک متلک سنگین به اهالی سینما ثابت نمود اگر چه ورزشی ست اما در سایر حوزه ها هم دستی بر آتش دارد.

بروبیکر که از مشتری های پرو پا قرص همشهری خود یعنی عادل خان است مطابق معمول دوشنبه شبها تا پایان این برنامه را دنبال می نمود.

فردوسی پور در پایان برنامه گفت تصمیم داریم بخاطر شروع برنامه هفت از بینندگان خداحافظی نکنیم.!!!!!!! تا برنامه  مثل فیلمهای سینمایی جدید ایرانی آخر نداشته باشد.

باور کنید دست گذاشت روی همان نکته ای که مدتهاست ذهن مرا مشغول کرده. چون واقعا اخیرا بیش از نیمی از فیلمهای ایرانی سَر دارند اما تَه ندارند و اغلب فیلمها به تقلید از یکدیگر پایانش را میگذارند به عهده بیننده. موضوعی که دیگر خیلی تکراری و بی رنگ شده است.




سال 93 مبارک! - برت گوردون - ۱۳۹۲/۱۲/۲۹ عصر ۱۲:۱۶

با آرزوی سالی که در آن آسمان، همه آبی باشد و زمین همیشه سبز و زمان های خوش به سان پایان بوچ کسیدی و ساندنس کید همواره فیکس فریم.

BC




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - اکتورز - ۱۳۹۳/۱/۱ صبح ۰۳:۲۹

:heart::heart::heart:

[تصویر: 1395359934_3053_4a151324a6.jpg]

:heart::heart::heart:




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۳/۱/۱۷ صبح ۱۲:۱۱

سخت ترین روز سال همانا اولین روز کاری سال نو است.

اعصاب خردکن ترین هفته هم , هفته اول بعد از تعطیلات طولانی عید است.

تعطیلات نوروز فرصت خوبی بود که بیشتر به کارهای مورد علاقه (  یا مورد نفرت ! ) بپردازیم.

فیلم ببینیم , آدم هایی که دوست شان داریم یا ازشان متنفریم را ملاقات کنیم , در مهمانی ها غیبت کنیم و یاد قدیم بیفتیم و نوستالژی بازی در بیاوریم.

آرزوی سالی پر از شادی و پیروزی را برای همه هم کافه ای ها دارم.

امسال سال اسب است. خدا به خیر کند !




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - برو بیکر - ۱۳۹۳/۱/۱۷ عصر ۰۸:۰۲

با سلام خدمت دوستان بویژه دوست غایب مان زاپاتای عزیز:

دیروز با اطلاع رسانی منصور عزیز متوجه غیبت زاپاتای گرامی شدم. بسیار متاثر شدم .قبل از هرچیز لزوم یک هیئت سه نفره حل اختلاف با حضور دوستان قدیمی و ریش سفید و با تجربه در کافه کاملا احساس میشود.

مربع مدیریتی کافه وزین کلاسیک:

سرمایه های این فروم کاربرانش میباشند. دلگیری و اختلاف نظر و سلیقه هم نمک هر تالار گفتگویی میباشد. اما وجود یک هیئت با تجربه در راس چنین اختلافهایی میتواند بموقع با پا در میانی مانع بعضی از اتفاقات شود. زیرا همین اختلافهای ساده گاهی موجب دلخوری و شاید ترک یکی از کاربران از گروه شود.

دوستانی که در این کافه قلم میزنند و فعالیت میکنند همگی دارای یک عشق مشترک میباشند. عشق به نوستالوژی و یادآوری روزهای خوب گذشته. بعنوان کاربری که کمتر از 6 ماه می باشد که به جمع دوستان پیوسته ام خود را حقیر تر از آن میدانم که بخواهم نصیحتی کنم و یا در امور سایت دخالت کنم اما بعنوان یکی از اعضا نمی توانم در خصوص برخی از مسائل بی تفاوت باشم.

اما سخنی با زاپاتای عزیز:

به نوشته کلاسیک محترم در چت باکس استناد میکنم که نیاز به هیچ توضیحی ندارد. شخصا شخصیت شما را والاتر از آن می دارم که صرف یک کدورت بخواهید دوستان مجازی خود را در کافه ترک نمایید. و مطمئن هستم بزودی به احترام دوستان خود در اولین فرصت مجددا به جمع دوستان خواهید پیوست هرچند که از دلیل این کدورت بی اطلاعم.

از کادر مدیریتی و سایر دوستانی قدیمی که در جریان این کدورت میباشند نیز تقاضا میکنم تا با پادرمیانی مانع از ترک دوستان و کاربران فعال سایت شوند.

ارادتمند تمام دوستان

بروبیکر




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۳/۱/۱۹ عصر ۱۱:۵۵

(۱۳۹۳/۱/۱۷ عصر ۰۸:۰۲)برو بیکر نوشته شده:  

..لزوم یک هیئت سه نفره حل اختلاف با حضور دوستان قدیمی و ریش سفید و با تجربه در کافه کاملا احساس میشود...

با سپاس از بروبیکر عزیز ؛

 این هیئت در پشت صحنه کافه همیشه وجود داشته و دارد و در این مواقع تماس های شدیدی با این دوستان رنجیده خاطر برقرار می کند. در این مواقع حتی علاوه بر ریش سفیدانnnnn: ,  ریش سیاه ها  [تصویر: 4bhn7et.gif]و بدون ریش ها ( سه تیغه ها ) هم پادرمیانی می کنند که البته چون پشت صحنه هستند کسی از اقدامات آنها آگاه نمی شود. امیدواریم جناب زاپاتا , همانند خود امیلیانو زاپاتا محکم و پوست کلفت باشند و بیدی نباشند که با این بادها بلرزند. نباید به خاطر اظهارات یکی دو نفر , جمع بزرگ دوستان را رها کرد. به قول یک دولتمرد که در پاسخ به زبان درازی منتقدانش گفته بود:

به کوشش توان دجله را پیش بست        نشاید زبان بد اندیش بست

.

ریش سفیدان در حال مذاکره درباره چگونگی حل مشکل جناب زاپاتا




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۳/۱/۲۲ عصر ۱۲:۱۹

بار دیگر دست جنایتکار استکبار از آستین انگلیس بیرون آمد و انگلوساکسون های شکست خورده که به دلیل موشک باران لندن توسط V-2 ناامید گشته بودند اقدام به عملی ناجوانمردانه نمودند. ترور و آدم ربایی که در دکترین نظامی انگلیس مجاز شمرده می شود یکی از این اقدامات است. اینان وقتی که در جبهه جنگ شکست می خورند سعی در جبران آن از طریق ترور یا ربودن سران دشمن می کنند. نمونه های مستندی چون فیلم رومل را بکشید و شکار گرگ وجود دارد که سعی در ترور ژنرال برتر ما و پیشوای نازنین ما کردند که البته ناکام ماندند.

باخبر شدیم که ایادی انگلیس با همراهی کاپیتان اسکای  ملعون از تعطیلات نوروز سوء استفاده نموده و اقدام به ربودن یکی از سران کافه کرده اند. بانو که در خوش قلبی و مهربانی زبانزد همه عالم بود در روز هفتم فروردین جهت ملاقات و عید و بازدید از کافه خارج شدند و توسط تیم ترور Mi6 ربوده شدند. لازم به ذکر است که ایشان همواره با درخواست خود بدون محافظ رفت و آمد می کردند و ما حدس نمی زدیم که کار متفقین اینقدر گیر کند که دست به ربودن بانوان محترم بزند.

پیشوا بسیار از این خبر خشمگین شده اند و دستورات اکید دادند و تیم نجات اسکورزینی را مامور آزادی ایشان نمودند. ما نیز همینجا اعلام می کنیم که :

اگر یک نخ مو از سر بانو کم شود دیگر حتی به مرغ و خروس های انگلیسی هم رحم نخواهیم کرد و چنان بارانی از موشک های V-1 و V-2  بر سر بریتانیا خواهیم ریخت که حتی کرم های خاکی آنجا  هم نسل شان منقرض شود  [تصویر: hitler.gif]

 . همچنین شورای اطلاعات و امنیت کافه ( شاواک ) به هر گونه اطلاعاتی که منجر به فاش شدن محل نگهداری بانو شود پاداش یک میلیون رایشمارک اعطاء می کند.

هایل هیتلر

ستاد نابودی متفقین - شاخه رهاسازی بانو

.

کارت شناسایی بانو که توسط گشتاپو در گوشه خیابان شانزه لیزه پیدا شده است.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - برو بیکر - ۱۳۹۳/۱/۲۳ عصر ۱۱:۲۵

سروان رنوی محترم

از آنجا که ارادت خاصی به بانوی محترم دارم و حضورشان بعنوان یکی از مدیران پاسخگو موجب دلگرمی و تداوم حضور بروبیکر در کافه گردید لذا تقاضای عضویت در گروه شاخه رها سازی بانو را کتبا اعلام می دارم.

اما پیشنهاد میکنم برای آنکه هرچه سریعتر سرنخی از محل حضور بانو داشته باشیم ستاد بحران در کافه تشکیل شود و یک عملیات تشکیلاتی با حضور سایر اعضا کافه برای یافتن بانو آغاز شود تا خدایی نکرده خدشه ای به هندسه مدیریتی کافه وارد نگردد و مربع مدیریت کافه مجدا تبدیل به مثلث مدیریتی نگردد.

در همین راستا پیشنهاد میکنم عملیات یافتن بانو از زمین و هوا و دریا آغاز شود و قبل از تشکیل ستاد بحران اتاق فکر کافه پایه ریزی گردد و حوزه عملیاتی کاربران و متعاقب آن شرح وظایف هر یک را مشخص کنید. به پیوست کاربران زیر برای حوزه های مختلف به شرح زیر پیشنهاد میگردد:

1 - بروبیکر : مسئول جستجو در کلیه زندانهای کشور (که اگر خدایی نکرده بانو بیگناه در اسارت باشد شناسایی شود)

2 - ناخدا خورشید : مسئول جستجو در کلیه حوزه های دریایی و اقیانوسها بویژه خلیج فارس

3 - کاپیتان اسکای : مسئول جستجو در حوزه هوایی و آسمانها نامبرده از زرد ابری هم میتوانند کمک بگیرند

4 - سید : مسئول جستجو در مساجد و کاروانهای راهیان نور (باتوجه به ایام فاطمیه احتمال اعتکاف بانو در مساجد نیز میباشد )

5 - زبل خان : مسئول جستجو در تمام شکارگاه های کشور

6 - اسکورپان شیر دل: مسئول جستجو در کلیه باغها و کوهها و دره ها (با توجه به فصل بهار و شکوفه در ختان گیلاس جستجو در دره شکوفه گیلاس در الویت باشد)

7 - آکتورز: مسئول جستجو در کلیه سینماها و استودیوهای فیلمسازی

8 - حمید هامون : مسئول جستجو در حوزه استانهای جنوب شرقی بویژه سیستان و بلوچستان و زاهدان و دفاتر رسمی طلاق

9 - اتان ادواردز: مسئول جستجو در کلیه موزه ها و اماکن تاریخی و مرکز حفظ آثار و میراث فرهنگی

10 - (با عرض معذرت از مدیریت کافه) classic: مسئول جستجو در کلیه کلاسهای درسی در مدارس

11 - خانم لمپرت : مسئول جستجو در کلیه دانشکده های ادبیات و مراکز حفظ و اعتلای زبان پارسی

12 - RAHGOZAR- BINESHAN: مستول جستجو در کلیه گذرگاهها و کوچه پس کوچه ها و پیاده رو ها.

13 - همچنین هیئتی متشکل از نانگیولا و الکتروپیانیست و Achilles و بولیت به سرپرستی دن ویتو کورلئونه جهت جستجو در کنسرتها و مراکز موسیقی ایجاد گردد

14 - پیشنهاد میگردد از کاربران تازه نفسی چون برت گوردون جهت جستجو در قمارخانه ها ( هرچند بانو اهل قمار نبود) و نسیم بیک جهت جستجو در گرگ دره نیز استفاده گردد.

15 - آی پی آخرین کانکت بانو در ساعت 4:52 بعدازظهر ششم فروردین در اختیار شرلوک جهت بررسی مقدماتی قرار گیرد(ضمنا یک ذره بین قوی و پیشرفته نیز بعنوان ابزار کار در اختیارشان قرار گیرد).

16 - از آنجا که عملیات جستجو با تاریکی هوا متوقف میشود عملیات جستجو از ساعت 12 شب به بعد به تیمی به سرپرستی شوالیه تاریکی کافه یعنی بتمن عزیز و آکتورز واگذار گردد

17- در پایان نیز نظر به نکته سنجی منصور عزیز کلیه کاربران یک نسخه از گزارش کار خود را جهت بررسی و تجزیه و تحلیل در اختیار منصور خان عزیز قرار دهند.

در مورد شخص خودتان (سروان رنو) میخواستم پیشنهاد سرکشی و تفتیش فرودگاههای کشور را به شما بدهم اما سابقه شما در فراری دادن افراد تحت تعقیب و زد و بند با امثال ریک بنده را مردد نمود لذا پیشنهاد می گردد ضمن سرپرستی ستاد بحران سرکشی به کلیه کلانتریها و پاسگاههای نیروی انتظامی  به خودتان واگذار گردد. ضمنا میتوانید سرپرستی واحد ضد اطلاعات را جهت دادن اطلاعات غلط به دشمنان کافه به oceanic واگذار نمایید.

همچنین بنده نمی دانم بانوی محترم مجرد بوده اند یا متاهل اما چنانچه مجرد باشند پیشنهاد میگردد اسکارلت اوهارا مسئول جستجو در مراکز همسریابی و ازدواج گردند.

همچنین ژان والژان عزیز بانو را به چشم کوزت ببینند و از هر کمکی در راستای یافتن بانو مضایقه ننمایند.

ضمنا پیشنهاد میگردد جستجو در کلیه ادارات بویژه ادارات و شرکتهای بیمه به سی سی باکستر و جستجوی نامحسوس در بین خلافکاران نیز به پایک بیشاپ و جستجو در گالریهای نقاشی و شرکتهای خودرو سازی به پرشیا و جستجو در حوزه ممسنی و کازرون به دایی جان ناپلئون واگذار گردد.

در مجموع هریک از عزیزان اطلاعی از بانو یافتند سریعا به سناتور محترم اطلاع دهند تا ایشان با اطلاع رسانی به موقع در کافه و سایر شبکه های اجتماعی کافه ای را از نگرانی به رهانند.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - بانو - ۱۳۹۳/۱/۲۵ عصر ۰۸:۰۳

دوستان خوب و مهربانم سلام

از اینهمه لطف و بزرگواری شما خوبان سپاسگزار و شرمنده ام اگر نتوانستم تقریبا برای یک ماهی کافه باشم. اتفاقاتی پشت سر هم افتاد که متاسفانه حول و حوش بیماری پدر بود و یک زندگی خاصی که قرار بود هم به داد خودم برسم و هم خانواده و خلاصه تقریبا نه زمان کافی داشتم و نه دل و دماغ انجام هرگونه کاری جانبی را.... بهترین توصیف این است که کاملا روال زندگی ام از چرخۀ عادی خود خارج شده بود....

شکر خدا برطرف شد و امروز که توانستم آنلاین شوم از دیدن این ارسالها و تشکرهای دوستان، هم خیلی به سبکِ نگارشی همیشه شیرین رفقا خندیدم و دلم باز شد و هم احساس مسئولیتی مضاعف کردم... برای کافه برای بودنش برای اینهمه دوست نازنین و ارجمندم که همیشه زبانم از توصیف خوبیشان قاصر بوده و هست....

آرزو می کنم شایستۀ اینهمه خوبی شما باشم.

راستی محض دور نشدن از موضوع اصلی یعنی بحث شیرین ربایش! والله در میان آنهمه دغدغه خاصه مشکلات پدر، ناگهان ما را به زور طبق تقویم خواستند به محل کار، نربودند ولی گوآنتانامو را به عینه تجربه کردیم!!! اصلا تا دم کردن چای با خودمان بود، جواب رانندۀ لیفتراک و کامیون و جرثقیل هم به کنار.... و خلاصه در روزهایی که (منظور پنجم فروردین به بعد تا یازدهم است!) باید منزل می بودم و خیلی ذهن مشوش و ناراحتی هم داشتم؛ سر کار می نشستم یعنی ببخشید می دویدم و بعد به منزل که می رسیدم سانس دوم کار و نگرانی و دلهره در منزل آغاز می شد! آرزو کردم کاش ربوده می شدم!!!!! حداقل آدم تکلیفش با خودش معلوم است که اینها دشمنند ولی وقتی در شرکت همه به هم به نام همکار لبخند می زنیم، مرخصی رفتن بی معنا طولانیِ مدیر و کشیدن شما به زور به محل کار عین ظلم یا با پنبه سر بریدن معنا می دهد که خدا از سر تقصیراتشان ....گذرد!!!! ولی از شوخی که بگذریم، روزهای سختی را پشت سر گذاشتم، خدا برای هیچکس احساس بی پناهی و سردرگمی را نیاورد.... تجربه ای بود....!

بازهم شرمسار این غیبت طولانی و گم گشتگی ام هستم....

دوستتان دارم.

با مهر و سپاس بی پایان

بانو




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۳/۱/۲۷ صبح ۱۲:۴۵

<ژان والژان> رهايي بانوي مهربان، از چنگال اهريمن انگليسي را تبريك عرض ميكنم . از تلاش هاي سربازان گمنام كافه در عمليات رهايي گروگان (بانوي ارجمند) متشكريم..

<کاپیتان اسکای> بانو رسید و کافه، دل از غصه باز کرد/ این دوستان دلشده را سرفراز کرد/ یک باره تیر فتنه ی سروان به سنگ خورد/ والژان زغصه آتش صد کوره باز کرد

                                                                   * * *

در حالی که جهان می رفت به دلیل  ناپدید شدن بانو  ( حفظ الله اَبـیـها ) - که داستان اش در مرموزی  چیزی از هواپیمای مسافربری مالزی کم نداشت - آماده نبردی سمگین میان نیروهای خیر * و شر ** شود , بانو  چون فرشته ی صلح بر بام کافه نشست و  آتش جنگ جهانی سوم را فرو نشاند. همزمان نیروی شر که دست خود را از ادامه توطئه کوتاه می دید , نیروی جیش الکازابلانکا را جهت انهدام سرور کافه اعزام نمود اما خدا مـَکر آنان را به خودشان بازگردانید ... و الله خیر الماکرین ... 


کاپیتان دلخوش نکن ,  این فتنه ها خاموش کن /  راه صلح در پیش گیر , توطئه فراموش کن

گر جهانی را به جنگ ما گسیل داری بدان /  ما جهان را به زانو  آوریم , این آویزه ی گوش کن

کوره های ژان همیشه روشن و پر دود باد / من تو را پندی دهم , طیاره ات خاموش کن

* خیر= رایش کافه

 ** شر = انگلیس و کاپیتان و ایادی وابسته

                           بانو , پس از حل مشکلات سخت زندگی , دیروز  به کافه بازگشتند.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - Jacques Clouseau - ۱۳۹۳/۲/۷ صبح ۱۱:۱۳

The Return of the Jacques Clouseau
خدمت همه هم کافه ای های عزیز و سروران گرامی سلام عرض می کنم و امیدوارم سال بسیار خوبی در پیش داشته باشین. این روزها که نزدیک به اعلام نتایج قرعه کشی ذاله یانکی ها برای کارت سبز! هستیم امیدوارم دوستانی که نام نویسی کردند هم بخت و اقبال باهاشون یار باشه و به آرزوهاشون برسن.

ارادتمند همه سربازرس ژاک کلوزو mmmm:




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - Papillon - ۱۳۹۳/۲/۱۰ عصر ۰۱:۵۹

بسم رب الپیشوا و الصدیقین

دیروز بعد از ظهر برسم صله رحم خدمت یکی از همسنگران متعهد و وظیفه شناس ، قاضی ارشد ، جناب «ارنست یانینگ» بودیم . در این اثنای نامه ای محرمانه بدست ایشان رسید . ایشان پس از باز کردن نامه ( از آنجا که بنده حقیر محرم راز ایشان نیز هستم ) مسئله را با من در میان گذاشتند . نامه ای سرگشاده از طرف یکی از بستگان «اسکارلت اوهارا» خطاب به شخص «ارنست یانینگ» بود !

اسکارلت در این نامه خطاب به جناب یانینگ آورده است :

 ضمن اهدای سلام و احترامات ، پس از 7 ماه و 25 روز گرفتاری و زندانی شدن در آشویتس که باعث متلاشی شدن اوهامات و خیال پردازی ها و وعده های دروغین متفقین کافه از مخیله اینجانب شده است و بدین ترتیب دوستانم سروان رنو (32 ساله) ، ژان والژان (32 ساله) و پاپیون (23 ساله ) را ندیده ام و حتی صدایشان را نیز نشنیده ام و از مرخصی و هوا خوری هم محروم بوده ام . این در حالی است که تمامی دستورات ریاست محترم اردوگاه آشویتس ، جناب ژان والژان و همچنین قوانین دارالتادیب نامبرده را عینا اجرا کرده ام . حال از شما که مجتهدی عادل و قاضی القضات هستید ، تقاضای عاجلانه دارم پس از این همه گرفتاری دستور برخورداری اینجانب از رأفت نژادی ، عفو و گذشت در پرونده این نادم را امر به ابلاغ فرمایید با این وصف که اینجانب از کارهای کرده ام که بواسطه جوانی و توطئه دشمنان در منحرف کردن اینجانب بوده نادم و پشیمان هستم .

جناب یانینگ آهی بلند کشیدند و به فکر فرو رفتند و فرمودند : يخرج الحي من الميت

پرسیدم که منظورتان چیست ؟

فرمودند : «گاوروش» کوچک با آنکه در خانواده کفر و الحاد به دنیا آمد و در آغوش مربی عنود و گمراهی چون «تناردیه» پرورش یافت مع ذالك فروغ توحيد و ايمان به پیشوا و راهنماییهای جناب ژان والژان دل و جانش را روشن ساخت تا آنجا که در راه خدمت به پیشوا و رایش از دل و جان مایه میگزارد و مصداق کامل و استشهاد گویایی از آیه شریفه "يخرج الحي من الميت" گرديده است . اما اسکارلت با آن خلوص نژادی و پاکی طینت تبدیل به ضرب المثل پسر نوح با بدان بنشست ... گردیده و این از عجایب روزگار است که انسان از آن درس نمی گیرد !

در نهایت از ایشان پرسیدم که آیا امکانش هست که فرجی بشود و پیشوا ایشان را مورد عفو و بخشش قرار دهند زیرا که بارها از سروان رنو ( علی ذکره السلام  ) شنیده ام که پیشوا قلبی رئوف دارند !

ایشان فرمودند شاید با پادرمیانی های سر کار خانم «ژاندارک» که امروز با پیشوا در میدان پیشوای نازنین (شارل دو گل سابق) پاریس بمناسبت روز زن با هم دیدار دارند بشود اسکارلت را نجات داد . و این وظیفه را به من محول کردند که به استحضار بانو ژاندارک برسانیم .

اینجانب هم فی الفور رهسپار پاریس شده ومتاسفانه وقتی به میدان پیشوای نازنین پاریس رسیدیم پیشوا و ژاندارک در حال دیدار و گفتگو بودند . پیشوا در قامت شوالیه ای شجاع و با صلابت با ژاندارک در حال رایزنی و تبیین نقشه های جنگی برای حمایت و پشتیبانی سپاه ژاندارک برای حمله به انگلیس بودند .

 

پیشوا درایت ، شجاعت و اعتماد به نفس ژاندارک را در کسب اعتماد سرباز های ناامید فرانسوی و شکستن محاصره اورلئان توسط انگلیسیها را در طی جنگ های صدساله فرانسه با انگلستان را جسورانه و مثال زدنی دانستند و خاطر نشان کردند که امروز فرانسه دیگر تنها نیست و با ازدواج با آلمان به قدرتی لایتناهی دست یافته است و به حول قوه الهی کمر به نابودی انگستان بسته است.

ژاندارک هم فرمودند : من در همه امور به پیشوا توکل می کنم و اورا از ته قلبم دوست دارم .

بعد از دیدار ژاندارک با پیشوا به خدمت ایشان رسیدم و مسئله را با ایشان  در میان نهادم . ایشان فرمودند پاپیون جان قبل از شما قدیس میشل بر من ظاهر شدند و با صدای ملکوتی و مهربان خود داستان اسکارلت را برای من توضیح دادند . و خطاب به من گفتند که باید مسئله اسکارلت را با پیشوا در میان نهم و برای وی طلب عفو و بخشش کنم . ولی از آنجا که اسکارلت گناه بزرگی را مرتکب شده و به پیشوا از پشت خنجر زده است لذا باید با احتیاط عمل کرد زیرا حواستان را خوب جمع کنید که به اشتباه قضاوت نکنید، چرا که خودتان را در معرض خطر بزرگی قرار داده‌اید. من به شما هشدار می‌دهم، پس اگر پیشوا به خاطر این کار شما را مجازات کرد من وظیفه خودم را با اخطار به شما انجام داده‌ام. آخر چرا باید بدن پاک و سالم اسکارلت که هرگز آلوده نشد امروز باید  در کوره های ژان والژان بسوزد و تبدیل به خاکستر شود ؟؟؟

در نهایت فرمودند که من از پیشوا برای اسکارلت طلب بخشش می کنم باشد که اسکارلت مورد عنایت پیشوا قرار گیرند .

حال ببینیم خواست خدا چه خواهد بود ؟




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - اسکارلت اُهارا - ۱۳۹۳/۲/۲۰ صبح ۰۲:۰۷

"این شگرد تازه را همه می دانند"

می دانیم که از آن جهت که در محافل بین المللی دیگر برای پیشوا آبرویی نمانده است ایشان می خواهند ما را ببخشند. نزدیکان پیشوا برای حفظ آبروی پیشوا شایعاتی مبنی بر پشیمانی اسکارلت ساخته و می خواهند بدین ترتیب اسکارلت را پیش روی عمل انجام شده قرار دهند. استفاده از شفقت ژاندارک و ابهت جناب ژان والژان نیز سیاست هویج و چماق است که دیگر فایده ای ندارد.نا گفته نماند، با این که ما از اعتقادات پیشین خود دست برداشته ایم، همچنان برای هم سنگران پیشین خود که قهرمانان بزرگی بودند احترام بسیاری قائلیم.

جناب ژان والژان: این مرد بزرگ که مدیریت کوره های آدم سوزی در اردوگاه های مخوف نازی را بر عهده دارد. ایشان مظهر استقامتند و هم اکنون نیز در کوره نماهای پیشوا همچنان سنگر خود را حفظ کرده اند.

همچنین پاییون شجاع: که عاشقانه به پیشوا خدمت می کنند.

و متخصص دلاور جنگ: سروان رنو که هر جا جنگ و خونریزی باشد، حضور دارند. ایشان شامه ی تیزی در تشخیص بوی خون و باروت دارند و هر جا روی کره زمین جنگی در گرفته باشد، رد پای سروان رنو در میان است.

وقتی اسکارلت شروع جنگ را از پشت پنجره دید و آن تصمیم انتحاری را گرفت، هیچ فکر نمی کرد زندگی اش این همه با جنگ گره بخورد و خودش هم مانند سربازان و حتی بیش از آنان درگیر جنگ شود.

cafeclassic4.ir

هنوز اشلی در چنگال دشمن اسیر است و هر روز که می گذرد ما بیشتر به اشتباهات قبلی خود پی می بریم و از این پشیمانی، پشیمان نخواهیم شد.

دوستان ما کاپیتان اسکای به همراه تیم حرفه ای پروازی با تجهیزات فوق پیشرفته ی خود ضربات سنگینی به نیروهای پیشوا وارد کرده اند و خبرها حاکی از زمین گیر شدن قوای نازی است.

همچنین متخصصان اینتلیجنس سرویس نیز خبرهای امیدوار کننده ای در خصوص محل مخفی نازی ها که گویا اشلی را در آن جا نگهداری می شود، یافته اند.

"با نیروی پرفروغ عشق در جنگ مقاومت خواهیم کرد و برای آزادی تا آخرین خون می جنگیم"

"زنده باد آزادی"




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۳/۳/۷ صبح ۱۲:۱۲

 فرود نشاندن کاپیتان طیاره را  در اوکراین و بحث و مناظره با سروان رنو  در باب عشق و جنگ .

[تصویر: pillowfight.gif]

این بحث در روز هفتم از برج گرم خرداد سنه 93 که سال اسب بود از جعبه پیام سه شنبه شب , از باب ثبت در تاریخ استخراج گردید. باشد که آیندگان عبرت گیرند که معمولا نمی گیرند.

ترتیب زمانی از پایین به بالاست

<کاپیتان اسکای> جوانمردی برای جوانمردان و رگبار هشت مسلسل آذرخش برای متجاوزان 
<سروان رنو> آخر چه کسی هشت مسلسل روی هواپیما می گذارد. چه خبر است ؟ کمی جوانمردی هم خوب است
<کاپیتان اسکای> جرات و جسارت می خواهد آن هم بسیار که از زیر رگبار هشت مسلسل اسپیت فایر گذر کنید.
<سروان رنو> آری. ما در حوزه منافع بریتانیا عمل نمی کنیم. پیشوا قدغن کرده اند 
<کاپیتان اسکای> یعنی جایی فتنه ای هست که رد پای سروان در آن نباشد؟ 
<کاپیتان اسکای> گفت قلب تشنه ی سروان را/ یا محبت پر کند یا تیر و توپ 
<سروان رنو> البته هدف ما مادی نیست بلکه حمایت از مظلوم در برابر ظالم است و لاغیر 
<سروان رنو> دلم هم کمی برای خوزه توره در کلمبیا تنگ شده که زمانی مرا دعوت کرده بود 
<کاپیتان اسکای> گفت چشم مرد دنیا دار را/ یا قناعت پر کند یا خاک گور
<سروان رنو> سر راه به پاکستان و افعانستان می رم تا دوستان قدیمی را که هنوز زنده اند ببینم 
<کاپیتان اسکای> آقا شما هم شده ای آن بازرگان داستان سعدی
<سروان رنو> بعد به تایلند خواهم رفت نه برای ماساژ که شنیده ام آنجا کودتای نظامی شده 
<سروان رنو> کاپیتانا . سپس عزم مصر دارم که " سیسی" مدد خواسته و بعد از آن دوباره به " اسد" سر خواهم زد
<سروان رنو> و از آنجا جانب اتیوپی شوم که شنیدم تجارت اسلحه سود فراوان دارد 
<سروان رنو> و آن یک سفر اینست که قصر نیجریه دارم که شنیدم بوی جنگ از آنجا برخاسته 
<کاپیتان اسکای> سفرت به خیر اما/ تو دوستی خدا را/ چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی/ به شکوفه ها به باران/ برسان سلام ما را 
<سروان رنو> باشه. بذار این قضیه اوکراین را تمام کنم دیگه می شینم گوشه حجره. فقط یک سفر در پیش دارم کاپیتان و بعد استراحت 
<کاپیتان اسکای> جنگ و کین توزی را رها کنید عشق شما را در بر می کشد. 
<سروان رنو> اختیار دارید. شما آن بالا بالاها ما این زیر میر ها .
<کاپیتان اسکای> سروان شما سر سلسله جنبان عشقید و به غمزه مسئله آموز صد مدرس، ... 
<کاپیتان اسکای> شما هزار کیلومتر فرار به جلو داشتید. کاش کمی تاریخ ناپلئون را خوانده بودید.
<سروان رنو> شما یک عشق خوب برای ما پیدا کن ما جنگ را رها می کنیم کاپیتان. 
<کاپیتان اسکای> عشق به جای خود اما جنگ! ... باید هم بال کاپیتان پرواز کنی تا ببینی جنگ هیچ چیز خوبی ندارد.
<سروان رنو> خیر. کدام شکست ؟ ما هزار کیلومتر در عمق خاک آنها بودیم و دو سال ماندیم. کدام شکست ؟ 
<کاپیتان اسکای> "تلافی نبرد مسکو" اولین بار است که اقرار به شکست می شنوم. پس قبول دار شده اید به شکست مفتضحانه در مسکو!
<سروان رنو> از عشق چیزی به ما نرسید اما خوشبختانه در جنگ چیزهای خوبی نصیب ما شد 
<سروان رنو> کاپیتان ! زیباترین و باشکوه ترین جلوه های زندگی را در عشق و جنگ می توان جست
<کاپیتان اسکای> باز دنبال فتنه راه افتادی/ .../ هنوز سوریه تمام نشده، سر به جان روس ها! 
<سروان رنو> نه. فعلا داریم تلافی نبرد مسکو را در اوکراین می کنیم. پدر روس ها را در آورده ایم 
<کاپیتان اسکای> دل تنگ صدای ملس اگزوزهای پرتوان اسپیت فایر نشده ای؟ 
<سروان رنو> درود بر کاپیتان و هواپیمای سقوط کرده اش. جای شما در اوکراین خالی ست 
<کاپیتان اسکای> درود بر سروان و توپ های ضد هوایی خاموشش



RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۳/۳/۱۲ عصر ۱۱:۳۷

حکایت شیخ و پیشوای ما و  طوفان امروز تهران و  فیلم آرماگدون 

دیشب بعد از مدت ها موفق به دیدن فیلم آرماگدون شدم. قبلا هم یکبار به صورت گذرا دیده بودم اما چون دوبله و زیرنویس خوبی نداشت مرا جذب نکرد. اینکه یک فیلم خوب آدم را جذب خود کند تابع شرایط روحی و امکانات فنی است که دیشب هر دو جور بود. شرایط روحی به دلیل جنگ ناموفق در اوکراین  و امکانات فنی هم به دلیل به دست آمدن یک نسخه  HD با زیرنویسِ خوب ترجمه شده محیا شد. خلاصه , فیلم را دیدیم و اینبار خوب درک کردیم و تحت تاثیر قرار گرفتیم. برخی سکانس ها با اینکه شعاری بود ولی کلیت فیلم آنقدر حرفه ای و تاثیر گذار بود که بعد از سالها اشک بر چشمان ما نشست.ashk شاید بعد از کازابلانکا و سکانس وداع برگمن از بوگارت در فرودگاه , اینچنین سنگ سراچه دل به الماسِ آب دیده  نـسفته بودیم ! ( برید معنی شو از سعدی بپرسید ! )  فیلمی بزرگ در حد هوش مصنوعی اسپیلبرگ با بازی درخشان بروس ویلیس که البته در زمان مناسب در مورد خود فیلم در تاپیک مناسب خواهم نوشت.

خلاصه چشمان ما نمناک و اشک جاری و دستمال کاغذی هم به راه. چون شنیده بودیم که اشک برای شستشوی چشم مفید است خودداری نکردیم و گوهر درخشانِ چشم ,  غلتان غلتان بر گونه و رخسار می غلتید.ashkغرق در کار بشر و آرماگدون آن بودیم که  ناگاه دستی بر پشت ما زد . بی اختیار برخاستیم. پیشوا (ص) بودند. فرمودند: در چه حالی هستی سروان ؟ . گفتم : هایل . گفتند: آزاد .  ادامه دادم: فیلم آرماگدون را حلاجی می کردم و بر عظمت آن و آنچه ممکن است باعث نابودی رایش هزار ساله گردد بیمناکم. پیشوا لبخندی زدند و مرا مورد تفقد قرار دادند و سپس فرمودند: " نگرانی شما بی مورد است سروان عزیز . نیازی به شهاب سنگ نیست. ما خود آرماگدونی خواهیم ساخت که کس را مانند این شهابسنگ برای رهایی از آن راه چاره ای نباشد. "

حاضران در تالار  شامل اس.اس و گارد محافظ تا این بشنیدند نعره ها زدند و سر به جنگل گذاشتند....




سروان رنو، کینگ جان می شود! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۳/۶/۱۴ عصر ۱۰:۳۸

از آنجا که "هر جا فتنه ای هست سروان هم سرو کله اش همانجا پیدا می شود"، این بار آرزو و هوس سروان رنو سبب شد تا با تغییر قیافه بدل به کینگ جان اول شود و تلاش کند تا جای ریچارد شیردل را بگیرد.

با گرد آوردن مشتی مفتخور به قتل و غارت پرداخت و ثروت کلانی را به نام مالیات از مردم ستم دیده گرفت تا این که ناچار شدیم در برابرش بایستیم.

تقدیر اینگونه رقم خورده بود که دوباره در برابر هم قرار بگیریم. اینک تمام متفقین در جنگل شروود گرد هم جمع شده بودند تا در برابر تمام متحدین بایستند.

ما همه آماده بودیم تا با جان و دل، آتشی را که سروان از کینه و نفرت روشن کرده بود خاموش کنیم.

تا این که ریچارد شیردل سر رسید.

ما همه آماده همراهی با او بودیم.

سروان داشت آماده می شد که رخت پادشاهی بر تن کند.

سروان مست باده ی غرور شده بود حال آن که نمی دانست چه سرنوشت شومی در انتظار اوست.

که بناگاه ما سررسیدیم.

جنگ مغلوبه شد و سروان دستگیر شد.

سروان به عجز و لابه افتاد اما کارش تمام بود.

ما هم یک کار ناتمامی داشتیم.

و کاپیتان به خاطر شجاعت و فداکاری پاداش خود را گرفت.

زنده باد آزادی!

.

..

...

نکته: حجم مجموع تصاویر این ارسال بسیار پایین و در حدود 370 کیلوبایت است. 




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - اکتورز - ۱۳۹۳/۶/۲۱ صبح ۰۴:۰۷

:heart: روز سینما گرامی باد :heart:

روز سینما را به همهء دوستان در کافه کلاسیک محفل عاشقان سینما تبریک میگویم .

21 شهریور برابر با 12 سپتامبر ( یک روز پس از واقعهء معروف 11/9 ).






RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - برو بیکر - ۱۳۹۳/۸/۱۰ عصر ۰۶:۵۷

شعر زیبائیست و متناسب با حال و هوای همه ما . این شعر زیبا از شاعر شب مهتابی ، فریدون مشیری تقدیم به همه دوستانم در کافه :

یاد من باشد فردا دم صبح

جور دیگر باشم

بد نگویم به هوا، آب ، زمین

مهربان باشم، با مردم شهر

و فراموش کنم، هر چه گذشت

خانه ی دل، بتکانم ازغم

و به دستمالی از جنس گذشت ،

بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل

مشت را باز کنم، تا که دستی گردد

و به لبخندی خوش

دست در دست زمان بگذارم

یاد من باشد فردا دم صبح

به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم

و به انگشت نخی خواهم بست

تا فراموش، نگردد فردا

زندگی شیرین است، زندگی باید کرد

گرچه دیر است ولی

کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید

به سلامت ز سفر برگردد

بذر امید بکارم، در دل

لحظه را در یابم

من به بازار محبت بروم فردا صبح

مهربانی خودم، عرضه کنم

یک بغل عشق از آنجا بخرم

یاد من باشد فردا حتما

به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم

بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در

چشم بر کوچه بدوزم با شوق

تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود

و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست

یاد من باشد فردا حتما

باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست

و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا

و بدانم که شبی خواهم رفت

و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی

دوستان عزیز

بیش از یکماه در خدمت دوستان نبودم خواستم شروع مجدد پستهای خود را با شعر بالا آغاز کنم که اگر آنرا سرلوحه روزمره گی خود قرار دهیم زندگی کمی با آرامش توام خواهد شد. و کلام آخر اینکه:

گله ها را بگذار!

ناله ها را بس كن!

روزگار گوش ندارد كه تو هي شِكوه كني!

زندگي چشم ندارد كه ببيند اخم دلتنگِ تو را !

فرصتي نيست كه صرف گله و ناله شود!

تا بجنبيم تمام است تمام!

مهر ديدي كه به برهم زدن چشم گذشت...؟

يا همين سال جديد!

باز كم مانده به عيد!

اين شتاب عمر است ...

من و تو باورمان نيست كه نيست!

و در نهایت این پست را با این نیایش به پایان می رسانم:

خدایا

آنان که به من بدی کردند    مرا هوشیار کردند

آنان که از من انتقاد کردند         به من راه و رسم زندگی را آموختند

آنان که به من بی اعتنایی کردند.       به من صبر و تحمل آموختند

آنان که به من خوبی کردند.         به من مهر و وفا آموختند

پس خدایا

به همه اینان که باعث تعالی دنیا و آخرت من شدند خیر و نیکی برسان.

ارادتمند

بروبیکر




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سرهنگ آلن فاکنر - ۱۳۹۳/۸/۱۱ صبح ۰۳:۰۰

سلام و درود بر بروبیکر عزیز

از اینکه مجددا به جمع با صفای کافه بازگشتید بسیار خوشحالم . شعر بسیار زیبایی را به ما یادآوری نمودید. از آنجا که کارهای شما بی حکمت نیست نیک میدانم به چه منظوری این پست را ارسال نمودید. وقایع پیش آمده در تالار دوبله و دوبلورها متاسفانه بسیار ناخوشایند می باشد و بقول شما اگر ابیات این شعر سرلوحه کارهایمان باشد کمی دوستان با یکدیگر مهربانتر بودند.

متاسفانه ما کاربران مستضعف از حیث ستاره اجازه ایجاد موضوع جدید بجز در محله چشم بادامیها نداریم. لطفا به روی پیشنهاد اینجانب فکر کنید و با مدیران نیز مشورت نمایید تا چنانچه صلاح میدانند در اتاق مدیر یا همین قهوه خانه جستار جدیدی گشوده شود تحت عنوان خداحافظ کافه تا در آنجا دوستانی که موقت و یا خدایی نکرده دائم تصمیم دارند کافه را ترک گویند با دوستان خود خداحافظی نمایند تا سایر دوستان نگران نشوند.

امروز در میان بحث و گفتگوی بزرگان کافه در جستار دوبله و ذوبلورها متوجه شدم پیرمرد مهربان تصمیم دشتند دو هفته به مرخصی بروند و برگه مرخصی خود را به سروان داده اند. قطعا اگر مدتی می گذشت با توجه به حضور مداومشان در دو ماه گذشته باید در تاپیک گمشدگان به دنبالشان می گشتیم اما چنین تاپیکی می تواند موجبات اطلاع رسانی کاربران را از غیبتهای موقت یا طولانی یا دائمی محیا نماید.

بازگشت شما ما را امیدوار نمود تا شاید سایر دوستانی که مدتهاست از آنها بی خبر هستیم نیز به کافه قدیمی خود سر بزنند. مجددا از شعر زیبایی که ارسال نمودید سپاسگزارم. حال و هوای بنده را که عوض نمود سایر دوستان را نمی دانم.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - پیرمرد - ۱۳۹۳/۸/۱۶ عصر ۰۸:۱۵

با عرض سلام و ادب خدمت دوستان گرامی

چندی است که است توجه مشتریان کافه بیش از پیش به عدم حضور صاحب نظران قدیمی جلب شده و هر از گاهی ندایی از سویی برمی خیزد که به یاد آرید یاران رفته را. خود من هم گاهی اشارتی به موضوع کرده ام. این معضل را خواستم فرار مغزها بنامم، امّا چون این انجمن هنری و ادبی است و محقل صاحبدلان، بهتر است بگویم فرار دل ها.بالشخصه تنها در این انجمن عضوم و سرم در جای دیگری، چه محافل هنری و چه شبکه های اجتماعی، گرم نیست، امّا با کنار گذاشتن فرض این که رفقای متواری ممکن در جایی دیگر مشغول باشند، و همچنین با آرزو و امید سلامتی و تندرستی ایشان، چند فرض دیگر محتمل است:

یا این دوستان غرق مشکلند و یا از این محفل رنجیده دل و یا کلّاً بریده دل. برای گروه اوّل آرزوی گشایش در امور داریم، و برای مابقی که به قول دیگر رفقا حدّاقل خداحافظی نکردند، پیامی داریم به روایت خواجۀ شیراز:

یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد

به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد

 

 

آن جوان بخت که می‌زد رقم خیر و قبول

بنده پیر* ندانم ز چه آزاد نکرد

 

 

کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک

رهنمونیم به پای علم داد نکرد

 

 

دل به امید صدایی که مگر در تو رسد

ناله‌ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد

 

 

سایه تا بازگرفتی ز چمن مرغ سحر

آشیان در شکن طره شمشاد نکرد

 

 

شاید ار پیک صبا از تو بیاموزد کار

زان که چالاکتر از این حرکت باد نکرد

 

 

کلک مشاطه صنعش نکشد نقش مراد

هر که اقرار بدین حسن خداداد نکرد

 

 

مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق

که بدین راه بشد یار و ز ما یاد نکرد

 

غزلیات عراقیست سرود حافظ

که شنید این ره دلسوز که فریاد نکرد

* بعد از عمری مرافقت با خواجه مدّتی بود که از دیوانش فال می گرفتم و او از دل غمدیدۀ من حال. تا آنکه از چند روز پیش مدام مصرع اوّل این غزل در ذهنم جولان میداد، چون به دیوان خواجه رجوع کردم، دیدم یادی هم از من در مصرع چهارم کرده، لذا با توجه به محتوای غزل، مناسب دیدم یاران رفته را با این غزل بخوانم، امید است که بازآیند جوانمردان صاحبدل .




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۳/۸/۲۲ صبح ۱۲:۴۲

از آنجا که "هر جا فتنه ای هست سروان هم سرو کله اش همانجا پیدا می شود"، این بار آرزو و هوس سروان رنو سبب شد تا با تغییر قیافه بدل به کینگ جان اول شود و تلاش کند تا جای ریچارد شیردل را بگیرد.

بار دگر متفقین حیله گر و دروغگو از غیبت ما سوء استفاده کردند و در حالیکه ما در جبهه های عراق و سوریه سرگرم جنگ سنگینی هستیم در پشت جبهه اقدام به تحریف تاریخ نمودند بنابراین لازم شد که جهت روشنگری و بیان حقیقت , بیاناتی را خدمت ملتِ همیشه در صحنهِ کافه کلاسیک بیان کنیم.

موضوع به چند قرن پیش باز می گردد که جزیره کوچک و ناچیز انگلستان زیر سیطره رایش بود و پیشوا جهت فرمانروانی آن بلاد اینجانب را مامور کردند. مناصب در رایش همواره جایگاهی برای خدمت بوده نه کسب قدرت. بنابراین من نیز رهسپار آنجا شدم و سعی کردم که امور آن بلاد را سامان دهم. بسیار بناها و پل ها و مدرسه ها ساختم و کار رعیت به سامان رسید و اقتصاد و فرهنگ و تجارت و  ... همه درست شد. در این میان خبر رسید که یک دزد راهزن به نام رابین هود در یکی از جنگل های اطراف به نام شِر-وود مخفیانه به دزدی و راهزنی مشغول شده و از سوی برخی قدرت های خارجی هم حمایت لجستیکی می شود. 

من سریع دست به کار شدم و نیروی کافی برای تسخیر جنگل و محاصره او گسیل داشتم اما خبر رسید که رابین هودِ قطاع الطریق , جنگل را آتش زده و در پناه آتش و دود فرار کرده . همزمان رسانه های بیگانه سعی کردند که از این دزد راهزن چهره ی یک قهرمان آزادی خواه بسازند و با انداختن طومارهای دروغین بر شهرها با بالون , از او حمایت کردند  اما ما که نقطه ضعف رابین هود را کشف کرده بودیم اقدام به فرستادن یک نیروی نفوذی نموده و افسار داستان را به دست گرفتیم. بانو الیویادهاویلند  که پس از خیانت اسکارلت اوهارا به آرمان های رایش, عهده دار این مسئولیت خطیر شده بود در شمایلی ماتاهاری گونه , در کسوت یک معشوق زیبا به سوی رابین هودِ  چشم چران گسیل شد و  توانست او را فریب دهد و ما را از مخفیگانه این موجود خبیث آگاه سازد.

سرانجام در یک شب بارانی , نیروهای گارد ویژه با محاصره یک کلبه جنگلی توانستند این دزد نابکار را همراه با یک جاسوس اجنبی ( ریچارد بزدل ) دستگیر کنند. ایشان اولین مشتری کوره های آدم سوزی سبز نسل دوم بودند که بدون استفاده از سوخت های فسیلی تبدیل به صابون شدند. مخصوصا صابونی که از ریچارد بزدل به دست آمد بسیار مرغوب بود و پیشوا شخصا استفاده نمودند.

و السلام

لحظه دستگیری رابین هود .


مارشال گورینک پس از خلع سلاح رابین هود در حال امتحان کردن کمان معروف اش.

مارشال گورینگ بعد از دستگیری رابین هود کمان او را امتحان می کند





RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - خانم لمپرت - ۱۳۹۳/۹/۲۰ عصر ۰۵:۰۰

هر کافه ای یکسری مشتریان خاص خودش را دارد مشتریانی که آنقدر جَلد آشیان گرمش شده اند که به هردلیلی از مامن خود دل نمیکنند. اما جالب این است که اینها برای سایر مشتریان در دراز مدت جزئی از لوازم کافه میشوند مثل یک فنجان قهوه ترک، یک چای دبش قند پهلو، یک قاب آنتیک چشم نواز بر دیوارآجری  و... مثل هرچیزی که شما خواننده عزیز در یک تریای دنج میجویید، اینهابه مشتریان رهگذر انرژی مضاعف میبخشند...اینها دیگران را اهلی میکنند...

وقتی شازده کوچولو از روباه پرسید اهلی کردن یعنی چه؟ روباه پاسخ داد: "اهلی کردن چیز بسیار فراموش شده‌ای است یعنی  ایجادعلاقه کردن

دو جمله دیگر هم از زبان روباه داستان شازده کوچولو بگویم:

"اگه آدم گذاشت اهلیش کنن بفهمی نفهمی خودش رو به این خطر انداخته که کارش به گریه کردن بکشه"

"انسان‌ها این حقیقت را فراموش کرده‌اند، اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زنده‌ای نسبت به چیزی که اهلی کرده‌ای مسئولی!"

میخواهم یادی از دوکافه نشین عزیز کنم که گرمابخش محفل بودند خیلی ها با مطالب این گرامیان اهل کافه کلاسیک شدند واز دانششان بهره جستند اما مدتی است کم پیدایند البته دربخش گمشدگان(که اصلا از تیتر این بخش خوشم نمیآید) قبلا به اسامی این عزیزان اشاره شده است اما خبری نشد و پاسخگویی هم نبود. باخود گفتم شاید اینجا در قهوه خانه مشتری صاحبدلی سراغی از ایشان داشته باشد و تنها همین بس که ما را بشارت دهد که دو دوست ارزشمند و فرزانه مان سلامت و شادمانند، جنابان "سم اسپید و  آشیل"و فبها المراد که خودشان این نوید را بدهند.

یک ترانه پاپ باصدای آقای مجید رضا به نام "کافه" هست که من آن را بایاد کافه کلاسیک خیلی گوش میدهم. درابتدای آن میخواند:

اینجا یه کافه بازه...که روشنه چراغش

با قهوه های تلخ و...نسکافه های داغش

یه میزِ گردِ چوبی...یه جاسیگارِ خسته

یه پیرمرد خوش تیپ...رو صندلی نشسته

...

راستی پیرمرد کافه ما از صندلیش پاشد و کجا رفت؟ جاش سبز...به این امید که بزودی برگرده




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - اسکورپان شیردل - ۱۳۹۳/۹/۲۰ عصر ۰۸:۲۶

در مورد سم اسپید ، ایشان حتی اکانت فیضبوک خود را هم دی اکتیو کرده اند. متاسفانه شماره ای هم که از ایشان داشتم پاک شده است. امیدوارم اتفاقی برایش نیفتاده باشد و علت نیامدنشان گرفتاری های روزمره باشد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۳/۹/۲۱ صبح ۰۲:۱۷

شیخ ما  و  سینما

چندی پیش در رکاب شیخ بزرگ بودیم. ایشان را ناگهان وحی از آسمان نازل شد. ایستادند. گفتم کیف حالک یا شیخ * . جواب فرمودند سروان ! کار فرهنگی برای برادران جهادی لازم است. ابزار هنری  برنده تر است. گفتم سمعا و طاعتا. من این امر مهم را به عهده می گیرم و می دانم چه کنم.

به موصل که رسیدیم دستور دادم پرده و سالنی فراهم کنند و شب هنگام , بزرگان خلافت را دعوت کنند به نمایش سینماتوگراف و شیخ نیز هم.  ابتدا از سرگیجه شروع کردیم و جماعت را کمی سرگیجه پدید آمد. شیخ گفت این چه باشد ؟ گفتم کاری از برادر ارزشی و باخدا حضرت هیچکاک .  سپس این گروه خشن به روی پرده رفت و جماعت خوششان آمد. نوبت به کازابلانکا رسید و جماعت می نگریستند تا به صحنه لب گیری رسیدیم. شیخ را از آن صحنه ناراحتی بس عظیم پدید آمد . به من اشارت فرمود تا سانسور کنم و من خود را به کوچه علی چپ ** زدم. مجاهدان  با چشم از حدقه در آمده به دقت نگریستند و ذوق و هلهله ای سالن را فرا گرفت.

پس از پایان فیلم شیخ مرا بخواند و گفت سروان ! ما تو را به کار فرهنگی و هنری فرمان دادیم پس این فیلم دیگر چه بود ؟! گفتمش ای شیخ ! هنر اینست که مهر و وفا به جماعت بیاموزی . شیخ را  این سخن تحولی عظیم پدید آمد . نعره ای زد و سر به بیایان گذاشت.

* برخی گفته اند منظور ابوبکر البغدادی است و برخی دیگر گفته اند شیخ ابوسعید ابولخیر . الله اعلم

** کوچه ای که سمت چپ منزل علی اینا می باشد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - واتو واتو - ۱۳۹۳/۹/۲۱ صبح ۰۳:۴۱

سلام به همگی

بعد از دوسال سرگردانی در کهکشانها و دوری از دوستانcryyy! بلاخره تونستم راه کافه کلاسیک را پیدا کنم

امیدوارم حال همگی خوب باشه. دلم واسه شما ها خیلی تنگ شده بود :heart:

برم ببینم توی کافه چه خبره

چه تغیراتی بوجود اومده tajob2




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - خانم لمپرت - ۱۳۹۳/۹/۳۰ عصر ۰۵:۱۰

در تدارک یلدایی مختصرمفید بودم نه آنکه دلم خیلی خوش است خیر، تنها به منظور احترام وارج نهادن و پاسداری از سنن دیرین ایران زمین ، برای انکه فرزندانم باچشمان خود ببینند سفره پرمفهوم یلدایی بسیار باشکوهتر از درخت کریسمسی است که با حسرت در خانه چندتن از آشنایان نظاره گر بودند...اما باشنیدن خبر درگذشتش دلم شکست... روباه مکار نازنینی که کودکیم رابا صدای خشدارو زیبایش وکلام آهنگینش گذرانده بودم ازدنیا رفت. استاد مرتضی احمدی... کجا پرکشیدی پدرجان؟ میخواستم محفل کوچک یلداییم را با تخت حوضی های شما گرم گرم گرم کنم... حالاچه بگویم ؟ چه بخوانم؟

گله از چرخ ستمگر بکنم یا نکنم؟ شکوه از بخت بد اختر بکنم یا نکنم؟

http://dl.irmp3.ir/data/song/Morteza_Ahmadi-Gele_Az_Charkhe_Setamgar_Bekonam_Ya_Nakonam-%28WWW.IRMP3.IR%29.mp3

بهرتقدیر یلدای امسال را باخاطره او برگزار خواهیم کرد وقطعا او مهمان امسال وهرسال همه خانه های ایرانی است. چه خوش است رفتنی که همواره سالگردش با آمدن خوش در یادها همراه باشد... این رفتن ها مرگ نیست تولد دوباره و چندباره است تولد بینهایت و یقیناخدا این نعمت رانصیب هربنده ای نمینماید...

درهمشهری جوان به نقل هنرمندفقید مرتضی احمدی اینگونه آمده بود بخوانیم و از محضراستاد غایب همیشه حاضرمان درس بگیریم :

" مشکلات زیاد است ولی مراسم یلدا باید برگزار شود...همیشه همین دور هم بودن مهم بوده. اصلا این رسم ایرانی‌هاست که دور هم جمع شوند..."

روحش شاد که لحظه لحظه عمرش سرشار از مهر ، دوستی ، گذشت ، صفا و صمیمیت بود

***********************************************************

پیوست: عزیزان در جستارهای گفتمانی که به منظور گپ و گفت و احوالپرسی دوستان پایه ریزی شده اند،اصولا  قانون رعایت صبر جمیل جهت ارسال بعدی مفهومی ندارد لذا به قول مولوی: هیچ آدابی و ترتیبی مجو... هرچه میخواهد دل تنگت بگو ... اما خواهشمندم درمورد سایر جستارهای تخصصی کافه این قانون نانوشته را رعایت بفرمایید. سپاسگزار عنایت و ارسالات متین شما هستم.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - منصور - ۱۳۹۳/۱۰/۱۵ صبح ۰۸:۵۰

حروف الفبای دستگاه تلگراف براساس کدهای مورس بود. این کدها توسط ساموئل مورس ابداع شد و در واقع اولین شکل انتقال مکالمات و نامه ها بود که امروزه بشکل موبایل خودنمائی میکند و عین صحبت (و حتی تصویر) جابجا میشود. یادگیری این کدها در قرن 21 هم خالی از لطف نیست

این کدها بطور کل در دو شکل (-) و (.)  (خط و نقطه ) هستند و در دستگاه تلگراف که براساس ضربه مبتنی بود ، صدای نقطه یک ضربه و صدای خط یک شکل ممتد کوتاه بود و تشخیص خط و نقطه کار آسانی بود و حرفه ای های این فن در آنزمان حتی نیاز به یادداشت حروف نداشتند و میتوانستند با گوش دادن ، کل جملات را تفسیر کنند. دوستان بیاد دارند که در فیلم تام ادیسون جوان ، ادیسون با بهره گیری از همین کدها و با استفاده از سوت قطار توانست به خواهر خود که سوار بر قطاری بود که بسوی پلی تخریب شده میرفت، به او بفهماند که قطار باید متوقف گردد.

با وجودیکه هنوز هم این علائم در دریانوردی و برخی دیگر از مشاغل بشکل رسمی کاربرد دارد ، بنظر میرسد میتوان در قرن حاضر نیز با بهره گیری از این کدها به دوستان و آشنایان و دیگران برخی مفاهیمی را در شکلی که نمیخواهیم دیگران از قصد ما آگاه شوند انتقال داد. مثلا با سوت زدن در حضور دیگران به دیگری فهماند که منظور ما چیست و چه چیزی از او میخواهیم . یا حتی آنها را در یک پیامک نوشت تا اگر هم کسی دید نتواند به منظور ما پی برد و صرفا شخص مورد نظر از آن آگاه شود .... حفظ کردن علائم کار سختی نیست و با چند بار تکرار و شکل عملی در ذهن خواهد ماند . من برای آشنائی دوستان این کدها در اینجا ذکر میکنم

حرفکدحرفکد
الف • – ص • – • –
ب – • • • ض • • – • •
پ • – – • ط • • –
ت ظ – • – –
ث – • – • ع – – –
ج • – – – غ • • – –
چ – – – • ف • • – •
ح • • • • ق • • • – – –
خ – • • – ک – • –
د – • • گ – – • –
ذ • • • – ل • – • •
ر • – • م – –
ز – – • • ن – •
ژ – – • و • – –
س • • • ه
ش – – – – ی • •

فرض کنید شما میخواهید به کسی بگوئید که دوستش دارید: دوستت دارم

شکل تفکیکی حروف این جمله عبارت است از : د و س ت ت د ا ر م

حروف را البته انگلیسی زبانها از چپ به راست می چینند اما با توجه به فرهنگ وطنی خود از راست به چپ و با توجه به جدول فوق الذکر می چینیم. میتوان بین کدها فاصله یا علامت (،) گذاشت

– • •    • – –     • • •     –     –     – • •     • –     • – •     – –

میتوان بشکل عمودی هم نوشت تا از درهم رفتگی و شلوغی کار کاست:

د : • •

و : • – –

س : • • •

ت :

ت :

د : – • •

ا : • –

ر : • – •

م : – –




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - بانو - ۱۳۹۳/۱۰/۱۹ عصر ۰۸:۱۰

سلام و عرض ادب و احترام خدمت شما بزرگواران و دوستان نازنین کافه کلاسیک.

شرمندۀ همۀ شما هستم که تا امروز نمی دانستم نبودنم می تواند جایی مهم باشد و یا حضورم برای کسی قابل تامل...

نظیر همان داستان زیبای "زندگی شگفت انگیزی است" ساختۀ فرانک کاپرا که عجیب بر دل آدم می نشیند و به یادت می آورد هرچقدر هم کوچک باز جایی، ردپایی از تو افتاده که دلی برایت تنگ شود...

نمی دانم از کجا شروع کنم، بهتر است بگویم که چه شد...بله این بهتر است...

در ارسالهای آخرم نوشته بودم که مدتیست دانشجو شده ام و گرفتار پایان نامه ام هستم، اما بدلیل اشتغال فرصت کافی برای انجامش را نداشته و ندارم و کار به جایی رسید که با تهدید استاد مواجه شدم. این بود که با دوستان کافه نیز در میان گذاشتم و رفتم تا تمامش کنم و برگردم.... این میان مشاجره ای نیز رخ داد که از بخت بد زمانش درست مصادف شده بود با کارهای پایان نامه و غیبت ناشی از آن که متاسفانه به یک حساب گذاشته شدند که خدا را شاهد می گیرم هیچ ارتباطی میان آن ارسالها و آن غیبت نبود... خوشبختانه اگر نام به اصطلاح بانو را برگزیده ام، رفتارم چندان هم نازک نارنجی نیست... :blush:

به قول مسعود خان کیمیایی در همان محله می جنگم !!! میدان را خالی نمی کنم. و اضافه کنم کاربر گرامی آقای منصور را سالهاست که می شناسم از محیطی به نام پرشین تولز و بعد گزاره و بعد کافه کلاسیک.با ادبیات ایشان و لحن انتخابیشان آنقدری آشنا هستم که بتوانم به موقع و در مقام دفاع از انتقادهای وارده شان برخیزم ! مزاح بود جناب آقای منصور...

دوستان گرانقدر رفته بودم که پایان نامه را به سرانجام برسانم، از بخت بدم، دچار مشکلی به نام توقع بالای استاد شدم. هفتۀ قبل تحویل دادم و آماده بودم برای دفاع. اعلام نمودند که که مقاله از آن استخراج نکرده ای موافقت نمی کنم. گفتم می نویسم گفتند اعتباری به قول دانشجو جماعت نیست!!!!! آمدیم و رفتی و پشت سرت را هم نگاه نکردی!!!! خلاصه بنده الان با خستگیی که در تنم مانده بود آمده بودم که بنویسم چه شده اما تا نام کاربری ام را وارد کردم با صحنه ای مواجه شدم که بدون اغراق تا امروز تجربه اش نکرده بودم! 25 پیام خصوصی خوانده نشده با ادبیاتی گوناگون اما با مضمونی واحد، دلمان برایت تنگ است کجایید برگردید............ و آنقدر متحیر شدم که بغض گلویم را فشرد...

و سپاسگزار این بزرگوارانم که نوشته بودند:

دوستان گرامی ام اسپونز، زینال بندری، واشیزو، مگی گربه، سهیل، بتمن، کایزر، ال.بی.جفریز، جو برادلی، تونی آرزنتا، فرانکشتاین، هری، برت گوردون، آرام، زرد ابری، پیرمرد، هانیبال، ژان والژان، کرت اشتاینر، هایدی، جان لاک، نانگیولا و حاج کاظم گرامی که با جملات پرمهرشان شرمنده ام کرده بودند. و بعد تیم مدیریت کافه آقایان کلاسیک، سروان رنو، اسکورپان و خانم لمپرت عزیز.... آنقدر غیبتم طولانی شده بودکه خیلی از نویسندگان نامه را متاسفانه حتی به نام نمی شناختم و افتخار خواندن ارسالی از این دوستان را نداشتم. حتی اطلاع ندشتم که دوست بزرگوار و بی اندازه مهربانم خانم لمپرت به جمع مدیران کافه پیوسته اند و چقدر از این بابت خوشحال شدم و خدا را شکر کردم که بزرگواری در این جا هستند که قصور مرا به بهترین نحوی پوشش داده اند و می دانم ایشان به مراتب بهتر و کاملتر از من به کافه اشراف داشته اند که مدتها بود به خاطر مشکلاتم نمی توانستم با تمام وجود و ذهنم در خدمت کافه باشم.

سپاسگزارم از تمام دوستانی که با بودنشان، با نوشتنشان با حضورشان، سبب ادامۀ حیات کافه هستند و نگذاشتند ذره ای از مسیر و اهداف والای خویش دور شود. که کافۀ ما قرار نبود محیطی باشد در حد دیگر فضاهای مجازی... ما، محفلی داشتیم و داریم که شکر خدا هر کسی نمی تواند به خود اجازه دهد با هر سطحی از سواد، صرفا در آن وقتی بگذراند و کلمه ای بنویسد... نویسندگان بهترینند و خوانندگان آنقدر محترم و متشخص که تا لازم ندانند، دست به قلم نمی برند.

و اما من........... به امید خدا دوباره هستم... شاید کمی از نوشتنهای سابق کم کنم، چون هنوز متاسفانه این رشتۀ پایان نامه سر دراز دارد اماشکر خدا شاکلۀ اصلی اش بر پا شده و دیگر آن فشار سابق در کار نیست. به شما قول می دهم دیگر هستم و ادامه می دهم...... امید که شایستۀ اینهمه مهربانی شما باشم.

بسیار دوستتان دارم و برایتان احترام قائلم.

با مهر و درود

بانو




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۳/۱۰/۲۶ عصر ۰۲:۲۵

(۱۳۹۳/۱۰/۱۹ عصر ۰۸:۱۰)بانو نوشته شده:  

.... کار به جایی رسید که با تهدید استاد مواجه شدم. ، از بخت بدم، دچار مشکلی به نام توقع بالای استاد شدم. هفتۀ قبل تحویل دادم و آماده بودم برای دفاع. اعلام نمودند که که مقاله از آن استخراج نکرده ای موافقت نمی کنم. گفتم می نویسم گفتند اعتباری به قول دانشجو جماعت نیست و ....

بانوی عزیز ,

به گمانم این استاد از ایادی کاپیتان اسکای ( لعنت الله طیاره ) باشد و چه بسا خودش باشد :eee2

چون کاپیتان هم به شغل استادی مبادرت دارند. بعید نیست به سیستم آموزشی آنجا  نفوذ کرده باشند. shakkk!

ما در رایش , استادان زیادی را سوزاندیم و با اینکار علاوه بر دفع فتنه , مبلغ زیادی هم در بودجه آموزشی صرفه جویی نمودیم. در هر صورت اگر دیدید که این استاد زیادی گیر می دهد اطلاع دهید تا قوای وافن اس اس و هنگ چترباز اتو اسکورزینی را سریعا به منطقه گسیل نماییم. بازده کوره های جناب ژان والژان به دلیل فصل سرما بالا رفته و فرآیند" آدم سوزیزاسیون" را بهتر انجام می دهند.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - نوبادی - ۱۳۹۳/۱۰/۲۶ عصر ۰۹:۰۲

با عرض سلام خدمت دوستان

بعد از مدتها فرصتی بدست آمد تا دوباره سری بزنم.

اول اینکه ظاهرا از پست های ارزشمند سرهنگ کورت اشتاينر بعلت مشغله ایشان محروم شدیم.

دوم اینکه بهتر است یک دکمه تشکر کلی گذاشته شود بطوریکه از همه پست ها تشکر شود چون اکثر پست های دوستان شایسته حداقل یک تشکر خشک و خالیست.

سوم اینکه اگر خداوند عمری و وقتی دهد تا ما هم با سواد ناقص خود پست کنیم!هر چند به گفته نوبادی راز یک زندگی دراز اینه که تلاش نکنی تا کوتاهش کنی:

The secret of a long life is you try not to shorten it

و چهارم اینکه یک نفر به نام ترینیتی وارد شهر شده و پا تو کفش ما کرده،خوشحال می شیم تا یک دوئل با هم بکنیم البته قبلش یه تابوت هم از جانگو بگیره با خودش بیاره.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۳/۱۱/۸ عصر ۱۱:۳۴

باز ما مدتی نبودیم و این متفقین شروع به شایعه پراکنی کردند !

و اما اصل ماجرا ...

همانطور که می دانید ما از چندی قبل در خدمت برادر ابوبکر البغدادی ( سرکرده داعش ) بودیم و رفتار آنها را می پسندیدیم. برخی کارهای آنها با روش های پیشوا در رایش سوم مطابقت داشت و البته برخی هم نه. به هر حال ما در خدمت این برادران بودیم تا اینکه قضیه پاریس پیش آمد. پاریس ( شهر عشاق ) چیزی نبود که پیشوا بتواند جنایت را در آن قبول کند. حتی ریک هم که اسلحه به آنها می رساند با این قضیه از آنها روی گردان شد و من نیز هم. پس شبانه در لباس مبدل از قرارگاه بیرون رفتیم . اما به کجا  ؟!

دیگر نه از معمر جان ( شهید مظلوم ) خبر بود و نه بن لادن . پس بناچار مجبور شدیم موقتا به  بشار جان قانع شویم  چون باد مساعد از آن سو می آمد. بشار  هم که می دانست ما اطلاعات ذیقیمتی از ابوبکر البغدادی برایش داریم به گرمی استقبال نمود. البته الحق و انصاف خانم ایشان هم واقعا کم نگذاشتند و خیلی اظهار محبت می کنند ! کوتاه سخن اینکه دیگر ما را با این داعشی ها کاری نیست و همانا سزای کسی که در میعادگاه عاشقان آدم بکشد همین است که افراد کاپیتان اسکای از آسمان نابودش کنند. پاریس خط قرمز ماست.

والسلام

سروان رنو - منطقه ریف دمشق




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - خانم لمپرت - ۱۳۹۳/۱۱/۱۰ صبح ۱۱:۱۵

شاید بهتر بود این مطلب را درتاپیک قشنگ و نوستالژیک پیرمرد گرامی مان،"یادش بخیر" می آوردم ولی از آنجا که بحث قهوه خانه ای است خوب بهتر بود در قهوه خانه آغاز شود وانجام پذیرد...

قدیم ترها یادش بخیر موی سپید آنقدر حرمت داشت که به یک تار آن قسم یاد می کردند. ما جرئت نداشتیم جلوی پدرمادر پا دراز کنیم یا آنها را با لفظ "تو" خطاب نماییم. این باور و این فرهنگ نیک به جامعه سنتی مان نیز بسط پیدا می کرد همیشه بزرگترها جایگاهی ویژه داشتند محال بود در اتوبوس موسپیدی را ایستاده ببینید یا در گذرها سالمندی را کیسه خرید در دست چراکه بامعرفتی همیشه پیدا میشد که بی منت و باافتخاربارش را تا منزل برای او حمل کند.

درقهوه خانه اما،حکایت چیز دیگری بود... وقتی بزرگتری وارد میشد مشتریان به احترامش نیم خیزی میزدند و قهوه چی سفارشی و خارج از نوبت به او می رسید. جوانترها حتی برای نوشیدن ،حتی برای نگاه، حتی برای صحبت از بزرگ اجازه می خواستند و اصطلاح زیبا و وزین "رخصت" بود که گوش نوازانه درفضای کافه طنین انداز بود...یادش بخیر

من جو سنتی قهوه خانه ای راخیلی دوست داشتم و کافه مان را همیشه آنگونه مجسم میکردم. اما وقتی منصورخان گرامی دراقدامی منحصربفرد در طول تاریخ قهوه خانه ای،دستگاه تلگرافشان را درقهوه خانه کافه کلاسیک مستقر کرد و اول بار پیام مهرآمیز و زیبای "دوستت دارم" را با آن به سرتاسرکافه مخابره نمود گفتم کمی مدرنیته هم بد نیست ... قهوه خانه را جلا میبخشد و دل هارا صفا...

بنابراین وقتی از نوافزار هم استفاده بهینه وصلح آمیز و دوستانه شود بسیارهم نیکوست. اما عزیزان مدرنیته باگرایش منورالفکری و با کلید "آزادی بیان" راهگشای درهای بسیاری است که چه بسا متاسفانه درمواردی خواسته و ناخواسته به حریم شخصی دیگران بازمیشوند و حتی خود غربی های متمدن نیز از آن شاکی اند. ببینیم شکایت های فلان هنرپیشه و بهمان سیاستمدار را که از استعمال بدون اجازه نام یا حتی اندک نشان و ردپایی از خود روی محصولی (هرچه باشدحتی ارزشی و پسندیده) کار را به شکایت و دادگاه وخسارت میکشانند و حتی در مواردی که به نظر ما تماشاگران غائله (که اغلب هم پای گود نشسته ایم و میگوییم لنگش کن) حتی آب در دل کسی تکان نخورده، قانون می آیدو در جهت حمایت از شاکی قاطع ترین برخورد رابا متشاکی انجام میدهد.بنابراین اگر میخواهیم از نام و هویت اشخاص یا مطالبشان چه درعالم واقع وچه در مجاز(که آن نیز به نوعی بخش مهمی از زندگی ما راشامل میشود) دربیانات خود استفاده کنیم بهتراست برای حرمت نهادن به ایشان ابتدا رخصت بگیریم.این قضیه بزرگ و کوچک نمی شناسد ولی درباره بزرگترها اهمیت آن دوچندان است.

من بالشخصه وقتی طنز جاری نازی مآبانه سروران سروان رنو،ژان والژان،کاپیتان اسکای،اسکارلت اوهارا ودیگر دوستان دخیل متحد و متفق در این باب را میخوانم بسیار لذت میبرم و ازته دل دراین وانفسای کمبود شادی، میخندم. این کریمان طنز بین خودشان را باقلم توانمندشان بی هیچ چشمداشتی (و بی آنکه کاربران دیگر را وارد جنگ دوم جهانی کنند) در معرض دید سایرین قرار میدهند ومن بسیار متشکرم. بارها در پیام های خصوصی هم سپاسگزارشان بوده ام،بالاخص سروان رنوی عزیز که همواره به ایشان ارادت خاص داشته و دارم.حتی بارها بااشتیاق خواستم خود را وارد جبهه متحدین کنم ولی نه جسارت ورود بی اذن به جمع این بزرگان را داشتم و نه هنر طنز این عزیزان و نه دانش تاریخی و جنگی ایشان...و دریک کلام بسیار برایشان حرمت غائلم ...

امیدوارم هنوز و همیشه حرمت و رخصت در فرهنگ ما معنا داشته باشند چه ما بزرگترها که در احترام به عقاید جوانان پرشورمان کوشا باشیم و چه جوانترها که بدانند موهای سپید در چرخ توانفرسای آسیاب جان به این رنگ درآمده اند. انسان و درخت خیلی شبیه هم اند. هردو با گذر زمان از بیرون قطور تر و از درون حساس و پوک میشوند و با اندک فشاری ممکن است بشکنند. شما وقتی به یک درخت پرشاخه کهنسال برمیخورید اولین فکرتان این است که "عجب پوست کلفت، و ستبر و پایدار است!" چه بسا تابی هم بر شاخسارش بسته و آویزانش شوید و بیاندیشید "این که چیزیش نمیشود" اما حقیقت جز این است. درخت حتی با نوشتن یک یادگاری به نظر شما صاف وساده روی پوست پر چین و چروکش بسیار آزارمیبیند. یادگاری که شاید برای شما،من و خوانندگان دیگر چشم نواز،خواندنی،مفرح و زیبا باشد اما در نظر درخت پیر چیز دیگری است...




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - پیرمرد - ۱۳۹۳/۱۱/۱۴ عصر ۰۷:۱۰

چند شب پیش با جناب سروان پیرامون سروده هایش صحبتی بود، به ایشان عرض کردم که اگر دوست داری کلّیات عروض را برایت واگویه کنم تا وزن شعرهایت بهتر شود، ایشان گفتند خلاصۀ آن را برای بهره مندی عموم در انجمن قرار بده که جایی بهتر از قهوه خانه برای صحبت از آن نیافتم.

خلاصۀ عروض: در ابتدا ذکر می کنم برای تعیین وزن شعر یک مصرع را بخش کرده(مطابق آنچه در کلاس اول ابتدایی انجام می دادیم مثلاً سروان می شود سَر/ وان) و می نویسیم.

قوانین به هر حرف بی صدا(مانند ب، ت، ج و ...) عدد 1 تعلق می گیرد. به هر مصوت کوتاه (-َ،-ِ،-ُ) اگر در ابتدای بخش باشد عدد 2 و اگر در میانه باشد عدد 1 تعلق می گیرد و در مورد مصوت های بلند (آ،ای،او)این اعداد به ترتیب 3 و 2 است. نون ساکن پس از مصوت بلند فاقد اعتبار و عدد صفر به آن تعلق می گیرد. اعتبار بخش آخر هر مصرع عدد 3 است.

حال در هر بخش این اعتبار ها را جمع می زنیم اگر عدد 2 بود از علامت لا و اگر 3 بود از علامت - و اگر 4 یا 5 بود از -لا بهره می بریم.

از مقایسۀ دو مصرع می توان به وزن شعر پی برد. بر حسب قرارداد این وزن با ترکیب از واژه هایی مانند فاعِلاتُن(- لا - -فَعَلاتُن(لا لا - -فاعِلاتُ(- لا - لا مُستَفعِلُن(- - لا -مُستَفعِلُ(- - لا لافَعولُن(لا - -فَعلُن(- -فَعَل(لا -) بیان می شود.

نکته گاهی در معادل سازی دو مصرع با هم، شاعر حق دارد لا را به - یا بالعکس تبدیل کند و یا لالا را به - تبدیل نماید و یا دو هجای مجاور را جابجا نماید.

برای درک مراحل فوق مثالی می زنم(توجه کنید در بخش کردن به آنچه می گوییم کار داریم نه آنچه می نویسیم):

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد                آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

سال/ها/دِل/طَ/لَ/بِ/جا/مِ/جَ/مَز/ما/می/کرد             آ/چِ/خُد/داشت/زِ/بی/گا/نِ/تَ/مَن/نا/می/کرد

-لا/-/-/ لا/ لا/ لا/ -/ لا/ لا/- /- /-/ -               - /لا/-/ -لا/ لا/ -/ -/ لا/ لا/ - /- /- / -

فاعِلاتُن فَعَلاتُن فَعَلاتُن فَعلُن

توضیح به جای U از لا استفاده کردم که نوشتنش آسان تر باشد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - ژان والژان - ۱۳۹۳/۱۱/۱۶ صبح ۱۲:۳۳

هايل هيتلر !

راستش اول ميخواستم اين پست رو توي تاپيك يادش بخير بزنم بعد ديدم شايد دوستان نسبت به وقايع چند ماهه و چند ساله اخير حضور ذهن نداشته باشند.

آلبوم خاطرات رو كه ورق ميزدم گذر عمر را در آئينه ارتش رايش بوضوح ميديدم:

tyu

صص

t5t5

يادش بخير اون روزهايي كه جناب سروان براي سركشي (تفريح و آدم سوزي) به اردوگاه ميومدند.اين جور مواقع معمولا چند تا انگليسي رو توي كوره مينداختيم و دور هم خوش ميگذرونديم.

r45

45t54

t5t

54y

اون دوران همه چيز برامون يكنواخت و عادي شده بود. سوختن اجساد ، اتاق هاي گاز ، اجسادي كه روي هم چيده ميشدند و ...

تا اين كه دوران جنبش و تكاپو فرا رسيد...

اول توي جبهه همپيمان عزيزمان بشار اسد بوديم :

ثثثي

و بعد ، ماموريت در جبهه داعش

صث23

چه دوران خوشي بود...

ثيث

ثق

راستي جناب سروان ، چي شد كه ديگه در جبهه داعش نخواهيم بود؟ ما كه صدتا صدتا سر ميبريديم ، با اين همه تجربه ...

چي شد كه باز به آغوش همپيمان سابق ، بشار اسد برميگرديم؟ ظاهرا هم خانمشون استقبال گرمي از شما بعمل آورده اند!!!!!!!!!

tgtgtg




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۳/۱۱/۱۷ صبح ۰۱:۲۷

(۱۳۹۳/۱۱/۱۶ صبح ۱۲:۳۳)ژان والژان نوشته شده:  

 ما كه صدتا صدتا سر ميبريديم ، با اين همه تجربه ...

ای سرباز بی احتیاط . رعایت حفاظت اطلاعات یادت رفته ؟!

مگر پیشوا در جلسه حزب تاکید نکردند که تمام اقدامات راه حل نهایی بایستی در سکوت رسانه ای انجام شود و هیچگونه تصویر و یا فیلمی نباید به بیرون درز کند ؟ asabi

البته با توجه به اسنادی که اینجا فاش شد اعتراف می کنیم که یکبار مجبور شدیم چند جسد را شخصا بسوزانیم اما اینها فقط جسد مردگان بودند که در اثر بیماری و گرسنگی مرده بودند و بعضی هم در پی بمباران های متفقین کشته شده بودند و گرنه ما هیچ زنده ای را نکشتیم و نسوزاندیم چرا که در کارخانه ها به نیروی کار نیاز داریم. همچنین عکسی که مرا در کنار قربانی با لباس قرمز نشان می دهد فتوشاپ  می باشد چون من همواره با روش سربریدن مخالف بودم و همانطور که در چند پست بالاتر هم نوشتم اصلا به همین دلایل داعش را رها کردم. nnnn:روش کشتن دشمن حساب کتاب دارد آقا. تیرباران و کوره صد شرف دارد , ابهت دارد. چه معنا دارد سر بریدن و آتش زدن ؟ فوق اش دار بزنید. هم کلاسیک تر است و هم تر و تمیز تر. مثل عکس زیر:

مجرم زیر  خودش را به شکل پیشوا در آورده بود و ما این مشکل تشابه را حل کردیم.

و اما بعد ...

با خبر شدیم که بعد از رفتن ما , یکی از خلبانان متفقین توسط داعش اسیر و سپس سوزانده شده. امیدواریم کاپیتان اسکای نبوده باشد. چون اینطور که من فیلم اش را دیدم بسیار خوش ساخت و هنری ساخته بودند و خلبان هم خوب بازی می کرد که بعید نیست اینها از تجربیات خلبان در ساخت فیلم استفاده کرده باشند و کاپیتان هنرمند هم چند وقتی هست که خبری ازش نیست . حالا شما پیدا کنید پرتقال فروش را.

[تصویر: minzdr.gif]




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - پیرمرد - ۱۳۹۳/۱۱/۲۲ عصر ۱۲:۲۸

(۱۳۹۳/۱۱/۱۶ صبح ۱۲:۳۳)ژان والژان نوشته شده:  

tgtgtg

uyj

ما که همۀ حرفهای جناب سروان و دست راستش ژان والژان را ندید و بدون عکس هم باور می کنیم، ولی جناب سروان اخیراً بدجوری شکم آورده و تپلی شده، گویا کم کم وقت بازنشستگی و رسیدگی به همان مأموریت بی جیره و مواجبش که همانا رتق و فتق امور کافه است، فرا می رسد.

ای داد بیداد....یک حلقه هم که در دست چپش است؟! :cccoکی نامزد کرد که ما نفهمیدیدم! با کی؟!:huh:




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - ژان والژان - ۱۳۹۳/۱۱/۲۲ عصر ۱۲:۴۰

دقت نكرديد اون عكس مربوط ميشه به دوره قبل از داعش.يعني دوره بخور و بخواب ولي الآن زمانه فرق كرده.... جبهه داعش تمام توان ما را گرفت و جز بدنامي و شقاوت چيزي برايمان نداشت. از شدت عذاب وجدان داريم آب ميشيم

قضيه حلقه بخودشان مربوطه{#smilies.angry}




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۳/۱۱/۲۲ عصر ۱۰:۵۹

چون ندیدند حقیقت , ره افسانه زدند ....

امان از جنگ روانی این انگلیسی ها و متفقین دغل باز . حال که به تکنولوژی خطرناک فتوشاپ دست پیدا کرده اند همه حقایق را دست کاری می کنند ؛ اما بدانند که ملت کافه  هشیار و بیدار  است.

حال که کار بدینجا رسیده , لازم شد که در عرصه جنگ فرهنگی پاتک و ضدحمله ای در خور , انجام شود. ضمن یادآوری اینکه داستان حلقه در انگشت و شکم بزرگ را با ارایه مدرک به شدت هر چه تمام تر تکذیب می نماییم , توجه همه را به کارهای میزبان گرامی مان بشار جان عزیز , جلب می نماییم:

 عکس زیر همان عکس اصلی از فرد حلقه به دست با شکم برآمده که توسط متفقین جعل شده بود. این شخص یکی از ملاک های معروف است که البته همه ملک هایش در جنگ با خاک یکسان شده . الان بیکار و علاف شده است و همراه بشار به مناطق جنگی می رود و پوکه خالی جمع می کند و می فروشد.

-

به کوری چشم متفقین و آن چرچیل خیکی و بدهیکل ,  میزبان ما بسیار شیک پوش و خوش تیپ هستند و صد البته همسر شان هم همینطور . البته به دلایل امنیتی و غیرتی از گذاشتن عکس همسرشان خودداری کردیم.

بشار جان هر روز صبح در محل کار خود,  پشت iMac و مک بوک خود به رصد اخبار دنیا و اداره امور کشوری و لشکری می پردازد. لازم به ذکر است که بیشتر ارتباط ما با ایشان از طریق yahoo messenger  می باشد. صفحه فیسبوک بشار از بس لایک خورده , لایک دونی اش ترکیده .

ایشان همیشه بین کار و خانه  مرزبندی دقیقی می کنند. بعد از پایان کار , در نقش پدری مهربان , همراه با بچه ها بازی می کنند. من نیز گهگاهی به منزلشان رفت و آمد دارم که بچه هایشان مرا عمو رنو صدا می زنند. دست پخت خانم ایشان واقعا خوشمزه است .

علاقه بشار جان به طبیعت زبانزد است و هفته ای یکبار درختی می کارند. یکبار با ایشان در حال بازدید از مناطق جنگی بودیم که یک تانک به اشتباه بوته ای را لگدمال کرد. ایشان دستور داد عملیات را متوقف نمایند و سربازان پس از ترمیم آن بوته , نسبت به ادامه جنگ اقدام نمودند.

ارادت بشار به پیشوا  انکار نشدنی است. عجیب نیست که رایش سوم هم اکنون در جبهه او قرار گرفته و تمام اسرار قبلی داعش را در اختیار او قرار می دهد. یک شب بشار برای من فاش ساخت که کتاب پیشوا را سه مرتبه خوانده است . البته من که 20 بار خوانده ام به روی خودم نیاوردم و خود را متعجب نشان دادم !

و اما بعد ...

همان طور که دیدید ماجرای شایعه سازی و عکس کذایی , توطئه ای کوچک از جانب ایادی متفقین بود. آنها قصد داشتند که با مطرح کردن شکم برآمده و نسبت دادن آن به ما که اندام کماندویی داریم وانمود کنند که فرستاده پیشوا به جای عملیات چریکی در حال بخور و بخواب است . همچنین با طرح قضیه حلقه ازدواج و نسبت دادن آن به ما می خواستند قلب جمع کثیری از نامزدهای ما را در رایش  بشکنند و ما را در یک دردسر بزرگ بیندازند. زهی خیال باطل. nnnn:

اما سردسته و آغازگر این توطئه پیرمرد بود که البته با شناختی که از او داریم ناخواسته فریب این نقشه شوم را خورد. البته ما عکسی از او به دست آورده ایم و اگر ایشان به دشمنی با رایش ادامه دهند حتما افشاگری های دیگری در راه خواهد بود.

. تصویری از پیرمرد که از متفقین بازی خورد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - پیرمرد - ۱۳۹۳/۱۱/۲۶ عصر ۱۲:۰۴

در ابتدا حکایتی مناسب حال سروان و اهل حلقه اش نقل می کنم:nnnn:

گویند هیزم شکنی بود که روزی در کوهستان گرفتار خرسی می شود. با خرس در می آویزد و خرس وی را بر زمین می زند. او بیهوش می شود امّا خرس می پندارد که مرده است و از آنجا که خرس مردار را بیشتر می پسندد، او را رها می کند تا روزی دیگر او را بخورد.

مرد بر می خیزد امّا از دو گوش معزول می گردد. کینۀ خرس در دلش می نشیند و هر جا که خلقی را در حین صحبت می دیده، چون سخنانشان را نمی شنیده، به ایشان می گفته:" اگر خرس را می گوئید، بد جانوری است."

حال حکایت امروز ماست. فرزندم! متفقین و دوستان هفتادسال پیش، امروز در هم ریخته اند، چرا که 

از میان رفته رایش و گشتاپو/ هیتلر و اس اس و سپاه آلمانا

امّا در مورد بازی خوردن پیرمرد باید بگویم که:

تا نباشد چیزکی والژان نگوید چیزها

پسرم جناب سروان! اگر دقت می کردی می دیدی که این دست راست غایبت، مرد آتش افروز کافه، ژان والژان بود که اوّلین بار این عکس را از تو منتشر کرد. پس بدان که دشمنانت بیخ گوش تو رسیده اند امّا تو ای داروغۀ کُپُل در خواب غفلتیnnnn:

[تصویر: 1423851431_5616_3679ee5823.jpg]

و امّا پیش قاضی و معلّق بازی؟!:!z564b نزد بشّار
من بکردم سفارشت سروان/ورنه از قهر او نبردی جان

[تصویر: 1423852050_5616_4c7a48edd9.jpg]

در مورد آن عکس کذایی،:cccoپر واضح است این پیرمرد سیاه سوخته و ته دیگ و دودکش، با شمایل بنده که اصولاً آنتی اسموک و ضدّ دود هستم، هیچ سنخیتی ندارد و توسّل به چنین حیلۀ سخیفی تنها بر کوس رسوایی مدّعیان می زند.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - پیرمرد - ۱۳۹۳/۱۲/۱ صبح ۰۹:۵۳

چنانچه دوستان مستحضرند بالغ بر یک هفته است که دست راست جناب سروان ،ژان والژان که پای ثابت انجمن است و قاتل جان من، غایب گشته. شنیده شده وی در اطراف کافه چنین می خواند و می رود:

شبی گیسو فروهشته به دامان....و ژان والژان میان شهر ویلان

 چرا جلاد نامد سوی کافه....به تنهایی بگوید این هذیان

 هزاران کاربر در نوبت مرگ....ولی کو آتشی در کوره سوزان؟

 چرا من با همه خوش خدمتیم....کنون دور از تو ام اندر خیابان؟

 مگر با من نه تو همکار و همدل....چرا بردی ز یادم سهل سروان؟

 مگر داعش چه بد کردند با ما....چرا رفتی، رنو، سمت اسد جان؟

 چرا بر من بپوشیدی مسائل....چرا کردی دو دست در جیب تنبان

بکردی امرم و گفتی رو اِذهَب....کجا جویم نخود بر رنگ قطران

 از این دنیای دون دارم شکایت....از این بی معرفت، نا اهل سروان




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - زینال بندری - ۱۳۹۳/۱۲/۷ عصر ۱۱:۱۳

دوستان کافه کلاسیکی.  جناب فرانکنشتاین یکی از  از اعضای پر شور سایت که حتما با کمکها و فعالیت ایشون اشنا و علاقه مند هستید.  در بستر بیماری و در بیمارستان هستند. برای سلامتی ایشون دعا کنید




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - منصور - ۱۳۹۳/۱۲/۹ صبح ۱۰:۳۹

این پاسخ احوالپرسی من از فرانکنشتاین (از طریق مسنجر) است . ایشان  مشکل تنفسی دارند و به بخش آی.سی. یو. منتقل شده اند. پاسخ دهنده از نزدیکان ایشان است و از طریق تلفن همراه پاسخگو بوده اند(رازمیک نام واقعی ایسان است که در امضاهای پوسترهای طراحی شده فرانک دیده میشود). در جمله آخر، ایشان طلب دعا کرده اند. به امید بهبودی ایشان و همه بیماران (همچنین دائی این حقیر که یکی دو روزی است در بخش سی.سی.یو بخاطر سکته قلبی در حالت اغما هستند)

Hello , this is Mary I have Razmik's phone sorry cant write in persian but I can read , Thank you for concerning Razmik's health , unfortunatly he transferred to ICU due to respiratory failure ,he's lungs collaps couple hours ago , so many complications , its safer for him to be in that unite for now , thank you very much for your love and support , please keep praying




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - فرانکنشتاین - ۱۳۹۳/۱۲/۱۱ صبح ۰۳:۱۹

سلام و درود خدمت دوستان عزيزكافه
نميدونم چطور از شما بابت اينهمه عشق و محبت كه بنده در بكي از سخت ترين لحظات زندگي ام ابراز داشتيد ، تشكر كنم . چند ساعتي بيش نيست كه منزل امدم و ده روزي قراره در منزل بستري باشم و وقت خواهم داشت به كليه پيغامهاي رسيده پاسخ بدم ، يه تشكر ويژه از زينال بندری و منصور عزيز دارم كه يك روز مرا تنها نذاشتن .   با تشكر و احترام 




جاری ام از عــــــــــــشق! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۳/۱۲/۲۹ عصر ۰۷:۱۹

بهارتان خجسته باد!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - پیرمرد - ۱۳۹۴/۱/۱ عصر ۰۷:۵۳

بهار اکسیر رویش است. نه تنها مایۀ رویش در جمادات و نباتات و حیوانات که موجب طراوت روح و بعد ماورایی انسان نیز هست. ترنم قطرات باران بهاری نویدبخش روییدن جوانه هاست حتّی جوانۀ امید در دل دلفسردگان و برای رشد صحیح جوانه گاهی لازم است شاخه های قطور و سابقاً پربار نیز هرس شود تا جوانۀ جدید راه خود را بیابد و نیروی کافی را از تنۀ اصلی دریافت کند.

هر بشری حرفهایی برای گفتن دارد و حرفهایی برای نگفتن و به قول دکتر شریعتی  

حرفهایی هست برای گفتن، كه اگر گوشی نبود نمی گوییم

و حرفهایی هست برای نگفتن ، حرفهایی كه هرگز سر به ابتذال گفتن فرو نمی آرند.

حرفهایی شگفت ، زیبا و اهورایی همین هایند

و سرمایه های ماورایی هر كس به اندازه ی حرفهاییست كه برای نگفتن دارد

حرفهایی بی تاب و طاقت فرسا كه همچون زبانه های بی قرار آتشند

و كلماتش هر یك انفجاری را به بند كشیده اند




كلمه هایی كه همچون پاره های بودن آدمی اند …

اینان همواره در جستجوی مخاطب خویش اند

اگر یافتند ، یافته می شوند و در صمیم وجدان او آرام می گیرند

و اگر مخاطب خویش را نیافتند ، نیستند

و اگر او را گم كردند ، روح را از درون به آتش می كشند

و دمادم حریق های وحشتناك عذاب بر می افروزند

و خدا برای نگفتن حرفهای بسیار داشت كه در بیكرانگی دلش موج می زد و بیقرارش می كرد

و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد ؟

هر كسی گمشده ای دارد

و خدا گمشده ای داشت

هر كسی دوتاست و خدا یكی بود

هر كسی به اندازه ای كه احساسش می كنند هست

هر كسی را نه بدان گونه كه هست احساس می كنند

بدانگونه كه احساسش می كنند هست


انسان یك لفظ است كه بر زبان آشنا میگذرد

و بودن خویش را از زبان دوست می شنود

هر كسی كلمه ای است

كه از عقیم ماندن می هراسد...

(متن کامل این کلام)

کلام شریعتی چنان زیباست که از ادامۀ آن با قلم خویش شرمگینم امّا به ضرورت چند کلمه می افزایم.

این محفل جایی است برای تبادل اطّلاعات و افکار و عقاید با محوریّت سینما و دوبله و هنرهای مرتبط با آن، و تنها کسی می تواند در این محفل همیشه حرفی برای گفتن داشته باشد که خبرۀ این زمینه ها باشد و یا مشتاقی نستوه، لذا برای من که در این مسیر نوآموزی بیش نیستم و حرفهایم  را در این باب زده ام و توان و وقت و حوصلۀ رسیدن به جوانان و مشتاقان جمع را ندارم، بهانه ای برای ادامۀ حضور وجود ندارد و به همین دلیل از صاحب محترم کافه جناب کلاسیک خواسته ام که حساب کاربری ام را غیرفعّال نماید. و این آخرین ارسال را هم برای زدودن هرگونه شائبه ای قرار می دهم.

امروز بسیار خرسندم که حدود هفت ماه در خدمت بزرگواران و صاحبنظران این جمع بودم و در این مدّت بیشتر از مطالب مفید دوستان و غائبان بهره بردم و جز اندکی بر آن نیفزودم و تشکّر دوستان در ذیل مطالب ارسالی ام را تنها نشانۀ لطف و بزرگ منشی ایشان می دانم.

در انتها شعری از خیّام را قرار می دهم که اگر دوستان در تعامل با یکدیگر آن را نصب العین خود قرار دهند بسیاری از ناملایمات در نطفه خفه می شود.

اسرار ازل را نه تو دانی و من       و این حلّ معمّا نه تو خوانی و نه من

هست اندر پس پرده گفتگوی من و تو        چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من

برای همه سالی پربار و پر امید از بُعد مادّی و معنوی از درگاه الهی مسألت دارم




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - خانم لمپرت - ۱۳۹۴/۱/۲ صبح ۰۱:۴۸

(۱۳۹۴/۱/۱ عصر ۰۷:۵۳)پیرمرد نوشته شده:  

... هر بشری حرفهایی برای گفتن دارد و حرفهایی برای نگفتن ...این محفل جایی است برای تبادل اطّلاعات و افکار و عقاید با محوریّت سینما و دوبله و هنرهای مرتبط با آن، و تنها کسی می تواند در این محفل همیشه حرفی برای گفتن داشته باشد که خبرۀ این زمینه ها باشد و یا مشتاقی نستوه، لذا برای من که در این مسیر نوآموزی بیش نیستم و حرفهایم در این موضوعات را زده ام و توان و وقت و حوصلۀ رسیدن به جوانان و مشتاقان جمع را ندارم، بهانه ای برای ادامۀ حضور وجود ندارد و به همین دلیل از پدیدآورندۀ کافه جناب کلاسیک خواسته ام که حساب کاربری ام را غیرفعّال نماید...

جناب پیرمرد گرامی درود برشما و دوستدارانتان

دوست فرزانه و گرانقدر گفتنی ها را گفتید و چه نیکو ارسالاتی پربار و وزین وزیبا ازخویش به یادگار گذاشتید. ناگفتنی ها را نیز یا قابل ندانستید یا جای صحبتش نبود باشد در گنجینه دل پنهان بدارید. اما دیگر خداحافظی چه معنایی دارد؟! من امشب آمدم بهاریه بنویسم دیدم با خزانی مواجه شدم که نه برگ ریزان بلکه درخت تناور و سایه افکن کافه را دارد باخود می برد!... گفتم درخت؟! یکبارهم جایی دگر گفته بودم درخت و آدمی بسیار شبیه یکدیگرند. درخت هم تانهال است امید و زیبایی می بخشد وقتی هم به سن باردهی نشست با میوه و برگ و شاخه و چوب خود نعمت میگستراند اگر هیچکدام نشد یا دیگر در توانش نبود، تنها و تنها حضورش مایه آرامش و سایه آفرین است. سایه بزرگترها برای باقی جماعت مایه ی امنیت، دلگرمی ،برکت و حرکت است... و آری جای درخت در بوستان است تبرها را به آتش افکنیم...

اگر خسته اید به خود مجال استراحت دهید اگر از کسی رنجیده اید سوء تفاهمات را از پیش رو بردارید. اگر دیگر نمی خواهید فعالیت سینمایی داشته باشید مانعی نیست سکوت شما هم با ارزش و آموزنده است. اما چرا خداحافظی؟!!!... با یک وداع ساده بهار کافه را دستخوش خزان نکنید ...

کوتاه سخن اینکه شما بزرگی بودید که درغیاب تک تک هم کافه ای ها جویای حال و احوالشان می شدید و حتی مصرانه آشکارا و نهان درصدد برگرداندن ایشان به همت جمع به کافه کلاسیک بودید و تا حصول نتیجه برقرار می ماندید...  ما همه از این حرکت نیک و پر مهر شما آموختیم ... شاعر نیشابوری چه زیبا سرود:  درس معلم ار بود زمزمه محبتی --- جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را  ... حال تکلیف این مکتب نشینان «اهل» شده چیست اگر آموزگارشان روزی «گریزپای» گردد؟!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - Kurt Steiner - ۱۳۹۴/۱/۳ عصر ۰۴:۳۹

.

این پست به احترام یکی از اعضای با دانش و محترم انجمن نوشته میشود .

.

(۱۳۹۴/۱/۱ عصر ۰۷:۵۳)پیرمرد نوشته شده:  

بهار اکسیر رویش است. نه تنها مایۀ رویش در جمادات و نباتات و حیوانات که موجب طراوت روح و بعد ماورایی انسان نیز هست. ترنم قطرات باران بهاری نویدبخش روییدن جوانه هاست حتّی جوانۀ امید در دل دلفسردگان و برای رشد صحیح جوانه گاهی لازم است شاخه های قطور و سابقاً پربار نیز هرس شود تا جوانۀ جدید راه خود را بیابد و نیروی کافی را از تنۀ اصلی دریافت کند ...

.......................................................................................................................................

دوستان گرامی کافه کلاسیک

عرض سلام و ادب دارم،

می دانیم که موضوع های تاریخی یکی از پرکاربردترین زمینه های داستانی برای فیلم سازان و کارگردانان مطرح تاریخ سینما بوده است و کمتر کارگردان برجسته ایست که حداقل یک فیلم با درونمایۀ وقایع تاریخی نساخته باشد. لذا جای آن داشت که خیلی پیشتر جستاری برای پرداختن به فیلم های تاریخی در انجمن ایجاد گردد ...

http://cafeclassic4.ir/thread-659-post-24587.html#pid24587 

......................................................................................................................................

با عرض سلام و ادب خدمت دوستان گرامی

چندی است که است توجه مشتریان کافه بیش از پیش به عدم حضور صاحب نظران قدیمی جلب شده و هر از گاهی ندایی از سویی برمی خیزد که به یاد آرید یاران رفته را. خود من هم گاهی اشارتی به موضوع کرده ام ...

یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد

به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد

http://cafeclassic4.ir/thread-57-post-24524.html#pid24524

.

در هنگامه بهار به دوست نازنین و عزیز کافه کلاسیک که پستها و نوشته های زیبایش، آمیخته با احساس و تعهد و مملو از مهربانی، ادب و تواضع است ...

.

جاییکه حافظ می فرماید :

.

هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم

هرگه که یاد روی تو کردم جوان شدم

.
شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا

بر منتهای همّت خود کامران شدم

.

آن روز بر دلم در معنی گشوده شد

کز ساکنان درگه پیر مغان شدم

.

.

امیدوارم همیشه روزهای زندگی برایتان با شادمانی و سلامت، با یاد و مهر " او " سپری گردد و این نه یک وداع، بلکه سلامی دوباره باشد ...

سلام به مهربانی ... سلام به پاکی و طراوت ... سلام به رویش و جوانه های زندگی ... و سلام به خداوند هستی آفرین .

.

.

steiner




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - Kurt Steiner - ۱۳۹۴/۱/۷ عصر ۱۱:۲۳

(۱۳۹۳/۱۲/۱۴ صبح ۱۲:۴۶)شرلوك نوشته شده:  

yami  عزیز اسم کارتون مورد نظر شما Farbrorn som inte vill va' stor (1979) میباشد.

http://www.imdb.com/title/tt0180353/

یک چند روز هست، وقتی از کنار پلاک 221B خیابان بیکر عبور میکنم؛ از دور چراغهای اتاق شرلوک هلمز رو خاموش میبینم . با خودم میگم شاید الان شرلوک در حال سفر با قطار برای حل یک معما است و حتماً دکتر واتسون هم همراهش هست . به هر حال کافه و تالار جستجوی فیلم الان پر شده از آگهی های مختلف روزنامه های صبح تایمز ...

.

مدتی است که شبکه نمایش در حال پخش بعضی فیلمهای قدیم شرلوک هلمز با بازی بازیل رتبون است . فکر میکنم یکی از اونها که تمام داستان در داخل قطار رقم میخورد؛ از برنامه هنر هفتم پخش شد که البته با دوبله قدیم بود . بخصوص این دیالوگ از دکتر واتسون که خطاب به هلمز می گفت :

" ولی رفتار اون مثل یک جنتلمن واقعیه ! "

.

راستش من هر چی دست نوشته های دکتر واتسون رو خوندم؛ نفهمیدم کاراگاه چطور فیلمها رو پیدا میکرد . به هرحال ما منتظر شرلوک میمونیم تا به سلامت از سفر برگرده ...

.

.

steiner




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - خانم لمپرت - ۱۳۹۴/۱/۲۱ عصر ۰۴:۱۳

حرمتِ زنیتِ مادرتون رو حفظ کنین

(مادر- علی حاتمی)

درود بر همه شما عزیزان

روز و روزگارتون خوش، مبارکتون باشه ولادت فاطمه زهرا س و روز فرخنده مادر

می دونم دراین روز و این مناسبت خجسته همه سینمایی ها وچه بسا غیر سینمایی ها یاد فیلم مادر شاهکار ماندگار شادروان علی حاتمی میفتن و نقش چهره باصلابت مرحومه رقیه چهره آزاد در نظرشون تداعی میشه. خدا همه مادرها رو حفظ کنه اونایی رو هم که به رحمت حق رفتن بیامرزه وروحشون رو قرین رحمت کنه.

تو این روز عزیز بعضی از ما باید چندجانبه تبریک بگیم نه فقط به مادرامون بلکه مادر همسرانمون تازه فقط این نیست مادربزرگ های دوست داشتنی باصورتهای مواج و نگاههای مهربون و منتظر هم مشتاق دیدن وشادباش نوه هاشون هستن. گفتم مادربزرگ یاد بی بی ماندگار سینمای ایران هم بخیر که بیشتر ماها با قصه های اون و مجید بزرگ شدیم، شادروان بانو پروین دخت یزدانیان.

رقیه چهره آزاد و پروین دخت یزدانیان وخیلی از مادر و مادر بزرگهای ما درگذشته اند اما تصویرقشنگ و فداکاریهاشون همیشه در ذهن ما پابرجاست. همونطور که به درگذشتگان ارج مینهیم قدر اونایی که هستن و سایه شون بالاسرمونه بیشتر و بیشتر بدونیم. هر روز باید برای ما روز مادر و پدر باشه تاجای حسرتی باقی نمونه. زیاده عرضی نیست فقط بازم روز مادر رو به همه مامانهای نازنین کافه و مادرهای گلِ کاربرانِ فهمیده مون تبریک میگم... صدسال به از این سال ها... ان شا الله




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - اسکارلت اُهارا - ۱۳۹۴/۱/۳۱ عصر ۰۶:۳۴

از آنجاییکه در سال جدید تصمیم گرفتم تاکتیک های گذشته رو کنار بذارم

و تاکتیک های جدید یاد بگیرم.

خیالاتی به سرم زد و نقشه های گوناگونی به ذهنم رسید.

مدتی ست که جنگ کافه کلاسیک به صورت توپ و ترقه در کردن اون هم از جانب جبهه ی رقیب یعنی "متفقین" جریان داشته و خوشبختانه سربازان ما هم از این تاکتیک های  نمایشی هراسی به دل راه نداده اند و حتی پاسخی در حد همون سروصداها به این تحرکات ناچیز نداده اند و اساسا می دانند که دشمن سعی در بالا بردن روحیه ی سربازان خود دارد چرا که اردوی آن ها به شدت دچار تضعیف روحیه شده و چیزی نمانده که دست به خودکشی دست جمعی بزنند.

سروان رنو فرمانده ی اردوی دشمن به طورمداوم در سفربه سر می برد و جانشین ایشان جناب ژان والژان بیچاره با صادر کردن بیانیه ها و انتشار فیلم های دهشت ناک و تو خالی سعی می کند در نبود سروان رنو که خبرش از حضور در مهمانی های دیکتاتورها می آید، شرایط نیروهای خود را عادی نشان دهد.

بله می گفتم

هر چند که اگر کمی صبر کنیم خودشان تسلیم شده و از پای درخواهند آمد،

اما خالی از لطف نیست اگر کمی بجنگیم و تا هوا هنوز گرم نشده و دشمن خودبه خود از پای در نیامده، از شرایط موجود به صورت مانور استفاده کرده و دوباره آمادگی رزمی و دفاعی خود را به جهانیان نشان دهیم.

یکی از نقشه هایی که هم اکنون در جبهه های زیادی مورد استفاده قرار می گیرد، استفاده ازگروهک ها و فرقه هایی است که می توانند به راحتی در دشمن نفوذ کرده و از طریق انواع اغتشاشات سازمان یافته دشمن را از پای درآورند.

خوشبختانه آمریکایی ها و انگلیسی ها این تاکتیک را به کمال می دانند و آن را در بسیاری از موقعیت های بحرانی به کار برده و نتایج موفقیت آمیزی به دست آورده اند.

در این راستا گروهکی با نام    AASK200 (ارتش ارواح سرخ کافه کلاسیک – فلسفه ی وجود 200 در نام گذاری این گروهک باید به صورت یک راز حفظ شود)  تشکیل گردید.

و تعداد زیادی تک تیرانداز داوطلب به سرپرستی واسیلی قهرمان به عضویت این گروهک درآمدند. همچنین کاپیتان اسکای و تیم پرواز ایشان پشتیبانی از این گروه نخبه و آماده را در مواقع لزوم به عهده دارند. وظیفه این گروهک ترور مهره های مهم دشمن از جمله سروان رنو و جناب ژان والژان است.

هر چند که حیف است این دو شخصیت به خاطر داشتن سبک منحصر به فرد خود در جنگاوری که به عنوان پدیده هایی جهانی و فوق العاده نیز شناخته شده اند، ترور شوند، اما ما به این نتیجه رسیده ایم که تا این دو مهره ی کلیدی در جبهه ی دشمن وجود داشته باشند، جنگ به طور کامل تمام نخواهد شد و آوای پرنده ی صلح در تمام دنیا طنین انداز نخواهد شد.

بدین وسیله AASK200 وضعیت فوق العاده اعلام می کند و از کلیه سربازان خود که در مرخصی استحقاقی در جزایر قناری، سواحل استرالیا و هاوایی و .... (کلا سربازان ما خیلی شیک اند:D) به سر می برند تقاضا می کند به پایگاه خود بازگردند.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - ژان والژان - ۱۳۹۴/۲/۱ صبح ۰۶:۵۱

ظاهرا زخم هاي دشمنان قديمي ما ، روباه پير استعمارگر و همراهان شکست خورده آنها التيام يافته كه چنين خط و نشان ميكشند!!!

بانو اسكارلت بدانند كه آن موقع نيز مانند امروز ، ما در صدد نابودي كامل شما و محو كردن نامتان از جغرافياي زمين و زمان بوديم تا اينكه پيشوا فرمودند: "ميخواهيم مهرباني و عطوفت خود را ثابت كنيم، مراقب باشيد ، نبايد بيشتر از يك سوم مردم كره زمين كشته شوند."

لذا عقب نشيني كرديم ... دندان بر جگر گذاشتيم ... خون دل خورديم ... چرا كه امر مافوق بود.

و اما بعد...

سفرهاي نظامي جناب سروان رنو كاملا همسو با اهداف بشر دوستانه و در راستاي تحقق آرمانهاي پيشوا انجام ميگيرد. هر جا كه صداي غرش توپ جنگي و يا بمباران هوايي شنيده شود ، جناب سروان رنو بسان كماندويي حرفه اي  فورا در مهلكه حاضر و تدابير لازم را اتخاذ مينمايند.

ايشان در ليبي مشاور ارشد نظامي قذافي و دوست صميمي او بودند.

همين سمت را در سوريه هم دارند. در جبهه داعش بقدري خوش درخشيدند كه جناب ابوبكر البغدادي در مورد ايشان گفت: كفي قطع الرؤؤس يا رنو

در حال حاضر با توجه به نياز شديد پادشاه عربستان به مشاور عالي نظامي در عمليات طوفان قاطعيت (عاصفة الحزم) بر ضد يمن ، جناب سروان رنو با اولين پرواز خود را به رياض رسانده و مورد استقبال گرم ملك سلمان بن عبدالعزيز ، پادشاهي عربستان قرار گرفتند

در طي ديدار و گفتگوي اوليه قرار بر اين شد كه فرمانده فعلي ستاد مشترك ارتش سعودي ، ژنرال احمد العسيري از سمت خود بركنار شده و جناب سروان رنو ، فرماندهي ستاد مشترك ارتش سعودي را عهده دار شوند. همچنين در طي برنامه ضيافتي كه بمناسبت ورود سروان رنو به رياض ترتيب داده شده بود ، ملك سلمان بن عبدالعزيز شخصا با ايشان به رقص شمشير پرداختند.

سروان رنو در حال گرفتن حكم فرماندهي ارتش سعودي از ملك سلمان بن عبدالعزيز

جناب سروان رنو در مراسم ضيافت خانوادگي پادشاه عربستان

با آرزوي موفقيت براي جناب سروان رنو




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - برو بیکر - ۱۳۹۴/۲/۱۲ صبح ۱۲:۲۴

سلام بر دوستان

امروز روز پدر است.

خوش بحال دوستانی که پدرشان در قید حیات است.

بنظر من شما جزو خوشبخت ترین انسانهای روی زمین هستید. زندگی یعنی تپیدن قلب پدر.

بسیار سعادتمند هستید که امروز در تکاپوی آن هستید که برای پدرتان چه چیزی بعنوان هدیه میخواهید بخرید.

امسال دومین سالی می باشد که من بجای خرید هدیه به گلفروشی میروم و دسته ای گل بعنوان هدیه میخرم و راهی مزار پدرم می شوم و حسرت روزهایی را میخورم که با چه ذوق و شوقی مردد می ماندم که امسال چه چیزی برایش بخرم تا غافلگیر شود؟

حسرت روزهایی را میخورم که میتوانستم بیشتر در کنارش باشم اما نبودم.

مات و مبهوت روزهایی هستم که او بود اما گویی من نبودم.

خیلی رک بگویم دوستان ، خیلی جستجو کردم تا در وصف پدر بهترین و زیباترین شعر و تعریف را انتخاب کنم تا این پست را به آن مزین کنم . در وصف پدر هزاران جمله قصار و شعر گفته اند اما تصمیم گرفتم در یک کلام  تجربه شخصی خودم را خدمت هم کافه ای های عزیز عرض می کنم: پدر کسی ست که تا هست قدرش را نمی دانیم ، پدر زمانی عزیز می شود و زمانی پدر می شود که در میان ما نیست.

پدر وقتی تکیه گاه و شمع خانواده می شود که در زیر خروارها خاک به آرامش ابدی رسیده است.

من هنوز بعد از گذشت بیش از دو سال به این باور نرسیده ام که پدرم دیگر نیست. قدر پدرانتان را بدانید تا یک روز مانند من حسرت نخورید.

امروز پدرتان را غرق در بوسه کنید. هیچ هدیه ای بالاتر از این نیست که به او بگوئید چقدر دوستش دارید. شاید چنین فرصتهایی بعدها دست ندهد ، با قانون طبیعت نمی توان جنگید. چه بخواهید و چه نخواهید روزی خواهد آمد که او دیگر در کنارتان نیست. پس تا هست از وجودش لذت ببرید.

شاید امروز شما آنقدر بزرگ شده باشید و او آنقدر پیر ، که از کمکهایش بی نیاز شده باشید. شاید پدرتان دیگر نان آور خانواده نباشد و قامتش پیر تر از آن باشد که تکیه گاه شما باشد. اما همین که هست چنان به شما دلگرمی می دهد که حد ندارد.

ایکاش پدرم زنده بود تا امروز بجای خریدن گل و نثار فاتحه ، هدیه ای برایش می خریدم  و بر دستانش بوسه می زدم و به او می گفتم هرچه دارم از برکت وجودش بوده است. دستان یک پدر هرچقدر هم که پیر باشد باز بوی نان می دهد.

نمی خواهم این پست را زیاد شخصی کنم. دوسال و نیم پیش پدر من ناگهان بیمار شد و ظرف چهل روز دارفانی را وداع گفت. من و برادر و خواهرانم بیش از چهل سال سر بارش بودیم و او سایه بان ما. او بیش از چهل سال از ما مراقبت کرد. اما افسوس که خودش حاضر نشد بیش از چهل روز رحمت مراقبتش را به ما بدهد.

لطفا برای شادی روح تمام پدران درگذشته فاتحه ای بخوانید.

ارادتمند

بروبیکر




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۴/۲/۱۹ عصر ۰۲:۳۸

(۱۳۹۴/۲/۱ صبح ۰۶:۵۱)ژان والژان نوشته شده:  

سفرهاي نظامي جناب سروان رنو كاملا همسو با اهداف بشر دوستانه و در راستاي تحقق آرمانهاي پيشوا انجام ميگيرد. هر جا كه صداي غرش توپ جنگي و يا بمباران هوايي شنيده شود ، جناب سروان رنو بسان كماندويي حرفه اي  فورا در مهلكه حاضر و تدابير لازم را اتخاذ مينمايند.

سروان رنو در بخش خبری ساعت 14 شبکه یک  !!! 

امروز در بخش خبری نیمروز شبکه یک , در خبر مربوط به جنگ یمن , عکس بالا به همین صورت در میان عکس های پخش شده نمایش داده شد ! ظاهرا عکس ویرایش شده جناب  ژان والژان (حفظ الله فتوشاپه) اینقدر در کافه پربازدید بوده که در موتور جستجوی گوگل جزء عکس های جنگ یمن انتخاب شده و توسط تدوین گر و سازندگان این بخش خبری نادانسته انتخاب شده است. :cheshmak:

پ.ن: ممکن است این بسته خبری در بخش ها دیگر خبری هم بازپخش شود.

پس نوشت: لینکی از این اتفاق که توسط کاربر بتمن آپلود شده است :

http://s6.picofile.com/file/8187691850/FILE.avi.html




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - پیرمرد - ۱۳۹۴/۳/۱ عصر ۱۱:۴۴

اندر حکایت دیدن پیرمرد مر سروان را و مجادلۀ ایشان و اعراض سروان

[تصویر: 1432385422_5616_ca1266aa12.jpg]

بدیدم جوانی چو سرو سهی.....نژاده بگوهر همه فرّهی

به بر اندرش جامۀ رزم بود.....ولی چهره اش خالی از حزم* بود

نه ریش و نه شارب نه عینک به چشم.....به خدّش** ندیدی تو ردّی ز خشم

شدم غرّه بر اینچنینم پسر.....که آسوده خشتم نهد زیر سر

بگفتا که عزم یمن کرده ام.....از این جان و تن، دل همه کنده ام

بگفتم مگر اهل و فرزند نِی.....که خواهی بکندن از این خاک، پی

بگفتا عزب مانده ام، بی زنم.....نخواهم نژادی ز خود وانهم

بگفتم مکن با خودت دشمنی.....تو تنها پسر، وارث ناممی

بگفتا ز دل مهر تو کنده ام.....و تنها به اینگا*** دلم داده ام

بگفتم برو از سلیقه تهی!.....چرا تو همه حوریان را نهی؟

سپردی دلت را بدان زشتخوی.....که کنده دل از خان و فرزند و شوی

مده دل بدان بی وفا گنده پیر**** ..... که سازد روان و توانت اسیر

برو یک ز خوبان عالم گزین.....که قدر تو را داند او بیش از این

بگفتا که سمعم کنون پر شده..... از اندرز و هشدار هر پندده

برو گوش نوشا***** و سالم بجوی.....نه آگنده گوش منِ خیره خوی

چو دیدم ندارد ثمر پند من.....بکردم دو صد لعن بر برگمن


* حزم: هشیاری و دور اندیشی

**خدّ: چهره

***اینگا: مخفّف اینگرید

****گنده پیر: زن بسیار سالخورده

*****نوشا: مخفّف نیوشا به معنی شنوا




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - Behrooz - ۱۳۹۴/۴/۸ صبح ۰۶:۲۵

(۱۳۹۴/۲/۱۲ صبح ۱۲:۲۴)برو بیکر نوشته شده:  

خیلی رک بگویم دوستان ، خیلی جستجو کردم تا در وصف پدر بهترین و زیباترین شعر و تعریف را انتخاب کنم تا این پست را به آن مزین کنم . در وصف پدر هزاران جمله قصار و شعر گفته اند اما تصمیم گرفتم در یک کلام  تجربه شخصی خودم را خدمت هم کافه ای های عزیز عرض می کنم: پدر کسی ست که تا هست قدرش را نمی دانیم ، پدر زمانی عزیز می شود و زمانی پدر می شود که در میان ما نیست.

سلام و درود بیکران

با نوشته های جنابعالی در خصوص پدر و نقشش در خانواده موافق هستم .

در خصوص شعر که فرموده بودید من نظر شخصی ام این است زیباترین شعری که در وصف پدر شنیده ام ، شعر " در جستجوی پدر " استاد شهریار می باشد .

اگر تاکنون مطالعه نفرموده اید ، حتما بخوانید ، بسیار زیباست .

با مهر

بهروز




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - ژیگا ورتوف - ۱۳۹۴/۴/۲۱ عصر ۰۴:۲۲

نوازنده دوره گرد

پنجره را که باز می کنی ، هزار پرنده سپیدبال پرپر زنان وارد اتاق می شوند.پرده کهنۀ سکوت روبروی من جر می خورد.دیوار ها از هر طرف عقب می نشینند عقب ، عقب تر تا آن که دیگر دیده نمی شوند.این جا دنیاست ، این جا تمام دنیاست با تمام کوچه پس کوچه هایش .این تمام آوازهای فراموش شده دنیاست.این حضور تمام ستاره های سوخته دنیاست که دیگر بار سوسو زدن خویش را آغاز کرده اند. این غباری که نسیم با آن بازی می کند غبار داعش است .این صدای خنده های مردم حلب و صنعا و دروازه غار تهران است . انوش ، انوش ، انوشای فرهیختگی  بال افشان ، بال افراز ، بال گلریز بر آسمانۀ زیست .فشان ، فشان باغ های عطرافشان بر تمامی هست و نیست.نیست نیست دیگر آن همه زخم های خونچکان تنم . پایه های صندلی ات روی شانه های ابر . دور می شود تا مرز ندیدن ، نزدیک می شود تا مرز حل شدن در تب نگاه.آه...پنجره بسته ..

***

کیستی تو پیرمرد ! دیدمت هزار بار از شرار خود خاکستر شدی و دوباره آغاز شدی. راز شدی .

کلیپ




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - پیرمرد - ۱۳۹۴/۴/۲۳ عصر ۱۰:۳۵

سلام به همۀ اعضای محترم این محفل و بازدیدکنندگان گرامی

مدتی به اینجا سر نزدم و و دوستان هر یک به زعم خود برداشتی از عدم حضورم داشتند. لذا شاید لازم باشد توضیحاتی بدهم.

جناب منصور خان که معتبرترین فرد در این محفلند، در جستار آورده اند که... افاضاتی در مورد مرحوم تختی نمودند که بنده همانجا پاسخی به ایشان دادم و گرچه ایشان در پاسخ، قضیه را 180 درجه برعکس نشان دادند، اما دلگیری من از پاسخ ایشان به خودم نیست، من امروز ملتی را می بینم که با ارزش های چندهزار سالۀ خود بیگانه است و نماد ملی خود را مورد اهانت قرار می دهد.

(۱۳۹۴/۳/۲۴ صبح ۰۹:۲۲)منصور نوشته شده:  

(۱۳۹۴/۳/۲۳ عصر ۱۲:۲۹)پیرمرد نوشته شده:  

شما گفتۀ ایشان را توهین به قشری دانستید که آرزوی رسیدن به آرزوها  را زمانی در هیبت فردین می دید. آیا تمامی مردم ما ذائقه شان ملک مطیعی و فردین بود؟ آیا دیگرانی که به سینما نمی رفتند مردم ما نبودند و می توان به قهرمان آنها اهانت کرد؟ امّا این ادعای فردین و بهمنش توهین به مردمی است که تختی اسوۀ مردانگی و زبان مخالفت آنان با حکومتی است که امثال بهمنش و فردین نه تنها با آن مشکلی نداشتند بلکه در آن رشد یافتند. توهین به مردمی که فکر می کردند و در هپروت یک شبه پولدار شدن نبودند، توهین به مردمی که از ظلم نفرت داشتند و نفرتشان از فحشا و فساد حکومت پهلوی را در سیمای تختی نشان می دادند. توهین به مردمی که ایرانی به معنی واقعی کلمه بودند.

سنی از شما گذشته است. انتظار آرامش از دوستان کهل و باتجربه برای دوستان جواب انتظاری واهی نیست. جوگیر و احساسی شدن صحبتهای سنجیده را از آدمی سلب میکند. هرچند صحبتهای شما ناسنجیده نیست اما با طمانینه بیان نشده است. بعنوان مثال اینهمه کلمه ی "توهین" در یک پاراگراف از خود بجا میگذارید و آنرا مذمت میکنید اما در انتهای همان پاراگراف خود به فردین و بهمنش تهمت و افترا می بندید که امثال اینها از آنجا که با رژیم شاهنشاهی مشکلی نداشتند توانستند در آن محیط رشد کنند. معتضد را فلان می نامید و دکتر کاووسی را بهمان . صغیر و کبیر را با جاروی احساسات خود در زباله دانی ذهن خود جمع میکنید تا تختی را تطهیر کنید . بدون شک مطابق با گفته شما تختی نیازی ندارد برای تطهیرش دیگران را زایل کنیم تا از پله های سوخته آنها کسی چون تختی را بالا ببریم.

ایشان می فرمایند چرا بارها کلمۀ توهین را به کار برده ام. خوانندگان محترم بدانید که تختی یک فرد نیست. او یک نماد است و اتفاقاً نماد باورهای درست و آرمان های مقدس ایرانیان در برهه ای از تاریخ ماست. او آخرین مرد از زمرۀ پهلوانان است. نماد یک ملت مانند پرچم آن ملت، مقدس است. نقش پرچم چه بر روی مقوا باشد چه بر روی حریر زربافت به یک اندازه محترم است. من اگر صدهزاربار هم کلمۀ توهین را بکار می بردم به ازای بیش از صد میلیون ایرانی که تا کنون بر جاودانگی تختی صحه گذاشته اند، عمق توهین را نشان نداده بودم.من کسی را نسوزانده ام، فقط یادآوری کرده ام که  با استناد به گفته های چنین کسانی، نمی توان کسی چون تختی را زیر سؤال برد. با اینگونه صحبتها تنها تمام آرمانهای صحیح به مشتی خاکستر تبدیل می گردد.

تختی بزرگ است اما اگر کوه دماوند هم باشد، وقتی هر روز عده ای قدری زباله بر فراز آن خالی کنند پس از مدتی از دیو سپید پای دربند به غول سیاه غرقه در گند بدل می شود.

دوست عزیز! می گویید چرا برآشفته ام؟ شما اگر ضربه ای که به شانۀ دوستتان می زنید، با همان شدت به دهانش بزنید پر از خون می شود و اگر به زیر جناغ سینه اش بزنید حتی ممکن است بمیرد. امیدوارم منظورم را متوجّه شوید.

معیار مردانگی و جوانمردی در قاموس ایرانی و اهل گود(که خود نیز از آن بوده ام و با ایشان حشر و نشر بسیار داشته ام)، جلب توجه جنس مخالف نیست بلکه جلب محبت و ارادت مردم کوچه و بازار و گرفتن حقّ ضعفا و افتادگان است و پاداش آن نیز بوسه بر شاهزاده خانم و ملکه نیست که دست ارادت مردان بر شانۀ پهلوان است.

شاید مردم ما چون قهرمان و نماد زیاد داشته اند، آنها را اینقدر بی ارزش می شمارند. شاید اگر مثل کشور چند قومیتی سوئیس(شامل اقوام آلمانی، فرانسوی، ایتالیایی و رومانش) فقط یک گیوم تل داشتیم و به اعتبار آن زیر بار ناپلئون و فرانسه و آلمان و هیتلر نمی رفتیم، احترام نماد جوانمردی را بیش از این حفظ می کردیم. در سوئیس که منتهای آزادی مطلوب قاطبۀ مردم دنیاست کسی بعد از چند صد سال برای تفنّن و یا اینکه بگوید من چیزی می دانم که شما نمی دانید، نمی گوید"گیوم تل چلاق و احول بود یا اصلاً پسری نداشت که سیب روی سرش بگذارد و با تیر بزند." و لو راوی این ادعا افراد سرشناسی هم باشند.

نکتۀ جالب بیانات دوستمان اینجاست که به نقل از چند تن، نکاتی را می گویند و اگر بنده ادعاهای این افراد را کذب بدانم به آنها توهین کرده ام. آیا من ملزم به تأیید هر چرندی هستم و لو اینکه در صد کتاب هم نوشته شود؟ بنده گفته و می گویم امثال بهمنش و فردین با حکومت شاهنشاهی ایران مشکلی نداشتند و به اعتبار فعالیت در حوزۀ فرهنگی مورد نظر دستگاه پهلوی مشهور شده اند. این که اظهر من الشمس است. جناب منصورخان که به گفتۀ خودشان دوستانی در صدا و سیمای فعلی دارند بهتر از من می دانند که برای تصدّی کوچکترین سمتی، آن هم از نوع  فنّی و نه نمایشی، در یکی از شعب دور افتادۀ این دستگاه، باید صلاحیت فرد بارها در طی مصاحبه های گزینشی احراز گردد و گذر از این گذر از پاسخ به نکیر و منکر در شب اول قبر نیز دشوارتر است، حال ایشان توقع دارند بنده بپذیرم بهمنشی که برنامۀ زنده در صدا و سیمای شاهنشاهی اجرا می کرده، ضد سلطنت بوده است! یا فردین که چنان فیلمهای مورد نظر آن حکومت را بازی می کرده، تقیه می کرده و مثلاً به جای 1.2.3 یا دیالوگ هایش(روایت اساتید دوبله و سینما در این مورد متفاوت است)، سه ضربی "مرگ بر شاه" می گفته!

البته لازم به ذکر است، صرف طرفداری از حکومت پهلوی تا جاییکه دست به جان و مال مردم نبرده باشند، جرم نیست کما اینکه هنوز هم بسیاری از مردم ممکن است آن سبک را بیشتر از امروز بپسندند.

منصورخان، اگر حضرتعالی از عکسی که جناب فرانکنشتاین از جلد فیلم زورو گرفته به عمق توطئه پی می برید، بنده هم پس از عمری سیاست بازی می فهمم که خسرو معتضد که استاد دانشکدۀ افسری شاه و جیره خوار دستگاه فرح پهلوی است، و از هر کجای تاریخ که رها شود حال چه زمان فریدون فرّخ باشد و چه جنگ یازده رخ، چهار دست و پا بر فرق میرزا کوچک خان و مصدق فرود می آید، قصدش بیان تاریخ نیست، بلکه کوبیدن استقلال طلبان این مملکت و تطهیر چکمۀ رضاخانی و وطن فروشی محمدرضا پهلوی، در زی اهل تاریخ است. و اتفاقاً ادعاهای بهمنش و فردین نیز قطعاتی از همین پازل شوم است.

این نکته را هم یادآور می شوم، من نمی گویم از وضع موجود مملکتم خرسندم امّا نارضایتی ام دلیلی بر دعوت مردم به بلعیدن آن چیزی نیست که قریب به چهل سال پیش قی کرده اند.

(۱۳۹۴/۳/۲۴ صبح ۰۹:۲۲)منصور نوشته شده:  

لحن شما مرا یاد 16 سال پیش خودم انداخت. در اولین فاروم فارسی(ایرانکلیک). صحبتهای ما در آنجا حول مباحث مذهبی و دینی بود. بحث بین من و یک دوست اهل تسنن از عربستان بود که فارسی هم میدانست... ناگهان یک نفر با نام کابری لامذهب از در بدر آمد و نوشت : این علی علی که شما همش به بوغ و کرنا میکنید یک آدم قد کوتاه خپل گردن کوتاه بوده است! ... عرق سردی به پیشانی من نشست. ضربان قلبم به 150 رسید و شب تا صبح نخوابیدم . به مقدسترین داشته های ذهنی ام در خصوص ائمه و سرو و سالار آنها توهین شده بود وووو .... بعد ها یاد گرفتم بر سر هیچ داشته ای تعصب نورزم. تعصب فرصت شنیدن را از انسان میگیرد. شنیدن چیزهائی که خلاف نظر باورهای ماست.

اینجا جای بحث مذهبی نیست اما وقتی ایشان آن را پیش می کشند و نقاطی ابهام آفرین را مطرح و سپس رها می کنند، بنده هم به اجبار باید پاسخ ایشان را بدهم.

دوست گرامی! لازم به ذکر است که اصولاً بحث مذهبی آن هم با اهل سنّت اولاً مورد تأیید ائمۀ شیعه نیست(اصول کافی جلد 1 ، کتاب توحید، چهار حدیث آخر و ایضاً اصول کافی جلد 4، کتاب ایمان و کفر، ص 629 ترجمۀ کمره ای) ثانیاً اینکار مطالعه و اشراف زیادی را می طلبد که بسیاری از علمای دین نیز در آن در می مانند ثالثاً جای آن فضای مجازی و در حضور جمع نیست که اگر در پاسخی در بمانیم، افراد زیادی دچار شبهه شوند.

از سوی دیگر بیانات آن لامذهب گرچه نادرست است و با نیّت توهین مطرح شده، امّا اگر نگرش ما به رهبران دینی بخصوص مولا علی علیه السّلام درست باشد، می دانیم که عظمت مولا به علم و تقوا و یتیم نوازی و هزاران خصلت نیکوی دیگرش است و نه ابعاد جسمانیش و همچنین پاسخ این ادعای مطرح شده که در زمان مولا نیز بیان شده، توسط خود حضرت علی علیه السلام داده شده است.

نتیجه گیری شما نیز صحیح نیست چرا که تعصّب ناشی از عقیدۀ محکم و تفکر و تعمّق و مطالعه با تعصّبی که حضرتعالی مثال زده اید کاملاً متفاوت است.

(۱۳۹۴/۳/۲۴ صبح ۰۹:۲۲)منصور نوشته شده:  

(۱۳۹۴/۳/۲۳ عصر ۱۲:۲۹)پیرمرد نوشته شده:  

در حکومتی که فیلم محمّد رسول الله تنها به علّت یکی دو صحنه تظاهرات در مکّه اکران نشده، زنده بودن تختی که خاری در چشم شاهپور غلامرضا پهلوی بوده چگونه تحمّل می شده است؟

فیلم محمد رسول الله (پیام) محصول 1977 یا 1356 است اما درست در ایام آغازین انقلاب در ایران از طرف شخص بنام محمد زاده و با وساطتت مجتهدی خریداری و پس از دوبله در سینماها اکران شد. شعار "دیو چو بیرون رود فرشته درآید" که در انتهای فیلم از زبان راوی فارسی فیلم (فریدون فرح اندوز) ادا میشود یک جمله تحریف شده اضافی است که به مقتضیتات شعارهای انقلابی آنزمان به فیلم اضافه شد.مضاف بر قصه ی غدیر خم که به هیچ عنوان در نسخه اصلی وجود ندارد. تولید این فیلم 1977 است اما در سال 1978 اکران جهانی شد که البته در سطح بین المللی توفیقی نداشت. اکران این فیلم در سطح بین المللی همزمان با سال انقلاب در ایران بود و سینماها رو به تعطیلی میرفت. صحبتی که فرمودید مستند تاریخی ندارد چراکه مجتهدی که همکلاس مصطفی عقاد در آمریکا و از عوامل پشت صحنه فیلم بود و در کنار وی شهریار روحانی پردازش موسیقی آنرا در کنار موریس ژار انجام میداد اذعان دارند که فیلم در همان سالهای تولید در ایران نمایش داده شد و اکران یا عدم اکران آن ربطی به دوره پیش از انقلاب به هیچ عنوان ندارد.

در مورد تاریخ اکران فیلم مزبور بین سال های 1976 و 1977 اختلاف است، امّا کلّاً صرف سال اکران مطرح نیست، بلکه بایستی بدانیم فیلمهای عقیدتی از این دست با روشن شدن داستانشان ، از طرف دستگاه امنیّت(چه شرقی و چه غربی) مورد بررسی قرار می گیرند و لزوماً جهت گیری حکومت صراحتاً اعلام نمی شود بلکه در مورد این فیلم ادعا شده بود که به ساحت مقدّس پیامبر گرامی اسلام در این فیلم توهین شده است و البته این موضوع در کتب سینمایی قابل یافتن نیست بلکه منابعی دیگر را برای تحقیق می طلبد. و لذا سرمایه گذاران با آگاهی از این جهت گیری خطر نکرده اند که برای اکران این فیلم در ایران اقدام کنند و مورد استنطاق ساواک قرار گیرند.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - منصور - ۱۳۹۴/۴/۲۴ صبح ۰۸:۲۳

(۱۳۹۴/۴/۲۳ عصر ۱۰:۳۵)پیرمرد نوشته شده:  

جناب منصور خان .....

بدیدم تریسی که پیرانه سر   ......  نهاده زمین و زمان را به فر

که نامش نه رستم نه اسفندیار ...... نه منصور و لمپرت و اسکارلت اوهار 

گزیننده نامش بود پیرمرد ...... همه در مقامش عزیزان مرد

به کافه همی آمد و می شد او ...... دلیلش نگفتی به یار و عدو

گهی صحبت من گهی قهر یار ....... گهی ناز و گه خستگی از بهار

به رفتن سکوت و به آمد خروش ....... به گفتن ادیب وبه هیبت چموش

به مردی مراد من و دیگران ....... به گفتن سخندان چو پیغمبران

به عشق وطن یگانه چون من ...... علمدار دین و فتوح و فتن

به پیرانگی زودرنج و عجول ...... طرفدار عشق و شعور و فعول

من از رنجشش باب تختی خجل ....... بود حرف  او را موید سجل

شبابی بود راز کبرم عزیز .... تو را کهتری باید از راز و میز

که من گرچه منصورم و تو پیرمرد ...... تو تاجی و من در مقام تو مرد




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۴/۴/۲۷ عصر ۰۸:۲۹

(۱۳۹۴/۴/۲۷ عصر ۰۴:۱۰)اکتورز نوشته شده:  

طلوع خورشید دریک صبح دلپذیر تابستانی 6:00 AM/ بوکان 1394 / دوربین : موبایل ، توسط اینجانب .

هر چقدر این اروپاییان در داستان ها و فیلم هایشان تابستان را می ستایند و دوست می دارند , ما خاورمیانه ای ها و ایرانی ها باید از تابستان متنفر باشیم. به نظر من که بدترین فصل سال است بدون شک. ( البته زمانی که مدرسه می رفتیم نظرمان چیز دیگری بود :eee43 )

بهار که فصل گل و زندگی است. پاییز که فصل خنک شدن هوا و رنگ و وارنگ شدن زمین و رعد وبرق و باد و باران . زمستان هم که فصل برف و باران و ابر و نزدیکی به عید و ... . حالا این تابستون  چی داره غیر از گرما و قبض برق نجومی و آفتاب سوزان و هوای شرجی ؟!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - اکتورز - ۱۳۹۴/۴/۳۰ عصر ۱۱:۴۳

جناب سروان رنو تو این سالها اینقدر تو این مسیر خط استوا بودن و گشتن و قتل و عام کردند که گرما ظاهرا بیش از اندازه کلهء مبارکشان را داغ کردند که اینگونه از تابستان متنفر شدند . اگر یک هفته را در بوکان بگذرانید کاملآ نظرتان در اینباره فرق خواهد کرد ولی متاسفانه نمیشود که دعوتتان کنم نکند که بیایید و اینجا آشویتس راه بیاندازید .

*************

از اون سالهایی که من زمستون رو دوست داشتم خیلی گذشته / این سالها جهان بینیم عوض شده / ذاویهء دیدم تغییر پیدا کرده و وسعتش بیشتر شده .

یه ضرب المثل داریم که میگه : تو تابستون هرجایی که بخوابی خونهء خودته / در حقیقتم همینه ضمن اینکه تو تابستون سبکتر میگردی و راحت تری .

یه شعر در مورد زمستون دارم که ترجمهء فارسیش یه خورده فیچل فاچ میشه و شاید نتونه پیامش رو کامل برسونه ، اونم اینه که میفرمایم :

زمستان آمد

سرما به زمین آمد

آسمان برف هدیه داد

و برگ فقیر

ارزشش را از دست داد

*************

وقتی ظهر تو خیابونای خلوت و خنک بوکان راه میروم ( البته من گرمی هوارو حس نمیکنم و اگرهم باشد برایم لذت بخش است ) و بوی خوب عطر دانهیل قهوه ای ام هوای مسیر را پرمیکند و توی ذهنم یک موزیک زیبا با ریتم عربی تداعی میشود اونجاست ، دقیقآ همونجا ، درست تواون لحظه ، تو همون حس وحاله که به خودم میگم : جانمی جان ، سروان رنو نمیتواند ازاین فضای باحال یک گرم هم برای خودش داشته باشد.:D ( البته کاپیتان اسکای و سایر اعضای هم پیمان میتوانند مهمان ما باشند و یه روز بیان تا دورهمی با هواپیماهای فوق العادهء کاپیتان ببریم حوالی شهر پیک نیک )

**************

راستی تو تهران و سایر شهرهای بزرگ شما هنوز هم دود استشمام میکنیـــــــــــــــــد؟!!

**************

کی پایه است که یه ظهر خوب جمعه باهم بریم یه سر به غار آبی تاریخی ( سه هۆڵان / سهولان ) بزنیم خنکی هوای اونجا آدم رو حالی به حولی میکنه .

**************

تصور کنید تو یک فیلم کلاسیک کری گرانت پشت رل یه اتومبیل روباز نشسته و باد خنکی چهره اش رو نوازش میکنه و موهاشم دو انگشت بالا اومدن و دارن تو هوا برا خودشون میرقصند و بعد وسط راه میزنه کنار و یک کوکا ی خنک میزنه به رگ و دوباره با گوش دادن به یک تراک زیبای جاز از رادیو به مسیرش ادامه میده ( حالا که اینقدر خوش ذوقید و تونستید تصور کنید از فانتزی خارج بشید ) و باور کنید که من بیشتر اوقات تو تابستون این پلان زیبا رو تجربه میکنم .

**************

این رو هم داشته باشید مال دوسه سال پیشه .

http://cafeclassic4.ir/thread-497-post-17438.html#pid17438

**************

حرف آخر

کاش همهء فصلهای سال تابستان بود 




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - ژان والژان - ۱۳۹۴/۵/۱ صبح ۰۹:۵۲

(۱۳۹۴/۴/۳۰ عصر ۱۱:۴۳)اکتورز نوشته شده:  

جناب سروان رنو تو این سالها اینقدر تو این مسیر خط استوا بودن و گشتن و قتل و عام کردند که گرما ظاهرا بیش از اندازه کلهء مبارکشان را داغ کردند که اینگونه از تابستان متنفر شدند . اگر یک هفته را در بوکان بگذرانید کاملآ نظرتان در اینباره فرق خواهد کرد ولی متاسفانه نمیشود که دعوتتان کنم نکند که بیایید و اینجا آشویتس راه بیاندازید .

جناب اكتورز!!!!

انگار فراموش كرده ايد كه آشويتس كافه و ساير ارگانهاي تصفيه نژادي در سردترين نقاط يعني در استانهاي شمالغربي واقع شده است؟!

نگاهي به دماي هوا در اردبيل ، تبريز بيندازيد.

اينم عكسي از آشويتس ما در وسط چله تابستون(همين الآن يهويي):

به جناب سروان رنو : تشريف بيارين آشويتس تا دور هم چند تا انگليسي بندازيم تو كوره و گرم بشيم.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۴/۵/۱ عصر ۰۲:۴۰

(۱۳۹۴/۵/۱ صبح ۰۹:۵۲)ژان والژان نوشته شده:  

به جناب سروان رنو : تشريف بيارين آشويتس تا دور هم چند تا انگليسي بندازيم تو كوره و گرم بشيم.

گفتی آشویتس و کردی غمگین ام  ژان والژان ؛rrrr:

اتفاقا دلم برای آن مکان آرام و دوست داشتنی با آن هوای فرحبخش حسابی تنگ شده است.

جناب اکتورز خبر ندارند که در این هوای 50 درجه , با اینهمه لباس و تجهیزات , چه بر ما می گذرد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - جروشا - ۱۳۹۴/۵/۸ عصر ۰۹:۰۹

سلام من کافه کلاسیک و کاربرانش رو خیلی دوست دارم کم میام نت ولی هروقت میام پاتوقم اینجاس یک شعر برای کافه گفتم که گرچه خیلی غیرحرفه ایه ولی به بزرگواری خودتون ببخشید تقدیم به همه شما سروران گلم:

در عالم مجاز کجا بود منزلم

هی چرخ می زنم که پسندد کجا دلم

یک کافه ی کلاسیکِ زیبا و دلنشین

با حکمت و هنر وادب گشته است عجین

یک کافه ای به رنگ و به پهنای آسمان

برسردرش نشسته جمیع ستارگان

هرجا درون کافه عزیزی نشسته است

دل را به مهر کافه کلاسیک بسته است

اعضا ، یک به یک گل گلدان کافه اند

جمعی ادیب و عالم و بس خوش قیافه اند

هرمشتری بزور ز کافه برون رود

پاینده باد کافه کلاسیک تا ابد:heart:




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - Memento - ۱۳۹۴/۵/۱۳ صبح ۱۲:۳۶

دوره جوانی دوره ایست که نمیتوانی آن رادرک کنی.مگر موقعی که آن را طی کرده باشی
تازه وقتی که کمی سر عقل آمدی فورا مانند جرقه ای تو را ترک خواهد کرد



زینال بندری ؛ کسی که خودش به خودش میگه شر کافه ولی ما که همچین چیزی ندیدیم.

مصداق عینی کسی که دوران شر و شور بودن را گذاشته است کنار و حالا مثل دریای بعد از طوفان، آروم آروم است. کسی که انقدر به دیدنش توی کافه خو گرفتیم که اصلا حس نمی کنیم تنها یک سال از حضورش در کافه می گذرد.

13 مرداد سالروز عضویت ایشون در کافه است...

دوران شر بودنش از پستی که موقع ثبت نام نوشته مشخصه:

زینال بندری' نوشته شده:

سلام.آقا قرار نیست کسی جوابگو باشه؟ من طبق قوانین ثبت نام کردم . اگه مشکلی هست بگید.رفع کنم. امیدوارم ملاکتون برای صلاحیت افراد نوع فعالیتشون تو سایت باشه نه پیش داوری.خواهش میکنم رسیدگی کنید.ممنون

تسلطش به سینما هم از بدو ورود به کافه مشخص بوده. جایی که به فاصله 5 روز بعد از تایید عضویت 6 تا از درخواست های در مورد نام فیلم و دوبلر رو جواب داده اند و بعد از 3 ماه از حضورشون کاربر 3 ستاره با اعتبار 10 شدند.
البته الان دیگه بیشتر در قسمت دایره المعارف دوبله می بینیمشون؛ با پست های دقیقشون در مورد فیلم های مختلف که با زحمت فراوان تدوین می کنند.

نکته همیشگی پست های ایشان ادب، تواضع و اختصارشه. پست های بدون هیچ توضیح اضافه ای.
ایشون 21 بار در تاپیک درخواست راهنمایی در مورد نام فیلم پست گذاشتن که هیچ کدوم از اون ها سوال نبوده، بلکه همه جواب های مختصر و درست بوده است. هر چند ایشان به خاطر تواضعی که دارند اصولا از کلمات شاید و احتمالا استفاده می کنند. برای اینکه ببینید چقدر پست های زینال مختصره تمپلیت پست هاشون رو می نویسم:

اول نقل قول از سوال کننده، بعد سلام بعد جمله ای به این مضمون که شاید فیلم مورد نظر شما فلان باشد. بعد هم نام انگلیسی، سال ساخت و لینک IMDB . به معنی واقعی کلمه جامع و مانع.
در این 21 پست فقط از 263 تا کلمه استفاده کرده که یعنی به عبارتی 12.5 کلمه برای هر پست که البته  گفتم سلام و شاید و اینها هم جز ثابت این 12.5 تاست.

--
از نکات دیگر شخصیتی زینال بندری عزیز هم باید به توجه شون به پست های خام کوچک تر های کافه، مثل من، اشاره کرد که با خضوع مثال زدنی همه رو لایک می کنند.(که احتمالا این اخلاق رو از پیرمرد مهربان کافه به ارث بردند.)

ایشون از جمله آن دسته از بزرگان کافه هستند که تعداد تشکر هایی که کرده اند با تعداد تشکر هایی که ازشون شده در یک مرتبه است. با این تفاوت که تعداد پست هایی که گذاشتن کمتر از 200 تا است؛ به این معنی که هر پست ارزشمندشون حدودا 14 تا لایک خورده یا به عبارتی دیگر به ازای هر پستی که گذاشتن از 14 تا پست دیگه تشکر کردن.

     ضمن اینکه به یاد بیارید که اصولا به زحماتی که دوستان در تاپیک راهنمایی در مورد نام فیلم می کشند ظلم میشه، چون با وجود اینکه انرژی و تسلط زیادی می طلبه ولی اصولا فقط سوال کننده و چند نفر دیگر از این پست ها تشکر می کنند.

--

از بین پست های ایشون فقط 2 تا پست اول در زمان عضویت لایک نخورده بود که اون دو تا رو هم من تشکر کردم تا هیچ پستی از ایشون بدون تشکر باقی نماند...

الان هم وظیفه خودم دونستم که از طرف خودم و بقیه اهالی کافه یک تشکر و خسته نباشید حسابی به ایشون بگم و براشون آرزوی موفقیت و سربلندی کنم.

ببخشید دیگه؛ این اطلاعات آماری تنها چیزهایی بود که تونستم از پست های کوتاه ایشون بکاوم. به نظر آقایان فرانکنشتاین و منصور بهتر می تونند از سجایای اخلاقی ایشون بگند.

--
این پست را با جمله زینال در ضمن اعتباری که به BATMAN عزیز داده اند تمام می کنم. توجه داشته باشید که در حین دادن اعتبار مسلما کاربر 3 ستاره بوده اند:

زینال بندری' نوشته شده:به پاس زحماتتان برای کافه کلاسیک و برخورد مهربانانه با تازه واردینی مثل من



20 پست ایشان در تاپیک درخواست راهنمایی در مورد نام فیلم: (نام انگلیسی و لینک IMDB حذف شده است.)

زینال بندری' نوشته شده:

سلام. مجموعه مورد نظر شما احتمالا "فونتامارا" باشد
سلام. فیلم مورد نظرتان "پنجه گربه" است
سلام. فیلم اول "بازگشت زمان" نام دارد که باز سازی هم شد و نام فیلم دوم "نیروی مسلح" است
سلام.فیلم مورد نظر شما "دزدی به خاطر مالیات" است
سلام.شاید هم فیلم مورد نظرتان این فیلم باشد The Uninvited.2009
سلام.شاید فیلم مورد نظر هر دو عزیز "راز شهر فولاد" باشد
سلام. احتمالا فیلم مورد نظر شما "مرز ناپدید شدن" باشد. که دو نسخه دارد
سلام.فیلم مورد نظر شما "تنهایی" است
سلام شاید فیلم مورد نظر شما "نهنگی برای کشتن" باشد
سلام.احتمال میدم فیلم مورد نظر شما "اژدهای سفید" باشد
سلام به نظرم دو فیلم مورد نظرتان "دایره سرخ" و "تسخیر ناپذیران" باشد
سلام.فیلم مورد نظر شما "ارواح نا آرام" میباشد
سلام. شاید فیلم مورد اشاره شما این فیلم باشد  The Faculty 1998
سلام.به نظرم فیلم مورد اشاره شما این فیلم باشد Crying Freeman 1995
جواب سوال شما که سوال جناب "جان لاک" هم میباشد. فیلم "جدال در شهر" است
سلام. فیلم مورد نظر شما در سوال دوم "نسخه سحرامیز" است که قبلا در همین بخش به این فیلم اشاره شده.
سلام.فیلم مورد نظر شما "سرزمین الماس" ساخته "ساتیا جیت رای" است
سلام.به نظرم فیلم مورد نظر شما "بانی لیک گمشده" باشد. که چندی پیش از شبکه نمایش پخش شد و در کافه کلاسیک هم به ان پرداخته شده است
سلام.فیلم مورد نظر شما به احتمال زیاد "من و پسر" با بازی "دنی آیلو" در نقش "هری" میباشد
سلام. احتمالا فیلم مورد نظر شما در سوال دومتان "گودزیلا علیه مگالون" باشد

پی نوشت: آشنایی من با کافه از جایی شروع شد که دنبال یک فیلمی که در کودکی دیده بودم و خیلی دوست داشتم می گشتم. با وجود اینکه تلویزیون این فیلم رو زیاد پخش کرده بود ولی هیچ کدوم از دوستان اونو ندیده بودند و توی هر سایت خارجی هم پرسیدم جوابی پیدا نکردم در حدی که کم کم داشتم فکر می کردم توهم زدم.
تا اینکه یک بار در گوگل آدرس کافه رو پیدا کردم و با خوندن مطالب تاپیک درخواست راهنمایی در مورد نام فیلم فهمیدم اگه یه جای دنیا بتونم جواب این سوال رو پیدا کنم اینجاست. به محض تایید عضویت با اعمال تک ماده و بند "پ" و "ر" از طرف سروان رنو این سوال رو در اون تاپیک پرسیدم که متاسفانه کسی جواب نداد. با توجه به اینکه خیلی برام مهم بود بعد از دو-سه ماه دوباره این سوال رو پرسیدم و این دفعه زینال بندری عزیز جواب داد و این شروعی بود بر ارادت بنده به ایشون...

این پست 21 ام جناب زینال بندری در اون تاپیک است:
 

سلام. شاید فیلم مورد نظرتان "سیاره بی دفاع" باشد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - زینال بندری - ۱۳۹۴/۵/۱۳ صبح ۰۲:۰۸

بابت لطفی که دوستمون به من داشتند متشکرم اما راه بسیار زیادی وجود داره تا من  حتی  به گرد پای دوستان و بزرگان سایت برسم.و خودم رو در حد این تعاریف  نمیدونم و فقط در این مدتی که تو سایت حضور داشتم سعی کردم من هم سهم کوچکی در این محفل داشته باشم.ممنون همگی




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - rahgozar_bineshan - ۱۳۹۴/۵/۱۳ صبح ۰۶:۵۱

(۱۳۹۴/۵/۱۳ صبح ۱۲:۳۶)هانیبال نوشته شده:  

دوره جوانی دوره ایست که نمیتوانی آن رادرک کنی.مگر موقعی که آن را طی کرده باشی
تازه وقتی که کمی سر عقل آمدی فورا مانند جرقه ای تو را ترک خواهد کرد



زینال بندری ؛ کسی که خودش به خودش میگه شر کافه ولی ما که همچین چیزی ندیدیم.

مصداق عینی کسی که دوران شر و شور بودن را گذاشته است کنار و حالا مثل دریای بعد از طوفان، آروم آروم است. کسی که انقدر به دیدنش توی کافه خو گرفتیم که اصلا حس نمی کنیم تنها یک سال از حضورش در کافه می گذرد.

13 مرداد سالروز عضویت ایشون در کافه است...

...

دیروز داشتم فیلمی می دیدم- البته فقط چند دقیقه اولش- دیدم نوشته صداگذاری توسط dereberiza!

دوستان می دانند که این آیدی مال جناب زینال بندری خودمان در سایتی دیگر است.

زینال متشکریم!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - برو بیکر - ۱۳۹۴/۵/۱۳ عصر ۰۹:۴۹

سلام

امروز سیزده مرداد بود.

در چنین روزی ساعت حدود سه و ربع کم سعید عاشق لیلی می شود.

جای دارد یادی کنیم از پرویز فنی زاده ، غلامحسین نقشینه ، پروین ملکوتی ، اسماعیل داور فر، جهانگیر فروهر ، محمود لطفی ، پروین سلیمانی ، محمد علی ورشو چی ، مهری ودادیان ،خیرالله تفرشی آزاد ، سوسن مقدم ، کیومرث ملک مطیعی

همچنین احمد رسول زاده ، عزت الله مقبلی ، اصغر افضلی ، صادق ماهرو ، حسین معمار زاده .

روحشان شاد و یادشان گرامی.

یک نامه خصوصی به ایرج پزشکزاد:

http://cafeclassic4.ir/thread-597.html




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - BATMAN - ۱۳۹۴/۵/۱۵ عصر ۰۹:۰۱

به مناسبت آغاز زندگی مشترک برای دوست عزیز و کاربر دوست داشتنی و فعال انجمن (به خصوص در بخش قهوه خانه) که با ارسال پستهای ارزشمند لحظات شادی را برای سایرین رقم میزند

تبریک به جناب ژان والژان

امیدوارم تمامی لحظات زندگی مشترک از آغاز تا پایان برایت شادکامی به ارمغان بیاورد

پیوندتان مبارک

با تشکر از همه دوستان فعال در این بخش




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - Memento - ۱۳۹۴/۵/۱۶ صبح ۱۲:۰۶

مقدمه 0) اگه وقت یا حوصله ندارید می تونید مقدمه ها رو نخونید...

مقدمه 1) خواستم به عنوان صدمین پستم یک تحلیل آماری از فعالیت بزرگواران کافه بنویسم. هدف صرفا یک خدا قوت و تشکر بود، امیدوارم این کار من رو بی ادبی ندونید.

مقدمه 2) سعی کردم کاربران فعال رو تا اونجایی که یادم بود بنویسم، اگر کسی رو فراموش کردم پیشاپیش معذرت می خوام. بخصوص دوستان فعال در بخش موسیقی و دوبله که بنده کمتر آشنایی دارم با اون ها.

مقدمه 3) خلاصه کردن فعالیت های دوستان در اعداد و ارقام ممکن نیست اما کار بیهوده ای هم نیست. کم یا زیاد بودن یک شاخص برای یک فرد می تواند دلایل بسیار مختلفی داشته باشد که در هر مورد سعی کردم چند موردی مثال بزنم.

مقدمه 4) اطلاعات موجود را تک تک از صفحات کاربری و پست های دوستان برداشتم. اگر دسترسی های راحت تر یا بیشتری به اطلاعات دوستان وجود داشت (اعتبار های داده شده و گرفته شده/ میزان تشکرهای هر فرد از هر فرد دیگر/ تعداد مباحثی که هرکس در آن مشارکت داشته) میشد نمودارهای بهتر و زیباتری رسم کرد.

مقدمه 5) چیزی که طی این پست بش برخوردم اینه که به شکل قابل تاملی تعداد زیادی از دوستان اهل کرمان هستند!

مقدمه 6) محور افقی در نمودارها نشان دهنده هیچ چیز خاصی نیست و برای جلوگیری از شلوغ شدن شکل اضافه شده است.

مقدمه 7) به روزرسانی اطلاعات تا ظهر امروز 15 مرداد است.

-----------------------------------------

دوستانی که در این پست از آنها یاد شده است از این قرارند. از بقیه دوستانی که به هر نحو نتوانسته ام به آن ها بپردازم باز هم عذرخواهی می کنم.

بروبیکر/بتمن/دن ویتو/بانو/کورت اشتاینر/ژان والژان/اسکورپان شیردل/مگی گربه/اکتورز/خانم لمپرت/سروان رنو/بهزاد ستوده/پیرمرد/ایرج/جان دو/زاپاتا/منصور/زرد ابری/زینال بندری/کلاسیک/سناتور/پاپیون/فورست/کاپیتان اسکای/رهگذر بی نشان/اسپونز/حمید هامون/زبل خان/رابرت میچم/فرانکنشتاین/نیومن/جیسون بورن

------------------------------------------

اولین نمودار مربوط به سن مشتریان است که البته بعضی از دوستان سنشان از دید کاربران مخفی بود.

نمودار دوم هم از اعتبار دوستان است. دو نمودار اول نیازی به توضیح ندارد.

نمودار بعدی مربوط به تعداد ساعاتی است که هر فرد در سایت سپری کرده است. البته از عوامل بسیار تعیین در این شاخص سابقه عضویت افراد است که به همین دلیل در نمودار بعد آن را هم لحاظ کرده ایم. یک عامل تاثیرگذار دیگر عادات مختلف در استفاده از اینترنت است و ممکن است میزان باز ماندن صفحات کمی اعداد را دستخوش تغییر قرار دهد. بروبیکر با 1774 و بتمن با 1432 ساعت بیشترین حضور را دارند

با تقسیم تعداد ساعات فعالیت دوستان بر تعداد تقریبی روزهایی که از ثبت نامشان گذشته است میانگین ساعات حضور روزانه در کافه بدست آمده است. با توجه به اینکه می دونیم پیرمرد، زینال بندری و کورت اشتاینر از مشتریان جدید و بسیار فعال کافه هستند این نمودار منطقی به نظر می رسد. ضمن اینکه توجه داریم که اصولا با زیادتر شدن سابقه میزان فعالیت کمتر می شود.

========================================================================

========================================================================

نمودار بعدی نرخ پست گذاشتن دوستان است. یعنی تعداد پست ها تقسیم بر تعداد روزهایی که از ثبت نام گذشته است. این عدد عینا از صفحه کاربری برداشته شده است.

نمودار بعدی حاصل تقسیم میزان ساعات سپری شده در سایت بر تعداد پست هاست یا به عبارتی مدت زمانی که دوستان بین دو پست متوالی در سایت سپری کرده اند. از دلایلی که می تواند باعث زیاد بودن این شاخص شود می توان به این موارد اشاره کرد: فعالیت های دیگر در سایت بجز پست گذاشتن مثل خواندن سایر پست ها و استفاده از سیستم پیام خصوصی ، باز ماندن صفحه سایت و صرف زمان زیاد برای هر پست

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

نمودار بعدی تعداد تشکرهایی است که هر فرد از سایر مشتریان کرده است. که ژان والژان با 10045 تشکر با اختلاف در صدر است. البته بازهم سابقه بسیار عامل مهمی است. در نمودار بعدی این عامل را هم رعایت کرده ایم. منصور با 299 و فرانکنشتاین با 221 مشکل پسندترین اعضای کافه هستند.

نمودار بعد تعداد متوسط  تشکرهای انحام شده توسط هر شخص در طول یک ساعت از حضور است. حمید هامون با یک تشکر در هر سه دقیقه دست و دل باز ترین عضو است. (به قول سر الکس در Perch خود نشسته است...)

%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%

%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%

نمودار بعدی تعداد کل لایک هایی است که پست های دوستان خورده است.

دن ویتو با 9684 لایک بیشترین سهم را دارد.

که باز هم تعداد پست ها مهم است که در نمودار بعدی لحاظ شده است.

نمودار میانگین لایک هایی که هر پست مشتریان خورده است که بانو محبوب ترین پست ها را با میانگین 18.5 لایک برای هر پست داشته است.

نمودار آخر هم که چیز زیاد مهمی نیست، درصد پست های  لایک نخورده هر فرد است.

به شکل عجیبی حدود یک سوم از پست های صاحب کافه بدون لایک است...

البته الان چندتا از دوستان گفتند این پست های لایک نخورده قسمتی اش به باگ سایت برمی گرده...

باگ سایت این گونه است که اگر کسی لایکش را از پای پست شما بردارد از تعداد پست های لایک خورده شما نیز کم می شود!

زینال بندری هم که با 100% لایک خوردن پست ها روی محور طول چسبیده است...

---------------------

پی نوشت: به قول زاپاتا، این پستی بود برای همدلی بیشتر اعضای کافه...

فایل اکسل اطلاعات به پیوست است.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - زاپاتا - ۱۳۹۴/۵/۱۷ عصر ۱۱:۱۵

واقعیتش این 4 سالی که بنده در کافه حضور دارم ،هیچگاه تا به این حد جو کافه را دوستانه و حتی فراتر از آن عاشقانه ندیده ام ،عشق به هنرهای مختلف و دوستی های پایدار اعضاء.

دوستان عزیز و با دانشی که در حیطه های مورد علاقه خود به حداقل ها اکتفاء نکرده و حداکثر توان و دانایی اشان را تقدیم کافه می کنند.

مانند کارهای زیبای جناب اشتاینر که با ذوق بی حد و حصرشان به دوران کودکی ما نقب می زنند و با تامل و تانی تاپیک کارتونهای ماندگار را به بخشی واقعا قابل اعتنا بدل کرده است . یا دوست گرامی زینال بندری که با دقت فراوان صداهای جدید دوبله را در دایره المعارف دوبله می شناساند و بنده از این اطلاعات ذیقیمت استفاده فراوان برده ام .

سرکارخانم لمپرت گرامی که به قلم شیوایشان همیشه غبطه خورده ام. سرهنگ دکس دوست داشتنی که از عشاق دوبله است با ادب و متانت خاص همیشه بنده را مورد لطف خودش قرارداده است . خانم هایدی که با عطر نوشته هایش ما را به دورانی تکرار نشدنی می برد. هامون عزیز مرد آرام و رمانتیک کافه ،چقدر این انسان دوست داشتنی است.رهگذر بی نشان که اتفاقا با نشان و گرانمایه است.پیرمرد عاشق نوستالوژی کافه که جای خود دارد و همیشه بیادگذشتگان کافه است.

پرنسس آن گرامی و همشهری فهیمم که از دوستداران دوبله هم هستند و همیشه به بنده لطف داشته اند. هانیبال عزیز که علی رغم آواتار رعب آورش! از دوست داشتنی ترین دوستان کافه است که جایش بسیار خالی بود،ادب و تواضع ایشان قابل تقدیر است.از بتمن مرد دوست داشتنی و مهربان و همیشه بیدار کافه ،دوستان بسیار تعریف کرده اند،گاهی پیامهایش اینقدر بجا و به هنگام است که لذت فراوان می برم . درست در اوج لحظات تنهایی که پیامش را باز می کنم و می بینم چقدر دوستانه احوال یک دوست را می پرسد مدیون لطفش می شوم .

جیسون بورن این دوست فهیم و آرام و بی ادعای کافه که لطفش را در روزهای دلتنگی ام که با پستهایش از بنده دلجویی و حمایت می کرد را هرگز فراموش نمی کنم .پدرام عزیز که شاید بسیاری از دوستان ندانند که چه گوهر گرانبهایی است این مرد. علاوه بر شخصیت دوست داشتنی اش ،گمنام ترین صداهای قدیمی دوبله را می شناسد و با اینکه چندسالی از بنده کوچکتر هست اما دانشش در دوبله و تاریخ سینمای ایران ستودنی است و گاهی نکته هایی را به بنده یادآوری می کند که مدتی را در تحیر بسر می برم. خانم مریم که از فهیمترین دوستان کافه هستند و بی ادعا هرآنچه را که درباره بزرگان دوبله می دانند در اختیار کافه گذاشته اند ،اگرچه کم می نویسند اما این چیزی از ارزشهای ایشان نمی کاهد.حضور کوتاه اما مستمر ایشان در کافه همیشه مغتنم است. 

گولاک عزیز هم از آن گوهرهای دوبله شناس هست که کم می نویسد ولی هرآنچه که تاکنون نگاشته ماندگاراست.اسکورپان عزیز اگر چه سخت پسند هستند ،اما از آن یگانه های کافه هستند که زحماتش در بخشهای مختلف کافه زیبا و ماندگار است.بروبیکر را زمانی مرد ایده پردازکافه نامیدم که خوشبختانه همچنان در نوردیدن راهها و مطالب جدید کوشا و فعال است.حوصله اش مثال زدنی و غبطه برانگیز است. 

آمادئوس مرد نازنین و مترجم قابلی که دوستان خواسته و ناخواسته حتما حاصل کارهای ایشان را دیده اند. عزیزی که بزرگان دوبله به ترجمه هایش اعتماد فراوان دارند و ایشان همیشه گزینه اول آنهاست . سهیل گرامی نیز اگر چه خیلی با دوستان نمی جوشد اما دانشش آنقدر در دوبله فراوان است که از او بسیار آموخته ام وهمچنین بهروزنازنین با آن همه اطلاعات بکر و دست اول درباره صداهای ماندگار.

دن ویتو کورلئونه باآن هیبت مردانه و طبع لطیف موسیقیایی اش ترجیح می دهد همچنان در اتاق پشتی کافه به دل مشغولی هایش بپردازد،همچنان متین ،قاطع و دوست داشتنی.خانم هانااشمیت از عقلای کافه هستند . بانویی فرهیخته که به بخشهای مختلف سر می زنند و گاهی هم  نوشته های زیبایشان زینت بخش کافه است.

ژان والژان عزیز هم که شهردار محبوب کافه است و بسیار دوست داشتنی و یار غار همه دوستان .

مگی گربه دوست داشتنی و فهیم کافه که دانسته هایش ،جزء داشته های کافه و از ذخایر ناب آن هستند.زرد ابری این جوان رعنا و خاطره باز و مودب کافه که همیشه دوستدارش هستم .جناب پاپیون که بی ادعا و ناب ناب هستند.در آخر از کلاسیک و سروان رنوی عزیز بخاطر گردآوردن این همه آدمهای دوست داشتنی سپاسگزارم.

اگر دوستانی از قلم افتاده اند سهوی است و بدانند بسیار برای بنده عزیزند. ستاره های ناقابل بنده، تقدیم به شما دوستان عزیز که بنده و نوشته هایم را طی این چندسال تحمل کردید و باعث شدید که بسیار از شما بیاموزم و جرات کنم با سیاه مشق هایم مهمانتان باشم.

پیروز باشید...




قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - بانو - ۱۳۹۴/۵/۲۳ صبح ۱۲:۱۹

سلام خدمت دوستان و بزرگواران که با پرسش احوالم سبب شرمندگی من بیش از پیش شدند.

در فاصلۀ میان دو دوره غیبت قبلی هم عرض کردم که متاسفانه درگیر پایان نامه و مقاله های مرتبط آن هستم و این ماجرا آنقدر زمان و توان از من گرفته که برای هیچ فعالیتی انگار قدرت برنامه ریزی ندارم. این شد که تصمیم گرفتم مدتی مشغله های دیگرم را تعطیل کنم تا با آسودگی و فراغ بال، ابتدا آن اولویت جمع شده و سپس بپردازم به علاقه ی واقعی ام که همواره پژوهش بوده است و نگارش.

در این میان اتفاقاتی افتاد، یکی آن نوشته های متاسفانه تلخ روزهای آخر حضورم در کافه بود که چون ختم به غیبتم شد، اینگونه تعبیر گشت که این نبودن، ناشی از مشاجره بوده نه عاملی منطقی به نام محدودیت زمانی ام. دوستان بزرگوارم، رفتنم از کافه تنها و تنها یک دلیل داشته و همچنان دارد آن هم تقسیم روزم به دو قسمت است، محل کارم تا عصر، دانشگاه یا منزل برای نگارش مشق تا آخر شب... خدای نکرده نه رنجشی بوده نه کدورتی که باعث شود دور شوم از محیط. این روند اگر خدا بخواهد در پایان شهریور به انتهای خود رسیده و دفاع خواهم کرد و اگر بگذارند نفسی خواهم کشید!

اما دلیل حضور ناگهانی ام برای امشب... سال گذشته فرصتی بیشتر داشتم و روی مباحثی تحت عنوان موسیقی پاپ متعهد زمانی صرف کردم ومطالبی نصفه و نیمه جمع شد که بدون سابقه ی مکتوب قبلی بودند چه در جهان مجازی و چه در کتابهای چاپ شدۀ قبل... اما از آنجاکه مطالبم را همیشه با نام مستعار بانو، نوشته بودم و می نویسم، آنچه نباید رخ می داد، داد و نوشته ها متاسفانه به یغما رفتند و در برخی مقالات استفاده شده و به نام شخص و اشخاصی دیگر برباد رفتند. یکی از دوستان بزرگوار آهنگساز که در جریان فعالیتهایم (و حتی اهداف بعدی ام) بودند و می دانستند به دلیل کارهای دانشگاه در شرایط فعلی قادر به انجام هیچ کاری و یا ادامۀ پژوهش سابق نیستم، تلاش کردند بنده را وادار به نوشتن دوباره سازند. گفتم زمان ندارم گفتند دست روی دست بگذاری همین نوشته های محدودت هم برباد رفته اند، و پیشنهاد دادند از زیر این نام مستعار خارج شو و خودت باش، با نام خودت که فعالیت کنی تا جمع آوری تمام آنچه در ذهنت است، به ثباتی نسبی خواهی رسید و صحبتهای دیگری که مرا مجاب کردند بعد از تقریبا 13 سال نوشتن با نام مستعار بانو، امشب نام خودم را البته با احتیاط و ترسِ از آینده - به واقع ترس ازآنچه نمی دانم نامش را چه باید بگذارم- در قسمت امضای پروفایلم وارد کنم....

امشب دلیل حضور بنده ویرایش پروفایل و آوردن نام خودم در امضا بود...

امید که بتوانم به زودی کارهای دانشگاه را به سرانجام برسانم و باز مثل گذشته در خدمت کافه و اعضای گرانقدر و مهربان آن باشم که برایم بی اندازه عزیزند. نوشته های اعضا را بسیار دوست دارم بخوانم که در خلال این یکسالۀ اخیر چه همه عقب مانده ام از حضور و قلمهای توانایتان.

دوستتان دارم و برای تمامی تلاشتان در جهت گردآوری منابعی ارزشمند برای آثار فرهنگی و هنری، زیر سقفی به نام کافه کلاسیک احترام قایلم.

با مهر و درود

بانو




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - نوبادی - ۱۳۹۴/۵/۲۴ عصر ۰۶:۲۷

با عرض سلام خدمت جمیع اکابر کافه.

از آنجا که به علت مشغله فراوان نمی توانم مانند دوستان در خدمت باشم و هرازگاهی اگر عقل رو به زوال یاری دهد در بخش راهنمایی فیلم دست و پایی میزنم و همین جا از جمیع دوستان معذرت خواسته اما غرض از این پست مطلبی بوده که جناب هانیبال عزیز بیان فرموده و طلب مغفرت ایشان من باب تخطئه فیلم سگهای پوشالی...

هرکسی از یک فیلم خوشش می آید و اصل لذت بردن از فیلم هم همین است و موردی ندارد که شما از این فیلم ایراد بگیری که کار پسندیده ای هم هست به جهت وجود مضامین غیراخلاقی! آن.

اما در مورد صحنه اول که سیلی خوردن بدبخت(هنری نایلز) است شخصیت این کاراکتر ناتوان ذهنی است و قدرت دفاع ندارد و کسی که سیلی می زند برادرش است. دقیقا به علت همین عدم درک و ناتوانی است که بجای دفاع از دخترک (صحنه دوم)او را خفه می کند.(می توان او را شبیه به شخصیت لنی در داستان موشها و آدمهای اشتاین بک دانست).اتفاقا به نظر من این صحنه به بهترین نحو ساخته شده.ابتدا پاهای آویزان دخترک نمایش داده می شود و بعد چهره بی جان او یعنی همانطور که خودتان گفته اید مرگ غیرمنتظره.

در پایان بازهم از شما جهت ارائه لطف و دوستیتان تشکر می کنم و امیدوارم که دوستی شما از نوع دوستی دکتر لکتر نباشد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سرهنگ آلن فاکنر - ۱۳۹۴/۵/۲۶ صبح ۰۱:۱۶

با سلام خدمت دوستان عزیز و بزرگوار

این روزها ، روزهای خوب کافه است. کاربران جدید و تازه نفسی به جمع کافه پیوسته اند که با عشق فراوان در حال فعالیت هستند. بانو دوباره به کافه بازگشته اند. وقتی نمایش ارسال های امروز را کلیک می کنیم حداقل 10 پست در انتظار خواندمان هستند. بحث و جدل از کافه رخت بر بسته است و .....

کاربران جدید با دقت نظر پستها را می خوانند. گاهی وقتها وقتی زیر یک پست قدیمی که مربوط به چهار سال پیش است می بینم یک کاربر جدید آنرا لایک زده است ، خوشحال می شوم. وقتی می بینم کاربرانی مانند هایدی و واتسون محترم تمام پستهای دایره المعارف دوبله را لایک زده اند به خود می بالم و از اینکه زحمات کسانی مانند سم اسپید و محمد و رابرت میچم و ایرج و ... پس از سالها در دایره المعارف دوبله ارج نهاده می شود خوشحال می شوم.

وقتی می بینم قمارباز کافه جناب برت گوردون محترم حاصل جستجو در اینترنت خود را با ارسال لینک در جعبه پیام با دیگران به اشتراک می گذارند و یک پست کافه را برای ارجاء کاربران اشغال نمی کنند دلشاد می شوم. وقتی هایدی محترم به دلیل آنکه سهوا پستی را بدون رعایت فاصله زمانی در یک تالار ارسال می کنند و سپس به مدیران کافه اصرار می کنند که پستشان را حذف کنند مسرور می گردم. وقتی کاربران جدید در جستار گمشدگان و مفقودین از کاربرانی یاد می کنند که هرگز در زمان حضورشان در اینجا نبوده اند مشعوف می گردم.  ......... و چه خوب باشد اگر همیشه فضای کافه اینگونه باشد.

چندی پیش هانیبال محترم پستی را ارسال نمودند که در آن به مفصلا به کمک نمودار ، آمار و گزارشهایی را از کاربران کافه ارائه نموده بودند. بخاطر دارم سال گذشته وقتی حقیر چنین تصمیمی داشتم فضای کافه متشنج شد. امروز باز همچنان خوشحالم از اینکه می بینم وقتی چنین پستی ارسال می شود با استقبال کاربران مواجهه می شود.

ارائه چنین آمارهایی مزایای بسیاری دارد، اول آنکه افرادیکه تازه به عضویت کافه درآمده اند با مطالعه آن با کاربران قدیمی کافه آشنا می شوند. دوم آنکه وقتی چنین آمارهایی توسط سایر کاربران ارائه میگردد ، باعث میگردد انگیزه کاربران فعال مضاعف گردد. سابقا در کلاسهای درسی وقتی بین دانش آموزان کارنامه توزیع میگردید ، جدای از نتیجه امتحانات همیشه دانش آموزان می خواستند بدانند چه کسانی شاگرد اول و دوم و سوم شده اند.

امروز به لطف رایانه هنگام برگزاری آزمونهای فراگیر هنگام توزیع کارنامه اطلاعات بسیار خوبی به دانش آموزان داده می شود اطلاعاتی نظیر رتبه یک درس در کلاس ، در مدرسه و حتی در منطقه. این اطلاعات انگیزه های فراوانی را بین دانش آموزان ایجاد می کند.

هانیبال محترم برای استخراج این آمارها قطعا متحمل زحمات فراوانی گردیدند. در تکمیل زحمات ایشان امروز به ذهنم رسید تا چنین گزارش هایی را بجز در حوزه کاربران در حوزه پست های کافه نیز استخراج نمائیم. از آنجا که ساده گویی یکی از ارکان این سایت می باشد من با اجازه هانیبال محترم و بزرگان کافه آمارها و گزارشات ایشان را به انضمام گزارشات تکمیلی در خصوص پستهای کافه را به شکل زیر و بروز شده خدمت دوستان ارائه می دهم.

قابل ذکر است که ظاهرا گزارشاتی که خود سایت از برخی موارد ارائه میدهد اشتباه می باشد. اما بد نیست دوستان این آمارها را مطالعه نمایند:

گزارشات ارسالات سایت:

الف - بیشترین بازدید از موضوعات:

  1. دایره المعارف دوبله با                                 899850 بازدید
  2. کارتونهای ماندگار و خاطره انگیز کودکی با       725585 بازدید
  3. یک عکس ... یک خاطره (آرشیو شماره یک) با 641338 بازدید

ب - بیشترین پاسخ ها در موضوعات:

  1. دایره المعارف دوبله با                                  1531 پاسخ
  2. در خواست راهنمایی در مورد نام فیلم با          1068 پاسخ
  3. یک عکس ... یک خاطره (آرشیو شماره یک) با    984 پاسخ

ج - بیشترین موضوع در تالارها:

  1. سینمای کلاسیک جهان با  40 موضوع
  2. بازیگران و فیلمسازان با      30 موضوع
  3. هنر دوبله و زیر نویس با      28 موضوع

گزارشات اعضا سایت

الف - بالاترین اعتبار

  1. منصور  با                                          65 اعتبار
  2. بانو      با                                            61 اعتبار
  3. سروان رنو و زاپاتا و سم اسپید مشترکا با   49 اعتبار

ب - بالاترین ارسال موضوع

  1. سروان رنو با  39 موضوع
  2. بروبیکر با         34 موضوع
  3. کلاسیک با      31 موضوع

ج - بالاترین ارسال پست

  1. سروان رنو  با        1387 ارسال
  2. دن ویتو کورلئونه با    1029 ارسال
  3. بهزاد ستوده  با        901 ارسال

د- میانگین تعداد تشکر به ازای هر پست (تعداد تشکرها تقسیم بر تعداد پستها)

  1. بروبیکر  با      17/24 تشکر به ازای هر پست
  2. خانم لمپرت با  17/14 تشکر به ازای هر پست
  3. بانو با             16/28 تشکر به ازای هر پست

ه - بالاترین تعداد تشکر دریافت شده

  1. دن ویتو کورلئونه با 9764 تشکر
  2. سروان رنو با            9169 تشکر
  3. زاپاتا با                   8046 تشکر

و- بیشترین مدت حضور در کافه

  1. بروبیکر  با          2 ماه و 2 هفته و 1 روز حضور
  2. سم اسپید با       2 ماه و 3 روز حضور
  3. BATMAN با         2 ماه حضور

در پایان بعنوان یک سرهنگ بازنشسته که به کار تدریس عشق می ورزد جای دارد به نوبه خود از تمام عزیزانی که اطلاعات و دانش سرشار خود را با امثال بنده به اشتراک می گذارند تشکر نمایم. همچنین جای دارد از صاحب کافه ایران کلاسیک محترم و همچنین سروان رنو که بانی ایجاد چنین فضایی گردیده اند و قطعا متحمل هزینه نیز می شوند به نوبه خود و به نیابت از تمام اعضا (اگر سایر کاربران اجازه دهند) تشکر ویژه و قدردانی نمایم و بدانند که کاربران فهیم این سایت به ارزش کار آنان واقف می باشند ( حتی اگر آنها را برای مدتی به کوره های آدم سوزی ژان والژان بسپارند).




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - Memento - ۱۳۹۴/۵/۲۸ عصر ۱۱:۲۹

امروز 29 مرداد تولد یکی از مشتریان فعال و دوست داشتنی کافه است.

بدین وسیله بنده از طرف اهالی محترم کافه به ایشون تبریک میگم.

ایشون متولد 1900 هستند. به عبارتی خوش شانس بوده ایم که با این عضو کافه متولد یک قرن هستیم.

امیدواریم حداقل یک قرن دیگر هم از برکات وجود ایشان بهرمند باشیم.

در ادامه با هم می بینیم فیلم لو رفته از تولد همسر ایشان را...

http://s6.picofile.com/file/8207307868/102_Year_Old_Granny_Blows_Out_Her_Teeth.mp4.html




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - rahgozar_bineshan - ۱۳۹۴/۵/۲۸ عصر ۱۱:۳۹

من هم زادروز پیرمرد زنده دل کافه رو تبریک و تسلیت! عرض می کنم...پیرمرد دوست داشتنی که با اینکه فقط یک سال از عضویتش در جمع مشتریان کافه میگذره به اندازه 100 سال تو دل همه کافه ایها جا باز کرده...کسی که مثل یک پدربزرگ مهربان حواسش به همه اعضای کافه هست و سراغ اعضای قدیمی رو میگیره و نگران حال دوستان غایب میشه....از قدیم گفتن آدم که پیر میشه اخلاقش مثل بچه ها میشه حساس و نازک دل! و این دقیقا در مورد پیرمرد کافه ما صدق می کنه به حدی که دل دیدن مجادله کلامی دوتا دوست تو کافه رو نداره و بغضش می ترکه!

دوستت داریم پیرمرد عزیز....پاینده باشی و برقرار!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۴/۶/۶ صبح ۱۱:۰۸

حکایت فرود آمدن کاپیتان اسکای در یک صبح آدینه بر باند کافه و نصیحت سروان و پیوستن اسکارلت اوهارای خائن به او و حمله گازنبری متفقین به رایش و پاسخ دندان شکن سروان رنو و باقی قضایا

( انتقال بحث از جعبه پیام به قهوه خانه )

...

<اسکارلت اُهارا> دستشون درد نكنه. واقعا كه پيشوا قلب رئوفی دارند! همين كارها را می كنند كه شما شيفته ی ايشان شده ايد. پيشوا در دلبری های اين گونه حرف ندارد.

<سروان رنو> جناب ژان والژان پیگیر اجرای سریع این طرح خداپسندانه هستند و غیبت ایشان از این جهت است و لاغیر..
<سروان رنو> چون از اینکه اسرا در صف های طولانی کوره ها زیر آفتاب معطل شوند نگران بودند و دستور فرمودند برای راحتی آنها ظرفیت کوره ها به دو برابر افزایش یابد.
<سروان رنو> با توجه به اینکه ظرفیت فعلی کوره ها جوابگوی خیل عظیم متفقین اسیرشده نیست پیشوا "طرح تکریم اسراء" را دستور داده اند...
<سروان رنو> طوطیان هند همه شکرشکن گردند همی ... چون که پیشوای جهان وارد شود اندر سخن
<اسکارلت اُهارا> مدتی است كه جناب ژان والژان نيز در اسارت قوای ما هستند. بدون ايشان ديگر نيازی به دی-دِی هم نيست. كار دشمن را يكسره خواهيم ساخت.
<سروان رنو> اشلی و اسکارلت و کاپیتان و بمبک همه / نزد ما لقمه شوند و جمله گردندی خزان
<سروان رنو> دی-دِی و پی-دِی همه خواب و خیال ست کاپیتان / نزد ما اینها همه افسانه است و بی نشان
<اسکارلت اُهارا> واو خيلی خيلی ممنونم كاپيتان. پيش به سوی آفريدن يك D-Day ديگر ........
<سروان رنو> البته حساب پیشوا ( مد ظله العالی ) از ما جداست. فراموش نکنید که قلب من سخت ترین نقطه بدنم است.
<سروان رنو> علت اش اینست که پیشوا مهربان ترین و عاشق ترین انسان است. و همانطور که می دانید قلب بسیار رئوفی دارند.
<کاپیتان اسکای> این داغ تا همیشه بر دل پیشوا و سروان خواهد ماند و لقب شیردل ترین زن تاریخ برای شما نیز
<کاپیتان اسکای> بانو، از دست دادن شما برای هیتلر برابر با از دست دادن لشکر ششم زرهی آلمان است. باید که فراموش نکند.
<اسکارلت اُهارا> اي بابا. اين پيشوا چرا هنوز ما را فراموش نكرده اند؟ اين طرف جنگ داراي هنر متعالي ست و ما هرگز حاضر به بازگشت به دوران جهالت نيستيم.
<کاپیتان اسکای> اگر به عشق باشد دو برابر این جمعیت هم در زمین کم است و اگر به امید هزار برابر
<کاپیتان اسکای> یک روز D-Day دیگر را برای سروان رقم خواهیم زد.
<سروان رنو> جمعیت کره زمین دو برابر حد مجاز است کاپیتان. دانشمندان رایش اعلام کرده اند که باید به نصف کاهش یابد. راه حلی جز جنگ نیست. با زبان نصیحت و اختیار که کم نمی شوند.
<کاپیتان اسکای> هر چه باشد شور و شادی بود باد/ زود بادا مرگ شیطان زود باد/ زندگی باید که تا جاری شود/ پیشوای مرگتان نابود باد
<اسکارلت اُهارا> سلام و درود به جناب سروان رنو و كاپيتان عزيز
<سروان رنو> به گمانم متفقین در این صبح آدینه شبیخون زده اند ! همگی با هم حمله کرده اند. اسکارلت اوهارا خوبی ؟ پیشوا از دوری شما بسیار بی تاب هستند !
<کاپیتان اسکای> هنر خاموشی جنگ است نی جنگ/ هنر دوریست از آسیب و نیرنگ/ هنر بخشیدن لبخند بر لب/ هنر پر کردن گوش است از آهنگ
<کاپیتان اسکای> سلام به بانو اسکارلت، ... سرنگون باد هنری که جنگ آفرین است.
<اسکارلت اُهارا> ذوق طرفين جنگ را حسابي شكوفا كرده است.
<اسکارلت اُهارا> سلام و درود به همه. واقعا كه "جنگ زیباترین هنر بشر است."
<سروان رنو> عیش ما در جنگ و بی تابی بـُـوَد / کافه را تدبیر ما کافی بـُـوَد / کوره ها باید که سوزان باشد و / پیشوا از درد و داغ مردمان راضی بـُـود.
<کاپیتان اسکای> توبه کن سروان به کافه بازگرد/ هشت گشته آسمان از دود و گرد/ کوره هایت را دمی خاموش کن/ دور کن ازجان مردم داغ و درد
<سروان رنو> کاپیتان ! به لطف تدابیر پیشوا آتشی برافروخته ایم که آب های اقیانوس ها هم توان خاموشی آن را ندارد. جنگ زیباترین هنر بشر است.
<کاپیتان اسکای> به لطف فتنه برانگیزی های شما، موتور اسپیت فایر خاموش نمی شود. (سوریه، روسیه، یمن، اوکراین، فرانسه، عراق....) برادر تایم آوت
<سروان رنو> السلام علی شوفر الطیاره. صبح شما هم به خوبی و خوشی .

<کاپیتان اسکای> درود بر سروان؛ دشمن شماره یک بشریت! بامداد آدینه‌اتان خوش و شاد. 

شروع - از پایین به بالا

کنفرانس متفقین




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - خانم لمپرت - ۱۳۹۴/۶/۷ صبح ۰۷:۰۵

حکایت خواجگان سفره خانه بغلی


سلام عزیزان سر فرصت به قهوه خانه ماشاالله پر رونقمان آمدم  تا دمی بیاسایم و ان شاالله اگر عمری باقی بود حکایتی شیرین و عبرت آموز با رخصت از نقال، روایت کنم.

پیش از عضویت در کافه در یک سایت ادبی عضو بودم و البته هستم. درآنجا هم مثل دیگر فعالان طی طریق کردم تا به درجه ماندگاری رسیدم و شدم معتمد برای ناظم جوان و نازنینی که حال که می داند بنده در کافه معظم کلاسیک به مقام خدمتگزار اعضا مفتخر شده ام، هرازگاهی به درد دل و همفکری می نشیند. البته او از مهمانان هر روزه کافه ما نیز هست و اخیرا در سایت مزبور با نظری به قهوه خانه ما یک سفره خانه باز کرده است! باری، چند شب پیش من و ایشان تا پاسی از شب در سفره خانه گپ و گفت می نمودیم تا اینکه رسید بدانجا که گلایه آغاز کند بنده خدا دل پری هم داشت...

گفت که تازگی جمعی خواجه به اینجا هجوم آورده اند و کاربران ما را از دست این خواجگان امانی نیست. گفتم  باباجان سلاطین برای امنیت حرم خواجگان را استخدام می کردند شما امان می طلبی؟! گفت: این خواجه در ظاهر نه آن خواجه است بل شمایل خواجه ای اصیل  دارد ولی در باطن اعوذ بالله تخم جن!

خنده ام را فرو خوردم و منتظر توضیح شدم، گفت:

-اخیرا تعداد اکانتهای چندین سیلابی، سه و چهار قسمتی و طولانی در سایت رو به فزون گذاشته؛ خواجه نظام الملک طوسی ، خواجه نصیرالدین طوسی، خواجه عبدالله انصاری، خواجه شمس الدین حافظ و حتی این اواخر آغا محمد خان قاجار!!!...

گفتم: خوب چه اشکالی دارد سایت فرهنگی است و این علاقه به آواتارهای قطاری حتی مفرح است .

سری تکان داد و گفت: اما این علاقه نیست این مکر است. می دانی چرا؟ چون کسی می خواهد با لشکر خواجگانش ، اعتبارش را در سایت بالا ببرد. گفتم چطور؟!

گفت : زمانه به جایی رسیده که  کسب "تشکر" برای کاربران از نان شب هم واجب تر است. اینان آنقدر معتاد تشکر هستند که دایم اکانت می سازند حتی با آی پی های مختلف تا مثلا قابل ردیابی نباشند. بعد این اکانت ها می روند و ظرف چند دقیقه سیل تشکراتشان را به ارسالات وی می ریزانند و البت برای رد گم کردن چند تشکر هم درجاهای متفرقه به عمل می آورند! ...

گفتم نه بابا! حالا چرا خواجه؟ چرا اسامی طولانی؟ گفت: ساده نباش حالا دیگر تعداد تشکر تنها مهم نیست ستون تشکر هم مهم است... گفتم : یا بوالعجب! تشکر ستونی هم داریم؟!

گفت : خیر ستون تشکر یعنی تشکرات درچند ردیف امتداد یابند. بدیهی است که هرچه نام کاربران متشکر طولانی تر باشد بر سطور لایکها افزوده گشته و متعاقبا ارتفاع این ستون نیز زیاد می شود و خوب اکثریت عقلشان به چشمشان است.

من زیاد سر از این قسمت قضیه در نیاوردم، با این حال خود را از تک و تا نیانداخته و پرسیدم تو چطور به این کشفیات رسیدی؟!

گفت: کافی بود فعالیت و مدت زمان اقامت کاربران مشکوک طویل الاواتار ! را در ذره بین قرار دهم و تشکراتشان را پای ارسالات کاربر زبل ببینم و همینطور تعداد تشکر افزوده شده کاربر مورد نظر را در یک بازه زمانی نسبت به دیگر همترازانش در سایت (و خیلی چیزهای دیگر) عین آب خوردن! تازه از تمامی این مدارک و مستندات عکس هم گرفته ام تا درصورت لزوم رونمایی کنم...

گفتم : بابا ای والله کلی برای خودت کارگاه شده ای. خندید و گفت : ناسلامتی ویراستاری کارگاه نه کار آگاه، دو قسمتی است! گفتم: من تسلیمم. گفت آنکه باید خود را تسلیم کند تو نیستی کاربری است که خود را خیلی باهوش می پندارد . از سر فرصت و دسترسی به خطوط متعدد اکانت های فیک آنچنانی می سازد و گاه آنقدر بیکار است که اکانتهای فیکش را هم فعال نگه می دارد و از جانب ایشان ارسالاتی هرچند آبدوغ خیاری نموده تا آنها را مقبول بقیه کاربران مهربان و ساده دل نماید و سپس با همان اکانت فیک در چت روم سایت هم از خودش تقدیر می کند!

گفتم : بابا بی خیال چه اشکالی دارد بگذارید دلش به این چیزها خوش باشد واین دلخوشی ها سبب شود ارسالات خوبش ادامه یابد و کاربران استفاده بکنند.

گفت اگر فقط همین بود دندان بر جگرم می گذاشتم اما، او را توان داشتن رقیبان نیست مثل نامادری جادوگر سفید برفی! اگر در آینه جادوییش کسی را فراتر ببیند چپ و راست سیب است که به سمتش پرتاب می کند! رقیب که سهله اگر کاربری ناشی جسارتی به او یا ارسالاتش یا خواجگان یا ارسالات خواجگانش نماید، مخفیانه با فوج این خواجگان وحشتناک بر پنل کاربر بدبخت هوار میشود و او را به "غلط کردم" وا می دارد.

از روی تاسف سر تکان دادم : آه مظلوم دامنش را خواهد گرفت...باید اقدامی کنید شاید بهتر است ابتدا به او تذکر بدهید که بداند حواس شما جمع است و ازآنجا که ارسالات خودش مفیدند اکانتهای جعلیش را حذف کنید و تشکرهای آنها را از پای ارسالاتش بردارید.

گفت : او یحتمل دچار عقده های پنهان است. دلمان برایش می سوزد صاحبخانه گفته تو دکتری شاید علاج کار بدانی بی آنکه نه سیخ بسوزد و نه کباب... گفتم والله من نه روان پزشکم نه کبابی...

گفت ناسلامتی مدیر که هستی اگر در کافه کلاسیک چنین اتفاقی بیفتد چه می کنید؟...

گفتم حاشا و کلا، هرگز مباد در کافه کلاسیک  چنین شود  وانگهی ما یک داروغه خوش تیپ و دوست داشتنی داریم بنام سروان رنو که علاوه بر ماموریتهای حساس خارجی شاهین وار به اوضاع داخلی کافه و مسایل انضباطی نظارت دارد و می توانم از ایشان نحوه بریدن سر با پنبه را پرسیده و به شما منتقل کنم ولی فعلا اقدام ارجح این است که اکانتهای مشکوک را ارتقا ندهید تا قادر به سوءاستفاده بیشتر از امکانات سایت نباشند. آنگاه سروان ما که فاتحانه از جنگهای خارجه برگشت، چاره جویی می کنیم.

گفت شما که ماشا الله کلی گروه بان تا سرهنگ ، در کافه دارید الحمدلله حسابی امنیتتان برقرار است تازه مداخلان انضباطی محترم دیگر از شیخ  و میرزا بگیر تا نایب، آسپیران ،مفتش، کار آگاه و ...همه جمعند. گفتم اما در این مقوله  آخر "سروان رنوی " ما اصل است و همتا ندارد و شایسته است وقتی باب مذاکره را باز کردم ایشان را سردار رنو خطاب کنی...

او هم پذیرفت و قول داد تا پیش ازشورا و مشورت با سردار رنوی ما کاربر متقلب را مجازات ننماید و رازش را برملا نکند. ناظم فکور و عزیز را با خواجگان سفره خانه اش وانهادم و به قهوه خانه دنج خودمان روی آوردم و سر به سجده شکر... خدای را سپاس که ما درکافه کلاسیک ازین دست خواجگان نداریم ... و هرگز مباد در کافه کلاسیک چنان شود ... خیالم راحت چرا؟! چون بقول نقی خان معمولی: "مگه می شه ؟! مگه داریم؟! "...




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - فرانکنشتاین - ۱۳۹۴/۶/۹ صبح ۰۴:۰۶

سلام دوستان, 
ابان پارسال در کافه ثبت نام کردم , کمتر از یکسال قبل . در اولین ارسالم در قسمت تقاضای ورود به معرفي خود  و محل كارم پرداختم . در دومین ارسال , در راستای کمک به کافه کلاسیک  بهمانگونه که در  بند اول قانون اساسی کافه از ان بعنوان یکی از اهداف کافه کلاسیک ذکر شده http://cafeclassic5.ir/thread-108-post-891.html#pid891, اقدام به همکاری در زمینه بهسازی و تهیه نسخه های نایاب دوبله فارسی برای هموطنانم کردم.البته این کار را سه سالی میشه که شروع کردم . برای اثبات حرف خود عکسهایی از اتاق ارشیو شخصی خود در کافه گذاشتم , زیرا در تاپیکهای مختلف دیدم چه برسر کسانی امده بود که یا فقط اسامی داده بودند. {#smilies.biggrin}ارشيو فيلمم که ازحيث عنوان فيلم كلاسيك با بيشتر از ١٨٠٠٠  DVD- Bluray عنوان و صد در صد اوریجینال , حتي بزرگتر از Netflix بود , باعث شك دوستان شد و از طرفي دیگر كمپاني پارامونت پيكجرز بخاطر استخدام هر بي سر و پايي مورد بي مهري قرار گرفت ،  چند ارسال بخاطر جو دوستانه کافه , بحق توسط مدیران ویرایش شد , البته دوستان بياد دارند . 
در این تاپیک بهينه سازي فيلمهاي كلاسيك  فيلمهايي رو كه اين اواخر ترميم شده بود را به اطلاع دوستان رساندم بدون اغراق بيستر از ٧٠٠ فيلم بسیار نایاب را که الان دست بدست میچرخد با كمك شخص من توسط افراد و سايتها و حتي يك ارگان دولتي حامي اصلي سايت ايران فيلم انجام دادم . من حتي هيچ تگي را به فيلم اضافه نكردم كه به فيلم لطمه نرسه .
هامون عزيز امتيازي برايم گذاشتند , ضمن تشكر به ايشان گفتم شق القمر نکردم این كمترين چيزيست كه ميتوانمً انجام دهم,  فيلمهايي قفسه من هزاران سال هم انجا بماند كاري صورت نميدهند مگر ما حركتي بكنينم .
 دوستان خداشاهد است بارها شده فيلمهايي رو فرستادم ولي خبري از صوت سينك شده نشده .هیچ اشكالي ندارد ,  خودم هم بارها گفتم زحمت ميكشيد اقلا روي نسخه بهتر انجام دهيد. خجالت ميكشم اين قسمت را بگويم خدا مرا نيخشد اگر قصد منت گذاري داشته باشم اين چند نمونه را ميگويم چون دوستان خيلي خوب هستند و مطمان هستم دلگير نميشوند تنها قصدم را در پايان بيان خواهم كرد 
منصور از من سري كامل زورو با قسمتهاي ناياب فصل سومً را خواست ،ایشان دنبال نسخه سیاه و سفید با بالاترین کیفیت ISO DVD9را  خواستند بدون کمپرس ۱۲ دیسک ۹ گیگی , چیزی حدود ۱۰۰  گیگ !!! نسخه های دیگر در نت زیاده فقط فصل اول رنگي را داشتم , همان زوروي كذايي ماجراي عكس !!!{#smilies.biggrin} بدون اينكه بهشون بگم سفارش دادم شايد گرانترين فيلمي باشد كه تابحال خريدم ولي به روح رفتگان قسم  لذت بخشترين خريد زندگيم بوده , با پرداخت این مبلغ صاحب دوستی بسیار عزیز با درک و دانش سینمایی بسیار بالا شدم . رسيدها رو ملاحظه كنيد! 
زينال دوست عزيزم كه قبل از امدنم با او در مووي فا دوست شدم 
هزار بار به من گفته نخري ها اگر داري بفرست حتي سفارشهايي براي دوستش داشته انهم تهيه كردم !
 
همین فیلم بوفالوی سفید هم از تهیه شده های من است 
جيسون بورن عزيز كه بنده را ان اوايل ادمي با ادبيات لمپني خواندن!! {#smilies.biggrin}تعداد درخواستشان خیلی كم بوده ولي هزار تا هم ميخواستند جوابشان مثبت بود 
سينمانيا را كه نگو و نپرس ! متخصص فيلمهاي اشغال و كمياب !! :cccoبا كيفيتي عالي در زمان خودش با چند صد تا فيلم درخشان كه هنوز هم انكود و در سايتها با نامهاي ديگران اپلود ميشه
دو نمونه کار ایران فیلم
 
 تنها جواب پیام یک کاربر را انهم بخاطر اینکه مرا مسخره و خودشان در ارسالی گفتند لازم نیست . در یکسال قبل مبلغ ۲۷۰۰ دلار امریکا که بیشتر از درامد یک فرد معمولی است . تنها هزینه سفارشات دوستانی چه در داخل کافه و چه خارج از کافه بوده .بسیاری از مواقع این فیلمها را دوست هم نداشتم و تا الان هم نگاه نکردم. 
حالا سوال من اينه كه من كه اينهمه با عشق به دوستان و سينماي دوبله و تلاش در بهتر كردن و نگهداري صداهاي ماندگار تلاش كردم ، مني كه تنها انكودر فيلم نبودم ، انكود كردن فيلمهاي از قبل ريپ شده و انكود شده در اينترنت ٤٥ تا يكساعت بیشتر وقت نيبره در حالي كه ريپ بلوري گاهي ٨ ساعت هم طول ميكشه !!  جرا باید توسط كساني مورد بازخواست و نامهرباني قرار گيرم كه حتي نميخواهند يك صداي دوبله به اشتراك بگذارند !! اين دوره و زمونه به قول رضا مارمولك  مجاني فحش هم به ادم نميدهند چه برسه فيلم !!
از من پرسیده شده چرا در تاپیک بعضیها داغشو دوست دارند جواب ندادید . نخواهم داد دلیلش داشتن یا نداشتن صوت نیست.
بسيار ساده است كاربري كه در يك ارسال , سوالي درباره تهيه ان ميكند و خواستار اطلاع رساني شده بناگاه  خود جواب سوال خود را میدهد  !!! خوب برادر از اول نميپرسيدي و بجاي مسابقه هفته ان تكه ها را در كافه اپلود كن هزينه اي كه نميكني هيچ , اطمينان دارم كاربرها دعات هم ميكنند . ارسال من تنها  يك اطلاع رساني بود . اگر خلاف ان را فكر ميكنيد  بايد بپرسم چرا ؟؟؟ مگر فقط چند سال قبل  نبود كه تنها بك سايت بنام ايران كلاسيك شروع به اين كار کرد ؟ مگر نميگفتيد كاربري بنام واترلو تنها شخصي است كه دسترسي به فيلمها و صوتهای ناب داره ؟ مگه دوبله اول چند فيلم ناياب يهو پيدا نشد؟ ميپرسم از شما اينا از كجا امد؟؟هفته گذشته , صوت ده فیلم کمیاب دیگر اضافه شد. هزاران فيلم كلاسيك در اين چند سال بهسازي شد, همه را واترلو داد يا شما اعضاي محترم كافه ؟؟  صد دفعه جستار درست کردید که هزینه خرید صوت دوبله درست کنید . کجا بودید شماها ? همش باد هوا شد !! در همين كافه ادعا كرديد دوبله سانست بلوار كامل نيست و وجود ندارد  درست نميگويم ؟؟  ايران يكي از غني ترين ارشيوهاي سينماي منطقه رو داره با دوبله بينظير. اكثر فيلمها هم دوبله و در سرتاسر ايران پخش شده ،در خيلي از سينماها .  ابنارو همه شما ميدانيد پس مشكل اطلاع رساني نيست .  احتمالا مشكل من هستم از ان روز اول هم مشخص بود پس وارد شدن به این بازی اشتباه محض است چون نیت چیز دیگریست . 
شنيدين كه ميگن با همه همانطور رفتار كن كه با تو ميكنند ? اين طريقه زندگي من نيست . اصول زندگي من ساده است . زندگي من ، مجموعه ای است از تصميمها و عكس العملهايي كه بر بايه يكسري اصول و قواعديست كه بر اساس تربيت خانوادگي و تجربيات و باورهايم شكل گرفته كه نشان دهنده شخصيت اجتماعي من است . اگر بخواهم با هر كسي مثل خودش برخورد كنم ديگر خودم نيستم و هر روز باید رنگ عوض كنم 
مردم حق دارند هر جور ميخواهند درباره من فكر و قضاوت كنند ، بگذاريد اين كار به انها مربوط باشد .  بر این باورم که چيزهايي كه ديگران راجب من فكر ميكنند اصلا بمن مربوط نيست .
اينكارها رو كرده و ميكنم و بهيچ عنوان منتظر اجازه و تاييد شخصي نيستم . 
منتظر تاييد و چراغ سبز گرفتن مساوي است با از دست دادن وقت و انرژي . زندگي كردن يعني خودتان خود را تاييد كنيد نه ديگران . 
بايد قبول كنيد در زندگي اگر ميخواهيد به ارزوهايتان برسيد خطرهاي خودش رو دارد.
مردم شما را قضاوت خواهند كرد ,درباره شما صحبت خواهند كرد .نصبتهايي بشما ميزنند , همينه كه هست ، كاريش هم نميشه كرد. واقعيت اينه كه گاهي مردم شما رو دوست نخواهند داشت ,چون شما رو نميشناسند. اين غير قابل جلوگيريه . براي همين بايد با خود كنار اومد . ولي هرگز اجازه نديد همچين ادمهايي بشما ديكته كنند . مهمترين چيز اينه كه بدونيد چي هستيد و چي نيستيد و حد شما كجاست . 
ميدونم كه نميتوانم باعث خوشحالي همه بشم ، ادمهايي هميشه هستند كه هر كاري هم بكني باز منفي هستند وًمنفي بافها هرگز ارضا نميشوند. به تاريخ نگاه كنيد ، بروس لي , گاندي ,باب مارلي, حتي پيامبران الهي !! كي همه از انها خوششان امده , من که دیگه هیچ .
در واقع هيچ دشمني وجود ندارد انها ادمهايي هستند كه شما را نميشناسند. حتي اگر با زحمت با انها كنار امديد باز هم مورد لطف نيستيد. به انرژي و وفت صرف شده هم نمي ارزد . 
تا یادم نرفته, كمپانيهاي بزرگ هيچوقت بي سر و پا و بي سواد استخدام نميكنند  دومدرك از


California State University Northridge



Master of Arts M. A. Art, Studio Art Option with Video/Digital Art Concentration


 B. A. degrees in Business Management


که معادل لیسانس و فوق لیسانس ایرانه  اتفاقا مربوط بكارم هست دارم البته مثل سريال چهارخونه اينترنتي از فرانسه نخريدم چند سال هم سابقه كار درCruz Roja Españolaصلیب سرخ  مادريد را بعنوان مترجم داشتم , در سه سالی  كه جناب اكبر قاسمي سفير ايران در اسپانیا بودند که اطمینان دارم بنده را بخوبی بیاد دارند.. اوايل دهه نود انگار.   به چهار زبان تسلط کامل دارم نه تنها صحبت بلکه خواندن و نوشتن  , البته مدرك  تحصیلی و  پول و ستاره و حتی رتبه کافه به هيچ وجه محكي براي ارزش انسانيت نيست و اجازه اینو به ادم نمیده که دیگران را تحقیر کند. .براي تخمين ارزش واقعي يك كاربر بايد ديد به چه چيزي علاقه دارد و به چه چيزي عشق ميورزد . يك هفته اي بدليل مشكلات شخصي غايب  بودم چندين پوستر نصفهً كاره داشتم كه تموم كردم اينا رو اپلود ميكنم بندرت شده پوستري كه دو سه روز طول كشيده كه درست كنم را در يك ارسال فرستاده باشم . هيچگاه تعداد تشكر مهم نبوده فقط خواستمً ردپايي در كافه گذاشته باشم . جند فيلم كه اين اواخر ترميمش تمام شده را هم ميزارم و از همگي در همين جا خداحافظي ميكنم . تجربه بسیار زیبایی بود اشنایی با شما عزیزان با تشکر از پیر مرد کافه که باعث شدن بعد از سی سال از دوران مدرسه دوباره شعر بخوانم. اميدوارم كه خاطره خوبي در ذهن دوستان از من باقي مونده باشه . نميتونم بگم دلخور نشدم چون حتما دروغ خواهد بود ولي اطمينان ميدم سريعا از يادم بره  هميشه شاد باشيد  mmmm: :llerr




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - بهروز - ۱۳۹۴/۶/۹ صبح ۰۹:۴۳

فرانکنشتاین محترم

چرا شما باید خداحافظی کنید؟ در این چند وقتی که در کافه هستید من حتی یک رفتار بد از شما ندیدم.

من شما رو دوست دارم.هنگامی که در بیمارستان بودید برایتان دعا کردم.

شما عزیز هستید.

اما روی صحبتم با آن کسی است که شما را ناراحت کرده است.این کاربر محترم اولین کسی بود که از حربه قهر و آشتی برای به کرسی نشاندن حرفهایش اقدام کرد.شاید بیش از 3 بار به این کار مبادرت ورزید.هر بار هم برگشت البته خوش آمد.الان شما هر حرفی بزنید باز هم ایشان این کار را خواهند کرد چرا ؟ جون به علت بزرگواری دوستان کافه - امر به ایشان مشتبه شده که نبود ایشان خللی در کافه ایجاد خواهد کرد.نخیر دوست محترم همه ما فقط براساس دوستی و یکدلی و به اشتراک گذاشتن اطلاعات و خاطراتمون کنار هم قرار گرفته ایم.خارج از اعتبار و....... اعتبار زیاد که نشانه سرآمد بودن نیست شاید کاربری با یک اعتبار ، بالاتر از کسی باشد که مثلا   49 و یا هزار تا اعتبار دارد.فقط با شما هم که نبوده با چند تا کاربر هم مشکل داشته است.

کاربر محترم- کافه کلاسیکی ها از حرفهای نیش دار منزجر هستند.دل دوستانمون را با این کارها نشکونید.

از دوستان کافه عذر می خواهم که صریح حرف زدم.


از مدیریت کافه درخواست دارم بعد از چند روز اگر صلاح دانستند پست من را حذف کنند.

ارادتمند همه ی کافه کلاسیکی ها - بهروز




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - زاپاتا - ۱۳۹۴/۶/۹ عصر ۱۲:۴۲

(۱۳۹۴/۶/۹ صبح ۰۹:۴۳)بهروز نوشته شده:  

فرانکنشتاین محترم

چرا شما باید خداحافظی کنید؟ در این چند وقتی که در کافه هستید من حتی یک رفتار بد از شما ندیدم.

من شما رو دوست دارم.هنگامی که در بیمارستان بودید برایتان دعا کردم.

شما عزیز هستید.

اما روی صحبتم با آن کسی است که شما را ناراحت کرده است.این کاربر محترم اولین کسی بود که از حربه قهر و آشتی برای به کرسی نشاندن حرفهایش اقدام کرد.شاید بیش از 3 بار به این کار مبادرت ورزید.هر بار هم برگشت البته خوش آمد.الان شما هر حرفی بزنید باز هم ایشان این کار را خواهند کرد چرا ؟ جون به علت بزرگواری دوستان کافه - امر به ایشان مشتبه شده که نبود ایشان خللی در کافه ایجاد خواهد کرد.نخیر دوست محترم همه ما فقط براساس دوستی و یکدلی و به اشتراک گذاشتن اطلاعات و خاطراتمون کنار هم قرار گرفته ایم.خارج از اعتبار و....... اعتبار زیاد که نشانه سرآمد بودن نیست شاید کاربری با یک اعتبار ، بالاتر از کسی باشد که مثلا   49 و یا هزار تا اعتبار دارد.فقط با شما هم که نبوده با چند تا کاربر هم مشکل داشته است.

کاربر محترم- کافه کلاسیکی ها از حرفهای نیش دار منزجر هستند.دل دوستانمون را با این کارها نشکونید.

از دوستان کافه عذر می خواهم که صریح حرف زدم.


از مدیریت کافه درخواست دارم بعد از چند روز اگر صلاح دانستند پست من را حذف کنند.

ارادتمند همه ی کافه کلاسیکی ها - بهروز

جناب بهروز عزیز

تا بحال چندین بار از زبان نیشدار و خارج از ادب شما فیض برده ام و اهمیتی هم به حرفهای شما نداده ام . مشکل شما می دانم کجاست اما چون از دریدگی و پرده دری بیزارم حرمت شما را نگه می دارم و احساس می کنم پاسخ شما سکوت است .شما یکبار با همین زبان لمپن لوهارپر را رنجاندید و این امر بر شما چیره شده بود که به صرف 4 تا پست در دایره المعارف دوبله حاکم بی چون و چرای این تاپیک هستید . شما که اصلا در مباحث کافه شرکت نمی کنید و بارها در زمان آنلاین بودنتان دیده ام که فقط به بخش دایره المعارف بسنده کرده اید فکر نمی کنید تند میروید . شما کجای کافه ایستاده ای برادر. امتیازات بنده از آن شما . چرا امتیاز برایت اینقدر مهم است که از اینگونه جاده ادب و انصاف خارج شده ای ؟

اگر از جایی و کسی دلگیر هستید چرا بر سر دیگران آوار میشوید. لطفا تزویر و ریای خود را به دیگران نسبت ندهید. از وجود کاربری که خروج از ادب و متانت را بعنوان صراحت می شناسد متاسفم . کافه کسانی چون شما و بنده را بسیار برخود دیده و نیازی به قهر و آشتی بنده و دفاع جانانه شما ندارد. راستی تا فراموش نکرده ام بعنوان برادر بزرگتر توصیه می کنم هیچگاه برای نیل به مقصود خود از از دیگران خرج نکنید . دوستان کافه بلند نظرتر از این هستند که بخاطر باندبازی های مذموم اسیر بازی های بی نتیجه شما شوند.امیدوارم توانسته باشم گوشه تاریک ذهنتان را بسوی روشنی سوق دهم.ضمنا از اینکه امتیاز اعطایی خودتان را از پروفایل بنده حذف کردید سپاسگزارم . اما با کمال افتخار امتیازی را که قبلا به شما داده ام حفظ می کنم.

زاپاتا




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - بهروز - ۱۳۹۴/۶/۹ عصر ۱۲:۵۰

جناب زاپاتا

شما استاد مغلطه هستید و با جملات هم خوب بازی می کنید.

در مظلوم نمایی هم استاد هستید.

به جزشما از کسی ناراحت نیستم.مخلص تمام دوستان هم هستم.






RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - زاپاتا - ۱۳۹۴/۶/۹ عصر ۱۲:۵۶

(۱۳۹۴/۶/۹ عصر ۱۲:۵۰)بهروز نوشته شده:  

جناب زاپاتا

شما استاد مغلطه هستید و با جملات هم خوب بازی می کنید.

در مظلوم نمایی هم استاد هستید.

به جزشما از کسی ناراحت نیستم.مخلص تمام دوستان هم هستم.

قضاوت را به دوستان کافه وابگذارید دوست عزیز. بنده سردوگرم چشیده روزگارم . من را وارد این بازی های سردرگم نکنید جناب آقای بهروز نازنین . عرض کردم که علت ناراحتی شما را می دانم اما از بیانش معذورم.

پیروز باشید




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - بهروز - ۱۳۹۴/۶/۹ عصر ۰۱:۰۷

باز هم و باز هم و باز هم مظلوم نمایی

همانطور که عرض کردید قضاوت با دوستان کافه.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۴/۶/۹ عصر ۰۲:۴۸

آخ جون دعوا [تصویر: Laie_28.gif]

البته من فقط طرفدار دعواهای نرم و چالشی و هنری هستم. ( دعوای منطقی و بدون تخریب شخصیت )

لطفا در مواردی که مضمون دعوا برای همه آموزنده و روشنگر است اینجا ادامه دهید و اگر شخصی و غیر آموزنده شد به پیام خصوصی  بسنده کنید.

ارادتمند همه

سروان رنو




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - زاپاتا - ۱۳۹۴/۶/۹ عصر ۰۴:۰۲

(۱۳۹۴/۶/۹ صبح ۰۴:۰۶)فرانکنشتاین نوشته شده:  

اميدوارم كه خاطره خوبي در ذهن دوستان از من باقي مونده باشه . نميتونم بگم دلخور نشدم چون حتما دروغ خواهد بود ولي اطمينان ميدم سريعا از يادم بره  هميشه شاد باشيد  mmmm: :llerr

فرانکشتاین گرامی

اگر خاطرتان باشد سال گذشته طی پیام خصوصی بخاطر سوءتفاهم بوجود آمده از شما عذر خواستم . دوستان دیگری هم که عزیز من و شما هستند طی پیامهای خصوصی و پیامک از بنده خواستند از فرانکی دلجویی کنم و بنده هم این کار را کردم. دیگر ارتباطی با شما نداشتم، نه تنها با شما بلکه بنده خارج از محیط کافه شماره تماس 4 تن از دوستان را دارم که گهگداری لطف می کنند و یادی از بنده می کنند خیلی اهل مراودات خارج از کافه نیستم . بنده ده سال بصورت متناوب در ستونی کوچک با روزنامه ای محلی همکاری می کردم که فقط سال آخر بنا به دلائلی  دوستان هیات تحریریه را دیدم و تنها وسیله ارتباطی من با آنها طی سالهای همکاری فکس و این اواخر ایمیل بود.بهمین خاطر نه از شما تابحال درخواستی داشتم و نه ارتباط چندانی و اصلا نیازی به انتشار اسناد واریزی نبود. اگر چه مطالبتان را می خوانم ،همانگونه که سایر مطالب دوستان را می خوانم.

تا رسیدیم به ماجرای شوم صوت دوبله بعضی ها داغشو دوست دارن.من هرگز قصد پاسخگویی به شما را نداشتم و نقل قول هم نکردم ،بلکه از منابعی بسیار معتبر نه الان بلکه ماهها قبل دریافته بودم که نسخه کامل دوبله این فیلم به همان صورتی است که توضیح دادم . بخاطر اینکه به شما و منبع حرفتان جسارت نکرده باشم و بقول شما هر زمانی ممکن است دوبله کاملی از آن پیدا شود از نقل قول هم پرهیز کردم.

اما شما متاسفانه دوباره وارد گود شدید و ناملایمات گذشته را به امروز تعمیم دادید و موجب ناراحتی خودتان و بنده و دوستدارانتان شدید تا جایی که امروز آقایی با توهین به بنده با قلمش ،بدترین دفاع را از شما کرد . نه شما نیاز به چنین مدافعانی دارید و نه بنده.

اما مسئله ای که باعث شد این چند خط را بنگارم ، موضوع خداحافظی غیر منتظره شماست . برای بنده بسیار ناراحت کننده است که شما بخاطر مسائلی که خودتان هم در بوجود آمدن آن دخیل هستید کافه و دوستانتان را ترک بگویید. من شاید گاهی تند بروم اما از جاده ادب هرگز خارج نخواهم شد و همیشه در بدترین موقعیتها با طرف مقابلم با ادله و ادب روبرو می شوم . بویژه اینکه شما از بنده بزرگترید و احترامتان واجب است. اما شاید از مدار انصاف خارج شده ام که صمیمانه از شما عذرمیخواهم .خصوصا با دیدن نام دوستانی که در ذیل مطلب شما نامشان هست که همگی برای من دوست داشتنی و قابل احترامند و نمی خواهم رنجشی از من بر دل داشته باشند . همانگونه که نمی خواهم شما داشته باشید.

بهرحال از شما میخواهم نه بخاطر بنده بلکه بخاطر دوستانتان به کافه بازگردید .

با سپاس فراوان

زاپاتا




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - برو بیکر - ۱۳۹۴/۶/۱۰ صبح ۰۱:۰۴

سلام بر دوستان

دو سال از بهترین روزهای عمرم را در خدمت دوستان گذراندم. برایتان عاشقانه نوشتم و مطالبتان را عاشقانه خواندم. وقت آن بود تا میدان را به سایر دوستان بسپارم. امیدوارم پَرِ بخل و حسادت هرگز بر بالهایتان اصابت نکند. دلیل عدم حضور خود را برای کسانیکه دوستشان داشتم ارسال نمودم. ( هر چند چنین تصمیمی نداشتم و آرامش کافه بیش از هر چیزی برایم مهم بود اما پیام خصوصی یکی از مدیران به سایر دوستان باعث گردید تا برای رفع ابهامات این پست و پیامها را ارسال نمایم ) اگر کسی را فراموش کردم پیشاپیش عذر می خواهم و اواخر هفته مجددا برای آخرین بار به سایت خواهم آمد تا اگر پیامم را برای برخی  از دوستان  فراموش کرده بودم ارسال نمایم.

اینجا ناب ترین محل برای یادآوری و به اشتراک گذاردن اطلاعات می باشد که من در این سال نهایت استفاده را از آن بردم. قدر دوستان خود را بدانید و از دانش انها استفاده نمائید. هزگز فراموشتان نخواهم کرد و همیشه سپاسگزارتان خواهم بود:

  •  منصور عزیز با دانش فراوانش
  • کورت اشتاینر عزیز با صبر و متانتش
  • برت گوردون عزیز با اطلاعات پنهانش
  •  زینال بسیار بسیار دوست داشتنی  با اطلاعات فراوانش
  • پدر خوانده بزرگ کافه با موسیقی های زیبایش
  • حمید هامونِ مهربان با یادآوریهای نابش
  • آکتورز محترم با حس ناسیونالیستی بینظیرش
  •  ایرج محترم با اطلاعات بالایش
  • فرانکنشتاین عزیز (که یک معذرت خواهی به او بدهکارم) با پوسترهایش
  •  ژیگا ،دوست جدید من با ادبیات منحصر بفردش
  •  زرد ابری با یادآوری هایش
  •  هانا اشمیت نازنین با شعرهای زیبایش
  •  ژان والژان با کوره های داغش
  • جیسون بورن عزیز با دانش و گزیده گویی هایش
  •  سارای محترم با سینما و جنگش
  •  مگی گربه با مهربانیهایش
  • پیر مرد مبارز با پیگیریهایش
  • زبل خان و سناتور با خبرهای داغش

و کاپیتان اسکای و بتمن و اسپونز و زاپاتا و اسکارلت اوهارا و سرهنگ فاکنر و پایک بیشاب  و پدرام و محمد و رهگذر بی نشان و ..... تمامی دوستانی که هیچگاه لذت بودن با آنها را فراموش نخواهم کرد و ممکن است اسامی آنها را فراموش نموده باشم. همه شما در قلب من جای دارید.

ارادتمند همه

بروبیکر




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۴/۶/۱۰ صبح ۰۸:۱۳

(۱۳۹۴/۶/۱۰ صبح ۰۱:۰۴)برو بیکر نوشته شده:  

اینجا ناب ترین محل برای یادآوری و به اشتراک گذاردن اطلاعات می باشد که من در این سال نهایت استفاده را از آن بردم. قدر دوستان خود را بدانید و از دانش انها استفاده نمائید. هزگز فراموشتان نخواهم کرد و همیشه سپاسگزارتان خواهم بود:

  •  منصور عزیز با دانش فراوانش
  • کورت اشتاینر عزیز با صبر و متانتش
  • برت گوردون عزیز با اطلاعات پنهانش
  •  زینال بسیار بسیار دوست داشتنی  با اطلاعات فراوانش
  • پدر خوانده بزرگ کافه با موسیقی های زیبایش
  • حمید هامونِ مهربان با یادآوریهای نابش
  • آکتورز محترم با حس ناسیونالیستی بینظیرش
  •  ایرج محترم با اطلاعات بالایش
  • فرانکنشتاین عزیز (که یک معذرت خواهی به او بدهکارم) با پوسترهایش
  •  ژیگا ،دوست جدید من با ادبیات منحصر بفردش
  •  زرد ابری با یادآوری هایش
  •  هانا اشمیت نازنین با شعرهای زیبایش
  •  ژان والژان با کوره های داغش
  • جیسون بورن عزیز با دانش و گزیده گویی هایش
  •  سارای محترم با سینما و جنگش
  •  مگی گربه با مهربانیهایش
  • پیر مرد مبارز با پیگیریهایش
  • زبل خان و سناتور با خبرهای داغش

 بی وفا ! پس اسم ما کو ؟! :rolleyes:

بسیار عجیب است. کسی که به علت داشتن چند آی دی و یا موارد دیگر  متعرض شما نشده بود.

 شما خودتان خودتان را مجازات کردید و کافه را ترک کردید. احتمالا دنبال بهانه ای برای این کار بوده اید ! می توانستید با سکوت اصلا سوء ظن کسی را تحریک نکنید و بی تفاوت بگذرید. نه اینکه با این کارها باعث شوید که همه بفهمند که مخاطب آن پست خانم لمپرت شما بوده اید. !

ما نه عضویت شما را لغو کرده بودیم و نه پیام هشداری به شما داده بودیم. چون شما از کاربران خوب کافه بودید و کاربران خوب کافه از مصونیت بالایی نزد ما برخوردار هستند.

به هر حال در کافه همیشه به روی علاقمندان باز است. با هر نام و آی دی .

ارادتمند همه ی خوبان

 سروان رنو

بهتر است بحث درباره این موضوع فعلا همینجا پایان پذیرد و به کارهای اصلی خود در کافه بپردازیم . برای جلوگیری از بحث های بی نتیجه این تاپیک موقتا قفل می گردد.






RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - Kurt Steiner - ۱۳۹۴/۶/۲۶ عصر ۱۱:۴۷

به نام خدا

و با سلام به دوستان کافه کلاسیک  

.

.

این پست به احترام اعضای انجمن و قبل از ترک کافه نوشته میشود .

.

 اولین بار در جستجوی چند فیلم و برنامه قدیمی، سر از کافه کلاسیک در آوردم و این زمانی بود که برخی اعضای قدیمی و فعال انجمن مدتها بود؛ کافه را ترک کرده بودند .

با این همه نوشتارهای زیبا و خاطره انگیز مرا هم ترغیب به نوشتن کرد و از این بابت تشکر ویژه ای از مسوولین سایت دارم .

فعالیت اینجانب در زمینه انیمیشن های خاطره انگیز با کافه کلاسیک شروع شد و در حال حاضر بعلت پرداختن به مشغلات زندگی، با خروج کامل از فضای مجازی، با کافه کلاسیک به پایان میرسد - بجز این انجمن در هیچ فارومی چه بصورت مهمان و یا دائم عضو نبوده و فعالیتی نداشته ام -

.

از مطالب زیبای اعضای کافه بهره بردم و خوشحالم در این مدت برخی برنامه های خاطره انگیز معرفی شدند . از دوستان عزیز بسیار ممنونم و برای ایشان در این انجمن آرزوی موفقیت دارم .

.

.

kurt steiner

.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - آرماند دووال - ۱۳۹۴/۶/۲۸ صبح ۰۹:۵۳

من هم مانند کرت اشتاینر عزیز در حال ترک کافه هستم. اشنایی با شما دوستان تجربه خوبی بود.

خدانگهدار.




تماشایی، تماشایی - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۴/۷/۱ عصر ۰۹:۵۳

 

تماشایی تماشایی/ خیالی، سخت رویایی/ خیابان بود و ماشین و حضور مردمانِ رهگذر/ هوای سرد پاییزی و دستان تو تا مچ در درون جیب/ سرت گم در میان شال/ تنت در آرزوی گرمی کرسی/ که ناگاه از میان تابلوهای خیابان جلوه‌گر می شد/ دلت از شوق پُر می شد/ به روی پرده‌ای از نقش و طرح و رنگ/ رسیده باز فیلمی دیگر از دنیای جادویی/...

تماشایی، تماشایی/ خیالی، سخت رویایی/ تو را می‌خواند با صد وسوسه از دور/ و در صف های طولانی/ و با چشمان مشتاقِ تماشا/ بلیت سینما در دست، .../ تو را ناگاه نور یک چراغِ قوه سو می داد/ و تو آرام بر یک تکیه گاه آشنا، خود تکیه می دادی/ و چشمانت میان نور و تاریکی، فضا را جستجو می کرد/ تمام گوشه های سینما را جستجو می کرد/ و... آنگاه،/بر، آن پرده‌ی تاریک و روشن می گرفت آرام/ چو آن سنگین و رنگین پرده‌ی مخمل ز روی سن رها می‌شد/ غم از دل‌ها جدا می‌شد/ نفس‌ها حبس/ و نور از پشت سر چون چشمه‌ی خورشید می‌جوشید/ و احساس از درون چشمه سر می‌زد/ و می‌تابید بر دیوار صیقل خورده‌ی سیمین/ و ما آرام در رویای هر تصویر مثل سایه می‌رفتیم/ و اشک و خنده و افسوس پر می‌کرد سالن را/ و ما لبریز از احساس جاری گشتن در نور/  ...

تماشایی تماشایی/ خیالی، سخت رویایی/ بساط کارگردان پهن بود و سفره‌ای رنگین/ تماشای تمام زندگی در پهنه‌ی تصویر/ و در آن نوشداروی غم غربت/ پر از اندوه و وصل و شادی و هجرت/ پر از آن خاطرات شاد و شیرین و تماشایی/ صدای خنده و افسوس/ و هم دردی/ و هم، ... هم ذات پنداری/ و پر می‌زد، رها می‌شد، جدا می‌شد./ نما یک نه، دو و سه نه، که ناگه سی‌نما می‌شد/ پر از گل، شعر و موسیقی/ غزل‌ها، سوژه‌ها، آمیزه‌ها، انگیزه‌ها/ شکستن‌ها، گسستن‌ها، گزیدن‌ها، بریدن‌ها/ دویدن‌ها، ندیدن‌ها، شنیدن‌ها و دیدن‌ها/ چه دنیایی، چه دنیایی/...

تماشایی، تماشایی/ خیالی، سخت رویایی/ گذشت آن روزگار شاد/ ببین امروز/ جهانِ سینما در پنجه‌ی صنعت،/ نما در سینی قدرت، / هنر در حسرت ابراز می سوزد/ لب احساس را اغراض می دوزد/ سیاست، سینما را بی نما کرده/ و سی جی سینما را بی صفا کرده/ و بر بینندگان خود جفا کرده/ خس و خاشاک و  خار  و کف/ تمامی جلوه‌هایی پوچ و بی مصرف/ و قالب می زند هر فیلم را در کارگاه قهرمان بازی/ و صورت ها بزک، بی رنگ و بی بنیان/ و طعم تند و تلخ فیلم  می سوزد خیالت را/ چه بی معنی! چه بی معنی!/ ...

کجا شد ساغر و ساقی/ کجا شد شعر و موسیقی/ تماشای تمام زندگی در پهنه‌ی تصویر!/ که مانده غربتِ غم از گذار دور/ز روز و روزگاری سخت رویایی/ تماشایی، تماشایی/ تماشایی، تماشایی/ ...

 ----------

 کاپیتان/ مهرماه 1394




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - rahgozar_bineshan - ۱۳۹۴/۷/۵ صبح ۰۸:۴۴

سلام دوستان!

من از حبس برگشتم....از زندان مخوف و رعب اور گشتاپوی کافه!

با تنی خسته و دلی شکسته....

در زندان تحت شدیدترین شکنجه های قرون وسطایی بودم: مالیدن پر کلاغ به زیر دماغ،تماشای روزانه سریالهای فارسی1 و تکرار آنها و توجه به نقش ترجمه در کیفیت عالی دوبله آنها، تفهیم پستهای علمی هانیبال به سروان رنو، مطالعه  کتاب " احمدی نژاد، معجزه هزاره سوم" و خلاصه برداری از آن،خوردن روزانه فقط 2 قوطی لوبیا به سبک فیلمهای وسترن و الزام به خواندن تمام نمازهای یومیه فقط با یک وضو... گوشه هایی از شکنجه هایی بودند که من در این مدت تحمل کردم اما از همه بدتر یک ساعتی بود که جناب پیرمرد روزانه به سلولم می امد تا  مرا ارشاد کند در تمام این یک ساعت ایشان به پنجره سلول خیره میشد و با انگشت به پرنده بیرون پنجره اشاره می کرد و می پرسید این  چیه؟ بنده جواب می دادم : گنجشکه...این چیه؟ گنجشکه! این چیه؟ گنجشکه!..این چیه..گنجشکه...cryyy!!!

من تمام شکنجه ها را به عشق کافه و هم کافه ایها و در راه آزادی و اصلاح کافه به جان خریدم و اکنون با تنی رنجور و دلی شکسته به کافه برگشتم. با قلبی مجروح از آنچه برسر کافه رفت  و چشمانی خیس از فراق یاران رفته...

شرح این هجران و این خون جگر

این زمان بگذار تا وقت دگر!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۴/۷/۵ صبح ۰۸:۵۲

(۱۳۹۴/۷/۵ صبح ۰۸:۴۴)rahgozar_bineshan نوشته شده:  

 مالیدن پر کلاغ به زیر دماغ،تماشای روزانه سریالهای فارسی1 و تکرار آنها و توجه به نقش ترجمه در کیفیت عالی دوبله آنها، تفهیم پستهای علمی هانیبال به سروان رنو، مطالعه  کتاب " احمدی نژاد، معجزه هزاره سوم" و خلاصه برداری از آن،خوردن روزانه 2 قوطی لوبیا به سبک فیلمهای وسترن و الزام به خواندن تمام نمازهای یومیه فقط با یک وضو... گوشه هایی از شکنجه هایی بودند که من در این مدت تحمل کردم اما از همه بدتر یک ساعتی بود که جناب پیرمرد روزانه به سلولم می امد تا  مرا ارشاد کند

ای رهگذر  , اگر تاریخ ملل را مطالعه کنی می بینی که در همه انقلاب ها , خشک و تر  با هم می سوزند. شما خوش شانس بودید که زنده از دست گشتاپو برگشتید وگرنه هر یک از این شکنجه های مخوف برای از پای درآوردن یک انسان تنومند کافیست مخصوصا ملاقات با پیرمرد ! :haha::




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - خانم لمپرت - ۱۳۹۴/۷/۵ عصر ۱۲:۱۶

چرا کافه را دوست دارم؟

در کافه زندگی مثل دریا جاری است... گاه آرامش آبی آب را دارد...گاه نرم و لغزان مثل شنهای ساحل و گاه خروشان مثل امواج کف آلود سپید که خود را بر کرانه ساحل می کوبانند و اندکی بعد خاموش می شوند...

من این قاب آبی و خاکستری و سپید را دوست دارم سادگیش را و بی آلایشی اش و صفایی که در چارچوبش موج می زند تصویر آشوب زده ام را در جویبارانش  "آرام " می بینم ... شاید این دریا بوسعت و عظمت اقیانوس نباشد اما در نگاه من پهنه ای زلال است، که آناهیت، الهه آبها حافظش خواهد بود و من بدان ایمان دارم.

چرا کافه را دوست دارم؟

کافه ما تمامی مقاطع تحصیلی را در خود دارد از کودکستان بگیر تا دانشگاه ... به یاد دارم وقتی وارد کافه شدم نوآموز بودم ، مثل کلاس اولی ها  طفلی گریزپای، در کافه رشد کردم از اساتید آموختم و درس معلم زمزمه محبتی شد که مرا جمعه نیز به مکتب کشاند...

در این مکتب خانه از بگومگوهای همکلاسی ها و دوستی های جانانه بگیر تا نوش جان چوب ناظم!، جریمه یک پا لب دیوار ایستادن، خاک گچ و تخته پاک کن را خوردن، خداحافظی صدباره و سلام فردای دوباره شاگردان ، قهرها و آشتی ها ، بدها-خوبها نوشتن مبصر روی تخته سیاه، برپا-برجا... همه را دیده ام و همه لطف ایام خوش گذشته را در خاطرم می آورند. اما اینجا مدرسه ای ابدی است که از "مهر " آغاز نمی شود اصلا تعطیلی ندارد چون «مهر» را درون خود دارد هنوز و همیشه...

چرا کافه را دوست دارم؟

چون در بحرانی ترین حالاتش زیباترین اخبار و شگفتی ها را برایم رقم زد و این اواخر با این خبر: کاربری داریم بسیار آرام و کم حاشیه و البته کم کار ولی ارسالاتی به تعداد انگشتان زیبا و خواندنی دارند...در اوج استرسهایم به من پیامی کوتاه دادند که درعین حال بسیار آرامش بخش بود با کسب اجازه از ایشان آن را عینا نقل قول می کنم:

------------------------------------------------------------------------------------

خانم لمپرت گرامی سلام

مستحضرید که بنده کاربر چندان فعالی نیستم نه کسی دوستم دارد نه کسی دشمنم می پندارد. اخیرا پس از یک غیبت دوماهه آمدم سری به کافه بزنم و پستی هوسی دربخش موسیقی ارسال کنم. همزمان گذرم به باکس ایمیلی افتاد که مختص ارتباط با کافه و دوستان همکافه ای است و ایمیلی عجیب از جناب آلفرد سینما!:

"سلام و درود
طبق بررسی های ما شما مدت زیادی است به کافه کلاسیک سر نزده اید
بیصبرانه منتظر حضور دوباره شما در انجمن دوستداران سینمای کلاسیک و دوبله فارسی هستیم
http://www.CafeClassic4.ir

تیم جستجوی مفقودین کافه کلاسیک"

از شما می خواهم از قول من از آلفرد سینما و تیمش تشکر کنید که در این غائله لایک بازی، بی آنکه بشناسمش  یا داد و ستد لایکی با هم داشته باشیم، در جستجوی بنده کوشیدند و مرا عاقبت یافتند! ...لایک

-----------------------------------------------------------------------------------------

طنز ایشان لبخند را بر لب من نشاند و من موظفم از جانب شان از آلفرد سینما! تشکر کنم ...

این هم دلیل دیگری که ... چرا کافه کلاسیک را دوست دارم

و این حکایت همچنان باقی است...:heart:

دلم می خواهد این شعر جاودان  سهراب را با هم بخوانیم و اندیشه کنیم و لذت ببریم:

در فرودست انگار، کفتری می‌خورد آب.

یا که در بیشه دور، سیره‌یی پر می‌شوید.

یا در آبادی، کوزه‌یی پر می‌گردد.

آب را گل نکنیم:

شاید این آب روان، می‌رود پای سپیداری، تا فرو شوید اندوه دلی.

دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب.

زن زیبایی آمد لب رود،

آب را گل نکنیم:

روی زیبا دو برابر شده است.

چه گوارا این آب!

چه زلال این رود!

مردم بالادست، چه صفایی دارند!

چشمه‌هاشان جوشان، گاوهاشان شیرافشان باد!

من ندیدم دهشان،

بی‌گمان پای چپرهاشان جا پای خداست.

ماهتاب آن‌جا، می‌کند روشن پهنای کلام.

بی‌گمان در ده بالادست، چینه‌ها کوتاه است.

مردمش می‌دانند، که شقایق چه گلی است.

بی‌گمان آن‌جا آبی، آبی است.

غنچه‌یی می‌شکفد، اهل ده باخبرند.

چه دهی باید باشد!

کوچه باغش پر موسیقی باد!

مردمان سر رود، آب را می‌فهمند.

گل نکردندش، ما نیز

آب را گل نکنیم




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - شرلوك - ۱۳۹۴/۷/۵ عصر ۰۲:۴۲

از همینجا به تمام اعضای محترم کافه سلام و عرض احترام دارم.

و اما دوست گرامیم هانیبال عزیز

درود بر شما

بابت پست زیبایتان بسیار سپاسگزارم .

http://cafeclassic4.ir/thread-285-post-27993.html#pid27993

متاسفانه افراد موریاتی از مرگ رئیسشان بسیار ناراحت بودند و مجبور بودم مدتی مخفی بشم.

البته هم اکنون پرونده شما را در الویت بررسی قرار دادم و این بخاطر مفقود شدن برخی از اعضای محترم کافه می باشد.

(متاسفانه برخی قسمتهای کافه ظاهرا توسط سروان رنو تخته شده پستو اینجا گذاشتم.)

ارادتمند شرلوک




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - پیرمرد - ۱۳۹۴/۷/۵ عصر ۰۷:۲۱

(۱۳۹۴/۷/۵ صبح ۰۸:۴۴)rahgozar_bineshan نوشته شده:  

 اما از همه بدتر یک ساعتی بود که جناب پیرمرد روزانه به سلولم می امد تا  مرا ارشاد کند در تمام این یک ساعت ایشان به پنجره سلول خیره میشد و با انگشت به پرنده بیرون پنجره اشاره می کرد و می پرسید این  چیه؟ بنده جواب می دادم : گنجشکه...این چیه؟ گنجشکه! این چیه؟ گنجشکه!..این چیه..گنجشکه...cryyy!!!

ضمن عرض خیر مقدم به حضرتعالی عارضم که برادر عزیز شما در سلول نبودی بلکه در ICU زیر چادر اکسیژن بودی و پزشکان خبرۀ کافه هم در کمیسیون پزشکی بر مرگ مغزیت اجماع داشتند. آن پیرمرد هم که مرغ عزا و عروسی است و در هر دو سرش را می بُرند، می خواست سطح هوشیارت را بسنجد و به اطبا که برای عمل مثله کردن پیوند اعضاء آماده ات می کردند، ثابت کند که هنوز مغزت کار می کند. nnnn:




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۴/۷/۶ صبح ۱۲:۴۰

من و شیخ و جرثقیل !

در عنفوان جوانی - چنان که افتد و دانی - مهر زیبارویی به دل همچو سنگ ما افتاد ! قضا بر آن قرار گرفت که در پی او به حجاز شویم چونان مجنون در پی لیلی !  شیخ حجاز خبر شد. در پی ما فرستاد که به سرای او فرود آییم. بین من و شیخ آشنایی ای  از قدیم برقرار بود و جد اندر جد ایشان کلید دار حجاز بودند و صاحب ثروت و مکنت.  از زمان ماضی الفتی عظیم بین شیخ مراکش و شاه حجاز برقرار بوده است.

چون ما به مهمانی شدیم  مجلسی شاهانه تدارک دیده بودند . مجلسی که شاهان کسری و روم به چشم ندیده و نشنیده ! بر سر میز شام سخن از مشکلات پیش آمد. فرمود : ای سروان. تو را به سبب نجات الزا بر ما دینی بس عطیم به گردن است , سزاوار است که   جبران کنیم. پس هر مشکلی داری بازگوی. من را از ارتباط شیخ با الزا شگفتی بس عظیم پدید آمد لیک به روی نیاوردم. گفتم یا شیخ ! مشکلات ما اینقدر سنگین است که کسی را یارای بلند کردن آن نیست و بر زمین مانده است و مهمترین آن مشکل اداره انجمنی ملون الاشخاص است که کافه کلاسیک نامندش . گفت آن چه باشد. گفتم محفلی معنوی  قرب الی الله. مرا دعا کرد و بفرمود که بزرگ ترین و قوی ترین جرثقیل حجاز را برای بلند کردن این مشکل حاضر کنند.

روز بعد در معیت شیخ به تماشای این مخلوق عظیم رفتیم. چون جرثقیل دایناسور آسا چنگال در مشکلات ما انداخت گویی زمین به لرزه در آمد و آسمان تیره گشت. هنوز چند انگشت از بلند شدن مشکلاتِ کافه نگذشته بود که صدایی بس مهیب برخاست و جرثقیل در برابر ما به دو نیم شد. من و شیخ بگریختیم ولی جرثقیل بر جمعیت بخت برگشته افتاد و جملگی ایشان را تلف نمود. شیخ را از این حادثه , غم عظیمی پدید آمد . صلاح کار ما بر این قرار گرفت که هر چه سریعتر حجاز را ترک کنیم چون نیروهای امنیتی به این نتیجه رسیدند که این یک عملیات ترور ناکام  علیه ما و شیخ بوده  ولی آنها در نشانه گیری جرثقیل به خطا رفته اند . برداشت اولیه  این بود که احتمالا دست متفقین و کاپیتان اسکای در کار باشد اما با بررسی دوربین های امنیتی , همه اتهام ها به سوی یک نفر رفت: پیرمرد





RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - Memento - ۱۳۹۴/۷/۱۶ عصر ۰۳:۴۴

مبارک باشه

حمیــــــــــد خــــــــان

ایشالا که از مشتریان خوب کافه خواهند شد!

:دی

با آرزوی بهترین ها برای شما و خانواده گرامی تان...




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - پیرمرد - ۱۳۹۴/۷/۲۱ عصر ۰۴:۱۸

ضمن عرض معذرت از شیخ اجلّ سعدی علیه الرّحمة

[تصویر: 1444740325_5616_1126d68f6c.jpg]

مشنو فرزند که غیر از تو مرا باری هست      یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست

عمر و مالم همه را صرف بطالت کردی      چون بگویم که مرا غیر تو ادباری(1) هست؟

یک دو روزی بروی در پی اینگا و اوا (2)       ننگ و بدنامی از این بیش مرا آری هست؟

به طلب در پی ات اندر نه من افتادم و بس       که به هر تار ز ریش تو طلبکاری هست

گر بگویی که تو را هیچ طلبکاری نیست         سفته و چک که گواهیّ بدهکاری هست

تو که عمرت گذر از سی و سه کرده است کنون    در کنار تو یکی همسر غمخواری هست؟

عشق و رندی و نظر بازی و عالم سوزی      این هنر نامی؟ و آنگه چه تبهکاری هست؟

قصۀ ما نه حدیثی است که پنهان ماند         داستانی است که بر هر سر بازاری هست

(1) بدبختی

(2) اینگرید برگمن و اوا گاردنر




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - دزیره - ۱۳۹۴/۸/۱۶ صبح ۰۸:۵۶

با سلام و عرض ادب و احترام به دوستان گرامی ، اعضای قدیم و جدید و مدیران محترم کافه کلاسیک.

  برای خودمان روزگار میگذراندیم و البته تا دلتان بخواهد فیلم می دیدیم و فیلم می دیدیم و لذت میبردیم که ناگاه ایمیلی دریافت کردیم به لطافت  " نامه ای از یک زن ناشناس "  و بعد دیدیم که این ایمیل ازبانوییست بس شناس و مهربان به نام خانم لمپرت عزیز. بعد هم ایمیلی دیگر از الفردوی گرامی سینما،  که این هر دو  هوش و حواس از سر ما برد و خاصه که " اسمان زرد " را هم دیدیم با ان گریگوری پک شاخ شمشاد و ان باکستر زیبا ، بعد ندانستیم که چه شد که خود را در کافه کلاسیک یافتیم و به خانم لمپرت نوشتیم که، من بر میگردم! ( این - من برمیگردم!  - را با صدای حمید جبلی در فیلم تحفه ها بخوانید. انجا دیالوگ معروفی دارد که میگوید: در وطن زندانی بهتر که به غربت میهمانی، من برمیگردم!.)

خلاصه که ما الان اینجا هستیم و اول گفتیم نام و اواتارمان را عوض کنیم و چیزی بگذاریم در مایه های مادر بزرگ، خانوم بزرگ و خاله بزرگ که دیدیم هر چه باشد اینجا کافه کلاسیک است و ما به این فیلم زیبای هنری کاستر، ارادتی خاص داریم و تازه ما با ان نام و اواتار کلی خاطره داریم و ما از انهایی هستیم که یک تار موی خاطراتمان را به کل این دنیای سست بنیاد نمیدهیم .

  از همه ی  این ها که بگذریم، بعضی ها میگویند  رفتن بهانه میخواهد،هر چند کوچک، اما امدن نه. از این که دوباره در این جمع هستم خوشحالم. امیدوارم بتوانم مفید باشم. از همین جا از همه دوستانی که در پیام خصوصی و در جعبه پیام مرا مورد لطف و محبت خود قرار دادند بینهایت سپاسگزارم.

  




بازگشت دزیره به کافه - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۴/۸/۱۶ عصر ۰۳:۱۵

در بزرگداشت بازگشت دزیره به کافه 

ندیده امت

و نمی شناسمت

از تو نیمرخی دیده ام در تاقچه ی نوشته هایت که می دانم تو نیستی

از تو طرحی در خیالم کشیده ام که از نگاه تو خالی است

شاید، آرام و ناشناس؛ در رهگذار خیابان، بارها از کنارت گذشته باشم اما،

تو را، تنها،  با نوشته هایت می شناسم

آن چه از تو در تار و پود دلم نقش بسته است مشتی واژگان بیش نیست

واژه هایی که خط به خط، روح تو را در لایه لایه ی نگاهم به تصویر کشیده است

تو را از میان واژه هایت می شناسم.

من این واژه ها را دوست دارم

من آن دست ها را که در فضای مجازی دلم را به بازی گرفت دوست دارم

و نازکی نگاهی که واژه ها را یکی به یکی کم و زیاد می کند،

و نگران چیدمانی است تا همراهان را خوش بیاید

و خوب می فهمم، فیلمی را که بارها و بارها دیدی،

تا چیزی از آن را بگویی

که میان زیبایی روح تو و قاب نمای سینما مشترک است

دوست من،

تو را ندیده ام،

اما

من تو را می شناسم

شاید بهتر

شاید بیشتر از خودت




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - Memento - ۱۳۹۴/۸/۲۷ صبح ۱۲:۰۱

.

امروز 27 آبان، تولد 33 سالگی یکی از قدیمی ترین کاربران سایت است...

.

.

آریو، دومین کاربر سایت است که همچنان هر روز، چند نوبت وارد سایت می شود و به اکثر بخش ها سر میزند... البته از زمانی که ایشون در سایت فعال بوده اند چند سالی می گذرد. در واقع ایشون توی 5 سال گذشته فقط 5 پست گذاشته اند... ولی خب همین حضورشون هم مایه دلگرمی کاربران تازه واردی مثل من است... از طرف خودم و بقیه مشتریان کافه، تولد ایشون رو تبریک میگم:

...جناب آریو تولدتون مبارک...

.


.

اما به این بهونه می خوام یادی هم بکنم از سایر کاربران قدیمی که همچنان به کافه سر می زنند...

این پست یک احوال پرسی است از این دوستان...

دوستانی که با وجود اینکه دیگر در سایت نمی نویسند و یا حتی پستی را هم لایک نمی کنند ولی گرمای حضورشان محسوس است...

این پست یک خداقوت است...

یک خداقوت بخاطر 6 سال حضور در کافه...

زیر اسم هر کاربری، ID ایشون رو آوردم که قدمت عضویت این دوستان رو هم ببینید...

seyed

ID: 15

البته یک تبریک هم به خاطر 80 سالگی آلن دلون باید به ایشون گفت...

خاطره انگیزترین پستی که از ایشون بخاطر دارم، ماجرای فیلم منشوری قرارگاه رمضانه!

ایشالا زندگی شون پر باشه از اون امدادهای غیبی!

siyavash1357

ID: 27

ایشان جز یکی از بهترین زیرنویس کننده های فیلم در کشور است...

مدتی است تنها فعالیت ایشان در تاپیک های درخواست راهنمایی و نیازمندی هاست که همچنان با بزرگواری خودشون دوستان را راهنمایی می کنند...

کاربر شماره 27 کافه، نام 27 فیلم مورد سوال را به دوستان گفته است...

soheil

ID: 33

سهیل یکی از قدیمی های دوبله است که از زمان پرشین تولز فعال بوده...

ایشون جز فعال ترین کاربران سایت اند با 470 پست...

از این 470 پست، بیش از 70 پست در تاپیک دایره المعارف دوبله بوده است که اخیرا مرز یک میلیون بازدید را رد کرده است...

vic_metall

ID: 36

ایشان یکی از علاقمندان به دوبله و موسیقی هستند... بویژه موسیقی راک...

عکس سم پکین پا، برای ارادت داشتن به ایشون کافی است...

تاپیک فرانسوا تروفو جز فعالیت های ماندگار ایشان است.

پدرام

ID: 101

پدرام: دوست دار دوبله و سینمای قدیم ایران، متولد اردیبهشت 66

یکی از کاربران گزیده گوی بخش دوبله که تقریبا هر روز ایشان را در سایت می بینیم...

به امید تداوم حضور گرم ایشان...

john doe

ID: 119

یکی از کاربران ممتاز سایت که از آخرین پست‌شان حدود 3 سال می گذرد...

کاربری با معلومات فوق العاده و اخبار دست اول...

جان دو اخیرا کمتر به سایت سر می زنند، برای ایشان آرزوی موفقیت روزافزون دارم...

kiakiany

ID: 133

کیاکیانی، عاشق سکوت، کتاب، دوبله

البته فعالیت ایشان در سایت تقریبا محدود به تاپیک درخواست راهنمایی بوده است...

از جمله یکی از سوالات بنده را هم جواب داده اند. یک تشکر خاص به این خاطر بعلاوه آرزوی بهروزی برای ایشان...


مریم

ID: 137

خانم مریم که ایشان را نیز هر روز در لیست افراد آنلاین مشاهده می کنیم...

کافیست جمله جناب زاپاتا در وصف ایشان را دوباره بخوانیم:

خانم مریم که از فهیمترین دوستان کافه هستند و بی ادعا هرآنچه را که درباره بزرگان دوبله می دانند در اختیار کافه گذاشته اند ،اگرچه کم می نویسند اما این چیزی از ارزشهای ایشان نمی کاهد.حضور کوتاه اما مستمر ایشان در کافه همیشه مغتنم است.

پایک بیشاپ

ID: 139

سردسته این گروه خشن...

کاربری با 100 ارسال...

خاطره انگیزترین پست ایشان برای من، پستی بود که از VHS و Betamax نوشته بودند...

با کیبوردی بدون لیبل!

نیومن

ID: 145

مامور مکینتاش که هر روز 7 صبح مخفیانه به کافه سر می زند!

البته ایشون بیشتر در تاپیک جوایز اسکار و ... فعال هستند...

به نظر برای دیدن پست بعدی ایشون باید 3 ماهی صبر کنیم! :)

Papillon

ID: 220

از کاربران جوان سایت... ایشان در روز ثبت نام کمتر از 20 سال داشته اند...

یکی از اعضای ارتش رایش کافه!

.::"پیشوا" کفی بی عزا ان اکون لک عبدا و کفی بی فخرا ان تکون لی "پیشوا"::.

kramer

ID: 296

جناب کرامر که تعداد پست هاشون خیلی کمه...

ولی خب توی برخورد کوتاهی که با هم داشتیم متوجه شدم که چقدر انسان خوش اخلاق و دوست داشتنی ای هستند...

مردی از منطقه زرخیز خراسان...





RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - Green - ۱۳۹۴/۸/۲۹ صبح ۰۳:۴۳

با سلام خدمت همه دوستان...

امروز بعد از مدتها باز به سایت سر زدم و مشغول خوندن پستهای جدید بعد از آخرین دیدارم شدم و تصادفی وارد این تاپیک شدم...

البته با توجه به اینکه کلا از نظر شخصیتی علاقه ای به ورود به مسائل حاشیه ای ندارم چندان راغب نبودم این پست رو هم ارسال کنم اما چون چندبار قبلی هم که سر زده بودم همواره بحثی در جریان بوده که افرادی ناراحت بودند و یا سو تفاهماتی بوده دست به نوشتن بردم تا دیدگاهم رو به عنوان فردی خارج از گود بیان کنم..

واقعا فکر نکنم فضای مجازی اینقدر ارزش حساسیت بیش از اندازه رو داشته باشه..

نقل قول معروفی از ماکس وبر هست که میگه (( جامعه بدون اختلاف سلیقه و بدون نزاع و برخورد نظرات تنها یک توهم خام است ))..

برای خود بنده هم سو تفاهم های زیادی پیش اومده و فکر نکنم که ۹5 درصد دوستان در سایت بنده رو بشناسن و یا احتمالا اسم حقیقیم رو بدونن ( البته به جز پستی که مدتها قبل در معرفی خودم نوشتم ) و یا خیلی از مسائل کلیه دیگه , من باب مثال حتی چند پست با ارزشم که مدتها وقت صرف نوشتنشون کردم حذف شدن اما عمیقا برام قابل درکه که در هر اجتماعی به هر حال سو تفاهم , برخورد سلیقه و حتی هر از گاهی ناراحتی رخ بده...

البته احتمال بروز همه موارد بالا با کنترل و مرز بندی زندگی مجازی با واقعیت احتمالا کمتر خواهد شد اما به هر صورت همواره وجود خواهد داشت..

اما من متوجه مفهوم خداحافظی از برای دلخوری با هر فرد و یا افرادی رو متوجه نمیشم و یا اینکه چرا اصولا ناراحتی افراد باید عمومی بشه و توی تاپیک های عمومی مطرح بشه ..

این بحث دقیقا مثل اینه که فردی با اعضای خانوادش دچار مشکلات بشه و بخواد ترکشون کنه..

  واقعیت محض این است که این مسائل وجود دارن و ما باید باوری انعطاف پذیر داشته باشیم , اینکه هیچ گاه قادر نیستیم که همیشه محیط و افراد رو کنترل کنیم , ما حتی قادر نیستیم خودمون رو کنترل کنیم ( احتمالا سوال پیش میاد چگونه ؟ جواب اینه که گذشته هر کسی قسمتی از شخصیتش رو میسازه و ما هم قادر نیستیم گذشته رو تغییر بدیم )..

پس بهترین راه حل اینه که همه چیز رو بپذیریم البته نه به معنای یک فرد سرخورده بلکه به عنوان یک فرد آگاه و پخته که قادره مسائل رو هضم کنه و حتی سخت ترین مشکلات تنها براش تاسف آور و یا ناراحت کننده هستند همین و نه بیشتر...

در نتیجه هر گاه سو تفاهم , سو برداشت و یا بالاتر از اینها توهین و سرزنش بین ما و هر فرد دیگه ای شکل گرفت از دیدگاه پدیده ای طبیعی که برای هر فردی در هر اجتماعی احتمالا پیش خواهد آمد بهش نگاه کنیم و با برخورد عقلانی حلش کنیم و حتی اگر قابل حل نباشه به راحتی از کنارش بگذریم...

گاهی اوقات نیازه برای آسودگی فکری خودمون خیلی از مسائل رو نادیده بگیریم..

و باز با تاکید دوباره  خداحافظی و یا ترک یک اجتماع و یا علنی کردن سرزنش ها و دلخوری ها به صورت عمومی راه حل بالغانه و عاقلانه برای برخورد با مشکلات نیست..

انشالله همگی موفق باشید..




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - واتسون - ۱۳۹۴/۹/۲ عصر ۰۱:۱۱

عرض سلام خدمت همه دوستان عزیز

تقدیم به پیرمرد عزیز و سایر بزرگانی که در حسرت حضورشان در کافه ام

یادش به خیر اول برنامه رادیویی صبح جمعه با شما، بیان می شد:

ز حق توفیق خدمت خواستم , دل گفت پنهانی         چه توفیقی از این بهتر که خلقی را بخندانی

این را عرض کردم تا به مسئله ای اشاره کنم که چند روز  قبل پیش آمد و گفتم شاید استاد و دوست عزیز ما پیرمرد بزرگوار را رنجیده خاطر کرده است:

یکی از دوستان عزیز فرمودند که شاید سن وسال آدمی زیاد شود بهتر است بیشتر به عبادت بپردازد که البته حرف درستی است.

جهت اثبات فرمایش ایشان، چند نمونه  از معارف غنی خودمان را تقدیم می کنم تا ثابت شود کاری که همه عزیزان انجمن ،در این روزگار پر از گرفتاری و سختی برای دوستان و میهمانان ناشناس کافه یا سایر انجمن ها انجام می دهند ،کمتر از عبادت نیست!

حضرت سعدی در بیان حال یکی از حکام شیراز(تکله) فرموده است:

...

چنین گفت یک ره به صاحبدلی            که عمرم به سر رفت، بی حاصلی

بخواهم به کُنج عبادت نشست            که دریابم این پنج روزی که هست

چو می بگذرد مُلک و جاه و سریر          نبُرد از جهانْ دولت، الّا فقیر

چو بشنید دانای روشن نَفَس              به تندی برآشفت کای تُکله، بس!

عبادت به جز خدمت خلق نیست       به تسبیح و سجّاده و دلق نیست

در پایان هم باید به نکته تاثرانگیزی اشاره کنم:

در ارتش قانون نانوشته ای هست به این مضمون که تشویق برای یک نفر ،تنبیه برای همه!

از همه نازنین دوستانم  استدعا دارم این قانون را اجرا نفرمایند  و اگر  از شخصی  دلخور می شوند در مواجهه با این مسئله ،با دوری کردن از کافه، سایر دوستان و اعضای کافه را از موهبت حضور گرم خودشان محروم نفرمایند.





RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۴/۹/۷ عصر ۱۱:۵۱

(۱۳۹۴/۹/۲ عصر ۰۱:۱۱)واتسون نوشته شده:  

تقدیم به پیرمرد عزیز

متاسفانه پیرمرد عزیز که بنا به اقتضای سن زیاد دارای انواع بیماری , تصلب شراین , تنبلی کبد و نارسایی قلب بودند چند روز پیش در حال پیاده روی در پارک جلو منزل شان بودند که ناگهان دریچه میترال قلبشان از کار می ایستد و باعث می شود که رگ آئورت شان تحت فشار قرار بگیرد و پاره شود. خدایش رحمت کناد. او از نوادر روزگار بود و از دانش فراوان برخوردار. پند زیاد می داد و البته مثل همه پند دهندگان خودش کمتر به پندها عمل می کرد. کمی هم ذوق شاعری داشت اما شعرهایش سبک شتر گاو پلنگی بود و کسی جز خود او از عهده تفسیر آنها برنمی آمد.

[تصویر: minzdr.gif]

خلاصه اینکه با اینکه مرحوم شده اما هنوز از آن دنیا توسط مسنجر برای ما شعر و پند می فرستد و از احوال این جهان و کافه پرس و جو می کند. آخرین جملات وصیت نامه اش این بود: سروان به مریدان من بگو که من تا وقتی که فارغ التحصیل نشوم به خودم قول داده ام که دور این ابزار اعتیاد آور اینترنت و موبایل هوشمند و ... را خط بکشم و نیایم چون اگر بیایم باز هی دستم به قلم می رود  و هوایی می شوم !

خلاصه امان از این سیستم آموزشی نادرست که دوستان ما را اینگونه از دنیا و علایق شان می بُرد .




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - جروشا - ۱۳۹۴/۹/۱۱ صبح ۰۳:۱۴

«بیستمین پست من برای کسی که خودش نمره بیست بود»

سلام به همه. دوتا پست زیبا والبته کمی غمناک بالا رو خوندمnarahat

جناب پیرمرد اولین کسی بودن که رسما منو برای شعری که واسه کافه کلاسیک گفته بودم توجعبه پیام تشویق کردن. عین یک بابای مهربون و دلسوز که مراقب تک تک بچه هاش هست، عین یک استاد دقیق و نکته سنج که هوای شاگرداشو داره،همیشه حواسشون به همه بود. اگه ایشون واقعا رفته باشه خیلی ناراحت میشم ولی آرزو میکنم هرجا هست خیالش از دارکافه راحت باشه و قلبشم کوک کوک مثل ساعت.

میخوام بگم هر شکلی باشی کارتونی غیرکارتونی یه بابای واقعی یه شاعر حرفه ای و یه استاد معرکه ای. من و دوستام درنبودت هر روز کافه رو آب و جارو می کنیم. اساتید چراغشو با مطالب پرفروغشون روشن نگهمیدارن تا تو بسلامت برگردی با قلب روپا و نمره A ی دکترا ایشالا :)

اما مگه میشه بدون شعرو شاعری تمومش کنم؟ بفرما تقدیم به شما. خواهش میکنم سروان بهتون پیامک بزنه:

رفتی و حسرت به دل ماندیم ما ای پیرمرد

مکتب کافه چرا کردی رها ای پیرمرد

گفت سروان رفته ای تحصیل را فارغ شوی

دود را کردی بلند از کنده ها ای پیرمرد

قلب تو ناکوک اگر زد کوک کوکش میکند

دکتر کافه، کجا رفتی بیا ای پیرمرد

چاره نبود جز تحمل غیبت کبرای تو

ما دعا گوییم با خوف و رجا ای پیرمرد

دانش آموزان کافه راه پویان تو اند

 پروراندی تو بسی فرزانه ها ای پیرمرد

گر جروشا کِه ترین شاگرد باشد غم مدار

کافه با مجموع ما مانَد بجا ای پیرمرد

===============




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - زبل خان - ۱۳۹۴/۹/۱۱ عصر ۰۶:۳۰

سلام به اهالی کافه:heart:

ساعتی پیش داشتم مجله جدول کولاک که البته نسخه قدیمی رو ورق می زدم و گاهی هم جدولی رو حل می کردم تا رسیدم به یه صفحه که مربوط بود به  دوبلورهای خوب کشورمون...

از این جدول هایی که باید اسامی رو توی جدول خط زد تا حروف باقی مانده تشکیل دهنده رمز جدول باشه..

 و من با دیدن تصویر زیبای استاد منوچهر اسماعیلی خیلی سریع و تند به رمز جدول دست پیدا کردم

khhnddh




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۴/۹/۱۵ صبح ۰۱:۱۸

ای امان . ای فغان . ای داد و بیداد . ای هوار .

امان از این اپلیکیشن های واتس آپ - تلگرام - لاین - اینستاگرامبی تالک - وایبر - تانگو - ایمو  - وی چت ( ره ) و  ...  (فیسبوک را قلم گرفتیم چون  زاکربرگ رشوه زیادی داده ! :cheshmak: )

طبق تحقیقات میدانی ما , بعد از مشغله کاری و زن و بچه , این اپلیکیشن ها مهمترین عامل غیبت دوستان ما هستند. nnnn:

 این ابزار ظاهرا مفید , همه وقت آزاد اندک افراد را می گیرند و باعث می شوند که فرصت آمدن به فروم ها و انجمن ها را نداشته باشند علاوه بر آن  بلایی خانماسوز برای زبان پارسی  هستند. صفحات گفتگوی آنها پر است از اشتباه , اصطلاحات نادرست , حرف های سطحی و بحث های نازل فست فودی .

شکی نیست که تنبلی ذاتی بشر , باعث اقبال بیشتر به این برنامه های آسان شده و البته چیزهای ارزشمند معمولا به آسانی به دست نمی آیند. این یک واقعیت است که نسل نو  تنبل تر از نسل های قدیم است و این گونه ابزار را بیشتر می پسندد و طبیعتا کمتر حوصله وبلاگ و سایت و انجمن را دارد. او ترجیح می دهد که روی رختخواب لم دهد و با موبایل اش با دیگران کل کل کند !

نمی دانم اگر حافظ یا سعدی زنده بودند در این باره چه می گفتند و چه پندی می دادند ؟! ( احتمالا هیچ !  نرود میخ آهنین در سنگ ) :eee2




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - Memento - ۱۳۹۴/۹/۲۱ عصر ۰۷:۵۳

==========================================

======================

=

از وقتی که یادم میاد رابطه مون با لبنان خیلی خوب بود.

دلیلش هم معلوم بود. زن های لبنانی...

مرحوم پدر علاقه خاصی به زن ها داشتند.

که البته حق هم داشتند! :دی

.

.

پدر از دوران جوانی رفت و آمد زیادی با لبنان داشت...

و این ارتباط تا همین اواخر عمرشون هم ادامه داشت...

توی عکس اول مرحوم پدر رو در کنار حافظ اسد و یاسر عرفات می بینید... عکس دوم هم که همبازی کودکی من بشار هست که هنوز هم به پدر من میگه عمو معمر...

.

.

برخلاف چیزی که توی رسانه ها گفته میشه ایشون خیلی هم مهربون و دوست داشتنی بودند...

رابطه خیلی خوبی هم با من و بقیه بچه ها داشتند...

البته من رو بیشتر از همه دوست داشتند.

.

.

توی عکس بالا مرحوم پدر رو می بینید که دستش رو انداخته روی دوش من...

حتی عایشه که یکی یک دونه پدر بود انقدر پیش ایشون محبوب نبود...

پدر با وجود مشکلات بسیار همیشه یک وقت مشخصی رو برای خانواده نگه می داشت...

من رو هم می بینید که توی نخ عکاسم. یادم میاد که خیلی خوشمزه بود. جز اولین کسایی بود که خوردم.

علاقه پدر به من باعث شده بود که همیشه از من به عنوان جانشین خودش یاد کنه...

چندین بار در خیل طرفدارانش دست من رو بالا برده بود و گفته بود «من کنت مولاه فهذا الهانیبال مولاه»

ولی من علاقه ای به سیاست نداشتم و برای همین همیشه از این وضعیت ناراضی بودم...

.

.

سیاست آدم خودش رو می خواد...

من برای هنر ساخته شده بودم.

بعد از کش و قوس بسیار با پدر، بالاخره ایشون رو متقاعد کردم که من رو به کلاس بازیگری بفرسته. ولی توی لیبی این چیزا زیاد مرسوم نیست.

اینجا بود که پدر گفتند که هنر نزد ایرانیان است و بس.

طی مذاکراتی که با رئیس جمهور وقت ایران داشتند بالاخره من رو در کلاس بازیگری اساتید ایرانی ثبت نام کردند.

.

پدر شخصا از این توافق نامه ناراضی بودند ولی به علایق من احترام گذاشتند و مثل همیشه بدون اینکه بخواهند نظرشون رو به کسی تحمیل کنند من رو راهی دیار غربت کردند و برادرم سیف الاسلام رو به عنوان جانشین خودش در نظر گرفت.

کلاس های بازیگری خیلی خوب پیش رفت تا اینکه چند سال بعد، در سال 1370 پیشنهادی از جاناتان دمی دریافت کردم برای ایفای نقشی در فیلم سکوت بره ها...

که به خاطر اون موفق به دریافت جایزه بهترین بازیگر نقش اصلی مرد از شصت و چهارمین دوره اسکار شدم...

البته بعدا بخاطر اون جایزه رسانه ها خیلی من و خانواده ام رو اذیت کردند...

در اون زمان لیبی متهم به مشارکت در سانحه لاکربی بود. و این تهمت خیلی به مرحوم پدر فشار آورد. هرچند بعدا خود پدر اعتراف کرد که در این کار دست داشته است ولی خب به هر حال اون تهمت خیلی پدر رو شکسته کرد...

.

.

بعد از اون دیگه کمتر لبخند پدر رو می دیدیم...

همیشه توی فکر بود و می خواست کتاب ابیض رو در دنیای سیاست ترویج بده. ولی امان از کوردلی غربیان...

نه تنها کتاب ابیض رو سرلوحه کار قرار ندادند، بلکه پدر رو مسخره کردند... و پدر مظلومانه به راه حق ادامه داد...

ماجرای زد و خورد من و خدمتکار سوئیسی ام هم از همین جا نشئت گرفت که زخم دیگری بود بر قلب مرحوم پدر...

خلاصه من همه جوره شرمنده این مرحوم هستم...

4 سال از شهادت مظلومانه پدر می گذره ولی یادش همچنان در دل ما هست...

برای زنده نگه داشتن یاد ایشون، نام کاربری اختیاری خودم رو موقتا از موزیکال به رادیکال تغییر دادم...

اینجوری هم اشاره ای داره به سیاست های پدر، هم اشاره ای به هنر متعالی...




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۴/۹/۲۶ عصر ۱۱:۴۲

با تشکر از هانیبال , فرزند خلف معمر قذافی ,

در این شب جمعه یادی می کنیم از دیکتاتور مظلوم , معمر قذافی , که نامردانه کشته شد.

پدری دلسوز و رهبری بی مانند , او که نگارنده کتاب ها بود و سیستم آموزشی و بهداشتی لیبی را رایگان کرده بود , او که در سازمان ملل 8 ساعت یک نفس سخنرانی می کرد تا جایی که مترجم ها غش می کردند , او که وقتی به نیویورک می رفت شتر مخصوص اش را با خود می برد تا صبح شیر تازه بخورد , او که به جای هتل در پارک پایتخت ها چادر به پا می کرد , او که در خیال امپراطوری امارات عربی و اسلامی ساخته بود و او که اینقدر روح لطیفی داشت که حتی محافظانش را از میان زن ها انتخاب کرده بود , ashk




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - زبل خان - ۱۳۹۴/۹/۲۷ صبح ۱۱:۵۲

(۱۳۹۴/۹/۱۵ صبح ۰۱:۱۸)سروان رنو نوشته شده:  

ای امان . ای فغان . ای داد و بیداد . ای هوار .

امان از این اپلیکیشن های واتس آپ - تلگرام - لاین - اینستاگرامبی تالک - وایبر - تانگو - ایمو  - وی چت ( ره ) و  ...  (فیسبوک را قلم گرفتیم چون  زاکربرگ رشوه زیادی داده ! :cheshmak: )

طبق تحقیقات میدانی ما , بعد از مشغله کاری و زن و بچه , این اپلیکیشن ها مهمترین عامل غیبت دوستان ما هستند. nnnn:

 این ابزار ظاهرا مفید , همه وقت آزاد اندک افراد را می گیرند و باعث می شوند که فرصت آمدن به فروم ها و انجمن ها را نداشته باشند علاوه بر آن  بلایی خانماسوز برای زبان پارسی  هستند. صفحات گفتگوی آنها پر است از اشتباه , اصطلاحات نادرست , حرف های سطحی و بحث های نازل فست فودی .

شکی نیست که تنبلی ذاتی بشر , باعث اقبال بیشتر به این برنامه های آسان شده و البته چیزهای ارزشمند معمولا به آسانی به دست نمی آیند. این یک واقعیت است که نسل نو  تنبل تر از نسل های قدیم است و این گونه ابزار را بیشتر می پسندد و طبیعتا کمتر حوصله وبلاگ و سایت و انجمن را دارد. او ترجیح می دهد که روی رختخواب لم دهد و با موبایل اش با دیگران کل کل کند !

نمی دانم اگر حافظ یا سعدی زنده بودند در این باره چه می گفتند و چه پندی می دادند ؟! ( احتمالا هیچ !  نرود میخ آهنین در سنگ ) :eee2

واقعا  همینطوره سروان محترم..متاسفانه هر روز هم داره بدتر میشه و این گوشی های جدید حسابی در میان خانواده ها خوب رخنه کرده! و ملت هم  غرق  در شبکه های مجازی هستن...

و نسل جوان واقعا اعتیاد بدی بهش پیدا کردن که حقبقتش ترک کردنش همانند اعتیاد به دود و دم بسیار سخته براشون..

واقعا نسل ما چی کشید و این نسل داره چی می کشه!

من به خوبی یادمه که به کمترین  قانع بودیم ولی کنون بچه های امروزی حتی به بیشترین هم قانع نیستن..

ماها با داشتن یه توپ پلاستیکی چقدر ذوق زده می شدیم انگاری خوشبخت ترین انسان های روی زمین هستیم ولی الان بچه های کم سن و سال باید گوشی های پیشرفته داشته باشن تا راضی شوند که اذیت مادر نکنن تا مادر به راحتی توی گروه ها پست به اشتراک بذارن..

و نکته دیگه که به خوبی اشاره کردین راجع به متن هایی منسوب به بزرگان و مفاخر کشورمون و دیگر ممالک هست..

 خیلی جالبه که سخنانی رو چنان منسوب می کنن به کوروش که واقعا به راحتی میشه فهمید که یه متن امروزی هست...

 اتفاقا من بیشتر با انجمن حال می کنم تا به شبکه های مجازی گوشی... یه عادت خوبی که دارم پایبند به گذشته هستم..یادمه توی یه انجمن که بودم نزدیک به 7 سال یه آواتار و یه امضا داشتم .. بارها بهم توصیه کردن که تغییر بدهم ولی اصلا دلم نیومد که نیومد...

البته گرفتاری و دغدغه های زندگی هم توی غیبت دوستان نقش مهمی ایفا می کنه... متاسفانه زندگی امروزی خیلی گرفتاری به همراه داره...

ولی با این حال همچنان با کافه ایم و ایشالا سعی می کنیم که یه کافه چی باوفایی باشیم..

:ttt1




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۴/۹/۲۹ عصر ۱۱:۳۱

(۱۳۹۴/۹/۲۷ صبح ۱۱:۵۲)زبل خان نوشته شده:  

البته گرفتاری و دغدغه های زندگی هم توی غیبت دوستان نقش مهمی ایفا می کنه... متاسفانه زندگی امروزی خیلی گرفتاری به همراه داره...

کاملا درسته. ::ok:

نباید گذاشت این حواشی و تجملات زائد امروزی , ما را از زندگی واقعی محروم کند.

خیلی چیزها دست آدم نیست و البته خیلی چیزها هم دست خود آدم است. برخی از تجملات بدون اینکه فایده چندانی داشته باشند فقط وقت آزاد ما را می گیرند و ما را از کارهای بهتر باز می دارند. (مانند بعضی برنامه های تلویزیون یا بعضی اپلیکیشن های موبایل )

می توان مدیریت کرد که همیشه وقت آزادی برای هنر و زندگی کردن داشته باشیم. حتی در خط مقدم جبهه با کمترین امکانات و سخت ترین شرایط هم می توان یک ارنست همینگوی بود و بهترین داستان ها را نوشت.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - خانم لمپرت - ۱۳۹۴/۹/۳۰ صبح ۰۱:۲۰

(۱۳۹۳/۹/۳۰ عصر ۰۵:۱۰)خانم لمپرت نوشته شده:  

در تدارک یلدایی مختصر مفید بودم ........اما با شنیدن خبر درگذشتش دلم شکست... روباه مکار نازنینی که کودکیم رابا صدای خشدار و زیبایش و کلام آهنگینش گذرانده بودم از دنیا رفت. استاد مرتضی احمدی......

گله از چرخ ستمگر بکنم یا نکنم؟ شکوه از بخت بد اختر بکنم یا نکنم؟

http://dl.irmp3.ir/data/song/Morteza_Ahmadi-Gele_Az_Charkhe_Setamgar_Bekonam_Ya_Nakonam-%28WWW.IRMP3.IR%29.mp3

بهرتقدیر یلدای امسال را باخاطره او برگزار خواهیم کرد و قطعا او مهمان امسال و هرسال همه خانه های ایرانی است. چه خوش است رفتنی که همواره سالگردش با آمدن خوش در یادها همراه باشد... این رفتن ها مرگ نیست تولد دوباره و چندباره است تولد بینهایت و یقینا خدا این نعمت را نصیب هربنده ای نمی نماید...

روحش شاد که لحظه لحظه عمرش سرشار از مهر ، دوستی ، گذشت ، صفا و صمیمیت بود

.

سلام عزیزان

به این سرعت یک سال سپری شد و یلدایی دیگر از راه رسید.  به قول استاد فقید " مشکلات زیاد است ولی مراسم یلدا باید برگزار شود...همیشه همین دور هم بودن مهم بوده. اصلا این رسم ایرانی‌هاست که دور هم جمع شوند..." یاد شادروان مرتضی احمدی گرامی باد که با اینکه دیگر در بین ما نیستند اما در ذهن و دلها زنده می مانند.

اما ما که بودیم و هستیم بیاندیشیم در این یک سال یلدایی چه بر ما گذشت؟ خوشیها را یادآوری کنیم ، کینه ها را از دل بشوییم و تلخی ها را به فراموشی بسپاریم. یلدا شبی طولانی است می شود با قهرها آشتی نمود، با جدایی ها بوصال رسید و از ناکامی ها کام گرفت... می شود حتی برای یک شب به غم ها خندید و از بوته پژمرده یاس غنچه های درخشان امید را شکوفا کرد. می شود فانوس بدست این راه تیره را با کورسویی پیمود و ایمان داشت که پایان شب سیه سپید است...

یلدا شب دیدار است ... پدر مادرهای گرامی مان، همسران عزیزمان و فرزندان دلبندمان حضوری گرم و همراه می طلبند. شده برای ساعتی در کنار جمع خانواده موبایلها را خاموش کنیم و در چشمان هم لبخند بزنیم. بجای کامنت های بی محتوای تلگرامی، گل بگوییم و گل بشنویم. نیت کنیم و حافظ را به ضیافت مهر دعوت نماییم و از اشعارش مراد بگیریم.

سعدی شیرین سخن نیز تو گویی در وصف یلدا خوش می فرماید:

شبست و شاهد و شمع و شراب و شیرینی..... غنیمت است چنین شب که دوستان بینی

پس، موبایل ها را که چون جان شیرین می داریم برای ساعاتی از خود دور کنیم. این شب و این گردهم آیی خانواده را غنیمت شمریم. هرگز مباد که مناسبتهای باستانی و آیینی ما اینچنین مانند کاریکاتور شب عید بدمنظر شود:

.

یلدا شما را به گرمی، صفا، عشق، لبخند و نگاه فرا می خواند هرچه از تکنولوژی دورتر، بهتر... هرچه اصیلتر بهتر:

*****

چه نیکوست اگر پس از اتمام میهمانی لطف فرموده و خاطرات خوشتان را از این شب با همکافه ای ها به اشتراک گذارید تا از شادی شما شاد شویم.

دلتان شاد و لبتان خندان




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - Memento - ۱۳۹۴/۹/۳۰ عصر ۱۱:۳۸

.

.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - BATMAN - ۱۳۹۴/۱۰/۱ صبح ۰۱:۲۴

یلداهای بسیاری را پشت سر گذاشتیم و باز رسیدیم به یلدایی دیگر !

اگه بخوام از بهترین یلدایی که تجربه کردم یاد کنم بر میگرده به سالها قبل تقریبا 27 یا 28 سال پیش

(زمانی که تماشای برنامه های تلویزیونی بهترین سرگرمی بود)

یلدای روز هوا خیلی سرد و ابری هم بود، اتفاقا پدر بزرگمون هم برای کاری از شهرستان اومدن، البته قرار بود یکی دو روزه برگرده

غروب که شد هوا خیلی سنگین و آسمون هم کبود بود، یکی دو ساعت بعد وقتی به آسمون نگاه کردم، خیلی خوشحال شدم

درسته، شاهد بارش اولین برف زمستونی بودیم اون هم تو آخرین شب سرد پاییزی 

اون وقتا هوای سالمتری داشتیم و اگه قرار بود تعطیلی غیر رسمی هم باشه به بهانه بارش برف و یخ بندان بود نه هوای آلوده

برام جالبه که هر سال شب یلدا  یاد یه فیلم تلویزیونی (نمایشی) میافتم که به نظرم همون سالها پخش شد، البته به این فیلم علاقه زیادی ندارم اما خوب تو ضمیر ناخودآگام مرور میکنم

اسم فیلم بودغروب شب یلدا "

 خلاصه داستان این بود که خانواده ای سنتی برای مراسم شب یلدا تدارکاتی دیده بودند و قراره یلدا همه اهل منزل دور هم جمع باشن

دقایقی از غروب سپری میشه اما خبری از پدر یا برادر بزرگتر نیست، طبیعتا سایر اعضای خانواده دلشون حسابی شور میزنه و خیلی نگران میشن

خلاصه یه نفر داوطلب میشه برای پیگیری و جویا شدن از احوال فرد غایب از خونه خارج شه که البته کار آسونی نبود با توجه به شرایط حکومت نظامی 

دو سه ساعتی میگذره تا اینکه بالاخره یلدای اون سال هم خانواده مثل همیشه دور هم جمع میشن و همه چی به خیر میگذره و یک شب یلدای به یادماندنی تو خاطراتشون ثبت میشه

____________________________________________

این هم هدیه شب یلدای من به دوستان، امیدوارم مورد پسند قرار بگیره

قرار گرفتن برگهای پاییزی (خزان زندگی) زیر هندوانه (شیرینی زندگی) به این معناست که در هر مکان، موقعیت و فصلی از سال میشه دور هم بود و شادی کرد

در تصویر اصلی متن مورد نظرم رو با ماژیک سیاه نوشتم اما بعدش احساس کردم با ماژیک سبز نوشته میشد جالبت تر میشد

برای همین با نرم افزار رنگش رو به سبز تغییر دادم البته تصویر اصلی هم در اینجا قابل مشاهده ست متاسفانه خوش خط نشد، چون سطح هندوانه مورب و لغزندست

YALDA NIGHT
_______________________________________

 تصاویر زیبایی از سفره شب یلدا 
///
///
///
مرجع و ادامه تصاویر
///
فایل ضمیمه/ تصویر واقعی قبل از ویرایش و قرار گرفتن داخل قاب 



RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - خانم لمپرت - ۱۳۹۴/۱۰/۴ صبح ۱۲:۰۰

عید باشکوه کریسمس، زادروز حضرت مسیح پیامبر مهر و بخشش را خدمت تمام هموطنان مسیحی ، کاربران عزیز ارمنی مان بالاخص فرانکشتاین گرامی تبریک عرض می کنیم. امیدوارم سال جدید میلادی سرشار از سلامت، نیکی، خوشی و موفقیت برای این عزیز و دیگر ارامنه فهیم، مهربان و نازنین مان باشد.

Christmas wishes are sent to you
for a season full of cheer
and lots of love and happiness
for a very happy new year




RE: به کسی که مثل هیچ کس نیست... - کنتس پابرهنه - ۱۳۹۴/۱۰/۴ عصر ۰۵:۳۴

امروز زادروز یکی از عزیز ترین و مهربان ترین دوستانمون در کافه ست. کسی که حضورشون موجب فخر و مباهات دوستان است. حتی دیدن نام شون در بین افراد آنلاین مایه دلگرمی و آرامش خاطر است. بانویی متواضع و فروتن که امکان نداره مدتی به کافه سر نزنید و ایشون با قلب پر مهرشون سراغتون رو از دیگران نگیرند. رفتار، نوشته ها و ارسالات ارزشمندشون الگویی بی نظیر برای هر دوستی در کافه است. من شخصا نحوهٔ نوشتن رو از ایشون یاد گرفتم... خانم لمپرت عزیز از طرف خودم و تمام دوستانم در کافه زادروزتون رو تبریک میگم و براتون آرزوی بهترین ها رو دارم...شاد باشید و سلامت




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - پیرمرد - ۱۳۹۴/۱۰/۷ عصر ۰۹:۴۳

[تصویر: 1451325851_5616_3f564ef9a1.jpg]

سلام و درود بر دوستان گرامی و سروران محترم

ضمن عرض تبریک عید ولادت پیامبر گرامی اسلام و تشکر از همۀ عزیزان بویژه جناب حمید هامون بزرگوار، جناب واتسون عزیز، سرکار خانم جروشا و همۀ کسانی که در مدّت غیبت حقیر، لطف و محبتشان را با اعطای اعتبار(جنابان آلبرت کمپیون، اشپیلمن، مکس دی وینتر و سرکار خانم Princess Anne) و با تشکر از ارسالهای کریمانۀ فوق نشان دادند، صادقانه می گویم که استحقاق این همه عنایت را نداشته و ندارم.

از روی جناب سروان رنو هم بسیار شرمنده ام که هر بار آرزویش برای پایان عمرم و به میراث بردن اندک مرده ریگم، ناکام می ماند و کماکان از او قبراق ترم.

در هر حال، خواهشمندم بنده را بیش از آنچه هستم، تصور نکنید. نه استادم و نه حتی خبره. فردی معمولی با دانشی مطمئناً کمتر از دیگر دوستان هستم و گهگاهی با نوشته هایم تنها وقت باارزش بازدیدکنندگان و خوانندگان محترم ارسالهایم را می گیرم.

در جواب شعر ارزشمند سرکار خانم جروشا چند بیتی می نویسم که البته بیشتر در حکم خشت زدن است ولی امیدوارم بزرگواران به بزرگیشان ببخشند.

من  نه  استاد  که  شاگرد  کِه  راه  دلم
تا  به  مقصد  برسم  عمر  ز کف  می رودم

چون  همه  محفلیان   بر   صفت  خورشیدند
کی مرا هست فروغی؟ نه چو ایشان شمسم

مکتبی را  که  در  آن  بیش ز  صد استاد است
من  یکی  صفر  قفای  صد  ایشان  هستم

این مکان اسکلۀ  عشق  هنرمندان  است
من  کجا ؟  در  بلمی  غرقۀ  دریا  گشتم




دیدار با هانیبال در خیابان سعدی - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۴/۱۰/۹ عصر ۰۵:۰۵

امروز، از روزهای زیبایی زمستانی و دور از چشم النینو در هوایی گرم و صفایی دوستانه میزبان دوستی ارزشمند و بزرگوار بودم. البته اگر پذیرایی با دو تا بیسکویت و یک چای تلخ را بتوان پذیرایی گذاشت آن هم در فضای اداری و گرفتاری های بی شمار، ...

هانیبال، دوستی گرانمایه که سلام گرم و دوستانه‌ی سروان، خانم لمپرت و دیگر دوستان را به همراه آورده بود و من که با فرار از اداره، ایشان را به زیباترین خیابانی که در مشهد می شناسم، بردم. خیابانی که دو تا از گزینه های مورد علاقه ی من را در خود دارد: کتاب و لوازم الکترونیک؛ خیابان سعدی و البته پاساژ ارزشمند مهتاب که عکسی به یادگار گرفتیم.

در پس پشت عکس ما؛ هم کتاب هست و هم لوازم الکترونیک

و گفتگو در باب کافه و خاطرات شیرین و به یاد ماندنی اش و دوستانی که با چشم دل همدیگر را می‌بینیم و میهمان اندیشه یکدیگر هستیم.

و دوستان گله‌مند از کم نویسی اینجانب باید از هانیبال ارجمند بپرسند تا بدانند که کوتاهی از من نیست، گرفتاری کار در حوزه‌ی فرهنگ بسیار است. 

اینجانب آمادگی خود را در مشهد برای پذیرایی از دوستان به شرط هماهنگی از پیش ابراز می نمایم و امیدوارم این دیدارها به هر بهانه ای با هم کافه ای های گرامی بیشتر شود.

پاینده باشید به مهر و مهربانی!

سپاس از هانیبال همیشه بزرگوار




فاش کن! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۴/۱۰/۹ عصر ۱۰:۱۸

ای پیرمرد زنده‌ی شیرین رنگ رنگ

ای ریز چشم و کاکُلِ بالا و مو قشنگ

ناز آمدی به کافه و هم ناز می کنی

بر کوه قافِ فیلم، تو پرواز می کنی

یکساله آمدی و شدی پیر این دیار

چُون شد که شد فزون زسی و پنج اعتبار؟

ای پیر پر طراوت و عشق، ای سپید مو،

مهرت به قلب کافه نشسته‌ست از چه رو؟

بیرون روند جمله ی پیران زمیکده،

چون عمرشان رسد به گذرگاه یک سده،

اما تو پیر آمده‌ای با دل جوان

شاد و قشنگ و شادنشین و دوان دوان

دل را زهر چه پیر و جوان است برده‌ای،

آیا ز آب چشمه‌ی جاوید خورده ای؟

ای بهر کافه میر و مراد و امید و دوست،

پیرانه سر رسیده، جوانیت از چه روست؟

جان سبیل دشنه‌ی چخماق گَشته ات

دلدادگان ز بهر چه گشتند کُشته ات؟

القصه راز این همه مستی تو فاش کن

این را که ای عزیز که هستی، تو فاش کن

 

 

 

 




کاپیتان، سروان، بلای عاشقیت! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۴/۱۰/۱۰ صبح ۰۱:۱۸

داستان یک مثلث عشقی

کاپیتان، سروان، بلای عاشقیت!

نویسندگان: کنتس، تورنتن، سروان، کاپیتان

...

<سروان رنو> شما عضویت تون تایید شده کال تورنتن. خود را به رده پیاده نظام رایش معرفی کنید برای جنگ با متفقین

<كال تورنتن> سروان خواهش مي كنم فقط منو جبهه روسيه نفرستين

<کاپیتان اسکای> زنده باشی برادر تورنتن؛ نازی هستی یا از تیم متفقین؟

<كال تورنتن> عشق است متفقين

<کاپیتان اسکای> سروان داشته باش! عشق است متفقين:dodgy:

<سروان رنو> بفرما. ما کاربر تایید عضویت می کنیم که جبهه رایش تقویت بشه اما میرن عضو متفقین ظالم میشن. ظلم تاریخ به رایش تمامی ندارد.

<کاپیتان اسکای> کار دل است سروان نه مغز

<كال تورنتن> خدايش جبهه رايش نياز به تقويت نداره كامل حريفه سروان غصه نخور پرچم بالاست

<كال تورنتن> راستي تا يادم نرفته بگم من جاسوس دوجانبه هستم

<سروان رنو> جاسوس دو جانبه جایش در کوره آدم سوزی است.. به متفقین خدمت کن اما یک رو باش و یک جانبه !

<كال تورنتن> سروان انتظار نداشتم

<کاپیتان اسکای> مجازات جاسوس جنگی اعدام است

<كال تورنتن> كاپيتان شما ديگه چرا

<کاپیتان اسکای> چون دوجانبه ست نصف بشه قبول

<كال تورنتن> اصلا" من ميرم تو جبهه مارشال تيتو ميجنگم

<کاپیتان اسکای> اون که دیگه فقط با اشتوکا باید اعدام بشی

<سروان رنو> این مارشال تیتو هم مارمولکی بود. هم از رایش کمک گرفت هم از متفقین اما به هیچ یک نپیوست !

<كال تورنتن> كاپيتان جون من رحم كن

<کاپیتان اسکای> سروان با همون اشتوکا موافقی

<سروان رنو> اشتوکا خطرناکه کاپیتان. خیلی از خلبان های ناشی بعد از شیرجه می خوردن به زمین. به خاطر یک اسیر صلاح نیست خودمون رو به کشتن بدیم !

<كال تورنتن> مخلص همگي هستم فعلا" خداحافظ در نبود من خدايي دادگاه منصفانه برگزار كنيد

<کنتس پابرهنه> کاپیتان و سروان بالاخره در یک موضوع هم عقیده اند...باید به فال نیک گرفت

<سروان رنو> درسته ما روزها سایه کاپیتان رو با تیر می زنیم اما شب ها باهاش میریم باشگاه و بیلیارد بازی می کنیم. جنگ به جای خود. زندگی هم به جای خود

<کاپیتان اسکای> اتفاقا من و سروان روزگاری برادر بودیم قبل از پیشوا ریک بین ما پیوند برادری گذاشت اما پیشوا سروان رو فریب داد.

<سروان رنو> داستان چیز دیگه ای بود... سر رقابت عشقی ما دشمن شدیم. کاپیتان خاطرخواه یکی شده بود و ... امان از مثلث عشقی .. این هانیبال که ریاضی اش خوب هست شاید بتونه مشکل مثلث رو حل کنه. قضیه فیثاغورث که حل اش نکرد!

<کاپیتان اسکای> امان از خاطرخواهی!

سروان این خاطرخواهی خودش یه قصه ی دیگه ست.

<سروان رنو> آره. یادش بخیر... آخرش نه من بهش رسیدم نه کاپیتان !!

<کنتس پابرهنه> ز دست عشق در عالم هیاهوست... تمام فتنه ها زیر سر اوست

<کاپیتان اسکای> بله گیر هانیبال افتاد

<سروان رنو> آره. تنها چیزی که ازش گیر آوردیم استخوان ترقوه چپ بود.

توی کمد من هست کاپیتان. هر روز نگاهش می کنم به یاد گذشته ها.

<کاپیتان اسکای> اونم گذاشتیم شاید بشه از طریق ژنتیک باز تولید بشه . اونوقت دو تا می شه ما باز دوست می شیم.

<سروان رنو> آره. همینجوری علم پیش بره تا چند وقتی دیگه کد ژنتیک رو می دی کامپیوتر و کپی می زنه برات . عالی میشه.

<کاپیتان اسکای> سروان! از نگاه به استخوان ترقوه چپش یاد کدوم خاطره می افتی؟

<سروان رنو> یاد دوران آموزشی توی نیروی هوایی فرانسه که همدوره بودیم. یه بار افتاد و شونه هاش در رفت و ما کلی ماساژش دادیم !

<کاپیتان اسکای> وقتی که از فرط حسادت از هواپیما پرتش کردی بیرون استخوان ترقوه چپش شکست؟

 آخه منو بیشتر از تو دوست داشت. می گفت این سروان مخ می زنه، همه ش دم از مغز می زنه و به قلب اعتقادی نداره

<سروان رنو> عمرا" . عاشق لباس افسری من شده بود. میگفت به کاپیتان می گم دوست ات دارم که دلش نسوزه.

<کاپیتان اسکای> آره عاشق لباس افسری ات شده بود وقتی من افسر شدم به کل تو رو کنار گذاشت.

<سروان رنو> وقتی که تو افسر شدی که اون اصلا زنده نبود. مگر ارواح عاشق تو بشوند کاپیتان !

<کاپیتان اسکای> سروان!!! من، برج ایفل، اون، شب های طولانی، کلی عکس با اون توی لباس افسری دارم

<سروان رنو> یادمه. همون عکس هایی که تا نصف شب توی خوابگاه بیدار می موندی و با فتوشاپ می ساختی ؟

<کنتس پابرهنه> سروان رنو اونقدر حواسم به ماجرای عشقی شما پرت شد که پست ناتمامی که نوشتم اشتباه ارسال شد

<کاپیتان اسکای> کنتس سروان هم همینجوری شد. از فرط عشق اشتباهی رفت توی گروه نازی ها

<سروان رنو> نخیر. من با چشم باز و تحقیق بسیار به حضور پیشوا مشرف شدم.

<کاپیتان اسکای> شما با چشم گریان رفتی تو بغل پیشوا، ... هی بهش می گفتی انتقام انتقام

<کنتس پابرهنه> ممنونم سروان رنوی عزیز... کاپیتان عزیز من راه برگشت داشتم... به سروان هم امیدی هست؟

<کاپیتان اسکای> تا اون استخوان ترقوه چپ رو داره بله

 <سروان رنو> سنگ صبورش من بودم. حرف های دل اش رو به تو نمی زد . همه اش می گفت این کاپیتان همیشه بوی بنزین هواپیما میده .

<کاپیتان اسکای> عاشق بوی بنزین بود؛ یه مدت تکنیسین من بود. ایده سوپاپ مال اون بود.

می گفت سروان از صدای این سوپاپ کلافه ست یه وقت درستش نکنی ها

من به عشق اونه که هنوز دست به این سوپاپ نزدم.

<سروان رنو> آره. جلو تو اینطور وانمود می کرد. عاشق عطر فرانسوی من بود. می گفت فرانسوی ها رومانتیک اند.

<کاپیتان اسکای> عاشق پرواز بود. از عطر تند فرانسوی و بزک خوشش نمی اومد. تازه وقتی لباس تکنیسین ها رو می پوشید زیبا می شد.

<کاپیتان اسکای> با چه عشقی دونه دونه سوپاپ ها رو تمیز می کرد. قطار فشنگ توی هشت تا مسلسل می گذاشت. یاااادش به خوبی و خوشی

<سروان رنو> آره جون خودت. اصلا به این فکر کردی که وقتی تو در آسمان ها پرواز می کردی , اون روی زمین با کی بود ؟!

<کاپیتان اسکای> دیگه توی پرواز از من جدا نشدنی بود. دوتایی روی اون صندلی خشک فلزی. وقتی من ویراژ می دادم اون تیر می انداخت. یه بار کلاه کجت رو با مسلسل سوراخ کرد که دادت در آمد.

<سروان رنو> اسپیت فایر به زور یک نفر توی کابین فسقلی اش جا میشه. اونوقت تو چطور یک نفر دیگه هم کنارت می نشوندی ؟

<کاپیتان اسکای> بغل می فهمی بغل!

خوبیش به همین بود آخه تو از عشق سر در نمی آری، عشق جا نمی شناسه!

<سروان رنو> بعضی وقت ها زنگ می زد و می گفت کاپیتان امروز پرواز داره و نیست اش. قرار می ذاشت بریم شانزه لیزه بگردیم .

<کاپیتان اسکای> من بهش می گفتم برو با سروان، دلش نشکنه، خوشش نمی اومد زوری بود.

<سروان رنو> همه اش می گفت سروان اگر تو نبودی , ریک چطور می تونست الزا را به سلامت روانه آمریکا کنه . همیشه می گفت سروان , وقتی در کنار تو هستم انگار دنیا مال منه. اما کنار کاپیتان که هستم انگار دنیا علیه منه ..

<کاپیتان اسکای> درسته اهل دنیا و این حرف نبود در کل ضد دنیای کثیف اون روزگار بود

<سروان رنو> نصف این فیلم های کلاسیک رو من توی همون روزها کنار اون به اتفاق هم می دیدیم: اکثرا هم عاشقانه ها.

<کاپیتان اسکای> آره به منم می گفت همیشه نصف این فیلمای کلاسیک رو می بینه بعد خوابش می بره

به تو اشاره می کرد و می گفت کاپیتان دنیا یعنی سروان ولی بیا من و تو دنیا رو کنار بگذاریم و بریم به اون اوج هزاران پایی

<سروان رنو> اتفاقا عاشق دنیا و زیبایی هاش بود. مخصوصا وقتی می بردمش خرید و براش هدیه می خریدم انگار دنیا رو بهش داده بودن.

<کاپیتان اسکای> اون خریدها رو با شوق می گرفت تا بین فقرا تقسیم کنه، عاشق شاد کردن دیگران بود حتی اگه با پولای سروان باشه

<سروان رنو> پس چرا کمد لباس اش پر بود از این لباس های گرون قیمت ؟ لابد تظاهر می کرده جلو تو .

<کاپیتان اسکای> اون با لباس مکانیکی هم زیبا بود نیازی به زرق و برق نداشت

<سروان رنو> کدوم لباس مکانیکی. فقط برای پز دادن می پوشید. زور گرفتن یه آچار فرانسه رو هم نداشت. خیلی نازپرورده بود.

<کاپیتان اسکای> کجایی سروان! وقتی از هواپیما پرتش کردی پایین اگه ناز پرورده بود زنده نمی موند.

<سروان رنو> من کجا پرت اش کردم ؟ خودش پاش لیز خورد. تازه کف زمین چمن بود. شیشه هم می انداختی نمی شکست.

<کاپیتان اسکای> پاش رو چمن لیز خورد؟

 وقتی موتور پیاده می کرد و نور خورشید از لابلای موهای طلایی عرق کرده ش خودنمایی می کرد هیچ دلی نبود که پرپر نزنه!

<سروان رنو> کدام موهای طلایی. موهای سیاه پر کلاغی اش رو با پول من رفته بود رنگ طلایی کرده بود.

<کاپیتان اسکای> هنوز هم که هنوزه ازش کینه به دل داری. چشماتو باز کن. اون دیگه رفته! دیگه نیست.

<سروان رنو> الان که خوب فکر می کنم می بینم انگار مخ هر دو ما رو زده بوده و هر دو ما رو تیغ می زده ! همون بهتر که مـُـرد.

<کاپیتان اسکای> باید اعتراف کنم که تو رو تیغ می زد برای من می آورد. کاپیتان آهی در بساط نداشت.

<سروان رنو> جدی ؟ پس اونی که غیر من براش زیور آلات می خرید کی بود ؟!!:ccco

خوب امشب هم به یاد عزیز سفر کرده گذشت. پاریس همیشه با ماست، همیشه

<کنتس پابرهنه> سروان رنوی عزیز از روی داستان تون میشه یک فیلم عاشقانه ساخت و پایانش رو هم باز گذاشت...

<سروان رنو> آره. همه اش که نباید فیلم نگاه کنیم. بعضی وقت ها باید خودمان هم آستین بالا بزنیم.

<کنتس پابرهنه> به عهده مخاطب میذاریم که آن زن مرموز چه کسی را انتخاب کند.. سروان رنو ,کاپیتان یا شخص ثالث را؟

<سروان رنو> نکنه پای نفر سوم هم در میان بوده ؟! 

<سروان رنو> حتما از نوع زن های مرموز femme fatale ( اغواگر ) فیلم نوآر هم باشد که پدر همه را در بیاورد !




RE: صندلی داغ - پیرمرد - ۱۳۹۴/۱۰/۱۰ صبح ۱۱:۲۹

[تصویر: 1451548729_5616_276228472e.jpg]

شعری ثقیل  و پر ز صنیعت سروده ای
پشتم به زیر  وزن وزینش شکسته ای

ریشم بریخت موی سرم جمله شد پریش
این شعر بود؟ آتش سوزان به زیر ریش

آنکس که داد رتبه و من را اسیر کرد
از لطف خویش معرفتی خرج پیر کرد

این اعتبار گشته فزون از بهای من
شرمنده ام ز لطف همه اهل انجمن

عمرم ز صد فزون نشده گرچه دوستان
خود آب زندگی بشوند و عمر جاودان

گویند روی زرد تو احمر چگونه شد
خونی ز شرم لطف بزرگان به گونه شد

پاسخ به شعر سخت تو رستم زمین زند
کو پیر سالخورده که بادیش افکند

گفتم خلاصه پاسخ سعدی انجمن
این وزن شعر آورَد اجداد نزد من

در پیش چشمم و شرمم فزون کند
باشد که طبع سخت پسندت رضا شود  




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۴/۱۰/۱۰ عصر ۰۴:۳۹

پاسخ ما به مناسبت جلوس پیرمرد بر صندلی داغ و ترسیدن او از ریختن ریش و مابقی قضایا.

صندلی داغ را در بخش فراموشخانه پی بگیرید . ( ویژه اعضاء کافه کلاسیک )

توضیح: با توجه به سن بالای پیرمرد و فشار و استرس زیاد صندلی داغ , پیشاپیش تعدادی سرم و دستگاه اکسیژن همراه با چند پرستار زیبا و خبره به کافه آورده شده تا در صورت افت فشار پیرمرد , صندلی داغ قطع نشود. آخرین تست پزشکی پیرمرد توسط پزشکان کافه حکایت از این دارد که ایشان توانایی رویارویی با صندلی داغ را دارند . :!z564b

.
پیر ما پیرمغان است و کلام اش نافذ است ...  ما همه مرید و او سالار ما در کافه است

مغز او آلزایمری , لیکن دل اش دریای عشق ... دل به دریا سر زد و پیری رسید اندر بهشت

سوی چشمان رفته و صدها مرض در سرنوشت ...  این همه عشق و وفا را در کجا باید نوشت ؟

ریش او پُرپُشت و تیپ ظاهری خوشکل بُـوَد ...  هر کسی با او در افتد کار او مشکل  بُـوَد

او بزرگ کافه و جایش به روی چشم ماست ... گرچه هی نق می زند اما به روی دیده هاست

گر چه او پیر است و ناکام  اندر این دنیای دون ... چون به وجد آید  کـُند از قلب یاران  غم  برون

این تو و این گوی و میدان , مردِ پیر مو سپید  ...  جان رسید اندر لب و صبر جهان به سر رسید

من بگویم یک کلام و ختم این مطلب کنم ...  نسبت این دشمنی ترسم از این بدتر کنم !

این تو و آن صندلی , گرمای آن آتش فشان ...  پس بیار اندر میان هر چه  بُـوَد از تو نشان

[تصویر: cowboypistol.gif]




[split] صندلی داغ - سروان رنو - ۱۳۹۴/۱۰/۱۸ صبح ۱۲:۵۰

( کاپیتان در صندلی داغ اسکورپان ) ... دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند  ...!!

پرواز کبوتر دل کاپیتان بر فراز بام دختر موطلایی آریایی و باقی قضایا ... :eee43


کاپیتان چون پر کشید و سوی ما راهی گشت  .... آسمانِ انگلیس از کفتران  خالی  گشت

کفتر جَـلدی بشد او سوی ما پرواز کرد ....  چون که اندیشیدن و فکر جهان آغاز کرد

ساعتی بعد رایش سوم  پیش او آمد پدید ....  چون به نزد ما رسید پند و نصیحت ساز کرد

عشق چرچیل می تواند سر به رسوایی زند  ... ورنه میشد پیش پیشوای جهان جاوید شد

دل کبوتر نیست تا پر گشاید هر سرای ... او دل است و می توان از عشق او خالی شد !

nnnn:
چون بوگارتِ قصه ها  از کافه اش بیرون برفت .... عشق برگمن چون قناری از دل اش بیرون برفت ؟

این پاریس است و همیشه در دل ما زنده است ... عشق او اندر تمام قلب ما آکنده است

این دل است و کار او مشکل بُوَد .... گفتن اش در جمع یارانِ جهان مشکل بُود

عشق رهبر چون تواند از دلش بیرون کُند ؟ ... این به جان وصل است و چون این او کُند ؟

صندلی داغ است و مشتاقان همه در انتظار .... پس بیاور تو برون هر آنچه داری افتخار





RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - زاپاتا - ۱۳۹۴/۱۰/۲۱ عصر ۱۰:۵۲

چون اینجا خوشبختانه مانند برخی از جاها تاپیک  حرفهای درگوشی نداریم و خدای نکرده متوهم هم نمیشیم که عقل کل هستیم و فقط ما می فهمیم و می توانیم اظهارونظر کنیم و دیگران قصد دزدیدن ایده هایمان را دارند چند نکته رو به عرض می رسانم :

مدتی پیش به واسطه یکی از دوستان عزیز قرار شد یکی از گویندگان بزرگ تاریخ دوبلاژ پای میز مصاحبه بنشیند که بنده قصد داشتم در مکان اونوری مرتکب این عمل شوم که خوشبختانه میسر نشد . این گوینده توانا شرطش را طرح سوالات تخصصی و غیرتکراری اعلام کرده است . احتمالا منظورایشان سوالاتی نخ نما شده از قبیل این که چرا کاووس دوستدار جوانمرگ شد و هوشنگ مرادی فقید چگونه درگذشت و شما چقدرباحالید و چندبار ازدواج کرده اید و این چیزها بوده است !البته ایشان طی همان گفتگوی چند دقیقه ای قبول زحمت کردند و شرطی هم نگذاشتند.بنده چون اعتقاد دارم در یک محیط رسانه ای و رسمی بهترمی توان با یک هنرمند گفتگو کرد با سردبیر خوشنام یکی از هقته نامه های سینمایی صحبت کردم که این مصاحبه در دفتر ایشان برگزار شود و چون این سردبیر عزیز در اوایل دهه 70 گزارشات بسیار خواندنی از دوبله تهیه می کرد از ایده بنده استقبال فروان نمود و دقایقی پیش اعلام موافقت نمود.

بهرحال سعی بنده و آن دوست گرامی این است که در اولین فرصت این مصاحبه صورت بگیرد و چون هر دو از پایتخت دور هستیم این هماهنگی چند روزی طول خواهد کشید . انشاا... به محض مشخص شدن زمان مصاحبه نام ایشان را اعلام و از دوستان کافه خواهیم خواست سوالات تخصصی اشان را مطرح کنند .ضمنا یک سورپرایز قابل توجه از طرف این گوینده پیشکسوت ،لیست فیلمهایشان تا سال 1365 است که مو به مو نوشته شده و حتی کلاکت های آن را حفظ نموده است که به کافه تقدیم می کنند.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۴/۱۰/۲۵ عصر ۰۸:۱۷

بار دیگر دست جنایتکار متفقین از آستین مخابرات بیرون آمد و دشمنان کوردل سعی کردند که با قیلثرینگ کافه کلاسیک , به زعم خود ضربه ای به رایش سوم وارد سازند تا شاید ما دست از آرمان های کافه برداریم ... زهی خیال باطل ... دشمن بداند که ما تا آخر ایستاده ایم ! nnnn:

 .

نکته یکم : یکی از خوبی های ورود با فندق شکن اینه که هر عکسی راحت باز میشه و لازم نیست برای پست ها زیاد دنبال عکس بگردی !

نکته دیم : کسی  کاپیتان و سایر ایادی متفقین را ندیده ؟! [تصویر: cowboypistol.gif]




برجام کلاسیک - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۴/۱۱/۳ عصر ۰۳:۱۲

از خطه‌ی طوس پر زد و باز شده

با بال کشیده غرق پرواز شده

همسایه ی فردوسیِ استاد سخن

مهمان غزل سرایِ شیراز شده

با برطرف شدن کدورت ها و حادثه شوم هیتلرینگ که سبب نزدیک شدن بیشتر هم کافه ای‌ها شد، نخستین نشست جهت بهبود و پیشبرد اهداف انسانی برگزار می‌شود.

در این تصویر کاپیتان در آرامگاه غزلسرای شیراز، برای سروان اشعار حافظ را می خواند.

امید است که پلنگان خوی پلنگی را رها کنند و در زیر سایه ی عشق و مهربانی با آسودگی زندگی کنیم.

کنار آب و پای بید و سروان و غزل خوانی

به پای آستان حافظ و  اشعار عرفانی

گوارا باد این شادی، گوارا باد این عشرت،

الا ای دولت باقی که قدر وقت می دانی

سروان "ی" بده!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - زاپاتا - ۱۳۹۴/۱۱/۵ عصر ۰۴:۰۲

یکی از اساتید بنام کافه که مدتی است مهاجرت کرده اند و در مکانی دیگر قلم می زنند برای یکی از فیلمسازان تازه درگذشته سینمای ایران بیوگرافی جدیدی نوشته اند که اگر ایشان در قید حیات بودند از این همه نبوغ متحیر می شدند.

ایشان با رنگ محبوبشان آبی ، این قسمت را در نوشته اشان متمایز کرده اند که کما فی السابق متمایز بنمایانند. (البته بترکه چشم حسودانی که نمی توانند این همه نبوغ  خلق الساعه را یکجا ببینند).

ایشان در تاپیک بیاد تازه درگذشتگان که ورژنی جدید از تاپیک بیاد هنرمندان سینمای ایران است چنین مرقوم داشته اند:

که زنده یاد فریبرز صالح که متولد 1323 بوده اند در سال 1337 به دوبله راه یافتند!! توجه کنید یعنی ایشان در 14 سالگی و قبل از نسل دوم تحت آموزش مرحوم ثقفی قیلم دوبله کرده اند!! آن هم در فیلمهای بزرگ و 70 میلیمتری مانند تقلید زندگی و...

اینکه استاد عزیز و هجران کرده کافه چگونه به این رازمهم دست یافته اند که خود زنده یاد صالح هیچگاه دست نیافتند و در تاریخ سینما و دوبله هم از آن نشانی نیست از آن رازهای سربه مهر است که احتمالا ایشان فقط خود می دانند . حالا که ایشان متوجه شدند آقای صالح در 14 سالگی فیلم دوبله کرده اند کاش چندتا از نقشهای ایشان را نیز بیان می کردند تا ما هم مشعوف شویم !!

تحریف بیوگرافی شادروان صالح هنوز ادامه دارد... توجه کنید که نوشته اند ایشان صدای زیبایی داشته اند و کسانی که با ایشان کارکرده اند به آن معترف شده اند!! کاش ایشان می گفتند این کسان که هستند؟

و نکته جالب توجه آخر اینکه این استاد عزیز و خوش قلم نوشته اند مرحوم صالح در اعتصاب اواسط دهه 50 مدتی کوتاه به دوبله بازگشتند؟؟

کاش ایشان مستندات این بیوگرافی را نیز منتشر می کردند تا سیه رو شود هرآن که...

خوشبختانه مکان مورد فعالیت ایشان دارای کارشناسان متعدد دوبله است که اتفاقا تشکرات پی در پی آنان ذیل مطلب این دوست عزیز موید عیار نوشته هایشان است! من به یکی دونفر از این دوستان ارادت دارم و در زمان فعالیتشان در کافه مورد لطفشان قرارداشتم واز قلم ادیبانه و محترمانه اشان !! نسبت به خودم بهره ها برده ام . از همین جا بخاطر تشکراتشان تبریک می گویم و عنوان کارشناسی دوبله هم نیز برازنده اشان باد...

******

بعدازتحریر:

*زنده یاد فریبرز صالح هیچگاه بعد از ترک دوبله در سال 49 به دنیای دوبله بازنگشت.

**ایشان سال 1347 وارد دوبله شد که خاطرات مرحوم خسروشکیبایی موید این نکته است.

***تصویر نوشته این دوست عزیز بیادگار نزد ما می ماند!




شیراز؛ همیشه عاشق! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۴/۱۱/۷ عصر ۱۱:۲۲

آسمان نیمه‌ی شب شیراز

(بدون افکت و جلوه ویژه)

شهری که شعر از لابلای رگبرگ های هر برگ درختش می جوشد.

شهری که جلوه گاه عشق و هنر و موسیقی است.

چکیده‌ی هزاران سال تاریخ پر افتخار یک ملت، یک سرزمین، یک فرهنگ در قاب رویایی یک شهر

همیشه شاد باشی و مانا، همیشه عاشق باشی؛ شیراز!

کودکان و نوجوانان تماشاگر آرامگاه ناخدای سفینه‌ی غزل




RE: شیراز؛ همیشه عاشق! - سروان رنو - ۱۳۹۴/۱۱/۸ صبح ۱۲:۲۱

کاپیتان اسکای , نماینده تام الاختیار متفین  , جهت پاره ای مذاکرات پریشب وارد شیراز شد.

گویا محور بحث , درخواست از پیشوا برای توقف موشک باران لندن می باشد. همچنین کاپیتان از فرصت به دست آمده جهت تعمیر سوپاپ هواپیمای اسپیت فایر خود  استفاده کردند. شایان ذکر است که مهندسان انگلیسی نتوانسته بودند این ایراد را رفع کنند و بار دیگر توان تکنسین های رایش به اثبات رسید.

جاسوسان و پهپادهای امنیتی ما که کاپیتان را لحظه به لحظه رصد می کنند خبر دادند که کاپیتان مجهز به دوربین پیشرفته اینقدر از شیراز عکس گرفته که عکاسان به این اندازه از مرلین مونرو عکس نگرفته بودند.

 آخرین خبر: مرغ از قفس پرید ... امشب کاپیتان در آخرین لحظه برنامه سفرش را تغییر داد و ناغافل سوار طیاره خود شد و رفت . بدین گونه فرصتی که هر صد سال یکبار دست می دهد از دست رفت و طرح به دام انداختن او نقش بر آب شد !






RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۴/۱۱/۹ عصر ۱۲:۵۷

آمدن حضرت دوست به جوار حضرت دوست ...

کاپیتان اسکای بیامد شهر ما دوش .... بگو تکخال بگو اسپیت فایر کوش ؟

آمدی و پیش ما نیومده رفتی .... بهر چه تو اینهمه زود در برفتی !؟

مقصود توئی دوست , سوپاپ بهانه

پیر شدیم  از دست شما و این زمانه

دوش حضرت سعدی  به سراغم آمد ... با سوز و گداز بر سر خوابم آمد

گفتم ز چه نالی ای پیغمبر پارسان ... گفتا ز کاپیتان و همه جمع توریستان

آمدند بسی عکس فراوان بگرفتند ... لیک یک کلمه ز ما هیچ نگفتند !

در شهر ادب  همه تو را مهمانیم

در محضر دوستان و همه رندانیم

در نیمه شبی شنیده شد ناله طیاره ..... گویی موتوری روشن و شخصی به سواره

تیک آف نمود و در افق پنهان شد ... چشم همه یاران به ره اش گریان شد

یادش همه در ذهن کسان باقی است .... زیرا  کاپیتان برای ما ساقی است

می نوش و جوار حافظ و سعدی باش ... چون شرابِ در جام , کنار یار سیمین بر  باش




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - Memento - ۱۳۹۴/۱۱/۱۴ صبح ۱۲:۰۰

اگه به صفحه آمار انجمن ( http://cafeclassic5.ir/stats.php ) برید می تونید میانگین تعداد ثبت نام در هر روز رو مشاهده کنید. بعلاوه درصد کاربرانی که تاکنون ارسال داشته اند:

.

.

و این یعنی از بین 6665 کاربری که تاکنون ثبت نام کرده اند، تنها چیزی حدود 550 نفر پست ارسال کرده اند که بخش قابل توجهی از آنها هم فقط پست زمان ثبت نام رو ثبت کرده اند.

(بشخصه فکر می کردم خیلی بیشتر باشند!)

این ها رو گفتم که بگم با وجود اینکه به طور متوسط 2.36 نفر در روز ثبت نام می کنند ولی احتمال اینکه یک کاربر تبدیل به یک عضو فعال بشه خیلی هم زیاد نیست.

.

.

امروز، چهارده بهمن، اولین سالروز عضویت یکی از کاربران خوب کافه است. خانم پرنسس آن.

و جالب تر اینجاست که 3 روز دیگه، هفده بهمن، سالروز عضویت یکی دیگر از کاربران خوب کافه. خانم جروشا.

و خب خیلی جالبه که این 2 نفر که از قضا وجوه اشتراک قابل توجهی هم دارند تقریبا همزمان در کافه ثبت نام کرده اند.

ID کاربری این دو نفر تنها 2 عدد با هم اختلاف دارد. 6076 و 6078

.

.

به همین بهانه، سری می زنیم به یک سال قبل...

.

یک سال قبل در این بازه چهار روزه:

.

خانم لمپرت عزیز پستی درباره بهترین سکانس های رقص در فیلم ها، در تاپیک سینما و رقص ارسال کرده اند. تاپیکی که پرنسس آن، اولین پست خودشون رو در اون گذاشتند و هنوز هم آخرین ارسال اون تاپیک همین ارسال است.

.

.

http://cafeclassic5.ir/thread-672-post-26108.html#pid26108

.

.

بتمن عزیز، پستی درباره شهر کازابلانکا در تاپیک اینترنت گردی گذاشته اند که البته بعدا منتقل شده است به نکات جالب و خواندنی...

البته نمی دونم چرا یادشون رفته بگن آقا ژان رنو متولد همین شهر زیبا هستند! :دی

.

.

http://cafeclassic5.ir/thread-74-post-26212.html#pid26212

.

پست قبلی همین تاپیک هم توسط خانم لمپرت در همین بازه ارسال شده است!

.

.

کورت اشتاینر بزرگ و خستگی ناپذیر در این 4 روز، 20 پست در تاپیک کارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی ارسال کرده اند.

و احتمالا دلیل اینکه بیشتر ارسال نکرده اند این بوده است که تعداد ارسال های کاربران در یک روز محدودیت دارد. 5 پست در روز که به عبارتی میشه 20 پست در 4 روز!

.

.

http://cafeclassic5.ir/thread-149-post-26126.html#pid26126

.

.

جناب پیرچنگی بزرگوار، پستی درباره فیلم و ترانه گنج قارون ارسال کرده اند.

.

http://cafeclassic5.ir/thread-602-post-26167.html#pid26167

 .

  که البته طبق روال معمول سایت(!) بعد از آن بحث رعایت فاصله زمانی پیش اومده!

.

.

.

رهگذر بی نشان ، در این روزها خواب منوچهر اسماعیلی رو دیدند!

.

.

رهگذر عزیز، حرف من رو پیرمرد و بتمن پارسال زده اند. امیدوارم به زودی به آرزوتون برسید، بزرگوار...

.

.

ژان والژان عزیز، قسمتی از خاطرات کوره ایشون رو با تصاویر فوق العاده ای به اشتراک گذاشته اند!

واقعا این پست فوق العاده است، بخصوص این عکس با نگاه خیره به افق ژان!

.

.

http://cafeclassic5.ir/thread-57-post-26178.html#pid26178

.

در پست قبلی همین تاپیک هم پیرمرد مهربان در باب قافیه و عروض خطاب به سروان آموزه هایی فرموده اند.

.

.

خانم هانا اشمیت گرامی، پستی درباره فیلم اژدها وارد می شود در تاپیک سینمای رزمی ارسال کرده اند...

بعلاوه شعری زیبا و پستی اتوبیوگرافی...

.

.

http://cafeclassic5.ir/thread-699-post-26132.html#pid26132

http://cafeclassic5.ir/thread-80-post-26155.html#pid26155

http://cafeclassic5.ir/thread-478-post-26193.html#pid26193

.

.

دوستان عزیزمون زرد ابری، دهقان فداکار و آرام در تاپیک های موسیقی بیکلام و تیتراژ برنامه های تلویزیونی، تیتراژ و آهنگ کارتون های خاطره انگیزی رو به اشتراک گذاشته اند...

.

نیک و نیکو - کماندار نوجوان - چاق و لاغر - زیرگنبد کبود - ممول - پینوکیو 

.

http://cafeclassic5.ir/thread-493-post-26146.html#pid26146

http://cafeclassic5.ir/thread-273-post-26148.html#pid26148

.

.

خانم سارای گرامی تاپیک زیبای سینما جنگ رو با پستی زیبا از فیلم شیندلر لیست کلید زدند...

.

.

http://cafeclassic5.ir/thread-715-post-26202.html#pid26202

.

.

و دوباره آق بطمن و این پست برفی زیبا...

البته این پست در بامداد هیجدهم گذاشته شده، ولی خب تا نخوابیم که فردا نمیشه! :دی

.

.

http://cafeclassic5.ir/thread-705-post-26223.html#pid26223

.

.

البته تعداد پست ها خیلی بیشتر بود، شرمنده که همه رو نیاوردم.

اما:

برای شخص من، مناسبت های بیشتری هم داره!

تولد خواننده خیلی خیلی محبوبم...

تولد یکی از بهترین دوست هام...

تولد یکی از بهترین استادهایی که داشتم...

فوت بادی هالی - روزی که موسیقی مرد!

همه توی این بازه است...

بعلاوه تولد خواهرم هم یک روز بعد از این بازه است!

.




درعرصه ی جنگ و در وادی عشق! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۴/۱۱/۱۷ عصر ۰۹:۳۱

(۱۳۹۴/۱۱/۹ عصر ۱۲:۵۷)سروان رنو نوشته شده:  

می نوش و جوار حافظ و سعدی باش ... چون شرابِ در جام , کنار یار سیمین بر  باش

شیراز که عطر و گل و ریحان دارد

موسیقی و شعر و عشق و عرفان دارد

در عرصه ی جنگ و صلح و در وادی عشق

مردی به سرافرازی سروان دارد

در یک صبحانه ی کاری در شیراز، نان محلی و آش کازرونی بود و نارنج هایی که از درخت های اداره چیده شده بود. عطر و طعم این میوه ی خوشبو چنان با صبحانه درآمیخته بود که تا دیرباز از خاطر نرود. جای همه ی دوستان هم کافه ای به ویژه سروان خالی بود.




شیخنا کاپیتان به فارس بیامد ! - سروان رنو - ۱۳۹۴/۱۱/۱۹ صبح ۰۱:۳۸

منت خدای را عزوجل , که گل سرسبد خراسان, شیخ الرئیس , کاپیتان اسکای (کثر الله کراماته)   را به جانب دیار فارس فرستاد . گویند از سحرگاه روز موعود , قوم فارس چونان قوم بنی اسرائیل در انتظار برگشت موسی , چشم انتظار او بودند.  چون طیاره شیخ در آسمان  پدیدار گشت , جماعت به جوش و خروش آمدند و شادباش گویان به جانب فرودگاه روانه گشتند. به محض اینکه طیاره شیخ , چون سیمرغ , خرامان خرامان بر زمین آرام گرفت من و جمعی از صاحبدلان و صاحب منصبان , شیخ را  خوش آمد گفته او را تا کاروانسرا مشایعت نمودیم. شیخ را از آن شهر گل و بلبل , شادی بس عظیم در دل پدید آمد. شب  در جوار  یاران , مجلسی هنری با یاد حضرت حافظ برگزار نموده و جمع شیفتگان حضرتش شانه به شانه نشسته. جمعی تار به دست و غزل گویان , جمعی جام به دست و  به رقص و آواز .

یاران همه جمع و دل ما خوش به ترانه .... ای یار خراسان سفری کن به کرانه

مجلس بزم و طرب گشته محیای شما .... پس بیاور تو برون حافظ و سعدی به فسانه

ساقی ! چه خوش است به جمع یاران بودن .... آور به میان جام  در این بزم شبانه

برخیز و بنوشان به همه  شراب شیراز .... اینها همه از بهر تو  است تو  ای یگانه

در پارس تو را غریب و مهمان نتوان گفت  ... این جام جم است و می کند تو را بهانه

کرانه:  این کران , فارس

فسانه:  افسانه , خیال           

...

...





RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - Memento - ۱۳۹۴/۱۱/۲۳ عصر ۰۸:۵۸

.

به نظرتون چه معنی ای میده پروفایل یکی، یهو همچین تغییری بکنه؟

.


.

.

.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - Memento - ۱۳۹۴/۱۲/۲۰ عصر ۰۴:۳۲

مثلا می خواستند غافلگیرم کنند.

اومدند گفتند به جای پنج شنبه آخر سال، چهارشنبه یکی مونده به آخر می بریمت!

منم گفتم پس جای زیارت اهل قبور، به دیدار یک فسیل زنده میرم.

بعد از طی طریق با حفظ شدیدترین تدابیر امنیتی، به محضر پیرمرد کافه رسیدیم...

میگن بعد از یک سنی دیگه چهره خیلی تغییر نمی کنه، ولی اینجوری نبود... با اینکه عکس ایشون رو دیده بودم بازم نشناختمشون.

یک پیرمرد نقلی و مهربان، با یک تسبیح و ته ریش و کت پشمی قهوه ای گشاد و یک عینک گرد بزرگ

و البته همونطور که حدس میزدم، موهایی که از یک طرف سر کشیده شده بود به طرف دیگه... از چپ به راست...

حسابی گرم صحبت شدیم که پیرمرد دست کردند توی جیبشون و تعدادی شکلات به من دادند! البته شکلات هاشون جدید بود... توقع داشتم از اون آبنبات مثلثی هایی که خاک قند روش بود داشته باشند!

.

.

بعد از اون، به همراه پیرمرد و البته محافظینم، یک پیاده روی طولانی رو آغاز کردیم. یک پیاده روی 20-10 کیلومتری.

اونجا بود که تازه معنی سخنرانی دی کاپریو رو فهمیدم. توی سلول که باشی، خیلی وضعیت آب و هوا رو حس نمی کنی... گرمایش جهانی رو از اعماق وجود حس کردیم...

اقامت طولانی مدت در سلول انفرادی، یک مشکل دیگه هم داره... اینکه آدم رو تنبل می کنه. ولی ماشاالله پیرمرد خیلی سرزنده بود و حتی در طول سفر با ته لهجه قشنگ شون، بیات اصفهان هم می خوندند.

تصنیف «آب حیات عشق» رو تموم کردند ولی قطره ای آب نخوردند. البته بعدا دلیل منطقی اش رو هم گفتند. به هر حال کهولت سن هست و عواقبش.

.

پیاده روی که تموم شد تازه موتور پیرمرد گرم شده بود! ولی دیگه رمقی برای من نمونده بود.

همچنین برای مامورین امنیتی...

بهترین فرصت برای فرار بود.

با خودم گفتم که در حضور پیرمرد بریم مشغول کافه گردی بشیم تا در لحظه مناسب ناپدید بشم. کافه رو که باز کردیم توی صفحه اول یک پست جالب دیدیم. خانم Flirtacia بعد از چندین ماه آنلاین شده بودند...

روی پست کلیک کردم، ولی باز شدنش انقدر طول کشید که همونجا از فرار منصرف شدم! تصمیم گرفتم سنجاق سر رو بذارم کنار و برگردم به همون سلولم، با اینترنت پر سرعت و آب و هوای خوبش...

دیگه کم کم وقت خداحافظی هم شده بود. پای ماشین، یک دونه از این چرخ دستی هایی که دل و جگر و... می فروشند بود. البته دل و جگر آدم نبود ولی بازم وسوسه انگیز بود. به پیرمرد پیشنهاد دادم ولی موافقت نکردند... یادم نبود که اگه می خواستند مثل من، «همه چیز خوار» باشند، انقدر عمر نمی کردند...

.

.

توی همین فکرها بودم که یهو همه جا تاریک شد. کیسه سیاه رو کشیده بودند روی سرم... فرصت نشد درست با پیرمرد خداحافظی کنم... ولی همونجور که داشتند من رو هل می دادند توی ماشین، صدای آرام و لرزان پیرمرد رو شنیدم که می گفت:

چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی / به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را

.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - Memento - ۱۳۹۴/۱۲/۲۲ صبح ۰۲:۴۵

.

.

زمستون امسال، تولد چهل سالگی چهار تن از کاربران قدیمی کافه بود... کاربران خیلی قدیمی...

.

1) سناتور

ID: 167

البته ایشون تاریخ تولدشون رو 1976/01/01 وارد کردند. اگه از روی بی حوصلگی این کار رو نکرده باشند، 11 دی ماه تولد چهل سالگی ایشون بوده.

البته همون روز، رهگذر عزیز توی جعبه تولد ایشون رو تبریک گفتند که ما به همون استناد می کنیم.

2) رهگذر بی نشان

ID: 61

نفر بعدی خود رهگذر عزیز است. تولد ایشون 5 بهمن ماه بود...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

3) بهزاد ستوده

ID: 49

بهزاد ستوده متولد اصفهان...

البته ایشون مدت زیادی است که آنلاین نشده اند ولی یکی از فعال ترین کاربران کافه بوده اند.

از نظر تعداد پست های ارسالی، بعد از سروان رنو و دن ویتوی عزیز، ایشون با 901 ارسال نفر سوم هستند...

تولد ایشون هفتم بهمن ماه بوده است...

4) حمید هامون

ID: 883

حمیدخان... مرد آرام کافه...

امروز، 22 اسفند، روز تولد چهل سالگی ایشونه...

.

از طرف همه اعضای کافه تولد ایشون و بقیه دوستان رو تبریک میگم.

امیدوارم پنجمین دهه زندگی این دوستان سرشار از اتفاقات زیبا و شیرین باشد...

شاد و پیروز و سربلند باشید...




خلبان شجاع - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۴/۱۲/۲۳ عصر ۰۱:۵۷

هواپيماهاي انگليسي به سمت هدف‌هاي آلماني حمله کردند. ضدهوايي‌ها آسمان را به آتش کشيدند. نبرد سختي ميان زمين و آسمان به پاشد. در کشاکش درگيري گلوله‌هاي پدافند، يکي از هواپيماها را هدف گرفت. هواپيما در حال سقوط بود درحالي که هيچ نشانه‌اي از خروج خلبان ديده نمي‌شد.

هواپيما به ميان دريا سقوط کرد و در ژرفاي آبها غرق شد.

« اينجا راديو ارتش آلمان، من ...... گزارش امروز جنگ را به آگاهی مردم آلمان مي‌رسانم. ساعاتي پيش هواپيماهاي ارتش انگلستان مواضع ما را مورد حمله قرار دادند. در اين عمليات خساراتي به مواضع ما رسيد و تعداد چهار فروند از هواپيماهاي انگليسي توسط پدافند خودي منهدم شدند. لازم به ذکر است که خلبان يکي از اين هواپيماها ...... »

افسرجواني که گزارشگر اين اخبار بود ناگهان سکوت کرد. مردمي که صداي راديو را مي‌شنيدند با سکوت گزارشگر کنجکاو شدند لحظاتي بعد صداي هق هق گريه گزارشگر شنيده ميشد. همه مي‌پرسيدند چه اتفاقي افتاده. ...!؟

ناگهان همه گوش به زنگ راديو شدند تا علت سکوت و گريه گزارشگر را بفهمند ...... لحظاتي بعد گزارشگر ادامه داد :

« خلبان يکي از اين هواپيماها، آنتوان دو سنت اگزوپري نويسنده‌ي شهير و خالق داستان شازده کوچولو بود.»

ناگهان آلمان ساکت شد. کسي چيزي نمي‌گفت. بهت در چهره‌ها مشهود بود. بعضي آرام آرام اشک مي‌ريختند.

اگزوپري خلبان دشمن بود ولي از هر هم‌وطني نزديکتر بود. چيزي فراتر از يک دوست بود. با شازده کوچولو در قلب همه جاگرفته بود. آن روز هيچ‌کس در آلمان خوشحال نبود حتا آدولف هيتلر از مرگ اگزوپري متاثر شد. پاياني غير معمول براي يک داستان نويس جهاني......

گروه‌هاي نجات نتوانستند هواپيماي اگزوپري را پيدا کنند. کسي نميدانست چه پیش آمدی در آخرين لحظات براي او افتاد. چرا از هواپيما خارج نشد. زخمي بود؟ مرده بود؟

داستان‌هاي اگزوپري به ويژه شازده کوچولو آنقدر قوي بود که او را در طي حياتش به نويسنده‌اي جهاني تبديل کند. اما شايد مرگ قهرمانانه او اعتبارش را ميان اروپاييان بيشتر کرد. کمتر کسي در تاريخ جنگ‌هاي بشري در جايگاهي قرار گرفت که اگزوپري پيدا کرد. او براي مردمش و ارتش متفقين يک قهرمان و براي مردم آلمان يک دلاور شد.

او در داستان‌هايش از انسان سخن مي‌گفت. در زماني که همه‌ي فلاسفه و نويسندگان اروپا به جستجوي چيستي انسان پرداخته بودند او انسان را از نو تعريف کرد. نمي‌توان زيست و داستانهاي او يا لااقل شازده کوچولو را نخواند. کوچک است ساده است اما آنقدر ژرف هست که جاودان بماند.

ماجراي تاثير اعلام مرگ او بر روي مردم شنيدني است اما عجيبترين قسمت اين ماجرا گزارشگر راديو آلمان بود؛ افسر جواني که با گريه و هق هق مرگ اگزوپري را اعلام کرد مترجم شازده کوچولو به زبان آلماني بود ...!




- - Memento - ۱۳۹۴/۱۲/۲۷ عصر ۰۸:۱۳

یکی از معایب فیلم باز بودن اینه که آدم رو کم حوصله می کنه.

گذر زمان، کند و کسل کننده به نظر میرسه... چرا که عادت کردی در یک بازه 2 ساعته کلی اتفاق خوب و بد ببینی...

به نظرم یکی از دلایل جذابیت فیلم ها (بخصوص در پایان های غافلگیر کننده) همین سرعته. سرعت تغییرات (یا همون مشتق خودمون!)

شاید یکی از دلایل جذابیت غرایز هم همین سرعت تغییرات باشه. تصور کنید که غذا خوردن و سیر شدن یک فرآیند چند ساعته بود. مثل یک سرم که به بدن وصل باشد... در این صورت بجای احساس خوشآیند سیری، احساس رضایتی از جنس رضایت دوران نقاهت بیماری داشتید.

.

ولی دنیا اینجوری نیست.

زمان انقدر آهسته و پیوسته به جلو میره که تغییرات رو زیاد متوجه نمیشید.

و این میشه که مجبور می شیم به شکل مصنوعی اون رو گسسته کنیم تا یک کم این یکنواختی رو از بین ببریم.

یک جورایی مثل تابع «جز صحیح» کاری می کنیم که قبل از اینکه بریم به پله بعدی این ناپیوستگی و در نتیجه تغییرات رو توش حس می کنیم...

ولی خوشبختانه، ابزاری داریم که می تونیم بوسیله اون، توی زمان سفر کنیم.

یک سفر سریع که تغییرات رو نشون میده.

اون ابزار چیزی نیست بجز تصویر...

تصاویری که می تونند فاصله های زمانی رو انقدر کم کنند که تفاوت های کوچیک، خودشون رو نشون بدن...

و این همون چیزیه که عادت کردیم نادیده اش بگیریم...

.

این، مقدمه ای بود بر هدیه ای که به عنوان یک عضو کوچک، برای شما بزرگواران آماده کرده ام:

با سپاس فراوان از زردابری عزیز بابت به اشتراک گذاری موسیقی...

امیدوارم خوشتون بیاد...

پیشاپیش قدم برداشتن به پله بعدی تابع جز صحیح زمان رو به شما تبریک میگم و آرزو می کنم که براتون پله خوبی باشه...

کوچیک شما...

هانیبال رادیکال!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - BATMAN - ۱۳۹۴/۱۲/۲۹ عصر ۰۹:۴۹

با یادی از هنرمندان به استقبال بهار میرویم

هفت سین کافه کلاسیک

NEMO سال جدید را به اهالی کافه کلاسیک تبریک میگوید !

 تصویر واضح تر  (مات رو ترجیح دادم)

درباره این هفت سین

از ماهها قبل تو فکره یه همچین هفت سینی بودم اما میدونستم دست تنها نتیجه دلخواهم به دست نمیاد

تا اینکه چند هفته پیش خاله گرامی تهران تشریف آوردن و با همکاری هم این هفت سین رو تدارک دیدیم

برای تهیه سبزه که در واقع اصلی ترین و مهترین بخش کار بود از یه سینی نسبتا بزرگ و مقداری خاک باغچه استفاده شد

برگهای شمعدانی رو هم جایگزین ظروف فلزی یا شیشه ای کردیم تا سینها نمای طبیعی تری داشته باشن

برای نوشتن جملاتی مثل سال نو مبارک و کافه کلاسیک هم از پودرهای خوراکی استفاده شد

 سکه های معمول هم جاش رو داد به سکه 10 ریالی تا اون حس و حال قدیم و دهه های 30 / 40 رو تداعی کنه

دست آخر وقتی به هفت سین نگاه کردم باز یه موردی کم داشت؟ درسته، ماهی قرمز !

البته مایل بودم ماهی خاصی تو این هفت سین قرار بگیره تا اینکه همه فکر و هواسم رفت به نمو !

اما نموی واقعی رو از کجا میشد پیدا کرد؟ طبعا این یه خواسته محال و غیر منطقی ای بود !

برای همین یه شب رفتم بیرون و به مغازه هایی که لوازم تزئینی مثل جاسوئیچی و اینها میفروشن سری زدم

از چندین مغازه پرس و جو و دیدن کردم تا اینکه بالاخره موردی که مد نظرم بود رو پیدا کردم !

حالا هفت سین تقریبا تکمیل شده بود و چیزی کم و کسر نداشت اما باز بحث چیدمان مطرح شد

من و خاله رو این قضیه فکر کردیم تا در نهایت مدل نهایی همونی شد که مشاهده کردید

برای زیباتر شدن طرح نهایی و برطرف کردن معایب، بصورت جزئی از نرم افزار هم استفاده شده

مدلهای اولیه هفت سین

Haft Seen / Haft Seen / Haft Seen / Haft Seen / Haft Seen / Haft Seen / Haft Seen / Haft  een / Haft Seen

Haft Seen / Haft Seen

امیدوارم سال پیش رو زمان رسیدن به خواسته و آرزوهامون باشه

صد سال به این سالها، عید همه مبارک




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - زاپاتا - ۱۳۹۵/۱/۶ عصر ۰۷:۰۹

دوستان کافه به زیبایی به استقبال بهار و سال جدید رفتند...

سال 1394 با تمام خوبیها و یا ناخوبیها(معادل همان بدیها اما کمی خفیف تر!) ،خوشیها و ناخوشیها ،بودن ها و نبودنها و مهربانی ها و نامهربانی ها به پایان رسید.

در سال 94 دوستان گرامی ام در کافه بازهم از دل مشغولیهای خود نوشتند و با زیبایی تمام دانسته ها و حرفهایشان را با یکدیگر به اشتراک گذاشتند . از همه جا گفته شد ،از جادوی صدا تا هنرهای هفت گانه ...

در سال 94 یک صدای آشنا و قدیمی را از دست دادیم ،زنده یاد ولی الله مومنی ... هنرمندی بی ادعا و دوست داشتنی ،صاحب صدایی که اگرچه نقشهای کوتاه می گفت اما صدایش در هرفیلمی هویت داشت و شناسنامه دار بود...

راستش من خیلی با شبکه های اجتماعی دمخور نبودم و یا شاید هم این شبکه های مجازی به من روی خوش نشان نمی دادند،اما از میانه سال 94 بالاخره خودم را قانع کردم که آن گوشی نوکیای 1100 را به بایگانی کمدم بسپارم و با اصرار دوستانم کمی به روزتر شوم ! من اواخر سال 85 دو دستگاه از این مدل گوشی را خریداری کردم که یکی در سال 90 طی حادثه ای مرحوم شد و دیگری را تا بحال حفظ کردم ، از بس که این گوشیها محکم و غیر قابل تخریبند!اما بهرحال برای حفظ شئونات شخصی تسلیم شدم !

تازه فهمیدم اگر به روز هم باشی خیلی ایرادی نداره ، اما با حفظ جوانب احتیاطی و اعتیادی !خلاصه، عضویت در شبکه ای مانند تلگرام و در جریان اخبار هنری و بویژه دوبله قرارگرفتن لطف و شیرنی خاص خودش رو داره ، دوستان حتما کلیپ تبریک عیدانه دوبلورها را در کانال انجمن دوبله ایران دیده اند که واقعا دیدنی و خاطره انگیز است . یا پیج دوبله در اینستاگرام که گاهی می توانی چندثانیه ای از صداهای ماندگار را بشنوی و در جریان اخبار روز دوبله قرار بگیری و یا عکسهای دیدنی دوبلورها را ببینی. بهرحال باید قبول کرد که زمانه رو به تغییر است . اما یکی از مهمترین و به زعم بنده جالب ترین ارمغان این شبکه ها ارتباط مستقیم با آدمهایی است که برایت یک عمر خاطرات خوب و شیرین بوده اند . اگرچه صفحات مربوط به مثلا گویندگان یا هنرپیشگان قدیمی را معمولا بستگان نزدیک و یا گاهی هواداران منتسب به آنها می چرخانند اما در هرصورت بکر و پرفایده است.

هنگامی که هزاران کیلومتر آنطرفتر می توانی با شهاب عسکری احوالپرسی کنی و جویای احوال این صداپیشه دوست داشتنی شوی و او هم با گرمی پذیرای سلامت شود و یا با تورج مهرزادیان عزیز برای عاقبت دوبله همکلام شوی و حرفهایی را بشنوی که قانعت کند که دوبله هنوز نفس می کشد و یا با تورج ماهرو درباره پدرش صحبت کنی و بگویی که چقدر صدای زنده یاد صادق ماهرو رو دوست داری و او هم بگوید چقدر خوشحالم که پدرم این همه طرفدار دارد و این سرآغاز یک دوستی باشد ، از آن لحظات دوست داشتنی است . درنوردیدن مرزها با یک کلیک !

بهرحال باید جوری با این فضاها کنار آمد و جنبه های خوبش را دستچین کرد .

اما تمام این حرفها را گفتم تا برسم به اینجا که بگویم هنوز هیچ جا برای بنده به اندازه کافه و اعضایش ،دوست داشتنی نبوده است . اگر صدها شبکه جور و واجور هم بیاید ،اما کافه مزه ای دیگر دارد . یک مزه مطبوع با آدمهای مطبوع...

ادب ، متانت ، یک رنگی و صداقت بسیاری از دوستان کافه مثال زدنی است . این وجوه خوب بر خلاف برخی از جاهای دیگر نه تنها در عیان ،بلکه در خفا هم وجود دارد و آدم احساس خوشایندی از این بی ریایی ها پیدا می کند...بگذریم ،امیدوارم سال 95 برای دوستان خوبم در کافه ،سالی خوب و آنگونه باشد که می خواهید و امور بر وفق مرادتان باشد.

واین هم یک بهارانه از استاد فریدون مشیری:

بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخه های شسته باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس ،رقص باد
نغمه شوق پرستو های شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکویی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ

پیروزباشید...




ال رنوی عربستان - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۵/۱/۷ عصر ۰۶:۱۸

بنا به گزارش های رسیده و خبرهای شبکه های  جاسوسی، دوباره سر و کله ی سروان رنو در کشورهای عربی پیدا شده ... .

بنابر همین گزارش ها، او با سران اعراب گفتگو می نماید.

بنا به گفته ی یک شاهد، پادشاه عربستان به او "ال رنوی عربستان" داده است.

باید دید چه پیش آمدهایی در پیش روست و این زد و بندها چه رویدادهایی را در پی خواهد داشت.

در این رابطه چرچیل ابراز نگرانی نموده و به نیروی هوایی بریتانیا آماده باش داده است. او همچنین گفته است: "با توجه به تصاویر دریافتی او در نظر دارد امپراطوری خودخوانده ای همانند امپراطوری های یونان و رم را در این سرزمین ها برپا نماید و خود امپراطور شود. مجسمه ی پشت سر او گویای همین دیدگاه است."

امیدواریم فتنه تازه ای به دست سروان رنو پیش نیاید و این آرامش پیش از طوفان نباشد.

کاپیتان اسکای در این باره ابراز امیدواری کرده که با توجه به دیدار پیشین و قراردادهای بسته شده با سروان، موافقت نامه ی سایکس پیکو لغو شده و امید می رود پیمان مهر که میان دو دولت بسته شده، با ماجراجویی و فتنه برانگیزی هر یک از دو سو خدشه دار نشود.




به مناسبت روز زن (مادر) - BATMAN - ۱۳۹۵/۱/۱۰ عصر ۱۱:۵۲

روز مادر گرامی باد

فرا رسیدن روز زن را به تمامی بانوان و مادر بزرگوار کافه خانم لمپرت تبریک میگوییم

 Mitra Shadfar




RE: ال رنوی عربستان - سروان رنو - ۱۳۹۵/۱/۲۲ عصر ۰۴:۳۹

(۱۳۹۵/۱/۷ عصر ۰۶:۱۸)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

بنا به گزارش های رسیده و خبرهای شبکه های  جاسوسی، دوباره سر و کله ی سروان رنو در کشورهای عربی پیدا شده ... .بنابر همین گزارش ها، او با سران اعراب گفتگو می نماید.

بنا به گفته ی یک شاهد، پادشاه عربستان به او "ال رنوی عربستان" داده است.باید دید چه پیش آمدهایی در پیش روست و این زد و بندها چه رویدادهایی را در پی خواهد داشت.

با توجه به تصاویر دریافتی او در نظر دارد امپراطوری خودخوانده ای همانند امپراطوری های یونان و رم را در این سرزمین ها برپا نماید و خود امپراطور شود. مجسمه ی پشت سر او گویای همین دیدگاه است.

امیدواریم فتنه تازه ای به دست سروان رنو پیش نیاید و این آرامش پیش از طوفان نباشد.

بعد از انتشار تصویر شمشیر به دست ما در کنار سران عرب , آن هم در ابعاد بسیار وسیع در شبکه های خبری صدا و سیما ( که خبر آن افتضاح در صفحات قبل به تفصیل آمده ) ترجیح دادیم مدتی کمتر در انظار عمومی ظاهر شویم تا اینکه پروژه از کارون تا نیل کلید خورد و پیشوا دستور فرمودند که باید برای گرامیداشت راه کورش و داریوش کبیر , امپراطوری بزرگی در ابعاد آن بزرگان ایجاد کرد. این پروژه ای مخفی بود اما ظاهرا اینتلیجنس سرویس و MI6 بیکار ننشسته بودند و چرچیل ملعون این راز را برملا ساخت !

عیدنوروز امسال میهمان بشار جان بودیم و در کاخ او هفت سین بزرگی پهن شده بود. لحظه تحویل سال به جای صدای یک توپ صدای چندین توپ و خمپاره شنیده شد که مربوط به حمله داعش به دمشق بود. خوشبختانه نیروهای زبده وافن اس.اس در کنار فرشتگانی که ولادمیر جان فرستاده بود حمله داعش را خنثی کردند. من چند بار به موبایل ابوبکر البغدادی زنگ زدم تا بگویم که به دلیل عید و حضور شخص ما حداقل تا روز سیزده به در از حمله های کور و پارتیزانی خودداری کند اما کسی گوشی را برنمی داشت. ظاهرا در حال جهاد نکاح بود.

کاپیتان اسکای در این باره ابراز امیدواری کرده که با توجه به دیدار پیشین و قراردادهای بسته شده با سروان، موافقت نامه ی سایکس پیکو لغو شده و امید می رود پیمان مهر که میان دو دولت بسته شده، با ماجراجویی و فتنه برانگیزی هر یک از دو سو خدشه دار نشود.

در مورد پیمان سایکس-پیکو , چون پیشوا  همیشه به معاهدات بین المللی پایبند هستند (مانند  پیمان مونیخ ؛ پیمان عدم تعرض شوروی و ... ) بهیچوجه قصد الغای آن را ندارند اما پیشنهاد کرده اند آن را به عهده خود مردم آن مناطق بگذاریم. به نظر پیشوا , خاورمیانه آبستن چند کشور جدید است و ممکن است 6 قلو بزاید. فقط مشکل اینجاست که بابای بچه ها نان ندارد به این نوزادها بدهد و مشخص نیست این بچه ها چطور باید بزرگ شوند. پیشوا به دلیل قلب رئوفی که دارند اعلام آمادگی کرده اند که در صورت نیاز سرپرستی این بچه یتیم ها را به عهده بگیرند.

و اما بعد ...

آدرس جدید کافه آماده شده است اما چون از جانب یکی از کاربران بانفوذ کافه اقداماتی برای رفع قیلثرینگ در جریان است فعلا چند روز بردباری پیشه می کنیم. اگر به نتیجه رسید که چه بهتر , وگرنه به مانند قبل به آدرس جدید کوچ خواهیم کرد. در راه ترویج علم و هنر این فداکاری ها ناچیز است. البته ورود به کافه با استفاده از فندق شکن به راحتی میسر است اما چون هدف ما اینست که بانک اطلاعاتی غنی کافه و نوشته های دوستان , همیشه و به راحتی در دسترس همه علاقمندان قرار گیرد , آدرس کافه را ترجیحا بدون قیلثر می خواهیم.

با گسترش شبکه های اجتماعی و اپلیکیشن های متعددی که این روزها در دسترس قرار گرفته , روش گسترش اطلاعات تغییر شکرفی کرده و به طبع آن سلیقه و روحیه نویسندگان هم در حال تغییر است. اقبال به رسانه های کاغذی روز به روز کمتر و توجه به رسانه های تصویری در حال افزایش است. مطالب طولانی دیگر از حوصله نویسنده و خواننده خارج و سعی بر اینست که مطالب مختصر اما کاربری و مفید باشد. ما نیز باید در کافه خود را با این شرایط وفق دهیم و در کنار مطالب مفصل و دقیق و مرجع که سالها به عنوان ماخذ اینجا خواهد ماند , مطالب مختصر را هم فراموش نکنیم چون این نسل کم حوصله تر شده است و باید قلق او را فهمید.

شاید اگر نوشته ای این شبکه های اجتماعی مانند تلگرام و اینستاگرام و ... قابلیت جستجو در گوگل را داشت در آنجا هم فعالیت می کردیم اما هنوز هیچ رسانه ای به مانند همین تالارها به راحتی قابل جستجو نیست و به همین دلیل است که اکثر مطالب کافه ظرف چند روز به سرعت در موتورهای جستجو قابل دسترسی می شوند. پیشنهاد من به دوستان نویسنده کافه که جمعی از باذوق ترین و پرمغزترین افراد جامعه مجازی هستند اینست که با توجه به کم بودن وقت آزاد و کم حوصله شدن آدم ها در این برهه تاریخی , بر روی پست های کوتاه اما جذاب از نظر ارزش و نمای ظاهری متمرکز شوند.

دایره دخالت در امور جهان

سردار رنو




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - BATMAN - ۱۳۹۵/۱/۲۵ عصر ۰۷:۳۴

فروردین 1388 بود که اولین پست در کافه کلاسیک ارسال شد و انجمن فعالیت خودش رو بصورت رسمی آغاز کرد

فروردین امسال وارد هشتمین سالگرد تاسیس کافه کلاسیک شدیم، این اتفاق رو به همه کاربران تبریک میگم

CAFE CLASSIC

نقاشی با گچ روی خاک به یاد دوران کودکی (گچ بازی روی دیوار و موزاییک)

برای این طرح وسواس به خرج ندادم، قصدم این بود یه تجدید خاطره و پیام تبریکی باشه برای همه ما




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - Memento - ۱۳۹۵/۱/۲۸ صبح ۱۲:۱۹

امروز 16 آوریل تولد چارلی چاپلین است.

در وصف چاپلین هیچ حرفی برای گفتن ندارم...

پس صامت می شم و فقط دعوت می کنم عکسی از تولد 77 سالگی او ببینید. عکس بر می گردد به دقیقا 50 سال پیش... در جریان ساخت آخرین فیلم چاپلین : کنتسی از هنگ کنگ

.

تیپی هدرن و دخترش - سیدنی چاپلین - سوفیا لورن - ویکتوریا چاپلین - چارلی چاپلین - اونا چاپلین

ویدئوی کوتاهی از مراسم تولد: http://www.aparat.com/v/TuKaO


اما دیروز تولد یکی از کاربران دوست داشتنی کاف کاف بود...

یک کاربر بسیار قدیمی که تا سال گذشته هیچ فعالیتی نکرده بودند.

دوستی باسواد، خوش اخلاق و خوش ذوق...

با اشعار زیبایی که می سرودند.

البته ماه هاست که دلتنگشان هستیم.

ژیگای عزیز

امیدوارم هر کجا هستید شاد و تندرست باشید.

براتون بهترین ها رو آرزو می کنم.

--- تولدتون مبارک ---


فردا هم دومین سالگرد عضویت یک کاربر فوق العاده دیگر

یکی از اولین کسانی توی کافه منو تحویل گرفت. با پیام های مهربانانه و توصیه های پدرانه...

و البته سوال های سختی که می پرسیدند و هیچ کدوم رو نمی تونستم جواب بدم! :دی

هنوزم بعضی وقت ها به سراغ پیام های قدیمی ام میرم و از دیدن پیام های ایشان لذت می برم.

.

.

کورت اشتاینر همیشه در ذهن من به عنوان نماد همت و پشتکار خواهد ماند.

کورت عزیز:

از اینکه از سایت خداحافظی کردید خیلی خودخواهانه ناراحت شدم.

ولی تصمیمی که شما گرفته باشید، حتما تصمیم درست است...

براتون آرزوی سلامتی می کنم...

و بهروزی و موفقیت روزافزون.

ارادت فراوان.

.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۵/۲/۱۵ عصر ۱۰:۵۱

چوب معلم گل است .... هر کی نخورده خل است ؟!

چند روز پیش روز معلم بود !

معلمان از اقشاری هستند که بیشترین مدح و ستایش و در عین حال بیشترین توهین و خطر را متحمل می شوند. آنها در مقطعی مورد دشمنی شدید دانش آموزان هستند به طوری که برخی ( نه همه ) دانش آموزان تشنه خون آنها هستند غافل از اینکه 10 تا 20 سال بعد دلشان برای همان معلم تنگ می شود و یادش بخیر می گویند !

البته نظام آموزشی غلط باعث این تضاد شده است ولی با این وجود هستند معلمانی که در هر دو دوره مورد تحسین دانش آموزان هستند و ما به خود می بالیم که همچین افرادی را در کافه داریم. معلمانی که مانند کارگردانان مولف , دارای سبک مخصوص به خود هستند و شیوه ای پویا در آموزش به کار گرفته اند. استفاده از آخرین روش های علمی- پژوهشی و به روز شدن دائم چیزی است که باید به کار بست چون مهمترین رکن پیشرفت هر کشور سیستم آموزشی آن است.

و اما بعد ...

فکر که می کنم می بینم که هسته عملیاتی ما قبل از ظهور رایش , در مدرسه بوجود آمد. نقشه هایی که برای انتقام از معلمان می ریختیم. آن کلاس های درب و داغان , آن نیمکت های چوبی زهوار دررفته , میخ های برآمده که از شلوارهایمان تلفات می گرفت , آن تخته سیاه و گچ  که هنگام پاک کردن اش , تمام کلاس پر از گرد و خاک می شد و معلمان , کـُت روشن می پوشیدند تا سر کلاس گرد و خاک تخته روی لباسشان زیاد مشخص نباشد . ما چه می کردیم ؟! در فکر انتقام از برخی معلمان ! گذاشتن تخته پاک کن چوبی  بالای در تا وقتی در را باز می کند روی سرش بیفتد ! گذاشتن پایه صندلی لبه بلندی سکوی کلاس تا معلم لیز بخورد , گذاشتن آدامس روی صندلی , پنجر کردن ماشین , خط انداختن و .. و ....و چه می دانستیم که در اصل خودمان را اذیت می کنیم ! انگار به آب دریا لگد بزنی. این معلمان واقعا دل دریایی دارند.

تقدیم به همه معلمان کافه :heart:




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۵/۲/۱۷ صبح ۰۷:۳۶

جدال کاپیتان با سروان و گذاشتن تـله از بهر او صندلی داغ را

( جعبه پیام )

<کاپیتان اسکای> خاطر صندلی های داغ خوش است/ یا گرفتن ز دل سراغ خوش است/ همنشینی کنار همراهان/ در هماورد شب چراغ خوش است

<کاپیتان اسکای> سروان ارجمند نخست "ت"، بده سپس برای نشستن بر روی صندلی داغ آماده شو.

<سروان رنو>

تو مپندار که من آیم بدان جایگاه دمی ... گرچه باشد مبل راحت , بهر من آن صندلی

هر چه باشد داغ و پُرسش بارد از سوی فـلک ... تو نبینی اندکی خم ابروی من , ای کلک !

صندلی را ما ز خود ایمـَن کنیم ... درجه ی داغی آن را دائما دیـدن کنیم

چون که گرمای کـَفـَش ایمن بُـوَد ... لاجرم بر آن نشستن کاملا ایمن بُـوَد

گر جناب چرچیل از اینجا گذشت ... بی درنگ باید که روی آن نشست

پرسش بسیار دارم من از آن عالیجناب .... بهر چه انداخت جهان  اندر میان منجلاب ؟

جنگ دوم  کار آن خیره سر است .... هیتلر ما پیش او هم عاقل و هم سرتر است




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۵/۵/۲ عصر ۱۰:۵۸

امروز عصر در ایوان ارگ کریمخانی زیر سایه خنک نارنج ها نشسته بودیم که ناگهان پیشوا با حالتی گرفته وارد شدند. از زمان نبرد استالینگراد ایشان را اینقدر ناراحت ندیده بودم. پس از جلوس بر تخت و سلام نظامی بدون مقدمه شروع به بد و بیراه به ارتش ترکیه نمودند. از بی کفایتی سران و عدم برنامه ریزی آنها و اینکه برای کودتا با ورماخت هماهنگ نکرده بودند. بنده نیز تصدیق کردم و یادآوری کردم که ما آماده بودیم پلان B را در صورت عدم موفقیت طرح اولیه به مرحله اجرا دربیاوریم اما گولن به تحریک چرچیل نگذاشت. پیشوا پرسید:  گولن ؟!  و ما کمی درباره او توضیح دادیم . ایشان چند فحش خشک و بی آب حواله گولن کردند و در پایان گفتند خلایق هر چه لایق ! ما هم دیگر چیزی نگفتیم تا خشم پیشوا فرو نشیند ....

اما گویی هنوز طوفان خشم پیشوا ادامه داشت. صحبت از اقتدار رایش که شد  پیشوا به ناگاه مانند گلوله توپ شراپنل منفجر شدند و چونان شیر ژیان , خشمگینانه به سیاستمداران کنونی آلمان و بی خردی آنها تاختند. سپس چند فحش آبدار و حسابی حواله آنگلا مرکل کردند. ایشان فرمودند که رایش هیچگاه اینطور تحقیر نشده بود: یک بچه 18 ساله بیاید و چند تا آلمانی را بکشد و آب از آب تکان نخورد ؟! همه ما سرهایمان را پایین انداختیم. پیشوا برای غرور آلمان ارزش زیادی قائل هستند و هیچ بی احترامی را تحمل نمی کنند. یادم می آید کمی قبل از حمله به روسیه  یک فرد معترض یوگسلاوی آب دهان به صورت سفیر ما پرتاب کرد . پیشوا که از این بی احترامی به نژاد ژرمن برافروخته شده بودند دستور دادند ظرف 24 ساعت بلگراد پایتخت یوگسلاوی با خاک یکسان شود  . این کار دقیقا انجام شد و بعد از بمباران شدید بلگراد , ارتش ما ظرف سه هفته یوگسلاوی را شخم زد و 200 هزار نفر را کشت.

خدا پیشوا را نگه دارد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۵/۵/۳۱ صبح ۱۲:۰۱

امان از قرن 21 و امان از تکنولوژی ؛

کافه کلاسیک:  در روزگار قدیم , بشر بعد از انجام کار روزانه , کنار دهانه غار دور آتش می نشست و از ماجراهایی که آن روز بر او گذشته بود برای دیگران تعریف می کرد. مثلا اینکه چطور از دست دایناسور فرار کرده یا یک گراز را کشته و احتمالا چند  خالی بندی هم جاشنی آن می کرد و ... تا اینکه افراد جمع , چشمهایشان خسته می شد و می رفتند مثل بچه آدم می خوابیدند.

این داستان تا 100 سال پیش تغییر چندانی نکرده بود. برق نبود که تو بشینی تا کله سحر اینترنت broadband با تبلت و لپ تاپ ات بازی کنی. نهایتا دو تا کتاب زیر نور چراغ پی سوز یا شمع پر دود می خواندند یا با تعریف کردن قصه و شاهنامه به خواب می رفتند. همه چیز داشت به خوبی و خوشی پیش می رفت که سر و کله این ادیسون پیدا شد و برق 220 ولت را انداخت به جان ما . آنهم نه برق AC بلکه DC که شدت برق گرفتگی اش چند برابر است. خدا پدر تسلا را بیامرزد که شاخ ادیسون را شکست و برق متناوب AC را جایگزین کرد و باعث شد جان باختگان برق گرفتگی کاهش یابند وگرنه معلوم نبود چه بر سر ما می آمد . nnnn:

و اما بشنوید از قرن 21 و زمان حال که حکایتی است پر آب چشم :ccco...

شب خسته از کار به خانه برمی گردی و فکر می کنی که حالا وقت استراحته ... زهی خیال باطل ... اینقدر سرگرمی دور و برت ریخته که دیگه نمیشه گفت سرگرمی و باید گفت ادوات شکنجه و مشق شب. نخست تلویزیون هست و ماهواره. خدا رو شکر که این روزها کمتر برنامه وقت گیری هست که لازم باشد این سه چهار ساعت وقت فراغت شب را صرف آن کنی. خوشبختانه  خرم سلطان و  سریال فاخر هم دیگر نیست ! می ماند کتاب و اینترنت. کتاب که باید شبی نیم ساعت خوانده شود آن هم با بسته ای که اخیرا از یک نمایشگاه خریداری شده و به زودی معرفی خواهم کرد و چه کتاب های جالبی هم هستند. از سینمایی تا تاریخی.

می رسیم به اینترنت. خب . اول از همه سایت های خبری باید چک شوند. پوتین چه کار کرده و بشار اسد و اردوغان سر چند نفر را زیر آب کرده اند و ..... خدا را شکر که قذافی و چند نفر دیگر نیستند و گرنه خبرها چند برابر می شد ! داعش هم از بس سر بریده دیگر کشتارهایش تکراری شده و جذابیت هنری خود را از دست داده . بعد از آن نوبت سایت های هنری و سینمایی است.  بعد نوبت تلگرام است که بیشتر اخبار کاری در آن است. بعد نوبت فیسبوک است و به تازگی  هم اینستاگرام  آمده که اگر چک نشود خسر الدنیا و الآخره است.  آخرش می رسد به انجمن  خودمان کافه کلاسیک که البته خوشبختانه این روزها خلوته و وقت زیادی نمی گیره.:D

خب به نظر شما هر کدام از این ادوات و ابزار چند دقیقه  وقت بگیرد چه می شود ؟!

آفرین ! این حکایت , دلیل کم نوشتن این روزهای من و احتمالا برخی دیگر از دوستان است.

http://aks.roshd.ir/photos/8.753.medium.aspx

و اما بعد ...

المپیک ریو برزیل در حال برگزاری است. بد نیست به همین مناسبت از دو فیلم خاطره انگیز یاد کنیم. اول فیلم زیبای بدنام هیچکاک با بازی اینگرید برگمن و کری گرانت و خود من ( کلود رینز ) که موضوع آن در شهر ریو می گذرد . این  فیلم از اولین فیلم هایی بود که  داستانی جاسوسی و اتمی را در این شهر روایت می کرد.

دیالوگ دو عاشق و معشوق گرفتار در وظیفه :

آلیشیا:  به نظر تو "ریو" شهر کسل کننده ای نیست ؟

دولین: شهر بدی نیست !

فیلم دیگر اُلمپیا (1936) ساخته لنی ریفنشتال فیلمساز معروف آلمانی است که یک نگاه زیباشناسانه و هنری به حرکات و بدن ورزشکاران المپیک 1936 در آلمان دارد و چندین چایزه معتبر بین المللی هم در زمان خود گرفت. متاسفانه این فیلم که  نکات فنی بیساری را اولین بار به تاریخ سینما یاد داد در زیر سایه نازیسم و جنگ جهانی دوم مدفون شد و مجال کمتری برای معرفی یافت.

المپیاhttp://www.wissen.de/sites/default/files/wissensserver/styles/small/wissensserver/jadis/incoming/121431-sommerspiele.jpg?itok=hhFXQWlT

http://sheldonkirshner.com/wp-content/uploads/2015/08/Bergman-slider-21-e1438787669337.jpg




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - خانم لمپرت - ۱۳۹۵/۶/۱۹ عصر ۱۱:۴۰

درود بر همکافه ای های عزیز،

امروز سالگرد غیبت موقت ژان والژان عزیز، جهت انجام یک ماموریت مهم است... شهردار موفق و محبوب کافه که مسئولیت کوره و اردوگاه کافه را نیز بر عهده داشت و علی رغم دوشغله بودن نه تنها از پس هر دو خیلی خوب بر می آمد بلکه با اخلاص تمام بدون چشمداشت با فیش حقوقی تک رقمی که البته صد البته آن رقم هم یک تخم غاز گنده (به قول کارتون گوریل انگوری) بود! وظایف خود را از دل و جان انجام می داد.

جهت آشنایی بیشتر تازه واردین گرامی عرض کنم؛ از ایشان ارسالات پر مهر و سرشار از طنز به یادگار مانده و همچنین تاپیک سودمند فیلم و سینما - سلامتی چشم از اوست. به علاوه وی در زمینه موسیقی هم فعالیت بسیار داشته است. اما مهمترین ارسالاتش را در بخش قهوه خانه و گمشدگان کافه در اتاق بالای کافه می توانید ملاحظه بفرمایید که خود همیشه جویای احوال همکافه ای ها بود و می دانم الان ضمن انجام ماموریتش باز هم یاد کافه می افتد و امیدوارم این یادآوری توام با نشستن لبخند شادی بر لبهایش باشد.

ژان عزیز هرجا هستید امیدواریم سلامت، شاد و موفق باشید و مدارج ترقی را دوپله یکی طی بفرمایید و با اتمام ماموریت، مجددا به کافه خودتان بازگردید. همه ما چشم انتظار حضور مجددتان هستیم. یادتان می آید هنگام وداع صمیمانه تان با همکافه ای ها، بنده را که دلتنگ و غمگین بودم با طنز همیشگی خود شاد کردید و دست آخر حفاظت از خانم لمپرت را به شخص رایش سپردید که دلش قرص باشد! اینک می خواهم بگویم حتی شخص رایش هم دلتنگ شماست امید که به زودی و با صلابت بازگردید... هایل والژان!




اولین باران پاییزی در شیراز - سروان رنو - ۱۳۹۵/۹/۴ عصر ۰۷:۲۹

باز باران با ترانه .... با گوهرهای فراوان ... می خورد بر بام خانه ..

باخبر شدیم که برف و باران بیشتر شهرهای کشور را در بر گرفته و حال و هوای خوبی به ملت داده .

اینجا هم باران پاییزی شروع به باریدن کرده و بوی خوش اش همه جا را گرفته.

همچنین شنیده شد که تهران هم برف می بارد و ملت به کار ساختن آدم برفی مشغولند.

وقتی مدرسه می رفتیم بهترین فصل برای ما تابستان بود. اما حالا بهترین فصل ها  به ترتیب پاییز - زمستان و بهار هستند. تابستان بدترین فصل در اقلیم ایران است بدون شک. [تصویر: snoozer_11.gif]

باران پاییزی در شیراز




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - بیلی لو - ۱۳۹۵/۹/۲۰ عصر ۱۰:۵۰

با سلام و ادب خدمت دوست گرامی سروان رنو .

امیدوارم که حالتون خوب خوب باشه و دنیا به کامتان.

{#smilies.huh}  سوالی داشتم امیدوارم به این سوال جواب بدید.

منظور از قفل شده در کنترل پنل چیه؟ و چرا من نمی تونم موضوع جدیدی رو وارد کنم ؟

من می خواستم یه موضوع جدید درباره هنرهای رزمی و کارایی آن در سینما قرار بدم ولی نشد.

لطفا راهنماییم کنید . با سپاس




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۵/۹/۲۰ عصر ۱۱:۳۴

(۱۳۹۵/۹/۲۰ عصر ۱۰:۵۰)بیلی لو نوشته شده:  

منظور از قفل شده در کنترل پنل چیه؟ و چرا من نمی تونم موضوع جدیدی رو وارد کنم ؟

من می خواستم یه موضوع جدید درباره هنرهای رزمی و کارایی آن در سینما قرار بدم ولی نشد.

درود بر نماینده بروسلی در کافه ,

درسته. امکان ایجاد تاپیک برای کاربران تازه وارد میسر نیست.

 بعد از مدتی فعالیت و ارتقاء درجه کاربری این امکان مانند بقیه برای شما هم انجام می شود.

تا آن موقع می توانید عنوان و موضوع تاپیک را بگویید تا خودمان آن را برایتان ایجاد کنیم و بعد بتوانید مطالب خود را در آن بنویسید.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - بیلی لو - ۱۳۹۵/۹/۲۱ صبح ۰۱:۲۱

درود خدا بر شما سروان رنو عزیز .ممنون بابت پاسخگویی سریع و دقیق شما

من فکر می کردم  خطایی کردم که فایلم قفل شده ولی الان متوجه شدم که این از قوانین تالار هستش و الان خیالم راحت شد. :blush:

چشم بعد ها برای ایجاد موضوع جدید مزاحم شما می شم. ولی فعلا می خوام تمام پست های دوستان رو مطالعه کنم و به معلوماتم اضافه کنم . بعد مطالعه تمام پست ها اون موقع اقدام کنم.سپاس

و ماشاء الله مطالب تالار اونقدر  زیبا و با حجم اطلاعاتی خوب هستش که خواننده رو جذب خودش می کنه . و از طرفی از گرافیک خوب و دوست داشتنی برخورداره که زیبایی تالار رو چند برابر کرده . به شما و صاحب تالار و دوستان پیشکسوتتون  که برای تالار زحمات زیادی کشیده اید تا به اینجا رسیده خسته نباشید می گم. و برای شما آرزوی موفقیت می کنم.کارتون عالیه با قدرت ادامه بدید.

                          




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - بیلی لو - ۱۳۹۵/۹/۲۱ عصر ۱۱:۲۹

با سلام خدمت سروان رنوی عزیز . امیدوارم حالتون خوب باشه.

ببخشید سوالی داشتم نمی دونم چرا بعضی از پیام های من پاک میشه ؟ من تو پیامی از دوستم مکانیک تشکر کرده بودم که پیامش پاک شده . آخه پیام که مشکلی نداشت من پست ها رو نگاه می کنم خیلی ها از دیگری تشکر کرده اند . چون نمی تونم پیام خصوصی بدم  مجبور به تشکر بصورت عمومی شدم. این مشکلی با قوانین تالار نداره. من نمی فهمم پس قضیه چیه ؟     :huh:  :!z564b




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۵/۹/۲۱ عصر ۱۱:۴۰

(۱۳۹۵/۹/۲۱ عصر ۱۱:۲۹)بیلی لو نوشته شده:  

با سلام خدمت سروان رنوی عزیز . امیدوارم حالتون خوب باشه.

ببخشید سوالی داشتم نمی دونم چرا بعضی از پیام های من پاک میشه ؟ من تو پیامی از دوستم مکانیک تشکر کرده بودم که پیامش پاک شده . آخه پیام که مشکلی نداشت من پست ها رو نگاه می کنم خیلی ها از دیگری تشکر کرده اند . چون نمی تونم پیام خصوصی بدم  مجبور به تشکر بصورت عمومی شدم. این مشکلی با قوانین تالار نداره. من نمی فهمم پس قضیه چیه ؟     :huh:  :!z564b

معمولا پست هایی که دارای مطلب خاصی نیست و کوتاه است و مانند تشکر و غیره است توسط مدیران کافه حذف می شود تا فقط مطالب مفید باقی بماند. برای تشکر می توانید از دکمه تشکر استفاده کنید. امکان ارسال پیام خصوصی هم بعد از مدتی فعالیت و ارسال پست های خوب و مفید همزمان با ارتقاء درجه کاربری , برای شما باز خواهد شد.

اگر در زمینه هنرهای رزمی و مخصوصا فیلم های کلاسیک بروسلی اطلاعات خوبی دارید حتما بنویسید تا همه استفاده کنند. nnnn:




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - بیلی لو - ۱۳۹۵/۹/۲۲ صبح ۱۰:۳۸

(۱۳۹۵/۹/۲۱ عصر ۱۱:۲۹)بیلی لو نوشته شده:  

با سلام خدمت سروان رنوی عزیز . امیدوارم حالتون خوب باشه.

ببخشید سوالی داشتم نمی دونم چرا بعضی از پیام های من پاک میشه ؟ من تو پیامی از دوستم مکانیک تشکر کرده بودم که پیامش پاک شده . آخه پیام که مشکلی نداشت من پست ها رو نگاه می کنم خیلی ها از دیگری تشکر کرده اند . چون نمی تونم پیام خصوصی بدم  مجبور به تشکر بصورت عمومی شدم. این مشکلی با قوانین تالار نداره. من نمی فهمم پس قضیه چیه ؟     :huh:  :!z564b

(۱۳۹۵/۹/۲۱ عصر ۱۱:۴۰)سروان رنو نوشته شده:  

معمولا پست هایی که دارای مطلب خاصی نیست و کوتاه است و مانند تشکر و غیره است توسط مدیران کافه حذف می شود تا فقط مطالب مفید باقی بماند. برای تشکر می توانید از دکمه تشکر استفاده کنید. امکان ارسال پیام خصوصی هم بعد از مدتی فعالیت و ارسال پست های خوب و مفید همزمان با ارتقاء درجه کاربری , برای شما باز خواهد شد.

اگر در زمینه هنرهای رزمی و مخصوصا فیلم های کلاسیک بروسلی اطلاعات خوبی دارید حتما بنویسید تا همه استفاده کنند. nnnn:

با سلام خدمت سروان رنوی عزیز ممنون از شما بابت راهنمایتون . بله متوجه شدم . shrmmm!حتما این کار و می کنم ، من علاقه ی زیادی دارم درباره هنرهای رزمی و پاورلیفتینگ مطالبی خوبی در کافه قرار بدم . بزودی سعی می کنم مطالب خوبی رو ارائه بدم. سپاس




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - بوچ کسیدی - ۱۳۹۵/۹/۲۷ عصر ۰۸:۲۶

سلام دوستان گل و بلبل کافه ای.

حیفه این سایت دوستداشتنی شلوغ و پلوغ نباشه ها . سروان رنو عزیز و مدیر عزیز کافه اگه امکانش هست یه گروه تلگرامی داشته باشیم واسه اخبار و دور همی ها , اینجوری بهتر میشه تو ساعات و روزای بخصوص دور هم جمع شد و نظر وپیشنهادای جدید و احوال پرسیای تازه از هم گرفت .

مدیر عزیز و جناب سروان , خیلی از دوستانی که اون اولا بودن و من تازه کار اون موقعها پستاشونو میدیدم نیستن یا کم میان . باز دوباره این خانواده بزرگ رو دور هم جمع کنین و یه حال اساسی به انجمن خوبمون بدین .

یا علی




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۵/۱۰/۱۳ عصر ۰۶:۳۰

(۱۳۹۵/۹/۲۷ عصر ۰۸:۲۶)بوچ کسیدی نوشته شده:  

حیفه این سایت دوستداشتنی شلوغ و پلوغ نباشه ها . سروان رنو عزیز و مدیر عزیز کافه اگه امکانش هست یه گروه تلگرامی داشته باشیم واسه اخبار و دور همی ها

معمولا مطالبی که در کانال های تلگرامی یا صفحه های اینستاگرامی نوشته می شود جنبه اطلاع رسانی دارد و کمتر پیش می اید که مطلب پرمغزی نوشته شود. بیشتر مطالب هم کپی/پیست و یا فوروارد شده است. در این اپلیکیشن ها کاربران حوصله نوشتن مطالب تحلیلی و طولانی را ندارند و بیشتر نوشته ها خبری - سرگرمی است. یکی از دلایل کمتر شدن کاربران فروم ها و سایت ها هم همین شبکه هاست که کاربران را تنبل کرده و بیشتر وقت آنها را می گیرد.

اما می توان برای اطلاع رسانی یک گروه تلگرامی یا اینستاگرامی برای کافه ایجاد کرد. باید ببینیم دوستان کدام را ترجیح می دهند. کانال تلگرام ؟ گروه تلگرام ؟ صفحه اینستاگرام ؟ یا ...

shakkk!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - زبل خان - ۱۳۹۵/۱۰/۲۶ عصر ۱۰:۱۸

سلام دوستان عزیز کافه...

امیدوارم که اوقات خوبی رو سپری کنید...

چندی قبل خبرنگار شریف این مملکت توی ینگه دنیا فرمودن که به خاطر برف سهمگین چند متری ,مردم اون خطه حسابی زمین گیر شدن و چنان با آب و تاب گزارش پخش می کرد...

ولی امسال توی استان فارس و شیراز واقعا بارون نباریده به اون صورت.. و قراره فردا دعای بارون خوانده بشه!!!

و اما کافه خودمون هم امیدوارم که دوباره فعال و فعال تر بشه.. دیگه هر چی باشه از شبکه های مجازی هزاران بار بهتره..




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - بیلی لو - ۱۳۹۵/۱۰/۲۷ صبح ۱۱:۴۸

با سلام و ادب و احترام خدمت تمامی اعضاء محترم کافه کلاسیک

درود بیکران خداوند متعال بر شما باد . و با آرزوی سلامتی و کامیابی و شادمانی و حساب بانکی پر از پول برای همه ی  شما عزیزان khhnddh

من یه سوالی از دوستان گرامی دارم . طریقه اعتبار دادن چگونه است ؟shakkk!

و چون به خاطر تازه وارد بودنم و قفل بودن، قادر به ارسال پاسخگویی به پیام های دوستان گرامی نیستم از همه ی این دوستان گرامی عذرخواهی می کنم و در این پست مراتب سپاسگذاری خود را نسبت به محبت این عزیزان ابراز می کنم.:blush:

و از تمامی دوستان گلم و پیشکسوتان محترم کافه کمال تشکر را دارم که مطالب نوشته شده توسط اینجانب را مطالعه کردند . و خوشحالم که در جمع عاشقان سینما و هنر دوستان عزیز هستم . شاد و خرم باشید در امان حق یا علی مدد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۵/۱۱/۱ صبح ۱۲:۵۱

(۱۳۹۵/۱۰/۲۶ عصر ۱۰:۱۸)زبل خان نوشته شده:  

ولی امسال توی استان فارس و شیراز واقعا بارون نباریده به اون صورت.. و قراره فردا دعای بارون خوانده بشه!!!

آقای ایمانی , با خدمه و حشم پریروز رفتند برای دعای باران ! البته شاید نگاه به سایت هواشناسی هم کرده بودند .:eee43 الله اعلم ... در هر صوررت باران از امروز آغاز شد . :cheshmak:

(۱۳۹۵/۱۰/۲۷ صبح ۱۱:۴۸)بیلی لو نوشته شده:  

من یه سوالی از دوستان گرامی دارم . طریقه اعتبار دادن چگونه است ؟shakkk!

درست حدس زدید دوست گرامی ؛

بعد از مدتی فعالیت , درجه کاربری شما ارتقاء می یابد و می توانید به دیگران اعتبار دهید.

( در صورتیکه دوستان مدیر , فرایند ارتقاء را فراموش کردند حتما با پیام خصوصی یادآوری کنید)

و اما بعد ...

خبر مهم امروز  حادثه ساختمان پلاسکو در تهران بود که شبیه به ریزش ساختمان های دوقلوی برج تجارت جهانی در 11 سپتامبر بود. دوستان هم کافه ای که مقیم تهران هستند حتما کم بیش خاطره ای از این ساختمان قدیمی 50 ساله دارند.متاسفانه در اینجا هم بیشترین قربانی ها از قشر  آتش نشانان بودند.

داستان فداکاری آتش نشانان در تاریخ سینما با چند فیلم معروف شناخته می شود. یکی از این فیلمها آسمانخراش جهنمی ست که تعداد زیادی از بازیگران مطرح مانند پل نیومن , رابرت ردفورد , ویلیام هولدن , فی داناوی , فرد استر و جنیفر جونز در آن بازی می کنند.

یاد همه درگذشتگان حوادث این چنینی در جهان به خصوص پرسنل فداکار آتش نشان را گرامی می داریم.

تاریخچه ساختمان پلاسکو




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - آناکین اسکای واکر - ۱۳۹۵/۱۱/۱ عصر ۱۰:۰۲

نمی دانم هموطنان خود را با چه چشمی قضاوت کنم . گرم و مهربان ؟ سرد و بی تفاوت ؟ بافرهنگ و اصیل ؟ یا بی فرهنگ و ... ؟

به کسی برنخورد ولی ظاهرا اعمال و رفتار ما ایرانیان بین دو طیف در نوسان است . گروهی برای گرفتن عکس سلفی به بالای ماشین آتش نشانی می روند و گروهی دیگر مقابل مراکز سازمان انتقال خون صف می بندند . دسته ای در هشتگ پلاسکو عکس محصولات تولیدی خود را قرار می دهد تا فروش خود را بالا ببرد و دسته ای دیگر دسته گل می خرد و به پایگاه های آتش نشانی میرود و با گریه آن را آنجا می گذارد .

... بغضم برای آن آتش نشانی است که میترسم پیکرش هرگز از زیر آوار پیدا نشود .




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - جیمز باند - ۱۳۹۵/۱۱/۲ صبح ۰۹:۰۲

(۱۳۹۵/۱۱/۱ عصر ۱۰:۰۲)آناکین اسکای واکر نوشته شده:  

نمی دانم هموطنان خود را با چه چشمی قضاوت کنم . گرم و مهربان ؟ سرد و بی تفاوت ؟ بافرهنگ و اصیل ؟ یا بی فرهنگ و ... ؟

به کسی برنخورد ولی ظاهرا اعمال و رفتار ما ایرانیان بین دو طیف در نوسان است . گروهی برای گرفتن عکس سلفی به بالای ماشین آتش نشانی می روند و گروهی دیگر مقابل مراکز سازمان انتقال خون صف می بندند . دسته ای در هشتگ پلاسکو عکس محصولات تولیدی خود را قرار می دهد تا فروش خود را بالا ببرد و دسته ای دیگر دسته گل می خرد و به پایگاه های آتش نشانی میرود و با گریه آن را آنجا می گذارد .

... بغضم برای آن آتش نشانی است که میترسم پیکرش هرگز از زیر آوار پیدا نشود .

آناکین گرامی...

چون پاسخی داشته باشی: جامعه ما بشدت بیمار است، در تمامی مقاطع، در تمامی سطوح، جامعه ای بسته و بدون آموزش مداوم فرهنگی روز و بشدت دچار سوء مدیریت. نتیجه همه این عوامل را شاهد بودی و بودیم.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - بوچ کسیدی - ۱۳۹۵/۱۱/۲ صبح ۱۰:۰۵

(۱۳۹۵/۱۱/۱ صبح ۱۲:۵۱)سروان رنو نوشته شده:  

(۱۳۹۵/۱۰/۲۶ عصر ۱۰:۱۸)زبل خان نوشته شده:  

ولی امسال توی استان فارس و شیراز واقعا بارون نباریده به اون صورت.. و قراره فردا دعای بارون خوانده بشه!!!

آقای ایمانی , با خدمه و حشم پریروز رفتند برای دعای باران ! البته شاید نگاه به سایت هواشناسی هم کرده بودند .:eee43 الله اعلم ... در هر صوررت باران از امروز آغاز شد . :cheshmak:

سروان رنو عزیز این تیکه خیلی باحال بود .{#smilies.biggrin}

البته پریشب یه نمکی بارون زد اما خب اونی که میخواستیم نبود متاسفانه




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - بوچ کسیدی - ۱۳۹۵/۱۱/۲ صبح ۱۰:۳۵

(۱۳۹۵/۱۱/۱ عصر ۱۰:۰۲)آناکین اسکای واکر نوشته شده:  

نمی دانم هموطنان خود را با چه چشمی قضاوت کنم . گرم و مهربان ؟ سرد و بی تفاوت ؟ بافرهنگ و اصیل ؟ یا بی فرهنگ و ... ؟

به کسی برنخورد ولی ظاهرا اعمال و رفتار ما ایرانیان بین دو طیف در نوسان است . گروهی برای گرفتن عکس سلفی به بالای ماشین آتش نشانی می روند و گروهی دیگر مقابل مراکز سازمان انتقال خون صف می بندند . دسته ای در هشتگ پلاسکو عکس محصولات تولیدی خود را قرار می دهد تا فروش خود را بالا ببرد و دسته ای دیگر دسته گل می خرد و به پایگاه های آتش نشانی میرود و با گریه آن را آنجا می گذارد .

... بغضم برای آن آتش نشانی است که میترسم پیکرش هرگز از زیر آوار پیدا نشود .

دوست عزیز , نمیدونم چی بگم . متاسفانه حرفاتون درسته . مهمترین درد این جامعه نبود بستر فرهنگ سازی صحیح از ابتدایی ترین نهاد اجتماعی که شامل خانواده و مدرسه میشه , هست . و اینکه در نادر مواردی که فرهنگی صحیح از سوی خانواده اعمال میشه متاسفانه ادامه دهنده ای از سوی مدرسه و سایر نهادها وجود نداره که باعث کمرنگ  شدن و حتی فراموشی اون فرهنگ توسط فرد میشه . کشورمون پر شده از سواستفاده های شخصی , دزدیهای میلیاردی , به گردن نگرفتن اشباهات بیشمار و خطاهای مدیریتی و عملیاتی مسئولان و بالاخص بی توجهی و نادیده گرفتن حقوق عادی شهروندی و اجتماعی مردم . و مهمتر بی خیالی و عادت کردن این جامعه و مردمش به این ظلم ..

در مورد مسئولان و اشخاص صاحب منسب  هیچ کاری نمیشه کرد , چون نتیجه اعتماد کورکورانه و سطحی همین مردم  و هموطنامون هست .

اما در  عجبم از مردمی که بشدت دچار نوعی افراط و تفریط شدید در فرهنگ اجتماعی و استفاده از وسایل خدماتی مهم شده اند که همیشه به جای خدمات باعث تشدید مشکلات شده است .

دنیا دنیای فن آوری و اینترنت هست اما متاسفانه مردم خوبمون فن آوری و اینترنت رو فقط وسیله ای سرگرم کننده وفانتزی جهت مسخره کردن همنوعان خود و یا توهین به اشخاص و افراد شناخته شده و همچنین نشان دادن و حضور خود در همه صحنه های درد آور , زجر آور و مهمی هست که نبودنشان و جلوی دست و پا نبودنشان بیشتر کمک میکند تا بودن و تجمعشان .

نمونه ای فراوانی از این دست وجود داره که آخرین مورد همین فاجعه ساختمان پلاسکو تهران هست .

پ.ن :به هیچ عنوان قصد بی احترامی به همه مردم خوبمون رو ندارم و هستند بسیار مردم و افراد خوب و دلسوزی که در چنین مواردی کمک دهنده هایی بزرگ به نهاد های خدماتی و امداد رسانی هستند و همچنین با فرهنگ خوب و بالای خود کمکی فزاینده به روند تسریع کارها میکنند  , روی سخنم فقط با اون عده از مردمی بود که متاسفانه سهوا یا عمدا به بروز مشکلات کمک میکنن.

پ.ن :من حقیر همیشه دست بوس و مخلص تمامی مردم عزیز ایران اسلامی هستم و در همه حال افتخار میکنم به ملیت و ملت خودم .




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سناتور - ۱۳۹۵/۱۱/۲ عصر ۰۸:۳۷

با ویرانی ساختمون پلاسکو که میشه گفت محکمترین ساختمون ایران بود یاد یک چیزی افتادم.سال 82 زلزله بم این شهر رو ویران کرد اون موقع مردم به خصوص مردم تهران بدون اینکه فخر فروشی کنند و عکس یادگاری و سلفی بندازن به اندازه ساخت 3تا شهر بم کمک جمع آوری کردن بماند که یک دهم ازا این کمک ها هم به اون شهر نرسید.اما دو روز قبل همون مردم با دوربین هایی که هر لحظه منتظر گرفتن عکس از سختیها بدبختی ها ناخوشیها و غم زدگیهاست راههای کمک رسانی رو تنگ و تنگ تر کردن شاید اگر مردم انقدر بی فرهنگی استفاده از عکس سلفی رو رواج نمیدادن شاید این آتش نشانها کارشون زودتر تموم شده و این فاجعه رخ نمیداد.

حتما همتون دیدید ساختمون در حال ریزش و طرف با خوشحالی وایساده تو ساختمون فیلم و عکس سلفی میگیره.

بنده خدا آتش نشانها برای بیرون ریختن این جماعت گوسفند انقدر معطل شدن و این اتفاق براشون رخ داد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۵/۱۱/۴ صبح ۱۲:۴۳

با تشکر از دوستان ؛

البته هدف از طرح این موضوع  , بررسی جنبه های هنری , تاریخ و سینمایی داستان بود.

بیشتر نکاتی که دوستان گفتند درست است.

در این اتفاق چیز عجیب و غریبی وجود ندارد. یک اتفاق طبیعی بوده که با اینهمه کم کاری باید رخ می داد و عجیب این است که چرا اینقدر دیر رخ داده است. واکنش مردم  و دو دسته بودن آنها هم چیز طبیعی ای است. به هر حال اینها همان مردمی هستند که هر رور در کوچه و خیابان می بینیم و از کره ماه نیامده اند.اما درباره اینکه چرا اینطوری هستند باید به پیشینه تاریخی - اجتماعی کشور نگاه کرد.

کشور ما ایران به لحاظ تنوع قومی-نژادی یکی از متنوع ترین کشورهاست. بر خلاف برخی کشورها مانند ژاپن یا چین و ... که بافت تقریبا یکدست دارند ایران به دلیل اینکه در طول سالیان دراز مورد تاخ و تاز اقوام بسیاری مانند سکاها , ازبک ها , ترک ها , عرب ها , مغول ها , رومی ها , یونانی ها و ... واقع شده , دارای تنوع نژادی و رفتاری زیادی است. شاید بتوان از این لحاظ آن را با ایالات متحده آمریکا مقایسه کرد. ملتی هزار و یک رنگ.

ما در کشور از آدم بسیار دانشمند چیز فهم عاقل داریم تا احمق های خشک مغز و عقب افتاده. هر گاه شمار عاقلان در اکثریت بوده این کشور رشد کرده و هر گاه برعکس شده , کشور به قهقراء رفته است. پس اینکه می بینید در جایی عده ای دوربین به دست سر راه کمک رسانی ایستاده اند تا سلفی بگیرند و در همان لحظه عده دیگری در جلو  سازمان انتقال خون صف کشیده اند تا به همنوع خود کمک کنند نباید تعجب کرد. ما هر دو نوع قشر را در ایران داریم.

شاید موثرترین کار به جای نق زدن و گلایه و ناله این است که کمک کنیم تعداد افراد نادان جامعه هر چه کمتر شود. بخشی از این کار به عهده سیستم آموزشی و بخشی هم به عهده خود ماست که با مردم و افراد مختلف برخورد داریم.  اگر تاریخ را بررسی کنیم می بینیم که از زمان ساسانیان همیشه این مشکلات و کاستی ها در این کشور شرقی وجود داشته ( چه بسا صدها برابر ) و فقط در مقاطعی با زور یک فرد قاطع و مشاوره وزیران کاردان موقتا کشور قوی و منظم می شده است.

یک سایت چه خوب نوشته بود : وقتی مردم به جای مهندس شهرسازی , به کشتی گیر و  وزنه بردار و خواننده رای می دهند تا وارد شورای شهر شوند از این حوادث نباید تعجب کرد !




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - آناکین اسکای واکر - ۱۳۹۵/۱۱/۱۱ عصر ۰۷:۴۵

زمانی که حادثه پلاسکو اتفاق افتاد متنی نوشتم و گله کردم از آندسته از هموطنانم که با رفتارهای نادرست صحنه های نازیبایی رو رقم زدند دوستانی هم نظراتشون رو نوشتند که ازشون تشکر می کنم اما ...

از اون روز به بعد مردم به ایستگاه های آتش نشانی رفتند. دسته گل بردند شمع روشن کردند تاج گل گذاشتند بنر تسلیت نصب کردند . مادرهایی رو دیدم که بچه های کوچکشون رو با روپوش مدرسه و شاخه گل های گلایول سفید به سمت ایستگاه های آتش نشانی میبردند .

مردم عدسی و شیر گرم برای آتش نشانها بردند . نان گرم بردند . غذای گرم درست کردند و به محل پلاسکو رفتند.

و امروز هم اون تعداد از مردم برای خداحافظی و بدرقه آتش نشانها جمع شدند ...

با خودم فکر کردم انصاف نیست اگر از همین مردم ننویسم و از این خوبی هاشون و احساساتشون بگذرم .

انشا الله بدون اینکه اتفاق ناگوار دیگری پیش بیاد هموطنانم بیشتر همدیگر رو دوست بدارند و بیشتر به هم محبت کنند و این حرکت های تاثیر گذار ادامه دار باشه تا دوباره بشیم همون ایرونی هایی که زمانی بودیم .

نیرو پشتیبان همتون باشه.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - آناکین اسکای واکر - ۱۳۹۵/۱۱/۱۴ صبح ۱۲:۳۰

معمای " خانواده وزیری " ... !

یعنی اگر یک نفر باشه که تو هفته ای که گذشت به احترامش کلاه از سرم برداشته باشم  " محمد رضا ورزی " کارگردان سریال " معمای خانواده وزیری " بود که از شبکه اول پخش می شد و پخش آن امشب به اتمام رسید .

روایت بی غرض تاریخ معاصر ایران - دیالوگ های پخته و به یاد ماندنی - کارگردانی بی نظیر - ساخت لوکیشن هایی در ابعاد واقعی - توصیه به نوشیدن دمنوش های گیاهی و عدم استفاده از تصاویر آرشیوی تنها بخشی از نقاط قوت این سریال فاخر بود !

این سریال داستان خانواده " دکتر وزیری " را از سال 1317 تا سال 1358 روایت می کند و در کنار آن به بیان گوشه هایی از زندگی محمد رضا پهلوی نیز می پردازد ! در این سریال با کمک جادوی سینما میدان منیریه از سال 1320 تا سال 1357 بدون تغییر می ماند و تنها اتومبیل ها تغییر می کنند و میدان " ژاله " نیز به " 12 متری ژاله " تغییر ابعاد می دهد !

استفاده از زنده یاد " جعفر والی " 83 ساله در نقش " روح الله خالقی " 35 ساله هنر گریم و انتخاب بازیگر را به رخ کارگردان فیلم " مورد عجیب بنجامین باتن " می کشد و روایت فاصله زمانی 12 بهمن 57 تا 12 فروردین 58 تنها در یک قسمت ! فیلمنامه نویسی و روایت داستان را در سینما باز تعریف می کند. همچنین با توجه به اینکه در این سریال صحبتی از سرنوشت محمد رضا پهلوی پس از خروج از ایران نمیشود میتوان نتیجه گرفت که شاه سابق ایران در سن 97 سالگی در مکانی نامعلوم هنوز در قید حیات است .

تماشای مجدد این سریال را به تمامی دانشجویان رشته سینما - کارگردانی - فیلمنامه نویسی و حتی اساتید این رشته ها و همچنین دانشجویان رشته مهندسی کشاورزی شاخه آبیاری و زهکشی توصیه می کنم !

تا چه پیش آید زین پس !

محمود وزیری . تهران . منیریه !




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۵/۱۱/۱۸ صبح ۱۲:۴۹

(۱۳۹۵/۱۱/۱۴ صبح ۱۲:۳۰)آناکین اسکای واکر نوشته شده:  

معمای " خانواده وزیری " ... !

khhnddh ... گل گفتی.

واقعا معمای خانواده وزیری بود نه شاه . شاید دلمون برای اون برادر دیوونه محمود وزیری هم تنگ بشه ! ....اصلا  ما آخرش نفهمیدیم کارکرد نقش این دیوونه در فیلمنامه و داستان چی بود ؟!

 من از انگشت شمار آدم هایی بودم که تمام این سریال را دقیق دیدم و منتظر بودم ببینم این معمای عجیب کی و کجا حل میشه. اما سریال در میان انقلاب گذاشت و رفت ! کلا دو سه قسمت آخر که حساس ترین مقطع بود خیلی سریع رد شد و چند تا تصویر آرشیوی  به خورد ملت داد و  آخرش هم به قول مهران غفوریان : هیچی به هیچی .

تنها نکته قابل اعتنای سریال , بازی برخی بازیگران است که طق معمول از خودشان مایه گذاشته اند. کار طراحان لباس و گریمورها هم خوب بوده است.

معمای حرکات دوربین جناب ورزی

امان از آن حرکات محیر العقول دوربین جناب ورزی . وقتی از لوستر کاخ - هیچکاک وار !! - می آید زیر میز . یا وقتی از کله درخت کاج می آد و میره توی دیفرانسیل عقب بنز . واقعا مارتین اسکورسیزی و جیمز کامرون باید بروند خودکشی کنند. کارگردان یعنی این. دوربین اش چونان عقابی تیزچنگ همیشه بالاست و با دیدن طعمه شیرجه میاد پایین !

یک کلام ختم کلام

بهترین فیلم های تاریخ جهان را هالیوود ساخته. حتی فیلم مطرح مسلمانان (  محمد رسول الله ) را هم کارگردانی از هالیوود ساخت. اگر نیمی از بودجه این سریال پرخرج را به یک کارگردان مطرح هالیوود داده بودند تا با استفاده از بازیگران ایرانی یک فیلم حرفه ای بسازد مطمئنا نتیجه کار چیزی در حد فیلم های بزرگ تاریخ سینما می شد. البته وقتی می گوییم کارگردان خارجی - مانند مربی خارجی -  آقایان یک وقت نروند پروژه را تحویل  دیوانه هایی مثل  مایکل مور یا الیور استون بدهند.

پ.ن: اگر "سلحشور" زنده بود شاید به جای "ورزی" او کارگردان بود . :cheshmak:




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - آناکین اسکای واکر - ۱۳۹۵/۱۱/۱۸ صبح ۰۲:۲۷

سروان عزیز

من هم این مجموعه رو از ابتدا تا انتها نگاه کردم . در مصاحبه ای از آقای ورزی ایشون گفته بودند که " کارگردان باید برداشت شخصی خودش از تاریخ رو روایت کنه ! " ولی ایشون به تمام معنی تاریخ رو تحریف کرد و عمده دلیل ریزش مخاطب این سریال همین بود.

امیر حسین وزیری ( راستی به شباهت بین نام وزیری و ورزی فکر کردید ؟ ) قرار بوده نقشی "بهلول وار" در سریال داشته باشه ولی با بازی گردانی آقای ورزی شاهد شخصیتی " دلقک وار " از امیر حسین بودیم . البته باید اعتراف کنم در یک صحنه این نقش به درستی ایفا شد .اون جایی که در 30 تیر برادرش رو عقب کشید و گفت " بیا عقب تیر می خوری ! " .

استفاده از این حرکت کرین برای فیلم برداری در ژانر درام-تاریخی کار نادرستی هست. شاید در ژانر " Epic " برای نشان دادن عظمت یک سپاه یا یک صحنه نبرد یک یا دوبار از این تکنیک استفاده بشه ولی ظاهرا ارتفاع  زیاد سقف کاخ های نیاوران و سعد آباد آقای ورزی رو چنان به وجد آورده که عهد کرده در هر قسمت 5 بار دوربین رو به مثبت 6 ببره و برگردونه . البته از حق نگذریم که در صحنه ای که نواب صفوی رو دستگیر کردند در لحظه خروج از منزل ایشون به عمد دوربین رو از پایین به بالا قرار داد تا این شخصیت تاریخی با هیبت بیشتری دیده بشه !

به هر حال هر چه بود تمام شد ...

*  عاشق اون پدر و پسری شدم که نقش شاهدین تاریخ رو بر عهده داشتند. خصوصا پسر که از دیدن بعضی صحنه ها از شدت ناراحتی ریتم تنفسش تند می شد ! اگر بدونین چه نقش پر رنگی در کاهش هزینه ساخت این سریال داشتند !

** درباره مرحوم " فرج الله سلحشور " هم نظری ندارم!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - آناکین اسکای واکر - ۱۳۹۵/۱۱/۲۲ صبح ۰۱:۴۴

آیا آخرین خواب خودتون رو به یاد میارید ؟

نه! تعجب نکنید سوالم جدی بود . یکی از موارد مشترک بین انسان ها و حیوانات خواب دیدنه و می دونید که هنوز نکات پنهان زیادی در مورد خواب وجود داره که جواب متقنی نداره . اصولا زنجیره حوادثی که در خواب اتفاق میافته دارای نظم و ترتیب خاصی نیستند و گاهی ابتدای یک خواب دارای چنان تفاوتی با انتهای اونه که بنظر می رسه اصلا در یک شب دیده نشده باشند .

در عالم کارگردانی سینما افراد زیادی نیستند که موفق شدند در واقع " خواب " بسازند . ولی شاید حداقل یک اثر رو بتونم براتون نام ببرم که بعد از دیدنش قویا معتقدم کارگردان یک " خواب " رو روی پرده سینما نمایش داده و اون فیلم هم " جاده مالهالند " به انگلیسی " Mulholland Drive " اثر " دیوید لینچ " هست .

این فیلم از اون فیلم هاییه که افراد زیادی درکش نمی کنند و چون دوست ندارن به این مطلب اعتراف کنند زبان به تحسین فیلم باز می کنند .

عناصر سورالیستی در این فیلم اونقدر جالب در کنار هم قرار گرفته که من فکر می کنم دیوید لینچ این فیلم رو از ابتدا در خواب دیده و بعد خوابش رو نوشته و کارگردانی کرده . موجود ترسناکی که باعث سکته مرد جوان میشه - باشگاه سکوت - جعبه آبی و آدمک ها تنها بخشی از عناصر جالبی هستند که شاید نمونه اونهارو فقط بشه در یک خواب دید .

به این بهانه یک پیشنهاد دارم که اگر مدیران کافه نظر مثبتی داشته باشند یک تاپیک جداگانه براش باز بشه . دوستان می تونن هر خواب جالبی رو که دیدند بنویسند . البته با رعایت ضوابط !  بعضی از این خواب ها سوژه های فوق العاده ای دارند .

مدیران کافه نظر رو لطفا بررسی کنند و دوستان هم نظرات خودشون رو عنوان کنند .

نیروی نهانی پشتیبانتون باشه .




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۵/۱۱/۲۶ عصر ۱۱:۴۶

.... ولی ایشون به تمام معنی تاریخ رو تحریف کرد و عمده دلیل ریزش مخاطب این سریال همین بود...

دقیقا همینطوره.::ok:

شما حتی اگر بهترین متریال ها  را در اختیار یک آشپز بد قرار دهید نباید انتظار یک غذای خوب را داشته باشید. این آقا بودجه کلان در اختیارش بود  و همکاری همه دستگاه ها . علاوه بر این 6 ماه کاخ های سلطنتی را برایش قرق کرده بودند پس همه انتظار داشتند که حداقل کاری ساخته شود که بتوان دو بار آن را تماشا کرد. اما کسانی که سابقه کارهای قبلی این کارگردان را می دانستتند پیش بینی می کردند که نتیجه چه خواهد بود اما باز امید می رفت که با وجود مشاوران خبره و ابعاد این پروژه , کار بهتری ارائه شود که متاسفانه نشد. مردم ایران همیشه کارهای تاریخی را دوست دارند و اندک تماشاچی سریال هم به خاطر تاریخی بودن آن و یادآوری خاطرات گذشته خود آنها بود. من شاهد بودم که در بیشتر محافل خانوادگی کار به فحش و بد و بیراه و توضیحات افراد مسن خانواده می رسید که مثلا فلان جا ما یادمان هست اینطور نبود و ...

. در یک صحنه این نقش به درستی ایفا شد .اون جایی که در 30 تیر برادرش رو عقب کشید و گفت " بیا عقب تیر می خوری ! " .

همینطوره. بهلولِ داستان واقعا نقشی شترگاو پلنگ بود .  راستی یادم رفت از اون دختر مستخدم کافه ( نرگس محمدی ) که دکتر وزیری عاشق اش شد بگویم . کسی که دکتر به خاطرش دختر زیبای سرهنگ را  رها کرد و معلوم نبود عاشق چه چیز او شده بود ؟! البته بعد که بررسی کردم دیدم که طبق سلیقه اقای کارگردان عجیب نبوده چون انگار کارگردان کلا عاشق چاق هاست. مثلا برای ایفای نقش زن دوم شاه هم مهراوه شریفی نیا را گذاشته بود که دو برابر ثریا اسفندیاری وزن داشت !

به هر حال خوشبختانه  هر چه بود تمام شد .  بهتر است در آینده , تنها قسمت های مربوط به دربار گلچین و جدا شود تا حداقل یک فیلم سینمایی یا سریال کوتاه تاریخی از آن استخراج شود. کل خانواده وزیری و دکتر مهرداد و بقیه دلقک ها را باید فاکتور گرفت .

برای کسانی که تاریخ معاصر را به صورت جدی تر دنبال می کنند پیشنهاد می کنم که یکی از بهترین مستندهایی را که چندی قبل از شبکه مستند پخش شد تماشا کنند. تصاویر و اسناد این برنامه برای اولین بار در دید همگان قرار گرفته است .  در برابر طوفان , در ده قسمت قابل دانلود می باشد:

مستند در برابر طوفان

و اما بعد ...

عناصر سورالیستی در این فیلم اونقدر جالب در کنار هم قرار گرفته که من فکر می کنم دیوید لینچ این فیلم رو از ابتدا در خواب دیده و بعد خوابش رو نوشته و کارگردانی کرده .

موضوع خواب جالب است و می توان بررسی کرد اما در مورد دیوید لینچ یاد خاطره جالبی افتادم.

سالها پیش در یک فروم سینمایی به نام فکسون شخصی بود به نام مرتضی که البته دوستان او را "موری" صدا می کردند . موری بدجور عاشق دیوید لینچ بود و عکس آواتارش هم همیشه جناب لینچ بود. یکبار او فیلم فوق سنگین جاده مالهالند را پیشنهاد داده بود و دوستان رفته بودند و تماشا کرده بودند اما هیچی از آن نفهمیده بودند. خلاصه تا یک هفته به سر و کله این بنده خدا می پریدند که بابا این دیگر چه فیلمی بود پیشنهاد کردی و موضوعش اصلا معلوم نبود چه بود  و کارگردانش اصلا حالش خوب نیست و دیوانه است و فلان و بهمان ! حتی مصاحبه یک نشریه با لینچ را آورده بودند که از لینچ پرسیده بود : فیلم شما اصلا درباره چیست ؟ لینچ هم  پاسخ داده بود: راستش خودم هم نمی دانم !

این دوست ما هم یک تنه - مانند لئونیداس در فیلم 300 - در برابر این هجمه ها مقاومت می کرد و تک تک انتقادها را پاسخ می داد اما باز بقیه راضی نمی شدند. دست آخر خودش را راحت کرد و نوشت : دوستان حرف شما را قبول دارم . دیوید لینچ یک دیوانه است. اما او کارگردانی است که از فرط نبوغ دیوانه شده است !

خلاصه هر بار که نام لینچ و جاده مالهالند را می شنوم یار این جمله مرتضی می افتم. امیدواریم هر جا هست سالم و شادکام باشد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - آناکین اسکای واکر - ۱۳۹۵/۱۱/۳۰ صبح ۱۰:۵۸

دوستان عزیزم

در 24 ساعت گذشته اخباری مربوط به حضور " بانی " و " کلاید " در مراسم اسکار امسال و اعلام نتیجه بهترین فیلم در کافه پیچیده. همچنین دوست عزیزم " مراد بیگ " به اقتضای شغلی که قبل از تحول درونی و بیرونی توسط " خاله لیلا " داشتند، نگرانی خودش رو بابت احتمال به سرقت رفتن اسکار امسال اعلام کرد.

عکس بالا ، 3 روز پیش ،در شهر " دالاس " و در طبقه 23 شرکت " PWC " ، توسط یکی از مامورین مخفی جدای شخصا گرفته و ارسال شده . لازم به ذکر که این کیف ، حاوی نام برنده بهترین فیلم اسکار امسال هست که توسط شرکت " PWC " که یکی از معتبرترین شرکت های حسابداری آمریکا هست آماده شده . این کیف روز بعد به " لس آنجلس " فرستاده شد.

وقتی کیف حاوی اسم برنده بهترین فیلم اینطور تحت مراقبته ، پس خود جایزه جای خودش رو داره . مامورین مخفی جدای تا آخر مراسم مراقب همه چیز هستند، پس جای نگرانی نیست.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - آناکین اسکای واکر - ۱۳۹۵/۱۲/۱۶ عصر ۰۱:۰۱

فرض کنید کارگردان و فیلمنامه نویس هستید و برای فیلم جدیدتان به دنبال سوژه ای خاص میگردید. در یک سایت خبری ابتدا خبر زیر را می خوانید :

" دادستان عمومی و انقلاب شهرستان کرج گفت: یک زن ماهدشتی به دلیل اختلالات روحی دو فرزند و همسرش را به قتل رسانده است.

به گزارش خبرآنلاين، حاجی رضا شاکرمی با اعلام وقوع سه فقره قتل عمدی در شهرستان کرج، گفت: پس از گزارش مراجع انتظامی مبنی بر وقوع سه فقره قتل در یکی از مناطق ماهدشت، بازپرس کشیک قتل به محل اعزام شد.

وی افزود: در بررسی اولیه مشخص شد قاتل زنی است که اقدام به قتل همسر و دو فرزند خود کرده است.

شاکرمی درباره انگیزه قاتل توضیح داد: وی در اظهارات اولیه خود اعلام کرد از دو ماه قبل متوجه شده به بیماری سرطان مبتلاست و برای اینکه فرزندانش بعد از مرگ وی سرگردان نباشند نقشه قتل اعضای خانواده خود را طراحی و اجرا کرده است.

وی افزود: متهم برای عملی کردن طرح خود، اقدام به خرید دو بسته قرص خواب‌آور از داروخانه کرده و پس از خوراندن آن به قربانیان، با ضربات چاقو آن‌ها را به قتل رسانده است.

دادستان عمومی و انقلاب مرکز استان البرز گفت: بر اساس بررسی‌های انجام شده قاتل دارای مشکلات روحی و روانی و افسردگی شدید بوده و پرونده وی برای بررسی بیشتر به پزشکی قانونی کرج ارجاع شده تا در خصوص جنون و اختلالات روانی وی که منجر به ارتکاب این جنایت هولناک شده اظهار نظر کند. "

فردای آن روز در همان سایت خبری چشمتان به گزارش زیر می افتد و آن را می خوانید :

ایران نوشت:زن مبتلا به سرطان که به‌دلیل پیشرفت بیماری پیشرفته‌اش روزهای پایانی عمر را پشت سر می گذارد، در حرکتی عجیب، نام همسرش را در سایت‌های همسریابی ثبت کرد تا به گفته خود، پیش از مرگش شاهد خوشبختی دوباره شوهرش باشد.


«ایمی کروس روزنتال» که نویسنده است و در امریکا زندگی می‌کند پس از 26 سال زندگی مشترک با همسرش «جیسون» معتقد است آنقدر خوشبخت است که حتی نمی‌تواند بعد از مرگ ناراحتی شوهرش را ببیند.

این زن پس از اینکه در سایت همسریابی برای پیدا شدن یک همسر خوب برای شوهرش درخواست داد به نیویورک تایمز گفت: «من هرگز تا پیش از این سایت‌های همسریابی را نمی‌شناختم اما از وقتی به روزهای پایان عمرم نزدیک شده ام، برای جیسون در این سایت‌ها حساب کاربری باز کرده‌ام و تجربه 26 سال زندگی مشترک‌مان را به‌عنوان ویژگی‌های او نوشته ام. امیدوارم یک فرد مناسب این مطالب را بخواند تا جیسون بعد از من هم بتواند ماجرای عاشقانه دیگری را شروع کند.»
"
قید ساختن یک فیلم سینمایی را می زنید و تصمیم به ساخت مستند می گیرید. چه نامی برای فیلمتان انتخاب می کنید ؟
* منبع هر دو خبر وب سایت " الف " بوده است .
** لطفا هیچ گونه بی احترامی به بانوی ایرانی و تعریف بی جا از بانوان خارجی نفرمایید.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۵/۱۲/۱۶ عصر ۰۵:۲۱

(۱۳۹۵/۱۲/۱۶ عصر ۰۱:۰۱)آناکین اسکای واکر نوشته شده:  

قید ساختن یک فیلم سینمایی را می زنید و تصمیم به ساخت مستند می گیرید. چه نامی برای فیلمتان انتخاب می کنید ؟
من همان فیلم سینمایی را ترجیح می دهم :cheshmak:
خب واضح است که کار بانوی ایرانی شاخص تر بوده و سوژه بهتری برای فیلمنامه ایجاد کرده است. یک فیلم هیچکاکی خوب ( از نوع هیچکاک تقدیم می کند ) با کلی تعلیق و اوج و فرود می توان از آن استخراج کرد. :eee2
اما در مورد بانوی خارجی ؛ سوژه خوبی برای فیلمسازی نیست و سرد و بدون هیجان است.
پیام تمام !



RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - مراد بیگ - ۱۳۹۵/۱۲/۱۶ عصر ۰۵:۴۹

هو الناظر و هو القاضی

نقدها را بود آیا که عیاری گیرند؟!*ناقدان دست بدارند و کناری گیرند

اینکه انسان موجودی است مختار و صاحب اختیار و اینکه این اعمال ما و اطرافیان ماست که قضا و قدر را برای ما رقم می زند ،امری است که به عقیده ی بیشتر دوستان ثابت گردیده در نتیجه اطلاق القاب زشت و زیبا  به دیگران امری است نسبی نه مطلق که نسبیت وابستگی به امور متغیر است و مطلقیت وابسته به امور ثابت:

بهمین دلیل نه در مورد اول و نه در مورد دوم نمیتوان بقطع نتیجه گیری نمود اینکه خانم شماره ی یک اختلالات روحی را از قبل با خود بهمراه داشته و همسر وی هیچ دخلی در این موضوع ندارد و یا اینکه بزرگ منشی و نیکو نگری خانم شماره ی دوم از ذات وی سرچشمه میگیرد و همسر ایشان در این تکامل اخلاقی هیچ سهمی ندارد امری است که برما که خارج از گودیم پوشیده میباشد چه بسا تحقیق و تفحص در مورد حالات ایشان و زندگی ایشان نیز نتواند مارا به یقین کامل برساند.

بهمین دلیل شاید بهترین عنوانی که بتوان بر این مستند نام نهاد جمله ای است با این مضمون:

بحساب خود رسیدگی کنید قبل ازاینکه به حسابتان برسند!!!

(البته اگر به خاطر درج این مطلب به هواداری از فیلمهای ده نمکی محکوممان ننمائید!)




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - آناکین اسکای واکر - ۱۳۹۵/۱۲/۱۶ عصر ۰۶:۴۴

(۱۳۹۵/۱۲/۱۶ عصر ۰۵:۴۹)مراد بیگ نوشته شده:  

هو الناظر و هو القاضی

نقدها را بود آیا که عیاری گیرند؟!*ناقدان دست بدارند و کناری گیرند

اینکه انسان موجودی است مختار و صاحب اختیار و اینکه این اعمال ما و اطرافیان ماست که قضا و قدر را برای ما رقم می زند ،امری است که به عقیده ی بیشتر دوستان ثابت گردیده در نتیجه اطلاق القاب زشت و زیبا  به دیگران امری است نسبی نه مطلق که نسبیت وابستگی به امور متغیر است و مطلقیت وابسته به امور ثابت:

بهمین دلیل نه در مورد اول و نه در مورد دوم نمیتوان بقطع نتیجه گیری نمود اینکه خانم شماره ی یک اختلالات روحی را از قبل با خود بهمراه داشته و همسر وی هیچ دخلی در این موضوع ندارد و یا اینکه بزرگ منشی و نیکو نگری خانم شماره ی دوم از ذات وی سرچشمه میگیرد و همسر ایشان در این تکامل اخلاقی هیچ سهمی ندارد امری است که برما که خارج از گودیم پوشیده میباشد چه بسا تحقیق و تفحص در مورد حالات ایشان و زندگی ایشان نیز نتواند مارا به یقین کامل برساند.

بهمین دلیل شاید بهترین عنوانی که بتوان بر این مستند نام نهاد جمله ای است با این مضمون:

بحساب خود رسیدگی کنید قبل ازاینکه به حسابتان برسند!!!

(البته اگر به خاطر درج این مطلب به هواداری از فیلمهای ده نمکی محکوممان ننمائید!)

دوست عزیزم " مراد بیگ "

ای راهزن شاعر پیشه و یا شاعر راهزن پیشه !

با این عنوانی که شما برگزیدی، مشخص است که حتی نیم نگاهی هم به اسکار ندارید ! حیف نیست ؟  تازه متهم به " ده نمکیسم ! " هم می شوید. ولی اگر آنرا ساختید من این نام را پیشنهاد می کنم :

 " And the Oscar goes to : ... From Iran , " Your Life After me, Your Death Before Me

نکته اول : اعلام برنده توسط " شان پن " صورت گرفت که شما هم ممیزی نشوید.

نکته دوم : به حساب خود برسید یا نه، در اینجا حسابتان را خواهند رسید!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - مراد بیگ - ۱۳۹۵/۱۲/۱۷ صبح ۱۲:۳۷

دوست عزیزم جناب آناکین اسکای واکر ،اگر متعالی ترین هدف از ساختن فیلم گرفتن جایزه ی اسکار باشد که مهم نیست چه عنوانی برای آن انتخاب نمود!چرایش کاملا مشخص است بدون هیچ گونه واکاوی در اصل قضیه میتوان به احساسات و انگیزه ی آنی دو کاراکتر اصلی فیلم یا مستند که همانا دو زن از دو فرهنگ متفاوت میباشند متوصل گردیده و با ربط و تعمیم آن بر فرهنگ و ارزشهای حاکم بر جوامعی که حاصلش یکی رذالت نفس و دیگری مناعت طبع است  و بسط دادن آن ،به هدف خود که دریافت جایزه ی اسکار از دست مناعت طبعیها!!! است رسید ،نادرستی که درست تبلیغ میشود و ارزش و نا ارزشی که صورتک نا ارزش و  ارزش بر چهره دارد، والّا بر  کسی پوشیده نیست که اجتماعی بودن و خانواده دوستی ما ایرانیها که نشات گرفته از فرهنگی است که وام دار تمدن چندین هزار ساله ی ایرانی امان و آموزه های دین مبینمان اسلام است (همان اسلامی که بقول عمر مختار - فیلم سینمایی شیر صحرا -در قرون وسطی که غرب در فقر فرهنگی دست و پا میزد دنیا را  رهبری مینمود)نداشته ای است که حسرت داشتن آن بردل جوامع غربی مانده و خواهد ماند،بگمانم در خطر اتهام به پیروی از مکتب فراستیسم هم قرار گرفتیم :eee2.

اما جدا از جدّ و شوخی، عنوان با مسمایی برای مستند ساخته شده ی خیالی من انتخاب نمودید کف و کیف توأمانی بردیم.:cheshmak:

ممیزگر هم اگر امثال خاله لیلا باشد که به جان دل پذیراییم وگرنه تمییز کننده تنها لقبی است که شایسته ی خداست.

نیروی همان تمییز گر لاشریک و عادل پشتیبان شما دوست عزیز




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۵/۱۲/۲۰ صبح ۰۱:۰۰

با خبر شدیم که دوست قدیمی کافه - کاپیتان اسکای - بعد از ماهها موفق به فرار از جزیره آدم خوارها شده است !

طبق گزارش سازمان آبوهر , کاپیتان در آخرین ماموریت اش بر فراز اقیانوس اطلس , مورد اصابت پدافند زیردریایی U-777  قرار می گیرد اما با تلاش بسیار موفق می شود که اسپیت فایر قراضه اش را به یک جزیره ناشناخته برساند و فرود بیاید . در آنجا او گرفتار قبیله ای از آدم خوارها می شود و ماه ها زندانی آنها بوده است. از قضا دختر رئیس قبیله به نام هیچیکا اوچیکا (=نشسته بر شاخ گوزن)  عاشق کاپیتان می شود و کاپیتان هم از این فرصت استفاده کرده و در فرصتی که همراه دختر برای صحبت درباره زندگی آینده شان به جنگل رفته بودند فرار می کند !

در نهایت کاپیتان موفق می شود  با یک کرجی محلی که آدم خوارها برای مراسم او آذین بندی کرده بودند  بگریزد و  خود را در مسیر یک کشتی بریتانیایی قرار دهد. در انگلیس از او استقبال بزرگی می شود و چرچیل هم مدال جان سخت را به کاپیتان اهدا می کند و او را قهرمان ملی می نامد.  در آلمان هم جمعی از افسران واحد 88 میلیمتری پدافند برلین طی نامه ای خوشحالی خود را از نجات معجزه آسای کاپیتان اعلام داشتند. پیشوا نیز در نطق ماهیانه خود به صورت تلویحی" فرار یک آدم از دست آدم خوارها " را تحسین کرد و تصریح کرد که باید انگلیس را از دست یک آدم خوار بزرگ ( چرچیل ) رهانید !




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - آناکین اسکای واکر - ۱۳۹۵/۱۲/۲۸ عصر ۱۰:۳۴

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و پرسید: “ می‌گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟”

خداوند پاسخ داد: “ از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام او از تو نگهداری خواهد کرد.

اما کودک هنوز مطمئن نبود که می‌خواهد برود یا نه: “ اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.”

خداوند لبخند زد: “ فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.”

کودک ادامه داد:‌“ من چطور می‌توانم بفهمم مردم چه می‌گویند وقتی زبان آنها را نمی‌دانم.

” خداوند او را نوازش کرد و گفت: “ فرشته تو زیباترین و شیرین‌ترین واژه‌هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.

” کودک با ناراحتی گفت: “ وقتی می‌خواهم با شما صحبت کنم چه کنم؟”

اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت: “ فرشته‌ات دستهایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد خواهد داد که چگونه دعا کنی.

” کودک سرش را برگرداند و پرسید: “ شنیده‌ام که در زمین انسان‌های بدی هم زندگی می‌کنند چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟”

- فرشته‌ات از تو محافظت خواهد کرد. حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.

کودک با نگرانی ادامه داد: “ اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی‌توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود.”

خداوند لبخند زد و گفت: “ فرشته‌ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت. گرچه من همیشه در کنار تو خواهم بود.”

در آن هنگام بهشت آرام بود اما صدایی از زمین شنیده می‌شد. کودک می‌دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند. او به آرامی یک سوال دیگر از خدا پرسید: “ خدایا اگر من باید همین حالا بروم لطفاً نام فرشته‌ام را به من بگو.”

خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد: “ نام فرشته‌ات اهمیتی ندارد. به راحتی می‌توانی او را مادر صدا کنی.”

وقتی نام مادر می آید اولین فیلمی که در ذهن تماشاگر ایرانی نقش می بندد، فیلم " مادر " ساخته درخشان زنده یاد " علی حاتمی " است. درباره این فیلم زیاد نوشته اند و زیاد خوانده اید، ولی صحنه ای در فیلم دیگری از سینمای ایران هست که هنوز بعد از تقریبا 19 سال بغض به گلویم می آورد.

" جوانی " فیلمی که توسط " مجید قاری زاده " در سال 1377 کارگردانی و با بازی جوان اول آن روزهای سینمای ایران، " ابوالفضل پور عرب " اکران شد. در صحنه ای از فیلم، امیر ( ابوالفضل پور عرب ) از زندان آزاد می شود و به خانه بر میگردد. مادر پیرش در حال نماز خواندن است. امیر در داخل حوض گرد و پر آب حیاط خانه قدیمی دراز می کشد، نماز مادر تمام می شود و با همان چادر نماز به سمت حوض و امیر می رود. امیر بر می گردد، رویش نمی شود در چشمان مادرش نگاه کند. گوشه چادر نماز سفید مادر را می گیرد و می بوسد و با بغض می گوید : چاکرتم به خدا !

برای همه مادران سفر کرده بهشت رضای الهی و برای مادران در قید حیات سلامتی و شادی آرزو می کنم .




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۵/۱۲/۲۹ عصر ۱۱:۵۶

خب دوستان.

کم کم داریم به پایان سال 1395 نزدیک میشیم.

سال 95 که سال میمون بود برای خیلی ها نامیمون بود. برای شما چطور بود ؟

و اما سال 96  سال خروس است.

تا ببینیم چه پیش آید ....  :eee2

.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - پیرمرد - ۱۳۹۶/۱/۳ صبح ۱۲:۲۰

موش و بقر و پلنگ و خرگوش شمار.       زین چار چو بگذری نهنگ آید و مار

آنگاه به اسب و گوسفند است حساب.     حمدونه* و مرغ و سگ و خوک آخر کار

سلام و عرض ادب و احترام و تبریک سال نو خدمت دوستان و هم محفلی های قدیم و جدید و حاضر و غایب، کوچ کردگان و بازماندگان

سال ۱۳۹۵ با تمام سختی‌ها و ناملایماتش گذشت و سالی نو، چون هندوانه ای دربسته در پیش روی ماست. امیدوارم سالی پربار و پرخیر و برکت با حداقل تلخ کامی ها برای مردم ما باشد.

بازگشت موقت بنده به پاتوق قدیمی، همراه با غیبت همراهان بسیار گرانقدری است که مایه افسوس است.برایشان در هر جای عالم که هستند آرزوی سلامتی و خرسندی دارم و حضور تازه نفسان را خیرمقدم عرض می کنم.

سخن را با شعری عامیانه آغاز کردم تا درآمد سخنی باشد که به نظرم قابل تامل است.

نفوذ فضای مجازی در عمق جامعه ما واقعیتی انکارناپذیر است گرچه این مسئله مختص کشور ما نیست اما متأسفانه معمولاً ما در چنین مواجهاتی، راه افراط و تفریط را در پیش می‌گیریم. انگشتان شناور بر روی صفحه نمایش تبلتها و موبایلهای هوشمند در هر جا و هر لحظه از رختخواب تا سر کلاس درس و حین راه رفتن در خیابان، صحنه ای عادی است. شاید علت آن است، مردمی که آرزوهایشان را در جهان واقع دور از دسترس می بینند، سعی در رسیدن به آن در فضای مجازی دارند. اما مطلبی که می خواهم به آن بپردازم چیز دیگری است.

روزگاری ایرانی از دسترسی به علم و دانش محروم بود و زمانی که فرصتی یافت در تمام عرصه های علم خود را نشان داد. امروزه به مدد فضای مجازی دسترسی به بسیاری از مطالب بسیار ساده و آسان شده، اما برعکس انتظاری که باید داشته باشیم، رویکرد مردم به مسائل، گاهی بطور غیرقابل باوری سطحی و دور از انتظار است.

بحث ملی گرایی و گرایش به سنت های قومی که در سده اخیر با فراز و نشیب‌هایی همراه بوده در سال‌های اخیر بار دیگر مورد توجه بخش قابل توجهی از مردم بویژه جوانان قرار گرفته است. شخصاً در صدد رد یا تأیید چنین گرایشی نیستم اما معتقدم هر گرایشی تنها در صورتی که با مطالعه و فکر باشد، قابل احترام است و الا تفاوتی با جاهلیت ندارد.

مسأله چهارشنبه سوری برای بخش قابل توجهی از مردم، چنان حیثیتی شده است که اگر در شب موعود قادر به برگزاری آن در حد و اندازه خانمان سوزی اش نشوند در شبها و روزهای آتی به نیت قربۀ الی الله قضای آن را به جا می آورند. علامت فروهر را در سر و گردن و دیوار خانه شان می آویزند و بر البسۀ دور از فرهنگ ایرانیشان نصب می کنند اما... اما کمترین دقت و توجهی به فرهنگ و رسوم خود ندارند.

نوروز جشن و سنتی باستانی است که در بین اقوام مختلف داخل و خارج ایران رواج داشته و دارد. در گذر زمان به این سنت باستانی، رسومی افزوده و یا از آن کاسته شده است. یکی از آرایه های آن، نامگذاری سال ها با نام برخی از حیوانات است که اصالتا متعلق به قوم اویغور (از اقوام کوچ نشین آسیای مرکزی) است و شاید قریب هزار سال است که در بین اقوام ایرانی هم رواج دارد. ورای مفهوم و یا فایده چنین سنتی، شایسته است اگر می‌خواهیم آن را به کار ببریم حداقل ظاهر آن را ضایع نکنیم.

در شعر فوق نام سالها آورده شده است. این شعر ساخته و پرداختۀ من نیست. من هم آن را از پدربزرگم در سن 5-6 سالگی آموخته ام. در هیچ جای آن، نامی از خروس برده نشده است. از قضا در اکثر فرهنگ و زبان های رایج دنیا، جنس نر و ماده ماکیان، نامهای متفاوتی دارند و جنسیت آن ها با لفظ نر و ماده از هم تفکیک نمی شود. این مسأله حتی در مورد شیر با آن یال و کوپال و هیمنه وجود ندارد. مطمئناً مردم ایران زمین هم می دانند فرق مرغ و خروس در حد تفاوت میان زن و مرد است و  کسی نیست که جنسیت زن و مرد را تشخیص ندهد و یا روز زن را روز مرد بنامد؟! همانقدر که اگر کسی ساعت را از سین های هفت سین بداند!

(۱۳۹۵/۱۲/۲۹ عصر ۱۱:۵۶)سروان رنو نوشته شده:  

و اما سال 96  سال خروس است

:ccco:ccco:ccco:ccco:ccco:cccoسروان جان سال مرغ است نه سال خروس!!!!

خوشبختانه بعد از انقلاب هم، در شبکه های سیما و برنامه های تلویزیونی حتی در زمان جنگ، همواره به این سنت نامگذاری سالها با نام حیوانات مزبور، اشاره می شده است و چیزی نیست که بگوئیم به علت فاصله زمانی طولانی از یادها رفته است.

امسال در فضای مجازی وقتی اولین پیامهای تبریک دوستان را با نام سال خروس دیدم، تعجب کردم ولی با خود گفتم شاید از روی کم حواسی و مشغله فراوان این روزهاست ولی وقتی دیدم همه جا به جای سال مرغ با اعتماد به نفس فراوان می گویند سال خروس، و برچسب هایی(استیکر)هم بر این اساس تهیه کرده اند، متحیر ماندم. مصیبت تا جایی است که وقتی لفظ صحیح را هم می گویی با نگاه عاقل اندر سفیه مواجه می شوی.  بسیاری از کاربران فضای مجازی که حداقل 30 سال از عمرشان گذشته، اگر مبتلا به بیماری فراموشی نباشند، باید به خاطر بیاورند که هیچ گاه در 12 و 24 سال قبل سالی به نام سال خروس نداشته ایم ولی چرا امسال ناگهان بعد از چندین قرن مرغ سال، تغییر جنسیت داده است، الله اعلم.:ccco

حقیقت امر این است و پرواضح که صرف نام اصلاً اهمیتی ندارد بلکه این مطلب مشتی است از خروار بی دقتی، سطحی نگری و اعتماد بیش از حد به فضای مجازی و تکرار بدون فکر مطالب و بازنشر آنها، که موجب نگرانی است. مطمئناً اگر این رویه ادامه پیدا کند، نسل های بعدی ما بدیهی ترین واقعیات تاریخی و مسایل فرهنگی خود را از دست می دهند و رابطۀ آنان با نیاکان خود که هم اکنون هم به مدد تک فرزندی و دو فرزند کافی است به پایین ترین سطح خود تنزل یافته، بطور کلی قطع خواهد شد.

بیاییم در این سال نو قبل از بازنشر هر مطلبی یکبار آن را با تأمل بخوانیم.nnnn:

امیدوارم در سال مرغ، مرغ بختتان تخم طلا بگذارد.:cheshmak: 

*حمدونه: بوزینه




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۶/۱/۶ عصر ۱۱:۵۷

در گذشته نه چندان دور تبریک عید  گفتن به دوستان دور به این آسانی نبود.

خبری از SMS و تلگرام و شبکه های اجتماعی نبود که یک متن را کپی کنی و همزمان برای کل جمعیت چین بفرستی .

یادم می آید که تا همین 20 سال پیش , هنگام عید حداقل 20 کارت پستال تبریک عید نوروز می خریدیم و روی هر یک تک تک متن تبریک را می نوشتیم. سپس برای دوستانی که برایمان مهم بودند می فرستادیم. چطوری ؟

همه را جمع می کردیم و بعد به داخل صندوق پست سر خیابان می انداختیم. اگر هم عجله داشتیم شخصا به اداره پست می رفتیم و تحویل می دادیم. همیشه هم کلی  استرس داشتیم که نکند کارت ها در پست معطل بماند و تا بعد تعطیلات به دست دوستمان نرسد .

انتخاب طرح کارت تبریک خودش کار حساسی بود. گیرنده های  کارت ها هم باید با دقت انتخاب می شدند و معمولا آنها هم برای جبران همین کار را برای ما می کردند. خلاصه بازار کارت پستال حسابی گرم بود تا جایی که هر گاه به فروشگاه های نوشت افزار می رفتی , یک ویترین گردان , پر از انواع کارت پستال داشتند که پر از طرح های زیبا بود.

این روزها هنوز برخی شرکت ها هستند که  برای همکاران خود کارت پستال تبریک می فرستند. در میان شخصی ها دیگر چنین رسمی برچیده شده است. درست مانند همان نامه که دیگر نسل اش منقرض شده و فقط برای کارهای رسمی و اداری  استفاده می شود. البته جای افسوس نیست چون نه آن کارت پستال ها نشان دهنده حس واقعی می تواند باشد و نه این ابزارهای الکترونیکی مدرن. شاید همین ابزارها به دلیل اینکه جلو قطع درختان و صرف هزینه و انرژی زیادی را می گیرد  بهتر هم باشد.

همیشه چیزهای قدیمی لزوما بهتر نیستند حتی اگر خاطره خوبی از آنها داشته باشیم.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - پرنسس آنا - ۱۳۹۶/۱/۱۱ عصر ۰۶:۵۲

به نام خدا

با سلام خدمت همه دوستان کافه

سال جدید رو به همه عزیزان تبریک میگیم و امیدوارم سالی بهتر از گذشته باشه. البته باید ببخشید که با 11روز تاخیر خدمت رسیدم (فکر کنم بهتر باشه سیزده بدرو تبریک بگمashk).

تو این مدت به دلیل سفر و عدم دسترسی به اینترنت پر سرعت و بعد از آن نوشتن مراحل انتهایی پایان نامه، بالاخره بعد از چند هفته تونستم به کافه بیام و متوجه تنزیل رتبه ام شدم.narahat

البته میدونم این چیزها در کافه وزین کلاسیک عادی هست و اعضایی که به اندازه افراد دیگه مفید و فعال نباشند و مثل من فقط توانایی خواندن پست های زیبای عزیزان را داشته باشند جایی در کافه نخواهند داشت. فکر کنم با این وجود دفعه بعدی آنلاین بشم حتما پنل کاربری من حذف خواهد شد. اصلا دلیل ثبت نامم این بود که مثل قبل، بیشتر به کافه سر بزنم. چون در یک سال اخیر به چند دلیل مراجعه کمتری به کافه داشتم.

چون از سال 92 همیشه به صورت مهمان خواننده مطالب شما عزیزان بودم باعث خوشحالی بود که امسال بتونم در بین پیام های تبریک نوروز سهمی داشته باشم اما متاسفانه امکان پذیر نشد و با تاخیر زیاد آرزوی سلامتی و حال خوب برای عزیزانی که دست نوشته های زیباشونو مطالعه کردم و حس خوب برام ایجاد کردن دارم (خانم لمپرت عزیز، سروان رنو محترم و جناب کلاسیک، پیرمرد، بانو، اسکارلت اوهارا، منصور که بعد از مدت ها در کافه حضور دارند،Kurt Steiner ، BATMAN، کاپیتان اسکای،فرانکنشتاین، دزیره، دانتس و نوشته های زیباشون از ادری هپبورن که سال های اولیه آشناییم با کافه خوانده بودم و دوستان دیگه که حافظه ام یاری نمیکنه). تا جایی که من اصلا رشته ام با سینما مرتبط نیست اما آشنایی با سینمای کلاسیک و این کافه باعث شد پایان نامه ام را در ارتباط با سینما انتخاب کنم با اینکه میدونستم کار پژوهشی سختی هست و ممکنه باشه بیش از حد در نگارش و جمع آوری دیتا و غیره به مشکل بخورم و همین طور هم شدcryyy!:ccco اما ترجیحم انتخاب موضوع مرتبط با سینما بود (اقتصاد و سینما).

با توجه به قوانین کافه نمیدونم کار اشتباهی انجام دادم یا نه، اما شاید با توجه به نوع فعالیت من و احتمال اینکه پنل کاربری من همچنان با تنزیل و نهایتا حذف روبه رو بشه narahatاینکه شاید مجال دیگه ای نباشه، دوست داشتم از تک تک عزیزان تشکر کنم.

به هرحال آشنایی با این مجموعه انگیزه انتخاب موضوع پایان نامه (هرچند خیلی سختkhhnddh) به من داد.::ok:

در پناه خداوند متعال باشید.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - ال سید - ۱۳۹۶/۱/۱۱ عصر ۰۷:۳۲

از همین جا به مسئولین کافه هشدار میدم ;i اعتبار پرنسس آنارو بهش برگردونن و گرنه با سپاه عظیمم کافه رو با خاک یکسان میکنم[تصویر: bb7.gif]




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۶/۱/۱۴ صبح ۰۹:۴۷

(۱۳۹۶/۱/۱۱ عصر ۰۶:۵۲)پرنسس آنا نوشته شده:  

... اعضایی که به اندازه افراد دیگه مفید و فعال نباشند و مثل من فقط توانایی خواندن پست های زیبای عزیزان را داشته باشند جایی در کافه نخواهند داشت. فکر کنم با این وجود دفعه بعدی آنلاین بشم حتما پنل کاربری من حذف خواهد شد. اصلا دلیل ثبت نامم این بود که مثل قبل، بیشتر به کافه سر بزنم. چون در یک سال اخیر به چند دلیل مراجعه کمتری به کافه داشتم.

پرنسس آنا ؛

اعتباری از شما کم نشده بلکه با توجه به اینکه شما فقط 1 پست ارسالی دارید امکانات شما در کافه به اندازه کاربران فعال نیست که این از قوانین کافه است. شما به راحتی امکان ارسال پست در تاپیک ها را دارید و تنها محدودیت شما عدم امکان دادن اعتبار به دیگران , و ارسال پیام خصوصی است. امکانات شما از این کمتر نخواهد شد بلکه اگر فعالیت داشته باشید بیشتر می شود.

(۱۳۹۶/۱/۱۱ عصر ۰۷:۳۲)ال سید نوشته شده:  

از همین جا به مسئولین کافه هشدار میدم

آخه سپاه تو هر چقدر هم عظیم باشه چطور می خواد با ارابه و نیزه و شمشیر حریف ارتش رایش کافه با اونهمه تجهیزات سنگین و هواپیما و تانک بشه ؟!

خودت و سربازات رو به کشتن نده. nnnn:

پی نوشت:  می بینم که دوباره  اسکارلت اوهارا به جبهه متفقین و دشمنان رایش پیوسته. :!z564b




کافه همیشه با ماست. - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۶/۱/۲۰ عصر ۰۴:۲۳

سرنوشت یک خلبان گره خورده به آسمان و تنهایی. زمانی که تکنیسین پرواز علامت مخصوص را نشان می دهد و سوپاپ های موتور به صدا در می آیند دیگر خودت هستی و دنیایی که محدود شده به یک کابین سرد و خشک و خسته کننده و پنجره ای که مانند یک نمایشگر دنیا را از زاویه ای دیگر به تو نشان می دهد اما در تمام نبردهای پشت سر، همواره من این شانس را داشتم که با یک دشمن دانا روبرو بودم؛ سروان رنو و خاطره هایی که همیشه پیش روی من است:

از روزهایی که توی قهوه خانه سر کوبیدن گوشت و پر پیاز با هم شوخی می کردیم:

"... چایی سرد نشه!  اسکورپان! قربون دستت! اون پر پیازو بده این ور سفره! ها والٌا، ...گوش کوب کجاست؟ کی می خواد بابا بشه و گوشت ها رو بکوبه!"

و جمله حسرت برانگیز سروان درباره حرفه ی من:

"اگر من سروان رنو نبودم , اگر اینجا نبودم , شاید خلبان می شدم  ! "

تا صد بار آرزوی سقوط اسپیدفایر:

"متاسفانه با خبر شدیم که کاپیتان اسکای ( دوست تازه کافه ) هنگام گشت زنی  بر فراز آسمان رایش مورد اصابت پدافند ضد هوایی قرار گرفته و هواپیمای ایشان با کله به خاک مقدس آلمان برخورد نموده است. "

تا شبه هاراگیری  سروان درسوگ اینگرید:

سروان که نشسته بود بر ساحل عشق     جان و تَنَش از جاری آب و گل عشق

در پای قمار عشق جان از کف داد              آخر نشدی که حل کند مشکل عشق

و پشتیبانی های زیرکانه سروان:

"من با  اسکورپان موافقم , البته نظر من به آقای  کاپیتان نزدیک تر است !"

تا مشاعره های من و سروان:

سروان:

ای کاپیتان آرام شو , آرام شو ..... لطفا بیا با اشمیتیان همراه شو

کاپیتان:

آرام نمی گیرم، تا دربگیرم وافه را .... آتش زنم اشمیت را، برهم زنم این لافه را

من رایش را برهم زنم، بر نازیان ماتم زنم .... چون آریایی بوده ام، من عشق بر عالم زنم

اما حقیقت این بود:

سروان که چراغ روشن این کافه ست/ هر چند رنو بُوَد ولی سانتافه است

ژان والژان پس از قتل بازرس ژاور به سوی سروان رفت و ناخدا خورشید به متفقین پیوست.

شیر کیهان، مرد میدان ناخدا خورشید و بس/ مرد برف و باد و بوران ناخدا خورشید و بس/ تا بدانی کیست فرزند شریف آرتمیس/ این بگویم از دل و جان، ناخدا خورشید و بس

و عکس تقلبی از پاپیون فاجعه ساز شد.

نقشه های شرلوک به خوبی نازی ها را فریب داد:

"مدتها نقشه می کشیدم که گروهی از دانشجویان خودم که آشنا به سیستمهای راداری هستند  رو وارد صفوف دشمن کنم. برای همین نقشه ماهرانه ای کشیدم. ابتدا دشمن باید فکر می کرد من مردم. زمانی که در صفوف دشمن فعالیت می کردم فهمیدم هویتم توسط ژان والژان و پاپیلون لو رفته ولی در آخرین لحظه تونستم با کشتن یکی از ماموران (واقعا گمنام و بدبخت) اس اس و پوشاندن لباس خودم به وی اولین مرحله از نقشمو اجرا کنم."

با دزدیده شدن بمبک توسط ژان والژان محمد تنگسیری وارد میدان شد:

ژان والژان:

"دليران تنگستان بنا دارند امشب در يك اقدام غافلگيرانه لنج بمبك را آزاد سازند فرماندهي عمليات را زائر محمد تنگسيري بر عهده دارد"

پاپیون نامیدانه سرود:

ما در ره "سروان" نقض پیمان نکنیم       گرجان طلبد دریغ ازجان نکنیم

دنیا  اگر  از کاپیتان  لبریز  شود           ماپشت به "سالار، سروان" نکنیم

اما در میان بهت و حیرت همگان اسکارلت به نازی ها پشت کرد و به متفقین پیوست. بانو راه خود را پیدا کرده بود:

"نا گفته نماند که این عملیات بسیار خطرناک با همکاری کاپیتان اسکای ( پشتیبانی هوایی) و جناب آکتورز (پشتیبانی زمینی) و ناخدا خورشید ( پشتیبانی دریایی) انجام شد و همین جا از همکاری همه ی این قهرمانان در انجام این عملیات انسان دوستانه کمال تشکر را دارم."

و سروان رنو مجبور به اعتراف شد:

" در مورد خانم اسکارلت اوهارا به عرض می رساند که ایشان متاسفانه , بر خلاف ریک و الزا که وظیفه را بر عشق مقدم داشتند و جاودانه گشتند , عشق را بر وظیفه ترجیح دادند و جهت نجات اشلی که از نژاد پست بود به جبهه دشمن پیوستند."

<اسکارلت اوهارا> خدای من! جناب ژان والژان آیا با دیدن این صحنه ها خواب راحت دارید؟ اینجا صدها اشلی بیگناه وجود دارد!

و سرگرد راینهارت خطاب به سروان:" اسم بدین جنازه تحویل بگیرین"

اینجا بود که در استالینگراد با سروان روبرو شدیم و او شکست سختی خورد:

" در سوم فوریه ی 1943 سروان دوباره شکست خورد و لشکر ششم آلمان به همراهی یک فیلد مارشال اسیر شدند. گمان می کنم سروان دوباره باید پاسخگوی ایده های تجاوزگرانه اش به اهریمن بزرگ، هیتلر باشد."


ژان والژان به سمتی بسیار ناپسند منصوب شد:

" از جانب پیشوا مفتخرم بدين وسيله ارتقاء شايسته شما را به مقام شامخ ریاست اردوگاه های"داخو" ، "بوخنوالد" ، "راونسبروک" ، "ماوتهاوزن" ، "زاخسنهاوزن" ، "بلزک" ، "تربلینکا" ، "لوو" ، "چلمنو" ، "لزک" ، "لوبلین" ، "ریگا" ، "ویلنا" ،"مینسک" ، "کوناس" و چند اردوگاه در حال تاسیس ، را شادباش گفته و موفقيت جنابعالي را در دستيابي به مراتب علمي و عملی بالاتر و نيز بهره مندي از آن در راه نيل به آرمانهاي اردوگاه و رایش هزار ساله  ttt1از خداوند سبحان مسئلت مي نمايم ."

و آدمسوزی های بسیاری مرتکب شد.

و رزای عزیز نیز کار عجیبی انجام داد:

" بدینوسیله از کلیه اهالی جبهه های جنگ جهانی و دوستان و دشمنان هیتلر و کلیه همکاران و سایر وابستگان دعوت بعمل می آید که به یاد دو غنچه شکفته، سرگرد راینهارد و براند در کافه کاندید برای صرف شام و شیرینی و میوه و ناهار و صبحانه حضور بهم رسانند."

و آماندای نازنین کاری کرد که باید می کرد:

" از آماندا به کاپیتان اسکای ( فاتح آسمان ):سلام و درود بر شما.از لطف و توجه  خالصانه شما نهایت تشکر را می کنم .افتخار بزرگیست تا در کنار بانو بریجیت خودی نشان بدهیم و با ظرایف خود به جنگ با فاشیسم برویم. لذا آمادگی خود را جهت عضویت در تیم نفوذی اعلام می کنم"

و من با ناخدا خورشید و سرهنگ بانو جولی نقشه می ریختیم.

که سروان رنو  در برابر پیش وا دماغ سوخته شد.

با وجود تهمت های زیاد به سرهنگ بانو او همیشه می خندید.

تا این که در یک نبرد:

" آسمان یک پارچه آتش شده بود و اسپیت فایر که از برخورد توپ و گلوله ها سوراخ سوراخ شده بود مانند یک تکه سنگ به زمین افتاد."

و در کمال شگفتی سروان مرا نجات داد:

" سروان به آرامی از روبروی من کنار رفت و راه را باز کرد. سروان هم مانند من معنای درد و امید را می فهمید.  او دست از همه ی نقشه ها و خیالاتش کشید تا امید از بین نرود."

البته هنوز یادمان هست که روزی نیروی سلطنتی انگلیس هم سروان را آزاد کرد.

و اکتورز چه زیبا گفت:

" قابل ذکر است  :  پاریس تنها پنج هفته پس از ورود فرانسه به جنگ جهانی دوم در ژوئن ۱۹۴۰ توسط ارتش آلمان نازی اشغال شد، و تا اوت ۱۹۴۴ تحت اشغال نازی‌ها بود که بلاخره به همت کاپیتان و دوستان سری به انجا زده و از راه زمین و اسمان ویروس های رایش را پاکسازی کردیم. "

اما همه ی این ماجراها ریشه در یک ماجرای عاشقانه داشت. داستان دختر زیبایی که تکنیسین من بود و سروان دیوانه وار دوستش داشت: "داستان یک مثلث عشقی/ کاپیتان، سروان، بلای عاشقیت!" (اینجا بخوانید)

"<کنتس پابرهنه> کاپیتان و سروان بالاخره در یک موضوع هم عقیده اند...باید به فال نیک گرفت

<سروان رنو> درسته ما روزها سایه کاپیتان رو با تیر می زنیم اما ... داستان چیز دیگه ای بود... سر رقابت عشقی ما دشمن شدیم. کاپیتان خاطرخواه یکی شده بود و ... امان از مثلث عشقی ..

<کاپیتان اسکای> امان از خاطرخواهی!"

و دختری که با مرگ خودش هر دوی ما را عزادار کرد:

<سروان رنو> خوب امشب هم به یاد عزیز سفر کرده گذشت. پاریس همیشه با ماست، همیشه

<کنتس پابرهنه> سروان رنوی عزیز از روی داستان تون میشه یک فیلم عاشقانه ساخت و پایانش رو هم باز گذاشت...

بله سروان ارجمند! و کافه کلاسیک و همه ی خاطراتش همیشه با ماست. 

روزها و ساعتهای خوشی که در فضای مجازی کافه به زیبایی هرچه تمام تر سپری می شد . برای همیشه در یادها و خاطره های همه ی ما ماندگار خواهد بود.

زنده باد کافه و زنده باد دوستی های همیشه پایدار اهالی کافه کلاسیک::ok:




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - آناکین اسکای واکر - ۱۳۹۶/۱/۲۱ عصر ۱۰:۴۰

سال 1364، " مجید قاری زاده " فیلمی را در ژانر درام خانوادگی بر پرده سینماهای ایران به تصویر درآورد که یکی از معدود آثار ساخته شده درباره " پدر " در سینمای آن سالهای ایران بود.

" پدر بزرگ " با بازی استادانه " جمشید مشایخی " که برایش از خداوند طلب عافیت و بقای عمر دارم، آن روزها زبان حال این روزهای خیلی از پدران و پدر بزرگ های دور و اطراف ما بود. " خانه سالمندان " آن روزها تابویی بود که هر کسی حتی به راحتی اسم آن را نیز به زیان نمی آورد. ولی این روزها ...

خوب به خاطر دارم وقتی برای اولین بار فیلم " پدر بزرگ " را از تلویزیون دیدم، در دو سکانس اشک را در چشم اطرافیانم دیدم. سکانس شب اول در خانه سالمندان که پدر بزرگ قصه ما با شنیدن صدای گریه مردی او را در اتاقی دیگر می یابد و سکانسی که " جهانگیر الماسی " با چشم گریان به دست بوسی پدر میرود و حلالیت می طلبد. و کدام پدریست که فرزندش را نبخشد؟ پدر است دیگر! دست نوازشش بر سر ما دنیایی ارزش دارد.

برای پدران خوب این سرزمین که از نعمت حیات برخوردارند طلب سلامت و برای پدرانی که میهمان آخرت هستند طلب مغفرت دارم.

روز پدر مبارک.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۶/۱/۲۴ عصر ۱۱:۴۲

(انتقال بحث از جعبه پیام )

حکایت ورود کاپیتان اسکای به آسمان رایش و خشمگین شدن پیشوا از رئیس دانشکده هنر وین و بمباران سرزمین تارا و باقی قضایا ...

  ترتیب گفتگو از پایین به بالا


<سروان رنو> پیشوا امشب بعد از تماشای فیلم بربادرفته , فرمان توقف بمباران تارا را دادند. سپس فرمان جذب رت باتلر را به تیم کماندویی اسکورزینی ابلاغ نمودند.
<سروان رنو> درود بر اسکارلت قهرمان که یک تنه مزرعه تارا را اداره می کند... خداوند او را شر اشلی و شمالی ها حفظ نماید.
<اسکارلت اُهارا> با سپاس فراوان از یادآوری جناب کاپیتان، سرزمین تارا سرزمین هنرمندان عاشق است.
<اسکارلت اُهارا> هر چند که پیشوا اشتباهات غیر قابل بخشش زیادی داشت اما دلمان همیشه برای سخنرانی های کوبنده اش تنگ می شود.
<اسکارلت اُهارا> سلام به همه دوستان و سروان رنوی وفادار و همچنین کاپیتان تیزپرواز کافه کلاسیک
<دیوید نودلز> تکیه بیش از اندازه به لوفت وافه، بلندپروازی بدموقع بارباروسا، متحدین بی مصرف و هزینه بر، قحط الرجال اواخررایش.... چه خلوت تلخی
<سروان رنو> احسنت بر کاپیتان [تصویر: clap.gif] . البته پیشوا هم به دلیل خرد بالایی که دارد به اشتباهات خود واقف است. ولی فقط در خلوت به آنها اشاره می کند.
<کاپیتان اسکای> پیش وا اگر اشتباهات نظامی ناپلئون، قتل عام استالین و تعصب فکری مائو را نداشت دنیا امروز جور دیگری بود.
<دیوید نودلز> پیشوا اگر بهره ای از بینش نظامی ناپلئون تمرکز استالین و یا اتاق فکر مائو رو داشت مسیر تاریخ عوض میشد
<کاپیتان اسکای> بله، حق با سروان است. تعصب کورکورانه یک استاد دانشگاه سرنوشت تاریخ را عوض کرد.
<سروان رنو> آن یهودی ظالم باعث شد قلب پیشوای مظلوم ما بشکند . پیشوا حافظه قوی ای دارند و بعدها از 6 میلیون تن آنها انتقام سختی گرفت !
<سروان رنو> مسئول خون 60 میلیون انسان کسی نیست جز "رئیس دانشکده هنر وین" . اگر او پیشوا را پذیرش کرده بود مسیر تاریخ عوض میشد
<کاپیتان اسکای> پیشوا یک ملت را، بلکه یک جهان را فدای رد شدنش از دانشکده هنر وین کرد،چرا که او را به عنوان یک ناهنرمند اخراج کرده بودند.
<سروان رنو> به راستی که هیچکس برای ما و پیشوا مانند "رودلف هس" نشد.. او خودش را فدای رایش کرد اما چرچیل او را قربانی کرد [تصویر: hitler.gif]
<دیوید نودلز> پیشوا رودلفشو که از دست داد دیگه خودشو باخت با امثال هیملر و گورینگ نمیشه بقای جاودانه داشت
<سروان رنو> اتفاقا پیشوا عاشق هنر هستند . حتی در دروان جوانی هنرمندی نقاش بوده اند. ایشان به موسیقی واگنر هم خیلی علاقه دارند. پیشوا جنگ را هنر می دانند اما جزء هنرهای زیبا نیست !
<کاپیتان اسکای> این زبان کسی است که منطق و استدلال را نمی فهمد و نمی فهمد که هر دلی و هر اندیشه ای تاراست. حتی لوفت وافه هم اینقدر بمب ندارد.
<سروان رنو> پیشوا خشمگین شدند و هم اکنون به مارشال گورینگ دستور فرمودند که تارا توسط 300 بمب افکن هاینکل بمباران گردد
<کاپیتان اسکای> سیستم پیشرفته مبتنی بر مرگ! نکند برای دنیای دیگر آدم تربیت !!! می کنید.
<کاپیتان اسکای> پاریس یک سنگ نشان بود. ادبیات جایی است که اهل دل باشند. تارا جایگاه اهل دل است.
<سروان رنو> البته آن هم بخشی از سیستم پیشرفته تربیتی رایش است. سیستم تنبیه و تشویق .
<کاپیتان اسکای> نکند بازداشتگاه ها و کوره های آدمسوزی نماد فرهنگ و ادبیات شماست.
<سروان رنو> درود بر دشمن شماره یک رایش . به فرموده پیشوا پایتخت فرهنگ و ادب اروپا فقط برلین است. دومی هم پاریس است که زیر چکمه ماست
<کاپیتان اسکای> به لطف بانواسکارلت، تارا پایتخت دوستداران سینما، ادبیات و فرهنگ و انسانیت شده است.

<کاپیتان اسکای> درود بر سروان والامقام. درود بر همه ی دوستان فرهیخته کافه کلاسیک

.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - اسکارلت اُهارا - ۱۳۹۶/۱/۲۵ عصر ۱۱:۱۰

<کاپیتان اسکای> بانو اسکارلت نماد یک زن آگاه، پیشرو و فرهیخته که یک تنه در برابر دیکتاتوری ایستاد و عشق و خرد را در هم آمیخت تا والاترین جلوه های انسانی را به تصویر بکشد.

Image result for smileys Bow

(۱۳۹۶/۱/۲۴ عصر ۱۱:۴۲)سروان رنو نوشته شده:  

<سروان رنو> درود بر اسکارلت قهرمان که یک تنه مزرعه تارا را اداره می کند... خداوند او را شر اشلی و شمالی ها حفظ نماید.

سرررررررروااااااااان!!!!!!!!! وجود اشلی پر ازخوبی ها و خالی از شر است.

(۱۳۹۶/۱/۲۴ عصر ۱۱:۴۲)سروان رنو نوشته شده:  

جمله ی زیر به نقل از نشریات:

همانطورکه در عکس می بینید بانو اسکارلت با حالتی زیرکانه و توام با شادمانی در پاسخ به خبرنگاران بمباران تارا را رد کرده و می گوبد: "تارا نه، زااااااااااراااااااااااا"

(۱۳۹۶/۱/۲۴ عصر ۱۱:۴۲)سروان رنو نوشته شده:  

پیشوای بیچاره پس از خواندن جراید، رت باتلر را به دفتر خود فرا خوانده و  دست خود را به حالت افسوس به پشت می اندازد و می گوید: "تارا نه، زااااااااااراااااااااااا"

و سپس از عصبانیت به بار آمدن این رسوایی شروع به قدم زدن می کند و ازتصمیم خود در خلوت خودش اظهار پشیمانی می کند .......

(۱۳۹۶/۱/۲۴ عصر ۱۱:۴۲)سروان رنو نوشته شده:  

رت بیچاره تر ازجناب پیشوا، دست و پای خود را گم می کند و مثل بچه مدرسه ای ها می گوید: آقا اجازه، آقا اجازه .....  و توی دلش شعر آقا اجازه هولم نکن رو می خونه

هم اکنون خبر فوری شکایت صاحب فروشگاه های زارا از جناب پیشوا در صدر اخبار جهان است.

چه رسوایی بزرگی :ccco




پیش وا- تارا- دانشکده هنر وین- کافه کلاسیک - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۶/۱/۲۶ عصر ۰۶:۰۳

اندرحکایت ورود کاپیتان اسکای به آسمان رایش و خشمگین شدن پیشوا از رئیس دانشکده هنر وین و بمباران سرزمین تارا و باقی قضایا ...

 با هنرمندی: سروان رنو - کاپیتان اسکای- دیوید نودلز- اسکارلت اُهارا 

<کاپیتان اسکای> درود بر سروان والامقام. درود بر همه ی دوستان فرهیخته کافه کلاسیک

<سروان رنو> درود بر اسکارلت اُهارا ... از سرزمین تارا چه خبر ؟!

<کاپیتان اسکای> به لطف بانواسکارلت، تارا پایتخت دوستداران سینما، ادبیات و فرهنگ و انسانیت شده است.

<سروان رنو> درود بر دشمن شماره یک رایش . به فرموده پیشوا پایتخت فرهنگ و ادب اروپا فقط برلین است. دومی هم پاریس است که زیر چکمه ماست

<کاپیتان اسکای> نکند بازداشتگاه ها و کوره های آدمسوزی نماد فرهنگ و ادبیات شماست.

<سروان رنو> البته آن هم بخشی از سیستم پیشرفته تربیتی رایش است. سیستم تنبیه و تشویق .

<کاپیتان اسکای> پاریس یک سنگ نشان بود. ادبیات جایی است که اهل دل باشند. تارا جایگاه اهل دل است. سیستم (پیشرفته تربیتی شما) مبتنی است بر مرگ! نکند برای دنیای دیگر آدم تربیت !!! می کنید.

<سروان رنو> پیشوا خشمگین شدند و هم اکنون به مارشال گورینگ دستور فرمودند که تارا توسط 300 بمب افکن هاینکل بمباران گردد.

<کاپیتان اسکای> این زبان کسی است که منطق و استدلال را نمی فهمد و نمی فهمد که هر دلی و هر اندیشه ای تاراست. حتی لوفت وافه هم اینقدر بمب ندارد.

<سروان رنو> اتفاقا پیشوا عاشق هنر هستند . حتی در دروان جوانی هنرمندی نقاش بوده اند. ایشان به موسیقی واگنر هم خیلی علاقه دارند. پیشوا جنگ را هنر می دانند اما جزء هنرهای زیبا نیست !

<دیوید نودلز> پیشوا رودلفشو که از دست داد دیگه خودشو باخت با امثال هیملر و گورینگ نمیشه بقای جاودانه داشت .

<سروان رنو> به راستی که هیچکس برای ما و پیشوا مانند "رودلف هس" نشد.. او خودش را فدای رایش کرد اما چرچیل او را قربانی کرد.

<کاپیتان اسکای> پیشوا یک ملت را، بلکه یک جهان را فدای رد شدنش از دانشکده هنر وین کرد،چرا که او را به عنوان یک ناهنرمند اخراج کرده بودند.

<سروان رنو> مسئول خون 60 میلیون انسان کسی نیست جز "رئیس دانشکده هنر وین" . اگر او پیشوا را پذیرش کرده بود مسیر تاریخ عوض میشد . آن یهودی ظالم باعث شد قلب پیشوای مظلوم ما بشکند . پیشوا حافظه قوی ای دارند و بعدها از 6 میلیون تن آنها انتقام سختی گرفت !

<کاپیتان اسکای> بله، حق با سروان است. تعصب کورکورانه یک استاد دانشگاه سرنوشت تاریخ را عوض کرد.

<دیوید نودلز> پیشوا اگر بهره ای از بینش نظامی ناپلئون تمرکز استالین و یا اتاق فکر مائو رو داشت مسیر تاریخ عوض میشد

<کاپیتان اسکای> پیش وا اگر اشتباهات نظامی ناپلئون، قتل عام استالین و تعصب فکری مائو را نداشت دنیا امروز جور دیگری بود.

<سروان رنو> احسنت بر کاپیتان . البته پیشوا هم به دلیل خرد بالایی که دارد به اشتباهات خود واقف است. ولی فقط در خلوت به آنها اشاره می کند.

<دیوید نودلز> تکیه بیش از اندازه به لوفت وافه، بلندپروازی بدموقع بارباروسا، متحدین بی مصرف و هزینه بر، قحط الرجال اواخررایش.... چه خلوت تلخی

<اسکارلت اُهارا> سلام به همه دوستان و سروان رنوی وفادار و همچنین کاپیتان تیزپرواز کافه کلاسیک

<اسکارلت اُهارا> هر چند که پیشوا اشتباهات غیر قابل بخشش زیادی داشت اما دلمان همیشه برای سخنرانی های کوبنده اش تنگ می شود.

<اسکارلت اُهارا> با سپاس فراوان از یادآوری جناب کاپیتان، سرزمین تارا سرزمین هنرمندان عاشق است.

<سروان رنو> درود بر اسکارلت قهرمان که یک تنه مزرعه تارا را اداره می کند... خداوند او را شر اشلی و شمالی ها حفظ نماید.

<سروان رنو> پیشوا امشب بعد از تماشای فیلم بربادرفته , فرمان توقف بمباران تارا را دادند. سپس فرمان جذب رت باتلر را به تیم کماندویی اسکورزینی ابلاغ نمودند.

<کاپیتان اسکای> بانو اسکارلت نماد یک زن آگاه، پیشرو و فرهیخته که یک تنه در برابر دیکتاتوری ایستاد و عشق و خرد را در هم آمیخت تا والاترین جلوه های انسانی را به تصویر بکشد.




شاه دزد - مراد بیگ - ۱۳۹۶/۲/۱ عصر ۰۶:۰۶

شاه دزد

   من دزد دیدم کو برد مال و متاع مردمان     
این دزد ما خود دزد را چون می بدزدد از میان(مولوی)

http://m1.plus.ir/videos/95/06/15/lantori.mp3

http://iscanews.ir/news/760080/%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%AF%D8%B1%D9%85%DB%8C%D8%B4%DB%8C%D8%A7%D9%86:%D8%A7%D8%B2-%D8%B9%D9%88%D8%A7%D9%85%D9%84-%D8%AA%D9%88%D8%B2%DB%8C%D8%B9-%D9%86%D8%B3%D8%AE%D9%87-%D9%82%D8%A7%DA%86%D8%A7%D9%82-%D8%B9%D8%B5%D8%A8%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D9%85!-%D8%B4%DA%A9%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%85




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - پرنسس آنا - ۱۳۹۶/۲/۲ عصر ۰۴:۱۶

با تمام احترام برای پست شما جناب مراد بیگ

از این فیلم لانتوری، خشمو هیاهو و... هرچقدر سعی میکنم خودمو راضی کنم خوشم بیاد، اصلا خوشم نمیاد. (البته منظورم پست جناب محترم مراد بیگ نیست، مطالبمو کلی نوشتم)

درسته این ها بخشی از واقعیت های جامعه هست. ولی به نظرم تو این یکی دوسال اخیر فیلم های سینما موضوعات خیلی تلخ و ناراحت کننده ای دارن.

چند وقتی هست که متاسفانه سینما میرم واقعا دوست ندارن فیلم رو تا انتها تماشا کنم. کلی تعریف از داستانو بازی بازیگران و چه و چه میشنویم اما وقتی فیلم رو میبینم اعصابم خورد میشه.

بخدا میدونم این ها واقعیت جامعه هست و قابل انکار نیست، اما چرا باید انقدر فیلم ها تلخ باشند، چرا همش با موضوع خیانت!!

من یه ببینده حرفه ای فیلم نیستم، شاید کسی که ببینده حرفه ای و یه منتقد باشه از موضوعات این چنینی لذت ببره اما صنعت سینما برای شکوفایی باید همه مخاطباشو در نظر بگیره

الان تفریحات جامعه ما به نوعی از بعضی جوامع ممکنه کمتر باشه یا اصلا به همون اندازه داشته باشه اما مستلزم هزینه زیاد باشه. سینما جزئی از تفریحات جامعه میتونه باشه البته در صورتی که همه مخاطباشو در نظر بگیره!

وقتی در طول شبانه روز درگیر زندگی روزمره هستیم کار، درس دانشگاه، دغدغه هایی که معمولا همراهمون هستن. خب زمانی که فراغت پیش میاد میخوایم کمی از اینها فاصله بگیریم، تفریح کنیم مثلا چه تفریحی؟ یکیش میتونه سینما باشه. خب سینما میریم. چه فیلمی..با چه عنوانی؟ انواع و اقسام مختلف خیانت، آزار و اذیت و....حتی اگه موضوع فیلم تا حدودی طنز باشه باز هم آمیخته با خیانته

اتفاقا دیروز بود با جمع خانواده یکی از همین فیلم هارو نگاه کردیم و بعدش کلی پشیمون شدیم که وقت گذاشتیم.

رسما تو فیلم روش هایی از خیانتو یاد میداد که اگر مردم بلد هم نباشن از فیلم یاد میگیرن.

من ترجیح میدم وقتی فیلم میبینم سرم درد نگیره، آزرده خاطر نشم.

اصلا دلیل دوست داشتن خیلی از فیلم های کلاسیک هم میتونه همین باشه. با داستانو شعرو ترانه ای که دارن مخصوصا استایل و سبک لباس پوشیدن خیلی از بازیگران دوست داشتنی اون دوران، آدم میبره دنیایی دور.

بشخصه ترجیح میدم مثلا داستان های شرلوک هلمز،مارپل، پوآرو یا خیلی از فیلم های کلاسیک دیگه (اتفاقا جعبه پیام از در یک شب اتفاق افتاد صحبت شده بود و واقعا حس خوبی تو این فیلم هست) برای صدمین بار نگاه کنم حداقلش اینه فضای فیلم اذیتم نمیکنه. حتی داستانش با وجود تکراری بودن برام جذابه.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - مراد بیگ - ۱۳۹۶/۲/۲ عصر ۱۰:۳۵

شخصی پیراهنی  بدزدید و به پسر خود داد که بفروشد، پسر پیراهن را به بازار برد و از او دزدیدند، دست خالی مراجعت نمود،چون پدر بپرسید: پیراهن را چند فروختی؟پسر پاسخ داد :به همان قیمتی که شما خریده بودید...

با عرض سلام خدمت پرنسس کافه ،فرمایش شما متین ،اتفاقا در بیشتر موارد ذکر شده با شما موافق هستم ،لاکن  منظور از بیان مطلب به هیچ عنوان تبلیغ این دوفیلم نبوده و نیست بلکه اشاره به ناپایبندی به اخلاق حرفه ای توسط عواملی است که خود داعیه دار پایبندی به اخلاق اجتماعی هستند کسانی که شعار اخلاق مداری واخلاق سازی اجتماعی را بظاهر سرلوحه ی  امور خود قرار داده در عمل  تعهد اخلاقی و وجدان کاری  را بسادگی زیر پا میگذارند ،بدون اجازه داشته های دیگران را چپاول و در امری مشابه که خود مورد غارت قرار میگیرند سعه صدر را از کف بنهاده دم از  حق و حقوق شرعی وقطعی خود میزنند (البته غرض حمایت از بی اخلاقی گروه دوم نیست)،لذا از شما دوست عزیز و سایر دوستان تقاضا دارم با ارجاع مجدد به مطالبی که لینک گردیده و مطابقت آن با فحوای کلام شاعر نامی ایران زمین مولانا ، کلاه خویش را قاضی نمایند.

و هوالقاضی...




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - آناکین اسکای واکر - ۱۳۹۶/۲/۳ عصر ۱۲:۵۳

شکواییه بانو " پرنسس آنا " برای بسیاری از کسانی که آنرا خواندند، فارغ از اینکه آنرا لایک کردند یا نه، مانند دمل چرکینی بود که سرانجام برای هر کسی سر باز می کند.

در ابتدا این را بگویم که برای تک تک سلیقه هایی که در این کافه جمع شده اند، احترام قایل هستم. بنابراین این نوشته، نه نقد سلیقه فرد یا افرادی به خصوص، بلکه فقط بیان افکار است.

فارغ از فیلم هایی نوستالژیکی که در زمان کودکی از تلوزیون تماشا کرده ام و حالا عطش یافتن و دیدن دوباره آنها بلای شیرینی شده و به جانم افتاده اند، مدت طولانیست که فیلم می بینم ولی خودم را اصلا حرفه ای این کار نمی دانم.

دوستی دارم که زمانی شغل جالبی داشت، به گفته خودش " ضربدر زن ویدیو کلوپ " بود! همان شغلی که " رضا شفیعی جم " در نقش " هژیر " در سریال طنز " این چند نفر " داشت. شبی که در ویدیو کلوپ او بودم فردی میانسال آمد و سوالی پرسید : آقا فیلم " آخرین قطار گان هیل " رو هم داری ؟

دوستم جواب داد " نه! الان نداریمش. اون فرد گفت: من اون فیلم رو تو سینما دیدم، سینما اسکوپ! چه فیلمی بود آقا ! من از اون موقع به این ور سینما نرفتم!

بعد از اینکه اون فرد ویدیو کلوپ را ترک کرد، دوست من رو به من گفت : این آدم رو دیدی ؟ این آدم سینما براش همون موقع تموم شده دیگه! ...

بله سینمای کلاسیک به 100 دلیل جذاب و دوست داشتنی است ولی آیا با پایان دوران سینمای کلاسیک، سینما نیز تمام می شود؟ فکر نمی کنم پاسخ منصفانه به این سوال مثبت باشد.

از طرف دیگر سرگرم کردن مخاطب فقط یکی از کارکردهای سینماست. این که ما پس از کار روزانه و انجام همه امور زندگی، شب هنگام دوست داریم فیلمی را تماشا کنیم که حالمان را خوش کند، ذهنیت مشترک بین ما و افراد بسیار دیگریست، ولی واقعیت این است که بعضی فیلم ها ساخته می شوند تا ما را به فکر فرو ببرند، حال ما را بد کنند! بعضی فیلم ها ساخته می شوند تا تلخی زیادی را به کام ما بریزند واقعیتی را مانند سیلی به صورت  ما بزنند و عذرخواهی هم نکنند!

زمانی در سینما رسم بر این بود که نقش منفی در پایان فیلم به هر صورتی باید به سزای اعمال ننگینش می رسید، ولی بعد از مدت زمانی، که کوتاه هم نبود کارگردانانی این شجاعت را پیدا کردند تا رویه را تغییر دهند، زیرا واقعیت اینست که چنگال عدالت هر چند تیز است ولی هر گناهکاری را به دام نمی اندازد. برای نمونه می توانم فیلم " جایی برای پیرمردها نیست " به انگلیسی " No Country For Old Men " را  مثال بزنم. شخصیت پردازی نقش منفی این فیلم آنقدر لج درآر است که خدا می داند و در پایان نیز مجازات نمی شود.

مثالی دیگر، موجودی! به نام " دیوید کراننبرگ " در این دنیا زیست! می کند که با دیدن بعضی از فیلم هایش ممکن است به فروش تلویزیون خود در سایت شیپور اقدام کنید! ولی همین کارگردان در فستیوال کن جایزه یک عمر دستاورد هنری می گیرد.

واقعیت این است که سینما فقط التماس های اسکارلت اوهارا به اشلی نیست. فقط حسرت ازدواج نکرده " دینی " با " باد " در شکوه علفزار نیست و فقط شمشیر نوری آناکین اسکای واکر هم نیست.

سینما ابزاری ست برای درآمد زایی کمپانی های فیلم سازی، کارخانه ایست برای شکل دادن به شخصیت مخاطب، وسیله ایست برای توجیح اشغال یک کشور، راهیست موثر برای تبلیغ دین و مذهب و ... سینما را نمی شود در یک خط تعریف کرد. سینما لطیف، خشن، زیبا، زشت، صادق و دروغگو و خیلی مفاهیم دیگر است که خود بهتر می توانید نام ببرید.

" مصطفی عقاد " کارگردان سوری الاصل سینمای آمریکا، که دو فیلم بلند " پیغام " که در ایران به نام " محمد رسول الله ( ص ) " به نمایش درآمد و فیلم " شیر صحرا " که در ایران با نام " عمر مختار " پخش شد،را کارگردانی کرد، به دلایلی مجبور به پذیرش حمایت مالی از سوی " معمر قذافی " حاکم سابق لیبی، شد. او در بخشی از خاطراتش نقل می کند : زمانی که در هواپیما در کنار قذافی  نشسته بودم به من گفت : من هزینه ساخت 2 تا 3 فیلم را سالیانه از فروش نفت در بودجه کشورم وارد می کنم و تو آنها را بساز. من در پاسخ گفتم : ساخت فقط یک فیلم خوب در سال آسان نیست چه برسد به 2 یا 3 فیلم. سپس قذافی به من گفت می دانم ولی تو نیز بدان که سینما قوی است، قدرت سینما حتی از تانک نیز قوی تر است !

همین کارگردان درباره ساخت فیلم " شیر صحرا " که به زندگی " عمر مختار " مبارز معروف لیبیایی که بر علیه استعمار ایتالیای فاشیستی جنگید، می گوید : هیچ مشکلی از نظر بازسازی آن دوران نداشتیم زیرا " موسیلینی " عادت داشت از همه کارها و اقداماتش فیلم تهیه کند. او به خوبی به قدرت سینما در سیاست و کشور گشایی واقف بود.

سینما شما و من را به بازی می گیرد، حداقل کاری که می توانیم انجام دهیم اینست که با انتخاب فیلم مناسب، خوب بازی کنیم.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - پرنسس آنا - ۱۳۹۶/۲/۴ صبح ۱۲:۴۴

جناب آناکین اسکای واکر نظرتون (بیان افکار) برای من کاملا قابل احترام و با ارزش هست.

نیرو همراهتون باشه::ok:




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - شارینگهام - ۱۳۹۶/۲/۵ عصر ۰۲:۴۹

سلام رفقا

حال و احوال شما ؟

می بینم که سردر کافه،تصویر جدیدی به نمایش در آمده...{#smilies.blush}

خوب،ممکن است شخصیت هایش را معرفی کنید.

یک وقت فکر نکنید که هیچ کس را نشناختم !

از چپ: مارلون براندو ، کری گرانت ، الیزابت تیلور ،...

سایرین؟




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - پرنسس آنا - ۱۳۹۶/۲/۵ عصر ۰۳:۵۹

سلام جناب شارینگهام

اتفاقا چقدر خوبه که سر در کافه هر چند وقت یکبار عوض میشه. تنوع خوبی ایجاد میکنه.

اوا گاردنر، فکر میکنم جک لمونidont، کلارک گیبل، کلودت کولبرت

از همه این بازیگران پست های خوبی ارسال شده.

امروز هم تولد آل پاچینو  هست:rolleyes:




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - شارینگهام - ۱۳۹۶/۲/۲۱ عصر ۱۱:۱۸

سلام دوستان

خوش آمدید... امروز  44ساله شدم. یک وقت ، فکر نکنید که دچار خودشیفتگی شدم ...!{#smilies.undecided}نه، اصلا".فقط خواستم با تشریف فرمایی خود ، محفل این حقیر را منور کنید.

این هم کیک تولدی که بچه های چارمینگ مالی برام زحمت کشیدند و از شیرینی فروشی جزیره ی بغل آوردند .{#smilies.tongue}

{#smilies.angel}

راستی،بچه های کشتی ، آلبوم شیرینی فروشی رو هم کش رفته بودند!{#smilies.biggrin}

وقتی آلبوم رو ورق می زدم، به نمونه های جالبی از کیک تولد و یادبود برخوردم.کیک های زیبایی که دیدنش برای شما هم خالی از لطف نیست. شاید شما هم دوست داشته باشید از این طرح و نمونه ها کیک سفارش بدید.ملاحظه بفرمایید:

مناسب برای جشن سالگرد کافه کلاسیک

و  شاید هم تولد کلاسیک و سروان رنو!

مستر گالوم رویت بفرمایند:

برای دوست گرامی جیمز باند

نظرت چیه  دون دیه گو...؟

و همینطور دوست باذوق و با سلیقه ی ما بتمن.از این کیک ها نمی خوای؟

و این هم نمونه های متنوع دیگر...

 و این:

ن:

 و این هم نمونه ای برای  پدرخوانده:

ولی این رو کجای دل صاحبش بذارم؟بیچاره صاحب اسبه!{#smilies.confused}

و...

این هم نمونه های کارتونی:

این هم تقدیم به اسکارلت اهارا... امیدوارم با رت باتلر ببریدش.{#smilies.wink}

خوب، دوستان ... امیدوارم که بهتون خوش گذشته باشد.

ممنون که تشریف آوردید.{#smilies.blush}

وقت شما بخیر و شادی{#smilies.smile}




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۶/۲/۲۸ عصر ۱۱:۴۴

تست هوش

در اینکه کاربران کافه از باهوش ترین افراد هستند شکی نیست.

حالا زیاد به خود مغرور نشوید.  این معما را حل کنید و فقط عدد را اعلام کنید.

تحلیل و دلایل خود را بعد از گذاشتن جواب حل شده و اعلام پایان مسابقه می توانید بگذارید.

توجه: به جزئیات تصویر و شکل ها بیشتر دقت کنید




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سگارو - ۱۳۹۶/۲/۲۹ صبح ۰۷:۳۷

19




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - آناکین اسکای واکر - ۱۳۹۶/۲/۲۹ صبح ۰۹:۲۷

البته " سروان رنوی " عزیز به عدد 88 به دلیل همخوانی با کالیبر پدافند رایش علاقه بیشتری دارند ولی عدد 38 منطقی تر به نظر می رسد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - شارینگهام - ۱۳۹۶/۲/۲۹ صبح ۱۱:۳۷

جواب:

19




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - مراد بیگ - ۱۳۹۶/۲/۲۹ عصر ۰۳:۵۸

 با سلام خدمت دوستان

البته جواب منطقی 38 هست ،ولی در این روز بخصوص رای من نیز به گمشده هایمان در 88 میباشد...




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۶/۲/۲۹ عصر ۰۶:۰۵

فعلا تا شنبه صبر کنید تا بقیه دوستان هم نظر دهند. بعد جواب را اعلام می کنیم.

:cheshmak:




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - دون دیه‌گو دلاوگا - ۱۳۹۶/۲/۲۹ عصر ۱۱:۳۳

15+15+15

4+4+15

4+3+3

15 ضربدر 4 + 4 +3

67




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - ال سید - ۱۳۹۶/۲/۳۰ صبح ۱۲:۰۷

(۱۳۹۶/۲/۲۸ عصر ۱۱:۴۴)سروان رنو نوشته شده:  

تست هوش

در اینکه کاربران کافه از باهوش ترین افراد هستند شکی نیست.

حالا زیاد به خود مغرور نشوید.  این معما را حل کنید و فقط عدد را اعلام کنید.

تحلیل و دلایل خود را بعد از گذاشتن جواب حل شده و اعلام پایان مسابقه می توانید بگذارید.

توجه: به جزئیات تصویر و شکل ها بیشتر دقت کنید

38=11*2+3+3




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۶/۲/۳۱ صبح ۰۸:۳۲

درود بر همه تیزهوشان کافه ,

جواب معما 38 است و البته می تواند 88 هم باشد.

اگر اول ضرب را محاسبه کنیم ( آنطور که در قوانین ریاضی آمده است ) جواب 38 به دست می آید.

اما اگر اول جمع ها را حساب کنیم و در آخر کار ضرب را محاسبه کنیم عدد 88 به دست می آید .

جزئیات را برخی از دوستان گفتند: تغییر عقربه ساعت , تعداد موزها , و تعداد ضلع های چند وجهی نکاتی بودند که باید در نظر گرفته می شدند.





RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - منصور - ۱۳۹۶/۲/۳۱ عصر ۰۱:۲۰

الف)درحالت ساده و توجه به کلیت شکلها:

ردیف اول : سه عدد مشابه که جمع آن 45 بشود آن عدد 15 است (چند ضلی = 15)

ردیف دوم : دو عدد مشابه بعلاوه 15 که بشود 23.  پس : 23=15+4+4 ( موز = 4)

ردیف سوم : دو عدد مشابه بعلاوه 4 که بشود 10 . پس : 10=3+3+4 (ساعت=3)

ردیف چهارم : چندضلعی*موز+موز+ساعت ( 15*4+4+3) که میشود 67

دقت شود فقط 4 در 15 ضرب شده است و حاصل با اعداد قبلی یعنی 4 و 3 جمع میشود.

(این درحالتیست که به عقربه های ساعت و تعداد موزها و چندضلعیهای داخل هم دقت نکنیم)

ب) درحالت توجه کامل به جزئیات

اگر آنها را هم مورد توجه قرار دهیم جواب همانیست که رنوی عزیز و ال سید گرامی و برخی دیگر از دوستان گفتند




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - آناکین اسکای واکر - ۱۳۹۶/۳/۱ عصر ۰۹:۰۲

خسته نباشید به همه دوستان عزیزم در کافه

مجله دانستنیها معرف حضور بسیاری از دوستان این کافه هست. سالها پیش، در یکی از شماره های این مجله دوست داشتنی در سال 1364- اگر اشتباه نکنم - مطلبی درباره مبحث " تمهیدات سینمایی " یا " جلوه های ویژه سینمایی " به چاپ رسیده بود. نویسنده، در ابتدای مطلب به نکته ای اشاره کرده بود که آن زمان پی به کنه آن نبردم ولی سالها بعد متوجه درستی حرف نویسنده شدم.

نویسنده عنوان کرده بود که بسیاری از دست اندرکاران سینما، معتقدند که نباید تماشاگر را به پشت دوربین برد و نکات و فنون ساخت فیلم ها، به خصوص فیلم های ژانر " علمی و تخیلی " را به او نشان داد و او را از این نکات آگاه ساخت. دلیل آن نیز ساده بود : با دانستن این نکات، عظمت این گونه فیلم ها و صحنه ها در چشم بیننده کم رنگ می شود.

سینما یک جادوست، همه ما را جادو کرده است، هر کسی را به نوعی. یکی را با رمانتیسم، یکی را با واقع گرایی و دیگری را شاید با تکنولوژی پیشرفته. یکی از ویژگی های جادو اینست که می دانیم واقعیت ندارد - منظور اصل وجودی آن نیست - ولی اثر آن را جدی می گیریم. سینما نیز همین است. می دانیم تعدادی هنر پیشه پول گرفته اند، متنی را از حفظ کرده اند و جلوی دوربین هنرنمایی کرده اند و پس از پایان فیلمبرداری به خانه هایشان رفته اند. می دانیم بارها فیلم برداری متوقف شده و دوباره از سر گرفته شده است، ولی آنقدر محو این جادو می شویم که این دانسته ها را نادیده می گیریم.

دوست نداریم بپذیریم اشک های " اسکارلت " برای " اشلی " فقط یک سناریو بوده است، باور داریم که آن عشق هنوز هم در عمق وجود او هست. هر بار که دکمه Play را می زنیم همه چیز دوباره برایمان زنده می شود. می دانیم شاید هیچ کوسه ای از نظر اندازه به پای کوسه فیلم " آرواره ها "  نمی رسد، می دانیم آن را با لاتکس ساخته اند ولی هنوز می خواهیم باور کنیم که : به قایق بزرگتری احتیاج داریم. می دانیم پرده آبی یا سبز چیست ولی هنوز " بیگانه " رایدلی اسکات برایمان واقعیست، وحشت " ریپلی " را نفس به نفس باور داریم.

گاهی دوستان تصاویری از پشت صحنه بعضی از فیلم ها و سریال ها به اشتراک می گذارند و گاهی در تلوزیون پشت صحنه بعضی از فیلم ها را به تصویر می کشند ولی صادقانه بگویم، هیچ کدام را نگاه نمی کنم. سینما برایم مهمتر از آنست که بخواهم بدانم پشت دوربین چه می گذرد.

سینما جادویست که هرگز نمی خواهم باطل شود.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - آناکین اسکای واکر - ۱۳۹۶/۳/۲ عصر ۱۰:۵۶

کودک بودم، روزی خانواده ای به محله ما نقل مکان کردند که رنگ پوستشان تیره تر از سایر اهالی بود، ولی دلشان آنقدر بزرگ و قلبشان آنقدر مهربان که در اندک زمانی در دل همه جا گرفتند. اهل تهران نبودند، در آن ساکن شدند ولی دلشان جای دیگر بود. خانه شان جای دیگر بود.

پسری داشتند که نگذاشتیم غم غربت را حس کند، شد دوست خوب ما. هنوز بعد از 35 سال انگار که دیروز بود. یک روز بعد از ظهر، قوطی اسپری را برداشت و با هیجان بر روی دیوار خانه شان نوشت :

61/3/3، خرمشهر آزاد شد.

به احترام زجر هایی که هموطنان عزیزم در خوزستان کشیدند و جوان هایی که برای آزادی خرمشهر از جان خود گذشتند ...

یاد باد آن روزگاران یاد باد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۶/۳/۱۰ صبح ۱۲:۲۵

باز غیبت کوتاه مدت ما باعث شد  متفقین کوردل جنگ روانی را آغاز کنند..

داستان این بود که دو شب پیش دوست عزیزم ابوعمر القنبلانی در تلگرام پیام داد که اوضاع دوست  مشترکمان شیخ هاینریش ( حفظ الله ریشـه)  وخیم است. ما نیز درنگ را جایز ندانسته سریعا عازم موصل شدیم. بعد از ورود به شهر اوضاع را بررسی کردیم و دیدیم که ای داد بی داد. کار از کار گذشته و اگر حضرت سلیمان با عصایش هم بیاید دیگر کاری از کسی ساخته نیست. پس تا فرصت بود دوباره سوار هواپیما شدیم و برگشتیم. سر راه بشار جان که از سفر ما اطلاع پیدا کرده بود توسطط واتس آپ پیام فرستاد که مدت هاست سروان را ندیده ام و بگویید سروان به دیدن ما بیاید. البته ما بعد از فوت جانگداز معمر قذافی کمتر به بشار جان سر می زنیم چون بلاد شام ما را به یاد  جماهیر عربی قذافی می اندازد . ashk

خلاصه در دمشق خدمت بشار و اسما خانم بودیم که خبر آمد در کافه حکومت نظامی شده و جمعی از کاربران قصد کودتا دارند. پیشوا هم در برلین نبودند و همراه با اوا براون به ویلای برشسگادن رفته بودند. در این شرایط خطرناک ما سوار بر یک هواپیمای فوکه ولف 190 که قبلا پیشوا به بشار هدیه کرده بود شدیم و با سرعت تمام به سمت کافه حرکت کردیم.  در راه چند هواپیمای گشتی اسپیت فایر متفقین را نیز سرنگون ساختیم. امشب که به کافه رسیدیم دیدیم که ملت همیشه در صحنه رایش , چنان مشت محکمی به دهان متفقین زده اند که دست خودشان نیز ورم کرده است.

خلاصه کمی پماد به دست آنها مالیدیم و اینک در خدمت شما هستیم تا چه پیش آید. تمام.




سروان رنو و سوزوکی سی جی 135 - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۶/۳/۱۰ صبح ۰۹:۱۵

نزدیکی های اقامتگاه سروان بودیم. دیروقتی است که به همراهی دوستان در پی صلحی مشترک میان آشنایان قدیمی راهی شهرهای مختلف می شوم و حالا قرار بود در تالار تشریفات شاپور با حضور افتخاری والرین و مهرداد بزرگ اولین جلسه گردهم آیی مشترک را برگزار کنیم.

قرار شد سروان را در پارک کنار پایانه مسافربری ببینیم اما چون نخستین دیدار بود تصمیم گرفتم در روبروی پارک بایستم و ورود سروان را ارزیابی کنم.

به راستی سروان کیست؟

پیرمردی شکسته و فرتوت از جنگ های جهانی یا جوانی جاهل که سودای نام دارد؟

در همین اندیشه ها بودم که میان سالی مرتب و با کت و شلوار وارد پارک شد. نه! این نیست.

خانمی با کالسکه بچه از کنار پارک گذشت. خانم! نکند ماموریت غیر ممکن است؟ الان نقاب می گشاید و ...

صدای ترتر و قرقر موتور دنده ای که بی شباهت به سوپاپ خراب اسپید نبود توجهم را جلب کرد. برگشتم. کوهی از دود و یک وسیله که معلوم بود در روزگارانی دور موتور سوزوکی بوده سررسید. از میان دود نخراشیده جوانی لات و سبیل از بناگوش دررفته هویدا شد. دود از کله ام پرید. نکند؟

یکصد و هشتاد درجه در شعاع دوازده متر خلاف خیابان چرخید و از کنار من گذشت و بی توجه به بوق ماشین‌ها که کم از فحش نبود با سر توی پارک رفت. کنار دیوار سنگی همچون آل درازی از موتور پیاده شد و با دستهای پر چرک و کثافتش توی اعماق جیبهایش را جستجو کرد و پنداری با خودش دعوا دارد داد زد:  "دِ کجایی لامصب!!!" و این لامصب چیزی جز یک گوش زهوار دررفته نوکیا یازده دوصفر نبود.

با پس گردنی جوانی را که روی نیمکت نشسته بود بلند کرد و به جای نیمکت روی میز نشست و پاهایش را روی نیمکت هوار کرد و با انگشت شست شروع به شماره گیری کرد. کم مانده بود دوبار گوشی را به دیوار بکوبد که بالاخره تماس برقرار شد.

همراه من زنگ زد. وحشت سراپای وجودم را گرفت. روز D-Day هم اینقدر نترسیده بودم. به گوشی نگاه کردم. بله شماره سروان بود!

همان طور که روی میز نیم خیز می شد پایش را از روی نیمکت برداشت و برگشت. هیولایی بود! موهای فرفری آشفته، سبیلی که از توی دماغ شُره کرده بود و پهن شده بود و بنگاه تا بناگوش اوج گرفته بود. چشم ها کاسه خون! هیکلی نامیزون و رد به رد اثر چاقو و پنجه بکس روی بازوهای لختش و خالکوبی زشتی که عرض سینه اش را در نوردیده بود "سطان غم مادر" و بعد وحشت دو چندان شد. مثل دولول ضدهوایی مردمک چشم هایش صاف به سمت من شلیک شد و هوارش بلند شد که: "دِ وردار دیگه لامصب!"

از ترس گوشی را برداشتم و دکمه پاسخ را زدم و هنوز گوشی را به گوشم نزدیک نکرده بودم که فریاد انکرالاصواتش بلند شد: " بی شرف! نگفتم قرار دم پارک. بیام قیمه قیمه ات کنم بندازم جلو سگها، مش غلامو سرکار می گذاری! ... باشم اگه نفست رو نبرم!!! ...."

مثل ریگ فحش های بی ناموسی می داد.

صدای گوشی اما پیام مهربان سروان بود:

-" درود کاپیتان. ببخش! پیگیر بساط صبحانه بودم. کمی دیر شد. الان می رسم."

سروان که رسید نفسی به راحتی کشیدم.

نه، خودش بود! همان دشمن دانا. همان انسان شریف و بزرگواری که همه‌ی ما هم‌کافه ای ها در خاطر آفریده ایم و لحظه لحظه حضورمان را با آن شخصیت هم‌ذات پنداری کرده ایم. هم‌ذات پنداری با سروان رنو، با کاپیتان اسکای، با ال سید، با منصور، با ... که حالا بخشی از وجود ما شده اند، بخشی از زندگی ما.

به راستی در این دنیای پر آشوب و پر هرج و مرج، این بزرگان سینما بوده اند که شخصیت حقیقی ما را شکل داده اند. من وقتی لورنس عربستان را می بینم یا بن هور یا ال سید، ... بخشی از خودم را می بینم، بخشی از هویتی که به جای تلخی های دنیای بیرون در روشنی های اندیشه های سینماگران شکل گرفته و بسیار زیباست.

سروان بزرگوار، این دیداربرای من یک دنیا معنا داشت. هرگز جرات نکردم با دوربین از تو عکس بگیرم. تو همانی، همان کلود رینز که جلوی کافه نشسته و غرق گفتگو با ریک است. همان که مشتاق دوستی است، آغاز یک دوستی زیبا که حتی برای آن می توان از کار و زندگی مرفه گذشت. و این معنای زندگی است. دوستی، گفتگو، شادی، لبخند، غصه‌ی باختن‌ها را نخوردن و همیشه، همیشه غرق در رویاها بودن! و پایانی شاد برای یک زندگی خوش " انگار که نیستی، چو هستی خوش باش!"

سروان عزیز، سپاس ... و سال‌ مرگت مبارک!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - شارینگهام - ۱۳۹۶/۳/۱۱ صبح ۰۱:۳۱

سلام یاران شب زنده دار:cheshmak:

به واسطه ی جستجو برای دوبله ی فیلمی خارجی(اسمش محفوظ است فعلا")taeed

به سایت دانش نامه ی دوبله راه یافتم

http://cinemaclassic.ir/Thread-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AF%D9%88%D8%A8%D9%84%D9%87-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%DB%8C%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D8%B3%DB%8C%DA%A9-%D8%AE%D8%A7%D8%B1%D8%AC%DB%8C-%D8%AA%D8%A7-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D9%87%D9%87-%D9%87%D9%81%D8%AA%D8%A7%D8%AF

سپس دیدم که یکی از دوستان ما هم در این سایت سمت کارشناسی دوبله را بر عهده دارند.

جناب زینال بندری::ok:

و چند دوست دیگر...

واقعا" که سایت خوبی است البته نه به خوبی سایت ما:eee43

آنجا هم نسخه ی قابل چاپ از مطالبشان دارند.خواستم همه ی صفحات فیلم های خارجی را به نسخه ی قابل چاپ تبدیل کنم که نشد.یعنی فقط یک صفحه را تبدیل کرد.کسی از دوستان می داند که امکان چاپ کل صفحات وجود دارد یا خیر؟idont




RE: سروان رنو و سوزوکی سی جی 135 - سروان رنو - ۱۳۹۶/۳/۱۱ صبح ۰۹:۲۸

(۱۳۹۶/۳/۱۰ صبح ۰۹:۱۵)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

... وحشت سراپای وجودم را گرفت. روز D-Day هم اینقدر نترسیده بودم. ..

khhnddh

من تایید می کنم . اثرات شوک هنوز در چهره کاپیتان هویدا بود taeed

و البته  آن فرد یک نیروی شناسایی بود که برای بررسی محیط پیرامون کاپیتان ( به عنوان یکی از سران متفقین) فرستاده بودیم تا هم اوضاع را بسنجد و هم رعب و وحشت در دل دشمنان رایش بیندازد. :cheshmak:

عجیب است کاپیتان از خط چاقوهایی که بر چهره آن فرد بود او را نشناخت. این نشان می دهد که بچه های واحد گریم تیم کماندویی اتو اسکورزینی چقدر متبحر هستند . [تصویر: acigar.gif]




RE: سروان رنو و لو دادن اتو اسکورزینی - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۶/۳/۱۲ عصر ۰۸:۴۷

[/quote]

عجیب است کاپیتان از خط چاقوهایی که بر چهره آن فرد بود او را نشناخت. این نشان می دهد که بچه های واحد گریم تیم کماندویی اتو اسکورزینی چقدر متبحر هستند .

[/quote]

سپاس سروان!!! taeed

با طرح نقشه در نقشه توانستیم خطرناک ترین مرد اروپا را که عامل اصلی عملیات برون مرزی به ویژه نجات موسیلینی بود دستگیر کنیم. سروان به راحتی مکان این موجود خطرناک را لو داد و ما هم او را دستگیر کرده و ریش و سبیلش را تراشیدیم. حالا سروان دوباره باید جواب هیتلر را به خاطر این خرابکاری بدهد.zzzz:

اتو اسکورزینی هم اکنون در اختیار دادگاه نورنبرگ قرار گرفته و در زندان است.

البته با توجه به شجاعت ها و سوابق جنگی و غیر جنایتکارانه اش خود من در دادگاه به نفع او شهادت دادم و با وجود این که می خواستند به خاطر عملیات برون مرزی و پوشیدن لباس متفقین به ویژه در عملیات گریفین او را به اعدام محکوم کنند من شواهدی بردم و نشان دادم که ما هم چنین عملیات هایی در خاک دشمن داشته ایم و چون شخصا او را دستگیر کرده بودم درخواست بخشش من پذیرفته شد.

حالا بازوی اصلی هیتلر در خرابکاری قطع شده و پیش وا یک قدم به سوی نابودی نزدیک تر شده است و این بهترین هدیه و سوغات سفر سروان بود هر چند که به قیمت اعتبارش تمام خواهد شد.

از عجایب روزگار این که همین بلا را سر لورنس عربستان آوردیم. زمانی که به صورت مخفیانه با ایران آمده بود و تلاش می کرد تا این سرزمین پرگهر را تجزیه کند. توصیه می کنم این کتاب شیرین، خواندنی و عجیب را که شرح دستگیری و فرار لورنس از ایران است و به زبان داستانی و بسیار دلنشین به دست نصراله شیفته نوشته شده را بخوانید: "سه مرد عجیب"

سروان یک، هیچ به نفع متفقین... ::ok:




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۶/۳/۱۳ عصر ۰۶:۴۲

متفقين و سران شان عجب خيالات خامي دارند.

امشب به اتفاق رايش مارشال گورينگ در تهران فرود خواهيم آمد.

لشكر زرهي ژنرال گودريان از قزوين گذشته و در نزديكي تهران است.

نيروي وافن اس اس هم به دليل ترافيك جاده هاي چالوس و هراز از راه كوه دماوند در حال نزديك شدن است.

ژنرال رومل - روباه صحرا- با قواي "افريكن كورپس" از راه كوير و درياچه نمك نزديك مي شوند.

پيشوا ( حفظ الله عملياته ) همراه با ژنرال مانشتاين  در  مقر "لانه گرگ " از دور اوضاع را كاملا زير نظر دارند.

فردا نه تنها اتو اسكورزيني را آزاد خواهيم كرد بلكه سران متفقين را كه در تهران جلسه تشكيل داده اند به اسارت خواهيم برد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۶/۳/۱۴ عصر ۱۰:۴۸

(۱۳۹۶/۳/۱۳ عصر ۰۶:۴۲)سروان رنو نوشته شده:  

متفقين و سران شان عجب خيالات خامي دارند.

امشب ...

فردا ...

این کار را رفیق شما می خواست انجام دهد که دستگیر شد.

امشب ... فردا ... ، فواره چون بلند شود سرنگون شود!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۶/۳/۱۵ صبح ۰۸:۲۷

(۱۳۹۶/۳/۱۴ عصر ۱۰:۴۸)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

(۱۳۹۶/۳/۱۳ عصر ۰۶:۴۲)سروان رنو نوشته شده:  

متفقين و سران شان عجب خيالات خامي دارند.

امشب ...

فردا ...

این کار را رفیق شما می خواست انجام دهد که دستگیر شد.

امشب ... فردا ... ، فواره چون بلند شود سرنگون شود!

نخير كاپيتان ،

ما واقعا به تهران آمديم و هم اكنون شهر در زير چكمه هاي ورماخت است.

امروز صبح هم در پارك قيطريه همراه پيشوا قدم زديم. هواي مطبوعي دارد.

پيشوا فرمودند اگر مي دانستم تهران چنين پارك هايي دارد زودتر آن را مي گرفتم.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۶/۳/۳۰ عصر ۰۴:۲۴

در محضر  ملکه جودا و اکبر ...

چندی پیش به رسم سالهای پیش , برای فرار از دست گرما به ییلاق رفتیم تا از هوای خنک آنجا بهره مند گردیم.

البته منطقه ییلاقی مورد نظر به خوبی ویلای برشسگادن پیشوا نیست اما ملک یکی از دوستان و اقوام است که در منطقه ای کوهستانی و به دور از امکانات اینترنت و حتی موبایل قرار دارد و  تنها برق خورشیدی دارد. در آنجا تنها امکان ارتباط با دنیای بیرون گیرنده ماهواره است. خلاصه مکان دنج و بسیار خوبی است و آشنایان در فصل گرما حتما چند بار به آنجا سر می زنند. مدتی که آنجا بودیم طبیعتا بایستی به سلیقه میزبان در انتخاب کانال های ماهواره تمکین می کردیم و اکثریت جمع هم طرفدار یک سریال از شبکه GEM بودند به نام ملکه جودا و اکبر ...

نصیب گرگ بیابان نکند !   ..... قربان سریال های ترکیه ای ...:ccco

نمی دانستم اینقدر سطح سلیقه ملت افت کرده که چنین چیزهایی را هم تماشا می کنند.

اکبر یک شاه هندی است که صبح تا شب سرگرم مشکلات حرمسرایش است و کاش حداقل مثل حرمسرای سلطان سلیمان در حریم سلطان کمی چاشنی هیجان و درام و  تاریخ با آن قاطی کرده بودند. جالب اینکه در ابتدای سریال گفته می شد که داستان این سریال واقعی است ! خب بعید هم نیست. حتما با وجود همچین شاهان مقتدری بوده  که چند هزار انگلیسی توانستند هندوستان را با آن جمعیت  , به راحتی بگیرند. باز صد رحمت به شاهان قاجار خودمان که هر از چند روز حداقل از حرمسرا بیرون می آمدند و به اوضاع تهران سرک می کشیدند.

خلاصه اینکه بعد از این ماجرا به این نتیجه رسیدیم که هر گاه بخواهیم هر یک از اعضای کافه را شکنجه دهیم بهتر است دست و پایش را ببندیم و صبح تا شب این سریال را برایش پخش کنیم. مطمئنا بعد از 24 ساعت به همه گناه های کرده و نکرده اش اعتراف خواهد کرد.:cheshmak:




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۶/۵/۲۹ عصر ۱۱:۳۴

".... امان امان از دست مرد و زن و عوام‌الناس،‌ حقيقت غلط كرديم اعلان سفر فرنگ كرديم، روز سه‌شنبه هشتم شعبان است و ما باز گرفتار و مشغول.... ناهار را رفتيم بالاخانه سردر شمس‌العماره خورديم، بعد آمديم پائين دور درياچه .... مثل ملخ‌ آدم ايستاده است، از همه قسم و همه جنس ؛ دو تا چادر هم برپا بود معلوم شد معير آورده است ؛ دو تا چادر فرنگي كتان بسيار قشنگي است با يك قايق كوچك سفري كه مسافرين فرنگي براي حمل و نقل به سهولت همراه برمي‌دارند و در رودخانه‌ها سوار كرده روي آب مي‌اندازند چيز خوب قشنگي است...!

اين اوضاعي كه براي رفتن فرنگ ما فراهم آمده بود در حقيقت نمي‌توان نوشت، از بس از بيرون و اندرون كار سرِ ما ريخته بود هر كس را نگاه مي‌‌كردي يك جور عرض داشت. هر گوشه مي‌رفتيم يكي عريضه مي‌داد يكي عرض مي‌كرد يكي چرند مي‌گفت، يكي انعام مي‌خواست، ديگر آدم ذله مي‌شد، روزي سه هزار كاغذ و برات و فرمان صحه مي‌گذاشتيم امين السلطان بيچاره كه از بس كار داشت هيچ پيدا نمي‌‌شد گاهي هم كه مي‌آمد با صد من كاغذ ...!

از اين روزها يك روز بعد از اينكه سه هزار برات و فرمان صحه گذاشتيم رفتم جائي٭ . توي جائي نشسته بودم ديدم يكي صورتش را چسبانده به درِ جائي و داد مي‌زند و عرض مي‌كند كه من اينجا مي‌مانم و انعام مي‌خواهم وچه وچه .هي عرض مي‌كند. آمدم بيرون ديدم نايب برادر باشي است، ايستاده است. با مهدي‌خان فراش خلوت قلمدان آورده‌اند پشت جائي انعام مي‌خواهند، برات آنها را هم صحه گذاشتم، ديدم ديگر با اين وضع نمي‌شود ماند...!

اندرون هم كه مي‌رويم زنها مي‌‌ريزند سر آدم مي‌خواهند نعره بزنند يخه‌شان را پاره كنند و گريه كنند اما خودشان را نگاه مي‌دارند، براي روز دوازدهم همه وعده روز دوازدهم را به ما مي‌دهند، دخترهاي ما هم همه اندرون آمده بودند و وعده روز دوازدهم را مي‌دادند، خلاصه ديدم با اين اوضاع محال است بتوانيم بمانيم تا روز دوازدهم، خيال كردم روز دهم بي‌خبر دربرويم، هيچكس هم خبر نداشت به هيچكس بروز ندادم غير از امين‌السلطان  نهار گرم خبر كرديم سلطنت‌آباد و صبح روز پنجشنبه دهم از خواب برخاستيم همه زنها خواب بودند، هيچكس خبر نداشت، رخت پوشيدم رفتم... ! "

* جائی: منظور مستراح یا دستشویی است .

یک روز از خاطرات ناصرالدین شاه ( به قلم خودش )





RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۹۶/۶/۱۶ عصر ۰۷:۰۲

خب لازم نیست اینجا زیاد رسمی و خشک و جدی باشید.

بعضی دوستان در پیام خصوصی میگن که از بس مطالب کافه سطح بالاست می ترسند که چیزی بنویسند که مقبلو نیفتند !

نگران نباشید....

در قهوه خانه می توانید خیلی ساده و خودمانی بنویسید ... از خودتان .. تفکرهایتان و احساستان در زمان حال....

از وقتی احساس ها رفت در private های فیسبوک و اینستاگرام , آمار افسردگی  بالا رفته . :cheshmak:

و اما بعد ...


در روزگار قدیم , قهوه خانه  محلی مانند انجمن و forum بود , چیزی شبیه شبکه های اجتماعی در نوع ابتدایی خودش ... اخبار و تحلیل ها در این مکان ها تبادل می شد... بیشتر هم قشر بالای جامعه به آنجا می رفت و معجونی از طبقات مختلف در آنجا گرد هم می آمدند ... نوع شرقی کافه در غرب ...

اما امروزه قهوه خانه ها بیشتر پاتوق اقشار رده پایین یا اراذل و اوباش شده است و معمولا آدم حسابی پایش را به این مکان ها نمی گذارد. عجیب تر این است که با اینکه اسمش قهوه خانه است اما خبری از قهوه نیست و فقط چایی می دهند و قلیان !




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - شارینگهام - ۱۳۹۶/۶/۱۷ صبح ۰۱:۴۶

(۱۳۹۶/۶/۱۶ عصر ۰۷:۰۲)سروان رنو نوشته شده:  

خب لازم نیست اینجا زیاد رسمی و خشک و جدی باشید.

بعضی دوستان در پیام خصوصی میگن که از بس مطالب کافه سطح بالاست می ترسند که چیزی بنویسند که مقبول نیفتد !

نگران نباشید....

در قهوه خانه می توانید خیلی ساده و خودمانی بنویسید ... از خودتان .. تفکرهایتان و احساستان در زمان حال....

از وقتی احساس ها رفت در private های فیسبوک و اینستاگرام , آمار افسردگی  بالا رفته . :cheshmak:

و اما بعد ...

حالا که اینطوره،پس ما هم یه چشمه لاتی می آییم...

سام علیک!

چاکر از دم تا آخرتونم!

امشب حوصله م سر رفته بود،گفتم بیام کافه یه چیزی بندازم بالا...

 

پا تو کافه گذاشتم، رفتم  لای بچه ها...حاجی نصرت، رضا پونصد، علی فرصت، آره و اینا خیلی بودیم، کریم آقامون هم بود.

 کریم آب منگل ، از ما نه, ازاونا آره، که بریم دوا خوری. تو نمیری به موت قسم اصن ما تو نخش نبودیم، آره نه گاز دنده دم هتل کوهپایهٔ دربند اومدیم پایین، یکی چپ یکی راست یکی بالا یکی پایین عرق و آبجو جور شد رو تخت نشسته بودیم داشتیم می‌خوردیم. اولی رو رفتیم بالا، به سلامتی رفقا، لولِ لول شدیم، دومی رو رفتیم بالا به سلامتی جمع، پاتیل پاتیل شدیم؛ سومی رو اومدیم بریم بالا آشیخ علی

نامرد ساقی شد. گفت بریم بالا، مام رفتیم بالا. گفت به سلامتی میتی؛ تو نمیری به موت قسم خیلی تو لب شدم؛ این جیب نه اون جیب نه تو جیب ساعتی ضامن‌دار اومد بیرون رفتم اومدم دیدم کسی نیست همه خوابیدن، پریدم تو اوتول اومدم دمه کوچه مهران بغل این نُرقه فروشیه اومدم پایین دیدم یه سره هیکل میزونیه, این جوریه, زد بهم افتادم تو جوب، گفتم هته ته! گفتم اه! یکی گذاشت تو گوشم، گفتم نامرداش؛ دومی رو از اولی قایم‌تر زد، دستمو کردم تو جیبم که برمو بیام چشام باز کردم دیدم مریض‌خونه روسام. حالا ما به همه گفتیم زدیم، شمام بگین زده، آره،خوبیت نداره. واردی که!»

...

خلاصه. ..قیصرررررر رر!

کجایی که شارینگهامت رو کشتند!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - رابین‌هود - ۱۳۹۶/۶/۱۷ عصر ۰۴:۴۰

این پوستر زیبا تقدیم به علاقمندان فیلم کازابلانکا




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۹۶/۶/۱۸ عصر ۱۱:۴۴

عجب پوستر زیبایی دوست تازه وارد - رابین هود -گذاشتند... کیف کردیم . eeiikk

و اما بعد ...

دیشب به اتفاق پیشوا در ویلای برشسگادن در حال کباب کردن جوجه   بودیم که ناگهان پرنسس آنا در جعبه پیام خبر داد که فیلم برادران شیردل از شبکه نمایش در حال پخش است... سریع رفتیم روی شبکه نمایش و دیدیم بعله ...  اسکورپان شیردل ...:heart: با همان دوبله ماندگار ... کلی خاطرات زنده شد.:lovve:

جالب اینکه چون در سایت شبکه نمایش هنوز اطلاعات هفته قبل قرار داشت و سایت به روز رسانی نشده بود , کمتر کسی از قبل خبر داشت که قرار است این فیلم پخش شود.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - رابین‌هود - ۱۳۹۶/۶/۲۰ عصر ۱۲:۳۰

سریال قدیمی بادبانهای برافراشته خاطرتان هست؟ دهه شصت برای اولین بار پخش شد و اگر اشتباه نکنم دهه هفتاد بود که عصرهای جمعه و بعد از فیلم سینمایی بازپخش داشت. سریال هیجان انگیزی بود مخصوصا شخصیت صورت لختی. عصر جمعه که حوصله مان سر میرفت و فیلم سینمایی را هم دیده بودیم، دیدنش مزه میداد. البته اگر بزرگترها اجازه میدادند. چون به قولشان دیدن یک سریال بلافاصله بعد از فیلم سینمایی، باعث پررویی مان میشد!{#smilies.dodgy}

دو روزی است که شبکه تماشا این سریال را پخش میکند. امیدوارم از دیدنش لذت ببرید.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - رابین‌هود - ۱۳۹۶/۶/۲۱ صبح ۰۹:۴۱

صد و هفدهمین سالگرد سینمای ایران را خدمت همه سینما دوستان گرامی و اعضای محترم کافه کلاسیک تبریک عرض می کنم. با آرزوی رشد و بالندگی روز افزون سینمای ایران..

به این مناسبت کلیپی تقدیم میگردد

دانلود




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۹۶/۶/۲۵ صبح ۱۲:۰۴

جایتان خالی ...

امروز به اتفاق ریک و سرگرد اشتراسر رفته بودیم باغ دلگشا ...بعد از شنا و آب تنی مشغول سرخ کردن جوجه و قارچ بودیم که کیم جونگ اون روی تلگرام پیام داد... تعجب کردم  این پسر چقدر پر رو است ... چون یکبار که برایش کاری کرده بودیم  پورسانت ما را نداد و ما هم بعد از یک دعوای آتشین کلا قطع رابطه کرده بودیم ...

خلاصه در secret chat تلگرام کلی احوال پرسی کرده بود و از این استیکرهای قلب و عشقولانه فرستاده بود ...  گفتم حتما کارش باز جایی گیر کرده که به یاد ما افتاده ... اخبار را که چک کردم دیدم  بعــله... باز موشک پرانده و همه حتی دوستان سابق اش را ترسانده ...

اصلا این بچه از کوچکی به موشک پرانی علاقه داشت . یادم هست همان موقع هم بادبادک و موشک های کاغذی می ساخت و همراه با ترقه به خانه در و همسایه می انداخت و یک شهر از دست اش عاصی بودند ... همیشه هم  در راه مدرسه می گفت من یک روزی مثل هیتلر جنگ جهانی راه می اندازم که البته ما به لاف هایش می خندیدیم ....

حتی زمانی که بچه های همدوره ما عکس های آنچنانی دخترها را مخفیانه رد و بدل می کردند کیم جونگ عکس هیتلر و ناپلئون جمع می کرد...

کیم از همان زمان به بمب های بزرگ عشق می ورزید... یک بار تعداد زیادی از ترقه های بچه ها را  گرفت و مواد داخل آنها  در یک قوطی خالی شیرخشک خالی  کرد و بعد زیر یک تپه خاکی  گذاشت و منفجر کرد تا قارچ اتمی بسازد , اما فقط محله را پر از گرد و غبار کرد ...

حالا سالها گذشته و  اسباب بازی های اون , واقعی  شده ... بار قبل که شوهر عمه اش را در قفس سگ ها  انداخت من خوشم نیامد چون کاری کلیشه ای بود ... من توصیه کردم که  در هر کاری باید چاشنی هنر وجود داشته باشد... چه نقاشی چه گرفتن جان آدم ها ...

.. پیشوا که بعد از استالینگراد در لاک دفاعی فرو رفته , معمر قذافی  هم که رفیق فابریک ما بود الان زیر خروارها خاک آرمیده ... پس فعلا همه امید ما به کیم است  .... او آخرین سامورایی عصر ماست .

القصه... فردا صبح عازم پیونگ یانگ هستم تا ببینیم چه کار می توانیم برایش بکنیم.

سروان رنو - 25 ذوالحجه 1438




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۹۶/۷/۲ صبح ۱۲:۰۰

امروز اول مهر بود ...

از یک طرف فصل پاییز برگ ریز زیبا همراه باران های دلربا شروع خواهد شد  و از طرف دیگر آغاز مدرسه و درس و مشق است. خوشبختانه سالهاست که ما از این کابوس رها شده ایم. محیط مدرسه با اینکه خاطرات خوب زیادی برای ما به یادگار گذاشته اما یادآور یک محیط بسته پادگانی بود که همه از شاگرد و معلم و ناظم و مدیر و فراش و ... منتظر بودند زنگ پایان درس بخورد و هر چه زودتر به خانه بروند. حتی من که شاگرد اول بودم هم از مدرسه زیاد خوشم نمی آمد. بقیه که بیزار و متنفر بودند. حتی معلم ها هم از خدایشان بود که اتفاقی بیفتد و سر کلاس نیایند !

خلاصه عجب سیستم آموزشی ناکارآمد و بچه گریزی داشتیم .... باید فکری به حال آن بکنند.

و اما بعد ...

دوران ما - دهه 60 - هر کاری در مدرسه قواعد و معانی خاص خودش را داشت.

مثلا اگر آموزگار به کسی می گفت که برود از  دفتر  گچ بیاورد آن شاگرد دیگر در پوست خود نمی گنجید و بقیه به او حسودی می کردند  چون او می توانست وارد حریم ممنوعه دفتر مدرسه شود و احیانا اخباری ناب بیاورد یا سلام و علیکی با حکمرانان مدرسه بنماید !

معلم ها در آن زمان مقام شان  دست کمی از یک پادشاه نداشت و معمولا ماموریت آوردن گچ  را به نورچشمی ها می دادند تا شان و منزلت او را بالاتر ببرند ... اما  اگر می خواستند کسی را گوشمالی دهند ماموریت پاک کردن تخته سیاه را به او می دادند تا موها و لباسش گرد و خاکی شود یا آسم بگیرد !

:eee2




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۹۶/۷/۲۱ عصر ۱۲:۵۰

حکایت و سیاست روز ,

آن مرد بالغ ,  آن سیاستمدار عاقل ؛ آن مرشد کامل ,  آن مرید مکتب ماکیاول ؛ آن مو طلایی سرخ رو , آن صاحب برج و کازینو ؛ آن پسر سر به هوا ,  آن عاشق مدل ها و  مانکن ها ؛ آن عاشق بازی گلف ,  آن نکرده کاری از سر لطف ؛ آن سرش در حساب و کتاب , زاییده شده در خانواده ترامپ ؛ شیخنا دونالد ترامپ (حفظه الله دختره ) , رئیس ینگه دنیا بود و لاجرم زورش زیاد بود.

آورده اند در روزگار قدیم پدرش ساختمان می ساخت و این به پسر به ارث رسید. پس دونالد که به پول و زن علاقه وافر داشت ( و در این جهان چه بهتر از این دو ؟! ) در کار برج سازی و کازینو به سرحد کمال رسید. آنگاه به کشتی کـج روی آورد و دگر روز شومن تلویزیون گشت. گویند که اینقدر مانکن و مدل به زنی گرفت که نسل مانکن ها و مدل ها در خطر انقراض افتاد. پس وقتی فارغ گشت با خود گفت دیگر در این دنیا آرزویی ندارم جز اینکه رئیس جهان شوم. پس بکوشید و حاکم جهان شد....

ادامه دارد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۹۶/۹/۲ صبح ۱۱:۰۷

باز باران، با ترانه،
با گوهر های فراوان ،
می خورد بر بام خانه.

من به پشت پنجره تنها ،
ایستاده.

می خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی،
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی.

آسمان آبی، چو دریا،
یک دو ابر، اینجا و آنجا،

اندک اندک، رفته رفته، ابر ها گشتند چیره.
آسمان گردید تیره،
بسته شد رخساره ی خورشید رخشان،
ریخت باران، ریخت باران.

بس گوارا بود باران،
به، چه زیبا بود باران !

:heart:

http://s9.picofile.com/file/8312497042/baz_baran_2.wma.html




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۹۶/۹/۷ عصر ۰۲:۳۶

در یک هفته اخیر چند پست از دوستان در کافه بود که گفتم مطرح کنم تا در لذت ها و تجربه های آن با دیگر عزیزان شریک باشیم:

یکی یادآوری جناب منصور در جعبه پیام بود و آن اینکه 30 آبان سالروز اکران اولین فیلم ایرانی یعنی دختر لر است. همیشه اولین ها , تجربه ها و اتفاقات جالبی را به خود به همراه دارند.

یکبار که پای صحبت قدیمی ها و پیرمردها بودم از اولین اکران یک فیلم در شهر خودمان تعریف می کردند ؛ گویا شخصی فرهنگ دوست ( و حتما اقتصاد دان ! ) اولین آپارات را حدود 60 سال پیش خرید و بر روی دیوار گچ کاری و سفید کاری شده حیاط  خانه اش فیلم نمایش می داد. ظاهرا در یکی از اولین شب ها که فیلم جذابی را نمایش می داده اند , در یک سکانس رقص و آواز , یکی از تماشاگران عنان از اختیار می دهد و با فریاد "الهی قربانت شوم"  به سوی بازیگر زن داستان می دود تا او را در آغوش بگیرد اما محکم با سر و صورت به دیوار گچی می خورد و بیهوش می شود !

:D

درباره فیلم دختر لر هم بچه های کافه سینما در لینک زیر پرونده خواندنی ای کار کرده اند که می توانید بخوانید:

سالروز اکران فیلم دختر لر

و اما بعد ...

بریده روزنامه ای که بانو الیزا درباره دوبلور جاودانه کشورمان ژاله کاظمی در این پست (اینجا) گذاشته بودند دارای نکات جالبی بود که من قبلا نشنیده بودم و آن اینکه سالروز تولد و مرگ ژاله  در یک روز است.... مانند هنرپیشه بی همتا و زیبایی که به جایش صحبت می کرد: اینگرید برگمن

البته من برای بررسی بیشتر در اینترنت جستجو کردم و دیدم در برخی سایت ها مانند ویکی پدیا تاریخ تولد ژاله را 13 فروردین و  برخی دیگر از سایت ها  12 فروردین نوشته اند. گرچه تفاوت زیادی در اصل ماجرا ندارد اما بد نیست نظر دوستان حرفه ای را درباره تاریخ دقیق تولد خانم کاظمی جویا شویم.

:heart:




نفوذ - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۶/۱۰/۸ عصر ۰۷:۲۵

نفوذ سروان رنو در نیروی هوایی سلطنتی یا ... مامور ویژه، جیمز باند؟

باز چه خبره؟

یکی بگه اینو کجای دلم بگذارم! یعنی همه ی این ها بازی بود؟ یعنی هیتلر و نازی ها بازی خورده اند؟

یعنی آن همه  خرابکاری در سیستم نازی ها عمدی بوده؟

این تصاویر هم اکنون در فضای مجازی منتشر شده و هیتلر و دار و دسته اش شکه شده اند.

باید دید چه حوادثی پشت انتشار این دو تصویر رخ خواهد داد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - جیمز باند - ۱۳۹۶/۱۰/۸ عصر ۱۱:۵۴

بهتره من چیزی نگم...!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۶/۱۰/۱۰ صبح ۱۱:۰۲

(۱۳۹۶/۱۰/۸ عصر ۱۱:۵۴)جیمز باند نوشته شده:  

بهتره من چیزی نگم...!

درود بر جیمز عزیز

در این سال‌ها در نبرد با نازیسم و فاشیسم از سروان چیزها دیده ام که در باور هر کسی نمی گنجد.

از شب‌هایی که دوست و هم اتاقی بودیم و شبگردی‌ها و بازی‌های بیلیارد و ... تا آن عشق آتشین که چهره‌ی دیگری از سروان را نشان داد تا و همدستی با هیتلر و مبارزه با رابین هود و همدستی با روس‌ها و ...، الان هم که با این لباس نیروی هوایی سلطنتی انگلیس ... .

بله بهتر است ما چیزی نگوییم و خود سروان دهان باز کند و اسرار نهفته را بازگوید.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۹۶/۱۰/۲۲ عصر ۱۰:۱۳

چی ؟!!

tajob... tajob2

امان از غیب صغری هنگامی که کبری شود :D

باز مدتی ما نبودیم و دستگاه پروپاگاندای متفقین دست به کار شد. :eee2

ارادت ما به پیشوا (حفظ الله نژاده ) مانع این نیست که هر وقت دلمان برای ملکه تنگ شود به او و دوستان قدیمی مان در نیروی هوایی سلطنتی سر نزنیم. پیشوا در جریان دوستی ما با ایشان هست و رشته دوستی ما را پاره نکرده اند. پیشوا از بس مهربان هستند یکبار فرمودند که جنگ نباید باعث دوری دوستان از هم شود حتی اگر دشمن باشند !

و اما این بار سفر ما و غیبت مان طولانی شد چون فرا زمینی بود و به اینترنت دسترسی نداشتیم. در این ماموریت سخت به مقر کاپیتان اسکای در فضا نفوذ کردیم و اطلاعات ناب و جالبی از مقر دشمن خونی رایش به دست آوردیم. همچنین در این عملیات متهورانه یکی از نیروهای جان بر کف ما موفق شد فیوز برق  دشمن را خراب کند که باعث خاموشی کل سیاره دشمن گردید.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - جیمز باند - ۱۳۹۶/۱۰/۲۳ عصر ۰۱:۴۶

سروان عزیز...

ما دیدیمت...

خودت گفتی و لو دادی...!!

دکتر گوودهد: جیمز! این جناب سروان شما نیست اونجا؟

جیمز باند: ا ا ا... خودشه!! اینجا چکار میکنه؟!! شرط میبندم اصلا قصد نداشته اینجاها بیاد!! شاید دگمه ای را اشتباه زده!... بهتره ما را نبینه! بذار ببینیم چکار میکنه!

دکتر گوودهد: جیمز! مراقبش باش! اون اینجا در معرض خطره!

جیمز باند: هوای یه دوست قدیمی را باید داشت، هر چی باشه بهتر از اون ژنرال روسی هست!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - رابین‌هود - ۱۳۹۶/۱۱/۶ عصر ۰۵:۰۳

کلیپ بامزه ای از سریال مردان انجلس. با حضور اقایان جهانبخش سلطانی و منوچهر زنده دل جوان... و صدای استاد بهرام زند.

چهره و بازی جهانبخش سلطانی شباهتی به بازی و چهره الیور رید در فیلم عمر مختار دارد :دی

http://s9.picofile.com/file/8317709068/Angelos.mkv.html

دیالوگ برگزیده: پناه بر ژوپیتر قادر والا {#smilies.biggrin}




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۹۶/۱۲/۴ عصر ۰۹:۰۹

پناه بر خدا از شر حوادث و بلایای طبیعی  غیر طبیعی !

چندی قبل عزم تهران کردیم و تا زمین فهمید لرزید و به خاطر زلزله تهران آنجا همه در هول و ولا بودند.

هفته قبل هم تهران بودیم که خبر برخورد هواپیما به کوه دنا آمد و در فرودگاه همه استرس داشتند !

البته ما که جنگ جهانی دوم را از سر گذرانده ایم این بلایا برایمان عادی است و اهل خطریم اما خداوند نگهدار همه دوستان باشد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۶/۱۲/۶ عصر ۰۹:۱۹

(۱۳۹۶/۱۲/۴ عصر ۰۹:۰۹)سروان رنو نوشته شده:  

پناه بر خدا از شر حوادث و بلایای طبیعی  غیر طبیعی !

چندی قبل عزم تهران کردیم و تا زمین فهمید لرزید و به خاطر زلزله تهران آنجا همه در هول و ولا بودند.

هفته قبل هم تهران بودیم که خبر برخورد هواپیما به کوه دنا آمد و در فرودگاه همه استرس داشتند !

تا چشم اسپیت فایر را دور می بینید راه می افتید و فتنه و آشوب را به هرجا می برید.

این روزها که اوضاع جبهه متفقین آرام است و پلنگان نازی خوی پلنگی را رها کرده اند، حتی سروان با لباس رسمی نیروی هوایی سلطنتی انگلیس !!! عکس می اندازد من و پاولی هم سوار بر اسپیت فایر به کنکاش زیر و بم تاریخ در آثار باستانی پرداخته ایم و عجیب است که به هر کجای تاریخ سر می زنیم یک جور سروان رنویی پیدا می شود. از افشین تا حاج ابراهیم کلانتر؛ پشتیبانان دیکتاتورها و زمینه سازان دیکتاتوری، چوبش را هم می خورند، باز ادب نمی شوند!

من و پاولی و اسپیت

صد بار گفتم سروان عزیز دست از نازیسم و پیروی از هیتلر بردار. هرجا شر هیتلر و طرفدارانش باشد هجوم بلایای طبیعی و غیرطبیعی، البته طبیعی است.

ای عزیز دل بیا از من شنو      -  از بلایای زمین، کهنه و نو

رعد و طوفان و سقوط و زلزله  -  جمله باشد باعثش سروان رنو

راستی پاولی سلام می رساند و از بابت پول‌هایی که از شما تلکه کرده سپاسگزار است.




بدون شرح!!! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۶/۱۲/۱۵ عصر ۰۹:۰۲




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۹۶/۱۲/۱۸ عصر ۱۰:۴۷

(۱۳۹۶/۱۲/۶ عصر ۰۹:۱۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

تا چشم اسپیت فایر را دور می بینید راه می افتید و فتنه و آشوب را به هرجا می برید.

من و پاولی و اسپیت

ای پاولی نابکار و بی وفا .... بهش بگید مگه دستم بهش نرسه .nnnn:

امیدوارم در یکی از سفرهاش با اسپیت فایر سقوط کنه و از روی DNA هم نشه تشخیص اش داد.

ای کاپیتان بیدار شو .....   از عشق او چون کودکان گمراه مشو

این پاولی گرگی ست بد .....  با حرف و نازش راهی قتلگاه مشو

این پند ز ما بشنو  رفیق   ...... با  این جاسوسِ فم فتال همراه مشو

ما با توجه به نا امن بودن آسمان , فعلا ترجیح می دهیم اوقات خود را در کافه ریک در جوار یاران و دوستان بگذرانیم.

[تصویر: acigar.gif]

فم فتال femme fatale : زن اغواگر فیلم نوآر




نوروز 1397 فرخنده باد - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۷/۱/۹ عصر ۰۳:۱۷

نوروزتان پیروز- هر روزتان نوروز 




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۷/۱/۹ عصر ۰۴:۱۱

(۱۳۹۶/۱۲/۱۸ عصر ۱۰:۴۷)سروان رنو نوشته شده:  

ای پاولی نابکار و بی وفا .... بهش بگید مگه دستم بهش نرسه .nnnn:

ای کاپیتان بیدار شو .....   از عشق او چون کودکان گمراه مشو

این پاولی گرگی ست بد .....  با حرف و نازش راهی قتلگاه مشو

این پند ز ما بشنو  رفیق   ...... با  این جاسوسِ فم فتال همراه مشو

[/quote]

پیام از کاپیتان اسکای به سروان رنو:

کاپیتان با پاولی چون یار شد.....در خمار عاشقی بیدار شد

پاولی همچون غزالی تیزپا.... می برد دل را به کام اژدها

گرچه عاشق کُش ولی شیرین لب است.... روز بر مژگانِ تارَش چون شب است

پند تو خار است چون ره، راه اوست.... عقلِ ما پُر پند و دل گمراه اوست

فِم فتال و فتنه هم باشد گراو  ... من نگردانم ازین دلدار رو

فتنه هم باشد بدو همراه شو... کودک دل را بیار و شاه شو

گر طلب داری عسل، زنبور هست... کام شیرین و کف رنجور هست

با تو سروان دلبری این می کند... دلبران را عشق، شیرین می کند

 


در سال نو، یاد دوستان قدیمی کافه کلاسیک




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - زاپاتا - ۱۳۹۷/۴/۲۰ عصر ۰۸:۲۲

دیروز به کافه فکر می کردم.به روزهای خوش و قشنگی که در اینجا داشتم.عصرها که از سر کار به منزل می امدم ،میپریدم پشت کامپیوتر و مطالب کافه را می بلعیدم.حتی مژه هم نمیزدم

چقدر یاد گرفتم از دوستان اهل دوبله...یاد بانو می افتم با آن قلب مهربانش..همشهری ام بود و هوایم‌را در اوایل ورود داشت..

پدرام نازنین که هرقدر از خوبی اش بگویم کم است..بهزاد ستوده ی نازنین و بدقلق که از دوبله بازان فکور کافه بود..کاپیتان اسکای جنگنده

محمد دوبله که چقدر نازنین است این پسر..ایرج عزیزی که هنوز نمی دانم وجود خارجی دارد یا نه ولی دوست داشتنی است!

بروبیکر که عزیز دل ما بود و در یک دوره ستاره کافه بود..با قلمی شیرین و نگاهی زیبا به هنر بویژه دوبله

سروان رنوی عزیز که هیچگاه نه از ما رشوه گرفت و نه چیزی خواست!

جناب کلاسیک هم که همچون نامش دور و کلاسیک بود ولی اوضاع را تحت کنترل داشت!

اگر بخواهم‌از یک یک دوستان نام‌ببرم نوشته به درازا می کشد

همه ی کافه ایها را از صمیم قلب دوست دارم و همیشه از اینکه یک عضو کوچک از این‌محفل هنردوست هستم برخود می بالم

و این را قاطعانه و البته صادقانه می گویم که هرگز و هرگز کافه کلاسیک را با هیچ جا عوض نمی کنم وآن را خانه اولم می دانم

سلامت و تندرست باشید




روزی روزگاری سروان رنو - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۷/۵/۳۱ صبح ۱۱:۴۶

روزی روزگاری سروان رنو!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - کمیسر مولدوان - ۱۳۹۷/۵/۳۱ صبح ۱۱:۵۹

       عرض ادب یه تازه وارد(کمیسر مولدوان)

سلام به همه عزیزان و مدیران و زحمت کشان و دوستداران کافه بی نظیر

شما میفرمایید...این همه کافه تو دنیا هست اون وقت شما درست به کافه ما می آیید.

من هم میگم...شما بهترین کافه دنیا رو دارید و من به فوق العادگی کافه شما معترفم.

نمیخام از همین اول پسر خاله بشم و با شماها مثل یه دوست صمیمی حرف بزنم یعنی لایق نیستم.اما...

اما من نزدیک پنج سالی  هست مطالب این سایت رو میخونم ومست میشم بامطالبش...ولی چون خودم رو لایق نمیدونستم عضو نشده بودم بخاطر اینکه اطلاعات اندک خودمو لایق و در حد کافه بزرگ نمیدیدم.با دیدن تاپیک (درخواست راهنمایی برا فیلم) تصمیم به عضویت گرفتم. برای اولین بار چهار پنج سال پیش نیمه شب وقتی سرچ در مورد یه فیلم قدیمی میکردم وگذرم به کافه افتاد که اولین بار این قسمت بود (کارتونهای ماندگار و خاطره انگیز کودکی) اشک توچشمهام جمع شد و سرازیر.خیلی دلتنگ شدم با حرص و ولع شروع کردم به بررسی صفحات دیگه و چپ و راست مطالب رویایی خودمو میدیدم و میخوندم بیشتر دلتنگ میشدم.مثل بعضیهای دیگه که تو این سایت نوشته بودند ,خیال میکردم بعضی فیلمها و کارتونها و سریال ها خوابی بودندکه دیدم و رویایی بیش نبودند من هم بعضی وقتها این خیال رو میکردم .اما تو این کافه میدیدم درمورد اون خیال من بحث شده آدرس داده شده ,از سایت و صفحه دانلود گرفته تا دوبلور و...انگاردری به دهه شصت و هفتاد پیدا کرده بودم و به اون دوران پا نهاده بودم.

جزیره گریز  سریالی که بعید میدونستم کسی ازش چیزی بیاد داشته باشه رو وقتی رسیدم به صفحه توضیحاتش یه یکی یه دونه ای سایت پی بردم و دیگه کافه رو تو ذهن و دلم حک کردمو جز آدرسهای ثابت منوبار اینترنت اکسپلورمم شد و بود و خواهد بود.از تسوکه و کایکو ,از لینچان و شی چین نه اژدها ,از جزیره گریز و سروان کرکر,از بادبان هایبرافراشته و عمو ایزما ,از همفری بوگارت و کازابلانکا و گذرگاه تاریک و شاهین مالت ,ازکمیسر مولدوان و عقرب و مرد سوم ,از مسافر کوچولو و بلفی و لیلی بیت و پسر شجاع ,از حنا و نل و پرین ,از مرحومان ایرج ناظریان و بهرام زند و محمد عبادی ,از وسایل ومطالب قدیمی خلاصه از همه اینها و..و...و...خوندم و دیدم و لذت بردم.یادمه تا صبح بیدار موندم و نفهمیدم زمان چطور برمن گذشت.دوست داشتم میتونستم  همه مطالب سایت رو باهم و در یک لحظه میخوندم. واقعا بازهم میگم.شما میفرمایید:این همه کافه تو دنیا هست اون وقت شما درست به کافه ما می آیید.من هم خیلی ساده میگم.دمتون گرم شما بهترین کافه دنیا رو دارید و من به فوق العادگی کافه شما معترفم.

کافه شما هم یک جزیره ناشناخته خوش آب وهواست برا کسانی که هنوز نشناختنش هم یکجزیره شناخته شده خوش آب و هواست برای کسانی که پیداش کردند و هم یک جزیره گنجبرای کسانی که درش اقامت دارند.

دست همتون رو میفشارم و ممنونم.از مدیران و بخصوص سروان رنوی عزیز که تا عضویت و تایید عضویت و راهنمایی های دیگه برای ورود وتایپ در سایت همراهم بودند تشکر میکنم.

               باز هم تشکر میکنم وممنونم

              {#smilies.heart}{#smilies.heart}{#smilies.heart}




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - جناب سرگرد - ۱۳۹۷/۸/۲۰ صبح ۰۳:۴۶

[quote='کمیسر مولدوان' pid='37433' dateline='1534926541']

       عرض ادب یه تازه وارد(کمیسر مولدوان)

سلام به همه عزیزان و مدیران و زحمت کشان و دوستداران کافه بی نظیر

درود بر شما کمیسر عزیز

من به سهم خودم به شما خوش آمد میگم ولی راستش از لحضه ای که به این کافه اومدم احساس غریبی نمیکنم احساس میکنم با همه صدساله آشنام مثل رفتن توی جمع فامیله که هر کسی رو از خیلی وقت پیش میشناسی با تمام خاطراتش و حتی از فامیل نزدیک تر چون   (همه فامیل نمیدونن که سندباد چیه یا حنا کیه !!!و دوست داری با کسی باشی که اینهارو مثل خودت میشناسه میدونه کاپیتان شارینگهام کیه یا زورو آخرش چی شد و ازین حکایتهای هزارو یک سخن و........ )

و به نظر من صمیمیت به طول زمان نسیت به احساس نزدیک ادمهاست... ما اینجا هستیم چون احساس های خوب و علاقه های مشترکمون مارو جمع کرده و حداقل شخصا این حس صمیمیت رو هرچند هم یکطرفه باشه با دوستان خوش ذوق کافه دارم  {#smilies.heart}چون به قول گفتنی به هر طرف که بنگری عکسی یا فیلمی میبینی که گنجینه ای از خاطرات گم شده و پیدا شدست که سالهای خیلی دور به هر کدوم از ما هرجا که بودیم سهم مشترک از یه حس خوب داده و این خیلی زیباست...

البته  کم کم هم دیگه رو به انقراضیم {#smilies.biggrin}!!!! چون من حساب کردم بعد از نسل ما دیگه کسی نمیدونه لین چان و شین گن اصالت دارن تا فوج فوج سریالها و فیلمهای لامتناهی کره ای و ترکی !!! .

البته شوخی بود امیدوارم هر کدوم عمر طولانی با عزت در کنار عزیزانتون داشته باشید.

برقرار باشید.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - کمیسر مولدوان - ۱۳۹۷/۸/۲۱ عصر ۰۴:۴۶

سرگرد

.........سرگرد

...................سرگرد

دست رو دلم نزار که خونه.همون طور که قبلا عرض کردم دلم میخواست همه مطالبی که تو ذهنمه یکجا میتونستم اینجا براتون بنویسم.اگر عمری باقی بود و مشکلات زندگی بزاره ان شا الله مطلب و مسایل زیاده خدمتتون بنویسم.

دمت گرم....این تیکه رو خوب اومدی

همه فامیل نمیدونن که سندبادچیه یا حنا کیه !!!و دوست داری با کسی باشی که اینهارو مثل خودت میشناسه میدونه کاپیتان شارینگهام کیه یا زورو آخرش چی شد و ازین حکایتهای هزارو یک سخن و........ )khhnddh

واقعا سندباد و شلوار گشادشو علی بابا و خنجرشو  و اون زلفهای روی چشمهاشو بابا علاالدین با عصا و اون ابروهای پرپشتش و سسمی باز شو و باز شدن در غار گنجینه دزدها رو به قول شما همه فامیل که چه عرض کنم قسمت اعظم فامیلامون و... نمیدونند کیَند وچیَند.فوقشم بدونند یه شناخت بسیااار کلی بدون یکدنیا احساسه...

چه میشه کرد نه زمان برمیگرده عقب و نه قابل توقفه...

باور فرمایید من هنوز تو شوک فقدان زنده یاد حسین عرفانی هستم.دیشب صداشو تو یه فیلمی شنیدم و واقعا گرفته شدم.  البته راضی هستیم به رضای خدا ولی مرگ و فقدان بزرگان همیشه ناراحت کنندست.

اینم باز گل گفتی که اینجا مثل خونواده آدم میمونه.یه خونواده بزرگ و صمیمی.باور فرمایید وقتی تو خصوصی با بعضی دوستان پیام رد وبدل میکنم انگارطرفو سالهای سالهاست میشناسم .اونقدر راحت و صمیمی گفتگوها انجام میشه که آدم حز میکنه.

در اخر اینو میگم سرگرد عزیز

که سرگرد راینهارت نباید تیر باران میشد و باید زنده میموند.{#smilies.shy}

                                              مخلص همگی:کمیسر مولدوان




ماجرای زیردریایی U.Boat - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۸/۵/۱۰ صبح ۱۰:۴۴

قبل از این که من رولزرویس بگیرم همیشه با یکی از ماشین های کلاسیکم با سروان به سفرهای دور و نزدیک می رفتیم.

حالا با دریافت این رولزرویس آتش حسادت سروان دوباره شعله ور شده و شروع به یادداشت پراکنی کرده است:

» <سروان رنو> درود بر کاپیتان ! شنیده ایم که بعد از دریافت یک رولز رویس سفارشی از شخص ملکه , دیگر کمتر سوار طیاره اسپیت فایر می شوی.

» <کاپیتان اسکای> درودها، می بینم سرویس جاسوسی گشتاپو هنوز خوب کار می کند. بله بزرگوار، هدیه دوران بازنشستگی است.

» <سروان رنو> ملکه ی شما چقدر خسیس است ... پیشوای رایش به من یک زیردریایی U-Boat هدیه داده. جمعه ها باهاش میرم دور دور . حرف نداره .

» <کاپیتان اسکای> نکند این U-Boat هم مثل ناتر از کار در بیاید: . پاداش خوش خدمتی به فاشیستم بهتر از این نیست.

» <سروان رنو> ناتر برای دوران جنگ بود ای کاپیتانِ جنگ طلب , الان زمان صلح است ... زیر دریایی من اینست : استخر هم دارد ! ...

کاپیتان اسکای: به به! چه طراحی خوبی با اتوکد!!! چه کلاه بزرگی سر سروان عزیز رفته است. باز هم همان داستان همیشگی. با یک نقاشی سروان را فریب می دهند و آخر سر هم در دنیای واقعی چیزی که تحویل والامقام می دهند این است:

این German submarine U-534 یا همان U-Boat است که تحویل سروان شده است. البته استخر آن خشکیده و پس از صافکاری و نقاشی و درزگیری و تعمیر سوپاپ و موتور و ... که میلیون ها دلار خرج روی دست سروان خواهد گذاشت شاید برای قایم باشک خوب باشد.

و همچنین ناگفته نماند که همین الان هم می شود مثل امیرو در فیلم دونده خانه سروان باشد که در آن به جوجه کشی بپردازد.

قایق امیرو در فیلم دونده امیر نادری

امیرو در حال جوجه کشی

در هر حال هر زمان دلت گرفت بیا کنترل رولز رویس را بگیر یک دوری باهاش بزن.

شاید هم با هم رفتیم به یاد روز D-Day در سواحل نُرماندی گشتی بزنیم و یاد و خاطره پالتروی نازنین را زنده نگه داریم.

به یاد گذشته ها!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۸/۶/۲۲ عصر ۱۲:۴۰

... و سرانجام یوبوت معروف در حضور پیش وا تحویل سروان رنو گردید.

من نگران  تَرَک جلوی این زیردریایی هستم. فکر نمی کنم ازین پره های جلویی هم کاری بر بیاید. ای وای پیچ های جلوی حفاظ هم که بسته نشده! ازین تیغه تیز روبروی دماغ سروان هم باید ترسید. البته پوزخند نازی های کنار ساحل هم بی منظور نیست.

حالا من موندم استخر این کجاست؟

سروان، تو رو خدا مواظب خودت باش! یه کاسه ای زیر نیم کاسه، نه، یه نیم بوتی زیر این یوبوت هست!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۹۸/۶/۲۹ عصر ۱۰:۲۲

باز هم وقتی ما به یک ماموریت کاری رفتیم بنگاه های شایعه پراکنی  متفقین  جنگ روانی تازه ای راه انداختند تا بلکه تزلزلی در صفوف به هم فشرده رایش کافه پدید آوردند  ... زهی خیال باطل !

و اما بعد ...

در پی موفقیت های چشمگیر من در هدایت زیردریایی های نسل نو و مهارتی که از خود نشان دادم , هفته قبل از سوی پیشوا  برای انتقال یک محمولۀ سری عازم اقیانوس اطلس شدم. پیشوا اعلام کردند که به دلیل حساسیت عملیات شخص مرا به عنوان کاپیتان کشتی انتخاب فرموده اند و برای اینکه در این سفر سخت به من بد نگذرد  کارلا بالندا هم به عنوان کارآموز کنار من خواهد بود.

..

من پیشنهاد دادم که یک پیش خدمت زرنگ هم با ما همراه شود که وزارت فرهنگ رایش ,  دانا اندرو را پیشنهاد داد و من با اکراه پذیرفتم.

ماموریت ما مخفی بود و تمام ارتباطات رادیویی خود را قطع کرده بودیم تا از ردیابی توسط نیروی دریایی سلطنتی - که در تمام سوراخ سمبه های کره زمین نفوذ کرده - ایمن باشیم.

در میانه راه  , در جوار چند جزیره ناشناخته لنگر انداختیم و به گشت و گذار در جنگل های استوایی و بکر  پرداختیم . بومیان منطقه با اینکه هیچ وسلیه ارتباطی نداشتند و به صورت بدوی زندگی می کردند اما پیشوا را می شناختند و شب ها کنار آتش از پیشرفت های رایش  داستان ها تعریف می کردند که موجب شگفتی ما شد . در بازگشت هم کلی موز و نارگیل به عنوان هدیه به ما دادند . همچنین رئیس قبیله یک عاج فیل اعلاء به عنوان پیشکش داد  که به پیشوا تقدیم کنیم .

خلاصه خیلی خوش گذشت !




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - بانو الیزا - ۱۳۹۸/۶/۳۰ صبح ۰۸:۲۴

(۱۳۹۸/۶/۲۹ عصر ۱۰:۲۲)سروان رنو نوشته شده:  

برای اینکه در این سفر سخت به من بد نگذرد  کارلا بالندا هم به عنوان کارآموز کنار من خواهد بود.

..

من پیشنهاد دادم که یک پیش خدمت زرنگ هم با ما همراه شود که اداره فرهنگ رایش دانا اندرو را پیشنهاد داد و من با اکراه پذیرفتم.

جناب سروان ، فرمودید با اکراه پذیرفتید.

میشه بفرمایید شخصا چه کسی رو در نظر داشتید؟shakkk!




سروان و دردسرهایش! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۸/۶/۳۱ صبح ۱۱:۴۴

سروان رنو، بی خبر از دامی که هیتلر برای قتل او چیده، سوار بر یوبوت شده و از کرانه های رود راین به سمت هلند پیش می رود.

در حالی که ما رودخانه را در جستجوی زیردریایی لایروبی می کردیم جریان شدید آب رود سروان و زیردریایی مرگ، او را به دریای شمال می رساند و توسط مین های کاشته شده نازی ها در این دریا منفجر می شود.

با این انفجار زیردریایی منهدم شده و به خاطر سستی پوسته سروان با خوش شانسی به بیرون پرت می شود. چیزی که قرار بود باعث مرگ سروان شود جان او را نجات می دهد.

یک کشتی ماهیگیری با صدای انفجار به محل حادثه می رسد و سروان را که با مرگ دست و پنجه نرم می کرد در ثانیه های آخر نجات می دهد.

سروان بلافاصله به رزمناو یواس‌اس انترپرایز تحویل داده می شود و پس از مدتی با درخواست کاپیتان اسکای تحویل نیروی هوایی انگلستان می شود.

سروان بلافاصله در بیمارستان بستری شده و پس از بهبود در هتل روبنس نزدیک کاخ باکینگهام دوران استراحت خود را می گذراند.

و پس از بهبود راهی سرزمین های اشغال شده فاشیسم می گردد.

لازم به ذکر است که برخلاف گفتار سروان تنها کسی که پرستاری از وی را بر عهده داشت بانو گلوریا استوارت بود که با جان و دل ازیشان مراقبت کرد.

اما سروان بلافاصله به سراغ سران فاشیسم رفت و نقشه کشی و برنامه ریزی برای ماجراجویی های بعدی اش را آغاز کرد.

در این باره کاپیتان اسکای گفت:

سروان که هزار بار ناکام شدی

اندر پی دانه، طعمه دام شدی

صد بار به صد فتنه فریبت دادند

با این همه فتنه همچنان خام شدی




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - فورست - ۱۳۹۸/۶/۳۱ عصر ۰۷:۱۷

سلام و صد سلام به دوستان قدیمی کافه :heart:

.

امیدوارم که حال همگی خوب باشه ، عذر میخوام بابت غیبتهای طولانی مدت ، شاید باورش سخت باشه براتون ، ولی واقعن بیشتر اوقات یاد اینجا و خاطرات دورهم بودن و اطلاعات زیادی که از دوستان بدست آوردم میافتم و دلم تنگ میشه برای همه اون روزها .

مخلص و ارداتمند همگی ، فورست گامپ از لنج ماهیگیری جنی براتون آرزوی اوقات خوب و خوشی داره :rolleyes:




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۹۸/۸/۱۵ عصر ۰۱:۱۹

سیاست چماق و هویج  رایش و  امر به معروف نمودن کاپیتان برای پیوستن به جرگه رستگاران.

:ccco:heart:

ای آنکه چرچیل بـُود شعارت .... گتـوی رایش ما  در انتظارت

ای آنکه به خود همیشه  نازی .... بیا بشو تو عضو حزب نازی

رستگاری ات به پیش ماهاست .... همیشه همین کلام پیشواست

آن  روباه دیگه کارش تمام است .... ارباب جدید تو فقط سروان است

بشنو تو ز ما همین دو سه پند .... گوییم دهند به تو  حوری ای چند

:llerreeiikk




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۸/۸/۱۶ صبح ۱۰:۵۳


ما را به غمزه های تو جانا نیاز نیست

این دولت است، دامگه سروناز نیست

نازت به غمزه می زند و غمزه ات به ناز

هیچم نیاز بر صنم غمزه باز نیست

بدتر ز روزولت و جری تر ز استالین

یا پست تر ز وینستون حقه باز نیست

آوازشان یکی است مخالف نمی زنند

ساز سیاست است و سیاست به ساز نیست

چرچیل حقه باز، ویالون به دست و مست

جز با آدولف، همنفس و همنواز نیست

هیتلر نشسته بر سر بشقاب استالین

در سفره شان ولی خبر از مرغ و غاز نیست

از خاک و خون و اشک، شده  جامشان بلند

در کاسه شان بغیر خوراک گراز نیست

مِی می خورند از دل مردم چنان گراز

پایان برای این همه از حرص و آز نیست

خون رزان و خون کسان بهرشان یکی است

جز مرگ و میر کفه اشان را تراز نیست

نفرین به هر که نقش سیاست به خون کند

لعنت به هر که با دل مردم بساز نیست

بگذر زخدمتی که بدین ناکسان کنی

کار از برای کارشکن، کارساز نیست

دریوزگی برای چنین قوم بی صفت

بهر من و شما به خدا امتیاز نیست

***

سروان "ت" بده! 




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - ماهی گیر - ۱۳۹۸/۸/۲۶ عصر ۰۲:۵۳

میبینم که نیرو های بیگانه، در سراسر اینترنت دست به اعمال خرابکارانه زده اند اما کافه ما همچنان باز و برقرار است {#smilies.cool}




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - ماتیلدا - ۱۳۹۸/۸/۲۹ عصر ۰۲:۵۰

تو این بی نتی پناه اوردم به اینجا :(

خوبه که اینجا هست حداقل ..

امیدوارم حال همگی خوب باشه




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۹۸/۹/۱ عصر ۰۲:۰۷

عکس ات باز نمیشه کاپیتان !

و اما بعد ...

یک لینک  از فهرست سایت های مفید و ضروری برای مواقع قطعی اینترنت:

https://www.zoomit.ir/2019/11/18/342552/websites-directory-internet-shutdown/

دوستان ! از بین این پیام رسان های داخلی کدوم رو بهتر می دونین ؟

یکی دو تاشون رو تست کردم انگار ایراد دارن. شاید هم به علت هجوم یکباره مردم به سمت اپلیکیشن های داخلی کمر سرورهاشون شکسته !

پی نوشت: در پس هر شرّی  یک خیر هم نهفته است ! در نبود اینترنت , کلی کار که ماه ها عقب افتاده بود رو انجام دادیم ؛ خونه تکونی , تغییر دکور , تعمیرات جزئی خونه , و .....  از بس وقت آزاد پیدا شده !




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۸/۹/۱ عصر ۰۲:۲۶

(۱۳۹۸/۹/۱ عصر ۰۲:۰۶)سروان رنو نوشته شده:  

عکس ات باز نمیشه کاپیتان !




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - زرد ابری - ۱۳۹۸/۹/۲۷ عصر ۰۹:۱۷




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۹۸/۱۱/۴ صبح ۱۲:۱۰

درود بر همه دوستان !

درود بر کاپیتان اسکای تیزپرواز که این روزها شانس آورده و به خاطر ابری و بارانی بودن آسمان از بمباران های روزمره رایش سوم در امان است !:ccco

درباره فیلم دنده ی آدم ؛ فیلم های کاترین هپبورن واقعا همگی تماشایی هستن و فقط فیلم نیست که دیدنی هست بلکه ادا  و اطوارهای خود کتی , لباس های بازیگران و استایل اون زمان  خودش یک عیش کامل است. خود هپبورن ده تا مرد رو می ذاره توی جیب اش !

پ.ن : راستی تصویر لینک زیر ظاهرا خراب شده کاپیتان :

http://cafeclassic5.ir/thread-282-post-38954.html#pid38954

.

و سپاس از دون دیه گو که کارتون زیبای سوزی رو یادآوری کردن. کارتون زیبا و ساده ای که با یک سری خطوط , هنرمندانه رویاهای زیبایی می ساخت. اصلا برنامه  کودکان باید ساده باشه چون خیلی بهتر باهاش ارتباط برقرار می کنن. من که از این کارتون های پیچیده و شلوغ امروز حالم به هم می خوره. معلوم نیست چه اثری بر مغز بچه می ذاره و خب نتیجه اش رو در نسل های دهه 80 و 90 داریم می بینیم.:dodgy:

راستی کسی خبری از کورت اشتاینر عزیز نداره ؟

و اما بعد ...

 از بین دوستان کیا این فیلم جدید تارانتینو - روزی روزگاری در هالیوود - رو دیدن ؟ shakkk!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - دون دیه‌گو دلاوگا - ۱۳۹۸/۱۱/۵ صبح ۱۲:۵۳

(۱۳۹۸/۱۱/۴ صبح ۱۲:۱۰)سروان رنو نوشته شده:  

... و سپاس از دون دیه گو که کارتون زیبای سوزی رو یادآوری کردن....

راستی کسی خبری از کورت اشتاینر عزیز نداره ؟

ارادت سروان رنوی عزیز. امیدوارم "کورت اشتاینر" گرامی هم دوباره به جمع دوستان بپیوندند. مطالب ایشان در خصوص انیمیشن‌های کلاسیک، بسیار عالی و محققانه است؛ و یکی از طرح‌هایی که همانزمانِ حضورشان، به ایشان ارائه داده بودم و امیدوارم روزی در پی اجرایش باشند، جمع‌آوری این حجم مطالعات و ترجمه‌ی متون و داده‌های صوتی و تصویری درباره‌ی انیمیشن‌ها، و ارائه‌ی آن‌ها بصورت یک نرم‌افزار چندرسانه‌ای در یک عدد دی.وی.دی است.

من، چند کتاب پُربار و کمیاب در خصوص انیمیشن‌های کلاسیک دارم، که می‌شود از مطالب آن‌ها هم در ارجاعات این نرم‌افزار سود جُست.

البته همه گرفتار امور زندگی و معیشت هستیم، و پرداختن به علایق اینچنینی را کمتر مجالی فراهم می‌شود.

به هر رو، هرجا هستند سلامت و در عافیت باشند. چشم‌انتظار بازگشت‌شان هستیم ...




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۹۸/۱۱/۹ عصر ۰۲:۴۹

(۱۳۹۸/۱۱/۵ صبح ۱۲:۵۳)دون دیه&zwnj;گو دلاوگا نوشته شده:  

... جمع‌آوری این حجم مطالعات و ترجمه‌ی متون و داده‌های صوتی و تصویری درباره‌ی انیمیشن‌ها، و ارائه‌ی آن‌ها بصورت یک نرم‌افزار چندرسانه‌ای در یک عدد دی.وی.دی است...

درود بر دون دیه گو  عزیز که اگر دلاوری هایش نبود از دست گروهبان گارسیا  ملعون آسایش نداشتیم.

 با شتاب فزاینده ای که من می بینم شاید دیگر DVD و اینگونه مدیاها تا دو سه سال آینده کاملا از گردونه رساناها حذف شوند. الان من خودم یک خروار DVD فیلم و نرم افزار و بازی (!) دارم که شاید در شش ماه گذشته یکبار هم روی دستگاه استفاده نکرده ام. تقریبا همه کارها از اینترنت انجام می شود و آنلاین. بیشترین مخاطب ها هم در این رسانه هستند.

مثلا همین تاپیکِ بینظیر  کارتون های ماندگار کورت اشتاینر (حفظ الله پیشواهه ) تا الان بیش از دو میلیون بازدید داشته که نسبت به مخاطبِ محدود فارسی زبان شگفت انگیز است.

شاید بتوان ایده زیبای شما را به صورت یک نرم افزار آنلاین یا یک سایت هوشمند  پیاده کرد. shakkk!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۹۸/۱۱/۱۸ عصر ۱۱:۴۷

گرفت کام، دلم ز او، به صدهزار الحاح ...

:heart: 

خب کرک داگلاس نازنین هم رفت.

اندوه و غمی نیست چون عمر طولانی ای داشت و خوب زندگی کرد.

ستاره هایی چون داگلاس در واقع هنگامی که از تیتراژ فیلم ها و ذهن ها خارج میشن دیگه انگار رفتن . حتی اگه زنده باشن و زندگی خودشون رو ادامه بدن ... در اصل دو بار می میرن ... یک بار مرگ هنری و بار دوم مرگ فیزیکی.

گرچه پیش ما و حافظه تاریخ همیشه زنده هستن و با فیلم ها و آثاری که به جا گذاشتن تا ابد ازشون یاد میشه.

باید همینطور زندگی کرد ... مثل کرک داگلاس ... مثل لورن باکال ... و مثل الیویا دهاویلند 

:heart:




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - دون دیه‌گو دلاوگا - ۱۳۹۸/۱۲/۹ صبح ۰۵:۱۲

ویروس کرونا در کشور، شیوع پیدا کرده است. اکثر دولت‌ها، مراودات عادی خود با ایران را قطع کرده‌اند و هر آمد و شدی از/به ایران را ممنوع کرده و در شرایط قرنطینه‌ای سخت قرار داده‌اند. دانشگاه‌ها و مدارس کشور، تعطیل شده است و از مردم خواسته‌اند تا در خانه‌های خود بمانند و از حضور در فضاهای جمعی و شلوغ بپرهیزند.

پیش‌تر، هربار که سرماخوردگی شدیدی پیدا می‌کردم  ــ با تب و سرفه و گلودرد و خستگیِ بدن و کوفتگی عضلات، می‌گفتم که «آنفولانزا» گرفته‌ام! پزشکان هم غالباً مخالفتی با کثرت استعمالِ این واژه نشان نمی‌دادند و همین هم این نامگذاریِ کذایی را موجّه جلو می‌داد!

امّا تازه امروز دانستم که هیچوقت گرفتار «آنفولانزای واقعی» نشده بودم!

... داشتم تلفنی با خواهرم [که پزشک است] درباره‌ی «کرونا» صحبت می‌کردم و با همان تصوّرات پیشین و تحلیل‌های رایج تلویزیونیِ این ایّام، می‌گفتم که حالا اگر هم کسی کرونا بگیره، ظاهراً زیاد خطرناک نیست و میگن ضعیف‌تر از آنفولانزاـست ... ما که این همه آنفولانزا گرفته‌ایم و از سر گذرانده‌ایم .... 

با توضیحات خواهرم امّا فهمیدم که آنچه این همه‌سال اشتباهاً آن را "آنفولانزا" می‌نامیدم/می‌پنداشتم، در واقع از جنس همان سرماخوردگی‌های شدیدی‌ بوده که مردم را در زمستان گرفتار می‌کند و می‌گذرد؛ ولی «آنفولانزای واقعی» می‌تواند کُشنده باشد و مرگبار! همانطور که «ویروس کرونا» می‌تواند کُشنده باشد و کل بافت ریه را از بین برده و به قلب بزند!

این را نوشتم که هُشیار باشیم جلوی این بی‌خیالیِ عمومی‌ که گمانِ باطل بر کم‌بودنِ خطر ویروس کرونا نسبت به آن آنفولانزای کذایی دارد!

--------------

در این روزهای تعطیلی مدارس و شوخی‌شوخی، جدّی شدنِ مرگ و میر، یاد یک داستان از محمدرضا کاتب در "کیهان‌بچه‌ها"ی دوران نوجوانی‌ام افتادم. گشتم پیدای‌اش کردم و کل-اش را اسکن‌شده در اینجا  گذاشتم. نسل نوجوانِ امروزی، شاید باورش نیاید و غلو بپندارد؛ ولی احوال خیلی از ماها در دهه‌ی شصت واقعاً همینطوری بود؛ با همین بدبختی [و البته دلخوشی] که این داستان یک گوشه‌اش را به طنز گفته! 


چند فیلم خوب هم دیدم که یکی‌ش "گذرگاه کاساندرا" (1976) [+] بود. از چندسال پیش، در برنامه‌ی دیدن داشتم-اش ولی رغبت و فرصتی دست نمی‌داد. تا این ایّام که داستانِ آن قطارِ مرگ با مسافرانی که گرفتار شیوع یک بیماری ناشناخته بودند برایم جالب شد. به تماشا نشستم و هم‌ذات‌پنداری کردم با ترس و دلهره‌‌ و فداکاری کاراکترهایش! بخش‌هایی از آن را در آپارات گذاشته‌ام؛ با همان موسیقی تیتراژ معروف از جری گولداسمیت ــ که گویی پایان محتوم یک جامعه (یک قطار با مسافران-اش) را یادآوری می‌کند!







RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۹۹/۲/۱۳ عصر ۰۶:۳۶

دیروز جمعه ,  در ویلای برگهوف  مهمان پیشوا بودیم.

ایشان را نگران یافتم. جسارت نموده علت را جویا شدم.

پیشوا با چشمان نافذ و مبارک شان به ارتفاعات برشستگادن در دوردست خیره شدند و فرمودند: سروان ! نگران این ویروس جدید , کرونا هستم. از این می ترسم که رکورد ما را که اینهمه برای به دست آوردن آن سختی کشیده ایم بشکند !

نگرانی ام رفع شد و گفتم : خوشبختانه این موجود موذی بسیار از پیشوای رایش عقب است و هنوز به نیم درصد آمار ما هم نرسیده است. وانگهی من حدس می زنم که این کار جهودان باشد که می خواهند پیشوای سرفراز ما را پیش تاریخ کوچک کنند.

پیشوا راحت شدند  و بعد از نثار چند فحش آبدار به یهودیان , چرچیل و ملکه انگلستان را نیز با چند فحش نظامی مورد عنایت قرار دادند تا موازنه  برقرار شود   سپس دستور فرمودند  نوشیدنی بیاورند  و بعد  به اتفاق بانو اوا براون برای پیاده روی به جنگل رفتند.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۹۹/۳/۳ عصر ۱۱:۰۳

 دیشب مسعود فراستی مهمان مهران مدیری در برنامه دورهمی بود.

در پایان صحبت ها نظرش را درباره برخی فیلم ها می پرسید که رسید به کازابلانکا.

فراستی گفت: به نظرم فیلمِ کوچولویِ نرمِ عاشقانه ی قابل ِتحمل

مهران مدیری پاسخ داد :

من بدم میاد . از همفری بوگارت متنفرم ! به نظرم اینا فقط یه مشت مدلِ کت شلوار و کلاه و سیگار بودن !

بعدش سر اینکه بوگارت بازیگر خوب یا بدی است با هم درگیر شدند !

خلاصه چون درباره منطقه تحت حفاظت من صحبت کردن  :llerrشاید دلتون بخواد این گفتگو رو ببینید:

قسمت اول

قسمت دوم

و اما بعد ...

نسخه صوتی کازابلانکا با صدای سحر دولتشاهی هم آمد .

سوینا ( سینمای نابینایان ) که چند کارتون و فیلم ایرانی را تاکنون به صورت صوتی منتشر کرده , به عنوان اولین فیلم کلاسیک , کازابلانکا را روز یکشنبه ساعت 17 از رادیو سوینا و بعد از آن در وبسایت خود منتشر خواهد کرد:

 لینک خبر

پی نوشت: من جای شما بودم یک نسخه از اون رو برای مهران مدیری می فرستادم :cheshmak:




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - Kathy Day - ۱۳۹۹/۵/۲۳ عصر ۰۵:۲۵

درود.

یک بخشی از گفتگو با دوبلر صاحب نام برایم بسیار جالب بود که در ادامه عرایضم به آن می پردازم.

منوچهر والی زاده: از قرمه سبزی زیاد خوشم نمیاد برعکس همه که خوششون میاد.

اتفافا منم تا سالیان سال قورمه سبزی دوست نداشتم که هیچ بدم هم میومد! ولی به مرور زمان متوجه شدم این خورشت ایرانی پسند رو باید طبق سلیقه و طبع خودت سرو کنی تا در لیست غذاهای مورد علاقه ات قرار بگیره.

فرمولی که باعث آشتی من و قورمه سبزی شد تهیه یه سس ساده بود:

آب لیمو امانی + فلفل قرمز و سیاه + کمی آبغوره = یک سس خوشمره برای خورشت قورمه سبزی...

بعد از اینکه خورشت آماده و کمی سرد شد (داغ نباشه) این سس رو بهش اضافه میکنم و تمام.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۹۹/۶/۴ عصر ۰۵:۰۳

 <کاپیتان اسکای> برخی هم کافه‌ای‌ها نگرانند که مدیران کافه نوشتار آنان را سینمای کلاسیک ندانند و سینما را محدود به یک دوره خاص بدانند و با این دوستان برخورد کنند.

 نخست این که مدیران باید تکلیف نوشتن درباره سینما را روشن کنند و حد و مرز آن را به دقت تعیین نمایند تا این دغدغه از بین برود.

دو دیگر این که همه دوستان نظر بدهند: "به نظر شما تعریف دقیق سینمای کلاسیک چیست؟"

<پروفسور> استاد عزیز، به اعتقاد من، تعریف " فیلم کلاسیک" دیگه نباید محدود به سینمای دهه های قبل از هفتاد میلادی بشه.

نسلهای جدیدتر عملا با این سینمای ارزشمند ولی قدیمی نمی تونن ارتباط برقرار کنن از نظر اونها فیلمهایی مثل تایتانیک و حتی پالپ فیکشن یک اثر کلاسیکه

شاید وقتشه "سینمای کلاسیک" دایره اش رو بازتر کنه و فیلمهای ماندگار جدیدتر رو در خودش جا بده

<کنتس پابرهنه> ما در کافه تاپیک جداگانه ای برای سینمای مدرن و پست مدرن داریم، دوستان میتونن مطالبشون رو با خیال راحت در اون تاپیک بنویسن.

علاوه بر این، در گذشته، دوستان در تالار نقد فیلم درباره فیلم های جدید مثل شکلات و زندگی پای مطالب زیبایی نوشتند که نه تنها برخورد نشد که استقبال هم شد...

<پروفسور> کنتس گرامی فرمایشتون متین. اما من فکر می کنم "محتوای کلاسیک" باید قابلیت بسط پذیری داشته باشه چون مشمول مرور زمانه

مثلا آیا اشکالی داره یه جای کوچولو در سردر کافه کلاسیک، جک و رُز روی عرشه تایتانیک رو نشون بده؟

بحث داغ بالا در جعبه پیام آغاز شده بود که برای بهتر دیده شدن به اینجا کپی شد. اینطوری بحث بهتر میشه و همه می تونیم نظر بدیم.

نظر من اینه که تعریف کلاسیک رو میشه به هر فیلمی که قواعد کلاسیک رو رعایت کرده باشه داد. الان من خودم خیلی از فیلم های جدید که به وقایع دهه 30-40 میلادی می پردازن رو می بینم و خیلی هم خوشم میاد. حتما لازم نیست فیلم سیاه سفید یا قدیمی باشه که کلاسیک محسوب بشه. فیلم های قبل سال 2000 مثل تایتانیک هم دیگه مشمول گذر زمان و کلاسیک شدن. البته چون درباره این فیلم های جدیدتر در سایت های مختلف فارسی صحبت شده و میشه اما درباره سینمای کلاسیکِ قدیم منابع فارسی کمتر هست برای همین تمرکز ما روی این بخش بیشتره. وگرنه محدودیت خاصی برای هیچ نوع مطلب اورجینال در کافه نداریم .

اینجا پاتوق کلاسیک دوستان از هر نوعی است؛ چه جدید چه قدیم .

این بحثِ خوب تازه آغاز شده .... :llerr 





RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - Savezva - ۱۳۹۹/۶/۴ عصر ۰۷:۰۳

به نظر من همانطور که جناب سروان اشاره فرمودند به سبب منابع اندک فارسی از زمان های گذشته  و فراموش شدن و یا از بین رفتن بسیاری از منابع قدیمی، نیاز به محلی بود تا عاشقان و علاقه مندان سینمای کلاسیک گرد هم جمع شده و به بحث و تبادل نظر در مورد سینمای کلاسیک بپردازند. همین موضوع باعث شد تا دوستان بزرگوار با ایجاد این کافه دوست داشتنی محفلی را ایجاد کنند و همه عاشقان سینما گرد هم جمع شده و داشته هایشان را به اشتراک بگذارند. از اساتیدی که اطلاعات بسیار ارزشمندشان در زمینه هنر دوبله زینت بخش تاپیک های مربوطه شده تا کسانی که با ارائه فیلم ها، مجلات و اطلاعات سودمند، راهگشای بسیاری از علاقه مندان سینمای کلاسیک بوده اند. در طی این سال ها منابع بسیار کمیاب و ارزشمندی از طریق این کافه در اختیار مخاطبان قرار گرفته که در هیچ جا یافت نشده است. به هرحال در سال های جدید با گسترش روزافزون شبکه های اجتماعی و وبسایت های اینترنتی از فیلم های روز و کلاسیک دنیا اطلاعات بسیاری زیادی موجود است که با یک جستجوی ساده می توان به آنها دسترسی پیدا کرد اما در زمینه منابع فارسی در مورد سینمای کلاسیک متاسفانه به قدر کافی منابعی وجود ندارد. چون عملا اطلاعات مربوط به گذشته در مجلات قدیمی بوده که یا ازبین رفته و یا در آرشیو اشخاص مخلف در حال خاک خوردن است. ضمن آنکه بسیاری از بزرگان به سبب بالا رفتن سنشان و عدم ارتباط با فضای مجازی انگیزه و حوصله ای برای انتشار مطالب و منابع ندارند.

از این رو وجود چنین فضایی که با لطف جناب کلاسیک، جناب سروان رنو وسایر عزیزان ایجاد شده است، مانند طلایی ناب و گوهری ارزشمند است که با مطالب و فایل های دوستان به گنجینه ای ارزشمند تبدیل شده است.

در مجموع به نظر من فیلم هایی مانند تایتانیک، سکوت بره ها و یا حتی گلادیاتور نیز می توانند جزو فیلم های کلاسیک در نظر گرفته شوند. اما مطمئنا آنقدر مطالب و منابع فارسی در مورد آنها وجود دارد و آنقدر تصاویر بازیگران آنها در سردر بسیاری از سایتها و انجمن های سینمایی نقش بسته که فکر می کنم نیازی به حضورشان در سردر این کافه نیست. اما به هرحال نظر و سلیقه همه دوستان محترم است و مطمئنا در این فضای دوست داشتنی می توان با احترام به همه آنها تصمیم گیری کرد.

ضمنا تا جایی که من فرصت حضور در کافه را داشته و یا پست های مختلف را خوانده ام، تا به حال هیچ محدودیتی در مورد مطالب ارزشمند دوستان نبوده است و حتی مطالب متنوعی که در مورد سینمای امروز ارائه شده مورد استقبال هم قرار گرفته است. از معرفی سریال های روز دنیا تا سینمای مدرن و پست مدرن و ...

وقتی صحبت از سینمای کلاسیک می شود همه نگاه ها معطوف به دوران طلایی سینما در سال های دور می شود. جایی که اکثر فیلم ها سیاه و سفید است، جایی که کمپانی های بزرگ سینمایی و مالکان آنها حرف اول را می زنند. جایی که بازیگران و اسطوره های طلایی سینما با قدرت بازیگری که بر گرفته شده از مکاتب اصیل تئاتری است هنرنمایی می کنند. دنیایی زیبا و قدیمی که جلوه های ویژه کامپیوتری در آنها وجود ندارد و یا اگر هم هست با استفاده از تکنیک و دانش کارگردانان و عوامل توانایی است که با امکانات محدود آن زمان بهترین صحنه ها را خلق کرده اند. دنیای سینمای کلاسیک یعنی فضای عاشقانه ای که در زیر نورپردازی های منحصر به فرد و با استفاده از دانش و تجربه عوامل آن شکل می گیرد. دنیایی زیبا و خاص در فضای سیاه و سفید فیلم های نوآر و عاشقانه و جنایی و معمایی و ترسناک با حضور اسطوره های تاریخ سینما... و البته عظمت دکورها و نوآوری های فضای استودیوها در فیلم های رنگی...

با تقدیم احترام خدمت همه اعضای کافه




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - کنتس پابرهنه - ۱۳۹۹/۶/۴ عصر ۰۹:۳۸

دقیقن هر چیزی رو که میخواستم بنویسم، جناب savezva خیلی بهتر از من نوشتن و شرح دادند. من کاملن با نظر ایشون موافقم.

اما پروفسور عزیز درباره بسط دادن سینمای کلاسیک اگر منظورتون پرداختن به سینمای مدرن تر هست میتونیم در قالب همون سینمای مدرن بهش بپردازیم و به نظر من نیازی به بسط دادن سینمای کلاسیک نیست. این نام گذاری ها در هر زمینه ای بر اساس ویژگی های خاص اون دوران انجام میشه و فقط از نظر زمانی نیست. مثلن اگر دوران های مختلفی مثل گوتیک و رنسانس و باروک از هم جدا شدند به خاطر یک سری ویژگی هایی ست که خاص هر کدام از اون دوران هاست. سینمای کلاسیک هم ویژگی هایی داره که در دوران های بعد، اثری ازشون نمونده و کلاسیک فقط به معنای قدیمی بودن از لحاظ زمانی نیست.

و در آخر، اینکه سینمای کلاسیک برای  بعضی از ما ارزش خاصی داره به معنای عدم علاقه مون به سینمای مدرن نیست. من به عنوان آدمی که در جهان امروز زندگی میکنم با شخصیت های سینمای مدرن بیشتر همذات پنداری میکنم و دغدغه شون رو درک میکنم و در کافه هم از هر نوشته ای که درباره سینمای امروز باشه استقبال میکنم.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - پروفسور - ۱۳۹۹/۶/۵ صبح ۰۷:۲۲

به به! حالا که بحث به قهوه خانه کشیده شد بد نیست که اشاره ای داشته باشیم به قهوه، این دانه شگفت انگیز، عطرآگین، مطبوع و پرطرفدار. متاسفانه بعلت تغییرات منفی اقلیمی مناطق زیر کشت این گیاه نازنین طی سالهای آینده کم و کمتر می شن و ما بزودی با فاجعه بحران قهوه در فنجانهامون روبرو می شیم. اینجاست که اهل فن باید با فرآوری دانه های قهوه و نگهداری اون در بانک های مخصوص بذر، وقتی قحطی قهوه پیش بیاد بجنبن و بذرهای با کیفیت و مقاوم رو در معدود مناطق مناسب، به عمل بیارن. شاید همین الان هم فنجان قهوه شما دیگه عطر و بوی قهوه ناب و اصیل استوایی رو نداشته باشه ولی هرچی باشه قهوه است و یادآور دوران پر برکت قدیم.

فیلم های کلاسیکی که در دوران پسا طلایی هالیوود ساخته می شن دقیقا به مثابه همین دانه های ارزشمند قهوه هستند. ممکنه طراوت و گیرایی فیلمهای هالیوودی عصر طلایی رو نداشته باشن ولی بازم پرورش یافته اون مکتب، و فیلم کلاسیک محسوب میشن. البته بعضی ها بهشون واژه نئوکلاسیک اطلاق می کنن ولی من خوشم نمیاد و چون رفرنس معتبری در تعریف کلاسیسم و سینما نیست (یا من پیدا نکردم) سعی می کنم توامان سلیقه ای و منطقی نظرمو بگم:

به باور من در دهه 40 تا 60 میلادی دو "سبک" سینمایی مهم و متمایز در آمریکا و اروپا شکل گرفت؛ کلاسیک و موج نو . ظرف طلایی هالیوود اون دوران مملو از فیلمهایی اصیل، زیباپسند، خوش ساخت و بعضا پرهزینه شد که در چارچوب اخلاق، انسانیت مدار و امید بخش بودند چون در اثنا و پس از جنگ ویرانگر جهانی و رکود اقتصادی، آمریکاییهای ناامید نیاز به شارژ روحی داشتند. این فیلمها ماندگاری خودشون رو مرهون همین جنبه های انسانی و اخلاقی اند که به زیبایی به تصویر کشیده شدن و اگر هرازگاهی یک فیلم جدید با سبک کلاسیک ساخته میشه و به دل می نیشنه و از یاد نمی ره دقیقا برای اینه که بحران همیشه و همه جا هست فقط ماهیتش فرق می کنه و بیننده همواره نیازمند شارژره. بنابراین اگه من بحران زده دلم بخواد کمی شارژ بشم می شینم با یک فنجون قهوه پرورشی یک کلاسیک پرورشی تماشا می کنم :دی

بالطبع دوست دارم در و دیوار خونه کرایه ایم مملو از تصاویر همون فیلمها باشه تا به من برای پویایی بیشتر، انگیزه بده ولی اگر صاحبخونه اجازه نده گردن بنده از مو باریکتر! ضمن احترام فراوان به صاحبخونه اندیشمند و گرامیم که اجاره رو هر سال بالا نمی بره به همون ماسک مصور سالوادور دالی خودم اکتفا می کنم  :دی

با تشکر از نظرات ارزشمند همه دوستان فرهیخته و گرامی

ارادتمند اِل پروفسور




سینمای کلاسیک، ماندگار، زیبا، اثرگذار و تماشایی - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۹/۶/۵ صبح ۰۸:۵۳

در گذر تاریخ با از دست رفتن یک سبک یا متد یا حتی مد، گاهی تلاش‌هایی صورت گرفته تا آن دوره بازسازی یا زنده شود برای نمونه در صنعت مد، در گذر از عصر وینتیج با پوشش های رویایی و صد البته تماشایی (و چقدر شبیه سینمای کلاسیک) گاهی تلاش شده تا به صورت مستقیم بازآفرینی شده و یا در قالب هایی همانند "رترو" به روزآوری شود.

 نقش صنعت مد و لباس در دوره‌های گذار فیلم و سینما به ویژه در سینمای کلاسیک خوبی دیده می‌شود. گمان می کنم در صنعت سینما هم گاهی کسانی بوده‌اند که خواسته‌اند تا با بهره‌گیری از استانداردهای سینمای کلاسیک، این دوره طلایی را بازآفرینی کنند. شاید بهترین مدل این بازآفرینی فیلم ارزشمند سینمایی "آرتیست" (The Artist) محصول سال ۲۰۱۱ به کارگردانی "میشل آزاناویسوس" است و بازی شایسته  "ژان دوژاردن" و "برنیس بژو" باشد.

این فیلم کپی برابر اصل سینمای کلاسیک است. خط داستانی فیلم را می توانید در "آواز در باران"، "خواننده جاز"، "ژنرال" باستر کیتون و بسیاری آثار دیگر آن دوره ببینید و بازآفرینی شخصیت هایی همانند داگلاس فربنکس در این فیلم تماشایی است.

اما چیزی که من پیگیر آن هستم و در فیلم‌های روز در پی آن می‌گردم این است که "آیا کسی در دنیای سینمای امروز هست که خواسته باشد سینمای کلاسیک را بازآفرینی و به روز آوری نماید؟" چیزی همانند "رترو" در صنعت مد و لباس!

در نگاه من بازسازی فیلم‌هایی همانند "مری پاپینز" ، "پاپیون" ، "هفت دلاور" چیزی بیشتر از یک فاجعه نبوده و همگی در برابر نسخه اصلی خود حرفی برای گفتن ندارند اما وقتی به فیلمی همانند "هیوگو" اثر ماترین اسکورسیزی نگاه می کنم گونه‌ای بازآفرینی و به روزآوری به بهترین شکل ممکن در آن دیده می شود.

اسکورسیزی تلاش می کند تا در سینمای کلاسیک روح تازه‌ای بدمد درست همانند صنعت "رترو" که گسترش دهنده "وینتیج" شده است. شما در هیوگو تکنیک‌هایی از فیلم ارزشمند "پسربچه" چارلی چاپلین می بینید یا به خوبی عناصر گسترش یافته در قالب یک فیلم سه بعدی از فیلم‌های اولیه برادران لومیر به چشم می خورد و البته از همه مهمتر کسانی که با سینما "جرج ملی یس" آشنا هستند به خوبی می‌بینند اسکوسیزی در این فیلم ادامه دهنده و گسترش دهنده دیدگاه‌های ناب و خلاق این کارگردان فرانسوی است. مارتین اسکوسیزی در سینمای مدرن امروز و با ابزارهای مدرن، راهی را ادامه داده که پیشگامان سینمای کلاسیک آغاز کرده بودند.

این یک نمونه کوچک است که باید گفت با وجود آن و فیلم هایی همانند آن می توانیم بگوییم عصر سینمای کلاسیک به پایان نرسیده است. پس بیایید به این پرسش ها پاسخ دهیم:

1-      چه عناصری زیرساخت سینمای کلاسیک را تشکیل می دهند؟

2-      آیا می توان این عناصر را در سینمای دوره‌های بعد نیز مشاهده کرد؟

3-      آیا هرگز سینمای کلاسیک به روزآوری شده و یا شاید سبک‌های سینمایی گوناگون و ژانرهای سینمایی شاخه‌هایی هستد تنیده بر درخت برومند سینمای کلاسیک؟

سینمای کلاسیک، ماندگار، زیبا، اثرگذار و تماشایی است و کند و کاو در این دنیای سرشار از تعلیق و پیچیدگی و نوآوری و هنرمندی شاید هرگز به پایان نرسد اما تردید نیست بهترین فیلم‌های امروز نیز در هر ژانر و سبکی که باشند و با هر فرم و محتوایی که تهیه شده باشند ریشه در این دوران شکوهمند عصر طلایی سینما دارند.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - شارینگهام - ۱۳۹۹/۶/۵ عصر ۰۶:۲۴

(۱۳۹۹/۵/۲۳ عصر ۰۵:۲۵)Kathy Day نوشته شده:  

فرمولی که باعث آشتی من و قورمه سبزی شد تهیه یه سس ساده بود:

آب لیمو امانی + فلفل قرمز و سیاه + کمی آبغوره = یک سس خوشمره برای خورشت قورمه سبزی...

بعد از اینکه خورشت آماده و کمی سرد شد (داغ نباشه) این سس رو بهش اضافه میکنم و تمام.

            روزی نگر که طوطی جانم بر لبت    از بهر پسته آمد و بر شکر افتاد:rolleyes:

سلام بر همه ی دوستان

و  سپاس بیکران از بانو Katy Day

اینجانب آمده بودم در بحث سینما کلاسیک شرکت کنم که به چیزی بهتر از آن برخوردم.:lovve:

بنده از بدو خلقت به قورمه سبزی عشق می ورزیدم و با استشمام دل انگیز این مائده ی بهشتی ،سرور آسمانی در خود احساس می کردم.taeed

هربار که پلو و قورمه جلویم بود،ظرف خورشت من  زودتر از برنج تمام می شد.

خویشان و آشنایان که از این عشق و علاقه ی من خبر داشتند ،در میهمانی ها با این غذا مرا مورد لطف وعنایت خود قرار می دادند.:!z564b

در دوران دانشجویی،دوشنبه ها برای من شیرین تر از تعطیلات آخر هفته بود.چرا که طبق برنامه ی غذایی هفتگی دانشگاه،نوبت قورمه سبزی بود که با من طنازی کند.تصور کنید که از درون فضای دودآلود تهران پا به بهشت کوچکی گذاشته اید که عطر قورمه سبزی تمام فضای آن را پر کرده است.مضافا" بر این که بوی یک میوه ی زمستانی مثل پرتقال و سیب هم با آن آمیخته شده باشد.nnnn:

یادم هست که روزی روزگاری در خیابان قدم می زدم.البته از مرادبیگ و دارودسته اش خبری نبود.:llerr

به ناگاه عطر قورمه سبزی به مشامم خورد.نگاه کردم،دیدم  که جلوی رستورانی هستم که آشپزخانه اش در زیرزمین قرار دارد و هواکش پرقدرتی عطر آن را به اطراف ساطع می کند.

سرمست از این بوی اشتهابرانگیز به راه خود ادامه دادم ولی با خود گفتم :عجب عطری داشت.حیف نیست که همین طوری بگذرم؟

برگشتم و همین طور که آهسته آهسته گام بر می داشتم،ریه ام را از عطر آن پر کردم و در حال مزه مزه کردنش از آن جا دور شدم.khhnddh

بار سومی در کار نبود.چون ترسیدم که مبادا صاحب رستوران مرا به جرم بو کردن های متوالی وجه آن را مطالبه کند.khande

خلاصه :این بود شمه ای از خاطرات قورمه ای من!

در پایان ، ضمن تشکر مجدد از بانو  Katy Day بابت فرمول لذیذتر کردن قورمه سبزی،شما را دعوت می کنم به تماشای مستند51غذای ایرانی با گویندگی شورانگیز استاد منوچهر والی زاده

https://www.namasha.com/v/tHym7LKY/%D8%B0%D8%A7%D8%A6%D9%82%D9%87_%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C_%D9%85%D8%B3​%D8%AA%D9%86%D8%AF




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( سینمای کلاسیک ؟ ) - فورست - ۱۳۹۹/۶/۷ صبح ۱۲:۴۰

با عرض سلام و احترام خدمت همه دوستان هم کافه ای :heart:

.

    چندسالی میشه که فکر میکنم چیزی ننوشتم تو کافه متاسفانه ، و بهمین خاطر اولن از دوستانی که این چندسال همچنان مشغول فعالیت بودند و رونق کافه رو حفظ کردند ، تشکر ویژه ای دارم و همچنین امیدوارم که حال همه دوستان حاضر و غایب ، خوب باشه و اگر هم روزگار به کام نیست ، دستکم از سلامتی برخوردار باشند .

    موضوعات مختلفی رو توی این چند سال که دورادور پیگیر کافه بودم ، به چشمم خورده و هربار به دلایل گوناگون امکان پست نوشتن نداشتم . اما این موضوعی که استارت خورده ، موضوعیه که من توی این چندسالی که جدیتر فیلم میبینم و هرازگاهی مطالعه میکنم در این زمینه ها و با افراد مختلفی گفتگوهای گوناگونی داشتم ، خیلی به این موضوع اشاره شده و همچنان میشه ، خیلی برام جالب بود که این سری در کافه عزیزمون ، چندین نفر از دوستان گرم این موضوع شده اند :ttt1

    تعریف ما از سینمای کلاسیک چیه ؟ نه تنها ما ، اصلن تعریف سینمای کلاسیک از لحاظ تخصصی چیه ؟ آیا اصلن تعریف خاصی داره یا نه ؟

    در همه حوزه های هنری - تا جایی که بنده مطلع ام - مبحث کلاسیک وجود داره ؛ کلاسیک از لحاظ لغوی میتونه به معنیه " با اصالت " تعبیر بشه ، در خیلی از متنها و فیلمها و آهنگها و ... به این موضوع اشاره میشه و احتمالن همه باهاش برخورد کردیم . حتا همین لفظی که در سالهای گذشته باب شده توی زبان فارسی و سایر زبانهای همین کشور خودمون " با کلاس " ، اشاره به همین موضوع داره . اما برگردیم به موضوع خودمون ، سینمای کلاسیک .

    در همین راستا که ذکر شد ، خیلی از فیلمهای تاریخ 120 - 130 ساله سینما ، در دسته بندی کلاسیک ( با اصالت ) قرار میگیرند و گرفته اند . اما بنظر من همه این فیلمها الزامن به دهه پیش از 1970 مربوط نیستند ، و الزامن نمیتوان به همه فیلمهای ساخته شده در آن سالها این برچسب را زد . کما اینکه در مطالعه تاریخ سینما میبینیم که زمانی که ژانر نوآر ( و یا به عقیده برخی ، سبک نوآر درستتر است تا ژانر ) ،  تحت تاثیر جریانات تاریخی و متاثر از ادبیات وارد عرصه فیلمسازی شد ، تا بعد از اتمام جنگ جهانی دوم ، خیلی مورد اقبال منتقدین سینمایی و حتا مخاطبین سینما نبود ، اما اثرات جنگ با جامعه جهانی کاری کرد که این قبیل فیلمها هم مورد توجه قرار گرفتند و به مرور جزو برترین فیلمهای تاریخ سینما هم معرفی شده اند . منظور اینکه کلاسیک بودن یک فیلم شاید در زمان خودش قابل تشخیص نباشد ، برای مثال فیلمی مانند بوی خوش موفقیت با اینکه از موفقترین فیلمهای ژانر نوآر معرفی میشود ، و اکنون برای اکثریت مخاطبین سینما در دسته بندی سینمای کلاسیک قرار میگیرد ، اما در زمان خود یک فیلم کاملن مدرن محسوب میشده است .

همانطور که دوستان اشاره کردند ، نسل جدید تایتانیک را هم کلاسیک میدانند ، و در کل غیر از فیلمهای اونجرز و ابرقهرمانی و یا تخیلی و یا درامهای آبکی جدید ، و یا اکشنهای پر خون و ضد خورد ، همه فیلمها را کلاسیک و حتا قدیمی میخوانند . برای مثال فیلمی مانند 2001 یک ادیسه فضایی ، کلاسیک است ؟ یا علمی تخیلی ؟ یا آیا نمیشود یک فیلم همه اینها باشد ؟ از نظر من فیلمی مانند Departed اسکورسیزی کلاسیک است ، در کل کلاسیک بودن یک فیلم برای من ، همه چیز تمام بودن یک فیلم است ! یعنی همخوانی فرم و محتوای یک اثر سینمایی بصورت توامان . خواه این فرم و محتوا از لحاظ زمانی مانند فیلمهای قدیمی باشد یا نه و یا اینکه در نوع خود اولین باشد .

بنظر من سینمای کلاسیک فارغ از زمان ساخت و انتشار یک اثر سینمایی ، درصورت داشتن اصالت هنری ، یک اثر میتواند شامل این دسته بندی شود . اما خود این موضوع اصالت داشتن یک اثر هنری هم بسیار جای صحبت دارد ! چون باید دید که رویکرد ما در مورد سینما چیست ؟ آیا صرفن بدنبال سرگرمی هستیم و یا در کنار سرگرمی هدفی متعالیتر را از سینما به مثابه یک اثر هنری ، انتظار داریم ؟

.

( با توجه به اینکه خیلی وقت است در کافه و هیچ فضای مجازی مطلبی ننوشته ام ، مطمئن نیستم که مطلبم از انسجام خاصی برخوردار هست یا نه و یا اینکه چیزی که مد نظرم بود رو انتقال دادم یا نه shrmmm! ، در هرصورت امیدوارم که خیلی طولانی نبوده باشه نوشته ام و ارزش خواندن داشته باشه براتون :huh: )




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - دون دیه‌گو دلاوگا - ۱۳۹۹/۶/۲۲ عصر ۰۵:۳۵

(۱۳۹۹/۶/۴ عصر ۰۵:۰۳)سروان رنو نوشته شده:  

 <کاپیتان اسکای> برخی هم کافه‌ای‌ها نگرانند که مدیران کافه نوشتار آنان را سینمای کلاسیک ندانند و سینما را محدود به یک دوره خاص بدانند و با این دوستان برخورد کنند.

 نخست این که مدیران باید تکلیف نوشتن درباره سینما را روشن کنند و حد و مرز آن را به دقت تعیین نمایند تا این دغدغه از بین برود.

دو دیگر این که همه دوستان نظر بدهند: "به نظر شما تعریف دقیق سینمای کلاسیک چیست؟"

به نظر من، بجز مواردی که دوستان بخوبی بیان کردند، هویّتِ سینمای کلاسیک برای ما، در دو نکته‌ی دیگر هم تعریف می‌شود:

1ـ ترجمه‌های خوب و روان و دلنشینِ فارسی که این فیلم‌ها شانس برخورداری از آن را داشتند و مترجمان چیره‌دستی که بنوعی این فیلم‌ها را بومی‌سازی و ایرانیزه می‌کردند و انتخاب هوشمندانه‌ی واژگان فارسی‌شان، فرهنگِ بیگانه و غریبه را برایمان آشـنا و مأنوس می‌کرد.

و

2ـ دوبله‌های فارسیِ هنرمندانه و صداهای زیبا و بااصالتِ دوبلورها؛ که باز ذوق و حس و حال ایرانی را درین فیلم‌ها می‌دمید.

کلاً یک پایِ هویّت دوست‌داشتنیِ این سینما در ایران را همان اثرِ قند پارسی می‌دانم. "پروفسور" گرامی، اخلاقگرا-بودنِ سینمای کلاسیک را هم برشمردند که باز بومی‌سازی‌اش را در فرهنگ ایرانی سهل‌تر از سینمای امروزِ غرب می‌کرد ... .

تصویر بالا: جولی اندروز در نمایی از فیلم "اشک‌ها و لبخندها"؛
و حضور-اش در همان مکان پس از 50سال (از صفحه‌ی اینستاگرام-اش)

با یک یادداشتِ کوتاه:

Fifty years later, the hills are still alive...





RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - زینال بندری - ۱۳۹۹/۷/۱ عصر ۱۱:۴۹

سلام. این پست رو هانیبال برای من فرستاده که بعد از رساندن سلام به همه دوستان. ارسال کنم :

من علاقمند به هنر هستم
و فکر میکنم پرداختن به هنر تنها گریزگاهم برای بودن باشد
هر یک از بخشهای هنر مملو از الهامات پنهانیست که میتوان با جستجو کردن، شناور شدن و زیستن در آن، زندگی تازه ای را تجربه کرد.


سلام به همه دوستان عزیز.
امروز تولد دوستیه که خیلی زیاد نمی نویسند ولی تمام نوشته هاشون سرنخ هایی هستند که با دنبال کردنشون آدم به جاهای خیلی جالبی میرسه. تک تیراندازیست با نوشته های بسیار چگال. چگال بودنی که به قول خودشون از نوعی کمالگرایی میاد (و همچنین خودسانسوری):

معمولا پس از دیدن یک فیلم مطالبی در گوشه ای یادداشت میکنم تا از خاطرم نرود
و معمولا این یادداشتها به زمان نامعلومی جهت پاکنویس موکول میشوند
و باز اگر فرصت بازبینی برسد موضوع در ذهنم انقدر گسترش پیدا میکند که از یک پاراگراف به یک طومار میرسد
و نهایتا به جایی میرسد که فراموشش میکنم
پس از اگاهی نسبت به این امراض، درمان در آن دیدم که بپذیرم که ایده آلیست نباشم و ساده و مختصر نکته مورد نظرم را ثبت کنم .

هم صحبتی هر چند کوتاهمون بسیار دلنشین بود جناب اوشنیک عزیز. براتون سالی قشنگ آرزو می کنم پر از اشعار زیبا، موسیقی های روح نواز و فیلم های خاطره انگیز. امیدواریم اندکی هم با ما به اشتراک بذارید. تا اون موقع مشغول دوباره دیدن فیلم Borgman خواهم بود.
این برگ سبز هم هدیه ما به شماست.





- - - - - - - - - - - - -
یکی از پست هاتون رو هم به اشتراک میذارم که طبق معمول با فونت بولد قهوه ای نوشته شده.
جهت یادآوری خاطره ای فراموش شده.

http://cafeclassic5.ir/thread-112-post-17947.html#pid17947




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - oceanic - ۱۳۹۹/۷/۴ صبح ۰۳:۰۸

درود بر شما

خیلی ممنونم از لطف شما و اغراق های هانیبال.

چه عکس قشنگی!!!

لطفاً از طرف من از هانیبال تشکر کنید.

به یک Channel در u توب برخوردم، فکر کنم خالی از لطف نباشه

DUST Channel

با بهترین آرزوها برای همه دوستان




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۹۹/۹/۲۸ صبح ۰۸:۲۲

به سبب نزدیک شدن ایام کریسمس , و ایضا شب یلدا , و تقارن آن با باران های پاییزی , و نظر به بلای کورونا که نفوس عالم را حالیه گرفتار ساخته , خواستِ ملوکانه بر این قرار گرفت که :

یَــکم : شب یلدا را امسال در کافه و در همین تاپیک قهوه خانه برگزار نماییم .

دُیُــم: عدم شرکت عوام و خواص به منزله عناد با کافه بوده و مستوجب عقوبت است :llerr

سِــیُم: تماشای پرده ی فیلم آدری ( لینک ) که کنتس پابرهنه در جعبه پیام معرفی نموده و از خوبان سینماتوگراف می باشد از اوجب واجبات است .

والسلام

درب آستانِ جهان مطاع

سوم جمادی الاول 1442 قمری




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۹۹/۹/۳۰ عصر ۰۶:۱۳

خب شب یلدای همگی خوش !

چراغ اول رو من روشن  می کنم.:llerr

اول بگید ببینم کیا فیلم آدری (لینک) رو که در پست قبلی گفتیم دیدن ؟ ( من هنوز ندیدم )

اگه دیدین بیاین تعریف کنین .. یا از چیزای خوب دیگه بگین ... eeiikk

اینم یک فیلم مناسبتی و غیر کلاسیک برای امشب :

همه اش که نباید فیلم هنری با پیام عمیق دید :cheshmak:

فیلم هندوانه شب یلدا




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - آلبرت کمپیون - ۱۳۹۹/۹/۳۰ عصر ۰۸:۴۶

ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست

بی بادهء ارغوان نمی باید زیست

این سبزه که امروز تماشاگه ماست

تا سبزهء خاک ما تماشاگه کیست

خواستم نوشته ام رو با یک رباعی از حکیم عمر خیام شروع کنم، دیدم این رباعی وصف الحال امشب ماست. آخرین شب پاییز است و آخرین یلدای قرن ! هوا سرد و در بعضی نقاط بارانیه و همهء اهل دلها میدونن که در این هوای سرد چه چیزی می چسبه، خیام هم بهش اشاره کرده: شراب ارغوانی !

البته ما اهلش نیستیما. منظورم از شراب همون شراب روحانی و نمازه. استغفرالله... :D

اما گذشته از این حرفها، این روزهای تاریک و شبهای بلند هم بالاخره میگذره و خورشید سر میزنه. هوا تازه میشه و یه روز خوب میاد. این جبر زمانه است. من یقین دارم::ok:  همانطور که حضرت حافظ می فرماید:

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد

ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد

چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد

پس تا اون روز، تنتون سالم، لبتون خندان و دلتون شاد باشه :heart:




RE: یلدا مبارک... - کنتس پابرهنه - ۱۳۹۹/۹/۳۰ عصر ۱۰:۱۲

دوستان خوبم درود، شبتون بخیر و شادی

یلدا رو شادباش میگم... امیدوارم دلتون خوش و لبتون خندون باشه

از اینکه امسال در کنار شما بودم، بعد از مدتها دوستان عزیز قدیمیم رو دیدم و دوستان نازنین جدیدی پیدا کردم خیلی خوشحالم... الان بیشتر از هر زمانی می دونم که کافه کلاسیک رو با هیچ محفل مجازی ای در دنیا عوض نمیکنم... :heart:

این آهنگ در این شب زیبای یلدا تقدیم به شما... نیاز (نماز) این بار به روایت شاعر...






RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - پهلوان جواد - ۱۳۹۹/۹/۳۰ عصر ۱۱:۲۷

ایکاش این دورهمی ها حداقل ماهی یکبار برگزار بشه اینجوری صمیمیت بین اعضا از اینی که هست هم بیشتر میشه{#smilies.heart}




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - مراد بیگ - ۱۳۹۹/۱۰/۱ صبح ۰۱:۴۴

نصف شب یلدای دوستان خوش !!!

نمی دونم اون قدیما واقعا برف زیاد می بارید یا شاید ...

نه اینکه بچه بودیم و ریزه میزه در حیاطو که وا میکردیم برف تا سینه می رسید و سوز سرماش چک بارانمون میکرد .

به هر حال یاد قدیما و زمستونهاش به خیر بخصوص با تلویزیونهای 14 اینچش به خیرتر ، همیشه ی خدا آب و هواش زمستونی بود ، تلویزیون رو میگم ها حتی وسط تابستون ، 18 ساعت باد و برفک کامل ، از شدت برفک که کاسته می شد چند ساعتی هم میشد لا به لاش یک چند تا برنامه ی نیمه برفکی تماشا کرد ...

شب یلدا که می شد طبق مرسومات آن روزگار  ، شبکه های استانی پرچم استقلال و خود مختاری بر افراشته با قطع برنامه های سراسری شبکه ی یک به پخش ویژه برنامه های محلی خودشون می پرداختند ، شبکه ی  ما هم طبق عادت هرساله ی  آن زمان تله تأتری را با عنوان هندوانه ی شب یلدا در مایه ی طنز پخش می نمود ، با این خلاصه که کارمندی حقوق بگیر ، نیمروز آخرین روز پائیز ، هندوانه ای بر دست راه خانه را در پیش می گیرد کسبه ی طماع محل که از دوستان این جناب عالی تشریف دارند با دیدن هندوانه ،  نقشه ی شوم هجوم شبانه ی قوم مغول به خانه ی دوست بخت برگشته ی خویش را کشیده به مرحله ی اجرا در می آورند  ، اما از بخت بد آنها هنگام بریدن آن ، صدف خالی از یاقوت از آب درآمده و صاحب خانه که در هجر یار (هندوانه ) تا مرز سکته تشریف برده بود به ریش دوستان  می خندد...

من که هوس کردم  نصف شبی  سراغ خانه ی دوست رو از کیارستمی بگیرم ، برای هندوانه ی شب یلداش نه !! برای ...




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - rahgozar_bineshan - ۱۳۹۹/۱۰/۱ صبح ۱۰:۰۵

با تاخیر

بنده هم شب یلدای 99 رو خدمت همه دوستان شادباش عرض می کنم.

دلتان شاد و لبتان پرخنده!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - پروفسور - ۱۳۹۹/۱۰/۱ صبح ۱۱:۳۲

سلام دوستان.

راستش من دیشب آنلاین شدم تا برای شادباش مطلبی بنویسم. دنبال یک تصویر یلدایی زیبا می گشتم تا در ارسالم ضمیمه بشه که به عکس زیر برخوردم و حسابی حالمو گرفت.

خواستم یه خبر خوب واقعی یلدایی پیدا کنم و گشتم و گشتم تا به امروز کشید ولی خدا رو شکر که بالاخره یافتم به نقل از ایرنا؛

 مدیرعامل انجمن طلوع بی‌نشان‌ها گفت: امسال سفره یلدا در سطح شهر تهران گسترده و کودکان کار و آسیب زیادی پای سفره چله نشستند و به بهانه طولانی ترین شب سال کام آنها شیرین شد.

وی افزود: ۳۷۰ کیلو انار دانه شده و ۱۵۰۰ بسته یلدایی شامل پاستیل، شکلات، آب میوه، کلاه و شالگردن، فال حافظ و... به دست کودکان کار سر چهاراه ها و محلات مختلف تهران رسید.

حالا با دیدن این خبر باید تبریک گفت هم برای یلدا و هم برای انسانیت! مبارکتون باشه.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۹۹/۱۰/۱۹ عصر ۰۸:۰۰

ظهر یه سر رفتم گلدون های عمه ملوک رو آب بدم وقتی برگشتم دیدم کرور کرور  پیام در جعبه پیام کافه درباره واکسن کرونا نوشتن و دارن تو سر و کله هم می زنن که اون چرا ممنوع کرده یا این چرا آزاد کرده ! حیف که توی جعبه پیام بود و مجبور شدیم پاک شون کنیم . کاش حداقل توی یه تاپیک سینمایی نوشته بودن که بشینیم تماشا . eeiikk

و اما بعد ...

طبق قوانین کافه هرگونه بحث غیر هنری و غیر کلاسیک ( اعم از سیاسی , مذهبی و ... )  کاملا ممنوع است. خبرهای اجتماعی هم همینطور. جای این بحث های کوچه بازاری در تاکسی ها و قهوه خانه هاست .  پس اگه به جایی بمب اتم زدند  یا ویروس X نیمی از جمعیت کره زمین را کشت یا آدم فضایی ها به زمین حمله کردن جایش فقط در سایت های خبری و صفحات حوادث روزنامه هاست نه کافه ی آرام و زیبای ما .

eeiikk:ccco:llerr




جشن سال نو در کافه - کاپیتان اسکای - ۱۴۰۰/۱/۱ عصر ۰۷:۰۹

جشن سال نو در کافه کلاسیک

معاشران گره از زلف یار باز کنید

شبی خوش است بدین قصه‌اش دراز کنید

حضور خلوت انس است و دوستان جمعند

و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید

رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گویند

که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید

به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد

گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید

میان عاشق و معشوق فرق بسیار است

چو یار ناز نماید شما نیاز کنید

نخست موعظه پیر صحبت این حرف است

که از مصاحب ناجنس احتراز کنید

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق

بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

وگر طلب کند انعامی از شما حافظ

حوالتش به لب یار دلنواز کنید

غزلی از: حافظ دلنواز




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - شارینگهام - ۱۴۰۰/۶/۱ عصر ۰۸:۱۹

درود برهمگی

این تصویر را در یکی از کانال های تلگرام دیدم که مرا بسیار خوش آمد.:haha::

مشاهده می فرمایید که همگی گلچین شده ی 50 سال خاطرات دور و نزدیک ما هستند.:heart:

شخصیت های دیگری هم بودند که صلاحیت کسب این مناصب مهم را داشته باشند .

البته به غیر از پسرخاله که به نظر من شایسته ترین فرد برای احراز این پست حساس می باشد!asabi

تا نظر شما چه باشد.:rolleyes:




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۴۰۰/۶/۱ عصر ۱۱:۳۷

عجب کابینه ای :rolleyes:khhnddh من با بیشترشون موافقم .. به جز چند نفر . eeiikk

 به عنوان نماینده مخالف  چند تا نکته میگم :!z564b

حنا دختری در مزرعه تجربه مدیریتی نداره . به نظرم  معاون صنایع دستی سازمان میراث فرهنگی بشه بهتره .

میتی کومان به علت کهولت سن از پس ریاست جمهوری بر نمیاد .:cheshmak: همیشه هم چشمهاش بسته است و نمی تونه مشکلات را خوب ببینه. :D

پسرخاله خیلی خجالتی و ساکته . ممکه حق ما رو در سازمان اوپک بخورند. به نظرم بشه مدیر شرکت پخش فراورده های نفتی . eeiikk

اگر خانم فریزر رای اعتماد نیاورد گزینه بعدی می تونه خانم مینچین باشه .




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - Emiliano - ۱۴۰۰/۶/۲ صبح ۰۹:۲۸

(۱۴۰۰/۶/۱ عصر ۱۱:۳۷)سروان رنو نوشته شده:  

هر دو ارسالهٔ اخیر خیلی بامزه بود.

فقط یه سؤال: اسم خانوم عکس آخر «خانم لیپت» بود یا  «مینچین»؟

این «لیپت» چیه تو ذهن من؟ یعنی دارم پیر می‌شم؟




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - شارینگهام - ۱۴۰۰/۶/۲ صبح ۱۰:۱۷

با عرض سلام و صبح به خیر

نه،همان خانم مینچین درست است.

این شک و شبهه ها هم چیز عجیبی نیست.

مثل خود من که 2تا فیلم تاریخی مربوط به روم باستان را در راهنمایی نام فیلم باهم قاطی کرده بودم و از مخلوط کردنشان،یک فیلم جدید ساخته بودم!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - کنتس پابرهنه - ۱۴۰۰/۶/۳ صبح ۰۵:۴۷

(۱۴۰۰/۶/۲ صبح ۰۹:۲۸)Emiliano نوشته شده:  

(۱۴۰۰/۶/۱ عصر ۱۱:۳۷)سروان رنو نوشته شده:  

هر دو ارسالهٔ اخیر خیلی بامزه بود.

فقط یه سؤال: اسم خانوم عکس آخر «خانم لیپت» بود یا  «مینچین»؟

این «لیپت» چیه تو ذهن من؟ یعنی دارم پیر می‌شم؟

درود بر شما

تا جایی که من از کتاب های داستان به یاد دارم خانم لیپت اسم مدیر پرورشگاه جان گریر بود، جایی که جودی ابوت در اون بزرگ شده بود و خانم مینچین مدیر مدرسه ی سارا کورو بود.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - باربوسا - ۱۴۰۰/۸/۱۷ عصر ۱۰:۲۶

(۱۳۹۱/۴/۲۰ عصر ۱۰:۵۰)سروان رنو نوشته شده:  

هموطنان و هم کافه ای های عزیز !

باز استکبار جهانی و روباه پیر استعمار یعنی انگلیس با کمک بنگاه شایعه پراکنی معروف خویش یعنی بی بی سی BBC ( لعنت الله علیه ) اقدام به جنگ روانی علیه سربازان فداکار رایش نمود. در اخرین حمله رسانه ای , پلیس خدوم کافه را در خیال خود دستگیر کرده و با دستکاری تصاویر سعی نمودند که خدشه ای به ایمان ملت همیشه بیدار کافه کلاسیک وارد سازند. اما طبق آیه و مكروا و مکر الله والله خير الماكرين خداوند نیرنگ و مکر آنها را به خودشان باز گرداند. در همین راستا و برای نقش بر آب نمودن این شایعه , جمعی از پرسنل کافه دیداری با پیشوا داشته اند. ایشان در محل اقامت خود در برژسگادن اعلام نمودند که این اقدام بریتانیا را بی پاسخ نخواهند گذاشت. ایشان مقرر فرمودند تا ظرفیت کارخانه های تولید موشک V-2 به دو برابر افزایش یافته تا لندن زودتر از روی کره زمین محو گردد. این در حالی است که تاکنون به گفته خود انگلیسی های ملعون , یک سوم این شهر به مخروبه تبدیل شده است.

همچنین خبرهای رسیده از آمریکا حاکی از اینست که دولت آمریکا که جدیدا با تحریک چرچیل به جمع متفقین پیوسته است قصد دارد از الیزا به عنوان گروگان استفاده نماید. جاسوسان رایش جسته و گریخته پی برده اند که الیزا زیر بار نرفته و حتی شکنجه هم شده است. قرار است تیمی از کماندوهای ویژه تحت فرمان اسکورزینی ترتیب فرار الیزا را از آمریکا بدهند . ریک فعلا در آفریقا است و قرار است به نیروهای مارشال رومل در لیبی کمک های لجستیکی برساند. اما در مورد لازلو , بچه های شاخه برون مرزی گشتاپو اعلام کرده اند که او را در کالیفرنیا ترور کرده اند. گویا قصد داشته است که در هالیوود در یک فیلم تبلیغاتی ضد نازی شرکت کند که این پروژه هم بوسیله سربازان گمنام رایش سوم ناکام ماند. به زودی ابعاد دیگری از جنگ نرم ما علیه استکبار به سمع و نظر دوستان خواهد رسید.

.

خبرها حاکی از ایسنت که الیزا لاند در آمریکا تحت بدرفتاری و شکنجه است

ببخشید جناب سروان یک سوال بی ربط!این عکس پایین مربوط به کدام فیلم است؟




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۴۰۰/۸/۱۷ عصر ۱۱:۰۵

(۱۴۰۰/۸/۱۷ عصر ۱۰:۲۶)باربوسا نوشته شده:  

ببخشید جناب سروان یک سوال بی ربط! این عکس پایین مربوط به کدام فیلم است؟

چه یادآوری نوستالژیکی :ttt1

یادش بخیر ! چه کل کل هایی با متفقین و کاپیتان اسکای داشتیم :llerreeiikk

پیشوا قبل از همه گیری کرونا هر ماه در ملاءعام ظاهر می شدند و ما را مور تفقد قرار می دادند اما بعد از پاندمی ,  از فیضِ حضور ایشان محروم شدیم. :eee2

و اما بعد ...

عکس مورد نظر مربوط به فیلم استرومبولی Stromboli به کارگردانی روبرتو روسلینی و بازی اینگرید برگمن است. این همان فیلم معروفی است که برای بازی در آن , اینگرید برگمن از آمریکا به ایتالیا رفت و روسلینیِ نامرد در جزیزه استرومبولی مخ اش را زد و عاشق این مردکِ کچل شد و هالیوود هم به تلافیِ خیانت او به شوهر قبلی اش , برگمن را 7 سال بایکوت کرد.

دوبله بسیار خوبی از استرومبولی در اینترنت وجود دارد . فیلم جالبی است؛ آدم را یادِ کشورهای خاورمیانه می اندازد :cheshmak:




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - باربوسا - ۱۴۰۰/۸/۱۹ عصر ۱۰:۱۷

(۱۳۹۵/۱/۶ عصر ۰۷:۰۹)زاپاتا نوشته شده:  

دوستان کافه به زیبایی به استقبال بهار و سال جدید رفتند...

سال 1394 با تمام خوبیها و یا ناخوبیها(معادل همان بدیها اما کمی خفیف تر!) ،خوشیها و ناخوشیها ،بودن ها و نبودنها و مهربانی ها و نامهربانی ها به پایان رسید.

در سال 94 دوستان گرامی ام در کافه بازهم از دل مشغولیهای خود نوشتند و با زیبایی تمام دانسته ها و حرفهایشان را با یکدیگر به اشتراک گذاشتند . از همه جا گفته شد ،از جادوی صدا تا هنرهای هفت گانه ...

در سال 94 یک صدای آشنا و قدیمی را از دست دادیم ،زنده یاد ولی الله مومنی ... هنرمندی بی ادعا و دوست داشتنی ،صاحب صدایی که اگرچه نقشهای کوتاه می گفت اما صدایش در هرفیلمی هویت داشت و شناسنامه دار بود...

بله متاسفانه ایشان سال 94 فوت کردند و عجیب است که در تاپیک دوبله و دوبلورها هیچ مطلبی در این باره نوشته نشد.ایشان علاوه بر صدای جذاب و منحصر بفردی که به زیبایی  روی شخصیت های بداخلاق و خشن می نشست،توانایی خارق العاده ای در  بازیگری هم داشتند.نیازی به ذکر مثال در این باره نیست.زیرا که نقش های برجسته ایشان در به ویژه سریال ها در اذهان همه دوستداران هنر باقیست.مصداق بارز جنگندگی و تلاش خستگی ناپذیر.چرا که از روستایی گمنام در نواحی شمالغرب ایران،به چنین جایگاهی در عرصه هنر رسیدند.روحشان شاد یادشان گرامی.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - باربوسا - ۱۴۰۰/۸/۲۰ صبح ۱۲:۲۹

(۱۴۰۰/۸/۱۷ عصر ۱۱:۰۵)سروان رنو نوشته شده:  

(۱۴۰۰/۸/۱۷ عصر ۱۰:۲۶)باربوسا نوشته شده:  

ببخشید جناب سروان یک سوال بی ربط! این عکس پایین مربوط به کدام فیلم است؟

چه یادآوری نوستالژیکی :ttt1

یادش بخیر ! چه کل کل هایی با متفقین و کاپیتان اسکای داشتیم :llerreeiikk

پیشوا قبل از همه گیری کرونا هر ماه در ملاءعام ظاهر می شدند و ما را مور تفقد قرار می دادند اما بعد از پاندمی ,  از فیضِ حضور ایشان محروم شدیم. :eee2

و اما بعد ...

عکس مورد نظر مربوط به فیلم استرومبولی Stromboli به کارگردانی روبرتو روسلینی و بازی اینگرید برگمن است. این همان فیلم معروفی است که برای بازی در آن , اینگرید برگمن از آمریکا به ایتالیا رفت و روسلینیِ نامرد در جزیزه استرومبولی مخ اش را زد و عاشق این مردکِ کچل شد و هالیوود هم به تلافیِ خیانت او به شوهر قبلی اش , برگمن را 7 سال بایکوت کرد.

دوبله بسیار خوبی از استرومبولی در اینترنت وجود دارد . فیلم جالبی است؛ آدم را یادِ کشورهای خاورمیانه می اندازد

تشکر می کنم جناب سروان یک سوال کوچک بود و قصد هیچ یادآوری ای هم نداشتم اما  بسیار خوشحالم که از این اتفاق خوشحال شدید اگر هم این برداشت را دارید که به قصد مرور روزهای خوب شما در سال های پیش این کار را کردم،خواهش می کنم اصلا قابلی نداشت ناخواسته کمترین کاری بود که می توانستم در برابر این همه تلاش و لطف و مهربانی شما انجام دهم .ببخشید که چند روز دیر جواب دادم. بابت معرفی این فیلم هم ممنون.بله واقعا یادش بخیر (طوری این حرف را می زند انگار مثلا خودش در تمام آن سال ها در کافه بوده و این همه درگیری  را به چشم  خویش رویت نموده است) . الان ارزو می کنم ای کاش در آن سال ها عضو کافه بودم و در یکی از دو جبهه ثبت نام و شرکت می کردم (راستی قضیه این اروری که تو وارد کردن شکلک ها میاد چیه ؟).ولی حتی خواندن یادداشت ها و خاطرات این درگیری ها هم برای خودش لطفی دارد.

الان چند روزی است که مشغول خواندنشان هستم و جدا از شوخی بسیاربسیار  از این همه خلاقیت،هنرمندی،تخیل قوی،هماهنگی عالی(با عذر خواهی از دوستان البته کمی مشکوک!) اعضای دوست داشتنی کافه زیبا و هنری مان لذت می برم .

البته وقتی نام این تاپیک(احوال پرسی و گپ دوستان) راقبل از اینکه پست ها را بخوانم دیدم،هرگز نمی توانستم تصور کنم که چنین پست هایی را اینجا خواهم دید! خاص ترین احوال پرسی های تاریخ را اینجا رقم زدید.البته نمی دانم که پیشنهاد کدام یک از دوستان بود و چگونه با آن موافقت شد ولی به هر حال دم  و بازدم ایشان و همه شما گرم.

در این میان که خاطرات این درگیری ها را مرور می کنم،پست های برخی عزیزان زا که سال هاست دیگر نیستند می بینم و بی علت دلم برایشان تنگ می شود.بی علت به این دلیل که من مثل بسیاری از شما افتخار آشنایی با چنین گوهرهایی را نداشتم.ناراحت کننده است که بعضی ها  مثلا سال 90 عضو کافه شده اند و آخرین بازدید شان سال 91 بوده!!!میدوارم این دوستان اگر هنوز هم جایی به نام کافه کلاسیک در یادشان است،هر از گاهی سری به اینجا بزنند.

بگذریم.راستی جناب سروان!مدت زیادی است که دیگر از این درگیری ها خبری نیست . بالاخره سرانجام این جنگ چه شد؟؟؟؟؟ !!!!!!!!

در آخر فقط  می خواستم عرض کنم که از حضور در این جمع گرم و صمیمی،هنرمند،ادیب، خلاق،مهربان و... بسیار خوشحالم.اگر  شیوه و ادبیات سخن گفتن و معلومات این حقیر در حد شما بزرگواران نیست بسیار شرمنده ام و پوزش می خواهم. برای اولین بار که با این انجمن آشنا شدم، تنها جایی بود که بسیار مشتاق حضور در آن بوده و دنبال عضویت خود بودم که خوشبختانه میسر شد.هر چند مدت زیادی نیست که مشتری اینجا هستم ولی امیدوارم شما سروان رنوی عزیز و تمامی دوستان به ویژه اعضای با سابقه کوچترین برادرتان را در جمع بی نظیر خود پذیرا باشید و عضوی کوچک از آن بدانید و همچنان که به همدیگر همچون برادر و خواهر عشق می ورزید... بماند.سخن کوتاه کنم با آرزوی موفقیت برای همه  و با امید به این که  کافه  به روز های پر شوری که در بالا هم چند بار به آنها اشاره شد،برگردد و  این مسیر با درایت جناب سروان،مهربانی و فرهنگ والا و معلومات فراوان و بی نظیر همه شما نازنینان (که با اینکه با هیچکدام آشنایی ندارم ولی فکر نمی کنم شکی در این باره داشته باشم که عزیزترین های زندگی ام هستید) با قدرت  ادامه یابد و (نمی دانم شاید امکانش نباشد) همیشه اینجا کنار هم باشیم و واقعا کجا بهتر از اینجا!!! یک کافه بسیار زیبا و  واقعا کلاسیک و سرپا.پر مشتری اما خلوت و صمیمی.پر شور اما آرام! و آرزو می کنم خدای ناکرده هیچکدام از شما اینجا را با هیچ جای دیگری عوض نکند.درست است که از تلگرام و اینستاگرام و... می شود به خوبی استفاده کرد اما هیچ کجا اینجا نمی شود.چون اینجا هویت دارد.یگانگی و یکرنگی و صفا و صمیمیت و عشق واقعا اینجاست که البتهحتما شما بهتر از من این ها را می دانید.ببخشید اصلا قصد نصیحت و... نداشتم و نی توانم هم به شما چنین جسارتی بکنم.در پایان مجددا عذر خواهی می کنم، خیلی پر حرفی کردم.فقط مدتی بود دنبال فرصتی می گشتم تا بعد از چند مدتی که از حضورم در این کافه زیبا و این جمع واقعاااااااا نازنین می گذرد، حرف دلم را بزنم و این جسارت را پیدا کنم که در جمع بزرگان ابراز احساساتی بکنم و شاید برای اولین بار با همه رو در رو شوم و رو در رو صحبت کنم که شاید بهتر این کوچکترین جمعتان را  بشناسید و احساس واقعی و از ته دل و (شاید، اگر قابل بدانید و بپذیرید) خالصانه اش را بدانید.ببخشید سروان جان خیلی طولانی شد خیلی ببخشید با اینکه این پست در پاسخ به لطف و محبت شما بود اما من جسارت کردم و خواستم همینجا حرف هایی را که چند وقتی بود در دلم نگه داشته بودم با قلم ناتوان خود بیان کنم.مجددا با آرزوی سلامتی و موفقیت برای همه و برقراری این کافه و این جمع دوستان(تا روزی که زلف ها و گیسوهای همگی کافوری شود.[اقتباس از یک داستان و گرنه سواد ادبی آنچنانی ندارم]) ، شب همگی بخیر و (فعلا) خدانگهدار!




معلم، مترو و کلاس درس! - کاپیتان اسکای - ۱۴۰۱/۲/۱۲ عصر ۰۴:۳۴

    نزدیک به چهل و پنج سال از زندگی من در کلاس درس گذشت. چهاردیواری سرد و گزنده‌ی پر از میز و نیمکت و تخته و گچ و وایت برد، با زمستان‌هایی سرد و تابستان‌هایی داغ!

    خاندان ما اگرچه پدر در پدر آموزگار بوده‌اند اما من، بیشتر دانش آموز بودم تا آموزگار، با پنجاه هزار نفر همکلاسی بوده‌ام و با هرکدام تجربه‌ای و خاطره‌ای و با تک تک آن‌ها زندگی کرده‌ام.

    وقتی قیاس می‌کنم بین توسعه‌ی سیستم حمل و نقل درون شهری با توسعه‌ی کلاس درس شگفت زده می‌شوم. حمل و نقل از سال های دور با درشکه آغاز می شود تا امروز اتوبوس و مترو با پیشرفته ترین امکانات و کلاس درس، از زمان پدربزرگ من، همان چهارچوب و همان تخته!!! با خودم می‌گویم چه دشمنی با کلاس درس و دانش آموز و معلم وجود دارد. خانه‌ها و اداره‌جات با بهترین تجهیزات ایمنی و آسایش و کلاس درس همان نیمکت نفرت انگیز و دردناک چوبی که یک فرزند بی گناه شانزده هزار ساعت از نوجوانی و جوانی خود را پشت آن سپری می‌کند تا به افتخار گرفتن دیپلم دست یابد!

 گچ و ماژیک به ریه‌های معلم آسیب زد و دیتا به چشم‌های او و شاگردانش و نشستن، همه‌ی توانمندی‌های فراگیران را به هدر می دهد. نه خبری از هوش‌های چندگانه هست، نه تکنولوژی آموزشی، نه کارایی تیم، نه یاددهی یادگیری، نه آی تی و نه آی سی تی که اگر هم بخواهی، چنان در انبوه محتوای کهنه‌ی کتاب‌های درسی غرق می‌شوی که نتوانی از هیچ‌کدام بهره بگیری و محتوای کتاب درسی که با یک جستجوی ساده در اینترنت، به روزتر و کامل‌تر آن در دسترس است و دانش آموزی که بیزار ازین محتواهای خشک و بی‌ارزش است دانش آموزی که تشنه‌ی حل مساله، ابزارمندی و تکنیک است نه محتوا!

آری، روز معلم فرخنده باد که با دست خالی، بدون ابزار و بدون پشتیبان و بدون هیچ گونه امکاناتی دنیای فردا را در میان دست‌هایش می‌سازد و به فرزندان این مرز و بوم می‌سپارد.

این روز فرخنده را به همه‌ی هم‌کافه‌ای‌های ارجمند که نام شریف معلمی را مفتخر ساخته‌اند شادباش و آفرین می‌گوییم.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۴۰۱/۵/۷ عصر ۰۸:۵۴

دوستان قدیمی کافه حتما جناب رازمیک را که با نام فرانکنشتاین مدتی را در کافه بودند می شناسند.

ایشان در همان مدت کوتاهی که در کافه حضور داشتند در سه تاپیک زیر فعالیت زیادی داشتند و از آرشیو بسیار غنی و کم نظیر خودشان رونمایی کردند:

کلکسیون شخصی

طراحی پوستر فارسی

پوستر در صنعت سینما

فرانکنشتاین

در آن زمان به رسم معمولِ ما ایرانی ها , برخی افراد تنگ نظر با دیده شک به واقعی بودن تصاویر آن آرشیو نگاه می کردند و باورشان نمی شد که یک ایرانی بتواند چنین آرشیوی آن هم از شرکت  کرایتریون Criterion داشته باشد . بنابر همین اظهارات و شاید برخی مسائلی که ما از آن بی اطلاع ماندیم ایشان از اینجا رفتند و گرچه منطقی نبود که به خاطر یکی دو درصد افراد تنگ نظر , قید 98 درصد افراد علاقمند را زد اما به هر حال طبع لطیف و حساس ایشان مانع  شد که دوستان بیشتر از وجود چنین انسان بزرگواری بهره مند شوند.

 سپس رازمیک مدت ها در کانالی به نام کافه سینما ( ستاره آبی ) - که قبلا به دوستان معرفی شد - فعالیت داشتند و لینک کارهایشان را ارائه می دادند , تا اینکه به تازگی با ساخت یک فیلم کوتاه از آنجا هم خداحافظی کردند.

در این فیلم کم نظیر که در اینجا برای دوستان آپلود کرده ایم شما با سرگذشت عجیب رازمیک عزیز و توضیحات ایشان درباره آرشیوشان آشنا می شوید. پایان فیلم غافلگیرانه است و می طلبد که از اول تا آخر فیلم را با دقت تماشا کنید.

امیدواریم ایشان هر کجا که هستند همیشه سالم و عاشق باشند.:heart:

https://www.mediafire.com/file/tz5bxvcn20a099p/Criterion_Collection_2022__Razmik.mkv/file




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - پیرمرد - ۱۴۰۱/۶/۶ عصر ۰۹:۴۸

چو خواهی که نامت رود در جهان     مکن نام نیک بزرگان نهان

سلام و عرض ادب و احترام خدمت دوستان گرامی کافه کلاسیک،

هشتمین سالگرد عضویتم در این محفل، قرین هجرت ستون اصلی تاریخ گویندگی فیلم ایران، مرحوم استاد منوچهر اسماعیلی هست، انگیزه و علت اصلی عضویت بنده و بسیاری از کاربران و اساتید محترم پیشکسوت در این محفل علاقه و پیگیری دوبله بوده و کماکان این علاقه و جاذبه به قوت خود باقیست.

اگر چه گروه‌ها و کانال(چنل)هایی در تلگرام، صفحاتی در اینستاگرام توسط دوستداران دوبله اداره می‌شود و مطالب مفیدی را به بازدیدکنندگان ارائه می‌دهد اما از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است. گفتگو در مورد دوبله هنوز هم در کافه، لطف خود را دارد.

غرض از این چند سطر و پیام، توضیح واضحات نیست بلکه مقدمه‌ای برای عرض اصلی بنده است. دوبله هنر است یا به قول مرحومه زنده یاد رفعت هاشم‌پور، فن، تفاوتی در ارزش و زحمت و مرارت‌های اهالی دوبله ندارد. هنرمندانی که بیش از نیمی از آنها در اثر سرطان و نیمی دیگر در اثر عوارض قلبی جان می‌بازند و این حکایت از سبک زندگی دور از معیارهای حداقلی سلامتی دارد. خیلی از فنون، هنرها، صنایع در طول تاریخ ظهور و اوج و افول داشته‌اند و شاید دوبله هم حداقل در ایران، در مراحل نهایی خود باشد. حرفه‌ای که توجیه اقتصادی برای فعالان ندارد و متولیان امر هم همتی بر حفظ آن ندارند. در این وانفسا، اگر هنرمندی که باید از لحاظ جسمی بازنشسته شود، با صدایی که طراوت گذشته را ندارد در فیلمی صحبت می‌کند، از بمردم‌آزاری وی نیست، او هم مجبور است برای گذران عمر راهی بجوید، اگر گوینده‌ای، آنونس تبلیغاتی می‌گوید، شاید آخرین راه برای کسب درآمد برای او بوده است، اگر صداپیشه‌ای فیلم مستند جهت‌داری را روایت می‌کند، ممکن است تحت شرایطی ناگزیر به این کار شده باشد. پرواضح است که هنرمندان پیشکسوت عرصه دوبلاژ، خود بیش از هر علاقه‌مندی حسرت دوران طلایی آن را چه به لحاظ هنری و چه به لحاظ اقتصادی می‌خورند، و اگر امروز با افت سطح هنری و اقتصادی آن، سر می‌کنند نه از لاابالی‌گری بلکه از ناگزیری است. کاش در نقد و انتقاد، گاهی بتوانیم خود را در جای فردی که قضاوتش می‌کنیم قرار دهیم.

من تا حدی که با کشورها و فرهنگ های دیگر آشنایی دارم، می‌توانم با درصد بالایی از اطمینان بگویم، در هیچ فرهنگ و کشوری، چنین تمایلی برای استوار ساختن نام خود بر ویرانه‌های آبرو و شخصیت و اعتبار دیگران ندیده‌ام. روزگاری چنان پیگیر تمام زوایای زندگی هنرمندی می‌شویم و جزئیات عقاید و علایق وی را کنکاش می‌کنیم و زمانی که فرد در مرکز توجه قرار گرفت و اسطوره شد، کم‌کم افرادی شروع به نمایش نقاط سیاهی در مورد وی می‌کنند و برای پایین آوردن این هنرمند، هنرمندی دیگر را در مقابل وی، برجسته می‌کنند و یا در حالتی بدتر، تمام این سیاه‌نمایی‌ها و سیاه‌جویی‌ها فقط جهت آن‌است که خود را خبره‌تر و آگاه‌تر در زمینه آن هنر بنمایانند. خبرگی خود را در آن می‌بیند که به‌ تعداد بیشتری از بزرگان یک هنر افترا زده باشد و عِرض و آبروی آنان را مورد تعرّض قرار داده باشد.نکته‌ای که در حالت دوم برای چنین افرادی مغفول است، آنست که در بهترین حالت و حتی بر فرض صدق کلام این افراد، با تیشه زدن به ریشه و اساس یک هنر یا هر مقوله‌ای، کل آن موضوع رو به انحطاط می رود. یکی بر سر شاخ بُن می‌بُرید‌‌‌‌....

علی ایّ حال، شایسته است و رفتار بزرگ‌منشانه آنست، حتی اگر بر فرض نقاطی منفی در زندگی کسی وجود داشت، سعی در سِتر آن داشته باشیم.

با آرزوی توفیق و سلامتی و سرافرازی برای تمامی رفقای قدیم و جدید این محفل




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سناتور - ۱۴۰۱/۶/۱۶ عصر ۰۷:۵۱

(۱۴۰۱/۵/۷ عصر ۰۸:۵۴)سروان رنو نوشته شده:  

دوستان قدیمی کافه حتما جناب رازمیک را که با نام فرانکنشتاین مدتی را در کافه بودند می شناسند.

ایشان در همان مدت کوتاهی که در کافه حضور داشتند در سه تاپیک زیر فعالیت زیادی داشتند و از آرشیو بسیار غنی و کم نظیر خودشان رونمایی کردند:

کلکسیون شخصی

طراحی پوستر فارسی

پوستر در صنعت سینما

فرانکنشتاین

در آن زمان به رسم معمولِ ما ایرانی ها , برخی افراد تنگ نظر با دیده شک به واقعی بودن تصاویر آن آرشیو نگاه می کردند و باورشان نمی شد که یک ایرانی بتواند چنین آرشیوی آن هم از شرکت  کرایتریون Criterion داشته باشد . بنابر همین اظهارات و شاید برخی مسائلی که ما از آن بی اطلاع ماندیم ایشان از اینجا رفتند و گرچه منطقی نبود که به خاطر یکی دو درصد افراد تنگ نظر , قید 98 درصد افراد علاقمند را زد اما به هر حال طبع لطیف و حساس ایشان مانع  شد که دوستان بیشتر از وجود چنین انسان بزرگواری بهره مند شوند.

 سپس رازمیک مدت ها در کانالی به نام کافه سینما ( ستاره آبی ) - که قبلا به دوستان معرفی شد - فعالیت داشتند و لینک کارهایشان را ارائه می دادند , تا اینکه به تازگی با ساخت یک فیلم کوتاه از آنجا هم خداحافظی کردند.

در این فیلم کم نظیر که در اینجا برای دوستان آپلود کرده ایم شما با سرگذشت عجیب رازمیک عزیز و توضیحات ایشان درباره آرشیوشان آشنا می شوید. پایان فیلم غافلگیرانه است و می طلبد که از اول تا آخر فیلم را با دقت تماشا کنید.

امیدواریم ایشان هر کجا که هستند همیشه سالم و عاشق باشند.:heart:

https://www.mediafire.com/file/tz5bxvcn20a099p/Criterion_Collection_2022__Razmik.mkv/file


درودبر شما سروان رنو عزیز. جناب رازمیک سال قبل تو چند تا کانال که خوشبختانه من هم عضوشون بودم تبادل فیلم میکردند اتفاقا اشنایی دوباره من با ایشون همین تصاویری بود که چند سال پیش از آرشیوشون تو سایت گذاشته بودند. متاسفانه در این کانالها و گروهها یک سری افراد بودند که جای بچه ایشون هم حساب نمیشدن واحترام کوچکتر بزرگتر هم نمیدونستن رعایت کنند. چند وقت جناب رازمیک تو کانال ها بود دید یه مشت بچه میان و بی احترامی می کنند به ایشون. ایشون قید کانال ها رو زد و رفت.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - زینال بندری - ۱۴۰۱/۷/۲۴ عصر ۱۱:۵۴

(۱۴۰۱/۵/۷ عصر ۰۸:۵۴)سروان رنو نوشته شده:  

دوستان قدیمی کافه حتما جناب رازمیک را که با نام فرانکنشتاین مدتی را در کافه بودند می شناسند.

ایشان در همان مدت کوتاهی که در کافه حضور داشتند در سه تاپیک زیر فعالیت زیادی داشتند و از آرشیو بسیار غنی و کم نظیر خودشان رونمایی کردند:

کلکسیون شخصی

طراحی پوستر فارسی

پوستر در صنعت سینما

فرانکنشتاین

در آن زمان به رسم معمولِ ما ایرانی ها , برخی افراد تنگ نظر با دیده شک به واقعی بودن تصاویر آن آرشیو نگاه می کردند و باورشان نمی شد که یک ایرانی بتواند چنین آرشیوی آن هم از شرکت  کرایتریون Criterion داشته باشد . بنابر همین اظهارات و شاید برخی مسائلی که ما از آن بی اطلاع ماندیم ایشان از اینجا رفتند و گرچه منطقی نبود که به خاطر یکی دو درصد افراد تنگ نظر , قید 98 درصد افراد علاقمند را زد اما به هر حال طبع لطیف و حساس ایشان مانع  شد که دوستان بیشتر از وجود چنین انسان بزرگواری بهره مند شوند.

 سپس رازمیک مدت ها در کانالی به نام کافه سینما ( ستاره آبی ) - که قبلا به دوستان معرفی شد - فعالیت داشتند و لینک کارهایشان را ارائه می دادند , تا اینکه به تازگی با ساخت یک فیلم کوتاه از آنجا هم خداحافظی کردند.

در این فیلم کم نظیر که در اینجا برای دوستان آپلود کرده ایم شما با سرگذشت عجیب رازمیک عزیز و توضیحات ایشان درباره آرشیوشان آشنا می شوید. پایان فیلم غافلگیرانه است و می طلبد که از اول تا آخر فیلم را با دقت تماشا کنید.

امیدواریم ایشان هر کجا که هستند همیشه سالم و عاشق باشند.:heart:

https://www.mediafire.com/file/tz5bxvcn20a099p/Criterion_Collection_2022__Razmik.mkv/file

سلام وقتتون بخیر

من سالهاست که تو فضای مجازی  سایتها و کانالها فعالیتی ندارم جز صفحه شخصیم تو اینستاگرام

با تعدادی از دوستان قدیم تو تلگرام یا سایر ارتباط گهگاهی داریم از جمله جناب رازمیک. که مدتی بود ازشون اطلاع نداشتم که متوجه عکس پدرشون تو پروفایلشون شدم.ایشون این مطلب کافه کلاسیک به دستشون رسیده  و فرمودند که جدایی به دلیل گلگی و دلگیر بودن نبوده و بیشتر به خاطر دغدغه های سینماییشون بوده و مدتی هم بود که از پدر بیمارشون پرستاری میکردند که تو ویدیوی آخرشون تو کانال کافه سینما اشاره داشتند. متاسفانه پدر ایشون فوت کردند. از من خواستند که با پستی تو کافه کلاسیک این موضوع رو اطلاع رسانی کنم.

تسلیت عرض میکنم و ارزوی صبر برای جناب رازمیک و خانوادشون دارم

برای همه دوستان قدیمی کافه هم آرزوی سلامتی و تندرستی دارم.یا حق




دل‌تنگی‌های بادآورده* - رابرت - ۱۴۰۱/۸/۲۰ عصر ۰۳:۳۳

سلام و عرض ادب خدمت همه اهالی، خوانندگان و مراجعان به کافه؛

طی سال‌های راه‌اندازی این کافه، بزرگواران پر شماری، مطالبی زیبا و پر خاطره به یادگار گذاشته‌اند. تعداد بسیار زیادی از این بزرگواران به هر دلیل، بعد از مدتی کم کار شده و یا دیگر با نام کاربری‌شان حضور ندارند. اگر بخواهم نام یک‌یک‌شان را بگویم، ناممکن است؛ زیرا از یک سو، فهرست بلندی خواهد شد و از دیگر سو ممکن است، نام بزرگوارانی را از قلم بیندازم.

اما در اینجا دوست دارم، حداقل به ۳ نفر اشاره کنم:

دن دیه‌گو دلارگا و Kurt Steiner که هر دو مطالب بسیار خوب و ارزشمندی (مخصوصاٌ در تایپیک کارتون‌های ماندگار و خاطره‌انگیز کودکی) به یادگار گذاشته‌اند.

دن دیه‌گو دلارگا بیش از یک سال و نیم است که در کافه حضور ندارد و Kurt Steiner حدود یازده ماه...

اما نفر سوم که در مدت کوتاه حضور خود، بسیار  پر انرژی ظاهر شد و شخصاً دلتنگ انرژی مثبت او هستم؛ کلانتر چانس عزیز است که از آخر شهریور، دیگر شاهد حضور سبزش نبوده‌ایم.

امیدوارم این سه نفر و تمام کاربران و مراجعان قدیمی و جدید کافه سلامت باشند.

--------------------------------------------------------

* در سال‌های دهه ۶۰ و اوایل ۷۰ خواننده پَر و پا قرص کیهان بچه‌ها بودم. یادم هست در سال ۱۳۶۵ سفرنامه‌ "محمد کاظم مزینانی" به استان سیستان و بلوچستان در کیهان بچه‌ها (درست قبل از صفحات شاپرک {مخصوص خردسالان}) چاپ می‌شد. عنوان یکی از قسمت‌های این سفرنامه ساده و صمیمی، "دل‌تنگی‌های بادآورده" بود... 




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - اکتورز - ۱۴۰۱/۱۱/۱۷ عصر ۰۳:۱۹

بنام خاتم کار بال پروانەها

سلام

طی شش و یا هفت سال گذشتە کە از کافە دور بودم در عوض فعالیتی در هیچ پایگاه مجازی دیگری نیز نداشتەام و حتی صفحات شخصیم در اینستا و فیس ب . و . ک را هم محدود و بە تدریج قطع کردم.

با برخی دوستان تا یکی دو سالی کماکان ارتباط محفوظ ماندە بود ولی آنهم دوام نداشت و آخرسر قطع شد.

روزگاری بهمراە جمعی از دوستان مهاجرتی از این پاتوق بە پاتوقی دگر بە نام انجمن سینما کلاسیک داشتیم و کم کم آنجا خورە بە جانمان فتاد و از اینجا راندە و در آنجا وا ماندە با کلی عذاب وجدان کە چرا دلهایی شکستیم و حرمتهایی زیر پا گذاشتیم و ...

ابدا دوست ندارم بە آن بخش خاطراتم رجوع کنم ولیکن از این مرحلە گذر میکنم اما از اعماق وجودم اینجا و اینگونە از همە ( همــــــــــــــــــــەی دوستان قدیم )  معذرت خواهی میکنم اگر روزی روزگاری حرفی ، سخنی ، واکنشی نا بجا از من دیدن و شنیدن. من کودک فکر بودم و شما عزیزان بە بزرگواری خود ببخشید.

خاطر همەی گرامیان برایم عزیز است. (برای مثال یاد دارم کە دل جناب زاپاتا را آزردم و بعدها در اینستاگرام سراغشان را گرفتم و دلجویی کردم اما هرگز جناب آمادئوس را نیافتم کە از ایشان حلالیت بطلبم ).

روزها و سالها بە سرعت سپری میشوند ؛

زلزلە بە کرمانشاە زد و بوکان زیبا و کوچک ما را هم لرزاند و دقایقی بعد از اولین کسانی کە بە بندە زنگ زد و جویای حالم شد جناب منصور عزیز بودند( چطور میشود چنین دوستان مهربانی را فراموش کرد).

کرونا آمد و جان هزاران هموطن را گرفت و اشکمان را درآورد.

سیل نیمی از جنوب کشور را با خود برد و اکتورز دلنگران دوستانی بود کە اگرچە هیچگاە چشمش بە جمال خودشان روشن نشدە بود اما سالها مطالبی بە قلم شیوایشان خواندە بود و اکنون غصەدارشان بود کە خدای نکردە آسیبی ، گزندی ، سردردی سراغشان نرفتە باشد.

مقصود کوتاە بودن عمر و نزدیکتر از رگ گردن بودن مرگ است کە نکند یک وقت فرصت نشود بار دیگر همکلام کسی شد کە ایامی رفاقتی گرم و صمیمی بینمان بودە و بعد بە خاطر هیچ این رفاقتها از بین رفتە ، پس چرا برنگردم و دلها را التیام نبخشم.

با آرزوی سلامتی تن و جان و بهترینها برای همەی عزیزان:

خام بودم اکنون پختەتر شدم و قبل از سوختن آمدەام کە دگر نروم.

بە یاد همەی دوستان ، ارادتمند اکتورز

{#smilies.heart}




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - BATMAN - ۱۴۰۱/۱۲/۲۵ صبح ۰۴:۴۵

کمپانی دیزنی با انتشار ویدیویی از «میکی ماوس» نوروز را تبریک گفت و آیین‌های مربوط به چهارشنبه سوری، نوروز و سیزده بدر را به تصویر کشید

میکی موس تبریک چهارشنبه سوری ، عید نوروز ، سیزده بدر



RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - Lich King - ۱۴۰۲/۱/۲۳ عصر ۰۱:۳۳

سلام و درود به همه اعضای کافه کلاسیک

خواستم اولین پست سال جدید و اینجا با شما همراه باشم. همچنین تاسیلیت عرض میکنم به تمامی دوستانی که در این مدت اخیر عزیزی از دست دادن حالا به هر دلایلی که همه میدونیم از سال کرونا بگیر تا اخیر.

به قول یکی از دوستان :

خانواده های زیادی تو ایران تیکه پاره شدن

امیدوارم همه سلامت و تندرست باشید.

پست میکی موس دیزنی هم بسیار جالب بود درحالی که دولت ایران سعی در کمرنگ کردن عید و چهارشنبه سوری و داره این بیشتر به چشم میاد.

خودمم بعد از مدت زیادی برگشتم به کافه و خوش حالم که کافه هنوز پابرجاست.

ممنونم از شما




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - پیرمرد - ۱۴۰۲/۳/۴ عصر ۰۶:۳۵

(۱۴۰۲/۲/۳۱ صبح ۰۱:۱۸)سروان رنو نوشته شده:  

دوست عاشق فیلمی که روزهای آغازین کافه با نام ژیواگو مطلب می نوشتند و بسیار بامرام بودند.


فکر می کنم در شهرکرد ( یا کرمانشاه ؟ ) بودند و به برخی از بهترین نسخه های دوبله فیلم های کلاسیک دسترسی داشتند. خط بسیار زیبایی هم داشتند.

(۱۳۸۸/۱۰/۲۶ صبح ۰۴:۲۹)zhivago نوشته شده:  


 آخرین نگارش دوست عزیزم (سروان)ودر ادامه آن مطلبی به قلم (بانوی کافه) چنان تاثیر گذار وخاطره انگیزبود که سیل مراتب تشکر وقدر دانی اهالی کافه را جاری نمود ! وچه زیبا وبه موقع بود این فلاش بک جادویی وچه تلخ از اینکه سندی شد بر دلبستگی به داشته های از دست رفته و با ایما تصدیق حال خاک بر سر و کسالت آور وآینده ....!!!!


ارادتمند شما:بهنام


کرمانشاه –زمستان1388


http://cafeclassic5.ir/thread-103-post-17573.html#pid17573

جناب سروان یادی فرمودند از یکی از وزین‌ترین وزنه‌های کافه که مدت کوتاهی مستقیماً در کافه حضور داشتند ولی بعدها تا مدتها کاربران برجسته و فعّال کافه از سخاوت ایشان بهره‌مند می‌شدند. احتمالاً برخی اساتید پیشکسوت، شماره یا نشانی از ایشان داشته باشند، گرچه خود این بزرگان هم بعضا ً سالهاست که به کافه سرنزده‌اند.

(۱۴۰۲/۱/۱۴ عصر ۰۵:۲۳)آرلینگتون نوشته شده:  


... و هم گفتم شاید دلگرم بشن و تو کافه باقی بمونن.


سالهای آغازین حضورم در کافه، تلاش زیادی داشتم که به نحوی این محفل را به روزهای پررونق قدیم برگردانم، گرچه توان و اعتبار چندانی نداشته و ندارم ولی به حد وسع، داخل فضای کافه و خارج از آن، کوشیدم. آن سالها فقط کاربران سه ستاره و مدیران می‌توانستند اعتبار بدهند و من سعی می‌کردم به کاربران تازه‌واردی که شروع خوبی داشتند، رتبه بدهم تا انگیزه‌ای برای فعالیت بیشتر ایجاد کرده باشم. لذا انگیزه و حال دوست عزیز و گرامی آرلینگتون برایم آشنا و ملموس و البته قابل تقدیر است.

اعتبار و تشکر ابزارهای موجود در کافه، برای ابراز ارادت و محبت به کاربران دیگر هستند و فی نفسه، ارزشمندند. البته هر کاربری ممکن است نظرات و قوانین خاصی برای استفاده از این دو ابزار داشته باشد که قابل احترام است. شخصاً فکر می‌کنم، تشکر از تلاش و وقتی که دیگران برای تهیه یک پست مفید می‌گذارند ولو ظاهر پست چندان آراسته و پرجلوه نباشد، کمترین کاری است که می‌توانم انجام دهم. سالها قبل سرکار خانم لمپرت که از نظر بنده، از بی‌نظیرترین کاربران کافه و قطع به یقین، تاثیرگذارترین فرد در حفظ انسجام کافه بودند و بهای سنگینی نیز در مواجهه با تندی‌ها و نامهربانی ‌ها بدون هیچ چشم‌داشتی پرداختند ولی هرگز از جاده اخلاق و بزرگواری در پاسخ به ناملایمات تعدی ننمودند، مطلب جامعی در باب تشکر مرقوم فرموده بودند که به نظرم آوردن بخشی از آن در نقل قول، به تنهایی تمام جوانب آن کلام را پوشش نمی‌دهد. در اینجا میتوانید پست ارزشمند ایشان را ملاحظه بفرمایید. زمانی موضوع اعتبار و تشکر چنان موجب دغدغه شده بود که بعضی از  دوستان پیشنهاد حذف آنها را دادند امّا نکته قابل توجه این است که اگر اعتبار و تشکر حذف شود، بسیاری از کاربران، فعالیت در فضاهایی مانند اینستاگرام را بر کافه ترجیح خواهند داد همچنان‌که اکنون هم بسیاری از کابران زبده سالهای گذشته در آن فضا فعالند.

زمانی در توفان حوادثی که سالها قبل بر کافه گذشت و من و خیلی دیگر از دوستان که اکثراً غایب هستند، در تب و تاب حفظ انسجام کافه بودیم و مدیریت محترم هم به شیوه خود در این راستا می‌کوشید، جناب سروان رنو، فرمایشی داشتند که اگرچه هنوز هم پذیرش آن، با توجه به امید سابقم به بازگشت دوستان، برایم آسان نیست ولی گذر عمر و کسب تجربه، آن را باورپذیرتر کرده است. فحوای کلام ایشان این بود که هر کاربر محترمی که بخواهد می‌تواند هر زمان خواست بیاید و فعالیت کند و اگر کاربری به هیچ عنوان و با هیچ وساطتی برنمی‌گردد، یا نظرش قابل تغییر نیست و یا کلاً دل بریده است.

ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم

امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم


دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند

از گوشهٔ بامی که پریدیم ، پریدیم


رم دادن صید خود از آغاز غلط بود

حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم

البته این کلام به آن معنا نیست که ما هم از چنان کاربرانی دل ببریم و یا خدای ناکرده تقصیر را بر گردن کسی بیندازیم که به هر دلیلی تمایل به بازگشت به کافه ندارد ولی درک موقعیت و پذیرش واقعیت، کمی از تشویش ذهن می‌کاهد. تنها نگرانی مهم در این باب، اطمینان از صحت و سلامت این دوستان غائب است که امیدواریم همگی شادکام و بدون ملال در کنار عزیزان خود باشند.

در پایان اول از همه به خودم یادآور می‌شوم زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است. حالا شاید بر حسب شرایط ارتباط زبانی مستقیم با یکدیگر نداشته باشیم امّا پیام‌ها، واکنش‌ها و بسیاری از کارهای ما در فضای مجازی، خواسته یا ناخواسته پیامی را به دیگران، انتقال می‌دهد که شاید آزاردهنده یا ناامیدکننده باشد ولو شخصاً چنان پیامی را مدنظر نداشته باشیم. بسیاری از دوستانی که اکنون نیستند در اثر چنین پیام‌ها، برداشتها یا سوءتفاهم‌هایی قید شیرینی فعالیت در این محفل را زدند و دیگر بازنیامدند.

 

فرهنگ ایرانی، پر از رقابت است. از درس و دانشگاه و کار و ازدواج تا صف مایحتاج و خرید مسکن و خودرو و سفارت خارجی و ... شاید برای برخی دوستان، این محفل هم عرصه رقابت بوده باشد ولی به هر حال رقابت‌ها تا زمانی هست که رقیب باشد و اگر رقیب از میدان به در رفت، این میدان برای پیروز هم، دارای خوشی و کامیابی طولانی نخواهد داشت. یکی از سکانس‌های آخر داستان ماشاءالله پسر شمشیر در مجموعه خیرالله صندوقچه اسرار، زمانی بود که ترفند ماشاءالله برای فراری دادن یوسف مجلسی موثر افتاد و یوسف مجلسی از محله رفت ولی انگیزه و شور و حال ماشاءالله خان را هم با خود بُرد...




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۴۰۲/۴/۱۶ عصر ۰۹:۰۴

الان برخی از پست های دوستان را در قهوه خانه می خواندم و لذت می بردم.

وقتی به سایت های مختلف یا حتی پیج های هنری اینستاگرام و ... سر می زنیم  تازه پی به غنای دوستان کافه می بریم . ارزش برخی از مطالب دوستان با گذر زمان بیشتر می شود. برخی از این پست های زیبا را هیچ جای اینترنت فارسی نمی توان پیدا کرد.

دقتی که این دوستان برای انتخاب کلمات و جملات به کار برده اند کمتر در شبکه های اجتماعی پیدا می شود. اینجاست که باید به همه آنها دست مریزاد گفت ؛ چه آنها که دیگر نیستند چه آنها که هر از چند گاه چشم ما را با وجود خود روشن می کنند.

:heart:

و اما بعد ...

گویا کانال خوب و مفید کافه سینما ( ستاره آبی ) که در تلگرام مرجع دانلود فیلم بسیاری از علاقمندان سینمای کلاسیک بود بسته شده. واقعا حیف شد. امیدوارم این کارهای خوب کاملا تعطیل نشود و راهکارهای ماندگارتری برای آن تدارک ببینند.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - لوک مک گرگور - ۱۴۰۲/۴/۱۸ صبح ۰۷:۰۱

سلام بر شما سروان رنوی ارجمند. امیدوارم که شاد و سلامت باشید. چند سوال داشتم.

اول اینکه اکانتی در کافه کلاسیک است به نام admin که گویا در گذشته از آن زیاد استفاده می شد و امروز کاربرد ندارد. اما نوشته شده که این اکانت متعلق به یکی از مدیران حال حاضر کافه است. آیا ممکن است بدانم که این اکانت متعلق به کدام یک از شماست؟

سوال دوم اینکه انگار قبل از اینکه کافه کلاسیک شکل بگیرد در سایت های دیگری فعالیت می کردید که تعطیل شدند. می توانید توضیح دهید دلیل بسته شدن آنها چه بود؟

سوال سوم آیا ممکن است که سایت کافه کلاسیک هم خدایی نکرده روزی تعطیل شود؟ این را از این نظر می پرسم که بدانم آیا لازم است برای احتیاط نوشته های خودم را در جایی برای خودم ذخیره کنم یا اینکه همیشه باقی خواهند ماند؟

یکی از قوانین مهم و ارزشمند کافه این است که افراد نباید از نام هنرمندان حقیقی برای نام کاربری خود استفاده کنند. دلیل این قانون چیست؟ آیا برای این است که سوءتفاهم و یا مشکلی به وجود نیاید؟

و در پایان نیز در سایت نوشته شده که نباید بدون ذکر منبع از مطالب این سایت در جای دیگری استفاده شود. آیا این بدین معناست که حتی کسی که مطلبی را نوشته نمی تواند آنرا به جای دیگری منتقل کند و حق مالکیت مطلب خود را ندارد؟! البته من قرار نیست همچین کاری انجام دهم. فقط محض اطلاع پرسیدم. پیشاپیش از توجه تان متشکرم.

با احترام بسیار

جوان بی پروا و انتقام جوی کافه لوک مک گرگور




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۴۰۲/۴/۱۸ عصر ۰۴:۵۱

(۱۴۰۲/۴/۱۸ صبح ۰۷:۰۱)لوک مک گرگور نوشته شده:  

سلام بر شما سروان رنوی ارجمند. امیدوارم که شاد و سلامت باشید. چند سوال داشتم.

....

درود بر لوک مک گرگور !

سوال های خوبی پرسیدی ای جوینده جسور طلا  :ccco

1-  اکانت admin اولین اکانتی بود که با آغاز به کار کافه در عید 1388 (tajob2)  ساخته شد. چون دسترسی های فنی بالایی داشت مدیران کافه قبل از ساخت حساب های مجزا , ابتدا از آن به تناوب استفاده می کردن. اوایل جناب کلاسیک و بعد بیشتر من استفاده می کردم.

2- حدود سال 2002 بود که فکر کنم تازه اینترنت دیال آپ وارد ایران شده بود. کم کم محیط های گفتگو محور مانند اتاق های یاهو مسنجر و .. جان می گرفتند. اما ورود انجمن های گفتگو (Forum) فصل تازه ای برای تعامل باز کرد.  فروم های فارسی مانند گفتمان , پرشین تولز , ایران کلیک و ... کم کم شلوغ شدند و افراد برجسته ای شروع به نوشتن در آنها کردند. متاسفانه بیشتر آنها بعد از چند سال به دلایل مختلف مانند متاهل شدن صاحب سایت , بی پول شدن , بی حوصلگی , دعوا , شوهر کردن صاحب سایت , بچه دار شدن  , هزینه نگهداری سایت و ... تعطیل شدند و کلی نوشته و خاطرات افراد را با خودشون از بین بردند.

همان زمان ما دیدیم که متاسفانه امنیتی برای نوشته های ما وجود ندارد پس تصمیم گرفتیم با دعوت از برخی از دوستان قدیمی یک انجمن مستقل که فقط درباره سینمای کلاسیک و هنر باشد و دید مادی و تبلیغ در آن نباشد ایجاد کنیم . برخی نوشته های دوستان در این باره را می توانید در این تاپیک بخوانید:   http://cafeclassic5.ir/thread-55.html

3- هدف اینست که چراغ کافه تا انقراض نسل بشر روشن بماند ! خودمان همواره از دیتابیس کافه کپی می گیریم . اما داشتن کپی از پست های شخصی هم ضرری ندارد.

4- از روز نخست می خواستیم که محیط کافه برای افراد مشهور امن باشد و نیازی نباشد که با نام اصلی خود حضور داشته باشند. امروز  کسی نمی داند پشت فلان نام زیبا کدام شخص مشهور قرار دارد و این چیز خوبی است. در اصل کاربران کافه مانند یک فیلم سینمایی به  کاراکترهای محبوب خود جان می بخشند و فارغ از روزمرگی و دغدغه های زندگی چند دقیقه را آسوده در کافه سپری می کنند.

5- چون کپی کردن مطالب دیگران و انتشار آن به نام خود در فضای مجازی بسیار رخ می دهد آن پیام را برای اخطار به کپی کنندگان گذاشته ایم. استفاده یا کپی گرفتن از مطالب کافه ممنوع نیست بلکه نوشته شده که باید با ذکر نام منبع اولیه ( کافه کلاسیک ) باشد.

اگر باز هم سوال برات باقی مانده فردا صبح بیا کوچه پشت کلانتری کافه :llerr

ارادتمند

سروان رنو




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - لوک مک گرگور - ۱۴۰۲/۴/۱۹ صبح ۰۹:۳۸

ممنون جناب سروان رنو از وقتی که گذاشتید و جواب های کاملی که ارسال کردید. جا دارد که از شما و جناب کلاسیک برای تلاش های بی وقفه تان در جهت حفظ این کافه و مطالب ارزشمندش و همچنین کمک به اعضای آن تشکر کنم. امیدوارم که همیشه موفق باشید. و اما...

در نوشته تان یادی از یاهو مسنجر کردید و دلم سوخت! واقعا چه دوران زیبایی با این چت روم ها و همچنین وبلاگ نویسی داشتم. بنده جزو معدود کسانی هستم که هیچوقت با سبک و سیاق شبکه های اجتماعی مانند فیسبوک و اینستاگرام راحت نبودم و هرگز نتوانستم به شکل مداوم در این سایت ها فعالیت داشته باشم و حضورم بسیار کوتاه بوده است. با یاهو مسنجر می شد با هر کسی در سرتاسر دنیا صحبت کرد و کلا دوستی ها محدود تر اما عمیق تر بود. ولیکن در شبکه های اجتماعی آدمی می تواند هزاران دوست داشته باشد اما آنها را درست نمی شناسد و همه چیز تنها به یک لایک کردن و تعریف کردن های الکی ختم می شود.

البته نه اینکه شیفته یاهو مسنجر باشم ها ولی مشکل این است که جایگزین درستی برایش وجود ندارد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۴۰۲/۵/۱۴ عصر ۱۱:۳۹

(۱۴۰۲/۴/۱۹ صبح ۰۹:۳۸)لوک مک گرگور نوشته شده:  

در نوشته تان یادی از یاهو مسنجر کردید و دلم سوخت! واقعا چه دوران زیبایی با این چت روم ها و همچنین وبلاگ نویسی داشتم. بنده جزو معدود کسانی هستم که هیچوقت با سبک و سیاق شبکه های اجتماعی مانند فیسبوک و اینستاگرام راحت نبودم و هرگز نتوانستم به شکل مداوم در این سایت ها فعالیت داشته باشم و حضورم بسیار کوتاه بوده است. با یاهو مسنجر می شد با هر کسی در سرتاسر دنیا صحبت کرد و کلا دوستی ها محدود تر اما عمیق تر بود. ولیکن در شبکه های اجتماعی آدمی می تواند هزاران دوست داشته باشد اما آنها را درست نمی شناسد و همه چیز تنها به یک لایک کردن و تعریف کردن های الکی ختم می شود.

همینطور است .

آن وبلاگ نویسی ها شباهت با نوشتن بر روی کاغذ داشت و آرامش بخش بود. اما نوع نوشتن در اینستاگرام و توییتر و فیسبوک و ... بیشتر شبیه خبرنویسی در روزنامه است ؛ شلوغ و پرهیاهو .

متاسفانه در این شبکه های اجتماعی  کیفیت فدای کمیت می شود و عمق دوستی ها برایشان مهم نیست بلکه تعداد لایک و view تعیین کننده شده است. اما  همانطور که ما امروز دیگر کفش دست دوز یا شلوار خیاط دوز نداریم و جایش را کفش های کارخانه ای و شلوار و لباس های دوخته شده گرفته است این برنامه ها هم در کار تولید انبوه هستند و ناچار ما را با خود همراه می کنند.

آن چیزی که الگوریتم این اپلیکیشن ها را می سازد هر چه بیشتر پخش شدن و هر چه بیشتر دیده شده است و متاسفانه این چیزی است که باعث شده محتوای زرد و بی خاصیت چه بسا بیشتر از محتوای علمی  تبلیغ شود و افراد پَست صرفا به همین خاطر بالا بیایند و برجسته شوند.




روزگار - قهوه خانه - یاد ایام - سروان رنو - ۱۴۰۲/۶/۱۶ عصر ۰۱:۲۵

امروز داشتم در گوگل چیزی را جستجو می کردم   ناگهان مرا به یکی از صفحات قهوه خانه کافه کلاسیک ارجاع داد : http://cafeclassic5.ir/thread-57-page-25.html

در آنجا با دیدن پست های جذاب و دیدنی دوستان چنان غرق خواندن شدم که به قول سعدی ... دامن ام از دست برفت ! ..... و کلا اون مطلب مورد جستجو را فراموش کردم .

در جایی از همان صفحه , Memento در اقدامی کارآگاهی از روی تغییر سن در پروفایلِ کنتس پابرهنه متوجه شده که تاریخ تولدش کی هست ( اوایل شهریور ) که گویا نزدیک به تاریخ تولد اینگرید برگمن هم هست .

کل کل های ما با کاپیتان اسکای هم خودش داستانی بود !

باور  اینکه 8 سال گذشته سخت است ! زمانی که میگفتند: این قافله عمر عجب می گذرد , وسیله سفر اسب و شتر بود. حالا که ماشین و هواپیماست حتما تندتر هم میگذرد !

امیدواریم این دوستان هر جا هستند صحیح و سالم باشند.




کلانتر چانس - رابرت - ۱۴۰۲/۶/۳۰ صبح ۰۹:۰۹

(۱۴۰۱/۸/۲۰ عصر ۰۳:۳۳)رابرت نوشته شده:  

اما نفر سوم که در مدت کوتاه حضور خود، بسیار  پر انرژی ظاهر شد و شخصاً دلتنگ انرژی مثبت او هستم؛ کلانتر چانس عزیز است که از آخر شهریور، دیگر شاهد حضور سبزش نبوده‌ایم.

سلام و ارادت خدمت همه بزرگواران؛

از ابتدای راه‌اندازی کافه، عزیزان زیادی به آن آمده و رفته‌اند. بی‌شک عدم حضور هر کدام از رفقا حسرت‌بار است؛ اما همان طور که در ۲۰ آبان سال پیش گفتم: عدم حضور کلانتر چانس عزیز کمی نگران کننده است. او اول تیر ۱۴۰۱ رسماً به کافه آمد و در مدت کمتر از دو ماه حضوری فعال و پر انرژی داشت.

امروز دقیقاً یک سال از غیبت کلانتر چانس مؤدب و خوش‌انرژی می‌گذرد. یعنی از ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ و هم‌زمان با آغاز اتفاقات سال پیش به کافه نیامده است.

به هر حال امیدوارم در عین سلامتی و تندرستی، به امضایش پایبند نبوده باشد:

به دوستانت نزدیک باش! به دشمنانت نزدیک‌تر!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - لوک مک گرگور - ۱۴۰۲/۸/۲۳ صبح ۱۰:۳۲

امروز وقتی داشتم گشتی در سایت های خارجی می زدم و مطالبی درباره کیفیت اینترنت می خواندم، به موضوعی برخوردم که به نظرم جالب آمد. گویا یک سری انسان ظاهراً خاطره باز مقایسه ای بین اینترنت این سالها و اینترنت سالهای دور کرده بودند و به این نتیجه رسیده بودند که اینترنت در گذشته جذاب تر و سرگرم کننده تر بوده است. من هم تا حدی با آنها موافق هستم. گفتم بد نیست اینجا هم اشاراتی به این گفتگوها داشته باشم.

گفته می شد که در سالهای واپسین دهه نود میلادی و چند سال بعدش اینترنت فضایی کاملاً مجزا از دنیای واقعی انسان ها داشت. به شکلی که مردم وقتی خسته از سر کار و یا مدرسه بر می گشتند، برای فرار از زندگی روزمره شان چند ساعتی را پشت کامپیوتر و اینترنت می نشستند تا کمی تفریح کنند‌. هر کاری که در اینترنت انجام می دادند همانجا باقی می‌ماند و ربط چندانی به دنیای واقعی شان نداشت. امروزه اما مخصوصاً با در دسترس بودن گوشی های هوشمند، اینترنت جزو لاینکف زندگی آدمها شده و انسان ها حتی برای انجام کارهای روزمره شان نیز از آن استفاده می کنند. به نوعی فضای مجازی دیگر بخش مهمی از روزمرگی انسان ها محسوب می شود. با توجه به اینکه من در نیمه ابتدایی دهه هشتاد شمسی و به عبارتی بالغ بر بیست سال قبل با اینترنت آشنا شدم، این تفاوت را به خوبی احساس می کنم.

سیستم اینترنت در آن زمان بیشتر به گونه ای بود که مشترکین معمولاً با افراد غریبه در رابطه می شدند. این خاصیت مخصوصاً توسط چت روم ها گسترش یافته بود و این تجربه کاوش گرانه‌ ای به شمار می رفت. چرا که می شد به شکل گسترده با انسانهایی صحبت کرد که در شهرها و حتی در کشورهای دیگر زندگی می کردند و آنها را شناخت. این تجربه در دنیای واقعی یا اصلأ میسر نبود و یا بی نهایت عمل دشواری به حساب می‌آمد. امروز اما سیستم اینترنت به گونه ای شکل گرفته که بیشتر مردم با دوستان و آشنایان خود در رابطه باشند. حتی خیلی از مردم پشت اینترنت تنها با کسانی صحبت می کنند که آنها را از نزدیک می شناسند.

نکته جالب اینکه بعضی ها اینترنت ابتدایی را به غرب وحشی شباهت داده بودند. به این معنا که فضای نت در آن‌ زمان به اندازه امروز قانونمند نبود و تا این اندازه کنترل نمی شد. اینترنت بیشتر در دست مردم بود و آنها فکر می کردند که بالاخره فضایی را پیدا کرده اند که می توانند آزادانه هر کاری که دوست دارند انجام دهند. افراد برای عضویت در سایت های مختلف ملزم به وارد کردن نام و اطلاعات واقعی شان نبودند. جستجوها و اکتشافات حالت اسرارآمیز تری داشتند. اکثر کارهای اینترنتی نیز با ایمیل صورت می گرفت. امروزه فضای مجازی در دست شرکتها افتاده و حتی جستجوی گوگل نیز کارایی گذشته را ندارد. چرا که اولین نتایج جستجو معمولاً یا تبلیغات کالاها هستند و یا سایت هایی مانند کورا و ردیت که اساساً برای پروپاگاندای سیاسی و یا فرهنگی و اجتماعی به کار گرفته می شوند و سایت های شخصی معمولاً در رده های بسیار پایین تر سرچ گوگل نشان داده می شوند. حضور ربات ها نیز به مراتب افزایش پیدا کرده و دیگر نمی توانید مطمئن باشید که محتوای وب ها توسط انسان قرار داده شده اند یا خیر؟ کلا اینترنت نیز مانند دنیای واقعی فضایش تجاری گشته و سلبریتی ها نیز مدام در حال فالوور جمع کردن و رقابت با این و آن هستند. در حالی که قبلاً اکثرا سایت شخصی داشتند. البته در گذشته حضور آنها در شبکه های اجتماعی جذاب می نمود. چرا که این نوید را به مردم می داد که می توانند ارتباط نزدیک تری با آنها برقرار کنند. اما در نهایت مشخص شد که سلبریتی ها همچنان تنها به ارسال عکس و پست های کوتاه مبادرت می کنند و علاقه ای به اینکه ارتباط نزدیک تری با طرفداران شان داشته باشند ندارند.

می توان گفت که هیچکس دلتنگ اینترنت کند آنزمان و کیفیت پایین ویدئوهاش نمی شود. امروز هم سرعت ها بالاتر است و هم محتوای بیشتری برای دیدن وجود دارد. ضمن اینکه به هرحال آن سالها اینترنت پدیده ای نسبتاً جدید به شمار می رفت و اینهم از دلایلی بود که جذابیت بیشتری برای مردم داشته باشد.

این را هم باید در نظر گرفت که فضای مجازی نه به صورت یکباره که کم کم دستخوش تغییر شده و می شود. به طوری که بعضی از شرایط اینترنت امروز در گذشته هم بوده و بعضی از کارهایی که در گذشته انجام می شده را امروز نیز می توان انجام داد. اما انسان ها معمولا به سمتی سوق پیدا می کنند که سیستم برایشان در نظر گرفته است و نمی توان منکر شد که سیستم این سالهای فضای مجازی کاملا در تضاد سیستم آن سالهایش در حرکت است! البته کافه کلاسیک از معدود فروم هایی هست که به لطف مدیران کارامدش سیستم پیشینش را همچنان حفظ کرده تا دوستان قدیمی بتوانند به شکلی صمیمانه از حضور هم استفاده کنند‌‌.

به هرحال در سالهای نخستین، اینترنت نیز مانند هر پدیده نوظهور دیگری، مراحل آزمایشی را از سر می گذراند و اما بعدها تصمیم بر آن شد که فضای مجازی کمتر شخصی شود و مردم قدرت اصلی آن نباشند تا هم شرایط جنایت و انجام کارهای خلاف کاهش یابد و هم شرکتها سود بیشتری به جیب بزنند و همچنین تبلیغات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی از تلویزیون و روزنامه و ... تا حد زیادی به سمت فضای مجازی کشیده شوند. هر چه که هست دوران غرب وحشی مجازی با تمام لذتهایش خیلی زود به پایان رسید و بسیاری از علاقمندان نوستالژیک را در حسرت خودشان تنها گذاشت!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - اکتورز - ۱۴۰۲/۹/۲۱ صبح ۰۶:۱۵

در لابلای سر و صدای داخل کافە ، تق و توق استکان و نعلبکی و خش خش گرامافون و ملودی آکاردئون

درود بر همەی دوستان ، مشتریان در صف و میهمانان بیرون گود

   از کودکی سینمای ایران تا ژاپن و هند و فرانسە و سوئد تا هالیوود و ... برایم جذاب ، جادویی و سرگرم کنندە بودە و این عرق و عشق فقط محدود بە این هنر ( شاید صنعت و یا هنر و تکنولوژی ) نبودە بلکە بنحوی درگیر همەی هنرهای هفتگانە+دوبلە و در جوارش تاریخ و فلسفە و بسیاری علوم و فنون دیگر هم شدم.

از هنر برای همگان و در هر جمعی از سینما میگفتم. چە کنم آخر برایم مهم بود.

از خدا کە پنهان نیست ازشما چە پنهان کە بارها مورد تمسخر هم قرارمیگرفتم . پسرک روئیایی ، جوان خام کە دنبال کلاە کج رفتە و چە طعنەهای سخت‌تر و تلختر کە شنیدم و تحمل کردم.

برای سالیان سال فکر میکردم تافتەی جدا بافتەای هستم کە پتانسیل این را دارم همچون کرمی در این میان بلولم و ببلعم اما هرچە بیشتر گشتم و دیدم و شناختم متوجە شدم در جای جای این سرزمین هستند بسیار افرادی کە همچو من درگیر این مباحثند و گاها مستعدتر و گاها سطحی‌تر تا اینکە بە واسطەی اینترنت ذاویەی دیدم وسیعتر شدە و با اهالی کافە کلاسیک آشنا و دوست شدم ؛ اینجا بود کە دستی را کشیدم . عجیب بود ! مگر میتوانستم قبول کنم ؟ چە ذوقی کردە بودم.

اینجا پر بود ( و هست شکر خدا هنوز هم ) از کسانی کە اگر میگفتم الویس پریسلی میشناختند ، اگر میگفتم بهترین سالهای عمر ما دیدە بودند ، اگر میگفتم ناتور دشت خواندە بودند.

بسی شیرین بود این آشنایی . دیگر لازم نبود توضیح بدهم و خودم را خستە کنم ، انگار هفت طاق آسمان نصیبم شدە بود ، گویی بە وصال رسیدەام .

گرچە در کنار همان دوستان فهیم و فخیم عناصر موذی و تنگ نظر هم بودند (هستند) و خب چە میشد کرد ، این رنگ حقیقت بود ، شمایل هنر بود کە هم زشتی داشت هم زیبایی ، اصلا خود طعم گس.

داشتیم مشتری از ... ایران کە از فوتبال متنفر بود و از کوردها کە من هم عاشق فوتبال بودم و هم کورد و پیامش همیشە بە چشمم ، بە گوشم و صد البتە دلم میرسید.

داشتیم عزیزی ساکن ینگەی دنیا کە بلعکس اِند مرام و معرفت بود با چشمانی باز بە همەچی مینگریست و محک میزد و در جای مناسب و زمان مناسب اظهار نظر میکرد.

نمیشد الک زد ، تر و خشک ، خوب و بد هرچە بود یک چیز یک عشق یک دلیل مشترک همەرا بە کافەی ریچارد کشاندە بود " سینـــــــما " ، همانکە در آغاز گفتم.

چرا اینچنین شد ؟ چرا بایستی با افرادی آشنا میشدم کە جمال سلیمان را فراموش نکنند ، تیتراژ فیلم برایشان مهم باشد ، بدانند بەجای وروجک اصغر افضلی گویندگی کردە است . لعنتیها چرا اینقدر میدانند!؟

دوبار طی دو دهە و در دو قرن مجزا گفتم و نوشتم دوست دارم با چندی از دوستان کازابلانکا ببینیم ، آخر مگە فیلم قحطیست کە فقط این فیلم ؟ کسی نپرسید چرا و من هم توضیحی ندادم . یکی عاشق اینگرید برگمن بود و از سر لج یا کل‌کل گفتم اینگرید شبیە پفک است؛ ای بلکە حرصش را درآورم ببینم چە میشود.

زبان انگلیسیم افتضاح است اما ترجمەی شعری گذاشتم بە همان افتضاحی ، یکی آمد و دلسوزانە اصلاحش کرد ، حال بایسی برایش جبران میکردم ، خانم بود دوست داشتم چشمکی بزنم بە چشمانش ، از پشت مانیتور نمیشد ، آدرس سکانسی از فیلمی دادم کە چشمکم برسد بدستش.

بە گلسرخی ، کمونیست اسلامگرا و مجلەی توفیق گیر دادم ، یکی دیگر آمد و توجیهم کرد. اَە اَە چرا همەیشان را میشناسند چرا همەچی را خواندە اند ؟ آخر این حجم از دانش بە چە درد میخورد ؟ من از این همە اطلاع من از جمعش میترسم خصوصا اداریش.

خب این حقیقتیست کە بایسی قبول میکردم ، دیگر فقط من نبودم این ما بودیم ، شدە بودیم ما و در ماە جستجوی اسرار میکردیم.

حالا چی ؟ بە کجا رسیدە بودم و چە چیز جدیدی میخواستم ؟ این‌بار خودم هم نمیدانستم و دوست هم نداشتم بدانم.

همینم کافی بود . همینکە دوستی بیابم برای کشف خالق یک قطعە حاضر باشد 400 قطعە موسیقی گوش کند.

اینها پدران و مادران نسل بعد و نسلهای بعد میشوند.

اینها معلمان نسل نیک اندیش آیندە میشوند و خوش بحال پسر من کە با آن نسل بدە بستان میکند .

نسلی از جنس زیبایی.

این پست  دم صبحی تقدیم بە نگاە عزیز همەی دوستان ویژە مورچەی سیاە بی آزار و دوست داشتنی کە سیاهیش سفیدی صلح مینماید.

بدرود

پ ن: کسی کە شب و روز بیدار است احتمال دارد چرت و پرت هم بنویسد امیدوارم چیزی بە کسی برنخورد .




آیا ورود شما به جستارها به کندی صورت می‌گیرد؟ - رابرت - ۱۴۰۲/۱۱/۴ صبح ۱۱:۴۶

سلام و ارادت خدمت همه بزرگواران؛

حدود سه-چهار هفته است که ورود من به جستارهای مختلف کافه به کندی صورت گرفته و زمان‌بر است.

علاوه بر اینترنت ثابت (شاتل)؛ اینترنت همراه اول و ایرانسل را هم امتحان کرده‌ام و تفاوتی وجود ندارد.

آیا دوستان دیگر هم این مشکل را دارند؟

                                              ارادتمند: رابرت




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - آلبرت کمپیون - ۱۴۰۲/۱۱/۴ عصر ۱۱:۱۳

برای من هم همینطوره. بعضی اوقات که هیتلرشکن رو روشن می کنم مشکل حل میشه !




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۴۰۲/۱۱/۵ عصر ۱۱:۳۲

از بس اینترنت را انگولک کرده اند دیگر برخی مشکلات عادی شده است ولی باز شدن هر تاپیک حتی با همین اینترنت بی یال و دم و اشکم , نباید بیشتر از 5 ثانیه طول بکشد و اگر تاپیک پر از عکس باشد نهایتا 10 ثانیه.

رابرت عزیز زمان 30 ثانیه را در پیام خصوصی گفتند که خیلی زیاد است.

لطفا فقط دوستانی که مشکل شبیه این دارند (باز شدن بسیار کند صفحات تا 30 ثانیه ) این پست را لایک کنند تا یک آمار به دست آید.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - mr.anderson - ۱۴۰۲/۱۱/۸ صبح ۰۹:۴۷

سلام. برای من اکثر قریب به اتفاق اوقات قالب اصلی سایت ناقص بارگذاری می شود.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک - سروان رنو - ۱۴۰۲/۱۱/۸ عصر ۰۹:۱۴

مشکل کندی سایت برای برخی دوستان حل شد .

اگر هنوز تغییری حس نمی کنید , با کلیک بر روی علامت قفل یا سپر , کنار address bar  ,کوکی و کش سایت را پاکسازی کنید.