تالار   کافه کلاسیک
ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - نسخه قابل چاپ

+- تالار کافه کلاسیک (https://cafeclassic5.ir)
+-- انجمن: تالارهای عمومی (/forumdisplay.php?fid=21)
+--- انجمن: کافه ریک (/forumdisplay.php?fid=44)
+--- موضوع: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) (/showthread.php?tid=189)


ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۸۹/۲/۱۰ صبح ۱۰:۵۲

به بهانه مطرح شدن دوباره این سریال زیبا توسط دوستان و آماده شدن یک نسخه جدید صداگذاری شده از این مجموعه که خاطرات زیادی را برای ما زنده کرد ، مناسب دیدم که یک تاپیک مستقل برای این سریال ماندگار که از دوبله ای عالی نیز برخوردار است آغاز کنیم. آلبر فوآره و کافه کاندیداش ، کسلر و گشتاپو اش و خلبانان فراری متفقین ، ماجراهایی جذاب را در این سریال رقم می زنند که اگر چند قسمت از این مجموعه را پشت سر هم دیده باشید بعید است که محو شخصیت های آن نشوید و پیگیر ماجراهای آنها تا آخر نباشید. در ابتدا چند توضیح فنی :

ارتش سری چیست ؟

عرض شود خدمت شما که بعد از تسخیر برق آسای اروپای غربی توسط ارتش آلمان نازی ( که عمرا دیگه ارتشی با اون نظم و دسیپلین بوجود بیاد ) مردم کشورهای اشغال شده که می دونستند نمی تونن به صورت آشکار و رودر رو با این ارتش طرف بشن اقدام به تاسیس گروه های مخفی زیر زمینی کردند. کار این گروهها بسته به اهدافشون متفاوت بود : جاسوسی ، خرابکاری ، اختلال در کار آلمان ها ، ترور و ... . در این میان برخی از شاخه های مستقل این گروهها که با نام خط نجات فعالیت می کردند به کار فراری دادن خلبانان متفقین مشغول شدند که هواپیمایشان در اروپا سقوط می کرد. این موضوع با توجه به کمبود خلبانان ورزیده و آموزش دیده برای متفقین بسیار حائز اهمیت بود.

 کافه کاندید کجاست ؟

یکی از گروه های موفق خط نجات ( که در بالا گفتیم ) در بروکسل ( بلژیک) فعالیت می کرد که اعضاء اون از یک رستوران خوشنام با نام کافه کاندید استفاده می کردند. رئیس کافه آلبر فوآره بود که با همسرش مونیک آنجا را اداره می کردند. کافه آنها پاتوق همه جور آدمی بود از اعضاء ارتش سری گرفته تا افسران عالی رتبه آلمانی ( یه چیزی در مایه های کافه ریک در کازابلانکا ) . خلاصه وضع کار و کاسبی آلبر خوب بود تا جاییکه بعد از مدتی کافه اش رو فروخت و کافه ای جدید و بزرگ تر در نبش خیابانی بهتر و شیک تر خرید. ( البته با حمایت مالی سازمان جاسوسی انگلستان ! )

این داستان ادامه دارد ...

مورد اصلاحی: یافته های جدید نشان می دهد که مونیک همسر آلبر نبوده بلکه معشوقه ایشان بوده است.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - jack regan - ۱۳۸۹/۲/۱۰ عصر ۰۴:۵۰

سلام دوستان

راستش میخاستم چند بار گفتگو راجع به این سریال رو شروع کنم ولی به دو دلیل این کا رو نکردم اول این که ترسیدم دوستان اعتراض کنن که چرا تو فروم فیلم اون هم کلاسیک راجع به یه سریال صحبت کردم.دوم اینکه مقاله ای رو که راجع به این سریال از چند تا سایت خارجی جمع اوری و ترجمه کرده بودم گم کردم و هرچی میگردم پیدا نمیکنم در هر حال دست سروان رنو درد نکنه که این تاپیک رو اینجا مستقر کرد.وای که چقدر قشنگ و خوش دست این سریال




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سم اسپید - ۱۳۸۹/۲/۱۰ عصر ۰۸:۳۹

البته لطف دوستان شامل حال سریال ارتش سری هم شده بود چون مونیک دوست آلبر بود نه زنش، زن آلبر همون خانمی بود که طبقه بالای کافه زندگی می کرد و فلج بود. قسمت آخرشم که پخش نشد کسلر کشته شد راینهارت زنده موند یعنی اصلا تیرباران نشد مونیک عاشق راینهارت شده بود و با دادن رشوه راینهارت رو نجات داد، آلبرو ترک کرد و رفت پیش راینهارت.

(۱۳۸۹/۲/۱۰ عصر ۰۴:۵۰)taxi driver نوشته شده:  

سلام دوستان

راستش میخاستم چند بار گفتگو راجع به این سریال رو شروع کنم ولی به دو دلیل این کا رو نکردم اول این که ترسیدم دوستان اعتراض کنن که چرا تو فروم فیلم اون هم کلاسیک راجع به یه سریال صحبت کردم.دوم اینکه مقاله ای رو که راجع به این سریال از چند تا سایت خارجی جمع اوری و ترجمه کرده بودم گم کردم و هرچی میگردم پیدا نمیکنم در هر حال دست سروان رنو درد نکنه که این تاپیک رو اینجا مستقر کرد.وای که چقدر قشنگ و خوش دست این سریال

این سریال یه کلاسیک تمام عیار هستش، بسیار خوش ساخت و با دوبله ای شاهکار که برای همیشه در یادها خواهد ماند. اصولا بازیگران انگلیسی بهترین بازیگران دنیا هستند و در زمینه کارهای تئاتری استاد هستند. بسیاری از عناصر سینمای کلاسیک در این سریال مشهود هستش و عملا با هیچ شاهکار خلق کرده اند، بدون هیچگونه خرج اضافی.

هوارد هاکس جز معدود کارگردان هایی بود با کمترین امکانات شاهکار خلق می کرد و آدم با دیدن این سریال یاد کارهای اون میفته.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۸۹/۲/۱۰ عصر ۱۱:۳۲

(۱۳۸۹/۲/۱۰ عصر ۰۸:۳۹)سم اسپید نوشته شده:  

البته لطف دوستان شامل حال سریال ارتش سری هم شده بود چون مونیک دوست آلبر بود نه زنش،زن آلبر همون خانمی بود که طبقه بالای کافه زندگی می کرد و فلج بود.قسمت آخرشم که پخش نشد کسلر کشته شد راینهارت زنده موند یعنی اصلا تیرباران نشد مونیک عاشق راینهارت شده بود و با دادن رشوه راینهارتو نجات داد،آلبرو ترک کرد و رفت پیش راینهارت.

tajob وای که نیم عمر ما بر فنا رفت !

اینو که الان گفتی باورم نشد تا اینکه الان رفتم توی چند تا سایت خارجی و دیدم جریان همین هست که سم اسپید میگه zzzz:. بله ! مونیک معشوقه آلبر است نه زنش . و اون زنی که اتاق بالای کافه افتاده بود ( آندره ) خواهر آلبر نیست (  من می گفتما چقدر آلبر قلب رئوفی داره ! ) اون زن اصلی آلبر بود که چون زمین گیر شده بود آلبر یه معشوقه تازه گرفته بود. پس دلیل نفرت زیاد آندره از مونیک این بود .  taeed

ولی در مورد پایان فیلم که گفتی کسلر کشته میشه و راینهارت زنده می مونه من اون چیزی که در نسخه زبان اصلی دیدم اینطور نبود. یعنی در اونجا هم کسلر فرار می کرد و راینهارت تیرباران می شد و مونیک هم همراه با یک افسر متفقین از پیش آلبر می رفت . البته چیزی که من در سایت های خارجی دیدم حاکی از این بود که یک قسمت اضافی هم ساخته شد که بعدها به دلیل نارضایتی تماشاچیان پخش نشد . شاید همین قسمتی باشه که سم اسپید میگه. یعنی دو نوع پایان برای سریال تولید شده باشه. idontمی خواستم امشب به معرفی شخصیت ها بپردازم اما با توضیحات سم اسپید نیاز به یک تحقیق مجدد احساس شد ! این برادران ممیزی و دوبلور و ... چنان با ظرافت کارشون رو انجام دادن که 15 سال ما در یک فاز دیگری بودیم. لازم شد کل کارتون ها ( روابط پسر شجاع و حنا دختری در مزرعه و دختری به نام نل و ... ) همگی از نو بررسی بشن !




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۲/۱۱ صبح ۰۶:۵۵

سریال ارتش سری بین سال های 69 و 70 از تلویزیون چهارشنبه شب ها شبکه اول پخش شد

20 سال از اون سال ها گذشته نسخه صداگذاری سید دوزبانه است یعنی با یک کوره سواد انگلیسی می شود از روابط سر در آورد

ولی درنهایت این آلبر عجب آدمی بوده که با خواهرش ازدواج کرده :huh:

برخود واجب می دونم یک بار دیگه سریال را دوزبانه تطبیقی ملاحظه کنم

بریم ببنیم فقط مونیک معشوقه آلبر بوده یا ناتالی و گیوت هم بوده اند. اون ها سر و گوششون بیشتر از مونیک می جنبید




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - jack regan - ۱۳۸۹/۲/۱۱ عصر ۱۲:۱۲

سلام

من سايت imdb رو چك كردم ظاهرا سريال يه قسمت اخر داشته كه هيچوقت پخش نشده اين سايت هيچ دليلي ذكر نكرده بود سايت بي بي سي رو هم چك كردم اونجا هم وضع به همين منوال بود.يعني فقط گفته بود كه قسمت اخر اين سريال پخش نشده.و هيچ توضيحي در مورد دليل اين كار يا ماوقع قسمت اخر نداده بود.واي كه دلم داره غيژ و ويژ ميره واسه اين قسمت اخر.فكر ميكنم از فصل اخر lost هم جالبتر و مرموزتر باشه.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۲/۱۱ عصر ۰۱:۴۲

سریال ارتش سری را دیالوگ های آلبر  و خواهرش ، یعنی درواقع همسرش را چک کردم

قسمت اول آلبر دوبار درطبقه بالا همسرش را میبینه براش غذا می بره ولی اون نمی خوره  می گه چون مونیک درست کرده نمی خورم آلبر می گه خودم درست کردم مونیک پشت دخله ، اون زن خوبیه همه دوستش دارند اون کارش خوبه  . در دوبله می شنویم که زن می گه نمی خورم چون اون از من بدش میاد . آلبر می گه اون زن منه زن برادرت در دیدار دوم ، زن از آلبر می پرسه پایین کی پیش تو است ؟ آلبر می گه مونیک یک ساعت پیش رفت من تنهام ولی در دوبله می گه من با مونیک هستم همه رفتند الان تعطیل کردیم.

http://www.imdb.com/title/tt0075579/fullcredits#cast

"Secret Army"




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سم اسپید - ۱۳۸۹/۲/۱۱ عصر ۰۸:۰۰

دوست دایی من اینارو واسم تعریف کرده. بعد از دیپلم رفت انگلستان که تاریخ بخونه، فکر کنم 10 - 12 سالی اونجا بود تا اینکه چند وقت بعد از تموم شدن سریال دکتراش رو گرفت و برگشت ایران. اوایل انقلاب بود. می گفت هفته ای یک قسمت پخش می شد. خیلی هم طرفدار داشت. من که گفتم آخر سریال اینجوریه تعجب کرد. می گفت آخرش اینطوری نبود، شاید همونی باشه که تو Imdb نوشته:

Season 3, Episode 14: What Did You Do in the War, Daddy?

دفعه بعد که دیدیمش سعی می کنم واستون بیشتر اطلاعات بگیرم. اگه به کتاب سال ماهنامه سینمایی فیلم (اسفند 1384) که اختصاص به دوبله داشت مراجعه کنین خودتون متوجه داستان می شید. برید به صفحه 173 که با ایرج رضایی درباره دوبله ارتش سری گفت و گو انجام داده بودند. ازش میپرسن تمام قسمت های ارتش سری دوبله شد؟ در جواب میگه: بله دقیق یادم نیست... به هر حال دو سه قسمت آخر دوبله نشد، گویا کسلر فرار می کند و به سرزمینی می رود که پوشش های مناسبی برای پخش نداشت و برای همین این بخش ها دوبله نشد.

اگه دقت کردن باشین تو قسمت آخر مونیک با یه جعبه ای که توش جواهر یا گردنبند بود (درست یادم نیست) میره پیش اون افسر آلمانی که مسئول تیرباران راینهارت بود و بهش پیشنهاد رشوه میده، واسه اینکه عاشقش شده بود. بازم اگه یادتون باشه ناتالی به مونیک میگه میدونی داری چیکار میکنی؟ اگه دوباره قسمت آخرو ببینین خیلی چیزا دستگیرتون میشه. کاملا مشخص بود که چون میدونستن قرار قسمت آخر باشه دوبلشو دستکاری کردن و چون نمیتونستن خودشون جای اونا سریال بازی کنن قضیه تابلو شده.

سعی می کنم بیشتر تحقیق کنم ولی تا الان که تو اینترنت گشتم فقط همون 42 قسمت موجوده، بخاطر همین فکر میکنم قضیه یکم بودار باشه. چون اطلاعاتش از همه جا پاک شده. هیچ نسخه ایم ازش در دسترس نیست.

فعلا تنها چیزی که پیدا کردم این لینک هستش:

http://www.survivorstvseries.com/SecretArmy_WhatDidYouDoInTheWarDaddy.htm

البته این چیزی که من پیدا کردم با اون داستانی که واسه من تعریف کردن فرق داره، تا اونجاییکه یادمه میگفت داستان قسمت آخر واسه خیلی سال بعد هستش، همشون پیر شدن، مونیک از راینهارت جدا میشه دوباره برمیگرده پیش آلبر، کسلر هم ظاهرا بدست بازمانده های نهضت مقاومت کشته میشه.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - Classic - ۱۳۸۹/۲/۱۱ عصر ۱۱:۱۱

خدا را شکر که انتظار برای بحث در مورد این سریال زیبا به دراز نکشید .  :heart:راستش برخی از مطالبی که دوستان گفتند را من برای اولین بار می شنوم و شوکه شدم ! علاقه ما به صدای دوبله مانع می شد که نسخه زبان اصلی آنرا گوش کنیم و چون نسخه اصلی زیرنویس انگلیسی هم ندارد ، فهم دیالوگ ها آسان نیست. البته برخی نکات مانند اینکه  زنی که کسلر در قسمت آخر با او فرار کرد در اصل زنش نبود بلکه دختری بود که در بروکسل با او آشنا شده بود و مواردی از این قبیل آسان است اما فهم رابطه مونیک با آلبر حقیقتا مشکل بود چرا که در هیچ قسمتی با زبان تصویر چیزی جز رابطه زن و شوهری از آن برداشت نمی شد ! ( البته پیش زمنیه ذهنی ما هم بی تاثیر نبود ). فعلا که چندین شب است که ما میهمان کافه کاندید هستیم و هر شب یک قسمت از این سریال زیبا را تماشا می کنیم. این مجموعه ی حالا کلاسیک شده ، به مانند سریال های ماندگاری مانند شرلوک هلمز حتی برای خود کلوپ های طرفداران اینترنتی هم دارد و این تاپیک فرصتی دست داد تا در مورد نکات بیشمار آن سخن آغاز کنیم.


درباره سريال ارتش سري‌

ارتش سري انگلستان در بلژيك‌
جنگ جهاني اول و دوم را بايد يكي از سوژه‌هاي پرطرفدار سينما و تلويزيون دانست. رويدادها و اتفاقات اين دو جنگ خانمانسوز هنوز هم پس از گذشت بيش از نيم قرن در كانون توجه رسانه‌ها قرار دارد. يكي از پرطرفدارترين و معروف‌ترين سريال‌هاي تلويزيوني كه بخشي از ابعاد جنگ جهاني دوم را در كشور تحت اشغال متحدين بلژيك به تصوير مي‌كشد سريال ارتش سري يا Secret Army است كه در سال 1977 توسط شبكه بي.بي.سي انگلستان پخش شده و مورد توجه بسياري قرار گرفت. اين سريال كه در ايران هم طرفداران بسياري دارد و از مجموعه‌هاي پرطرفدار و محبوب خارجي سيما به شمار مي‌آيد، بخشي از مبارزات مردم بلژيك را به تصوير مي‌كشد.

در دوران جنگ جهاني دوم همزمان با آغاز بمباران آلمان توسط بريتانيا، بخشي از نيروهاي مقاومت در بلژيك توسط انگليسي‌ها مسووليت نجات خلبانان و فرار آنها را از بلژيك به بريتانيا عهده‌دار شدند. اين نيروها كه به خط نجات معروف شدند، خلبانان را قبل از دستگيري توسط نيروهاي آلماني شناسايي كرده و از مرز فراري مي‌دادند. خلبانان نيز از راه فرانسه به اسپانيا رفته و از آنجا با هليكوپتر * به بريتانيا مي‌رفتند تا مجددا در پروازها شركت كنند. گفته شده كه خط نجات بلژيك در زمان جنگ زمينه فرار 3000 نفر را فراهم كرد. اين موضوع دستمايه سريال ارتش سري قرار گرفت.

خالق اصلي سريال ژرارد گليستر كه خود يك خلبان نيروي هوايي انگلستان بود و 100 سورتي پرواز در دوران جنگ انجام داده بود، پيشنهاد ساخت اين سريال را به بي.بي.سي داد. بي.بي.سي به دليل تجربه موفق او در ساخت درام جنگي Colditz، پيشنهادش را پذيرفت. تلويزيون BRIT بلژيك براي پيدا كردن لوكيشن‌هاي مناسب به آنها كمك كرد.


گليستر با بسياري از همكاران قبلي خود كار را شروع كرد. متن فيلمنامه براساس داستان‌هاي واقعي نوشته شد. ويليام راندال يكي از اعضاي سابق انجمن خط فرار در نيروي هوايي انگلستان نيز به عنوان مشاور پروژه كار خود را آغاز كرد و پس از اتمام پروژه دستمزد خود را صرف امور خيريه كرد. حتي برخي از شخصيت‌ها نيز بر اساس شخصيت‌هاي واقعي خلق شدند. شخصيت جان كورتيس براساس شخصيت خود ويليام راندال نوشته شد.

ارتش سري در 42 قسمت از 7 سپتامبر 1977 تا 15 دسامبر 1979 از شبكه بي.بي.سي در 3 سري پخش شد. در سري اول با كافه كانديد و مدير آن آلبر فواره آشنا مي‌شويم كه همراه با ليزا كالبرت كه او را ايوت صدا مي‌كنند، خط نجات را ساماندهي مي‌كنند. دشمن درجه يك آنها لودويك كسلر يك افسر اس‌اس است. ستوان جان كورتيس نيز از طرف انگليسي‌ها وارد بلژيك شده تا براي هدايت خط نجات به آنها كمك كند. مركز اصلي عمليات رستوران كانديد است كه بعد از مدتي انگليسي‌ها بخشي از سهام آن را به آلبر فوآرو مي‌دهند. بعد از مرگ ليزا در جريان حملات هوايي شخصيت‌هاي جديدي وارد سريال مي‌شوند. خودكشي لروين برانت از افسران نيروي هوايي آلمان و رابطه كسلر با يك دختر بلژيكي به نام مادلين از اتفاقات حاشيه‌اي سري دوم است.

سري سوم به حوادث روزهاي پايان جنگ مي‌پردازد. در اين سري برنارد هپتون بازيگر نقش آلبر فوآرو به دليل درگير بودن در پروژه‌هاي ديگر حضور نداشت و عدم حضور او در داستان با زنداني شدنش توجيه شد. پس از آن مونيك جايش را گرفت. در اين سري افسر راينهارت جايگزين برانت شد و با ورود او مقر گشتاپو نيز با ماجراهاي جديدي همراه شد. سرانجام نيز ماجراها با ورود نيروهاي متفقين به بلژيك و خروج آلمان‌ها پايان مي‌يابد.

نكته جالبي كه وجود داشت عدم پخش قسمت آخر سريال ارتش سري است.

قسمت آخر سريال 25 سال بعد را نشان مي‌داد. اين قسمت كه «پدر شما در جنگ چه كار كرديد؟» نام داشت، در مورد يك گروه سازنده برنامه تلويزيوني بود كه مستندي در مورد خطوط نجات در دوران جنگ مي‌سازند. آنها به سراغ شخصيت‌هاي داستان مي‌روند. آلبر فوآرو، آلن موري كه اكنون روي صندلي چرخدار است، مونيك به كانديد برگشته و ناتالي در ويتنام با كمونيست‌ها مبارزه مي‌كند. اين قسمت از سريال با طرح‌ اين سوال از بازماندگان خط نجات آغاز مي‌شود.

آيا تلاش‌هاي آنها ارزش داشت؟

در آخرين لحظات ساخت تهيه‌كننده سريال ژرارد گليستر تصميم گرفت تا از پخش آن جلوگيري كند.

او دليل اصلي اين كار را نامناسب بودن فضاي سريال براي پخش دانست كه با تعطيلات سال نو همزمان مي‌شد.
جان براسون نيز از ديگر تهيه‌كنند‌گان سريال به دليل فضاي بد شدت ضد كمونيستي سريال آن را مناسب براي پخش ندانست. رئيس بي.بي.سي يك نيز در اظهارنظري گفت كه آنچه در متن فيلمنامه قسمت آخر سريال ارتش سري آمده بهتر است درهمان قالب نوشتاري بماند و از نسخه تصويري آن به مراتب بهتر است. برخي نيز علت اصلي را عدم رضايت بي.بي.سي از گريم بازيگران عنوان كردند. اين قسمت تا اين زمان اجازه پخش پيدا نكرده است اما روي نسخه‌هاي دي وي دي سريال قرار گرفت.

در سال 1981سريال كوتاه 60 قسمتي با نام كسلر ساخته شد كه به نوعي مي‌توان آن را ادامه ارتش سري دانست. در اين سريال شاهد زندگي شخصي به نام مانفرد دورف هستيم كه همان كسلر افسر اس‌اس است و اكنون با هويت جديد به زندگي‌اش ادامه مي‌دهد. يكي از مهم‌ترين دلايل اين سريال كوتاه نيز عدم پخش قسمت آخر ارتش سري عنوان شد. در سريال كوتاه كسلر، بيننده مجددا با شخصيت‌هاي ديگر سريال از جمله آلبرفوآرو، مونيك و ناتالي ملاقات كرده و از سرنوشت آنها سال‌ها پس از جنگ آگاه مي‌شود.

سريال كسلر را تقريبا همان‌ گروه ارتش سري ساختند و اين سريال از 13 نوامبر 1981 تا 18 دسامبر 1981 از تلويزيون‌‌هاي انگلستان پخش شد.

پس از استقبال زيادي كه از سريال ارتش سري شد، كتاب اين سريال كه بيشتر شامل متن حوادثي بود كه در سريال به نمايش در آمده بود، به چاپ رسيد. كتاب‌‌هاي ارتش سري در 3 سري چاپ و به بازار عرضه شد.

پشت پرده ارتش سري‌

تمام عوامل سريال ارتش سري از بازيگران گرفته تا كارگردان و فيلمنامه‌‌نويس در خلق اين اثر ديدني نقش داشتند اما بي‌شك نقش جرارلد گليستر خالق اصلي آن بيش از همه بود. گليستر كه يكي از تهيه‌كنندگان تلويزيون بي.بي.سي است در فوريه 2005 در سن 89 سالگي در حالي در گذشت كه آثاري چون برادران، Colditz، ارتش سري و راه هاوارد را در كارنامه فعاليت خود داشت. او همچنين در مجموعه پرونده دكتر فينالي كه به مدت 9 سال از سال 1962 از تلويزيون پخش شد همكاري داشت. بيشتر آثاري كه در كارنامه فعاليت گليستر نقش بسته آثاري است كه مي‌توان در آن جاي پاي علاقه و سابقه‌اش در زمان خدمت در نيروي هوايي انگلستان را ديد.

پدر گليستر جراح نيروي دريايي سلطنتي انگلستان بود و پدر بزرگش نيز در رشته پزشكي فعاليت مي‌كرد. جرالد در بهار 1939 به نيروي هوايي انگلستان پيوست و عمليات خود را از آگوست 1940 آغاز كرد. پس از انجام 100 سورتي پرواز به كار در نيروي جاسوسي فراخوانده شد.

پس از پايان جنگ به صحنه تئاتر رفت. مدتي بعد در دوره‌هاي كارگرداني بي.بي.سي پذيرفته شد. يكسال قبل از پايان دوره آموزشي در بي.بي.سي قرارداد همكاري با تلويزيون بي.بي.سي بست.
نخستين فعاليتش در كار تهيه‌‌كنندگي سريال مرد ساكن اتاق 13 بود كه طي سال‌‌هاي 1959 تا 1961 پخش شد. اين سريال را كه مايكل گيلبرت نوشته شده بود بعدها به يكي از معروف‌‌ترين نويسندگان داستان‌هاي جنايي تبديل شد.

در سال 1963 فيلم Moonstrike را كارگرداني كرد كه موضوع آن اسكادراني از نيروي هوايي انگلستان بود كه وظيفه حمل و نقل جاسوسان را در اروپاي تحت اشغال برعهده داشت. ايده فيلم بسيار نوآورانه بود اما به دليل كيفيت پايين توليد چندان مورد توجه قرار نگرفت.
بيشتر فعاليت‌هاي گليستر در دهه 1970 روي ساخت فيلم‌هايي با موضوع جنگ متمركز بود. سريال Colditz طي سال‌هاي 74 - 1972 ساخته و پخش شد. در اين سريال كه با همكاري يونيورسال ساخته شد بازيگران هاليوود از جمله رابرت واگنر، برنارد هپتون، جك هدلي و كريستوفر نيم يكي از بازيگران ارتش سري حضور داشتند.

ارتش سري نيز بلافاصله پس از اتمام اين سريال ساخته شد. كيفوردرز بازيگر نقش كسلر در اين سريال در سال 1980 در فيلم «دزد دريايي» از ديگر ساخته‌هاي گليستر بازي كرد.

روند سريال‌سازي گليستر تا سال 1991 ادامه يافت و سرانجام او به كار حرفه‌اي خود با ساخت فيلم «مربي» پايان داد. پس از آن خود را بازنشسته كرد و تا پايان عمرش به عرصه تلويزيون برنگشت.

موسيقي به ياد ماندني

رابرت فارنون آهنگساز سريال ارتش سري كه از درگذشتگان سريال نيز به‌شمار مي‌آيد موسيقي تاثير‌گذار او در سريال ارتش سري همراه با پخش تصاويري از جاده‌ها هنوز در خاطر بسياري از بينندگان اين سريال باقي مانده است. او متولد تورنتوي كاناداست اما بيشتر آثارش را در انگلستان ارائه داد. در اواخر دهه 1940 رابرت فارنون نامي شناخته شده در انگلستان بود و از آن پس به مدت بيست سال صد‌ها آلبوم مختلف در زمينه موسيقي لايت عرضه كرد.

او مدت 46 سال ساكن انگلستان بود و از آنجا به تنظيم و آهنگ‌سازي مي‌پرداخت و با ورود به
80 سالگي كنسرت‌هاي مختلف آثارش را در انگلستان و كانادا برگزار كرد. در ژوئيه سال 1997 نيز شبكه راديويي بي.بي.سي به مناسبت سالگرد تولدش بزرگداشتي براي او برگزار كرد.


خاطره‌انگيز‌ترين تجليل از اين هنرمند دراكتبر 1997 در كشور زادگاهش از طرف جامعه موسيقي كانادا  آهنگ‌سازان و ناشرين  به تورنتو دعوت شد. پس از آن به اوتاوا رفت و سه كنسرت در آنجا برگزار كرد.

در اواخر عمرش بيشتر در زادگاهش بود تا اين كه در 23 آوريل 2005 درست سه هفته پس از اتمام سمفوني سومش، در سن 87 سالگي درگذشت.

عرصه موسيقي با مرگ فارنون يكي از بزرگ‌ترين آهنگسازان و تنظيم‌كنندگان قرن گذشته را از دست داد.

كمدي ارتش سري

در سال‌هاي 1982 تا 1992 شبكه بي.بي.سي سريال تلويزيوني به نام !Allo.albo را به روي آنتن فرستاد كه به‌عنوان يكي از بهترين كمدي‌هاي موقعيت در تاريخ تلويزيون بريتانيا شناخته شده است.

داستان اين سريال كه بسياري ايده اصلي آن را برگرفته از سريال ارتش سري مي‌دانند، در زمان جنگ جهاني دوم مي‌گذرد. محل اصلي رستوراني در مناطق تحت‌ اشغال آلمان است. بسياري از شخصيت‌ها و عناصر سريال ارتش سري از جمله خط فرار، خلبانان انگليسي و اعضاي گشتاپو در اين سريال ديده مي‌شوند. حتي برخي از بازيگران سريال ارتش سري در اين مجموعه در نقش ميهمان حضور داشتند.

شخصيت‌هاي اين سريال به چهار زبان فرانسه، آلماني، ايتاليايي و انگليسي صحبت مي‌كردند تا هر چه بيشتر مجموعه طبيعي به‌نظر برسد. اين سريال مورد توجه بسياري قرار گرفت و چندين جايزه بافتا را نصيب خود كرد و اخيرا از شبكه بي.بي.سي يك مجددا به روي آنتن رفت.

حواشي ارتش سري

ويكتور ريتليز بيشتر قسمت‌هاي سريال را كارگرداني كرد. شخصيت كسلر براساس زندگي يكي از جنايتكاران جنگي، كلاوس باربي نوشته شد. بيشتر تصاوير فيلم در بروكسل فيلمبرداري شد.

متن سريال به شدت توسط مسوولان بي.بي.سي تحت كنترل بود. در طول ساخت برخي از متن‌ها به دليل حساسيت‌هاي سياسي كه ممكن بود به‌وجود بياورند، از طرف بي.بي.سي رد شد. سريال ارتش سري در سال 1980 برنده جايزه بافتا براي بهترين تصويربرداري و در سال 1978 برنده جايزه انجمن سلطنتي بريتانيا براي بهترين بازي شد.

شبكه تي‌وي هيستوري انگلستان از نيمه آوريل امسال پخش مجدد سريال ارتش سري را براي چندمين بار آغاز كرد. كليفورد رز بازيگر نقش كسلر در بسياري از سريال‌هاي تلويزيوني ازجمله سريال‌‌هاي جنگ فويل، مگره و پوآرو بازي كرده است.

آهنگساز سريال ارتش سري رابرت فارنون در سال 2005 درگذشت. ژرارد گليستر خالق اصلي آن نيز در فوريه 2005 درگذشت.

در سال 2004 بسياري از بازيگران و سازندگان سريال ارتش سري پس از حدود 25 سال در لندن گردهم آمدند كه اين ديدار با تصاوير و لحظات ديدني همراه بود.

منبع  : قاب کوچک  - لادن بهبودی - روزنامه جام جم ( با اندکی ویرایش )

* - فکر می کنم در اینجا نویسنده اشتباهی به جای زیردریایی ، از کلمه هلیکوپتر استفاده کرده ، چون در آن زمان هلیکوپتر اختراع نشده بود و معمولا با زیردریایی خلبانان را منتقل می کرده اند.

.  .  . .




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - Savezva - ۱۳۸۹/۲/۱۲ صبح ۰۸:۰۶

و اما شاه دوبله ارتش سری

مدیر دوبلاژ: ایرج رضایی

آلبر فواره/ برنارد هپتون/ ایرج رضایی

مونیک دشاند/ آنجلا ریچاردز/ زهره شکوفنده

ناتالی شانترز/ جولیت هاندند هیل/ منصوره کاتبی

لیزا کولبرت(ایوت)/ جان فرانسیس/ رفعت هاشمپور

لودویک کسلر/ کلیفورد رز/ ناصر طهماسب

جان کرتیس/ کریستوفر نیم/ خسرو خسروشاهی

آلن مونی/ ران پمبر/ محمد یاراحمدی

دکتر کلدرمن/ ولرتین دال/ عباس سلطانی

سرگرد برانت/ مایکل کولور/ جلال مقامی

سرگرد راینهارت/ ترنس هادیمن/ زنده یاد عطاالله کاملی

نقشهای فرعی

محمد عبادی/ منوچهر والی زاده/ حسین باغی/ فاطمه برزویی/ مریم شیرزاد/ کیکاووس یاکیده

جواد بازیاران/ پرویز ربیعی/ اکبر منانی/ امیرهوشنگ قطعه ای




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - رامین_جلیلوند - ۱۳۸۹/۲/۱۶ عصر ۰۹:۲۰

آخرين قسمت سريال ارتش سری با جشن و بخور و بنوش تمام می شود.
مونيک با يک افسر انگليسی ( یا امریکایی یادم نیست) فلنگ را می بندد و آلبر هم از اين موضوع خبر دارد و مثل هميشه که هيچ قيد و بندی ندارد تبريک هم بهش می گويد. و آلبر سهم همه برو و بچه ها را از پولی که از لندن برايش می رسيده است و ذخيره می کرده است را می دهد.
همانطوری که جناب سروان اشاره کردند سريالی به نام کسلر هم درست می شود که در آن به زندگی کسلر در آلمان بعد از جنگ می پردازد.

به هر حال دوبله خارق العاده ای دارد مخصوصا اگر به  سانسورها و محدوديت ها بيانديشيم ارزش کار دوبله اين سريال هزار چندان می شود.
محبوب ترين شخصيت سريال برای من سروان نيک برادلي بود که فوق العاده تيز و نترس بود و سر و سری هم با ناتالی داشت و آخر سر هم به خاطر دل عاشق و سر نترسش جان خودش را داد.
با صدای پرويز ربيعی که به نظر من حسين عرفانی با توجه به شباهت عجيب نيک برادلی با جوانی های کلارک گيبل گزينه مناسب تری بود.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۸۹/۲/۲۰ عصر ۱۰:۴۱

آنچه گذشت: همانطور که در ابتدای تاپیک دیدید ، مشخص گردید که برخی از کاراکترهای این سریال در واقع چیز دیگری بوده اند که در زمان پخش و دوبله در ایران بنا به مصالح و مقتضیات ( کدوم مقتضیات الله اعلم ! ) روابط بین آنها تغییر داده شده تا خدای نکرده باعث انحراف ما نسل جوان نشود ( گرچه همه این تدابیر بی اثر بود و ما نسل اولی ها به همان راهی که خودمان می خواستیم منحرف شدیم ) القصه حالا بعد از کلی تحقیق و تفحص ، به کور چشم دشمنان و استکبار جهانی که می خواهد ما در جهل بمانیم ، توانستیم به روابط پیچیده برخی شخصیت های این سریال پی ببریم. 

آشنایی با شخصیت های سریال ارتش سری

قسمت اول

 

آلبر فوآره ( برنارد هپتون ) Albert Foiret

او رئیس کافه کاندید و شخصیت اصلی داستان ماست. چهره اش خیلی شبیه خود آدولف هیتلر است اما شباهت ها همینجا تمام می شود چون او در جبهه ضد آلمان قرار دارد و از طریق دوستانش ، کافه اش پوششی بیش نیست و آنجا را پاتوق گروه نجات کرده تا خلبانان تحت تعقیب را که در خاک بلژیک سقوط می کنند به انگلستان برگرداند. شخصیت عجیبی دارد و معلوم نیست برای پول کار می کند یا برای کشورش ؟! شخصیت اش خیلی شبیه به ریک در کازابلانکاست که او هم کافه دار بود. ( انگار همه این کافه دارها به نوعی عجیب و غیرقابل پیشی بینی اند ) . در میانه های سریال کافه اش را تغییر می دهد و به یک جای بهتر می رود. کار و بارش به لطف حضور افسران آلمانی در کافه اش حسابی سکه است و کرور کرور هم پول از انگلیس برایش حواله می کنند تا خرج گروه نجات کند. زن سابق اش آندره ( که در دوبله خواهرش معرفی می شود ) علیل است و همیشه در اتاق بالای کافه روی تخت افتاده. آلبر به نوعی خونسردترین و حرفه ای ترین عضو گروه است و اوست که بعد از مرگ ایوت کل گروه را رهبری و هدایت می کند.

 

مونیک دوشامپ ( آنجلا ریچاردس ) Monique Duchamps

ظاهرا همسر آلبر ( صاحب کافه ) اما در اصل معشوقه ایشان بوده که علی الحساب با او زندگی می کند و علاوه بر انجام وظایف سنگین زناشوئی به آلبر در اداره کردن کافه یاری می رساند. او همچنین با آواز خواندن در کافه به رونق بیشتر آن کمک می کند و در ضمن فراریان را هم بین خانه های امن و پناهاه ها جابجا می کند . در کل زن قانع و مهربانی است و تنها مشکل او زن سابق آلبر ( آندره )  است که چشم دیدن او را ندارد. او نیز مانند آلبر سر نترسی دارد و حتی یکبار تیر می خورد و تا آستانه مرگ پیش می رود. با زیاد شدن مشغله آلبر و تغییر رفتار و کردارش ، کم کم رابطه شمع و پروانه ای مونیک با او از بین می رود . مونیک هم ممکن است از برخی خلبانان فراری که با خود جابجا می کند خوشش بیاید . تا اینکه در پایان سریال ... cryyy!

ناتالی شانترن ( ژولیت هموند هیل ) Natalie Chantrens

گل سرسبد زیبارویان سریال , دختر دلربا و خوش اندام داستان , مو طلاییِ چشم آبیِ کافه , فرشته ی نجات خلبانان , غارتگر دل ها  ... بَسه دیگه ! ناتالی دوست مونیک و آلبر است و در کافه ( و  خط نجات ) به آنها کمک می کند و چون ذاتا دلبر است هنگام بروز مشکل در راه های مواصلاتی از اسلحه زیبایی اش برای گمراه کردن دشمنان استفاده می کند. دختر خوب و شجاعی است اما به اندازه بقیه تجربه ندارد ولی روز به روز بهتر می شود. در یکی از قسمت ها به مردی علاقمند می شود که او هم از اعضاء خط نجات است. بعد از مرگ دوستش ایوت ، مسئولیت او در گروه سنگین تر می شود. حضور ناتالی با آن شکل و شمایل در تلویزیون آن زمان ایران نوعی بدعت بود ، به خصوص اینکه تلویزیون رنگی تازه وارد کشور شده بود !




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - Classic - ۱۳۸۹/۲/۲۳ صبح ۰۱:۰۶

(۱۳۸۹/۲/۱۶ عصر ۰۹:۲۰)رامین_جلیلوند نوشته شده:  

محبوب ترين شخصيت سريال برای من سروان نيک برادلي بود که فوق العاده تيز و نترس بود و سر و سری هم با ناتالی داشت و آخر سر هم به خاطر دل عاشق و سر نترسش جان خودش را داد.

مطمئنید نیک برادلی کشته می شود ؟ تا آنجایی که من دیدم ، بعد از دادن سکه شانس به نوتالی سوار یک هواپیما شد و از بلژیک رفت.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - رامین_جلیلوند - ۱۳۸۹/۲/۲۳ عصر ۰۹:۳۷

بله مطمئن هستم. پس از برگشت به بلژيک در يک عمليات محير العقول آلن را از چنگ نازی ها در می آورد ولی درست بعد از اين که ناتالی را هم از يک تله در می آورد در حال فرار به رگبار بسته می شود


بهترين کار سانسورچی ها در آوردن صحنه های آواز خوانی مونيک در کافه بود که واقعا روی اعصاب می رود. ( به نظر من)




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۸۹/۲/۲۵ عصر ۱۱:۳۹

(۱۳۸۹/۲/۲۳ عصر ۰۹:۳۷)رامین_جلیلوند نوشته شده:  

کار سانسورچی ها در آوردن صحنه های آواز خوانی مونيک در کافه بود که واقعا روی اعصاب می رود. ( به نظر من)

یعنی اینقدر از صداش بدت می آد ؟ ! :!z564bبرانت ، حسابی طرفدار صدای مونیک بود. همیشه بعد از آواز خوانی مونیک دست می زد و براوو می گفت   :D

در مورد برادلی فکر می کنم یکبار به انگلیس بر می گرده اما بعدا دوباره می آد تا با نوتالی بریزه روی هم که اجل مهلتش نمیده. کلا این نوتالی با هر مردی دوست میشه بعد از مدت کوتاهی طرف غزل خداحافظی رو می خونه. اگر یادتون باشه یه مدت هم با یه جوون خوش قیافه به نام فرانسیس نامزد کرده بود که او هم توسط گشتاپو افقی شد. :s




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - Classic - ۱۳۸۹/۳/۱ صبح ۰۱:۱۷

(۱۳۸۹/۲/۲۳ عصر ۰۹:۳۷)رامین_جلیلوند نوشته شده:  

 بله مطمئن هستم. پس از برگشت به بلژيک در يک عمليات محير العقول آلن را از چنگ نازی ها در می آورد ولی درست بعد از اين که ناتالی را هم از يک تله در می آورد در حال فرار به رگبار بسته می شود

درست است. همین یکساعت پیش کشته شد. الان به اواخر سریال رسیده ام. سرگرد برادلی خوش شانس و زرنگ ،  خیلی ساده و غافلگیرانه در آخرین روز اشغال بروکسل کشته شد. اعضای خط نجات یکی یکی توسط گشتاپو و آلمانی ها از بین می روند. در پایان کار حداقل 80 درصد اعضاء این گروه نابود می شوند.. چیزی به پایان سریال نمانده است. دوست ندارم این داستان تمام شود. به شدت به این شخصیت ها خو گرفته ام و همذات پنداری می کنم. سرگرد برانت .. سرگرد راینهارت ... آلبر ..ashk

شخصیت کسلر بسیار گیراست. صدای ناصر طهماسب چقدر بر روی این شخصیت نشسته است . لحن و نحوه گویش طهماسب و بیان احساسات اش شاهکار است. :heart:




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۸۹/۳/۳ عصر ۱۱:۲۳

آشنایی با شخصیت های سریال ارتش سری

قسمت دوم

 

لودویک کسلر ( کلیفورد رُز  )

منفی ترین و جذاب ترین شخصیت سریال . رئیس گشتاپوی بروکسل که عرصه را بر خط نجات تنگ کرده است. او در کارش بسیار جدی و با دقت است و مواظب است که همه افراد تحت امرش در خط پیشوا باشند. توی دفترش یک عکس بزرگ از هیتلر است. هر صبح که از خواب بیدار می شود منتظر است که یک هواپیمای بخت برگشته متفقین در بلژیک سقوط کند تا سربازان آلمانی را برای دستگیری شان گسیل کند. او بر خلاف فرمانده پلیس هوایی ، اعتقادی به برخورد دوستانه با خلبانان انگلیسی ندارد و علاقه خاصی به تیرباران دشمنان رایش دارد. رفتار و ریتم صدای کسلر نشان از سردی او دارد و زیاد هم اهل  عشق و حال نیست اما مخ یکی از زیباترین زنان سریال را می زند ! او تنها شخصیت سریال است که در پایان داستان کامیاب می شود !

 

سرگرد اروین برانت ( مایکل کولور )

فرمانده پلیس نیروی هوایی آلمان در بروکسل , همکار کسلر است اما معمولا آب اش با فرمانده در یک جوی نمی رود  ! شخصیت دوست داشتنی ای دارد , همچون کسلر در کارش پشتکار و جدیت دارد ولی بر خلاف کسلر به روش های بازجویی نرم معتقد است و به اصطلاح با پنبه سر هوانوردان انگلیسی را می بُرد ! او چندین بار با اجرای نقشه های متهورانه  سعی می کند که در خط نجات نفوذ کند و تا حدودی هم موفق می شود. اوست که اولین بار به کافه کاندید مشکوک می شود و هر شب به بهانه خوشگذرانی به آنجا می رود تا تحقیقات پرونده اش را تکمیل کند. با کشته شدن زن و بچه اش در بمباران  و آغاز شکست های آلمان ، روحیه برانت روز به روز ضعیف تر می شود تا اینکه سرانجام ...cryyy! ( سکانس حذف برانت  یکی از غمناک ترین لحظات این سریال است )

 

 

لیزا کُلبرت ( جین فرانسیس )

قهرمان نیمه اول سریال که در میانه سریال به سبک جانت لی در روانی هیچکاک از داستان محو می شود ! او که در اصل موسس و رئیس خط نجات است با اسم رمز ایوت فعالیت می کند . پدر و مادرش در جنگ با آلمان کشته شده اند و این دلیل خوبی برای دشمنی با آلمانی هاست. او ظاهرا پرستار است اما در واقع مغز متفکر سازمان می باشد . او چندین بار تا مرز گیر افتادن پیش می رود اما با خوش شانسی , هوش و کمک دوستانش از مخمصه نجات پیدا می کند. او دختری شجاع و محتاط است و برای امنیت دوستانش  از عواطف خودش هم می گذرد. لیزا ی زیبا و نترس مدتی با جان کرتیس ( لعنت الله علیه ) نامزد بود که متاسفانه عشقشان ناکام ماند. cryyy!




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - رائول والش - ۱۳۸۹/۳/۵ صبح ۱۱:۱۲

يكي از پرونده هاي شماره جديد مجله 24 هم ارتش سري بود كه با خوشحالي مي توان گفت مطالب كافه كلاسيك خودمان از آن بهتر و پر و پيمان تر بوده استnnnn:




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۸۹/۳/۹ عصر ۱۲:۳۳

آقا حامد ! خربزه زیر بغل ما نذار . مقاله مجله 24 هم بدک نیست .

من مقالات دوبله ای و مقاله آقای جعفریان ( کُتِ چرم آمریکایی ) رو پسندیدم.

جالبه آقای رضایی گفته که در انتخاب دوبلورها چیزی که بیشتر براش اهمیت داره نزدیک بودن شخصیت و خلق و خوی دوبلور با شخصیتی هست که قراره به جاش صحبت کنه و نزدیک بودن تُن صدا در مرحله دوم اهمیت قرار داره.

در جایی با ناصر طهماسب در مورد دوبله شخصیت فرمانده کسلر مصاحبه شده و البته معلومه که مصاحبه از پشت تلفن و در موقعیت نامناسبی انجام شده چون بی حوصلی از حرف های آقای طهماسب مشخصه و خیلی از جاها ایشون گفتن که چیزی به خاطر ندارن. جالب ترین جای مصاحبه جایی است که از ایشان پرسیدن که جالب ترین چیزی که از شخصیت کسلر به یادشون مونده چیه که استاد طهماسب گفته : اینکه کسلر بعد از هر بازجویی ، دست هاشو می شست . ( بدون اینکه حتی به طرف دست زده باشه ! )

ظاهرا بیشتر مصاحبه شوندگان هم گفتن که شخصیت محبوبشون بعد از کسلر ، سرگرد راینهارت  هست. آقای رضایی ( مدیر دوبلاژ ) کار هم گفتن که عمدا آقای کاملی رو برای این نقش قرار دادن چون کاملی هم مانند راینهارت از یک درد مزمن رنج می برد و مانند او زخم خوره بود.

مقاله آقای جعفریان در مورد دلایل استقبال از این سریال در آن زمان جالب و خواندنی است. اینکه در آن روزگار قحطی قهوه و مواد غذایی لوکس ، ما شیفته غذاهایی که در کافه کاندید به مشتریان می دادند شده بودیم. و یا در نبود زنان زیبا در تلویزیون آن زمان شیفته نوتالی زیبا و مرموز شدیم و در نبود کُت های شکیل با دیدن کت چرمی سرگرد راینهارت حسابی ذوق می کردیم. و از نظر روانشناسی هم دلیل آورده که چرا ما با اینکه ایوت  هم زیبا بود کمتر او را دوست داشتیم . او گفته که لیزا دائما فرمان می داد و  و عصبانی می شد و این باعث نوعی دافعه در او شده بود. ما سابقه او را می دانستیم و چون پدر و مادرش کشته شده بودند ما احساس می کردیم که کارهای او از روی کینه و انتقام است . در مورد مونیک هم غر و لند هایش به آلبر رو را از محبوبیت دور کرده بود . اما نوتالی کم حرف بود. سابقه اش مرموز بود و همین او را جذاب می ساخت.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - رامین_جلیلوند - ۱۳۸۹/۳/۹ عصر ۱۱:۰۰

خواهش می کنم مقاله را اسکن کنيد و در اختيار قرار دهيد.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۸۹/۳/۱۲ عصر ۱۰:۲۱

اینم برای رامین گل گلاب  البته با اجازه مونچی عزیز که بنیان گذار صنعت اسکن مجلات سینمایی در اینترنت هست.  این مجله 24 چون کاغذش گلاسه هست حسابی توی نور اذیت می کنه. خلاصه پدر ما در اومد از بس زاویه دوربین و نور و اینا رو عوض کردیم تا عکس خوانا در بیاد. اگر هنری نشده به بزرگی خودتون ببخشید :blush: دو تا عکس اولی مربوط به مصاحبه با آقای رضایی هست و اون سومی مصاحبه با آقای طهماسب.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - رامین_جلیلوند - ۱۳۸۹/۳/۱۲ عصر ۱۱:۵۹

جناب سروان نازنين هزاران سپاس از زحمت های شما. ممنون.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۸۹/۴/۲۲ صبح ۱۲:۵۳

همونطور که یکی از دوستان کافه جایی گفته بودن شبکه PDF که معمولا به موسیقی و فیلم های کلاسیک علاقه خاصی داره اقدام به پخش سریال ارتش سری کرده . من یکی دو قسمتش رو دیدم. کیفیت تصویری خوبی داره و شبیه به نسخه ای هست که به تازگی در ایران صداگذاری شده و در بازار موجود هست اما نمیشه مطمئن بود که آیا از همین نسخه استفاده کردن یا خودشون صداگذاری کرده اند idont ولی چیزی که مشخص بود این بود که صدای دوبله سریالی که از PDF پخش میشه نسبت به نسخه موجود در بازار خیلی بم تر و خفته تر هست . در کل به دلیل اینکه ساعات پخش از این شبکه طوریه  که ممکنه خیلی از قسمت ها رو از دست بدید من پیشنهاد می کنم که همون نسخه های DVD موجود در بازار رو تهیه کنید . اینطوری می تونید سر فرصت هر روز ظهر یا شب یک یا قسمت رو ببینید و لذت ببرید. هم لذت تصویری و هم لذت شنیداری .




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سم اسپید - ۱۳۸۹/۵/۲۶ عصر ۱۲:۳۱

با تشکر از سروان عزیز، مجله 24 در شماره 46 خود پرونده‌ای را به "سریال ارتش سری" اختصاص داده و در آن به بررسی شخصیت های این سریال و دلیل ماندگاری آن در یادها می‌پردازد که با فرمت PDF تقدیم دوستان می گردد:

لینک دانلود: http://www.4shared.com/document/Km3Fu_9V/Secret_Army.html




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۸۹/۵/۲۷ صبح ۱۲:۱۹

با تشکر از  سم اسپید  عزیز که این تاپیک رو بالا آوردن و باعث شدن یادمون بیاد که معرفی شخصیت های سریال ناقص مونده بود .  بهتره این کار رو به سرانجام برسونیم . آخه می گن که کار کرد ؟ ... آنکه تمام کرد ! بعد از معرفی شش شخصیت اول ، به بقیه نقش های می پردازیم. دوستان هم نظر شخصیشون رو نسبت به این شخصیت ها و خود سریال از ما دریغ نکنن. خوشبختانه دی وی دی این سریال زیبا با صداگذاری جدید دوبله هم  به بازار اومده که می تونید تهیه کنید و  لحظات خوبی رو با تماشای اون داشته باشید.

آشنایی با شخصیت های سریال ارتش سری

بخش سوم

 جان کرتیس ( کریستوفر نیم )

 مرد رویایی , قد بلند و خوش تیپ داستان ، علاقمند به لیزا ، و لیزا هم علاقمند به او ایضا" ! . قبلا در انگلیس مربی خلبان ها بود و به آنها روش های فرار از دست آلمان ها را آموزش می داد تا در صورت سقوط در اروپا بتونن به انگلیس برگردن اما ناگهان شتر در خونه خودش خوابید و او  را به یک ماموریت فرستادن بروکسل تو دلِ آلمانی ها تا در فراری دادن خلبانان  متفقین به خط نجات کمک کنه. آلبر اولش می خواست او را بکشد چون بهش مشکوک بود اما کیف پر پول اش دل آلبر را نرم کرد ! جان کرتیس گرچه دلش پیش لیزا ( ایوت ) است اما کار مانع میشه که این دو کبوتر عاشق به هم بپیوندن. چندین بار هم گشتاپو نزدیک بود  به هویت اصلی اش پی ببره و حتی یکبار هم دستگیر شد اما انگار همیشه مهره مار داشت و خوش شانس بود ... برعکس نامزد بیچاره اش ... لیزا  narahat

سرگرد هانس دیتریش راینهارت ( ترنس هردیمن )

 شخصیت محبوب قلبها ! :heart:جانشین سرگرد برانت مرحوم ، . صاحب کت چرمی ، افسر خسته و باتجربه نیروی هوایی که نشان صلیب شوالیه را همواره برگردن دارد و همین به او قدرت مخالفت با فرمانده کسلر را می دهد چون پیشوا شخصا این صلیب آهنی را به دلیل ماموریت هایش در جبهه شرق ( روسیه ) به او داده است. او هم مانند برانتِ مرحوم  آبش با فرمانده کسلر در یک جوب نمی رود و تنها شخصی است که کسلر جلو اش کم می آورد . از متلک پرانی علیه نازی ها و اس اس باکی ندارد و سرانجام همین بی پروایی است که کار دستش می دهد. از معده درد رنج می برد و اعتقادی به پیروزی آلمان ندارد اما در کارش دقیق و جدی است . او با مطالعه پرونده های سرگرد برانت و پیگیری آنها سر از راز کافه کاندید در می آورد و بسیاری از افراد خط نجات را از بین می برد و حتی به خود کافه کاندید هم نفوذ می کند. او نمونه یک سرباز وظیفه شناس و در عین حال خسته از جنگ رایش سوم است. پایان تراژیک او قلب هر بیننده ای را به درد آورد.

 

مادلین داکلاس ( هازل مک بری )

 زنِ مرموز همراه کسلر . در نسخه ایرانی ظاهرا همسر سرهنگ کسلر است  اما مانند اکثر موارد اینچنینی دوست دختر  نامزد اوست ! معلوم نیست از کجا آمده اما با دیدن او به سلیقه کسلر آفرین می گویید ! زنی زیبا ، کم حرف و مبادی آداب که با خلق و خوی  فرمانده کسلر می سوزد و می سازد و طعنه ها و خطرات زنِ رئیس گشتاپو بودن را تحمل می کند . بیشترین دلخوشی او اینست که همراه کسلر شب ها به یک جای باصفا مثل کافه کاندید برود . عجیب اینکه کسلر سنگدل هم دلباخته ی اوست و حتی سوابق یهودی بودنش را می سوزاند . تنها دوست مادلین در بروکسل  مونیک  است !  روز آخر او تنها همدم و ملازم کسلر است و البته رسم وفا را هم به جای می آورد و فداکارانه برای نجات همسرِ در بندش که در آستانه  اعدام قرار دارد گردنبند الماس ش را فدا می کند . سکانس پایانِ بازِ سریال  را او و کسلر رقم می زنند . ( نسخه پخش شده از صدا و سیما )




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - رزا - ۱۳۸۹/۷/۱۲ صبح ۱۲:۰۲

سلام خدمت تمام مشتریان کافه کاندید{#smilies.rolleyes}

من تازه واردم و واقعا از اینکه تونستم اینجا عضو بشم خیلی خوشحالم و این افتخار منه که بتونم در کنار دوستان از گپ و گفت در مورد سریالها و فیلمهای مورد علاقه مون  لذت ببرم

واقعا از ادمین و جناب سروان رنو و همه دوستان ممنونم و بهتون تبریک میگم به خاطر ایجاد محیطی راحت و دنج و دلپذیر

حیف که تمام مطالب رو دوستان گفته اند و واقعا افسوس که وقتی این موضوع نوشته میشد من اینجا حضور نداشتم{#smilies.sad} ولی خیلی دوست دارم که بازم در مورد این سریال صحبت کنم..چون این سریال تاریخ مصرف نداره و ارزشش بعد دیدن چندین باره بیشتر به چشم میاد

شاید خیلی از مطالبی که اینجا مینویسم تکراری باشه ایشالله به بزرگی خودتون میبخشین و تحمل میکنین

من دی وی دیهای اصلی سریال رو دارم که قفل شرکت بی بی سی روش خورده و نمیدونم دوستان کدوم نسخه سریال رو دیدند. دی وی دی آخر شامل تمام مصاحبه ها و پشت صحنه ارتش سری میشه و صحبت یکی از کارگردانان در مورد سریالسازی و بعد عکسهای سرصحنه که البته اگه حوصله اتون سر نره و منو بیرون نکنین بتدریج اینجا آپلود میکنم

من از کسائی بودم که با اینکه خیلی بچه بودم زمان پخش اول بار این سریال (سال 69-70) رو مو به مو به خاطر دارم..متاسفانه در اون زمان دستگاهی برای ضیط این سریال نداشتم و همه تو ذهنم مونده بود ولی پخش دوباره اون (سال 74-75) رو رو وی اچ اس ضبط کرده ام و مرتب به س.ا.ن.س.و.ر.چ.ی ها لعنت فرستادم که برای چی دوباره و دوباره  سریال بیچاره رو قطعه قطعه کرده اند.

همونطور که شما هم اشاره کرده این و مقاله بیست و چهار اون زمان تعداد هنرپیشه های زیبائی که سفیدپوست و چشم آبی باشن و دماغ کوچیک و سربالائی داشته باشن تو تلویزیون ایران خیلی کم بود و دیدن هنرپیشه ها با ساخت خوب سریال و قصه مناسب و بجا و تعلیق به اندازه سریال همه رو هر هفته چهارشنبه شبها جلوی تلویزیون میخکوب میکرد.خانومهای سریال سیگار میکشن..تو کافه م.ش.ر.و.ب سرو میشه با برندهای شناخته شده..گاهی وقتا خانوم و آقای سریال با هم دست میدن و این برای اون زمان یه ساختارشکنی اساسیه.ساعت مشخصی برای پخش وجود نداشت و من یادمه با اینکه بچه بودم با هزار دوز و کلک این سریال رو کنار پدر و مادر تماشا میکردم..حتی گاهی خودمو به خواب میزدم تا دعوام نکنن و بتونم زیر چشمی خط نجات رو تماشا کنم

یادش بخیر{#smilies.rolleyes}

البته اون موقع بیشتر توجه من به خط نجات بود و از کسلر و بقیه صحنه های مربوط به خلبانان و هوانوردان اصلا سر در نمیاوردم و حوصله امو سر میبرد..و این نشون میده که تایمینگ این سریال کاملا مناسب بوده..هر صحنه به اندازه زمان داشت تا همه منتظر برخورد خط نجات با واقعه ایجاد شده بمونن

اگه بخوام مفصل بگم  باید از صبح تا شب حرف بزنم و فکر نکنم کسی این مطالب رو با حوصله بخونه

قرار بود من خیلی کم اینجا باشم ولی بنظر میرسه حسابی معتاد شده ام و باید دنبال یه راهی باشین تا منو بیرون کنین

 در کل این سریال چهل و دو قسمت بوده که دو قسمت آخردر ایران در هم ادغام شده بوده

و صحنه های عالی سریال از دست رفته بود..البته منتقدهای خارجی هم با وقایع قسمت آخر زیاد موافق نبودن و ایراد میگرفتن که چرا مونیک خیلی زود عاشق اون افسری میشه که نجاتش داده و خواستگاری و ازدواج کلیسائی  و این حرفا خیلی زود بین این دو اتفاق می افته

مو تراشی

افسر انگلیسی

عشق آنی

ازدواج

روابط مثلثی

ناقوسهای پایان جنگ و آزادی بلژیک همزمان با عروسی مونیک و افسر انگلیسی اتفاق می افته و در اونطرف راینهارد داره اعدام میشه.البته به کسلر و راینهارد هم بعدا میرسیم.

باید بگم که اتفاقا اگه کسی به شخصیت پردازی مونیک دقت کرده باشه به این نتیجه میرسه که باید و باید به فکر یه جانشین برای آلبر میبود..تو تمام قسمتهای ارتش سری حتی از سری اول همیشه با زوم مناسب به چهره مونیک این موضوع القا میشد..مونیک تمام مسائل مربوط به داشتن همسر آلبر رو تحمل کرده بوده و همیشه فکر میکرد که آلبر حق داره که بهش کم توجهی کنه..چون همسر داشته..همسری که خودش باعث تصادف و فلج شدنش شده بوده و بی توجهی به مونیک کاملا طبیعی بوده..تو خیلی از صحنه ها آلبردر طبقه بالا داره به همسرش آندری توضیحات میده و سعی میکنه بهش بفهمونه که دوستش داره و لبخندهای زورکی برنارد هپتن اینجا خیلی کارسازه  و مونیک از این موضوع خیلی ناراحته ولی اینو میدونه که آلبر وقتی تو رستورانه بهترین همسر دنیاست.

این جابجائی دو طبقه خیلی جالبه و اینکه قسمتی که آندری میمیره (بیشتر به خاطر اینکه فکر میکنه تمام توهمات این مدت در مورد مونیک حقیقت داره) از طبقه بالا به طبقه پائین می افته و همش آلبر رو صدا میکنه..بعد این مونیک مرتب تو تمام حوادث تمام حواسش به آلبره.

آندری و آلبر

نا امیدی

مرگ آندری

آلبر بیشتر به پول اهمیت میده و یا شایدم ادعا میکنه که بهترین راه برای بقا بعد جنگ وجود رستورانه نه افتخارات این چند سال و مونیک اینو کم کم متوجه میشه که در واقع وجود آندری باعث شده بود آلبر رو اونطور که باید نشناسه و فقط عاشقش بوده..خب مسلمه که وقتی موهاشو میتراشن و کسی هست که به خود مونیک بعنوان یک زن اهمیت میده چرا نباید قبول کنه...خب میخواسته سر و سامون بگیره خب.

پولدوستی


صحنه خداحافظی مونیک و آلبر هم قشنگه

آلبر پولدوست دست مونیک رو میبوسه و سهمشو حتی بیشتر بهش میده.ازش میخواد یکی از بهترین آوازها رو برای آخرین بار بخونه .نمیدونم اگه ایران با تمهیداتی این صحنه رو نشون میداد چقدر قشنگ و رومانتیک آخر سریال بیاد موندنی میشد..بازم میخوام یه چی به این س.ا.ن.س.و.ر.چ.ی بگما{#smilies.angry}

پول را به مونیک میدهد

نوشدارو

حالا دیگه خیلی رمانتیک شدم ..بد نیست به صحنه خداحافظی ایوت و کرتیس هم اشاره کنم ..نه بهتره بریم سراغ قسمتهای پخش نشده تا بعدا اونم توضیح بدم..چون روابط لیزا و کرتیس واقعا جالب بوده و حیفه همینطوری سرسری بهش اشاره بشه{#smilies.heart}

آخرین بوسه

...در سری دوم پخش حدود سال 74-75 یه قسمت سریال هم به کلی پخش نشد تا مردم متوجه روابط مونیک و آلبر نشن..این قسمت A Question of Loyalty بوده که مونیک عاشق یه هوانورد میشه غافل از اینکه اون هوانورد آلمانی بوده و جاسوس براند..براند اینکار رو انجام داده بوده  تا به کسلر نشون بده اینم خیلی کارا بلده..بعله{#smilies.tongue}

مونیک میکشد

و بالاخره مونیک خودش مجبور میشه این جاسوس رو بکشه{#smilies.dodgy}

البته این قصه دوباره تکرار میشه تو قسمت بعدی به اسم Hymn to Freedom که اینبار یه جاسوس شبیه هوانورد به خط نجات راه پیدا میکنه..همون قسمتی که خط نجات میخواست یکی از بالامقامان بلژیک رو فراری بده و متاسفانه موفق نشد...و ایندفعه ایوت این جاسوس رو میکشه

ایوت میکشد

هیجان سریال اینقدر زیاد بود که با اینکه قهرمانهای سریال رو دوست داشتیم ولی بنظر میرسید که این وقایع جنگ جهانی دوم بود که نقش اول سریال رو بازی میکرد نه شخصیتها..چون ممکن بود تو قسمت بعدی یکی از شخصیتها از سریال خارج میشد..کرتیس..ایوت...برادلی..فرانسواز..براند

و امان از این کسلر که همیشه زنده و جاوید ماند

البته بعد این سریال یه مینی سریال به اسم کسلر ساخته شده که اول قرار بوده پسر راینهارد برای انتقام از کسلر بیاد و خدمتش برسه ولی بعد تصمیمها عوض شده و داماد کسلر کم کم به هویت عوض شده کسلر شک کنه و ادامه ماجرا

در مورد الو الو هم که دوستان کامل همه چی رو گفته اند و منم این لینک رو که مصاحبه جان فرانسیس در مورد الو الو ئه اینجا میذارم.

بخاطر قیلثرینگ برای دیدن لینک، نقطه بین "یو" و "توب" رو بردارین.

 y o u t u b e . c o m/watch?v=oQ8xCjROtZE

سریال الو الو تو سایت ی.و.ت.ی.و.ب هست..میتونین ببینین..واقعا عالیه

تو این مصاحبه جان میگه که افتخار بزرگی بوده که جای یه شخصیت واقعی بازی کرده ولی وقتی شنیده از سریال ارتش سری یه کمدی درست شده زیاد خوشش نیومده تا اینکه یه قسمت از این کمدی رو دیده و از خنده منفجر شده..البته اینو هم بگم به خاطر مرض اینجانب اونموقع کتاب ارتش سری رو خریده و خوانده ام.البته کافه ای در کار نبود و زندگی واقعی آندره دژون با اسم رمز دده یا طوفان کوچک رو نقل میکرد که البته آخرش هم زندانی آلمانها میشد ولی با پایان یافتن جنگ به یک قهرمان ملی تبدیل میشد.حتی از ملکه انگلیس نشان لیاقت گرفته..زیاد شبیه سریال نبود ولی با خوندن تک تک فصلهاش تو ذهنم آدمای سریال رژه میرفتن و سعی میکردم مشابه براشون پیدا کنم..یادتون میاد اون زمانها از لغت مشابه زیاد استفاده میشد..دوای مشابه یه طنز تلخ بود....هان...بعله...بگذریم....پس بین تمام شخصیتها فقط شخصیت ایوت واقعی بوده که خدا بگم این نویسنده ها رو چیکار کنه که باعث شدن آخر سری اول این سریال بنده به مدت یه سال عزادار بمونم...{#smilies.sad}{#smilies.sad}

حالا به اینم میرسیم که این نویسنده ها چه توطئه ای کردن تا ایوت و کرتیس رو از سریال بندازن بیرون{#smilies.cool}

جالبش اینجاست که جان فرانسیس هیچوقت از این حرکت ناراحت نشده ولی بنده بشدت اعتراض دارم و حتما به سازمان حمایت از حقوق بچه هایی که سریال بزرگترها رو تماشا میکنن شکایت خواهم کرد.

 {#smilies.angry}




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - seyed - ۱۳۸۹/۷/۱۲ صبح ۰۹:۳۶

واوووووو....

رزا جان، يه پست زدي... اما پست زدي هااااا

حالا حالاها اينجا كار داري، اينجوري بتازي نفس كم مياري هااااا....

با اين اينترنت گازوئيلي نيم ساعت پشت پستت نشستيم تا ببينيم چه خبره{#smilies.biggrin}




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - رزا - ۱۳۸۹/۷/۱۲ عصر ۰۵:۵۳

mmmm:

شرمنده ام..دیشب خیلی جوگیر شده بودمashk

عکس کم آوردم وگرنه حالا حالاها میخواستم بنویسم{#smilies.blush} دو تا پست هم چون با فاصله کمی نوشته شده بودند به هم متصل شده اند{#smilies.confused}

کمی تازه کارم و با مسائل نا آشنا

انشالله بهتر و مفیدتر مینویسم

از لطف شما ممنونم

خدا به هممون اینترنت پرسرعت عطا کند تا استفاده کنیم و شکرگزار باشیم:ttt1

انشالله بازم برمیگردم

کاش میشد همه دوباره این سریال رو ببینیم و راجع به تک تک قسمتها بحث کنیم.چون واقعا هر قسمتی جای تحلیل و بررسی داره{#smilies.smile}




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - رزا - ۱۳۸۹/۷/۱۲ عصر ۰۷:۴۲

این سریال محصول شبکه بی بی سی در سه سری ساخته شده

سری اول رهبر خط نجات یه دختره که نامزد و پدر و مادرشو تو جنگ از دست داده..از آلمانیها متنفره و میخواد مبارزه کنه.عمه اش میگه برخلاف دخترهای دیگه یه بار هم برای از دست دادن خانواده اش گریه نکرده و بعد کارهای احمقانه زیاد انجام داده.دیگه معلم نیست و یه پرستار نیمه وقته و باید شبها بیرون از خونه باشه.

ایوت و امضا

نقدهای زیادی وجود دارد در مورد آرمانگرائی افراطی ایوت و پس زدن بیننده ها در مقایسه با سایر شخصیتها که همین تک بعدی بودن این کاراکتر به ضرر سری اول تمام شده بود ولی من در مورد ارتش سری که خطاهای کمتری رو داشت اینو باید بگم که حوادث طوری کنار هم تنیده شده بود که جائی برای شناخت ایوت وجود نداشت..شناخت ایوت فقط از طریق گفته ها منتقل میشد نه در عمل.در عمل همیشه سعی میکرد سنگ تمام بگذاره ولی گاهی همین سنگ تمام ها به ضرر خودش تموم میشد.اتفاقا ایوت خیلی شکننده تر از شخصیتهای دیگه بود ولی هدفی که برای خودش انتخاب کرده بود بزرگتر از این بود که بشه با این هدف طاقت آورد و زنده موند..چرا آلبر رو دوست داریم.چون قبلا اشتباهات اون رو دیدیم..انسانه و جایز الخطا ولی ایوت بظاهر میخواد درست و بی نقص باشه ولی گاهی وقتا احساسات دیگران حوادث رو به پیش میبره نه منطق گرائی صرف.

مثلا قسمت سوم radishes with butter جائیکه این شخصیت بیشتر خودشو معرفی میکنه.کرتیس و لیزا به اصرار کرتیس و سفارش عموی لیزا به دیدن یه خانواده یهودی میرند..اونها فقیرند و چیزی برای تعارف ندارند ولی رسم مهمان نوازی رو بجا میارن.به لیزا و کرتیس تربچه تعارف میکنن..لیزا رد میکنه ولی کرتیس با کمال اشتیاق میخوره.در آخر موقع دست دادن کرتیس پولی رو به دست یهودی انتقال میده.تا اینجا مسلمه که کاراکتر بد از نظر ما لیزاست ولی برمیگردن به کافه و کرتیس شروع میکنه به حرف زدن که یهودیها میخواستن بهترین چیزی که داشتن به ما تقدیم کنن ولی لیزا در جواب میگه تنها دار و ندارشون همون بود و نمیتونستم قبول کنم و ....نمیخوام وارد اخلاقیات بشم و برای عکس آواتارم:heart: پارتی بازی کنم ولی تصمیمهای منطقی شاید به مذاق بیننده خوش نیاد و اگه هر کدوم از ما تحت اون شرایط قرار میگرفتیم حتما از اون تربچه ها میخوردیم برای شادی لحظه ای یه خانواده یهودی که بیشتر از یه قسمت زنده نبودن ولی بقای خط نجات تا پایان جنگ شاید اهمیت بیشتری داشته باشه همونطور که زمان جنگ اکثرا بیگناهان کشته میشن

شاید کسائی که درک کردن که وقتی موج جنگ میاد میشه جای همه تصمیم گرفت و بقیه رو فدای آرمانهای بزرگتر کرد محبوب نباشن.:llerr

تربچه با کره

همونطور که در قسمت growing up  ژان پل کوچولو میگه هر وقت بزرگ شدم میخوام رئیس خط نجات بشم و به همه دستور بدم.برای همینه که وقتی جنگ تموم شده اصرار کسلر برای مجازات راینهارد از اون جلاد بزرگتری میسازه.بیشتر شخصیتهای این سریال که انسانگونه هستن میخوان بگن که میشه در خلال جنگ عاشق شد.مهربون بود..شادی لحظه ای داشت و زیر سایه جنگ زنده بود و زندگی کرد ولی شخصیتهایی که جنگ رو زیاد جدی گرفتن به هر دلیلی پس زده میشن و البته این کاراکترها باید وجود داشته باشن تا قدر کاراکترهای انسانی بیشتر نمود پیدا کنن.من عاشق سری اول بودم و این رو نباید نادیده گرفت که شروع یک سریال طولانی اهمیت فراوانی داره تا حوصله بیننده سر نره و بتونه تا آخر وقایع رو دنبال کنه.

بگذریم:cheshmak:

در مورد لیزا با اسم رمز ایوت میگفتم

خودش پرستاره بعنوان شغل پوششی..بعنوان منشی نیمه وقت و فیزیوتراپیست پیش دکتر کلدرمن کار میکنه..دکتر کلدرمن وجودش حیاتیه..چون هم دکتره و تو خیلی صحنه ها هوانوردهای مصدوم رو معالجه میکنه هم اینکه خیلی وقتا مریضهاش افسرهای آلمانین و از این طریق خیلی وقتا میتونه خبرهای مربوط رو به خط نجات برسونه..بخصوص اینکه قسمت اول خبر ورود کسلر موذی و بیرحم از همین راه به گوش خط نجات میرسه

روز...داخلی...مطب دکتر کلدرمن...تلفن زنگ میخورد...یک افسر آلمانی در اتاق انتظار نشسته و چون کسی نیست خودش تلفن رو جواب میده که ایوت وارد میشه و تلفن رو ازش میگیره.

از دست این آلمانی شونه دار

پشت تلفن آلنه و داره میگه که دستگیری چند تا هوانورد رو تو خیابون دیده..ایوت به راحتی جواب میده و تلفن رو قطع میکنه..افسر سمج آلمانی همونجا کنار ایوته...از زیبائیش تعریف میکنه و ازش میخواد با هم ملاقات کنن.

تلفن

 ایوت هم با لبخند جواب میده که دکتر وارد میشه و افسر رو به داخل مطب راهنمائی میکنه..ایوت هم ماجرا رو برای دکتر تعریف میکنه.دکتر بلند میگه که دارم میام ببینم این افسر آلمانی ما چه بلائی سر شونه اش آورده....افسر آلمانی که دستپاچه شده کیفش رو تو اتاق جا گذاشته.

توضیح

ایوت با احتیاط به کیف نزدیک میشه و کیف رو باز میکنه و حکم کسلر رو میبینه..و با تعجب میگه :کسلر!!!!!!بعد این همه معرفی کسلر وارد میشود

با کمی دقت در تک تک صحنه ها واقعا معلوم میشه این سریال چقدر حرفه ای ساخته شده..چقدر سر هر صحنه فکر شده.جذابیتهای بصری و مفاهیم عمیق نهفته در هر کدوم از صحنه ها بعد گذشت این همه سال و بعد دیدن چندین باره هر قسمت بیشتر خودنمائی میکنه.برای هر قسمت میشه به اندازه یه فیلم تحلیل و نقد نوشت.

 




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۸۹/۷/۱۲ عصر ۱۰:۰۲

چیکار کردی رزا :heart: . خوشحالم که یک عشق  واقعی ارتش سری به کافه وارد شده. :heart: . واقعا میشه در مورد هر قسمت این سریال به اندازه یه فیلم مطلب نوشت. من هم سه نسخه از سریال رو دارم. نسخه کپچری - نسخه زبان اصلی - نسخه جدید دوبله دو زبانه. اما هر نسخه جدیدتری از سریال به بازار بیاد در خریدش شک نمی کنم.  همونطور که گفتی شخصیت های سریال با ما زندگی کردن و جزو خاطرات زندگی ما شدن. در زمانی که تلویزیون فقط دو شبکه داشت ، چون اکثر مردم بیننده برنامه های یکسانی بودند ،  تجربه و خاطرات مشترکی داشتند. شاید به همین دلیل باشه که دهه 60 ها و اوایل 70 ها همگی دارای سلایق شبیه به هم هستند. مثل امروز نبود که صدها شبکه در دسترس باشه و هیچکس هم نگاه نکنه. راستی کدوم شخصیت های سریال رو بیشتر دوست داری رزا ؟ و دلیل اش ؟




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - seyed - ۱۳۸۹/۷/۱۲ عصر ۱۰:۱۸

سروان جان، عزيز دل برادر، بد نيست يادي هم كنيم از بزرگ صداگذاران كافه{#smilies.biggrin} كه زحمت كشيدند و اين اثر را 2 صدا كار كردند.

واقعا دستشون درد نكنه، خدايي كاري كردند بس سترگ...{#smilies.tongue}




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۸۹/۷/۱۲ عصر ۱۰:۵۱

(۱۳۸۹/۷/۱۲ عصر ۱۰:۱۸)سيد نوشته شده:  

سروان جان، عزيز دل برادر، بد نيست يادي هم كنيم از بزرگ صداگذاران كافه{#smilies.biggrin} كه زحمت كشيدند و اين اثر را 2 صدا كار كردند.واقعا دستشون درد نكنه، خدايي كاري كردند بس سترگ...{#smilies.tongue}

به نظر من که باید لقب هنرمندان گمنام رو به این عزیزان داد :cheshmak:.   زحمتی که دوستان صداگذار در پشت صحنه می کشند که علاقمندان بتونن فیلم ها و سریال های مورد علاقه شون رو با کیفیت خوب و با قیمت مناسب بدست بیارن با معیارهای مادی قابل سنجش نیست. اصلا کسی که این کارها رو می کنه دنبال پول نیست. غیر از عشق و علاقه چیز دیگه ای نمی تونه آدم رو ساعت ها پشت کامپیوتر بنشونه و زحمت سینک صدا و تصویر سریال های تیکه پاره شده ای مثل ارتش سری رو قابل تحمل کنه. اجرکم عند الله .




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - رامین_جلیلوند - ۱۳۸۹/۷/۱۲ عصر ۱۱:۲۰

درود های فراوان بر صداگذاران.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - رزا - ۱۳۸۹/۷/۱۳ صبح ۱۲:۲۹

با کسب اجازه از خدمت جناب سروان رنو:ttt1

در مورد دوبله من شنیده ام که در اون زمان یکی از والامقامان تصمیم به از بین بردن بخش دوبله کرده بودند و مراتب اداری اش در حال انجام بوده :!z564b که مسئول خرید برنامه های خارجی در مقام اعتراض تعداد زیادی از آثار ماندگار رو تهیه کرده و به دست دوبلورهای مجرب میسپرند و آنها هم تمام تلاش خودشان را بنحو احسنت انجام میدهند.(البته این را از منبع مورد اطمینانم شنیده ام ولی در درست و غلط بودنش دفاعی ندارم).آثار به یاد ماندنی شامل همین سریال و شرلوک هلمز و پوآرو و خانه پوشالی و لبه تاریکی و ... بوده که دوبلورهای بزرگی به حمایت از این حرکت برخواستند..حتی اگر در خاطر داشته باشید سیروس ابراهیم زاده بجای خیلی از هوانوردها در این سریال ایفای نقش کرده بود.

و ایرج رضائی عزیز که همیشه از بهترینهاست.{#smilies.heart}


با عرض ادب خدمت جناب سروان رنو

از نظر من تمام شخصیتهای سریال قابل لمس بودند و دوست داشتنی حتی منفورترینشان.

میشود ساعتها در مورد بازی خوب و دلایل رفتاری و روانی هر شخصیتی صحبت کرد و از هر کدام در محکمه منتقدان دفاع نمود.معمولا شخصیتهای قوی و حساب شده و باورپذیر نمره بیشتری میارند.چه منفی چه مثبت.

ولی اگر نوستالژی کودکیم را بیان کنم سری اول ایوت قهرمان رویاهای من بود البته به دلایلی مبهم.سری دوم عزادار بودم و سری سوم با ورود راینهارد از سردر گمی بیرون آمدم(البته اگر به مرده پرستی متهم نشم:D)

خدائیش کی باورش میشه پیرمرد به این مهربونی کسلر به این بیرحمی رو اینقدر باورپذیر بازی کرده باشه

کسلر

میشه سوال کنم نسخه دی وی دی سریالی که دوستان دارند چه قابلیتهایی داره؟

آیا مصاحبه ها و صحبت نویسنده سریال رو در اختیار دارید؟

یکی از دوستان استرالیایی من فیلمنامه مکتوب رو هم همراه دی وی دی ها دریافت کرده

متاسفانه من فقط نسخه انگلیسی رو دارم که دی وی دی آخرش چند مورد اضافی داره ولی سابتایتل ندارهcryyy!




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سم اسپید - ۱۳۸۹/۷/۱۳ صبح ۰۲:۰۷

به نظر من اصلی ترین دلیل موفقیت این سریال دوبله استثنایی و بی نظیر اون و انتخاب صداهای عالی توسط ایرج رضایی از نوابغ دوبله ایران هست و به جرات می توانم بگویم نسخه اصلی را پشت سر می گذارد و متاسفانه یا خوشبختانه بسیاری از نقاط ضعف این سریال را می پوشاند.

بی شک ایرج رضایی از بی ادعاترین و دوست داشتنی ترین دوبلورهای ایران هست که هم در نقشهای جدی و هم در نقشهای کمدی همیشه در اوج بوده است.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - رزا - ۱۳۸۹/۷/۱۳ عصر ۰۷:۳۷

لوکیشین واقعی کافه کاندید

کاندید

کافه ای که مکان پذیرائی از افسران نازی و آلمانیها بود و پشت صحنه نقشه هایی برای کمک به دشمن نازیها طرح و اجرا میشد.چه کسی میدانست که کافه چی و گارسونها و دختر میز کناری دشمن آنهاست.

سری اول کافه کاندید وجود خارجی نداشت.چون لوکیشینهای بیرونی و داخلی در استودیوی بی بی سی فیلمبرداری شده بود.ولی با شروع سری دوم و تاسیس رستوران کاندید لوکیشینهای بیرونی هم واقعی شد

این آدرس مکان واقعی و مکانهای فیلمبرداری رو بخوبی نشان میدهد

http://www.survivorstvseries.com/Candide.htm

صحنه های خارجی سری اول ارتش سری شامل صحنه های واقعی از خیابانها و مزرعه ها بود.صحنه های داخلی تماما استودیویی بود که شامل کافه کاندید و اتاق آندری و خانه کولبرت و دفتر کسلر و براند و بعضی مکانها برای قایم کردن هوانوردها میشد.در قسمت second chance صحنه های مربوط به داخل قایق خاله و شوهر خاله ناتالی و too near home  زندان و lost sheep و guilt  خانه نویسنده انگلیسی و good Friday  کلیسا همه ساختگی بودند.از سری دوم به بعد اکثر صحنه ها به سمت فضای خارجی سوق داده شده بود.

روابط خانواده کولبرت هم جالب توجه بود.:heart:

روایط خانواده کولبرت

عمو گاستن(جیمز بری)

عمو

 مردی خانواده دوست و سربزیر و راز دار.:eee43معاون بانک.شغل عمو گاستن برای خط نجات حیاتی بود.امور مالی و جابجائی ارزاق و کوپنها وجعل اسناد به نفع خط نجات... از وظایف خطیر عمو گاستن بود.همیشه به زنش اطمینان میداد که کار خطرناک انجام نمیدهد ولی کو گوش شنوا.مرتب تحت تعقیب بود و بالاخره بدلیل بیتوجهی در انداختن کیف به رودخانه توسط کسلر و رفقاش دستگیر میشود.بعد بازجوئیهای مکرر کسلر در حالی که مرتب تقاضا داشت به همسرش خبر دهد دست به فرار ناموفق زده و کشته میشود.

عمه لوئیز(ماریا چالز)

عمه

انتخاب بازیگر ازلحاظ چهره بیست:haha::

زن خانه دار و تا حدودی غرغرو و همیشه نگران.nnnn:فرزندی نداشته و حالا دوست داره لیزا نقش فرزند رو براشون بازی کند.قسمتهای اول طوری شخصیت پردازی شده بود که انگار وجود جنگ رو احساس نکرده و مرتب به شوهرش غر میزد که چرا وقتی تلفن رو ورمیدارم کسی جواب نمیده و مراقب خودت باش و چرا به تعطیلات نمیریم ولی در عین حال نگران ارتباط لیزا و گاستون با خط نجاته.بعد مرگ عمو گاستن شاید متحول میشود.نجات چند تا از هوانوردها رو باید به حساب عمه لوئیز نوشت که با رشادت هر چه تمامتر و نترسی و بیباکی تونست مستقلا جان هوانوردها رو نجات بده.:ttt1

این قرینه سازی یادتون میاد؟؟؟

قرینه سازی 1

قرینه سازی 2

و اسم این قسمت که too near home بود.در این قسمت لیزا هم دستگیر میشه ولی بعنوان شخصی مشکوک در گاراژ یک تروریست.در زندان بهش گفته میشه که قراره نقش گروگانها رو داشته باشند و هدف فقط دستگیری بوده ولی وقتی کسلر در مورد لیزا از عمو گاستن سوال میکند و اون هم در وضعیت پریشانی در مورد اون جواب میدهد موضوع فرق میکند.آخر این قسمت معلوم میشه منظور از نزدیک به خانه چی بوده.

لیزا از زندان فرار میکنه و خیالش راحته که مدارکش سوزانده شده ولی عمو گاستن در حالی که بهش مشکوک بودند کشته شده است.

در ضمن این قسمت بالاترین حجم س.ا.ن.س.و.ر رو داشته به خاطر پوشش نامناسب خانومها در زندان.

راستی سرنوشت عمه لوئیز معلوم نشدا.idontاگر کسی خبردار شد به ما اطلاع بدهد و خانواده ای را از نگرانی خارج گرداند.:huh:چون وقتی لیزا مرده بود دکتر کلدرمن گفت که ترتیبی میدم جسد رو بفرستن منزل من و مراسم تدفین رو هم خودم انجام میدم.پس قبل از مرگ ایوت عمه نیست و نابود شده بود ولی متاسفانه گفته نشد.asabi




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - رامین_جلیلوند - ۱۳۸۹/۷/۱۳ عصر ۱۱:۳۵

تکرار مکررات می شود ولی دوست دارم بنويسم.
 سپاس از خالقان و گردانندگان کافه که اجازه استفاده از این محیط مجازی را می دهند.

جنگ جهانی دوم  با تمام زشتی هایی که داشته است به علت مکتوب شدنش در عصر  حاضر گیرایی هایی خاصی داشته است.
فداکاری هایی و از جان گذشتگی های مردمان ملت های مختلف بخصوص در زمینه ستون پنجم محیر العقول می باشد.
می توان گفت زمانی که اینترنت و ایمیل و موبایل وجود نداشته است ستون پنجمی ها واقعا از تمامی هوش ابتکار حضور ذهن و شجاعتی مافوق تصور بر ضد ماشین جنگی بی رحم و قوی نازی ها استفاده می کرده اند.

این سریال گوشه کوچکی از این عملیات های خارق العاده را به تصویر می کشد با بعدی از جنبه های انسانی با ضعف ها هوس ها قوت دل های آدم های معمولی که در شرایطی نامعمولی به انسان های بزرگ تبدیل می شوند عده ای هیولا می شوند و عده ای فرشته ای نجات.

توسط نازنین یار صداگذار این سریال به دو زبان در شب عید به دستم رسید و شب های عید من و پدر نازنینم را پر کرد.

دوبله اش عالی است و دست اندارکاران دوبله تمام تلاش خود را برای رساندن مفهوم با تمام سانسورها کرده اند که خود نشان دهنده هنرمند بودن و دلسوز بودن این اساتید می باشد.

نکات ظریفی در دوبله این سریال می باشد از جمله شباهت های قیافه های نقش های مانند آلبر و سرگرد برانت با خود ایرج رضایی و جلال مقامی و یا شباهت ایوت به اسکارلت اوهارای ویویان لی و صدا پیشگی ملکه دوبله ایران رفعت هاشم پور.
یکی از قسمت های این سریال را که من بسیار دوست دارم به نام سوفی (؟) می باشد که جوان بلژیکی لالی را به شکنجه می کشانند ولی فقط در حین مرگ نام سوفی را به زبان می آورد.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۸۹/۷/۱۴ صبح ۱۲:۳۷

(۱۳۸۹/۷/۱۳ عصر ۰۷:۳۷)رزا نوشته شده:  

...راستی سرنوشت عمه لوئیز معلوم نشد...

این عمه لوئیز ، جزو شخصیت های منفور من بود ! مخصوصا اونجایی که باعث شد 2 تا افسر شجاع نیروی هوایی آلمان  که خودشون رو به جای هوانوردهای انگلیسی جا زده بودن و  در شبکه خط نجات نفوذ کرده بودن لو برن و کشته بشن. rrrr:( تیکه کاغذی که اون دو تا افسر از پنجره اتاق بیرون انداختن رو دید و عینهو تازی زود رفت و به ایوت و آلبر خبر داد و بعدش ...cryyy!)

(۱۳۸۹/۷/۱۳ عصر ۱۱:۳۵)رامین_جلیلوند نوشته شده:  

جنگ جهانی دوم  با تمام زشتی هایی که داشته است به علت مکتوب شدنش در عصر  حاضر گیرایی هایی خاصی داشته است..... نکات ظریفی در دوبله این سریال می باشد از جمله شباهت های قیافه های نقش های مانند آلبر و سرگرد برانت با خود ایرج رضایی و جلال مقامی و یا شباهت ایوت به اسکارلت اوهارای ویویان لی ...

 خدمت هایی که این جنگ به هنر سینما کرده ناگفتنیه. نیمی از فیلم های کلاسیک و شاهکارهای تاریخ سینما به طور مستقیم یا غیر مستقیم یه ربطی به جنگ جهانی دوم داره. خدا پدر هیتلر رو بیامرزه [تصویر: hitler.gif]

در مورد انتخاب دوبلورها ، اصلا خود مدیر دوبلاژ سریال در مصاحبه اش با مجله 24 عنوان کرده بود که ملاک انتخاب دوبلور هر شخصیت ، اول تطابق شخصیت سریال با شخصیت واقعی خود دوبلور بوده و بعد شباهت صدا . شاید برای همین اینقدر صداها به دل میشینه. انگار خود شخصیت ها فارسی حرف می زنن . اَدا نیست . دوبله هم نیست . چیزی فراتر از دوبله است. کلمه دوبله برای اینکار سبک است.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۸۹/۷/۱۸ عصر ۱۱:۵۷

امروز ظهر دلم تنگ شده بود دست کردم از کمد ، حلقه های دی وی دی  ارتش سری رو بیرون آوردم و اتفاقی یکی رو گذاشتم روی دستگاه. فکر کنم حلقه چهاردهم بود و از نسخه دو زبانه.

همون قسمتی بود که آلمانی ها در حال عقب نشینی از بروکسل هستن و همه شهر منتظر ورود متفقین هستن. از اینکه کسلر اینقدر سعی می کرد که اوضاع رو کنترل کنه اما به علت کمبود نیرو نمی تونست ، حسابی دمق شدم . مخصوصا که مرکز پرتاب موشک V-2 آلمان رو افراد برادلی منفجر کردن و حسابی حالم گرفته شد. اما کمی بعد که  برادلی ، در خیابان به طرز احمقانه ای کشته شد کمی حالم بهتر شد ! مردک خیلی ادعاش می شد. در این قسمت آلبر در زندان بود و مونیک و ناتالی (س)  در حال اداره کافه کاندید بودن . البته در کنار همه اینها سرگرد راینهارت ( محبوب قلب ها ) در حال تکمیل پازل های اطلاعاتی اش در مورد مرکز خط نجات بلژیک بود و حسابی به کافه کاندید مشکوک شده بود. چقدر خوش لباس هستن این آلمانی ها و ایضا ملت بلژیک .




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - رزا - ۱۳۸۹/۷/۱۹ عصر ۰۷:۲۰

:lovve:

جناب سروان رنو عزیز نتونستم فقط با کلیک تشکر از این نوشته تون قدردانی کنم.

mmmm:

البته من به شجاعت و جسارتتون در انتخاب تصادفی قسمتی از ارتش سری آفرین میگم. چون ممکنه قسمتی باشه که حال رو به احسن الحال نرسونهnarahat

بخاطر همین مرگهای مسخره و اتفاقی از این سریال خیلی خوشم می اومد. درسته بدجوری میخکوب کننده بود ولی نشاندهنده این بود که مرگ همین دوروبراست.حتی اگه از بمباران و زلزله و سیل و سقوط گلدون بر سر و البته حضور کسلر صرفنظر کنیمidont خیلی راحت میشه غزل خداحافظی رو خوند. در سری دوم کسلر پسر خلف هیتلر همچنان وظیفه شناس و محکم در حال از بین بردن ما متفقین بود.حضور زنی در کنار کسلر به شخصیت تک بعدی اون رنگ و لعاب تازه ای داده بود. وجدان کسلر همیشه راحت بود که با هوش و زکاوت و قساوت قلب در هیچ صحنه ای کم نیاورده است. تنها در قسمت یکی مونده به آخر به خاطر نجات مادلین دروغ میگوید. میشد پیش بینی کرد که کسلر هم مثل ژاور سریال بینوایان بعد این تمرد از وظیفه الهی و اثرات زندان تبدیل به شخصیت انسانی شده و دست از سر محبوب قلبها بردارد ولی نخیر. کسلر همان است. این شخصیت باید حضور داشته باشد تا بازخورد سرمایه سریال شش قسمتی کسلر تامین گردد.:eee2

در مورد سری دوم اطلاعات چندانی در دسترس نیست ولی این نکات را باید به عرض برسانم:

1- آیا میدانستید که گریمور سری اول همسر کریستوفر نیم در آن زمان بوده است؟؟ (شاید برای همین بوده که در سری اول گریم خانومهای سریال زیاد نبودهtaeed)

2- آیا میدانستید که سری دوم به دلیل اینکه جرارد گلیستر میخواسته جان فرانسیس :heart:رو از سریال حذف کنه به نویسندگان دستور داده بوده فیلمنامه را طوری بنویسند که این نقش از سریال کمرنگ شده و به تدریج حذف شود. نویسنده ها قرار بوده ایوت رو از لحاظ عصبی مشکلدار نشان دهند که در اثر از هم گسیختگی روانی نمیتواند تصمیمات درست و منطقی بگیرد و بتدریج مونیک و آلبر عذرشو بخوان و این خبر به گوش جان فرانسیس رسیده و بدلیل اینکه این روند به شهرت شخصیت واقعی بنام دده (آندره دژون) صدمه میزده از نویسندگان خواهش میکنه که مرگ توسط بمباران را برایش ترتیب دهند. بقول دکتر کلدرمن مسخره است نه؟مرگ توسط کسانی که جانت را برایشان به خطر بیندازی :cccoاین مسئله هیچوقت بازگو نشده حتی توسط جان فرانسیس. در مصاحبه ای که به مناسبت تقدیر از الو الو انجام شده تنها اعتراض جان اینه که چرا نمیتونست مثل شخصیت کمیک سریال الو الو زیاد دستور بدهد و مرتب بگوید دقیقا به من گوش بدین:D

3- آیا میدانستید که مشاور بازیگری برنارد هپتن با آنجلا ریچاردز یکی بوده و در ملاقاتی که مشاور با برنارد هپتن و جرارد گلیستر با هم داشتند سه تائی تصمیم به انتخاب آنجلا ریچاردز بعنوان مونیک کافه کاندید گرفته اند؟

4- آیا میدانستید که زمانی که براند از سریال خارج شده کسی بعنوان شخصیت راینهارد (محبوب قلبها) تعریف نشده بوده و خود کلیفورد رز که آن زمان با ترنس هاردیمن در تئاتر همبازی بودند پیشنهاد ورود افسری با این مشخصات و البته با نقش آفرینی ترنس هاردیمن پیشنهاد داده بوده است؟ (عجب دوره زمونه ای شده خودش میگه بیا بعدشم واسش پاپوش درست میکنه تا اعدامش کننshakkk!)

5- آیا میدانستید که هنوزم آنجلا ریچاردز و جان فرانسیس با هم تلفنی در ارتباطند و دوستی خودشونو حفظ کرده اند؟:heart:

6- آیا میدانستید که جولیت هاموند هیلد بعد چند کار نچندان شاخص بدلیل ایفای نقش مادری از بازیگری خداحافظی کرده است؟ و البته ران پمبر هم بدلیل اعتصاب از بازیگری کناره گیری کرده است.

7- و آیا میدانستید که در سری دوم به این علت آلبر به زندان افتاد و خط نجات را مونیک اداره میکرد که برنارد هپتن به سریال  I, Claudius پیوسته بود و کمتر وقت داشت تا در این سریال نقش آفرینی کند؟ همین بلا بخاطر قرارداد نصفه نیمه کریستوفر نیم با این سریال سر کرتیس هم اومد و ایشان به نقش آفرینی در سریال کلدیتز پرداخته بودند و از ارتش سری به بیرون پرتاب شدند.

8- این رو هم خودم اضافه میکنم که از این جمله یکی از کارگردانان سریال خیلی خوشم اومده. در مورد روابط خانومها در سریال با هم اشاره کرده و از نویسنده ها تقدیر کرده که خوشبختانه این روابط بر خلاف فیلمهای نسل جدید به روابط ه.م.ج.ن.س.گ.ر.ا.ی.ا.ن.ه تبدیل نشده و همچنان در زیبائی و سادگی و وفاداری و متانت ملکه شده. اشکهای ناتالی هم در عروسی مونیک هم در هنگام تراشیدن موهایش قابل ستودنی است.:ttt1

البته میدونم که همه اینا رو خودتون میدونستین. من فقط خواستم نشون بدم که بدون عکس هم یاد گرفتم بنویسم.shrmmm!:blush:




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - رزا - ۱۳۸۹/۷/۲۲ عصر ۰۸:۴۷

موسیقی سریال ارتش سری هم بیاد ماندنی است و روی عنوان بندی ابتدا و انتها خاطره انگیز است. هنگام آغاز به خیابانها و راه آهن و کوهها هم از نظر زمانی هم مکانی نزدیک میشویم و در عنوان بندی پایانی با همه این مناظر خداحافظی میکنیم.ashk.این عنوان بندی برنده جایزه های معتبر و متعدد شده است. من قبلا موسیقی کامل رو نشنیده بودم. ظاهرا یک بند هم اضافه دارد که شاید چون این بخش شبیه سرود ملی انگلستان است تا بحال بطور کامل روی تیتراژ سریال شنیده نشده است.tajob2

من عاشق این تم هستم که در قسمت  The hostage  در آغاز سری دوم سریال در حال تاسیس رستوران جدید کاندید وقتی آلبر از گلفروشی در خیابان گل خریده و بسمت رستوران میرود نشان دهنده کل احساس جاری در صحنه است.:heart:

آلبر

کسی لینک دانلود این موسیقی رو داره؟؟

:eee43

زیبائی این تم به استفاده کم از اون در صحنه ها بود. بطوریکه هروقت صحبت از موزیک متن برای سریال است ریتم خاصی به ذهن نمیرسد مگر ریتمی که برای صحنه های دلهره آور با طبل نواخته شده است. ولی این موسیقی زیبا که در واقع برگرفته از موسیقی تیتراژ ابتدا و انتهاست فراموش شدنی نیست.:lovve:

رابرت فارنون : افسانه ای در عرصه موسیقی لایت

(برگرفته از گفتگوی هارمونیک)

http://www.harmonytalk.com/id/980

فارنون

در این سایت لینک دانلود آهنگ ارتش سری هم وجود دارد.

رابرت فارنون را می توان بزرگترین آهنگساز موسیقی لایت نیمه دوم قرن بیستم در جهان به شمار آورد. این آهنگساز کانادایی الاصل که آثار برجسته ای در زمینه موسیقی فیلم نیز ارائه کرده، بدون شک در صورت اقامت در هالیوود به شهرت و ثروت قابل توجهی دست می یافت، اما در کمال ناباوری و برخلاف تصور همگان، کشور انگلستان را به عنوان محل اقامتش برگزید.

رابرت فارنون آهنگساز، تنظیم کننده، رهبر ارکستر و نوازنده ترومپت در 24 ژوئیه سال 1917 در تورنتوی کانادا بدنیا آمد. در سنین جوانی، فارنون به دلیل اجراهایش در شبکه رادیویی کانادا نامی آشنا در زمینه موسیقی بود. او با ارکستر رادیویی Percy Faith به عنوان نوازنده اصلی ترومپت، همکاری داشت. طی سالهای 1937 تا 1943 او عضو تیم سازنده برنامه مشهور و پرطرفدار Happy Gang بود. در سال 1940 از طرف کشور آمریکا از او جهت فعالیت در مقام " رهبر ارکستر" دعوت به عمل آمد، چنین موقعیتی برای او فرصت مغتنمی بود تا مهارتهایش در زمینه آهنگسازی و تنظیم را توسعه دهد و توجه افراد سرشناسی چون پاول وایتمن(Paul Whiteman) و ریچارد کوستلانتز (Kostelanetz Richard) را به استعداد نهفته اش جلب نماید. فارنون در سپتامبر سال 1944 به انگلستان رفت و در کنار گلن میلر (Glenn Miller) و جرج ملچرینو (George Melachrino) که رهبری دو گروه موسیقی آمریکایی و انگلیسی را به عهده داشتند، به فعالیت مشغول شد.
سالیان متمادی اجراهای مختلف آثار رابرت فارنون به طور منظم از رادیو بی بی سی و تلویزیون پخش می شد. بزرگترین کمپانی پخش موسیقی آن زمان - Decca - قراردادی را با فارنون به عنوان تنظیم کننده و رهبر ارکستر به امضاء رساند. علی رغم اینکه گفته می شد این کمپانی حمایت لازم را از فارنون به عمل نیاورده، بسیاری از آلبوم های قابل توجه او در زمان همکاری اش با Decca انتشار یافته است.

فارنون بخش عمده محبوبیتش در بین مردم را مدیون اجراهای رادیویی اش بود، در پی آن او تصمیم به انتشار آثارش گرفت و در سال 1948 با کمپانی Decca دو نمونه از بهترین آثار موسیقی لایت را منتشر کرد، آلبومی با عنوان "Jumping Bean " که همراه با آلبوم " Portrait Of A Flirt" روانه بازار شد و امروزه این دو اثر به عنوان جزوی از موسیقی مردمی مشهور کشور انگلستان به شمار می روند. در آن زمان ارائه این دو اثر تاثیر بسزایی بر آهنگسازان این ژانر به جا گذاشت.
او به مدت 46 سال ساکن Guernsey انگلستان بود و در آنجا به تنظیم و آهنگسازی می پرداخت، با ورود به 80 سالگی، کنسرت های متفاوتی از آثارش در انگلستان و کانادا برگزار شد. در ژوئیه سال 1997 نیز شبکه رادیویی BBC به مناسبت سالروز تولد فارنون برنامه بزرگداشتی برای او برگزار نمود.

شاید خاطره انگیزترین تجلیلی که از این هنرمند بزرگ انجام شده، اکتبر سال 1997 در کشور زادگاهش باشد که از طرف جامعه موسیقی کانادا - آهنگسازان و ناشرین – به تورنتو دعوت شد. پس از آن به شهر اوتاوا رفت و در National Arts Centre این شهر سه کنسرت برگزار نمود. در آن سال رهبری ارکستر National Arts Centre کانادا بر عهده ویکتور فلدبریل Victor Feldbrill بود که یکی از بهترین اجراهای " راپسودی برای ویولن و ارکستر " فارنون را به نمایش گذاشتند. در طول اقامت در کانادا، از فارنون جهت ساخت قطعاتی برای پیانو و ارکستر درخواست به عمل آمد، که حاصل آن "کنسرتوی پیانو و ارکستر : Cascades to the Sea’ " بود که در سال 1998 ارائه شد و اکنون نیز در سراسر آمریکا و انگلیس انتشار یافته است. در بهار سال 2003، کمپانی انگلیسی Vocalion با همکاری "انجمن رابرت فارنون " پروژه انتشار مجدد مجموعه آثار فارنون بر روی سی دی را از دهه پنجاه تا به امروز، به پایان رساند.

در اوایل سال 2004 رابرت فارنون سومین سمفونی اش را به اتمام رساند، این اثر مهم و برجسته اولین بار در Usher Hall در 14 مه 2005 توسط "ارکستر سمفونی اسکاتلند" به رهبری Iain Sutherland اجرا شد.

متاسفانه رابرت فارنون در 23 آوریل سال 2005، درست سه هفته پس از اتمام سمفونی سومش، در سن 78 سالگی زندگی را بدرود گفت. او در آخرین دقایق زندگی اش نیز همچنان بر روی اثر جدیدی به کار مشغول بود.

عرصه موسیقی با مرگ نابهنگام فارنون یکی از بزرگترین آهنگسازان و تنظیم کنندگان قرن گذشته را از دست داد.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - رزا - ۱۳۸۹/۷/۲۵ عصر ۰۹:۳۷

پدر شما در جنگ چه كار كردی؟

What Did You Do in the War, Daddy


البته دوستان قبلا بطور کامل در مورد این قسمت پخش نشده توضیح داده اند ولی این عکسها رو تازه پیدا کرده بودم و تا جائی که میتونستم کوچیک کردم تا بتونم خدمتتون ارائه کنم.

ادامه سریال

ادامه سریال 2

آلبر اخمو

نگاه معنی دار

آخر کار

http://www.survivorstvseries.com/SecretArmy_WhatDidYouDoInTheWarDaddy.htm

داستان در مورد برگشت مونیک به کافه کاندید بعد از گذشت سالیان طولانی جدائی بعد از ملاقات با قبر ایوت آغاز میشود. سال 1969 است و گروه خبرنگاری در حال مصاحبه با قهرمانان دهه 40 هستند برای تهیه برنامه ای مستند برای تلویزیون بلژیک. آلبر پیر و خسته بنظر میرسد. آلن روی صندلی چرخدار نشسته. (البته من اینو نمیفهمم چرا آلبر رو فلج نکرده اند تا کمی به یاد آندری بیفتد و آلن که کشاورز و گیاهخوار بوده به این روز افتاده؟؟؟khande) ناتالی همیشه در صحنه به ویتنام رفته تا مثل همیشه به جنگ حق علیه باطل بپردازد. کسلر هم با نام مانفرد دورف بازگشته است. اینکه وجود خط نجات چه تاثیری بر روند جنگ داشته سوالیه که شخصیتها بارها و بارها در این قسمت بهش پاسخ میدهند.

قسمت آخر ارتش سری که در واقع قسمت چهاردهم از سری سوم میشه هیچ وقت از هیچ کانالی پخش نشده. حرف و حدیثهای فراوانی برای پخش نشدنش وجود داره و اینکه مسئولین همیشه از جواب دادن به این سوال طفره رفته اند حساسیت رو بیشتر از پیش کرده.

دلیل اصلی رو جرارد گلیستر اینطور بیان کرده

Owing to difficulties caused by industrial dispute, it was not possible to complete the editing required on this very complex programme. As a result, the programme has been withdrawn for the time being. The approaching Christmas holiday puts a heavy strain on the editing facilities and a number of programmes had to be remounted after the strike and edited before the Christmas holidays. In the New Year, I will let you know if there is a new transmission date on completion of the programme

ولی جان بریسون دلیل اصلیشو پیغامهای ضدکمونیستی که از این قسمت برداشت میشده دلیل اصلیش اعلام کرده که این پیامهای ضدکمونیستی از شخصیت ماکس هم برداشت میشده و پخش سری دوم هم با مشکلاتی مواجه بوده. یه تعداد از سایتها هم دلیل اصلی پخش نشدن رو ناخوشایندی از پخش قسمتی با شخصیتهای سالخورده عنوان میکنند. همیشه بحث سر این موضوع که آیا ادامه سازی برای یک فیلم یا یک سریال تا چه حد میتونه موفق باشه داغ بوده و البته بیشتر آثار ناموفق از آب درمیان. نصیحت کارگردانان به همکارانشون اینه که تا وقتی حرف تازه ای برای گفتن ندارین ادامه نسازید.

با اینکه سریال کسلر رو ندیده ام و البته موفقیت کمدی "الو الو" باعث شده بیشتر علاقمندان به سریالها سریال ارتش سری رو بعنوان جرقه ای برای ساخته شدن سریال موفق "الو الو" بدونن ولی برای من ارتش سری جایگاه خاص و ویژه ای داره که فکر نکنم تا آخر عمرم نظرم عوض بشه.nnnn:

همینطور که هنوزم ارتش سری یکی از پربیننده ترین سریال در کانال کلاسیک انگلیسه منم براش ارزش خاصی قائلم.:heart: تک تک قسمتهاش میتونه ساعتها منو به فکر واداره و همیشه به سازندگانش آفرین میگم که حتی از کوچکترین صحنه ای به راحتی صرفنظر نکرده اند و سعی کرده اند بهترین را ارائه بدهند.شخصیت پردازی شخصیتهای فرعی مثل کشیشها..ژان پول کوچولو ...حتی ناپدری و مادرش...بازرسی که به ایوت شک کرد و باعث شد زندانی بشه...زندانیهای زندان پونتوا..همون پیرمردی که در کافه کاندید برای اینکه بیشتر بماند مرتب سفارش نوشیدنی میداد..پسرهای رایش سوم که میخواستن برای هیتلر بهترین باشن..پیرزن تنهای انگلیسی و خیاط فضول..یهودیهایی که مناعت طبع خود را در اوج فقر حفظ میکردند..نویسنده ای انگلیسی که فقط و فقط دچار وسوسه میشود..و تمام هوانوردانی که آقای والی زاده و سیروس ابراهیم زاده الحق هر کدوم رو با حال و هوای خاص خودشان شخصیت پردازی کرده اند.

اولین بار که این سریال رو دیدم صحنه اولش اینقدر برام تاثیر گذار بود که تا آخرش مجذوبش بشم.(با اینکه خیلی بچه بودم و از هیچ داستانی سر در نمی آوردم ولی بدجوری سمج بودم برای دیدن سریالها و ثبت و ضبطشون تو ذهنم برای اینکه گاه گاهی با دوستام همون شخصیتها رو دوباره بسازیم و بازی تازه ای اختراع کنیم.)

قسمت اول همه چی به تدریج به بیننده منتقل میشه..تکلیف همه مشخصه..خط نجات....آلمانی ها..هوانوردها و یه عالمه ماجرا...تو خیلی از سایتها نوشته که هر قسمتی از روی یه ماجرای واقعی اقتباس شده .

پسر باهوش

صحنه اول ناتالی رو پشت بوم یه خونه روستائی مخفی شده..آلمانی ها میریزن تو خونه روستائی..اینجا شخصیت براند معرفی میشه..از پدر و مادر خانواده چیزی دستگیرش نمیشه ولی سر میز غذا تعداد کاسه ها یکی بیشتره..پس این خانواده یه مهمون داره ولی این مهمون کجاست..با ملایمت از پسر کوچیک میپرسه...پسر باهوش کاسه مهمون رو از سر میز ورمیداره و میذاره جلوی سگشون..همین صحنه برای ادامه یه فیلم کفایت میکنه...حالا چرا گفتم شخصیت براند اینجا معرفی میشه..براند با اینکه میدونه کسی اینجاست ولی لزومی نمیبینه بچه ها رو با خودش ببره..البته اگه کسلر اینجا بود یکی از بچه ها رو جلوی چشم بابا مامانش کشته بود تا عبرتی باشه برای هر کی تو جنگ جهانی دوم مهمون دعوت کنه خونه اشونcccc: (ارجاع به سریال تجارت مرگ و کشته شدن یکی از بچه های پاکستانی توسط طارق بوت بدلیل تمرد از دستور جلوی چشم پدر و مادر)

بعد رفتن آلمانیها ناتالی میاد پائین و به بچه ها اطمینان میده که پدر و مادرشون برمیگردن..وقتی برای اول بار این سریال شروع شد و این صحنه..میشد تصور کرد که یه سریال خانوادگی روستائیه..(چون اون زمان نه اینترنتی بود نه مجله ای نه م.ا.ه.و.ا.ر.ه.ای که از قبل خبر ماجراهای یک سریال رو بشنویم و یه پیش زمینه ای داشته باشیم) ولی نه انگار مسئله بالاتر از این حرفاست..همه خط نجاتیها دارن راجع به ایوت حرف میزنن ولی هنوز ایوت رو ندیده ایم..اولین صحنه ملاقات ایوت در تاریکیه که یه آلمانی جلوی دوچرخه اشو میگیره و میگه اینوقت شب اینجا چیکار میکنی و اون میگه پرستارم و برای معالجه خوکها اومدم...چون تمام کفشهاش گلیه.. و بالاخره آلمانیه رضایت میده تا رد بشه..خلاصه قسمت اول درست و بجا شروع میشه

مثل بعضی از فیلمها و سریالهای خودمون نیست که برای اینکه بیننده مجبور باشه ده قسمت اول رو ببینه یه شخصیت پدر و مادرشو تو قسمتهای اول نمیشناسه یا اینکه از یه ماجرائی بیخبره یا هممون بیخبریم و باید ده قسمت رو ببینیم تا بفهمیم چرا اعصابمون رو تو این مدت خورد کرده بودیم.asabi

و بالاخره همه چی ادامه پیدا میکنه تا ببینیم کی و کجا شخصیتها و ماجراها به سرانجام میرسن.

خیلی شرمنده بازم تعداد عکسها زیاد شدshrmmm!




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - Classic - ۱۳۸۹/۷/۲۵ عصر ۱۱:۰۰

با تشکر از رزا که بسیار زیبا در مورد ارتش سری می نویسد.

با کمی بررسی می توان فهمید که چرا این سریال اینقدر جذاب و دوست داشتنی مانده است :

1- شخصیت های باهوش ؛ تمام شخصیت های اصلی سریال ( چه مثبت و چه منفی ) هوشمند هستند و هوش و ذکاوت فقط مختص شخصیت های  مثبت و یا فقط شخصیت های منفی نیست.

2- ایجاز در فیلمنامه و قصه ؛ داستان های هر مجموعه بسیار موجز و خلاصه است و به اصطلاح ، آب به سریال بسته نشده است. سکانس زائد در سریال دیده نمی شود و هر پلان به منظور رساندن پیامی طراحی شده است.

3- لمس پذیر بودن شخصیت ها ؛ شخصیت های داستان کارهای محیر العقول و ناممکن انجام نمی دهند بنابراین همه می توانند با آنها هم ذات پنداری کنند. آنها قهرمان های دست نیافتنی نیستند بلکه می توانیم خود را در موقعیت زمانی و مکانی آنها حس کنیم و به جای آنها تصمیم بگیریم.

4- داستان سریال واقع گراست ؛ بدین معنی که تماشگر احساس می کند که در حال تماشای تاریخ است و شاید خیلی ها ندانند که این داستانی تخیلی است اما ، فیلمنامه طوری نوشته شده که بیننده حس می کند که این شخصیت ها و اتفاقات واقعا رخ داده است. این موضوع به جذابیت آن می افزاید.

5- پایان های تفکر برانگیز ؛ هر بخش از سریال ارتش سری دارای یک پایان بندی حساب شده و تامل برنگیز است که بیننده را مدت ها به خود مشغول می کند. اوج این پایان بندی ها را در پایان قسمت آخر سریال می بینیم . پایانی باز که نه می توان آنرا کاملا خوش دانست  و نه کاملا غمناک. پایانی شبیه به شاهکارهای کلاسیک ، همان نوع  پایان هایی که باعث می شوند داستان بر روی صفحه تلویزیون یا پرده سینما تمام شود اما در ذهن تماشاگر همچنان ادامه داشته باشد.

Terrence Hardiman and Angela Richards on location in Brussels © Terrence Hardiman  ..Filming of Kessler's capture for the episode Days of Judgement © Viktors Ritelis




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۸۹/۸/۳ عصر ۱۱:۳۵

دیروز باز ما جسارت کردیم و دست بردیم تو کمد و DVD شماره یک ارتش سری رو گذاشتیم روی دستگاه و تماشا نُمودیم. فکر کنم قسمت دوم یا سوم بود. قسمتی بود که سه تا هوانورد بدبخت انگلیسی توی یه رستوران لو می رن و یکیشون فرار می کنه و بعد آلبر می ره برای جلوگیری از لو رفتن افراد ، اون سومی رو توی خیابون می کـُشه ! ( اول نجاتشون می ده بعد می کشتشون - همون قضیه   از چنگال گــُرگم در ربودی... و لیکن عاقبت گــُرگم تو بودی ! ). القصه ، 2 تا نکته تازه کشف کردم ( هر بار که ارتش سری رو می بینی ، چیزهای تازه ای رخ می نـُماید ! ) :

اولیش اینکه توی رستورانی که اون سه تا هوانورد بیچاره داشتن غذا می خوردن ، یه چیزی توی سقف آویزون بود که ظاهرا کارش مگس گیری بود ( چیزی شبیه به مگس کش برقی رستوران های  این روزها ) . یه چیزی شبیه به برگ بزرگ درخت آویزون بود که مایع لزج و شیره مانندی روش بود که وقتی مگس ها روش می نشستن بهشون می چسبید و مگس ها رو به تله می انداخت. یکی از هوانورد ها وقتی احساس کرد که داره گیر می فته همینطور داشت به سقف و همین مگس گیر و یه مگسی که روش گیر کرده بود نگاه می کرد .

نکته دوم دوبلور زن اولِ آلبر ( یا همون خواهر علیل صدا و سیمایی ! ) بود که صدای نیکو خردمند بود . اما تا اونجایی که من یادم میاد در قسمت های بعدی صدای اون تغییر می کنه و دیگه صدای خانم خردمند نیست.

دانلود پرونده ارتش سری در مجله 24




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - رزا - ۱۳۸۹/۸/۴ عصر ۰۷:۰۱

با تشکر فراوان از جناب ایران کلاسیک که چنان حرفه ای و زیبا در مورد نکات سریال نوشته بودند که دیگر مطلبی برای نوشتن باقی نمانده است.mmmm:

جناب سروان رنو باعث ثواب شدین که منم رفتم همین قسمت رو دیدم. برای منم همین نکات ریز خیلی اهمیت داره..در همین قسمت شکست زمانی مکانی جالبی هم وجود داره.وقتی ایوت از مطب دکتر کلدرمن خارج میشه و به سمت آلن در بازار تره بار میره جابجائی این سربازان اتفاق می افته ولی ظاهرا در مکان دیگه.... ولی صحنه ها طوری کنار هم چیده شده اند که فکر میکنیم موقعیت خط نجات البته شخصیتهایی که میشناسیم در خطره ولی اینطور نیست چون فقط صحنه ها در هم ادغام شده و این سه هوانورد با رابط دیگه ای در رستوران دیگه ای قرار دارند و ایوت فقط به آلن پیغام داده و محو میشه. حتی این صحنه هم که عکسشو گذاشتم تا مدتها فکر منو به خودش مشغول کرده بود.

دعوا

هوانوردان از کنار یه خونه دو طبقه رد میشن که زنی از طبقه بالا با مردی که در خیابان ایستاده در حال مشاجره است و در طبقه پائین پیرزنی هم با همین مرد در حال مشاجره است. (به زبان فرانسوی) و زن طبقه بالا به داخل رفته ولی پیرزن پائینی همچنان در حال دعوا کردنهasabi

خیلی راحت این صحنه تموم میشه..(نه بیشتر نه کمتر) و هدف دست اندرکاران هم همینه..شاید همین مسائل خیلی بزرگ و خیلی کوچیک هر روز تو خیابون اتفاق بیفتن و از کنارشون همینطوری بگذریم در حالی که دغدغه ذهنیمون چیز دیگه ایه ولی در ناخودآگاه ذهن حک میشه.ashk

در مورد مگس و اون کاغذ چسبناک یه نکته جالب بگم..این مگس گیر اسمش فلای پیپره که شاید باور نکنین ولی نکات جالب داره..در کارتون پلنگ صورتی یه مگس بود که هی اذیتش میکرد و پلنگ صورتی تمام خونه اشو از اینها پهن میکنه ولی مگس مردم آزار (پلنگ صورتی آزار) صاف میره رو کلید پنکه میشینه و همه این کاغذای چسبناک به تن پلنگ صورتی میچسبند..فکر میکنم در فرهنگ غربی از این کاغذها بعنوان استعاره برای از چاله در چاه افتادن استفاده میکنن.tajob2

اگه یادتون باشه یکی از سریالهای پرطرفدار دهه شصت "ماجراهای غیر منتظره" بود که یکی از قسمتهاش  مربوط به ماجرای دزدیده شدن دختربچه ای به اسم سیلویا بود. مرتب از رادیو و تلویزیون در مورد دزدیده شدن دختربچه های مدرسه ای هشدار داده میشد ولی سیلویا همش سر به هوا بود. تا اینکه در اتوبوس مردی بهش گیر میده و سیلویا متوجه میشه که قراره بدزدنش......در همین اثنا زنی به کمک سیلویا میاد و طوری اعتمادشو جلب میکنه که سیلویا تصمیم میگیره برای نجات از دست همین مرد به خونه این زن بره..وقتی به خونه زن میرسن..زن در رو قفل میکنه و ...همون مرد به همون خونه وارد میشه..مرد و زن با هم همکار بودند و در همین هنگام تصویر همین فلای پیپرها رو نشون میدن که یه مگس به دامش افتاده و سیلویا بهش خیره میشه....

Tales of the Unexpected

The Flypaper

http://uk.imdb.com/title/tt0717490/

یعنی وقتی این فلای پیپر اول این قسمت نشون داده شده کارگردان خیلی خلاصه میخواست آخر همین قسمت رو به بیننده منتقل کنه.::ok:

حالا که مرتب دارم از این شاخه به اون شاخه میپرم بهتره بگم که هنرپیشه مردی که دختر رو میدزده در سریال "تهاجم" بازی کرده بود بعنوان یه افسر آلمانی. یادمه این سریال همزمان با پخش سریال "ارتش سری" شنبه شبها از کانال 2 پخش میشد ولی خب به پای محبوبیت "ارتش سری" نمیرسید..شاید حالا خیلیها فراموشش کرده باشن..اونم در مورد حضور آلمانیها در یه کشور اشغالی بود و محصول دهه 70 و 80 انگلیس..جالبش اینجاست که در این دهه بخاطر مسائل سیاسی انگلستان بیشتر از سایر کشورها در مورد جنگ جهانی دوم فیلم و سریال میساخت و بیشتر تاکیدش رو آلمانیهای خوب بوده.:eee43

Enemy at the Door

http://uk.imdb.com/title/tt0122818/

تهاجم 

در مورد صدای آندره فکر میکنم سه بار صدای بیچاره رو عوض کرده بودند..حتی قسمتهای آخر مهین برزوئی فکر میکنم جای آندره صحبت کرده بودند...احتمالا وجود آندره در سریال هنوز تایید نشده بوده که صدای مشخصی برایش در نظر گرفته بشه ولی صدای نیکو خردمند براش عالی بوده.

راستی در همین قسمت دوم دعوای لیزا و کرتیس از اینجا شروع میشد که کرتیس میگفت هوانوردهای انگلیسی آموزش دیده اند و مشکلی براشون در سرزمینهای اشغالی پیش نمیاد و لیزا میگفت اونا بیمسئولیت و بچه ان و با دیدن اولین یونیفورم آلمانی وحشت میکنن و خودشونو میبازن..باز هم با تدوین مناسب نشون داده میشد که همین سه هوانورد با خنگ بازیشون چطوری خودشونو گرفتار میکنن ولی در ادامه همین هوانورد خیلی خوب خودشو به مکانی که قرار بوده بره میرسونه.حتی بچه ها هم بهش کمک میکنن با اینکه زبانشو نمیفهمیدند.(فکر میکنم دیدار با کسلر و خودکشی باعث همین تحولش شده بود!):D

خلبان و آدرس

از برجسته ترین دیالوگهای این قسمت میتونم اینو بگم که کسلر به براند میگه:

من پارس نمیکنم..گاز میگیرمshakkk!




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۸۹/۸/۴ عصر ۱۱:۱۴

(۱۳۸۹/۸/۴ عصر ۰۷:۰۱)رزا نوشته شده:  

... در سریال "تهاجم" بازی کرده بود.... یادمه این سریال همزمان با پخش سریال "ارتش سری" شنبه شبها از کانال 2 پخش میشد ولی خب به پای محبوبیت "ارتش سری" نمیرسید..شاید حالا خیلیها فراموشش کرده باشن

خیلی خوب این سریال رو یادم هست. مخصوصا" اون تیتراژ اولش  : یه چیزی مثل فیلم خبری که چند تا تانک و وسایل نظامی در حال عبور از یک جاده بودن نشون می داد و یک آهنگ زیبا داشت ، شبیه آهنگ های رژه نظامی . هر هفته می دیدم . تنها چیزی که یادمه اینه که ناگهانی تمام شد ، یعنی اصلا مشخص نشد که قسمت آخرش کی بود. این طور به نظر می اومد که تمام کرده شد ! در مورد چند تا جزیره نزدیک انگلیس بود که در اشغال آلمان بود. یه قسمتی اش که خیلی خوب یادمه این بود که آلمانی ها دستگاه رادار پیشرفته ای رو اختراع کرده بود و قسمتی از تجهیزات آنتن در این جزیره مستقر بود. جاسوس های انگلیسی با زیردریایی اومدن و LNB اون رو باز کردن و بردن. rrrr:

راستی امشب داشتم در مورد سرگرد راینهارت تحقیق می کردم ، یک سایت جالب در موردش پیدا کردم: http://dragonsfield.tripod.com/




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۸۹/۸/۱۶ صبح ۱۲:۰۴

" ... دیگه مشکلی نیست ، مونیک ...!  " : آلبر

یافته های  جدید :  [تصویر: val.gif]

امروز حلقه چهارم از سری جدید صداگذاری شده ارتش سری رو نگاه می کردم. قسمتی در این DVD بود که کمتر بهش توجه کرده بودم. ظاهرا این قسمت اصلا دوبله نشده و از تلویزیون ایران هم پخش نشده است چون اصلا صدای دوبله ای نداشت و تمام آن با زبان اصلی بود. البته براداران صداگذار هم بد نیست نظر بدهند ( شاید از زیر دستشان در رفته باشد !! ) . البته  با توجه به موضوع این قسمت ، احتمال اینکه اصلا دوبله نشده باشد بیشتر است. قبلا این قسمت را زیاد ندیده بودم چون اصلا در نسخه کپچری قدیمی که به بازار آمده بود وجود نداشت و در نسخه جدید صداگذاری شده هم ، چون صدای دوبله نداشت من با دور تند رد کرده بودم ، اما امروز دقیق نشستم و دیدم و خب ... برای زبان انگلیسی ام هم مفید بود [تصویر: 4fvfcja.gif] ( صدای ناصر طهماسب چقدر شبیه به صدای خود کسلر است : سرد و جدی )

موضوع این قسمت از جایی شروع می شه که نصف شب ، جناب کسلر ( کثرالله درجاته ) به یک جنگل میره که یک هواپیمای متفقین در آنجا سقوط کرده. تعدادی هوانورد هم طبق معمول در حال فرار و جابجایی توسط خط نجات و برو و بچه های پرتلاش کافه کاندید هستند. مونیک هم مسئول یکی از این هوانوردان است که او را به یک خانه امن می برد و خلاصه حسابی با یکی از این هوانوردان خوش قیافه خودمانی می شود و حتی یک شب هم به او یک حال اساسی می دهد و کار به عشق و ... می رسد . آلبر کمی مشکوک می شود اما به روی خود نمی آورد. ایوت و دکتر کلدرمن کشف می کنند که این هوانورد یک افسر SS است که در خط نجات نفوذ کرده و نقشه کشتن او را می کشند و به مونیک هم اطلاع می دهند که او را به فلان جا بیاورد.

مونیک بیچاره کلی دلیل می آورد که امکان ندارد این فرد آلمانی باشد و حتما اشتباهی شده . اما آلبر ، ایوت و بقیه قبول نمی کنند و مطمئن هستند که این هوانورد قلابی است و مامور نفوذی گشتاپوست. در صحنه ای سوزناک ، مونیک هوانورد را سوار موتور می کند و سر قرار می برد و از او می خواهد که به یک کلبه برود ، چهره مونیک از حال پر آشوب درونش خبر می دهد. هوانورد مونیک را می بوسد و روسری او را کمی درست می کند و چهره مونیک را مرتب می کند و سپس خوب او را نگاه می کند و بعد بی خبر از همه جا وارد کلبه می شود... صدای دو شلیک به گوش می رسد ...

.... اشک از چشمان مونیک سرازیر شده  و سرجایش روی موتور خشکش زده است . چند لحظه بعد آلبر از کلبه بیرون می آید و به سوی مونیک می آید. مونیک سریعا چشم هایش را پاک می کند و حالت طبیعی به خود می گیرد. آلبر می گوید: "... دیگه مشکلی نیست ، مونیک "  ....    سپس آن آهنگ تیتراژ پایانی ارتش سری .... ashk




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - رامین_جلیلوند - ۱۳۸۹/۸/۱۶ صبح ۰۱:۰۹

آن قسمت دوبله و پخش نشده است.


هميشه در حيرت بوده ام چرا حسين عرفانی هيچ نقشی در ارتش سری را نگفته است. دوست داشتم سروان نيک برادلی ( محبوب ترين شخصيت سريال برای من) را حسين عرفانی بگويد با توجه به شباهت برادلی با جوانی های کلارک گيبل.
البته پرويز ربيعی هم عالی کار کرده است.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - رامین_جلیلوند - ۱۳۸۹/۸/۱۶ صبح ۰۳:۲۶

(۱۳۸۹/۷/۱۴ صبح ۱۲:۳۷)سروان رنو نوشته شده:  

(۱۳۸۹/۷/۱۳ عصر ۰۷:۳۷)رزا نوشته شده:  

...راستی سرنوشت عمه لوئیز معلوم نشد...

این عمه لوئیز ، جزو شخصیت های منفور من بود ! مخصوصا اونجایی که باعث شد 2 تا افسر شجاع نیروی هوایی آلمان  که خودشون رو به جای هوانوردهای انگلیسی جا زده بودن و  در شبکه خط نجات نفوذ کرده بودن لو برن و کشته بشن. rrrr:( تیکه کاغذی که اون دو تا افسر از پنجره اتاق بیرون انداختن رو دید و عینهو تازی زود رفت و به ایوت و آلبر خبر داد و بعدش ...cryyy!)

(۱۳۸۹/۷/۱۳ عصر ۱۱:۳۵)رامین_جلیلوند نوشته شده:  

جنگ جهانی دوم  با تمام زشتی هایی که داشته است به علت مکتوب شدنش در عصر  حاضر گیرایی هایی خاصی داشته است..... نکات ظریفی در دوبله این سریال می باشد از جمله شباهت های قیافه های نقش های مانند آلبر و سرگرد برانت با خود ایرج رضایی و جلال مقامی و یا شباهت ایوت به اسکارلت اوهارای ویویان لی ...

 خدمت هایی که این جنگ به هنر سینما کرده ناگفتنیه. نیمی از فیلم های کلاسیک و شاهکارهای تاریخ سینما به طور مستقیم یا غیر مستقیم یه ربطی به جنگ جهانی دوم داره. خدا پدر هیتلر رو بیامرزه.

.

نقل قولی بسيار زيبا و کوبنده از آيزانهاور ساعتی قبل از حمله به نورماندی:
دشمن ما قوی و آبدیده است ولی خداوند در کنار ما می باشد.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - رزا - ۱۳۸۹/۸/۱۷ عصر ۰۸:۲۷

صحبت از ارتش سری فقط صحبت از خاطرات دیروز نیست..بنظر میرسه جادوئی در این سریال نهفته که با حافظه جمعی ما ایرانیها در هم آمیخته..بدلیل علاقه من به هنرپیشه نقش ایوت :heart:هر روز سایت اختصاصی این بازیگر رو مرور میکنم و نظرات علاقمندان رو میخونم و چند روز پیش به نظر جالبی برخوردم که حتی صاحب سایت رو هم وادار به عکس العمل در مورد ایرانیها در گروه طرفداران کرده است..البته جان فرانسیس در انگلیس بیشتر بخاطر کمدی just good friends و stay lucky  و امور خیریه شهرت داره تا سریال ارتش سری.

رویه کتاب ارتش سری

زیبایی درون از زیبایی جسمانی و ظاهری بسی باارزش تر و پسندیده تر است :ttt1و مردم انگلیس در مورد این هنرپیشه اینو درک کرده و همیشه مورد تقدیر قرار میدن.ashk (با وجود داشتن زندگی کاملا مخفی و دور از انظارrrrr:)

زیبائی محض

http://www.jan-francis.com/

:heart:

Hi Jan or better say Yevette, the name with which we all know you in Iran,

I guess it's indeed your right to know that somewhere on this planet, you used to be the world-ruling mistress of all minds; during the 80's years, when "The Secret Army" had somehow accidentally passed through the filters of the Iranian TV channels and was being broadcast.

It's hard for others to know or understand but somehow words can't express how exciting it was seeing you on national TV, there!?

Just know that for some time, you were the only reason for many people to watch TV! 

Comment by: Unknown

<!--dont (at) contact dot me-->

21 October 2010 - 03:50:36

:heart:

چند روزه وسوسه شده ام که سریال کسلر رو هر طور شده ببینم...چند آدرس هم براش پیدا کرده ام ولی چون تورنتز باز نیستم نتونستم از لینکها استفاده کنم..امکان داره اساتید گرامی کمک کنن که یا سریال کسلر رو دانلود کنیم یا اینکه مشارکتی بخریمش.

http://www.survivorstvseries.com/Kessler.htm

play.com/DVD/DVD/4-/734699/Kessler/Product.html?ptsl=1&ob=Price&fb=0

btmon.com/Video/Movies_DVDR/Kessler_1981_Mini_Disc_2_3.torrent.html

متاسفانه دی وی دی های ارتش سری من سابتایتل ندارند و من خیلی دوست دارم بعضی جملات رو بعنوان جملات زیبا از این سریال استخراج کنم و انگلیسیم هم در حد فوق وحشتناک ضعیفهshrmmm!..اگه اساتید در این زمینه هم کمک کنن خیلی عالی میشه..یعنی جملاتی که دوست داریم رو از این سریال یادداشت کنیم و همینجا بنویسیم...:ttt1

 اولی رو خودم شروع میکنم (البته انگلیسیم افتضاحه و فکر میکنم خیلی از جملات رو یا عوضی شنیده ام یا عوضی نوشته امkhande)

جملات قصار جناب کرتیس (رفت که رفت) بهنگام خداحافظیcryyy!

I imagine i will be back someday

Goodbye john curtis.Thank you for your help

I am trying come back if i can

No need.you are not involved

I am part of you just as you are part of me

........(اینجاشو نفهمیدمtajob)

Goodbye yvette

جملات جالبیه..بخصوص کلمه involve  که در قسمت سوم بعد از نجات از پشت بام شنیده بودیم و استفاده از نام ایوت در هنگام خداحافظی چون نامی بود که نامزد قبلی لیزا این اسم رو براش انتخاب کرده بود و جان کرتیس به لیزا گفته بود : باید با این اسم مبارزه کنی

 




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - رزا - ۱۳۸۹/۸/۲۶ عصر ۰۸:۳۸

با عرض سلام و ادب و احترام خدمت اساتید محترم..ظاهرا کانالهای مربوط به دیار کفر سریال ارتش سری رو نشون میدهند و متاسفانه ما دچار پ.ا.ر.ا.ز.ی.ت.های متعدد بوده و طبق معمول از این نعمت خدادادی برخوردار نیستیم.cryyy!

خدا این اینترنت رو ازمون نگیره.ما که بخیل نیستیم.:eee2.ایشالله بینندگان حالشو ببرند.:Dدر جستجوهای مکرر لینکهای سایتهای مصور یافت شدند که علاوه بر سایت کافه کاندید و سایت کافه کلاسیک میتونند بهترین منابع برای این سریال باشند.::ok:

http://www.dvdinfo.be/bespreking.php?id=5186

http://www.dvdinfo.be/bespreking.php?id=5041

http://www.maverick-media.co.uk/tv/secre.../main.html

http://www.michaelbriant.com/secret_army.htm

http://www.bbc.co.uk/dna/h2g2/A765083

http://uktv.co.uk/yesterday/stepbystep/aid/595951

http://uktv.co.uk/yesterday/homepage/sid/6463

در سالن تئاتر کینگز هد چه گذشت؟

26 و 27 ام مارچ سال 2006  بازیگران و دست اندرکاران سریال ارتش سری دور هم برای تجدید خاطرات جمع شدند و سایت ارتش سری هم بلیطهای سی پوندی رو برای فروش بین اعضاش حراج کرده بود..این بلیط شامل  دو شب تجدید خاطرات با بازیگران و دست اندرکاران سریال و شنیدن آهنگهای کافه کاندید از حنجره طلائی خانوم آنجلا ریچاردز و اجرای پیانوی جیسون کار بود..تازه شام هم میدادندshakkk!...حیف که نرفتیم cccc:

آنجلا

بقیه

البته قبل این اتفاق بخاطر پخش دی وی دی سریال با بازیگران سریال مصاحبه شده بود.(عکس ها در فایل ضمیمه)

<!-- start: postbit_attachments -->





RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - رزا - ۱۳۸۹/۸/۲۷ صبح ۱۱:۳۷

جور دیگر هم میشه دید:D

شکسپیر گفته : هیچ هنری که ساختار مغز را در صورت آشکار نماید وجود ندارد .

وقتی سریال ارتش سری رو میدیدم تا مدتها هنرپیشه ها و صداهای این مجموعه با من بودند و با آنها زندگی میکردم. :lovve:درسته خیلی از دوستان قبلا با دیدن فیلمهای کلاسیک و بیادماندنی از کار دوبلورهای موفق آگاه بودند ولی دقیقا بعد دیدن این سریال به ردگیری صداها پرداختم..و البته پخش مجموعه صداهای ماندگار که جناب ایران کلاسیک پست خوبی برایش نوشته اند کمک موثری بود تا بفهمم هر صدائی متعلق به کیه..idont

اینکه بازیگران ارتش سری و دوبلورهایشان بعد این سریال چه کارهائی انجام داده اند تا مدتها فکر منو به خودش مشغول کرده بود تا اینکه در بعضی از سریالهای خارجی موفق به ملاقات دوباره با هنرپیشه ها و صداهای مورد علاقه ام شدم.ashk

در این پست سعی میکنم قیافه و شخصیتهای کاملا متفاوتی از هنرپیشه های ارتش سری ارائه بدم که خودشونم از تعجب شاخ دربیارند.:D

برنارد هپتن (آلبر فوآره)

متولد 1925 ( هنگام بازی در سریال 52 ساله – ماشالله بزنم به تخته)

بعد سریال ارتش سری اولین بار در سریال خانه متروک که از کانال دو پخش میشد دیدمش که در نقش کروک الکلی بازی میکرد (بدون سبیل معروفش) که آخرشم دچار احتراق خودبه خودی شد..بعدشم در فیلم گاندی نقش کوتاه یه افسر انگلیسی و در پیمان هالکرافت Holcroft Covenant The نقش مقابل مایکل کین رو بازی کرده بود ولی در انگلیس بخاطر بازی در سریال I,cladius  و بازداشتگاه کلدیتز و فعالیت در رادیو معروف بوده و در دهه شصت دستی بر کارگردانی و تهیه کنندگی هم داشته و از کارهای اخیرش میشه به سریال 1998 Midsomer Murders و فیلم 1996 Emma و 2002 The Baroness and the Pig  اشاره کرد..از جالبترین نکته ها در مورد زندگی برنارد اینه که به بازی  راگبی علاقه زیادی داره و در سالهای 1952/53 مدال هم برده

لینک مصاحبه با برنارد هپتن

http://www.bl.uk/projects/theatrearchive/hepton.html

آلبر

آلبر و اما

بخاطر اینکه پارتی بازی نکنم از هر دو سوی جنگ بازیگر معرفی میکنم که خدای ناکرده خدای ناکرده دچار گناه نشوم.:llerr

کلیفورد رز (کسلر)

متولد 1929 (توجه: از آلبر کوچیکتر بوده وقتی اون آتیشها رو میسوزونده!tajob) خانواده هنرمندی داره ..بابابزرگ هم هستnnnn:

در تلویزیون ایران در فیلم کالان و سریال رقیبان شرلوک هلمز تونستم شناسائیش کنم و از آخرین کارهاش سریالهای2010 Midsomer Murders و2008 Foyle's War بازی کرده است..(به تازگی کارگردانان کشف کرده اند که میتونن از کلیفورد بجای کشیشها و اسقف استفاده کنند)...بازیگری در تئاتر رو هیچوقت کنار نذاشته( Royal Shakespeare Company.)

http://www.thestage.co.uk/news/newsstory.php/26421/rose-and-nicholls-are-winners-at-clarence

کسلر

کسلر کشیش

آنجلا ریچاردز (مونیک)

متولد 1944

فارغ التحصیل از Royal Academy of Dramatic Art-RADA و البته بیشتر بخاطر نقش مونیک شناخته میشه و بیشتر در تئاتر و موسیقی فعالیت میکنه و از کارهای اخیرش Hetty Wainthropp Investigates  1996 هست.

لینک مصاحبه با آنجلا ریچاردز

http://www.memorabletv.com/onthebox/interviews/angelarichards.htm

مونیک

 Valentine Dyall (دکتر کلدرمن)

متولد 1908 - فوت در سال 1985

هنگام بازی در سریال 69 ساله

یکی از گویندگان بنام رادیو در سالهای طلائی برنامه های رادیوئی انگلیس و پسر هنرپیشه معروف فرانکلین بوده.

در زمان جوانی شبیه جنتلمنهای فیلمهای کلاسیک بوده است..خدا رحمتش کنهcccc:

دکتر جنتلمن

خودش

اینم باباشه با بازی در فیلم EASY VIRTUE از آثار هیچکاک 

باباش

http://www.radiohorrorhosts.com/Appointment.html

از آخرین کارهاش  Love's Labour's Lost 1985 و The Body in the Library 1984 از مجموعه خانوم مارپل بوده است.

مایکل کالور (براند)

از خانواده هنرمند..پدر بزرگ...پدر...برادر...پسر...دختر همه در کار هنر بودند و هستند.به به...به به....متولد 1938

قسمت آخر سری اول ارتش سری بخاطر درد آپاندیس نتونسته به ایفای نقش بپردازه.narahat

در مجموعه خانوم مارپل و جاسوسان و کارآگاهان کهنه کار و کارآگاه مورس و هنی و بازگشت شرلوک هلمز و فیلم سینمائی گذری به هند دیوید لین از تلویزیون ایران شناسائی شده است. در کل نام ایشون در اکثر آثار انگلیسی نشون داده شده از تلویزیون ایران میدرخشید.idont  قیافه آرام و متینش و البته بازی خوب و حساب شده اش همیشه مورد توجه کارگردانان بوده است.

از آخرین کارهاش به 2006  good girl,bad girl  باز در نقش کشیشnnnn: و سریالهای Wallander 2008 و 2006 The Impressionists و Murder City میشه اشاره کرد.

براند

قیافه آرام

هنوز تموم نشده......ادامه دارد . . .




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - رزا - ۱۳۸۹/۹/۶ عصر ۰۱:۳۰

جور دیگر هم میشه دید (شماره دو) :D

جولیت هاموندهیل (ناتالی)

متولد 1953 (خواهر کوچیکه همه خانومهای سریال)

کارنامه جولیت زیاد درخشان نیست و البته در دهه هشتاد به گفته خودش بخاطر ایفای نقش مادری به کلی از بازیگری خداحافظی کرده ولی ایفای نقشش در ارتش سری خیلی طبیعی و دور از اغراق و به یاد ماندنی بود.:rolleyes: از آخرین سریالهایی که بازی کرده میشه به  big deal -1986 و ping pong -1986 اشاره کرد.

ناتالی

این عکس مربوط میشه به سریال only fools and horses که جولیت با دیوید جیسن (همون بازرس فراست خودمون) همبازی بوده.

ناتای و فراست

ران پمبر ( آلن )

متولد 1934 ( 43 ساله در هنگام بازی در ارتش سری )

بعد ارتش سری در سریال Q.E.D.  بعنوان راننده در ایران دیده شده است..البته بیشترین شهرتش بخاطر بازی در سریال Red Dwarf است و بعد سکته مغزی بکلی از حرفه بازیگری بازنشسته شده است. از آخرین کارهاش Rumpole of the Bailey و Runaway Bay و The Billهمه مربوط به دهه هشتاد و نود هستند.

آلن...رددوارف

ترنس هاردیمن (راینهارد)

بعد ارتش سری در سریال هنی شناسائی گردید  و بعد بعنوان مدیر مدرسه در سریال مدیر مدرسه بچه های مردم رو هیپنوتیزم میکرد. البته در انگلیس بعنوان راینهارد بخاطر ایجاد سمپاتی مناسب با شخصیت و همین مدیر مدرسه شهرت عام و خاص دارد و هیچوقت کار تئاتر رو کنار نذاشته و از شکسپیرینهای معروفه.

..

پیری

مدیر

البته اینجانب در فیلم گاندی و 1993 - Death Train با بازی پیرس برازنان و کریستوفر لی و پاتریک استوارت هم  ایشون رو زیارت کرده بودم.

و با کشفیات بعمل آمده بارز و مبرهن است که ایشون در سریال تهاجم که قبلا صحبتش شده بود هم بازی کرده بودند. و سریال wish me luck  که ظاهرا شباهتهای زیادی به سریال ارتش سری داره هم اسم ایشون بعنوان هنرپیشه اصلی میدرخشیده..خبر جدیدی که بر سر زبانهاست این است که نامبرده قراره در سریال پرطرفدار و پرآوازه دکتر هو ( بقول برنامه سینما سینمای کانال چهار خودمون که فارسی را پاس میدارند دکتر چه کسی؟؟khande) به ایفای نقش بپردازند. با نگاهی اجمالی به کارنامه کاری ترنس میشه فهمید که همیشه فعال بوده و نقشهای تاثیرگذار و مهمی رو بر عهده گرفته... باشد که مورد قبول درگاه احدیت واقع گردد. ( با تبریک فراوان خدمت جناب سروان رنو)

ترنس و هو

http://www.kasterborous.com/2010/04/11/terrence-hardiman-who-fan/

http://www.digitalspy.co.uk/tv/s7/doctor-who/tubetalk/a213554/terrence-hardiman-talks-who-role.html

لینکی که هم مایکل کالور هم ترنس با هم نقش راهب رو بازی میکنند.

http://www.iment.com/maida/tv/cadfael/cadfaelcharacters.htm

 نتیجه مهم اخلاقی:  آلمانیهای سریال ارتش سری بعد انجام جنایات هیتلری و غیر هیتلری در سریال دچار تحول شده و راه کلیسا را در پیش گرفتند.. باشد که رستگار گردند.:ttt1

کریستوفر نیم (کرتیس)

تنوع انتخاب نقشهای مختلف از جانب خودش یا مشاورش جای بسی شگفتیه (البته بیشتر در فیلمهای هالیوودی)..از دراکولاهای وحشتناک تا جوان عاشق پیشه  رو بازی کرده و انصافا هم کاردرسته...

درااکولا

عشق

بخصوص در سریال کلدیتز با برنارد هپتن همبازی بوده و نقش بسیار بسیار کوتاه در فیلم پرستاره پرستیژ برعهده گرفته بوده..در ایران فقط در یه قسمت از سریال dark knight -2000  با قهرمانانی به اسم آیوانهو و ربکا دیده شد که خوشبختانه بعد قسمت اول هنرپیشه دیگه ای جاشو گرفت.(سریال ضعیفی بود با جلوه های ویژه افتضاح که سانسورهای متعددش اعصابخورد کن بود.)

دراکولا

لینک دانلود  تریلرهایی که کریستوفر بعنوان بازیگر اصلی ایفای نقش کرده

videodetective.com/actor/CHRISTOPHER_NEAME/video/A00001406.htm

 استفان یاردلی (مکس)

قد 1.91متر

I'm six foot three and bald, so I'm a bit hard to miss

در سریال Bugs از کانال پنج و به تازگی در سریال داستان دو شهر که از کانال چهار پخش میشد دیده شده است..البته داستان دو شهر از سریالهای قدیمی و کلاسیک بی بی سیه که با اقتباس از آثار چارلز دیکنز ساخته شده است. در این سریال پل شلی هم بازی کرده بود اونم در دو نقش..پس با یه تیر سه نشان شکار شد. با نگاهی اجمالی به زندگینامه استفان اینو کاملا میشه فهمید که انسان تحصیلکرده و سختکوشی بوده..( نقاشی – موسیقی – تئاتر –تلویزیون )

استفان...کچل

بیشتر در انگلیس به خاطر بازی در سریال Howards' Way شناخته میشه و از کارهای اخیرش بازی در سریالهای هالبی سیتیHex - Family Affairs - .. است.

 در بچگی از لکنت زبان رنج میبرده.

پل شلی با اسم اصلی : پل متیوس (بردلی)

عضو   RADA- Royal Academy of Dramatic Art  و  Royal National Theatre و Shakespeare Company و West End productions

برادر فرانسیس متیوس (نوار وی اچ اسهای یادگیری زبان فالومی یادتون میاد که فرانسیس متیوس اجراش میکرد.)

در تلویزیون ایران در سریال 99-1 و داستان دو شهر در نقش دو برادر دوقلو دیده شده است.

بازیگر فعال و پرکار انگلیسی که تعداد زیادی audiobook  ضبط کرده و گوینده برنامه های مستند کانال چهار انگلیس هم هست.

از آخرین کارهاش فیلم مکبث و سریالهای  doctors و Midsomer Murders و Crossroads بعنوان بازیگر اصلی ایفای نقش کرده است..

پل

http://www.cft.org.uk/cft-productions_talents.asp?tid=318

http://www.lipservice.co.uk/artist.php?aid=166

 ورود سرگرد برادلی و عشق ناتمامش به ناتالی مثل عشق کرتیس و لیزا به یاد ماندنی بود.

جان فرانسیس ( ایوت ) :heart:

عضو باله سلطنتی  لندن - هنوز نقش ایوت - لیزا کولبرت در سایت آی ام بی دی سریال ارتش سری تبدیل به کاراکتر مهم نشده..از کسائی که در آی ام بی دی آشنا دارند تقاضا میشود این شخصیت را از رنگ سیاه به آبی تبدیل کنند..ثواب داره:cheshmak:

در بین خانومهای سریال مشهورترین بازیگر تلویزیون

در تلویزیون ایران در سریال تعقیب طولانی در نقش سوزان و در سریال کارآگاهان کهنه کار در مقابل دنیس واترمن  و فیلم قهرمانان در مقابل john hurt دیده شده است.

y o u t u b e . c o m/user/LadyPenelope8

y o u t u b e . c o m/watch?v=E84G72QYF5E

y o u t u b e . c o m/watch?v=kF3SQ4kswTE

 جان..قهرمانان

 بیشتر به خاطر بازی در سریال کمدی just good friends  با بازی مقابل پل نیکولاس در دهه هشتاد هیچوقت از یادها و خاطرات فراموش نمیشه.

y o u t u b e . c o m/watch?v=avfwG-KveCM

پل

زیبائی

در دهه نود با بازی مقابل دنیس واترمن در نقش دختر بدهن در سریال stay lucky جایزه منتقدین و بینندگان رو میبره و عشق بین این شخصیت و شخصیت دنیس وارترمن رو به سریال کارآگاهان کهنه کار هم منتقل میکنند..زندگی پنهانی داره و بعد ارتش سری با نویسنده سریال مورس ازدواج کرده..بدلیل زندگی پنهانی و فرار از دست پاپاراتزیها سعی میکنه زیاد در دید نباشه و کارهای دیگه ای مثل ضبط audio book  و تئاتر و تبلیغ بانک للوید رو انجام داده است.

دنیس

زندان

در قرن بیست و یکم بیشتر بعنوان بازیگر مهمان در سریالهای Emmerdale  و Collision  و  U Be Dead و Diamond Geezer  و Bad Girls  دیده شده است..تمام این سریالها با تلاش طرفدارانش در سایت ی.و.ت.و.ب قابل مشاهده است..کافیه کلمه jan francis  رو در این سایت سرچ کنین.

 مصاحبه با جان فرانسیس رو در قسمت فایلهای ضمیمه ارائه نموده ام.

هیزل مکبراید (مادلین )

با نگاهی گذرا به کارهاش متوجه میشیم که همیشه کم و بیش در تلویزیون انگلیس فعال بوده و گاهی نویسندگی آثار کودک رو هم انجام داده است..از کارهای اخیرش بازی در سریالهای Midsomer Murders و Hollyoaks و فیلم Who Gets the Dog? میباشد.

مادلین

مادلین زیبا




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۸۹/۹/۷ صبح ۱۲:۳۵

بین خانم های سریال ، ناتالی از همه شیک پوش تر بود. ایوت قشنگ بود اما زیاد به خودش نمی رسید و البته به رشیدی و بلندی ناتالی نبود. مونیک هم که بیچاره صبح تا شب داشت به رستوران می رسید و وقت اینکه به خودش برسه رو نداشت. درعوض  ناتالی وقتش آزاد بود ( اینقدر که می نشست و تخم مرغ  رنگ می کرد ! ) توی هر قسمت یه لباس می پوشید و مخصوصا وقتی اون لباس گل گلی اندام نما رو می پوشید دیگه هیچ ایست بازرسی آلمانی قادر به متوقف کردن اون نبود ! مادلین هم خوب بود ولی چون کسلر غیرتی بود ، مادلین نمی تونست خیلی آزاد بچرخه و بنابراین اکثرا یا در آپارتمانش بود یا در کافه کاندید. راستی یکبار هم در یکی از قسمت ها چشممان به زن سرگرد برانت روشن شد. ایشان هم بدک نبود ولی بدبختانه  در بمباران به فنا رفت . خیلی دوست داشتیم همسر راینهارت را هم ببینیم اما ظاهرا ایشان زن نداشت ( یا اینکه فوت کرده بود ؟ idont)




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - رزا - ۱۳۸۹/۹/۱۷ عصر ۰۷:۳۳

میخواستم راجع به بزرگمردی بنویسم که پل ارتباطی ما و ارتش سری بود.ashk

( از بچگی انشام بطرز وحشتناکی افتضاح بود...cccc: و این بار موضوع انشا مطلبی بود که اشک از چشمانت سرازیر میکرد..نه به خاطر سختی موضوع ... بخاطر حس زیبا..طنین صدا...اوج فروتنی..مدیریت بینظیر و ....cryyy!کسی که باعث شد زود عاشق شویم و عشقمان پایدار بماند..عشقشان را منتقل کردند..پیامشان را در آن وضعیت اسفناک دوبله به گوشمان رساندند..فریاد زدند ما هستیم اگرچه فقط شنیده میشویم ...شبهایمان را پرستاره کردند..خاطراتمان را جاویدان و ابدی )

برای همینم به کپی پست زندگینامه اش بسنده کردم..امیدوارم اساتید و دوستان منو بابت این دزدی ببخشند.:ttt1

برگرفته از وبلاگ صداهای ماندگار

ایرج

ایرج رضایی، هنرمند ارجمند و فرهیخته ای که در تاریخ دوبلاژ ایران نامی آشناست و یکی از چندین گوینده ی معتبر و نام آشنای دوبلاژ که در کنار سایر هنرمندان این عرصه، بار مسئولیت و مشکلات فعلی دوبله ی کشور را به دوش می کشند. یکی از همان نسل که می بایست ساعتها به سیر و سیاحت دیوانهای شعر شعرا بپردازند تا با شناختی کامل و روحی آرام و دانشی وسیع دست به دوبله ی یک فیلم بزنند. (و به راستی که دیگر فرصتی برای مراجعه به مولانا و حافظ خواهد داشت تا دوبلوری ارزنده شود و فیلمش هم ماندگار...؟)
ایرج رضایی، روستا زاده ایست از گوراب واقع در دامنه های شمالی البرز که تا تهران با اتومبیل یک ساعت فاصله دارد. پدر بزرگ وی، سالیان قبل در فرمانیه ی شمیران زندگی می کرد و چون اهل ادب بود، به هنگام مطالعه ی دیوان میرزاده ی عشقی، تحت تاثیر فراوان سه تابلوی مریم این شاعر آزاده قرار می گیرد و قصد ترک شمیران می کند تا هرچه بیشتر دور شود از آنجا خاصه گلاب دره. سپس به گوراب می روند، ناحیه ای خوش آب و هوا در شمال تهران و با خانواده ساکن می شوند...
ایرج در این ده با صفا، با چنارهای چندین هزارساله اش، دیده به جهان می گشاید. در کنار مدفن امامزاده موسی بن جعفر(ع).
کودکی را آنجا می گذرانند و زندگی در این دیار روحی باطراوت و لطیف یه ایشان بخشید که همکاران ایشان نیز در دوبلاژ همواره از این خلق و خو یاد می کنند. زمستانها در تهران دروس ابتدایی را در چهارراه حسن آباد فعلی در دبستان پرتو و دوران دبیرستان را دبیرستانهای محمد قزوینی و تمدن ادامه داد و به پایان برد و تابستانها را در ده ماند.
ایشان حدود سی و شش سال پیش، در منزل شادروان کاووس دوستدار، همراه با تنی چند از دوستان از جمله مرحوم حسن عباسی و دو نفر دیگر از بزرگان دوبله ی آن روزگار مهمان بودند که دیوان شمس تبریزی را می گشاید و ناگاه چند بیتی از اشعار مولانا را با صدای بلند می خواند که همین چند بیت، فتح بابی می شود برای ورود به دنیای سینما و دوبلاژ.
فردای آنروز، سه بعد از ظهر، وی توسط کاووس دوستدار، به ایرج دوستدار که در آن زمان مدیر دوبلاژ استودیو مولن روژ بود، معرفی می شود و ایشان اورا از هر جهت برای دوبلاژ مناسب تشخیص می دهند. (نظریه ای که گذشت زمان صحتش را به اثبات رسانید...)
جناب رضائی تعریف می کنند که:  در زمان فراگیری کار دوبله، بیشتر اوقات ساعتها در اتاق ضبط می نشستم و به اتاق انتظار نمی رفتم. تا اینکه یک روز آقای ایرج دوستدار آمد و دست مرا گرفت از اتاق دوبله بیرون برد و به من گفت : پسر جان اینجا بنشین ، یک چای بخور و استراحت کن،  خسته شدی توی آن اتاق . در این زمان بزرگان دوبلاژ کشور از دوستان صمیمی من بودند و هیچوقت از این دوستیها سوء استفاده نکردم که می خواستم خودم باشم و متکی به خویش که اگر استعدادی دارم در این کار بمانم و گرنه بروم به دنبال کار خودم.
روزها و هفته ها با عشق و علاقه ای عجیب کار دوبله را دنبال می کردم و در فیلم های مختلف مثل ده فرمان/سیسیل.ب.دومیل و چند فیلم دیگر که نامشان در خاطرم نمانده در نقشهای کوچک و گذرا صحبت کردم تا اینکه روزی آقای هوشنگ لطیف پور (که مدیر دوبلاژ استودیو سانترال بودند) از من دعوت کردند تا در فیلم گروگان( اسب کهر را بنگر/فرد زینه من )در نقش یک کشیش صحبت کنم. نقشی دشوار که می بایست صد در صد در قالب پرسوناژ فرو رفت و با احساس کامل سخن گفت.یعنی باید از دنیا و اطراف و خلاصه همه چیز گذشت و فراموششان کرد تا بتوان آن احساس را در قالب بیان از دهان آن کشیش بیان کرد.
وقتیکه این نقش را آقای لطیف پور به من پیشنهاد کرد، آقای کاووس دوستدار، دوست عزیز و فقیدم که نام فامیل او دوستدار بود و دوستدار همه و همه هم دوستدار او بودند و اکنون هم که رخت از این جهان بربسته و به دنیای باقی شتافته، دوستان او و من همیشه به یاد او هستیم تا در قید حیات می باشیم؛ بلی آقای دوستدار صدایم کرد و گفت: ایرج اگر نتوانی این رل را بگویی، کار دوبله را فراموش کن و برو، چون من دوست تو هستم و نمی خواهم که دوبلری ضعیف و سرگردان باشی! اما اگر این را خوب گفتی و با احساس اجرا کردی که کارت مورد قبول هوشنگ قرار گرفت، ماندگار خواهی شد و چه بخواهی و چه نخواهی در آسمان این هنر، یکی از ستارگان درخشان خواهی شد. البته این گفته ی وی بود...
این حرف کاووس دوستدار به من قوت بخشید و به من روحیه داد و وحشتی را که دردل از اجرای این رل داشتم به کلی از بین رفت و هنگام دوبله، نقشم را گفتم که مورد قبول لطیف پور مدیر دوبله قرار گرفت و بلافاصله پس از پایان کار، بنا به عادت همیشگی خود که هروقت از کار دوبلری رضایت داشت، روی شانه های او می زد و می گفت: (خوبه داداش)؛ به من هم این جمله را پایان کار گفت که من نفس راحتی کشیدم و متوجه شدم که می توانم روی کار خود در آینده حساب کنم.در حین کار، یعنی اجرای این نقش اصلا نفهمیدم که پشت میز دوبله نشسته ام. زیرا پس از اینکه دستان آقای لطیف پور به عنوان رضایت و تشکر روی شانه هایم خورد متوجه شدم و دیدم که دستهایم می لرزند و گریه می کنم ...
بعد از فیلم گروگان، در فیلم دیگر آقای لطیف پور به جای پیتر سلرز در فیلم پارتی نقش گفتم که آنرا دشوارترین کار خویش می دانم و فیلمهای بعدی تا اینکه انقلاب شد و بعد آن به عوان مدیر دوبلاژ به فعالیت خود ادامه دادم و هنوز هم با عشق و علاقه این کار را دنبال می کنم و ادامه می دهم. افرادی که به این هنر عشق می ورزند، باید بدانند که دوبله این طور نیست که انسان بیاید و صحبتی کند و رلی بگوید و پولی بگیرد و برود، این کار عشق می خواهد، پشتکار می خواهد، استعداد می خواهد و فرهنگ و دانش و مطالعات فراوان؛ که در غیر این صورت راه به جایی نخواهد برد ....

:heart::heart::heart:

ایرج رضایی هنرمندی است اهل دل، اهل ادب که به مولانا و حافظ عشق می ورزد (به یاد همان محافل و دوستی ها و دوستدارها...)، می گویند استاد مرتب این شعر شاعر گمنامش را همیشه زمزمه می کنند:
بی تو دیگر آسمان آبی نشد / قلب من خالی ز بی تابی نشد
دشت بانگ رود را دزدید و برد / کوچه در تنهایی اش دق کرد و مرد
بی تو دیگر نی لبک ها مرده اند / عشق را با تو از اینجا برده اند ....

در جواب کارهایشان هیچ از دستانمان بر نمی آید ..جز اینکه بگوییم : پیامتان دریافت شد ..آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - رزا - ۱۳۸۹/۹/۲۰ عصر ۰۸:۵۹

:D

در راستای تحقیقات بعمل آمده مشخص گردید که اسم کافه آلبر منصفانه بوده..یعنی لغت le candide به فرانسه یعنی منصفانه که من قبلا به معانی دیگه ای فکر میکردم:ccco

یه امتحانی هم برای ارتش سری طرح شده در حد تستهای کنکور

http://uktv.co.uk/yesterday/quiz/aid/595953

من که قبول شدم....موفق باشینtaeed




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - بانو - ۱۳۸۹/۹/۲۰ عصر ۰۹:۳۱

(۱۳۸۹/۹/۱۷ عصر ۰۷:۳۳)رزا نوشته شده:  

برای همینم به کپی پست زندگینامه اش بسنده کردم..امیدوارم اساتید و دوستان منو بابت این دزدی ببخشند.:ttt1

برگرفته از وبلاگ صداهای ماندگار؟؟؟؟!!!

ایرج رضایی، هنرمند ارجمند و فرهیخته ای که در تاریخ دوبلاژ ایران نامی آشناست و یکی از چندین گوینده ی معتبر و نام آشنای دوبلاژ که در کنار سایر هنرمندان این عرصه، بار مسئولیت و مشکلات فعلی دوبله ی کشور را به دوش می کشند. یکی از همان نسل که می بایست ساعتها به سیر و سیاحت دیوانهای شعر شعرا بپردازند تا با شناختی کامل و روحی آرام و دانشی وسیع دست به دوبله ی یک فیلم بزنند. (و به راستی که دیگر فرصتی برای مراجعه به مولانا و حافظ خواهد داشت تا دوبلوری ارزنده شود و فیلمش هم ماندگار...؟)

دوست خوبم رزای گرامی... مطلبی که نوشتید و بزرگوارانه گفتید که دوستان بر شما ببخشند که از خودتان نبوده... خواستم بگویم نازنینم چرا شما عذر می خواهید بزرگوار؟ هدیه بانو بود از 5 سال قبل به جهان مجازی نت.... برایش تحقیق مفصلی کرده و آنرا در تالار گویندگان ایرانی پرشین تولز قرار داده بودم.... آن آقا! که مدتها کارشان شده بود انتقال مطالب پی تی و حتی گاه فراموش می کردند که مثلا پیامهای بچه های زحمتکش آنجا را نیز از بالای مقاله حذف نمایند به واقع حرمت مطلب نگاه نداشتند نه نازنینی مانند شما که متواضعانه می گویید مطلب از آن من نبوده است.... قصدم یادآوری این نکته است، بچه هایی خون دل خوردند و مطالبی جمع شد، وای برآنانی که گردن افراختند و صرفا از این تالار بدان تالار نقب زدند و مطالبمان برباد رفت... به خاطر دارم زمانی نوشته ای از یکی از اساتید پی تی در مجله فیلم هم چاپ شد اما با نام یکی از دست اندرکاران مجله....

بسیار دوستتان دارم و به خاطر اینهمه صداقت، محبت و بزرگواری ستایشتان می کنم. امشب وقتی چشمم به این مقاله افتاد بی اختیار بغض کردم...

همیشه پیروز باشید رزای خوبم

 با مهر... بانو




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - رزا - ۱۳۸۹/۱۱/۱۷ عصر ۰۶:۳۳

جبهه

بیست و چهار سپتامبر ۱۹۱۴در جریان جنگ جهانی اول در یک طرف ارتش آلمان و در طرف دیگر ارتش بریتانیا و فرانسه در منطقه ای در بلژیک با هم می جنگیدند. آنها شب کریسمس جنگ را تعطیل می کنند تا دست کم برای چند ساعت هم که شده کریسمس را جشن بگیرند. در ارتش آلمان یکی از سربازان که سابقه خواندن در اپرا را دارد شروع به خواندن ترانه کریسمس مبارک می کند. صدای خواننده آلمانی را سربازهای جبهه های دیگر نیز می شنوند و با پرچمهای سفید به نشانه صلح از خاکریز بالا می آیند و به سوی ارتش آلمان می روند. آن شب سربازان هر سه ارتش در کنار هم شام می خورند و کریسمس را جشن می گیرند. آن شب و در میان آن جشن مشترک کریسمس، هر سه فرمانده ارتشها توافق می کنند که از صبح روز بعد صلح شکسته شود و جنگ دوباره از نو آغاز شود.
شب تمام می شود و صبح فرا می رسد. طبق قرار مشترک جنگ باید از نو آغاز شود. اما دست و دل هیچ یک از سربازان به جنگ نمی رود. آنها شب قبل آنقدر با دشمن خود رفیق شده اند که بی خیال جنگ می شوند و از پشت خاکریز برای هم دست تکان می دهند. چند ساعت که می گذرد باز هم پرچمهای سفید بالا می رود و پس از گفتگوی سه فرمانده ارتشها، تصمیم بر آن گرفته می شود که برای سرگرم شدن با هم فوتبال بازی کنند. آنها آنقدر با هم رفیق می شوند که با هم عکس می گیرند و حتی آدرس خانه های خود را به یکدیگر می دهند تا بعد از جنگ به کشور های هم سفر کنند. کار به جایی می رسد که در تمام مدت روزهای باقیمانده از جنگ، این سه ارتش تا می توانند به هم پناه می دهند.
تنها چیزی که بعدها باعث می شود که این قضیه لو برود متن نامه هایی است که سربازان برای خانواده های خودشان فرستاده بودند و به آنها اطمینان داده بودند که در اینجا از جنگ خبری نیست.
سالها بعد کریس دی برگ متن یکی از نامه های این سربازان را در یک حراجی به قیمت ۱۵هزار یورو می خرد. پل مک کارتنی هم در ویدئوی یکی از کارهایش به این اتفاق ادای احترام کرده و در سال ۲۰۰۵ هم کریستین کاریون با استناد به مدارک این اتفاق فیلمی بنام کریسمس مبارک می سازد که اسکار بهترین فیلم خارجی را هم می گیرد.

ارتباط بین انسانها و دوستی و دشمنی همیشه یکی از مهمترین مسائل زندگی اجتماعیه..وقتی بزرگان تصمیم گیرنده، فتوای دشمنی بین گروههای بشری رو اعلام میکنند؛ عده ای کورکورانه هر چه خشم درونی دارند در میدانهای جنگ تخلیه میکنند؛ عده ای دیگر همیشه از خود میپرسند چرا؟؟ و عده ای دیگر از هرچه اسمش به جنگ ختم میشه متنفرند و از اون فاصله میگیرند و عده ای دیگه .......

در هر صورت موقعیت انسانها در خلال جنگ نسبت به هم، دستمایه خیلی از فیلمها و سریالها قرار گرفته...در مورد جنگ جهانی دوم فیلمهائی مثل فهرست شیندلر،پیانیست، پسری با پیژامه راه راه و .... بیشتر جنبه انسانی ارتباطات رو در جریان جنگ جهانی مدنظر قرار داده اند..در سریال ارتش سری هم این روابط و دوستی و دشمنی بسته به تفکر هر شخصیتی و ملیت و اعتقاداتش در هر قسمتی پررنگ دیده شده است.

روابط بین ژان پل و ناپدری آلمانی، اعتقادات پل ورکر از اعضای گروه مقاومت، دوستی سرگرد براند با یه پیرزن انگلیسی ساکن بلژیک، سو تفاهم بعد از جنگ و شناخته شدن کافه کاندید بعنوان مرکز جاسوسی برای آلمانیها،  از همه مهمتر کسلر و زن بلژیکیش و .... نشانی از روابطی خارج از چارچوب تعیین شده توسط سران کشورها و جابجائی بین دوست و دشمن بود.

ژلن پل

آلبر و فراری

..

مونیک و تراشیدن سر

زن انگلیسی




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - رزا - ۱۳۹۰/۲/۶ عصر ۰۶:۰۰

فلسفه اعدام در ملا عام یا "چگونه میتوان یک گاردن پارتی را به تیرباران پارتی تبدیل نمود" به روایت تصویر

نوعی از مجازات عمومی در تمام دنیا، اعدام یا گرفتن زندگی شخص مورد نظره. شیوه های مختلفی برای اعدام تعریف شده مثل دار زدن، تیر باران، صندلی الکتریکی و و و ....

در این بین صحنه های مربوط به تیرباران بیشترین بار دراماتیک رو در عالم سینما بر دوش میکشند و طرز مواجهه قهرمان با لحظه قبل از شلیک گلوله نشانه ترس یا شجاعت اونه.  در هر صورت ایستادن مقابل افرادی که میخواهند جانت را بگیرند کار هر کسی نیست؛ بخصوص اگر در لحظه آخر باز هم حواست توسط شخص مزاحمی (کسلر) پرت شود و تو را یاد پیشوا بندازد.

مکالمات راینهارد در شب اعدامش با زندانبانش هم شنیدنیه که دارند در مورد انواع و اقسام خودکشی قبل از اعدام صحبت میکنند.

راینهارد

راینهارد : شماها دیوانه اید! همه تون!

بگذریم....یکی از سکانسهای بیاد ماندنی در سریال ارتش سری، سکانس مربوط به گاردن پارتی کسلره که پر از صحنه های بیاد ماندنی و دیالوگهای جالب رد و بدل شده بین کسلر و آلبره.

آلبر بخاطر کمکهای بلاعوضی که به آلمانیها کرده به گاردن پارتی دعوت میشه(به تنهایی). لباس مرتب و پاپیون قرمز و میک آپ مناسب و ... که در مهمانی کسلر کم و کسری نسبت به بقیه نداشته باشه امــــــــــــــا...با ورود آلبر به محل مهمانی و آشنائیش با محیط تازه، دوربین هم با نگاه آلبر حرکت میکنه و بیننده رو از حال و هوای مراسم باخبر میکنه..ناگهان نگاه آلبر به دیوار کنار باغ خشک میشه..

فرصتی برای تعویض موقعیت نیست؛ چون کسلر تصمیم داره بقیه مهمانی رو با آلبر سپری کنه.

...

آلبر و کسلر

کسلر : مسیو فوآره!

آلبر : آاا.. فرمانده کسلر!

کسلر : خوشحالم که موفق شدین بیاین. بعدا معرفیتون میکنم. از اینکه کلوز رو به ما شناسوندین باید ازتون تشکر کنم.

آلبر : خوشوقتم

کسلر : اون میتونست اطلاعات زیادی به ما بده؛ البته موضوع مال چند هفته پیشه......خب! ساعت سه و نیم شد. وظیفه ناخوشایندی دارم که باید انجام بدم. اجازه میدین؟!!

آلبر : حتما قربان

کسلر : میبینید مسیو فوآره! تمام اینائی که مصمم اینجا ایستاده اند، سعی دارند وحشتشونو مخفی کنند. احتمالا در این فکر هستند که آیا یکی از این کسانی که اعدام میشه به نوعی به آنها خیانت کرده باشه..همه شون بدلیل عملی، ندانم کاری ای یا خیانتی گناهکاران! یادشون نمیاد!..... افشاگری جالبیه!...

کسلر به آسمون نگاه میکنه..ظاهرا وجود ابرا نگرانش کرده که مبادا شکوه گاردن پارتیش بهم بخوره.

کسلر : روز مطلوبی برای گاردن پارتی نیست.

آلبر : خیلی دردناکه!

کسلر : رنگتون پریده مسیو فوآره! این برنامه ناراحتتون نکرده باشه؟!

آلبر : برای من تکاندهنده است قربان.

کسلر : بعضی وقتا نمایش قدرت لازمه. اون کسانی رو انتخاب میکنیم که با ما همکاری دارند و در مقابل شامل لطف ما میشن تا همکاریشون بیشتر بشه....آسون میشه چیزهائی رو از بین برد تا دوست دیروز دشمن امروز انسان بشه..موافق نیستین؟!!!

آلبر خیلی سعی میکنه بتونه حرف بزنه ولی هیچ صدائی از حنجره اش شنیده نمیشه.

کسلر

چهره خونسرد کسلر و گاهی لبخندهای سردش آدمو یاد بازجوئیهای معروف سرهنگ لاندا در فیلم inglourious basterds میندازه.

لاندا

استفاده از سیاهی لشکرهای مناسب در این صحنه بسیار پر اهمیته. حتی شخصی که قراره اعدام بشه رو چندین بار در رستوران دیدیم. آخرین باری که او رو در رستوران دیدیم، کسلر با لباس شخصی می ایسته و بهش لبخند میزنه.

اعدامی

برای تلطیف موضوع، میشه به استفاده جالب از سیاهی لشکر در سریال ارتش سری پرداخت. پیرمرد سرخوشی در سری اول سریال بازی کرده بود که برای خودش داستانهای مجزا داشت. می آمد در رستوران و مرتب سفارش میداد تا بتونه بیشتر بشینه. هم روزنامه میخواند هم با دوستانش دومینو بازی میکرد. گوئی فارغ از دنیا و جنگ میخواست بقیه عمرش را در رستوران بگذراند. حتی گاهی که رستوران تعطیل بود اعتراض میکرد. کاش مثل بسیاری از شخصیتهای اصلی و فرعی که سرنوشتشان نامعلوم تموم شد حداقل کارکرد مناسبی برای این شخصیت طراحی میشد.

پیرمرد




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ عصر ۱۱:۲۷

نمی دونم چرا نزدیک عید که میشه هوس می کنم برم سراغ  کافه کاندید  :lovve:

خلاصه امروز بعد از ظهر دوباره تماشا می کردم. کلا کشته شدن دو نفر در ارتش سری حسابی منو خوشحال کرد : اول ماکس خیانتکار  و دوم سرگرد برادلی پررو . در مورد برادلی فکر می کنم قبلا یک زندگینامه مختصر در همین تاپیک نوشتم اما در مورد ماکس  ... او از نوادر روزگار بود ... استاد جعل مدارک برای همه گروه های خط نجات , مسلط به پیانو ,  رفیق دزد و شریک قافله , جاه طلب و حیله گر. بنده خدا خیلی هم به بر و بچ کافه کاندید کمک کرد . عضو پارتیزان ها بود و به همین خاطر قصد داشت جای آلبر رو در خط نجات بگیره و قول هایی هم به روسای گروه مقاوت و پارتیزان ها داده بود اما آلبر فوآره متوجه شد که قصد خیانت داره و  اونو به گشتاپو لو داد. آلمانی ها هم اونو با ده نفر دیگه از پارتیزان ها غافل گیر و قتل عام کردن.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - KESSLER - ۱۳۹۰/۱۲/۱۹ صبح ۱۰:۴۱

خانم ها .... آقایون .... روزخوبی رو براتون آرزو می کنم.

جمعه ای چنین زیبا و دوست داشتنی اما ....
ابتدا اجازه می خوام غم از دست دادن بانوی ادبیات ایران ،
سرکار خانم سیمین دانشور را به همه سروران گرامی و فرهیخته تسلیت بگم !
سیمین برای همیشه در سال 90 باقی ماند و ما را در ورود به بهار 91 همراهی نخواهد کرد!
بیائید برای وداع با او یک دقیقه سکوت کنیم ....
.
.
.
.
و اما بعد .....
من دل خوشی از این فرانسوی ها !!! ندارم .
اما هر کسی که ماجراهای کافه کاندیدو زنده کنه انگار که منو زنده کرده !!!
خون گرمی دوباره در رگهام به قلیان افتاده .
دلم میخواد یکبار دیگه فرانسه ، بلژیک و هلند رو زیر چکمه های ارتش نازی ببینم !!!
رژه ای باشکوه در اتوآل تا ... شانزه لیزه و در ادامه یک نوشیدنی خنک در کوچه ریولی.
این سرزمین ها قلمرو ما ژرمن ها هستنن که بدست این گل های پر مدعا افتادن !!!
باشه تا در رایش چهارم همه خرده حساب های کهنه رو تسویه کنیم !!!
با انگلیسی ها ، فرانسوی ها ، بلژیکی ها ....
و همینطورهم تو ....
خواننده ای که این پست رو میخونی !!!! قیافتو به خاطرم میسپرم !!!!
در اینجا لازمه تا یادآوری کنم طبق اسناد طبقه بندی شده گشتاپو :
مکس بروکار (Max Brocard) مجرمی سابقه دار بود که
به اتهام جعل اسناد چند سالی رو هم در زندان گذرونده بود .
بعد از آزادی به توصیه یکی از دوستان آلبر در کافه کاندید مشغول به نوازندگی شد.
مهمتر اینکه اون دارای تمایلات کمونیستی بود و البته با گروه های کمونیستی ارتباط نزدیکی داشت.
اسناد گشتاپو حاکی از اینه که فرانسوا (نامزد ناتالی شانته) رو هم مکس لو داد و به قتلگاه فرستاد.
در واقع کسیکه مکس ، فرانسوا رو بهش فروخت من بودم . بله ، خود من . کسسلر.
اون میخواست با حذف آلبر ، جریان پول هائی رو که انگلیسی ها به خط نجات تزریق میکردن رو تحت کنترل خودش در بیاره و سپس پول و امکانات خط نجات رو بسمت دارو دسته پل ورکور که یک کمونیست دوآتشه بود هدایت کنه و در این بین میتونست سهمی از پول ها رو هم برای خودش و آینده اش ذخیره کنه
و کسی چه میدونه شاید در پایان جنگ ، بجای آلبر ، مکس صاحب کافه کاندید میشد.
بهرصورت مکس براثر اشتباهات کوچکی که مرتکب شد خودشو لو داد و به اشاره  آلبر حذف شد.
این مسئله جرقه ای بود که آتش کینه پل ورکور رو علیه آلبر فوآره شعله ور کرد و بقیه ماجرا.
مکس و بردلی هردو دشمن ما بودن ولی برخلاف بردلی ، مکس فاسد بود.
مکس مجرم سابقه داری بود که بدلیل توانائیش در جعل اسناد به راه مبارزه کشیده شده بود
ولی بردلی افسری بود جان بر کف ، که در قلمرو دشمن برای وطنش میجنگید.
و شما هم مثل من خوب میدونید که : " عشق به وطن پاکترین عشقه " و متاسفانه بسیار کمیاب!!!
باید اعتراف کنم که بعنوان یک افسر بردلی رو تحسین میکنم اما
همیشه آدمایی مثل مکس رو به بردلی ها ترجیح میدم!
اونطوری نگام نکنین ! خب هرکسی باید برای منافع خودش بجنگه! مگه نه؟
 
                                                                    از توجه تون بسیار سپاسگزارم
                                                                             لودویگ کسلر




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - KESSLER - ۱۳۹۱/۱/۱۱ صبح ۱۲:۴۷

خانم ها ، آقایون ،
با درود فراوان بر شما و آرزوی ساعاتی خوش در آغازین روزهای بهار .
من ، فرمانده لودویگ کسلر ، دوباره  به اینجا اومدم تا دقایقی رو درکنار شما سپری کنم .
دقایقی که امیدوارم برای شما دلنشین و خاطره انگیز بشه.
اجازه بدید که سریع ، بریم سر اصل مطلب.
چند روزی قبل از نوروز بود که تلگراف مهمی از پاریس بدستم رسید . فرستنده تلگراف ، یکی از دوستان فرانسوی من بود و راجع به سرنوشت یا بهتر بگم ، فرجام غم انگیز "سرگرد اروین برانت" ازمن سوال کرده بود .
ظاهرا آنچه که از برانت در ذهن ایشون باقی مانده بود ، منحصر میشد به یک سکانس درآماتیک و بیادماندنی از مجموعه ارتش سری ، یعنی صحنه خودکشی سرگرد برانت !
بله ، خودکشی بوسیله اسلحه کمری ، رسم بسیار زیبا و دوست داشتنی که افسران آلمانی در موقع لزوم و برای حفظ شرف نظامی شون اجرا میکنن . یونیفورم ارتش آلمان بهترین لباسیه که یک افسرآلمانی میتونه در اون با زندگی وداع کنه و این یونیفورم مقدس ، تحت هیچ شرایطی نباید به ننگ آلوده بشه.  
بهرصورت ، دوست قدیمی من مایل بود تا از چگونگی اتفاقات سرنوشت ساز و حوادث ماه های آخر عمر برانت با خبر بشه. خب ، طبیعتا من هم هرچه رو که حافظه ام یاری می کرد ، بصورت پیام رمز برای ایشون ارسال کردم.
خوشحالم که بعرض تون برسونم این دوست خوب که بدلایل امنیتی نمی تونم نامی از ایشون ببرم ،

 

خود ایشون



از اطلاعات ارسالی بسیار راضی بودن و به من پیشنهاد دادن که اطلاعاتم رو با شما هم در میون بگذارم .
خودم هم از پیشنهاد ایشون خوشم اومد و بخودم گفتم : چرا که نه ؟ این کمترین کاریه که میتونم برای همکار فقیدم برانت انجام بدم.
 

برانت در سال 1944

اما می دونستم ، هنوز هم نواقص کوچکی وجود دارن و قطعاتی از پازل باقی موندن که برای تکمیل ، باید بهش اضافه بشن. شما هم مثل من خوب می دونید ، که استانداردها در آلمان ، بشدت و در بالاترین سطحی رعایت میشه .

بنابراین نباید هیچ نکته ای رو از قلم می انداختم ، تا اگر قراره یادبودی بوجود بیاد ، هم درخور یک افسر "ورماخت" باشه و هم شایسته ارائه به مشتریان "کافه کلاسیک" .
چون قریب هفتاد سال از پایان جنگ (ج.ج.د) میگذره و افشا کردن بعضی اسناد طبقه بندی شده و فوق سری ، نمیتونه ضرری برای رایش داشته باشه ، بنابراین تصمیم گرفتم که در اولین فرصت ، سری به بایگانی گشتاپو بزنم و  نگاه دوباره ای به پرونده برانت بندازم. اینکار اگرچه وقت گیر ، ولی لازم بود ، حرفمو باور کنید .
اما از طرف دیگه و طبق معمول کمبود وقت منو تحت فشار قرار میداد  و کلی مسایل حاشیه ای و پیش بینی نشده گریبانگیرم شده بود.
کلی کارهای عقب افتاده داشتم ، باید به وضعیت دفترم رسیدگی میکردم ، گزارشاتم رو به برلین می فرستادم ، خرابکاران و تروریست ها رو بازجوئی و شکنجه میکردم ، شب عیدی باید بهر دری میزدم تا عیدی افسران و درجه داران رو جور می کردم ، جیره بندی بنزین کار نقل و انتقال نیروهای منو مختل کرده بود و برای بدست آوردن یک گالن سوخت باید بهرکسی رو مینداختم (حتی راینهارت) و ...

 

 

لحظات پرشکوه بازجوئی و شکنجه دشمن
ساعاتی قبل از سال تحویل در لباس پلوخوری

بدتر از همه ، اون کابوس ترسناک ، کابوسی که همیشه این موقع از سال به سراغم میاد :   


خانه تکانی
 


بالا رفتن از نردبان مولر (6 پله ای) ، باز کردن پرده ها ، پاک کردن شیشه ها ، بستن  پرده ها و تکرار همین پروسه در مورد لوسترهای گرانقیمت ووو ...همه و همه برای نشاندن لبخندی زیبا و شیرین بر لب های همسر عزیزم ! مادلین

 

تشنه ، گرسنه و خسته
پس از پایان خانه تکانی
ظاهرم شرم آوره ، مگه نه ؟



بهرصورت کار بازبینی و مطالعه پرونده سرگرد برانت به پایان رسیده و ماحصل کار یادبودی ست از همکار قدیمی من سرگرد اروین برانت که همینجا از شما دعوت میکنم تا در آینده ای نچندان دور یعنی شانزدهم خرداد نود و یک دقیقا مصادف با شصت و هشتمین سالگرد مرگ برانت در تاپیک ارتش سری از اون بازدید بعمل بیارید .حضور شما در اینجا و شرکت در مرسم یابود موجب شادی روح برانت و تسلی خاطر بازماندگان خواهد بود ، اوراق شناسائی فراموش نشه !!!

 

                                    
                                              فرمانده گشتاپوی بلژیک
                                     
               لودویگ کسلر

 




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۱/۱۸ عصر ۰۹:۴۴

از سروان رنو به فرمانده کسلر ؛

عکس های پست بالایی متاسفانه باز نمی شود. احتمالا چون لینک vatandownload است.

هایل هیتلر




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - شرلوك - ۱۳۹۱/۱/۱۹ صبح ۱۲:۲۷

وسوسه شدم سریال کسلر که دوستان اشاره کردند دیدم. کاش این کارو نمی کردم. ولی فرمانده با کت و شلوار هم خوش تیپه.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۱/۱۹ عصر ۱۱:۲۸

(۱۳۹۱/۱/۱۹ صبح ۱۲:۲۷)شرلوك نوشته شده:  

.... کاش این کارو نمی کردم...

چرا ؟! مگه چطور بود ؟!  shakkk!

مسلما مثل ارتش سری نبوده اما تعریف کن چطوریها بود ؟

توی ارتش سری کنش و واکنش شخصیت ها با کسلر  جالب بود. حتما وقتی شخصیت های قَــدَری جلو کسلر

نباشن , ابهت اون هم به چشم نمی آد. کسلر با وجود راینهارت , برانت , آلبر , مونیک , ایوت و ... دیده می شد.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - شرلوك - ۱۳۹۱/۱/۲۰ صبح ۰۲:۵۵

(۱۳۹۱/۱/۱۹ عصر ۱۱:۲۸)سروان رنو نوشته شده:  

(۱۳۹۱/۱/۱۹ صبح ۱۲:۲۷)شرلوك نوشته شده:  

.... کاش این کارو نمی کردم...

چرا ؟! مگه چطور بود ؟!  shakkk!

سریالش قشنگ بود. ولی بعضی قسمتهاشو دوست نداشتم. دوستانی که ممکنه در آینده بخوان سریالو ببینند از اینجا به به بعدو نخونند.

چندین سال از زمان جنگ گذشته و سال 1970 است. برنامه ای تلویزیونی بنام in our time در یکی از قسمتهاش به بررسی احوال زندگی افسران نازی که تونسته بودند از جنگ جون سالم در ببرند می پردازه باالخص اونایی که به عنوان جنایتکار جنگی هستند و الان هویتهای دیگه ای گرفتند و در نقاط مختلف دنیا زندگی می کنند.

یکی از این افراد فرمانده کسلر که الان تحت عنوان مانفرد درف صاحب شرکت بین المللی و مولتی ملیاردی درف می باشد و به همراه دختر و دو نفر از همرزمان سابق خود در هلند (فکر می کنم هلند بود ) زندگی می کنه. این برنامه برای اولین بار این موضوع رو فاش می کنه و برای اینکه مطمئن بشه از آلبرت، مونیک و ناتالی دعوت می کنه که کسلر رو از روی فیلم شناسایی کنند. مونیک و ناتالی با قطعیت هویت کسلر رو تایید می کنند ولی آلبرت می گه مطمئن نیست و در ضمن براشم اصلا اهمیتی نداره فقط از دیدن مونیک و ناتای خوشخال می شه. متاسفانه این 3 نفر فقط در قسمت اول حضور دارند. البته کل سریال 6 قسمت بیشتر نیست.

از طرف دیگر دختری بنام میخال راک که دختر یک زن یهودی  که یک ماه پیش در اسراییل مرده و برای شناسایی کسلر دعوت شده بود سر می رسه و می خواد که در پیدا کردن کسلر کمک کنه. نفر دیگری که نقش کلیدی در این فیلم داره ریچارد باور افسر اطلاعات آلمان غربی که وظیفش پیدا کردن گروههای نئونازی و کنترل آنهاست برای همین کسلر که از قدرت مالی و نفوذ بالایی برخورداره در صدر کاراش قرار می گیره.

دیگه سرتونو در نیارم بقیه سریال و هدف ایندو نفر رو کردن هویت واقعی کسلره. در آخرین لحظه سریال ایندو نفر کسلر رو پیدا می کنند. حرفهای آخر سریال که بین اینها رد و بدل می شه و اینکه کسلر با اون شخصیت کاریزماتیکش جلوی هیچکدام از سوالهای اینا کم نمیاره  مخصوصا قسمتی که کشته شدن یهودیها را هدف متفقین قلمداد می کنه تا بتونند اسراییلو ایجاد کنند و یا اینکه اگر آلمان نبود کمونیست دنیا را به ورطه نابودی می بردند جالب بود.

کسلر فقط زمانیکه می فهمه دخترش کشته شده کمرش خم می شه و وقتی ایندو نفر اتاقو ترک می کنند پرچم آلمانو پهن می کنه و روش خودکشی می کنه.

(توضیح عکس: عکس اول از سمت چپ آلبرت مونیک ناتالی عکس 2: میخال راک دختر اسراییلی که مادرش توسط آلمانها کشته شدند عکس 3: جناب کسلر و دخترش عکس 4: ریچارد باور افسر اطلاعات آلمان غربی و بقیه هم معلومه)




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۱/۲۰ عصر ۱۱:۴۶

در تعطیلات عید چند روزی ما ناپرهیزی کردیم و مشغول تماشای دوباره ارتش سری شدیم.

چون فرصت زیاد نبود , این بار از قسمتی که :lovve: راینهارت  وارد داستان میشه رو دیدم. آدم سیر نمیشه از این شخصیت ها , از این دوبله ها , از این وظیفه شناسی شخصیت ها ( چیزی که نه در دنیای بیرون دیده میشه و نه حتی در فیلم های این دوره ! ) . خلاصه باید فیض برد از این سریال . بذارید جاهلین برن 24 و لاست و عشق ممنوع و ایزل و کلی سریال خنثی و آنتن پر کن ببینن ! :D ما را همین ارتش سری بس است :ttt1

اون سکانسی که راینهارت وارد ساختمان گشتاپو میشه و کسلر رو خبر می کنن محشره. اولین رویارویی راینهارت خسته از جنگ با کسلر خشک و عاشق پیشوا که نمی دونه با این افسر جدید که مورد تایید پیشوا هم هست چطور کنار بیاد :

---------

راینهارت :  من هانس دیتریش راینهارت , جانشین برانت

کسلر:  آه. خوش اومدید. مثل اینکه هنوز فرصت نکردید لباس عوض کنید

راینهارت: نه . اتفاقا خیلی وقت داشتم !

کسلر: اما لباس خلبانی مناسب محیط کار جدیدتون نیست

راینهارت : در این زمینه با هم توافق نداریم !

کسلر: آه . می بینم که صلیب شوالیه هم گرفتین.

راینهارت: بله. پیشوا شخصا این مدال رو به من دادن

کسلر: برای چه منظوری ؟

راینهارت:  زنده ماندن در جبهه روسیه !

------------

و اما بعد ...

یک سوال فنی :

این بار هنگام تماشای دوباره سریال یک سوال برای من پیش اومد. کسی از دوستان بامعلومات کافه می دونه که دلیل سفیدی و بوری موی کسلر چیه ؟ آیا واقعا سن او در داستان اینقدر بالاست که موهاش سفیده یا اینکه ذاتا در داستان بور است ؟ چون از پوست و چهره اش به نظر نمی آد که سن اش بالا باشه. نهایتا 40 ساله باید باشه. به نظر من مادلین هم حدود 30 به نظر میاد shakkk!




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - رزا - ۱۳۹۱/۲/۴ عصر ۰۵:۳۹

با تشکر از اساتیدی که با یادآوریهای خوبشون یاد این سریال پرارزش  رو گرامی میدارند. گاهی وقتها با تنها کلیک دگمه تشکر نمیشه از زحمات دوستان در تاپیکهای مختلف تشکر کرد.mmmm:

همونطور که میدونین قسمت آخر سریال ارتش سری نه تنها از تلویزیون ما، بلکه ازشبکه بی بی سی هم پخش نشده. (بدلایل متعدد مثل پررنگ بودن اهداف ضدکمونیستی برداشت شده از این قسمت یا نشون دادن پیری و سالخوردگی کاراکترهای سریال که شاید باعث عدم استقبال از این قسمت و در نتیجه عدم رضایت از کل سریال میشد.)

این قسمت با نام پدر، تو درجنگ چه کردی؟ بیشتر به سرنوشت کاراکترهای باقیمانده از این سریال اشاره داره و اینکه آیا زحمات اونها ارزشی داشته یا نه! داستان از ساختن مستندی در مورد خط نجات در سال 1969 آغاز میشه، جائی که در تمام گفتارها، سایه ای از شخصیت کسلر همیشه وجود داره و این قسمت مقدمه ای میشه برای ساخت سریال کسلر.

این قسمت در دی وی دی ارائه شده در سریهای اخیر موجوده و منم با استفاده از تورنتز و عدم رعایت حق کپی رایت این قسمت رو خدمت اساتید محترم تقدیم میکنم. باشد که مورد بخشش از طرف دست اندرکاران سریال قرار گیرم.:!z564b

http://www.4shared.com/rar/GRHbw3EH/secret_army_e14-1.html

http://www.4shared.com/rar/7piQN7OL/secret_army_e14-2.html

http://www.4shared.com/rar/YEy1B4GY/secret_army_e14-3.html

آدرس پسورد فایلها در جعبه پیام میباشد.

جملات آخر کتاب ارتش سری

در سال 1946، دده به لندن آمد تا مدالهای افتخارش را دریافت نماید. او همراه مادرش به قصر باکینگهام رفت و از طرف شخص ملکه، پذیرائی گردید. روزهای بسیاری نیز از طرف فرانسویها، آمریکائیها و هموطنان خود دعوت شده و نشانهای افتخار دیگری به وی هدیه شد. نیروی هوائی انگلیس، ساعتی به او هدیه کرد که شبیه صندلی خلبان یک بمب افکن طراحی شده بود. او طبیعت آرام و دلربایش را هرگز از دست نداد. امروزه او سی و هشت ساله است و به آموزش پرستاری اشتغال دارد. بعلاوه طب مناطق قاره را نیز مطالعه میکند، تا شاید علی رغم ضعف جسمی، روزی بتواند درکنگو به مردم خدمت کند. او در لباس سفید پرستاری، قد کوتاه و خوددار مینماید تا وقتی که صحبت روزهای درخشان ستاره دنباله دار به میان آورده شود و او زمانی که بیاد می آورد از هر سو در محاصره دشمن بود، شور و توانائی ذاتی بر چهره اش پدیدار میشود. او همانند فرانکو و پدرش به سوی خدا برگشته است. الان نیز مانند گذشته، ترس و درد را به دیده تحقیر مینگرد و چشمهای آبی تیره اش مراقب و هوشیارند. او با چهره ای شاد برایتان از لحظاتی که یک مو با خطر فاصله داشت، سخن خواهد گفت. وقتی از زندگیش در تنهائی و تجرد حرف میزند، لحن رضایت مندانه ای دارد. زیرا او حقیقتا انسان بزرگی است. گاهی آرام در گوشه ای مینشیند و دستهای حساس و پر ظرافتش را به هم گره میزند. آیا او در اندیشه پاول است که پوشیده در بارانی و کلاه بره، خیابان وانیو را به قصد میعادگاه خود با آن خائن ترک نمود؟ یا به فکر چارلی است با آن بینی دراز، نوک تیز و شوخ؟شاید هم به یاد شخصیت با شکوه نمو افتاده است که در باغهای زلیک به استراحت میپردازد؟

آیا در خیال شبهای تاریکی است که همراه فلورنتینو، صخره ها را در زیر باران سنگین می پیمودند و او با روحیه قوی، مردان را به سوی آزادی پیش میراند؟

ما به آن روز داغ آگوست سال 1941، وقتی که دده به کنسولگری بیلبائو قدم گذاشت و خط ستاره دنباله دار را بنیاد نهاد، درود میفرستیم.

پ.ن : دده یا طوفان کوچک اسم واقعی دختری بود که شخصیت لیزا کولبرت، ایوت، بر پایه اون ساخته شده است.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۲/۴ عصر ۱۰:۲۳

با سلام و درود به روح پرفتوح کسلر و همه افسران گشتاپو که جان خود را در راه امنیت رایش فدا کردند و با عرض سپاس بیکران خدمت رزا ی عزیز که چراغ کافه کاندید را همواره روشن نگاه می دارند , انشای خود را آغاز می کنم:

دیشب شبکه استکباری من و تو ( حفظ الله فرکانسه ) یک مستند خوب در مورد گشتاپو گذاشته بود و اشاره به این داشت که جز تعداد معدوی از سران رده بالای این نهاد پلیس مخفی , یفیه افسران آن اکثرا بعد از جنگ با برداشتن نشان صلیب شکسته از روی بازو , به نیروی های پلیس خود آلمان یا متفقین پیوستند بدون هیچگونه پیگردی. فقط کسانی مثل هیملر ( رئیس کل اس.اس ) , مولر ( رئیس گشتاپو ) , آیشمن ( رئیس پروژه هولوکاست ) و ... تحت تعقیب قرار گرفتند که البته هیملر قبل از دادگاه خودکشی کرد و مولر مخفی شد که حتی امروز بعد از 66 سال هنوز معلوم نیست کجا رفته ! اما مورد جالب در مورد آیشمن اینکه اون به آرژانتین فرار می کنه و سالها اونجا زندگی می کرده تا اینکه تشکیلات اسرائیل رد اونو پیدا می کنه و بدون اجازه آرژانتین اونو می دزدن و به اسرائیل می برن تا محاکمه بشه.

در جلسات دادگاه , آیشمن خودشو بیگناه و تابع دستورات مافوق معرفی می کنه اما سرانجام دادگاه اونو به اعدام محکوم می کنه. به عنوان آخرین دفاع قاضی ازش می پرسه که حرفی برای گفتن داری و آیشمن میگه می خوام که به دین یهود در بیام. همه در دادگاه خوشحال میشن ! بعد قاضی میگه دلیل اینکار چیه ؟ آیشمن میگه :  میخوام آمار مرگ یهودی ها یکی بیشتر بشه !! khande




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - زرد ابری - ۱۳۹۱/۳/۲۲ عصر ۰۲:۲۲

 این هم تصاویری از جین فرانسیس بازیگر ارتش سری (به یاد ارتش سری و تعقیب طولانی):heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - زرد ابری - ۱۳۹۱/۳/۲۴ صبح ۰۲:۰۳




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - BATMAN - ۱۳۹۱/۶/۱۶ صبح ۰۴:۵۸

ارتش سری همون بار که پخش شد تا الان دیگه ندیدم اما این صحنه بیشتر از بقیه قسمتها تو خاطرم مونده!

دلم خیلی واسه راینهارد می سوخت دوست داشتم هر طور شده نجات پیدا کنه!

(راینهارد شخصیت دوست داشتنی)

(به نظرم بقیه هم این حس داشتن)

راینهارد




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۶/۱۷ صبح ۰۹:۵۷

(۱۳۹۱/۶/۱۶ صبح ۰۴:۵۸)BATMAN نوشته شده:  

ارتش سری همون بار که پخش شد تا الان دیگه ندیدم

چرا آخه ؟  :huh:

به یمن تکنولوژی و خوش ذوقی برخی فیلم بازان , الان نسخه باکیفیت و خوبی از این سریال در بازار موجود است. پیشنهاد می کنم حتما تهیه کنید و هر شب یک قسمت آن را ببینید. واقعا کیف میده. هم فاله و هم تماشا. اینقدر شخصیت های ارتش سری زنده و قابل همذات پنداری هستن که حتی وقتی کسلر خشک و مقرراتی ، راینهارت دوست داشتنی رو  اونطور جلوی جوخه اعدام می فرسته باز به کسلر علاقمند می مونیم چون به نظر میاد که از نگاه او و در مرام او  , این کار منظقی به نظر میاد ! یا آلبر ( صاحب رستوران کاندید ) که در جناح مخالف آلمانی هاست اما در ورای ظاهر بی تفاوت , می دانیم که قلبی مهربان دارد. ( سکانس پایانی سریال را ببینید ) . من که هیچوقت از دیدن اینگونه سریال ها خسته نمی شوم. به سلامتی همه دست اندرکاران ارتش سری  [تصویر: oregonian_winesmiley.gif]  ( مخصوصا ناتالی !!  :cheshmak:  )

.

....ناتالی  - شیرزن کافه کانید.....




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - بهزاد ستوده - ۱۳۹۱/۶/۱۸ عصر ۰۴:۵۷

بدون سانسور دوبله  [دو صدایی ] بقول شما موجوده و زیرنویس انگلیسی هم دارد  و 18 DVD   .خیلی عالیه. من که بسیار لذت بردم




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - رزا - ۱۳۹۱/۱۲/۱۸ صبح ۱۱:۱۹

خبر فوری.....خبر فوری

تمام قسمتهای سریال کسلر و مصاحبه با کلیفورد رز در مورد سریالهای ارتش سری و کسلر رو میشه از لینکهای زیر دانلود کرد:

http://www.y o u t u b e . c o m/user/MrMilitaria3

http://www.y o u t u b e . c o m/user/MrMilitaria3/videos?query=kessler+bbc

http://bearalley.b l o g s p o t . c o m/2010/09/tv-tie-ins-secret-army.html

جسارتا عرض میکنم که دوستان لطفا عجله کنین. چون ممکنه این کانالها بسته بشه.

تمام قسمتهای allo allo هم از این لینکها قابل دانلود میباشند. (allo allo از خنده دارترین کمدیهاییه که دیدم. این کمدی بر اساس ارتش سری و شخصیتهای سریال ساخته شده!)

http://www.bbc.co.uk/comedy/alloallo/

..

http://www.y o u t u b e . c o m/user/Yugoslovens/videos?query=allo+allo




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - Jacques Clouseau - ۱۳۹۲/۳/۱۵ عصر ۱۱:۲۱

سریالی که ازش صحبت میکنیم مربوط میشه به بهترین دوران کودکی من و هم نسلان من. ashkبرای ما دهه 60تی! ها که تازه جنگ رو تموم کرده بودیم و برای من که از کودکی عاشق تاریخ و بخصوص سرزمین رایش ها بودم (هستم) این سریال، جذابیتی همراه با تنفر و گاه افسوس داشت.

جذابیت به خاطر روایت همراه با غلو تاریخ! تماشای لباسهای تروتمیز و مرتب ورماخت، لوف وافه و البته صلیب آهنین.::ok: همین طور تماشای سیمای جذاب لیزا :blush:(اگه اشتباه نگفته باشم اسمش رو ) که بانو رفعت هاشم پور به جای اون سخن میگفت و کلی از پسربچه های آن دوران را فریفته خود کرده بود!:lovve:

تنفر به دلیل احمق جلوه دادن سربازان رایش سومasabi

و افسوس به خاطر کشته شدن سرگرد راینهارد و لیزا در بمباران cryyy!

البته پس از پخش این سریال در اوایل دهه 1370 دیگه هرگز موفق به تماشای اون نشدم اما آهنگ سرد اما جادویی اش رو خوب درخاطر دارم.

* *

اما یک سوال از هم کافه ای های عزیز؛ آیا این سریال با همان دوبله قدیمی در بازار برای خرید وجود داره؟ چه کیفیتی!؟




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - زبل خان - ۱۳۹۲/۶/۲۸ عصر ۱۰:۴۰

بازیگر نقش "کسلر" در سریال ارتش سری در سالمندی





RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - الیور - ۱۳۹۲/۹/۳ عصر ۰۷:۴۵

مقدمه

شاید بیش از همه وقایع تاریخی و جنگ‌های رخ داده در دوره‌های مختلف، به جنگ جهانی دوم(و در مقیاس کوچکتری جنگ جهانی اول) پرداخته شده و اکثریت مردم جهان با این واقعه تاریخی آشنایی دارند و دلیل آن هم وجود پدیده فراگیری همچون سینما(به طور کلی رسانه‌ها) بوده که از سویی این رخداد را به صورت مستند ثبت، و در سطح گسترده‌تری در فیلم‌های داستانی به آن پرداخته است. گرچه در قرن 20 جنگ ویتنام هم مورد توجه سینماگران بوده اما جنگ جهانی دوم به دلیل ابعاد گسترده و تاثیراتش بر جامعه جهانی بیش از هر جنگ دیگری مورد توجه سینما بوده، از مستندهای خبری که همزمان با وقوع جنگ در سینماها به نمایش درآمده و مردم را از تحولات جنگ باخبر می‌کردند تا فیلم‌های که با مضمون حماسی و میهنی روحیه وطن‌پرستانه مخاطب را نشانه می‌رفتند. گرچه هالیوود بیش از همه به این رخداد تاریخی پرداخته، اما سینماگران دیگر ملل - بسته به این که کشورشان در کدام طرف این مخاصمه قرار داشته- نگاهی متفاوت به آن داشته‌اند. از روسلینی که با فاصله اندکی از سقوط حکومت موسولینی در ایتالیا رم شهر بی دفاع را با سبکی مستندگونه ساخت(1945) تا فیلم بعدی‌اش پاییزا(1946) که در چند اپیزود نگاهی دقیق‌تری داشت  به آدم‌های که جنگ زندگی‌شان را دگرگون کرده بود(در همین سالویلیام وایلر با بهترین سال‌های زندگی ما داستان انسان‌های برگشته از جنگ و زندگی در شرایط تازه و متفاوت را با نگاهی ملودرام دستمایه فیلمش قرار داد) تا بی‌شمار فیلم‌هایی که تا به امروز به این واقعۀ تاریخی و تبعات فاجعه‌بار آن، از زوایای مختلفی پرداخته‌اند از فیلم‌های سینمایی تا سریال و مستندهای تلویزیونی.

یکی از زیرشاخه‌های فیلم‌هایی جنگی(البته اگر بتوان چنین عنوانی را به آن اطلاق کرد) فیلم‌های به اصطلاح پارتیزانی بود، محصولاتی عمدتا ساخت فرانسه و ایتالیا با مضمون مبارزات گروه‌های مخفی بر ضد آلمان‌ها و حکومت‌های دست‌نشاندیشان، فیلم‌های که در دهه 1360 و 70 مورد توجه تلویزیون ایران نیز بود. سریال ارتش سری هم به داستان گروهی مخفی می‌پرداخت با این تفاوت که وظیفه این گروه، نجات خلبان‌ها سقوط کرده بود نه مبارزه مسلحانه، سریالی که نمایش آن در سال 71-1370 یک اتفاق محسوب می‌شد و برای بسیاری تبدیل به یکی از بهترین ‌سریال‌های خارجی پخش شده از تلویزیون شد. این نوشته نگاهی دارد به فصل اول این مجموعه.


کافه‌ای در بروکسل

ارتش سری از همان تیتراژ ابتدایی بیننده را با خود همراه می‌کند، با موسیقی رابرت فارنون که شروعی کوبنده دارد و تمی که بیانگر حال و هوای سریال و تشویش و اضطراب حاکم در هر قسمت و فضای کلی مجموعه است.

تیتراژ با تصویری از یک مزرعه با آسمانی ابری و نوری روشن در یک خانه آغاز و در ادامه دوربین به سمت نور زوم می‌کند و بعد دیزالو به صحنه‌های که در آن دوربین در امتداد مسیرهایی چون جاده‌ای سنگ فرش، خطوط راه آهن، رودخانه و... حرکت می‌کند. در تیتراژ پایانی مسیری معکوس طی می‌شود و دوربین در حرکتی مشابه در حال دور شدن از مسیرهای ذکر شده است.

                                                               

ویژگی برجستۀ سریال فیلمنامه آن است که با جرئیات فراوان و فکر شده در ترسیم فضای آن دوره، شخصیت‌های مثبت و منفیِ باورپذیر و چندبعدی و روابط پیچیدۀ بین شخصیت‌های بلژِیکی و آلمانی و تقابل‌شان با یکدیگر. و واجد این خصیصه مهم  که در مورد شخصیت ها داوری و قضاوت نمی‌کند، بین اعمال نیروهای آزادی‌خواه و اشغالگر گاه خط باریکی وجود دارد، هرکدام از شخصیت‌ها بسته به موقعیت و شرایط متفاوتی که برایشان پیش می‌آید واکنشی نشان می‌دهند که گاه در تضاد با انتظار بیننده و متفاوت با رفتاریست که از آن شخصیت انتظار می‌رود(با توجه به تصویر ذهنی که از او در طی روند داستان ترسیم شده). به زبان ساده هیچکدام از شخصیت‌های مثبت و منفی داستان سیاه و سفید مطلق نیستند.

سرگرد برانت افسری آلمانی و رئیس نیروهای هوایی آلمان در بروکسل،  رفتاری انسانی با خلبانان دستگیر شده دارد و به اصول و مقررات جنگی در برخورد با اسرای جنگی پایبند است، حتی در برابر رفتار بی‌رحمانه کسلر مقاومت می‌کند. بازیگر این نقش با چهره آرام و مهربان با صدایی کاملا متناسب با این شخصیت در دوبله فارسی(جلال مقامی) در مجموع شخصیت همدلی‌برانگیز خلق کرده به گونه‌ای که گاه دوست داریم در انجام ماموریت‌هایش ناکام نماند تا همین ناکامی دستمایه کسلر برای توطئه چینی و گزارش علیه او نشود.

 در یکی از قسمت‌ها برانت موقعیت خودش را به خطر می‌اندازد تا مادر دوستی انگلیسی‌اش را که در جنگ کشته شده و در معرض دستگیری توسط گشتاپو است نجات دهد.

                                            

گره‌های داستانی جذاب و پرکشش فیلمنامه، ضمن ایجاد تعلیق و کنجکاوی بیننده، در گره‌گشایی(یا به سرانجام رساندن داستان هر اپیزود) چندان مطابق خواست تماشاگر عمل نمی‌کند و او را غافلگیر می‌کند.

گروه نجات در انجام ماموریت‌هایشان همیشه موفق نیستند گاه نتیجه‌ای غیرقابل پیش‌بینی رخ می‌دهد و گاه عملیات با شکست روبرو می‌شود، همانگونه که شکست جزئی جدایی‌ناپذیر از واقعیت جنگ است؛ یا گاهی اعمال‌ خط نجات –با توجیه پیشبرد اهدافی که دارند- با جنایات آلمانی‌ها تفاوتی ندارد.

در قسمت ششم پسربچه‌ای یتیم که از رابطه مادرش با یک سرباز آلمانی ناخشنود است به طور اتفاقی خلبانی که هواپیمایش سقوط کرده یافته و در حال کمک به اوست. بعد از نجات خلبان، مادر پسربچه نشان یادبودی را که خلبان به او هدیه داده پیدا می‌کند و برای حفظ جان خود و فرزندش قصد اطلاع موضوع را به سرباز آلمانی دارد اما در راه توسط اتومبیلی متعلق به خط نجات و در تصادفی طرح‌ریزی شده کشته می‌شود. فداکاری پسربچه برای نجات جان خلبان-و کمک به خط نجات- به مرگ مادرش توسط همین گروه ختم می‌شود.

مراسم خاکسپاری مادر برای پسربچه و سرباز آلمانی- در یک غم و فقدان مشترک- شروع یک رابطه تازه است، تصویری انسانی  و ملموس از سرباز دشمن.

                                                  

                                                  

                                                  

                                                  


در زمان پخش نخست سریال در ایران برخی شخصیت‌های سریال بیش از بقیه مورد توجه بودند از کسلر گرفته که با ظاهری آراسته و مرتب و شخصیتی زیرک و دقیق گاه رفتاری هولناک از خود نشان می‌داد تا ناتالی که در میان شخصیت‌های زن مجموعه بیش از دیگران مورد توجه قرار گرفته بود. هرچند نقش او نسبت به دیگر شخصیت‌های زن  کم‌رنگتر بود و از دلایل حضورش در گروه نجات و پیشینۀ او اطلاع کمی وجود داشت، اما برای تماشاگر ایرانی ابتدای دهه 1370 ناتالی نامی آشناتر بود، تماشاگری که بازیگر موبور و چشم آبی همچون ناتالی را در تلویزیون کمتر دیده بود و برایش تازگی داشت.

                                                   

در میان شخصیت‌های زن سریال، لیزا کولبرت(با نام مستعار ایوت) نقش پررنگ‌تری دارد، علیرغم سن و سال کم، رئیس خط نجات است، مسئولیت دشواری که در نگاه اول با چهره زیبا و معصومش چندان همخوانی ندارد، و علیرغم شخصیت محکم و استواری که ایوت سعی در ارائه آن دارد نگاه و چشمان نگرانش، آسیب‌پذیری او را در شرایط دشوار آشکار و از سویی احساساتی را که او سعی در پنهان کردنشان دارد برملا می‌کند(علاقه‌ای ناگفته‌ای که به تدریج بین او و کرتیس شکل می‌گیرد). صدای بانو رفعت هاشم‌پور- با وجود اختلاف سنی زیاد او با جان فرانسیس(بازیگر نقش ایوت) و شخصیت ایوت- به این شخصیت کمک کرده هر چند در لحظاتی که ایوت بغض می‌کند این اختلاف سن و صدا خودش را نشان می‌دهد. یکی از شوک‌های بزرگ سریال در ابتدای فصل دوم رخ می‌دهد، مرگ ناگهانی و ناباورانه ایوت- بدون هیچ گونه مقدمه چینی- آن‌قدر سریع رخ می‌دهد که ببیندۀ پیگیر سریال از این حذف ناگهانی بهت‌زده می‌شود. این در حالیست که در پایان فصل اول برای خروج شخصیت کرتیس طی چند قسمت و به تدریج مقدمه‌چینی‌هایی صورت است تا خروج او از بلژیک (و سریال) توجیحی داشته باشد. 

                                                    

مونیک هم که در نسخه تلویزیونی به او حق می دادیم از دست غرولندهای خواهر همسرش(آلبر) عصبانی باشد در حالی‌ که در کنار انجام وظایف رستوان و خط نجات، خواهر بیمار آلبر را هم تحمل می‌کند. اما بعدها که نسخه اصلی سریال را دیدیم مشخص شد مونیک محبوبه آلبر بوده و آن زن افلیج نه خواهر آلبر بله همسر اوست. و به همین دلیل نقش مونیک بیش از بازیگران دستخوش تغییر و حذف شد.

 در یک قسمت- که در اینجا دوبله و پخش نشد- مونیک به یکی از خلبان‌هایی که نجات یافته و بواسطه او در یکی از خانه‌های امن پنهان شده، علاقمند می‌شود، در حالی که بیننده سریال می‌داند که او جاسوس نفوذی کسلر و برانت در خط نجات است. پس از افشای هویت جاسوس آلمانی، آلبر مسئول کشتن او می‌شود. مونیک جاسوس را به کلبه‌ای می‌برد تا افرادی از خط نجات برای بردن او اقدام کند، جایی که آلبر منتظر اوست. پذیرفتن واقعیت برای مونیک سخت است و تا زمان خداحافظی هم نمی‌تواند باور کند و احساسش به خلبان مظنون را تغییر دهد. صحنۀ مرگ جاسوس با یک میزانس عالی اجرا می‌شود؛ در یک نمای مدیوم شات  مونیک نشسته بر موتور، نیمی از کادر را پوشانده و در انتها و پسزمینه کلبه دیده می‌شود در همین نمای ثابت جاسوس وارد کلبه می شود، صدای چند تیر و آلبر که از کلبه خارج و به سمت مونیک می آید، تغییرات چهره مونیک- بر تاثیر و تلخی این صحنه افزوده. مونیک ابتدا سعی می‌کند آرامش خود را حفظ کرده و احساساتش را بروز ندهد، اما بعد از صدای تیر اشکش جاری می‌شود و با بازگشت آلبر سعی می‌کند خود را بی‌تفاوت نشان دهد.

                                            

                                            

                                

                                            

                                                 

کافه کاندید یکی از لوکیشن‌های اصلی سریال و نقشی مهمی در پیشبرد داستان دارد، مکان گردهمایی و تصمیم گیری گروه نجات و فضای وقوع برخی اتفاقات مهم سریال، در فصل دوم محل کافه به فضایی بزرگتر منتقل می‌شود.

تصویربرداری در فضاهای داخلی از جمله فضای کافه هم قابل توجه است با اینکه صحنه‌های متعددی از سریال در فضای محدود و کوچک کافه کاندید می گذرد اما میزانس‌های متفاوت، بر تنوع نماها از این مکان ثابت افزوده است.


***

همواره در کنار صحبت از ویژگی‌های بارز این سریال به دوبله درخشان آن(بی‌هیچگونه اغراقی در به کاربردن واژه "درخشان") اشاره‌ شده. به توجه به زمان تولید سریال(1977) و اقبال تلویزیون ملی ایران به آثار انگلیسی در آن دوره، می‌توانست جزء سریال‌های خریداری شده در آن سال‌ها باشد؛ در مورد کیفیت این دوبله خیالی(در مقایسه با دوبله انجام شده) نمی‌شود قضاوت کرد  اما دو نکته مشخص بود، سریال بدون سانسور و تغییر دوبله می‌شد و همچنین همانند اکثر سریال‌های آن دوره پس از انقلاب در آرشیو تلویزیون مانده و هیچ‌گاه پخش نمی‌شد یا با جرح و تعدیل زیاد نمایش داده می‌شد(به دلیل ممیزی بی‌قاعده و سلیقه‌ای حاکم در تلویزیون) ،در دوبله فعلی با تغییراتی در روابط و داستان، حجم کمتری مشمول سانسور شده است. مقایسه آثاری که در دهه 1380 دوبله شده با چند قسمت از ارتش سری خود گویای دوبله بی‌نظیر این سریال است و البته روند نزولی دوبله، که از دهه 80 با سرعت بیشتری تدوام داشته است. در دوبله این سریال تقریبا بیشتر گویندگان مطرح به جزء افراد معدودی(همچون منوچهر اسماعیلی) گویندگی‌ کرده‌اند و صدایشان با شخصیت‌های این سریال به شکل غریبی عجین شده است. ایرج رضایی(مدیر دوبلاژ و گوینده شخصیت آلبر) در گفتگویی اشاره کرده که ملاکش برای انتخاب گویندگان این بوده  که روحیه و خلق و خویی نزدیک به شخصیت‌های سریال داشته باشند. (نوشتن درباره این دوبله تکرار نشدنی فرصت و نوشتۀ دیگری می‌طلبد.)


از نکات برجسته فیلمنامه دیالوگ‌های آن است به خصوص در صحنه‌های دو یا چند نفره، دیالوگ‌هایی که در نشان دادن  ابعاد مختلف شخصیت‌های داستان(به عنوان یکی از کارکردهای فیلمنامه) نقش مهمی دارند. این برجستگی در ترجمه فارسی و دیالوگ‌نویسی توسط مدیردوبلاژ برای نسخۀ دوبله رعایت و در مرحله اجرا توسط گویندگان با دقت و وسواس منتقل شده است.

سکانس گفتگوی زیر بین کسلر و وزیر فراریِ دستگیر شده دولت دست‌نشانده آلمان در بلژیک(با صدای ناصر طهماسب و ژرژ پطرسی) -به عنوان نمونه- گویای این نکته است:

                                

....

وزیر: زندگی سیاسی من هم در جستجوی مسیری غیرمتعارف بود

کسلر: یعنی مسیر سوسیالیسم پیشوا

وزیر: نبرد علیه هر نوع بی‌عدالتی

کسلر: به‌نظر بدگمان می‌آیید

وزیر: پیمان انسان‌ها ربطی به اسم و رسمشون نداره

کسلر: خوب، شما فکر می‌کنید آزادی در جبهه اونهاست؟

وزیر: ظاهرا اونا بیشتر از هیتلر برای دنیا دل می‌سوزونند

کسلر: فکر نمی‌کنم این دید همیشگی شما باشه

وزیر: به تازگی به این نتیجه رسیدم

کسلر: چی باعث این نتیجه‌گیری شد؟

وزیر: یک تحقیقات ساده، آگاهی از فناناپذیری، البته اگر به گفته‌هام نخندید

کسلر: همه برای مردن به دنیا اومدیم اما آگاهی شما درباره مرگ بیشتر از سایرینه

وزیر: من فقط 6 ماه دیگه زنده‌ام، می‌خوام خطاهای گذشتمو جبران کنم

کسلر: واقعا متاسفم 

وزیر: همانطور که گفتید مرگ به دیدار همه می‌یاد اما من چه باید بکنم؟

کسلر: دلتون می‌خواد چی به سرتون بیاد؟

وزیر: ترجیح می‌دم اعدام بشم

کسلر: بگید به اتهام چه گناهی؟

وزیر: به اتهام خطرناک‌ترین گناه، سیاستمدار بی‌تزویر

کسلر(پوزخندی می‌زند): فکر نمی‌کنم منظور منو درست فهمیده باشید، شما نه اعدام می‌شید و نه چیز دیگه‌ای

وزیر: ولی گفتید که...

کسلر: می‌تونه اعدام باشه، نه اینکه اعدام. زنده باشید برای ما بهتره. برای این 6 ماه یا بیشتر شما بخشوده شدید. بعد هم یک مثل یک همکار خوب و خدمتگزار خواهید مرد

وزیر: جدایی‌مو از شما تو روزنامه‌ها اعلام می کنم

کسلر: چاپ نمی‌شه

وزیر: در جلسات دولت شرکت نمی‌کنم

کسلر: توضیح می‌دم مریضید که البته هستید

آقای واندرِی شما به دلیل اعتقاد به سوسیالیسم ملی، خودتون رو یک سیاستمدار بدون تزویر معرفی کردید ولی خیال نکنید میشه در وسط یک جنگ تغییر جهت داد و راحت گفت من از کرده‌های خودم توبه می‌کنم و بعد در قبر یک قهرمان دراز بکشید. نه، نه دوست من، شما که تصمیم گرفتید پشت یک ببر سوار بشید نمی‌تونین بدون خطر و با میل خودتون پایین بیاین

وزیر: پیروزی شما دوامی نداره

کسلر: فکر نمی‌کنم

 

***

ارتش سری و سریال‌های انگلیسی که پس از آن در دهه 1370 از تلویزیون پخش شد(لبه تاریکی، پوآرو، شرلوک هلمز و ...) در کنار ارتقای سلیقه، سطح توقع بینندگان را از سریال‌های تلویزیونی نیز بالا برد و برای بسیاری معیار و استانداری برای ارزش‌گذاری دیگر سریال‌ها شد.

شاید کم نباشند انیمیشن، فیلم و سریال‌هایی از دوران کودکی و نوجوانی که با تماشای دوباره(و در بزرگ‌سالی) خاطره و تصویر ذهنی خلق شده پیرامون آن‌ها در ذهن‌مان رنگ ببازد و دیگر فاقد  آن سحر و جادو سال‌های دور باشند. ارتش سری(و شخصیت‌هایش) از معدود سریال‌هایی است که جادو و خاطره‌اش در گذر زمان همچنان باقی مانده است.


این نوشته تقدیم می‌شود به دوست گرامی خانم رزا که بسیاری از پست‌های این تاپیک حاصل زحمات بی‌دریغ ایشان است.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - Jacques Clouseau - ۱۳۹۲/۹/۸ عصر ۰۵:۳۸

نکنید! اینقدر با قلب من بازی نکنید...  چند روزی هست که توسط یکی از دوستان نسخه های FLV این سریال به دستم رسیده که خب از نظرکیفیت تصویر عالی نیست اما برای ما صدا مهمه. صداهایی که دیگه بین ما نیستن یا اگه هستند بنا به کهولت سن دیگه فعالیتی ندارن.rrrr:
زنده شدن خاطره دوران تحصیلی چهارم ابتدایی، بازگشت به عصر ناکامی آقای گرگ (آدولف هیتلر) و کلی خون دل خوردن برای عمری که دیگه بر نمی گرده.cryyy!
تو یکی از پستهای اولیه، دوستی محبت کرده بودند و اسامی دوبلورهای این سریال رو نوشتن که من نامی از جناب "ژرژ پتروسی" عزیز ندیدم. ایشون هم در نقشهای متفرقه تو این سریال صحبت کردند.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - زاپاتا - ۱۳۹۳/۱/۸ عصر ۰۱:۴۴

(۱۳۸۹/۲/۱۲ صبح ۰۸:۰۶)Savezva نوشته شده:  

و اما شاه دوبله ارتش سری

مدیر دوبلاژ: ایرج رضایی

آلبر فواره/ برنارد هپتون/ ایرج رضایی

مونیک دشاند/ آنجلا ریچاردز/ زهره شکوفنده

ناتالی شانترز/ جولیت هاندند هیل/ منصوره کاتبی

لیزا کولبرت(ایوت)/ جان فرانسیس/ رفعت هاشمپور

لودویک کسلر/ کلیفورد رز/ ناصر طهماسب

جان کرتیس/ کریستوفر نیم/ خسرو خسروشاهی

آلن مونی/ ران پمبر/ محمد یاراحمدی

دکتر کلدرمن/ ولرتین دال/ عباس سلطانی

سرگرد برانت/ مایکل کولور/ جلال مقامی

سرگرد راینهارت/ ترنس هادیمن/ زنده یاد عطاالله کاملی

نقشهای فرعی

محمد عبادی/ منوچهر والی زاده/ حسین باغی/ فاطمه برزویی/ مریم شیرزاد/ کیکاووس یاکیده

جواد بازیاران/ پرویز ربیعی/ اکبر منانی/ امیرهوشنگ قطعه ای

و...

سعيد مظفري / سيروس ابراهيم زاده / فريبا رمضانپور  

اميرمحمدصمصامي (منشي كسلر در قسمتهاي اوليه كه نقشش را بعدا كيكاوس ياكيده ادامه داد ) سعيد مقدم منش / عزت الله گودرزي / عباس سعيدي

نيكو خردمند (نقش خواهر آلبر كه بعد از چند قسمت مهين برزويي ادامه آن را دوبله كرد و گويا علت كناره گيري خانم نيكو بازي در فيلم  پرده آخر بود كه با ساعات دوبله اين سريال تداخل داشت)

 زهرا آقا رضا / رزيتا ياراحمدي / محمد آفرين  /سياوش مينوئي / ژرژ پطرسي /حسين معمارزاده





RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - زاپاتا - ۱۳۹۳/۱/۹ عصر ۰۳:۱۶

(۱۳۹۰/۱۲/۱۸ عصر ۱۱:۲۷)سروان رنو نوشته شده:  

نمی دونم چرا نزدیک عید که میشه هوس می کنم برم سراغ  کافه کاندید  :lovve:

خلاصه امروز بعد از ظهر دوباره تماشا می کردم. کلا کشته شدن دو نفر در ارتش سری حسابی منو خوشحال کرد : اول ماکس خیانتکار  و دوم سرگرد برادلی پررو . در مورد برادلی فکر می کنم قبلا یک زندگینامه مختصر در همین تاپیک نوشتم اما در مورد ماکس  ... او از نوادر روزگار بود ... استاد جعل مدارک برای همه گروه های خط نجات , مسلط به پیانو ,  رفیق دزد و شریک قافله , جاه طلب و حیله گر. بنده خدا خیلی هم به بر و بچ کافه کاندید کمک کرد . عضو پارتیزان ها بود و به همین خاطر قصد داشت جای آلبر رو در خط نجات بگیره و قول هایی هم به روسای گروه مقاوت و پارتیزان ها داده بود اما آلبر فوآره متوجه شد که قصد خیانت داره و  اونو به گشتاپو لو داد. آلمانی ها هم اونو با ده نفر دیگه از پارتیزان ها غافل گیر و قتل عام کردن.

صداي زنده ياد حسين معمارزاده بجاي شخصيت  ماكس يكي از بهترين گويندگي هاي او بود . معمارزاده هوش و ذكاوت و جاه طلبي او را در گفتار چنان زيبا از كار در آورده كه هيچگاه فراموش نمي شود. عيد امسال نسخه صداگذاري شده اين سريال را پس از سالها ديدم و لذت فراوان بردم . از خسرو شمشيرگران كه با تحكم و دلنشين نام ارتش سري را در تيتراژ مي گويد تا بزرگان و مردي گوهاي دوبله همه و همه يك ضيافت دلپذير براي دوستداران سريالها و دوبله هاي خوب فراهم آوردند.

شنيدن صداهاي آنزمان تازه كار شنيدني است. مانند اميرصمصامي كه آن زمان 5-4 سالي بود كه وارد دوبله شده بود ، يا فريبا رمضانپور كه كارآموز بود و يا كيكاوس ياكيده همان جوان سمج و پرحرارتي كه دستگيره در اتاق دوبله ارتش سري را رها نكرد تا ايرج رضايي خسته شود و يك ديالوگ به او بدهد و شرش را كم كند ، اما نه مثل اينكه اين جوان اصلا براي ميكروفن زاده شده بود و آمد كنار ناصر طهماسب و رفعت هاشم پور ايستاد و اولين ديالوگش را گفت. ايرج ديگر رهايش نكرد و يك دوجين نقشهاي كوتاه جوانان را در ارتش سري جلويش گذاشت . اما خسرو شاهي كه استعدادش را دريافته بود  اين جوان را سريعا به استوديو دوبله فيلمهاي فارسي برد و در فيلم افعي نقشي جلويش گذاشت كه با تمام كوتاهي اش شنيدني است. بانو ژاله علو اوايل دهه 70جايي گفته بود كه من به آينده اين جوان بسيار خوشبينم و پيش بيني اين بانوي هنرمند درست از كار درآمد ، اگرچه كيكاووس در دوبله كم كار است اما مطمئنا از همان برگهاي  برنده اي است كه روزي دوباره براي  كمك به دوبله رو خواهد شد.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - soheil - ۱۳۹۳/۱/۹ عصر ۰۳:۴۵

نکته دیگر دوبله ارتش سری یکی از آخرین گویندگی های سیروس ابراهیم زاده است.




پیانوی مکس - برت گوردون - ۱۳۹۳/۱۰/۳۰ عصر ۰۱:۲۷

قسمت 22 ام (فصل 2 قسمت 6) ارتش سری با عنوان عقرب در 50 دقیقه روایت می شود و چه روایتی! از همین قسمت به راحتی و بدون آب بستن میتوان یک فصل 4 قسمتی ساخت. بعد از دیدن این نسخه کامل صدا گذاری شده سریال نسبت به خوانشی که چند سال قبل از نسخه VHS مورد عنایت قرار گرفته داشتم، یک جور احساس شادی احمقانه به من دست داد! مثل خوردن کیت کت بجای تک تک. فهمیدم که ماها عموما دارای خوشبینی اجباری هستیم و برای این همیشه نیمه پر لیوان را دیده ایم که اصلا لیوانمان نصفه بوده است. خیلی از کشیش های پارادیزو ممنون شدم که نگذاشتند ما در روبرو شدن با یک متن هنری آن را تمام و کمال کشف کنیم. انگار می دانستند چیزهای لذت بخش دنیا به زودی تمام خواهد شد و یک مقدار از آن چیزهای خوب قبلی را مثل مادر های دوراندیش قایم کردند تا ما بعدا که بزرگ شدیم پیدا کنیم و لذت ببریم. به قول فروغ چقدر دیدن عاشقانه های سرگرد برانت و زنش، کسلر و مادلین، ناتالی اند هر بوی فرند خوب است و رابطه گرگ و میش آلبر و مونیک. و چقدر دیدن قسمت 22 سریال خوب بود. 1- پاسکال به دعوت آلبر به رستوران می آید تا بداند که امشب باید خلبانی را قطع عضو کند که با کرجی شوهر خاله آلمانی گریخته از جنگ جهانی اول ناتالی که قبلا هم با آلبر دچار مشکل است از مرز هلند وارد خواهد شد. 2- پاسکال به آلبر می گوید که زن برانت از آلمان خواهد آمد و چون سرش شلوغ خواهد شد فرصت خوبی برای خط نجات است. 3- زن برانت می آید و در گنجه عکس زنی را پیدا می کند و رابطه عاشقانه آنها دچار شک و تعلیق می شود. 4- رابطه عاشقانه کسلر و مادلین به موازات برانت و زنش ادامه دارد (دیدن کسلر عاشق چقدر خوب است). 5- ناتالی در مهمانی قایقی خاله اش از رابطه عاشقانه اش وید هر بوی فرند رونمایی می کند. 6- خدمتکار برانت اتفاقی از دیالوگ او با زنش می فهمد که پلیس نیروی هوایی، جاسوسی در بین خلبان های انگلیسی سقوط کرده جا زده است که لندن هم او را تایید کرده است و به آلبر خبر می دهد، خط نجات دچار تهدید می شود و احتمال نابودی کامل آن هست. با مشورت مکس جاعل که از شخصیت های به شدت مورد علاقه من است و آلبر را بخاطر کشتن او هرگز نخواهم بخشید، خط نجات در یک اقدام هیچکاکی جاسوس روی جاسوس میان 19 افسر فراری می فرستد و اگر موفق نشوند مجبورند هر 19 نفر را بکشند و آن هم چه کسی: شوهر خاله آلمانی ناتالی متنفر از آلبر و سرانجام تحت رهبری مکس جاسوس پیدا و کشته می شود.

فکر می کنم سازندگان این قسمت سریال نگران قطع بودجه یا عوض شدن رییس صدا و سیما یا اعتراض صنف کرجی داران آلمانی الاصل هلندی یا بار داران بروکسل بوده اند که این همه خط داستانی و ایده جذاب را تنها در یک قسمت بکار گرفته اند. اما چرا من به این قسمت علاقه مند شدم که عنوان مطلب هم همین است؟! علاوه بر موارد بالا یک سکانس هست که در اندازه های یک شاهکار است و ایده خلاقانه ای دارد:

موسیقی بی قاعده و نتی شنیده می شود و با همه موسیقی سریال فرق دارد. به شدت اضطراب آور است و کاملا یادآور موسیقی چشمان کاملا بسته کوبریک است. آلبر تلفن را بر می دارد: صحیح، خب متشکرم هانس. رو به مونیک: هانس بعضیاشونو حذف کرده. دیالوگ راجب جاسوس بین آلبر و مونیک ادامه دارد و موسیقی متشنج اوج می گیرد. آلبر به وضوح عصبی ست. دوربین کمی جابجا می شود و مردی را پشت پیانو می بینیم که انگار موسیقی از اوست و آلبر در حین مرتب کردن میزها مضطربانه به او نگاه می کند: اگر پیداش نکنیم ناچاریم خطو تعطیل کنیم از اینجا تا مرز اسپانیا، صدها نفر. وای مجبوریم این صدای وحشتناکو تحمل کنیم؟ مونیک: هفته هاست احتیاج به کوک کردن داره. و اما دیالوگ شاهکار سکانس با پیانوی در حال کوک: مونیک: لباستو دادی تمیز کنن آلبر؟- کدوم یکیو؟ - لباس شبتو. – آلبر: نه و دوباره نگاهی به کوک کننده پیانو می کند. – مونیک: اگه....... به سر اینجا چی میاد؟ - ما اینجا نیستیم که نگرانش باشیم. – ما شانسی داریم؟ - خیلی کم – این دفه واقعا می ترسم آلبر. – آره منم همینطور. و باز نگاه به پیانو می کند: خداوندا کار این هنرمند کی تموم می شه؟




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - تایتوس پولو - ۱۳۹۴/۴/۳۰ عصر ۰۷:۵۶

امروز اپیزود 11 سریال ارتش سری با عنوان "A Question of Loyalty" پخش شد. البته من وسطاش رسیدم و هرچی صبر کردم دوبله ش بیاد، نیومد که نیومد! بعد دیدم نخیر.. هرچی نیگا میکنم هیچی ازش یادم نیست، دریغ از یه سکانس . و بالاخره به این نتیجه رسیدم این قسمت ظاهرا توسط ممیزین همیشه بیدار سازمان بطور کاملا زیرسیبیلی از سریال حذف شده.:ccco

برام جای تعجب داشت که آقای معاون کلانتر چرا با حذف چند دیقه صحنه ی بی ناموسی خانم مونیک و جناب جاسوس و کمی خلاقیت در ساختار رابطه ی این دوتا- مثلا اون آقا برادر ناتنی مونیک بوده که سالها پیش بر اثر حواس پرتی در حرم شابدوالعظیم گم شده و زوّار آلمانی او را یافته و با خود به مونیخ برده اند! - این اپیزود رو قابل پخش نکرد؟! . دیگه سخت تر از استحاله ی زن آلبرت به آبجیش که نبود!  آب هم از آب تکون نمی خورد. یه چهارشنبه شب دیگه هم برنامه ی شبکه پر میشد. بیننده ی بینوای اون سالها هم که اینترنت نداشت مچشون رو بگیره. تازه میگرفتم کافه کلاسیک که نبود افشاگری کنه، خلاصه همه خوشحال میشدن.:rolleyes:

شایدم اون زمون هنوز اندک وجدانی توی مدیر دوبلاژا و دوبلورهای بامعرفت پیدا میشده که حاضر نمیشدن ارزش کارای باارزش رو به هر دلیلی زیر سوال ببرن و نونشون رو با هر شرایطی به نرخ اون روز بخورن...




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - زبل خان - ۱۳۹۴/۱۰/۵ عصر ۰۳:۴۸

این چند وقت اخیر زیاد سری به مجلات قدیمی میزنم و انصافا مطالب  خیلی خوبی درباره سینما و دوبله  می بینم و می خونم..

مطلبی درباره سریال زیبای ارتش سری دیدم که مصاحبه ای هست که با استاد رضایی که یکی از پر احساس ترین دوبلورهای این مملکته..

و خیلی علاقه زیادی دارن به این سریال ...

حتی توی یکی از برنامه های هنر دوبله ایشون خیلی تحت تاثیر قرار گرفتن به خاطر همین سریال ارتش سری..

من هم عکسی از این مصاحبه گرفتم و گفتم بد نباشه توی کافه کاندید بذارم..




ما ارتش سری نبودیم اما .... - سروان رنو - ۱۳۹۵/۶/۱۵ صبح ۰۸:۵۶

ما ارتش سری نبودیم اما ...

مطلبی زیبا و نوستالژیک از احسان محمدی در عصر ایران

  انگار عمداً «ارتش سری» را آخر شب پخش می کردند که ما بترسیم. موسیقی تیتراژ ابتدایی سریال جوری بود که زانوهایمان را سست می کرد. یک دفعه پرتاب می شدیم وسط خرابه های بروکسل. دل نگران لندن. وسط میهن پرستانی که از خشونت افسرهای شق و رق و خوش پوش گشتاپو نمی ترسیدند.
سریال، داستان تلاش های یک گروه نجات برای فراری دادن خلبان‌های بریتانیایی در خلال جنگ جهانی دوم بود که هواپیماهایشان در بلژیک سقوط می‌کرد. مثل خواندن یک رمان کلاسیک قطور برای نسلی که نافش را با استرس بریده بودند. با موشک باران بزرگ شده بود. هنوز حوصله قصه های طولانی داشت، هنوز گرفتار قرض و قسط و وام نشده بود.
قصه پر دلشوره سریال ما را با خودش می بُرد. با قلب های ترسخورده همپای ناتالی می دویدیم. زیبا بود. قدبلند با آن لباس های گلدار اغواکننده که می توانست از دل هر ایست بازرسی آلمان ها رد بشود و ما نفس راحتی بکشیم و خوابمان ببرد تا هفته بعد چهارشنبه شب ساعت 21 بعد از اخبار.
 او و مونیک و لیزا(ایوت) که شوهرش را در جنگ از دست داده بود به همراه آلبر فوآره و دکتر پاسکال در آن رستوران کوچک ما را میخکوب می کردند. وقتی افسرهای گشتاپو به رستوران می آمدند ما نگران حال خلبان ها و فراری هایی بودیم که آلبر با آن سبیل پرپشت، صدای تو دماغی و موهای جوگندمی جایی قایم کرده بود.
.
نگران هوش ترسناک فرمانده کسلر بودیم و آن صدای سرد و جدی و دلهره آورش. وقتی به برانت گفت: من پارس نمیکنم، گاز می گیرم! او و راینهارت و بقیه آلمانی ها وقتی پایشان به رستوران می رسید ضربان قلب ما پای تلویزیون آنقدر بالا می رفت که هر آن می ترسیدیم کسلر داستان کافه را بفهمد. که ما ناخواسته گروه نجات را لو داده باشیم!
ما «ارتش سری» نبودیم اما ...
کشیش ها، ژان پل کوچولو، بازرسی که به ایوت شک کرد و باعث شد زندانی بشود، زندانی های زندان پونتوا، پیرمردی که در کافه کاندید برای اینکه بیشتر بماند مرتب سفارش نوشیدنی می داد، پسرهای رایش سوم که می خواستند برای هیتلر بهترین باشند و ... فقط بازیگر نبودند، بخشی از زندگی ما شده بودند. همراهمان به مدرسه می آمدند. سر سفره غذا می خوردند.  راه می رفتند. شکل ناظم مدرسه بودند. شکل همکلاسی خبرچین که همه آمار کلاس را می بُرد می گذاشت کف دست مدیر! پنجشنبه ها مدرسه ها تعطیل نبود. زنگ های تفریح همه می خواستند موسیقی سریال را تقلید کنند. آن هم نه با ساز که هنوز ساز هم تقریباً ممنوعه بود که با لب و دهان!
بخش بزرگی از زیبایی سریال مدیون دوبله های خارق العاده اش بود. ایرج رضایی جای آلبر فوآره حرف می زد، زهره شکوفنده دوبلور مونیک دوشان بود، منصوره کاتبی، ناتالی شانتران را زنده می کرد. ناصر طهماسب از خود فرمانده کسلر هم بهتر حس ها را منتقل می کرد. جلال مقامی سرگرد اِروین برانت را با آن صدای مخملی دوست داشتنی کرده بود و  ....
در سریال شماری از اعضای گروه نجات طی عملیات فراری دادن خلبان ها و بمباران‌ها کشته شدند. گاهی حتی با بمباران خودی ها! بعد از جنگ هم مردم شهر با این تصور که گردانندگان رستوران، خودفروخته و دوست افسران گشتاپو بوده‌اند آنها را مورد آزار قرار می‌دادند. پلان قیچی کردن موی زن هایی که آن همه جانفشانی کرده بودند دل آدم را می شکست. انگار تاوان می دادند. تاوان سرسپرده نبودن.
ما ارتش سری نبودیم اما مثل قهرمان های آن سریال در طول سال ها از در و دیوار کتک خوردیم، سرزنش شدیم، فرار کردیم، موهایمان قیچی شد، زخمی شدیم، دزدانه و زیرپوستی زندگی کردیم و بزرگ شدیم اما.. اما هنوز اینجا را مثل میهن پرست ها وفادارانه دوست داریم.
.
منبع: سایت خبری عصر ایران - احسان محمدی 
.
لینک اصلی



RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۹۵/۷/۱۱ صبح ۱۲:۲۹

قابل توجه علاقمندان سریال زیبای ارتش سری ؛

نسخه با کیفیت و تازه ای از این سریال در سایت ایران فیلم قرار گرفته است.

البته قبلا نسخه های خوبی در سایت های namasha.com و aparat.com قرار گرفته بود. نسخه آپارات کامل تر است اما نبودن صدای دوبله در برخی سکانس ها آزاردهنده است. نسخه سایت namasha شسته رفته تر است و همان نسخه پخش شده از صدا و سیماست که سانسوری است اما قابل تحمل تر است. کیفیت تصویر هر دو سایت در حد پایین تر از DVD و حدو د360p است . اما خوبی نسخه تازه علاوه بر کیفیت تصویری بالاتر (DVDrip) , بهبود کیفیت صدا (وضوح ) و همچنین نمایش زیرنویس فارسی برای سکانس هایی است که صدای دوبله ندارند.

با توجه به اینگه سایت ایران فیلم دائما قیلثر می شود لینک خاصی را اینجا نمی توانیم معرفی کنیم اما در گوگل نام ایران فیلم را جستجو کنید . سپس از میان سایت های پیدا شده , نشانی جدیدتر و قیلثرنشده را کیک کنید و در سایت  نام secret Army را جستجو کنید.

من دیروز جمعه که یک قسمت از نسخه جدید را دیدم طوری پای سریال نشستم که ناگهان دیدم سه قسمت را پشت سر هم دیده ام ! از بس این سریال و شخصیت های آن آدم را غرق در خود می کند. امیدوارم دوستان فرصت پیدا کنند  به طور منظم هر شب یک قسمت را ببینند تا بتوانیم با هم درباره داستان هر قسمت بحث  کنیم.

برای کسانی هم که حوصله و وقت دانلود ندارند , نسخه سایت http://www.namasha.com به صورت مستقیم قابل نمایش است. فقط کافی است عبارت سریال ارتش سری را در آن جستجو کنید.

:heart:




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۹۶/۷/۲۱ عصر ۰۳:۵۱

دیشب داشتم در شبکه استکباری و منحط یوتیوب گشت و گذار می کردم که اتفاقی چشمم به Kessler Tv series افتاد... دنباله ی سریال ارتش سری ...

همانطور که دوستان هم در این تاپیک نوشتن , این دنباله سالها بعد ساخته شده و در اون کسلر فراری که پیر شده ریاست یک بنگاه اقتصادی بزرگ و موفق رو به عهده داره. بقیه بازیگران هم هستند ... آلبر , مونیک و ناتالی و .... .... خلاصه خیلی جالب بود و خاطره انگیز .ashk.. آلبر و کسلر زیاد تغییری نکردن و فقط موها و سبیل شون سفید شده... مونیک کمترین تغییر رو داشته اما ناتالی که عشق ما بود کمی چاق شده و صورتش از فرم خارج شده rrrr: ...

تا اونجایی که من تماشا کردم ظاهرا یک دختر یهودی رد کسلر رو گرفته و می خواد گیرش بندازه اما بقیه حتی آلبر حاضر به شهادت علیه اون نیستن و می گن که از اون زمان خیلی گذشته و کسلر هم برای کشور خودش به روش خودش می جنگیده و .....

بد نیست تلویزیون یا یکی از این شبکه های ماهواره ای این سریال رو بخرن و دوبله کنن. مطمئنا خیر الدنیا و الآخره در آن است. قسمت های مختلف سریال با کیفیت مناسب در یوتیوب در دسترس است . کافی است همون عبارت Kessler Tv series رو اونجا جستجو کنید. مخصوصا قسمت اول که افراد دوباره همدیگه رو پیدا می کنن.:lovve:




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - kramer - ۱۳۹۶/۹/۹ صبح ۰۸:۵۸

با سلام. دیشب مشغول دیدن قسمت پنجم بودیم که متوجه شدیم علیرغم دقت نظر دست اندرکاران محترم در تغییر شخصیت همسر آلبر فوآره به خواهر گرامی ایشان، یک اشتباه کوچک صورت گرفته و ایوت بعد از جلسه مخفی و متعاقب شنیدن صدای کوبیدن به سقف میگه ببخش که زنت رو بیدار کردم.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - جیمز باند - ۱۳۹۶/۹/۱۱ عصر ۰۸:۱۸

(۱۳۹۶/۷/۲۱ عصر ۰۳:۵۱)سروان رنو نوشته شده:  

دیشب داشتم در شبکه استکباری و منحط یوتیوب گشت و گذار می کردم که اتفاقی چشمم به Kessler Tv series افتاد... دنباله ی سریال ارتش سری ...

همانطور که دوستان هم در این تاپیک نوشتن , این دنباله سالها بعد ساخته شده و در اون کسلر فراری که پیر شده ریاست یک بنگاه اقتصادی بزرگ و موفق رو به عهده داره. بقیه بازیگران هم هستند ... آلبر , مونیک و ناتالی و .... .... خلاصه خیلی جالب بود و خاطره انگیز .ashk.. آلبر و کسلر زیاد تغییری نکردن و فقط موها و سبیل شون سفید شده... مونیک کمترین تغییر رو داشته اما ناتالی که عشق ما بود کمی چاق شده و صورتش از فرم خارج شده rrrr: ...

تا اونجایی که من تماشا کردم ظاهرا یک دختر یهودی رد کسلر رو گرفته و می خواد گیرش بندازه اما بقیه حتی آلبر حاضر به شهادت علیه اون نیستن و می گن که از اون زمان خیلی گذشته و کسلر هم برای کشور خودش به روش خودش می جنگیده و .....

بد نیست تلویزیون یا یکی از این شبکه های ماهواره ای این سریال رو بخرن و دوبله کنن. مطمئنا خیر الدنیا و الآخره در آن است. قسمت های مختلف سریال با کیفیت مناسب در یوتیوب در دسترس است . کافی است همون عبارت Kessler Tv series رو اونجا جستجو کنید. مخصوصا قسمت اول که افراد دوباره همدیگه رو پیدا می کنن.:lovve:

اتفاقا دوبله شده و چه دوبله ای!!!! پشیمون میشی! البته همچنان ناصر طهماسب عزیز جای کسلر خان صحبت میکنن. مدیر دوبلاژ هم امیر هوشنگ زند هستند...

والا چی بگم جز یک کلام: حیف!!!!!  ... !!!! من فقط همون قسمت اولشو دیدم و خدا حافظ کسلر!




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۹۶/۹/۲۵ عصر ۱۰:۵۸

(۱۳۹۶/۹/۹ صبح ۰۸:۵۸)kramer نوشته شده:  

... دیشب مشغول دیدن قسمت پنجم بودیم که متوجه شدیم علیرغم دقت نظر دست اندرکاران محترم در تغییر شخصیت همسر آلبر فوآره به خواهر گرامی ایشان، یک اشتباه کوچک صورت گرفته و ایوت بعد از جلسه مخفی و متعاقب شنیدن صدای کوبیدن به سقف میگه ببخش که زنت رو بیدار کردم...

:D

یکی از دلایلی که عده ای با دوبله دشمن خونی هستند همین دستکاری هایی است که تلویزیون و باقی رسانه ها در داستان فیلم ها یا کارتون ها انجام داده اند. البته در فضای بسته آن زمان کسی متعرض این امور نمی شد و همین که لطف کرده بودند و چنین سریالی را برای ما پخش و دوبله کرده کرده بودند  کلی دعاگو و سپاسگزار بودیم !

فضای امروز خیلی متفاوت است. مطمئنم اگر سریال امروز دوبله می شد بسیاری از این تغییرات مضحک انجام نمی شد. اما آیا امروز آن صداهای ماندگار هنوز در دسترس هستند ؟

اینجاست که تناقضی عجیب وجود دارد و اینکه آیا باید این آثار دوباره دوبله شوند ؟ آیا می توان با آن کیفیت و با آن صداها دوباره دوبله ای انجام داد ؟

یا باید زبان انگلیسی خود را تقویت کنیم تا بدون واسطه به تماشای این آثار بنشینیم. shakkk!




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - جناب سرگرد - ۱۳۹۶/۹/۲۷ عصر ۰۳:۴۳

وقت دوستان بخیر خوشحالم که در این تالار بخشی به سریال زیبای ارتش سری  اختصاص داده شده

من همیشه از قسمت مشاجره های لفظی بین سرگرد راینهارد و کسلر خوشم میاد چون سرگرد براحتی کسلر رو میپیچوند .نمونش قسمتیه که سرگرد وارد ماجرا  میشه من به این قسمت خیلی علاقه دارم.

فرمانده کسلر برای گرفتن خلبان اسیر به دفتر سرگرد راینهارد مراجعه میکنه

کسلر:سرگرد راینهارت فرمان فیلد مارشال رو دیدین   ؟بلافاصله باید تمام اسرا رو تحویل بدید به گشتاپو

سرگرد در حالیکه وسایلش رو توی اتاق جابجا میکنه گفت:بله یه نسخشو اینجا دارم

کسلر:میدونید که فراریارو دیگه نیرو هوایی بازجویی نمیکنه

سرگرد:بله...منظور فرمان کاملا روشنه

کسلر:پس لطفا گروهبان هوایی تاکر رو برگردونید... بازجویی اون به دلخواه من.. انجام نگرفته

سرگرد در حال مرتب کردن وسایلاش گفت:خوشبخت میشدم که گروهبان تاکرو بر گردونم!

کسلرداشت از اتاق خارج میشد گفت:منتظرم انتقالش بدید

سرگرد:گفتم  که خوشبخت میشدم برش گردونم ...البته اگر بود!

کسلر با تعجب برگشت و پرسید: میتونستید...؟!اگر بخواهید از فرامین سرپیچی کنید سرگرد...

سرگرد:اون اینجا نیست..اون در راه اردوگاهه اسرای جنگیه

کسلر:شما این کارو بعد از دریافت فرمان فیلد مارشال کردین؟!

سرگرد :من این کارو قبل از اینکه فرمان ابلاغ بشه کردم ..اونوقت دیگه خیلی دیر شده بود...تاکر رفته بود

کسلربا عصبانیت:اگر فکر میکنید میتونید از فرامین سرپیچی کنید در اشتباه هستید

سرگرد:کسلر عزیز...تا افرادت تاکرو زیر شکنجه نمیکشتن راضی نمیشدی!...بمن ربطی نداره ...اون الان توی قطاره... یا توی یک جاده فرعی دارن میبرنش ....برو پیداش کن!

کسلر:مثل اینکه شما قصد کارشکنی و مخالفت با من رو دارین راینهارد!...رفتارتون رو عوض کنید ....در غیر اینصورت وضعیت خوبی نخواهید داشت

سرگردبا خونسردی گفت:هر کاری دلت میخواد بکن چون برای من اصلا مهم نیست ....و ضمنا ترسی هم ندارم

کسلر:قبل از ارتش یک چاپخانه داشتید درسته .عضو اتحادیه سلفی هم بودید ؟

سرگرد :برای یکبار بله.بعد روئسامون به این نتیجه رسیدن که در نیروی تولید تاثیری نداره فک کنم حق با اونها بود

کسلر:شاید اون روزهام مخالف اوضاع بودی  و حالام هستی...

سرگرد با خنده ای از روی کلافگی گفت :من دشمن رایش سومم منظور تو اینه...؟!

کسلربا عصبانت گفت:بارفتارت ...و نوع برخوردت با مقامات... منو به این فکر انداختی

سرگرد با عصبانیت داد زد:تو  تو چند تا عملیات جنگی شرکت کردی؟ به عبارت واضح تر چقدر برای آلمان جنگیدی.........؟

که ناگهان کسلر یکه ای خورد و بدون کلمه ای  با سرعت و ناراحتی از اتاق بیرون رفت .

   دیالوگ های جذابی هستند حتی با خوندنش میتونید اون صداهای زیبارو بشنوید دو صدای زیبا که خالی از هرگونه بار عاطفی دراماتیک هستند. لحن محکم و  پرطنین سرگرد  که میتونه کسلر منظبط  و خشک رو آشفته کنه  با لحن سریع و تلگرافی همراه با وسواس موشکافانه ی کسلر کلا یک تابلو ی هنریه برای خودش!




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - مموله - ۱۳۹۶/۱۰/۵ عصر ۰۹:۴۸

(۱۳۹۵/۷/۱۱ صبح ۱۲:۲۹)سروان رنو نوشته شده:  

قابل توجه علاقمندان سریال زیبای ارتش سری ؛

نسخه با کیفیت و تازه ای از این سریال در سایت ایران فیلم قرار گرفته است.

البته قبلا نسخه های خوبی در سایت های namasha.com و aparat.com قرار گرفته بود. نسخه آپارات کامل تر است اما نبودن صدای دوبله در برخی سکانس ها آزاردهنده است. نسخه سایت namasha شسته رفته تر است و همان نسخه پخش شده از صدا و سیماست که سانسوری است اما قابل تحمل تر است. کیفیت تصویر هر دو سایت در حد پایین تر از DVD و حدو د360p است . اما خوبی نسخه تازه علاوه بر کیفیت تصویری بالاتر (DVDrip) , بهبود کیفیت صدا (وضوح ) و همچنین نمایش زیرنویس فارسی برای سکانس هایی است که صدای دوبله ندارند.

با توجه به اینگه سایت ایران فیلم دائما قیلثر می شود لینک خاصی را اینجا نمی توانیم معرفی کنیم اما در گوگل نام ایران فیلم را جستجو کنید . سپس از میان سایت های پیدا شده , نشانی جدیدتر و قیلثرنشده را کیک کنید و در سایت  نام secret Army را جستجو کنید.

من دیروز جمعه که یک قسمت از نسخه جدید را دیدم طوری پای سریال نشستم که ناگهان دیدم سه قسمت را پشت سر هم دیده ام ! از بس این سریال و شخصیت های آن آدم را غرق در خود می کند. امیدوارم دوستان فرصت پیدا کنند  به طور منظم هر شب یک قسمت را ببینند تا بتوانیم با هم درباره داستان هر قسمت بحث  کنیم.

برای کسانی هم که حوصله و وقت دانلود ندارند , نسخه سایت http://www.namasha.com به صورت مستقیم قابل نمایش است. فقط کافی است عبارت سریال ارتش سری را در آن جستجو کنید.

:heart:

 با سلام خدمت سروان رنوی عزیز

سریال ارتش سری از سایت نوستالژیک تی وی هم قابل دسترس است .یک نسخه نسبتا" با کیفیت بدون حذفیات وصداگذاری شده .   ولی متاسفانه در سایت ایران فیلم پیداش نکردم .




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۹۷/۵/۱۰ عصر ۰۸:۰۹

همونطور که kramer گرامی در  جعبه پیام بالا گفتند برنارد هپتون بازیگر نقش آلبر فوآره از دنیا رفت.

کافه کاندید و تصویر او برای همیشه در یاد ما خواهد بود

:heart:

Image result for Albert Foiret secret army

جالبه که در فیلم های دیگه حتی نقش آلمانی ها رو هم بازی کرده.

ناتالی و ایوت اگر خبر داشتن عمرا اونو به عنوان رئیس پذیرا می شدن !

:cheshmak:

Image result for bernard hepton

بعضی آدم ها به دنیا اومدن که یک نقش ماندگار در عمرشون بازی کنن و جاودان بشن و برن.

نقش آلبر فوآره برای برنارد هپتون چنین  چیزی بود ...

روان اش شاد ... یادش جاودانه . :heart:

Image result for bernard hepton




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۹۷/۵/۱۱ صبح ۱۱:۲۴

ظاهر خبر کوتاه و ساده بود :  برنارد هپتون , بازیگر سریال معروف ارتش سری درگذشت.

اما برای ما ساده نبود :  آه ه .... ارتش سری ... کافه کاندید ... آلبر فوآره .... آن مرد پایدار و شجاع .

رئیس رستوران کاندید بود اما خودش همه کار می کرد ... از تمیز کردن ظرف ها و کف رستوران تا شستن سبزی و میوه و حتی پاک کردن شعارها از روی دیوار کافه. گاهی بسیار مهربان می شد تا جاییکه  وسط شلوغی رستوران برای همسر علیل و سابق اش بستنی به طبقه بالا می برد و گاه چنان خشن می شد که بی هیچ ترحمی خلبانان یا افرادی که ممکن بود اطلاعاتی را لو بدهند می کشت.

همه اینها به کنار ...

او سردسته خط نجات بلژیک بود که در پوشش کافه داری , خلبانان سقوط کرده متفقین را پناه می داد و از مرز رد می کرد آن هم زیر گوش گشتاپو و اس اس . دل شیر داشت . هر بار که کسلر و برانت و راینهارد , افسران آلمانی , به کافه اش می آمدند دلهره داشتیم که گیر بیفتد اما او با خونسردی تمام از آنها پذیرایی می کرد و کافه اش را پاتوق امنی برای آلمانی های متجاوز کرده بود .

وقتی در اواخر سریال به زندان افتاد , شیرازه کار خط نجات از هم پاشید. مونیک دوشان , همسرش ( در واقع دوست دخترش)  او را به پول پرستی و بی تفاوتی متهم کرد و با یک افسر انگلیسی آشنا شد. وقتی در سکانس آخرین دیدار این دو , آلبر پاکت پول را به مونیک تقدیم کرد و برایش آرزوی خوشبختی کرد کمتر کسی می توانست در این وداع کازابلانکا گونه جلو اشک اش را بگیرد , حتی خود برنارد هپتون نازنین .

:heart:

سروان رنو - کافه کلاسیک

لینک مطلب: http://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=189&pid=37397#pid37397

Image result for bernard hepton Albert Foiret




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - مموله - ۱۳۹۷/۵/۱۶ عصر ۱۱:۵۱

[quote='سروان رنو' pid='37397' dateline='1533196456']

ظاهر خبر کوتاه و ساده بود :  برنارد هپتون , بازیگر سریال معروف ارتش سری درگذشت.

 باسلام خدمت دوستان عزیز کافه

ما نه فقط  برای فقدان برنارد هپتون که برای هر  کسی که این دنیا را ترک می کند غمگین می شویم .در این بین آنها  که برای ما خاطره سازی کرده اند بیشتر  متاثر مان می کنند سلبریتی ها یی که روزگاری در اوج جذابیت  و شهرت  بودند در پاییز زندگی اشان  پیر و فرتوت شده وباید این دنیای فانی را ترک کنند .

کمی که دقیق تر بشویم خیلی ها را به یاد می آوریم نمونه وطنی اش استاد بهرام زند بود .یا جکی باروز (خاله هتی )که با بیماری سختی دست وپنجه نرم کرد ورفت .یا گیلبرت بلایت آنه که چندی پیش فوت کرد . یا بیشتربازیگران قبل انقلاب که با برچیده شدن بستر فعالیت اشان در پیری وبی پولی در انزوا از دنیا رفتند مثل ثریا حکمت وفروزان عزیز و جلال مقدم و...

در هرحال  روزگار چندان مهربان وعادل نیست  ودر آخر باید دوباره بگم (خداحافظ آلبر عزیز و وفادار :کافه کاندید بعد از تودیگه صفایی نداره -سه شنبه شبهای secret army امان بدون تو خیلی سخت خواهد گذشت  خداحافظ مارشال )




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - آدمیرال گلوبال - ۱۳۹۷/۵/۲۳ عصر ۰۹:۴۷

(۱۳۹۷/۵/۱۱ صبح ۱۱:۲۴)سروان رنو نوشته شده:  

ظاهر خبر کوتاه و ساده بود :  برنارد هپتون , بازیگر سریال معروف ارتش سری درگذشت.

اما برای ما ساده نبود :  آه ه .... ارتش سری ... کافه کاندید ... آلبر فوآره .... آن مرد پایدار و شجاع .

با دیدن این خبر آهی کشیدم ...بله قهرمان های ما هم با گذشت زمان یکی بعد از دیگری راهی دیار ابدی شدند

روحشان شاد. یاد ناوارو.. لینچان... کمیسر مولدوان و....بخیر روحشان شاد.

اینها نمرده اند ...تا زمانی که ما فیلم و سریال های اینها رو می بینیم ،  هنوز زنده هستند.

مدتی بود سریال ارتش سری از ایران فیلم دانلود کرده بودم ولی وقت نمیشد ببینم.بر خود لازم میدانم که این سریال بعد از سالها ببینم.

یادمه اون آهنگش که شروع میشد با اون تصاویر ریل راه آهن و جاده که نشون میداد  با اون حرکت دوربین ...میخکوب میشدیم به تلوزیون

با این سریال ها ما زندگی میکردیم. چه صفایی داشت اون زمان ها یادش بخیر آه....!!!




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - کمیسر مولدوان - ۱۳۹۷/۶/۱۲ عصر ۱۲:۳۸

خانمها و آقایان سلام و عرض ادب این حقیر (کمیسر مولدوان) را پذیرا باشید.

پیشاپیش معذرت خواهی منو قبول کنید که در حضور این همه نویسنده و کاردان وکارشناس و... کافه کلاسیک دست به قلم میشوم و مطلبی را در مورد این تاپیک مینویسم...اما چه کنم که احساساتم برمن غلبه کرد ودست به قلم شدم و مطلبی هرچند در خور صفحات زیبای کافه نیست رو نوشتم.باز هم عذر میخام از حضورتون.

همون طور که هممون میدونیم غیر از فیلمهای ایرانی شاید بشه گفت نود و نه درصد و ایضا شاید بیشتر از نود و نه درصد فیلم ها و سریال ها و کارتون های خارجی رو هممون از چند دقیقه گرفته تا چند قسمت کوتاه شده از صدا وسیما میدیدیم و میبینیم (طبق قوانین سایت کوتاه شده به جای س...ن...ر) هر چند که بعضی از فیلم های ایرانی حال و کمی قبل تر که ساخته میشوند نیز کمابیش از این قاعده مثتثنی نیستند.

اون قدیما با یه تلویزیون سیاه و سفید که با یک دگمه و بدون کنترل روشن و خاموش میشد و با قرچ و قروچ کانال یابش میشد شبکه یک و دو را انتخاب کرد بعضا هم خیلی وقتها با پرش و برفک همراه میشد چه فیلمها که میدیدیم وچه احساسها که تا به حال نیز ادامه دارد پیدا میکردیم وچه رویاها که می ساختیم و چه روزها که گذارندیم.

البته این بماند که قطعی های مکرر برق,آزیرهای خطر و قرمز,فرار به پناهگاه,دنباله برنامه تا چند لحظه دیگر و...خود مزید علت میشد تا فیلمهای کوتاه شده را کوتاه شده تر ببینیم.

بزرگتر شدیم دیدیم صد افسوس و حیف که خیلی فیلمها رو چپکی و ویرایشی دیدیم.خیلی از کاراکترها رو جابجا حالی شدیم.خیلی از روابط رو برعکس درک کردیم.خیلی از موضوع ها رو اشتباه برداشت کردیم.و اون بود که آه از نهادمون برمیخاست.قصر رویاییمون به قصری پوشالی تبدیل میشد.همه دست یافته های قدیمیمون دچار تغییر و تحولی ناگهانی و اجباری میشد. tajob

از چندین سال پیش شروع کردمو از خدا خواستم اونقدر عمر بهم بده khhnddh بتونم قسمت اعظم اون همه فیلم و سریال و کارتون رو که حال میدونستم همشون اون چیزی نبوده که دیده ام رو دوباره بتونم ببینم. اما با مضمون اصلی و نسخه اصلی نه کوتاه شده.هر وقت مشغله زندگی و کار میزاره واوقات فراغتی پیدا میکنم یکی از اون فیلم سینمایی یا سریال یا کارتون های کوتاه شده رو پیدا میکنم و نگاه میکنم.

اَرتش سرّی

 با شرکت برنارد هپتون...آنجلا ریچاردز... و اون تیتراژ و اون موسیقی و آهنگ دلهره آورش(البته برای من دلهره آور بود)

با حفظ ادب در حضور حضار درکافه کلاسیک همیشه به ارتباط ناتالی با بعضی از خلبانهای سقوط کرده تو خاک بلژیک شک داشتم.اما وااااای که چقدر ماهرانه این کلاه گل وگشاد رو سرمون گذاشتند واین شیره رو به سرمون مالیدند که مونیک دوشان همسر آلبر فواره بوده است.  tajob

وقتی مدتها پیش نسخه اصلی رو دیدم و بررسی کردم هنگ آپ شدم.هنگ کردم چه هنگ کردنی.آه از نهادم بلند شد.بعد از فهمیدن اینکه این ارتباط چیزی غیر از همسری بوده است همون لحظه یاد اواخر فیلم که اون قدیما دیده بودم افتادم و سوالی که در ذهنم ایجاد شده بود که;

چرا آلبر با یه دسته گل به دیدن همسرش اومد و سرشو بلند کرد و به ساختمان محل اقامتش که به اصطلاح قهر کرده بود و اونجا اومده بود نگاهی کرد و با همون دسته گل به کافه و رستوران برگشت.اون وقتها هر چند کم سن وسال هم بودم اما تو ذهنم قسمتهای قبل رو بررسی میکردم که واقعا چرا مونیک قهر کرده.چکار کرده بود که آلبر بالا نرفت ببیندش...مستحضر هستید که اون وقتها نه تکرار دوباره ای بود بعضا هم میبود باز به چندهادلیل از دست میدادیم دیدن اون تکرار رو.با اون اینترنت دیال آپ نفتی هم میشد فیلم آنلاین دید مگه ...

سرگرد هانس دیتریش راینهارت خیلی دوستش داشتم به قول یکی از مشتریهای کافه "جناب سرگرد" که تو همین تاپیک نوشتند:(من همیشه از قسمت مشاجره های لفظی بین سرگرد راینهارد و کسلر خوشم میاومد چون سرگرد براحتی کسلر رو میپیچوند) منم یکی از دلایل علاقه ام بهش این بود که در کل رو اعصاب فرمانده کسلر بود.وشجاعانه و بدون ترس ازش باهاش برخورد میکرد.این بماند که صدای بی نظیز مرحوم عطا الله کاملی زیبایی وجذابیت بیشتری به شخصیت سرگرد راینهارت داده بود.هم اون قدیما هم این اواخر که دوباره این سریال رو دیدم در لحظه تیرباران کردن سرگرد راینهارت که گفت:

شما همتون دیونه اید(you mad all of you)واقعا امیدوار بودم کسی یه دفعه بیاد وناجی سرگرد بشه و از مرگ و تیرباران نجاتش بده اما حیف نشد و فرمانده کسلر سرگرد رو به جوخه آتش سپرد و تیرباران شد.

یکی از دلایلی که باعث شد این مطلب رو خدمتتون بنویسم و بفرستم یک سوالی بود که برام ایجاد شد و امیدوارم سروان کافه و سرکار خانوم رزا خانوم و بقیه دوستان این تاپیک بتونند کمکی بهم بکنند.در سکانسی از فصل سوم  قسمت های آخره بعد از اینکه مونیک با اون افسر ارتش متفقین پیمان ازدواج میبنده به کافه برمیگرده و در حین مهمانی مخصوص ,کنار آلبر میشینه و آلبر از جاش بلند میشه و کمی نزدیکتر به مونیک میشینه و میپرسه وای مونیک (why Monice)

به نظر میرسه دلیل اینکه چرا مونیک کافه و آلبر  رو ترک کرده و اون افسر متفقینو انتخاب کرده رو ازش میپرسه.متاسفانه نسخه ای که من نگاه کردم زیر نویس فارسی یا انگلیسی هم نداشت.و زبان اصلی و شنیداری فیلم رو فقط داشت.اگه زیرنویس انگلیسیش هم میبود شاید میتونستم کاریش کنم وچیزی ازش حالی بشم.البته شنیداریش هم خیلی از کلمات واضحند.به همین خاطر دست به دامن اعضای متبحر و استادان قهار کافه شدم که اگه کسی این قسمتشو حالی شده که دلیل مونیک چی بوده به حقیر هم اطلاعاتی بده.بلکه آخرین معمای ذهن من از این سریال حل بشه.بعداز اون مکالمه کوتاه آلبر دست به جیب میبره و سهم پول مونیک رو که سازمان بهش داده بهش میده.ممنون میشم کمی وقت برام بزارین.در زیر فایل صوتی اون مکالمه رو خدمتتون میزارم گوش بدید.

فایل صوتی Mp3: پنجاه ثانیه یک مگابایت

http://s9.picofile.com/d/8336203734/c8e23e0f-9f95-4f7c-ac8d-81d33708ecc3/why_monice.mp3

با تشکر




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - مموله - ۱۳۹۷/۶/۱۲ عصر ۱۰:۴۱

[quote='کمیسر مولدوان' pid='37435' dateline='1535965695']

.این بماند که صدای بی نظیز مرحوم عطا الله کاملی زیبایی وجذابیت بیشتری به شخصیت سرگرد راینهارت داده بود.هم اون قدیما هم این اواخر که دوباره این سریال رو دیدم در لحظه تیرباران کردن سرگرد راینهارت که گفت:

--------------------

با سلام خدمت کمیسر مولداوان عزیز به هر حال دراکثر قریب به اتفاق سریال های خارجی  ای مسایل وروابط وجود داشت .البته به نظرم در مقایسه با سریال های جدیدی که ساخته می شود  در سریال های قدیمی دوز آن بسیار پایین بود. مثلا اگر سریال (بازی تاج وتخت) را دنبال بکنید ماراتون صحنه های ...خواهید داشت و صدا سیما باید یک هنگ ادیتور س.انس.ور.چی یا ملات کار برای موجه نشان دادن سریال استخدام کند .البته باز به نظرم سیما در قدیم دست باز تری نسبت به نمایش پوشش خانم ها داشت الان که دیگه با این آبا ژور ها وتکه دوزی لباس ها و..... من که احساس میکنم به شعور آد م توهین می شود .همین دیروز شبکه نمایش یک بلاهایی سر اسپارتا کوس  وکرک داگلاس آورده بود که بی شک به نظرم  از دست این برادران حساس صداوسیما همین امروز وفردا غزل خدا حافظی رو خواهد خواند ..

یه نکته دیگه ام اینکه  من دوسال پیش چند قسمت ارتش سری مجددا دیدم به نظرم دوبلور راینهارت استاد جلال مقامی بودند .




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - لوک مک گرگور - ۱۳۹۷/۶/۱۳ صبح ۰۵:۲۲

(۱۳۹۷/۶/۱۲ عصر ۱۲:۳۸)کمیسر مولدوان نوشته شده:  

خانمها و آقایان سلام و عرض ادب این حقیر (کمیسر مولدوان) را پذیرا باشید.

پیشاپیش معذرت خواهی منو قبول کنید که در حضور این همه نویسنده و کاردان وکارشناس و... کافه کلاسیک دست به قلم میشوم و مطلبی را در مورد این تاپیک مینویسم...اما چه کنم که احساساتم برمن غلبه کرد ودست به قلم شدم و مطلبی هرچند در خور صفحات زیبای کافه نیست رو نوشتم.باز هم عذر میخام از حضورتون.

همون طور که هممون میدونیم غیر از فیلمهای ایرانی شاید بشه گفت نود و نه درصد و ایضا شاید بیشتر از نود و نه درصد فیلم ها و سریال ها و کارتون های خارجی رو هممون از چند دقیقه گرفته تا چند قسمت کوتاه شده از صدا وسیما میدیدیم و میبینیم (طبق قوانین سایت کوتاه شده به جای س...ن...ر) هر چند که بعضی از فیلم های ایرانی حال و کمی قبل تر که ساخته میشوند نیز کمابیش از این قاعده مثتثنی نیستند.

اون قدیما با یه تلویزیون سیاه و سفید که با یک دگمه و بدون کنترل روشن و خاموش میشد و با قرچ و قروچ کانال یابش میشد شبکه یک و دو را انتخاب کرد بعضا هم خیلی وقتها با پرش و برفک همراه میشد چه فیلمها که میدیدیم وچه احساسها که تا به حال نیز ادامه دارد پیدا میکردیم وچه رویاها که می ساختیم و چه روزها که گذارندیم.

البته این بماند که قطعی های مکرر برق,آزیرهای خطر و قرمز,فرار به پناهگاه,دنباله برنامه تا چند لحظه دیگر و...خود مزید علت میشد تا فیلمهای کوتاه شده را کوتاه شده تر ببینیم.

بزرگتر شدیم دیدیم صد افسوس و حیف که خیلی فیلمها رو چپکی و ویرایشی دیدیم.خیلی از کاراکترها رو جابجا حالی شدیم.خیلی از روابط رو برعکس درک کردیم.خیلی از موضوع ها رو اشتباه برداشت کردیم.و اون بود که آه از نهادمون برمیخاست.قصر رویاییمون به قصری پوشالی تبدیل میشد.همه دست یافته های قدیمیمون دچار تغییر و تحولی ناگهانی و اجباری میشد. tajob

از چندین سال پیش شروع کردمو از خدا خواستم اونقدر عمر بهم بده khhnddh بتونم قسمت اعظم اون همه فیلم و سریال و کارتون رو که حال میدونستم همشون اون چیزی نبوده که دیده ام رو دوباره بتونم ببینم. اما با مضمون اصلی و نسخه اصلی نه کوتاه شده.هر وقت مشغله زندگی و کار میزاره واوقات فراغتی پیدا میکنم یکی از اون فیلم سینمایی یا سریال یا کارتون های کوتاه شده رو پیدا میکنم و نگاه میکنم.

اَرتش سرّی

 با شرکت برنارد هپتون...آنجلا ریچاردز... و اون تیتراژ و اون موسیقی و آهنگ دلهره آورش(البته برای من دلهره آور بود)

با حفظ ادب در حضور حضار درکافه کلاسیک همیشه به ارتباط ناتالی با بعضی از خلبانهای سقوط کرده تو خاک بلژیک شک داشتم.اما وااااای که چقدر ماهرانه این کلاه گل وگشاد رو سرمون گذاشتند واین شیره رو به سرمون مالیدند که مونیک دوشان همسر آلبر فواره بوده است.  tajob

وقتی مدتها پیش نسخه اصلی رو دیدم و بررسی کردم هنگ آپ شدم.هنگ کردم چه هنگ کردنی.آه از نهادم بلند شد.بعد از فهمیدن اینکه این ارتباط چیزی غیر از همسری بوده است همون لحظه یاد اواخر فیلم که اون قدیما دیده بودم افتادم و سوالی که در ذهنم ایجاد شده بود که;

چرا آلبر با یه دسته گل به دیدن همسرش اومد و سرشو بلند کرد و به ساختمان محل اقامتش که به اصطلاح قهر کرده بود و اونجا اومده بود نگاهی کرد و با همون دسته گل به کافه و رستوران برگشت.اون وقتها هر چند کم سن وسال هم بودم اما تو ذهنم قسمتهای قبل رو بررسی میکردم که واقعا چرا مونیک قهر کرده.چکار کرده بود که آلبر بالا نرفت ببیندش...مستحضر هستید که اون وقتها نه تکرار دوباره ای بود بعضا هم میبود باز به چندهادلیل از دست میدادیم دیدن اون تکرار رو.با اون اینترنت دیال آپ نفتی هم میشد فیلم آنلاین دید مگه ...

سرگرد هانس دیتریش راینهارت خیلی دوستش داشتم به قول یکی از مشتریهای کافه "جناب سرگرد" که تو همین تاپیک نوشتند:(من همیشه از قسمت مشاجره های لفظی بین سرگرد راینهارد و کسلر خوشم میاومد چون سرگرد براحتی کسلر رو میپیچوند) منم یکی از دلایل علاقه ام بهش این بود که در کل رو اعصاب فرمانده کسلر بود.وشجاعانه و بدون ترس ازش باهاش برخورد میکرد.این بماند که صدای بی نظیز مرحوم عطا الله کاملی زیبایی وجذابیت بیشتری به شخصیت سرگرد راینهارت داده بود.هم اون قدیما هم این اواخر که دوباره این سریال رو دیدم در لحظه تیرباران کردن سرگرد راینهارت که گفت:

شما همتون دیونه اید(you mad all of you)واقعا امیدوار بودم کسی یه دفعه بیاد وناجی سرگرد بشه و از مرگ و تیرباران نجاتش بده اما حیف نشد و فرمانده کسلر سرگرد رو به جوخه آتش سپرد و تیرباران شد.

یکی از دلایلی که باعث شد این مطلب رو خدمتتون بنویسم و بفرستم یک سوالی بود که برام ایجاد شد و امیدوارم سروان کافه و سرکار خانوم رزا خانوم و بقیه دوستان این تاپیک بتونند کمکی بهم بکنند.در سکانسی از فصل سوم  قسمت های آخره بعد از اینکه مونیک با اون افسر ارتش متفقین پیمان ازدواج میبنده به کافه برمیگرده و در حین مهمانی مخصوص ,کنار آلبر میشینه و آلبر از جاش بلند میشه و کمی نزدیکتر به مونیک میشینه و میپرسه وای مونیک (why Monice)

به نظر میرسه دلیل اینکه چرا مونیک کافه و آلبر  رو ترک کرده و اون افسر متفقینو انتخاب کرده رو ازش میپرسه.متاسفانه نسخه ای که من نگاه کردم زیر نویس فارسی یا انگلیسی هم نداشت.و زبان اصلی و شنیداری فیلم رو فقط داشت.اگه زیرنویس انگلیسیش هم میبود شاید میتونستم کاریش کنم وچیزی ازش حالی بشم.البته شنیداریش هم خیلی از کلمات واضحند.به همین خاطر دست به دامن اعضای متبحر و استادان قهار کافه شدم که اگه کسی این قسمتشو حالی شده که دلیل مونیک چی بوده به حقیر هم اطلاعاتی بده.بلکه آخرین معمای ذهن من از این سریال حل بشه.بعداز اون مکالمه کوتاه آلبر دست به جیب میبره و سهم پول مونیک رو که سازمان بهش داده بهش میده.ممنون میشم کمی وقت برام بزارین.در زیر فایل صوتی اون مکالمه رو خدمتتون میزارم گوش بدید.

فایل صوتی Mp3: پنجاه ثانیه یک مگابایت

http://s9.picofile.com/d/8336203734/c8e23e0f-9f95-4f7c-ac8d-81d33708ecc3/why_monice.mp3

با تشکر

سلام دوست گرامی. من این فایل رو شنیدم و تا جایی که می دونم چیز خاص و مهمی نیست. آلبرت بهش می گه چرا؟ مونیک می گه اگه نمی دونی منم چیزی ندارم بهت بگم. آلبرت سوال می کنه کی تصمیم گرفتی و مونیک میگه از اون روز که حلقه رو از انگشتت در آوردی، من متوجهش شدم.

گفتگوی خاصی که بخواهد چیز دیگه ای را روشن کند، اینجا نیست.

البته من سالهاست که این سریال را ندیدم و در نتیجه روابط بین کاراکترها و حتی حوادث خوب یادم نیست. ولی اینجا این حرف ها را می زنند. البته توی سایت ویکیپدیا هم نوشته شده که پس از اینکه کاپیتان مونیک رو نجات میده، مونیک بهش علاقه مند میشه و احساس می کنه که دیگه به آلبرت علاقه ای نداره.

امیدوارم توانسته باشم کمکی کرده باشم.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - کمیسر مولدوان - ۱۳۹۷/۶/۱۳ عصر ۰۶:۱۸

عرض ادب و احترام

خدمت جناب ممول و جناب لوکِ جوینده طلا

در مورد فرمایش جناب ممول همونطور که دوستان در صفحه اول همین تاپیک نوشتند واسامی دوبلورها رو قید کردند.دوبله  سروان برانت رو جناب جلال مقامی و دوبله سرگرد راینهارت رو زنده یاد عطاا... کاملی بر عهده داشتند وانجام دادند.و اما تشکر وتقدیر از جناب لوکِ جوینده طلا که وقت گذاشتند.اگه اینطوریه و مضمون خاصی نداره خیالم راحت شد و مطلب گنگی دیگه تو ذهنم نمیمونه. امیدوارم معدن طلاهاتو بزودی بدست بیاری.::ok:




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۹۷/۶/۲۳ عصر ۰۳:۲۲

اتفاقا  موضوع علت جدایی مونیک از آلبر برای من هم مدت ها معما بود.

حتی هنوز هم به یقین منطقی نرسیده ام گرچه در عشق هیچ منطق کاملی وجود ندارد.

اما چیزی که بیشتر قانع کننده به نظر می رسد این است که مونیک بعد از پشت سر گذاشتن دو بحران پشت سر هم ( دستگیر شدن آلبر و شکنجه  توسط پارتیزان ها ) شوک روحی بزرگی دریافت کرد. در این زمان دریافت کمک  از جانب آن افسر متفقین , روزنه یک عشق و علاقه تازه را برای او باز کرد.

همچنین به نظر می رسد دوری طولانی مدت او از آلبر ( به دلیل زندان شدن آلبر ) تاثیر زیادی داشته ( هر چه از دیده رود از دل نیز برود ) .  اقدامات آخر آلبر در اظهار علاقه بیشتر به کافه و پول هم باعث تشدید احساس مونیک شد و شاید با پایان جنگ حس کرد که به یک هوای تازه نیاز دارد که خاطرات تلخ قدیمی را فراموش کند. آلبر هم با غرور و رفتار خشک اش نتوانست ( یا عمدا نخواست ) در ابتدای جدایی اقدام محکمی انجام دهد تا آن رابطه جدید بین مونیک و افسر متفقین شکل نگیرد. شاید اگر آن روز با دسته گل وارد آپارتمان شده بود , مونیک دوباره به آغوش اش باز می گشت.

اما آلبر عاشق تر از این حرف ها بود ... او اجازه داد مونیک راحت باشد و جایی باشد که دوست دارد.

آن سکانس پایانی دیدارشان که آلبر پاک پول را به مونیک تقدیم می کند دریایی حرف و پیام داشت.

:heart:




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۷/۶/۲۳ عصر ۰۳:۴۷

(۱۳۹۷/۶/۲۳ عصر ۰۳:۲۲)سروان رنو نوشته شده:  

اتفاقا  موضوع علت جدایی مونیک از آلبر برای من هم مدت ها معما بود.

حتی هنوز هم به یقین منطقی نرسیده ام گرچه در عشق هیچ منطق کاملی وجود ندارد.

در رابطه علت جدایی مونیک از آلبر چند نکته که باید بررسی و بازبینی شود:

- آلبر بیش از هر چیز عاشق کافه بود و بعد از آن هم پول

- مونیک برای آلبر یک ابزار بود برای پر کردن فضای خالی همسر معلول

- مکالمات آلبر در زندان چهره واقعی او را نشان می دهد.

- افسر متفقین مونیک را از بی آبرویی نجات داد و عشق واقعی را به او چشاند در حالی که آلبر قادر به ابراز روشن و عاشقانه ی عشق نبود.

- آلبر عاشق نبود. همه ی آدم های دور و برش برایش حکم ابزار را داشتند. نمونه اش حکم قتل به کوچکترین سوء ظن

-در روند فیلم مونیک هر لحظه آسمانی تر و دریایی تر می شود و آلبر زمینی تر و خاکی تر و آلوده تر

- فیلمساز هیچ تعلیقی در عشق میان آلبر و مونیک نگذاشته بود. حذف عامل اصلی گروه نجات با بمباران و ماجراهای ضد عشق در فیلم به ما می فهماند که ما با یک فیلم عاشقانه طرف نیستیم.  شاید ازدواج مونیک با افسر متفقین نمادی از پیوند میان بازماندگان جنگ با فاتحین آن باشد و غرض فیلمساز هیچ ربطی به عشق نداشته باشد.

- عشق و شادی مانند شکلات و پوستش در هم پیچیده اند. عشق آلبر مانند شکلاتی بی پوست آلوده و کثیف بود و خیانت به زنش از همان آغاز وجهه خوبی به شخصیت عاشقانه او نمی داد.

به هر حال موضوع خوبی است و می شود درباره آن یک موضوع جداب نوشت.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - جناب سرگرد - ۱۳۹۷/۸/۱۹ صبح ۰۴:۵۶

درود بر دوستان

  یک قسمت کوتاه و جالب  از اوایل حضور سرگرد که  گروهبان تاکر رو به کافه میبره تا به اصطلاح فرهنگ دوبله خودمان در رستوران نوشیدنی  مهمونش کنه و از این طریق ازش اطلاعات کسب کنه . در زبان اصلی از گروهبان میپرسه ازدواج کردی اونهم میگه دوست دختر دارم و سرگرد هم میگه "من جدا شدم ...چون اون (همسرش ) نیرو دریایی ها رو ترجیح داد !!" ولی در دوبله گفت طلاقش دادم چون بی عاطفه بود ! و به عقیده من این عبارت جایگزین هیچ شباهتی با طنزهای تلخ سرگرد نداشت .

و به همین منوال سرتا سر سریال پر بود ازین لغات جایگزین نامناسب تا جایی که گاه گاه به شخصیت داستان لطمه میزد و دوستان خود آگاه تر هستند که چه خبر بود.

اساسا خانوم مونیک مهربان که یک عمر همسر آلبر معرفی شدند  از روابط اجتماعی فوق العاده ای برخوردار بودند و رفتارشون با همه حسنه بود ولی خوب شد نگفتن خواهر جناب سرگرده و کلا سانسور شد اون قسمتها !

عکس زیر یکی از قسمتهای مورد علاقه منه که جناب سرگرد بچه و مادرش رو میگیره تا ادرس فراریهارو گیر بیارن و اخرش منتهی میشه به خونه چند تا پیرزن .در سکانس آخر با نا امیدی به همکارش میگه "من امروز با تعقیب چنتا پیرزن و تهدید یه مادر و بچش تکلیف خودمو روشن کردم در حقیقت افتضاح کردم"

 قسمت بسیار دیدنی پاپوش درست کردن برای سرگرد توسط کسلر که ناموفق بود و هر کاری کرد سرگرد چیزی لو نداد

رو کردن دست البر و گروهش توسط سرگرد

قسمت غم انگیز پایان کار جناب سرگرد که من نمیبینم

ترنس هاردیمن یا همون جناب سرگرد خودمون در سریالهای مشابه ارتش سری با موضوع جنگ جهانی و متفاوت تر از اون نقش داشتن. سریال های اشنای  پوارو -بازرس مورس و سریالی که سالها قبل از برنامه کودک پخش میشدبه اسم  مدیر مدرسه که همین نقش باعث شهرت چشمگیرش شد و خیلی فیلمها و سریالهای دیگه با نقشهای جزیی.

"FAMILY AT WAR 1971"

سریال" COLDITZ 1974 "

"1978 ENEMY AT THE DOOR"

DEMON HEADMASTER

پوارو

و در پایان عکسهای دور همی!

این هم یک عکس یادگاری از بازیگران ارتش سری (فقط قد سرگرد برانت!!)

یعنی مطمئنم با دیدن این عکسها من بیشتر از خودشون بگم" یادش بخیر چه روزهایی!!!"

جالبه بدونید که مایکل کولورت یا همان سرگردبرانت در فیلم جنگ ستارگان  جورج لوکاس  بعنوان فرمانده یک سفینه نقش کوتاهی داشته همچنین در سریال خانم مارپل و شرلوک هولمز هم بازی کردن که اتفاقا قسمتهای دیدنی بودن.

دوستان خوب اگر احیانا مطالب یا عکسها تکراری بود ببخشید ولی بهرحال تجدید خاطرات دلچسبه  روزگار خوش و لحضه های شادی داشته باشید .




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - Emiliano - ۱۳۹۷/۸/۱۹ صبح ۱۱:۲۷

(۱۳۹۷/۸/۱۹ صبح ۰۴:۵۶)جناب سرگرد نوشته شده:  

DEMON HEADMASTER

"جناب سرگرد" عزیز، با تشکر از شما؛ بخاطر، ارساله های کامل و ارزشمندتون، دیدم نام این سریال؛ یعنی، "The Demon Headmaster" رو فارسی نکردید.

باید خدمتتون عرض کنم که این سریال در بخش کودک و نوجوان شبکه ی دو، اواخر دهه ی 60 یا اوایل دهه ی 70 پخش می شد، تحت عنوان "امواج نامرئی".

و به شخصه خیلی ازش خوشم می یومد.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - فلیسیتی کینگ - ۱۳۹۷/۸/۲۹ عصر ۰۶:۳۳

سلام دوستان تازه وارد کافه شدم {#smilies.rolleyes}

راستش برای سریال ارتش سری یک سری زیرنویس برای فصل دوم و سوم پیدا کردم

البته پرتغالی هست میتونم انگلیسی کنم ولی فارسی  گوگل ترنسلیت افتضاح میشه از

دوستان کسی میتونه برای فارسی کردنش کمک کنه ؟ همه چیزش تنظیم هست فقط یک نفر وارد به

انگلیسی لازم داره{#smilies.huh}




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - وولونته - ۱۳۹۷/۹/۱ عصر ۰۳:۳۷

سلام بر دوستان کافه کلاسیک نشین یا کافه نات بر وزن آرگو نات..

من هم تازه به جمع شما حضرات پیوسته ام...

از ارتش سری و دیگر فیلم ها و سریال های دهه ی شصت نکته ای به ذهن ام خطور کرده

به نظرم سانسورهای آن دهه به گونه ای بود که مخاطب متوجه خلاء بشود.شاید یک زیرک خاصی پشت قیچی های سانسورچی وقت بود.همین که دوستان بر ابهام ها واقف می شدند یعنی که سه نقطه چین ها انقدر واضح بوده که مخاطب متوجه می شده است.

مثلا متوجه روابط عجیب غریب مونیک و اختلاف او با آلبر می شدیم. که البته شایعات نیز بر این ابهامات بیشتر دامن می زد.خاطرم هست می گفتند آلبر با ناتالی رابطه داشته و هربار زن بیمارش زنگ می زده و آلبر را از طبقه بالا فرامی خوانده در واقع آلبر جوری با ناتالی خلوت می کرده است. البته هنوزاهنوز اصل سریال را هم ندیده ام.

سپاس




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - فلیسیتی کینگ - ۱۳۹۷/۹/۱۲ عصر ۱۰:۲۱

سلام دوباره

زیر نویس انگلیسی فصل سوم  بلاخره موفق شدم آماده کنم البته بگم قسمت 12 و 14 کلا نبود {#smilies.biggrin}

 وقت کنم دو سه روز دیگه فصل دوم  اماده میکنم {#smilies.rolleyes}

http://s8.picofile.com/file/8344723700/sesean3.rar.html




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - دون دیه‌گو دلاوگا - ۱۳۹۷/۹/۱۳ عصر ۰۷:۴۰

(۱۳۹۷/۹/۱۲ عصر ۱۰:۲۱)فلیسیتی کینگ نوشته شده:  

... البته بگم قسمت 12 و 14 کلا نبود ...

ممنون برای ارسال.

جالبه که زیرنویس انگلیسی این سریال، در اینترنت یافت نمی‌شود! و (بجز فصل 1) به فارسی هم ترجمه نشده است!




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۹۷/۹/۲۴ عصر ۱۱:۵۹

(۱۳۹۷/۹/۱ عصر ۰۳:۳۷)وولونته نوشته شده:  

... می گفتند آلبر با ناتالی رابطه داشته و هربار زن بیمارش زنگ می زده و آلبر را از طبقه بالا فرامی خوانده در واقع آلبر جوری با ناتالی خلوت می کرده است. البته هنوزاهنوز اصل سریال را هم ندیده ام.

استغفرالله ... استغفرالله !

این شایعات به ناتالی  نمی چسبه. :llerr

نخست توجه تازه واردان گرامی رو به صفحات 1 تا 3 همین تاپیک جلب می کنم. چون معرفی شخصیت ها رو در او صفحات ,دوستان کافه به زیبایی گفته اند . حتما بخونید.

و اما بعد ...

ناتالی چنترن ( حفظ الله جمالها ) هیچ رابطه ای با آلبر نداشت. آلبر بیچاره حتی وقت نمی کرد به مونیک برسه !  ناتالی  طبع اش بلندتر بود . او  به سرگرد برادلی علاقه مند بود. :cheshmak:

پ.ن: دیدن چند باره این شخصیت های دوست داشتنی در پخش جدید شبکه جم عیش ما را مدام کرده !

..




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - مموله - ۱۳۹۷/۱۰/۱۱ عصر ۰۹:۳۹

------------------------------------------------------------------------------------------

بله موافقم جناب سروان رنو

در مقایسه با مونیک ولیزا

ناتالی آش دهن سوزی هم نبود :D

---------------------------------------------------------------------------------------------

جناب سروان رنو ی عزیز

 امروز به مناسبت آغازسال نو مسیحی وکریسمس یک قسمت از سریال قصه های جزیره را به زبان اصلی می دیدم باور نمی کنید چقدر شوکه شدم وقتی صدای اصلی  عمه هتی  و فیلیسیتی رو شنیدم و با دوبله فارسی مقایسه کردم  چطور میشه اینقدر لحن و تن صدا رو به فارسی انطباق داد که حق مطلب ادا بشه کار مهوش افشاری و رفعت هاشم پور واقعا ستودنی است  به نظرم جا داره یک بخشی هم به سریال قصه های جزیره اختصاص داده بشه  واقعا جا برای بحث وتقدیر و تمجید و.. داره.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۹۸/۴/۱۰ عصر ۱۰:۲۰

نسخه ی دوبله ی ادامه سریال ارتش سری که با نام کسلر ساخته شده بود هم اینک در یوتیوب قرار داده شده است . نسخه ی بدون قیلثر آن را که توسط سایت دیدئو dideo به یوتیوب لینک می شود را در زیر قرار داده ایم تا دوستان راحت تر بتوانند تماشا کنند.

بقیه قسمت ها را می توانید مستقیما از خود یوتیوب ( توسط فندق شکن ) و یا با واسطه dideo تماشا کنید.

من که فعلا دو قسمت اول آن را دیده ام  از کیفیت آن راضی بودم. اکثر دوبلورها همان گویندگان قبلی هستند. به خصوص کسلر که آقای طهماسب با صدای جادویی خود صحبت می کنند. مونیک هم همینطور. فقط حیف که آلبر , آن آلبر سابق نیست !




بازیگران ارتش سری در یک قاب - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۸/۴/۱۱ عصر ۱۰:۰۶




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۳۹۸/۵/۲ عصر ۰۹:۰۵

(۱۳۹۷/۱۰/۱۱ عصر ۰۹:۳۹)مموله نوشته شده:  

-----------------------------------------------------------------------------------------

بله موافقم جناب سروان رنو

در مقایسه با مونیک ولیزا

ناتالی آش دهن سوزی هم نبود :D

---------------------------------------------------------------------------------------------

جناب سروان رنو ی عزیز

 امروز به مناسبت آغازسال نو مسیحی وکریسمس یک قسمت از سریال قصه های جزیره را به زبان اصلی می دیدم باور نمی کنید چقدر شوکه شدم وقتی صدای اصلی  عمه هتی  و فیلیسیتی رو شنیدم و با دوبله فارسی مقایسه کردم  چطور میشه اینقدر لحن و تن صدا رو به فارسی انطباق داد که حق مطلب ادا بشه کار مهوش افشاری و رفعت هاشم پور واقعا ستودنی است  به نظرم جا داره یک بخشی هم به سریال قصه های جزیره اختصاص داده بشه  واقعا جا برای بحث وتقدیر و تمجید و.. داره.

متاسفانه ناتالی در سریال کسلر بسیار بدپوش و زشت شده است.

در ارتش سری جوان و بسیار شیک پوش بود. فکر می کنم شلختگی عصر جدید به او هم نفوذ کرده بود. خلاصه حسابی ناامیدمان کرد. اما مونیک تغییری نکرده بود. باید به سلیقه و دور اندیشی آلبر آفرین گفت !

و اما بعد ...

سریال قصه های جزیره از آن کارهایی است که وقتی می بینی گویی بهشت را در مقابل دیدگانت تماشا می کنی ..... زیبایی و زیبایی و شور و زندگی ... عمه هتی ... فلیسیتی ... فلیکس کینگ ... گاسپایک و ... و آن دهکده رویایی .... عشق است و بس .

:heart:




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۸/۵/۱۴ عصر ۰۶:۱۹

(۱۳۹۸/۴/۱۰ عصر ۱۰:۲۰)سروان رنو نوشته شده:  

من که فعلا دو قسمت اول آن را دیده ام  از کیفیت آن راضی بودم. اکثر دوبلورها همان گویندگان قبلی هستند. به خصوص کسلر که آقای طهماسب با صدای جادویی خود صحبت می کنند. مونیک هم همینطور. فقط حیف که آلبر , آن آلبر سابق نیست !

سریال بی مایه و ضعیفی است و به هیچ عنوان در حد و اندازه یک سریال معمولی هم قابل بحث نیست. البته من نسخه سانسور شده را دیدم. تنها نقطه قوت در همان بخش نخست دیدار برخی از بازیگران نقش اصلی است که بدجوری تاثیرگذار و خاطره انگیز و نوستالژیک است.

خیلی زود متوجه می شویم که قرار نیست با آن ها در ادامه راه همراه شویم. در چند نمای کوتاه دیده می شوند و بناگاه در سریال گم می شوند. گویا کارگردان فقط برای جذابیت و کشش فیلم آن ها را به زور به فیلم چسبانده و بعد رهایشان کرده است. شخصیت پر ابهت کسلر اینجا جا نیافتاده و بازیگران دیگر به شدت سرد و بی روح هستند.

من نتوانستم با هیچ شخصیتی در فیلم همذات پنداری کنم و کم کم احساس کردم با یک فیلم گزارشی کسل کننده روبرو هستم.

اگر می خواهید مزه ملس ارتش سری از دهنتان بپرد تماشای سریال کسلر پیشنهاد خوبی است.




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - جناب سرگرد - ۱۳۹۸/۵/۲۲ عصر ۰۶:۲۲

(۱۳۹۸/۴/۱۰ عصر ۱۰:۲۰)سروان رنو نوشته شده:  

نسخه ی دوبله ی ادامه سریال ارتش سری که با نام کسلر ساخته شده بود هم اینک در یوتیوب قرار داده شده است . نسخه ی بدون قیلثر آن را که توسط سایت دیدئو dideo به یوتیوب لینک می شود را در زیر قرار داده ایم تا دوستان راحت تر بتوانند تماشا کنند.

با درود فراوان.

سریال قشنگیه البته همراه کنندگانش بیشتر بخاطر یاد و خاطره ای هست که همه از ارتش سری دارن و سریال طبق انتظار مخاطب با اون پس زمینه قبلی پیش نمیره و چقدر جای سرگرد راینهارت با اون صدای پر مهیب و برخوردهای جسورانه خالیه هزاران حیف .

فکر میکنم عمدا سایه ی شلختگی و کرختی بدون هیچ شور و هیجانی روی سریاله تا اون حال و هوای آشفتگی بعد از جنگ و یا اون کمبود نظم و اقتدار حس بشه و عده ای از خودشون پرسیدن جنگ تموم شد و ما بردیم خوب حالا چی...؟

سرگرد راینهارت یه جایی دیالوگ دوپهلو و معنا دار جالبی داشت به یکی از مشتری ها که به متلک بهش گفت فکر کردم همه آلمانیا رفتن گفت : از رفتن ما پشیمون میشید چون دیگه  حمایتی در کار نیست!

 بعد از جنگ متحدین جنایاتی انجام دادن که هرگز در زمان هیتلر آلمانیها به خودشون اجازه همچین نامردیهایی نمیدادن !!




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - KESSLER - ۱۳۹۸/۶/۱۴ عصر ۱۱:۵۰

چه کسی ؟!!!

چه کسی این خائن بی وفا رو

خائن و محکوم به اعدام

به کافه راه داده؟

هر کس که بوده باید فردا صبح

قبل از ساعت 8 خودشو به

شماره 347 خیابان لوئیز

معرفی کنه !

درغیراینصورت افراد من

راس ساعت 10 صبح

20 نفر رو بعنوان گروگان دستگیر خواهند کرد.

و تازمانیکه گناهکار خودشو معرفی نکرده باشه

هر روز یک نفر بلژیکی رو اعدام خواهم کرد.

ظاهرا در مدتی که من به برلین رفته بودم

بی نظمی و بی قانونی حاکم شده !!!

همه خائنین به پیشوا قطعا اعدام خواهند شد.

سرگرد راینهارت

دیر یا زود....

HEIL HITLER

L. KESSLER

Ludwig Kessler




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - فلیسیتی کینگ - ۱۳۹۹/۱۲/۳۰ عصر ۰۷:۲۲

اول سلام عيد همه مبارك

كي اين كسلر باز راه داد اول عيدي اينجا رو پادگان كرده

سوما فرمانده زياد دستور بدهي به عمه هتي ميگم بياد خدمتت برسه

چهارم يك عيدي كوچولو اوردم براتون اين زيرنويس كل سريال ارتش سري هست از اون اولي كه اوردم منظم تر و بهتر شده ولي خوب بعضي جاها هنوز كار داره

https://s16.picofile.com/file/8428345326/Desktop.rar.html




RE: ارتش سری ( کافه کاندید و ماجراهایش ) - سروان رنو - ۱۴۰۰/۸/۱۸ عصر ۱۰:۱۹

- = اوست پایدار = -

گلچین روزگار چه خوش سلیقه است

امیلیانو خبر داد که دوست عزیزمون که فلیسیتی کینگ در آخرین پست صفحه قبل به او تاخته بود فوت شدند.rrrr:

سرهنگ لودویک کسلر بعد از یک عمر مجاهدت در راه پیشوا دیروز فوت کردند.cryyy!

وی افسری وفادار , وظیفه شناس , منظم , دقیق و آراسته بود که آزارش به مورچه هم نمی رسید چون در این سایز اصلا کار نمی کرد و آزارش بیشتر به فیل و خرس و تیراناسوروس می رسید .

مرحوم لودویک کسلر

آخرین جملات ایشان در بستر مرگ این بود که گرچه دارم می روم اما خوشحالم که صدها نفر را قبل از خودم از این دنیا مرخص کرده ام به خصوص سرگرد راینهارت !

همسر وفادارش - مادلین - تا واپسین لحظات در کنارش بود.

عاشقان ارتش سری این ضایعه جانگداز را به خاندان کسلر تسلیت عرض نموده و همزمان برای اعضای خط نجات در آن دنیا هشدارِ قرمز صادر می نماید.

از طرف جمعی از همکاران در گشتاپو ,  کارکنان کافه کاندید , بانشستگانِ زنده ی  ارتش سری , انجمن یهودیان بروکسل , خانواده فوآره و سایر منسوبین.

پی نوشت: دنبال مطلب درباره کلیفورد رُز می گشتم اما بیشتر نتایج گوگل به کافه خودمون برمی گشت  !

مادلین کسلر..