تالار کافه کلاسیک

نسخه کامل: اشعار و متون ادبی زیبا
شما درحال مشاهده محتوای قالب بندی نشده این مطلب هستید. نمایش نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36

غزلی از فروغی بسطامی که از کبار سبک بازگشت ادبی است به انضمام توضیحاتی در مورد وی از سایت گنجور قرار می دهم. این غزل را با صدای گرم هنرمندان برجستۀ کرمانشاه شهرام ناظری از آلبوم صدای سخن عشق و از آلبوم مردان خدا با صدای سید جلال الدین محمدیان در انتها قرار می دهم. این آهنگ در مایۀ نوا اجرا شده است.

میرزا عباس فروغی بسطامی غزلسرای بزرگ دوران قاجار در سال ۱۲۱۳ هجری قمری در کربلا زاده شد. بعد از فوت پدر به ایران آمد و نزد عموی خود دوستعلیخان به مازندران رفت. او ابتدا «مسکین» تخلص می‌کرد ولی پس از ورود به دستگاه شجاع‌السلطنه، تخلص خود را به نام فروغ‌الدوله از فرزندان او به «فروغی» تغییر داد. در غزلسرایی شیوهٔ سعدی را درپیش گرفت و الحق به خوبی از عهده برآمد. وی با قاآنی شیرازی معاشر و مصاحب بوده است. فروغی در ۲۵ محرم ۱۲۷۴ هجری قمری در تهران درگذشت.

لینک آهنگ مردان خدا با صدای شهرام ناظری

لینک آهنگ مردان خدا با صدای سید جلال الدین محمدیان

سایت مرجع آهنگها

مردان خدا پردۀ پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند
هر دست که دادند از آن دست گرفتند
هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند
یک طایفه را بهر مکافات سرشتند
یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند
یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند
یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند
جمعی به در پیر خرابات خرابند
قومی به بر شیخ مناجات مریدند
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بسی دانه فشاندند و بسی دام تنیدند
همت طلب از باطن پیران سحرخیز
زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند
زنهار مزن دست به دامان گروهی
کز حق ببریدند و به باطل گرویدند
چون خلق درآیند به بازار حقیقت
ترسم نفروشند متاعی که خریدند
کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است
کاین جامه به اندازۀ هر کس نبریدند
مرغان نظرباز سبک‌سیر فروغی
از دام گه خاک بر افلاک پریدند

سلام به همه استادای عزیز

ترانه خیلی خیلی قشنگ ماه و ماهی که آقای دن ویتو کورلئونه در آدرس زیر معرفیش کردن مدتی در دانشگاه ما ورد زبون همه ما بود. من تاحالا نمیدونستم خواننده اش کیه وشعرش ازکیه؟ فکرمیکردم ازاون ترانه های قدیمیه که بازخونی شده.اما ایشون باعث شدن باخواننده وشاعر آشنا بشم.متشکرمmmmm:

http://cafeclassic4.ir/thread-84-post-28...http://cafeclassic4.ir/thread-84-post-28269.htm

پاییز برگ ریز نزدیکه و مدرسه ها و دانشگاهها به جنب و جوش میفتن هرچندکه ماترم تابستونی داشتیم وبرامون اصلا تعطیلات مفهومی نداشت ولی میخوام با یه شعرعالی از آقای علیرضا بدیع (شاعر ماه و ماهی) باهم به استقبال خزون بریم.

پاییز می‌رسد که مرا مبتلا کند

با رنگ‌های تازه مرا آشنا کند


پاییز می‌رسد که همانند سال پیش

خود را دوباره در دل قالیچه جا کند


او می‌رسد که از پس نه ماه انتظار

راز درخت باغچه را برملا کند


او قول داده است که امسال از سفر

اندوه‌های تازه بیارد، خدا کند


او می‌رسد که باز هم عاشق کند مرا

او قول داده است به قولش وفا کند


پاییز عاشق است، وَ راهی نمانده است

جز اینکه روز و شب بنشیند دعا کند


شاید اثر کند، وَ خداوندِ فصل ها

یک فصل را بخاطر او جا به جا کند


تقویم خواست از تو بگیرد بهار را

تقدیر خواست راه شما را جدا کند


خش خش ... ، صدای پای خزان است، یک نفر

در را به روی حضرت پاییز وا کند...

به نام خدا

و با سلام به دوستان کافه کلاسیک 

.

.

با آرزوی بهروزی، تقدیم به همه دوستان

.

.

نک ناز ز من، نیاز از عشق ...

.

.

نک ناز ز من، نیاز از عشق 

                                    قبله منم و نماز از عشق



از لاله نماز صبح خیزد 

                                    و ز چشم شقایق، اشک ریزد


بوی تو طراود از زبانم 
                                    ریزد گل یاس از دهانم


خندند درِ زندگی برویم
                                    بندند درِ غم به گفتگویم 
 

ریزد، سحر عطر عشق بر باد
                                    شیرین کند آرزوی فرهاد


 آهسته تَرَک که یار خفته است
                                    ای مرغ مخوان، بهار خفته است
 

ای روز ! تو را به جان خورشید 

                                    ای شام ! تو را به جان ناهید



ای تشنه ! تو را به آب سوگند 

                                    ای عشق ! تو را بخواب سوگند


جز عشق، دگر سخن مگویید
                                    غیر از گل عاشقی نبویید 


آن خسته ی مانده در کویر است
                                    آهوی نگاه اگر اسیر است  
 

زان پیش که سر بریدش از تن 
                                    آبی بدهیدش از دل من

.

آبی که ز چشم عشق جوشید  

                                    آهوی دل منش بنوشید 



نوشید صدای عشق را جان  

                                    پرواز گرفت سوی جانان 


جانان من، آفتاب فرداست 
                                    عشقم، نفس صدای دریاست  


من آب ز چشم باغ نوشم 
                                    تن را به شب آفتاب پوشم ... 
 
.





.

چکامه ای از بخش پایانی سریال سربداران

.

تبدیل به mp3 از یوتیوب :

.

http://s3.picofile.com/file/8211926668/c...http://s3.picofile.com/file/8211926668/chekameh_

http://s6.picofile.com/file/8211932742/c...http://s6.picofile.com/file/8211932742/chekameh_

.

.

kurt steiner

<!--[if gte mso 9]>

نک ناز از من، نیاز از عشق

<!--[if gte mso 9]> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA

دنگ..،دنگ..
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ.
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من...
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت ، نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز...

-------------------

سهراب سپهری

طرح


پرنده‎ای نشسته روی شاخه‎های آب
گرفته فال
          برای من
جیک و جیک شعر
                   ریخته روی شانه‎های آب
                                             می‎رود:

"سرو چمان من
                چرا ؟
                       چرا؟
                            چرا میل چمن نمی‎کند.
هم‎دم گل نمی‎شود
هم‎دم گل نمی‎شود
                    یاد سمن نمی‎کند.
                    یاد سمن
                    یاد سمن نمی‎کند"
*

____________________________________
* یاری گرفته شده از حافظ

سقوط

از درخت سرسبز احساسم
آن‎که تا بالا رفت
میوه چینی بکند
شاخۀ نازک حس
زیر پایش شکست
اینک او
          اخم‎آلود
بر زمین افتاده است .


                          94-6-24

از زلزله و عشق خبر کس ندهد / آن لحظه خبر شوی که ویران شده ای
                                                                شفیعی کدکنی

زلزله

فاخته‎ای
برای بنای لانۀ خود
در پی جای امنی بود
دریچه‌‎های دل
               به نشانه دعوت
برای او
        بگشودم
هراس‎زده
         بال زد و گریخت:
که می‎ترسم
         از مکان‎های زلزله‎خیز
زلزله‎هایی
              بالای
                     هشت ریشتر عشق

سلام دوستان

شعری از پل الوار هست که من خیلی دوستش دارم هر وقت می خونمش بغض غریبی تو وجودم می پیچه ولی احساس زیبایی برای من داره دلم میخواد شما را هم در این احساس ناب شریک کنم

ترجمه اش هم از شاملوی عزیزه

تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب می شود دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هيچ وقت نريخت
لبخندی که محو شد و هيچ گاه نشکفت دوست می دارم

تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم
برای پشت کردن به آرزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خيال دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به خاطردود لاله های وحشي
به خاطر گونه ی زرين آفتاب گردان
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که نديده ام دوست می دارم
تو را برای لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شيرين خا طره ها دوست می دارم

تو را به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم ديد دوست می دارم
اندازه قطرات باران، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم
تو را به اندازه خودت، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام... دوست می دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زيسته ام... دوست می دارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب مي شود و
برای نخستين گناه...
تو را به خاطر دوست داشتن... دوست می دارم
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم... دوست می دارم

سلام به دوستان عزیز

با بعضی از شعرها انسان مثل پر سبک می شه و دوست داره تا بینهایت عشق سفر کنه

مرا تو بی سببی نیستی
به راستی
صلت کدام قصیده ای
ای غزل؟  

ستاره باران جواب کدام سلامی 

 به آفتاب
از دریچه ی تاریک؟ 

 کلام از نگاه تو شکل می بندد
خوشا نظر بازی که تو آغاز می کنی 

 پس پشت مردمکانت
فریاد کدام زندانی است، که آزادی را
به لبان برآماسیده ی گل سرخی پرتاب می کند؟ 

 ورنه 

ا ین ستاره بازی 

 حاشا 

 چیزی بدهکار آفتاب نیست
نگاه از صدای تو ایمن می شود 

چه مؤمنانه نام مرا آواز می کنی!  

و دلت
کبوتر آتشی ست 

در خون تپیده  

به بام تلخ 

با این همه  

چه بالا 

 چه بلند 

 پرواز می کنی

(احمد شاملو)

آلزایمر


روی پل معلق دنیا
که از اندوهی ناشناخته
                          می‎لرزد
                                 ایستاده‎ام
با دهانی تاریک
                بی‎سبزه
                          بی‎تپش
و در دلم
صدای پای آهو بچگان شادی
                                 رمیده
                                    از بوی پلنگ گرسنه‎ای

*****

نمی‎دانم
چه پیش آمده است
تنها
       چندی است
شعر‎های آلزایمریم
نام ترا
        از یاد برده است.



یادداشتی برای لبخند ساوانای گرامی :

و دلت  / کبوتر آتشی ست 

درستش هست

و دلت / کبوتر آشتی است

متاسفانه این اشتباه توی صفحات وب پراکنده شده

منیرو

چند شعر کوتاه از کتاب آواز خوان دوره گرد که دو سه روز گذشته منتشر شده

اثر منیرو روانی‎پور

آواز عتیق


خیس شراب
با دهانی که آوازی عتیق سر می‎دهد
من
من می‎توانم
لابلای سنگ‎ها و کلوخ‎ها
واژه قدیمی عشق را پیدا کنم
آوازی عاشقانه بخوانم


غزل بلقیس

پاهای جوانی‎ام را بده
پاهای بیست سالگی
می‎خواهم پروانه‎ای شوم
که در کوچه‎باغی گم شد
دست‎های جوانی‎ام را بده
دست‎های بیست سالگی
می‎خواهم دست بیست سالگی‎ات را بگیرم
کنار خود بنشانم
و با دهان بیست سالگی‎ام
برای تو
غزل غزل‎های بلقیس
بخوانم


زفاف

بستری از کاه و کویر
بستر زفاف
تا بر خیزی مبهوت
خیل دخترکان کوزه به دوش
با پستان‎های عریان
و سینه‎ریزهایی از تمشک و دانه‎‎ی انار
باریکه راه کوهستان
و
غزل غزل‎های سلیمان


سفر

چمدان رویاهایم را زمین می‎گذارم
از سفر آمده‎ام
با بوسه‎ای
و یک آواز
که به پنجره‎ی اتاقم آویزان می‎کنم
تا پرنده‎ها
به پرواز
و شکوفه‎ها
به رقص
نازنین
نازنین شیراز

خزانی ها

1


برگی زرد
         از شاخ درخت
چرخ
     چرخان
              بر زمین می‎آرمد
***
فردا
     نوبت من است



2


وقتی پاییز آمد
به درخت‎ها نگاه کرد
نه از برگ
           نشان دید
نه از حوصلۀ گل
                در صحن باغ
و آن‎گاه که
        بر لب‎هام نگریست
و از لب‎خند اثر ندید
دانست
        پیش از او
همه چیز تمام شده است.

خشک‎سالی


باران
     با لباس
             راه راه تندش
وقتی از راه رسید
بر هر دری کوبید
کسی در نگشود
هر قدر خواند :
                " من آمده‎ام
                              که عشق بنیاد کنم "
صدایش ناشنیده ماند
در روستای مغموم یأس‎زده
                         با درختان ایستادۀ عبوس
                                               بر پرت‎گاه هیزم.



حریف


هیچ اندوهی
               تا بحال
                      حریف دلم نشده است
این دل
      کم کسی نیست
                 ترا دارد.


در روزگار قدیم که وسیله ای برای ضبط گوشه های موسیقی نبود و ایرانیان نیز با نت نویسی آشنایی نداشتند، برای آموزش ردیف به هنرآموزان هر گوشه را با چند بیت شعر اجرا می کردند که هنرآموز بعداً بتواند با یادآوری این ابیات، گوشه را نیز به یاد آورد. هنوز هم این روش توسط اساتید به کار گرفته می شود.

بعضی از این ابیات چنان در قالب آن گوشه خوش می نشیند، که گویا شاعر در هنگام سرودن این بیت آن را در همین گوشه نیز اجرا می کرده است. یکی از مشهورترین چنین بیتهایی، این بیت است: "ندانمت به حقیقت که در جهان به چه مانی/جهان و هرچه در او هست، صورتند و تو باقی"  که مبین و نماد گوشۀ کرشمه در مایۀ شور است.

از نمونه های دیگر آن سه بیت اول غزل زیر است که برای گوشۀ چهارپاره یا چهارباغ در مایۀ ابوعطا انتخاب شده است و سرودۀ سیّد احمد حسینی مشهور به هاتف اصفهانی، شاعر قرن دوازدهم هجری قمری است.

چه    شود   به  چهرهٔ  زرد  من   نظری   برای خدا کنی

تو شهی و کشور جان تو را، تو مهی و ملک جهان تو را

ز  تو  گر  تفقد  و  گر  ستم،  بود  این  عنایت و   آن  کرم

همه  جا   کشی  می  لاله گون، ز   ایاغ   مدعیان  دون

تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم و من غمین

تو که  هاتف  از  برش  این  زمان، روی  از ملامت بیکران

 

که  اگر   کنی   همه   درد  من  به   یکی  نظاره دوا کنی

ز  ره  کرم  چه  زیان   تو   را  که  نظر   به   حال گدا کنی

همه از تو خوش بود ای صنم، چه جفا کنی چه وفا کنی

شکنی   پیالهٔ   ما   که  خون  به   دل  شکستهٔ   ما کنی

همهٔ   غمم   بود   از   همین،  که   خدا   نکرده خطا کنی

قدمی  نرفته  ز  کوی  وی،  نظر  از  چه  سوی قفا کنی

گنج قارون!!!


من و تو مذهبمان ، هر دو رهااندیشی
هر دو رنجور و بلادیدۀ ظلمت کیشی

حرف تو گر شودم سنگ مرا باکی نیست
"شیشه نزدیک‎تر از سنگ ندارد خویشی"*

گنج عشقت بدلم دارم و هستم قارون
دگرم پاک فراموش شـــــــده درویشی

غم تنهایی و بی هم‎نفسی گم شد و رفت
تو تمام کس من ، نیست مرا تشویشی

سگ هار "خود" و پارس همه روز و شب او
من ندانم به کجا رفت ، خوشـــــا بی‎خویشی

____________________________

* این مصرع از من نیست

شخصی برای اولین بار یک کلم دید.
اولین برگش را کند، زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و...
با خودش گفت : حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادوپیچش کردن...!
اما وقتی به تهش رسید وبرگها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده، بلکه کلم مجموعه‌ای از این برگهاست...
داستان زندگی هم مثل همین کلم هست!
ما روزهای زندگی رو تند تند ورق می زنیم و فکر می کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده، درحالیکه همین روزها آن چیزیست که باید دریابیم و درکش کنیم...
و چقدر دیر می فهمیم که بیشتر غصه‌هایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود...!
زندگی، همین روزهاییست که منتظر گذشتنش هستیم.

برای همدل خود لازم نیست همه چیز را بگویی تا او اندکی از تو را بفهمد ؛

بلکه کافی است اندکی بر زبان بیاوری تا او همه ی تو را دریابد.

- محمود دولت آبادی 

.

اگر کسی برای ما بسیار ارزشمند باشد ، باید این راز را از او پنهان کنیم

چنان که گویی جنایتی را پنهان می کنیم...

این واقعیت خوشایند نیست ، اما حقیقت دارد.

حتی سگان هم طاقت مهربانی بسیار را ندارند ، تا چه رسد به آدمیان !

- آرتور شوپنهاور

.

خاطرات خیلی عجیب هستند،

گاهی اوقات می خندیم به روزهایی كه گریه می كردیم

و گاهی

گریه می كنیم

به یاد روزهایی كه می خندیدیم !

- هاروكی موراكامی

.

غمگین ترین چیز در مورد خیانت این است كه

هیچ وقت از طرف دشمنانت نیست ...

- آل پاچینو

.

به جای تاج‌ِ گل بزرگی كه پس از مرگم برای تابوتم می آوری ،

شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه كن ...

- ویلیام شكسپیر

.

آفتاب باش !

تا به جایی نخواهی بتابی، نتوانی ...

- شهریار مندنی پور

.

نه چتر با خود داشت

نه روزنامه

نه چمدان !

عاشقش شدم ...

از كجا می دانستم مسافر است !؟

- م‍ژگان عباسلو


فقر

نخست گردباد
از جیب‎هایم

               آغاز شد
بعد بسرعت
          حضورش
                   به سفره رسید
آه...اینک
چه ویرانه‎ای
           چه ویرانه‎ای
                        بر جای نهاده است!




پاریس


جامی در دست
دستی مرتعش
در ورطه گنگ دور و برت

آیا
    هیچ راهی
               بی‎راهه‎ای

برای رسیدن
          به خنده‎های تو
                             باقی مانده است ؟
                                            94-8-23

بخش زیادی از زندگی ات را صرف این می كنی كه 

دیگران درباره ات چه فكر می كنند 

سپس پی می بری شاید یكی از مهمترین بخش های زندگی

این است كه به حرف آدمها اهمیت ندهی !

- داستین هافمن

.

فراموش كردن كسی كه دوستش داری

مثل بخاطر آوردن كسی ست كه

هرگز ندیده ای !

- برتولت برشت

.

بهترین آدم های زندگی

همان هایی هستند كه

وقتی كنارشان می نشینی

چای ات سرد می شود و

دلت گرم...

- ایلهان برك

.

برای خانهء سوخته

باز شاید بشود خانه ای بنا كرد

دل سوخته را بگو چه كنیم ؟

- نادر ابراهیمی

.

بهتر است بابت چیزی كه هستی 

ازت متنفر باشند 

تا اینكه بابت چیزی كه نیستی

محبوب باشی...

- آندره ژید

.

تلخ ترین و غم انگیزترین اشك هایی كه بر سر مزارها ریخته می شود

به خاطر حرف هایی است که گفته نشده

و كارهایی است که انجام نشده است...

- هریت بیچر استو

.

پایان‎واره


کودکی
      در خیابان
با آکاردئونی
                بی‎حنجره


در دو سوی خیابان
            خانه‎ها ردیف
با دیوارهایی
                 بی‎پنجره


مردگان
             همه حاضر
زندگان
           همه غائب


مرغ کرچ سکوت
روی تخم صور


بادرود فراوان. میخواهم شعری بسیارمعروف را که حتما همه دههابار خوانده اید وشاید دراین جستار زیبا نیز پیش ازاین ثبت شده باشد بازنگاری کنم؛شعری ازاختر چرخ ادب زنده یاد پروین اعتصامی. دروصف کمالاتش همین بس که این بانوی نابغه وسخندان تنهاوقتی هجده سال سن داشت در مراسم فارغ التحصیلیش سخنرانی ای نمود که مانند اشعارش فرازمانی است وهمواره طراوت وحلاوت وحقیقت درآن آمیخته است. درفرازی از سخنانش باعنوان «زن و تاریخ» گفت: -داروی بیماری مزمن شرق منحصر به تعلیم و تربیت است ، تربیت و تعلیم حقیقی است که شامل زن و مرد میباشد و باید تمام طبقات را از خوان گسترده معروف مستفیض نمود. »
و درباره علاج عارضه ادامه داد :
« پیداست برای مرمت خرابی های گذشته ، اصلاح معایب حالیه و تمهید سعادت آینده ، مشکلاتی در پیش است. ایرانی باید ضعف و ملالت را از خود دور کرده ، تند و چالاک این پرتگاه را عبور کند. »

-------------------------------------------

شعر مست و محتسب این شاعر توانا حرف ندارد.از آن سوال و جوابهای ناب ناب است.میتوان آن را دهها بار خواند و درزمانه خویش هم به گونه های متفاوت تعبیر نمودو بسیار به روح والای بزرگ بانوی پارس رحمت فرستاد. روانش شاد

محتسب مستي به ره ديد و گريبانش گرفت
مست گفت: اي دوست, اين پيراهن است, افسار نيست

گفت: مستي, زآن سبب افتان و خيزان مى روي
گفت: جر م ِ راه رفتن نيست, ره هموار نيست

گفت, مى بايد تو را تا خانه قاضي برم
گفت: رو صبح آي, قاضي نيمه شب بيدار نيست

گفت: نزديك است والي را سراي, آنجا شويم
گفت: والي از كجا در خانه خّمار نيست

گفت: تا داروغه را گوييم, در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدكار نيست

گفت: ديناري بده پنهان و خود را وارهان
گفت: كار شرع,‌كار درهم و دينار نيست

گفت: از بهر غرامت,‌جامه‌ات بيرون كنم
گفت: پوسيده است, جز نقشي ز پود و تار نيست

گفت: آگه نيستي كز سر درافتادت كلاه
گفت: در سر عقل بايد, بى كلاهي عار نيست

گفت: می بسيار خوردي زآن چنين بیخود شدي
گفت: اي بيهوده گو, حرف كم و بسيار نيست

گفت: بايد حد زند هشيار مردم, مست را
گفت: هشياري بيار, اينجا كسي هشيار نيست

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36
آدرس های مرجع
  • تالار کافه کلاسیک: https://cafeclassic5.ir/index.php
  • :