تالار کافه کلاسیک

نسخه کامل: اشعار و متون ادبی زیبا
شما درحال مشاهده محتوای قالب بندی نشده این مطلب هستید. نمایش نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36

رزهای قرمز ایرانی تقدیم به چشمان ادب دوستان پارسی

نمونهء صدای طنین انداز استاد عزیزم " آرام مستوفی " شاعر ، مدیردوبلاژ ، گویندهء رادیو و دوبلور توانمند کورد.

شعر : ابر بارنده

شاعر : زنده یاد استاد گوران

[تصویر: 1371836313_3053_eed8500ec5.jpg]

جهت شنیدن دکلمه شعر " هه‌وری بارشت " از "ماموستا گۆران " که توسط آرام مستوفی دکلمه شده است اینجا کلیک نمایید .

ویا از لینک زیردانلود کنید:

http://komakal.net/uploads/files/1349707...barsht.mp3



 

ترجمهء فارسی و متن کوردی قسمت کوتاهی از شعری که زنده یاد استاد هیمن موکریانی شاعر بزرگ کورد سرودن و با باصدای جادویی زنده یاد استاد حسن زیرک خوانده شده است.

[تصویر: 1372029561_3053_11c941d295.jpg]

کوردی "متن ترانه " :

حه ریف شه شخــــانی ئومیــــدی لی به ستـــــووم

هه ر موره داویم و بیهووده به ته مای جوت شه شم

گـــــــوشه ی خه می من هــــــه ر ئه ژنوکــــــــــه مه

بویــــــه وا موحــکه م گرتوومـــــــه ته نیو باوه شــــــم

***********************************

ترجمهء فارسی شعر :

حریف شـــــــــــش خـــــان امیــــدم را بستــــه

مهره می اندازم و بیهوده درانتظارجفت ششم

گـــوشــــهء غـــــــم من فقط زانــــــوی منــــــــه ( زانوی غم بغل گرفتن )

همین است که محکم گرفتــــــه ام در آغوشــم

البته در ترجمهء فارسیش یک مقدار وزنش شکسته ( شمابه بزرگی خودتان ببخشید ).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کوردی "شعراصلی " :

كوشتمی وشه ش خانی ئوميدی له من گرتن حه ريف
موره هه لداويم و بيهووده به هيوای دووشه شم

خوشه ويستی گوشه كه ی ته نيايی هه ر ئه ژنو كه مه
بويه روژ وشه و وها گرتوومه ته نيو با وه شم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

درس تشریح

دست های چند محصل

بیرحمانه گلبرگ های گل سرخ را پرپر می کند

تا به راز زیبایی پی ببرد...

                                                            ساویتری هانسمن

×××××××××××××××

خداحافظی

محبوبم گفت : خداحافظ

و من پا به پا شدم

و نگاه به کفش هایم دوختم.

او می گفت و من می شنیدم.

حتما فکر می کرد که گوش نمی دهم

چون که حتی یک بار سرم را بلند نکردم

سرم را بلند نکردم

چون که نمی خواستم ببیند

که اشک از چشمانم سرازیرست...

                                                            کارول ان مارش

×××××××××××××××

نامه

چنان به دیدن نامه ات شاد شدم

که با خواندنش بار اول

نفهمیدم که نوشته ای

که دیگر دوستم نداری

                                                            مدستو سیلوا

××××××××××××××

انتخاب از کتاب باغ من تویی (مجموعه ی اشعار با انتخاب و ترجمه ی پرویز دوائی)

با احترام : حمید هامون

یا حق...

حالا دیگر دیر است


من نام کوچەهای بسیاری را از یاد بردەام


نشانی خانەهای بسیاری را از یاد بردەام


و اسامی آسان نزدیکترین کسان دریا را


راستی


آیا بە همین دلیل سادە نیست


کە دیگر


هیچ نامەای بە مقصد نمیرسد؟



نشانیها / سیدعلی صالحی

تحمل تنهایی از گدایی دوست داشتن آسونتر است

نادر ابراهیمی - بار دیگر شهری که دوست میداشتم

می‌بوسمت


و ماه می‌شوم


بر سینه‌ی تو


آویخته به زنجیری که


دست‌های من است

با خیالت


زندگی می‌کنم


و با خودت


عاشقی



عباس معروفی

من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را
وین دلاویزی و دلبندی نباشد موی را
روی اگر پنهان کند سنگین دل سیمین بدن
مشک غمازست نتواند نهفتن بوی را
ای موافق صورت و معنی که تا چشم منست
از تو زیباتر ندیدم روی و خوشتر خوی را
گر به سر می‌گردم از بیچارگی عیبم مکن
چون تو چوگان می‌زنی جرمی نباشد گوی را
هر که را وقتی دمی بودست و دردی سوختست
دوست دارد ناله مستان و هایاهوی را
ما ملامت را به جان جوییم در بازار عشق
کنج خلوت پارسایان سلامت جوی را
بوستان را هیچ دیگر در نمی‌باید به حسن
بلکه سروی چون تو می‌باید کنار جوی را
ای گل خوش بوی اگر صد قرن بازآید بهار
مثل من دیگر نبینی بلبل خوشگوی را
سعدیا گر بوسه بر دستش نمی‌یاری نهاد
چاره آن دانم که در پایش بمالی روی را

ای چشم تو دلفریب و جادو
در چشم تو خیره چشم آهو
در چشم منی و غایب از چشم
زان چشم همی‌کنم به هر سو
صد چشمه ز چشم من گشاید
چون چشم برافکنم بر آن رو
چشمم بستی به زلف دلبند
هوشم بردی به چشم جادو
هر شب چو چراغ چشم دارم
تا چشم من و چراغ من کو
این چشم و دهان و گردن و گوش
چشمت مرساد و دست و بازو
مه گر چه به چشم خلق زیباست
تو خوبتری به چشم و ابرو
با این همه چشم زنگی شب
چشم سیه تو راست هندو
سعدی بدو چشم تو که دارد
چشمی و هزار دانه لولو

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی
نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به
که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی
نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی
برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را
تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی
دل هوشمند باید که به دلبری سپاری
که چو قبله ایت باشد به از آن که خود پرستی
چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی
گله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی

هرچه بینا چشم، رنج آشنائی بیشتر
هرچه سوزان عشق ، درد بیوفائی بیشتر

هرچه جان کاهیده تر، نزدیکتر پایان عمر
هرچه دل رنجیده تر سوز جدائی بیشتر

هرچه صاحبدل فزون، برگشته اقبالی فزون
هرچه سر آزاده تر، افتاده پائی بیشتر

هرچه دل رنجیده تر، زندان هستی تنگتر
هرچه تن شایسته تر، شوق رهائی بیشتر

هرچه دانش بیشتر وامانده تر در زندگی
هرچه کمتر فهم، کبر و خودنمائی بیشتر

هرچه بازار دیانت گرم، دلها سردتر
هرچه زاهد بیشتر دور از خدائی بیشتر

هرچه تن در رنج و زحمت، ناامیدی عاقبت
هرچه با یاران وفا، بی اعتنائی بیشتر

(معینی کرمانشاهی)

دليل نيامدنت از اين دو حالت خارج نيست

يا نمي خواهي ام

يا

يا ابولفضل

يعني نمي خواهي ام ؟

بهرنگ قاسمي

هوشنگ ابتهاج ( سایه )

سیاه مشق

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست


گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست


روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست


گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست


گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست


این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست


نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست


سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و توست

تفنگ‌ها خاموش !
کودکی می‌خواهد بخوابد
دیکتاتورها سراپا گوش !

شاعری می‌خواهد شعر بخواند :
آنکه نمی‌تواند گلی بر گیسوان معشوقش باشد
هرگز نمی‌تواند خاری شود در پای ستمکاران  .


ترجمهء فارسی شعری از لطیف هلمت شاعر کورد

[تصویر: 1374885804_3053_503450cf0a.jpg]

از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بیزاریم

نه طاقت خاموشی ، نه تاب سخن داریم

 

آوار ِ پریشانی ست ، رو سوی چه بگریزیم ؟

هنگامه ی حیرانی ست ، خود را به که بسپاریم ؟

 

تشویش ِ هزار «آیا» ، وسواس ِ هزار «امّا»

کوریم و نمی بینیم ، ورنه همه بیماریم

 

دوران شکوه باغ ، از خاطرمان رفته است

امروز که صف در صف ، خشکیده و بی باریم

 

دردا که هدر دادیم ، آن ذات ِ گرامی را

تیغیم و نمی بّریم ، ابریم و نمی باریم

 

ما خویش ندانستیم ، بیداری مان از خواب

گفتند که بیدارید ، گفتیم که بیداریم !

 

من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته

امیّد ِ رهایی نیست ، وقتی همه دیواریم


زنده یاد حسین منزوی

دانلود آهنگ دیوار با صدای داریوش اقبالی


اون رنگ سرخ داشت همه ی کائنات رو می پوشوند و به من نزدیک می شدواز این که اون قدر بهش نزدیک بودم تو پوست خودم نمی گنجیدم-البته پوست که نداشتم این جوری می گم که شما راحت تر بفهمین-آروم آروم من هم داشتم سرخ می شدم واز چشم هام فواره اشک می پاشید.

خیلی زود فهمیدم که خیلی هم قرار نیست بهم نزدیک بشه انگار ،به اندازه سایه چند تا فرشته از هم فاصله داشتیم وفکر می کنم اون فرشته ها داشتن منو به اون معرفی می کردن.دقیقا نفهمیدم چی بینشون رد وبدل شد ولی از چهره خندون فرشته ها می شد حدس زد که کار ها روبه راهه.((ولی این فرشته ها که همیشه خندون ان،نکنه...))اشکم بند اومد وترس همه وجودم رو فراگرفت و دیگه نتونستم جلو خودم رو بگیرم و خیلی آروم وبا ترس ولرز گفتم:((تو این بیست سال اخیر که بیشترش رو تو ونیز بودم خیلی تحت تاثیر پرتره های اون کافر ها قرار گرفتم و حتی قانع شده بودم که یه پرتره از خودم هم بکشن که البته هیچ وقت این کار عملی نشد ،ولی خب دوس داشتم.امسال هم با اجازه ی بنده  ی حقیر شما ،پادشاهمون یه چند تا نقاشی داد بکشن که دنیای شما رو با همه ی مخلوقاتش نشون بده،البته به سبک فرنگی ها.))

با این که هیچ صدایی نمی شنیدم ولی جوابش رو تو دلم حس می کردم.

((ما صاحب شرق و غرب هستیم.))

داشتم از هیجان می ترکیدم.گفتم:((خب چرا اصلا شرق وغربی وجود داره؟چرا ما آدما وقتی هنوز زنده ایم راز این چیزا رو نمی فهمیم؟))

چون حواسم جمع نبود دقیقا نفهمیدم که تو دلم چی حس کردم.یا این بود که ((چون از عقلتون استفاده نمی کنین)) ویا این ((چون از عشقتون استفاده نمیکنید))مطمئن نیستم کدوم یکی از اینا بود.

نام من سرخ ،ارهان پاموک،ترجمه عین له غریب

 یار و همــــــــــسر نـگرفــــــــتم که گرو بود سرم

تو شـــــدی مــــادر و مـــن با همه پیـــــــری پسرم

تو جـــگر گوشه هـــــم از شـــــیر بریدی و هنـــوز

مــن بیچاره همان عـاشــــــــق خونـــــین جــــــگرم

خــون دل میخورم و چـشــــم نظـــــر بازم جــــــــام

جرمم این است که صاحبـــــــدل و صــــــاحبــنظرم

مــــن که با عشـــــــق نـــراندم به جوانـــــــی هوسی

هـــوس عشق و جـوانی است به پیــــــرانه ســــــرم

پدرت گــوهر خود تا به زر و سیــــم فــــــــــروخت

پـــــدر عشـــــق بســــوزد که در آمــــــد پــــــــــدرم

عشـق و آزادگـــــی و حـــــسن و جـوانی و هــــــــنر

عجـــبا هیــچ نــــــیرزید که بــــــــــی ســـــیم و زرم

هنــــــرم کاش گـــــــــــره بند زر و سیـــــــــــمم بود

که به بازار تـو کـــــــاری نگـــــــشود از هـــــــــنرم

سیـــــزده را همــــه عــــــــــالم بدر امروز از شهـــر

مــــــن خود آن ســــیزدهم کز همــــــــه عالــــــم بدرم

تـــا به دیـــــــوار و درش تـــــازه کــــــــنم عــهد قدیم

گاهـــی از کوچه ی معــــشوقه ی خود میــــــــــگذرم

تو از آن دگـــــری رو  کــــــــــه مــــرا یاد تو بــــــس

خود تو دانــــــی که مـن از کــــان جهانی دگـــــــــــرم

از شــکار دگــران چشـــــم و دلـــی دارم سـیــــــــــــر

شـــیــــــــــــرم و جــــوی شـــــــغالان نبـــود آبخــورم

خون دل مـوج زند در جـــــــــــــگرم چـــون یاقـــــوت

شـــــــهریارا چــه کنــــم لـــــــــعلــم و والا گـــهــــــرم

 


شهریار


با انتشار خبر بیماری شدید استاد شیرکو بیکس شاعر بزرگ کورد در این روزها مناسب دیدم این پست را قرار دهم.

[تصویر: 1375481542_3053_0ebfb95e60.jpg]

شعری از شیرکو بیکس

"ترجمه شده به فارسی توسط زنده یاد احمدشاملو"

نه کتابی به جای مانده،نه سرودی
نه مزموری به جای مانده،نه مذهبی
نه اندیشه ای به جای مانده،نه نجاتی
دانایی مرده است
خِرَد مرده است
شجاعت مرده است
و آخرین آرمان های آدمی
در سنگرهای سوخته مدفون مانده اند.

اینجا
همه چیز بر باد است
اینجا
جان و جهان مرا ربوده اند
آرمان ها و آوازهای مرا ربوده اند
مرا از بلندای برج ها
به دار آویخته اند.

قسمتی از شعر بلند دره پروانه ها از شیرکو بی‌کس، شاعر نوپرداز کُرد.

( دوستی عمیقی میان شاملو و بی کس بوده و شاملو تعداد کثیری از اشعار بی کس را به فارسی ترجمه و دکلمه کرده است )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

«پند»

شاعر : بیکس

بسیار چیزها هستند، زنگ می‌زنند و

از یاد می‌روند و

سپس می‌میرند

همچو تاج و

عصای مُرصّع و

تخت پادشاهان!

بسیار چیزهای دیگری هستند

نمی‌پوسند و

از یاد نمی‌روند و

هرگز نمی‌میرند

همچو کلاه و

عصا و

کفش‌های

چارلی چاپلین.

مترجم: بابک صحرانورد

شیرکو بیکس شاعر بزرگ کورد بعد از ظهر  1392/5/13 در بیمارستانی در کشور سوئد درگذشت.

[تصویر: 1375659745_3053_0251c02350.jpg]

(زاده دوم ماه مه ۱۹۴۰، مرگ در چهارم اوت ۲۰۱۳ در سوئد)

شاعر معاصر کورد است که از سوی انجمن قلم سوئد برنده جایزهء توچولسکی (Tucholsky) شد.

شیرکو در سال ۱۹۴۰ میلادی در شهرسلیمانیهء کوردستان عراق به دنیا آمد. پدرش استاد فائق بی کس  از شاعران بنام روزگار خود بود. بیکس بخاطر مشکلات سیاسی از سال ۱۹۸۷ تا ۱۹۹۲ در سوئد زندگی می‌کرد و پس از آن به عراق بازگشت.

در ۱۹۶۸ اولین مجموعه شعر شیرکو بنام مهتاب شعر منتشر شد و از آن زمان تا کنون چندین مجموعه شعر، دو نمایشنامه منظوم و ترجمه پیر مرد و دریا نوشته ارنست همینگوی و عروسی خون اثر لورکابه زبان کوردی از او به چاپ رسیده است .

از جمله دفترهای شعر این شاعر می‌توان از دو سرو کوهی، عقاب، رود، سپیده دم، آفات، کرکس، عطشم را شعله فرو می‌نشاند، دره پروانه‌ها، صلیب مار و روز شمار یک شاعر، سایه و آزادی این واژه بی‌آبرو نام برد که به زبان‌های فارسی ، فرانسوی ، عربی ، ایتالیایی ، انگلیسی و غیره ترجمه و چاپ شده اند. در ایران مجموعه‌هایی از او همچون منظومه بلند دره پروانه (ده‌ربه‌ندی په‌پووله) و آزادی، این واژه بی‌آبرو با همت  محمد رئوف مرادی ترجمه و به چاپ رسیده است .

احمد شاملو نیز تعدادی از سروده های بیکس را به فارسی ترجمه و دکلمه کرده است.

[تصویر: 1375659874_3053_d2a0b78d47.jpg]

****************************

وسیت نامهء بیکس : ( طبق وسیت قرار است در پارک آزادی در شهرسلیمانیه به خاک سپرده شود )

راستش را بخواهید من نمی خواهم در هیچکدام از تپه ها و گورستان های مشهور این شهر به خاک سپرده شوم. اول به خاطر اینکه جای خالی نمانده و دوم برای اینکه من اصولا اینگونه جاهای شلوغ را دوست ندارم.

من میخواهم اگر شهرداری شهرمان اجازه دهدمن را در جوار تندیس شهدای 1963 سلیمانی به خاک بسپارند.(فضای آنجا لذت بخش تر است و من نفسم نمی گیرد!)
من دوست دارم پس از مرگم هم همراه و همدم با مردم شهرم و صدای موسیقی و رقص و زیباییهای این پارک باشم.
میخواهم کتابخانه و دیوانهای اشعار و عکس هایم را در یک کافه تریا و باغچه ای کوچک نزدیک مزارم بگذارید تا پاتوقی شود برای شاعران و نویسندگان و دختران و پسران عاشق و همه آنها مهمان من باشند.
من از الان مانند یک رویا تمام این صحنه ها را در این پارک می بینم.
من می خواهم همزمان با صدای دلنواز ساز و آواز و مقام علی مردان و سرود " خدایا وطن را آباد کن"
در پرچم کوردستان کفن شده و به خاک سپرده شوم.
من میخواهم در مراسم خاکسپاری و تعذیه ام موسیقی نواخته شود و تابلوی هنرمندان شهرم بر روی مزارم گذاشته شود .
من میخواهم پس از مرگم جایزه ای ادبی سالانه ای به نام "بیکس" به زیباترین دیوان شعر داده شود و هزینه آن از آنچه به ارث می گذارم پرداخت شود.

روحش شاد و یادش گرامی

[تصویر: 1375660032_3053_01b769b6df.jpg]

اجازه! اشک سه حرف ندارد!...اشک خیلی حرف دارد!...

این روزها بجای "شرافت" از انسانها فقط "شر" و "آفت" می بینی!...

به بهانه سالمرگ

حسین پناهی

بازیگر ،کارگردان،شاعر ونویسنده( 6شهریور 35_14 مرداد83 )

ما تماشا چیانی هستیم
که پشت درهای بسته مانده ایم !
دیر امدیم !
خیلی دیر...
پس به ناچار
حدس می زنیم ،
شرط میبندیم ،
شک میکنیم ...
و آن سوتر
در صحنه
بازی به گونه ای دیگر در جریان است .

"از کتاب نمی دانم ها"

 

وقتي روان شناس و مستبد با هم ملاقات مي كنند !

در 1927 يعنی ده سال پس از انقلاب بلشويكی كه به سرنگونی حكومت تزار منتهی شد ، بختريف ( يكی از تاثيرگذارترين روانشناسان روسيه بعد از پاولوف در زمينه تداعی گرايی و روان شناسی تطبيقی ) به مسكو احضار شد و از او درخواست گرديد كه ژوزف استالين ديكتاتور شوروری را كه گفته مي شد به افسردگی دچار شده بود درمان كند .

بختريف به استالين گفت كه از پارانويای شديد رنج مي برد . بعدازظهر همان روز بختريف به طور مشكوك درگذشت !

براي تعيين علت مرگ اجازه كالبد شكافی داده نشد و جسد او را سوزاندند . چنين تصور شده است كه استالين دستور داده بختريف را مسموم كنند تا از او به خاطر اين تشخيص انتقام بگيرد . بعدها استالين نشر آثار بختريف را ممنوع اعلام كرد و دستور داد پسرش را تيرباران كنند !

***********************
تاريخ روان شناسی نوين
دوان شولتز و سيدنی شولتز
ترجمه ي : سيف - شريفی - علی آبادی - نجفی زند
صفحهء : 309 و 310
نشر دوران
چاپ دهم - ويرايش ششم
مهرماه 1390

دست بردار ازین هیکلِ غم
که ز ویرانیِ خویش است آباد.
دست بردار که تاریکم و سرد
چون فرومرده چراغ از دَمِ باد.
دست بردار، ز تو در عجبم
به دَرِ بسته چه می‌کوبی سر.
نیست، می‌دانی، در خانه کسی
سر فرومی‌کوبی باز به در.
زنده، این‌گونه به غم
خفته‌ام در تابوت.
حرف‌ها دارم در دل
می‌گزم لب به‌سکوت.
دست بردار که گر خاموشم
با لبم هر نفسی فریاد است.
به نظر هر شب و روزم سالی‌ست
گرچه خود عمر به چشمم باد است.

شاملو 

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36
آدرس های مرجع