تالار کافه کلاسیک

نسخه کامل: اشعار و متون ادبی زیبا
شما درحال مشاهده محتوای قالب بندی نشده این مطلب هستید. نمایش نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36

( خیام )

عمرت تا کی بخود پرستی گذرد

یا در پی نیستی و هستی گذرد

می نوش که عمری که اجل در پی اوست

آن به که بخواب یا مستی گذرد







این قافله عمر عجب میگذرد

دریاب دمی که با طرب میگذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری

پیش آرپیاله راکه شب میگذرد








افسوس که نامه جوانی طی شد

و آن تازه بهار زندگانی دی شد

آن مرغ طرب که نام او بود شباب

افسوس ندانم که کی آمد کی شد

(حافظ)

من حاصل عمر خود ندارم جز غم

در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم

یک همدم باوفا ندیدم جز درد

یک مونس نامزد ندارم جز غم











جز نقش تو در نظر نیامد ما را

جز کوی تو رهگذر نیامد ما را

خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت

حقا که به چشم در نیامد ما را



  سکوت


چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان


نه به دستی ظرفی را چرک میکنند


نه به حرفی دلی را آلوده


تنها به شمعی قانعند


واندکی سکوت
......

                                   زنده یاد حسین پناهی

پی نوشت:

مردی که درسکوت به دنیا امد درسکوت زندگی کرد ودرسکوت رفت مثل شعرش

روحش شاد ویادش عزیز

خیام

چون بلبل مست راه در بستان یافت

                                                  روی گل و جام باده را خندان یافت

آمد بز بان حال در گوشم گفت

                                           دریاب که عمر رفته را نتوان یافت












در پرده اسرار کسی را ره نیست

                                               زین تعبیه جان هیچکس اگه نیست

جز در دل خاک هیچ منز لگه نیست

                                                می خور که چنین فسانه ها کوته نیست

چراغ

      بيراهه رفته بودم


       آن شب 


       دستم را گرفته بود و مي کشيد


       زين بعد همه عمرم را


        بيراهه خواهم رفت


                              زنده یاد حسین پناهی 

( خیام )

اکنون که گل سعادت پر بار است

دست تو ز جام می چرا بیکار است


می خور که زمانه دشمنی غدار است

در یافتن روز چنین دشوار است










تا چند زنم بروی دریاها خشت

بیزار شدم زبت پرستان کنشت

خیام که گفت دوزخی خواهد بود

که رفت بدوزخ و که آمد زبهشت


ویرجینیا وولف


اوهمیشه به یونانیان غبطه می خوردکه درجای امنی مختص خودشان قراردارند

درانجاسرنوشت هم مهربان بوده وانها را ازخطرابتذال مصون داشته است

اوریپید را سگها خوردند

سنگی به اشیل اصابت کرد و اورا کشت

سافو از فراز پرتگاهی پایین پرید

چیزی بیش ازاین درباره انها نمی دانیم

شعرشان را داریم وبس

اماویرجینیا وولف خود را در رودخانه غرق کرد

افسوس که خواهرزاده اش"کوئنتین بل" او را ازخطر ابتذال مصون نداشته است

واین حسرت همیشه باقی ماند

                                                                   "خواننده معمولی ص32"

درباره " دنیل دوفو"

ویرجینیا وولف درباره "دنیل دوفو" میگوید:

توجه به تاریخ تولد دوفو 

اجدادش

شغل فروشندگی لباس زیر

زن و شش فرزندش

چانه نوک تیزش

میتواند وقت گیر تر از خواندن "رابینسن کروسو"ازابتدا تا انتها باشد

                                                                    "دومین مجموعه خواننده معمولی ص42"

پی نوشت:

این فقط اظهار نظرنویسنده درمورد "دوفو"میباشدوبنده توهینی به ایشان روانمی دارم

سالها بعد یاد تو از خاطرم خواهد گذشت و نخواهم دانست کجایی .

اما آرزوی من برای خوشبختی تو, تو را در خواهد یافت.....

و احساس خواهی کرد , اندکی شادتر و اندکی خوشبخت تری و نخواهی دانست که چرا ...

خلقت زن - شل سیلور استاین 
 
از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود، شش روز می گذشت
فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد : چرا اين همه وقت صرف اين يکی می فرماييد ؟
خداوند پاسخ داد : دستور کار او را ديده ای ؟
او بايد کاملا" قابل شستشو باشد، اما پلاستيکی نباشد!
بايد دويست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جايگزينی باشند،
بايد بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذاي شب مانده کار کند!
بايد دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جايش بلند شد ناپديد شود.
بوسه ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشيده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند
و شش جفت دست داشته باشد
فرشته از شنيدن اين همه مبهوت شد
گفت : شش جفت دست ؟ امکان ندارد !

خداوند پاسخ داد : فقط دست ها نيستند؛ مادرها بايد سه جفت چشم هم داشته باشند !

-اين ترتيب، اين می شود يک الگوي متعارف برای آنها؟!  خداوند سری تکان داد و فرمود : بله

يک جفت برای وقتی که از بچه هايش می پرسد که چه کار می کنيد، از پشت در بسته هم بتواند ببيندشان، يک جفت بايد پشت سرش داشته باشد که آنچه را لازم است بفهمد !!
و جفت سوم همين جا روی صورتش است که وقتی به بچه خطاکارش نگاه کند بتواند بدون کلام به او بگويد او را می فهمد و دوستش دارد!
فرشته سعی کرد جلوي خدا را بگيرد ...
اين همه کار براي يک روز خيلی زياد است. باشد فردا تمامش بفرماييد
خداوند فرمود : نمی شود !!
چيزی نمانده تا کار خلق اين مخلوقی را که اين همه به من نزديک است، تمام کنم
از اين پس می تواند هنگام بيماری، خودش را درمان کند، يک خانواده را با يک قرص نان سير کند و يک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگيرد
فرشته نزديک شد و به زن دست زد...
اما ای خداوند، او را خيلی نرم آفريدی!
بله نرم است، اما او را سخت هم آفريده ام. تصورش را هم نمی توانی بکنی که تا چه حد می تواند تحمل کند و زحمت بکشد
فرشته پرسيد : فکر هم می تواند بکند ؟
خداوند پاسخ داد : نه تنها فکر می کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد
آن گاه فرشته متوجه چيزي شد و به گونه زن دست زد
ای وای، مثل اينکه اين نمونه نشتی دارد! به شما گفتم که در اين يکی زيادی مواد مصرف کرده ايد !
خداوند مخالفت کرد : آن که نشتی نيست، اشک است !!
فرشته پرسيد : اشک ديگر چيست ؟
خداوند گفت : اشک وسيله ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا اميدی، تنهايی، سوگ و غرورش
فرشته متاثر شد
شما نابغه‌ايد ای خداوند، شما فکر همه چيز را کرده ايد، چون زن ها واقعا" حيرت انگيزند
زن ها قدرتي دارند که مردان را متحير می کنند
همواره بچه ها را به دندان می کشند
سختی ها را بهتر تحمل می کنند
بار زندگی را به دوش می کشند
ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می پراکنند
وقتی مي خواهند جيغ بزنند، با لبخند مي زنند
وقتی می خواهند گريه کنند، آواز می خوانند
وقتی خوشحالند گريه می کنند
و وقتی عصبانی اند می خندند
برای آنچه باور دارند می جنگند
در مقابل بی عدالتی می ايستند
وقتی مطمئن اند راه حل ديگری وجود دارد، نه نمی پذيرند
بدون کفش نو سر می کنند، که بچه هايشان کفش نو داشته باشند
براي همراهی يک دوست مضطرب، با او به دکتر می روند
بدون قيد و شرط دوست می دارند
وقتی بچه هايشان به موفقيتی دست پيدا می کنند گريه می کنند و و قتی دوستانشان پاداش می گيرند، می خندند
در مرگ يک دوست، دل شان می شکند
در از دست دادن يکی از اعضای خانواده اندوهگين می شوند
با اينحال،

وقتی می بينند همه از پا افتاده اند، قوی، پابرجا می مانند
آنها می رانند، می پرند، راه می روند، می دوند که نشانتان بدهند چه قدر برایشان مهم هستيد.
قلب زن است که جهان را به چرخش در می آورد
زن ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند می دانند که بغل کردن و بوسيدن می تواند هر دل شکسته اي را التيام بخشد
کار زن ها بيش از بچه به دنيا آوردن است، آنها شادی و اميد به ارمغان می آورند. آنها شفقت و فکر نو مي بخشند
زن ها چيزهای زيادی برای گفتن و برای بخشيدن دارند

خداوند گفت : اين مخلوق عظيم فقط يك عيب دارد
فرشته پرسيد : چه عيبی ؟
خداوند گفت : قدر خودش را نمی داند...!

خیام

از کوزه گری کوزه خریدم باری

آن کوزه سخن گفت ز هر اسراری

شاهی بودم که جام زرینم بود

اکنون شده ام کوزه هر خماری

***

گرچه غم و رنج من درازی دارد

عیش و طرب تو سرفرازی دارد

بر هر دو مکن تکیه که دوران فلک

در پرده هزار گونه بازی دارد

سه روایت :



روایت اول از آقای حمید مصدق  :

تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت

روایت دوم از خانم فروغ فرخزاد :

من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك
لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد
گريه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت

روایت سوم از شاعری جوان به  نام آقای جواد نوروزی :

دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان 
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت

..........................

یا حق

وابستگی

وابسته ام

             وچون وابسته ام من دیگرمن نیستم

                                                                                                

                                                                                       "جان میدلتن مری"

دیوار

(فروغ فرخزاد)

آرزو

کاش بر ساحل رودی خاموش

عطر مرموز گیاهی بودم

چون بر آنجا گذرت می افتد

بسرا پای تو لب می سودم





کاش چون نای شبان می خواندم

بنوای دل دیوانه تو

خفته بر هودج مواج نسیم

می گذشتم ز در خانه تو






کاش چون یاد دل انگیز زنی

می خزیدم به دلت پر تشویش

ناگهان چشم ترا می دیدم

خیره بر جلوه زیبای خویش





کاش در بستر تنهای تو

پیکرم شمع گنه می افروخت

ریشه زهد تو و حسرت من

زین گنه کاری شیرین می سوخت





کاش از شاخه سرسبز حیات

گل اندوه مرا می چیدی

کاش در شعر من ای مایه عمر

شعله راز مرا می دیدی

فروغ فرخزاد

 

ارزش

"پل نیومن"

همیشه 25 درصداز یک سهم بزرگ خیلی بهتراز100درصداز یک سهم

کوچیکه.

            " نمایی از فیلم بیلیاردباز"

سلام بر همه دوستان عزیز ...
در طی سالیان سال قبل که من برای مدتی در جنوب و بوشهر حضور داشتم این حالت از اجرای شعرهای مرحوم ها (( فایز )) و (( مفتون )) رو اصطلاحا (( شروه خوانی )) می نامیدند .
در این حالت خبری از موسیقی نیست و خواننده اشعار با حالتی سوزناک و پر از احساس اشعار آن دو بزرگوار رو اجرا میکنه و اگر در کنار خواننده همخوانانی وجود داشته باشند اغلب به مویه کردن در انتهای دوبیتی ها بسنده می کنند ... ( خاطره ای دارم از دوستان در اون دوران که بکی از بر و بچه های بوشهر به شوخی و یا به جد می گفت : در یکی از دوره های جشنواره موسیقی فجر یک مینی بوس پر از بوشهر به تهران مراجعه کرده بودند و در جواب مسئولی که پرسیده بود آیا همه این مسافرین مینی بوس خواننده شروه هستند ، جواب شنیده بوده که : نه عامووو ! فقط فلانی شروه میخونه و این بیست نفر دیگه فقط اون (( میم )) آخر رو میکشند !
ظاهرا مشهور ترین شروه خوان جنوب که ساکنین اونجا به ایشون مباهات می کنند مرحوم (( بخشو بوشهری )) بوده که صدایی به راستی گرم داشته و بسیار با احساس شروه خوانی می کرده ... این حقیر هنگام مراجعت از بوشهر کاست دلنشینی با صدای ایشون همراه آوردم که متاسفانه در طی این سالهای گذشته یه جورایی مفقود شد ... اگر دوستان عزیز کسی به شروه خوانی های مرحوم (( بخشو بوشهری )) دسترسی داشت من و دیگر جماعت علاقمند رو هم دریابه لطفا ...
و در پایان جسارت می کنم و چند بند از متن مشهورترین قطعاتی که اغلب در اجراهای شروه خوانی به آنها پرداخته میشود رو با تکیه بر حافظه دستخوش پریشانی تقدیم می کنم تا بلکه انگیزه ای باشه برای پیگیری دوستان علاقمند که راهشون به سرزمین دشتستان و تنگستان میفته و میتونن با تهیه این اجراها به هرچه غنی تر شدن ذخایر این تاپیک ارزشمند کمک کنند و در عین حال باعث آشنایی هر چه بیشتر همه دوستان با فرهنگ و باورها و ادبیات و موسیقی بخشی خوشنام از مملکنمون گردند ...

(( خبر اومد که دشتستان بهاره
زمین از خون احمد لاله زاره
برید سی مادر پیرش بگویید
که احمد یک تن و دشمن هزاره ...))
ظاهرا منظور از احمد اشاره به مرحوم (( شیخ احمد تنگستانی )) بوده که همه ما دلاوری های ایشون رو در سریال دلیرات تنگستان به یاد داریم ...
البته در بعضی اجراها (( ... زمین از خون فایز لاله زاره ... )) هم گفته شده ...

...........................................

(( پسین گینی ز بندر بار کردم
غلط کردم که پشت بر یار کردم ...
رسیدم بر سر بست چغادک
نشستم گریه بسیار کردم ))
و چغادک محلی است نرسیده به بوشهر ...

...............................................

(( هر آن کس یار خواهد یار بسیار
ولیکن فرق دارد یار با یار ...
دل من سایه قد تو میخواست ...
وگرنه سایه دیوار بسیار ... ))

............................................

(( شب تار است و گرگون می برن میش
دو زلفونت پریشان کن بیو پیش !
اگر همسایه ها بیدار گشتن
بگو خیر خدا دادم به درویش ! ))

.....................................

(( به مجنون گفت روزی ساربانی
چرا بیهوده در صحرا روانی ...
اگر با لیلیت باشد سر و کار
شده آن بی وفا با دیگری یار ...
به هر جا که رسیدی حستجو کن ...
کمی از خاک آن بردار و بو کن ...
هرآن منزل که بوی عشق برخاست
یقین کن مدفن لیلی همانجاست ...))

.....................

یا حق ...

غزلیات پر غوغای مولانا

حاصل عمرم سه سخن بیش نیست

خام بدم   پخته شدم   سوختم

خیام

چون حاصل آدمی در این شورستان

جز خوردن غصه نیست تا کندن جان

خرم دل آنکه زین جهان زود برفت

و آسوده کسی که خود نیامد بجهان

فواره وار ، سربه هوایی و سر به زیر

                                               چون تلخی شراب دل ازار و دلپذیر

ماهی تویی و اب ، من و تنگ روزگار

                                              من در حصار تنگ و تو در مشت من اسیر

پلک مرا برای تماشای خود ببند

                                              ای رد پای گمشده باد  در  کویر

ای مرگ می رسی به من اما چقدر زود

                                              ای عشق می رسم به تو اما چقدر دیر

مرداب زندگی همه را غرق می کند

                                              ای عشق ، همتی کن و دست مرا بگیر

چشم انتظار حادثه ای ناگهان مباش

                                             با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر

                                                                                      (فاضل نظری)

*فاضل نظری ،متولد1358 در استان مرکزی ودارای مدرک کارشناسی ارشد در رشته مدیریت صنعتی است .از او سه مجموعه شعر با نامهای "اقلیت" و "گریه های امپراطور" و" ان ها" به چاپ رسیده است. غزلهای او محبوب است.

پیشنهاد می کنم که به جای گذاشتن شعر به تنهایی , اول شعر بذاریم بعد در موردش بحث کنیم. اینطوری هم لذت بخش تر و هم مفیدتره. مثلا در مورد معنی شعر , تفسیرها , صنایعی ادبی ای که توش به کار رفته , جهان بینی  و ... خلاصه مو رو از ماست بکشیم و پدر صاحاب شاعر رو حسابی در بیاریم !

فردوسی

سبد:

 انسان هابه شیوه هندیان بر زمین راه می روند
با یک سبد در جلو و یک سبد در پشت
در سبد جلو، صفات نیک خود را می  گذارند و در سبد پشتی، عیب های

 خود را نگه می دارند. به همین دلیل در طول روزهای زندگی خود، چشمان

 خود را برصفات نیک خود می دوزند وفشارها را درسینه شان  حبس می

کنند. در همین موقع بی رحمانه،در پشت سر همسفرشان که پیش روی

انهاست حرکت می کند، تمامی عیوب او را می بینند

بدین صورت است که درباره خود بهتر از او داوری می کنند بی آنکه بدانند

کسی که پشت سر انها راه می رود به انها با همین شیوه می اندیشد.

                                                                                                                           "پائولو"

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36
آدرس های مرجع