تالار کافه کلاسیک

نسخه کامل: آورده اند که ...
شما درحال مشاهده محتوای قالب بندی نشده این مطلب هستید. نمایش نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحات: 1 2

آورده اند که :

ديگو آرماندو مارادونا مدتی به خاطر افسردگی پس از ترك اعتياد در تيمارستان بستری بود، وقتی مرخص شد حرف قشنگی زد: اونجا ديوانه های زيادی بودند، يكی ميگفت من چگوارا هستم همه باور ميكردن، يكی ميگفت من گاندی ام همه قبول ميكردن. ولی وقتی من گفتم مارادونا هستم همه خنديدن و گفتن هيچ كس مارادونا نميشه. اونجا بود كه من خجالت كشيدم كه چه بر سر خودم آوردم... 
در اين دنيا غرور دمار از روزگار آدم در مياره و دقيقا گرفتار چيزی ميشی كه فكر ميكنی هرگز در دامش نخواهی افتاد. مراقب خودتان باشيد برگ ها هميشه زمانی ميريزند كه فكر ميكنند طلا شدند...

  (( یک وقت در میدان مخبرالدوله دو تا ساعت بود که شهرداری نصب کرده بود. یکی رو به جنوب، یکی رو به شمال. این دو تا ساعت هیچ وقت نمیشد که با هم مطابق باشند. اغلب یکی دو ساعت با هم تفاوت داشتند.

  خدا رحمت کند مرحوم محمد مسعود را، یک وقت در روزنامه مرد امروز نوشت: هر وقت این دو ساعت با هم میزان شوند، کار این مملکت هم اصلاح خواهد شد.

   این نکته انقدر ظریف بود که دهان به دهان می گشت و شهرداری چون دید واقعا نمیتواند این نقص را رفع کند، برای رهایی از شماتت مردم، اول کاری که کرد، ان ساعتها و ستون ساعتها را از میدان برداشت. حاجی مرد و شتر خلاص!

                                    ................................................................................................

بعقیده من، معجزه کشور سوئیس در بانکداری و ثبات اقتصادی ان نیست، در ثروت مردمش نیست، در این که تورم در انجا از همه کشور ها کمتر است نیست، در بی طرفی نیست، در عدم شرکت در جنگ نیست، در اب و هوا و نظافت و لطافت و ادب مردم ان نیست، در هیچکدام نیست. معجزه سوئیس در این است که بیش از پنجاه عدد ساعت با قیافه های مختلف فقط و فقط در در سالن فرودگاه ان هست و هیچ کدام از این ساعتها حتی یک ثانیه با هم تفاوت ندارند و همه یک وقت را نشان میدهند... ))

   برگرفته از کتاب هزارستان ، محمد ابراهیم باستانی پاریزی، صفحه 11

(( یک وقت استاد حنّانه موسیقی دان پایش را توی یک کفش کرده بود که ویولن ساز ایرانی نیست و باید از دور موسیقی ایران خارج شود، و برنامه های تلویزیون ایران را بر همین مبنا قرار داد. من همانروزها نامه ای نوشتم به تلویزیون - که توسط ژاله کاظمی گوینده خوش کلام وقت تلویزیون ، عینا در تلویزیون خوانده شد - و متاسفانه اصل نامه را در اختیار ندارم که الان در اینجا چاپ کنم. خاطرم میاید که یک جمله ان نامه  این بود که :  اقای حنّانه، فرض کنیم ویولن را به کلی از موسیقی ایرانی کنار گذاشتید و دست یاحقی ها و بدیعی ها و حسین خان و تجویدی ها را از اهنگ سازی  کوتاه کردید شما با زنگ شترِ صبا چه خواهید کرد؟ و جواب صبا را در روز قیامت چه خواهید داد؟ و مردمی را که این زنگ شتر ( سه گاه ) یا زردملیجه ( دشتی ) تا قیامت در گوش ان ها زنگ خواهد زد چگونه راضی خواهید کرد؟

البته گاهی این فلسفه هم قوت پیدا میکند که " چهل چراغها را باید خاموش کرد تا تک چراغها روشن بماند! " ))

                        برگرفته از کتاب نای هفت بند محمد ابراهیم باستانی پاریزی - پاورقی صفحه 503

روزي صلاح الدين ايوبي فرمانده مسلمانان در جنگهاي صليبي به خاطر كمبود بودجه نظامي نزد شخص ثروتمندي رفت تا شايد بتواند پولي براي ادامه جنگهايش بگيرد ان تاجر مبلغ مورد نياز فرمانده مسلمانان را به او پرداخت كرد صلاح الدين موقعي كه خواست از خانه بيرون برود رو به ان مرد نمود و پرسيد به نظر شما بين سه دين يهود و مسيح و اسلام كه با هم در جنگ هستند حق با كداميك است ان تاجر بزرگ گفت بشين تا يك داستان برايت بگويم بعد خودت نتيجه گيري كن
او گفت در روزگاران قديم مرد كشاورزي بود كه صاحب يك انگشتر بود و همه ميگفتند اين انگشتر نزد هر كس باشد به كمال انسانيت ميرسد خداوند به مرد كشاورز سه پسر داد و وقتي پسران بزرگ شدند پدر انها از روي ان انگشتر دو تاي ديگر دقيقا شبيه اولي درست كرد و به هر كدام از پسرانش يكي از انگشترها را داد از اين به بعد هر كدام از پسرها ميگفتند كه انگشتر اصلي پيش اوست و هميشه با هم دعوا داشتند بر سر اينكه انگشتر اصلي كه باعث كمال انسانيت ميشود پيش كداميك از انهاست تا بالاخره تصميم گرفتن براي مشخص شدن انگشتر اصلي پيش قاضي بروند
وقتي شرح ماجرا را براي قاضي گفتند قاضي گفت احتمالا انگشتر اصلي گم شده است چون قرار بر اين بوده كه ان انگشتر پيش هر كس باشد داراي كمالات انساني باشد اما شما سه نفر كه هيچ فرقي با هم نداريد و مدام مشغول ناسزا گويي به يكديگر هستيد.

بر گرفته از كتاب تاريخ ويل دورانت

ناصرالدین شاه قاجار در سومین سفرش به اروپا از کارخانه‌ها و مراکز صنعتی دیدار کرد. وی در آلمان برای نخستین‌بار در یک کارخانه تولید وسایل برقی، پنکه دید که البته مدتی قبل در اروپا اختراع شده بود. شاه قاجار درباره مواجهه با این وسیله جدید در سفرنامه‌اش نوشته است:

«کارخانه خیلی گرم بود و بوی قیر و بوهای دیگر و ما حرکت می‌کردیم همه را می‌دیدیم، در بین گردش نسیم خنکی احساس کردیم، باد می‌وزید، مثل باد بهشت که در آن گرما و تعفن، آدم را زنده می‌کرد. ما تعجب کردیم از کجا باد می‌آید، بعد ملتفت شدیم از یک چرخی است، پرّه‌ پرّه ساخته‌اند، با الکطریسیطه [الکتریسیته: نیروی برق] حرکت می‌کند با سرعت زیاد و احداث باد می‌کند، اسبابی دارد که به حرکت انگشت چرخ می‌ایستد، یک مرتبه تعفن و گرما جهنم می‌شود، باز انگشت می‌گذارند به حرکت می‌آید، بهشت می‌شود. خیلی مغتنم دانستم و آنجا ایستادم، خنک شدم. باد طوری بود که دامن سرداری و کلیچه [جامه نیم‌تنه] را خوب حرکت می‌داد. گفتیم اگر ممکن است یکی از این چرخ‌ها بسازند برای ما به طهران بفرستند، سیمن [سیمون: صاحب کارخانه] گفت می‌سازم و می‌فرستم».

پنکه سفارشی ناصرالدین شاه مدتی پس از بازگشت وی از سفر فرنگ بالاخره به ایران رسید. این پنکه در کاخ گلستان که سیم‌کشی برق داشت، نصب شد. بعدها چهار پنکه دیگر هم برای استفاده در اندرونی و حرمسرای کاخ سفارش داده شد. استفاده از پنکه برای مردم عادی حدود ۵۰ سال طول کشید.

منبع : سایت تاریخ ما

پنکه ناصرالدین شاه

آورده‌اند که نوشیروان عادل را در شکار گاهی صید کباب کردند و نمک نبود. غلامی به روستا رفت تا نمک آرد.

نوشیروان گفت: «نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد.»

گفتند: «از این قدر چه خلل آید.»

گفت: «بنیاد ظلم در جهان اوّل اندکی بوده است هر که آمد برو مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده.»

اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی

بر آورند غلامان او درخت از بیخ

به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد

زنند لشکریانش هزار مرغ بر سیخ

“سعدی، گلستان، باب اول در سیرت پادشاهان”

بیضه به معنای تخم مرغ یا سایر پرندگان است.

آورده اند که روزی «تی میریازوف» دانشمند روسی در یکی از میدان های شهر مسکو قدم می زد.یکی از دستیارانش که همراه او بود، متوجه شد که بر هیچ یک از بوته های گل کنار میدان گلی وجود ندارد و برای اظهار فضل گفت:

«استاد، چه فکر می کنید؟به نظر شما چه عنصری در خاک این جا می نیمم است؟»

«تی میریازوف» پاسخ داد:

«درباره می نیمم چیزی نمی دانم، اما فکر می کنم دزدان در این جا ماکزیمم بوده اند.»...

صفحات: 1 2
آدرس های مرجع