تالار کافه کلاسیک

نسخه کامل: سینما و اعتیاد
شما درحال مشاهده محتوای قالب بندی نشده این مطلب هستید. نمایش نسخه کامل با قالب بندی مناسب.

سلامی گرم در سرمای زمستان

جستاری خانمانسوز ، ایضا تلخ. برای آغازش مردد بودم. اما ما چه بخواهیم و چه نخواهیم در کشوری زندگی می کنیم که خانواده های زیادی از این معضل بزرگ ضربه خورده اند. و طبعا این موضوع برای فیلمسازان آنقدر جذابیت داشته است که وقتی به عقب نگاهی می کنیم می بینیم کارگردانان بزرگی فیلم خود را با محوریت اعتیاد ساخته اند. اینکه هدف آنها جور شدن قصه و داستانشان بوده یا گیشه یا عبرت ، بماند.

اعتیاد فقط مختص جوامع جهان سوم نیست. در همه کشورها این معضل هر روز قربانی میگیرد. اعتیاد مختص قشر خاصی از جوامع  نیست. از کارگر گرفته تا مهندس و دکتر و تحصیلکرده تا رئیس و کارمند هریک ممکن است به دام اعتیاد گرفتار آمده باشند. ابتدا تصمیم داشتم آنرا در تالاری بجز تالار سینما و تلویزیون ایران استارت بزنم  اما نهایتا به این نتیجه رسیدم سینما گران ما آثار قابل توجهی در این زمینه ارائه نموده اند.

در مجموع جستار ، جستار آزاد و عبرت آموزیست، در خصوص اعتیاد مطالب پراکنده اما ناچیزی در سایر جستارها دیدم. بهتر آنست تا در اینجا دوستان در صورت تمایل مطالب خود را در خصوص این معضل تجمیع نمایند. از فیلمهایی که تا کنون در اینخصوص ساخته شده است تا حتی گرفتاری هنرمندان و تجارب آنها در این زمینه را دوستان می توانند در این تاپیک مطرح نمایند.

برای شروع به سراغ یکی از بزرگترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران می روم. فیلمی که نامش با اعتیاد گره خورده است و طبعا حواشی بسیاری نیز برای خود داشته است:

مسعود خان کیمیایی در سال 1353 فیلمی را می سازد که حواشی فراوانی برای آن ایجاد شد. فیلمی که قهرمانان آن بهروز وثوقی و فرامرز قریببیان بودند. سید رسول و قدرت دو همکلاسی دبیرستان بدر بودند. در داستان اصلی دست سرنوشت از قدرت یک آزادیخواه مبارز می سازد و از سید رسول یک معتاد دربدر.

بهروز وثوقی نقشی را در این فیلم بازی می کند که متفاوت با سایر نقشهای پیشین خود بوده است. او چنان در نقش خود ذوب می گردد که گویی واقعا معتاد است. بازار شایعات در زمان پخش فیلم و در زمانیکه مردم مانند الآن به ابزارهای اطلاع رسانی دسترسی نداشتند داغ و داغ می گردد و مردم می گفتند بهروز وثوقی معتاد شده است.

بهروز وثوقی برای آنکه بتواند با سید رسول ارتباط عمیقی پیدا کند با یکی از معتادین ارتباط نزدیکی پیدا می کند و او را بمدت چند ماه به منزل خود می برد و با او زندگی میکند تا بتواند تمام حالتهای یک معتاد واقعی را از نزدیک مشاهده نماید. چرت زدن های گاه و بیگاه و خماریها و آداب و حتی نحوه حرف زدنهای او را از نزدیک مشاهده نمود و از او الگو برداری می کند. او آنچنان نقش یک معتاد را بصورت حرفه ای بازی نمود که بسیاری فکر می کردند بهروز وثوقی گرفتار اعتیاد شده است.

   

در این فیلم مسعود کیمیایی ضمن دنبال نمودن اهداف خود در این فیلم بخوبی تقابل بین یک فرد سالم و یک فرد زخم خورده از اعتیاد را به تصویر می کشد. حقارتها و هرزه گردیهایی که یک معتاد گرفتار آن می گردد بخوبی هرچه تمام به تصویر کشیده می شود. شاید یکی از زیباترین سکانسهایی که هر مخاطبی با دیدن آن تحت تاثیر قرار میگیرد سکانسی می باشد که قدرت با یادآوری گذشته سعی در بیدار کردن سید رسول از خواب غفلت می گردد. همان سکانسی که نهایتا منجر به مشت کوبیدن قدرت بر دیوار گچی میشود و سید رسول هم با همراهی کردن با قدرت می گوید منم میتونم ..... منم میتونم   و به دیوار مشت می کوبد. (این سکانس یکی از تاثیر گذارترین سکانسهای فیلم بود)

بهروز وثوقی نقش یک مرد معتاد را آنقدر بخوبی بازی کرد که شایسته دریافت جایزه بهترین بازیگر مرد در سومین جشنواره جهانی فیلم در سال 1353 گردید. او برای باور پذیری مخاطب خود برای اعتیاد سید رسول سنگ تمام میگذارد و کمتر هنرپیشه ای توانسته است تا امروز نقش یک فرد معتاد را به این زیبایی در سینمای ایران جاودان سازد.

قدرت بعنوان یکی از دوستان روزهای گذشته با یادآوری روزهای خوب گذشته سعی در بیدار نمودن سید از خواب غفلت می کند. او برای آنکه سید را مجددا به زندگی عادی بازگرداند روی به روشهای کلیشه ای نمی آورد و در این وادی نیز تا حدودی هم موفق می گردد. تا جائیکه سید برای انتقام دست به قتل اصغر هروئین فروش می زند. کسیکه باعث گرفتاری سید در دام اعتیاد بوده است.

مسعود کیمیایی طرح اولیه این داستان را بنام تیرباران به مهدی میثاقه می دهد. داستانی که بعدها به گوزنها تغییر نام می دهد . مسعود کیمیایی در خصوص انتخاب نام گوزن برای فیلمش در مصاحبه ای اعلام می کند شرح حال آدمهای داستانش مانند گوزن است زیرا گوزن پاهای زشتی دارد و شاخهای زیبا. آنچه باعث گرفتاریش می شود شاخهای بلند و زیبایش است و آنچه باعث فرارش از دام میگردد پاهای زشتش. البته روایتهای دیگری نیز از این موضوع شده است و برخی از منتقدان این گفته کیمیایی را تفسیر نمودند( هرچند بنظر بروبیکر نام تیرباران شاید بیشتر برازنده فیلم بود).

نسخه اولیه فیلم با آنچه که به اکران درآمد تفاوت دارد. فیلم پس از نمایش در جشنواره بمدت یکسال توقیف می گردد و با شرط تعدیل در سکانس پایانی اجازه اکران میگیرد. قدرت در فیلمنامه اولیه در واقع یک مبارز آزادیخواه می باشد که برای رسیدن به اهداف خود در پایان فیلم جان خود را فدا می کند. قطعا این موضوع به مزاج دستگاه حکومتی وقت خوش نیامد و درست مانند دیگر فیلمهای کیمیایی سکانس آخر باید طوری تغییر میکرد که در نهایت قدرت و سید تسلیم پلیس شوند و اقتدار دستگاه نظامی حکومت حفظ گردد. سرنوشتی که حتی پس از تغییر جو سیاسی کشور در بعد از انقلاب 57 بازهم گریبانگیر فیلمهای کیمیایی گردید. فیلم ضیافت نمونه بارز آن آنست.

28 مرداد سال 1357 سینمای رکس آبادان در آتش می سوزد. بی شک همه میدانیم که تماشاگرانی که بیگناه در شعله های آتش سوختند سرگرم تماشای فیلم گوزنها بودند. این فیلم هر روز که می گذشت به اشتهارش افزوده می گردید. اما گذشته از تمام حواشی آن جای دارد به یک نکته دیگر اشاره نمایم. یکسال قبل از نمایش گوزنها بهروز وثوقی در نقش شیر محمد تنگسیری در فیلم تنگسیر امیر نادری نقش آفرینی می کند. در این فیلم سکانسی وجود دارد که در آن پرویز فنی زاده در نقش اسماعیل (شاگرد مشروب فروشی) با حضور کوتاه اما تاثیر برانگیزش از بهروز وثوقی پیشی میگیرد.

این اتفاق یکسال بعد اما اینبار در فیلم گوزنها تکرار می گردد. پرویز فنی زاده در نقش فردی بنام محمد با یک شحصیت مبهم و پیچیده در سکانس کوتاهی از فیلم شرکت می کند. امروز بعد از گذشت چهل سال هر بار که فیلمهای او را می بینم همچنان از درگذشت این هنرپیشه نازنین آنهم در سن پنجاه سالگی افسوس می خورم و فقدانش همچنان در سینما و تلویزیون ایران مشهود می باشد. مسعود کیمیایی برای ساخت گوزنها از تمام عوامل حرفه ای سینمای ایران استفاده می نماید. او حتی پوستر فیلمش را به مرتضی ممیز می سپارد که کارش با سایر طراحان متفاوت بود. او از یک طرح ساده و ترکیبی از رنگ سیاه و قرمز پوستری طراحی می کند که متفاوت با پوسترهای پر زنگ و لعاب و شلوغ آن دوره بود.

در مجموع فیلم گوزنها جدای از اهداف سیاسی در خصوص پرداختن به معضل اجتماعی اعتیاد نیز اهداف روشن و واضحی دارد و اثبات می کند یک معتاد جدای از سقوط و گرفتار آمدن در گرداب اعتیاد خود اما دارای روح و روانی است که اگر به آن تلنگری وارد شود دوباره می تواند احیا شود و علیرغم آنکه شخصیت خود را متزلزل و از دست داده می بیند اما همچنان می تواند مفید باشد و بجای مرگ در گوشه خیابان می تواند برای اهداف والاتری جان خود را فدا کند تا بقول سید رسول مصداق آن باشد که بگوید نمردیمُ گلوله هم خوردیم.

در تاييد ، تکمیل و تصحیح فرمایش دوست ارزنده بروبیکر عرض میکنم که

اینکه در منابع اینترنتی سال ساخت فیلم را 53 قید میکنند صحیح نیست. مهم سال اکران هر فیلم است و مهم نیست ساخت فیلم در چه دوره ای و با چه بازه زمانی بوده است. این فیلم بهمن ماه 1354 اکران شد و در منابع رسمی بعنوان محصول سال 1354 از آن یاد میشود

فیلمنامه را بهروز وثوقی ، مسعود کیمیائی و نعمت حقیقی در ویلای بهروز در شمال مینویسند. وثوقی شروع میکند به تحقیق در مورد نقش. خودش میگوید لباس معمولی می پوشیدم ، یک پالتوی کهنه می انداختم روی دوشم و عینک تیره میزدم که کسی مرا نشناسد. میرفتم جنوب شهر تهران ، خیابان جمشید ، خیابان حاج عبدالمحمود ، اطراف شهر نو اینجور جاها مرکز تجمع معتادها و هروئینی ها و قرصی ها بود... چیزهائی دیدم در آنجا که اصلا باور نمیکنم. خیلی اذیت شدم هروقت میرفتم و برمیگشتم تامدتی لب به غذا نمیزدم. آنقدر کثیف بود آنقدر زشت بود ... طفلکی ها همه هم جوان بودند... مواد مخدر داغونشان کرده بود.

رفت و آمد بهروز به این محله ها و مطالعه و دیدن معتادها 4 ماه زمان میبرد. بعد با گریمور مشورت میکنند قرار میشود دندانهای بهروز کمی جلو بیاید که حالت هروئینی ها را پیدا کند.میرود پیش دکتر دندان سازی که از دوستان خود اوست. عبداله اسکندری هم لابلای دندانهایش را سیاه میکند.

فیلمبرداری در یک خانه قدیمی در یکی از کوچه های اطراف مجلس در خیابان صفی علیشاه انجام میشود.

فرامرز قریبیان که در خاک با او همبازی بوده در این اثنا برای تحصیل در آمریکا بوده است و موقع بازگشت قرار میشود نقش قدرت را بازی کند.نصرت پرتوی که اصالتا بازیگر تاتر و همسر عباس جوانمرد است بجای نقش اول زن فیلم انتخاب میشود.جوانمرد بخاطر بهروز اجازه میدهد همسرش در این فیلم بازی کند. بهروز در خصوص فنی زاده میگوید : فنی زاده به تهیه کننده گفته بود چون بهروز در فیلم حضور دارد من فیلمنامه را نخوانده قبول میکنم. فنی زاده در آنزمان خودش مشکل اعتیاد داشت و نمیتوانست از شر آن خلاص شود و در نهایت هم جانش را بخاطر آن از دست داد.فنی زاده به بهروز گفته بود تو این نقش را بازی میکنی اما من با این حالتها زندگی کرده ام. بهروز میگوید برای رفتن در قالب شخص معتاد به دکترم پیشنهاد کردم که مواد را امتحان کنم. پزشک گفته بود هرکدام را امتحان کردی هروئین را امتحان نکن. بهروز ادعا میکند تریاک و حشیش و ماری جوانا و کوکائین و قرص ال اس دی را امتحان کرد اما از نزدیک شدن به هروئین وحشت داشتم. میگوید وقتی قرص ال اس دی را در ویلایم امتحان کردم حالم خراب شد زنگ زدم به دکترم او گفت یک والیوم 10 بخور و او انواع داروها را امتحان میکند و بهبهود می یابد.

میگوید جوان معتادی به اسم علی آلمانی را که 32 ساله بود بعنوان الگو انتخاب کردم. میگوید اعتیاد آنقدر وی را از ریخت انداخته بود که 60 ساله به نظر می آمد.با او قرار میگذارند که هر روز سر صحنه بیاید و به نوعی مدل بهروز باشد. بهروز میگوید: میخواستم فقط بنشیند آنجا ، جلو چشمم که ببینم وقتی خمار است چه حالتی دارد یا وقتی نشئه میشود چه میکند چه ریختی میشود... علی مرد خوش قیافه ای بود با موهای بور و چون قبل از اعتیادش میرفته آلمان و بنز می آورده و میفروخته بهش علی آلمانی میگفتند...علی اصلا حرف نمیزند. تهیه کننده برای اینکه از حالت خماری خارجش کند یه بسته قرص رنگارنگ برایش از داروخانه میخرد. او جلو چشمان من همه قرصها رو داخل یک ورقه روزنامه میریزد و آنرا زیر پا میگذارد و با پا قرصها را له میکند و با ولع شروع میکند به خوردن و لیس زدن ورق روزنامه. کارش از تزریق و این حرفها گذشته بود. آنقدر روزنامه  را لیس میرد که لبهایش از سیاهی نوشته های روزنامه سیاه میشود.بعد کانادارای میخورد و سیگار را روشن میکند و مینشیند تا قرصها اثر کنند...بهروز میگوید آنقدر از خود بدر میشد که وقتی ته سیگار به انگشتش میرسید متوجه نمیشد و  انگشت دستهایش میسوخت...

گوزنها آماده میشود و برای شرکت در سومین جشنواره جهانی فیلم تهران انتخاب میشود. برای انتخاب بهترین بازیگر مرد رقابت بین بهروز وثوقی ، درک بوگارد و ماکس فون سیدو است.اعضای هیئت داوران عبارتند از روبن مامولیان از آمریکا ، پیتر شامونی از آلمان ، شادی عبدالسلام از مصر ، گابریل فیگه روآ از مکزیک ، سیمی گاروال از هند ، میکلوش یانچو از مجارستان و عبدالحمید مجیدی از ایران. روبن مامولیان بهروز را قبل از اعلام آرا فرا میخواند و از او میپرسد چطور این کاررا کردی؟ و او از تحقیقاتش میگوید.میگوید در شب انتخاب بهترین ها، فرح وارد شد و به من که رسید گفت میدانی انتخاب شده ای؟ خبر نداشتم. گفتم نه. خندید  و رفت.شب اعلام نتایج یک سوگواری است چون شبی است سقف فرودگاه تهران فرو ریخته و همه عزادارند و تلویزیون پخش مستقیم ندارد.در نهایت  بز بالدار را به بهروز وثوقی میدهند .

فیلم گوزنها پس از اکران سریعااز سوی سازمان ساواک توقیف میشود.بهروز میگوید زنگ زدند و گفتند از سازمان اطلاعات هستند و آدرس دادند که بروم. ترسیدم. گفتند  ساعت 10 صبح فلان جا باش. رفتم. یک خانه بود. یک خانه خالی. یک پیرمرد در آنجا بود که در را باز کرد و خودش هم رفت و گفت منتظر بمان. ساعت شد 11 کسی نیامد شد 12 کسی نیامد شد 2 بعد از ظهر خبری نبود ... حوصه ام سر رفت میخواستم برگردم اما ترس داشتم. آمدم که بروم دیدم درب خانه را قفل کرده اند. ساعت 4 بعد از ظهر شد و خبری نبود. راس 4 مردی جوان حدود 28 ساله وارد شد. گفت ببخشید دیر شد. شروع کرد به سوال و جواب... آقای وثوقی شما چرا این فیلم را بازی کردید؟ گفتم خب من هنریشه ام هر نقشی بدهند بازی میکنم. گفت اگر به شما نقشی بدهند که در آن اعلی حضرت را ترور میکنید بازی میکنید؟ گفتم بله خب نقش نقشه. گفت تو غلط میکنی مرتیکه. گفتم بانو فرح فیلم را تایید کرده شما چه میگویئ. گفت خود اعلی حضرت هم تایید کند ما کارخودمان را میکنیم... ترسیده بودم... آرام شد و گفت ببین آقای وثوقی من خودم عاشق کارهای شما هستم اما دوست ندارم وقتی ازین در بیرون میروید یا مثلا یک روز وقتی هوس کرده اید از خیابان رد شوید یک کامیون شما را به دیوار بچسباند و چیزی جز استخوانهای له و لورده از شما بجا نماند. اتفاق اتفاق است دیگر. مگر نیست؟ ... از ترس آب دهانم را هم نمیتوانستم قورت دهم. گفت خب چرا؟ گفت: شما فکر میکنید ما نمیدانیم فیلم چریکی ساخته اید؟ قدرت شما یک چریک است. ما در مملکت چریک و چریک بازی نداریم. یا عوضش میکنید یا فیلم بی فیلم...و بعد آرامتر شد... و بعد شب بود که رفت. و من ماندم و اینکه هرلحظه در فاصله آنجا تا خانه پشت سرم را نگاه کنم که مبادا چیزی یا کسی دنبالم باشد... میگوید بعدا برای کنجکاوی رفتم ببینم آن خانه چه کسی یا کجا بوده است. گفتند اینجا فروخته شده و شخصی دیگری در آنجا ساکن بود ...بعدا قرار شد فیلم را اصلاح کنیم. بخشهائی از فیلم را بریدیم و دوبله را عوض کردیم و قدرت را بعنوان دزد نشان دادیم. کسی که بانک میزد و در مبارزات از آن پولها بهره برداری سیاسی میکرد را بعنوان دزد معرفی کردیم!  البته هیچ بیننده عاقلی نمیتوانست باور کند که آنهمه مامور در آخر فیلم برای گرفتن یک دزد بر سر قدرت بریزند اما در نهایت فیلم تایید و مجددا اکران شد

اما اینکه چرا نام گوزنها برای این فیلم انتخاب شده است مینوان دلایل زیادی شمرد. آنجه به ذهن منصور میرسد بندهائی است که میشمارد. بخش گیر کردن شاخ را خود وثوقی در گفتگو با یکی از شبکه های ماهواره ای حدود 20 سال قبل اعلام کرد

1- گوزن حیوانی است که رشد شاخهایش در طول زمان بعضا آزارش میدهد. مجبور است گاهی شاخ خود را به درختان و سنگها بمالد تا از خارش ناشی از رشد شاخها خلاص شود. اما گاهی این شاخها در لابلای درختان گیر میکند و حیوان نمیتواند خود را برهاند. در نهایت میماند و طعمه حیوانات درنده میشود. گاهی این کار اعمدی است. گفته میشود سن گوزن که به حد خاصی میرسد این کارا تعمدا انجام میدهد تا به دام افتد و به نوعی خودکشی و انتحار محسوب میشود. گوزنها از آن رو که روایت انسانهای معتاد است که خودخواسته به بسوی نیستی میروند و یا گاه نادانسته اسیر این دام میشوند به این اسم نامیده میشود

2-گوزن را بخاطر شاخهایش شکار میکنند. و انسانهای خوب را دام اعتیاد بخاطر خوبیهایشان می بلعد

3-در روایتهای قدیمی یونان آمده است که آکتئون شکارچیی بود که در کوه سیتائرون محو تماشای آرتمیس شد که با بدنی عریان در حال آب تنی بود.آرتمیس وقتی متوجه آکتئون شد او را به گوزن تبدیل کرد. و وقتی آکتئون گوزن شد سگهای شکاری اش رو را دریدند. در واقع شکارچی گوزن خود شکار سگهایش شد. بعبارت دیگر شکارچی طعمه دوستان باوفایش گردید. در فیلم گوزنها هم وقتی انسان به اعتیاد روی می آورد و میکند آنچه را که نباید ، کسانی که او را خواهند درید و از بین خواهند برد همان دوستان عزیز او هستند

4- اینکه عده ای میگویند اسم فیلم گَوَزنها نیست و گُوزنهاست از آن حرفهاست. به شخصه در همه لغتنامه ها و منابع جستجو کردم و چنین کلمه ای وجود خارجی نداشت چه رسد به اینکه معنی خاصی هم داشته باشد. گُوزن صرفا نام دهی در نزدیکی شهر گرگان است و گوزنه هم معنای دیگری دارد.

 

خاطرات براساس زندگینامه بهروز وثوقی و همچین برنامه فانوس خیال انگلستان

تاراج

کارگردان:ایرج قادری

سال تولید: 1363

تاراج امروز جزو نوستالوژی هم نسلان من می باشد. این فیلم با محوریت پرداخت به معزل اجتماعی اعتیاد ساخته شد اما با یک تفاوت عمده نسبت به سایر فیلمهای اعتیاد محور. در اغلب فیلمها به موضوع اعتیاد بعنوان یک آسیب اجتماعی پرداخته می گردید و در اغلب آنها آسیبهایی که اعتیاد به قهرمان فیلم وارد می نمود به تصویر کشیده می شد. در تاراج سنت شکنی می شود و اینبار  پرداختن به زندگی یک معتاد در کار نیست ( بجز فرزند زینال بندری آنهم بخاطر اجبار در روند سناریو) . تاراج به سراغ عوامل اعتیاد می رود. در اوایل انقلاب اغلب فیلمها در حول محور فساد در دستگاه پهلوی می چرخید.

تاراج پس از برزخیها و دادا سومین فیلم ایرج قادری در مقام کارگردان بود که پس از انقلاب ساخت. تاراج رنگ و بوی فیلمهای فارسی قبل از انقلاب را داشت اما با ورژنی پیشرفته. این فیلم قهرمان پروری و بزن درو های سینمای قبل از انقلاب را برای هر بیننده ای زنده می کرد. جمشید هاشم پور در نقش زینال بندری از این فیلم متولد شد. برای مسئولین نظام در آنزمان ایرج قادری یا ناصر ملک مطیعی یا فردین هنرپیشه های موجهی نبودند. بنظر مسئولین آنها مردم را بیاد گذشته می انداختند لذا بعد از فیلم برزخیها همگی ممنوع التصویر شدند.

البته ایرج قادری خود این موضوع را در زمان ساخت تاراج تکذیب می کند و اینکه او خودش ، خود را برای نقش ستوان احمد مناسب تشخیص نداده است ( که اتفاقا بنظرم اگر خود او این نقش را بازی میکرد فیلم بسیار جذابتر می شد) اما قطعا اگر خود او این نقش را بازی میکرد (حتی اگر بقول خودش ممنوع التصویر هم نبود) فیلم مورد اقبال مسئولین نظام قرار نمی گرفت و بارها و بارها از تلویزیون پخش نمی گردید.

ایرج قادری روایت های جالبی از ساخت این فیلم پس از سالها نقل می کند. اما آنچه همه می دانیم این بود که او پس از ساخت تاراج نه تنها ممنوع التصویر می شود بلکه ممنوع الکار هم می شود. تا اینکه پس از نوشتن آن نامه معروفش به لاریجانی (وزیر ارشاد دولت هاشمی رفسنجانی) رفعت اسلامی شامل حالش می شود تا او فیلم می خواهم زنده بمانم را پس از ده سال گوشه نشینی با فاطمه گودرزی و فرامرز قریببیان بسازد تا به همه ثابت کند او هنوز ایرج قادریست. ماجرایی که حتی در بیخبری و بی اطلاعی نمایندگان مجلس پنجم بعنوان یکی از دلایل استیضاح مهاجرانی (وزیر ارشاد دولت خاتمی) مطرح گردید و در آنجا مهاجرانی در دفاع از خود پشت تریبون مجلس نام او را در تبرئه از خود می آورد که : مگر من به آقای قادری مجوز فیلمسازی داده ام؟؟؟؟؟ مهاجرانی درست می گفت زیرا لاریجانی مجوز ساخت فیلم قادری را صادر کرده بود و بدینوسیله مهاجرانی جان سالم از آن استیضاح بدر برد تا به سرنوشت دیگر متحد خود ( عبدالله نوری) دچار نشود. ( البته ماجرایش مفصل تر از اینها می باشد)

زینال بندری که خود از قاچاقچیان بنامِ مواد مخدر است در این فیلم پس از بیدار شدن وجدانش توسط ستوان احمد و کشیده شدن بلای اعتیاد از کوچه و خیابانها به منزلش و تنها پسرش ، یک تنه تصمیم می گیرد تا بکمک ستوان به جنگ عوامل توزیع آن برود و بقول خودش ریشه اعتیاد را بخشکاند. زیرا از نظر او زینال بندری حتی برگ درخت اعتیاد هم نبود.

تاراج فیلم شاخصی نیست اما از آنجا که ایرج قادری بخوبی سلیقه ایرانی ها را می دانست یه عالیترین نحو  توانست با امکانات آنزمان برای تماشاچی ایرانی قهرمان پروی کند و زینال بندری را به آنها معرفی کند. مردی که با سری طاس هرگز لبخند نمی زند و با آن پالتوی بلندش ( که مال خودِ ایرج قادری بود ) برای همیشه در اذهان مردم بخاطر سپرده شود. او در این زمینه باید گفت که موفق شد.

تاراج در انزجار مردم از دستگاه حکومت پهلوی نیز موفق بود و آنها به نوعی کاملا به این باور رسیدند که ریشه های اعتیاد در دستگاه حکومتی بود اما اینکه این ریشه چرا با براندازی حکومت پهلوی نه تنها خشک نگردید بلکه قویتر و  تناورتر شد خارج از موضوع تاپیک می باشد.shrmmm!

ایرج قادری در مصاحبه مفصلی که چند ماه قبل از فوتش داشته است عنوان می کند از جمشید هاشم پور گله مند است. زیرا معتقد بود او با دادن این نقش به جمشید آریا باعث اشتهارش می گردد اما جمشید پس از تاراج و معروفیت ، کمتر از ایرج قادری سراغ گرفته بویژه در ده سال گوشه نشینی و به صراحت عنوان می کند در سال 67 و موشک باران تهران موشکی به نزدیکی دفترش اصابت می کند اما جمشید هاشم پور حتی به ایرج قادری زنگ نمی زند که ببیند زنده است یا مرده؟

موسیقی تاراج نیز موسیقی تاثیر گذاری بود که توسط ناصر چشم آذر که در آنزمان بعنوان یکی از مروجین ترانه های مبتذل اجازه فعالیت نداشت ساخته می شود. ایرج قادری بهزاد جهانبخش را که در آنزمان در نزدیکی دفترش نمایشگاه اتومبیل داشت می یابد و فرزند زینال بندری را در آسانسور ساختمان محل کارش ( او که در آنزمان مشکل خدمت سربازی داشت پس از بازی در فیلم تاراج برای همیشه به خارج از کشور مهاجرت می کند ) . از دیگر عجائب این فیلم ماجرای فیلمنامه آنست. در پوستر و شناسنامه این فیلم نام علیرضا داوود نژاد را بعنوان فیلمنامه نویش می بینیم و این در حالیست که ایرج قادری میگوید بیش از نود درصد فیلمنامه توسط سعید مطلبی که از دوستان نزدیکش می باشد نوشته شده است. به هر حال ناگفته های این فیلم پس از مرگ ایرج قادری برای همیشه به بایگانی سپرده می شود. مرگ غریبی که بنا به دلایلی تنها 9 ساعت بعد از به وقوع پیوستن پیکر او را برای همیشه به خاک می سپارد. خاکسپاری در سکوت خبری و در جای دورافتاده ای مانند بهشت سکینه کرج آنهم تنها با حضور فقط 16 نفر!!!!!!. تا مصداق گفته خودش گردد که : در تمام زندگی ام عذاب کشیده ام. اما ظاهرا عذاب او به بعد از مرگش نیز کشیده می گردد.

در مجموع بنظر من تاراج فیلم موفق و ماندگاری در سینمای ایران محسوب می گردد و نسبت به بسیاری از فیلمهای امروزی که بعد از سی سال ساخته شده اند قابل تامل تر هستند و ارزش دیدن مجدد را دارد.

بی پناه

کارگردان : علیرضا داوود نژاد

سال تولید:1365

بعد از این روی من و آینه وصف جمال       که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

در اواخر دهه شصت و اوایل دوران دانشجوئی در اهواز در یک غروب جمعه و پیشنهاد یکی از دوستان در خوابگاه برای عوض شدن حال و هوایمان به سینما رفتیم. سینمایی که فیلم بی پناه را در اکران داشت. لازم نیست  برای دوستانی که مانند من تحصیلات دانشجویی خود را در شهری دور از محل تولدشان گذرانده اند توضیح دهم که در آن غروب جمعه وقتی از سالن سینما بیرون آمدیم چه حس پریشانی داشتیم. بی پناه داستان مردی را روایت می کند که بیشترین آسیب را از اعتیاد دیده است.

احمد در اثر ابتلا به مواد مخدر همه چیز خود را از دست می دهد. حتی همسر و تنها فرزند خود آقا رضا را که اتفاقا خیلی با او صمیمی است. بی پناه جزو آندسته از فیلمهاست که نگاهش به اعتیاد صرفا از منظر آسیبهای خانوادگی منبعث می گردد. اینکه ریشه این اعتیاد در کجاست و چگونه باید با آن مقابله کرد را در این فیلم نمی بینیم اما تنها نکته عبرت انگیز فیلم در این خلاصه می شود که اعتیاد پایان خط نیست.

در واقع در بی پناه می بینیم احمد که به انتهای خط رسیده است به ترک اعتیاد (به روشهای کلیشه ای که در اغلب فیلمها دیده ایم ) و روی آوردن (مطابق معمول) به ورزش دوباره به زندگی باز می گردد و زندگی خود را از نو بنا می کند و گویی اصلا از ابتدا او معتاد نبوده است. اما روند داستان به گونه ای پیش می رود که برای ساخته شدن زندگی احمد باید از روی دل آقا مرتضی که خود مامور کمیته می باشد رد شوند. زیرا در زمانیکه زندگی احمد آقا متلاشی میگردد همسر احمد آقا با بازی فریماه فرجامی به عقد آقا مرتضی در می آید و زندگی دیگری بنا می گردد.

در واقع علیرضا داوود نژاد که در خلق چنین داستانهایی تبحر خاصی دارد داستان دو زندگی را در  در یک فیلم خلاصه می کند تا جلوه ای از آسیبهای ناشی از اعتیاد را همزمان با ایثار و از خودگذشتگی بتصویر بکشد. زندگی مرتضی (با بازی عبدالرضا اکبری) با فروپاشی زندگی احمد (بابازی مصطفی طاری) بنا می گردد و برای ساخته شدن مجدد  زندگی احمد باید اینبار زندگی مرتضی فروپاشد.

فیلم کاملا عاطفی است و اگر از زاویه دیگری به آن نگاه کنیم عبرت آموز نیز می باشد. شاید اوج این عبرت در آن باشد که ضمن پرداختن به معایب اعتیاد این نوید و امید را به خانواده هایی که اسیر اعتیاد شده اند می دهد که هنوز امیدی وجود دارد و اعتیاد یک بیماری ناعلاج نیست. ضمن آنکه در این فیلم آثاری از ایثار و از خودگذشتگی ایرانی که در وجود و خون ایرانیان است نیز بتصویر کشیده می شود. از خود گذشتگی مرتضی و چشم بستن بر عشقی که تازه در وجودش شعله ور شده بود نیز در جای خود قابل تحسین است.

از آنجا که علیرضا داوود نژاد در یک خانواده کاملا سینمایی زندگی می کند و در تمام آثار خود به نحوی از آنان بهره میگیرد و کمتر پیش می آید که در فیلمهای خود به مادر - برادر و فرزندانش بازی ندهد در این فیلم نیز از رضا داوود نژاد (فرزند خود) که در آنزمان کودکی خردسال بود در نقش رضا فرزند احمد بهره می برد و گویندگی ناهید امیریان نیز به  برجستگی این نقش کمک موثری می کند. رضا داوود نژاد فقط 6 سال داشت که این نقش را بازی کرد اما او بصورت جدی تر 12 سال بعد در ساخته دیگر پدرش مصائب شیرین به ایفای نقشی می پردازد که نامزدی بهترین بازیگر نقش اول مرد را برایش در جشنواره هفدهم فیلم فجر به ارمغان می آورد و پایش را به جشنواره سینمایی فوکوئوکای ژاپن باز می کند.

فیلم داستان روان و ساده ای دارد. یکی از نکاتی که در این فیلم بسیار تحسین برانگیز است مدیریت دوبلاژ استاد ایرج رضایی می باشد که در اینخصوص دوست غایبمان دلشدگان به تفصیل در پست زیر به آن اشاره نموده اند که پیشنهاد می کنم دوستان در ضمن مطالعه این پست آنرا مجددا بخوانند:

http://cafeclassic4.ir/thread-156-post-7...http://cafeclassic4.ir/thread-156-post-7106.ht

ایشان بدرستی دوبله این فیلم را حیرت انگیز خوانده اند بویژه گویندگی جلال مقامی که با لحنی مانند معتادین تبحر خود را به رخ مخاطبین می کشد و اثبات می کند حتی رابرت رد فورد هم می تواند معتاد شود. صدای رفعت هاشم پور هم گویی صدای خودِ فریماه فرجامی می باشد. در مجموع کلکسیونی از بزرگان دوبله در این فیلم بدور هم جمع می شوند و از نظر بنده دوبله فیلم خیلی فراتر از فیلم بود. جمع شدن این بزرگان بدور هم به هر فیلمی اعتبار می دهد و باید بگویم علیرضا داوود نژاد بسیار خوش شانس بود که چنین بزرگانی برای صداگذاری فیلمش بدور هم جمع شدند.

به این نامها نگاه کنید: جلال مقامی - سعید مظفری - رفعت هاشم پور - آذر دانشی - ناهید امیریان - خسرو شایگان - شهروز ملک آرایی - مهدی آژیر - پرویز ربیعی - ایرج رضایی - منوچهر والی زاده و ......    باور اینکه چنین بزرگانی برای دوبله چنین فیلمی بدور هم جمع بشوند واقعا سخت است. حضور نیمی یا به جرات یک سوم از عزیزان بالا در دوبله یک فیلم کافیست تا آن فیلم دارای یک دوبله شاخص و ماندگارگردد.

این فیلم همچنین دارای موسیقی زیبایی می باشد که توسط محمدرضا علیقلی ساخته می شود. در مجموع فیلم بی پناه را می توان یکی از فیلمهای قابل توجه در زمینه پرداختن به موضوع اعتیاد در سینمای ایران دانست. در سکانس پایانی فیلم هم مرتضی با مرکب و قلم شعری از حافظ را با خط نستعلیق می نویسد و زندگی خود را در انزوایی که از ابتدای فیلم داشت ادامه می دهد .....

حافظ شکایت از غم هجران چه می کنی      در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور

غازهای وحشی

کارگردان: اندرو وی مک لاگن

این پست بنده را یک پست کاملا شخصی و سلیقه ای بدانید زیرا تصمیم دارم به یکی از فیلمهای مورد علاقه ام  که نام کاربری خود را از آن وام گرفته ام  بپردازم که اتفاقا هیچ ارتباطی به بحث سینما و اعتیاد ندارد. اما در این فیلم که مملو است از سکانسهای تماشایی و دیدنی سکانسی وجود دارد که بی ارتباط به بیماری اعتیاد نیست آنهم در کشوری غیر از ایران.

دوستانی که این فیلم زیبا را دیده اند خوب می دانند که غازهای وحشی در زمره فیلمهای اکشن و تا حدی جنگی است. یک گروه چریکی به فرماندهی سرهنگ آلن فاکنر ( با بازی ریچارد برتون) که توسط آقای سر ادوارد ماترسون اجیر می شوند تا یکی از رهبران تاثیر گذار سیاهپوستان را بنام جولیوس لیمبانی را از اسارت آزاد کنند اما درست وقتی عملیات با موفقیت به اتمام می رسد ماترسون به آنها خیانت می کند و دستور بازگشت به هواپیمایی می دهد که برای بازگرداندن آنها رفته بود.

   

در این فیلم سرهنگ آلن فاکنر به سراغ افسران و فرماندهان بازنشسته ای می رود که سابقا تحت فرماندهی او بوده اند تا آنها را به استخدام گروه خود در آورد. هر یک از آنها قبل از پیوستن به گروه درگیر مشکلاتی هستند که باید قبل از پیوستن به گروه و تمرینات نظامی ابتدا مشکل حضور خود را برطرف سازند. یکی از افراد گروه شان فین با بازی راجر مور می باشد که قبل از پیوستن به گروه به خاطر زخمی که از اعتیاد خورده است باید قبل از ماموریت با شخصی تسویه حساب شخصی نماید و یکی از سکانسهای زیبای فیلم با موضوع اعتیاد بتصویر کشیده می شود.

شان از طرف فرزند یکی از قاچاقچیان بزرگ اجیر شده بود تا محموله ای را جابجا کند. او فکر میکرد که محموله جواهرات است اما وقتی میفهمد که محموله هروئین را قاچاق کرده است بشدت ناراحت می شود و به سراغ رئیس باند میرود تا از او انتقام بگیرد زیرا در مرام او قاچاق مواد مخدر وجود ندارد. او انتقام جالبی از او و نوچه اش میگیرد. شان مقداری هروئین را با خود می اورد و به انها می گوید زانو بزنید و هرکدوم نصف آنرا بخورید.

شان طبع شوخی دارد. نوچه رئیس هنگام زانو زدن قصد شلیک به شان را دارد اما شان سریعتر از او اقدام میکند و با یک شلیک به وسط پیشانی اش او را خلاص میکند و بعد رو میکند به رئیس و میگوید خیلی بد شد حالا باید همشُ بخوری ، امیدوارم اشتها داشته باشی. شان خود یک خلافکار است اما جالب آنست که در خلافهایش مواد مخدر جزو خط قرمزهایش حساب میشود. وقتی رئیس مشغول بلعیدن مواد است شان برایش تراژدی دو دختر را برای او تعریف میکند که یکی از انها فقط 19 سال داشته است و اینکه چگونه وقتی شان به سراغش میرود بعد از مصرف مواد روی تختش مشغول جان کندن بود.

   

رئیس قبل از خوردن اجباری هروئین التماس میکند و به شان میگوید خواهش میکنم .... خواهش میکنم ..... و شان میگوید اون دختره هم همینو می گفت و با فریاد به او میگوید بخورش ..... بخورش و او مواد مخدر را به اجبار می بلعد و لحظاتی بعد به زمین می افتد و جان میکند. شان فین نیز در کمال خونسردی اسلحه خود را غلاف میکند و کلاه خود را سر میکند و آنجا را ترک می نماید .این سکانس بیانگر آنست که گرچه شان فین خود یک خلافکار است و براحتی آدم می کشد اما برای او هم مواد مخدر و اعتیاد حتی از آدمکشی هم بدتر است. بنابراین از اینکه واسطه انتقال موادی شده است که بواسطه آن جوانان زیادی به آن اعتیاد پیدا می کنند از خود منزجر میگردد و تصمیم می گیرد کسی که واسطه این ماجرا شده است را از بین ببرد.

این سکانس فیلم اگر چه جزو ماجرای اصلی فیلم نیست اما آنقدر جالب بتصویر کشیده می شود که هرکسی که فیلم غازهای وحشی را دیده باشد آنرا بیاد می آورد. جای دارد از جناب ایرج بخاطر ارسال نام گویندگان این فیلم و همچنین از جناب بروبیکر بخاطر اشاره به بهترین سکانس این فیلم در پستهای زیر تشکر ویژه ای بنمایم:

http://cafeclassic4.ir/thread-132-post-2...http://cafeclassic4.ir/thread-132-post-22483.htm

http://cafeclassic4.ir/thread-115-post-2...http://cafeclassic4.ir/thread-115-post-20059.htm

پ.ن: خاطرم می آید که در دهه شصت این سکانس بارها و بارها در برنامه هایی که در خصوص عواقب اعتیاد ساخته می شد از صدا و سیما پخش گردید اما هیچوقت به نام فیلم و موضوع آن اشاره نمی گردید و وقتی برای اولین بار این فیلم را دیدم متجب گردیدم زیرا موضوع فیلم چیز دیگری بود. بنده نیز به تقلید از صدا و سیما یک الگوبرداری از این رسانه محبوب وطنی !!!! نمودم و بس .

   

سناتور

کارگردان: مهدی صباغ زاده

سال تولید: 1362

باز هم دهه شصت و باز فیلمی با محوریت اعتیاد. در آن روزگار فقط فیلمهایی مقبول نظام بود که یا در خصوص جنگ و رشادتهای رزمندگان در جبهه ها ساخته شود و یا در خصوص انقلاب و فساد در دستگاه پهلوی . فیلمهایی که به موضوع اعتیاد می پرداختند نیز ریشه در همین موضوع داشتند و به نوعی باید نهایتا به فساد در رژیم گذشته می رسیدند.

سناتور نیز موضوعی شبیه تاراج داشت اما هیچگاه محبوبیت تاراج را کسب ننمود. در سناتور نیز بجای پرداختن به وضع معتادین و یا زوم نمودن به روی زندگی یک معتاد و حوادث پیرامون آن و لطمه های فردی به سراغ سردسته ها و عوامل توزیع آن می رود. درست مانند کاری که ایرج قادری با تاراج  یکسال بعد نمود.

فریدون جیرانی که در آن دوره نویسنده توانایی بود سناریوی سناتور را یکسال قبل از اینکه گلهای داوودی را بنویسد آماده می کند. مهدی صباغ زاده نیز فرامرز قریبیان را با کوله باری از تجربه در کنار بیژن امکانیان قرار می دهد و فیلم خود را می سازد. سناتور داستان ساده ای دارد و علیرغم آنکه یک موضوع پلیسی نیز در دل فیلم قرار دارد ماجرا هرگز پیچیده نمی شود.

علی حقیقت راننده شرکت حمل و نقل گل بار می باشد. او هرگز نمی داند که با کامیونش در حال حمل مواد مخدر می باشد. استوار حقگو محموله مواد مخدر را کشف می کند و ماجرا از همینجا آغاز می گردد. استوار حقگو بجای اینکه مورد تشویق قرار گیرد متوجه می شود که این عمل او به مزاج مسئولین مافوقش خوش نیامده است. او در می یابد که در این موضوع علی بیگناه است. بیژن امکانیان بخوبی از عهده این نقش بر می آید و هر بیننده ای به معصومیت و صداقت او از همان ابتدای فیلم پی می برد. صداقتی که استوار حقگو هم به آن پی می برد.

تلاشهای استوار برای متهم کردن عوامل توزیع مواد مخدر به جایی نمی رسد. لذا خودش دست بکار می شود و درست مانند ستوان احمد در تاراج خود تصمیم می گیرد عدالت را اجرا کند و ریشه اعتیاد را نابود کند. طبعا ریشه اعتیاد نیز باید در بتن دستگاه حکومت پهلوی باشد. سناتوری که از عوامل رژیم می باشد شبکه ورود و توزیع مواد مخدر را رهبری می کند اما استوار حقگو برای کشف چنین موضوعی نه تنها مورد تشویق قرار نمی گیرد بلکه مورد مواخذه هم قرار می گیرد.

تا اینکه در سکانس پایانی فیلم استوار حقگو در سمیناری که اتفاقا در خصوص معضلات اعتیاد برگزار شده است سناتور را ترور می کند و بدینوسیله شخصا عدالت را اجرا می نماید. و فیلم به پایان می رسد. این فیلم بارها و بارها بعنوان یک فیلم موجه در دهه شصت از صدا و سیما پخش گردید و اگر فرصتی دست بدهد باز هم پخش خواهد شد. اما دیگر نه بخاطر پیام و محتوای فیلم بلکه بعنوان تجدید خاطره!!!!.

سناتور از فیلمهای اولیه سینمای بعد از انقلاب می باشد. انتخاب نام سناتور که نام سنگین و با مسمایی بود حس کنجکاوی جوانان آندوره را بر می انگیخت تا بسوی گیشه ها بروند و ببینند سناتور کیست ؟ بویژه پوستر سر در سینماها که در آنزمان به روی پارچه نقاشی می گردد نیز مزید بر علت گردیده بود. پوستری که در آن استوار حقگو با ژستی اکشن وار در حال شلیک است . همچنین عنایت بخشی نیز با گویندگی ایرج ناظریان که در دهه شصت تبدیل شده بود به نمادی از رژیم پهلوی در این فیلم نیز نقش کلیشه ای خود را بازی می کند. گویا در دهه شصت هیچ هنرپیشه دیگری وجود نداشت تا نقش یک ساواکی را بازی کند. اعتیاد در این فیلم فقط دستاویزی بود برای جور شدن قصه. در واقع فیلم هرگز جنبه بازدارندگی ندارد. کدام معتادی بعد از دیدن چنین فیلمی اعتیاد خود را کنار گذاشته است؟

در واقع موضوع اعتیاد بهانه ای بود برای حمله به رژیمی که دیگر وجود نداشت. در چنین فیلمهایی هدف آن بود که رژیم پهلوی بعنوان یکی از عوامل بروز اعتیاد در کشور معرفی گردد اما زمان اثبات نمود که عوامل اعتیاد در یک جامعه فراتر از آنی بود که کارگردانان در فیلمهای دهه شصت به آن پرداخته بودند.

شخصا معتقدم اگر کارگردانی می خواهد با قصد و نیت پرداختن به معضلات اجتماعی اعتیاد فیلمی بسازد باید به سراغ آسیبهای آن برود تا فیلم بتواند بازدارنده باشد. در میان فیلمهایی که تاکنون به آن اشاره شده است شخصا فیلمی مانند  بی پناه را در این مقوله موفق تر می دانم. فیلم به واسطه مجید انتظامی دارای موسیقی مناسبی می باشد. همچنین منوچهر اسماعیلی نیز بعنوان مدیر دوبلاژ بزرگان این عرصه را برای گویندگی دعوت می کند تا فیلم از نظر دوبله نیز در خاطرات دهه شصت ماندگار گردد.

دوستان می توانند برای مشاهده اسامی گویندگان فیلم به پستی که ایرج عزیز در اینخصوص ارسال نموده اند مراجعه نمایند:

http://cafeclassic4.ir/thread-156-post-4...http://cafeclassic4.ir/thread-156-post-4153.ht

در مجموع باید گفت فیلم سناتور امروز بیشتر خاطره ساز است و یاد کردن از آن بیشتر جنبه نوستالوژی دارد تا نقد یا بررسی آن.

(۱۳۹۳/۱۰/۲۷ عصر ۰۵:۱۲)برو بیکر نوشته شده: [ -> ]

ایرج قادری در مصاحبه مفصلی که چند ماه قبل از فوتش داشته است عنوان می کند از جمشید هاشم پور گله مند است. زیرا معتقد بود او با دادن این نقش به جمشید آریا باعث اشتهارش می گردد اما جمشید پس از تاراج و معروفیت ، کمتر از ایرج قادری سراغ گرفته بویژه در ده سال گوشه نشینی و به صراحت عنوان می کند در سال 67 و موشک باران تهران موشکی به نزدیکی دفترش اصابت می کند اما جمشید هاشم پور حتی به ایرج قادری زنگ نمی زند که ببیند زنده است یا مرده؟

شاید زنده یاد ایرج قادری در این باره تا حدودی محق باشد ،اما جمشید هاشم پور هم در آن ایام بنوعی با مشکل ممنوع الکاری ناخواسته روبرو شده بود .فیلمهای  تاراج و عقابها دو فیلم پرفروش آن سالها تقریبا باهم اکران شدند که هر دو با استقبال فراوان تماشاگران روبرو شدند . فروش خیره کننده عقابها باعث شد سیاستگزاران سینمایی ظهور مجدد ستارگان در سینمای پس از انقلاب آنچنان به مذاقشان خوش نیاید.نتیجه این تفکر تیم بهشتی - انوار (مدیران وقت سینمایی ) باعث ممنوع الکاری سعید راد و جمشید هاشم پور گردید. برای خالی نبودن عریضه ساموئل خاچیکیان - کارگردان عقابها - و زری برومند و همسرش علی اکبر ایلخانی هم ممنوع الکارشدند!! حتی آنها در صدد بودند که جلوی کار اغذیه فروشی سعید راد - که پس ازبیکاری به راه انداخته بود - را هم بگیرند ، زیرا معتقد بودند که اگر مخاطبان سینمای ایران سعید راد را پشت فر ساندویچی ببینند باعث مظلومیت او می گردد که همین تفکر باعث دوری چندساله سعید راد و مهاجرتش به ینگه دنیا و همچنین ممنوع الکاری بازیگری توانا چون جمشید هاشم پور شد که چندین سال ادامه یافت .

ایرج قادری هم که یک ستاره - کارگردان بود پس از تاراج به این مشکل برخورد و وضعیتی مشابه هاشم پور پیدا کرد. شاید اگر در آن ایام جمشیدهاشم پور یادی از ایرج قادری نکرده بخاطر احوال ناخوشایندش در آن روزگار و مشکل همسانش با آن زنده یاد بوده است.

زری برومند که در برخی از آثارسینمای دهه 60 مانند عقابها/کفشهای میرزانوروز/یوزپلنگ و... بازی داشت

کارگردان فقید سینمای ایران :ساموئل خاچیکیان

پشت و خنجر

کارگردان: ایرج قادری

سال تولید: 1356

پشت و خنجر از فیلمهای سینمای پیش از انقلاب می باشد که مستقیما به معضل اعتیاد و آسیبهای ناشی از آن می پردازد. این فیلم اشاره به این موضوع دارد که چگونه برخی برای نابودی رقیب یا دشمن خود ، وی را با آلوده نمودن به مواد مخدر نابود می سازند. نویسنده فیلمنامه سعید مطلبی می باشد. او یکی از دوستان صمیمی ایرج قادری بود و طبیعی بود که او فیلمنامه را به ایرج قادری تقدیم کند و ایرج قادری نیز ضمن کارگردانی فیلم نقش اول آنرا خود بعهده می گیرد تا  نقشی را بازی کند که با نقشهای قبلی اش بسیار متفاوت باشد.

ایرج قادری که تا پیش از این در فیلمهای بزن بزن ، حکم یک قهرمان محبوب را داشت اینبار باید نقش پدری را بازی میکرد که در دام اعتیاد می افتد. پشت و خنجر روایت افرادی است که هرگز فکر نمی کنند که روزی در دام اعتیاد گرفتار آیند. از طرفی حکایت فرصت طلبانی ست که برای رسیدن به اهداف خود دام اعتیاد را برای طعمه های خود می گسترانند و همانطور که در فیلم روایت می شود آنان را چون مهره های تسبیح با یک نخ حبس می کنند.

سعید مطلبی داستان روان و ساده ای را از اعتیاد روایت می کند. او در بطن داستانش یک قصه عشقی را نیز می پروراند. ماجرا از زمانی شروع می شود که غلام متوجه رابطه فرزندش با زنی بنام پری می گردد. او برای نجات فرزندش از بلای اعتیاد دست بکار می گردد. اما کریم قلندر که نقش مهمی در اعتیاد مردم دارد از غلام کینه می گیرد و عزم خود را جزم می کند تا غلام را مانند یکی از مهره های تسبیحش به تسبیح بکشد.

کریم قلندر بزمی ترتیب می دهد و غلام را به خانه اش دعوت می کند. دیری نمی پاید که غلام خود شیفته پری می گردد و ضمن گرفتار آمدن در دام اعتیاد خانه و فرزند خود را نیز ترک می کند و زندگی اسف باری را با پری آغاز می کند. در نهایت غلام از خواب غفلت بیدار می گردد و اعتیاد را کنار می گذارد و ضمن ترک پری دوباره به نزد همسر و فرزندش می رود و در سکانس پایانی فیلم پری نیز از پشت درختها ، پنهانی نظاره گر جشن شادی و ازدواج مجدد غلام با همسرش می شود تا یک صحنه تراژیک رقم بخورد.

پاشنه آشیل فیلم بازی ایرج قادری می باشد که خفتها و خواری یک مرد معتاد را بسیار زیبا به تصویر می کشد. این فیلم بدلیل ساخته شدن در اواخر دوران حکومت پهلوی هرگز فرصت آنرا نیافت که خیلی بر پرده های سینما عرضه اندام نماید و از طرفی بدلیل صحنه هایی که داشت مانند اغلب فیلمهای آن دوران پس از انقلاب 57 غیر قابل نمایش می گردد.

نوع نگاه فیلم به موضوع اعتیاد یک نگاه کاملا شخصی است. فیلم به آسیبهای فردیِ ناشی از اعتیاد می پردازد و تا حدی در این زمینه می توان از آن بعنوان یک فیلم آموزنده یاد نمود. ایرج قادری همه کاره این فیلم بود. تهیه کننده ، کارگردان و بازیگر. شخصا هر بار بیادش می افتم دلم می گیرد. او چه در قامت بازیگر و چه در قامت کارگردان کارش با دیگران متفاوت بود. نوع نگاهش با دیگران فرق می کرد.

ایرج قادری مانند فیلمهایش زندگی کرد. پس از انقلاب وطنش را ترک نکرد. علیرغم جفایی که در حقش گردید اما ماند. زیرا عاشق مردم مملکت خویش بود. اما آنچه بیشتر دل هر کسی را به درد می آورد داستان مرگ او بود. سال 56 که او یک سوپراستار به تمام معنا بود چه کسی فکر می کرد او 34 سال بعد در سکوت خبری و مظلومانه در مکانی دورافتاده مانند بهشت سکینه کرج چهره در نقاب خاک خواهد کشید. آنهم در حضور افرادی که تعدادشان به اندازه یک ردیف صندلیهای سینما نمی گردید.

دبیرستان

کارگردان: اکبر صادقی

سال تولید: 1365

فیلم دبیرستان یکی از نوستالوژیهای هم سن و سالان من است. دیدن این فیلم آنهم درست در زمانیکه هم نسلان من در حال گذراندان دوره متوسطه در دبیرستان بودند، لطف و حال دیگری داشت. در دوره ما خیلی از معلمها مانند آقای ناصری بودند. معلمهایی که دغدغه آنها فقط تدریس و یاد دادن نبود.

فیلم دبیرستان در پرداختن به معضل اعتیاد دست به یک نوآوری می زند. کارگردان در این فیلم دوربین خود را از وسط کوچه و خیابانها و قهوه خانه ها بر می دارد و به یک دبیرستان می برد. جائیکه زنگ خطر اعتیاد را برای محصلین و جوانان کم سن و سال بصدا در آورده بودند.

علی ناصری دبیر زیست شناسی بود که خود پس از تجربه تلخ اعتیاد حالا دوباره به زندگی باز گشته بود و برای تدریس به زادگاه خود آمده بود. دیدن بیژن امکانیان بعد از گلهای داوودی در قامت یک دبیر خود یکی از انگیزه های من برای دیدن این فیلم بود.

علی ناصری در کلاس درس خود علاوه بر تدریس مراقب دانش آموزان خود نیز بود.او خیلی زود در می یابد که دیو اعتیاد به سراغ کلاسش آمده است. او که خوب با عواقب اعتیاد آشنا بود تصمیم به مبارزه می گیرد. او وقتی در جیب یکی از دانش آموزانش به نام مسعود یک بسته هروئین را کشف می کند اولین قدم  در یافتن عامل توریع مواد در دبیرستان را بر می دارد.

مانند هر فیلم اعتیاد محور حالا او باید به سراغ عامل اصلی برود. کسیکه مسعود را تشویق به توزیع مواد مخدر در مدرسه نموده است. اما او برای کشف واقعیت به کمک سایر دانش آموزان نیاز دارد. آقای ناصری  با برقراری ارتباط عاطفی با سایر دانش اموزان و آگاه نمودن آنها از عواقب اعتیاد و همچنین برقراری ارتباط با خانواده مسعود ، که دارای یک خواهربنام نازنین (افسانه بایگان) و پدری بیمار می باشد سرانجام به سر منشا توزیع مواد (صادق هاتفی) می رسد.

نازنین که خود و خانواده اش را قربانی مواد مخدر می داند سرانجام دست به خودسوزی نافرجام می زند. موضوعی که باعث میگردد مسعود را بیدار کند. سرانجام آقای ناصری به کمک سایر دانش آموزان موفق می گردد تا عامل اصلی توزیع مواد را به دام بیاندازد.

در سکانس پایانی مسعود با شکل و قیافه متفاوت که بیانگر تغییر می باشد در کلاس حضور پیدا می کند و نهایتا رضایتمندی آقای ناصری و ادامه تدریس.

فیلم دبیرستان شاید فیلم مطرحی نباشد اما تنها ویژگی آنرا میتوان در نوع پرداختن و پیام آن به آسیب های ناشی از اعتیاد دانست. اکبر صادقی یکسال بعد از ساختن این فیلم مجددا با دعوت از بیژن امکانیان و صادق هاتفی فیلم سیمرغ را می سازد. فیلمی که به مراتب از دبیرستان خوش ساخت تر بود.

دانش آموزان دبیرستانی امروزی قطعا کمی مشکل بتوانند با این فیلم ارتباط برقرار کنند. انصافا وقتی به هیکل و ظواهر دانش آموزان دبیرستانی امروزی نگاه می کنیم باور اینکه این دانش آموزان دبیرستانی هستند کمی مشکل است. در فیلم دبیرستان ظاهر دانش آموزان درست مثل دانش آموزان دبیرستانی دهه شصت درشت می باشند. دانش آموزان دبیرستانی در دهه شصت وقتی پا به دبیرستان می گذاشتند احساس می کردند دیگر مرد شده اند. اصلا یادم نمی آید وقتی مدرسه تعطیل می شد پدر یا مادر دانش آموزی به دنبال فرزند خود آمده باشد. اما امروز وقتی یک دبیرستان تعطیل می شود ، ترافیک اطراف مدرسه خود گویای اولیایی هستند که هنوز باور ندارند فرزندشان می تواند خودش به تنهایی مدرسه برود .....

فیلم دبیرستان دارای دوبله روانی می باشد که می توانید برای دیدن اسامی گویندگان آن به پستی که ایرج عزیز ارسال نموده اند مراجعه کنید:

http://cafeclassic4.ir/thread-156-post-5...http://cafeclassic4.ir/thread-156-post-5539.ht

آدرس های مرجع