تالار کافه کلاسیک

نسخه کامل: قهوه خانه ی کافه کلاسیک
شما درحال مشاهده محتوای قالب بندی نشده این مطلب هستید. نمایش نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35

خب شب یلدای همگی خوش !

چراغ اول رو من روشن  می کنم.:llerr

اول بگید ببینم کیا فیلم آدری (لینک) رو که در پست قبلی گفتیم دیدن ؟ ( من هنوز ندیدم )

اگه دیدین بیاین تعریف کنین .. یا از چیزای خوب دیگه بگین ... eeiikk

اینم یک فیلم مناسبتی و غیر کلاسیک برای امشب :

همه اش که نباید فیلم هنری با پیام عمیق دید :cheshmak:

فیلم هندوانه شب یلدا

ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست

بی بادهء ارغوان نمی باید زیست

این سبزه که امروز تماشاگه ماست

تا سبزهء خاک ما تماشاگه کیست

خواستم نوشته ام رو با یک رباعی از حکیم عمر خیام شروع کنم، دیدم این رباعی وصف الحال امشب ماست. آخرین شب پاییز است و آخرین یلدای قرن ! هوا سرد و در بعضی نقاط بارانیه و همهء اهل دلها میدونن که در این هوای سرد چه چیزی می چسبه، خیام هم بهش اشاره کرده: شراب ارغوانی !

البته ما اهلش نیستیما. منظورم از شراب همون شراب روحانی و نمازه. استغفرالله... :D

اما گذشته از این حرفها، این روزهای تاریک و شبهای بلند هم بالاخره میگذره و خورشید سر میزنه. هوا تازه میشه و یه روز خوب میاد. این جبر زمانه است. من یقین دارم::ok:  همانطور که حضرت حافظ می فرماید:

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد

ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد

چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد

پس تا اون روز، تنتون سالم، لبتون خندان و دلتون شاد باشه :heart:

دوستان خوبم درود، شبتون بخیر و شادی

یلدا رو شادباش میگم... امیدوارم دلتون خوش و لبتون خندون باشه

از اینکه امسال در کنار شما بودم، بعد از مدتها دوستان عزیز قدیمیم رو دیدم و دوستان نازنین جدیدی پیدا کردم خیلی خوشحالم... الان بیشتر از هر زمانی می دونم که کافه کلاسیک رو با هیچ محفل مجازی ای در دنیا عوض نمیکنم... :heart:

این آهنگ در این شب زیبای یلدا تقدیم به شما... نیاز (نماز) این بار به روایت شاعر...



ایکاش این دورهمی ها حداقل ماهی یکبار برگزار بشه اینجوری صمیمیت بین اعضا از اینی که هست هم بیشتر میشه{#smilies.heart}

نصف شب یلدای دوستان خوش !!!

نمی دونم اون قدیما واقعا برف زیاد می بارید یا شاید ...

نه اینکه بچه بودیم و ریزه میزه در حیاطو که وا میکردیم برف تا سینه می رسید و سوز سرماش چک بارانمون میکرد .

به هر حال یاد قدیما و زمستونهاش به خیر بخصوص با تلویزیونهای 14 اینچش به خیرتر ، همیشه ی خدا آب و هواش زمستونی بود ، تلویزیون رو میگم ها حتی وسط تابستون ، 18 ساعت باد و برفک کامل ، از شدت برفک که کاسته می شد چند ساعتی هم میشد لا به لاش یک چند تا برنامه ی نیمه برفکی تماشا کرد ...

شب یلدا که می شد طبق مرسومات آن روزگار  ، شبکه های استانی پرچم استقلال و خود مختاری بر افراشته با قطع برنامه های سراسری شبکه ی یک به پخش ویژه برنامه های محلی خودشون می پرداختند ، شبکه ی  ما هم طبق عادت هرساله ی  آن زمان تله تأتری را با عنوان هندوانه ی شب یلدا در مایه ی طنز پخش می نمود ، با این خلاصه که کارمندی حقوق بگیر ، نیمروز آخرین روز پائیز ، هندوانه ای بر دست راه خانه را در پیش می گیرد کسبه ی طماع محل که از دوستان این جناب عالی تشریف دارند با دیدن هندوانه ،  نقشه ی شوم هجوم شبانه ی قوم مغول به خانه ی دوست بخت برگشته ی خویش را کشیده به مرحله ی اجرا در می آورند  ، اما از بخت بد آنها هنگام بریدن آن ، صدف خالی از یاقوت از آب درآمده و صاحب خانه که در هجر یار (هندوانه ) تا مرز سکته تشریف برده بود به ریش دوستان  می خندد...

من که هوس کردم  نصف شبی  سراغ خانه ی دوست رو از کیارستمی بگیرم ، برای هندوانه ی شب یلداش نه !! برای ...

با تاخیر

بنده هم شب یلدای 99 رو خدمت همه دوستان شادباش عرض می کنم.

دلتان شاد و لبتان پرخنده!

سلام دوستان.

راستش من دیشب آنلاین شدم تا برای شادباش مطلبی بنویسم. دنبال یک تصویر یلدایی زیبا می گشتم تا در ارسالم ضمیمه بشه که به عکس زیر برخوردم و حسابی حالمو گرفت.

خواستم یه خبر خوب واقعی یلدایی پیدا کنم و گشتم و گشتم تا به امروز کشید ولی خدا رو شکر که بالاخره یافتم به نقل از ایرنا؛

 مدیرعامل انجمن طلوع بی‌نشان‌ها گفت: امسال سفره یلدا در سطح شهر تهران گسترده و کودکان کار و آسیب زیادی پای سفره چله نشستند و به بهانه طولانی ترین شب سال کام آنها شیرین شد.

وی افزود: ۳۷۰ کیلو انار دانه شده و ۱۵۰۰ بسته یلدایی شامل پاستیل، شکلات، آب میوه، کلاه و شالگردن، فال حافظ و... به دست کودکان کار سر چهاراه ها و محلات مختلف تهران رسید.

حالا با دیدن این خبر باید تبریک گفت هم برای یلدا و هم برای انسانیت! مبارکتون باشه.

ظهر یه سر رفتم گلدون های عمه ملوک رو آب بدم وقتی برگشتم دیدم کرور کرور  پیام در جعبه پیام کافه درباره واکسن کرونا نوشتن و دارن تو سر و کله هم می زنن که اون چرا ممنوع کرده یا این چرا آزاد کرده ! حیف که توی جعبه پیام بود و مجبور شدیم پاک شون کنیم . کاش حداقل توی یه تاپیک سینمایی نوشته بودن که بشینیم تماشا . eeiikk

و اما بعد ...

طبق قوانین کافه هرگونه بحث غیر هنری و غیر کلاسیک ( اعم از سیاسی , مذهبی و ... )  کاملا ممنوع است. خبرهای اجتماعی هم همینطور. جای این بحث های کوچه بازاری در تاکسی ها و قهوه خانه هاست .  پس اگه به جایی بمب اتم زدند  یا ویروس X نیمی از جمعیت کره زمین را کشت یا آدم فضایی ها به زمین حمله کردن جایش فقط در سایت های خبری و صفحات حوادث روزنامه هاست نه کافه ی آرام و زیبای ما .

eeiikk:ccco:llerr

جشن سال نو در کافه کلاسیک

معاشران گره از زلف یار باز کنید

شبی خوش است بدین قصه‌اش دراز کنید

حضور خلوت انس است و دوستان جمعند

و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید

رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گویند

که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید

به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد

گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید

میان عاشق و معشوق فرق بسیار است

چو یار ناز نماید شما نیاز کنید

نخست موعظه پیر صحبت این حرف است

که از مصاحب ناجنس احتراز کنید

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق

بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

وگر طلب کند انعامی از شما حافظ

حوالتش به لب یار دلنواز کنید

غزلی از: حافظ دلنواز

درود برهمگی

این تصویر را در یکی از کانال های تلگرام دیدم که مرا بسیار خوش آمد.:haha::

مشاهده می فرمایید که همگی گلچین شده ی 50 سال خاطرات دور و نزدیک ما هستند.:heart:

شخصیت های دیگری هم بودند که صلاحیت کسب این مناصب مهم را داشته باشند .

البته به غیر از پسرخاله که به نظر من شایسته ترین فرد برای احراز این پست حساس می باشد!asabi

تا نظر شما چه باشد.:rolleyes:

عجب کابینه ای :rolleyes:khhnddh من با بیشترشون موافقم .. به جز چند نفر . eeiikk

 به عنوان نماینده مخالف  چند تا نکته میگم :!z564b

حنا دختری در مزرعه تجربه مدیریتی نداره . به نظرم  معاون صنایع دستی سازمان میراث فرهنگی بشه بهتره .

میتی کومان به علت کهولت سن از پس ریاست جمهوری بر نمیاد .:cheshmak: همیشه هم چشمهاش بسته است و نمی تونه مشکلات را خوب ببینه. :D

پسرخاله خیلی خجالتی و ساکته . ممکه حق ما رو در سازمان اوپک بخورند. به نظرم بشه مدیر شرکت پخش فراورده های نفتی . eeiikk

اگر خانم فریزر رای اعتماد نیاورد گزینه بعدی می تونه خانم مینچین باشه .

(۱۴۰۰/۶/۱ عصر ۱۱:۳۷)سروان رنو نوشته شده: [ -> ]

هر دو ارسالهٔ اخیر خیلی بامزه بود.

فقط یه سؤال: اسم خانوم عکس آخر «خانم لیپت» بود یا  «مینچین»؟

این «لیپت» چیه تو ذهن من؟ یعنی دارم پیر می‌شم؟

با عرض سلام و صبح به خیر

نه،همان خانم مینچین درست است.

این شک و شبهه ها هم چیز عجیبی نیست.

مثل خود من که 2تا فیلم تاریخی مربوط به روم باستان را در راهنمایی نام فیلم باهم قاطی کرده بودم و از مخلوط کردنشان،یک فیلم جدید ساخته بودم!

(۱۴۰۰/۶/۲ صبح ۰۹:۲۸)Emiliano نوشته شده: [ -> ]

(۱۴۰۰/۶/۱ عصر ۱۱:۳۷)سروان رنو نوشته شده: [ -> ]

هر دو ارسالهٔ اخیر خیلی بامزه بود.

فقط یه سؤال: اسم خانوم عکس آخر «خانم لیپت» بود یا  «مینچین»؟

این «لیپت» چیه تو ذهن من؟ یعنی دارم پیر می‌شم؟

درود بر شما

تا جایی که من از کتاب های داستان به یاد دارم خانم لیپت اسم مدیر پرورشگاه جان گریر بود، جایی که جودی ابوت در اون بزرگ شده بود و خانم مینچین مدیر مدرسه ی سارا کورو بود.

(۱۳۹۱/۴/۲۰ عصر ۱۰:۵۰)سروان رنو نوشته شده: [ -> ]

هموطنان و هم کافه ای های عزیز !

باز استکبار جهانی و روباه پیر استعمار یعنی انگلیس با کمک بنگاه شایعه پراکنی معروف خویش یعنی بی بی سی BBC ( لعنت الله علیه ) اقدام به جنگ روانی علیه سربازان فداکار رایش نمود. در اخرین حمله رسانه ای , پلیس خدوم کافه را در خیال خود دستگیر کرده و با دستکاری تصاویر سعی نمودند که خدشه ای به ایمان ملت همیشه بیدار کافه کلاسیک وارد سازند. اما طبق آیه و مكروا و مکر الله والله خير الماكرين خداوند نیرنگ و مکر آنها را به خودشان باز گرداند. در همین راستا و برای نقش بر آب نمودن این شایعه , جمعی از پرسنل کافه دیداری با پیشوا داشته اند. ایشان در محل اقامت خود در برژسگادن اعلام نمودند که این اقدام بریتانیا را بی پاسخ نخواهند گذاشت. ایشان مقرر فرمودند تا ظرفیت کارخانه های تولید موشک V-2 به دو برابر افزایش یافته تا لندن زودتر از روی کره زمین محو گردد. این در حالی است که تاکنون به گفته خود انگلیسی های ملعون , یک سوم این شهر به مخروبه تبدیل شده است.

همچنین خبرهای رسیده از آمریکا حاکی از اینست که دولت آمریکا که جدیدا با تحریک چرچیل به جمع متفقین پیوسته است قصد دارد از الیزا به عنوان گروگان استفاده نماید. جاسوسان رایش جسته و گریخته پی برده اند که الیزا زیر بار نرفته و حتی شکنجه هم شده است. قرار است تیمی از کماندوهای ویژه تحت فرمان اسکورزینی ترتیب فرار الیزا را از آمریکا بدهند . ریک فعلا در آفریقا است و قرار است به نیروهای مارشال رومل در لیبی کمک های لجستیکی برساند. اما در مورد لازلو , بچه های شاخه برون مرزی گشتاپو اعلام کرده اند که او را در کالیفرنیا ترور کرده اند. گویا قصد داشته است که در هالیوود در یک فیلم تبلیغاتی ضد نازی شرکت کند که این پروژه هم بوسیله سربازان گمنام رایش سوم ناکام ماند. به زودی ابعاد دیگری از جنگ نرم ما علیه استکبار به سمع و نظر دوستان خواهد رسید.

.

خبرها حاکی از ایسنت که الیزا لاند در آمریکا تحت بدرفتاری و شکنجه است

ببخشید جناب سروان یک سوال بی ربط!این عکس پایین مربوط به کدام فیلم است؟

(۱۴۰۰/۸/۱۷ عصر ۱۰:۲۶)باربوسا نوشته شده: [ -> ]

ببخشید جناب سروان یک سوال بی ربط! این عکس پایین مربوط به کدام فیلم است؟

چه یادآوری نوستالژیکی :ttt1

یادش بخیر ! چه کل کل هایی با متفقین و کاپیتان اسکای داشتیم :llerreeiikk

پیشوا قبل از همه گیری کرونا هر ماه در ملاءعام ظاهر می شدند و ما را مور تفقد قرار می دادند اما بعد از پاندمی ,  از فیضِ حضور ایشان محروم شدیم. :eee2

و اما بعد ...

عکس مورد نظر مربوط به فیلم استرومبولی Stromboli به کارگردانی روبرتو روسلینی و بازی اینگرید برگمن است. این همان فیلم معروفی است که برای بازی در آن , اینگرید برگمن از آمریکا به ایتالیا رفت و روسلینیِ نامرد در جزیزه استرومبولی مخ اش را زد و عاشق این مردکِ کچل شد و هالیوود هم به تلافیِ خیانت او به شوهر قبلی اش , برگمن را 7 سال بایکوت کرد.

دوبله بسیار خوبی از استرومبولی در اینترنت وجود دارد . فیلم جالبی است؛ آدم را یادِ کشورهای خاورمیانه می اندازد :cheshmak:

(۱۳۹۵/۱/۶ عصر ۰۷:۰۹)زاپاتا نوشته شده: [ -> ]

دوستان کافه به زیبایی به استقبال بهار و سال جدید رفتند...

سال 1394 با تمام خوبیها و یا ناخوبیها(معادل همان بدیها اما کمی خفیف تر!) ،خوشیها و ناخوشیها ،بودن ها و نبودنها و مهربانی ها و نامهربانی ها به پایان رسید.

در سال 94 دوستان گرامی ام در کافه بازهم از دل مشغولیهای خود نوشتند و با زیبایی تمام دانسته ها و حرفهایشان را با یکدیگر به اشتراک گذاشتند . از همه جا گفته شد ،از جادوی صدا تا هنرهای هفت گانه ...

در سال 94 یک صدای آشنا و قدیمی را از دست دادیم ،زنده یاد ولی الله مومنی ... هنرمندی بی ادعا و دوست داشتنی ،صاحب صدایی که اگرچه نقشهای کوتاه می گفت اما صدایش در هرفیلمی هویت داشت و شناسنامه دار بود...

بله متاسفانه ایشان سال 94 فوت کردند و عجیب است که در تاپیک دوبله و دوبلورها هیچ مطلبی در این باره نوشته نشد.ایشان علاوه بر صدای جذاب و منحصر بفردی که به زیبایی  روی شخصیت های بداخلاق و خشن می نشست،توانایی خارق العاده ای در  بازیگری هم داشتند.نیازی به ذکر مثال در این باره نیست.زیرا که نقش های برجسته ایشان در به ویژه سریال ها در اذهان همه دوستداران هنر باقیست.مصداق بارز جنگندگی و تلاش خستگی ناپذیر.چرا که از روستایی گمنام در نواحی شمالغرب ایران،به چنین جایگاهی در عرصه هنر رسیدند.روحشان شاد یادشان گرامی.

(۱۴۰۰/۸/۱۷ عصر ۱۱:۰۵)سروان رنو نوشته شده: [ -> ]

(۱۴۰۰/۸/۱۷ عصر ۱۰:۲۶)باربوسا نوشته شده: [ -> ]

ببخشید جناب سروان یک سوال بی ربط! این عکس پایین مربوط به کدام فیلم است؟

چه یادآوری نوستالژیکی :ttt1

یادش بخیر ! چه کل کل هایی با متفقین و کاپیتان اسکای داشتیم :llerreeiikk

پیشوا قبل از همه گیری کرونا هر ماه در ملاءعام ظاهر می شدند و ما را مور تفقد قرار می دادند اما بعد از پاندمی ,  از فیضِ حضور ایشان محروم شدیم. :eee2

و اما بعد ...

عکس مورد نظر مربوط به فیلم استرومبولی Stromboli به کارگردانی روبرتو روسلینی و بازی اینگرید برگمن است. این همان فیلم معروفی است که برای بازی در آن , اینگرید برگمن از آمریکا به ایتالیا رفت و روسلینیِ نامرد در جزیزه استرومبولی مخ اش را زد و عاشق این مردکِ کچل شد و هالیوود هم به تلافیِ خیانت او به شوهر قبلی اش , برگمن را 7 سال بایکوت کرد.

دوبله بسیار خوبی از استرومبولی در اینترنت وجود دارد . فیلم جالبی است؛ آدم را یادِ کشورهای خاورمیانه می اندازد

تشکر می کنم جناب سروان یک سوال کوچک بود و قصد هیچ یادآوری ای هم نداشتم اما  بسیار خوشحالم که از این اتفاق خوشحال شدید اگر هم این برداشت را دارید که به قصد مرور روزهای خوب شما در سال های پیش این کار را کردم،خواهش می کنم اصلا قابلی نداشت ناخواسته کمترین کاری بود که می توانستم در برابر این همه تلاش و لطف و مهربانی شما انجام دهم .ببخشید که چند روز دیر جواب دادم. بابت معرفی این فیلم هم ممنون.بله واقعا یادش بخیر (طوری این حرف را می زند انگار مثلا خودش در تمام آن سال ها در کافه بوده و این همه درگیری  را به چشم  خویش رویت نموده است) . الان ارزو می کنم ای کاش در آن سال ها عضو کافه بودم و در یکی از دو جبهه ثبت نام و شرکت می کردم (راستی قضیه این اروری که تو وارد کردن شکلک ها میاد چیه ؟).ولی حتی خواندن یادداشت ها و خاطرات این درگیری ها هم برای خودش لطفی دارد.

الان چند روزی است که مشغول خواندنشان هستم و جدا از شوخی بسیاربسیار  از این همه خلاقیت،هنرمندی،تخیل قوی،هماهنگی عالی(با عذر خواهی از دوستان البته کمی مشکوک!) اعضای دوست داشتنی کافه زیبا و هنری مان لذت می برم .

البته وقتی نام این تاپیک(احوال پرسی و گپ دوستان) راقبل از اینکه پست ها را بخوانم دیدم،هرگز نمی توانستم تصور کنم که چنین پست هایی را اینجا خواهم دید! خاص ترین احوال پرسی های تاریخ را اینجا رقم زدید.البته نمی دانم که پیشنهاد کدام یک از دوستان بود و چگونه با آن موافقت شد ولی به هر حال دم  و بازدم ایشان و همه شما گرم.

در این میان که خاطرات این درگیری ها را مرور می کنم،پست های برخی عزیزان زا که سال هاست دیگر نیستند می بینم و بی علت دلم برایشان تنگ می شود.بی علت به این دلیل که من مثل بسیاری از شما افتخار آشنایی با چنین گوهرهایی را نداشتم.ناراحت کننده است که بعضی ها  مثلا سال 90 عضو کافه شده اند و آخرین بازدید شان سال 91 بوده!!!میدوارم این دوستان اگر هنوز هم جایی به نام کافه کلاسیک در یادشان است،هر از گاهی سری به اینجا بزنند.

بگذریم.راستی جناب سروان!مدت زیادی است که دیگر از این درگیری ها خبری نیست . بالاخره سرانجام این جنگ چه شد؟؟؟؟؟ !!!!!!!!

در آخر فقط  می خواستم عرض کنم که از حضور در این جمع گرم و صمیمی،هنرمند،ادیب، خلاق،مهربان و... بسیار خوشحالم.اگر  شیوه و ادبیات سخن گفتن و معلومات این حقیر در حد شما بزرگواران نیست بسیار شرمنده ام و پوزش می خواهم. برای اولین بار که با این انجمن آشنا شدم، تنها جایی بود که بسیار مشتاق حضور در آن بوده و دنبال عضویت خود بودم که خوشبختانه میسر شد.هر چند مدت زیادی نیست که مشتری اینجا هستم ولی امیدوارم شما سروان رنوی عزیز و تمامی دوستان به ویژه اعضای با سابقه کوچترین برادرتان را در جمع بی نظیر خود پذیرا باشید و عضوی کوچک از آن بدانید و همچنان که به همدیگر همچون برادر و خواهر عشق می ورزید... بماند.سخن کوتاه کنم با آرزوی موفقیت برای همه  و با امید به این که  کافه  به روز های پر شوری که در بالا هم چند بار به آنها اشاره شد،برگردد و  این مسیر با درایت جناب سروان،مهربانی و فرهنگ والا و معلومات فراوان و بی نظیر همه شما نازنینان (که با اینکه با هیچکدام آشنایی ندارم ولی فکر نمی کنم شکی در این باره داشته باشم که عزیزترین های زندگی ام هستید) با قدرت  ادامه یابد و (نمی دانم شاید امکانش نباشد) همیشه اینجا کنار هم باشیم و واقعا کجا بهتر از اینجا!!! یک کافه بسیار زیبا و  واقعا کلاسیک و سرپا.پر مشتری اما خلوت و صمیمی.پر شور اما آرام! و آرزو می کنم خدای ناکرده هیچکدام از شما اینجا را با هیچ جای دیگری عوض نکند.درست است که از تلگرام و اینستاگرام و... می شود به خوبی استفاده کرد اما هیچ کجا اینجا نمی شود.چون اینجا هویت دارد.یگانگی و یکرنگی و صفا و صمیمیت و عشق واقعا اینجاست که البتهحتما شما بهتر از من این ها را می دانید.ببخشید اصلا قصد نصیحت و... نداشتم و نی توانم هم به شما چنین جسارتی بکنم.در پایان مجددا عذر خواهی می کنم، خیلی پر حرفی کردم.فقط مدتی بود دنبال فرصتی می گشتم تا بعد از چند مدتی که از حضورم در این کافه زیبا و این جمع واقعاااااااا نازنین می گذرد، حرف دلم را بزنم و این جسارت را پیدا کنم که در جمع بزرگان ابراز احساساتی بکنم و شاید برای اولین بار با همه رو در رو شوم و رو در رو صحبت کنم که شاید بهتر این کوچکترین جمعتان را  بشناسید و احساس واقعی و از ته دل و (شاید، اگر قابل بدانید و بپذیرید) خالصانه اش را بدانید.ببخشید سروان جان خیلی طولانی شد خیلی ببخشید با اینکه این پست در پاسخ به لطف و محبت شما بود اما من جسارت کردم و خواستم همینجا حرف هایی را که چند وقتی بود در دلم نگه داشته بودم با قلم ناتوان خود بیان کنم.مجددا با آرزوی سلامتی و موفقیت برای همه و برقراری این کافه و این جمع دوستان(تا روزی که زلف ها و گیسوهای همگی کافوری شود.[اقتباس از یک داستان و گرنه سواد ادبی آنچنانی ندارم]) ، شب همگی بخیر و (فعلا) خدانگهدار!

    نزدیک به چهل و پنج سال از زندگی من در کلاس درس گذشت. چهاردیواری سرد و گزنده‌ی پر از میز و نیمکت و تخته و گچ و وایت برد، با زمستان‌هایی سرد و تابستان‌هایی داغ!

    خاندان ما اگرچه پدر در پدر آموزگار بوده‌اند اما من، بیشتر دانش آموز بودم تا آموزگار، با پنجاه هزار نفر همکلاسی بوده‌ام و با هرکدام تجربه‌ای و خاطره‌ای و با تک تک آن‌ها زندگی کرده‌ام.

    وقتی قیاس می‌کنم بین توسعه‌ی سیستم حمل و نقل درون شهری با توسعه‌ی کلاس درس شگفت زده می‌شوم. حمل و نقل از سال های دور با درشکه آغاز می شود تا امروز اتوبوس و مترو با پیشرفته ترین امکانات و کلاس درس، از زمان پدربزرگ من، همان چهارچوب و همان تخته!!! با خودم می‌گویم چه دشمنی با کلاس درس و دانش آموز و معلم وجود دارد. خانه‌ها و اداره‌جات با بهترین تجهیزات ایمنی و آسایش و کلاس درس همان نیمکت نفرت انگیز و دردناک چوبی که یک فرزند بی گناه شانزده هزار ساعت از نوجوانی و جوانی خود را پشت آن سپری می‌کند تا به افتخار گرفتن دیپلم دست یابد!

 گچ و ماژیک به ریه‌های معلم آسیب زد و دیتا به چشم‌های او و شاگردانش و نشستن، همه‌ی توانمندی‌های فراگیران را به هدر می دهد. نه خبری از هوش‌های چندگانه هست، نه تکنولوژی آموزشی، نه کارایی تیم، نه یاددهی یادگیری، نه آی تی و نه آی سی تی که اگر هم بخواهی، چنان در انبوه محتوای کهنه‌ی کتاب‌های درسی غرق می‌شوی که نتوانی از هیچ‌کدام بهره بگیری و محتوای کتاب درسی که با یک جستجوی ساده در اینترنت، به روزتر و کامل‌تر آن در دسترس است و دانش آموزی که بیزار ازین محتواهای خشک و بی‌ارزش است دانش آموزی که تشنه‌ی حل مساله، ابزارمندی و تکنیک است نه محتوا!

آری، روز معلم فرخنده باد که با دست خالی، بدون ابزار و بدون پشتیبان و بدون هیچ گونه امکاناتی دنیای فردا را در میان دست‌هایش می‌سازد و به فرزندان این مرز و بوم می‌سپارد.

این روز فرخنده را به همه‌ی هم‌کافه‌ای‌های ارجمند که نام شریف معلمی را مفتخر ساخته‌اند شادباش و آفرین می‌گوییم.

دوستان قدیمی کافه حتما جناب رازمیک را که با نام فرانکنشتاین مدتی را در کافه بودند می شناسند.

ایشان در همان مدت کوتاهی که در کافه حضور داشتند در سه تاپیک زیر فعالیت زیادی داشتند و از آرشیو بسیار غنی و کم نظیر خودشان رونمایی کردند:

کلکسیون شخصی

طراحی پوستر فارسی

پوستر در صنعت سینما

فرانکنشتاین

در آن زمان به رسم معمولِ ما ایرانی ها , برخی افراد تنگ نظر با دیده شک به واقعی بودن تصاویر آن آرشیو نگاه می کردند و باورشان نمی شد که یک ایرانی بتواند چنین آرشیوی آن هم از شرکت  کرایتریون Criterion داشته باشد . بنابر همین اظهارات و شاید برخی مسائلی که ما از آن بی اطلاع ماندیم ایشان از اینجا رفتند و گرچه منطقی نبود که به خاطر یکی دو درصد افراد تنگ نظر , قید 98 درصد افراد علاقمند را زد اما به هر حال طبع لطیف و حساس ایشان مانع  شد که دوستان بیشتر از وجود چنین انسان بزرگواری بهره مند شوند.

 سپس رازمیک مدت ها در کانالی به نام کافه سینما ( ستاره آبی ) - که قبلا به دوستان معرفی شد - فعالیت داشتند و لینک کارهایشان را ارائه می دادند , تا اینکه به تازگی با ساخت یک فیلم کوتاه از آنجا هم خداحافظی کردند.

در این فیلم کم نظیر که در اینجا برای دوستان آپلود کرده ایم شما با سرگذشت عجیب رازمیک عزیز و توضیحات ایشان درباره آرشیوشان آشنا می شوید. پایان فیلم غافلگیرانه است و می طلبد که از اول تا آخر فیلم را با دقت تماشا کنید.

امیدواریم ایشان هر کجا که هستند همیشه سالم و عاشق باشند.:heart:

https://www.mediafire.com/file/tz5bxvcn2...https://www.mediafire.com/file/tz5bxvcn20a099p/Criterion_Collection_2022__Razmi

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35
آدرس های مرجع