تالار کافه کلاسیک

نسخه کامل: قهوه خانه ی کافه کلاسیک
شما درحال مشاهده محتوای قالب بندی نشده این مطلب هستید. نمایش نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35

چون اینجا خوشبختانه مانند برخی از جاها تاپیک  حرفهای درگوشی نداریم و خدای نکرده متوهم هم نمیشیم که عقل کل هستیم و فقط ما می فهمیم و می توانیم اظهارونظر کنیم و دیگران قصد دزدیدن ایده هایمان را دارند چند نکته رو به عرض می رسانم :

مدتی پیش به واسطه یکی از دوستان عزیز قرار شد یکی از گویندگان بزرگ تاریخ دوبلاژ پای میز مصاحبه بنشیند که بنده قصد داشتم در مکان اونوری مرتکب این عمل شوم که خوشبختانه میسر نشد . این گوینده توانا شرطش را طرح سوالات تخصصی و غیرتکراری اعلام کرده است . احتمالا منظورایشان سوالاتی نخ نما شده از قبیل این که چرا کاووس دوستدار جوانمرگ شد و هوشنگ مرادی فقید چگونه درگذشت و شما چقدرباحالید و چندبار ازدواج کرده اید و این چیزها بوده است !البته ایشان طی همان گفتگوی چند دقیقه ای قبول زحمت کردند و شرطی هم نگذاشتند.بنده چون اعتقاد دارم در یک محیط رسانه ای و رسمی بهترمی توان با یک هنرمند گفتگو کرد با سردبیر خوشنام یکی از هقته نامه های سینمایی صحبت کردم که این مصاحبه در دفتر ایشان برگزار شود و چون این سردبیر عزیز در اوایل دهه 70 گزارشات بسیار خواندنی از دوبله تهیه می کرد از ایده بنده استقبال فروان نمود و دقایقی پیش اعلام موافقت نمود.

بهرحال سعی بنده و آن دوست گرامی این است که در اولین فرصت این مصاحبه صورت بگیرد و چون هر دو از پایتخت دور هستیم این هماهنگی چند روزی طول خواهد کشید . انشاا... به محض مشخص شدن زمان مصاحبه نام ایشان را اعلام و از دوستان کافه خواهیم خواست سوالات تخصصی اشان را مطرح کنند .ضمنا یک سورپرایز قابل توجه از طرف این گوینده پیشکسوت ،لیست فیلمهایشان تا سال 1365 است که مو به مو نوشته شده و حتی کلاکت های آن را حفظ نموده است که به کافه تقدیم می کنند.

بار دیگر دست جنایتکار متفقین از آستین مخابرات بیرون آمد و دشمنان کوردل سعی کردند که با قیلثرینگ کافه کلاسیک , به زعم خود ضربه ای به رایش سوم وارد سازند تا شاید ما دست از آرمان های کافه برداریم ... زهی خیال باطل ... دشمن بداند که ما تا آخر ایستاده ایم ! nnnn:

 .

نکته یکم : یکی از خوبی های ورود با فندق شکن اینه که هر عکسی راحت باز میشه و لازم نیست برای پست ها زیاد دنبال عکس بگردی !

نکته دیم : کسی  کاپیتان و سایر ایادی متفقین را ندیده ؟! [تصویر: cowboypistol.gif]

از خطه‌ی طوس پر زد و باز شده

با بال کشیده غرق پرواز شده

همسایه ی فردوسیِ استاد سخن

مهمان غزل سرایِ شیراز شده

با برطرف شدن کدورت ها و حادثه شوم هیتلرینگ که سبب نزدیک شدن بیشتر هم کافه ای‌ها شد، نخستین نشست جهت بهبود و پیشبرد اهداف انسانی برگزار می‌شود.

در این تصویر کاپیتان در آرامگاه غزلسرای شیراز، برای سروان اشعار حافظ را می خواند.

امید است که پلنگان خوی پلنگی را رها کنند و در زیر سایه ی عشق و مهربانی با آسودگی زندگی کنیم.

کنار آب و پای بید و سروان و غزل خوانی

به پای آستان حافظ و  اشعار عرفانی

گوارا باد این شادی، گوارا باد این عشرت،

الا ای دولت باقی که قدر وقت می دانی

سروان "ی" بده!

یکی از اساتید بنام کافه که مدتی است مهاجرت کرده اند و در مکانی دیگر قلم می زنند برای یکی از فیلمسازان تازه درگذشته سینمای ایران بیوگرافی جدیدی نوشته اند که اگر ایشان در قید حیات بودند از این همه نبوغ متحیر می شدند.

ایشان با رنگ محبوبشان آبی ، این قسمت را در نوشته اشان متمایز کرده اند که کما فی السابق متمایز بنمایانند. (البته بترکه چشم حسودانی که نمی توانند این همه نبوغ  خلق الساعه را یکجا ببینند).

ایشان در تاپیک بیاد تازه درگذشتگان که ورژنی جدید از تاپیک بیاد هنرمندان سینمای ایران است چنین مرقوم داشته اند:

که زنده یاد فریبرز صالح که متولد 1323 بوده اند در سال 1337 به دوبله راه یافتند!! توجه کنید یعنی ایشان در 14 سالگی و قبل از نسل دوم تحت آموزش مرحوم ثقفی قیلم دوبله کرده اند!! آن هم در فیلمهای بزرگ و 70 میلیمتری مانند تقلید زندگی و...

اینکه استاد عزیز و هجران کرده کافه چگونه به این رازمهم دست یافته اند که خود زنده یاد صالح هیچگاه دست نیافتند و در تاریخ سینما و دوبله هم از آن نشانی نیست از آن رازهای سربه مهر است که احتمالا ایشان فقط خود می دانند . حالا که ایشان متوجه شدند آقای صالح در 14 سالگی فیلم دوبله کرده اند کاش چندتا از نقشهای ایشان را نیز بیان می کردند تا ما هم مشعوف شویم !!

تحریف بیوگرافی شادروان صالح هنوز ادامه دارد... توجه کنید که نوشته اند ایشان صدای زیبایی داشته اند و کسانی که با ایشان کارکرده اند به آن معترف شده اند!! کاش ایشان می گفتند این کسان که هستند؟

و نکته جالب توجه آخر اینکه این استاد عزیز و خوش قلم نوشته اند مرحوم صالح در اعتصاب اواسط دهه 50 مدتی کوتاه به دوبله بازگشتند؟؟

کاش ایشان مستندات این بیوگرافی را نیز منتشر می کردند تا سیه رو شود هرآن که...

خوشبختانه مکان مورد فعالیت ایشان دارای کارشناسان متعدد دوبله است که اتفاقا تشکرات پی در پی آنان ذیل مطلب این دوست عزیز موید عیار نوشته هایشان است! من به یکی دونفر از این دوستان ارادت دارم و در زمان فعالیتشان در کافه مورد لطفشان قرارداشتم واز قلم ادیبانه و محترمانه اشان !! نسبت به خودم بهره ها برده ام . از همین جا بخاطر تشکراتشان تبریک می گویم و عنوان کارشناسی دوبله هم نیز برازنده اشان باد...

******

بعدازتحریر:

*زنده یاد فریبرز صالح هیچگاه بعد از ترک دوبله در سال 49 به دنیای دوبله بازنگشت.

**ایشان سال 1347 وارد دوبله شد که خاطرات مرحوم خسروشکیبایی موید این نکته است.

***تصویر نوشته این دوست عزیز بیادگار نزد ما می ماند!

آسمان نیمه‌ی شب شیراز

(بدون افکت و جلوه ویژه)

شهری که شعر از لابلای رگبرگ های هر برگ درختش می جوشد.

شهری که جلوه گاه عشق و هنر و موسیقی است.

چکیده‌ی هزاران سال تاریخ پر افتخار یک ملت، یک سرزمین، یک فرهنگ در قاب رویایی یک شهر

همیشه شاد باشی و مانا، همیشه عاشق باشی؛ شیراز!

کودکان و نوجوانان تماشاگر آرامگاه ناخدای سفینه‌ی غزل

کاپیتان اسکای , نماینده تام الاختیار متفین  , جهت پاره ای مذاکرات پریشب وارد شیراز شد.

گویا محور بحث , درخواست از پیشوا برای توقف موشک باران لندن می باشد. همچنین کاپیتان از فرصت به دست آمده جهت تعمیر سوپاپ هواپیمای اسپیت فایر خود  استفاده کردند. شایان ذکر است که مهندسان انگلیسی نتوانسته بودند این ایراد را رفع کنند و بار دیگر توان تکنسین های رایش به اثبات رسید.

جاسوسان و پهپادهای امنیتی ما که کاپیتان را لحظه به لحظه رصد می کنند خبر دادند که کاپیتان مجهز به دوربین پیشرفته اینقدر از شیراز عکس گرفته که عکاسان به این اندازه از مرلین مونرو عکس نگرفته بودند.

 آخرین خبر: مرغ از قفس پرید ... امشب کاپیتان در آخرین لحظه برنامه سفرش را تغییر داد و ناغافل سوار طیاره خود شد و رفت . بدین گونه فرصتی که هر صد سال یکبار دست می دهد از دست رفت و طرح به دام انداختن او نقش بر آب شد !



آمدن حضرت دوست به جوار حضرت دوست ...

کاپیتان اسکای بیامد شهر ما دوش .... بگو تکخال بگو اسپیت فایر کوش ؟

آمدی و پیش ما نیومده رفتی .... بهر چه تو اینهمه زود در برفتی !؟

مقصود توئی دوست , سوپاپ بهانه

پیر شدیم  از دست شما و این زمانه

دوش حضرت سعدی  به سراغم آمد ... با سوز و گداز بر سر خوابم آمد

گفتم ز چه نالی ای پیغمبر پارسان ... گفتا ز کاپیتان و همه جمع توریستان

آمدند بسی عکس فراوان بگرفتند ... لیک یک کلمه ز ما هیچ نگفتند !

در شهر ادب  همه تو را مهمانیم

در محضر دوستان و همه رندانیم

در نیمه شبی شنیده شد ناله طیاره ..... گویی موتوری روشن و شخصی به سواره

تیک آف نمود و در افق پنهان شد ... چشم همه یاران به ره اش گریان شد

یادش همه در ذهن کسان باقی است .... زیرا  کاپیتان برای ما ساقی است

می نوش و جوار حافظ و سعدی باش ... چون شرابِ در جام , کنار یار سیمین بر  باش

اگه به صفحه آمار انجمن ( http://cafeclassic5.ir/stats.php ) برید می تونید میانگین تعداد ثبت نام در هر روز رو مشاهده کنید. بعلاوه درصد کاربرانی که تاکنون ارسال داشته اند:

.

.

و این یعنی از بین 6665 کاربری که تاکنون ثبت نام کرده اند، تنها چیزی حدود 550 نفر پست ارسال کرده اند که بخش قابل توجهی از آنها هم فقط پست زمان ثبت نام رو ثبت کرده اند.

(بشخصه فکر می کردم خیلی بیشتر باشند!)

این ها رو گفتم که بگم با وجود اینکه به طور متوسط 2.36 نفر در روز ثبت نام می کنند ولی احتمال اینکه یک کاربر تبدیل به یک عضو فعال بشه خیلی هم زیاد نیست.

.

.

امروز، چهارده بهمن، اولین سالروز عضویت یکی از کاربران خوب کافه است. خانم پرنسس آن.

و جالب تر اینجاست که 3 روز دیگه، هفده بهمن، سالروز عضویت یکی دیگر از کاربران خوب کافه. خانم جروشا.

و خب خیلی جالبه که این 2 نفر که از قضا وجوه اشتراک قابل توجهی هم دارند تقریبا همزمان در کافه ثبت نام کرده اند.

ID کاربری این دو نفر تنها 2 عدد با هم اختلاف دارد. 6076 و 6078

.

.

به همین بهانه، سری می زنیم به یک سال قبل...

.

یک سال قبل در این بازه چهار روزه:

.

خانم لمپرت عزیز پستی درباره بهترین سکانس های رقص در فیلم ها، در تاپیک سینما و رقص ارسال کرده اند. تاپیکی که پرنسس آن، اولین پست خودشون رو در اون گذاشتند و هنوز هم آخرین ارسال اون تاپیک همین ارسال است.

.

.

http://cafeclassic5.ir/thread-672-post-2...http://cafeclassic5.ir/thread-672-post-26108.htm

.

.

بتمن عزیز، پستی درباره شهر کازابلانکا در تاپیک اینترنت گردی گذاشته اند که البته بعدا منتقل شده است به نکات جالب و خواندنی...

البته نمی دونم چرا یادشون رفته بگن آقا ژان رنو متولد همین شهر زیبا هستند! :دی

.

.

http://cafeclassic5.ir/thread-74-post-26...http://cafeclassic5.ir/thread-74-post-26212.htm

.

پست قبلی همین تاپیک هم توسط خانم لمپرت در همین بازه ارسال شده است!

.

.

کورت اشتاینر بزرگ و خستگی ناپذیر در این 4 روز، 20 پست در تاپیک کارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی ارسال کرده اند.

و احتمالا دلیل اینکه بیشتر ارسال نکرده اند این بوده است که تعداد ارسال های کاربران در یک روز محدودیت دارد. 5 پست در روز که به عبارتی میشه 20 پست در 4 روز!

.

.

http://cafeclassic5.ir/thread-149-post-2...http://cafeclassic5.ir/thread-149-post-26126.htm

.

.

جناب پیرچنگی بزرگوار، پستی درباره فیلم و ترانه گنج قارون ارسال کرده اند.

.

http://cafeclassic5.ir/thread-602-post-2...http://cafeclassic5.ir/thread-602-post-26167.htm

 .

  که البته طبق روال معمول سایت(!) بعد از آن بحث رعایت فاصله زمانی پیش اومده!

.

.

.

رهگذر بی نشان ، در این روزها خواب منوچهر اسماعیلی رو دیدند!

.

.

رهگذر عزیز، حرف من رو پیرمرد و بتمن پارسال زده اند. امیدوارم به زودی به آرزوتون برسید، بزرگوار...

.

.

ژان والژان عزیز، قسمتی از خاطرات کوره ایشون رو با تصاویر فوق العاده ای به اشتراک گذاشته اند!

واقعا این پست فوق العاده است، بخصوص این عکس با نگاه خیره به افق ژان!

.

.

http://cafeclassic5.ir/thread-57-post-26...http://cafeclassic5.ir/thread-57-post-26178.htm

.

در پست قبلی همین تاپیک هم پیرمرد مهربان در باب قافیه و عروض خطاب به سروان آموزه هایی فرموده اند.

.

.

خانم هانا اشمیت گرامی، پستی درباره فیلم اژدها وارد می شود در تاپیک سینمای رزمی ارسال کرده اند...

بعلاوه شعری زیبا و پستی اتوبیوگرافی...

.

.

http://cafeclassic5.ir/thread-699-post-2...http://cafeclassic5.ir/thread-699-post-26132.htm

http://cafeclassic5.ir/thread-80-post-26...http://cafeclassic5.ir/thread-80-post-26155.htm

http://cafeclassic5.ir/thread-478-post-2...http://cafeclassic5.ir/thread-478-post-26193.htm

.

.

دوستان عزیزمون زرد ابری، دهقان فداکار و آرام در تاپیک های موسیقی بیکلام و تیتراژ برنامه های تلویزیونی، تیتراژ و آهنگ کارتون های خاطره انگیزی رو به اشتراک گذاشته اند...

.

نیک و نیکو - کماندار نوجوان - چاق و لاغر - زیرگنبد کبود - ممول - پینوکیو 

.

http://cafeclassic5.ir/thread-493-post-2...http://cafeclassic5.ir/thread-493-post-26146.htm

http://cafeclassic5.ir/thread-273-post-2...http://cafeclassic5.ir/thread-273-post-26148.htm

.

.

خانم سارای گرامی تاپیک زیبای سینما جنگ رو با پستی زیبا از فیلم شیندلر لیست کلید زدند...

.

.

http://cafeclassic5.ir/thread-715-post-2...http://cafeclassic5.ir/thread-715-post-26202.htm

.

.

و دوباره آق بطمن و این پست برفی زیبا...

البته این پست در بامداد هیجدهم گذاشته شده، ولی خب تا نخوابیم که فردا نمیشه! :دی

.

.

http://cafeclassic5.ir/thread-705-post-2...http://cafeclassic5.ir/thread-705-post-26223.htm

.

.

البته تعداد پست ها خیلی بیشتر بود، شرمنده که همه رو نیاوردم.

اما:

برای شخص من، مناسبت های بیشتری هم داره!

تولد خواننده خیلی خیلی محبوبم...

تولد یکی از بهترین دوست هام...

تولد یکی از بهترین استادهایی که داشتم...

فوت بادی هالی - روزی که موسیقی مرد!

همه توی این بازه است...

بعلاوه تولد خواهرم هم یک روز بعد از این بازه است!

.

(۱۳۹۴/۱۱/۹ عصر ۱۲:۵۷)سروان رنو نوشته شده: [ -> ]

می نوش و جوار حافظ و سعدی باش ... چون شرابِ در جام , کنار یار سیمین بر  باش

شیراز که عطر و گل و ریحان دارد

موسیقی و شعر و عشق و عرفان دارد

در عرصه ی جنگ و صلح و در وادی عشق

مردی به سرافرازی سروان دارد

در یک صبحانه ی کاری در شیراز، نان محلی و آش کازرونی بود و نارنج هایی که از درخت های اداره چیده شده بود. عطر و طعم این میوه ی خوشبو چنان با صبحانه درآمیخته بود که تا دیرباز از خاطر نرود. جای همه ی دوستان هم کافه ای به ویژه سروان خالی بود.

منت خدای را عزوجل , که گل سرسبد خراسان, شیخ الرئیس , کاپیتان اسکای (کثر الله کراماته)   را به جانب دیار فارس فرستاد . گویند از سحرگاه روز موعود , قوم فارس چونان قوم بنی اسرائیل در انتظار برگشت موسی , چشم انتظار او بودند.  چون طیاره شیخ در آسمان  پدیدار گشت , جماعت به جوش و خروش آمدند و شادباش گویان به جانب فرودگاه روانه گشتند. به محض اینکه طیاره شیخ , چون سیمرغ , خرامان خرامان بر زمین آرام گرفت من و جمعی از صاحبدلان و صاحب منصبان , شیخ را  خوش آمد گفته او را تا کاروانسرا مشایعت نمودیم. شیخ را از آن شهر گل و بلبل , شادی بس عظیم در دل پدید آمد. شب  در جوار  یاران , مجلسی هنری با یاد حضرت حافظ برگزار نموده و جمع شیفتگان حضرتش شانه به شانه نشسته. جمعی تار به دست و غزل گویان , جمعی جام به دست و  به رقص و آواز .

یاران همه جمع و دل ما خوش به ترانه .... ای یار خراسان سفری کن به کرانه

مجلس بزم و طرب گشته محیای شما .... پس بیاور تو برون حافظ و سعدی به فسانه

ساقی ! چه خوش است به جمع یاران بودن .... آور به میان جام  در این بزم شبانه

برخیز و بنوشان به همه  شراب شیراز .... اینها همه از بهر تو  است تو  ای یگانه

در پارس تو را غریب و مهمان نتوان گفت  ... این جام جم است و می کند تو را بهانه

کرانه:  این کران , فارس

فسانه:  افسانه , خیال           

...

...


.

به نظرتون چه معنی ای میده پروفایل یکی، یهو همچین تغییری بکنه؟

.


.

.

.

مثلا می خواستند غافلگیرم کنند.

اومدند گفتند به جای پنج شنبه آخر سال، چهارشنبه یکی مونده به آخر می بریمت!

منم گفتم پس جای زیارت اهل قبور، به دیدار یک فسیل زنده میرم.

بعد از طی طریق با حفظ شدیدترین تدابیر امنیتی، به محضر پیرمرد کافه رسیدیم...

میگن بعد از یک سنی دیگه چهره خیلی تغییر نمی کنه، ولی اینجوری نبود... با اینکه عکس ایشون رو دیده بودم بازم نشناختمشون.

یک پیرمرد نقلی و مهربان، با یک تسبیح و ته ریش و کت پشمی قهوه ای گشاد و یک عینک گرد بزرگ

و البته همونطور که حدس میزدم، موهایی که از یک طرف سر کشیده شده بود به طرف دیگه... از چپ به راست...

حسابی گرم صحبت شدیم که پیرمرد دست کردند توی جیبشون و تعدادی شکلات به من دادند! البته شکلات هاشون جدید بود... توقع داشتم از اون آبنبات مثلثی هایی که خاک قند روش بود داشته باشند!

.

.

بعد از اون، به همراه پیرمرد و البته محافظینم، یک پیاده روی طولانی رو آغاز کردیم. یک پیاده روی 20-10 کیلومتری.

اونجا بود که تازه معنی سخنرانی دی کاپریو رو فهمیدم. توی سلول که باشی، خیلی وضعیت آب و هوا رو حس نمی کنی... گرمایش جهانی رو از اعماق وجود حس کردیم...

اقامت طولانی مدت در سلول انفرادی، یک مشکل دیگه هم داره... اینکه آدم رو تنبل می کنه. ولی ماشاالله پیرمرد خیلی سرزنده بود و حتی در طول سفر با ته لهجه قشنگ شون، بیات اصفهان هم می خوندند.

تصنیف «آب حیات عشق» رو تموم کردند ولی قطره ای آب نخوردند. البته بعدا دلیل منطقی اش رو هم گفتند. به هر حال کهولت سن هست و عواقبش.

.

پیاده روی که تموم شد تازه موتور پیرمرد گرم شده بود! ولی دیگه رمقی برای من نمونده بود.

همچنین برای مامورین امنیتی...

بهترین فرصت برای فرار بود.

با خودم گفتم که در حضور پیرمرد بریم مشغول کافه گردی بشیم تا در لحظه مناسب ناپدید بشم. کافه رو که باز کردیم توی صفحه اول یک پست جالب دیدیم. خانم Flirtacia بعد از چندین ماه آنلاین شده بودند...

روی پست کلیک کردم، ولی باز شدنش انقدر طول کشید که همونجا از فرار منصرف شدم! تصمیم گرفتم سنجاق سر رو بذارم کنار و برگردم به همون سلولم، با اینترنت پر سرعت و آب و هوای خوبش...

دیگه کم کم وقت خداحافظی هم شده بود. پای ماشین، یک دونه از این چرخ دستی هایی که دل و جگر و... می فروشند بود. البته دل و جگر آدم نبود ولی بازم وسوسه انگیز بود. به پیرمرد پیشنهاد دادم ولی موافقت نکردند... یادم نبود که اگه می خواستند مثل من، «همه چیز خوار» باشند، انقدر عمر نمی کردند...

.

.

توی همین فکرها بودم که یهو همه جا تاریک شد. کیسه سیاه رو کشیده بودند روی سرم... فرصت نشد درست با پیرمرد خداحافظی کنم... ولی همونجور که داشتند من رو هل می دادند توی ماشین، صدای آرام و لرزان پیرمرد رو شنیدم که می گفت:

چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی / به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را

.

.

.

زمستون امسال، تولد چهل سالگی چهار تن از کاربران قدیمی کافه بود... کاربران خیلی قدیمی...

.

1) سناتور

ID: 167

البته ایشون تاریخ تولدشون رو 1976/01/01 وارد کردند. اگه از روی بی حوصلگی این کار رو نکرده باشند، 11 دی ماه تولد چهل سالگی ایشون بوده.

البته همون روز، رهگذر عزیز توی جعبه تولد ایشون رو تبریک گفتند که ما به همون استناد می کنیم.

2) رهگذر بی نشان

ID: 61

نفر بعدی خود رهگذر عزیز است. تولد ایشون 5 بهمن ماه بود...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

3) بهزاد ستوده

ID: 49

بهزاد ستوده متولد اصفهان...

البته ایشون مدت زیادی است که آنلاین نشده اند ولی یکی از فعال ترین کاربران کافه بوده اند.

از نظر تعداد پست های ارسالی، بعد از سروان رنو و دن ویتوی عزیز، ایشون با 901 ارسال نفر سوم هستند...

تولد ایشون هفتم بهمن ماه بوده است...

4) حمید هامون

ID: 883

حمیدخان... مرد آرام کافه...

امروز، 22 اسفند، روز تولد چهل سالگی ایشونه...

.

از طرف همه اعضای کافه تولد ایشون و بقیه دوستان رو تبریک میگم.

امیدوارم پنجمین دهه زندگی این دوستان سرشار از اتفاقات زیبا و شیرین باشد...

شاد و پیروز و سربلند باشید...

هواپيماهاي انگليسي به سمت هدف‌هاي آلماني حمله کردند. ضدهوايي‌ها آسمان را به آتش کشيدند. نبرد سختي ميان زمين و آسمان به پاشد. در کشاکش درگيري گلوله‌هاي پدافند، يکي از هواپيماها را هدف گرفت. هواپيما در حال سقوط بود درحالي که هيچ نشانه‌اي از خروج خلبان ديده نمي‌شد.

هواپيما به ميان دريا سقوط کرد و در ژرفاي آبها غرق شد.

« اينجا راديو ارتش آلمان، من ...... گزارش امروز جنگ را به آگاهی مردم آلمان مي‌رسانم. ساعاتي پيش هواپيماهاي ارتش انگلستان مواضع ما را مورد حمله قرار دادند. در اين عمليات خساراتي به مواضع ما رسيد و تعداد چهار فروند از هواپيماهاي انگليسي توسط پدافند خودي منهدم شدند. لازم به ذکر است که خلبان يکي از اين هواپيماها ...... »

افسرجواني که گزارشگر اين اخبار بود ناگهان سکوت کرد. مردمي که صداي راديو را مي‌شنيدند با سکوت گزارشگر کنجکاو شدند لحظاتي بعد صداي هق هق گريه گزارشگر شنيده ميشد. همه مي‌پرسيدند چه اتفاقي افتاده. ...!؟

ناگهان همه گوش به زنگ راديو شدند تا علت سکوت و گريه گزارشگر را بفهمند ...... لحظاتي بعد گزارشگر ادامه داد :

« خلبان يکي از اين هواپيماها، آنتوان دو سنت اگزوپري نويسنده‌ي شهير و خالق داستان شازده کوچولو بود.»

ناگهان آلمان ساکت شد. کسي چيزي نمي‌گفت. بهت در چهره‌ها مشهود بود. بعضي آرام آرام اشک مي‌ريختند.

اگزوپري خلبان دشمن بود ولي از هر هم‌وطني نزديکتر بود. چيزي فراتر از يک دوست بود. با شازده کوچولو در قلب همه جاگرفته بود. آن روز هيچ‌کس در آلمان خوشحال نبود حتا آدولف هيتلر از مرگ اگزوپري متاثر شد. پاياني غير معمول براي يک داستان نويس جهاني......

گروه‌هاي نجات نتوانستند هواپيماي اگزوپري را پيدا کنند. کسي نميدانست چه پیش آمدی در آخرين لحظات براي او افتاد. چرا از هواپيما خارج نشد. زخمي بود؟ مرده بود؟

داستان‌هاي اگزوپري به ويژه شازده کوچولو آنقدر قوي بود که او را در طي حياتش به نويسنده‌اي جهاني تبديل کند. اما شايد مرگ قهرمانانه او اعتبارش را ميان اروپاييان بيشتر کرد. کمتر کسي در تاريخ جنگ‌هاي بشري در جايگاهي قرار گرفت که اگزوپري پيدا کرد. او براي مردمش و ارتش متفقين يک قهرمان و براي مردم آلمان يک دلاور شد.

او در داستان‌هايش از انسان سخن مي‌گفت. در زماني که همه‌ي فلاسفه و نويسندگان اروپا به جستجوي چيستي انسان پرداخته بودند او انسان را از نو تعريف کرد. نمي‌توان زيست و داستانهاي او يا لااقل شازده کوچولو را نخواند. کوچک است ساده است اما آنقدر ژرف هست که جاودان بماند.

ماجراي تاثير اعلام مرگ او بر روي مردم شنيدني است اما عجيبترين قسمت اين ماجرا گزارشگر راديو آلمان بود؛ افسر جواني که با گريه و هق هق مرگ اگزوپري را اعلام کرد مترجم شازده کوچولو به زبان آلماني بود ...!

یکی از معایب فیلم باز بودن اینه که آدم رو کم حوصله می کنه.

گذر زمان، کند و کسل کننده به نظر میرسه... چرا که عادت کردی در یک بازه 2 ساعته کلی اتفاق خوب و بد ببینی...

به نظرم یکی از دلایل جذابیت فیلم ها (بخصوص در پایان های غافلگیر کننده) همین سرعته. سرعت تغییرات (یا همون مشتق خودمون!)

شاید یکی از دلایل جذابیت غرایز هم همین سرعت تغییرات باشه. تصور کنید که غذا خوردن و سیر شدن یک فرآیند چند ساعته بود. مثل یک سرم که به بدن وصل باشد... در این صورت بجای احساس خوشآیند سیری، احساس رضایتی از جنس رضایت دوران نقاهت بیماری داشتید.

.

ولی دنیا اینجوری نیست.

زمان انقدر آهسته و پیوسته به جلو میره که تغییرات رو زیاد متوجه نمیشید.

و این میشه که مجبور می شیم به شکل مصنوعی اون رو گسسته کنیم تا یک کم این یکنواختی رو از بین ببریم.

یک جورایی مثل تابع «جز صحیح» کاری می کنیم که قبل از اینکه بریم به پله بعدی این ناپیوستگی و در نتیجه تغییرات رو توش حس می کنیم...

ولی خوشبختانه، ابزاری داریم که می تونیم بوسیله اون، توی زمان سفر کنیم.

یک سفر سریع که تغییرات رو نشون میده.

اون ابزار چیزی نیست بجز تصویر...

تصاویری که می تونند فاصله های زمانی رو انقدر کم کنند که تفاوت های کوچیک، خودشون رو نشون بدن...

و این همون چیزیه که عادت کردیم نادیده اش بگیریم...

.

این، مقدمه ای بود بر هدیه ای که به عنوان یک عضو کوچک، برای شما بزرگواران آماده کرده ام:

با سپاس فراوان از زردابری عزیز بابت به اشتراک گذاری موسیقی...

امیدوارم خوشتون بیاد...

پیشاپیش قدم برداشتن به پله بعدی تابع جز صحیح زمان رو به شما تبریک میگم و آرزو می کنم که براتون پله خوبی باشه...

کوچیک شما...

هانیبال رادیکال!

با یادی از هنرمندان به استقبال بهار میرویم

هفت سین کافه کلاسیک

NEMO سال جدید را به اهالی کافه کلاسیک تبریک میگوید !

 تصویر واضح تر  (مات رو ترجیح دادم)

درباره این هفت سین

از ماهها قبل تو فکره یه همچین هفت سینی بودم اما میدونستم دست تنها نتیجه دلخواهم به دست نمیاد

تا اینکه چند هفته پیش خاله گرامی تهران تشریف آوردن و با همکاری هم این هفت سین رو تدارک دیدیم

برای تهیه سبزه که در واقع اصلی ترین و مهترین بخش کار بود از یه سینی نسبتا بزرگ و مقداری خاک باغچه استفاده شد

برگهای شمعدانی رو هم جایگزین ظروف فلزی یا شیشه ای کردیم تا سینها نمای طبیعی تری داشته باشن

برای نوشتن جملاتی مثل سال نو مبارک و کافه کلاسیک هم از پودرهای خوراکی استفاده شد

 سکه های معمول هم جاش رو داد به سکه 10 ریالی تا اون حس و حال قدیم و دهه های 30 / 40 رو تداعی کنه

دست آخر وقتی به هفت سین نگاه کردم باز یه موردی کم داشت؟ درسته، ماهی قرمز !

البته مایل بودم ماهی خاصی تو این هفت سین قرار بگیره تا اینکه همه فکر و هواسم رفت به نمو !

اما نموی واقعی رو از کجا میشد پیدا کرد؟ طبعا این یه خواسته محال و غیر منطقی ای بود !

برای همین یه شب رفتم بیرون و به مغازه هایی که لوازم تزئینی مثل جاسوئیچی و اینها میفروشن سری زدم

از چندین مغازه پرس و جو و دیدن کردم تا اینکه بالاخره موردی که مد نظرم بود رو پیدا کردم !

حالا هفت سین تقریبا تکمیل شده بود و چیزی کم و کسر نداشت اما باز بحث چیدمان مطرح شد

من و خاله رو این قضیه فکر کردیم تا در نهایت مدل نهایی همونی شد که مشاهده کردید

برای زیباتر شدن طرح نهایی و برطرف کردن معایب، بصورت جزئی از نرم افزار هم استفاده شده

مدلهای اولیه هفت سین

Haft Seen / Haft Seen / Haft Seen / Haft Seen / Haft Seen / Haft Seen / Haft Seen / Haft  een / Haft Seen

Haft Seen / Haft Seen

امیدوارم سال پیش رو زمان رسیدن به خواسته و آرزوهامون باشه

صد سال به این سالها، عید همه مبارک

دوستان کافه به زیبایی به استقبال بهار و سال جدید رفتند...

سال 1394 با تمام خوبیها و یا ناخوبیها(معادل همان بدیها اما کمی خفیف تر!) ،خوشیها و ناخوشیها ،بودن ها و نبودنها و مهربانی ها و نامهربانی ها به پایان رسید.

در سال 94 دوستان گرامی ام در کافه بازهم از دل مشغولیهای خود نوشتند و با زیبایی تمام دانسته ها و حرفهایشان را با یکدیگر به اشتراک گذاشتند . از همه جا گفته شد ،از جادوی صدا تا هنرهای هفت گانه ...

در سال 94 یک صدای آشنا و قدیمی را از دست دادیم ،زنده یاد ولی الله مومنی ... هنرمندی بی ادعا و دوست داشتنی ،صاحب صدایی که اگرچه نقشهای کوتاه می گفت اما صدایش در هرفیلمی هویت داشت و شناسنامه دار بود...

راستش من خیلی با شبکه های اجتماعی دمخور نبودم و یا شاید هم این شبکه های مجازی به من روی خوش نشان نمی دادند،اما از میانه سال 94 بالاخره خودم را قانع کردم که آن گوشی نوکیای 1100 را به بایگانی کمدم بسپارم و با اصرار دوستانم کمی به روزتر شوم ! من اواخر سال 85 دو دستگاه از این مدل گوشی را خریداری کردم که یکی در سال 90 طی حادثه ای مرحوم شد و دیگری را تا بحال حفظ کردم ، از بس که این گوشیها محکم و غیر قابل تخریبند!اما بهرحال برای حفظ شئونات شخصی تسلیم شدم !

تازه فهمیدم اگر به روز هم باشی خیلی ایرادی نداره ، اما با حفظ جوانب احتیاطی و اعتیادی !خلاصه، عضویت در شبکه ای مانند تلگرام و در جریان اخبار هنری و بویژه دوبله قرارگرفتن لطف و شیرنی خاص خودش رو داره ، دوستان حتما کلیپ تبریک عیدانه دوبلورها را در کانال انجمن دوبله ایران دیده اند که واقعا دیدنی و خاطره انگیز است . یا پیج دوبله در اینستاگرام که گاهی می توانی چندثانیه ای از صداهای ماندگار را بشنوی و در جریان اخبار روز دوبله قرار بگیری و یا عکسهای دیدنی دوبلورها را ببینی. بهرحال باید قبول کرد که زمانه رو به تغییر است . اما یکی از مهمترین و به زعم بنده جالب ترین ارمغان این شبکه ها ارتباط مستقیم با آدمهایی است که برایت یک عمر خاطرات خوب و شیرین بوده اند . اگرچه صفحات مربوط به مثلا گویندگان یا هنرپیشگان قدیمی را معمولا بستگان نزدیک و یا گاهی هواداران منتسب به آنها می چرخانند اما در هرصورت بکر و پرفایده است.

هنگامی که هزاران کیلومتر آنطرفتر می توانی با شهاب عسکری احوالپرسی کنی و جویای احوال این صداپیشه دوست داشتنی شوی و او هم با گرمی پذیرای سلامت شود و یا با تورج مهرزادیان عزیز برای عاقبت دوبله همکلام شوی و حرفهایی را بشنوی که قانعت کند که دوبله هنوز نفس می کشد و یا با تورج ماهرو درباره پدرش صحبت کنی و بگویی که چقدر صدای زنده یاد صادق ماهرو رو دوست داری و او هم بگوید چقدر خوشحالم که پدرم این همه طرفدار دارد و این سرآغاز یک دوستی باشد ، از آن لحظات دوست داشتنی است . درنوردیدن مرزها با یک کلیک !

بهرحال باید جوری با این فضاها کنار آمد و جنبه های خوبش را دستچین کرد .

اما تمام این حرفها را گفتم تا برسم به اینجا که بگویم هنوز هیچ جا برای بنده به اندازه کافه و اعضایش ،دوست داشتنی نبوده است . اگر صدها شبکه جور و واجور هم بیاید ،اما کافه مزه ای دیگر دارد . یک مزه مطبوع با آدمهای مطبوع...

ادب ، متانت ، یک رنگی و صداقت بسیاری از دوستان کافه مثال زدنی است . این وجوه خوب بر خلاف برخی از جاهای دیگر نه تنها در عیان ،بلکه در خفا هم وجود دارد و آدم احساس خوشایندی از این بی ریایی ها پیدا می کند...بگذریم ،امیدوارم سال 95 برای دوستان خوبم در کافه ،سالی خوب و آنگونه باشد که می خواهید و امور بر وفق مرادتان باشد.

واین هم یک بهارانه از استاد فریدون مشیری:

بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخه های شسته باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس ،رقص باد
نغمه شوق پرستو های شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکویی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ

پیروزباشید...

بنا به گزارش های رسیده و خبرهای شبکه های  جاسوسی، دوباره سر و کله ی سروان رنو در کشورهای عربی پیدا شده ... .

بنابر همین گزارش ها، او با سران اعراب گفتگو می نماید.

بنا به گفته ی یک شاهد، پادشاه عربستان به او "ال رنوی عربستان" داده است.

باید دید چه پیش آمدهایی در پیش روست و این زد و بندها چه رویدادهایی را در پی خواهد داشت.

در این رابطه چرچیل ابراز نگرانی نموده و به نیروی هوایی بریتانیا آماده باش داده است. او همچنین گفته است: "با توجه به تصاویر دریافتی او در نظر دارد امپراطوری خودخوانده ای همانند امپراطوری های یونان و رم را در این سرزمین ها برپا نماید و خود امپراطور شود. مجسمه ی پشت سر او گویای همین دیدگاه است."

امیدواریم فتنه تازه ای به دست سروان رنو پیش نیاید و این آرامش پیش از طوفان نباشد.

کاپیتان اسکای در این باره ابراز امیدواری کرده که با توجه به دیدار پیشین و قراردادهای بسته شده با سروان، موافقت نامه ی سایکس پیکو لغو شده و امید می رود پیمان مهر که میان دو دولت بسته شده، با ماجراجویی و فتنه برانگیزی هر یک از دو سو خدشه دار نشود.

روز مادر گرامی باد

فرا رسیدن روز زن را به تمامی بانوان و مادر بزرگوار کافه خانم لمپرت تبریک میگوییم

 Mitra Shadfar

(۱۳۹۵/۱/۷ عصر ۰۶:۱۸)کاپیتان اسکای نوشته شده: [ -> ]

بنا به گزارش های رسیده و خبرهای شبکه های  جاسوسی، دوباره سر و کله ی سروان رنو در کشورهای عربی پیدا شده ... .بنابر همین گزارش ها، او با سران اعراب گفتگو می نماید.

بنا به گفته ی یک شاهد، پادشاه عربستان به او "ال رنوی عربستان" داده است.باید دید چه پیش آمدهایی در پیش روست و این زد و بندها چه رویدادهایی را در پی خواهد داشت.

با توجه به تصاویر دریافتی او در نظر دارد امپراطوری خودخوانده ای همانند امپراطوری های یونان و رم را در این سرزمین ها برپا نماید و خود امپراطور شود. مجسمه ی پشت سر او گویای همین دیدگاه است.

امیدواریم فتنه تازه ای به دست سروان رنو پیش نیاید و این آرامش پیش از طوفان نباشد.

بعد از انتشار تصویر شمشیر به دست ما در کنار سران عرب , آن هم در ابعاد بسیار وسیع در شبکه های خبری صدا و سیما ( که خبر آن افتضاح در صفحات قبل به تفصیل آمده ) ترجیح دادیم مدتی کمتر در انظار عمومی ظاهر شویم تا اینکه پروژه از کارون تا نیل کلید خورد و پیشوا دستور فرمودند که باید برای گرامیداشت راه کورش و داریوش کبیر , امپراطوری بزرگی در ابعاد آن بزرگان ایجاد کرد. این پروژه ای مخفی بود اما ظاهرا اینتلیجنس سرویس و MI6 بیکار ننشسته بودند و چرچیل ملعون این راز را برملا ساخت !

عیدنوروز امسال میهمان بشار جان بودیم و در کاخ او هفت سین بزرگی پهن شده بود. لحظه تحویل سال به جای صدای یک توپ صدای چندین توپ و خمپاره شنیده شد که مربوط به حمله داعش به دمشق بود. خوشبختانه نیروهای زبده وافن اس.اس در کنار فرشتگانی که ولادمیر جان فرستاده بود حمله داعش را خنثی کردند. من چند بار به موبایل ابوبکر البغدادی زنگ زدم تا بگویم که به دلیل عید و حضور شخص ما حداقل تا روز سیزده به در از حمله های کور و پارتیزانی خودداری کند اما کسی گوشی را برنمی داشت. ظاهرا در حال جهاد نکاح بود.

کاپیتان اسکای در این باره ابراز امیدواری کرده که با توجه به دیدار پیشین و قراردادهای بسته شده با سروان، موافقت نامه ی سایکس پیکو لغو شده و امید می رود پیمان مهر که میان دو دولت بسته شده، با ماجراجویی و فتنه برانگیزی هر یک از دو سو خدشه دار نشود.

در مورد پیمان سایکس-پیکو , چون پیشوا  همیشه به معاهدات بین المللی پایبند هستند (مانند  پیمان مونیخ ؛ پیمان عدم تعرض شوروی و ... ) بهیچوجه قصد الغای آن را ندارند اما پیشنهاد کرده اند آن را به عهده خود مردم آن مناطق بگذاریم. به نظر پیشوا , خاورمیانه آبستن چند کشور جدید است و ممکن است 6 قلو بزاید. فقط مشکل اینجاست که بابای بچه ها نان ندارد به این نوزادها بدهد و مشخص نیست این بچه ها چطور باید بزرگ شوند. پیشوا به دلیل قلب رئوفی که دارند اعلام آمادگی کرده اند که در صورت نیاز سرپرستی این بچه یتیم ها را به عهده بگیرند.

و اما بعد ...

آدرس جدید کافه آماده شده است اما چون از جانب یکی از کاربران بانفوذ کافه اقداماتی برای رفع قیلثرینگ در جریان است فعلا چند روز بردباری پیشه می کنیم. اگر به نتیجه رسید که چه بهتر , وگرنه به مانند قبل به آدرس جدید کوچ خواهیم کرد. در راه ترویج علم و هنر این فداکاری ها ناچیز است. البته ورود به کافه با استفاده از فندق شکن به راحتی میسر است اما چون هدف ما اینست که بانک اطلاعاتی غنی کافه و نوشته های دوستان , همیشه و به راحتی در دسترس همه علاقمندان قرار گیرد , آدرس کافه را ترجیحا بدون قیلثر می خواهیم.

با گسترش شبکه های اجتماعی و اپلیکیشن های متعددی که این روزها در دسترس قرار گرفته , روش گسترش اطلاعات تغییر شکرفی کرده و به طبع آن سلیقه و روحیه نویسندگان هم در حال تغییر است. اقبال به رسانه های کاغذی روز به روز کمتر و توجه به رسانه های تصویری در حال افزایش است. مطالب طولانی دیگر از حوصله نویسنده و خواننده خارج و سعی بر اینست که مطالب مختصر اما کاربری و مفید باشد. ما نیز باید در کافه خود را با این شرایط وفق دهیم و در کنار مطالب مفصل و دقیق و مرجع که سالها به عنوان ماخذ اینجا خواهد ماند , مطالب مختصر را هم فراموش نکنیم چون این نسل کم حوصله تر شده است و باید قلق او را فهمید.

شاید اگر نوشته ای این شبکه های اجتماعی مانند تلگرام و اینستاگرام و ... قابلیت جستجو در گوگل را داشت در آنجا هم فعالیت می کردیم اما هنوز هیچ رسانه ای به مانند همین تالارها به راحتی قابل جستجو نیست و به همین دلیل است که اکثر مطالب کافه ظرف چند روز به سرعت در موتورهای جستجو قابل دسترسی می شوند. پیشنهاد من به دوستان نویسنده کافه که جمعی از باذوق ترین و پرمغزترین افراد جامعه مجازی هستند اینست که با توجه به کم بودن وقت آزاد و کم حوصله شدن آدم ها در این برهه تاریخی , بر روی پست های کوتاه اما جذاب از نظر ارزش و نمای ظاهری متمرکز شوند.

دایره دخالت در امور جهان

سردار رنو

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35
آدرس های مرجع