در تاریخ دوبلاژ ایران صداهای ماندگار کم نبودند.صداهایی که هرکدام برایمان خاطراتی را رقم زدنند و چه بسا گاها" سینما را برایمان معنی کرده اند.
این تاریخ پر فراز و نشیب دارای یک نقطه عطف است:وقوع انقلاب و محدودیت نمایش فیلم های خارجی در سینماها.
اتفاقی که به مرور تغییر در شرایط نمایش خانگی را نیز رقم زد.
پس از این بسیاری از دوبلورها به علت کمبود کار یا سایر محدودیت ها رخت هجرت برگزیدند که از قضا تعدادی هم از دوبلورهای دوست داشتنی ما بودند.
این سیاهه هجرت کنندگان(یا شاید هم به غربت پناه بردگان)یک چهره ویژه داشت.گوینده ای که در این دوران کمتر خبری از او به ما رسیده بود به گونه ای که حتی شایعه مرگش نیز مدتی(هرچند کوتاه) در فضای مجازی نقل و قول می شد.به هر طریق دیرتر از دیگر گوینده ها از او خبری رسید و بازگشتش به وطن و دوبله دیرتر از دیگران اتفاق افتاد.
سخن از آرشاک غوکاسیان است.
گوینده ای که با وجودی که نمی توان با قطع و یقین نسبت به نقش اول بودنش در دوبله اظهار نظر کرد اما صدای ویژه و دوست داشتنی دوبله ایران بود.به طوری که در حافظه شنیداری دوستداران دوبله جایگاه رفیع و قابل اعتنایی را به خود اختصاص داده است.
شاهد آنچه عطااله کاملی که از بزرگان دوبله این سرزمین است درباره او گفته بود:صدای آرشاک صدای معصومیت است.!
شاید به همین دلیل است که محبوب بسیاری از دوستداران دوبله است.خصوصا" آنجا که تمام معصومیت صدای خود را در کلام خود جاری می کند و می پرسد:مش قاسم،..تا حالا عاشق شدی؟
آیا همه ما معصومیت خود در اولین عاشقی را در این نوا جستجو نمی کنیم؟
باری ...دوری آرشاک از ما بسیار به درازا کشید،تا آنکه سخن از جشنواره ای در کانادا و تقدیر از او در مراسمی در این جشنواره شد.
عجب! پس آرشاک هنوز هست.
به فاصله کوتاهی خبر مراجعت او به ایران شنیده شد و سپس سیل تقدیرها،جشنواره ها،مراسم و...در گرامیداشت او.
اما این آن آرشاکی نبود که می خواستیم.ما صدای آرشاک را می خواستیم نه چهره او را در هر جشنواره ،هر مراسم،هر تقدیر و...که معلوم نبود در پس آنها چه نهفته است.
بالاخره خبرهایی رسید:گویندگی آرشاک غوکاسیان در فیلم هوش مصنوعی به کارگردانی استیون اسپیلبرگ.
هم فیلم و هم کارگردان نام های بزرگی هستند اما آرشاک در این فیلم به بزرگی خود نیست.حتی بسیاری صدای او را در این فیلم نمی شناسند.نه بیننده عادی بلکه دوستداران دوبله که تشنه شنیدن صدای آرشاک هستند و در این سالهای دوری در به در به دنبال خبری از وی بودند.
باز دوران بی خبری فرا رسید...انگار غیبتی دیگر آغاز شده بود..
اما فیلم دیگری به او مجال حضور می دهد.طنز گونه اینکه این نیز فیلمی است از استیون اسپیلبرگ.
اسب جنگی..و آرشاک غوکاسیان در نقش اول آن به مدیریت دوبلاژ ناصر طهماسب.
به شخصه مهمترین سوال در ذهن من قبل از دیدن فیلم این بود که آیا صدای آرشاک همان صدای آشنا و دوست داشتنی سالهای دور هست یا خیر.زیرا چه بسیار زمانها صدای غایبان دوست داشتنی عرصه دوبله را پس از غیبت شنیده بودیم و سرخورده و ناامید شده بودیم.
اولین کلمات آرشاک درفیلم مرا امیدوار کرد که همان صدا را بشنوم.آنجا که اسب را به سوی خود فرا می خواند: بیا! بیا!
و اولین دیالوگ او امید مرا به یقین بدل کرد.آنجه که پدر را از شلاق زدن اسب برای وادار کردنش به شخص زدن منع می کند:تو نمی تونی اینکارو بکنی.تا حالا به یه نفرم سواری نداده.
هنوز اولین نیاز انسان را برآورده نکرده است چه رسد به شخم زدن.
و سپس ادامه می دهد:این اسب زمین رو شخم می زنه!
آری این اسب در ادامه زمین را شخم می زند،با شخصیت مهربان صاحب اسب و صدای مهربان تر گوینده او.
و اینجاست که گوینده محبوب ما آغاز می کند.
در ادامه داستان های جنگ جهانی اول پیش می آید.اسب از طرف پدر برای بازپرداخت قرض فروخته می شود و ما با اسب همراه می شویم و به دل جنگ و بی رحمی هایش می رویم تا پایان جنگ که پبرمردی فرانسوی اسب را در حراجی می خرد و پسر جوان که با پیوستن به ارتش او را بازیافته است حال باید با او وداعی دوباره کند.
و اوج آرشاک در این فیلم.
وقتی به اسب می گوید: من و تو خوشبخت بودیم خیلی ها مثل ما خوش شانس نیاوردن.من و تو خیلی شانس آوردیم که هنوز زنده هستیم و خیلی چیزها داریم ..
و چه خوشبخت هستیم من و شما.....که بازهم می توانیم صدای آرشاک غوکاسیان را بشنویم.
همان صدای دوست داشتنی را.....
strong