تالار کافه کلاسیک

نسخه کامل: والهالا
شما درحال مشاهده محتوای قالب بندی نشده این مطلب هستید. نمایش نسخه کامل با قالب بندی مناسب.

سلامی گرم و صمیمی خدمت تمامی هم کافه ای های عزیز

یکی از شاخه های دانش بشری که هنر, به شکل عام و صنعت سینما, به شکل خاص از آن بهره ی بسیار برده, اساطیر است. جدای از جذابیت های ذاتی اسطوره شناسی و لذتی که هر یک از ما از مطالعه ی داستان هایی با ریشه های هزاران ساله در دل حس می کنیم, شناخت اساطیر به شکل دقیق و علمی ما را در درک بهتر کارکردهای پنهان و آشکار آن در سینما یاری می کند؛ به طور مثال فیلم هایی چون نبرد تایتان ها (2010) و خشم تایتان ها (2012) که تماما به واگویی تصویری اساطیر می پردازند یا فیلم هایی که گوشه چشمی به اساطیر دارند, مثل بانوی زیبای من (1964) که بر اساس نمایشی از جرج برنارد شاو با عنوان پیگمالیون, یکی از شخصیت های اساطیر یونان ساخته شده است.

از آنجا که بیشترین استفاده از اساطیر در سینما مربوط به شاخه یونانی, رومی و اسکاندیناوی است, در ابتدا به معرفی و بررسی آن ها خواهیم پرداخت و در پایان هر پست, از اشارات و ارجاعاتی که در آثار سینمایی به بحث مربوط به شده, چند نمونه را در آخر مطلب خواهیم خواند.

ایده ی دیگری که به نظرم راه را برای تعامل بیشتر اعضای کافه در این مقوله باز می کند, بررسی تطبیقی اساطیر ملل مختلف دنیاست. به همین دلیل از دوستان و همراهانی که زمینه تحصیلی یا مطالعاتی آنها با اساطیر ایران, هند, مصر, بین النهرین, خاور دور, آمریکای جنوبی, سلتیک و .... ارتباط دارد, خواهش می کنم در صورت امکان پس از هر پست چنانچه معادل یا مشابه بحث مطرح شده را در مطالعات شان بررسی کرده اند, بقیه دوستان را هم بهره مند سازند.

امید که همیاری و همدلی شما این جستار را پربار, مفید و بالنده کند.

با احترام فراوان

پرشیا

پی نوشت: نامی که برای این جستار انتخاب شده, یعنی والهالا (Valhalla), نام تالاری شکوهمند در آسگارد (Asgard), خانه ی ایزدان و بهشت اساطیر اسکاندیناوی, است که ارواح نیکان پس از مرگی شجاعانه در میدان نبرد به آن منتقل می شدند.

Valhalla

چگونگی آفرینش جهان و انسان

نخست, جز خائوس هیچ نبود؛

مغاکی بی انتها و پهناور

خشم آگین چونان دریایی: تاریک, بی بر, سرکش

 شعر بالا, اثر جان میلتون ادیب شهیر انگلیسی و سراینده ی شعر حماسی "بهشت گمشده" است که در قرن هفدهم میلادی می زیست. با این حال سروده ی او, بیانی دقیق از نقطه نظر یونانیان باستان پیرامون سرآغاز گیتی است. سال های دراز, بسیار پیشتر از پیدایش ایزدان, در گذشته ای مه آلود و تاریک تنها آشوب بی شکلی به نام خائوس یا هاویه (Chaos) وجود داشت که تاریکی ممتدی بر آن سایه افکنده بود.

سرانجام, به شیوه ای که چگونگی آن بر هیچ کس آشکار نیست, دو نوزاد در این نیستیِ بی شکل پا به عرصه ی وجود نهادند: یکی از آن ها نوکس (Nyx)  یا شب بود و دیگری, اربوس (Erebus یا Erebos), ژرفنایی بی انتها که مرگ در آن خانه داشت. در سراسر گیتی جز این دو, دیگر هیچ نبود و همه جا در چنگال سیاهی, نیستی و سکوت فرو رفته بود.

Nyx and Erebus

Nyx and Erebus

سپس شگفت انگیزترین شگفتی ها رخ داد. به شیوه ای رمزآلود از دل این هراس تهی و بی انتها, بهترین وجود هستی پدیدار شد. اریستوفان, نمایش نامه نویس بزرگ و شاعر طنزپرداز یونانی این رویداد را چنین به تصویر می کشد:

شبِ سیه بال

در آغوش تاریک و ژرفِ اربوس, تخمی باد آورده نهاد

و در پس گذر فصل های بسیار, عشق قد برافراشت

درخشان با بال هایی زرین

که دیربازی بود او را چشم در راه بودند

از تاریکی و از مرگ, عشق (Eros) زاده شد و با زایش او, سامان و زیبایی بر آن هرج و مرج کور چیره شدند. عشق, نور (Aether) را همراه با همنشین او, روز تابان (Hemera) آفرید و سپس نوبت به آفرینش زمین (Gaia) رسید. طبیعی بود که با آفرینش عشق و نور, زمین نیز بوجود آید و در پس آن پردیس یا اورانوس (Uranus)  زاده شد. هسیود (Hesiod) شاعر باستانی یونان که تقریبا همدوره هومر است, نخستین یونانی ای بود که کوشید برای سرآغاز هر چیز توضیحی ارائه دهد. او چنین نگاشته است:

زمین, زیبا و آغوش- گشوده, سر برداشت؛

او که شالوده ی پابرجای همه چیز است.

و زمینِ زیبا, نخست پردیسِ پرستاره را زاد,

هم تراز با خویش,

تا زمین را از هر سوی دربرگیرد و کاشانه ای ابدی باشد برای ایزدان خجسته پی

در این دیدگاه پیرامون گذشته ی هستی, هنوز تفاوتی بین مکان ها و افراد وجود نداشت. زمین که گستره ای جمود بود, در عین حال شخصیتی مبهم و شبه زنده داشت. پردیس, تاقِ کبودِ بلند, هم رفتاری زنده وار نشان می داد. برای کسانی که این داستان ها را بازگو کردند, تمامی هستی همانند خودشان زنده و پویا بود. آنان به هرچه تغییر می کرد و نشانی از زندگی داشت, شخصیتی زنده می بخشیدند. این زنده پنداری به نوعی رمزآلود بود: چیزی ژرف و مبهم که با جنبش خویش تغییر را در پی داشت و به همین دلیل, زنده محسوب می شد: زمین با بهار و زمستان اش, آسمان با ستارگان درخشان اش, دریای ناآرام با امواج خروشان اش و .....

داستان سرایان ابتدایی, با به صحنه آوردن عشق و نور, زمینه را برای ظهور انسان فراهم می کردند و این هویت بخشی به تدریج دقیق تر و واضح تر می شد. پس از پردیس و زمین که از این زنده پنداری, تنها سهمی اندک و مبهم داشتند, نوبت به فرزندانی رسید که آن ها (گایا و اورانوس) پدر و مادرشان بودند و بیشتر از والدین شان به موجودات زنده شباهت داشتند. یونیان باستان هم, به سان ما باور داشتند که روزگاری زمین, کاشانه ی موجوداتی عجیب و غول آسا بوده است. اما از دیدگاه آن ها این موجودات, نه دایناسورها و ماموت ها بلکه, موجوداتی با شکل شبه انسانی و درونی غیر انسانی بودند. آن ها قدرت چیره و نابودگر زمین لرزه, تندباد و آتشفشان را در اختیار داشتند. در افسانه ها این موجودات بیش از آن که واقعا زنده باشند, به دنیایی تعلق داشتند که در آن هنوز نشانی از زندگی وجود نداشت و هرچه بود, جنبش های ترسناک نیروهایی ستیزناپذیر بود که کوه ها را از جای می کندند و دریاها را جابجا می کردند.

سه تن از این موجودات, با پیکری غول آسا و قدرتی شگرف, هر یک صد دست و پنجاه سر داشتند. به همین سبب آن ها را هکاتون کایر (Hecatonchire) یا صد دست می نامیدند. به سه تن دیگر نام سیکلوپ (Cyclops) به معنای چشم-چرخی داده بودند, چرا که هریک تنها یک چشم بسیار بزرگ در میانه پیشانی خود داشتند که چون چرخ ارابه, گِرد و بزرگ بود. این موجودات قامتی به بلندای ستیغ کوه ها داشتند و از نیرویی نابودگر برخوردار بودند. از این دو گروه فرزندان گایا و اورانوس بعدها بیشتر خواهیم شنید.

در پست بعدی به زایش تیتان ها خواهیم پرداخت.

ارجاعات در ساخته های سینمایی:

گایا: در سری معروف انیمیشن Final Fantasy از زمین با عنوان گایا نام برده شده است.

اروس: Eros نام فیلمی ایتالیایی (2004) تشکیل یافته از سه بخش کوتاه که هریک توسط یک کارگردان (ونگ کاروای, استیون سودربرگ و میکل آنجلو آنتونیونی) ساخته شده است.

هکاتون کایر: نام یکی از شخصیت های اصلی انیمیشن Apple seed بریاریوس هکاتون کایر است که از اسم یکی از هیولاهای صد دست اساطیر یونان به نام بریاریوس نیرومند گرفته شده است.

Apple Seed

سیکلوپ: فیلمی با عنوان سیکلوپ (1957)؛ یک فیلم ترسناک علمی-تخیلی.

 Cyclops

البته می توان به شخصیت سیکلوپس در سری فیلم های مردان ایکس هم اشاره کرد که با توجه به توانایی خاصی که دارد, بی شباهت به سیکلوپ اساطیر یونان نیست.

(۱۳۹۱/۱۱/۹ صبح ۰۲:۳۹)پرشیا نوشته شده: [ -> ]

چگونگی آفرینش جهان و انسان 

 که با آفرینش عشق و نور, زمین نیز بوجود آید و در پس آن پردیس یا اورانوس (Uranus)  زاده شد. ... و زمینِ زیبا, نخست پردیسِ پرستاره را زاد...

 پردیس, تاقِ کبودِ بلند, هم رفتاری زنده وار نشان می داد...

با تشکر از پرشیای گرامی بخاطر درج مطلبی ارزشمند

یک نکته. و آن اینکه اصطلاح پارادایس در زبان انگلیسی از همان لغت پردیس ما اخذ شده است. لغاتی مانند پردیس ، پارادایس ، پالیز ، جالیز و معرب آنها (فردوس)  همگی بمعنای سرسبزی و بهشت (جدای از مفاهیم آسمانی و نیلگونی که پرشیای عزیز بدانها اشاره کردند ) همگی ازین لغت جاودانه ایرانی ریشه دارند.

درخصوص ارتباط اسطوره ها با صنعت سینما من سخن بسیار دارم اما وقتی تصویری از خورشید پرشیای گرامی را در تاپیک دیدم عجیب آنکه یاد مدوزا (یا مدوسا) افتادم. دوستانی که به تاریخ سینما آشنائی دارند فیلمی با نام تماس مدوزا (که به اشتباه در ایران با نام نگاه شیطانی یا تماس مرگبار و با شرکت ریچارد برتون ، لی رمیک و لینو ونتورا و جرمی برت به نمایش درآمد) را حتما بیاد دارند. و یا فیلمی با عنوان برخورد تایتانها که اخیرا از فیلمهای پرفروش سینمای جهان بود و ظاهرا قسمت دومی هم بر آن ساخته شد. مدوزا براساس اسطوره های یونان زنی بسیار زیبا بوده است.خدای دریاها (پوزیدون) در معبد آتنا دل او را بدست آورده با او همبستر میشود مورد لعن آتنا واقع شده و تبدیل به هیولائی عجیب میگردد . مدوزا دارای سری انسانی و بدنی مارگونه بود(البته در بسیاری از منابع بدن او شبیه انسان) و اطراف سرش مارهای بیشماری روئیده بود. بدنش چون مار فلس داشته. بجای تک تک موهای بدنش مارهای ریز و درشتی وجود داشته که نهایت وحشت و ترس را میتوانسته به هرکس که او را ببیند منتقل کند.براساس اساطیر یونان هرکس به چشمان مدوزا نگاه میکرده است تبدیل به سنگ میشده... در نهایت ، سر مدوزا توسط پرسيوس از بدن جدا میشود و در همان لحظه دو فرزند با نامهای پگاسوس و کریسائور که هر دو مربوط به رابطه مدوزا و پوزیدون است بدنیا می آیند. پگاسوس شبیه اسبی بالدار بوده و کریسائور هم یک غول بزرگ....

مدوزا آنقدر در فرهنگ ما جا دارد که مثلا در یک شعر لری که مادرها برای بچه های خود نجوا میکردند میتوانید رد آنرا ببینید:

م دیه تنا نمیرم سر او  (من دیگه تنهائی نمیرم آبیاری)

مخصوصا ایه باشه اِوِمون سر شو ( مخصوصا اگه نوبت آب ما سر شب باشد)

یه دفه دیدی جن اومد پری اومد (یک دفعه شاید جن و پری بیاید )

مدزما به شکل یه خری اومد (مدوزا به شکل یک خر شاید بیاد)

در اشعار کردی و بلوچی هم ردی از نامهای مدوزا که البته تغییر یافته هستند من دیده ام


Titans

با سلامی دوباره به شما خوبان و با سپاس از استاد منصور عزیز بابت محبت بی دریغ شان و نکات ارزشمندی که متذکر شدند, در این پست به بررسی تیتان ها خواهیم پرداخت:

تیتان ها, که گاه آن ها را ایزدان مِهتر می نامند, با قدرت و قامتی هم تراز با زادگان پیشین اورانوس و گایا, اما با کرداری که به ویرانگری هیولاهای قبلی نبود و بعدها حتی در خدمت نسل بشر قرار گرفت, پا بر گستره ی خاک نهادند. اگر نیک بیندیشیم زایش چنین موجودات هولناکی از مادرِ زمین دور از انتظار نبود, چرا که آن ها در روزگار نوپایی دنیا از دل گودال های ژرف و تاریک زمین قدم بر پهنه ی زندگی نهادند. اما نسبت دادن آن ها به آسمان قدری دور از ذهن است. به هر روی, یونانیان بر این باور بودند که پردیس, پدر چندان مهربانی برای فرزندان هول انگیز خویش نبود. او از آن موجودات صد دست و پنجاه سر نفرت داشت و آن ها را با این که پسران خودش بودند, پس از تولد در جایی مخفی در دل زمین زندانی می کرد. البته او تیتان ها و سیکلوپ ها را آزاد گذاشته بود که این موضوع, خشم مادر زمین را برانگیخت.

Cronus یا Saturn

Saturn

گایا برآشفته از این تبعیض, از فرزندان خویش یاری خواست تا بر علیه اورانوس سر به شورش بردارند. در این میان, تنها جوان ترین تیتان جسارت مقابله با پدر را در خویش دید: کرونوس (Cronus/Cronos/Kronos). او در کمین پدر نشست و اورانوس را به سختی زخمی کرد. غول ها (Giants), چهارمین نسل از هیولاها, از خونی که از تن زخم خورده ی اورانوس بر روی گایا (زمین) جاری شده بود, بوجود آمدند. علاوه بر آن ها, ارینوئس ها (Erinyes) نیز از همین خون آفریده شدند که گاه به آن ها, ایزدبانوان دوزخ می گفتند. فیوری ها (Furies) یا دیراها (Diraes) نام هم سنگ های این ایزدان انتقام جو در اساطیر روم است. آن ها را که وظیفه ی مجازات گنهکاران را بر عهده داشتند, "کسانی که در تاریکی گام بر می دارند" می خواندند و دارای چهره هایی بی نهایت  دهشت بار بودند: به جای گیسو, مارانی مهیب بر دوش شان پیچ و تاب می خوردند و چشمانی داشتند که به هنگام گریستن از آن ها خون جاری می شد. به تدریج هیولاهای دیگر از گستره ی گیتی بیرون رانده شدند, اما ارینوئس ها نه. تا زمانی که گناه در دنیا وجود داشت, آن ها نیز حضور داشتند و به شکار گنهکاران می پرداختند.

Erinyes

Furies

از آن پس برای مدتی دراز و نامعلوم, کرونوس که در اساطیر روم با نام ساتورن (Saturn) شناخته می شود, همراه با خواهرش, ملکه رئا (Rhea) که در اساطیر روم Ops نام دارد, بر دنیا حکومت کرد.

از دیگر تایتان های نامدار می توان به موارد زیر اشاره کرد:

اکئانوس (Ocean یا Oceanus) تیتانی که تجسم رودخانه ای بود که یونانیان می پنداشتند دورتادور زمین حلقه زده است؛ خواهر و همسر او, تتیس (Tethys هیپریون (Hyperion) پدر خورشید, ماه و سپیده دم؛ امنموسینی (Mnemosyne) که به معنای حافظه است؛ تمیس (Themis) که معمولا آن را به عدالت تعبیر می کنند؛ و یاپتوس (Iapetus) که اهمیت او به خاطر پسران اش اطلس (Atlas) و پرومته (Prometheus) است.

Oceanus

Oceanus

سرانجام یکی از پسران اورانوس, یعنی زئوس (ژوپیتر در اساطیر روم) که مقدر بود فرمانروای آتی آسمان و زمین شود, بر علیه او شورید. زئوس برای این نافرمانی, دلیل خوبی داشت. در پس زخمی که کرونوس به پدر خویش وارد کرد, اورانوس در بستر مرگ دردناک خویش به کرونوس هشدار داد همان طور که او بر علیه پدرخویش شورید, روزی یکی از فرزندانش, به حکم سرنوشت او را از تخت به زیر خواهد کشید. کرونوس برای مقابله با این تقدیر شوم هر یک از فرزندانش را به محض تولد می بلعید.

رئا به هنگام زادن زئوس, فرزند ششم خود, او را پنهانی به جزیره ی کرت منتقل کرد و به جای نوزاد, تکه سنگی پیچیده در قنداقه را به کرونوس تقدیم نمود و کرونوس هم که متوجه این حیله نشده بود, تکه سنگ را به جای فرزند تازه زاده اش بلعید. بعدها که زئوس بزرگ شد, با کمک مادربزرگ خود گایا, کرونوس را واداشت تا معجونی تهوع آور را بنوشد و در پی آن, تکه سنگ را همراه با پنج فرزند پیشین بالا بیاورد. بعدها سنگ به معبد دلفی منتقل شد و مدت های دراز پس از این ماجرا, جهانگردی نامدار به اسم پائوسانیاس, که در حدود سال 180 میلادی از دلفی دیدن نمود, از تکه سنگی نه چندان بزرگ یاد کرد که راهبان دلفی هر روز آن را با روغن اندود می کردند.

Cronus

با برافراشته شدن پرچم شورش, نبردی سخت به نام تیتانومکی (Titanomachy) یا نبرد تیتان ها در تسالی درگرفت. این جنگ که ده سال به طول انجامید, بین ساکنین کوه اوتریس یعنی کرونوس و برادران اش تیتان ها از یک سو و المپ نشین ها, یعنی زئوس همراه با پنج خواهر و برادرش از سوی دیگر درگرفت؛ جنگی که تقریبا دنیا به به ویرانه ای بدل ساخت.

تیتان ها به دو دلیل شکست خوردند, اول این که زئوس هیولاهای صد دست را از زندان رهاند و آن ها را واداشت تا با سلاح های مرگبار خویش, تندر, آذرخش و زمین لرزه, به جنگ بپردازند و دیگر آن که پرومته ی خرمند, پسر تیتان یاپتوس, به جبهه ی زئوس پیوست.

رومی ها بر این باور بودند که وقتی ژوپیتر , نام زئوس در لاتین, بر سریر سروری تکیه زد, ساتورن, یا همان کرونوس, به ایتالیا گریخت و عصری طلائی که همان روزگار صلح و نیکبختی کامل بود را بنیان نهاد و این روزگار بهروزی تا زمانی که او حکمرانی می کرد, برقرار باقی ماند.

در پی پیروزی, زئوس شکست خوردگان نبرد را به سختی مجازات کرد.

آنها در مغاکی گود در دل زمین, یعنی در تارتاروس به زنجیرهای گران به بند کشید. ژرفای تارتاروس از سطح زمین به قدر فاصله ی زمین از آسمان بود. اگر سندان نقره ای را از آسمان به زیر می افکندند, نه روز و نه شب راه می پیمود و در روز دهم به زمین می رسید. باز اگر این سندان از سطح زمین رها می شد و نه روز و نه شب راه می پیمود, روز دهم به قلمروی تارتاروس با حصارهای برنزی می رسید.

مجازات اطلس, برادر پرومته و پسر دیگر یاپتوس حتی سهمگین تر از این بود. او محکوم شد تا:

برای ابد بر گرده ی خویش تاب آورد

بار گران زمین

و تاق بلند آسمان را

بر شانه های اش نهادند ستون سترگی را که زمین و آسمان را از هم جدا می ساخت

باری که تاب آوردن اش آسان نبود

اطلس با این بار گران تا ابد بر درگاه سرایی ایستاده که در شولای ابر و تاریکی پیچیده, جایی که شب و روز به هم نزدیک می شوند و به دیدار هم می شتابند؛ سرایی که هرگز شب و روز را با هم در خویش گرد نمی آورد. بلکه همواره یکی از آن قدم بیرون می نهد تا به دیدار زمین برود و دیگری در خانه به انتظار ساعتی می نشیند که سفر خویش به زمین را آغاز کند. یکی, روز با نوری که زمینیان آن را از دور به تماشا می نشینند و دیگری, شب که در دستان خویش خواب, برادرِ مرگ را نگاه داشته است.

Atlas

زئوس اما با وجود در هم شکستن تیتان ها, پیروز بی همآورد نبرد نشد. چرا که گایا آخرین و هول انگیزترین زاده ی خویش را به دنیا آورد؛ موجودی هراسناک تر از تمامی فرزندان پیشین او که تایفون (Typhon) نام داشت:

هیولایی سوزان با یک صد سر

که در برابر تمامی ایزدان قد برافراشت

مرگ از میان آرواره های ترسناک اش زوزه می کشید

و از چشمخانه اش,  برقِ آتشی تابنده  بر می جست

اما زئوس اینک تندر و آذرخش را چونان سلاحی در چنگ داشت, جنگ افزارهایی که دست هیچ کس جز او بدان ها نمی رسید. او با این سلاح ها بر تایفون یورش برد:

تازیانه ای که هرگز فرو نمی خفت,

تندری آتشین دم

که در قلب تایفون زبانه آتش برافروخت.

توان او به خاکستر بدل شد

و اینک او چون موجودی بیکاره بر کرانه ی کوه اِتنا خفته است

کوهی که گهگاه از آن رودهایی ا ز گدازه های خونرنگ فوران می کند

و با آرواره های سهمگین, زمین های هموار سیسیل را

که از آن, میوه های خوشآیند  سربرداشته اند, می بلعد

و این, خشم تایفون است که می خروشد و سر ریز می شود

با پرتابه هایی از دَم آتشین او

Typhon

بعدها تلاش دیگری برای به زیر کشیدن زئوس انجام گرفت: غول ها قیام کردند و نبرد گیگانتوماکی (Gigantomachy) را آغاز نمودند. اما این بار قدرت ایزدان بسیار بیشتر شده بود و هرکول نیرومند که پسر زئوس بود نیز به یاری شان شتافت. غول ها شکست خوردند و به دل تیره ی تارتاروس رانده شدند. قدرت های تابنده ی پردیس نشینان بر نیروهای جانورخوی زمین چیره شدند و از آن پس زئوس و خواهران و برادران اش اربابان بی رقیب تمامی هستی نام گرفتند.

تا آن زمان هنوز بشری آفریده نشده بود. اما جهان که اینک از وجود هیولاها پالوده شده بود, می توانست پذیرای نسل بشر باشد. حال پهنه ی گیتی جایی آرام و ایمن بود, بی آن که هراس سربرداشتن نابهنگام تیتان یا غولی آرامش آن را برآشوبد.

در پست بعدی با المپ و ایزدان ساکن در آن بیشتر آشنا خواهیم شد و در گفتاری جداگانه به پرومته و نقش درخشان او در آفرینش بشر اشاره خواهد شد.

ارجاعات سینمایی:


کرونوس:

Cronos یک فیلم ژانر وحشت محصول سال 1993 کشور مکزیک, به نویسندگی و کارگردانی گیلرمو دل تورو

Cronos

فیوری:

فیلم Fury که در ابتدا به نام The Samaritan شناخته می شد, فیلم درام جنایی محصول سال 2012 کشور آمریکا, به کارگردانی دیوید ویور

Fury

Fury فیلمی با مضمون فراطبیعی محصول سال 1978 کشور آمریکا, به کارگردانی برایان دی پالما

Fury

فیلم Furies یک فیلم وسترن محصول سال 1950  کشور آمریکا, به کارگردانی آنتونی مان

Furies

فیلم Fury یک فیلم درام محصول سال 1936 کشور آمریکا, به کارگردانی فریتز لنگ

Fury

فیلم Fury یک فیلم صامت محصول سال 1923 به تهیه کنندگی و نقش آفرینی ریچارد بارثلمس و کارگردانی هنری کینگ

Fury

هیپریون:

هیپریون نام یک کشتی فضایی فرانسوی در فیلم The Island at the Top of the World محصول سال 1974 شرکت والت دیسنی است.

هیپریون نام پادشاهی است در فیلم Immortals محصول سال 2011 کشور آمریکا به کارگردانی تارسم سینگ

Immortals

امنموسینی:

نام یکی از شخصیت های فیلم موزیکال Xanadu محصول سال 1980 کشور آمریکا به کارگرانی رابرت گرین والد

اطلس:

Atlas, فیلمی محصول سال 1961 کشور آمریکا به کارگردانی راجر کُرمن

پرشیای عزیز یا دیگر دوستان عزیزی که در مورد اسطوره ها اطلاعات دارند

آیا در مورد فیوری ها، پدر کشی یا نزاع با پدر (چون اودیپ) به هر نحوی وجود داشته؟

کشتن چه به صورت قتل یا کشتن در خود، ترک کردن پدر یا مخالفت در فیوری ها چگونه بوده است؟

(۱۳۹۱/۱۱/۲۹ عصر ۰۹:۰۶)راتسو ریــزو نوشته شده: [ -> ]

پرشیای عزیز یا دیگر دوستان عزیزی که در مورد اسطوره ها اطلاعات دارند

آیا در مورد فیوری ها، پدر کشی یا نزاع با پدر (چون اودیپ) به هر نحوی وجود داشته؟

کشتن چه به صورت قتل یا کشتن در خود، ترک کردن پدر یا مخالفت در فیوری ها چگونه بوده است؟

دوست گرانقدر, جناب راتسو ریزو

همان طور که در بحث مربوط به اورانوس و زندگی و مرگ اش اشاره شد, ارینوئس ها از خونی که از زخم مرگبار اورانوس بر زمین ریخته شده بود, سر برداشتند و در واقع زندگی آن ها از مرگ پدرشان شکل گرفت. اما عامل قتل اورانوس, پسرش کرونوس بود.

در مورد پرسش شما, یعنی ارتباط ارینوئس ها (یا همان فیوری های اساطیر روم) با مسئله ی قتل والدین و هم چنین با اودیپ می توان به موارد زیر اشاره کرد:

آگاممنون پس از جنگ تروا وقتی به خانه بازگشت, دریافت همسرش کلیتمنسترا با محبوب اش آگیستوس ازدواج کرده است. آگاممنون به دست آگیستوس کشته شد و زمانی که ارستس, پسر آگاممنون به سن بلوغ رسید, آپولو او را واداشت که انتقام مرگ پدرش را بازستاند. ارستس نیز به این خواسته جامه ی عمل پوشاند. با این که او کاری را که ایزد آپولو از او خواسته بود, به انجام رسانید با این وجود به علت ارتکاب گناه بزرگ قتل مادر توسط ارینوئس های هول انگیز تحت تعقیب قرار گرفت. آن ها به شکلی خستگی ناپذیر سال های سال در پی ارستس بودند تا این که به دلفی رسیدند و در آن جا بود که آپولو به ارستس گفت باید برای کمک گرفتن از آتنا به آتن برود. ارستس هم به دستور آپولو عمل کرد و آتنا دادگاهی را برای رسیدگی به این موضوع ترتیب داد. ارینوئس ها به عنوان شاکی در دادگاه حضور داشتند و آپولو در دفاع از ارستس سخن گفت. سرانجام آتنا با آمیزه ای از تطمیع و تهدیدهای پنهان توانست ارینوئس ها را راضی کند. در پی آن, ارینوئس ها نیز عنوانی جدید یافتند و از ایزدان دهشتناک تبدیل به نگاهبانان درماندگان شدند. آن ها ارستس را از گناه اش تبرئه کردند و به سرگردانی او پایان دادند. از آن به بعد ارینوئس ها به شهروندی شهر آتن مفتخر شدند و در مکانی زیبا به نام کولونوس در نزدیکی آتن مسکن گزیدند و آن جا تبدیل به پناهگاه انسان های سرگردان و بی پناه شد.

در مورد ارتباط ارینوئس ها و اودیپ می توان به مورد زیر اشاره کرد:

اودیپ و آنتیگونه در پس آوارگی لبریز از نومیدی خود سرانجام به کولونوس پناه آوردند و اودیپ سالخورده و نابینا در این مکان به آرامش رسید و با وجود آن که در زندگی خود روی آسایش را ندیده بود, بعد از مرگ به احترام و افتخاری بزرگ دست یافت و گناهانش بخشوده شد.

البته هریک از این داستان ها شرح مفصلی دارد که به موقع به آن ها خواهیم پرداخت. مثلا در ارتباط با انگیزه ی همسر آگاممنون برای قتل او فرضیه ی دیگری نیز وجود دارد که بعد از ماجرای جنگ تروآ آن را خواهیم خواند.

امیدوارم که مطالب بالا پاسخ مناسبی برای پرسش شما باشد.

با احترام فراوان

پرشیا

المپ و المپ نشینان (1)

دوازده المپ نشین بزرگ,  سرور ایزدانی بودند که در پی تیتان ها در آسمان اساطیر درخشیدن گرفتند. آن ها را از این روی المپ نشین می خواندند که المپ را به عنوان کاشانه ی ابدی خویش انتخاب کرده بودند. اما به راستی المپ کجاست؟

پاسخ به این پرسش, کار آسانی نیست. نخست همگان بی گمان می پنداشتند که المپ بر قله ی کوهی قرار گرفته است و اغلب این کوه را بلندترین کوه یونان, یعنی کوه المپوس در تسالی واقع در شمال شرق یونان می دانستند. با این وجود, حتی در نخستین شعر یونانی, ایلیاد, هم این باور جای خود را به این عقیده سپرد که المپ, جایگاهی اسرارآمیز در ورای تمامی کوه های زمین است. المپ هرجا که بود, فراسوی قلمروی این جهان قرار داشت؛ چرا که زئوس و برادران اش (چنان که کمی بعد در همین پست به تفصیل خواهیم گفت) گیتی را بین خود تقسیم کرده بودند و در این میان, المپ بین هر سه مشترک بود.

المپ

paolo-veronese, olympus-room

راه ورود به المپ از دروازه سترگی می گذشت که چهار فصل بر آن نگهبان بودند. در دل المپ, کاشانه ی ایزدان قرار داشت که در آن می زیستند, می خفتند, بزم جاودانه ی خود را به نکتار (نوشیدنی ایزدان) و اَمبروزیا (خوراک ایزدان) می آراستند و به نوای چنگ زرین آپولو گوش می سپردند. المپ, قلمروی شادمانی بی زوال بود. به گفته ی هومر, حتی وزش نسیمی, صلح و آشتی را در آن برنمی آشفت.

بهر روی, پس از این شرح مختصر پیرامون المپ به سراغ ساکنان نامیرای آن می رویم. لازم به ذکر است که از این پس نامی که ایزدان در اساطیر روم داشتند, در پرانتزی مقابل نام یونانی آن ها خواهد آمد.

دوازده المپ نشین عبارت بودند از:

زئوس (ژوپیتر) سردسته ی ایزدان؛ دو برادرش که از نظر رتبه بعد از او قرار داشتند, یعنی پوزیدون (نپتون)؛ و هادس که به او پلوتو نیز می گفتند؛ هِستیا (وِستا) خواهر آن ها؛ هِرا (جونو) همسر زئوس؛ و آرِس (مارس) پسر آن ها؛ فرزندان زئوس: آتنا (مینِرواآپولو؛ آفرودیت (ونوسهِرمس (مرکوریآرتمیس (دیانا)؛ و پسر هرا یعنی هفتائستوس (ولکان) که در برخی منابع او را پسر زئوس نیز می دانند.


1) زئوس (ژوپیتر)

زئوس و برادران اش برای تعیین سهم خود از جهان هستی به قرعه کشی روی آوردند. دریا به پوزیدون رسید, جهان زیرزمینی سهم هادِس شد و مقام فرمانروایی برترِ هستی از آن زئوس گردید. او ارباب آسمان, ایزد باران و گردآورنده ی ابرها بود که به چابک دستی از سلاح ترسناک آذرخش بهره می جست. قدرت او به تنهایی از برآمد توانمندی تمامیِ دیگر ایزدان بیشتر بود. در ایلیاد او به خاندان خویش خطاب می کند:

برترین قدرت از آنِ من است. برای آگاهی از درستی این ادعا, آن را در بوته ی آزمون نهید. ریسمانی زرین را از آسمان بیاویزید و همه ی شما ایزدان و ایزد-بانوان, آن را سخت در دست بفشارید. نخواهید توانست زئوس را از آسمان ها به زیر کشید. اما اگر مرا سودای به زیر کشیدن شما در سر باشد, به سادگی به دلخواه خویش دست خواهم یافت.  ریسمانی را به ستیغ المپ خواهم بست و از آن خواهم آویخت هرآنچه در آسمان است, آری هر آنچه در زمین است و در دریا نیز.

زئوس

با این همه, او دانای کل یا توانای کل نبود. دیگر ایزدان می توانستند با او به مخالفت برخیزند یا فریب اش دهند. در ایلیاد آمده است که پوزیدون و هم چنین هرا با او نیرنگ کردند. گاهی نیز از نیروی اسرارآمیزی به نام سرنوشت یاد می شد که از او توانمندتر بود. هومر از زبان هرا او را ریشخند می کند که آیا می تواند مردی را که سرنوشت به چنگال مرگ سپرده است, به زندگی بازگرداند؟

اغلب او را ایزدی هوسباز و عاشق پیشه به تصویر کشیده اند که پی در پی در دام عشق زنان گونه گون می افتاد و به دستاویز هر نیرنگی می آویخت تا خیانت خویش را از دیدگان هرا پنهان سازد. اندیشمندان در واکاوی ریشه های چنین رفتار ناپسندی که از والاترین ایزدان سرمی زد, گفته اند چهره ای که از زئوس در ترانه ها و داستان ها می بینیم, در حقیقت ترکیبی از چندین ایزد است. هرگاه دامنه ی پرستش او به شهری می رسید که مردم اش پیش از آن, سر به آستان ایزد دیگری می سودند, به تدریج این دو ایزد در هم ادغام می شدند. همسر ایزد پیشین به زئوس نسبت داده می شد و نتیجه ی این در هم آمیختن باورها, بدنامی زئوس و ناخشنودی یونانیان از ماجراهای پایان ناپذیر دلدادگی های او بود.

با این وجود حتی در ابتدایی ترین پیشینه های موجود نیز از زئوس با بزرگی یاد شده است. در ایلیاد, آگاممنون چنین دست به نیایش بلند می کند:

زئوس, ای باشکوه ترین, ای بزرگ ترین, ای ایزد ابرهای توفان زا, تو را کاشانه در مینوی جاویدان است.

او نه تنها از انسان ها قربانی می طلبد, بلکه از ایشان کردار نیک انتظار داشت. به ارتش یونان در تروآ گفته می شد: پدر- زئوس هرگز دروغ گویان یا کسانی که سوگند خویش را زیر پا نهند, یاری نخواهد کرد. این گونه بود که این دو باور درباره ی زئوس که یکی او را به قهقرای بدنامی می کشید و دیگری او را به بلندای شکوه ایزدانه می برد, برای مدتی دراز پهلو به پهلوی یکدیگر در ذهن آدمیان همزیستی می کردند.

پرنده ی منتسب به زئوس, عقاب و درخت او, بلوط بود. اوراکل او, دُدونا در سرزمین درختان بلوط جای داشت. هرگاه مردم برای دریافت پاسخ پرسش های خود به اوراکل مراجعه می کردند, زئوس اراده ی خویش را با صدای برهم خوردن برگ های درختان بلوط بر ایشان آشکار می ساخت و کاهنان تعبیر این صداها را برعهده داشتند.


2) هرا (جونو)

هرا همسر و خواهر زئوس بود. تیتان ها, اُشِن و تتیس او را بزرگ کرده بودند. هرا نگاهبان ازدواج محسوب می شد و زنان متاهل, دلمشغولی خاص او بودند. در تصویری که شاعران از هرا ترسیم کرده اند, کمتر می توان به نکته ای جذاب برخورد کرد.

البته در شعری که از دوران ابتدایی برجای مانده, او را چنین ستوده اند:

هرای زرین تاج, ملکه ای در میان نامیرایان,

سرآمد زیبارویان, بانوی شکوهمندی که تمامی خجسته نامانِ المپِ بلند, او را ارج می نهند.

او در والامقامی هم سان زئوس, ارباب آذرخش است.

هرا

اما وقتی هریک از شرح حال های او به جزئیات می رسد, نشان از آن دارد که دغدغه ی عمده ی او, مجازات زنان پرشماری بود که زئوس در دام عشق آن ها گرفتار می آمد, حتی اگر زئوس آن ها را با نیرنگ یا اجبار از آن خویش می ساخت. برای هرا مهم نبود که این زن ها چقدر به رابطه با زئوس بی رغبت هستند یا موجوداتی بی گناه بحساب می آیند. خشم کینه توزانه ی او سر در پی این زن ها و حتی فرزندان آنها داشت. او هیچ زخمی را از خاطر نمی برد. شاید جنگ تروآ با صلحی آبرومندانه و بی آن که هیچ یک از طرفین به پیروزی رسند به پایان می رسید, اگر نفرت هرا نسبت به یکی از اهالی تروآ و رای او که ایزدبانوی دیگری را زیباتر از او یافت, در میان نبود. تنها وقتی از تروآ جز تلی از ویرانه برجای نماند, او از گناه ناچیز شمردن زیبایی اش درگذشت.

تنها در یک داستان مهم, یعنی ماجرای جستجوی پشم زرین, او در نقش نگاهبان قهرمانان و الهام بخش کردارهای پهلوانانه ظاهر گردیده است. با این همه, او در هر خانه ای رسوخ می کرد, چرا که هرا, ایزدبانویی بود که زنان متاهل دست مددجویی خود را به درگاه او بلند می کردند. ایلیسیا که یاور زنان به هنگام زادن بود, دختر هرا است.

گاو و طاووس حیوانات مورد علاقه او و آرگوس, شهر محبوب او بود.


3) پوزیدون (نپتون)

او فرمانروای دریا و برادر زئوس بود و در فر و شکوه, تنها زئوس در رتبه ای والاتر از او جای می گرفت. یونانیانی که در دو سوی دریای اژه می زیستند, همگی دریانورد بودند و ایزد دریا نزد آن ها از اهمیتی انکارناپذیر برخوردار بود. همسر او, آمفیتریت یکی از نوادگان تیتان اُشن بود. پوزیدون قصری شکوهمند در ژرفای دریا داشت, اما بیشتر در المپ روزگار می گذرانید. علاوه بر سروری دریا, او نخستین اسب را به انسان بخشید و به این سبب نیز مورد ستایش یونانیان بود.

نپتون

آرامش و توفان در دریا به دست او بود و به اشاره اش بادهای توفان زا می وزیدند و دریا موج برمی داشت. اما هنگامی که او ارابه ی زرین اش را بر فراز آب ها به حرکت درمی آورد, خروش امواج به سکون می گرایید و آرامشی دلپذیر در پی عبور چرخ های روان ارابه اش بر جای می ماند. از او عموما با عنوان لرزاننده ی زمین یاد می شد و همواره او را همراه با نیزه ی سه شاخه ای نشان می دادند که با آن, هرچه را که می خواست به لرزه می انداخت و متلاشی می کرد.

گاو نر و اسب را به او منتسب می دانند, اما بسیاری از دیگر ایزدان نیز با گاو نر در ارتباط بودند.


4) هادس (پلوتو)

او سومین برادر از المپ نشین ها بود که قرعه ی سروری بر دنیای زیرزمینی به نام او افتاد. او را پلوتو, یا ایزد ثروت نیز می خواندند, چرا که فلزات ارزشمند مخفی شده در دل خاک را از آن او می دانستند. رومی ها نیز از همین نام ها استفاده می کردند, اما اغلب عنوان اش را به Dis, واژه ی لاتین برای ثروتمند, ترجمه می نمودند. او کلاه خودی بسیار پرآوازه داشت که هرکه آن را بر سر می نهاد, از دیده ها پنهان می شد. او به ندرت قلمروی تاریک خویش را برای دیدار از المپ ترک می گفت, و کسی نیز در المپ از حضور او خشنود نمی گشت. او ایزدی سنگدل و بی شفقت, اما دادگر بود؛ ایزدی هولناک, اما نه شیطان صفت.

هادس

همسرش, پرسفون (پروسرپاین) بود که هادس او را از روی زمین ربود و ملکه ی دنیای زیرین ساخت. او, نه خودِ مرگ بلکه, پادشاه مردگان بود. یونیان به مرگ, تاناتوس می گفتند و رومیان نام اورکاس را برایش برگزیده بودند.


5) آتنا (مینروا)

آتنا فقط دختر زئوس محسوب می شد و هیچ مادری او را به دنیا نیاورده بود. او بالغ, بالیده و پوشیده در تن جامه ی نبرد از سر زئوس بیرون جهید. در شرح حال های اولیه در ایلیاد, او را ایزدبانویی خشم آگین و رزم جو می دانستند, اما در دیگر منابع آمده است که آتنا تنها در مقام دفاع از سرزمین و کاشانه ی خویش  در برابر یورش دشمنان بیرونی به جنگ برمی خاست. او ایزدبانوی شهر, نگاهبان زندگی متمدن, پشتیبان هنرهای دستی و کشاورزی, ابداع کننده ی لگام اسب و نخستین کسی بود که اسب ها را برای استفاده ی انسان رام ساخت.

آتنا

او فرزند محبوب زئوس و تنها کسی بود که ایزدِ ایزدان برای حمل سپر و سلاح ویرانگرش, آذرخش به او اعتماد می کرد.

واژه ای که بیش از همه برای توصیف او بکار برده اند, "چشم- خاکستری" است, یا بدان گونه که گاهی اشاره شده, چشم- تابان. او را که از میان سه ایزدبانوی باکره از همه والامقام تر بود, به نام های دوشیزه و پارتنوس می شناختند و معبدش را پارتنون می خواندند. در شعرهای پس از ایلیاد, او تجسم فرزانگی, خرد و پاکی است. آتن شهر ویژه ی آتنا, درخت زیتون که آفریده ی خودش بود, درخت او  و جغد پرنده ی وی بود.


6) فوئبوس آپولو

آپولو, پسر زئوس و لِتو (لاتونا) بود که در جزیره ی کوچک دِلوس به دنیا آمد. او را یونانی ترینِ ایزدان می نامیدند. در شعر یونان سیمای دلپذیری از آپولو ترسیم شده است: او استاد موسیقی بود که هرگاه پنجه در چنگ زرین خویش می نهاد, المپ را از شادی و سرور لبریز می ساخت. او ارباب کمان نقره ای نیز بود, ایزد کمانگیری و تیر اندازی؛ به علاوه او شفابخش بود و نخستین کسی محسوب می شد که هنر شفابخشی و التیام گری را به انسان ها آموخت. سرآمد تمامی این نیکی ها و هنرها این بود که آپولو را ایزد نور می خواندند که تاریکی در او هیچ راه نداشت و ایزد حقیقت نیز نام داشت که هرگز کلامی به دروغ از لبان اش شنیده نشد.

Apollo

اوراکل آپولو, دلفی, که زیر کوه بلند پارناسوس در مرکز یونان بود, نقش مهمی در اساطیر ایفا می کند. چشمه ی مقدس آن, کاستالیا و رود آن, سفیسوس بود. یونانیان چنین می پنداشتند که اوراکلِ دلفی مرکز جهان است, بنابراین زائرین بیشماری از یونان و سرزمین های خارجی به زیارت آن می شتافتند. هیچ زیارتگاهی در رونق و شکوه همآورد دلفی نبود. مردم از دور و نزدیک برای دریافت پاسخ پرسش های خود و کشف حقیقت به دیدار کاهنه ای می شتافتند که روی سه پایه ای بر فراز شکاف صخره ای از کوه پارناسوس می نشست و بخاری که از این شکاف برمی خواست, کاهنه را در خلسه فرو می برد. کاهنه در پس هوشیاری از خلسه, پاسخ پرسش فرد را برایش بازگو می کرد.

او را ایزد خورشید نیز می نامیدند, چرا که فوئبوس به معنای تابان یا رخشنده است. اما واقعیت آن است که ایزد خورشید, هلیوس فرزند تیتان هیپریون بود. حضور آپولو در دلفی بسیار کارگشا و پل ارتباطی مستقیمی بین ایزدان و انسان ها بود که آن ها را برای آگاهی از اراده ی ایزدان راهنمایی می کرد و به آدمیان نشان می داد که چگونه با ایزدان از در آشتی درآیند. او پالاینده نیز بود و سیاهی گناه را از وجود انسان ها می زدود حتی اگر این گناه, ریختن خون خویشاوندی بود.

درخت غار که از برگ های آن برای قهرمانان تاج می ساختند, درخت محبوب او محسوب می شد. جانوران بسیاری را به آپولو نسبت می دهند که مهم ترین آن ها, دلفین و کلاغ است.

سلام خدمت همه عزیزان و سپاس از پرشیا عزیز برای این تاپیک زیبا و خواندنی با موضوعات جذاب


آفرینش هستی در اساطیر ایران باستان


آیین زُروان : فرقه ای از آیین زرتشت است. علت بوجود آمدن این آیین هم زرتشتیانی بودند که به دنبال ایجاد وحدانیت در میان ثنویت دین تحریف شده زرتشتی در آن زمان بودند.

زُروان : اسم خدای زمان و به معنای ازلی و ابدی و چیزی که آغاز و پایان ندارد. خدای پیش از زرتشت است و از زمان اردشیر دوم به عنوان خدایی موثر حضور دارد.

آفرینش هستی : زُروان خدای زمان و مکان نامحدود است که به مدت 1000 سال برسم به دست مشغول نیایش است تا صاحب فرزندی نیک شود و از این فرزند زمین ، آسمان و همه موجودات آفریده شوند. وی پس از 1000 سال نیایش لحظه ای شک می کند. نتیجه نیایش و شک ، بوجود آمدن همزمان اهورامزدا و اهریمن در وجودش است. زُروان برای اینکه باید یکی از دو فرزندش را به عنوان فرمانروای جهان انتخاب کند عهد و پیمان  می بندد که فرزند نخست حاکم جهان شود. اهورامزدا که نیایش های او را می شنود آنها را با اهریمن در میان می گذارد. اهریمن پس از آگاه شدن از این موضوع از وجود زُروان خارج می شود و پس از او نیز اهورامزدا.  زُروان وقتی این دو را میبیند میگوید که اهورامزدا فرزندی است که او تمایل دارد فرمانروای هستی شود. سپس اهریمن به زُروان حمله میکند و میگوید من فرزند نخست تو هستم و بر اساس عهد و پیمان تو باید حاکم  جهان شوم. همین اتفاق هم افتاد و اهریمن به مدت 9000 سال فرمانروای هستی و اهورامزدا سرور مینوی و معنوی جهان شدند. هر یک از این دو نیز مخلوقات خود را بوجود آوردند.                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                      زُروان                                                                                                                                                                                                                                                 
آیین مانی : در آیین مانی آفرینش جهان هستی به 3 دوره تقسیم می شود :

* حاکم قلمرو روشنی پدرِ بزرگی و حاکم قلمرو تاریکی پدرِ تاریکی است .

دوره اول آفرینش ( دوره جدایی نور و ظلمت ) " گذشته " : پدرِ بزرگی همراه ذرات نور که نشان دهنده تجلی او هستند و 5 گوهر هوا ( باد ) ، آب ، آتش ، روشنی و فروهر در قلمرو روشنی زندگی می کنند. اهریمن نیز همراه 5 سر دیو و 5 عنصر دود ، باد نابود کننده ، طوفان ، ذهر و حریق در قلمرو تاریکی به سر می برد. حرص و طمع اهریمن باعث آمیختگی 2 جهان می شود و زمانی که خبر تجاوز به بهشت روشنی به پدرِ بزرگی می رسد برای حفاظت از نیروهای قلمرو خود شروع به آفرینش می کند. او مادرِ بزرگی و پسر خود هرمزد بغ را به عنوان انسان اولیه به همراه 5 عنصر ( 5 پسر ) که با نام امشاسپندان شناخته می شوند فرا می خواند. " هرمزد بغ نماد انسان اسیر در رنج است و اسارت تبدیل به موجود انتزاعی به نام نفس زنده شده است "

دوره دوم آفرینش ( دوره آمیختگی نور و ظلمت ) " حال " : هدف از آفرینش دوم نجات هرمزد بغ و آفرینش جهان است.
پس از حمله اهریمن به قلمرو روشنی هرمزد بغ بیهوش شده و اسیر می شود. زمانی که در جهان تاریکی به هوش می آید 7 مرتبه مادرِبزرگی را صدا می زند ، مادرِبزرگی برای رهایی پسرش از خدایان آفرینش دوم کمک خواست. نخستین ایزد " دوست روشنان " بود که وظیفه روشن کردن صحنه نبرد را بر عهده داشت ، دومین ایزد " بام ایزد " سازنده بهشت نو ، سومین ایزد " زند بُد " نگهبان 3 گردونه ، چهارمین ایزد " مانبُد " نگهدارنده زمین ، پنجمین ایزد " ویسبُد " که در نگهداری زمین کمک می کند ، ششمین و هفتمین ایزد نیز " دهبُد " و " مرز بُد " نگهدارندگان 7 آسمان بودند. 5 ایزد نخست فرزندان مهر ایزد هستند و مهر ایزد نجات دهنده هرمزد بغ است. پس از رها شدن هرمزد بغ ، مهر ایزد او را فرا می خواند و به او درود می فرستد. درود فرستادن مهر ایزد باعث می شود ایزد خروشتگ بوجود بیاید و پاسخ هرمزد بغ نیز ایزد پیواختک را بوجود می آورد. با نجات یافتن هرمزد بغ آفرینش دوم به پایان می رسد.

دوره سوم آفرینش ( دوره نابودی ظلمت ) " آینده " : ( در این مرحله ایزدان به این ترتیب هستند : نریسه / دوشیزه روشنی / ستون روشنی / بهمن بزرگ / عیسی درخشان / داور دادگر " داور مردگان " / واپسین ایزد " مجموعه آخرین ذرات نوری که پس از نابودی جهان جمع می شود " ) در این مرحله حرکت بوجود می آید. مهر ایزد پس از اینکه هرمزد بغ را نجات می دهد ، از پوست دیوان آسمان ها ، از موها گیاهان و از تن آنها زمین را بوجود می آورد. پدرِ بزرگی برای رهایی نورهای محبوس ایزد نریسه ( نماد نرینگی ) را فرا می خواند. ایزد نریسه نیز دوشیزه روشنی ( نماد مادینگی ) را فرا می خواند. زند بُد 3 گردونه ( آب و باد و آتش ) را که وسیله پالایش و انتقال نور به بهشت هستند را به حرکت در می آورد. نورها از طریق ستون روشنی به بهشت نو وارد می شوند. نریسه ایزد و دوشیزه روشنی در برابر دیوها ظاهر می شوند تا نورهایی که توسط آنها بلعیده شده آزاد شود. بخشی از نورهای آزاد شده به دریا می ریزد و توسط غول دریایی بلعیده می شوند و بخشی دیگر به خشکی ریخته می شود که 5 نوع گیاه و درخت را بوجود می آورد. دیو آز که همسر سرور ( قلمرو ) تاریکی است 2 دیو " اشقلون " و " نمرائیل " را آفرید. این دو جفت گیری را به دیوان دیگر می آموزند و فرزندان آن دیوان را می خورند و به این ترتیب همه نورهای محبوس به آنها می رسد. به همین دلیل در اساطیر مانوی جسم انسان دیوی و روح او نور است. از این دو دیو ، گهمرد ( مرد ) و مردیانه ( زن ) بوجود می آیند. برای آگاه کردن گهمرد که غافل است " عیسی درخشان " آفریده می شود. وظیفه او بیدار کردن ، آموختن علم و دانش و بر حذر داشتن از اهریمن و مردیانه و دوزخ و دیو است اما اشقلون ، مردیانه را فریفت و فرزند سرخ مو و دختر آز که بد هستند به دنیا آمدند. پسر سفید مو و دانای روزگار که خوب هستند فرزند گهمرد و مردیانه هستند. از پسر سفید مو و دانای روزگار 2 فرزند بوجود می آید : فریاد و پور فریاد .

آدرس های مرجع