تالار کافه کلاسیک

نسخه کامل: برنامه های دهه 70
شما درحال مشاهده محتوای قالب بندی نشده این مطلب هستید. نمایش نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحات: 1 2 3 4 5 6

گفته میشود از کسی پرسیدند: عمرت را چگونه گذراندی؟ پاسخ داد: زندگی صد سال اولش سخته ولی همه اش برام خاطره است.

همیشه تجربه اولین ها در ذهن و روح آدمی حک میشه. اولین استفاده از کامپیوتر، دیسکت و سی دی و دی وی دی، اینترنت، ماهواره، آنتن UHF و راه اندازی کانالهای سه و چهار با پخش برنامه های ورزشی و مستند و استفاده از انواع و اقسام تکنولوژیها، میتونه برای هر کسی بیادماندنی و جالب باشه. پس با اجازه اساتید موضوع این تالار متعلق به خاطرات دهه هفتاد شمسی ماست. مطالبی در مورد سریالهای ایرانی و خارجی، فیلمها، دوبله، برنامه های رادیوئی، آگهیهای بازرگانی، خاطرات اجتماعی دهه هفتاد، کتابها، هم مثل موضوع دهه شصت میتونه جذاب و شنیدنی باشه. هیچوقت این "یادش بخیر" از ذهن ایرانیها حذف نمیشه.

از همه دوستان عزیز خواهش میکنم که با به اشتراک گذاشتن تجربه ها و دیده ها و شنیده های سالهای 69 تا 80 شمسی (دهه نود میلادی) و با رعایت قوانین نوشتاری کافه و آپلود عکس درحجم و اندازه مناسب، مثل همیشه در پربار کردن این موضوع خاطره انگیز راهنما و همراه باشند.

با عرض تشکر و احترام

با سپاس از رزا ی عزیز..

یکی از برنامه هایی که اوائل دهه 70 خیلی سر زبان ها افتاد بی شک برنامه ساعت خوش بود که در زمان پخشش خیلی گُل کرد و بعدش هم یکباره پخشش متوقف شد و بازیگرانش  هم ممنوع کار شدند.بیشترین نقشی که از ساعت خوش در ذهنم مونده ،کارآگاه درک هست که رضا شفیعی جم به خوبی ایفا کرد و خودش هم جائی گفته بود که پالتوئی که توی این آیتم بر تن داره مال برادرش بوده که بعدا گم میشه و هیچوقت هم پیداش نمی کنه...

آژانس شیشه ای هم یکی از ماندگارترین فیلم های دهه هفتاد هست که تا به امروز هم همچنان زیبا و ماندگاره..

و یک نکته مهم راجع به تیپ و موی دهه هفتادی ها هست ،موی پشت بلند و لباس هایی که مارک داره رو بر تن می کنن..

اما در زمینه ورزش هم بازیهای مقدماتی 1994 هست که بازیکنی به فوتبال ایران معرفی میشه که بعدا سلطان گل لقب می گیره و اونهم علی دائی هست که توسط ناصرحجازی به فوتبال ایران معرفی می شود.نکته جالب این مسابقات دروازه بانی پراشتباه بهزاد غلامپوره که تیم ایران رو یک تنه حذف می کنه..

در کل خاطرات دهه هفتاد خیلی شفاف تر از دهه 60 هست و میشه خیلی در این باره صحبت کرد...

یادداشتهای پراکنده ی دهه ی هفتادی در 12 بند:

1-اولین فیلم VHS را یکی دوسال بعد از آمدن ویدئوهای نوار بزرگ  می بینم :شوی 70!. فیلم با سیستم پال تولید شده و تلویزیون پارس گروندیک ما فقط دارای سیستم سکام هست.پس فیلم را سیاه و سفید می بینیم.هنوز چند سال تا تعویض تلویزیون و صاحب سیستم پال شدن فاصله هست.

2- اولین بازیهای (کامپیوتری) را حدود سال 71 تجربه می کنم:باIBM 186 .آمریکایی اصل با برق 120 ولت! و سیستم dos.کلی بابت کیفیت بازیها به هم سن و سالهایم پز می دهم :prince of persiaوwolf 3D.در برنامه ی QBASIC هم دو بازی هست که با وجود سادگی بسیار جذاب هستند :gorillas و nibbles .بعدا با ارتقای کامپیوترم کلی از این بازیها هم لذت می برم :aladdin body blows-simcity-crime wave-civilization-golden axe-و...

3- دستگاههای ضبط صوت دو کاسته تازه وارد بازار شده اند.پدرم ضبط صوت سونی w600 خریداری کرده.تنها ضبطی که دیدم دکمه equa record دارد.(دکمه ای که کیفیت نوار تکثیری را از نوار مادر بهتر می کرد.).با این دستگاه از رادیو ب.ی.ب.ی.س.ی برنامه های (مهتاب و موسیقی) و (ترانه های درخواستی) را در روزهای جمعه و یکشنبه تکثیر می کنم.(هنوز سنم با خرید نوارهای غیرمجاز کمی فاصله دارد!).همان موقع این رادیو برنامه ای پخش می کند که در شکل گیری سلیقه ی موسیقایی ام موثر است :(سیری در موسیقی پاپ ایران).برنامه ای فوق العاده به کوشش محمود خوشنام.ضمنا اولین کاست غیرمجاز را سال 72 تهیه می کنم!

4-کماکان کارتونهای تلویزیون را با ولع دنبال می کنم :دوقلوها-فوتبالیستها-ای کی یو سان-بچه های کوه تاراک-الدورادو-ابوت و کاستلوو لورل و هاردی در خاطرم مانده.در این دهه پخش تام و جری بسیار بیشتر شده و من عاشق اپیزود (hiccup pup ) شده ام:آن داستان که توله سگه سکسکه گرفته و پدرش سعی می کند که او را بخواباند ولی تام و جری نمی گذارند!.

5-این سریالها را هم دنبال می کردم :همسران-خانه سبز-روزی روزگاری-آوای فاخته-عطر گل یاس- پدر سالار-در پناه تو-شرلوک هولمز-پوارو-حادثه جو-ارتش سری-شین گن-جنگجویان کوهستان-خانم مارپل-ناوارو و خیلی های دیگر که فراموش کرده ام.ضمنا سریال (برگ ریزان)؟(آتقی!) هم پخش می شد که من دنبال نمی کردم ولی تکیه کلامهای آتقی بین بچه های مدرسه شایع شده بود.

6-افتتاح شبکه 3 برای ما یک اتفاق مهم بود.شبکه ی جوان!.با پخش این شبکه در استان ما سریالهای گاریبالدی و رقیبان شرلوک هولمز هم به سریالهایی که تعقیب می کردم اضافه شد.

7-جام جهانی 94 و دوپینگ مارادونا.آرژانتین چه جور شروع کرد و پس از این داستان چه راحت حذف شد.من عاشق مارادونا سر این جریان چقدر ضد حال خوردم!

8-سینما پس از 13 سال در این دهه سوپر استارها را تجربه می کند:عروس و افعی رکوردهای فروش را می شکنند.کلاه قرمزی هم در تلویزیون و سینما غوغا می کند.با لیلا و سلطان است که ما در گرداب عشق سینما می افتیم و توان گریز از آن دیگر برایمان بوجود نمی آید...اواخر این دهه اتفاقات بی سابقه ای در سینما می افتد :آژانس شیشه ای – رفع توقیف آدم برفی و دیدار – و اکران مرد عوضی.فیلمهایی که تا چند سال فبل ساخت آنها باور کردنی نبود.

9-دو فیلم خارجی مثل بمب بین جوانان صدا می کند و همه گیر می شود :ترمیناتور2 و تایتانیک .کسی نبود که این دو فیلم را ندیده باشد!

10-اقتضای سن بت شدن بعضی هنرمندان داخلی و خارجی را برای ما جوانان تازه به سن بلوغ رسیده ایجاب می کرد!.یادم می آید که شهر را برای پیدا کردن دو پوستر از خوانندگان محبوب لس آنجلسی ام زیر و رو کردم اما به جز چند کپی بدون کیفیت چیزی عایدمان نشد. پس از تلاشهای بی پایان بالاخره یک پوستر با کیفیت اندکی بهتر پیدا کرده و به دیوار اتاقم نصب کردم!

11-سال 76 دو واقعه اجتماعی و ورزشی تحرکی را بین مردم ایجاد می کند : دوم خرداد و هشتم آذر.صعود به جام جهانی 98و شادی مردم مهمترین اتفاق ورزشی پس از انقلاب بوده و هست.یادش به خیر ...

12-در آخر دهه موسیقی پاپ جدی شد.کاست دلشوره خشایار اعتمادی پس از مدتی توقیف بودن پخش می شود و خوب هم می فروشد.شادمهر عقیلی و گروه آریان جای خود را بین جوانان پیدا می کنند...

×××

میدانم که این دهه نیز بسیار بیشتر از این دارد که نوشته ام.اما چه کنم که آلزایمر یواش یواش خود را به نسل ما تحمیل می کند.عجالتا این نوشته تقدیم هم کافه ای های ارجمند.دوستان زحمت سایر ناگفته ها را حتما خواهند کشید...

با احترام : حمید هامون.

یا حق...

ممنونم از شما جناب زبل خان عزیز که بطور خلاصه ولی خیلی گویا در مورد دهه هفتاد نکته های زیبائی رو بیان کردید و جناب حمید هامون عزیز، دوست گرامی، چه زیبا و جذاب از این دهه صحبت کردین و تجدید خاطره خوبی بود.

سریالهای خارجی که بیاد دارم

(بخاطر تعداد متعدد عکسها قبلا از دوستان عذرخواهی میکنم.)

 قبلا در تالار برنامه های دهه شصت و سریالهای خارجی، راجع به برخی از سریالها و برنامه ها صحبت شده که امیدوارم صحبت در موردشون در این مبحث تکراری و خسته کننده نباشه. از اساتید ارجمند خواهش میکنم اگه در مورد تاریخها یا دوبله ها اشتباهی دیدند گوشزد کنند تا اصلاح بشه. چون اطلاعات بر اساس حافظه، ممکنه خالی از خطا نباشه.

با آمدن آنتهای یو اچ اف به پشت بامها، دیدن برنامه های کانال سه و چهار امکان پذیر بود. مثل همه پدیده های نو در ایران، شور و شوق اولیه استفاده از هر وسیله نوئی در روزهای نخست، با کیفیت بد در نطفه خفه میشد. اما دیدن برنامه های ورزشی (گاهی بصورت زنده) و علمی به روز از این کانالها نعمت بزرگی بود. پخش برنامه های آنچه شما خواسته اید و مهتران ترفند (بدلکاران) از کانال سه و برنامه های علمی و حیات وحش و کوانتوم از کانال چهار در خور توجه بود.  در برنامه آنچه شما خواسته اید مردم از سازندگان برنامه های تلویزیونی میخواستند که چی براشون نمایش داده بشه و بنام چه کسی پخش بشه؛ پخش بسکتبال ام بی ای صبح جمعه ها و پخش مستقیم مسابقات تنیس که توسط جمشید گرگین گزارش میشد و نمایش مجله فوتبال کشورهای مختلف برای ما تحول بزرگی بود.

 اوایل دهه هفتاد از شبکه دو سریالی پخش میشد از کشور روسیه بنام جنگ سرد که سیاه و سفید نمایش داده میشد و آهنگی بیادماندنی داشت. بیشتر بین بینندگان به نام سرگرد اشترلیتز شهرت داشت. بشخصه حافظه خوبی در مورد این سریال ندارم ولی تنها صحنه ای که به یادم مونده صحنه شکنجه بازیگر زن سریال بود که بچه تازه بدنیا آمده اش رو بدون لباس جلوی کوران باد قرار داده بودند تا به حرف بیاد. صحنه وحشتناکی بود که نشون میداد آزار روحی سخت ترین نوع شکنجه هاست.

این سریال بر اساس داستان واقعی جاسوس روسی بنام کلنل اشترلیتز در آلمان در 17 روز آخر جنگ جهانی دوم ساخته شده است. برای همینم اسم اصلی این سریال Seventeen Moments of Spring هست. این سریال رو با زیرنویس انگلیسی از این لینک دانلود کنید.

http://stagevu.com/video/tcloczrvvdhi

http://www.foreignmoviesddl.org/2008/08/...http://www.foreignmoviesddl.org/2008/08/seventeen-moments-of-spring

فکر میکنم بجای سرگرد اشترلیتز، بهرام زند صحبت میکرد.

سریالهای خارجی زیادی در این دهه از تلویزیون نمایش داده شد. شبکه های یک و دو سراغ کارآگاهان انگلیسی معروفی مثل شرلوک هلمز و پوآرو و خانوم مارپل رفته بودند و در کانال سه سریالهای خارجی ایتالیائی و آلمانی و گاهی انگلیسی نمایش داده میشد. تنها سریال ژاپنی این ایام، سریال هرگز نخواهم گریست بود. سریال ملودرام خوبی بود ولی مرد سریال در مواقع لزوم گریه میکرد و این با نام برنامه اصلا همخوانی نداشت.

لبه تاریکی و حادثه جو (هنی) و کمپیون هم از بهترین سریالهایی بود که در این دوران به نمایش دراومدند.

از سریالهای کانادائی بیادماندنی این دوران سریال قصه های جزیره بود با نام اصلی road to Avonlea. چه زیبا بود ورود دختری که به اجبار به این سرزمین وارد ودرگیر ماجراهای مختلف میشد. وقتی دنبال مطلبی برای این سریال بودم، سایت مخصوص این سریال رو پیدا کردم که یه روز تمام منو با خودش به دنیای زیبای این شخصیتها و ماجراهاشون برده بود و حتی چند صباحی در جزیره زیبای پرنس ادوارد با این شخصیتها زندگی کردم. زیبائی ماجرا اینجاست که فهمیدم تعدادی از شخصیتها از داستان آن شرلی با موهای قرمز به نویسندگی لوسی مود مونتگمری به این داستان راه پیدا کرده اند. از این نویسنده سریالی با نام امیلی در نیومون هم از کانال یک به نمایش دراومده. البته سریال قصه های جزیره که برداشت آزادی بود از داستان آنی گرین گیبلز موفق ترین سریال در ایران بود. در سایت این سریال بحثهای زیادی در مورد مقایسه گیلبرت با گاس پایک شده که خوندنش خالی از لطف نیست.

http://roadtoavonlea.com/world-of-avonle...http://roadtoavonlea.com/world-of-avonlea/welcome-t

کشف هنرپیشه های مشترک و حتی شخصیتهای مشترک بین دو سریال آن شرلی (رویای سبز)  و قصه های جزیره برای کسانی که چندین بار به تماشای این سریال مینشستند هیجان انگیز بود. حتی در قسمتهایی که شخصیت ماریلا کاتبرد و رشل لیندی در سریال قصه های جزیره حاضر شدند همه منتظر دیدن دوباره آن شرلی بودن ولی بعد مرگ ماریلا کاتبرد، در چند صحنه موفق به دیدار گیلبرت بلایت شدیم.

دوبله این سریال یکی از بهترینها بود. فکر میکنم مدیر دوبلاژ این کار، خانوم رافعت هاشم پور بود که بعد ناهید شعشعانی بجای هتی کینگ صحبت میکرد. البته در قسمتهای معدودی جای همسر آلک کینگ هم حرف زده بودند که در قسمتهای بعد مریم صفی خانی دوبلور جانت شدند.

این سریال پر از شخصیتهای جذاب و فراموش نشدنی بود. سارا (با صدای خانوم شیرزاد) با دو عمه خودش زندگی میکرد. هتی و الیویا (صداپیشه : مینو غزنوی). هتی که قبل ورود سارا، با الیویا مثل دختربچه ای رفتار میکرد از خدا خواسته شروع به امر ونهی سارا میکنه و مسلما سارا هم این موضوع رو نمیپذیره. بتدریج با ساکنین جزیره پرنس ادوارد آشنا میشیم. خانواده الک کینگ (دائی الک با صدای آقای همت مومیوند) و دختردائی لوس و از خودراضی فیلیسیتی (مهوش افشاری) و پسر دائی شیطون فیلیکس(شوکت حجت) و رشل لیند (صدای پروین ملکوتی) و موریل استیسی (زهرا آقا رضا) و جاسبر دیل با لکنت و عدم اعتماد به نفس (آقای باشکندی) و آقای پتی بون با صلابت (شهروز ملک آرائی) و .... با اینکه منتقدین همیشه ایراد میگرفتند که چرا طرح مشکلات و تنش در هر قسمت مثلا چهل و پنج دقیقه ای تا دقیقه چهل ام ادامه داشت و در پنج دقیقه آخر با فداکاری کسی یا اتفاقی غیرمنتظره یا تغییر نگرش شخصیتی همه چی ختم بخیر میشد ولی تعداد جایزه های متعددی که این سریال برده نشان از ساخت حرفه ای و دقیق این اثر بود. زندگی واقعی هم میتونه بهمین سادگی باشه شاید خودمون پیچیده ترش میکنیم.

کارآگاه خسته و فراری از شاخصه های کلاسیک در عین حال جسور و مطابق الگوهای دهه هفتادی انگلیس، ریگان (با بازی جان تاو و صدا پیشگی پرویز ربیعی) به همکاری دستیارش کارتر (بازی دنیس واترمن و دوبلور عباس نباتی) مهمان چهارشنبه شبهای دهه هفتاد ما در کانال یک بودند. البته بعدها سریال مورس هم با بازی جان تاو هم از کانال دو پخش شد. سریال سوئینی بازسازی شده با بازی ری وینستون ولی هیچوقت به زیبائی و جاودانگی نسخه اصلی نیست.

برای خاطره بازی با سریال سوئینی به اینجا مراجعه شود:

http://johnthaw.topcities.com/thesweeney.html

http://www.thetvlounge.co.uk/sweeney/index.php

 آهنگ سریال مورسhttp://s3.picofile.com/file/7563234080/T...http://s3.picofile.com/file/7563234080/Tv_Theme_Inspector_Morse_YouTub

 تیتراژ ابتدا و انتهائی سریال سوئینیhttp://s1.picofile.com/file/7563258381/S...http://s1.picofile.com/file/7563258381/Sweeney_Theme_Tune_Intro_and_Outro_YouTub

سریال در برابر آینده (early edition) از کانال دو و سریال رودخانه برفی (snowy river) از کانال یک رو هم به خاطر دارین؟

سریالهای خبرنگار (urban angel) داستان ویکتور تورس (دوبله امیرهوشنگ زند) و دوستش مارونی و سریال بسوی جنوب (due south) با بازی پل گراس (صداپیشگی : ژرژ پطرسی) و سریال کارآگاه فاربر و بادیگاردز (1996) Bodyguards و رقیبان شرلوک هلمز وQ.E.D همون پروفسور دورل و دوستاش که به جنگ یه آلمانی بنام کیلکیس میرند و سریال I PROMESSI SPOSI -THE BETROTHED با بازی دنی کوئین و برت لنکستر در دوران پیری به نقش کاردینال هم از محبوبترین سریالهای کانال سه بودند.

پل گراس از سریال بسوی جنوب و کایل چندلر از سریال در برابر آینده و گای پیرس و جاشوآ لوکاس از سریال رودخانه برفی و سم وترسون از سریال کیوای دی از بازیگران بنام هالیوودی هستند.

http://mysteryfile.com/blog/?p=616

http://www.dvdtalk.com/reviews/43381/riv...http://www.dvdtalk.com/reviews/43381/rivals-of-sherlock-holmes-

سریال انتقام vendetta محصول سال 1995 از سریالهای اکشن و زیبای این دهه است که بازی الیور توبیاس (جک وینست) جذابیت این برنامه رو صداچندان کرده بود.

بازرس وای کلیف 1994 و بازرس فراست a touch of frost  محصول 1995  با بازی سر دیوید جیسون و بازی خطرناک Gefährliche Spiele محصول 1994 و بر زمین خطرناک و Midnight Man به سال 1995 که در واقع دو فیلم بلند سینمائی بودند و داستان ماموری از امریکا (راب لو) رو روایت میکردند که به برای کمک به انگلیس میاد و سریال تپش    heartbeat و سریال strathblair که به ماجراهای دهکده های زیبای انگلیس و مردمی که در اون زندگی میکردند میپرداخت ؛ از سریالهای خوش ساخت با دوبله عالی آن زمان بودند.

از سریال بازی خطرناک، بمب کارگذاشته شده در سوپ در یه مهمانی یادم میاد که موقع سرو غذا و برداشتن در قابلمه منفجر شد.

از سریال سرزمین خطرناک، صحنه ترور پسرهای ملکه رو بیادمیارم. اسلحه بر روی مدالهایی قفل شده بود که در لحظه ای که  به آنها اهدا میشدند شلیک شده و آنها کشته شوند، وقتی بادی گارد مربوطه نتونست بموقع این عمل رو خنثی کنه بسمت بچه ها حمله ور شد و مدالها رو قاپید و روی سینه خودش قرار داد و به شهادت رسید.

http://www.glendalehouse.co.uk/pages/heartbeat.htm

http://epguides.com/touchoffrost/guide.shtml

نگاهی به تاریخ ساخت این سریالها و مقایسه با زمان پخششون نشون میده برای ما که عادت به دیدن سریالهای قدیمی و تکراری داشتیم این دهه موهبت بزرگی بوده. دوبله ها هم زیبا و بیاد ماندنی هستند.

خانه پوشالی house of cards

You might well think that. I couldn't possibly comment

فرانسیس ارکات، سیاستمدار دوران تاچر، وقتی میخواست حرفی رو به کسی القا کنه اینو میگفت:

شما میتونین اینطور فکر کنین. من نمیتونم در اینباره چیزی بگم.

زیبائی این سریال شیوه روایتگریش بود. شخصیت منفی (با بازی یان ریچاردسن و صداپیشگی ناصر طهماسب) بطرف دوربین با ما صحبت میکرد و در آخر جمله معروفش رو به بیننده هم میگفت. گاهی که فکر میکرد میخوایم ملامتش کنیم با تحکم با بیننده صحبت میکرد و کاملا حق به جانب.

متی استورین، خبرنگار تازه کاری که هنوز به سیاست بزرگان آلوده نشده به فرانسیس ارکات نزدیک میشه. اونو بعنوان فردی باهوش و لایق وزارت و حتی بالاتر ستایش میکنه و خیلی وقتا کمکش هم میکنه. غافل از اینکه در سیستم بیمارگونه سیاست، صداقت هیچ معنائی نداره. حقیقت رو میفهمه ولی محکوم به مرگه و از پشت بام وزارتخونه توسط ارکات به پائین سقوط میکنه.

سری دوم این سریال هم با محوریت شخصیت فرانسیس ساخته میشه و اینبار خبرنگار دیگه ای هست که باید پرده از اسرار پشت پرده ها برداره.

این سریال بهمین اسم با بازی کوین اسپیسی بازسازی شده.

سریال تجارت مرگ   traffik محصول 1989

من جک لیتکو وزیر انگلیس در پاکستان برای مبارزه با مواد مخدر هستم و دختر من یک معتاد است.

سریالی با ساختار خاص و زیبائی روایت. اینقدر واقعی ساخته شده بود که بنظر مستند میرسید. داستان موزائیک واری که شخصیتهای قصه رو در چندین گوشه جهان به هم مرتبط میکنه و این راه ارتباط چیزی نیست جز قاچاق مواد مخدر.

نماینده انگلیس جک لیتکو (با صدای آقای تهامی) در پاکستان با طرح عدم کشت مواد مخدر در کشور مبدا غافل از اینکه دختر خودش ، کارولاین (با صدای خانوم شکوفنده) معتاده و فاضل (صدای آقای والی زاده) که به کشت مواد و فروشش میپردازه، بخاطر خانواده اش وارد موسسه قاچاق طارق بوت (با صدای آقای معمارزاده) میشه و کم کم میشه معتمد اون. در این سوی دنیا، کارل که قاچاق مواد رو برعهده داره دستگیر شده و از همسرش (با صدای ژاله کاظمی) هیچ انتظاری نداره مگر صبر تا شخص شاهد این رسوائی که تحت مراقبت پلیسه کشته بشه و از دادگاه آزاد بشه. همسر کارل زن باهوشیه و خودش شروع به جوش دادن معامله میکنه و با زیرکی موفق میشه. حتی شخصی رو اجیر میکنه تا شاهد علیه شوهرشو بکشه و بدین ترتیب شوهرش آزاد میشه. در گوشه دیگه دنیا، همسر فاضل هم برای آزادی شوهرش، کیسه های مواد مخدر رو قورت میده تا با عبور این مواد از مرزها، طارق بوت از روابطش استفاده کنه و فاضل رو آزاد کنه ولی یکی از کیسه ها نشتی داشته و همسر فاضل از بین میره. اما فاضل پیش بچه هاش برمیگرده، قبلش از طارق بوت انتقام سختی میگیره.

این سریال بخوبی حقیقت تلخ جامعه امروزی رو به نمایش میذاره و سعی میکنه با نگاهی بیطرف، کسانی رو که طرف مواد مخدر هستند رو پیروز مبارزه اعلام کنه. صحنه های تکان دهنده این سریال زیاده و اصلا با طرز بیان زیبای سریال هیچ منافاتی نداره. پدری که دخترشو بخاطر اینکه معتاده از خونه بیرون میکنه، کشته شدن اتفاقی پلیسی که مراقب شاهد دادگاهه، کشتن بچه مردی که مواد طارق بوت رو گم کرده جلوی چشم خانواده اش با همون سردی نگاهش و ...... و موسیقی زیبای سریال.

این موسیقی رو از اینجا دانلود کنید:

http://s3.picofile.com/file/7557451498/t...http://s3.picofile.com/file/7557451498/tejarate_mar

بازم این سریال توسط استیون سودربرگ، به سال 2000 بازسازی شده با نام traffic.

پخش سریالهایی مثل هورن بلوئر (با دوبله کیکاووس یاکیده) و بازرس مگرت (دوبله آقای عرفانیان بجای مایکل گمبون) و ماجراهای اسب سیاه و ماجراهای خانواده رابینسون (دوبله آقای مظفری بجای پدر خانواده) و سربازی با عینک یک چشم، از بهترین اتفاقاتی بود که کانال سه در دهه هفتاد برای بینندگانش رقم زد.

موسیقی زیبای ماجراهای اسب سیاه :

http://www.4shared.com/mp3/1YVlac50/The_...http://www.4shared.com/mp3/1YVlac50/The_Adventures_of_the_Bla

در عنوان بندی مرحوم عطالله کاملی، هنرپیشه ها و در آخر اسب سیاه رو معرفی میکرد. میکی رونی باصدای آقای تهامی و یان ریچاردسون با صدای افشین ذی نوری

پخش سریالهایی بر اساس داستانهای نوشته دیکنز هم از خوبیهای این دوران بود. (کانال دو)

مارتین چازلویت، دوست مشترک ما، خانه متروک، آرزوهای بزرگ، مغازه عتیقه فروشی قدیمی، دیوید کاپرفیلد، الیور توئیست

 

سريال حادثه جو يكي از سريالهاي خاطره انگيز اوايل دهه 70 است . پس از سالها ، دوستي مجددا قسمتهايي از اين سريال را دراختيارم گذاشت و تجديد خاطره اي كردم با يكي از سريالهاي ديدني دودهه قبل.

تيتراژ با صداي محكم و استوار خسروشمشيرگران آغاز مي شود . رابرت پاول به نقش هني در حادثه جو... صداي زيباي خسروخسروشاهي بجاي اين بازيگر چشم آبي و خوشپوش يكي از همان ضيافتهاي دلپذيري بود كه در آن سالهاي كم فيلمي و بي فيلمي ! موهبتي بزرگ بود. داستانهاي پركشش و جرح و تعديل كم و دوبله استاندارد اين سريال هنوز قابل توجه است . تمي دانم مدير دوبلاژ اين سريال چه كسي بوده (احتمالا خود خسروشاهي است ) اما تيمي از بهترين گويندگان طراز اول آن دوران از نقش اول گوها تا مردي گوها را گرد هم آورده است.

مرحوم عطاالله كاملي ، نيكوخردمند ، منوچهروالي زاده ، منصوره كاتبي ، مرحوم حسين حاتمي ، عباس سعيدي ، حميد منوچهري ، ايرج رضايي ، عباس نباتي ، مينو غزنوي ، زهره شكوفنده ، فاطمه شعشعاني ،محمدعبادي ، جلال مقامي ، حسين معمارزاده و...

بینهایت ممنونم از شما جناب زاپاتای عزیز که با یادآوری ارزشمندتون، یاد دوبله های زیبای این دهه رو زنده کردین. از رابرت پاول در نقش ریچارد هنی، فیلمی به اسم سی و نه پله یا پله سی و نهم، هم از تلویزیون پخش شده که فکر میکنم در این نسخه هم آقای خسروشاهی بجای رابرت پاول صحبت میکردند.

 نسخه دیگه ای از سی و نه پله اخیرا ساخته شده که روپرت پنری جونز در اون بازی کرده و از شبکه چهارمون پخش شده ولی به زیبائی نسخه دهه هفتاد میلادی نیست.

محصول 2008   http://uk.imdb.com/title/tt1282016/

 وقتی دنبال فیلم سی و نه پله میگشتم دیدم نسخه کلاسیک این فیلم هم وجود داره. آیا این فیلم هم دوبله شده است یا نه؟

محصول 1935 با بازی رابرت دونات   http://uk.imdb.com/title/tt0026029/

سریالهای خارجی که به یاد دارم شماره 2

میدان برکلی 1998 داستان چند پرستار بچه بودند که در خانه هایی اشرافی در میدان برکلی مشغول به کار بودند و ماجراهایی که برای آنها پیش می آمد این سریال جالب رو روز به روز جالبتر میکرد. (کانال 2) واز برنامه تصویر زندگی اون زمان (کانال 2) هم سریال خارجی دیگه ای بنام پرستار بچه با بازی وندی گریگ (1981-1983) پخش میشد که طرفداران زیادی داشت و Bird of prey محصول 1982 داستان هنری جی، تحلیلگر کامپیوتری که وارد بازیهای خطرناکی میشه و مرتب این جمله رو میگفت : من یه کارمند دون پایه هستم. (کانال 3) و عدالت کور محصول 1988 انگلیس با بازی جین لاپوتیر و جک شپرد هم از سریالهای دیدنی شبکه یک سیما بود.

 The Hanging Gale  محصول 1995 هم داستان چند برادر ایرلندی بودند که با استعمار انگلیس (فئودالها) مبارزه میکردند. نکته جالب توجه سریال، بازی هنرپیشه هایی که خودشون با هم برادر بودند (جو و پل و استفان و مارک مک کان) بجای نقشهای اصلی داستان و نوشته خوب و خالی از اغراق بود. صحنه بیاد ماندنی سریال جائی بود که یکی از برادران ایرلندی با آخرین پولی که بدست آورده بود برای همسرش دگمه های آبی که همسرش همیشه دوستشون داشت خریده بود. وقتی همسرش هدیه رو دریافت کرد ناراحت شد و گفت که بهتر بود که بجای این ولخرجی، غذا برای بچه ها خریده میشد و وقتی به چشمان همسرش نگاه کرد فهمید که این پایان راهه و این آخرین خرید همسرش برای همیشه خواهد بود.

http://www.mcgannlibrary.org/bb/index.php 

 

برج سیاه، the black tower محصول 1985 داستان کارآگاه دالگلیش از نوشته های پی دی جیمزه که در انگلیس طرفداران زیادی داره.

http://movies.netflix.com/WiMovie/P.D._J...http://movies.netflix.com/WiMovie/P.D._James_The_Black_Tower/70204939?lo

و breakaway  محصول 1980 ، شلوارهای پاچه بلند و یقه های معروف دهه هفتادیها، در این سریال به وفور دیده میشد. داستان کارآگاهی که به نوشتن کتابهای کودکان میپردازه ولی ناخودآگاه درگیر ماجراهای قتل میشه.

http://www.startrader.co.uk/Action%20TV/...http://www.startrader.co.uk/Action%20TV/guide70s/bre

از نکات جالب توجه، عنوان بندی سریال بود که دستی مرتب درهای بسته رو باز میکرد و باز به در بسته دیگه ای میرسید استعاره از قسمتهای مختلف سریال که معماهای تو در توئی باید حل میشد تا به اصل ماجرا میرسید و علمی تخیلی Invasion: Earth محصول 1998 با وجود جلوهای ویژه زیاد اما با کیفیت کم از سریالهای کانال دو دهه هفتاد بود.

 سریال آتشنشانها هم با وجود اینکه از سال 1988 تا 2002 ادامه یافته ولی ما تنها شاهد یکی دو فصل از فصول اول این سریال بودیم. همینطور که از اسمش پیداست سریالی بود در مورد گروهی آتشنشان که در هر قسمت ماجراهای متعددی داشتند.

http://www.londons-burning.co.uk/

http://en.wikipedia.org/wiki/London's_Burning

سریال طول جغرافیائی محصول 1999 انگلیس هم با بازی مایکل گمبون از سریالهای خوش ساخت کانال 2 بود که به تازگی از شبکه م.ن.و.ت.و هم نمایش داده شده و سریال second sight  محصول 1999اولین باری که کلایو اوون رو دیدم در این سریال بود و بازیگریش خیلی بچشم می اومد. با رفتن به هالیوود، آینده خوبی برای خودش دست و پا کرد.

http://epguides.com/SecondSight/

پلیسی که از نظر بینائی دچار مشکل میشه ولی حس قوی دیگه ای در وجودش پیدا میکنه و ....

آزرده دل محصول 1996 هم با بازی نایجل هاوترن (با صدای آقای رسولزاده)، از معدود سریالهای دراماتیک شبکه چهار با دوبله عالی بود. داستان جراح قلبی که خود دچار عارضه قلبی بود و درگیر مسائل روزمره اما به ماوراالطبیعه نیز علاقه داشت. تقابل بین تلقین و طب چینی و ماورالطبیعه و خداشناسی در کنار دنیای مدرن این سریال تعادل خوبی ایجاد کرده بود. از بازی عالی بازیگران سریال هم نباید غافل شد.

نایجل هاوترن و دیربلا مولی

سری فیلمهای مظنون اصلی با بازی هلن میرن(دوبله رافت هاشم پور) هم از فیلمهای بیادماندنی جمعه بعد از ظهرهای دهه هفتاد بود. این سری فیلمها توسط  شبکه ان بی سی امریکا در سال 2011 دوباره سازی شده ولی بنظر من هیچ بازیگری بخوبی هلن میرن نمیتونه نقش سربازرس تنیسون رو ایفا کنه.

http://www.pbs.org/wgbh/masterpiece/prim...http://www.pbs.org/wgbh/masterpiece/primesuspect/

سریالی رو بیاد میارم به اسم زنجیر که متاسفانه هیچ اطلاعاتی نتونستم ازش پیدا کنم.

The Paper Man روزنامه نگاراسترالیائی بنام فیلیپ کرامول که با جاه طلبی، کم کم خودشو تو منجلاب بازی بزرگان غرق کرد و دختر مهاراجه هم داستان ملودرام عشق دختر پولدار و پسر فقیر با چاشنی اکشن بود.

سریال لرد کوچک، Little Lord Fauntleroy محصول 1995 داستان پسری بود که با مادرش زندگی میکرد ولی چون پدرش پسر لردی ثروتمند بود مجبور میشد پیش پدربزرگش زندگی کنه. دوبله خوب خانوم مهوش افشاری بجای لرد کوچک بسیار زیبا و حرفه ای بود و شاهزاده و گدا محصول 1996

http://www.cinemedioevo.net/film/cine_pr...http://www.cinemedioevo.net/film/cine_principe_pover

تمام قسمتهای سریال رو میشه از ی.و.ت.ی.و.ب تماشا کرد.

ما که عادت کرده بودیم تا سریال یا فیلم مورد علاقه امون رو بعد دیدن کلی تبلیغات بازرگانی ببینیم و بخاطر قطع برق یا هر گرفتاری دیگه ای تماشای برنامه دلخواهمون رو برای همیشه از دست بدیم و مدتها چشم انتظار تکرار پخشش باشیم، با تکرار برنامه ها در ساعاتی دیگه احساس رفاه و آرامش بیشتری داشتیم. دیدن فیلمهای مورد علاقه از طریق دستگاههای ویدئو هم خالی از لطف نبود ولی با تکرار دیدنش کیفیت فیلم از بین میرفت. بخصوص در مورد تماشای فیلمهای کرایه ای که قبلا صحنه های حساس و اکشنش به دفعات تکرار شده و از کیفیت افتاده بود، کلی رو اعصاب بیننده رژه میرفت. حجم بیشتر نوار ویدئوهای استاندارد  معمولا از حجم فیلمها بیشتر بود و برای استفاده بهینه از این فضای خالی بقیه نوارها، شوهای مختلف و کارتونهای کوتاه مثل تام و جری بعد فیلمها ضبط میشد.

کارتونهای والت دیسنی (گاهی با دوبله قبل انقلاب و گاهی با زبان اصلی) به دستمون میرسید و حسابی اوقات خوشی رو برامون رقم میزد. (سیندرلا، بمبی، دامبو، سفید برفی، .....)

یکی از با ارزش ترین نوارهای وی اچ اسی که بدستم رسید و همچنان مثل گنجینه ای ازش محافظت میکنم، نوار مربوط به کنسرت بزرگداشت فردی مرکوری - کوئین 1991 بود. گرچه در حال حاضر دسترسی به این برنامه ها براحتی امکانپذیره. (البته اگه قیلثرینگ اجازه بده) ولی داشتن این نوار ویدئو، همون حسی رو در من ایجاد میکنه که برای بار اول با چشمان از حدقه دراومده این واقعه رو تماشا کردم.

نوارهای مون واکر مایکل جکسون و داستانهای مستربین و فیلمهای رقصنده با گرگها و رابین هود و روح و بازگشت به آینده ها و ترمیناتورها و بیگانه ها و ... با فاصله زمانی زیادی به دستمون میرسید و همه رو با دقت هرچه تمامتر میدیدیم و لذت میبردیم.

 کم کم زمان تولد رسانه ای دیگه بنام ماه.واره بود. در شهری که ساکنم؛ بیشتر کانالهای کشور همسایه، ترکیه مورد توجه بوده و هست.

بدلیل نزدیکی زبان مادری، استفاده از کلمات ترک در بین لغات آذری مد شد. البته نباید این گویش همه جا استفاده میشد، چون معلوم میشد که برنامه ها و سریالهای این رسانه رو حفظی. کم کم تمام مردم به مصداق این جک تبدیل شدند که ما این رسانه رو نداریم و از همسایه امان سیم کمکی گرفته ایم. بدین ترتیب همسایه های فرضی زیادی خلق شدند که بطور خودجوش و خداپسندانه، به همسایه خودشون در دیدن تمام برنامه های شبکه های ماه.واره.ای یاری میرسوندند.

ابراهیم تاتلیسس، امراه، ماهسول قیرمیزی گول، سمیل جان، حولیا افشار، آژدا پکان، امیل سایین، سزن آکسو و تارکان و مصطفی صندل از قهرمانان دوران کودکی ما بودند و بقول جناب حمید هامون عزیز، داشتن پوسترهای این خوانندگان و نصب اون در اتاق از مهمترین افتخارات اون دوره بشمار میرفت.  الان باید صبر ایوب داشته باشی تا ملودرامهای اون زمان ترکیه رو دوباره تماشا کنی و به آخر برسونی.

دیدن شادی در برنامه های اونور آب (به هر کیفیتی) برای مردمی که وقایع جنگ رو پشت سر گذاشته بودند شگفت آور بود.

با تشکر از دوستان و یادآوری برنامه های خاطره انگیز دههء هفتاد

 برنامه ای بود که سال 73 پخش میشد با نام " تلویزیون کابلی " اگه در یاد آوری اسمش اشتباه نکرده باشم که ظهر روزهای جمعه بعد از خبر نیمروزی و در برنامه کودک و نوجوان شبکه یک پخش میشد.

مجری برنامه رضاشفیعی جم بود به همراه چند نفر نوجوان که در اتاق ها و استودیوهای داخلی صداوسیما اجرا میشد.

کارتونهای ( فوتبالیستها سری اول " تیم امیدکیتاهارا "  / گربه  های فضای " که قسمتیش عروسکی بود " / حسنی " به کلاس اول میرود و... " / پخش سرودهای ویژهء دههء فجر و ... ) را به عنوان میان برنامه پخش میکرد.

محیط این برنامه و کارتونها و بخصوص سرودهای ( پرپرپر پرنده ها ) و ( گل گل گل بیارید نقل نبات بیارید) رو خیلی دوست داشتم و الان هم وقتی به یادم میاد دلم میگیره و حس نوستالژیکم زیاده از حد تحریک میشه سوای این همه برنامهء دوست داشتنی دیگه که حتی قدیمی تر هم هستند.

وقتی با دوستان در مورد خاطرات تصویری دهه 70 صحبت میکنیم همیشه ذهنمون درگیر مجموعه داستانیه که فکر میکنم هرکدوم از ما قسمتی از اون رو به خاطر داریم . . .  البته بعدا فهمیدم این برنامه در غالب فیلم نبوده بلکه داستانکهای کوچک 25 الی 30 دقیقه ای بوده که گاهی صدا و سیما سه تا سه تا بصورت فیلم 90 دقیقه ای، عصر جمعه نمایش داده بوده. مجموعه ماجراهای غیر منتظره یا داستانهای غیرمنتظره. گرچه خیلی از نویسندگان از عنصر چرخش موضوع در آخر داستان و پایان غیرمنتظره زیاد استفاده میکنند ولی این داستانکها برتری خاصی بر سایر رقبای خود داشتند. عرض 25- 30 دقیقه معرفی شخصیتها در طول داستان پیش میرفت و در آخر نمایش نکته ابهامی برات وجود نداشت مگه لذتی که از گول خوردنت برده بودی چون هیچوقت نمیتونستی آخر داستان رو حدس بزنی و همیشه پایان داستان چیزی نبود که تصورشو میکردی و این زیبائی این اثر بود. بعدها موضوعات این داستانها و غافلگیریهاش دستمایه خیلی از سریالها و فیلمهای جذاب حال حاضر شده است. از دوستان و همراهان و اساتید عزیز خواهشمندم هر خاطره تصویری از این مجموعه دارند بیان کنند. چون حافظه معیوب من فقط در همین حد یاری رسونده.

رفیق دزد و شریک قافله یا The Flypaper :

سیلویا دختریه که با مادربزرگش زندگی میکنه، همیشه تو خودشه، خبرهایی از یک قاتل زنجیره ای دختران مدرسه ای در تلویزیون و رادیوی محلی به مردم داده میشه. سیلویا فکر میکنه تحت تعقیبه و بالاخره مردی که بنظر میرسه همون قاتله، سیلویا رو در اتوبوس گیر میاره. زنی به کمک سیلویا میاد و اعتماد اونو به خودش جلب میکنه و قاتل رو از سیلویا دور میکنه. سیلویا و زن به کاروان زن میرن تا به پلیس زنگ بزنن و مشخصات قاتل رو بدن. چایی دم میکنن حتی سیلویا بیسکویتها رو تو ظرف میچینه و ... قاتل وارد کاروان میشه و درها رو قفل میکنند و سیلویا تازه میفهمه وارد چه تله ای شده. سیلویا در تمام مدت داشته در کاروان قاتلش براش چایی و بیسکویت آماده میکرده!

عاقبت هوش زیاد و توجه کم یا Memory Man :

مشتری تازه ای پیش مردی که دارای قدرت خلاقه ذهنیست و قدرت هیپنوتیزم افراد رو داره مراجعه میکنه. این مرد یادش رفته که گنجینه ای رو قبلا کجا قایم کرده و از استاد هیپنوتیزم میخواد که بهش کمک کنه تا محل پولها رو پیدا کنه. استاد هیپنوتیزم هم که وسوسه شده و در عین حال به هویت مشتریش که دزده پی برده تصمیم میگیره خودشو به مکان پولها برسونه ولی ....هیپنوتیزمش ناقص بوده، دزده به استاد هیپنوتیزم نگفته بود که به همراه پولها بمبی هم موجوده. بمب در دست استاد هیپنوتیزم منفجر میشه!

 استحاله زنبوری یا Royal jelly: (بنظر میرسید این قسمت یکی از خسته کننده ترین و در عین حال قابل پیش بینی ترین قسمتها باشه. علتش اینه که یا من نسخه دوبله اشو خوب متوجه نشدم یا اینکه در دوبله اش به یه سری از مسائل بی توجهی شده و زیبائی اثر از بین رفته)

http://en.wikipedia.org/wiki/Royal_jelly

مردی (با بازی تیموتی وست) بنام آلبرت تیلور به همراه همسرش (میبل) و نوزاد تازه به دنیا آمده شون در مزرعه ای که پر از کندوی عسله زندگی میکنن. از اولین سکانس با گریه نوزاد و بیقراری میبل میفهمیم مشکلی وجود داره، در حالی که آلبرت به راحتی کندوها رو بدون لباس مخصوص و نقاب و دستکش وارسی میکنه و با آرامش کامل با زنبورهاش صحبت میکنه. حتی برنامه ای از زندگی آلبرت ساخته شده و بیصبرانه منتظره تا این برنامه رو از تلویزیون تماشا کنه. میبل شاکیه که نوزاد خیلی گریه میکنه و اصلا شیر نمیخوره و مرتب در حال کاهش وزنه. . . در برنامه تلویزیونی هم کمی با شخصیت مرد داستان، آلبرت آشنا میشیم و اینکه از 12 سالگی به پرورش زنبورها پرداخته و با زنبورها دوسته و احتیاجی به استفاده از لباس مخصوص برای باز کردن کندوها نداره. در مورد ژله سلطنتی هم صحبت میکنن. گریه نوزاد دیگه اجازه تماشای برنامه رو به آلبر نمیده. آلبر بچه رو از همسرش میگیره و بهش قول میده آرومش کنه. میبل استراحت میکنه و وقتی بیدار میشه میبینه از گریه نوزاد خبری نیست. آلبرت بهش اطمینان میده همه چی درست شده. بچه به راحتی شیر میخوره و بنظر میرسه کم کم تعادل داره به این خانواده برمیگرده. اما...

میبل متوجه میشه افزایش وزن نوزاد کمی غیرعادیه. دستاش و پاهاش لاغرن ولی شکمش ورم کرده. زیبائی آخرین سکانس داستان مدیون بازی عالی تیموتی وسته که متاسفانه در نسخه فارسیش این مورد از قلم افتاده. وقتی میبل بازم شروع به اعتراض میکنه که چرا نوزادمون اینطوری شده؟ آیا چیزی به شیرش اضافه کردی؟ آلبرت شروع میکنه به ویز و ویز (وز وز) کردن. ویز و ویز میکنه و توضیح میده که در هر وعده به شیر نوزادشون، ژله سلطنتی اضافه میکرده و مدتهاست به کمک زنبورها مقدار زیادی ژله سلطنتی ذخیره کرده و اینو بدون توجه به اثرات جانبی داخل غذای نوزادشون ریخته.  حتی اعتراف میکنه که خودش هم مرتب از این ژله میخوره!!!(ژله سلطنتی رو در ساعت دیواری مخفی کرده و همیشه به بهانه کوک کردن ساعت کمی از ژله رو برداشته و داخل شیشه شیر نوزاد میریزه!) آخرین جملاتش در حالی که ویز ویز میکنه به همسرش اینه: پتو رو بنداز رو ملکه مون. تو که دوست نداری ملکه مون سرما بخوره! و چشمان نوزاد مثل زنبور ملکه برق میزنن!

از مکافات عمل غافل نشو یا Skeleton in the Cupboard : زوجی زندگی آرامی در شهری زیبا دارند. مرد با دختری آشنا میشه که مدعیه به دنبال شخصی میگرده. کم کم که باهم صحبت میکنن مرد حدس میزنه که دختر بدنبال همین مرد بوده. این مرد بار گناهی رو سالها به دوش میکشیده. تصادفی داشته که منجر به مرگ مصدوم شده ولی از محل حادثه فرار کرده و بنظرش میرسه که این دختر در پی قاتله. مرد که موقعیت خودشو در خطر میبینه نقشه قتل حساب شده ای رو میکشه و دختر رو میکشه.

یه روز صبح که داشت با وجدانی آرام! صبحانه میخورد و روزنامه میخوند، زنش نامه ای دریافت میکنه از دخترش. قبلا به همسرش نگفته بوده که ازدواج کرده و دختری از زندگی قبلیش داشته. سر میز صبحانه، زن اعتراف میکنه و عکس دخترش رو به همسرش نشون میده... دختر همون مقتوله.  مرد در واقع دختر خودشو نادانسته به قتل رسونده و باید تا آخر عمر بار گناه دو قتل (بخاطر هیچ) رو بر دوش بکشه!

 

 به مادر خودتون اعتماد کنین یا Clerical Error : داستان در مورد پیرمرد ثروتمندیه که فوت کرده. (عکس پیرمرد در حالی که لبخندی بر لب داره بر دیوار اتاق اصلی خونه آویزانه). پل استندینگ ( با بازی هیو فریزر) برای مراسم تدفین پدرش اومده و ظاهرا سالهاست از پدرش بیخبر بوده که پیامی رو دریافت میکنه از یه موسسه که کتابهای کمیاب برای مشتریاش فراهم میکنه. (موسسه برادران کری). پل به این موسسه مراجعه میکنه. موسسه ای که دیواراش قفسه هایی پر از کتابه. دو برادر به پل میگن که پدرت کتابی با ارزش به ما سفارش داده و کتاب رو به پل نشون میدن. کتاب پر از عکسهای مستهجنه. پل اصلا نمیتونه قبول کنه که پدرش همچین کاری کرده اونم قبل مرگ. در اصل حفظ آبروی متوفی به هر قیمتی از واجب ترین کارهاست. برادران کری شروع به اخاذی میکنن و به پل میگن که میخوان کتاب رو به مادرشون هم نشون بدن. کم کم متوجه میشیم که کار برادران کری اخاذیه و این موسسه کاملا دروغیه. کارشون اینه که از طریق صفحه ترحیم روزنامه ها متوفاها رو شناسائی کرده و با خانواده اش تماس میگیرن و میگن که کتابی توسط متوفی سفارش داده شده بوده و .....از این طریق پول هنگفتی به جیب میزنن. پل بهشون میگه که مادرم حالش خوب نیست. بعدا بهتون جواب میدم.

بعد مدتی پل به برادران کری زنگ میزنه که روز جمعه سیزدهم به خانه پدریم بیاین چون مادرم در فلان وقت روز خونه نیست و براحتی میتونیم معامله رو انجام بدیم. دو برادر که یکیشون به نحسی سیزده معتقده به راه می افتن. بخاطر خرابی ماشین چند بار از ادامه راه پشیمون میشن ولی بالاخره با تاخیر زیاد به خانه پل میرسن. پل اونجاست و پولها رو نشون برادران میده. برادران شروع به شمردن پوندها میکنن که میبینن پل اسلحه ای به سمت آنها نشانه رفته. مادر پل هم به پل ملحق میشه. برادران کری میگن باید به پلیس زنگ بزنیم. پل و مادرش هم موافقن. مادر پل به اونها میگه متوفی نمیتونسته این کتاب رو سفارش بده چون در سالهای آخر عمرش کور بوده!!! و عکس پیرمرد همچنان لبخند به لب به تماشاچی نگاه میکنه!

دست بالای دست بسیار است یا A picture of a place : پیرزنی تنها در خانه ای پر از عتیقه در دهکده ای آرام زندگی میکنه. وسایل این خانه مورد طمع کارچاق کن های زیادیه که با فریب پیرزن اجناس و تابلوهای خانه رو به قیمت غیرواقعی میخرن و پیش خودشون فکر میکنن که بهترین معامله عمرشونو انجام داده اند. غافل از اینکه این پیرزن خود کپی کار آثار بزرگ هنریه و در اتاق زیرشیروانی خونه اش از تابلوهای بزرگ هنری کپی ای تهیه کرده و آنها رو بر دیوار خانه اش آویزان میکنه!

آخرین شعبده یا  Stranger in town: غریبه ای عجیب و غریب وارد شهر کوچکی میشه. اون شعبده بازه و لباسهای مضحکی پوشیده و کارش جلب توجهه. از هر آستینش جادوئی در میاره. کم کم همه مردم شهر عاشقش میشن. اسمش آقای کلمبوسه. آقای کلمبوس هر روز در شهر میچرخه و برنامه اجرا میکنه و خنده بر چهره مردم میاره. وقتی در شهر قدم میزنه همه بهش دست تکون میدن و بچه ها خیلی دوسش دارن. همیشه عده ای  از بچه ها پشت سرش حرکت میکنن و باهاش به نقاط مختلف شهر سرک میکشن و تفریح میکنن و از کلکهایی که میزنه و از شعبده هاش متعجب میشن و خوشن. گرچه میگن تنها کسانی که میتونن بفهمن راز شعبده بازها چیه بچه ها هستند چون به دقت هرچه تمامتر کارهاشونو دنبال میکنن و مثل آدم بزرگا غرق دنیای دروغین نیستند. صحنه ای که شعبده باز ادای نواختن فلوت با چترش رو درمیاره و بچه ها هم پشت سرش حرکت میکنن آدمو یاد قصه The Pied Piper of Hamelin میندازه.

http://en.wikipedia.org/wiki/Pied_Piper_of_Hamelin

ولی اصل ماجرا این نیست.  کلمبوس دیوونه 10 روز در شهر میمونه و برای همه مردم شهر انسانی شناخته شده میشه اما روز دهم به دفتر مردی به اسم لتام میاد. منشی دیرش شده و کلمبوس با همان رفتار عجیب و جلب توجه های مخصوص به خودش منشی رو به خونه میفرسته. وارد دفتر لتام میشه و بازم شروع میکنه به شعبده بازی و بازی کردن با لتام. تا اینکه دستهای لتام رو دستبند میزنه. هویتشو براش فاش میکنه و میگه که من کسیم که بخاطر جنایت تو 15 سال به زندان رفتم. تمام لباسها و کلاه مسخره اش تبدیل به لوازم دیگه ای میشه. کفشهای پاشنه بلندشو که درمیاره دیگه همون کلمبوس نیست. چترش هم به نیزه ای تبدیل میشه که لتام رو باهاش میکشه در حالی که براش توضیح میده هیچوقت کسی نخواهد فهمید که قاتل کی بوده. شاید بگن قاتل کلمبوس بوده ولی کلمبوسی دیگه وجود نداره. خیلی راحت از اتاق لتام خارج میشه. براحتی در شهر قدم میزنه بدون اینکه کوچکترین جلب توجهی بکنه. به همان ایستگاه قطاری میره که اولین بار از همون جا به شهر قدم گذاشته بود. فقط برای یه بچه اثری بجا میذاره ولی هیچ کس نمیفهمه کلمبوس برای همیشه ناپدید شده و آخرین شعبده اش از بهترین شعبده هاش بوده. اینکه آیا شعبده کلمبوس، بوجود آوردن کلمبوس بود یا ناپدید کردن اون زیاد مهم نیست مهم لبخند رضایت شعبده باز در پایان کاره که نشون میده کارش بی نقص و موفق بوده. اما کارش قتلی حساب شده بوده با برنامه ریزی دقیق بدون برجا گذاشتن اثر جرمی. همه دیدند که کلمبوس وارد دفتر لتام شد ولی .... بازی درک جاکوبی فوق العاده بود و استفاده از اشیائی مثل چتر و کیف و کفش و بارانی و کلاه بخوبی در پیشبرد اهداف فیلم کارساز بود.

زدی ضربتی، ضربتی نوش کن یا Nothin short of highway robbery : زن و مردی سوار بر ماشین خارج شهر در حال رانندگی هستند که ماشینشون خراب میشه و خودشونو به اولین پمپ بنزین میرسونن و از کارگر – مسئول -  رئیس اونجا خواهش میکنن که کمکشون کنه و ماشینشونو تعمیر کنه. این کارگر که طعمه خوبی پیدا کرده با وقت کشی و عدم تعمیر درست سعی میکنه از این تازه واردها سو استفاده کنه و پول خوبی به جیب بزنه. اینقدر وقت تلف میکنه و وسایل ماشین رو عوض میکنه که حوصله زن و مرد سر میره... در حقیقت زن و مرد میخواستند به اولین شهر رفته و اونجا به دزدی مسلحانه دست بزنن چه موقعیتی بهتر از این. نقشه دزدی مسلحانه رو در همین پمپ بنزین پیاده میکنن!

کف رفتن بی.ام.و  یا Hitch-hiker : (این قسمت باعث و بانی خرابی ویدئوی خونمون شد و مجبور شدیم دستگاه تازه ای بخریم ولی بازم همین قسمت، قاتل دستگاه تازه بود. فکر میکنم این قسمت رو 56 بار دیده ام و هنوزم دیدنش برام خالی از لطف نیست. با دیدن چندین باره این اثر میشه به هنر و آفریننده اش آفرین گفت. حتی اگه پایان داستان رو هم بدونی، گفتگوی بین شخصیتها اونقدر جذاب و دیدنیه که نمیتونی ثانیه ای از تماشاشون غافل بشی.) واقعا کار مترجم و مدیر دوبلاژ این اثر فوق العاده بود. میشه گفت تمام دیالوگهای این اثر ماندنی و فراموش نشدنیه. بجای فیش، آقای پزشکیان و بجای پل دووین ، آقای بهرام زند و بجای پلیس، آقای شهروز ملک آرائی صحبت میکردند. بازم همه هنرها دست به دست هم داده اند تا یکی از بهترین خاطره ها برامون رقم زده بشه. تعدادی از دیالوگها رو تقدیم علاقمندان میکنم.

پل دووین امریکائی، 15 ساله که در انگلیس زندگی میکنه و نویسنده موفقیه. از رانندگی با اتومیبلهای شیک لذت میبره. نقطه ضعفش سرعته! همیشه با حداکثر سرعت مجاز رانندگی میکنه. روزی که در حال لذت بردن از سواری با بی ام و تازه اشه پیرمرد مضحکی (مایکل فیش) رو کنار جاده میبینه و تصمیم میگیره سوارش کنه.

فیش :ماشین تر و تمیزی دارین. مدل جدیده؟

دووین: بله. مشخصه! این تو که هستم احساس بچه ای رو دارم که با اسباب بازی جدیدشه. میفهمی؟

فیش: بوی اسبهای نژاد اصیل لندنی رو میده!

دووین: شرط بندی رو اسبها رو دوست دارم!

فیش : ولی من هیچوقت روی اسبها شرط نمیبندم. حتی دوست ندارم دویدن اونها رو تماشا کنم!

دووین: پس چرا میخوای بری داربی؟

فیش : برای کار!

از این به بعد طرح معما و حدس و خطا شروع میشه. پیرمرد نمیخواد بگه چیکاره است و دووین کنجکاو بشدت دوست داره بدونه فیش مشغول چه کاریه؟ هر لحظه معما سخت تر و سخت تر میشه و هردو از این همراهی لذت میبرن!

فیش : هر سوالی دوست داشتین میتونین بپرسین. اینجا صاحب اختیار شمائین!

بدین ترتیب بحث و جدل ادامه پیدا میکنه و حتی کار به جائی میرسه که پیرمرد قهر میکنه و از دووین میخواد که پیاده اش کنه که البته با عذرخواهی دووین دعوا فیصله پیدا میکنه.

تا اینکه...

فیش : پس شما کتاب مینویسین؟ میدونی! این کار مهارت زیادی میخواد. راز زندگی اینه که آدم کار خیلی مشکلی رو قبول کنه و سعی کنه از عهده اش بربیاد.

دووین : بعله و شما در این مورد موفق بودین؟

فیش : بله درسته همینطوره. مثل خود شما! باید براتون خیلی آب خورده باشه. ماشینو میگما!

دووین : نه ارزون نبود. رانندگی با ماشین خوب تنها تفریح منه.

فیش : قدرتش چقدره؟ یعنی موتورش چقدر دور در دقیقه میچرخه اگه تخت گاز برین؟

دووین : این؟ سازنده اش میگه 129 مایل در ساعت!

فیش : حتی یه دوک نخ ریسی هم اینقدر تند نمیره! 129 مایل در ساعت؟ نه! این یه لحظه هم به این سرعت نمیرسه. سر هرچیزی که فکر میکنی شرط میبندم.

دووینمن میگم میتونه.

فیش : نه تو خیال میکنی جانم! تولیدکنندگان ماشین همه شون دروغگوئن. برام عجیبه که آدم باهوشی مثل شما چطور این مزخرفات رو قبول میکنه؟ اگه میتونی ثابت کن!

و فیش باهوش که معتقده از شرط بندی و قماربازی متنفره، دووین عاشق سرعت رو تحریک میکنه که در بزرگراهی با حداکثر سرعت ماشین بی ام و رانندگی کنه.

فیش : آره. این یه شاهکاره آقا. این یه جته! 110! 115! گاز بده! عقربه چسبید به اون ته. برو جانم. برو..حالا حالاها جا داره. برو!130! حق با توئه! گفتم که کار تو درسته. واقعا کیف کردم.

و پلیس موتورسواری رو میبینن که بهشون اخطار میده و از کنارشون رد میشه و بهشون دستور توقف میده.

فیش : دیگه فایده نداره. رسید!

دووین :  اصلا چرا من به حرف تو گوش دادم؟

فیش : چرا؟ چون تو یه قمارباز خوبی! یه قمارباز خوب. میبینی ماشین تو و موتور اون ساخت یه کارخونه ان.

پلیس بدقلقه ولی در اولین برخورد سعی میکنه دووین رو به حقوق خودش آشنا کنه تا اگه دفاع و بهانه ای داره رو کنه ولی دووین دفاعی نداره. بالاخره پلیس سختگیر تمام مشخصات دووین رو یادداشت میکنه و جریمه سنگینی رو براش تعیین میکنه. حتی به فیش هم گیر میده. ازش میخواد پیاده بشه و تمام مشخصاتشو بگه.

فیش : من از دست تو شکایت میکنم!

پلیس :  نه منم که از دست تو شکایت میکنم!

فیش : جدا؟ ولی این آقا (اشاره به دووین) خودش شاهد منه!

پلیس : نه خیر! تو شاهد منی! هر دوتاتونو تو دادگاه میبینم!

فیش و دووین تصمیم میگیرن از بزرگران خارج بشن و نفسی تازه کنن ولی همچنان حالشون گرفته است. دووین هنوزم نفهمیده فیش چه کاره است؟

فیش : میدونی! من یه ذره دروغ گفتم به اون یارو پلیسه. چون من بیکار نیستم. راستش حسابی سرم شلوغه مخصوصا از امروز صبح و ظهر! بنظرم شما نویسنده ها همتون انسانهای فضول و مزاحمی هستین. درسته؟

و ...... بالاخره دووین متوجه هنرمندی انگشتان فیش میشه. سیگار رو به تندی هرچه تمامتر میپیچه.

فیش : تا حالا یه همچین چیزی دیدی؟ (فیش یه کمربند به دووین نشون میده)

دووین : مال منه؟ از کمر شلوارم باز کردی وقتی که رانندگی میکردم؟ تو سگک رو باز کردی، اونو از تمام پلهای شلوار عبور دادی اونم موقع رانندگی؟

فیش : خودت که داری میبینی. پس اینو چی میگی؟

و فیش یکی یکی دزدیهاشو رو میکنه. بند کفش. ساعت مچی. کیف پول. کراوات. مدارک ماشین!

فیش : من فقط خواستم سوالتونو جواب بدم. شما پرسیدین من خرجمو چطور درمیارم منم دارم نشونتون میدم. منم تو حرفه خودم مقرراتی دارم مثلا چیزائی که بدردم نمیخوره پس میدم به صاحبشون. شما آدم خشکی هستین حتی از اون پلیسه هم بدترین.

دووین : از ماشین من پیاده شو. الان اون پلیسه داره دنبالت میگرده!

فیش: نه اصلا اون نمیتونه دنبال من باشه آقا.

دووین : آره!!! اون اسم و آدرستو نوشت. همه چیز رو تو اون کتابچه سیاه کوچولوش نوشت!

فیش : حالا میخوام بدونم نظرت در این مورد چیه؟ (کتابچه پلیس دست فیشه) مایکل اوبراین فیش! بیکاره! این مشخصات من بود. حالا اینم مشخصات شما!

دووین : تو اونو از پلیس دزدیدی؟؟؟

فیش : آره! عین آب خوردن بود. اون یادش نمیمونه. برای این نوشته بود تا یادش بمونه چون فکر نمیکرد گمش کنه. من قبلا بارها جریمه شدم و هر دفعه دفترچه رو کف رفتم. بعدشم هیچ خبری نشده!

دووین دیگه هیچی نمیتونه بگه. هم مبهوت و متعجبه هم از فیش خوشش اومده. فیش بهش پیشنهاد میده که بهتره با هم سفر کنن و دووین متحیر قبول میکنه! فیش پیشنهاد میکنه همینجا آتشی روشن کنن و مدارک پلیس رو بسوزونن. فیش به دووین میگه که بره هیزم بیاره. دووین میره هیزم بیاره و وقتی برمیگرده میبینه بی ام و تازه اش ناپدید شده. چیزی برای گفتن نداره و بدون کت و بند کفش و کراوات و کمربند و مدارک در کنار جاده هیزم به دست به خودش میگه: اون میخواست به مقصد برسه!

 داستانهای پخش شده اثر رولد دال، نویسنده مشهوره که خودش بعنوان راوی پیش از پخش داستان حاضر شده و نکاتی رو ضمیمه هر نمایش مینمود.  (با صدای آقای رسولزاده ) با توجه به دنیای رولد دال و فضای خلق شده در داستانهاش، باید زرنگ باشی نه بیش از حد، نه کمتر از حد معمول که در غیر اینصورت قربانی ماجرا خواهی بود. رولد دال روال داستان رو طوری خلق میکنه که همه چیز خوب بنظر میاد حتی از نظر قاتلی که برای قتلی برنامه ریزی میکنه ولی آخر ماجرا هیچوقت دست برنامه ریز روایت نیست. اینجاست که نویسنده با قدرت خود وارد ماجرا میشه و با چرخش مناسب و غیرمنتظره تمام تصورات بیننده و قهرمانان داستان رو به چالش میکشونه. کارگردانان این مجموعه ها، کارگردانان سریال ارتش سری هم بودند. متن عالی، تعامل عالی بین نویسنده اثر و کادر حرفه ای به ایجاد اثری قابل توجه منجر شده که همچون سریال ارتش سری بعد گذشت سالیان سال، غبار کهنگی بر روش ننشسته و همچنان قابل تماشا و لذت و سرگرمی و یادگیریه. تعدادی از این داستانها رو در دهه 70 به تماشا نشسته ایم و سه تا رو در دهه 60، که با اجازه دوستان، هر کدوم از داستانها رو در قسمت مربوطه مینویسم.

این مجموعه به زبان اصلی در ی.و.ت.ی.و.ب هست، امیدوارم از تماشای دوباره شون لذت ببرید. این مجموعه در 9 سری بین سالهای 1979-1988  ساخته شده که هر سری شامل چندین داستان بوده. عنوانبندی این مجموعه و تیتراژ و موسیقی متنش با حال و هوای داستانها همخوانی مناسبی داشت.

http://uk.imdb.com/title/tt0075592/?ref_=fn_al_tt_1

لیست تمام داستانهای این مجموعه:  http://en.wikipedia.org/wiki/List_of_Tal...http://en.wikipedia.org/wiki/List_of_Tales_of_the_Unexpecte

همه چیز در مورد رولد دال 

از روزنامه ي جام جم - نسل 3

http://www.roalddahlfans.com/index.php

http://www.oxforddnb.com/view/article/39827

حتي اگر هيچيک از آثار رولد دال را هم نخوانده باشيد ، فيلم  چارلی و کارخانه شکلات سازی که همين يکي دو سال پيش در جهان اکران شد و از تلويزيون ما نيز پخش شد، به حد کافی برای همه آشناست . اين فيلم با وجود کارگردانی قوی تيم برتون از چنان پشتوانه محکم داستانی برخوردار بود که نام رولد دال را يک بار ديگر و اين بار 15 سال پس از مرگش در جهان مطرح کرد. رولد دال که در ايالت ولز انگليس به دنيا آمد ، زاده پدر و مادری نروژی است ، آن هم در خانواده ای شلوغ و پرجمعيت که در برگيرنده هفت بچه بود. پدر او وقتي رولد 3 سال داشت از دنيا رفت و مادر جوانش زندگی بچه ها را به خوبی اداره کرد. پسرک علاقه چندانی به مدرسه نداشت و با پانسيون های شبانه روزی انگليس که کنترل سخت کاتوليکی بر آن حاکم بود کنار نمی آمد. از همين جا همان نبرد خير و شر در وجود او رخنه کرد. بچه ها مجبور بودند به عنوان نوکر در خدمت سال بالايی ها باشند، اما می توانستند دق دلی شان را سر کلاس درس خالی کنند. همه خاطرات پر از شيطنت در داستان های متعددی که او برای بچه ها نوشته است، به نوعی حضور يافته اند؛ از لذت خوردن شکلات که سالی يکبار در مدرسه شبانه روزی به عنوان هديه دريافت می کردند تا توسری هايی که روزگاری نصيبش شده بود. شايد همين خاطرات رولد دال ماجراجو را از ادامه تحصيل بازداشته و در جستجوی يافتن دنياهای جديد به آفريقا و سرزمين های دور دست کشانده باشد. او وارد شرکت نفت شد و در جريان ماموريت های آن به آفريقا رفت . مواجه شدن با يک مار بزرگ و شيری که در يکی از داستان هايش آمده است نيز برگرفته از تجربيات واقعی خود اوست. بعد هم جنگ جهانی دوم و حضور او به عنوان خلبان در اسکادران هوايی ديگر اوج ماجرا بود. ماجرايی که خلبان جوان را سرانجام وادار کرد تا در پی يک حمله ي هوايی از دست هواپيماهاي دشمن فرار کند و در صحراهای آفريقا فرودی اجباری داشته باشد، استخوان جمجمه اش شکست و تا مدت ها بينايی خود را از دست داد و بينی آسيب ديده اش را هميشه با خود داشت تا يادآور روحيه ماجراجويی اش باشد.

داستان های رولد دال درباره جنگ و رسته هوايی و موجودات خيالی بدجنسی که در کار پرواز اختلال ايجاد مي کردند، اولين داستانی است که او اقدام به انتشار آن کرد و افسر مافوق او آنقدر آن را پسنديد که داستان را به والت ديسنی داد و انيميشن ساز بزرگ نيز درصدد برآمد تا بر مبنای آن کارتونی بسازد. پايان يافتن جنگ آن ها را از صرافت اين کار انداخت و سرانجام اولين اثر رولد دال به صورت کتابی مصور در آمريکا منتشر شد. آثار بعدی او که در برگيرنده تعداد زيادی از داستان های کودکانه است پس از آن پشت سر هم در آمريکا و انگليس چاپ شد و تصوير سازان مشهوری برای آن ها تصوير سازی کردند. توقف بر فراز ليبی ، کاتينا ، فقط همين ، شمشير ، مواظب سگ باش ، جادوگران ، ماتيلدا ، تنها رفتن و انگشت جاديی بخشی از اين آثار هستند.  با اينکه کتاب های بسياری براي بچه ها نوشت، اما فقط نويسنده کتاب کودک و نوجوان نيست، بلکه داستان های کوتاه او در نوع خود بي نظير و شگفت انگيز هستند. او برای نوشتن اين داستان ها که بيش از 60 عنوان را دربرمي گيرند ، سه بار جايزه ي ادبي آلن پو را از آن خود کرد و داستان او توسط يان فلمينگ براي نوشتن داستان های جيمزباند مورد استفاده قرار گرفت. آلفرد هيچکاک نيز تعدادی از داستان های او را برای ساخت فيلم برگزيد. بررسی ويژگي های ناشناخته انسان ها، عکس العمل های سخت رذيلانه و غيرمنتظره و آدم هايی که در ظاهر بسيار معمولی هستند اما در عمل کاملا با آنچه در بدو امر درباره آن ها مي انديشيديم متفاوتند ، دستمايه اصلي داستان های رولد دال را تشکيل مي دهند. او آدم ها را با دقيق ترين صفت ها موشکافی می کند و به اين ترتيب روحيات درونی آن ها را باز می نمايد. کلک های فرومايه ای که آدم ها برای موفقيت به يکديگر مي زنند و چهره بسيار موجهی که در ظاهر از خود بروز مي دهند، چنان متضاد است و او چنان استادانه از تضاد اين دو پاياني شگفت انگيز و غير منتظره را رقم می زند که از همين رو استاد پايان های غير منتظره لقب گرفته است. علاوه بر همه اين ها عنصر وحشت که با اين داستان ها در هم تنيده شده ، چنان تأثيرگذار است که موجب جلب کارگردان بزرگ ژانر وحشت يعني آلفرد هيچکاک به سوی آن ها شده است. مردی که پوست ديگران را می کند ، زن پيری که سرانجام در انتهاي عمر از شوهر  خبيثش انتقام می گيرد و برای اين کار غير منتظره ترين لحظه ها و روش را برمي گزيند يا گربه ای که روح مردی بزرگ و چهره ای تاريخي در وجودش حلول کرده ، بخشی از تخيلات به شدت باورپذير اين نويسنده متفاوت است. حمله اسرائيلی ها به کشور لبنان در سال 1982 موجب شد تا اين نويسنده نامدار بارها اعلام کند که ضد اسرائيل است و تا آخر عمر با سياست های غيرانسانی مخالفت کرد. داستان های دال منبع خوبی برای تقويت حس تخيل و نگاه متفاوت به جهان پيرامون محسوب می شود.

 او افزون بر داستان، ۳ مجموعه شعر به نام های شعرهای دل به همزن، حیوانات پلید و شعرهای دست اول نیز برای کودکان سروده است. فیلم ها و انیمیشن های ساخته شده از داستان‌های او با استقبال کودکان در سراسر دنیا روبه رو شده است.  شخصیت‌های کودک داستان‌های رولد دال با شرارت‌های آدم بزرگ‌هایی که از کودکان نفرت دارند و با آن‌ها بدرفتاری می‌کنند، در کشمکش‌اند و دست کم یک آدم بزرگ خوب با آدم بد داستان مبارزه می‌کند.  داستان‌های او بیشتر دارای طنزسیاه (طنزتلخ) و ماجراهای ترسناک و خشونتی آزار دهنده‌اند. بیشتر آثار رولد دال را کوئنتین بلیک تصویرگری کرده است.

دال همچنین چهار زندگی‌نامه خود نوشت دارد: پسر قصه های دوران کودکی، پرواز، سفر تک نفره و سال من.

رولد دال که به عنوان یکی از نویسندگان پرفروش دنیا به حساب می‌آید، نوامبر سال ۱۹۹۰ در سن 74 سالگی درگذشت.

به افتخار وی گالری کودکان رولد دال در موزه اشرافی باکینگ شایر نزدیک ایلسبری افتتاح شده است. همچنین در سال ۲۰۰۲، یکی از میدان‌ها کاردیف به نام او نامگذاری شد و فراخوانی برای ساخت مجسمه‌اش برای نصب در شهر داده شد. در سال ۲۰۰۸ نیز، خیریه بوک تراست به کمک مایکل روزن جایزه سالیانه رولد دال را برای نویسندگان داستان‌های خنده‌دار کودکان برگزار کرد. ۱۳ سپتامبر، روز تولد رول دال به نام او نام‌گذاری شده و هر سال به پاس خدماتش در زمینه ادبیات کودکان در این روز جشن گرفته می‌شود.

برخی از آثار رولد دال در زمینه داستان برای کودکان:

گرملین‌ها-  ۱۹۴۳، جیمز و هلوی غول پیکر -۱۹۶۱، چارلی و کارخانه شکلات سازی -۱۹۶۴، انگشت جادویی -۱۹۶۶، آقای فاکس شگفت‌انگیز -۱۹۷۰، چارلی و آسانسور شیشه‌ای بزرگ -۱۹۷۳، دنی، قهرمان جهان -۱۹۷۵، داستان شگفت انگیز هنری شوگر و شش داستان دیگر -۱۹۷۷، کروکودیل عظیم -۱۹۷۸،سرزنش‌ها -۱۹۸۰، داروی معجزه گر -۱۹۸۱، جادوگران -۱۹۸۳، من و زرافه و پلی -۱۹۸۵، ماتیلدا -۱۹۸۸، اسیو تروت-  ۱۹۸۹، مینپین‌ها -۱۹۹۱، کشیش نیبلزویک-  ۱۹۹۱

  شعر کودکان :

ترانه‌های آشوبگر -۱۹۸۲، حیوانات کثیف -۱۹۸۳، شوربای ترانه‌ها -۱۹۸۹

داستان‌های بزرگسالان و رمان‌ها:

گاهی هرگز: قصه‌ای برای سوپرمن -۱۹۴۸، عمو اسوالد من -۱۹۷۹

مجموعه داستان‌های کوتاه:

ده داستان آگهی‌ها و پرواز -۱۹۴۹، کسی مثل تو -۱۹۵۳، ببوس ببوس -۱۹۶۰، بیست و نه بوسه از طرف رولد دال -۱۹۶۹، داستان‌های چشم‌نداشتنی -۱۹۷۹، داستان‌های چشم‌نداشتنی دیگر -۱۹۸۰، بهترین داستان‌های رولد دال -۱۹۷۸، داستان‌های ارواح -۱۹۸۳، مینی بوس رولد دال -۱۹۸۶،آه، راز شیرین زندگی ام -۱۹۸۹، مجموعه داستان‌های کوتاه رولد دال -۱۹۹۱

غیرداستانی :

گنج میلدنهال، پسر، داستان‌هایی از کودکی، تنها رفتن، سرخک، بیماری خطرناک، خاطرات در جیپسی هاوس، راهنمای ایمنی راه آهن، سال من

نمایشنامه‌ها :

عسل‌ها -۱۹۵۵، ویلی وانکا -۲۰۰۷

فیلمنامه‌ها :

۳۶ ساعت -۱۹۶۵، فقط دو بار زندگی می‌کنی -۱۹۶۷، چیتی چیتی بنگ بنگ -۱۹۶۸، شبکاو -۱۹۷۱

خداوند بزرگ دست اندرکاران و کاربران ی.و.ت.ی.و.ب رو حفظ کناد. آمیـــــــــــــــــــــــن

تمام قسمتهای سریال شمشیر تیبو سلطان رو به زبان اصلی با زیرنویس انگلیسی از این کانال به تماشا مینشینیم:

http://www.y o u t u b e . c o m/user/9886643154?feature=watch

http://uk.imdb.com/title/tt2382808/?ref_=fn_al_tt_2

 در مورد تیبو سلطان و شمشیرش: http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%DB%8...http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%DB%8C%D9%BE%D9%88_%D8%B3%D9%84%D8%B7%D

11 قسمت از سریال جنگجویان کوهستان به زبان اصلی. منتظر بقیه اش هم هستیم:

http://www.y o u t u b e . c o m/user/montybeer/videos?view=1

در مورد جنگجویان کوهستان : http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9%8...http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9%86%DA%AF%D8%AC%D9%88%DB%8C%D8%A7%D9%86_%DA%A9%D9%88%D9%87%D8%B3%D8%AA%​D

شبکه تماشا مخصوص تهرانیها، قراره سریال بادبانهای برافراشته و جنگجویان کوهستان رو هر روز پخش کنه. (چقدر منتظر میشدیم تا قسمت بعدی سریال رو هفته بعد ببینیم!)

وقتی پخش سریال هانیکو - داستان زندگی تموم شد در بعد از ظهر جمعه ای گرم فیلمی به نام اوراسیون، اسب قشنگ من رو دیدیم با بازی سایتو یوکی. سایتو یوکی از خواننده های پاپ مشهور کشور ژاپنه.

http://www.generasia.com/wiki/Saito_Yuki

..

..

http://www.imdb.com/title/tt0204068/

..

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A...http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86_%D8%B2%D9%86%D8%AF%D

سریالهایی که جا مونده

سریال گاریبالدی از شبکه سه سیما با بازی فرانکو نرو با نام اصلی Il generale محصول 1987 :

http://uk.imdb.com/title/tt0177804/?ref_=fn_al_tt_5

سریال گلهای شب بوی زرد با نام اصلی Jauche und Levkojen محصول 1979 :

 

http://www.imdb.com/title/tt0135731/

http://www.hiwhiw.com/2012/09/jauche-und...http://www.hiwhiw.com/2012/09/jauche-und-levkojen-west-germany

http://www.ulrikebliefert.de/www.ulrikeb...http://www.ulrikebliefert.de/www.ulrikebliefert.de/CURRICULUM_

هنرپیشه نقش ماکسیمیلیان در سالخوردگی

دور دنیا در هشتاد روز با نام اصلی Around the World in 80 Days محصول 1989 با بازی پیرس برازنان:

 

http://uk.imdb.com/title/tt0096535/

http://whysoblu.com/around-the-world-in-...http://whysoblu.com/around-the-world-in-80-days-1989-d

 

شمال 60 با نام اصلی north of 60 :

 

اطلاعات: http://www.seemorgh.com/culture/2079/37537.html

http://www.wintertime.com/OH/nof60.html

آهنگ سریال:    http://s2.picofile.com/file/7647126341/S...http://s2.picofile.com/file/7647126341/Shomaal_e_60_

میزی رین با نام اصلی Maisie Raine محصول دهه 90 با بازی پائولین کوارک:

http://uk.imdb.com/title/tt0144060/

 کارآگاه رکس یا کمیسر رکس با نام اصلی Kommissar Rex محصول 94-2004 :

http://en.wikipedia.org/wiki/Inspector_Rex

http://www.tvrage.com/Kommissar_Rex

سریالی در دهه هفتاد پخش میشد به نام هرگز نخواهم گریست. احتمالا اسم اصلی این سریال این نباشه، چون گریه یکی از رویه های اصلی این سریال بود. در این سریال Toshiyuki Nishida ایفای نقش کرده بود که او هم از خواننده های بنامه.

لطفا کسانی که از اسم اصلی سریال هرگز نخوام گریست اطلاع دارند خبر بدن تا خانواده ای از نگرانی رهائی یابند.

http://www.nishidatoshiyuki.com/

http://www.imdb.com/name/nm0632664/?ref_=tt_cl_t1

 

پرسش : چه کسی این برنامه را به یاد دارد؟

در سالهای 69 / 70 در برنامهء کودک و نوجوان شبکهء 1 سیما و در روزهای نا مشخصی کارتونی پخش میشد که البته نیمه انیمیشن بود و کاراکتری داشت ( شبیه به وروجک ) با موهایی ژولیده و بلند و کفشهایی شبیه به کفش دوندگان و کشتی گیرها که از روی چمنزار ها و مزارع میپرید.

هیچ گاه به خاطر ندارم که دیالوگی ازش شنیده باشم و تنها در خاطرم هست که موزیک متنش صدای نواختن گیتاری بسیار دلنشین بود که شاید از اولین تاثیرات بر علاقه مندی من به صدای گیتار باشد.

در ضمن همان موجود کوچولو همیشه در ژرف تفکراتش به دور دستها مینگریست و احساس میکردم غمی درونش را میسوزاند / شاید دوری از وطنش یا نشناختن هویتش بود.

با اینکه تلویزیون ما سیاه و سفید بود اما احساس میکنم که موهایش قرمز رنگ بود شاید به دلیل وجه تشابهش با وروجک باشد.

خواهشمندم اگر کسی به یاد دارد توضیحاتی در این باره بدهد و آیا میتوان خود این کارتون یا حداقل موسیقی متن این فیلم یا به عبارتی کارتون را از جایی تهیه کرد؟

جناب توشیشان، اسم کارتون موردنظر شما، قاصدکه که قبلا در تالار کارتونهای ماندگار صحبتش شده. فعلا اسم اصلی کارتون رو پیدا نکرده ام و اطلاعاتش شامل  عکسیه که یکی از دوستان از آرشیو صدا و سیما بدست آورده و موسیقیش هم ضبط شده از تلویزیونه.

در صفحه 12 تالار کارتونهای ماندگار کودکی به تاریخ ۲۵-۷-۱۳۸۹ ارسال 232 رو ببینین:

http://cafeclassic4.ir/thread-149-post-6...http://cafeclassic4.ir/thread-149-post-6473.ht

این موسیقیش از کانال ی.و.ت.ی.و.ب یکی از دوستان:      http://www.y o u t u b e . c o m/watch?v=5_cyi47DJhU

اینم عکسش:

جناب توشیشان، اسم کارتون موردنظر شما، قاصدکه 

وای خدای من چقدر خوشحال شدم اشک تو چشام جمع... نه چاخان چرا اشکی در کارنیست اما انصافآ خوشحالم کردید رزا ی عزیزmmmm:

از شما برای به شوق آوردنم و راهنماییتان بسیار ممنونم / ♥♥♥

یه وقتا حوصله درست و حسابی نداری بشینی با دقت فیلم ببینی و مدام کانال عوض میکنی  و بالاخره رو یه شبکه ثابت میشی الان همینطور بودم و دیدم داستان زندگی (هانیکو) پخش میشه از اواسطش بود که به این سکانس رسید
کارنامه قبولی هانیکو رو بهش رسوندن پدرش (کوجیرو تاچیبانا) از خوشحالی یه لحظه مات و مبهوت موند و اشک تو چشماش جمع شد اما سریع خودش به بی تفاوتی زد و حس مخالفت گرفت و رفت به منزل شینوسکه (خواستگار هانیکو) و در مورد هانیکو با پدربزرگش صحبت کرد و غیر مستقیم خواست تا هانیکو ببخشن تا دیگه لازم نباشه پدرش بخاطر شکستن قول و قرار هانیکو اونو از خونه بیرون کنه که در این حین درگیری لفظی پیش میاد و پدربزرگ شینوسکه پدر هانیکو به مبارزه دعوت میکنه که نهایتا قضیه تموم شد_ بعد از رفتن کوجیرو پدربزرگ اعتراف کرد که چون تاچیبانا غرور سامورایی داره و لجبازه اینکارو کرد تا در حقیقت هانیکو از دردسر نجات بده در همین حین کوجیرو ظاهر میشه که همه ماجرا شنیده و به پدربزرگ احترام میزاره و تشکر میکنه و میره!
صحنه تاثیر گذاری بود که بعد از سالها دوباره دیدم_____________

البته باید دید تا درک کرد!

تابستان سال 77

تو تعطیلات تابستون 77 اگه یادتون باشه برنامهء پرهیجان گردونه رو بچرخونید با اجرای حسین رفیعی صبح ها از شبکهء یک پخش میشد.

در کنار این مسابقه کارتونهای آموزش نقاشی ( آها بچه ها / بیایید پیش ما / نقاشی کنیم با کمک...) و کارتون کماندارنوجوان ( رابرت استرانگ یاغی / البته من خودم طرف دار گیلبرت " همون  شوالیهء خوش تیپ" بودم که دوبلرش اگه اشتباه نکرده باشم سیاوش مینویی بود ، شایدم بخاطر شباهتش به یوسوجی دروازه بان تیم نانیوی شکست ناپذیر تو سری اول فوتبالیستها باشه که گویندش سیاوش مینویی بود و من اینطور فکر میکنمidont).

توهمون روزهای اول تابستون سرتمرینات فوتبال مچ دست راستم شکست . (آخه فوتبالیست خوبی بودم و اگه ادامه میدادم الان تو تیم ملی بودم 100%:D) و تا آخر تابستون دو دفعهء دیگه از همونجا خوب نشده دوباره میشکست. یه بار از یه راه پله ای میرفتم بالا که پام گیرکرد به موکت کاری راه پله و افتادم رو دستم و بار آخرشم که دکتر قبل از اینکه گچ بگیره ناچار شد بشکندش. تو اون سالها تو شهر ما شکسته هارو گچ نمیگرفتن بخاطر اینکه اصلا پزشک متخصصش نبود و من ناچار شدم به یکی ازشهرهای اطراف برم و دو سه روزی تو نوبت باشم تا آخرسر دست ما روهم گچ گرفتن nnnn:و تعطیلاتم خراب شد و کل تابستونم رو تو خونه پای تلوزیون بودم که آخرسر اول مهر تلوزیونمون هم سوخت از بس که 24 ساعته روشن بود .( یاد فیلم پنجرهء عقبی هیچکاک افتادم که هفتاد سال پیش پای جیمز استوارت رو گچ گرفتن اون وقت ما تو همین سال 77 از یه همچین امکاناتی محروم بودیم ). cryyy!

اون تابستون ، هم زمان بود با یکی از خاطره انگیزترین جام های جهانی فوتبال برای ما ایرانیها ، جام جهانی 98 فرانسه که میدونم همه به یاد دارید پس در موردش حرفی نمیزنم.

اما اگه یادتون باشه برنامهء تصویر زندگی سریالهای سالهای دوراز خانه و داستان زندگی رو هم در طول سال پخش کرد .

سریالهای  ماجراهای اسب سیاه ( مشکی و الک رمزی و هنری / بابازی ریچارد دینکاکس و میکی رونی و ماریان فلونی که تیتراژش رو عطاله کاملی میگفت ) بهمراه کمیسر و رکس ، و بعداز ظهرها فیلم هاکلبرفین و دوستانش ( تام سایر و بقیه ) که یکی از هنرپیشه هاش اسمش ( سامی اسنایدر ) بود و ... که از کانالهای مختلف پخش میشدند.

ترانه های " بیاین بریم تماشا / بازی ملی پوشا "  و " قهرمانان وطن / افتخار ملتن " رو هم خواننده های اون ور آبی تو همون سال خونده بودن به افتخار تیم ملی ای که فقط در مقابل آمریکا ( همون شیطان بزرگ:dodgy: ) خوب بازی کرد .

و در آخر:

برای اینکه اون سال رو برای شماهم تجدید خاطره کرده باشم لینک دانلود ترانهء خاطره انگیز تابستون مربوط به همون برنامهء گردونه رو بچرخونید رو براتون گذاشتم که بشنوید و کیف کنید.

تابستونه فصل شادی و خنده

بچه ها توی کوچه گرم بازی مثل چندتا پرنده

فصل شنا میون حوض پر آب

...

http://wdl.persiangig.com/pages/download...http://wdl.persiangig.com/pages/download/?dl=http://teetraj.persiangig.com/audio/Tabestoone([url]www.t).mp3[/url]

با آرزوی تکرار روزهای شادتان در ادامهء داستان زندگی

    ارادتمندشما     

:heart:

توشیــــــــــــــــــــــــشان

mmmm:

(۱۳۹۱/۱۲/۱۶ صبح ۰۷:۳۱)اکتورز نوشته شده: [ -> ]

تابستان سال 77

برای دانلود تیثتراژ تابستونه :!z564b به این آدرسها نیز مراجعه کنید

http://www.teetraj.com/

http://www.teetraj.com/cat-5.aspx?p=3

آدرس قبلی انگار مشکل داشت

ویا در سایت مذکور و در قسمت آهنگ وسرودهای تلویزیونی جستجو کنید

باتشکر

اکتـــــــــــــورز   :heart:

(۱۳۹۱/۸/۲۸ عصر ۰۷:۰۳)رزا نوشته شده: [ -> ]

 اوایل دهه هفتاد از شبکه دو سریالی پخش میشد از کشور روسیه بنام جنگ سرد که سیاه و سفید نمایش داده میشد و آهنگی بیادماندنی داشت. بیشتر بین بینندگان به نام سرگرد اشترلیتز شهرت داشت. بشخصه حافظه خوبی در مورد این سریال ندارم ولی تنها صحنه ای که به یادم مونده صحنه شکنجه بازیگر زن سریال بود که بچه تازه بدنیا آمده اش رو بدون لباس جلوی کوران باد قرار داده بودند تا به حرف بیاد. صحنه وحشتناکی بود که نشون میداد آزار روحی سخت ترین نوع شکنجه هاست.

این سریال بر اساس داستان واقعی جاسوس روسی بنام کلنل اشترلیتز در آلمان در 17 روز آخر جنگ جهانی دوم ساخته شده است. برای همینم اسم اصلی این سریال Seventeen Moments of Spring هست.

فکر میکنم بجای سرگرد اشترلیتز، بهرام زند صحبت میکرد.

گوینده سرگرد اشترلیتز همانطور که فرمودید بهرام زند بود و راوی سریال داریوش کاردان بود در دوبله اول در اوایل انقلاب به ترتیب ایرج ناظریان و فریدون دایمی گویندگی کرده بودند

(۱۳۹۱/۱۱/۱۸ عصر ۱۲:۱۵)رزا نوشته شده: [ -> ]

سریالی در دهه هفتاد پخش میشد به نام هرگز نخواهم گریست. احتمالا اسم اصلی این سریال این نباشه، چون گریه یکی از رویه های اصلی این سریال بود. در این سریال Toshiyuki Nishida ایفای نقش کرده بود که او هم از خواننده های بنامه.

لطفا کسانی که از اسم اصلی سریال هرگز نخوام گریست اطلاع دارند خبر بدن تا خانواده ای از نگرانی رهائی یابند.

http://www.nishidatoshiyuki.com/

http://www.imdb.com/name/nm0632664/?ref_=tt_cl_t1

 

جلال مقامی به جای Toshiyuki Nishida حرف می زد

اسم اصلی این سریال の泣いてたまるか می باشد البته نسخه 1987-1986 که شامل 12 قسمت می باشد.

آهنگ تیتراژ این سریال رو دوست داشتم ، تقدیم به شما

http://www.4shared.com/video/JQhya3w7/Li...http://www.4shared.com/video/JQhya3w7/Life_Lullaby__Nishida_Tos

(۱۳۹۱/۸/۲۸ عصر ۰۷:۰۳)رزا نوشته شده: [ -> ]

از سریالهای کانادائی بیادماندنی این دوران سریال قصه های جزیره بود با نام اصلی road to Avonlea. شخصیتها از داستان آن شرلی با موهای قرمز به نویسندگی لوسی مود مونتگمری به این داستان راه پیدا کرده اند. از این نویسنده سریالی با نام امیلی در نیومون هم از کانال یک به نمایش دراومده. البته سریال قصه های جزیره که برداشت آزادی بود از داستان آنی گرین گیبلز موفق ترین سریال در ایران بود. در سایت این سریال بحثهای زیادی در مورد مقایسه گیلبرت با گاس پایک شده که خوندنش خالی از لطف نیست.

 

چقدر از این سریال  قصه های جزیره متنفر بودم ، فکر کنم یه قسمتش رو هم کامل ندیدم یا اگر هم دیده بودم اصلاً برام تاثیر گذار نبود که ازش چیزی یادم  بمونه ، چقدر از عمه هتی بدم میومد با اون قیافه پر از بلاهتش ، اعصاب خوردکن بود.

البته چرا ..فقط اسم زاخاری بنت تو ذهنم مونده از تیتراژ این سریال

کوین سولیوان تهیه کننده این سریال اینقدر بیکار بوده که از 1996-1898 وقت واسه این سریال گذاشته بود

 سریال  آن شرلی رو می دیدم ولی از شخصیت آن شرلی متتفر بودم با اون موهای هویجی از اینکه تو هر قسمت بلایی سرش بیاد خوشحال می شدم از این سریال هم چیزی یادم نیست جز یه قسمت که مدرسه آتش گرفت.

دوستان این نگاه شخصی من  هستش ، اگر از طرفداران این دو سریال بودین و هستین نظرتون قابل احترام هستش.

مطلب اضافی:

کلاً از هنرپیشه های مو هویجی خوشم نمی یاد ، متنفرم از جولیا رابرتز با اون دماغ گنده و دهان گشاد

اون وقت این هنرپیشه می شه یکی از 50 زن زیبای هالییود tajob2 رتبه 1 در سال 1991 ، 2005 و 2010 از نگاه مجله People

یعنی از این هنرپیشه خوشگلتر نیست


(۱۳۹۱/۸/۲۸ عصر ۰۷:۰۳)رزا نوشته شده: [ -> ]

ماجراهای اسب سیاه .

موسیقی زیبای ماجراهای اسب سیاه :

http://www.4shared.com/mp3/1YVlac50/The_...http://www.4shared.com/mp3/1YVlac50/The_Adventures_of_the_Bla

در عنوان بندی مرحوم عطالله کاملی، هنرپیشه ها و در آخر اسب سیاه رو معرفی میکرد. میکی رونی باصدای آقای تهامی و یان ریچاردسون با صدای افشین ذی نوری

از این سریال هم متنفر بودم  ، هم  آقای تهامی و هم افشین ذی نوری با ادا اطوار حرف می زدند ، ضمن اینکه صدای تهامی هم خیلی به میکی رونی نمی خورد

سریالی پخش می شد به اسم نانی و مانی

 

http://www.imdb.com/title/tt0121003/?ref_=fn_tt_tt_4

 

مدیر دوبلاژش خانم رفعت هاشم پور بود و به جای شخصیت منفی سریال بهمن هاشمی حرف می زد


(۱۳۹۱/۹/۱۰ عصر ۰۷:۵۶)زاپاتا نوشته شده: [ -> ]

سريال حادثه جو يكي از سريالهاي خاطره انگيز اوايل دهه 70 است . پس از سالها ، دوستي مجددا قسمتهايي از اين سريال را دراختيارم گذاشت و تجديد خاطره اي كردم با يكي از سريالهاي ديدني دودهه قبل.

مرحوم عطاالله كاملي ، نيكوخردمند ، منوچهروالي زاده ، منصوره كاتبي ، مرحوم حسين حاتمي ، عباس سعيدي ، حميد منوچهري ، ايرج رضايي ، عباس نباتي ، مينو غزنوي ، زهره شكوفنده ، فاطمه شعشعاني ،محمدعبادي ، جلال مقامي ، حسين معمارزاده و...

ژرژ پطرسی بجای شخصیت کنت فن شوابینگ گویندگی می کرد

صفحات: 1 2 3 4 5 6
آدرس های مرجع