تالار کافه کلاسیک

نسخه کامل: بیاد هنرمندان سینمای ایران
شما درحال مشاهده محتوای قالب بندی نشده این مطلب هستید. نمایش نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9

(۱۳۹۳/۹/۱۵ عصر ۰۶:۲۸)برو بیکر نوشته شده: [ -> ]

بیاد قریب سینمای ایران که غریب رفت ....

زنده یاد خانی ،پشت صحنه ایوب (1350)

مطلب بروبیکر عزیز آنقدر جامع و قدرشناسانه است که نیازی به این تکلمه بنده ندارد ،اما یکی دو نکته در ارتباط با خانم نوشین امیرقاسم خانی همسر زنده یاد قریب ذکر می کنم:

ایشان فرزند زنده یاد مهدی امیرقاسم خانی یکی از پیشگامان سینمای ایران است که در دهه 30 با همت ایشان و بزرگانی چون احمدشیرازی ،ژرژ لیچنسکی ،اسماعیل کوشان و... سینما در این مرزو بوم قوام و دوام یافت . اگرچه در عنوان بندی بسیاری از آثار سینمای ایران نام خانی بعنوان فیلمبردار آمده اما عملا این تکنسین و هنرمند با ذوق سینما، امور کارگردانی فیلمها را نیز به فیلمسازان کم تجربه و یا بی تجربه می آموخت . دوستانی که درباره فیلمسازی اطلاعاتی دارند نیک می دانند که دکوپاژ یکی از اصول اولیه کار هر کارگردانی است که در سینمای دهه 30 و 40 عمدتا توسط فیلمبرداران انجام می گرفت و کارگردانان معمولا در این میان بیشتر نقش هماهنگ کننده را داشتند تا رژیسور.

تصور کنید طنزپردازبزرگی چون مرحوم حسین مدنی *ناگهان از عالم نمایشنامه های رادیویی و مطبوعات به یمن قلم زیبایش هوس کارگردانی بسرش می زند . همه عوامل را جمع می کند و سناریو بدست سرصحنه فیلمبرداری حاضر می شود ، اما نمی داند که بازیگر از کدام طرف صحنه باید وارد شود و به کدام طرف برود و کجا بایستد که خط فرضی رانشکند و از همه مهمتر کجا کات بخورد. اینجاست که نقش بزرگانی چون خانی در سینمای ایران مشخص می شود . بسیاری از فیلمسازان سینمای ایران موجودیت خود را مدیون کسانی چون او هستند.

این مطالب را گفتم که به این نکته برسم که اگر امثال کسانی چون مرحوم خانی نبودند امروز سینمایی وجود نداشت که ستارگانش جولان دهند و درباره توپ فوتبال هم نظرات فیلسوفانه ابراز کنند. شایسته نیست که فرزند یکی از پیشگامان و مهمتر از آن همسر یکی از فیلمسازان نوگرای تاریخ سینمای ایران ، اینگونه در سختی معیشت بسربرد و خانه سینما با رقمی شرم آور از خود رفع مسئولیت کند. آقایانی که بر مسند خانه و ماوای هنرمندان سینما تکیه زده اند همگی وامدار خانی و خانی ها هستند.تکریم خانم نوشین خانی ،تکریم تاریخ سینمای ایران و پیشگامانش است.

* اگر از زنده یاد حسین مدنی نام بردم یک قیاس مع الفارق است و گرنه این طنزپرداز دوست داشتنی عالم مطبوعات، منزلتی بسیار دارد.

تولد و تحصیلات


احمدی در ۱۳۰۳ در جنوب تهران به دنیا آمد. پدرش سَقط‌فروش بود. برای تحصیل ابتدا به مکتب و سپس به دبستان منوچهری در میدان گمرک رفت و بعد از آن به دبیرستان شرف و دبیرستان روشن رفت.

نوجوانی


در شانزده‌سالگی ورزش باستانی و فوتبال را شروع کرد و به همراه تیم فوتبال دبیرستانش در مسابقات آموزشگاه‌های تهران رتبه‌هایی به دست‌آورد. بعدها در تیم فوتبال راه‌آهن تهران و پس از آن در باشگاه راه‌آهن بازیکن و مربی (تا سال ۱۳۲۵) شد.

فعالیت حرفه‌ای


پس از چند تلاش آماتوری در تئاتر در ۱۳۲۱ با کمک عده‌ای از دوستانش «تماشاخانه ماه» را روبه‌روی باغ فردوس دایر کرد، ولی پس از چند هفته مجبور به ترک آنجا شد. در اوایل پاییز ۱۳۲۲ در تئاتر فرهنگ برای اولین بار پیش پرده‌خوانی کرد و در نتیجه آن بازیگر تئاتر هم شد. مدتی بعد پدرش از فعالیت او در تئاتر مطلع شد و او را از خانه بیرون کرد.مرتضی احمدی پس از مدتی هم‌زمان با هنرپیشگی در راه‌آهن تهران به‌عنوان تعمیرکار استخدام شد.

مرتضی احمـدی برای اولین بار به سبک بیات تهران در پیش پرده‌ها آواز خواند و نیز اولین بار (در ۱۳۲۲) ترانهٔ گلپری جون را اجرا کرد، که بسیار محبوب شد و به خاطر آن برای کار در رادیو تهران دعوت شد. در یکی از پیش پرده‌ها ترانه‌ای دیگری به نام «کارگرم من» را اجرا کرد که به استقبال کارگران راه‌آهن و پس از آن منجر به اعتصاب کارگران راه آهن گردید که در نتیجه، مرتضی احمدی به بخش حسابداری راه‌آهن منتقل شد و پس از پایان اعتصاب دستگیر شد و در کلانتری تعهد کرد از آن به بعد ازاجرای آن پیش پرده خوداری کند.

پیش‌پردهٔ دیگری نیز با اجرای احمدی به نام «قدس شاهین» (دربارهٔ ماجرای تجاوز جنسی عده‌ای از سربازان آمریکایی به یک زن ایرانی) توقیف شد. ولی پس از اجرای مجدد آن در پاییز ۱۳۲۳ در جمعی خصوصی، محکوم شد شش ماه به کرمان تبعید شود که با پیگیری محمد مسعود، مدیر روزنامهٔ مرد امروز که تصادفاً به تئاتر فرهنگ آمده بود ملغی شد. چندتا از پیش‌پرده‌های دیگر با اجرای احمدی نیز توقیف شده است، از جمله پیش‌پرده‌ای به نام «پیرهن زرده» که دربارهٔ گروه‌های فشار حزب دموکرات ایران که پیراهن زرد می‌پوشیدند بود و به کتک خوردن مرتضی احمدی و بازداشت او انجامید و پیش‌پرده‌ای به نام «کارمند دولت» که منجر به انفصال موقت او از خدمت در راه‌آهن شد ولی با اعتراض احمدی به دیوان عالی کشور لغو شد.

مرتضی احمدی در بهار ۱۳۲۴ از طریق مسابقات فوتبال با ناصر فخرآرایی که در تیم «آفتاب شرق» بازیکن و مربی بود آشنا شد. در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ به دعوت فخرآرایی به مراسم سالگرد افتتاح دانشگاه تهران رفت و در آن جا شاهد ترور محمدرضا شاه به دست فخرآرایی بود که به کشته شدن فخرآرایی و دستگیر شدن احمدی انجامید که پس از بازجویی و اثبات بی‌اطلاعی‌اش از ماجرا، آزاد شد.

احمدی در ۱۳۲۳ به رادیو تهران (چندی بعد در رادیو ایران و بعد از آن در رادیو و تلویزیون ایران)به کار کردن اشتغال گزید، تا برنامه‌های کمدی اجرا کند. در دوره‌های مختلفی در رادیو کار کرد و از جمله تیپی به نام «بابا جاهل گریان» اجرا کرد و به سبک‌های مختلف ترانه و آواز خواند. در فروردین ۱۳۵۳ نقش اول سریال پربینندهٔ هردمبیل، نوشتهٔ پرویز خطیبی را بازی کرد در نظرخواهی‌از مردم در سال ۱۳۵۶ به‌عنوان محبوب‌ترین هنرپیشهٔ رادیو انتخاب شد.

وی در ۱۳۲۶ گویندهٔ فیلم‌های خارجی شد و از اعضای اولیهٔ انجمن گویندگان و سرپرستان گفتار فیلم (تأسیس در ۱۳۴۲) بود.

پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ احمدی بازیگری را کنار گذاشت و به مدت هفت سال به اهواز رفت. ولی پس از بازگشت به تهران از نو کار بازیگری را در سریالی تلویزیونی به نام تک‌مضراب از سر گرفت. از سریال‌های تلویزیونی دیگری که بازی کرده است می‌توان از سلطان صاحبقران، هفت شهر عشق (۱۳۵۶)، آئینه و زیر بازارچه (۱۳۷۷، رضا ژیان) نام برد.

در فروردین ۱۳۴۹ نیز احمدی به دعوت علی حاتمی ترانهٔ عنوان‌بندی فیلم حسن کچل را، ضربی‌خوانی کرد (که به نام روحوضی نیز شناخته می‌شود). در همین سبک در ۱۳۲۸ پنج صفحهٔ موسیقی برای یک شرکت انگلیسی ضبط کرد. مرتضی احمدی بیش از چهارصد ترانهٔ ضربی و صد و پنجاه ترانهٔ فکاهی خوانده است، این ترانه هااز نوشته‌های نصیری‌فر، نویسندهٔ کتابی است به نام مردان موسیقی سنتی و نوین ایرانکه بیشتر کارهای موزیکال مرتضی احمدی از آن کتاب گرفته شده است.

ازدواج


احمدی در ۹ مرداد ۱۳۳۴ با یکی از همکارانش در راه‌آهن به نام زهرا جوانشیر ازدواج کرد که در۲۵ اردیبهشت ۱۳۵۰ بر اثر سرطان درگذشت. احمدی از این ازدواج یک فرزند دختر به نام آزیتا (متولد ۱۳۳۷) و یک فرزند پسر به نام مازیار (متولد ۱۳۴۰) دارد.

دوبله


از ماندگارترین آثار مرتضی احمدی می‌توان به کار صدایی (نوعی دوبله) وی در مجموعه پینوکیو اشاره کرد که در آن در نقش «روباه مکار» به خواندن متن می‌پرداخت.

این مجموعه از محصولات شرکت «چهل و هشت داستان» است که در اواخر دوران شاه و اوایل انقلاب به تولید محصولات فرهنگی برای کودکان ایرانی می‌پرداخت. دیگر اعضای این گروه عبارت بودند از ناهید امیریان در نقش «جینا»، نادره سالارپور در نقش پینوکیو و کنعان کیانی در نقش «گربه نره». ویژگی اصلی این اجرا از داستان پینوکیو، ادغام آن با سازوضرب ایرانی و ترانه‌های سبک روحوضی است که به این داستان خارجی حال و هوای کاملاً ایرانی می‌دهد؛ تا آنجا که قسمتی ویژه، جدااز خط سیراصلی قصه، برای نوروز و سفره هفت سین تهیه می‌شد و در آن قسمت شخصیت‌های داستان (پینوکیو، جینا، آقا روباهه و گربه نَره) به شمردن سین‌های، هفت‌سین و خواندن آواز جوجه خروس می‌پردازند! شایان ذکر و گفتنیست که همین گروه چهار نفره کار دوبله کارتون ژاپنی این داستان را نیز بر عهده داشتند که بالطبع شرایط زبان و فرهنگ ژاپنی، در آن کارتون، جایی برای اضافه کردن ِقطعات روحوضی، ساز و آواز ایرانی و یا تیکه کلام‌های فرهنگ فارسی از قبیل شمردن هفت سین و غیره را میسر نمی‌نمود.

سینما


مرتضی احمدی در ۱۳۳۲ برای اولین بار در سینما بازی کرد، در فیلمی به نام «ماجرای زندگی» به کارگردانی «نصرت‌الله محتشم».[۸][۹] از فیلم‌های دیگر او می‌توان به موارد زیر اشاره کرد.

سال نام فیلم کارگردان
۱۳۸۴ ستاره‌ها ۳: ستاره بود فریدون جیرانی
۱۳۷۵ مینا و غنچه محمد حسین‌پور
جهان خادم‌المله
سرحد اکبر صادقی
۱۳۷۳ کلاه‌قرمزی و پسرخاله ایرج طهماسب
عروسی خون مجید جوانمرد
حالا چه شود! محمد جعفری هرندی
تحفه هند محمدرضا زهتابی
۱۳۷۲ بلندی‌های صفر حسینعلی لیالستانی
۱۳۷۰ یکبار برای همیشه سیروس الوند
ناصرالدین‌شاه آکتور سینما محسن مخملباف
ساده لوح مهدی فخیم‌زاده
راه و بیراه سیامک شایقی
خانه خلوت مهدی صباغ‌زاده
۱۳۶۸ ارثیه محمدکاظم بلوچی
صنوبرهای سوزان عباس شیخ بابایی
۱۳۶۷ گراند سینما حسن هدایت
ارثیه کاظم بلوچی
تا غروب جعفر والی
۱۳۶۶ در انتظار شیطان حمیدالدین صفایی
۱۳۶۵ جدال در تاسوکی فرامرز قریبیان
مأموریت حسین زندباف
معما حسین زندباف
۱۳۶۴ اتوبوس یدالله صمدی
مدرک جرم منوچهر حقانی‌پرست
۱۳۶۳ مردی که زیاد می‌دانست یدالله صمدی
۱۳۵۴ خانه خراب نصرت کریمی
ذبیح محمد متوسلانی
فرار از حجله جواد طاهری
۱۳۵۳ موسرخه عبدالله غیابی
آب حبیب‌الله کاوش
۱۳۵۲ جعفر جنی و محبوبه اش رضا صفایی
تنها و گل‌ها ابوالقاسم ملکوتی
۱۳۵۱ مطرب اسماعیل نوری‌علاء
قایقرانان رضا صفایی
فرار از زندگی رضا صفایی
قلندر علی حاتمی
نانجیب عباس کسایی
۱۳۵۰ شراره احمد نجیب‌زاده
باباشمل علی حاتمی
وحشی جنگل روبرت اکهارت
فریاد سلیمان میناسیان
هراند میناسیان
۱۳۴۹ جنجال عروسی احمد نجیب‌زاده
میوه گناه محمود کوشان
شیرین و فرهاد اسماعیل کوشان
۱۳۳۲ ماجرای زندگی نصرت‌الله محتشم

تلویزیون


سال نام سمت کارگردان توضیحات
۱۳۸۷-۱۳۹۲ شکرستان راوی
صدا پیشه
بابک نظری
سعید ضامنی
برنامه کودک و نوجوان شبکه ۲
۱۳۸۹ چاووش بهار بازیگر افشین اربابی
۱۳۸۸ مجموعه عروسکی
«بچه‌های کوچه دوستی»
بازیگر هنگامه مفید
۱۳۸۶ به همین سادگی بازیگر افشین اربابی
۱۳۸۴ تا غروب بازیگر محمد بنایی
۱۳۸۴ مثل همیشه بازیگر سیدوحید حسینی
۱۳۸۱ توپ گرد بازیگر بهروز بقایی
۱۳۸۱ زیرگذر بازیگر محمد عمرانی
۱۳۸۰ تازه چه خبر همسایه؟ بازیگر بهروز بقایی
امیر سمواتی
شبکه ۲
۱۳۸۰ رستوران خانوادگی بازیگر مهمان حسین سهیلی‌زاده شبکه تهران
۱۳۸۰ خانه پدری بازیگر مهمان فریدون حسن‌پور
مسعود بهبهانی
شبکه تهران
۱۳۷۹ خواستگاری پرماجرا بازیگر محمد بنائی
۱۳۷۹ ماجراهای خانه قدیمی بازیگر اسماعیل میهن‌دوست شبکه ۱
۱۳۷۹ پانزده مسافر بازیگر مهدی طاهری هر روز ظهر از برنامه «سیمای خانواده» پخش می‌شد.
۱۳۷۸ دردسر بزرگ بازیگر علی عبدالعلی‌زاده پخش در تعطیلات نوروز ۱۳۷۹ از شبکه ۲
۱۳۷۸ دانی و من - سری دوم بازیگر علی عبدالعلی‌زاده شبکه تهران
۱۳۷۷-۱۳۷۸ زیر بازارچه بازیگر رضا ژیان شبکه ۲
۱۳۷۶ گل‌های آفتابگردان بازیگر مهمان مسعود شاه‌محمدی در برنامه سیمای خانواده پخش می‌شد.
۱۳۷۵-۱۳۷۶ تهران ۱۱- ۵۹۵ ج ۴۸ بازیگر مرضیه برومند بازی در اپیزود «تحقیق»
۱۳۷۵ ببخشید بازیگر رضا کرم‌رضایی
۱۳۷۵ فروشگاه بازیگر احمد بهبهانی شبکه ۳
۱۳۷۵ نوعی دیگر بازیگر مهمان بهروز بقایی
۱۳۷۴ مجموعۀ داستانهای «قصه شب سیما» بازیگر مسعود فروتن بازی در اپیزودهای «ضامن» و «خانه عشق» - شبکه ۱
۱۳۷۴ کت و شلوار خواستگاری بازیگر سعید سلطانی پخش در نوروز ۱۳۷۵ - شبکه ۱
۱۳۷۴ زائر غریب بازیگر اکبر صادقی نویسنده: «بهمن زرین‌پور»
۱۳۷۳ اشتباه در اشتباه بازیگر جواد انصافی
۱۳۷۱ بیا تا گل برافشانیم بازیگر خسرو ملکان
۱۳۷۱ آخرین سند بازیگر رضا گنجی
۱۳۷۰-۱۳۷۱ تعطیلات نوروزی بازیگر خسرو ملکان در نوروز ۱۳۷۱ از شبکه ۱ پخش شد.
۱۳۶۹ چای و لبخند بازیگر احمد بهبهانی
۱۳۶۹ کمند خاطرات بازیگر سید ضیاءالدین دری
حسین خندان
هوشنگ پاکروان
۱۳۶۹ آرایشگاه زیبا بازیگر مرضیه برومند
۱۳۶۷ بخش چهار جراحی بازیگر مسعود فروتن شبکه ۱
۱۳۶۶ آئینه (سری سوم) بازیگر فریدون فرهودی شبکه ۱
۱۳۵۶ چنگک بازیگر محمد متوسلانی
جلال مقدم،
فریبرز صالح
فرخ ساجدی
۱۳۵۵ مجموعه طنز تلویزیونی «پنجره‌ها» بازیگر اسماعیل احمدی
۱۳۵۴ سلطان صاحبقران بازیگر علی حاتمی این سریال در ۱۳ قسمت و بصورت سیاه سفید،
برای نخستین بار از «۱۵ آبان ۱۳۵۴» و برای بار دوم،
از «۷ تیرماه ۱۳۵۶» پخش شد.
؟ هفت شهر عشق بازیگر نظام فاطمی
۱۳۵۱-۱۳۵۲ هردمبیل و هردم کلنگ بازیگر پرویز خطیبی
؟ چهره‌ها بازیگر پرویز خطیبی
۱۳۴۰-۱۳۴۵ تک‌مضراب بازیگر علی محزون

کتاب‌شناسی


  • کهنه‌های همیشه نو (ترانه‌های تخت حوضی)، مرتضی احمدی (گردآورنده)، ناشر: ققنوس
  • من و زندگی: خاطرات مرتضی احمدی، مرتضی احمدی، ناشر: ققنوس
  • پرسه در احوالات ترون و ترونیا، مرتضی احمدی، ناشر: هیلا
  • فرهنگ بر و بچه‌های ترون: کلمه‌های ویژه، واژه‌ها، اصطلاحات و ضرب المثل‌های تهرانی، مرتضی احمدی، ناشر: هیلا

همه مطالب فوق به نقل از ویکیپدیا است. اما خاطرات خودم با این هنرمند صمیمی و معتقد به آیین و مرام مردمان پاک این سرزمین که ارادت ویژه ای داشت به مولی الموحدین علی علیه السلام.

صدای گرم وی را در انیمیشن های مختلف شنیده ام که معروف ترین آن نقش روباه در پینوکیو است. در سریال های به یاد ماندنی به کارگردانی خانم مرضیه برومند مثل آرایشگاه زیبا از هنرپیشه های اصلی بود. اما آواز ایرانی را نیز نیک می شناخت و در مجموعۀ شکرستان آواز زیبایی در نوا می خواند. مسن ترها صدای وی را به عنوان راوی در کاست قصه موش و گربه به خاطر می آورند. بهترین خاطرۀ من از صدای این هنرمند ارجمند از همین کاست 1.5 ساعته است.

روانش شاد و یادش گرامی

عمو مرتضی رفت ... جمله ای که خودش دوست داشت در روز وداعش بر تارک روزنامه ها نقش ببندد.

خواستم واقعا متنی پرسوز و گداز برای او بنویسم اما دیدم این یک کم لطفی بزرگ در حق ایشان و دوستدارانش است .برای هجران هنرمندی که بیش از 6 دهه مردم سرزمینش را خنداند و شاد بودن هموطنانش را بر هر چیز دیگری ترجیح می داد نباید افسوس خورد...

مرتضی احمدی هر آنچه که داشت عاشقانه تقدیم کرد. در همه هنرهای نمایشی سرک کشید و حضوری پربار داشت. رادیو ،دوبله ،تئاتر،سینما،پیش پرده خوانی و نویسندگی و فرهنگ شناسی.

هنوز نوارقصه های زیبای او در اوایل دهه 60 خاطراتی شیرین برای نسل ماست. او برای هر سنی و هرمخاطبی خاطره ای شیرین برجای گذاشت.

8 آلبوم ذیل برای نسل ماخاطرات بسیار دارد. امید است که باشنیدن آنها فاتحه ای نثار روح بلندش کنید.

http://www.irmp3.ir/music/singer_album/4389/

مرتضی احمدی همیشه زنده است و با آثار برجا مانده اش در قلبهای یکایک هموطنانش حضوری نیک دارد.

روانش شاد...

بیاد دارم چند سال قبل خود از زبان مرحوم مرتضی احمدی در یک گفتگوی زنده تلویزیونی شنیدم که ایشان گفتند : وصیت کرده ام پس از مرگم ، تلویزیون ضرب خوانی مرا در ابتدای فیلم حسن کچل (ساخته مرحوم علی حاتمی) پخش کند.

پس از فوت ایشان من پیامکی به شبکه نمایش فرستادم که لازم است برای شادی روح آن مرحوم و با توجه به وصیت نامه ای که دارند و تحقیق در اینخصوص ، به وصیت ایشان عمل شود ، حتی روز تشییع جنازه آن مرحوم هم در سایت خبر آن لاین این موضوع را اطلاع رسانی کردم اما .... دریغ از هنر و هنرمند و خواسته اش.

... آسمون آبیه همه جا ، اما آسمون اون وقتا آبی تر بود ،رو بوما همیشه کفتر بود ، حیاطا باغ بودن ، آدما سردماغ بودن ، بچه ها چاق بودن ، جوونا قلچماق بودن ، دخترا با حیا بودن ، مردما باصفا بودن .... حالی بود حالی بود ، نونی بود ، آبی بود ، چی بگم ؟ نون گندم مال مردم اگه بود ، نمیرفت از گلو پائین بخدا ، اگرم مشکلی بود ، آجیل مشکل گشا حلش میکرد ...

مرحوم مرتضی احمدی در فیلمهای متعددی گویندگی کردند که اخیرا چند مورد را به ویکی پدیا اضافه کردم :

گرگها در شهر (ساخته اومبرتو لنزی) بجای تام فلیگی در نقش قاضی بناتو

به من میگن هیچکس ( ساخته تونینو والری) در دوبله اول در نقشی فرعی

طرح شیطانی ( ساخته کن هیوز) در نقشی فرعی

می آیم ، می بینم ، شلیک میکنم (با نام نمایش در ایران : سه شیطان حرفه ای)  (ساخته انزو کاستنلاری) در نقشی فرعی

فریب خورده و رها شده (ساخته پترو جرمی) . در این فیلم احمدی در بیش از 3 نقش صحبت کرده است : وکیل ، مسئول کفن و دفن و مسئول آزمایشگاه

مصری ( با نام نمایش در ایران : سینوهه) (ساخته مایکل کورتیز) بجای هنری دانیل در نقش مکره

بهترین سالهای زندگی ما (ساخته ویلیام وایلر) در دو نقش :بجای ارسکاینی سنفورد در نقش پولارد و دین وایت در نقش نوواک

دختر خداحافظی (ساخته هربرت راس) در دو نقش

گوردون پری ( با نام نمایش در ایران : خبر صفحه اول) در 3 نقش

برو به اسپارتی ها بگو (با نام نمایش در ایران : نبرد جنگجویان)

بینوایان (ساخته ژان پل لوشاتو ) در نقش قاضی

و ..... و همچنین بسیاری از فیلمهای ایرانی و سریالهای تلویزیونی

صدای ایشان در فیلمهای قدیمی صدایی پرطنین ، گاه ترسناک (چنانکه میتوانست بجای ایادی دراکولا یا فرانکنشتاین صحبت کند و مو را بر بدن هر شنونده ای راست کند) ، گاه مهربان و دوست داشتنی.. . صدای ایشان در اغلب اوقات بشکل بم بود. متاسفانه مدیران دوبله ما ایشان را در نقشهای اصلی بکار نگرفتند و با متانت طبع ایشان ، احمدی عمدتا در نقشهای فرعی ظاهر میشد اما در همان نقشها نشان میداد از بسیاری از اولین های این حرفه نیز سرتر است. گویش ایشان بجای شخصیت بابا علاالدین در سریال کارتونی سندباد بجای شخصیتی پیر اما باوقار و داری عزت نفس و بعضا مرموز نشان از قدرت صدای احمدی است. همچنین صدای آن مرحوم بجای شخصیت روباره مکار در سریال کارتونی پینوکیو (آنهم در جائی که با گویندگی بسیار پرتوان بنام کنعان کیانی که از اساتید مسلم تئاتر و دوبله بخصوص در طنز بود و در نقش مقابل وی حضور داشت) نشان میدهد مرحوم احمدی تا چه میزان قدرت مانور و هنرنمائی حتی روی یک شخصیت کارتونی داشت و هرگز از کیانی (که بجای شخصیت گربه نره صحبت میکرد) کم نمی آورد که هیچ ، بلکه گاه از او پیش هم می افتاد.

 ایشان از هوادارهای متعصب تیم پرسپولیس(پیروزی) هم بودند و بیاد دارم که زمانی در حمایت از این تیم و رنگ لباسش گفتند : شما به من یک میوه آبی معرفی کنید تا تیم مورد علاقه خودمو بکنم آبی. بابا جان میوه آبی نداریم. اما تا دلتون بخواد میوه قرمز هست

مطلب زیر توسط مسعود نقره کار نوشته شده و در صفحه هواداران شهرزاد در فیض بوک منتشر شده است. بخوانید و مقایسه کنید سرنوشت هنرمند سینمای ما را با هنرمندان کشورهای دیگر. اگر حوصله ندارید کلا نخوانید وگرنه دقیق بخوانیدش تا به قول جریده شریفه فخیمه عبرت بیاموزید از آنچه بر سر هنرمندان در این دشت بی فرهنگی و بی هنری که نامش ایران است می رود. و ای کاش به تعداد تمام هنرمندان این مرز پرگهر "نقره کار"ی بود تا می نوشت آنچه به سر این دلدادگان دلسوخته آمده است.

 

 مثل اکثر زنان سرزمینمان با تشنگی پیر شد، با عطش رقصنده ی میخانه ی اسحاق و"حمومی" که درآن"طاس و دولیچه و لُنگ و قطیفه"می بردند، با همان معرفت اشرف، معشوقه "علی خوش دست". با تشنگی پیر شد بی آنکه بتوان جوانی پُر شور و شعورِ این شهرزادِ رقصنده ی شاعر و هنرپیشه، و ستمگری های چند گانه ای که براو روا داشته شد را از یاد برد.

 همچون بسیارانی دیگر دو تاریخ تولد برایش رقم زده اند، و شناسنامه ای که از آنِ از دنیا رفته ایست. این شناسنامه ی مرده برای زنده گذاشتن هم حکایتی بود- و شاید هنوز باشد- که من یکی از آن سر درنیاورده ام. در"کارت ملی" اش هجدهم آذر ماه روز تولدش نوشته شده است، و همین را بهانه کردم تا سلام و تبریکی گفته باشم.

 نوشته ی زیر گوشه ای از پژوهش آماده ی انتشار" نقش سیاسی و اجتماعی جاهل ها و لات ها در تاریخ معاصر ایران" هست، جایی که اشارتی به سینمای جاهلی دارم. باری تا یادم نرفته بگویم که افتخارآشنائی با شهرزاد را نه از طریق سینما و کتاب، که حضوری هم دارم . برای نخستین بار در مهمانی ای درآپارتمان " بهنام جعفری" – فیلم سازی که درجوانی پَرپَر شد و داغ بر دلمان نشاند، دیدم اش، ویک بار هم خانه ی رضا میرلوحی، که او راهم سرطان معده از ما گرفت. به "حسین جعفری " که هنوز زنده هست و زنده تر بادا، به مهربانی گفته بود این "جوجه دکتر چقدر کم حرف و کم روست " و جماعت برایم دست گرفتند. قرار شد محمد علی بهمنیِ شاعر، که آن روزها یکی از شرکای من در انتشارات چکیده بود کتابی از او برای انتشار بگیرد که رفقای چریک مخالفت کردند، که :" ای بابا انتشارات چکیده و کتاب یک رقاصه ی لاله زاری"، و از شما چه پنهان من هم طرف رفقای چریک را گرفتم . چه روزگاری بود، و هست. محمد علی بهمنی، شاعر و دوست نازنینم حالا شده " استاد بهمنی" و دیدم و شنیدم که در بارگاه خلیفه برای "حاج آقا" شعر می خواند، وچه درد و دریغ ناباورانه ای.

 باری، واین نیز بگذرد، البته به قول شاملوی بزرگ، مثل گُذر کارد از گردن گوسفندی.

*****

 کبرا امین سعیدی، شهرزاد قصه گوی زمانه ی ماست، قصه گوی رنج های زنان میهنمان: ".. کبرا نام خواهر مرده‌ام بود که شناسنامه‌اش را باطل نکرده بودند و شناسنامه را برای من گذاشتند. مادرم مریم صدایم می‌کرد و پدرم زهرا. زمان رقصندگی شهلا می‌گفتندم. در سینما شهرزاد شدم و حالا زیر شعرهایم می‌نویسند: شهرزاد". در کارت ملی اش نوشته شده است متولد هجدهم آذر 1329 اما مدارک دیگرش از تولد کبرائی به سال 1325 خبر می دهند. زاده ی تهران است. دخترک پدرِ قهوه خانه دار و برادر شّر و دعوائی اش را کمک بود. زندگی هنری و کارش را با رقصندگی در کافه‌های لاله‌زار و از سن حدودا ۱۴ سالگی آغاز کرد، کافه جمشید و سیروس لاله زار، و بعد به تئاتر روی آورد. در نمایش‌هایی چون "بین راه" در تئاتر نصر، و کارهائی در تئاتر دهخدا و تئاتر پارس بازی کرد. و سپس نقش‌های کوچکی در سینما برعهده گرفت. نقل است سال 1346 با فیلم " یکه بزن" به کارگردانی رضا صفائی پا به دنیای فیلم گذاشت ، اما" اولین بار نامش در تیتراژ فیلم "قیصر" می آید و بعد از آن در چند فیلم مطرح سینمای ایران و چند فیلمفارسی بازی می کند. نقش او در بیشتر این فیلم ها زن بدکاره یا رقاصه ای است که به چند سکانس و پلان محدود می شد. اما نقش آفرینی های متفاوتش در "تنگنا" و "صبح روز چهارم"، برایش جایزه هایی از جشنواره "سپاس" به ارمغان آورد" ...." گرچه جایی مکتوب و نوشته نشده، ولی همه می‌دانند که در سال ۱۳۵۱، وقتی که به قول معروف پول، پول بود، بهروز وثوقی پنج‌هزار تومن می‌دهد تا شهرزاد مجموعه اشعارش را در دو هزار نسخه با نام "با تشنگی پیر می‌شویم" در انتشارات اشراقی به چاپ برساند. طراحی و عکس روی جلد آن را هم امیر نادری،عکاس فیلم آن روزها و کارگردان معروف سالهای بعد به عهده می‌گیرد. و می‌دانیم که بازیگری و سینمایی شدنش هم از مسعود کیمیایی است. گرچه این آخری دیگر نه تنها از جمله کسانی که شهرزاد دست‌شان را می‌بوسید، نبود، که برعکس گونه‌اش به سیلی او نواخته نیز شده بود."

 ".....فیلم خاک در یکی از روستاهای اطراف دزفول فیلم‌برداری می‌شود. یک‌روز که در همان روستا در حال فیلم‌برداری هستند، اتومبیل کرایه‌ای از راه می‌رسد. شهرزاد با حالتی عصبی از آن پیاده می‌شود. کیمیایی تا چشمش به شهرزاد می‌افتد، رنگش مثل گچ سفید می‌شود و از بهروز می‌خواهد هر طور شده او را دست به سر کند ، وگرنه شر به‌پا خواهد کرد." او که در فیلم‌های قیصر و داش آکل نقش رقصنده را بازی کرده بود، آن‌زمان با کیمیایی مراوده نزدیکی داشت. گویا به اطلاعش رسانده بودند که کارگردان با یکی از خانم‌های بازیگر فیلم، سر و سری پیدا کرده ، او هم بلافاصله از تهران سوار قطار شده بود و خودش را رسانده بود دزفول، بعد هم با ماشین کرایه، یک‌راست آمده بود سر صحنه. تا پیاده شد، رفت سراغ کارگردان و سیلی محکمی در گوشش نواخت...همه ساکت ایستاده بودند و تماشا می‌کردند. من خیلی ناراحت شدم. به شهرزاد اعتراض کردم. برگشت گفت: "آقای وثوقی آخر نمی‌دانید این با من چه کرده..."

 " نقش و تیپ شهرزاد در اکثر فیلم‌ها یا " رقاصه" بود، یا "زن بدکاره" و "مترس دم دست" یکی از مردان فیلم. در قیصر و "پنجره" - به کار گردانی جلال مقدم- فقط در یک صحنه می‌رقصد، اما نقش رقاصۀ میکدۀ اسحاق شراب ‌فروش در فیلم داش آکل عمده‌ترین نقش سینمایی اوشد. نظر این است که دو بازی "خوب و پخته" نیز ارائه داده است: " یکی نقشی که در فیلم تنگنا از امیر نادری دارد. به خصوص صحنۀ ناخن به رخ کشیدن و مو از سر کندن و ضجه زدن و شیون او در دم کردگی آن غروب سربی رنگ و سنگین پایان فیلم. و دیگری بازی نقش کوتاهی که در "فرار از تله" (جلال مقدم) دارد. در صحنه‌ای که مرتضی (بهروز وثوقی) و کریم (داود رشیدی) بعد از ضرب دیدن و گچ گرفتن دست مرتضی با هم نشسته‌اند. شهرزاد که از قرار معشوقۀ و نشاندۀ کریم است، هم هست. "مانده"، خوانندۀ معروف دزفولی در اتاقکی آنسوتر، ترانه‌ای محلی را زمزمه می‌کند و "مرتضی" از گذشته و حال و روز و آرزوهایش می‌گوید. یک مونولوگ یا تک‌گویی شنیدنی. شهرزاد کنار کریم یله شده و بی‌آنکه حتی یک کلمه حرف بزند، آنچه را که "مرتضی" تعریف می‌کند، گوش می‌دهد. با نگاه و لبخند و گردش سر و چشم و گردن. شهرزاد این نقش را که چیزی در حدود سه یا چهار دقیقه است، به معنای واقعی کلمه در مفهوم سینمایی‌اش بازی می‌کند. او را دیگر در هیچ صحنه‌ای از ادامۀ فیلم نمی‌بینیم."

 *****

 سال 1351 به ادبیات رو می آورد، گفته شده است :" نشست و برخواست با برخی چهره های روشنفکری و درخور اعتنای سینمای ایران، در او موثر افتاد". نخست مجموعه شعر "با تشنگی پیر می شویم" را منتشر کرد. چندی بعد مجموعه شعر "سلام، آقا" و سرانجام "توبا" را به سال ۱۳۵۶ به چاپ سپرد، که داستان زندگی اوست. داستان های کوتاهی از او در روزنامه "آیندگان" و بعدها "کتاب جمعه" چاپ شد. اهل فن می گویند: " اشعارش تحت تاثیر فروغ فرخزاد و احمد رضا احمدی ست." و اینکه " شعر شهرزاد که از دل زندگی آمده است، جامعه‌ای نابه‌سامان، رنج و فقر واعتراض زنی شاعر را بیان می‌کند." او سناریوی فیلمی را که خود نیز کارگردانش بود، نوشت. با این همه اما " حاصل کار ادبی او خیلی جدی گرفته نشد."

 " حوالی سال ۵۲ در اعتراض به فضای فیلم فارسی از سینما کناره گیری می کند. به گروه سینمای آزاد می پیوندد، و فیلم کوتاه می سازد." سال 1356 با سرمایه پوری بنائی فیلم مریم و مانی را می سازد. دراین فیلم پوری بنائی نیز در کنار منوچهر احمدی "مانی"، نقش مریم را به عهده می گیرد. "این فیلم از اولین فیلم های سینمای پیش ازانقلاب است که کارگردان و قهرمان قصه اش زن هستند، فیلم توقیف می شود، اما سه سال بعد اجازه نمایش می گیرد.

 سال 1357 عضو کانون نویسندگان ایران شد. عضویت او در کانون، به عنوان شاعر و نویسنده ای که طبق اساسنامه کانون شرایط عضویت را داشت، با بحث و جدل همراه بود، اما بالاخره پذیرفته شد. چرا بحث و جدل ؟ برای اینکه برخی ازکانونیان نمی توانستند از" عیب بزرگ رقاصه بودن" او درگذرند، کانونی که به عنوان یک تشکل روشنفکری، نمونه ای قابل مکث و بررسی درباره ضعف ها و قوت های روشنفکران و جنبش روشنفکری ایران است. بحث پیرامون پذیرش یاعدم پذیرش عضویت شهرزاد یکی از مواردی ست نشانگر حضور رگه های درک و فهم مذهبی دراین جنبش و میان برخی از روشنفکران.

 درس خواندن و دانشجو شدنش نیز مدتی از سوژه های داغ مطبوعات بود. بانویی که کودکی و نوجوانی‌اش در قهوه‌خانۀ و کافه ها سپری شده بود " ازمیان انبوهی دود سیگار و بو و بخار الکل و حجم عربده و ازدحام همهمۀ کافه‌های ارزان، سر از فضای پر از دار و درخت و سبز دانشگاه در آورد و دانشجوی دانشگاه تهران شد"

 شهرزاد در تظاهرات زنان. درروز 17 اسفند سال 1357( 8 مارس- روز جهانی زن ) نیز حضور یافت و از تظاهرات فیلم برداری کرد، گفته شده است بهمین خاطر نیز دستگیر شد. به کمیته انقلاب و از آنجا به زندان اوین برده شد. برای شکنجه و تحقیر و توهین به او دستشان پُر بود. مریم.الف ، یکی از زندانیان سیاسی در خاطرات زندان اش می نویسد: " ....وقتی چشم بندم را از روی چشمانم برداشتند و بدرون بند پرتابم کردند، صدای آرامش بخشی از پشت میله های کوچکِ پنجره سلول به من خوش آمد گفت: سرم را بلند کردم، نگاهش آشنا بود. دلم گرم شد. گویی فکر مرا خواند. گفت:

 -به نظرت آشنا می آیم؟ من شهرزادم!

 نگهبان فریادزد:

 -رقاصه فیلمهای فارسی را همه می شناسند. خفه شو. ازپشت پنجره برو کنار.

......

 "...شهرزاد به من گفت خوشحال است از اینکه اکنون در کانون نویسندگان کار می کند و می کوشد به طور منطقی و اصولی گذشته اش را نقد کند..." ..." برای رسیدگی به پرونده اش دست به اعتصاب غذا زد...انتظار داشت که همبند هایش حامی او باشند و " کانون نویسندگان ایران" از او پشتیبانی کند، اما کسی از او پشتیبانی نکرد ...."

 " پس از آزادی از زندان در بی پناهی و پریشان حالی، روزگار سختی را می‌گذراند. "

 ******

 در جلسات داستان کانون که گلشیری اداره می کرد:"...افرادی چون محمدمحمدعلی، محمد کلباسی، شهرنوش پارسی پور، قاضی ربیحاوی، کبری سعیدی (شهرزادناصر زراعتی و...را در آن جلسات می دیدم. که این جلسات پس از تعطیلی کانون در سال 60 نخست در خانه های ما و بعد در خانه آقای کبیری، ( یک دوست علاقه مند) ادامه یافت. و من فقط  تا سال 65 در آن جلسات شرکت داشتم.

 در یک بعد از ظهر گرم اوایل تابستان 1360 داشتم به طرف خیابان مشتاق می پیچیدم تا در جلسه داستان حضور یابم، ناگاه متوجه شدم آن طرف چهارراه زنی با تکان دادن دست دارد نظر مرا جلب می کند. اول متوجه نشدم، یا به این فکر افتادم که این زن با من چکار دارد؟ بعد که دقت کردم او را شناختم ، و به طرفش رفتم. سر و وضعش را تغییرداده بود، با حجاب اسلامی آنجا کشیک می داد. و هیچ کس هرگز تاج افتخاری بر سر این شهرزاد قصه گو ننهاد که : تو ناجی چند نفر بودی؟ به من گفت: " کانون را از طرف دادستانی اشغال کرده اند، هرکس را که داخل شود می گیرند و می برند. تا به حال دو سه نفر را برده اند. من از ظهر اینجاها می پلکم که به همه خبر بدهم."

 سال ۱۳۶۴ درشرایطی که به گفته ی نزدیکان اش از" اختلال های عصبی " رنج می برد راهی آلمان شد.

*****

 آغاز خانه به دوشی

 آن گاه بود که

 بار عشق را

 در میدان رودکی خالی می کرد

 دیدم که شهرزاد دارد می گرید

 شبی از شب ها

 در حیاط خلوت خانه

 حفاظ حافظ را پس زدم

 شراب شیراز

 چه گرم و شهوت انگیز بود

 و شهرزاد که قصه می گفت

 دیدم هنوز

 به داش اکل آغشته بود

 روی مهتابی

 با رقص اشوبگرش

 در میدان رودکی

 شهرزاد هنوز می گریید

 داش آکل

 عطر او را با خود برده بود

 " ...چندین بار در قطارهای زیرزمینی برلین دیده بودمش و راجع به وی با یکی دوتا از بچه ها صحبت کرده بودم. همیشه یک کوله پشتی سنگین حمل می کرد و به فارسی به شخص و یا اشخاصی که برای من و دیگران نامرئی بودند ولی گوئی وی به وضوح می دیدشان با صدای بلند فحش و ناسزا می گفت.

 شبی نزد یکی از دوستانم میهمان بودم و وقتی وارد آشپزخانه شدم وی را پشت میز دیدم، خودش را شهرزاد معرفی کرد، به ظاهرآرام بود. موهای مشکی اش را از پشت بسته بود و چشم های درشتش خیلی سریع از این سو به آن سو در حرکت بود. خیلی سریع با من گرم گرفت و گفت که شعر می گوید و حتی کتاب شعری از وی منتشر شده و تا قبل از انقلاب در فیلم های ایرانی بازی می کرده و حتی جایزه سپاس هم به وی تعلق گرفته. آن شب، و صحبت های وی مرا مدت ها به خود مشغول کرده بود. روزی به دوستی که شهرزاد آن شب مهمانش بود برخوردم و او گفت که شهرزاد مدتی ست خانه و کاشانه ای ندارد و برای مدتی که دنبال خانه است میهمان او شده است. دوستم معتقد بود شاید زندگی در بیرون آسایشگاه بتواند به بهبودی وی کمک کند. از آنجائی که وی برایم زن جالبی بود خواستم که بیش تر به وی نزدیک شوم، برای همین چندین بار با هم در منزل دوستم به دور میز آشپزخانه به تعریف خاطرات گذشته و بحث و گفت و گو پرداختیم. دریکی از این گفت و گوها گفت که عضو کانون نویسندگان بوده و به ناگهان مرا به یاد یکی از سخنرانی های هما ناطق که چند سال پیش شنیده بودم ...انداحت. هما ناطق آن شب گفت که برخوردهای مرد سالارانه تا به آنجا در کانون حاکم بودکه وقتی یکی از اعضای زن کانون دستگیر می شود ( سال های اولیه پس از انقلاب) هیچ یک حاضر نشده بودند در دفاع از وی ( پنداری جز سعید سلطانپور) برخیزد، چرا که وی در فیلم های فارسی بازی می کرده و در کافه های لاله زار می رقصیده. پس از تاملی به این نتیجه رسیدم که شهرزاد احتمالا" همان زنی است که هما ناطق از وی سخن گفته. البته در آن شب، و بعد از آن هم با کسی این موضوع را در میان نگذاشتم چرا که اطمینان لازم را نداشتم. مدتی بعد خبردار شدم که از خانه دوستم رفته و حتا معالجات را نیمه تمام رها کرده است. شبی تصادفی با وی برخورد کردم دو باره همان حالت نا آرام و ژولیده را داشت. به طرفش رفتم که با وی صحبت کنم در چشم های من نگاهی انداخت، سرد و غریبه بود و بعد از مدتی کوتاه نگاهش رنگ نفرت گرفت و باصدای بلند شروع به ناسزا گفتن به من و دوستم کرد و مرا از خود راند. یک لحطه دیدم توجه رهگذران جلب شده، و من هم آرام سر به زیر انداختم و دور شدم و دیگر ندیدمش..."

 و: " بعد ازهفت سال هوای وطن می کند و به ایران باز می گردد" تا با " انجام کارهای جنبی مانند پرستاری و فروشندگی در بازار، و سپس تر نود هزار تومان کمک ماهیانه خانه سینما زندگی بگذراند و سروده‌های منتشر نشده خود را به روی هم انبار کند.".

******

 " .....حالا هفده سال ازآن بازگشت تلخ می گذرد. هفده سالی که به دربدری و آوارگی و پریشانی گذشته است. از کوچه پس کوچه های تهران تا روستاهای دورافتاده طبس و کرمان.

 در این میان آن چه گم می شود آرامش است و آسایش و آن چه نمی یابد اعتماد و توجه اهالی سینما وآشنایان و دوستان قدیم که بیش از حقوق بخور و نمیری باشد که بعدها از خانه سینما می گیرد. او را سال ها آدم هایی که باید ببیند، نمی بینند. کم به سهو و بیش به عمد.

 در کنار تلاش برای یافتن سرپناه، راهی کتابخانه ها می شود تا کپی کتاب هایش را از روی نسخه های موجود بگیرد و همیشه و همه جا در کوله پشتی اش با خود ببرد

 " صبح روز اول: بهارجنوبی. کوچه سمنان. خانه سینما. زنی با موهایی سپید و چهره ای که گذرعمر بر آن هاشور زده. بر صندلی چوبی کنار دیوارنشسته است. سیگار می کشد و نگران به زمین می نگرد. روبرویش نشسته ام. به او خیره می شوم. من او را می شناسم و او مرا نمی شناسد. بعد از مدت ها جستجو" شهرزاد" را یافته ام. کنارش می نشینم. سر صحبت را که باز می کنم، کوله و ساکش را نشانم می دهد و می گوید به این فکر می کند که امشب کجا بخوابد.

 صبح روز دوم: بهارشمالی. خانه ای کوچک، وسط تهران بزرگ. دیواری به رنگ خاک که کنتراستش با پیراهن آبی او، منظره ای دلپذیر ساخته. از کودکی اش و کارکردن در قهوه خانه پدردر نزدیکی میدان راه آهن شروع می کند. بعد کپی کتاب "با تشنگی پیر می شویم" را نشانم می دهد که درمقدمه اش نوشته:

 صبح روز سوم: نیمکت خانه هنرمندان. جایی که شب گذشته این جا خوابیده. شهرزاد می گوید: وقتی در پارک می خوابی، بعد از چند وقت وحشتت از خوابیدن در کنار بی خانمان ها و موش و گربه و سوسک به الفت با آن ها می رسد."

 "در شب های گرم تابستان، می توانی به آسمان خیره شوی و برای هزارمین بار دنبال ستاره بختت بگردی و بازهم پیدایش نکنی. اما صبح که بیدارمی شوی و می خواهی به دستشویی بروی، دردسرهایت تازه شروع می شود. همین کار عادی روزانه همه آدم های دنیا به مشکلی بزرگ تبدیل می شود. کجا بروم؟ چه کار بکنم؟ ساک هایم را کجا بگذارم؟"

 می گوید وقتی در روستا هستی، چیزی که بیشتر از نبود امکانات آزارت می دهد نبود سینما و کتابفروشی و دکه مطبوعاتی است و خیابانی که در آن قدم بزنی و صندلی که بر روی آن بنشینی و مخاطبی که درباره اتفاقات جدید جهان با او حرف بزنی. آدمی بیگانه هستی که گویی از جهانی دیگر به آنجا پرت شده ای، بی هیچ نقطه اشتراکی. حتی خیلی وقت ها حرف زدن آدم های اطرافت را به زبان محلی، نمی فهمی.

 همه آرزویش اما در این سال ها، یافتن سرپناهی است غیر از آسمان. جایی که بتواند در آن لختی بیاساید و به راحتی بخوابد و بنویسد. یخچال و تلویزیون داشته باشد. آن قدر پول داشته باشد که کتاب ومجله بخرد و آن قدرفرصت که آن ها را بخواند.

 صبح روز چهارم: اتاقکی در باغ پرتقال یکی از شهرهای شمال. حالا چند روزی است که این جا، دوراز هیاهوی انبوه کرکسان تماشای آن شهر بزرگ، جایی برای زندگی پیدا کرده است. جایی که بتواند غذایی بپزد، روزنامه ای بخرد و نگاهی به پس پشت زندگی پرفراز و نشیب اش بیندازد و آرزوی چاپ کردن سفرنامه ها، شعرها، فیلم نامه ها و داستان هایش را دوباره جان بخشد..."

 و " ...پائیز سال 1382 در فرهنگسرای ارسباران خانه ی سینما برنامه ای در تجلیل از رضا کرم رضائی ترتیب می دهد. شهرزاد هم بود. روی صحنه رفت و شروع کرد به گلایه کردن از همکارانش، با او برخورد بدی شد، او را از پشت تریبون پائین آوردند...."

*****

 ابراهیم گلستان، در اولین سالمرگ مهدی اخوان ثالث مطلبی با عنوان "سی سال و بیشتر با اخوان" منتشر کرد.

 گلستان در این یادنامه مروری دارد بر چگونگی آشنایی و همکاری اش با اخوان و آخرین دیداری که در لندن با وی داشت. او می نویسد:

 " ....اما حرف‌هایمان در حد شعر بیشتر به‌ هم می‌خورد. در حد شعر، نه شاعرها. . . روز رسیدنش به هدیه کتابی به من بخشید که یک جُنگ از شعرهای نو فارسی بود... یک چند روز بعد ازم پرسید آن را چگونه می‌بینم. . . گفتم در این جنگ از آنهایی که شعرشان بی‌پاست برگزیده‌هایی هست... بعد رفتم آن جلد لاغر آکنده از بیان زندۀ بیدادگر را که سالها پیش با عنوان «با تشنگی پیر می‌شویم» در آمد، در آوردم. از آن برایش تکه‌ها خواندم. شعر کار خود را کرد. خود را می‌گرفت نگرید، که عاقبت نتوانست. افتاد به هق‌هق. بلند شد رفت. بعد که آمد گفت: این از کجا آمد، کیست؟ گفتم: همین دیگر. بی‌خبر هستیم. به‌ خود گفتم، و همچنان همیشه می‌گویم، در دالان تنگ هیاهوی پرت غافل می‌شویم از دنیایی که در همسایگی زندگی دارد. گفت: مثل رگ بریده خون زنده ازش می‌ریخت. گفتم: همین دیگر. گفت اسمش هم به گوش من نخورده بود، اسمش چیست؟ گفتم: همین دیگر. اشکال از اسم و آشنایی با اسم می‌آید. از روی اسم چه می‌فهمیم؟ اسمش بنا به آنچه معروف است شهرزاد است. گفت: نشنیده بودم من. گفتم: شاید هم دیگر خودش نمانده باشد که باز بگوید تا بعد اسمش را در آینده یاد بگیریم. به هر صورت، اول شاعر نبود، می‌رقصید. نگاهم کرد. شاید از فکرش گذشت که دستش می‌اندازم، که دور باد از من در حرمت دوست. گفت: ما تمام می‌رقصیم. گفتم: بعضی بسیار بد جفتک می‌اندازند. و بعد رفتیم توی آفتاب نشستیم. غنیمت بود. کتابش را برداشت شروع کرد به خواندن. . ."  ..... مجموعه ی شعری فوق العاده از زنی رقاصه ی کافه، که در یک فیلم هم بازی کرده بود. بعد هم گویا دیوانه شد و انگار مرده است."

 * * *

 روزنامه کیهان نیز درباره " وضعیت یکی از بازیگران سینمای قبل از انقلاب، پس از درج خبری از وی در مجله اینترنتی "جدید آن‌لاین" واکنش نشان داد" .این روزنامه کبری امین سعیدی را "بازیگر معروف سینمای ابتذال" نامید و شرایط کنونی وی را "سرنوشتی عبرت‌آموز" خواند.

 " ...برخي منابع و سايت هاي خبري از خيابان گردي و كارتن خوابي بازيگر معروف فيلم هاي مبتذل دوره طاغوت خبر مي دهند. براساس اين گزارش، " وي كه با نام هاي كبرا، مريم و شهلا شناخته مي شده و در دوران بازيگري سينما به"ش..." معروف شده، اكنون روزگاري پر از نگراني را مي گذراند. او با رقصندگي در كافه هاي لاله زار و در انبوهي از دود سيگار و الكل آغاز كرد. اول بار نامش در تيتراژ فيلم قيصر آمد و بعد از آن درچند فيلم مطرح فيلم فارسي بازي كرد كه نقش او نقش زنان بدكاره و رقاصه بود."..." او در اوج بيماري روحي و جسمي در سال 1364 راهي آلمان مي شود و بعد از 7 سال به ايران بازمي گردد. حالا17 سال از آن بازگشت مي گذرد، 17 سالي كه به دربه دري و آوارگي و پريشاني گذشته و در اين ميان آنچه نمي يابد اعتماد و توجه اهالي سينما و آشنايان و دوستان قديم است كه او را نمي بينند، كم به سهو و بيش به عمد.

 يكي از منابع خبري يادشده مي نويسد: " براساس كتاب كارنامه زنان ايران، خانم "ش..." سال ها پيش با خوردن قرص تا مرز خودكشي پيش رفت و امروز حقوق بخور و نمير از خانه سينما مي گيرد. او سيگار مي كشد درحالي كه روي نيمكتي در مقابل خانه هنرمندان نشسته، جايي كه شب گذشته آنجا خوابيده. مي گويد: وقتي در پارك مي خوابي بعد از چند وقت وحشتت از خوابيدن در كنار بي خانمان ها و موش و گربه و سوسك به الفت با آن ها مي رسد. در شب هاي گرم تابستان، مي تواني به آسمان خيره شوي و براي هزارمين بار دنبال ستاره بختت بگردي و بازهم پيدايش نكني. اما صبح كه بيدار مي شوي و مي خواهي به دستشويي بروي، دردسرهايت تازه شروع مي شود. همين كار عادي روزانه همه آدم هاي دنيا به مشكلي بزرگ تبديل مي شود. كجا بروم؟ چه كار بكنم؟ ساك هايم را كجا بگذارم؟" . سرنوشت اين بازيگر از آن جهت عبرت آموز است كه معمولا بازيگراني از اين دست در روزگار جواني در اوج شهرت و توجهند و همين اجازه نمي دهد در وراي هيجان هاي گذرا و كف و سوت هاي ثانيه اي، آينده تيره اي را كه براي خود ساخته اند ببينند."

 ******

 18 آذر روزِ تولد شهرزاد است، این تاریخ درست باشد یا نباشد فرقی نمی کند، مهم این است : شهرزاد شاعر و قصه گو، شهرزاد رقصنده ، "..اگر در کارنامۀ هنری خود، همین یک دفتر شعر "با تشنگی پیر می‌شویم" و داستان بلند "توبا" و ایفای نقشی که در "تنگنا" داشت و آن بازی درخشان " فرار از تله" را داشت ـ که دارد ـ کافی بود تا او را هنرمندی سزاوار بدانیم و باور کنیم که در جان او آتشی گرمی داشت که از جان‌مایه و استعداد ذاتی او روشن بود."

 و شادا که شهرزاد رقصنده، قصه گوی رنج های زنان میهنمان زنده است - و عمرش طولانی باد- اما دریغ و درد که مثل اکثر زنان سرزمینمان با تشنگی پیر شده است، با عطش رقصنده ی میخانه ی اسحاق و"حمومی" که درآن "طاس و دولیچه و لُنگ و قطیفه" می بردند، با همان معرفت اشرف، معشوقه "علی خوش دست"ِ  فیلم تنگنا . شهرزاد با تشنگی پیر شد بی آنکه بتوان جوانیِ پُرشور و شعورِ این رقصنده ی شاعر و هنرپیشه، و ستمگری های چند گانه ای که براو روا داشته شد را از یاد بُرد.

 " در مرگم بود

 که قاری ها

 شرارتهایم را

 می خواندند...

 گفتم دوباره آمدم

 آخرین شرارتم

 بریدن زبانِ

 قاری ها بود

 که آرزویشان

 مردن من است! "

*****

برخی دیگراز فیلم هائی که شهرزاد در آن ها نقش داشت : فیلم‌های جدائی، خشم عقاب ها، قهرمانان نمی میرند، خانه بدوش، درشکه چی، شاطرعباس، بلوچ، خوشگله، قلندر، مرد اجاره ای، طوقی، سه قاپ، بابا شمل، پل، عیالوار، گرگ بیزار، تخت خواب سه نفره و....

پ . ن : منابع اصلی نوشته جهت کم حجم شدن نوشته حذف شده اند. منبع عکس: صفحه هواداران شهرزاد در فیض بوک

سلام به همه

دیروز متاسفانه متوجه شدم یکی از هنرمندان قدیمی در عرصه سینما و تلویزیون و به خصوص دوبله به رحمت خدا پیوسته است ، و زمانی که خواستم پستی ارسال کنم اسکورپیای عزیر پستی در این قسمت ارسال کرده بود که جالب بود ، پس منتظر شدم مدتی از پست ایشان بگذرد و بعد بتوانم پستی جدید بدهم.

ایشان یکی از با استعداد ترین افراد در زمینه هنر دوبله بودند . واقعا افرادی مثل ایشان دیگر به دنیا نمی آیند و خودم از کارهای ایشان لذت زادی می بردم.

صادق ماهرو در سوم فروردین ماه ۱۳۱۸ در تهران متولد شد و از ۱۸ سالگی، فعالیت هنری‌اش را با تئاتر و سپس به طور جدی با دوبله آغاز نمود. او در بیش از ۴۰ سال حضورش در این حرفه، تیپ‌های ماندگاری را صداپیشگی کرده است و «گوریل انگوری» با صدای او هنوز در ذهن‌ها باقی است.

خود او در گفت و گویی در زمینه دوبله کارتون گفته:« علاقه زیادی به دوبله کارتون داشتم و به جرات می‌گویم 80 درصد کارتون‌های قدیمی را من دوبله کردم که در اکثر آن‌ها مدیر دوبلاژ هم بودم، از موفق‌ترین آن‌ها که هنوز هم از آن یاد می‌شود «گوریل انگوری» است   . سر کارتون «قصه جنگل» هم ابوالحسن تهامی من را صدا زد و خواست جای خرس صحبت کنم و گفت صدایی بگذارم که با آهنگی که می‌خواند یکی باشد و در نهایت آن هم کار خوبی شد.

نخستین ویژگی صدای ماهرو،بم بودن آن بود.صدای بم به خاطر محدودیتهایی که در آن وجود دارد،در نهایت برای دسته خاصی از نقشها مناسب است اما دیگر ویژگی صدای او،انعطاف پذیری بسیار آن بود.ماهرو همانگونه که در «این گروه خشن»به جای وارن اوتس،بی رحمی و شقاوت یک دزد را با خشونت این صدا منتقل می کند،در نقش عبیده(پدر هند)در فیلم

«محمد رسول الله»قدرت سیاسی،دلسوزی پدر برای فرزند و نگرانی از آینده را در صدای عبیده جا داده و در جای جای فیلم،لحنی متناسب با موقعیت عبیده را در صدای ماهرو می شنویم.

زمانی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی وقتی آنتونی کوئین بازیگر برجسته برنده اسکار به ایران آمد و نسخه های دوبله فارسی فیلمهای خودش را با صدای منوچهر اسماعیلی شنید،درخواست دیدن این گوینده را کرد و وقتی او را دید گفت که ای کاش اسماعیلی به تمام زبانهای دنیا مسلط بود تا در همه نقاط جهان در دوبله فیلمها به جای او شرکت کند.این مثال کوچک نشان دهنده قدرت بالای دوبله فارسی در آن روزگار بود که متاسفانه دیگر چیزی از آن باقی نمانده و فوت صادق ماهرو،نشانه ای دیگر از افول این هنر به خاطر خالی شدن آن از هنرمندانی است که جایگزین ندارند.

سالهای طلای دوبله در ایران به سرعت طی شده و این روزها تنها شبحی پوشالی از دوبله ایران به جا مانده.عدم نمایش فیلم خارجی در سینماها،لزوم سرعت در کار دوبلاژ و عدم تربیت نیروهای مناسب برای جایگزینی صداهای ماندگار از جمله دلایلی افول دوبله در ایران است که آینده این هنر را در معرض تهدید قرار داده.

دیگر کارهای او :  یوگی و دوستان
خداحافظ زیبای من
مجموعه فیلم‌های صمد
رابین هود
لوک خوش شانس ،هنگ جانبازان

تولد در سوم فروردین ماه ۱۳۱۸ تهران – ۶ دی ۱۳۹۳ کلن آلمان.

روحش شاد و یادش گرامی

در تاریخ سی ام ابانماه امسال دو اسطوره سینمای ایران ناصر خان ملک مطیعی و جناب استاد کیمیایی به همت جناب بابک صحرایی دیداری تازه کردند.شرح انچه که در این دیدار گذشت خالی از لطف نیست که میتوانید ان را در صفحه فیسبوک قدیمیها مشاهده فرمایید.           http://www.f a c e b o o k . c o m/ghadimiha

ضمن تبریک عید کریسمس و آغاز سال نو میلادی به تمام هموطنان مسیحی، در اینجا فهرست وار یادی می کنیم از سینماگران ارمنی ایران که نقش برجسته ای در تاریخ سینمای ایران داشته اند:

آناهید آباد (دستیار کارگردان) آرگین آبراهامیان () مری آپیک (بازیگر) آرمان (آرامائیس هوسپیان - بازیگر) آندره آرزومانيان (آندره آرزومانيانس - آهنگساز) رافیک آرزومانیان (رافانیل آرزومانیانس - فیلمبردار تلویزیون) گورگی آرزومانیان (بازیگر) آلکس آقابابیان (بنیان گذار دوبله به فارسی در ایتالیا، مترجم و مدیر دوبلاژ) آرامائیس آقامالیان (کارگردان) وارطان آنتانسیان (مستندساز) آندرانیک (آندرانیک آساتوریان - آهنگساز و تنظیم کننده) آنوش (آنوش وارطانیان - بازیگر) آنوش (آنوشاوان هاروتیونیان - بازیگر) آنیک (آنیک شفرازیان - بازیگر) آربی آوانیسیان (کارگردان و نویسنده) دونا آوانسیان (؟) ژانت آوانسیان (بازیگر) بابکن آویدیسیان (تهیه کننده) هایک اجاقيان (از نخستين طراحان جدي ديواركوب و پلاكارد در سينمای ايران) هنری استپانیان (کارگردان) مانفرد اسماعيلی (دستيار كارگردان) ژوژ اسماعيلوف (فیلمبردار) روبرت اکهارت (کارگردان) آوانس اوگانیانس (کارگردان، تهیه کنننده و مؤسس «آرتيستی سينما» نخستين آموزشگاه سينمايی) آرتام اوهانجانیان (مستندساز) ایرن (ایرن زازیانس - بازیگر و دوبلور) آراکل باباخانیان (فیلمبردار) آراپیک باغداساریان (گرافیست و از نخستین انیماتورهای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، طراح اولین لوگوی ماهنامۀ «فیلم») جانی باغداساريان (؟) آسرگون براندو (؟) آرکادی بغوسیان (صداگذار) الکساندر بیجانیان (بازیگر) واهان بیجانیان (امور لابراتور) آرداشس پادماگریان (سینمادار) پطروس پالیان (فیلمبردار) ساتو پری (ساتنیک آقابابیان - خواننده اُپرا، بازیگر نمایش و نمایشنامه نویس) ژرژ پطرسی (دوبلور) ماهایا پطروسیان (بازیگر) نینا تازاریان (دوبلور در ایتالیا) واهیک پیرحمزه ای (نویسنده، کارگردان، تهیه کننده، بازیگر و کمدین) واهان ترپانچيان (فیلمبردار، متخصص امور لابراتور و تهیه کننده) وارطان چاپاریان (متخصص امور فنی) لوریس چکناواریان (آهنگساز) رافی خاچاطوریان (بازیگر و مجری) ساناسار خاچاطوریان (سینمادار و تهیه کننده) ادوین خاچیکیان (دستیار کارگردان) ساموئل خاچیکیان (کارگردان، نویسنده و تدوینگر) سوریک خاچیکیان (تدوینگر و صداگذار) خشایار (بلوس بیت یونانیان - بازیگر) وازریک درساهاکیان (مترجم سینمایی) روبیک (روبیک روبن زادوریان - کارگردان، تهیه کننده، نویسنده، فیلمبردار و مدیر استودیو شهاب -بعداً هاملت فیلم-) زویا زاکاریان (نمایشنامه نویس و ترانه سرا) ادنا زینلیان (طراح صحنه و لباس تئاتر) وارطان ساهاکیان (آهنگساز) موشق سروری (موشق سارواریان - کارگردان، طراح صحنه، تهیه کننده، نویسنده و طراح اعلان های بزرگ سردر سینماها) ناپلئون سروری (ناپلئون سارواریان - طراح پلاکارد و اعلان سینمایی و نویسنده، کارگردان و طراح صحنه تئاتر) شاهین سرکیسیان (کارگردان و پایه‌گذار تئاتر نوین ایران) مادام سیرانوش (اولین بازیگر زن تاریخ سینمای ایران) آناسیک سیمونیان (؟) سيمون سيمونيان (نويسنده و مترجم سينمايی) مارگریت شاه نظریان (منتقد سینما) مارتین شمعون پور (آهنگساز و بازیگر) روبرت صافاریان (منتقد سینما) آسیا قسطانیان (بازیگر) آرشاک قوکاسیان (دوبلور) زاوان قوکاسیان (منتقد سینما) آرشام قهرمانیان (آهنگساز و صدابردار فیلم و متخصص میکساژ، افکت و سینکرون فیلم) ویدا قهرمانی (ملیحه قهرمانی بغیازاریان - بازیگر) هایک کاراکاش (نویسنده، مترجم و کارگردان) واروژ کریم مسیحی (کارگردان و نویسنده) سيميک كنستانتين (مدیر استوديو‌ی فيلمسازی «البرز فیلم») باروير گالستيان (صاحب امتیاز نشریۀ سینمایی «ستاره سينما») آیرا گریگوریان (؟) تیگران گریگوریان (؟) روبیک گریگوریانس (مدیر استودیو دماوند) گرگین (گورگن گريگوريانس - تدوینگر) گالوست گورکیان (صدابردار، متخصص افکت و میکساژ، آهنگساز) لرتا (لرتا هایراپتیان تبریزی - بازیگر) ژرژ لیچنسکی (فیلمبردار) گریگوری مارک (مارکو گریگوریان - بازیگر و نقاش) آرمن مارگوسیان (؟) یرواند ماناریان (بازیگر) آناهید مانوکیان (؟) روبیک منصوری (روبن-علی-قره بیک منصوری - صداگذار، صدابردار و انتخاب موسیقی متن فیلم) ميشا (ميشا گيراگوسيان - از نخستين طراحان جدي ديواركوب و پلاكارد در سينمای ايران) سلیمان میناسیان (فیلمبردار و کارگردان) لوریک میناسیان (بازیگر) هراند میناسیان (دستیار کارگردان، تدوینگر و کارگردان) نرسی (واخاک گرگیا نرسی - بازیگر) واروژان (واروژ هاخباندیان - آهنگساز و تنظیم کننده) ژوزف واعظیان (تهیه کننده و کارگردان) واهاک وارطانیان (فیلمبردار) ژانت وسکانیان (بازیگر) ویکتوریا (ویکتوریا نرسیسیان - بازیگر) ویگن (ویگن دردریان - خواننده و بازیگر) آیلین ویگن (آیلین دردریان - بازیگر) ژرژ هاشم زاده (دستیار کارگردان و برنامه ریز) زاون‌ هاكوپيان (از بنيان‌گذاران فيلم‌خانۀ ملی ايران) کارن همایون فر (آهنگساز) وارطان هوانسيان (معمار سینما متروپل و دایانای تهران) آپیک یوسفیان (بازیگر) و ...

تصاویر: آرمان، آنیک شفرازیان، آربی آوانسیان، آوانس اوگانیانس، ایرن، ژرژ پطرسی، ماهایا پطروسیان، ساموئل خاچیکیان، لوریس چکنواریان، شاهین سرکیسیان، آرشاک قوکاسیان، ویدا قهرمانی، واروژ کریم مسیحی، لوریک میناسیان، واروژان، ویگن و کارن همایون فر


فرهنگ سینمای ایران - جمال امید

سینما سوره / ویکی پدیا

حضور ارزشمند ارامنه در سينمای ايران: ده چهره - BBC Persian

(۱۳۹۳/۱۰/۱۱ عصر ۰۱:۰۶)مگی گربه نوشته شده: [ -> ]

ضمن تبریک عید کریسمس و آغاز سال نو میلادی به تمام هموطنان مسیحی، در اینجا فهرست وار یادی می کنیم از سینماگران ارمنی ایران که نقش برجسته ای در تاریخ سینمای ایران داشته اند:

 گورگی آرزومانیان (؟)   آراپیک باغداساریان (؟)   ادوین خاچیکیان(؟)  وارطان هوانسيان (؟) 

باتشکر از مطلب جامع مگی عزیز،چندنکته را اضافه می کنم:

آراپیک باغدارسیان از طراحان بنام پوستر است که لوگوی معروف ماهنامه سینمایی فیلم یکی از آخرین طراحی های آن زنده یاد بود.ایشان در سال 1364 درگذشت.

ادوین خاچیکیان (متولد1352) یگانه فرزند استاد ساموئل خاچیکیان است که در چند فیلم دستیار پدر بود و پس از درگذشت ساموئل ، تاکنون بصورت جسته و گریخته فعالیتهایی انجام داده است.

گورکی آرزومانیان از بازیگران ارمنی و کهنه کار تئاتر و سینمای ارمنستان است که در جریان ساخت فیلم تاواریش (1372) کمک های فراوانی به کادر سازنده این فیلم نمود.

وارطان هوانسیان  یکی از معماران ارمنی تبار و نوگرای ایرانی بود که طراحی ساختمان مرکزی بانک سپه از آثار ماندگار اوست.

به گرازیانی بگو این پرچم در این کشور جائی نداره (عمر مختار)

وقتی بالای کوهه خیلی براش نگرانم. چون ، سر از کارش درنمیارم. مردها بالای کوه دنیا رو بهتر می بینن (محمد رسول الله)

اینروزها در دلم ولوله ایست. غمگسار خویشتنم یا خویش را غمگسار دیگری کرده ام ، دل رفته ام به یغما یا دل برده ام به تاراج ، نمیدانم. دلم در دست دوست و دستم بر دل از دست اوست. پای بسته مرغم که جنبشم جز اندازه رشته نیست و به تور افتاده ماهی که تکانم جز تا کنار پای صیاد نه. دوستانم یک به یک از کافه هجرت کردند و منم این گیاه تنها. تنها نه بلکه در انبوه گلهای زیبای این دشت که هریک مشامی دارد و مرامی. هنری دارد و کلامی. دلتنگیهام برای کسانی است که تنهایم گذاشتند. در انبوه جمعیت. در جایگه رستن و هیاهوی علاقه ها. علاقه به هنر ، عشق به داشته ی دیگری. عاشق فکر دوست. معشوق خواسته هایش. دنیای داشته ها و نداشته ها دنیای بی آلایشی است وقتی من و مایی نباشد. من و ما همیشه در دنیاها گم نیستیم وقتی باهمیم . درد بی دردی است که ما را به ناکجاآباد هواها میبرد. هوای ماده ، هوای من ، هوای تو ، هوای بی خدائیها. دلم از غلغله نبودنها و نشدنها گرفته بود چون هوای پائیزی که ابرهایش به سختی کنار میرود و آسمانش همیشه آبی نیست ، که مرگ مرتضی احمدی را میشنوم و بعد صادق ماهرو را و بعد احمد رسول زاده را. سلاطین صدا به یکباره پرکشیدند از بستر خاکی که همیشه بوی فنا میدهد. اما فنا کجاست وقتی آن صدا بجاست؟ "فقط صداست که می ماند". صدای تو صدای آسمان بود . صدای تو صدای ملکوت بود در این برهوت . صدای تو زیبنده صدای پیامبران بود ای رسول صداها. صدای تو زیبنده نوابغ بود. صدای تو را گوشهای ما جز بجای بزرگان بجای هرکس نشنید. بزرگ زاده بودی که رسول زاده شدی. صدای تو صدای منیت ها نبود که اگرهم بود به اقتضای نقش بود. خود شسته بودی این لباس نخوت را.  کلاه تواضع از سر می افتاد وقتی تمام قد پیش تو می ایستاد  .

صدای تو را با باید با آب طلا قاب گرفت و در کنگره های عرش آویخت تا روشنگر دنیای کسانی باشد که با تو و چون تو بیگانه اند. آنها که دنیای اصواتشان آنقدر حقیر است که بر خاموشی هرصدای خواری مرثیه می سرایند اما صدای تو را نمیشناسند. در دنیای صدا ، پیر و جوان معنا ندارد که بهانه را "مرگ جوان گدازنده تر است! " انگاریم. که صدای تو از همان جوانی هم پیر بود.پیر و جوان را چه توفیر وقتی پیرش صدای جوان دارد و جوانش صدای پیر. صداست که میماند . نه پیر. نه جوان .

تو را بیاد می آورم با جاده ابریشم. صدای ابریشمی تو تارو پود مستندی را در ذهن ها بهم گره زد که هیچ بیننده ای تاب تحملش را نداشت وقتی همه بیابان بود و شن. صدای تو بود که چون بادصبا به این برهوت میوزید و ما را با خود به ناکجا آباد این جاده می برد. صدای تو بود که بارها این مستند کسالت گون را بر روی امواج تلویزیون سوار کرد تا بارها و بارها تکرار شود و بازهم ببینیم و بشنویم. بیابان ببینیم و نسیم صدای تو را بشنویم. صدای تو صدای مستند بود. استناد مطلق بود. صدای تو صدای مطلق واقعیت بود. صدای تو صدایی بود که به بیجان رنگ میداد و طبیعت بیجان جان. صدای تو گوئی از فراسوی زمان می آمد. از پشت پنجره ی تاریخ. از آنسو که هستی و نیستی از هم جدا میشوند. از مرز بودن و نبودن.

صدای تو را بجای ستارگان سینما شنیدیم. با فریادهایشان ، با غرولندها و غرورهایشان. با خنده ها و خنیاگری هایشان. با گریه ها و گمانه زنی هایشان. با زمزمه ها و زهراگین بودنشان. با پاکیها و پستی هایشان. صدای تو را بجای اُرسُن ولز شنیدم. مردهای چاق هیچگاه صدای هیکلهای نخراشیده خود را نداشته اند. یا نازک از حد یا ضخیم تر از مَد. صدای تو به ولز شکوه داد. بیش از آنچه که مینمود . صدای تو را وقتی روی کاردینال ولز شنیدم که به مردی برای تمام فصول قصه زندگی آموخت را شنیدیم . صدای تو را روی فرعون بزرگ شنیدم که یکی از ده فرمانش کلمه موسی بود که بهنگام مرگ گوشهای نفرتیتی را نوازش میکرد. موسی. وقتی از اعماق جان فریاد برمی آوردی مالیات مالیات... تن و ذهنمان با داغ ظلم آشنا میشد در رابین هود. با پیرمرد در دریای تنهائیهایش همراه میشوم با صدای نفس های تو وقتی ماهی غول آسایت را بمبک ها خوردند و تو ماندی و دریای حسرت که بزرگترین شانس زندگی ات به تاراج رفت و من ماندم و تلاش یک انسان در تقابل با هرآنچه آدمی و داشته هایش را به نیستی میبرد. صدای شکستن امیدت را نشنیدم وقتی راوی میگفت : ... و پیرمرد ، خسته به ساحل بازگشت... خستگی را در صدای تو شنیدم اما یاس را هرگز . تو و لطیف پور آنجا از یک کتاب 30 صفحه ای حماسه ای ساختید به ضخامت همه تلاش بشر در طول تاریخ. و منم و این دریای بیکران که پیرقصه ما را هرگز غصه دار نکرد... به امید روزی دیگر و صیدی دیگر. صدای تو صدای امیدهامان شد و خاطره ی تو توشه راهمان

دلم نمیخواد به فیلمهایی که فارسی سازشان تو بودی فکر کنم. چه بن هور باشد چه کتاب آفرینش. چه آهنگ برنادت چه پدرخوانده. چه برباد رفته چه تروی. چه وداع با اسلحه چه جدال در آفتاب. و چه هرجدالی و هر آفرینشی و هر آهنگی و هر بادی و خزانی. یاد تو امشب مرا بیاد عمر مختار انداخت . آنقدر دلم آشوب است که نمیخواهم صدایت را بشنوم تا در تنهائی خویش بر نبودنت بگریم. از گریه خسته ام. از نبودن ها. از جبر زمان . میخوام باورم باشد که هستی. تو را مرگ نیست وقتی صدایت  هست. هرگز چنین سری را تیغ اجل نَبُرد / کاین سر ز سربلندی سر بر عرش ساید.... با مختار همراه نمیشوم و دقایق آخر را می بینم. لحظه ای که مختار بر دار میرود.... صدای حزن آلود زنی برمیخیزد. صدائی که هرگز در پخشهای تلویزیونی فانوس خیال ایران شنیده نشد. صدائی که بر مختار مرثیه میسراید:  یا ام الشهید ، یا امه العرب ، هُدَاً من شهید .... و اشکم بی اختیار بر چهره می غلتد .... اینبار نه بر رسول عرب .... که بر رسول ایرانی ام.

نوشته ای قدیمی مربوط به بیست سال قبل در رثای زنده یاد علی سجادی حسینی ،فیلمساز فقید سینمای ایران

http://www.ensani.ir/fa/content/51788/default.aspx

کاوه سجادی حسینی فرزند آن مرحوم که از فیلمسازان جوان سینمای ایران است ،چهره اش شباهت عجیبی با پدر دارد .هنگامی که تصویرش را در جشنواره فیلم فجر امسال دیدم از این همه شباهت متحیر شدم . چهره کنونی کاوه همانند آخرین تصاویری است که از مرحوم سجادی بیادگار مانده است.

کاوه سجادی حسینی

زنده یاد علی سجادی حسینی (نفر دوم از چپ)

علی سجادی حسینی

اخیرا مستندی بنام سوته دل توسط موسسه جهان تصویر وارد شبکه ویدئویی شده است.این مستند به زندگی و آثار زنده یاد علی حاتمی از ابتدا و تا به آخر می پردازد.

تصویر احمدبخشی ردیف دوم ازچپ میان عکسهای فرشته طائرپور و آیدین آغداشلو قراردارد.

کارگردان مستند ،فیلم به فیلم جلو می رود و به معرفی آثار و حواشی آنها می پردازد. یکی از کارهای قابل توجه این مستند گفتگو با احمد بخشی است . بخشی بعنوان دستیار و برنامه ریز در عمده آثار حاتمی همراهش بود که متاسفانه طی دو دهه که از مرگ حاتمی می گذرد هرکس که به نوعی با آن زنده یاد ارتباط داشت در مراسم ،بزرگداشتها حضور یافت ،اما از او آنچنان یادی نشد . کسی که همراه و همگام حاتمی بود و از زیر و بم بسیاری از قضایا و حواشی دوران فیلمسازی او آگاه است .

نکته ای که در میان حرفهای احمد بخشی جالب بود ،صراحت لهجه و قضاوت او درباره بازیگران ومدیران سینمایی و ... بود که مطمئنا حرفهای بسیاری برای گفتن داشته و بنا به ملاحظاتی بیان نکرده است و احتمالا شاید دلیل دعوت نکردن او به مجامع هنری همین صراحت لهجه باشد که به مذاق برخی خوش نمی آید . اما در همین گفتگوهای منقطع کاملا مشخص است که او بنوعی رازدار مرحوم حاتمی بوده است. بخشی در حالی که دو فیلم مردی که موش شد و جمیل را بعنوان کارگردان در کارنامه اش داشته ، اما بازهم بعنوان دستیار در فیلمهای حاتمی فعالیت می نمود . یک نوع رابطه استاد و شاگردی بین او و مرحوم حاتمی وجود داشته است که پس از درگذشتش  ،او هم ارتباطش با دنیای سینما محدود و در نهایت بکلی قطع شد.

دوستان در صورت تمایل نسخه اورجینال را تهیه کنند که جهان تصویر رغبت و یا جرات ! کند مابقی مستندهای پرتره خود درباره شخصیتهای سینمایی را ارائه کند!

نمی دانم چه باید گفت...

http://www.cinemapress.ir/news/60645/%D9...9%86%D9%87

آدمهایی که عمر خود را وقف هنر سینما کردند و نه تنها هرگز به حق خود نرسیدند بلکه بازماندگان آنها هم برای تامین ابتدایی ترین بدیهیات زندگی به مشکلات فراوان برخورده اند.

درپست شماره 81 همین صفحه درباره مشکلات همسر زنده یاد شاهپور قریب گفته بودم اما انگار که حکایت همچنان باقی است ...

در سه حالت میتوانی برای دیگران مهم باشی:

خوشگل باشی

پولدار و مشهور باشی

بمیری

هفته ایکه گذشت 12 سال از خاموشی مردی سپری گردید که خاطره ساز کودکی بسیاری از کاربران این کافه بود. سر برگ این پست را با گفته ای از همین مرد آغاز نمودم. گفته ای که عین واقعیت است.

رضا ژیان را باید بیشتر شیفته تاتر و نمایش بدانیم تا سینما. مردیکه در 20 شهریور سال 1328 در محله امیر آباد تهران پا به عرصه دنیا نهاد. او فقط 16 سال بیشتر نداشت که بکمک اسماعیل خلج اولین نمایش خود را بنام شیطان سفید بازی می کند. فعالیتهای او در پیش از انقلاب بیشتر در روی صحنه تاتر بود. در علاقه او به نمایش همین بس که خواهرش معصومه ژیان خاطره بسیار جالبی از او نقل می کند:

من در سالهای اولیه دبستان بودم و رضا هنوز به دبیرستان نرفته بود که یک نمایش آماده کرد. این نمایش را در انتهای کوچه بن بست خودمان به روی صحنه بردیم و به بچه های محل بلیط فروختیم. من نقش زنی را داشتم که شوهرش - که برادر کوچکترم نقش آنرا بازی می کرد -  کتکش میزد و رضا نقش پلیسی را داشت که می آمد و آن زن را نجات میداد. بخاطر کتکهایی که آنروز از برادرم خوردم آن نمایش را هرگز فراموش نمی کنم.

براستی کدامیک از به اصطلاح سوپراستارهای امروز را که بواسطه داشتن دوست و آشنا امروزه بخود اجازه یدک کشیدن نام هنرپیشه را بخود می دهند از کوچه بن بست محل سکونتشان به سینما رسیدند ؟

بگذریم کارنامه رضا ژیان در حیطه سینما و تلویزیون پیش از انقلاب زیاد درخشان نیست. حضور او تنها به یک فیلم سینمایی و چهار برنامه تلویزیونی که اغلب طنز می باشد محدود میگردد. اما اوج محبوبیت و معروفیت او برمی گردد به نیمه اول دهه شصت. زمانیکه او با مثل آباد که نوشته همسرش زویا زاکاریان بود به قاب تنها ماوای آنروز ما یعنی تلویزیون می آید و میشود اوستای خیاط دوست داشتنی مردم که مرگ خود را با الم هایی از پارچه های دزدی  خود در خواب دیده بود.

روزگار جالبی بود این دهه شصت ، روزگاری که یک هنرپیشه با یک نقش کوتاه در یک سریال یک شبه در دل مردم جا می گرفت. رضا ژیان پس از مثل آباد به سراغ محله بروبیا و متعاقبش محله بهداشت میرود. حالا دیگر همه او را میشناختند. رضا ژیان حالا تبدیل به مرد دوست داشتنی بچه هایی شده بود که عاشق چهره او و تغییر میمیک صورتش بودند که به زیبایی تمام آنرا تغییر میداد، چه در غالب یک کیمیاگر و چه در غالب استادی که علائم راهنمایی و رانندگی را به بچه ها می آموخت.

اما این چهره دوست داشتنی ناگهان محو میگردد و در سال 1364 سر از لوس آنجلس در می آورد. همسر او زویا زاکاریان از ترانه سرایان مشهور خوانندگان می باشد که اشعارش بیشتر رنگ و بوی سیاسی می دهد. رضا ژیان اما در لوس آنجلس نیز دست از عشق خود یعنی نمایش برنداشت و در آنجا گروه نمایشی تهران را پایه گذاری میکند و چند نمایش را راهی صحنه میکند. اما لوس آنجلس جای او نبود.

او با جدایی از همسرش مجددا در سال 1376 به ایران بازمیگردد. او سپس با شراره درشتی ازدواج می کند . چهره او دیگر آن چهره طناز و خندان گذشته نبود. این موضوع را بدرستی میتوان در سریالهایی که بازی میکرد مشاهده نمود. چهره غمگین و شکسته و عبوسش را در سریال خانه پدری ، هنوز فراموش نکرده ام . او در نیمه دوم دهه هفتاد در سریالها و فیلمهای زیادی به ایفای نقش می پردازد اما آخرین بار او را در سری سوم زیر آسمان شهر دیدیم تا اینکه در نهایت ناباوری در حالیکه فقط 53 سال داشت در صبح یکروز سرد زمستانی در 27 بهمن سال 1382 در بیمارستان شهریار دار دنیا را وداع گفت.

   

جنازه رضا ژیان در ساعت 10 صبح فردای همانروز در حالیکه برف زمستانی تهران را سفید پوش کرده بود از مقابل تالار وحدت تشیع میگردد. مراسمی که بسیاری از دوستان قدیمی او چون آتیلا پسیانی ، فرهاد آئیش ، حمید جبلی ، زضا فیض نوروزی ، پروین سلیمانی ، هادی مرزبان ، بیوک میرزایی ، محمود بنفشه خواه و .......  در آن حضور داشتند و صد البته جای بسیاری هم خالی بود.

خوشبختانه در سینما هنوز هستند انسانهای با معرفتی که گذشته خود را فراموش نکرده اند. اکبر عبدی سال گذشته تصمیم میگیرد تا اولین کار نمایشی خود را به روی صحنه ببرد. او به همین منظور یک گروه نمایشی را تاسیس میکند و بیاد رضا ژیان نام گروه نمایشی تهران را روی آن می گذارد. این نام تا قبل از این متعلق به گروه نمایشی بود که رضا ژیان آنرا بنا نهاده بود. او به همین منظور از برادر و مادر رضا ژیان دعوت بعمل می آورد و از آنها در اینخصوص کسب اجازه می نماید.

فراموش نکنیم که همه ما اکبر عبدی را برای اولین بار در کنار رضا ژیان در قاب تلویزیون دیدیم و قطعا او بخشی از موفقیتش را مدیون رضا ژیان می باشد. ایرانیان خارج از کشور هم خوشبختانه دو سال پس از فوت رضا ژیان مراسم با شکوهی را به همت گروه فرهنگی هنری موج در کانادا برگزار می کنند. در این مراسم  ضمن خواندن زندگینامه رضا ژیان بخشهایی از کارهای او به نمایش درآمد و سپس خواهر رضا ژیان خاطرات خود را از برادرش برای حضار بازگو می کند.

همچنین محمد زوار بی ریا سال گذشته یکی از اجراهای تاتر خود ، بنام باغ شازده را تقدیم به رضا ژیان نمود تا اثبات نماید دوستان رضا ژیان هنوز او را از یاد نبرده اند. یادش گرامی باد.

نوشین تندسته بازیگر تئاتر و سینمای ایران درگذشت و درسکوت خبری به خاک سپرده شد. کارنامه بازیگری او در سینما بازی در آوازقو بود . اما در چند سریال در سالهای گذشته نیز بازی کرده بود. عمده فعالیت آن زنده یاد در تئاترهای سنگین و گاهی عامه پسند بود. این بانوی بازیگر در گرمسار - زادگاهش - به خاک سپرده شد.نکته غم انگیز و قابل تامل بازهم ،مشکلات مادی هنرمندان است که گریبانگیر ایشان هم شده بود و بخاطر هزینه های سنگین درمان بیماری اش که می بایست تحت مراقبت های ویژه باشد مظلومانه تسلیم مرگ شد(روحش شاد)

امروز 27 سال از درگذشت زنده یاد مهدی آژیر که یکی از بهترین های دوبله به ویژه در بخش کارتون بودند میگذره . حیف که عمر کوتاهی داشتند . دیدن کارتون هایی که شادروان آژیر دوبله کردند با صدای افراد دیگر هر چه قدر هم که فوق العاده باشد دوست داشتنی نخواهد بود . ماجراهای تنسی تاکسیدو و چاملی ، معاون کلانتر ، ماجراهای سندباد ، پینوکیو ، بچه های کوه آلپ ، هاچ زنبور عسل ، بچه خرس های قطبی ، هادی و هدی ، یوگی و دوستان ، حنا دختری در مزرعه ، سفرهای گالیور ، لوک خوش شانس و ...  از ایشان به یادگار مانده است . آرامگاهشان در بهشت زهرا ، قطعه 102 ردیف 72 شماره 14 می باشد .                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                  روحش شاد و بادش تا ابد گرامی باد .  

روز مادر گرامی باد

به یادِ زنان و مادران عرصه هنر

پروین اعتصامی / روح انگیز سامی نژاد

فرخ لقا هوشمند / جمیله شیخی / رقیه چهره آزاد / حمیده خیرآبادی / فهیمه راستکار

مهین شهابی / پروین سلیمانی / نیکو خردمند / پروین دخت یزدانیان / مهری ودادیان

گلاب آدینه / بدری نواللهی / هما روستا / شهلا ریاحی / آزیتا لاچینی

پوراندخت مهیمن / سوسن تسلیمی / رویا افشار / ملکه رنجبر / پوران درخشنده

آزاده پورمختار / فاطمه گودرزی / گلچهره سجادیه / زهرا سعیدی / زهره شکوفنده

 +جمع کثیری از زنان هنرمند که ذکر نام و درج تصاویرشان زمان زیادی را میطلبد


روز پدر گرامی باد

به یادِ مردان و پدران عرصه هنر

سهراب سپهری / عبدالحسین سپنتا

نعمت الله گرجی / اسماعیل داورفر / ایرج قادری / محمدعلی فردین / عطاءالله کاملی

فرهنگ مهرپرور / محمد علی ورشوچی / هادی اسلامی / خسرو شکیبایی / حسین کسبیان

مهدی هاشمی / علی نصیریان / عزت الله انتظامی / جمشید مشایخی / بهروز وثوقی

محمد علی کشاورز / بهزاد فراهانی / اسماعیل محرابی / سعید نیکپور / سیروس الوند

 رضا بابک / پرویز پرستویی / داود رشیدی / فرامرز قریبیان / منوچهر والی زاده

انصافا دوره زمانه بدی شده

امروز خیلی اتفاقی در حال وبگردی متوجه فوت یکی از هنرپیشه های قدیمی شدم که چند روز پیش در سکوت خبری دارفانی را وداع گفتند. یک زمانی برای خودش بروبیایی داشت. در اغلب سریالهای پیش از انقلاب حضور داشت. بواسطه نقشی که در یکی از سریالها داشت در زمان کودکی او را به اسم بلقیس می شناختم. خانم اختر کریمی زند را می گویم. هنرپیشه سینما و تاتر که بیشتر در فیلمهای کمدی بازی می کرد.

در سینما نام دیانا را برای خود برگزیده بود. با دفن او در قطعه هنرمندان موافقت نگردید. او همسر عبدالوهاب شهیدی نیز بود. قطعا دوستان بازی او را در سریالهایی مانند ایتالیا ایتالیا و خانه قمر خانم و یا فیلمهایی چون محلل و یا خواستگار علی حاتمی بیاد دارند. واقعا راست گفتند که از یاد برفت هرآنکه از دیده برفت. نمیدانم دوستانیکه این پست را می خوانند از فوت ایشان خبر داشتند یا خیر ، اما من وقتی متوجه گردیدم بسیار متعجب شدم. زیرا ایشان دارفانی را در بیخبری تمام وداع گفتند.

لهجه اصفهانی او و همکاریهایش با ارحام صدر در خاطره بسیاری از قدیمیها بجا مانده است. او همچنین مادر شاپور شهیدی نیز بود که حاصل ازدواجش با عبدالوهاب شهیدی بود.

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9
آدرس های مرجع