تالار کافه کلاسیک

نسخه کامل: سینما درمانی
شما درحال مشاهده محتوای قالب بندی نشده این مطلب هستید. نمایش نسخه کامل با قالب بندی مناسب.

" سینما رویای جمعی روزگار ماست " این جمله نام مقاله ای است که در "ماهنامه سینمایی فیلم، شماره 415 " به چاپ رسیده است.

پس خواندن مقاله،  سری به سایت  http://www.cinematherapy.com   زدم.

به نکات جالبی اشاره شده بود.

 اینگمار برگمان گفته است: " هیچ یک از انواع هنر نمی تواند همچون فیلم به ورای خودآگاهی ما و مستقیما به عواطف و فضای گرگ و میش روحمان دست پیدا کند "

در واقع تماشای فیلم می تواند همه ی هفت گونه هوش ما را به خدمت بگیرد و سرعت یادگیری و درک و تاثیرپذیری ما را چند برابر کند. به لحاظ  تعامل منطقی (طرح)، زبانی (تبادل نظر)، بصری فضایی (تصاویر، رنگ ها، نمادها)، موسیقی (صدا و موسیقی)، فردی (داستان سرایی)، جنبشی (حرکت)، و درون روانی (هدایت درونی).

همه ما از تماشای فیلم ها، تاثیرات متفاوتی را دریافت کرده ایم و براساس همین تاثیرات است که فیلمی را دوست داریم یا از آن بدمان می آید.

آنچه که مسلم است این است که فیلم ها ما را به رویا می برند.

و از هر رویایی می توان به  بینش و درک تازه ای رسید. ( به نظر من که این جمله جادویی است و حقیقت داره )

تماشای فیلم  به ما کمک می کند به درک عمیق تری از خود و دیگران در زندگی برسیم.

 آدم ها با مسائل و مشکلات خود معمولا به صورت منطقی برخورد می کنند و معمولا جنبه احساسی آن ها نادیده می گیرند.

سینما درمانی به ما کمک می کند تا با استفاده از هم ذات پنداری با شخصیت های فیلم، احساسات محبوس شده و سرکوب شده  در ضمیر ناخودآگاه خود را بیرون بریزیم و خود را تخلیه نماییم. مثل اوقاتی که به هنگام تماشای فیلم اشک میریزیم یا می خندیم و به این ترتیب می توانیم از درد و رنج درونی عبور می کنیم تا به شادمانی برسیم.

  سینما درمانی برای بیمارانی قابل استفاده است که قادر به درک تمثیل ها و کنایه های به کاررفته در فیلم ها می باشند.

همچنین برای یافتن علل مشکلات درونی و پیدا کردن راه حل هایی برای غلبه بر این گره های پنهان شخصیتی می توان از تماشای فیلم بهره برد. بدیهی است که فیلم مورد نظر باید متناسب با مشکل موجود و با توجه به روحیات و شرایط فرد انتخاب شود.

 در انتهای مقاله تعدادی فیلم برحسب شرایط مختلف بیماران تجویز شده است. نام فیلم سرگیجه ی هیچکاک در زیر عنوان "مسائل مردان"  درج شده بود ( راستش همین موضوع باعث شد که دوباره این مقاله رو بخونم) 


( پی نوشت: هرچه در تالارهای کافه گشتم، جای مناسبی برای این موضوع پیدا نکردم. اگر دوستان پیشنهادی برای جابه جایی این نوشته دارند، می تونیم این نوشته را جابه جا کنیم)

تشكر ويژه بابت اين پست خوب از اسكارلت اوهارا عزيز

فقط تو چند مورد ميخواهم يه ياد آوري كنم اينكه:

1 هر فيلمي نميتونه با مخاطبش ارتباط برقرار كنه و باعث حس همذات پنداري بشه چون توي مسايلي مشكلات بزرگي داره مثل خلق شخصيت خلق فضا سير حركتي داستان و بسياري عناصر ديگري كه فقدان اونها باعث ايجاد حفره هايي ميشه كه مخاطب رو از داستان بيرون ميندازه.

هرفيلمي نميتونه مخاطبشو به رويا ببره يا بهتره بگم كمتر فيلمي ميتونه اين كارو انجام بده چون ابتدا بايد با حواس مخاطب ارتباط برقرار كنه و بعد به تحليل منطقي اون بره وتبديل به حس دروني بشه تا اينجا اگه بتونه موفق بشه فيلم خوبيه كه البته تعدادشون كم نيست ولي باز هم به نظر من هنر نيست. (معني حقيقي هنر)

3 در اين بين فيلمهايي هم ساخته ميشه كه اولا كيفيت فني و محتوايي ندارن عذر ميخواهم مزخرفن كه تعدادشون هم بسيار. دوما شايد توي دقايقي بتونن موفق بشن كه باز مثل يه حباب ميمونه و دوامي نداره. سوما اين نوع فيلمها جنبه درماني كه ندارن هيچ جنبه تخريبي دارن يعني حداقل كاري كه بايد انجام بده تا جنبه تفريح و سرگرمي اون منجر به حس سبكي بشه دراون ناتوانه و سنگينتر از قبل مخاطبشو  از سالن خارج ميكنه.

4 به نظر بنده فيلمهايي ميتونن موفق باشن در ارتباط با مخاطب كه ساختار به جا و درستي چه از لحاظ محتوايي كه اصل و محور فيلم هست وچه فني را دارا باشه و فيلمساز و فيلمنامه در تبديل حس به منطق و بالعكس و تبديل به فرا حس هر انسان موفق بشه ( مثل برخي خوابها يا كشف مسايل دروني و مثل مسايل مهمي كه توي زندگي انسان اتفاق ميوفته و باقي اون را هم تحت تاثير قرار ميده و منجر به ارتقاء روحي ميشه... ) ميدونم سخته هم دركش هم توضيحش چون اين وظيفه هنره و زبان بنده ناتوان.

من سينما را به عنوان هنر نميشناسم ولي هنرمندان بزرگي در اون ميببينم.

با اينكه به سينما علاقه شديدي دارم ولي هنر براي من چيزي وراي زمين را به زمين آوردنه كا باعث نه تنها درمان بلكه باعث ديد بازتر عميقتر و ارتقاء روحي و منطقي ميشه كه تحليل انسان را از زندگي و اطرافش دگرگون ميكند.

در پايان اگه دوستان نظراتي دارن بيان كنن تا موضوع بازتر بشه ممنون.

(۱۳۹۰/۱۲/۹ عصر ۰۳:۲۱)دنی براسکو نوشته شده: [ -> ]  

 من سينما را به عنوان هنر نميشناسم

واژه هنر از ترکیب دو بخش "هو" (از زبان رومی بمعنای توانستن) و "نر"(از زبان یونانی و به معنای خوب) تشکیل شده است : هنر = خوب توانستن. هرکاری را که شما به نحو احسن انجام دهید در واقع در انجام آن هنر بخرج داده اید. اما بعدها تقسیم بندیهایی بعمل آمد و با توجه به اختراعات و اکتشافات بشر (اختراعات و اکتشافاتی که با روح انسان ارتباط مستقیم داشت) هنر در 7 طبقه تعریف شد :

- هنرهای شنیداری که موسیقی در راس آنها است

- هنرهای نموداری و ترسیمی مانندخوشنویسی ،عکس ، گرافیک ... که در راس آنها نقاشی است

- هنرهای ذهنی مانند هیپنوتیسم ، سخنوری ... که در راس آنها ادبیات و مخصوصا شعر است

- هنرهای دستی مانند کاردستی،شیشه گری،کوزه گری،معماری، ... که در راس آنها مجسمه سازی است

- هنرهای بدنی مانند شعبده بازی و تردستی که در راس آنها رقص است

- هنرهای نمایشی که در آنها شخصیتها خود را تغییر میدهند مانند تئاتر

- سینما

البته گاهی مثلا معماری را به تنهائی هنر میدانند یا عده ای رقص را هنر نمیدانند و یا تئاتر و سینما را یکی فرض میکنند یا گرافیک را بجای مجسمه سازی میگذارند و ... اما طبقه بندیها بشکل درست همانیست که نوشتم

اینکه بدون هیچ توضیحی نوشتم سینما به این دلیل است که سینما ترکیبی از تمام (یا اکثریت قریب به اتفاق) هنرهای قبلی است. موسیقی فقط موسیقی است ، شعر فقط شعر است ،نقاشی فقط نقاشی است اما سینما میتواند هم شعر (بیان احساسات بشری) را در دل خود داشته باشد هم موسیقی داشته باشد هم نمایش را در دل خود نشان دهد و هم به تنهایی یک نقاشی (حتی در سطحی بالاتر : یک تابلو نقاشی که متحرک است) باشد. یک هنر بی مانند. یک هنر فوق العاده. اگر شما از تماشای یک تابلو نقاشی به وجد می آیید میتوانید از تماشای یک فیلم در پوست خود نگنجید. اگر از دیدن یک نمایش احساس شعف یا اندوه می کنید ، این فقط یکبار رخ میدهد. اجرای 100 باره یک نمایش هرکدام به یک شکلی است مانند 10 مسابقه فوتبال که هیچکدام مثل هم نیست. اما یک فیلم تا ابد یک فیلم است که میتوان 100 ها بار همان را دید ، خندید ، گریست و با قهرمانان خیالی اش همذات پنداری کرد. کسانی که وجود خارجی ندارند و وجودشان در درون ماست. آنها ما هستیم. مایی که روی صفحه یا پرده متجلی شده اند. و ما در محیطی امن به آنها خیره می شویم. آنهائی که در میدان بحران و خطر و فلاکت و سقوط و پیروزی و ... دست و پا میزنند و ما فقط می نگریم.لذت می بریم از اینکه ما آنجا نیستیم اما میتوانستیم باشیم. فاصله ما با قهرمانان مجازی فیلم شاید به اندازه باریکی یک مو باشد. شاید فردا همین رخداد بشکلی واقعی برای ما هم پیش آید اما هرچه هست اکنون نیست و دیدن و آموختن و بودن در چنان لحظات بدون آنکه آسیبی ما را تهدید کند ناخواسته لذتبخش است... فراموش نکنید وقتی می گوئیم هنر ، منظور ما بهترین شکل آنست (در تمام بخشها). ما را با فیلمهای بی ارزش در تعریف هنر کاری نیست همچنانکه هر نقاشیی را هنر نمیدانیم. ما بهترینها را هنر خطاب میکنیم. هنرهائی که بتواند ذهن و روح ما را به چالش کشد و با خود همراه کند حتی تا پایان عمر.

(۱۳۹۰/۱۱/۱۴ عصر ۰۶:۴۸)اسکارلت اهارا نوشته شده: [ -> ]

 اینگمار برگمان گفته است: " هیچ یک از انواع هنر نمی تواند همچون فیلم به ورای خودآگاهی ما و مستقیما به عواطف و فضای گرگ و میش روحمان دست پیدا کند "

البته این گفته بشکل کامل صحیح نیست. صحیح نیست چون مای امروزه با مای 3000 سال قبل توفیر میکند و نمیتوان انسان آنزمان را با انسان این زمان در یک ترازو گذاشت و گفت : انسان . انسان عصر قدیم از دیدن یک نقاشی که با ذغال روی دیوار کثیف و ناصاف یک غار رسم شده بود به وجد می آمد اما انسان این زمان حتی با دیدن بهترین نقاشیهای رنگ و روغن روی پارچه های ابریشمی هم ممکن است تحت تاثیر قرار نگیرد. واقعا چرا؟ چون توقعات و دیده های انسان امروز بیشتر شده است. ممکن است امروزه بقول برگمان امروزه هیچیک از هنرها به تنهایی تاثیر خاصی روی انسان ننهد اما سینما بتواند چون جمع آنهاست و وقتی باروت 6 گلوله را از پوکه آنها خالی کنید و با آن یک گلوله بنام سینما بسازید و بطرف تماشاچی بی خیال عصر حاضر شلیک کنید، اگر هم از شلیک تک گلوگله های قبلی ککش نگزد مطمئن باشید چنین گلوله ای وی را (اگر خوب ساخته باشد) کله پا خواهد کرد! و این یعنی تاثیری که سینما بر انسان عصر حاضر دارد و باقی هنرها به تنهائی ندارند.

واژه هنر از ترکیب دو بخش "هو" (از زبان رومی بمعنای توانستن) و "نر"(از زبان یونانی و به معنای خوب) تشکیل شده است : هنر = خوب توانستن. هرکاری را که شما به نحو احسن انجام دهید در واقع در انجام آن هنر بخرج داده اید.

در پي فرمايش دوست عزيزمان منصور  بايد بگويم محققين زبان هاي باستاني هنر را واژه اي فارسي مي دانند متشكل ازدو بخش ه+نر، ه كه مخفف هو و هوب است كه در زبان فارسي دري به صورت خوب در آمده  به همين معني در كلمات بسياري در زبان ايران باستان به كار رفته است،هجير= ه+جير(چير،چهره)=خوب چهره ،هومن=هو+ من(منش)=نيك منش و واژه ي نر نيز بر ذكوريت دلالت مي كند از اين رو هنر در فارسي باستان واژه اي مناسب جنگاوري و دليري بوده است به معني خوبي مرد كه پس از آن در زبان فارسي دري  نيز(به خصوص در متون حماسي ) به اين معني به كار رفته است چنان كه فردوسي چون مي گويد ((هنر بر تر از گوهر آمد پديد)) به معني آن است كه جنگ آوري از نژاده بودن بر تر است . در ادب پارسي اين واژه بعد ها به معني مطلق فضيلت به كار رفته است چون اين شعر حافظ

((گر در سرت وصال خيال است حافظا/بايد كه خاك در گه اهل هنر شوي))

تا به امروزه كه معني خاص خود را يافته است.

(۱۳۹۰/۱۲/۱۴ صبح ۰۸:۲۱)منصور نوشته شده: [ -> ]

واژه هنر از ترکیب دو بخش "هو" (از زبان رومی بمعنای توانستن) و "نر"(از زبان یونانی و به معنای خوب) تشکیل شده است : هنر = خوب توانستن. هرکاری را که شما به نحو احسن انجام دهید در واقع در انجام آن هنر بخرج داده اید.

  فراموش نکنید وقتی می گوئیم هنر ، منظور ما بهترین شکل آنست (در تمام بخشها). ما را با فیلمهای بی ارزش در تعریف هنر کاری نیست همچنانکه هر نقاشیی را هنر نمیدانیم. ما بهترینها را هنر خطاب میکنیم. هنرهائی که بتواند ذهن و روح ما را به چالش کشد و با خود همراه کند حتی تا پایان عمر.

تعريفهاي مختلفي درباره هنر ميشه پيدا كرد از جمله :  واژهٔ هنر در زبان سانسکریت، ترکیبی از دو کلمه سو به معنی نیک و نر یا نره به معنای زن و مرد است. در زبان اوستایی سین به ها تبدیل شده و واژه هونر ایجاد گشته است که در زبان پهلوی یا فارسی میانه به شکل امروزی (هنر) درآمده است که به معنای انسان کامل و فرزانه است.

و يا اين تعريف : در ادبیات ایران در دوره اسلامی این معنا دوباره دگرگون شد، و هنر به معنای کمال، فضیلت، هوشیاری، فضل، تقوی، دانش و کیاست و... به کار رفت، که دارای بار معنایی عام بود.

منصورعزيز 2 تعريف بيان نمودند يكي واژه شناسي "هنر" كه بنده چند تعريف ديگر به اونها افزودم، و ديگري نظر شخصي ايشون بود كه با ان كاملا موافقم و در پست قبلي بنده نيز مختصر توضيحي انجام  شده بود.

اگر معني هنر خوب توانستن باشه هرانسان را ميشه هنرمند به حساب آورد مثل يه باغبون يه كارگر يه بقال حتي امثال آلفرد نوبل، گراهام بل ،ماري كوري و ....

كه البته فكر نميكنم انسان امروز با اين تعابير و تعاريف قانع و راضي بشه.

 معني هنر در سينما

بخش اول

استفاده صحيح و بجا از ابزار ( دوربين، وسايل ضبط صدا، لباس، صحنه، نور و ....)

استفاده بجا و صحيح كلمات ( ادبيات نگارشي داستان در قالبي معلوم ) و ...

 
بخش دوم

بهره گيري از هنر نقاشي ( نور، طراحي صحنه، لباس، گريم، و ...)

بهره گيري از هنر موسيقي ( كمك به درك شرايط و لحظات فيلم ) اين بخش ميتونه ماندگاري عميقتري نسبت به تصاوير در ذهن ايجاد كنه. مثل ( فيلم روزي روزگاري در غرب كه هر كاراكتر موسيقي خاص خود را داشت و با شنيدن موسيقي فيلم به ياد كاراكترها ميوفتيم)

بهره گيري از هنر ادبيات ( ايجاد فضاي ساختاري، نوع روايت، نوع نگارش، كه منتهي به لحن داستان خواهد شد)

 

ساختار صحيح سينما

مهمترين بخش يك فيلم تركيب امور فني(بخش اول) با هنر هاي ذكر شده در بخش دوم است كه در انتها بايد با ايجاد هارموني و نظم در خدمت فيلمنامه اي كه مباني و اصول روايت را داراست قرار گيرد. منظور از اصول(ايجاد شخصيتهاي باور پذير داستان در مواجهه با فرازها و فرودها، معماها، حوادث، شوخيها،چالشها و .......)است.

نقش كارگردان : به كار گيري فنون و ابزارهاي سينمايي براي رساندن منظور فيلم با تكيه بر حسها و عواطف مخاطب

بحث بسيار عميق و جذابيست زيرا كارگردان مفاهيم فيلمنامه را بايد به تصاوير تبديل كندو تصاوير با حواس دروني مخاطب و سپس از تصاوير و حواس دروني به تجزيه و تحليل عقلي برسد و حس كشف يا همذات پنداري در درون مخاطب شكل ميگيرد. اين چرخه ممكن است بارها و بارها در يك فيلم تكرار شود.

چه فيلمي به اثر هنري تبديل ميشود؟

فيلمي به اثر هنري تبديل خواهد شد كه موارد ذكر شده بالادر خدمت مفاهيم و ارزشهاي انساني قرار گيرد.و البته نوع نگاه و پرداخت به اين مفاهيم و ارزشها بايد در لايه هاي زيرين و عميق اثر قرار گيرد. نه در سطح كه بدترين نوع فيلمسازي يا سينماي سفارشي كه با بزرگنمايي و سطحي نگري به ارزشها نه تنها به ارزش بلكه به ضد ارزش تبديل ميشود زيرا صاحب اثر به معنا پي نبرده (مثال : نشان دادن تصوير ميدان آزادي و زير نويس كردن نام ميدان انقلاب) زيرا تصاوير ارايه شده در اثر با درونيات و تحليلهاي ذهني مطابقت پيدا نميكند و از سوي مخاطب پس زده ميشود يا به تعبيري خواب آور ميشود يا مزه تخمه، پف فيل يا ساندويج ميگيرد.

درك ما از هنر مثال نابينايي هست كه مجسمه اي زيبا در مقابلش قرار ميگيرد با كمك حس لامسه و دست كشيدن بر روي مجسمه به نكاتي پي ميبرد و متني براي نابينا ازشكل، اندازه، حالات و ... بيان ميشود و مجسمه يا اثر در ذهن نابينا شكل ميگيرد.

هرچه تعريفها و ملموسات در مورد  اثر دقيقتر باشد تصوير شكل گرفته در ذهن كاملتر ميشود و هر چه كاملتر شود با توجه به درك ذاتي انسان از زيبايي شناسي و نظم، تصوير ارائه شده با تصوير دروني مطابقت بيشتري پيدا كرده و اثر به هنر ميرسد.

و اين نقطه اوج هنر است زماني كه زيبايي درون خويش را در يك اثر با چشم ميبينيد. هر نامي ميخواهيد بر آن بگذاريد شادي معرفتي ،همذات پنداري، كشف درون و ...

اثر هنري آن را به نمايش ميگذارد.

آدرس های مرجع