عنوان بحث به اندازه کافی گویا هست. می خواهیم به تشکیک در انگاره های کلاسیک رسوب شده بپردازیم. طرح پرسش هایی مثل: آیا همشهری کین -هنوز هم- بهترین فیلم تاریخ سینماست؟ آیا پانتئون کلاسیک نشین ها -هاکس و والش و فورد و هیچکاک و مینه لی و ...- هنوز هم ارج سابق خود را در تاریخ سینما دارند؟ آیا کازابلانکا ....؟ (ببخشید اینیکی خطری است! انشاالله به موقعش)
*************************
برای شروع ، سراغ اسطوره فیلمهای کلاسیک یعنی همشهری کین می روم و امیدوارم دوستان هم نسبت به این نظر من واکنش نشان دهند. به چند دلیل همشهری کین را دوست ندارم و آن را اثری بیش از حد بها داده شده در تاریخ سینما می دانم:
1- از نظر اخلاقی : این فیلم به قصد ترور شخصیت یکی از مشاهیر آن دوران ساخته شده. تصویری تخت از او به عنوان شخصیتی متفرعن و مالامال از عقده های سرکوب شده و کمبودهای روانی! چنین تصویری از یکی از افراد خودساخته دوران خود که خدمات زیادی به هنر سینما و ادبیات (با حمایت از شخصیت هایی چون چاپلین ، همینگوی و فاکنر) کرده دور از معیارهای اخلاقی است. هر چند قطعا ویلیام راندولف هرست نه شخصیتی معصوم بوده ، نه دوست داشتنی. اما با مقایسه میان او و دستاوردهایش با دستاوردهای فرصت طلبان معاصر (نظیر تد ترنر) به برجستگی های شخصیت هرست پی می بریم. پیتر باگدانویچ در فیلم میوی گربه (2001) تصویری نسبتا واقعی تر از وی به دست داده.
2- از نظر سینمایی : به نظرم درباره نقش اورسون ولز در این فیلم زیادی اغراق شده است. بسیاری از نوآوری هایی که در تاریخ سینما اولین بارش را به این فیلم نسبت می دهند ، پیش از آن اجرا شده بودند. به عنوان مثال تکنیک عمق میدان پیش تر در فیلم راه طولانی به سوی خانه (جان فورد) به کار رفته بود که از قضا فیلمبردار آن هم گرگ تولند بوده! غیر از آن فیلم ریتم کسل کننده ای دارد و بازی بازیگران (به خصوص اورسون ولز) به خصوص وقتی با دستاوردهای بازیگران نسل اکتورز استدیو مقایسه شود ، به شدت تصنعی و آمیخته با خودشیفتگی و میل به جلوه گری است.
3- از نظر مضمونی : به لحاظ محتوایی این فیلم به شدت عقب مانده است! در شخصیت پردازی کاراکتر اصلی اش کمترین انعطافی دیده نمی شود. هر چند فیلم ادعا می کند که دارد که این شخصیت را از منظرهای متعددی (منظر شخصیتهای مختلف) بررسی می کند ، اما این روایات دقیقا در امتداد هم و در تکمیل همین شخصیت تخت هستند. این فیلم از نسبی گرایی حقیقت که یکی از پذیرفته ترین اصول فکری است سهمی نبرده. این را مقایسه کنید با نگرش مترقی فیلم راشومون (اکوتاگاوا/کوروساوا) که یک واقعه از از منظرهای مختلف روایت کرده و در نهایت شخصیت هایش را ناامید از یافتن حقیقت سرگردان زیر باران رها می کند! همشهری کین هرچند ادعا می کند که راز زندگی کین ناگشوده ماند ، اما با نشان دادن سورتمه و رمزگشایی کلمه رزباد ، به تماشاگرش نتیجه ای کاملا قطعی میدهد که این نشانه معصومیت و کودکی درون کین است! و شخصیت متفرعن و متکبری چون کین هم کودک درونی دارد که اگر از آن خوب مراقبت شود به راه خطا نمی رود!! "فرضیه کودک درون" ابدا از عمق فلسفی برخوردار نیست و روانکاوی جدید هم آن را جدی نمی گیرد ، در عوض دستمایه ای برای تبلیغ رویاها و معصومیت و بلاهت امریکایی است که سینمای هالیوود هم در سالهای متمادی از تبلیغ آن دریغ نداشته است (فارست گامپ یه عنوان مثال)