تالار کافه کلاسیک

نسخه کامل: روایات سینمایی !
شما درحال مشاهده محتوای قالب بندی نشده این مطلب هستید. نمایش نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحات: 1 2 3 4

 

 

نقل قول هایی خواندنی از هنرمندان بزرگ:

 

وودی آلن: نخستین تاییدی که من واقعا بهش احتیاج دارم, تایید شخص خودمه. نگاه من دورتر از این نمی ره. من واقعا چیزهایی رو که (در مورد کارهام) نوشته می شه, نمی خونم. برای من سرگرمی یعنی ساختن فیلم. {#smilies.cool}


نیکولاس کیج: مرز ظریفی هست بین بازیگری که اصولی کار می کنه و آدمی که شیزوفرنی داره. {#smilies.biggrin}


جانی دپ: در هر نقشی که بازی می کنید, مقداری از وجود خود شما بجا می مونه. باید این طور باشه؛ در غیر اینصورت این اصلا بازیگری نیست, دروغگویی است. {#smilies.heart}


جک نیکولسون: وقتی که واقعا در فیلمی بد ظاهر می شید, نوعی خاص از بی باکی در شما رشد می کنه. {#smilies.rolleyes}


رابین ویلیامز: شما بر روی صحنه آزاد هستید. می تونید کارهایی انجام بدید یا حرفهایی بزنید که اگه هرجای دیگه ای بجز روی صحنه انجام می دادید, حتما دستگیرتون می کردند. {#smilies.tongue}


منبع: http://www.artquotes.net

Marilyn Monroe

مرلین مونرو: هالیوود جایی است که در آن در ازای یک بوسه, هزار دلار و در ازای روح تان پنجاه سنت به شما می پردازند.

روايتي خواندني از بزرگ مرد سينماي ايران ! تنها كارگردان موفقي كه تمامي حرفهايش سرشار از نكات و واقعيات زيباست ؛ هيچ نقدي بر سخنانش جايز نمي باشد ، پس جديدترين سخن ايشان را نقل مي كنم :

   من جزء كساني بودم كه  قبل از انقلاب سينمـا آتش زدم ، و متاسفانه بعد از انقلاب براي همان سينماها موزه درست شد و هنوز هم از آنها حمايت مي شود .

متن مختصر مصاحبه : 

http://jamnews.ir/fa/FullStory/News/?New...&CatID=185

 

 استعداد

استعداد زیاد یکی از حوادث موقع تولد است

آوریل 1978 وودی آلن

 

می دانید کی فهمیدم که کمی استعداد دارم دقیقا می توانم روزش را هم بگویم چون خوب یادم است. درست

وسط اینک آخر الزمان بود .وسط فیلیپین و یک روز فهمیدم که استعدا دارم

1981 فرانسیس فورد کاپولا

 

اگر موفقیتی به دست آورده باشم.لابد استعدادی هم داشته ام

مه 1978 ژرار دوپاردیو

 

هرجا استعدادی هست یک خرده دیوانگی هم هست.

ژوئیه 1979/ژان لویی ترنتینیان

 

استعداد هر کسی بستگی به معلمی دارد که برای درس درام انتخاب میکند

مارس 1981 استلا آدلر (معلم مارلون براندو)

هیچ چیز بهتر از مردن و دفن شدن در دریا نیست

آلفرد هیچکاک

کاش پدرم زنده میشد و با مشت میزدم تو دهنش

مارلون براندو ( در اوایل جوانی و شهرت و ثروت )

اولین بار که با یه دختر قرار داشتم قبل از رفتنم پدرم گفت : برو اسطبل رو تمیز کن ، وقتی رفتم تا با اون دختر بریم دیدن مسابقهء فوتبال بخاطر کفش های کثیفم ازم جداشد.

مارلون براندو

من جذاب ترین مرد هالیوودم بشرطی که براد پیت و جود لاو نباشند

آنتونی هاپکینز

وقتی کنار براد پیت وای میستم بیشتر شبیه پیازم

داستین هافمن

به بهانهء بحثی که در مورد برباد رفته در تاپیک مستقلش ایجاد شد :

از قول ( گری کوپر ) درباره دلیل رد کردن پیشنهاد برای نقش ( رت باتلر ):

بربادرفته  بزرگ‌ترین شکست تاریخ هالیوود خواهد بود.

خوشحالم از این که به جای من، دماغ کلارک گیبل به خاک مالیده خواهد شد.

( اما اینچنین نشد و شاید گری کوپر هزاران بار نادم از این نقشی که رد کرد )

« مرلین مونرو » در نامه ای به « آلبرت انیشتین » گفته بود : آلبرت تصور کن ما باهم ازدواج کنیم و بچه امان زیبایی من و هوش تورا به ارث ببرد !!! tajob2چه میشود ؟؟؟ :huh:

 

و انیشتین در پاسخ نوشته بود : به این فکرکن idont که زشتی من و عقل ناقص تورا داشته باشد آنوقت چه افتضاحی به بار خواهد آمد .:eee2

[تصویر: 1385603263_3053_58c007ca0b.jpg]

(۱۳۹۲/۹/۷ صبح ۰۵:۱۹)اکتورز نوشته شده: [ -> ]

« مرلین مونرو » در نامه ای به « آلبرت انیشتین » گفته بود : آلبرت تصور کن ما باهم ازدواج کنیم و بچه امان زیبایی من و هوش تورا به ارث ببرد !!! چه میشود ؟؟؟ 

 و انیشتین در پاسخ نوشته بود : به این فکرکن  که زشتی من و عقل ناقص تورا داشته باشد آنوقت چه افتضاحی به بار خواهد آمد .

متاسفانه مدتیست این مطلب به نام انیشتین و مریلین مونرو در جهان مجازی مشغول گسترش است که صحت تاریخی ندارد.

اگر درست به خاطرم مانده باشد، این ماجرا مربوط به جرج برنارد شاو (نویسندۀ انگلیسی-ایرلندی تبار 1856-1950) است که ظاهرا  زمانی با چنین پیشنهادی از سمت یکی از بالرین های زیبای کشورش مواجه شد و این پاسخ را با شوخ طبعی خاص خود برای او نوشت.

برنارد شاو هم جایزۀ نوبل گرفته بود و هم اسکار. (اسکار را به خاطر فیلمنامۀ پیگمالیون در سال 1938 کسب کرد.)

از شوخ طبعی وی همین بس که وقتی در سال 1925 اعلام کردند که او برندۀ نوبل شده گفت: (( من هر ساله کتاب می نوشتم و کسی جایزه ای نمی داد، امسال که چیزی ننوشته ام، به من نوبل می دهند؟! یعنی انقدر بد می نویسم؟!! ))

البته جایزه را به اصرار همسرش پذیرفت ولی پولش را نگرفت و گفت برای ترجمۀ کتابهای سوئدی به زبان انگلیسی خرج کنند!

ماجرایی مشترک نیز بین انیشتین و برناردشاو رخ داده که، زمانی شاو به انیشتین گفته بود: ((ببینم انیشتین عزیز، آیا شما خودتان چیزهایی را که می نویسید می فهمید؟!)) انیشتین بی درنگ  پاسخ می دهد: ((بله! البته به همان اندازه که شما از داستانهایتان سر در می آورید !! ))

احسنت بانو ی گرامی

همیشه احساس میکردم که این ماجرا را nnnn:قبل از اینکه با نام ( انیشتین و مونرو ) بشنوم در وصف شخص دیگری شنیده بودم اما بدلیل اینکه مطمئن نبودم چه کسی به همین خاطر به این دونام اکتفا کرده بودم .

اینبار کاملآ مطمئن شدم .

من با تظاهر به اینکه یک بیمار روانی ام از خدمت در ارتش معاف شدم .

آنها فکر میکردند که من یک دیوانه ام . در فرم مشخصات فردی که برای پر کردن به من داده بودند زیر کلمه نژاد نوشتم : ( انسان ) و زیر کلمه رنگ نوشتم ( گوناگون )

مارلون براندو _1979 _ در مصاحبه با پلیبوی






زندگی 


در اصل زندگی یک اردوگاه اجباری ست.(بعدها او این جمله را در فیلم منهتن گفت و حرفش 

را این جوری تمام کرد:"هرچند من به این یکی اعتقاد دارم"

آوریل 1978/وودی آلن

مطمئنا زندگی باید چیزی به جز خواندن کتاب درباره خودت هم باشد.

ژانویه 1979/مارلون براندو

هیچ چیز کنایی تر یا عجیب تر یا متناقض تر از خود زندگی نیست.

مه 197// رابرت دنیرو

زندگی مثل این ضرب المثل قدیمی اسپانیایی است:کسی که کاهو را می کارد. همیشه

سالادش را نمی خورد.

اکتبر 1963/آنتونی کویین


یه بار ازخدا يه دوچرخه خواستم اما بعدش فهميدم که خدا اصلا کارش یه چيز ديگست.
پس يه دوچرخه دزديدم و به جاش از خدا خواستم که منو ببخشه.
( به نقل گویا از آل پاچينو )

رابین ویلیامز : همیشه فکر می کردم بدترین چیز زندگی آن است که در تنهایی تمام شود، اما بدترین چیز، تمام شدن زندگی در میان مردمی ست که به تو احساس تنهایی می دهند.

خداحافظ! معلِم مهربانِ انجمن شاعران مُرده...

 استنلی لورل : اگر كـسی در مراسم درگذشت من گریه كند دیگر با او صحبت نخواهم كرد .

[تصویر: 1410488980_3053_90c9e63886.jpg]

یادمه هشت سالم بود
یه روز از طرف مدرسه بردنمون کارخونه تولید بیسکوییت!
ما رو به صف کردن و بردنمون تو کارخونه که خط تولید بیسکویت رو ببینیم
وقتی به قسمتی رسیدیم که دستگاه بیسکویت میداد بیرون
خیلی از بچه ها از صف زدن بیرون و بیسکویتایی که از دستگاه میزد بیرون رو ورداشتن و خوردن
من رو حساب تربیتی که شده بودم میدونستم که اونا دارن کار اشتباه و زشتی میکنن
واسه همین تو صف موندم
ولی آخرش اونا بیسکویت خورده بودن و منی که قواعدو رعایت کردم هیچی نصیبم نشده بود
الان پنجاه سالمه، اون روز گذشت ولی تجربه اون روز بارها و بارها تو زندگیم تکرار شد!
خیلی جاها سعی کردم که آدم باشم و یه سری چیزا رو رعایت کنم
ولی در نهایت من چیزی ندارم و اونایی که واسه رسیدن به هدفشون خیلی چیزا رو زیر پا میذارن از بیسکوییتای تو دستشون لذت میبرن
از همون موقع تا الان یکی از سوالای بزرگ زندگیم این بوده و هست که خوب بودن و خوب موندن مهمتره یا رسیدن به بیسکوییتای زندگی؟
اونم واسه مردمی که تو و شخصیتت رو با بیسکوییتای توی دستت میسنجند!


پرویز پرستویی

عاقبت پدرم بعد از ماه ها اقامت در تبريز، با زن عقدي خويش  به تهران باز مي گردد . بعد از ورود به خانه ، خطاب به طلعت خانم با صداي نيمه بلند مي گويد :

طلعت ... طلعت كجايي ...؟ سلام آقا ..خوش آمديد ... برو طبقه دوم .... يكي از اطاق ها را آماده كن . از اين به بعد ايشون با ما زندگي مي كنه . طلعت هم بلافاصله اطاعت امر مي كنه و يكي از اطاق هاي بزرگ آفتاب گير را براي اين تازه عروس آماده مي كند .

مادر به خاطر فضاي مرد سالاري ، هرگز جرآت نمي كند از پدر در مورد اين تصميمش بپرسد .
اما در طول سال ها زندگي مشترك ، عروس خانم فرزندي پسر به دنيا مي آورد كه سرخ و سفيد و تپلي است . ولي مادر من در آن زمان هر چه نوزاد به دنيا آورده بود ، يا سر زا رفته بودند و يا در همان كودكي فوت كرده بودند . و از اين كه هووي تازه وارد صاحب فرزندي سالم و سفيد و تپلي است ، غصه مي خورد . اما به خاطر اعتقادات خيلي محكمي كه داشت ، هرگز حسودي نمي كند .

بله ، همان طور كه اشاره كردم ، مادر من واقعآ زني معتقد و مومن بي ريا بود . به اعتقاد مادر ، تنها گناه كبيره اي كه انجام داده بود و به خاطر آن مدام رو به درگاه خدا گريه وزاري و توبه مي كرد ، اين بوده كه در كودكي براي عبور از خيابان ، پاسباني دست او را گرفته و از خيابان عبورش داده بود .

با اين طرز تفكر و اعتقاداتش بود ، كه يك روز رو به در گاه خداوند مي كند و خطاب به او مي گويد :
خدايا .... پروردگارا ... خودت شاهدي كه هرگز ( جز يك بار ) قصور از فرمان تو نكرده ام. و شب روز به عبادت مشغول بودم . آيا اين عدالت است كه هووي من نيامده صاحب يك فرزند كاكل زري بشه ، اما من تمام نوزادانم را از دست بدم ؟

خدايا تنها خواهشم از تو اين است كه تنها يك پسر به من بدي .....  پسري كه  :
   سياه باشه .... زشت باشه ..... اما سالم باشه .....

و بدين سان خدا دعاي اين زن مومن را پذيرفت و بعد از سال ها عاقبت فرزندي سياه ، زشت و سالم به نام خسرو به او اعطاء كرد .. پسري كه در فاميل شكيبايي ، تنها اوست كه پوستي تيره دارد .

خاطره خسروشكيبايي
از زبان خودش

[تصویر: 1459679492_4325_984817d046.jpg]

هفتم فروردین تولد خسرو شکیبایی بود

(لاکردار! اگه بدونی هنوز چقدر دوستت دارم... )

روحت شاد.

بعد از پايان فيلمبرداری فيلم بوی خوش زن :
آل پاچينو: کريس به نظرت من چطور بازی کردم؟ بازی من خوب بود ؟
اودانل: آل به نظرم تو عالی بودی.مثل هميشه بی نظير. من افتخار می کنم در کنار تو بودم. راستی آل من چطور؟ من چطور بازی کردم ؟
پاچينو: کريس عزيز من شخص مناسبی برای جواب دادن به اين سوال تو نيستم. بهتره از کارگردان بپرسی يا کس ديگه ای.
اودانل: چرا آل ...! چرا...! خب راحت باش اگر بد بازی کردم بهم بگو. من ناراحت نمی شم.
پاچينو: نه موضوع اين نيست. آخه من که نديدم تو چطور بازی کردی. آخه من کور بودم ...

الیزابت تیلور : «وقتی مردم میگویند او به همه چیز رسیده است، یک پاسخ برایشان دارم؛ من فردا را نداشته ام!» - «موفقیت، یک دئودورانت بزرگ است.»

لورن باکال : «تصور، بالاترین کایتی است که به پرواز در می آید.»

گرتا گاربو : « زندگی میتوانست چیز فوق العاده ای باشد اگر فقط میدانستیم با آن، چه بکنیم.»

بت دیویس : « در زندگی هر زن زمانی میرسد که تنها چیزی که میتواند کمکش کند یک گیلاس شامپاین است.»

ویوین لی : «زن زشت وجود ندارد اما هستند زنانی که نمیدانند زیبا هستند.»

کاترین هپبورن : «هرگز این حقیقت را نادیده نمیگیرم که حتی (زنده) بودن، سرگرم کننده است.»

 قسمتی از دلنوشته مسعود کیمیایی برای اصغر فرهادی

(( اصغر فرهادی را دوست دارم. هم خودم شما را دوست دارم و هم باید شما را دوست بداریم. سهم دوست داشتن من از تو تعریف انسان است. تعریف انسان در زندگی اندک و دانستنش حوصله های فلسفی می خواهد...........................

...............در نامه ای که از پرویز دوایی عزیزم دارم مثل همیشه انگار صدای ساز همدیگر را خوب می شنویم، می نویسد:  ادمی مثل تو که اصولا یک قلقلک اولیه اونو هل داده توی کار پر زجر فیلمسازی گمون نکنم هیچ وقت بخواهد یا بتواند که از رکورد خودش راضی باشه وگرنه که خب دیگه نمی ساختی، اینکه می سازی  یک معنیش جست و جو است.

هنوز ادم تا اخر عمر جستجوگر میتونه بمونه. یکی گفت پارک ژوراسیک را دیده ای؟ مردان سیاهپوش،تایتانیک را دیده ای؟ اسلحه مرگبار هفتم، جان سخت دوازدهم، نابود کننده بیست و هفتم،جرواجر کننده چهل و چهارم را هم ندیده ام. برای دیدن هرکدام صد دلار نقد میگیرم به اضافه پول اجیل و بستنی و مسقطی. در عوض جانی گیتار را دیده ام، ریو براوو را انقدر بیشمار دیده ام که حسابش از دستم در رفته، سرگیجه و تا چشم و جان دارم هر وقت امکانش پیش بیاید خواهم دید و هنوز هم........ ))

صفحات: 1 2 3 4
آدرس های مرجع