تالار کافه کلاسیک

نسخه کامل: برنامه های دهه 60
شما درحال مشاهده محتوای قالب بندی نشده این مطلب هستید. نمایش نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28
آینه : دانلود
مثل آباد ( اوستا علم علم ) : دانلود
موسیقی تیتراژ پایانی این هفته : خشک و بی بارم – دانلود
کلیپ ها حجم کمتر :
آینه : دانلود
علم علم : دانلود
.........................................

(۱۳۸۹/۹/۱۲ عصر ۰۱:۵۳)زبل خان نوشته شده: [ -> ]

آینه : دانلود
مثل آباد ( اوستا علم علم ) : دانلود
موسیقی تیتراژ پایانی این هفته : خشک و بی بارم – دانلود
کلیپ ها حجم کمتر :
آینه : دانلود
علم علم : دانلود
.........................................
درود
عالي بود واقعا ممنون! mmmm: راستي كسي اينجا آهنگ تيتراژ سريال آينه رو نداره؟ چند ساله كه در جستجوش هستم ولي متاسفانه هنوز نتونستم پيداش كنم. الان اين چند ثانيه ش كه اول اين كليپ بود رو ديدم و اميدوار شدم كه شايد اينجا ديگه پيدا بشه! :blush:

گاهی اوقات پیدا کردن نام یک فیلم پخش شده در تلویزیون وطنی ، سخت تر از تخریب دیوار یاجوج و ماجوج است! نمونه اش همین فیلمی که میخواهم خدمتتان معرفی کنم:

در ایام طفولیت ، فیلمی از شبکه اول پخش شد تحت عنوان بنجی بزرگترین سگ دنیا. داستان فیلم ، مربوط به سگی از نژاد شیپ داگ (آنهایی که علاقه به یادگیری نژاد سگ ها  دارند نام کامل آن Old English Sheepdog است) بود که ماده ای آزمایشگاهی را که مربوط به یک پروژۀ فوق سری نظامی است ، مصرف میکند و ناگهان به اندازۀ یک دایناسور می شود! بزرگ شدن این سگ مشکلاتی را برای مردم بوجود می آورد تا آنجا که ارتش تصمیم می گیرد آن را نابود کند اما سرانجام به کمک یک پسر جوان و یک دکتر دوستدار حیوانات ، نجات پیدا می کند.

برای پیدا کردن مشخصات فیلم ، نام بنجی را با پارامترهای مختلف دیگر سرچ کردم. اما هیچ اثری از فیلم مشاهده نشد. سرانجام فهمیدم که اصولا نام این سگ بنجی نبوده ؛ بلکه دیگبای بوده و سیمای وطنی برای جلوگیری از بدآموزی نام سگ زبان بسته را هم عوض کرده است!! اصولا بنجی فیلم دیگریست  و با دیگبای متفاوت. حال چرا نام این سگ عوض شده ، فقط خدا عالم است و مسئولان واحد تامین برنامه و دوبلاژ سیما! بنده که به قول محمدعلی جمال زاده در فارسی شکر است ، "هرچه کلۀ خود را حفر نمودم" متوجه نشدم که علت این تعویض نام چیست.

به هرحال فیلم جالبی بود در آن ایام و بسیار چسبید مخصوصا که به یاد دارم برای اولین بار در ایام عید نوروز پخش شد.

در سالهای اولیه انقلاب ، مجموعه ای از تلویزیون پخش میشد با نام سرخ پوستان آمریکا. با توجه به فضای آن سالها ، این مجموعه به بررسی زندگی سرخ پوستان در قارۀ آمریکا و ستم هایی که بعد از حضور اروپائیان در قارۀ جدید  بر آنان رفت ، می پرداخت.از این سریال که در سال 1358 پخش میشد خاطرۀ چندانی ندارم. فقط دو صحنه از آن به طور مبهم در ذهنم مانده است. یکی صحنه ای که یک دختر سرخ پوست به جای مارلون براندو بر روی فرش قرمز ظاهر شد و جایزۀ اسکار را گرفت (در سال 1973 که مارلون براندو به خاطر فیلم پدرخوانده برندۀ جایزۀ اسکار بهترین بازیگر مرد شد ، در اعتراض به عملکرد نادرست هالیوود در ترسیم چهرۀ زشت و وحشیانه از سرخپوستان ، جایزه را پس فرستاد و به جای خود دختری از قبیلۀ  آپاچی به نام Sacheen Littlefeather را به روی سن فرستاد تا دلایل او را برای حاضران در مراسم بازگو کند. براندو بعد از جورج سی اسکات ، دومین نفری بود که از قبول جایزه امتناع کرد.) و صحنۀ دیگر مصاحبه با یک سرخ پوست (با لباس سرخ پوستی و پر و تمام تشکیلات!)که آخرین سکانس از آخرین قسمت آن بود و گویا مصاحبه توسط صدا وسیما صورت گرفته بود چون دائم صحبت از سیاستهای استعماری آمریکا بود.

 

یک سال بعد ، در 1359 ، مجموعۀ دیگری با همین سبک و سیاق با نام سیاه پوستان آمریکا از تلویزیون (احتمالا شبکۀ یک) پخش شد که از آن چیز زیادی در خاطرم نمانده است.

جالب است  که بدانید نویسنده و محقق این دو برنامه ، استاد اسماعیل عباسی - عکاس ، مترجم و نویسندۀ معروف - است.

  ... استاد اسماعیل عباسی

 

آیا راوی آن برنامه که درمورد سرخپوستان بود ,  اکبر منانی نبود ؟

برنامه دیگری بصورت هفتگی احتمالا چهارشنبه شب ها سال 61 یا 62 پخش می شد که درمورد شکل گیری صهیونیسم بود . هم فیلم های مستند داشت و هم قطعات نمایشی . یکی از بازیگران آن خسرو شمشیرگران بود .

 

در سالهای قبل سریالی از تلویزیون پخش میشد با نام چنگیز خان که به شرح زندگی این شخصیت معروف می پرداخت. از این سریال نکاتی را به یاد دارم:

تموچین  Temüjin یا چنگیز خان دائما از زخم زبان های برادانش که او را حرامزاده میخواندند ، در عذاب بود.(مادر تموچین قبل از به دنیا آمدن او ، از جانب یکی از سربازان چینی مورد هتک حرمت قرار گرفت و چون چند ماه بعد از ایبن حادثه ، تموچین به دنیا آمد ، همه او را فرزند آن چینی می دانستند.) برای همین در سنین نوجوانی به کمک چند تا از برادرانش که با وی همدل تر بودند ، یکی از دیگر برادرانش را (که بیشتر از بقیه او را مورد آزار قرار میداد) با تیر و کمان به قتل رساندند و بدنش را سوراخ سوراخ کردند.

... تصویری از چنگیزخان که در موزۀ ملی    تایپه نگهداری می شود.  

صحنۀ دیگری که از این سریال به یاد دارم اینست که تموچین که از بابت اصل و نسبش تردید داشت ، از یکی از بزرگان قبیله در مورد مشخصات ظاهری و تفاوت های بین یک چینی با یک مغول سوال میکند. او میگوید یک چینی بعد از به سن 30 سالگی رسید سرش تاس می شود. یک تاتار شکمش گنده می شود.(البتا یادم نیست که دقیقا همین جمله ها را گفت یا نه ؛ ولی مضمونش همین بود) و بعد تموچین می پرسد یک مغول چه جور میشود؟ و مرد جواب میدهد: یک مغول؟ یک مغول ، گرگ می شود! و به نظر می رسد که این حرف در سوق دادن سرنوشت تموچین به سمت اعمال آینده اش نقش اساسی داشت. در واقع او برای اینکه ثابت کند واقعا از نسل مغولان است ، تبدیل به گرگ شد.

به هر حال سریال جالبی بود که البته نتوانستم مشخصاتش را پیدا کنم. شاید این صفحه بتواند کمک کند. ولی مطمئن نیستم.

اسپاروخ خان

محصول 1981 بلغارستان

سریالی که جریان مهاجرت عظیم ودسته جمعی بلغارهای باستان،از استپ های اسیای مرکزی به منطقه دانوب ،بین سالهای679 و 699 پس از میلاد را تصویر میکرد.

پاگان را هیچ وقت فراموش نکردم.دختری زیبا با حس ششم قوی و قدرت پیشگویی که مورد علاقه اسپاروخ خان بود و از سوی بزرگان قبایل به شوم بودن متهم وسوزانده شد.

يكسري سريال كه اختصاص به معرفي بزرگان و دانشمندان داشت هم از تلويزيون پخش ميشد كه بسيار جالب و زيبا بودند از جمله سريالهاي قرن جراحان-مادام كوري -لويي پاستور- رامون كاخال

دوستان به لينكهاي زير هم يه سري بزنن پشيمون نميشن من كه خيلي حال كردم

http://dogme.blogfa.com/post-193.aspx

http://www.iraniangraphic.com/index.php?...http://www.iraniangraphic.com/index.php?page=p_view_text

http://omransut.mihanblog.com/post/29cryyy!cryyy!cryyy!:rolleyes:

یکی از فیلمهای جالب دهه شصت که فکر میکنم یا جمعه بعد از ظهر یا شب پنج شنبه به نمایش در اومد فیلم The Loneliness of the Long Distance Runner که فکر میکنم به اسم دونده ماراتن در ایران پخش شده..داستان پسری که استعداد دویدن داشت و در عین حال دست به دزدی میزد...تام کورتنی بازیگر باسابقه انگلیسی نقش دونده رو بازی میکرد..بازی بیادماندنیش در فیلم متصدی لباس خیره کننده بود...این فیلم یاد آور فیلم پرتقال کوکی ولی در ژانر دیگه بود.

The Loneliness of the Long Distance Runner

محصول 1962 انگلیس

http://uk.imdb.com/title/tt0056194/

http://en.wikipedia.org/wiki/The_Lonelin...http://en.wikipedia.org/wiki/The_Loneliness_of_the_Long_Dista

دونده

از برنامه های مستند دهه شصت مستندی بود که james burke اجراش میکرد و حتی یادمه در قسمتی که قرار بود در مورد حواس پنجگانه صحبت کنن از شخصیت ریک فیلم کازابلانکا استفاده کرده بودند...

http://x-journals.com/2009/james-burke-c...http://x-journals.com/2009/james-burke-connections-world-views-and-technological-i

جیمز بورکه

برنامه ای هم بود به اسم چرا و به چه علت که فکر میکنم در برنامه کودک نمایش داده میشد ولی متاسفانه نتونستم اطلاعاتش رو پیدا کنم cryyy!و برنامه دیگه ای که فکر میکنم مال کشور انگلستان بود و مردی شبیه جرمی کلارکسون نجاری رو آموزش میداد..حتی در یکی از قسمتهاش ماکت رولز رویس رو ساخته بود..بازم نتونستم اثری ازش بگیرم.cccc:

یه فیلم آلمانی هم یادم میاد در مورد مردی که زن و بچه اشو در تصادف جاده ای از دست میده و البته نشون میدن که تصمیم به انتقام میگیره و لباس چرمی مشکی میپوشه و سوار موتور میره راننده های ماشین باری رو به قتل میرسونه و در آخر فیلم نشون میدن که این دوستش بوده که بخاطرش این انتقامها رو میگرفته.tajob

(۱۳۸۹/۱۰/۹ عصر ۰۹:۱۰)رزا نوشته شده: [ -> ]

از برنامه های مستند دهه شصت مستندی بود که james burke اجراش میکرد و حتی یادمه در قسمتی که قرار بود در مورد حواس پنجگانه صحبت کنن از شخصیت ریک فیلم کازابلانکا استفاده کرده بودند...

این مستند را به صورتی نامفهوم به خاطر دارم  البته فکر نمی کنم که کاراکتر ریک در کازابلانکا بود shakkk! اما خود همفری بوگارت بود و احتمالا در سکانسی از خواب ابدی (؟)  . نشان می داد که در اتاقی نیمه تاریک ، چشم و دست و پایش را بسته اند و او با حواس لامسه و شنوایی و ... محیط پیرامونش  را بررسی می کرد تا بفهمد در کجا قرار دارد ؛ یک ترکیب هنرمندانه از علم و هنر .

بار علمی برنامه های کودک در دهه 60 واقعا بالا بود . برنامه زیبای علمی دیگری که به یاد دارم مستندی علمی درباره خورشید بود که مخلوطی از کارتون و فیلم بود. یک دانشمند با خورشید صحبت می کرد و شخصیت خورشید هم بسیار متکبر بود . از دوستان کسی نام اصلی این برنامه را به خاطر دارد ؟

جناب ایران کلاسیک، اسم اون برنامه، آقای خورشید با اسم اصلی Our Mr. Sun بود.

Our Mr. Sun

محصول 1956 اثر فرانک کاپرا..فرانک کاپرا چند اثر مستند انیمیشن هم داره که فکر میکنم در تلویزیون ما هم به نمایش در اومده.

 http://uk.imdb.com/title/tt0159620/

http://www.michaelspornanimation.com/splog/?p=1286

http://www.eeweems.com/capra/media.html

http://cartoonmodern.blogsome.com/category/tom-oreb/

خورشید

فیلم دکترکوچولوهاDoctors & Nurses

http://uk.imdb.com/title/tt0082274/

محصول 1981..در مورد بیمارستانی بود که اکثر شخصیتهای دکتر و پرستار رو بچه ها بازی میکردند.

http://www.moviemem.com/products/movie-p...http://www.moviemem.com/products/movie-posters-general-listings/doctors-and-nurses-81-bert-newton-australian-cinema-rare-poster?a

دکتر

سلام بر دوستان ...

باید قبول کرد که در کشور ما  هر دورانی دیدگاه های رایج خودش رو داره البته متاسفانه !  دهه شصت دوران کودکی و نوجوانی ما دوران پس از انقلاب بود و جنگ ...

هنوز یادم هست که در سالهای 59 و شصت در کتاب فروشیی که مشترکا توسط عمو و دایی اداره میشد بین کتاب ها چرخ میزدم و کتابی رو در دست می گرفتم که نویسنده اون سعی کرده بود با زیر سوال بردن کاراکتر های مشهور قهرمان های کارتون ها و فیلم های غربی  مثل سوپر من و شزم و تارزان  و زورو، ما رو از اون دنیای فانتزی جدا کنه و هر چه زودتر به سوی بزرگتر شدن و ورود به دنیای بزرگترها و حقایق موجود در اون هل بده ... ( مثلا در صفحه ای از کتاب تصویری از تارزان فراری از قورباغه ای که از جعبه ای بیرون جهیده به چشم می خورد و به شکل کمیک استریپ ها نوشته ای در بالای سر تارزان با عنوان وای مامان جون ! )

دوره دوره جنگ بود وما باید زود بزرگ می شدیم ...

یادم هست در اون سن و سال برنامه ای از تلوزیون پخش میشد به نام فکر می کنم (( نان آوران )) ...

سریالی بود که در هر قسمت اون به بررسی مشکلات موجود در بین خانواده هایی در جامعه می پرداخت و اینکه بچه هایی که تصمیم می گرفتند برای مقابله با مشکلات با شونه های کوچکشون چرخ اقتصادی خانواده رو به گردش در بیارن و به نوعی نان آور خانواده میشدن گاهی  ...

الآن که فکر میکنم می بینم چقدر برخی قسمتهاش من رو در اون زمان درگیر کرده بوده ... و این البته برمی گرده به اینکه برنامه بسیار تاثیرگذار بود ...

در قسمتی از اون بچه ای که پدرش کارگاه نمدمالی داره و دیگر کسی علاقمند به سفارش دادن و خرید نمد نیست ، با حضور در کارگاه پدر اصرار داره که باید شکل و طرح نمدها رو عوض کرد تا امکان ایجاد جذابیت برای اون در مقابله با محصولات جدید مثل موکت ها و ... فراهم بشه و دیالوگ سرزنش آمیز پدر که به هیچ عنوان حاضر به پذیرفتن تغییرات نبود (( پسر ! تو برو نمد صد سال پیش از بین بیار ببین فرقی میکنه ؟!))

و در زمانی که پدر به خاطر بیماری یکی از اعضای خانواده باید به شهر می رفت ، اون بچه با همراه کردن کارگری از کارگاه دیگردر ازای مزدی که پولش به سختی جور شده  و نیز به اتفاق یک دوست اقدام به نمدمالی نمدی جدید  میکنند که پسرک علاقمند به نوآوری و نقاشی ! با طرحی جدید اون رو نقش زده بود ...

هنوز صدای اون سه نفر در حال عرق ریختن و کار در گوشمه : قالی ! قالی ! قالی ! علی ! علی ! علی !

و اون صحنه پایانی فیلم که باز کردن نمد جدید مصادف میشه با اومدن مشتری برای بردن نمد سفارش داده از قبل که با مشاهده نقش متفاوت و زیبای نمد جدید به پسرک میگه : (( اوستا !

میشه به جای اون نمد این نمد جدید رو ببرم ؟)) و مابچه های تمشاگر با حس خوبی همراه میشدیم و ((اوستا)) شدن پسرک رو باور می کردیم ...

الآن که پس از گذر سال ها به اون برنامه ها فکر می کنم می بینم که عده ای باور داشتن که میشه نسل متفاوتی رو تربیت کرد ... و الآن شما دوستان و من آیا میتونیم جمع بندی داشته باشیم که (( ایمان )) اونها چقدر به بار نشسته بوده ؟! جواب هرچی که باشه یک چیز مسلمه : ((ما زود بزرگ شدیم  با اندکی کودکی ...))

اما سوای این نوشته ها آیا کسی از دوستان از نویسنده وکارگردان مجموعه (( نان آوران )) اطلاعاتی داره ؟

دهه 60 که دبستان بودیم از چند روز قبل برای زنگ ورزش لحظه شماری می کردیم . اما گاهی اوقات برف می اومد و همه چیز رو  خراب می کرد . باید توی کلاس میموندیم و بازی های کلاسی انجام می دادیم که واقعا بی مزه بودن .

از جمله اینکه 1 شیئ انتخاب میشد . بعد چشمای یکی از بچه ها رو که از شیئ انتخاب شده بی اطلاع بود  , با شال گردن یا پارچه ای چیزی می بستن و اون باید کورمال کورمال توی کلاس هی این ور اون ور می رفت و هرچقدر به سمت اون شیئ خاص نزدیک تر میشد ,  یکی دیگه از بچه ها با خطکش محکمتر به میز می کوبید و به این طریق راهنمائیش می کرد .

همه این داستان در شرایطی اتفاق می افتاد که در حسرت زنگ ورزش و فوتبال برباد رفته  می سوختیم و می گداختیم . narahat

(۱۳۸۹/۱۰/۱۶ عصر ۱۱:۴۱)دن ویتو کورلئونه نوشته شده: [ -> ]

... متاسفانه !  دهه شصت دوران کودکی و نوجوانی ما دوران پس از انقلاب بود و جنگ ...

چرا متاسفانه ؟!  اتفاقا بهترین خاطرات ما مال همین دهه بوده.  :!z564b وقتی آژیر حمله هوایی می کشیدن چقدر هیجان انگیز بود:  اول برق می رفت .. بعد از چند لحظه صدای ترسناک آژیر زرد یا قرمز در کل شهر پخش می شد.... بعد صدای شلیک توپ های ضد هوایی بود که ابهت خاصی داشت :lovve:... محدود بودن تلویزیون به 2 کانال درست بود که باعث عدم انتخاب می شد اما از طرف دیگه باعث یکدستی سلیقه ها و خاطرات نسل ما شده. انگار که همه ما دهه شصتی ها از یک تونل  زمانی رد شدیم و خاطرات و نوستالژی های مشترکی داریم. شک ندارم که بچه ها دهه شصتی نسبت به دهه هفتادی ها خیلی زبده تر و پرتلاش تر بودن . بعضی ها می خوان ما رو نا امید کنن و بگن که نسل سوخته هستیم اما اگر من دوباره امکان تولد داشته باشم ، باز ترجیح می دم که دوران کودکی ام در دهه شصت طی بشه. ( تز اجتماعی من : دهه هفتاد بدترین دهه بعد از انقلاب برای کودکان بودnnnn: )

(۱۳۸۹/۱۰/۲۷ صبح ۱۲:۰۳)هری لایم نوشته شده: [ -> ]

دهه 60 که دبستان بودیم از چند روز قبل برای زنگ ورزش لحظه شماری می کردیم . اما گاهی اوقات برف می اومد و همه چیز رو  خراب می کرد . باید توی کلاس میموندیم و بازی های کلاسی انجام می دادیم که واقعا بی مزه بودن .

بعضی وقت ها هم که می خواستن ما رو ببرن اردو بارون می اومد. در این مواقع بچه ها رو می بردن توی سالن امتحانات و ما زیر اندازهای اردو رو توی همون سالن پهن می کردیم و اردو رو در سالن سپری می کردیم. نزدیک های ظهر هم غذایی که آورده بودیم رو همونجا با هم می خوردیم و خلاصه در فضای سالن مثلا تفریح می کردیم . مدیر مدرسه اسم این نوع حرکت ابتکاری  رو گذاشته بود: اردو در مدرسه !! 


این هم یک مقاله خواندنی از دهه پر طرفدار شصت:

دهه شصت، دنیا سیاه بود


دهه شصت، خانه سیاه بود، ایران سیاه بود، دنیا سیاه بود. همه جا سیاه بود. نگاهها، لباس ها، کلاسها، کتابها، تلویزون، همه اش سیاه بود. جنگ بود. بمب بود و هواپیماهای عراقی که می آمدند و می زدند و فردایش، پسرک نیمکت جلویی، بی پدر شده بود. بی برادر شده بود. فردای آن روز، خانواده معلم کلاس پنجمی ها، سیاه پوش بودند.

همه چیز، نبود، و هر چه بود کمترین و بدترین. تمام زندگی برنامه کودکی بود سیاه، بعد از آن همه مارش و سرود جنگی، بعد از آن همه “گمشده ها“(1). تمام دلخوشی مان، توپ پلاستیکی دولایه ای بود که دنبالش، پای برهنه می دویدیم و شیشه و میخ  و سنگ پاها را سوراخ می کرد.

 

تمام دلخوشی، فیلم بعدازظهر جمعه بود. آن روزهای جمعه ای که پر بود از رشادتهای انگلیسیها و فرانسوی ها و روسها در برابر دشمان متجاوز هیتلری. پر بود از “بادُر” (2)، که دو پایش را داده بود در جنگ و همچنان خلبانی می کرد. پر بود از زیردریایی های سیاه انگلیسی که شش درجه به چپ، با سرعت چهل گره دریایی، “اژدر” ها می فرستادند برای ناوهای آلمانی. جمعه هایی که پر بود از مین های ضد دریایی که ناوها را منفجر می کردند و فرانسوی های ارتش زیرزمینی را عزادار. جمعه هایی که پربود از بازار سیاه پاریس، که اندک کره و سوسیس، به بهای خون پدر خانواده تمام می شد و همه اینها، بعد از آن برنامه کودکی بود که بهترین برنامه هایش، زبلخان و میشا و خرس مهربان و پسرشجاع بود. برنامه کودکی که بعد از قصه های پر غصه “ظهرجمعه” “رضا رهگذر” بود. سالی چند بار عیدی می آمد و تولدی، تا لورل و هاردی، بزی را ببرند به قایق، تا شیرش را بخورند و شاد شوند. یا نورمن، که در برای فرار از پلیس، در مسابقه دو ماراتن شرکت می کرد و اول هم می شد. هم چیز تکراری بود به حد جنون. تمام فیلمها، وسطش نوار پاره می کردند و “ادامه برنامه تا چند لحظه دیگر”. قوانین اردوگاههای آلمان نازی و راههای فرار را حفظ بودیم. همه را.

زندگی سیاه بود، به سیاهی چرک یقه آقای مدیر اداره فلان، که دو خودکار در جیبش می گذاشت: “این برای کارهای بیت المال است و آن یکی برای امورات شخصی!” (3). زندگی سیاه بود، به سیاهی دیده دختر همسایه، که بعد از عمری نان و نمک، بیاید در کوچه نهی از منکر کند، با توپ و تشر، خواهر پنج ساله ات را که چرا بدون روسری آمده است بیرون. به سیاهی کابلی که معلم می زد، که دلش از زندگی سیاه شده بود. به سیاهی پرده چرک سینمایی که شش ماه از سال، فقط دو فیلم داشت، و ما که چه خوشبخت بودیم از داشتن سینما. سیاه بود آن روزگار.

سیاه بود آن روزگار. به سیاهی کلاسور نوجوان دبیرستانی، که ناظم، با تیغ پاره پاره اش می کرد. به سیاهی موی دانش آموزی که به جرم اندکی بلند بودن، مدیر “چهارراه” می انداخت بینشان. به سیاهی زندگی آن همکلاسی دبستانی، که ده سالی از تو بزرگتر بود و آواره جنگ و دست فروشی می کرد تا زندگی خانواده شان بچرخد و خانه شان از گِل بود و پیتهای خالی روغن نباتی. به سیاهی خانه هایی که در “دره” ساخته شده بودند، کنار رودخانه! فاضلاب.

 

سیاه بود آن روزگار. لباسها، قیافه ها، حرفها، زندگی ها، همه چیز. مادری که ضجه می زد برای پسری که سربازی برده بودندش به جبهه. زنی که ضجه می زد برای شوهری که در کارخانه، آتش گرفته بود در حمله هوایی. سیاه بود. به سیاهی روزگاری که مرگ، بر همه چیز سایه داشت. هر روز شهید. هر روز مفقود. هر روز موجی و ترکش خورده. هر روز اسیر. هر روز هواپیما. هر روز کابل معلم. هر روز یقه چرک. هر روز راهپیمایی. هر روز قلکهای نارنجکی. هر روز سخنرانی مدیر سر صف. هر روز، هر روز، هر روز…سیاه بود. سیاه بود همه نقاشی هایی که می کشیدیم. همه جنگ بود و توپ و تانک و هواپیما. چه می دانستیم زندگی یعنی چه…

جنگ بد چیزی است. جنگ سیاه است.

آن روزها خوشی هم بود. البته کوچک. خیلی کوچک.

———–


منبع: فربد کوچک - نوشته : محسن نامجو

اواخر دهه 60 برنامه ای پخش می شد به نام  با طبیعت  که مجریش آقای میرفخرایی بود . این برنامه به حیات وحش ایران می پرداخت . موزیک تیتراژ این برنامه بسیار دلنشین بود . کسی یادش هست ؟

 دهـه 60  یک برنامه مستند بود بنام " راز بقا" که گوینده اش هوشنگ لطیف پور بود

راز بقا رو تا جایی که یادمه شبکه 2 پخش می کرد . همزمان ,  شبکه 1 بهشت حیوانات رو پخش می کرد با صدای احمد رسول زاده و رفعت هاشمپور . که ابتدا حیوانات مختلف رو در باغ وحش نشون می داد بعد به محل اصلی زیستگاه  اونها می رفت که بیشتر اوقات پارک سرنگتی در کنیا یا تانزانیا بود .

(۱۳۸۹/۱۰/۲۸ صبح ۱۲:۱۰)هری لایم نوشته شده: [ -> ]

اواخر دهه 60 برنامه ای پخش می شد به نام  با طبیعت  که مجریش آقای میرفخرایی بود . این برنامه به حیات وحش ایران می پرداخت . موزیک تیتراژ این برنامه بسیار دلنشین بود . کسی یادش هست ؟

     برنامه باطبیعت سال‌های73 و 74 از شبکه 2 ساعت 10 شب پخش می‌شد. جدا از اجرای متین اسماعیل میرفخرایی(و معلومات بالایی که داشت)، گزارش‌هایی که محمدعلی اینانلو از طبیعت و حیات وحش ایران تهیه می‌کرد از جذابیت‌های برنامه بود. یکی از مهمانان برنامه دکتر عجیبی بود به نام دکتر بسکی که مدام از زندگی شهری ایراد می‌گرفت و خودش هم گویا در دل طبیعت زندگی می‌کرد.

    باطبیعت از برنامه‌های پربیننده آن سال‌ها بود و بعدها هم برنامه‌ای به این شکل در مورد طبیعت ایران ساخته نشد.

یادش به خیراوائل دهه 60 راز بقا پخش میشد که مجریان اون زن وشوهری بودند که دوبله اونها رو بانو رأفت هاشم پور و جلال مقامی و چند قسمت هم استاد رسول زاده صحبت میکرد فکرکنم بین 62تا64 بود

به روزهاي پيروزي انقلاب 57 نزديك ميشويم و بد نيست كه يادي از فيلمها و سريالهايي كه اوايل انقلاب و با حال و هواي انقلاب پخش ميشد كنيم

سريال اشك تمساح كار اقاي نجيب زاده رو يادتونه من داستان سريال رو فراموش كردم فقط يادمه كه قسمتهاي اخرش پخش نشد سريال طبل تو خالي هم بود كه بعدتر پخش شد و بازي جالب مرحوم كرم رضايي ومرحوم منوچهر حامدي و جناب گيتي جاه در نقش اعليحضرت رو بخاطر دارم اين يكي هم كار اقاي نجيب زاده بود.

فيلمهاي سينمايي دهه 60  كه تو اين روزها پخش ميشد پرونده اقاي صباغزاده و بازي فرامرز قريبيان و ولي شيراندامي- 

 

                                                      

 بايكوت و دوچشم بي سو كار محسن مخملباف و بازي مجيد مجيدي كه هردو جانسوزند اما الان ديگه اين كجا و ان كجاashkبعدها كه بزرگتر شديم فهميديم كه چند تا سكانس از دو چشم بي سو سانسور شده بود:dodgy:  يكيش اونجايي بود كه مجيدي در نقش معلم ماركسيست مست ميكنه و به خانمي  كه داشت از چشمه اب برميداشت حمله ميكنه يا اونجايي كه دراز كشيده بود و ضبط صوت ترانه گوگوش رو  پخش ميكرد:ccco 

                                      

ديگه خدمتتون عرض بشه فيلم سناتور اين يكي هم از اقاي صباغزاده بود  با بازي قريبيان و بيژن امكانيان و نويسندگي جناب فريدون جيراني 

                

خانه عنكبوت با بازي داود رشيدي جمشيد مشايخي عزت الله انتظامي مسعود بهنود و كارگرداني عليرضا داود نژاد 

                            

بازرس ويژه با بازي داود رشيدي وفرامرز قريبيان وكارگرداني منصور تهراني

                      

شيلات با بازي داود رشيدي و مرحومه مهين شهابي 

  

ريشه در خون  كاري از سيروس الوند با بازي قريبيان و اكبر زنجانپور

 

حادثه كاري از منصور تهراني و بازي اكبر زنجانپور

 

تشكيلات  با بازي مجيد مظفري- افسانه بايگان- اكبر زنجانپور

 

شير سنگي كاري از جعفري جوزاني با بازي علي نصيريان- عزت الله انتظامي -ولي الله شير اندامي 

      

از فرياد تا ترور باز هم كاري از  منصور تهراني و بازي مصطفي طاري- جواد بازاريان- تورج مهرزاد

 

دوستان به اين لينك هم يه سري بزنن

http://www.fardanews.com/fa/news/75884/%...http://www.fardanews.com/fa/news/75884/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D9%88%D8%B4%DB%8C%D9%86%D8%8C-%D8%A7%D8%B4%DA%A9-%D8%AA%D9%85%D8%B3%D8%A7%D8%AD-%D9%88-%D8%B5%D8%AF%D8%A7%D9%88%D8%B3%DB%8C%D9%85%D8%A7-%D8%A7%D8%B2-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%87%D8%A7%D8%B4%D

 

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28
آدرس های مرجع