تالار کافه کلاسیک

نسخه کامل: برنامه های دهه 60
شما درحال مشاهده محتوای قالب بندی نشده این مطلب هستید. نمایش نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28

دوستان عزیزم سلام وقت همگی بخیر

برنامه جالبی، مشابه برنامه بچه های دیروز در حال پخش است که اگر اجازه بفرمایید آن را معرفی کنم:

 تا همیشه نام این برنامه  است که  5شنبه شبها حدود ساعت 21 و تکرار آن جمعه ها حدود ساعت 13  از شبکه 2  نمایش داده می شود.(طبق اعلام برنامه شبکه دو)

مجری این برنامه خانم گیتی خامنه بوده و خانم مینا هاشمی(مجری قدیمی برنامه کودک) و  دوبلور عزیزمان آقای نصرالله مدقالچی آن را روایت می کنند.

در برنامه هفته پیش مصاحبه بسیار جالبی با خانم مهوش افشاری انجام شده بود و قسمتهایی از کارتون قدیمی گالیور ،گوریل انگوری و بازم مدرسم دیر شد ، به نمایش درآمد.

تعدادی از داستان هایی که در دهه های 50 و 60 و 70 در نوارهای کاست موجود بود تقدیم به همه دوستان عزیز.

البته قبلا جناب اسکورپان شیردل گرامی مطلب کاملی در این مورد نوشتند.                   

http://cafeclassic4.ir/thread-262-page-4.html

فقط چند نکته به توضیحات ایشان اضافه می کنم :

1 . بعد از متوقف شدن فعالیت شرکت چهل و هشت داستان مرحوم مرتضی احمدی شرکت همهمه را تاسیس کردند.

2 . بانو نادره سالارپور و جناب حمید منوچهری هم شرکت زنگ تفریح را راه اندازی کردند.

دوستان عزیز به دلیل این که صدای تمام گویندگان را در داستان ها نمی شناختم از هیچ گوینده ای نام نبردم اما صدای منوچهر نوذری،مرتضی احمدی،کنعان کیانی،عزت الله مقبلی،ناصر طهماسب،تورج نصر،فریدون اسماعیلی،منوچهر آذری،بیوک میرزایی،صادق ماهرو،ژاله کاظمی،نیکو خردمند،آذر دانشی،ناهید امیریان،شیوا گورانی،مریم شیرزاد،نادره سالارپور،نوشابه امیری،مینو غزنوی،پری هاشمی،شهلا ناظریان،مژگان عظیمی در داستان ها شنیده می شود.

* فایل های زورو قبلا در تاپیک افسانه زورو توسط دوستان گرانقدر گذاشته شده و به دلیل تکمیل شدن داستان ها، مجددا در این پست گذاشته شد.

* متاسفانه از امروز دیگر شاهد حضور جناب Kurt Steiner در کافه کلاسیک نخواهیم بود، با آرزوی بهترین ها برای ایشان، این پست به ایشان تقدیم می شود.
 

احمد شاملو


. خروس زری پیرهن پری ( بخش اول / بخش دوم )

. شازده کوچولو ( بخش اول / بخش دوم )


آواز جنوب ( مجموعه قصه های قاصدک )

.
پینوکیو آدمک چوبی ( بخش اول / بخش دوم )

. حسن کچل ( بخش اول / بخش دوم )

. خرگوش و ستاره ها ( بخش اول / بخش دوم )

. شش جوجه کلاغ و یک روباه ( بخش اول / بخش دوم )

. شنگول و منگول و حبه انگور

. طوطی و بازرگان ( بخش اول / بخش دوم )


آوای چنگ ( قصه های بابابزرگ )

. خاله پیرزن

. خاله سوسکه

. کرم کتاب

. گنجشک فضول


اوج

. قصه های بابا ابر " قصه قلی و گلی " ( بخش اول / بخش دوم )


ایران رکورد


. آرش کمانگیر

. گردن کج گلابی


بهنوش ( ساربانگ )

. خاله پیرزن گربه بلا موش ناقلا ( بخش اول / بخش دوم )

. خاله سوسکه کجا میری ( بخش اول / بخش دوم )

. درس شیرین ریاضی ( بخش اول / بخش دوم )

. رامین و رامش در جنگل ( بخش اول / بخش دوم )

. لورل و هاردی در شکارچی بزرگ ( بخش اول / بخش دوم )

. من و زبون دراز ( بخش اول / بخش دوم )


بیتا ( قصه گو )

. آلیس در سرزمین عجایب

. بچه اردک زشت

. حسن و خانم حنا

. علاالدین و چراغ جادو


بیژن مفید

. ترب

. شاپرک خانم ( بخش اول / بخش دوم )

. شهر قصه ( بخش اول / بخش دوم / بخش سوم / بخش چهارم )

. کوتی و موتی

. ماه و پلنگ ( بخش اول / بخش دوم )


توتکس

. زورو با صدای گویندگان اصلی ( بخش اول / بخش دوم )


جهان نما

. دالی موشه ( بخش اول / بخش دوم )

. مورچه مهربان


چهل و هشت داستان (سوپراسکوپ)

.
امیر ارسلان نامدار ( بخش اول / بخش دوم )

. آوازه خوان های شهر قصه

. پری کوچولوی دریایی

. پینوکیو ( بخش اول / بخش دوم / بخش سوم )

. تام انگشتی فسقلی

. تیز چنگال ماهیچه دوست ( بخش اول / بخش دوم )

. جن پینه دوز

. زورو ( با تشکر از BATMAN عزیز )

. سفید برفی و آینه جادویی

. سیندرلا دختر یتیم

. علیمردان خان

. غنچه گل سرخ

. غول خودخواه

. گالیور در جزیره کوتوله ها

. گربه های اشرافی و گربه های زیر شیروانی

. گرگ بد گنده و 3 بچه خوک

. ماجراهای سندباد

. محمد رسول الله


چهل و هشت قصه

. الاغ زنگوله دار ( بخش اول / بخش دوم )

. انگشت طلایی ( بخش اول / بخش دوم )


خانه ادبیات و هنر کودکان و نوجوانان

. گلنار


داستان های اتل و متل

. اتل و متل در چنگ دزدان دریایی

. قصه گلها


زنگ تفریح

. دل موش و پوست پلنگ

. مرغ تخم طلا


سحر

. بابا ریش برفی

. خرس تنبل ( بخش اول / بخش دوم )

. زنبور بی باک ( بخش اول / بخش دوم )

. شرور و شیطونک ها

. شغال دانشمند ( بخش اول / بخش دوم )

. قصه های خانم گل و گل آقا

. قورباغه های مرداب سبز

. کیمیاگر حقه باز

. دراز و کوتوله ( ماهیگیر و دخترش / گمشده )

. ننه نقلی ( خر غصه خور / موجود فضایی در جنگل )

. یک کلاغ و چهل کلاغ

. یک و دو وسه آی موش و گربه زنگ مدرسه ( بخش اول / بخش دوم )


شهر قصه

. مهمانی در جنگل


کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان


. بابا برفی،گل اومد بهار اومد،پسرک چشم آبی،اتل متل ( بخش اول / بخش دوم )

. طوقی

. لیلیلیلی حوضک،آوازهای کودکان،بزی که گم شد،قصه کرم ابریشم ( بخش اول / بخش دوم )

. ماهی سیاه کوچولو

. موش کوچولو،پیتر و گرگ ( بخش اول / بخش دوم )

. نخستین حکایت صبحی،حکایت پوپک،حکایت عمو نوروز،حکایت شیرمرد ( بخش اول / بخش دوم )


همهمه

. خاله جیران

. خرگوش دانا

. زادگاه خونین

. شیطون بلا ( بخش اول / بخش دوم )

. شهر شیاطین ( بخش اول / بخش دوم )

. ننه قوزی ( بخش اول / بخش دوم )


با صدای مژگان عظیمی

. الاغ آواز خوان

. پینوکیو

. جک و لوبیای سحر آمیز

. علاالدین

. گربه چکمه پوش

. لباس جدید پادشاه

. هانسل و گرتل


تک داستان ( هر یک از عزیزان که نام شرکت یا انتشارات داستان های زیر را میداند لطفا اطلاع دهند )

. اتل متل توتوله ( بخش اول / بخش دوم )

. بزبز قندی ( بخش اول / بخش دوم )

. تام بندانگشتی

. چهار فصل

. حسن و گلی

. خاله سوسکه

. خرگوش باهوش و گنجشک قاصد ( بخش اول / بخش دوم )

. دزده و مرغ فلفلی

. دم گربه

. شنگول و منگول ( بخش اول / بخش دوم )

. کرم شب تاب کوچولو

. گربه چکمه پوش

. گرگم و گله میبرم ( بخش اول / بخش دوم )

. مری پاپینز

. مهمان های ناخوانده

. یک بلوط و چهل کلاغ

. فیل کوچولو دماغت کو،یک سبد سیب،مهربانترین حیوان جنگل،اگه این چوب مال من بود

(۱۳۹۴/۶/۶ عصر ۰۳:۰۷)هایدی نوشته شده: [ -> ]

. دل موش و پوست پلنگ

دست مریزاد هایدی به خاطر معرفی این نوار قصه زیبا که خاطره ها ازش دارم :heart:

شعری داشت شبیه به این :

موشی که گربه شده از گربه پروا می کنه ...

وقتی هم که گرگ میشه گربه هه دعواش می کنه ...

آقا موشه پلنگ میشه ... دست و پاهاش بلند میشه... گربه هه ونگ می کنه ... پلنگ ما غش میش کنه !

گربه ای که دل موش داره  بهتره موش باشه... توی تله گیر بکنه .

البته نمی دونم شعرش دقیقا همین بود یا نه چون حدود 30 سال پیش بود.ashk

با سلام و احترام به دوستان قدیمی تلویزیون{#smilies.cool}

آقایون

خانم ها

من دارم از غم دوری سارا می سوزم.

منظورم فیلم سینمایی سارا کوچولو(  کورو ) است.

یادم نیست که اولین بار چه سالی از دهه شصت، شبکه یک اونو پخش کرد. ولی من برای بار اول در سال 1362 دیدمش و آخرین بار هم بر می گرده به اردیبهشت 1373.که باز هم شبکه یک پخش کرد ولی در برنامه ی کودک و نوجوان. چون به قول مجری فیلم طولانی بود، نصفش کردند!

نیمی در یک جمعه و نیمی دیگر هم در جمعه ی هفته ی بعدش.

خوشبختانه من در زمان پخش قسمت دوم به یک رادیو ضبط دو کاسته دسترسی داشتم. بنابراین از فرصت استفاده کرده، از طریق موج اف ام رادیو؛ صدای آن را بر روی نوار کاست ضبط کردم. و این شد تنها یادگاری من از این عزیز ترین فیلم دوران کودکی ام.

آن قدر با دقت به صدای راوی تیتراژ فیلم گوش کردم تا توانستم اسم نویسنده و کارگردان اون رو پیدا کنم.

نویسنده: خانم فرانسیس هاجسن برنت

کارگردان:جرمای پل

این فیلم بر اساس کتاب:شاهزاده خانم کوچولو ساخته شده که در زیر عکس سارا هم به انگلیسی درج شده است.

باشد که سرنخی از این نوستالژي مهجور من گردد. {#smilies.heart}

*******

ظاهراً به غیر از این عکس، نشانه ای از فیلم محبوب من در سایت ها نیست.

ولی من ناامید نمیشم. بالاخره پیداش می کنم. درست مثل آقای کارلس فورد و کارل مایکل که تونستند سارا رو پیدا کنند. حتی اگر شده، پیش رییس صدا و سیما هم خواهم رفت. بله!

بازی با تصاویر متحرک از سرگرمی های جذاب در ایام دهه 60 

دوران دبستان که بودم عکسهایی موجود بود (احتمالا هنوزم باشه) که وقتی به سمت جلو و عقب میبردی متحرک میشد، اون وقتا علاقه خاصی به این تصاویر داشتم و از اون دست سرگرمیهایی بود که هیچ وقت ازش خسته نمیشدم خیلی وقتا میرفتم سراغ لوازم تحریری ها یا جاهایی که عکس و پوستر و اسباب بازی میفرختن و خلاصه بصورت جدی پیگیرش بودم (بعدها روی خط کش هم یه همچین تصاویری دیده میشد)

گاهی اوقات از روی کنجکاوی ام که شده ساعتها باهاش کلنجار میرفتم تا از طرز کارش سر دربیارم که آخرشم دقیق متوجه قضیه نمیشدم

ولی الان که دقت میکنم به نظرم به اینصورت باشه که ابتدا تصاویر مربوطه رو با حالتهای حرکتی مختلف روی سطح مورد نظر چاپ میشه و در انتها لایه ای از جنس مخصوص شبیه پلاستیک نرم و شفاف که شامل خطهای افقیِ روی کار قرار میگیره که در نهایت از هر زاویه ای نگاهش کنی یکی از تصاویر قابل دیدنِ، اما وقتی بصورت پیوسته به سمت جلو و عقب حرکتش بدی باعث متحرک شدن تصویر میشه، مثل اینکه چند ثانیه از یه انیمیشن رو تماشا میکنی

یکی از اون تصاویر که بیشتر برام جالب بود و نگهش داشتم تصویر دایناسوریِ که در حال خوردن یک درختِ، این مورد رو همیشه داشتمش و گاهی اوقات نگاه کردنش برام تجدید خاطرات بود (مثل خیلی چیزای دیگه) چند سالی ام میشد گمش کرده بودم تا اینکه دو روز قبل تصمیم گرفتم اگه هنوز موجود باشه حتما پیداش کنم تقریبا نصف روز وسایل و کارتن های زیادی رو بهم ریختم تا بالاخره موفق شدم

کلا وقتی دنبال چیز خاصی باشی (حالا هر قدر به ظاهر بی ارزش) و جستجو کردن نتیجه بخش باشه بعدش یه حس خوبی داری

تماشای فیلم

به نام خدا

و با سلام به دوستان کافه کلاسیک  

.

.

پدر مجرد از سریالهای خاطره انگیز در دهه شصت می باشد .

.

.

این مجموعه، یک درام تلوزیونی شامل چهل قسمت است که اولین بار در دسامبر سال 1976 از شبکه TBS ژاپن پخش گردید .

 

.

داستان فیلم درباره پسر بچه ای بنام شوییچی است که پدر و مادر خود را از دست داده است - گوینده خانم زهره شکوفنده - و اکنون عموی او مراقبت از برادر زاده اش را بر عهده دارد - گوینده آقای جلال مقامی -

.

این درام، شرح رابطه عاطفی این دو شخصیت در زندگی روزمره است که گاه این فاصله بسیار دور و گاه نزدیک میباشد . فیلم با تخیلات و احساسات پسر بچه آمیخته است که اکنون عموی او سعی دارد؛ جای خالی والدین را برایش پر نماید . جایی که او با تمام وجود کوشش میکند؛ در شب سال نو هدیه ای خوب برای کودک تهیه کند و در طول مشکلات زندگی، داستانهای آن با عشق، علاقه و دوست داشتن توامان می گردد .

.

.

بازیگر خردسال فیلم،  " کازوتاکا " و بازیگر نقش پدر آقای " کنیچی " می باشد و در این سریال برخی بازیگران قدیمیِ درامهای ژاپنی، بصورت مهمان یا کاراکترهای ثابت ایفای نقش داشته اند .

.

.

عناوین برخی قسمتهای مجموعه شامل :

.

بعد از همه چیز بابا،

پدر یا دوست ؟

کریسمس با پدر

.

خداحافظ پدر !

مادر فرشته

بابای نفرت انگیز

.

از همه متشکرم

پرنده آبی من

پدر خونسرد !

.

دوستی همراه با نسیم بهار

آواز بلبل

بابای خوب

.

سگ کوچکت را گم نکن

هدیه زیبا

پدر و پسر لجباز

من سیندرلا هستم !

مادر، شاهزاده خانمی از ماه ؟

یک پیشنهاد

پدر! مادر ! ... تبریک !

.

.

.

از سریالهای زیبای دیگری که در دهه های گذشته از سیما پخش گردید؛ مجموعه می خواهم فریاد بزنم ! - ؟ - می باشد که یک درام تلوزیونی برای کودکان است .

.

.

.

تقدیم شد به :

.

گویندگان این سریال زیبا، جناب آقای جلال مقامی و سرکار خانم زهره شکوفنده و دوستان محترم کافه کلاسیک

.


پی نوشت : بجز تصاویر بازیگران، تاکنون تصویر یا ویدئویی برای مجموعه اول یافت نگردیده است .

.

.

kurt steiner

برای معرفی این برنامۀ تلویزیونی، بد نیست حواشی خاطرات هم برای همگان زنده بشود. از آن جمله روده درازی های مجری ها پیش از برنامه های خوب بود که کفر تماشاگر را در می آورد. با عرض پوزش فراوان، من هم کمی پر حرفی می کنم.

سرکار خانم لمپرت روزی از تکه فیلم ها در جستار یادش به خیر... گفتند. پیش از دهۀ هفتاد و زمان جنگ سرد، اصطلاح دایناسور، کهکشان، یوفو و ... و فیلمهای علمی-تخیلی از سرگرمی های اصلی کودکان، نوجوانان و حتی جوانان بود. معروفترین و نوترین این سبک فیلم هم جنگ ستارگان بود که هر از گاهی به آن اشاره می شد. سالها صدا و سیما با پخش تکه فیلم ها در مسابقات تلویزیونی و برنامه های فرهنگی و سینمایی، ما را تشنه تا لب نهر می برد و با مرض استسقاء هم باز می گرداند. اوج تراکم تکه فیلم ها عید نوروز بود. اواخر دهۀ شصت بعد از جنگ، عیدهای نوروز فقط در سفر به شمال و جنوب خلاصه نمی شد...اصولاً اکثر مردم سفر نمی کردند. غیر از دید و بازدیدهای بی تکلف و بی پیرایه، همین تکه فیلمها از بهترین تفریحات بود.

القصه... شما فرض بفرمایید در آن دوران و با این توضیحات مذکور پای تلویزیون نشسته اید و به طور اتفاقی در ساعتی که هیچگاه فیلم سینمایی پخش نمی شده، صحنه های جالبی از یک فیلم علمی-تخیلی آغاز می شود. همینطور که جذب فیلم شده اید و زمان هم از دستتان در رفته، می بینید این تکه فیلم، دارد تبدیل به یک فیلم کامل می شود. امّا با سابقۀ ذهنی که از صدا و سیما دارید هر آن احتمال می دهید این رؤیا نیمه تمام بماند. خوف و رجایی شما را فرا می گیرد. اما نهایتاً در کمال ناباوری و با وجود تمام حذفیات، فیلم تا پایانش نمایش داده می شود. تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل، اینجاست که می گویند:" روزی نگر که طوطی جانم بر لبت / از بهر پسته آمد و بر شکّر اوفتاد" البته با قیمت های امروزی این اقلام باید گفت"از بهر شکّر آمد و بر پسته اوفتاد"

Twenty Million Miles to Earth


بیست میلیون مایل تا زمین


[تصویر: 1444219595_5616_79610f101a.jpg]

کارگردان: ناتان ژوران

سال تولید: 1957

کشور: آمریکا

مدت: 82 دقیقه

[تصویر: 1444221508_5616_869e6b5c7b.jpg]

داستان: در سواحل سیسیل ایتالیا یک شاتل فضایی متعلق به آمریکا سقوط می کند. پسربچه ای شیئی کپسول مانند که از آن باقی مانده را، یافته و به خانه پروفسوری که روی موجودات دریایی تحقیق می کند، می برد. از درون کپسول، شیئ لزج خارج می کنند که موجودی شبیه مارمولک از آن خارج می شود و در عرض یک شب، اندازه اش سه برابر می گردد. رشد بی رویۀ این موجود بدشکل که از گوگرد تغذیه می کند، و اکنون از انسان بزرگتر شده، باعث می شود بتواند قفسش را شکسته و بگریزد و در مزارع دست به کشتار حیوانات و انسانها بزند. ارتش مداخله کرده و این موجود را که اکنون بزرگتر هم شده، توسط توری متصل به جریان قوی الکتریسیته که از هلی کوپتر پرتاب می شود، به دام می اندازد. با توجه به استثنایی بودن این موجود به جای کشتنش، او را در حالت بیهوشی به باغ وحش رم می برند. در آنجا او غول پیکرتر شده و قفسش را شکسته و با فیل باغ وحش به مبارزه می پردازد که در ابتدا مغلوب می شود اما نهایتاً فیل را از پا می آورد و وارد شهر می شود. ورودش به شهر و ایجاد خرابی گسترده، دانشمندان و دولت را متقاعد می کند که باید آن را از بین ببرند. لذا با گلولۀ توپ او را بر روی دیوار کلوزئوم هدف قرار می دهند و از پای در می آورند.

[تصویر: 1444155032_5616_59e92fb3e5.gif]

[تصویر: 1444221558_5616_8f2dc6fecd.jpg]

لینک IMDB

لینک ویدئو:

http://www.y o u t u b e.com/watch?v=0pfrfkvsoLw

http://www.d a i l y m o t i o n.com/video/xlrqcd_20-million-miles-to-earth_shortfilms

امروز از شبکه نسیم بخشی از یکی از سریال های زمان کودکی که مربوط به سال1366 هست پخش شد و من هم ضبطش کردم..

 سریال ماجراهای خانه ما..

من فقط یه قسمت از این سریال یادم مونده که تلویزیون شون خراب شده در ظاهر ..و سعید و سارا خیلی در تلاش هستن که تلویزیون رو درست کنن.. ولی در انتها می بینیم که اصلا دو شاخه تلویزیون توی پریز برق نیست!

کودکان دیروز تلویزیون، امروز چه می‌کنند؟!

در خانه 1365

جواد/ از بین بچه ها این نقش رو بیشتر دوست داشتم، پسر حساس و زود رنجی بود

مثلا وقتی شنید قراره فامیلشون (مرتضی) برای مدتی از شهرستان به خونه اونها بیاد، وقتی با خوشحالی پدر و مادر روبرو شد

کلی رفت تو فکر (انگار کشتیهاش غرق شدن) و با دوستش محسن نشست و کلی نقشه کشید تا مانع اومدنش بشه!

آخرش با همفکری و همیاری محسن یه نامه که به نظر خودشون باعث میشد مرتضی تغییر عقیده بده نوشتن

ناغافل از اینکه دلنوشته های اون نامه جواب عکس میده و مرتضی رو کنجکاو میکنه و بیشتر از قبل راغب میشه بیاد تهران و خونه عزیز خانم رو ببینه!

آرش محمود زاده/ ایشون ازدواج کردن، صاحب دو فرزند و خارج از کشور زندگی میکنن گویا استرالیا

__________________________________

محسن/ تپل و بامزه، یه وقتام بهش زور میگفتن و مظلوم واقع میشد

 وقتی بچه ها هوس مخترع شدن به سرشون زد و قرار شد صابون اختراع کنن (چیزی که قبلا کشف و اختراع شده!) 

خوب طبیعیه که قبل از هر چیز به مواد مورد نیاز برای ساخت صابون نیاز داشتن

برای همین شروع کردن به بررسی یه قالب صابون و از هر ماده ای که به ذهنشون میرسید یاداشت برداشتن

وقتی نوبت رسید به مزه کردن صابون! باید یکی داوطلب میشد تا طعمش رو امتحان کنه

بچه ها سر این قضیه کلی بحث کردن و دست آخر قرعه افتاد به نام محسن!

محسن هم که چاره ای نداشت (یک به دو) یه تیکه از صابون رو گاز زد و حالش خراب شد!

 بابک بادکوبه/ گاه گداری بازیگری، کارگردانی، تهیه کنندگی و بصورت دائمی مدیر عامل آژانس تبلیغاتی هستن

____________________________________

مرتضی/ بچه زرنگ درس خون، مهربان و دلسوز (همه شخصیتها مهربون بودن اما مرتضی کمی بیشتر)

معلم مدرسه ترتیب یه مسابقه نقاشی رو میده و اعلام میکنه یک هفته فرصت دارید تا کارهاتون رو تحویل بدین

شبی که نقاشی مرتضی کامل میشه (خیلی ام ذوق زدست) با خوشحالی نقاشی رو به همه نشون میده

پدر و مادر جواد که خیلی از نقاشی خوششون اومده حسابی از کار مرتضی تعریف میکنن و بهش تبریک میگن

همه این تعریف و تمجدیها عاقبت کار دست مرتضی میده! چند دقیقه بعد از این ماجرا جواد که حسابی دلخوره

حسادتش (بچه گانه و بی منظور) گل میکنه و نصف شبی نقاشی رو از کیف مرتضی برمیداره و قایم میکنه

بیچاره مرتضی فردای اون روز سر کلاس چه حالی داشت، مدام کیفش رو زیر و زیر میکنه اما بی فایدست!

از نقاشی که اون همه براش زحمت کشید خبری نیست، آخرش طاقت نمیاره و میزنه زیر گریه

معلم هم دلداریش میده و بهش میگه ایرادی نداره سه روز مهلت داری یه نقاشی دیگه بکشی

اما جواد که حسابی از کارش پشیمونه و دلشم برا مرتضی میسوزه، اصل ماجرا براش تعرف میکنه

مرتضی هم که دل مهربونی داره باهاش همدردی و خیلی راحت قضیه رو فراموش میکنه و میبخشدش

محمد چراغعلی/ کارمند صدا و سیما

___________________________________

ماجرای بازیگر شدن بابک بادکوبه/ بخاطر شباهت به اکبر عبدی بازیگر شد

اکبر عبدی همیشه از من تقدیر میکرد ومی‌گفت: تو یک روز نقش بچه من «در خانه»، یک روز رفیق «سفر جادویی» و یک روز فامیل «همخانه» را ایفا کردی 

یک روز هم نقش خود من را بازی خواهی کرد!

دانلود و تماشای سریال در خانه (بصورت کامل)

سلام دوست عزیز، این لینک imdb ش هست:

http://www.imdb.com/title/tt0073301/

(۱۳۹۴/۶/۲۳ صبح ۰۵:۰۹)شارینگهام نوشته شده: [ -> ]

با سلام و احترام به دوستان قدیمی تلویزیون{#smilies.cool}

آقایون

خانم ها

من دارم از غم دوری سارا می سوزم.

منظورم فیلم سینمایی سارا کوچولو(  کورو ) است.

یادم نیست که اولین بار چه سالی از دهه شصت، شبکه یک اونو پخش کرد. ولی من برای بار اول در سال 1362 دیدمش و آخرین بار هم بر می گرده به اردیبهشت 1373.که باز هم شبکه یک پخش کرد ولی در برنامه ی کودک و نوجوان. چون به قول مجری فیلم طولانی بود، نصفش کردند!

نیمی در یک جمعه و نیمی دیگر هم در جمعه ی هفته ی بعدش.

خوشبختانه من در زمان پخش قسمت دوم به یک رادیو ضبط دو کاسته دسترسی داشتم. بنابراین از فرصت استفاده کرده، از طریق موج اف ام رادیو؛ صدای آن را بر روی نوار کاست ضبط کردم. و این شد تنها یادگاری من از این عزیز ترین فیلم دوران کودکی ام.

آن قدر با دقت به صدای راوی تیتراژ فیلم گوش کردم تا توانستم اسم نویسنده و کارگردان اون رو پیدا کنم.

نویسنده: خانم فرانسیس هاجسن برنت

کارگردان:جرمای پل

این فیلم بر اساس کتاب:شاهزاده خانم کوچولو ساخته شده که در زیر عکس سارا هم به انگلیسی درج شده است.

باشد که سرنخی از این نوستالژي مهجور من گردد. {#smilies.heart}

*******

ظاهراً به غیر از این عکس، نشانه ای از فیلم محبوب من در سایت ها نیست.

ولی من ناامید نمیشم. بالاخره پیداش می کنم. درست مثل آقای کارلس فورد و کارل مایکل که تونستند سارا رو پیدا کنند. حتی اگر شده، پیش رییس صدا و سیما هم خواهم رفت. بله!


من الان این پست رو دیدم. خواستم بگم که من هم با تک تک این صحنه‌ها خیلی رابطه سنگینی داشتم. همیشه فکر می‌کردم فقط من بودم که عاشق شارینگهام دزد بودم و از برادری که قاضی بود متنفر بودم . بعد از اعدام شارینگهام «خوب» هفته‌ها افسرده شده بودم. نمی دونم آیا واقعا کارگردان فهمیده بود که چه با ما کرد یا نه!

(۱۳۹۰/۱۱/۱۱ عصر ۱۲:۲۳)گرتا نوشته شده: [ -> ]


سریال جک هالبورن، همیشه یکی از به یادماندنی ترین برنامه های دوران کودکی ام بوده است. این سریال که محصول شبکه ZDF آلمان در سال 1982 و ماجرای همراه شدن پسری به نام جک با دزدان دریایی بود، سال 70 یا 71، جمعه ها از برنامه کودک  شبکه یک پخش می شد.

ماجراهای دزدان دریایی از موضوعات جالب دوران کودکی ام بود. در آن دوره چندین فیلم و سریال با محوریت این موضوع پخش شد و علاوه بر آن، یادم هست که در همان دوران رمانی به نام روحی در جزیره گنج، به صورت داستان دنباله دار در مجله کیهان بچه ها چاپ می شد که بسیار پرماجرا و ترسناک بود و شخصیت اصلی اش هم پسری بود که با دزدان دریایی سفر می کرد. همه این فیلم و سریال ها و داستان ها سبب شده بود تا در ذهن کودکانه ام، هاله ای مرموز و هیجان انگیز پرچم معروف دزدان دریایی را احاطه کند.

http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1327998082_933_e8e5ca01c7.jpg


داستان سریال جک هالبورن که موسیقی خاطره انگیزش برایم فراموش ناشدنی است، در مورد پسر یتیمی به نام جک بود که دادگاه سرپرستی اش را به زوجی میانسال سپرده بود. جک که خیلی اصرار داشت او را فقط جک صدا کنند و نه جک هالبورن، آرزو داشت در کشتی کار کند و از طرفی مشتاق کشف راز زندگی خود و هویت پدر و مادرش بود. جک در نهایت به هر صورتی بود با گروه دزدان دریایی به رهبری کاپیتان شرینگهام که به نظر می رسید چیزی در مورد گذشته جک می داند، همراه شد. کاپیتان شرینگهام، برادر دو قلویی به نام قاضی شرینگهام داشت که به عنوان یک لرد و نجیب زاده انگلیسی، سخت با روش های برادرش مخالف بود و سعی داشت هر طور شده برادر خود را به پای میز محاکمه بکشاند.

به این ترتیب جک قدم در سفری پرماجرا و بسیار جذاب گذاشت که با فراز و نشیب های زیادی از جمله عوض شدن جای دو برادر، رد شدن از منطقه بومیان وحشی و فروخته شدن لرد شرینگهام به عنوان برده همراه بود...


http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1327999904_933_83b51a315e.jpg

بازیگر نقش جک در این سریال، پاتریک باخ بود که برای ما در آن زمان، چهره آشنایی بود و دلیل آن هم این بود که در همان دوره، سریال دیگری به نام طوفان با بازی او در نقش پسری به نام سیلاس، پخش می شد که البته اصلا به اندازه سریال جک هالبورن جذاب نبود. پاتریک باخ بازی قابل قبولی در نقش جک داشت و خوب از پس نقش پسری شجاع و مهربان که همه او را دوست داشتند برآمد.


http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1327998340_933_8fe537da95.jpg

پاتریک باخ

ماتیاس هابیخ دیگر بازیگر این سریال بود که در دو نقش کاپیتان شرینگهام و برادر دوقلویش، قاضی شرینگهام بازی کرد.

با اینکه کاپیتان شرینگهام یک دزد دریایی و در نقش منفی بود، علاقه زیادی به او داشتم. حتی وقتی جای کاپیتان شرینگهام با برادر قاضی اش عوض شده بود، هم دوست داشتنی و بامزه بود.


http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1327998697_933_a237f5bb48.jpg


 شخصیت های منفی سریال جک هالبورن تقریبا همگی دوست داشتنی و دلسوز بودند و  میزان بدجنسی آنها حد مشخصی داشت که از آن تجاوز نمی کردند. آنها با اینکه دزد دریایی بودند، جک را دوست داشتند و کمک های زیادی به او کردند.


http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1327998471_933_221c781995.jpg


در مقابل قاضی شرینگهام که نقش مثبت بود، فردی بود بسیار خشک و بی احساس که بیننده کودک هیچ علاقه ای به او پیدا نمی کرد. قاضی شرینگهام به شدت از برادرش متنفر بود و به دنبال این بود تا روزی او را محاکمه و اعدام کند و به این شکل این لکه ننگ را از دامان خانواده اش پاک کند. همیشه انتظار می کشیدم که بالاخره احساس و علاقه برادرانه قاضی شرینگهام تحریک شود و کمی در مورد کاپیتان شرینگهام نرمش و عفو نشان دهد ولی هرگر این اتفاق نیفتاد. در مقابل کاپیتان شرینگهام با وجود اینکه منفی بود، به برادرش علاقه داشت و در مواقعی نشانه هایی از این علاقه از خود بروز داد.


http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1327998568_933_4c7e0f2896.jpg

قاضی شرینگهام

قسمت آخر سریال از همه قسمت ها بهتر در ذهنم ثبت شده است. کاپیتان شرینگهام محکوم به اعدام، نومیدانه از جک می خواست به عنوان آخرین ترفند، برایش یک لوله فلزی ظریف بیاورد تا بتواند با گذاشتن آن در حلقش، زمانی که طناب دار سفت می شود از خفه شدن خود جلوگیری کند. (و یادم هست که پدرم به شدت تاکید می کرد که چنین روشی کاملا خیالی است و اصلا شدنی نیست! و البته بعدا فهمیدم حق با او بود.)

ولی افسوس که ترفند کاپیتان نقش بر آب شد و در نهایت کاپیتان شرینگهام در یک روز بارانی و در حالی که برادر قاضی اش از پشت پنجره شاهد مراسم بود، اعدام شد و من ماندم و اندوهی بی پایان که تا مدت ها بعد همراهم بود. رسیدن جک به مادرش در پایان سریال ابدا خوشحالم نکرد! امروز که به آن فکر می کنم، می بینم که پایان این سریال واقعا برای یک بچه، سنگین و به یاس تبدیل شدن امیدی که در بیننده کودک نسبت به نجات کاپیتان به وجود آمده بود، تا حدی دردناک بود.

صحنه ای که کاپیتان شرینگهام از داخل سیاهچال با جک که از بالا به او نگاه می کرد حرف می زد و با نگاهی ملتمسانه، از او می خواست تا با تهیه آن لوله فلزی به او کمک کند و او هم در عوض راز زندگی اش را به او بگوید، برای همیشه در ذهنم ثبت شده است.


http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1327998812_933_21f7d4a235.jpg

(۱۳۸۹/۱۰/۱۳ عصر ۱۰:۳۷)Classic نوشته شده: [ -> ]

(۱۳۸۹/۱۰/۹ عصر ۰۹:۱۰)رزا نوشته شده: [ -> ]

از برنامه های مستند دهه شصت مستندی بود که james burke اجراش میکرد و حتی یادمه در قسمتی که قرار بود در مورد حواس پنجگانه صحبت کنن از شخصیت ریک فیلم کازابلانکا استفاده کرده بودند...

این مستند را به صورتی نامفهوم به خاطر دارم  البته فکر نمی کنم که کاراکتر ریک در کازابلانکا بود shakkk! اما خود همفری بوگارت بود و احتمالا در سکانسی از خواب ابدی (؟)  . نشان می داد که در اتاقی نیمه تاریک ، چشم و دست و پایش را بسته اند و او با حواس لامسه و شنوایی و ... محیط پیرامونش  را بررسی می کرد تا بفهمد در کجا قرار دارد ؛ یک ترکیب هنرمندانه از علم و هنر .

بار علمی برنامه های کودک در دهه 60 واقعا بالا بود . برنامه زیبای علمی دیگری که به یاد دارم مستندی علمی درباره خورشید بود که مخلوطی از کارتون و فیلم بود. یک دانشمند با خورشید صحبت می کرد و شخصیت خورشید هم بسیار متکبر بود . از دوستان کسی نام اصلی این برنامه را به خاطر دارد ؟

درود بسیار بسیار بر شما

دارم تمام پستها را میخونم و برای برخی پستها جوابهایی دارم اما برای این پست جواب را حالا میدم البته شاید جلوتر دوستی جوابی داده باشن.

او سریال با گویندگی شهاب عسکری حدود سال 67 پخش میشد و اون قسمت خاص کاراکتر شبیه همفری بوگارت بود نه خودش... دقیق یادمه... چون چند شب بعد فیلمی از بوگارت پخش شد و من مقایسه کردم. البته بوگارت دوست داشتنی ما سالها قبل از سریال فوت نموده بودند...

در آن قسمت که مربوط به حواس پنج گانه بود این کاراکتر (با صدای حسین عرفانی که دقیق تریپ بوگارتی دوبله میکرد) او در اتاقی زندانی شده بود و از طریق همه حواس خود جز بینایی به نتایجی میرسید و ...

یادش بخیر

بچگی با کیفیتی داشتیم

هدیه ای برای سروان رنو

تا آخر این تاپیک را خوندم تا ببینم کسی به سوال سروان رنو جوابی داد یا خیر؟

https://en.wikipedia.org/wiki/View-Master

دقیقا سروان رنو... خود اصل جنسه... اون اتاق تاریکی که میدیدم... با آن تصاویر رنگ جادو به خود میگرفت... سینمایی با یک فریم!!!

این از این... و اما فقط محض یادآوری...

در سالهای قبل از انقلاب و روزهای جمعه در برنامه کودک مدتی پکیجی پخش میشد بصورت زیر:

آکوامن > سوپرمن یا سوپر بوی > آکوامن

همانگونه که میبینید تصویر از کانال کارتون نتورک است که نقش مهمی را برای یادآوری گذشته طلایی برخی از ما داشت.

اینم تصویری از سوپرمن دوران بچگی من، یادش بخیر:

نکته فنی مهم اینکه موسیقی متن کارتونهای سوپرمن، آکوامن، سوپر بوی و حتی قسمتی از بتمن از موسیقی های فیلمهای شمال از شمالغربی و سرگیجه هیچکاک بودند و من سالها فکر میکردم آن موسیقی ها مربوط به اصل کارتون بودند.

شاید دوبلور آنها چنگیز جلیلوند بودند یا ایرج ناظریان

یادمه وقتی کارتون سوپرمن شروع میشد، سوپرمن در حال پرواز بالای شهر بود و مردم حیران اونو بهم نشون میدادن و میگفتن:

-اون یه پرندس!؟

-نه اون یه هواپیماس!!

- نه اون سوپرمنه!!

پس از مدتی کارتون سفرهای افسانه ای جایش را گرفت. کارتون جالبی بود. شبیه فیلم سینمایی سفر معجزه آسا که دوست گرامی خانم لمپرت در یکی از تاپیکها مطالب مفیدی را در رابطه با فیلم درج نموده بودند:

در تصویر بالا آن سفینه را میبینیم که دارن بهش اشعه میدن تا کوچک بشه.

اما بعد از این کارتون نوبت رسید به سریال در تعقیب جو که معرف حضور هست و نیز کارتون آزمایشگاه زیر دریایی:

یدم میاد اواخر دهه هفتاد جمعه ها چند قسمتش را پخش کرد و من یکی از آنها را ضبط کردم. باید بگردم ببینم دوبلورهاش کیا بودن.

کارتونهای بتمن و رابین را هم در هفته پخش میکرد:

بین دو قسمت گوینده میگفت: هی بچه ها جایی نرین، برنامه ما هنوز تمام نشده!

قدیمی تر از اونا کارتن رابین هود فضایی بود!! مدارکش هم موجوده... بفرمایین:

به به ...

قبل از انقلاب غیر کارتونهای شناخته شده ای مثل ماجراهای گالیور، کارتونهای تخیلی دیگه ای نشون میدادن مثل دره دایناسورها که موسیقی باحالی هم داشت:

داستان از این قرار بود که یک خانواده در حال گذارن پیک نیکی در رودخانه ای بودند و مواجه میشوند با یک گرداب و سر از دوران دایناسورها و غارنشینان مسلط به زبان انگلیسی!!!!!!!!!!!!!!!! در میآورند...

این از خانواده

و این هم همه افراد:

البته این غارنشینها یه پسر جوونی هم دارن... خودش این عکس را گرفته! تو عکس نیست!!

ایشونن!!!

بگذریم...

اشاره شده بود به میشل استروگف عالی مقام...

دوستان همه چی را گفتند... چرا قطع شد پخش این سریال و غیره اما باید گفت در یکی از شبکه های استانی دوباره پخش شد اما وقتی تصویر به خانم نادایا میرسید چون نریم جهنم رنگ تصویر را کم کردند!!! گرفتین قضیه را که

در مورد سریال بچه ها سلامت باشید:

موسیقی آخر برنامه همان موسیقی شاد در سکانس عروسی دختر ویتو کرلئونه در پدرخوانده یک است.

سریال مارکو پولو: مدیر دوبلاژ و گوینده تیتراژ جلال مقامی بودند. با گویندگی خسرو خسروشاهی بجای مارکو و پرویز بهرام بجای پدر

یه سریال 14 قسمتی هم فکر کنم نوروز 60 یا 61 پخش شد بنام بورزید و بخندید با بازی منوچهر آذری و علیرضا خمسه (اولین بار در تلویزیون) که سریال کمدی ورزشی بود

در مورد سریال اسکیپی یه جوک ساختند... یادتونه؟؟

- شنیدی نام میدان محسنی تهران را عوض کردن!!

- نه!!! چی گذاشتن حالا؟؟

- میدان اسکیپی!!!!

- ا چرا؟؟؟ چه ربطی داره؟!

- از بس اجناس گرونه و همه مردم نچ نچ میکنن اسمشو گذاشتن میدون اسکیپی!

خوش باشید... تا برنامه دیگه

راستی یادم رفت:

اینجا را ببینید:

http://www.tv50.blogfa.com/1392/05

(۱۳۹۴/۱۰/۹ عصر ۰۲:۳۸)جیمز باند نوشته شده: [ -> ]

هدیه ای برای سروان رنو

تا آخر این تاپیک را خوندم تا ببینم کسی به سوال سروان رنو جوابی داد یا خیر؟

https://en.wikipedia.org/wiki/View-Master

دقیقا سروان رنو... خود اصل جنسه... اون اتاق تاریکی که میدیدم... با آن تصاویر رنگ جادو به خود میگرفت... سینمایی با یک فریم!!!

این از این... و اما فقط محض یادآوری...

در سالهای قبل از انقلاب و روزهای جمعه در برنامه کودک مدتی پکیجی پخش میشد بصورت زیر:

آکوامن > سوپرمن یا سوپر بوی > آکوامن

همانگونه که میبینید تصویر از کانال کارتون نتورک است که نقش مهمی را برای یادآوری گذشته طلایی برخی از ما داشت.

اینم تصویری از سوپرمن دوران بچگی من، یادش بخیر:

نکته فنی مهم اینکه موسیقی متن کارتونهای سوپرمن، آکوامن، سوپر بوی و حتی قسمتی از بتمن از موسیقی های فیلمهای شمال از شمالغربی و سرگیجه هیچکاک بودند و من سالها فکر میکردم آن موسیقی ها مربوط به اصل کارتون بودند.

شاید دوبلور آنها چنگیز جلیلوند بودند یا ایرج ناظریان

یادمه وقتی کارتون سوپرمن شروع میشد، سوپرمن در حال پرواز بالای شهر بود و مردم حیران اونو بهم نشون میدادن و میگفتن:

-اون یه پرندس!؟

-نه اون یه هواپیماس!!

- نه اون سوپرمنه!!

پس از مدتی کارتون سفرهای افسانه ای جایش را گرفت. کارتون جالبی بود. شبیه فیلم سینمایی سفر معجزه آسا که دوست گرامی خانم لمپرت در یکی از تاپیکها مطالب مفیدی را در رابطه با فیلم درج نموده بودند:

در تصویر بالا آن سفینه را میبینیم که دارن بهش اشعه میدن تا کوچک بشه.

اما بعد از این کارتون نوبت رسید به سریال در تعقیب جو که معرف حضور هست و نیز کارتون آزمایشگاه زیر دریایی:

یدم میاد اواخر دهه هفتاد جمعه ها چند قسمتش را پخش کرد و من یکی از آنها را ضبط کردم. باید بگردم ببینم دوبلورهاش کیا بودن.

کارتونهای بتمن و رابین را هم در هفته پخش میکرد:

بین دو قسمت گوینده میگفت: هی بچه ها جایی نرین، برنامه ما هنوز تمام نشده!

قدیمی تر از اونا کارتن رابین هود فضایی بود!! مدارکش هم موجوده... بفرمایین:

به به ...

قبل از انقلاب غیر کارتونهای شناخته شده ای مثل ماجراهای گالیور، کارتونهای تخیلی دیگه ای نشون میدادن مثل دره دایناسورها که موسیقی باحالی هم داشت:

داستان از این قرار بود که یک خانواده در حال گذارن پیک نیکی در رودخانه ای بودند و مواجه میشوند با یک گرداب و سر از دوران دایناسورها و غارنشینان مسلط به زبان انگلیسی!!!!!!!!!!!!!!!! در میآورند...

این از خانواده

و این هم همه افراد:

البته این غارنشینها یه پسر جوونی هم دارن... خودش این عکس را گرفته! تو عکس نیست!!

ایشونن!!!

بگذریم...

اشاره شده بود به میشل استروگف عالی مقام...

دوستان همه چی را گفتند... چرا قطع شد پخش این سریال و غیره اما باید گفت در یکی از شبکه های استانی دوباره پخش شد اما وقتی تصویر به خانم نادایا میرسید چون نریم جهنم رنگ تصویر را کم کردند!!! گرفتین قضیه را که

در مورد سریال بچه ها سلامت باشید:

موسیقی آخر برنامه همان موسیقی شاد در سکانس عروسی دختر ویتو کرلئونه در پدرخوانده یک است.

سریال مارکو پولو: مدیر دوبلاژ و گوینده تیتراژ جلال مقامی بودند. با گویندگی خسرو خسروشاهی بجای مارکو و پرویز بهرام بجای پدر

یه سریال 14 قسمتی هم فکر کنم نوروز 60 یا 61 پخش شد بنام بورزید و بخندید با بازی منوچهر آذری و علیرضا خمسه (اولین بار در تلویزیون) که سریال کمدی ورزشی بود

در مورد سریال اسکیپی یه جوک ساختند... یادتونه؟؟

- شنیدی نام میدان محسنی تهران را عوض کردن!!

- نه!!! چی گذاشتن حالا؟؟

- میدان اسکیپی!!!!

- ا چرا؟؟؟ چه ربطی داره؟!

- از بس اجناس گرونه و همه مردم نچ نچ میکنن اسمشو گذاشتن میدون اسکیپی!

خوش باشید... تا برنامه دیگه

راستی یادم رفت:

اینجا را ببینید:

http://www.tv50.blogfa.com/1392/05

نابودم کردی ۰۰۷ با این پست!

تلویزیون رنگی پارس رو کسی یادش هست؟تمام این کارتون ها را رو من اونرو دیدم خونه پدر بزرگ .

بهرام زند سوپرمن بود. دوبلور بتمن-آکومن - را یادم نیست فانوس سبز افشاریه بود-اسپایدر من یادم نیست-فنتسیک ۴ هم دوبله داشتیم-

ولیFANTASTIC VOYGAE   خاطره ای برام اورد کرسی برف تعطیلی برای برف نه به خاطر دود
.

امروز شبکه نسیم دقایقی از یه سریال دهه60 پخش کرد بنام "گالش های مادربزرگ"

 با اینکه من زمان پخش این سریال 8 ساله بودم ولی اصلا یادم نمیاد چنین سریالی..

نمی دونم دوستان کافه هم این سریال یادشونه؟

بنده یادمه!

عید نوروز سال 67 یا 68 بود....داستان خانواده ای بود که دچار مشکلات مالی میشن و برای حل این مشکل متوسل به یک حراج قلابی میشن: وسایل کهنه و مازادشون رو به اسم  اجناس عتیقه میذارن به حراج!

مثلا پادری کهنه دم درشون رو به اسم قالیچه ای که ناپلئون به فتحعلیشاه هدیه داده قالب می کنن و وقتی مشتری بدبخت می پرسه  چرا برعکسه نباید قالیچه از ایران میرفته اروپا یه دروغ دیگه سرهم می کنن یا صندلی پایه شکسته شون رو به عنوان صندلیی که روزولت موقع مذاکره با استالین و چرچیل تو سعدآباد روش نشسته میندازن به ملت تا اینکه گند کار در میاد و....

از بازیگرهای سریال هادی مرزبان رو یادمه! در مجموع سریال بدی نبود و مطمئنا از معمای شاه خیلی بهتر بود!taeed


با تشکر از زبل خان عزیز

امشب قسمتهایی از مجموعه تلویزیونی گالش های مادربزرگ رو تماشا کردم

با دیدن چهره خانم مهین شهابی تصاویری خاطرم اومد و مطمئن شدم سالها قبل دیدمش

یکی از سکانسها خیلی جالبه و پای اوشین و ریوزو به میون میاد که بصورت کمدی نمایش داده میشه

مینا جعفرزاده/ یه پا وایساده میگه آسمون بیاد زمین، زمین بره آسمون نمیزارم بری کار کنی

اسفندیار ماوندادی/ خجالت بکش! (به شدت مخالف کار کردن دختر یا عروسش)

مینا جعفرزاده/ مگه میخوام برم دزدی کنم؟ همه دارن کار میکنن! خوبه یکیش رو خودتون دیدین!

مهین شهابی/ کی مادر؟

مینا جعفرزاده/ اوشین! مگه من چیم از اون کمتره؟

رامین پور ایمان/ شما اوشین نیستی، منم! اون یارو چیه اسمش؟

مینا جعفرزاده/ ریوزو!

رامین پور ایمان/ بله! ریوزو نیستم!

اسفندیار ماوندادی/ داشتی میگفتی کار میکنی که پولش چی کار کنی؟

رامین پور ایمان/ هیچی، کار میکنه که پولش بفرسته واسه پدرش که مثلا از شوهرش نگرفته باشه!

اسفندیار ماوندادی/ خوب! اگه اینجوری باشه، قضیه فرق میکنه! (اعلام موافقت!)

مهین شهابی/ وا ! (متعجب)

رامین پور ایمان/ (عصبانی) بلند میشی میای میشنی تو خونت، هر وقت نخواستی اول میریم دادگاه تکلیفت روشن میکنی بعد هر جا که خواستی میری !

مینا جعفرزاده/ منم تو اون خونه بیا نیستم!

رامین پور ایمان/ یه کاری نکن از کوره در برما!

مینا جعفرزاده/ مثل اوشین تعظیم میکنه و جالب اینکه دخترش هم سریع از رفتار از رفتار مادر الگو میگیره!

در ادامه به همراه موسیقی (تم ژاپنی)/ بزارید بزنه، میخوای بزنی تو صورتم؟ بزن!

اوشینم عین همین سیلی رو خورد، ولی پای حرفش وایساد، بزن آقای ریوزو، بزن! و بعد دوباره تعظیم به سبک ژاپنی!

تماشای سکانس

این هم صحنه معروف سیلی خوردن اوشین از ریوزو

در سکانسه دیگری از این سریال صحبت در مورد اسباب و اثاثیه منزل هست

به نظرم موردی که دوست گرامی آق حسینی بهش اشاره کرد قسمتی از همین مجموعه باشه، ولی باز مطمئن نیستم

دیالوگی مفهومی از این سکانس

ژاله علو/ 40 ' 50 سال از عمرت میزاری پای جمع کردن چیزایی که ظاهرا برای رفاه زندگیه

دو تا فرشت چهار تا میکنی، مبل و ماشینت عوض میکنی، خونت بزرگتر میکنی که بعدا بشینی و نگران از دست دادنشون باشی، این میشه ماحصل عمرت!

سیروس ابراهیم زاده/ پس چیکار باید کرد؟ بدون وسیله که نمیشه زندگی کرد!

ژاله علو/ نه مادر، خودت داری میگی وسیله برای زندگی کردن نه زندگی کردن برای وسیله!

تماشای سکانس

حالا که صحبت از اوشین و ریوزو (سالهای دور از خانه) شد بهتره یه عکسی مطلبی قرار بگیره

حتما دوستان اطلاع دارند که  اوشین در اون زمان به عنوان طولانی ترین سریال خارجی پخش شده در ایران شناخته میشد

حالا قراره این روزها کیمیا طولانی ترین سریال ایرانی باشه

مثل اینکه قیلمساز تو بخشهایی از فیلمنامه سریال اوشین مد نظرش بوده  Seriale Kimiya

ادامه تصاویر

واقعیاتی درباره سانسور سریال

بازیگران سالهای دور از خانه چه میکنند

تئاتر تلویزیونی یک گل و بهار 1363

به نوعی سریال سایه همسایه 1364 هم برای مخاطب تداعی میکنه

احتمال داره از دکور همین برنامه برای ساخت اون سریال استفاده کرده باشن

نویسنده و کارگردان/ زنده ياد حسين پناهی

کارگردان تلويزيونی/ مهدی کشميريان 

تهيه کننده/ عليرضا مرادی

موضوع/ اجتماعی

با حضور/ عزت الله مقبلی، مهین دیهیم

برف و باد و بارون، زمستونای تهرون، تو کوچه های شمرون 

هنرمندان

اسامی درگذشتگان با رنگ سیاه

عزت الله مقبلی، مهین دیهیم، حسین امیرفضلی، حمید مهرآرا

سفید/ در قید حیات هستند

توران مهرزاد، محمد پورستار، آریتا لاچینی، اسداله منجزی، محب اهری، اوسیوند، الیزا جوهری

خنثی/ بیوگرافی دقیقی موجود نمیباشد

محمد نگینی، داود مصلحی، کاوه روحی، سمیرا منجزی

تماشای بخشی از نمایش با اجرای خاطره انگیز مقبلی، لاچینی

yek gol va bahar 1363

تیتراژ ابتدایی

تماشای نمایش بصورت کامل 

تئاتر تلویزیونی یک گل و بهار /  بخش دوم

برنامه سیمای هفته که به معرفی برنامه های صدا و سیما اختصاص داشت با اجرای آقایان مرحوم عبدالحسین اسکندری و نصرت اکبری . در این قسمت پشت صحنه ی برنامه مسابقه هفته پخش شد. مرحوم اسکندری در سال 1387 و در 52 سالگی درگذشت.

منبع هم که معلومه :نوستالژیک تی وی


از زنان کوچک تا مهاجران و بادبانهای برافراشته

تقریبا یک ماه قبل یکی از بستگان بعد از مدتی بهمون سر زد، اون شب تلویزیون (شبکه کودک) زنان کوچک رو نمایش میداد

مهمان محترم با دیدن این صحنه خاطره و ماجرایی رو تعریف کرد که برام جالب و شنیدنی بود

تاریخ این اتفاق مربوط میشه به اوایل دهه 60 که در اون برهه کلاس پنجم نوبت بعد از ظهر بوده

عصر همون روزی که قراره کارتون مهاجران از شبکه 1 پخش بشه بعد از اینکه زنگ مدرسه به صدا درمیاد

در حال دویدن و با خوشحالی و هیجان غیر قابل توصیفی برمیگرده به سمت خونه تا بعد از یک هفته انتظار

کارتون مورد علاقه اش رو دنبال کنه، در راه بازگشت به تنها چیزی که فکر میکرد همین انیمیشن مهاجران بود

همینطور غرق در افکار و رویاهای کودکانه ش بوده که ناگهان با صدای ناهنجار اتومبیلی به خودش میاد

درسته، اون روز ممکن بود یکی از بدترین لحظات زندگی خودش و خانواده رقم بخوره که خوشبختانه بخیر میگذره!

با شنیدن این نوستالژی کودکانه ناخودآگاه بخش کوتاهی از خاطرات کودکی خودم رو مرور کردم

در ایام دهه های 60 و 70 بارها پیش اومد به مهمانی یا مراسمی دعوت بودیم که باید همراه خانواده میرفتم

 اتفاقا همون روز کارتون و سریالی پخش میشد که از قبل برای دیدنش لحظه شماری میکردم

آخر سر مجبور میشدم یکی رو انتخاب کنم/ یا همراه خانواده در اون مهمونی باشم، یا اینکه بنشینم خونه و به تنهایی برنامه مورد علاقم رو تماشا کنم

معمولا هم با مخالفت پدر یا مادر مواجه میشدم، ولی مصر بودم و از تصمیمم کوتاه نمیومدم و به هر نحوی شده رضایشون جلب میکردم

این هم بگم که یه وقتام طاقت نیاوردم و قید اون کارتون یا سریال زدم، بیشتر شبای پنج شنبه جمعه که میرفتیم پارک و شهربازی

گاهی اوقاتم شانس بهم رو میکرد و درست موقع پخش برنامه ها تو اون مهمونی حاضر میشدیم که این اتفاق خوشایندی بود

مثلا یکی از اون شبها که همیشه خاطرم هست زمانی بود که مجموعه بسیار زیبا و پر طرفدار بادبانهای برافراشته پخش میشد

بهش ایزما هم میگفتن، از بس این شخصیت طناز بود و اصغر افضلی هم به حق سنگ تمام گذاشت، به همین خاطر مخاطبان عنوان سریال رو با نام همین شخصیت ایزما میشناختن

بادبانهای بر افراشته از بهترین مجموعه های تلویزیونی دهه 60 بود، همراه با شخصیتهایی دوست داشتنی و صداهای ماندگار Video

گویندگی ایرج ناظریانکاپیتان، مهوش افشاری/ آدنانا، اصغر افضلی/ ایزما رو نمیشه از یاد برد

______________________________________________

الان وقتی اوضاع و احوال این روزهای خودم رو با اون وقتا مقایسه میکنم میبینم چقدر همه چیز تغییر کرده، یعنی روراست بگم بهتر شده

ولی خوب دیگه مثل سابق اون احساس خوش و هیجانی که برای دیدن یک برنامه داشتم رو ندارم یا به ندرت پیش میاد

البته طبیعیه، به هر حال گذشت زمان خیلی چیزهارو تغییر داده که این هم میتونه جزوی از اون تغییرات باشه

اگه همین حالا پای صحبت خیلیها بنشنید بهتون خواهند گفت که یکی از خوش ترین ساعات عمرشون در ایام دهه های گذشته سپری شده

اون هم با پخش مجموعه های تلویزیونی مثل سرکار استوار، آقای مربوطه، تلخ و شیرین، دایی جان ناپلئون، مرد اول، ایتالیا ایتالیا -----

آرایشگاه زیبا، سربداران، افسانه سلطان و شبان، آئینه، مثل آباد، پاییز صحرا ----- و دهها مجموعه دیگر که هر کدوم یادآور خاطراتی از گذشته هاست

افسانه سلطان و شبان

 اوایل دهه 60 که سلطان و شبان برای بار اول نمایش داده شد و مثل باقی سریالها هفته ای یکبار پخش داشت

هر هفته دو سه ساعت قبل از شروع سریال میشستم مقابل تلویزیون و با هیجان خاصی منتظر شروعش بودم

شاید برای اغلب مخاطبان محتوای طنز سریال جالب و تماشایی تر بود اما برای من عکسه این قضیه اتفاق افتاد

در حقیقت ذهنم بیشتر درگیر اصل ماجرا و احوالات پریشان سلطان و کابوسهاش بود تا اینکه معطوف باشه به جنبه های طنز سریال

به عنوان مثال در قسمت آغازین که سامندر (پیرمرد کیمیاگر) به ملاقات سلطان میاد و او رو از وقوع حادثه ای شوم آگاه میکنه

رعب و وحشت عجیبی در قلب سلطان رخنه و بر روحش سایه میاندازه، این سکانس رو خیلی دوست داشتم و هیجان بالایی داشت

اون موقع تو عالم کودکیم با سلطان همزادپنداری میکردم، حتی نسبت بهش یه حسه همدردی و ترحم داشتم

یکی از بهترین دیالوگها در همین سکانس رد و بدل میشه

اگه تماشاگر نکته سنجی باشی در قسمت آغازین مشت وزیر اعظم برات باز و حیله ش بر ملا میشه

پاسخ سامندر هم صریح، بی پرده و دندانشکن بود!

وزیر اعظم/ تو که هستی؟ سامندر/ داننده آنچه شما نمیدانید!

وزیر/ چه میخواهی؟ سامندر/ با سلطان شما سخنی دارم!

وزیر/ اوه! سلطان من هستم، سخن ات رو بگوی

سامندر/ این آرزوی مرگ آور توست که سلطان شوی!

حظور خوابگذار بر بالین سلطان هم از اون صحنه های دلهره آور بود

سلطان/ دغلبازه یاوه سرا! قصدش را همان اول دانستم

میخواست جای تو را بگیرد به خیال اینکه خوابگذاری کار هر بی سر و پایی است

خوابگذار/ جای مرا!

سلطان/ بدتر از همه ادعا میکرد که خود و پدرش از زمره دانشمندان است

خوابگذار (با تمسخر و پوزخند)/ دانشمندان، هه هه هه!

سلطان/ و کیمیاگرانند! خوابگذار (مات و مبهوت) سلطان/ هان چرا تعجب کردی؟ یک نشان هم اینجاست

انگشتری عجیب با نگینی درشت، گفتم شاید رازش در این نقش و نگارش باشد

خوابگذار/ وای! سلطان/ چه شد، چیزی در آن میبینی؟

خوابگذار/ نامش را به شما نگفت؟ سلطان/ چرا! نام منحوسش را هم گفت، سامان، سمند، سیمین، ساندر ---

خوابگذار/ ساماندر!!!

سلطان/ بله سامندر، اسم صاحب مرده اش همین بود

خوابگذار با شنیدن نام سامندر حالش دگرگون میشود و بی اختیار از هوش میرود

قسمتهای پایانی/ قتل وزیر اعظم، خودکشی سلطان بانو، تعبیر خواب سلطان (شب واقعه و نازل شدن تیرهای بلا) تاثیر زیادی تو روحیه ام گذاشت

تا مدتها به اون قضایا (تراژدی غمبار) فکر میکردم، بعدها به دلیل محبوبیت بالای سریال نسخه دوبله شده به عربی هم پخش شد

مجموعه آئینه

یادم میاد موقعی که سری اول آینه پخش میشد یه شب برقا رفته بود و سر این قضیه خیلی ناراحت بودیم

تا اینکه پدر گرامی رفت سراغ موتور برق قدیمی (بزرگ و سبز رنگ بود) که گوشه حیاط بود و قبلا در مواقع اضطراری ازش استفاده میشد

اون شب یک ساعتی باهاش کلنجار رفت تا بالاخره روشن شد، چه صدایی ام داشت! مثل اینکه یه تراکتور کار میکنه

طبیعتا خیلی خوشحال شدیم (به خصوص بچه ها) اما به ساعت پخش نرسیدیم و در نهایت تونستیم یک ربع از سریال رو تماشا کنیم

سریال بوعلی سینا

یکی از روزهای اردیبهشت ماه که فرداش مصادف بود با روز معلم اواسیط شب برای خرید بیرون بودم

یه مجسمه اسب با طرح شیشه ای نظرم جلب کرد و قرار شد همین رو برای آموزگار محترم بگیرم

اون شب سریال بوعلی سینا هم پخش میشد و صدای فیروز محمدی (پیشتر بازیگر نقش طغای در سربداران هم بود) خیلی رسا به گوش میرسید

نگاهم متوجه سمتی شد که صدا از اونجا به گوش میرسید، پنجره خونه ای (طبقه دوم) کاملا باز و صفحه تلویزیون هم رو به سمت خیابون بود!

بدون اتلاف وقت خرید کردم و سریع برگشتم سمت خونه تا این سریال محبوب رو تماشا کنم و مثل خیلیها از دیدنش محروم نشم

شاید این اتفاق خاصی نباشه ولی به هر حال هیچوقت از خاطرم محو نمیشه و الان که سالها ازش گذشه تبدیل شده به یک نوستالژی ماندگار

__________________________________

بزرگای فامیل حتما این رو به شما میگن که در ساعات پخش سریالها آرامش خاصی در کوچه های شهر نظرها رو جلب میکرد

تنها صدایی که آشکارا شنیده میشد مربوط به دیالوگ و موسیقی متن سریالها بود که ازتلویزیون خانه ها به گوش میرسید

البته این پایان ماجرا نبود، تکنولوژی در اون دوره آدمهارو به هم نزدیک تر میکرد تا اینکه مثل حالا تنها و خلوت نشین باشن

خوب اون وقتا مثل حالا نبود که هر کس برای خودش صاحب تکنولوژی باشه، از اتاق کاملا شخصی گرفته تا سیستم، گوشی، فضای مجازی و ---- 

معمولا هر خانواده ای فقط یک دستگاه تلویزیون داشت که در زمان معینی اهل منزل دورش جمع میشدن

اونهایی ام که از داشتن این جعبه جادویی بی نصیب بودن (دهه 40 یا 50) برای تماشای برنامه دلخواهشون به عنوان مهمان سری به خانه همسایه و آشنایان میزدن 

اصلا دور هم بودن یه رسم بود که با ورود تلویزیون به خونه ها از لطفش کم نشد که هیچ، روابط دوستانه رو از قبل هم پر رنگ تر کرد

تا جایی که اغلب خانواده ها ترجیح میدادن سریالهای تلویزیونی رو با هم دنبال کنن، نه اینکه تنهایی بنشینن گوشه ای و خیره بشن به صفحه تلویزیون

با پیشرفت تکنولوژی دور همی ها دچار تغییراتی شد که نمونه بارز اون کمرنگتر شدن روابط دوستانه بین اعضا نسبت به گذشته بود

ولی صفا و صمیمیت همچنان مهمان اغلب خانه ها بود و باز هم جعبه جادویی اهل منزل رو کنار هم مینشوند 

در نهایت چه موافق پیشرفت باشیم چه مخالف، فن آوری در مسیر خودش حرکت میکنه و به هیچ وجه راکد نمیمونه

 من فکر میکنم در نهایت این خوده ما هستیم که باید عادتهای خوب رو همونطور که هست حفظ کنیم

اگه بخواهیم همین حالا میشه به بهانه پخش یک برنامه خانوادگی (سریال و مسابقه ---) ساعاتی از خلوتمون رو به دور هم بودن اختصاص بدیم

تصویر پایانی/ به یاد درگذشتگان اصغر افضلی از بزرگان دوبله و ایزما (Jean Constantine) آشپز کشتی Speranta (کشتی امید)

 آبی به رنگ غروب 

در هفته ای که پشت سر گذاشتیم تلویزیون برنامه ها و فیلمهای مرتبط با موضوع جنگ رو نمایش داد

بهترین موردی که الان میتونم به اون اشاره کنم و برام ماندگار شد مربوط میشه به تویی که نمیشناختمت اپیزود دوم

همون دختر بچه زیبا و مهربونی که خواب پدرش میبینه و صبح فردا وقتی بیدار میشه یکراست میره سمت حوض خونه

شروع میکنه به درد دل کردن با ماهیها، بعد مادر موهاش شونه میکشه و لباس نو تنش میکنه تا به اتفاق هم برن پیشواز پدر

دختر که آروم و قرار نداره به تنهایی میره سمت کوچه، دل نگران و چشم براه یه گوشه میشینه تا پدرش از جبهه برگرده

پس از ساعتها انتظار لحظه دیدار فرا میرسه ولی دقایقی بعد در عین ناباوری شاهد ترور پدرش هست و همونجا به سوگ مینشینه

سکانس و دیالوگ پایانی

دختر به ماهی قرمز/ هر وقت یاد بابام میافتم گریم میگیره، تو اَم داری گریه میکنی؟ تو اَم یاد بابات افتادی! چقدر مثل مامانم گریه میکنی، آروم و بی صدا  

گویندگان فیلم

                                                      مریم شیرزاد/ مادر                      جلال مقامی/ پدر               منوچهر والی زاده/ رزمنده       شهروز ملک آرایی/ مرد همسایه

مهسا کرامتی بازیگر نقش دختر بچه (فرشته)

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28
آدرس های مرجع