(۱۳۹۰/۷/۱۴ عصر ۰۳:۴۷)هری لایم نوشته شده: [ -> ]
یکی از کارتون هایی که در دهه 60 حس ناخوشایندی ایجاد می کرد , در مورد یک مرغ ماهیخوار یا پلیکان بود که با وعده دروغ , تعدادی ماهی را فریب می داد تا آنها را به مکانی واهی و خوش آب و هوا منتقل کند . اما پس از اینکه طعمه ها را با منقار برمی داشت و در غبغبش جاسازی می کرد , اندکی که فاصله می گرفت , آنها را می خورد و استخوانشان را پرت می کرد تا حدی که به مرور انبوهی از اسکلت ماهی در اطراف و اکناف پراکنده شد . سرانجام , یکی از حیوانات که دوست ماهی ها بود (خرچنگ بود به نظرم ) با دیدن اجساد لت و پار شده و اسکلت ماهی های فریب خورده اشک از چشمانش سرازیر شد و تصمیم گرفت انتقام بگیرد . او خود را طعمه پلیکان قرار داد و با این ترفند در آسمان , گلوی پلیکان را فشرد و هردو از ارتفاع سقوط کردند و به این شکل مرغ ماهیخوار را به سزای خود رساند .
این کارتون وطنی که احتمالا براساس حکایت های کهن ادبی ساخته شده بود , بیش از آن که پندآموز باشد (چه پندی , چه آشی ؟! چه کشکی !؟) موجی از غم و اندوه را برمی انگیخت . مسئولان دلسوز و آینده نگر سیما (!) این نوع از انیمیشن ها را بار ها و بارها (حتی در ایام نوروز) پخش می کردند ; فقط به این دلیل که خودشان – احتمالا با 40, 50 سال سن - خوششان می آمد . همیشه برایم این سوال بوده و هنوز هست که چه کسی تصمیم می گرفت که چه کارتونی پخش شود یا نشود . کاش می شد با او – یا آنها – درمورد این روند و استحاله نرم که تنها بازخورد آن نهادینه شدن افسردگی و اضطراب در دل و جان کودکان دهه 60 بود , گفت و گو کرد . در نیمه دوم این دهه ی سرشار از تناقض , تقریبا امکان نداشت که در یک روز غیرمناسبتی و معمولی بنشینی پای تلوزیون و کارتون هایی نظیر تنسی تاکسیدو , گربه کلونداک , یوگی و دوستان , زورو *, معاون کلانتر , گالیور , پلنگ صورتی , بازرس , مورچه خوار , دهکده سبزیجات , قصه باغ گلها (خپل) و ... را تماشا کنی .
سلام هری عزیز !
راستش رو بخوای من علیرغم تاییدات بسیاری از دوستان فرهیخته کافه چندان در این مورد با شما موافق نیستم ! یاد ت هست که هری عزیز ! جنگ بود دیگه ! حالا چه خوب و چه بد درگیرش بودیم و انتخاب ما نبود و (( ژ - 3 هم خیلی بی رحم بود ! )) مثل (( خمسه خمسه )) و خیلی چیزهای دیگه !
نسل اون دوران بالاخره دغدغه هاشون متفاوت بود بسته به شرایط زمانه ...
من بر خلاف شما مرغ ماهیخوار یعنی (( ابر قدقد ! )) رو می تونستم باورش کنم ! همون ابرقدقدی که هر وقت بالهای افراشته و سایه مرگ آفرینش بر بالای آبگیر ظاهر میشد ، اسب دریایی به مانند آژیر اعلام وضعیت قرمز و اضطراری شروع به فریاد میکرد : (( ابر قدقد اومد ! یالا فرار کنید ... ابرقدقد اومد زودباشین قایم شین ! )) یادت هست که هرچی که بود بالاخره دارای اندیشه و فکر بود و وقتی کهولت رو احساس کرد و دونست که دیگه مثل دوران جوانی قادر به شیرجه رفتن در آب و شکار ماهی نیست ، تغییر شرایط رو باور کرد و پذیرفت و به دیپلماسی یا همون (( سیاست )) خودمون رو آورد ... تازه نتیجه و خروجی فکرش چند برابر تلاشهای دوران جوانی شده بود ! یادت هست هری اون بخش جالب رو که وقتی با شکمی برآمده و کاملا سیر مشغول به خواب و استراحت میشد خوش خوشانه با خود زمزمه می کرد : (( تا ابله در جهانه ! ابرقدقد گرسنه نمیمانه ! )) و به من بگو دوست من : ارزش آموختن چنین درسی در دل یک برنامه تلوزیونی مخصوص کودکان ، درسی که دیر یا زود باید در زندگی می آموختی و می اموختیم چقدر میتونست باشه ؟ و از یاد نبریم که در اون دهه استثنایی همه یه جورایی نسبت به همه کس و همه چیز احساس مسئولیت می کردن و وظیفه خودشون میدونستن که چیزهایی رو که میدونن به دیگران یاد بدن ... و البته هرکسی این هنر رو یه جور با روش خودش بلد بود و به کار می بست ...
کلا هری عزیز دوران دهه شصت دوران سرگرمی نبود یعنی (( دوران بزم )) نبود و (( دوران رزم )) بود ... و در این میانه هنوز تفکرات گوناگون با هم در چالش بودن و البته کودکان اون روز به عنوان سرمایه های فردا هم بالاخره میانه بازی و میدون ...
من فکر می کنم ساخته ارزشمندی بود ... همینکه پس از گذر اون همه سال نگاه از زاویه دید خرچنگ از اون بالا و نشسته بر گردن ابرقدقد به اسکلت ماهی های گسترده بر بیابان رو به یاد میارم و ملودی اضطراب آمیز و شومش رو در گوشم باز میشنوم با خودم میگم بالاخره چیزهای زیادی هم در این انیمیشن بوده که خیلی از برنامه های اون سالها اصلا در یاد نیست واما این یکی هنوز کاملا در یاده و به قول مرحوم (( رسول ملاقلی پور عزیز )) : هنوز کار میکنه ...!
خوب ! این نظر شخصی منه هری ! تو که قبول داری ممکنه نظر یک عضو عامی کافه چون من ! ممکنه در برخی موارد با فرهیخته ای نوآر شناس چون تو از زوایای گوناگون دیدگاه های متفاوتی رو موجب بشه ! اما یک چیز مسلمه هری ! من حاضرم جونم رو بدم تا تو حق داشته باشی انیمیشن مزغ ماهیخوار رو دوست نداشته باشی حتی به اندازه یک اپسیلون !
یا حق ...
پی نوشت : البته هری با همه اینها ضعف ساختاری کار را نمیشد انکار کرد ... بخش ملال آوری که ماهی ها به اتفاق اون ماهی رو که دوزاری کجی داشت رو با بارها تکرار کردن یک حرف ، شیرفهم میکردن : چی کار چی ؟!! شیکارچی بابا ! شیکار چی !!!
و یا برخی صحنه ها و بخش های انیمیشن که کاملا مشهود بود برای صرفه جویی در هزینه و ... عینا و بارها در بخش های مختلف تکرار میشد و زجرمان میداد ...
و تکنیک ساختار و حرکت کاراکترها که همیشه آرزو می کردیم در تولیدات وطنی همان باورپذیری و رویاپردازی انیمیشن های خارجی و بخصوص تولیدات ژاپنی رو می داشتند و البته بیش از 2 تا 3 دهه هم ما با این آرزو زندگی کردیم و هنوز هم لااقل در این یک فقره با اجابت آرزویمان مواجه نشده ایم ! من بالشخصه هنوز هیچ انیمیشن وطنی را ( البته عروسکی ها مد نظرم نیست ) حتی نزدیک شده به محدوده مورد نظر از نظر فنی ندیده ام و این تاسف اور است بخصوص در این دوران که ابزار و امکانات فراوان دیجیتال امکان معجزه در این وادی را ممکن کرده اند ...
و البته دریغای بیشتر چون اغلب ساخته های قدیم چون (( مرغ ماهیخوار )) حرفی برای گفتن داشتند و تولیدات امروز ...