این تالار ظاهرا ناشکفته پرپر شده است... کمی به فکر فرو رفتم... یعنی اینقدر موضوعیتش غیر ضروری است...؟
پاسخم بله بود...اما کم کم ...شد دغدغه ام... از محل کار تا منزل، از شیشه آژانسی که گرفته بودم نگاه می کردم، خودروها که از کنارم می گذرند، مردم اطراف... و زیر لب تکرار می کنم اخلاق... اخلاق... اخلاق و سینما... تا به حال نشده بعد از دیدن فیلمی به کارگردان خرده بگیری که این بابا یک جای کارش می لنگد؟! نشده بگویی ته این فیلم که چه، یا نه به عکس، بگویی معرکه بود، زدی توی خال جناب کارگردان؟!
در طول راه، داستان فیلمی نظیر پیانو را جلوی چشم آوردم... اثری از یک کارگردان زن، جین کمپیون، یادم است وقتی فیلم تمام شد، احساس کردم دارم از تعجب شاخ در می آورم، حالتی شبیه سردرد و ابهام از اینهمه احساس زدگی، بی فکری... نتیجه گیری اخلاقی: عشق خوب است، پس به پاس عشق، به حرمت این هدیه بی بدیل الهی، مجازید به هیچکس متعهد نبوده، خوش باشید و در آخر خوشبخت شوید !! عشق خودش همه کارها را جور می کند نکرد هم نگران نباشید، به قول ظهوری" اونش با من (فیلمساز)!!"
چقدر دیدگاه و تجربه و مطالعات کارگردان می تواند پیام فیلم را رسا کند، اثری دیگر را مثال می زنم، نسخه جدید پستچی همیشه دوبار زنگ می زند، کاری از باب رافلسن، البته تاکیدی روی کارگردان ندارم چراکه به نسخه های قبلی دسترسی نداشته و نمی دانم با چه کیفیت ساختاری بوده اند، صرفا داستان مد نظرم است...(داستانی نوشته جیمز.ام.کین)، انتهای این فیلم کم مانده بود بپرم مانیتور را در آغوش بکشم!! چقدر هوشمندی، چقدر ذکاوت، چقدر تسلط به روح و روان مخاطب... مرگ مضحک، ابلهانه، احمقانه و مسخره زن عاشق مسلک و نگاه درمانده مرد گستاخ و یاغی که فکر می کند زیادی باهوش است حال آنکه احمقی بیش نبوده و نیست....! اگر کل فیلم را از لحاظ تکنیکهای سینمایی بی ارزش تصور کنیم، این یک سکانس آخر معرکه از آب در آمده است.... فریاد اخلاق، بی صدا، بی شعار زدگی...
مردم آمریکا سالهاست جیمز استیوارت را ستایش می کنند، نه به خاطر بازیهایش، بیشتر به خاطر بار اخلاقی که در اکثر فیلمها به دوش می کشد... صداقت، عطوفت، گذشت، سادگی، شاید ساده لوحی و بلاهت... اما مطلوب است. اجتماع (که چیزی جز من و تو و ما نیست...) گویی خسته از اینهمه دورنگی (که تاکید می کنم ساخته دست همین من و تو و ماست) به دنبال ویترینی برای نمایش اخلاق می گردد، چه ویترینی شکیل تر و پرمخاطب تر از سینما... جیمز استیوارت ناگهان در چند فیلم پشت سر هم رل یک انسان ساده و مهربان و بی شیله پیله را بازی می کند، بازخوردش در اجتماع واضح است، مردم شیفته اش (به واقع شیفته نقشش) می شوند.... و چقدر تاثیر این نقشها بیشتر می شود وقتیکه می شنوند استیوارت در زندگی شخصی اش هم چیزی جز یک مرد نجیب و مهربان و پرعاطفه نیست...
مجموعه فیلمهایم را (همین کیف سی دی کوچکم) را ورق می زنم؛ راننده تاکسی... فریاد نیاز اجتماع به یک منجی اخلاقی، از مسیر درست یا غلطش مهم نیست، فقط درد را بیابد، منهدم هم نکرد نکرد! فقط درد را دوباره تلنگر بزند...
همه چیز درمورد ایو... یادآوری صفتی که ما ایرانی ها به آن می گوییم (( چشم و رو داشتن))، یا مثلا می گوییم (( طرف چقدر بی چشم و روست...نمک خورده و نمکدان می شکند...!!))
سانست بولوار... خود شیفتگی... ترد شدن، درخود شکستن، با تکرارو یادآوری مکرر دوران خوب، خود را فریفتن تا تبدیل این حالت به جنون... خودشیفته محبوب نیست، منفور است... انزجار آفرین است...
می روم چند صفحه عقبتر، چه سبز بود دره من... روابط گرم و منسجم خانوادگی، احترام به والدین (بی توجه به درآمد و فرهنگشان)، عاشق شدن، ازدواج و تعهد، عاشق شدن، نرسیدن، خوددار بودن... مردانگی...
اینک به اینطرف ورق می زنم، برباد رفته... غرور و غرور و بازهم غرور... کسی که دوستت دارد را تحقیر کن، محبوب می شوی، اما همسری خوب، خیر....! بعد چشم باز می کنی، عشق رفته، گرما رفته، حقایق به تو دهن کجی می کنند، می مانی برجا، حالا بنشین و تا قیامت آبغوره بگیر!!
...اصلا شاید یکی برگردد و بگوید آنجا غرب است، تعهد و اخلاق اینگونه که اینجا ارزش است، آنجا به پشیزی هم نمی ارزد، روی اخلاق آنهم در سینمای غرب متمرکز نباش... خب، جواب اینجا می شود قبول نیست، پس چرا سینمای "جان فورد" راسینمای نجیب می خوانند، پس چرا می گویند کلام فیلمهای "اسکورسیزی" سرشار از ادبیات Slang ( عامیانه-کلام مردم پایین دست اجتماع)است ؟! ماهیت اخلاق یکیست، همانند یکسان بودن ماهیت ادیان، برداشتها، اجراها، ایجاد تمایز می کنند، امتیاز می بخشند و یا زشت می سازند...
اما واضح است اخلاق را اگر از منظر سینمای خودمان که ریشه در فرهنگ خودمان دارد، به تماشا بنشینیم، خوب و بدش ساده تر مشخص می شود... به یادآوریم روابط زیبای سریال دایی جان ناپلئون را در رده های مختلف، آقا و نوکر، همسایه و همسایه؛ زن و مرد، زن نجیب و مرد نجیب، زن پست و مرد پست و ...
به یاد بیاوریم اشاره های لطیفی که از فیلم مادر دیدیم... " با این خواهر و برادرات خوب تا نکردی... من مادرم، می بخشم، بترس از آه مظلوم...!"
به یاد بیاوریم دوست داشتن از صمیم قلب را.... (هامون) " اینا با همدیگه رابطه غیر افلاطونی دارن الاغ ! مادر مهشید با عظیمی شریکه، چشماتو واکن، مادره این مرتیکه رو واسه شوهر آینده دخترش کاندید کرده..." مرد عاشق در هم می شکند... " مهشید من......؟؟" " آره...اه! کی بالاخره می خوایی بفهمی تو!" ... و نیاز به تفسیر و گفتن ندارد...
سینما، می تواند تا حد برترین کتابها برای اعتلای فرهنگ بکوشد و به عکس می تواند تنزل دهد، تورا از خودت دور سازد... استادم می گفتند به هر موسیقیی گوش نده، گوشت ارزش داره، گوشت خراب میشه دخترم... و می دانم، فیلم هم به قدرت موسیقی است، روح را می پرورد تا اعلی علیین و یا هبوط به اسفل سافلین... چرا عربی نوشتنم گل کرد؟! ادامه همان مطلب، تاثیر شنیدن مکرر ادبیات آمیخته به زبان عربی از رسانه........ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل......!!
با مهر... بانو