تالار کافه کلاسیک

نسخه کامل: و اما عشق... علی حاتمی
شما درحال مشاهده محتوای قالب بندی نشده این مطلب هستید. نمایش نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحات: 1 2 3 4 5

چند خط انتهایی فیلمنامه ی علی حاتمی که چگونگی مرگ تختی را بازگو میکند ( در همان شماره ی مجله ی مورد اشاره ی جناب منصور ، فیلمنامه ی اصلی و کامل جهان پهلوان تختی منتشر شده است و به نظر من اگر ساخته میشد یکی از شاهکارهای سینمای ایران شکل می گرفت. حیف که مرگ به زنده یاد علی حاتمی فرصت نداد و فیلم به آن شکل مثله شده و افتضاح ساخته شد.) :

. . .

جهان پهلوان: من تختی هستم. یه آقایی به خونه من تلفن کرده...

صدای تلفن: من بودم آقا، دست شما رو می‌بوسم. من عنصری هستم. کار هنری می‌کنم.

جهان پهلوان: موفق باشید، امری با من داشتید؟

صدای تلفن: یه عرض مختصر. ما یک فیلم تبلیغاتی داریم برای تبلیغ تیغ ریش تراشی. خواستم شما نقش اول اونو بازی کنید. پلان درشتی از صورت شماست که یک دست زیبای زنانه به اون دست می‌کشه و شما این شعر ریتمیک رو می‌خونید. اجازه بدید شعرو پخش کنم:


صدای زدن دکمه ضبط صوت. ضرب نواخته می‌شود. بعد یک صدای نتراشیده نخراشیده می‌گوید.


صدا: رو صورتم مورچه بیاد لیز می‌خوره. ریشام هر روز دو دست تیغ تیز می‌خوره.


ضبط صوت خاموش می شود. صدا ادامه می دهد


صدای تلفن: جالبه، نه؟ واقعا با مزه‌اس قبول می‌کنید؟

جهان پهلوان: نخیر آقا. بنده اهل این کارا نیستم.

صدا: اجازه بدید بگم تا صد هزار تومان اسپانسر حاضره به شما برای این چند ثانیه بده.

جهان پهلوان: خیر آقا. انگار شما عقل و بار درست و حسابی ندارین

صدا: صد هزار تومان به راحتی می‌تونه همه مشکلات شما رو حل کنه.

جهان پهلوان: مشکلات منو پول حل نمی‌کنه.

صدا: به هر حال بازی کردن در این فیلم تبلیغاتی همه مشکلات شما رو حل می‌کنه. مشکلاتی که در چند روزه اخیر دارید. پذیرفتن این کار در حقیقت تنها راه ازادی شماست. تحمل چند لحظه رفتار مبتذل به یک عمر زندگی کردن می‌ارزه. شما هنوز 36 سال دارید. نصف عمرتون فرصت دارید. حتی می‌تونید اعلامیه‌ها رو به هزینه خودتون چاپ کنید و پخش کنید. به هر تقدیر هر وقت تغییر عقیده دادید و خواستید ظرف این چند روز به ساز ما برقصید آن هم فقط برای چند ثانیه بیایید جلوی پنجره اتاق، پنجره را باز کنید و یک نفس عمیق بکشید. ما با دوربین شما رو زیر نظر داریم. 


تلفن قطع می‌شود. جهان پهلوان با تعجب گوشی را می‌گذارد. کاغذی از زیر در به داخل فرستاده می‌شود. جهان پهلوان کاغذ را باز می‌کند. این متن روی آن نوشته شده است:

 " این نامه را به خط خودتان بنویسید: "حضور مبارک آقای دادستان، این ورقه وصیت نامه اینجانب است. تمنایی که از جنابعالی دارم این است که اولا مهریه زنم هر چه هست بدهید. بیشتر راضی نیستم. ثانیا از هیچ کس گله و شکایت و ناراحتی ندارم. خودم این تصمیم را گرفتم و احدی در کار من دخالت ندارد. غلامرضا تختی 46/11/16" 


برای خودکشی قرص داخل کشوی میز است و آب از دست شویی بردارید. لیوان کنار شیر آب است."


جهان پهلوان به طرف میز می‌رود. لوله قرص را برمی‌دارد و کف دستش می‌ریزد. دوباره در قوطی خالی می‌کند. به طرف توالت می‌رود که لوله را بیندازد. آب باز است. لیوان آب را پر می‌کند و آب می‌خورد. می‌آید طرف پنجره شیشه را پرت کند. متوجه می‌شود ممکن است ماموران را به اشتباه بیندازد. پنجره را به سرعت می‌بندد. تلفن زنگ می‌زند. گوشی را بر می‌دارد. صدای قبلی است.



صدا: آیا تغییر عقیده داده‌اید یا ما دست به آن عمل بزنیم که آبروی هرچه پهلوان است بر باد برود؟


جهان پهلوان در دهنی تلفن تف می‌اندازد. می‌نشیند روبه روی آینه به خودش، قرص‌ها و شیرآب باز نگاه می‌کند.

جهان پهلوان روی تشک خودش را مشاهده می‌کند. با خودش در حال کشتی گرفتن است. خودش را به پل برده و در لحظات جان فرسای مقاومت مرگبار است. در این لحظه برق اتاق قطع می‌شود. تاریکی و سکوت حاکم است. پس از مدتی صدای باز شدن شدید پنجره شنیده می‌شود و صدای گذاشتن چند نردبان و بالا آمدن چندین نفر...


به تماشای ورزش زورخانه‌ای مشغول است و تنه‌اش تا نیمه از سوراخ نورگیر بیرون آمده و به طرف پایین آویزان است. برای آخرین بار میل منقش به پرچم ایران به طرفش می‌آید. میل را می‌گیرد و می‌خواهد نگه دارد اما موفق نمی‌شود. پدرش پشت سرش در عبای سفیدی ظاهر شده و پایش را نگه داشته تا مانع سقوط او شود. ولی جهان پهلوان با میل منقش به پرچم ایران به کف گود سقوط می‌کند و درهم می‌شکند و غرقه به خون می‌شود.


چند مامور کلانتری در اتاق شماره 23 باز می‌کنند و داخل می‌شوند. جسد تختی روی تخت افتاده و شیشه قرص طرف دیگر. شیر آب باز است. پاسبانی آن را می‌بندد. وصیت نامه به خط جهان پهلوان روی میز قرار دارد.



مامور دادستانی: خودکشی کرده.


عارفی دف زنان وارد می‌شود و دور گود کنار بدن خونین و پاره و شکسته جهان پهلوان می‌چرخد و اشعار عارفانه می‌خواند.


عارف: گرد مرد رهی میان خون باید رفت...

خسرو نظافت دوست کشتی گیر قدیمی که قرار بود ایفاگر نقش تختی در فیلم مرحوم حاتمی باشد 

(۱۳۹۳/۲/۲۵ صبح ۱۰:۱۸)منصور نوشته شده: [ -> ]

(۱۳۹۳/۲/۲۴ عصر ۰۵:۳۶)برو بیکر نوشته شده: [ -> ]

چرا روایتی متفاوت از این فیلم ساختند؟

مگر مرحوم حاتمی فیلمنامه را کامل نکرده بود؟ و صدها اگر و امای دیگر ....

نمی دانم شاید برخی نظرشان این باشد که همان بهتر که هیچکس این اثر را کامل نکرد. اما شخصا معتقدم ایکاش کسی پیدا میشد تا آن فیلم را به سبک و روش حاتمی فقید به اتمام می رساند. هرچند هیچکس نمی توانست مانند او فیلم بسازد اما حداقل همین که رد پایی از او را در یک فیلم میدیدیم خودش کلی صفا داشت.

تا آنجا که میدانم پسر مرحوم غلامرضا تختی ( بابک) و بازمانده های ایشان اجازه ساخت فیلمی بر اساس زندگی تختی را صرفا به علی حاتمی داده بودند و پس از ایشان این اجازه از طرف خانواده تختی به کسی داده نشد (حتی افخمی). بهروز افخمی براساس طرحی جدید که اصولا ارتباطی به خود تختی و زندگی وی هم نداشت در واقع یک فیلم شبه مستند داستانی ساخت که فاقد ارزش هنری بود و بهتر بود چنین کاری نمیکرد.

عطاالله بهمنش (که از نظر من بزرگترین و بهترین و زبده ترین کارشناس ورزشی کل تاریخ تلویزیون است) در ويژه نامه ای که به مناسبت فیلم تختی در ماهنامه فیلم منتشر شد در یک مقاله اصرار عجیبی داشت که تختی به واقع خودکشی کرده است و وصیت نامه وی حقیقی است و با توجه به روحیات اواخر عمر ایشان کاملا با روحیه افسردگی ایشان تطابق داشت.. . در فیلمنامه ای که مرحوم حاتمی برای فیلم تختی نوشته بود و در همان شماره از فیلم منتشر شد حوادث طوری پیش میرود که فردی با نردبان از پنجره اتاقی که تختی در آن استراحت میکند وارد اتاق میشود و چند نفر دیگر هم داخل میشوند. او را وادار به نوشتن وصیت نامه کرده و بطریقی خاص (با قرص) وی را از پای درمی آورند....

مراسم تشییع جنازه تختی

اهدا جایزه به تختی از طرف شاه و دستبوس نبودن او

ازدواج تختی

روزنامه ها و توجیه مرگ تختی بخاطر اختلافات خانوادگی

سلام منصور عزیز...

ممنون بابت توضیحات زیباتونmmmm:

فقط یه نکته رو بگم که اینکه اون عکس که درباره نبوسیدن دست شاه هست که توسط تختی صورت گرفته به کل مردود هست و اتفاقا من کلیپ این مراسم رو دارم و می تونم براتون آپلود کنم...

اتفاقا تختی هم سر تعظیم جانانه ای جلوی شاه فرود میاره...

توی سایت"گمانه" درباره این عکس توضیحات زیادی داده...

////////////////////
سری به این لینک بزنید...هم کلیپ این عکس موجوده و هم توضیحات داده..
http://www.gomaneh.com/1625/%D8%A2%DB%8C...http://www.gomaneh.com/1625/%D8%A2%DB%8C%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D8%AA%DB%8C-%D8%AA%D8%AE%D8%AA%DB%8C-%D8%B3%D8%B1-%D8%AE%D9%85-%D9%86%DA%A9%D8%B1%D8

جسارت شیخ را ببخشائید

ضمن تشکر از بروبیکر محترم از بابت مطرح کردن این موضوع و جناب منصور از بات توضیحشان. یک سوالی ذهن مرا مشغول ساخته است:

یعنی آیا برای ساختن هر فیلمی در خصوص قهرمانان و یا اندیشمندان این مملکت باید رضایت خانواده های آنان جلب گردد؟ مگر نه آنکه حضرات می فرمایند قهرمانان و اندیشمندان وقتی تبدیل به نماد کشور می شوند دیگر متعلق به خود نیستند؟

این پروسه آیا برای سایر فیلمها رعایت شده است؟ آیا سریالی که اتفاقا اینروزها از شبکه تماشا در خصوص زندگی استاد شهریار در حال پخش است دارای مجوز از خانواده شهریار است؟

(۱۳۹۳/۲/۲۹ صبح ۰۱:۱۷)شیخ حسن جوری نوشته شده: [ -> ]

 یک سوالی ذهن مرا مشغول ساخته است:

یعنی آیا برای ساختن هر فیلمی در خصوص قهرمانان و یا اندیشمندان این مملکت باید رضایت خانواده های آنان جلب گردد؟ مگر نه آنکه حضرات می فرمایند قهرمانان و اندیشمندان وقتی تبدیل به نماد کشور می شوند دیگر متعلق به خود نیستند؟

این پروسه آیا برای سایر فیلمها رعایت شده است؟ آیا سریالی که اتفاقا اینروزها از شبکه تماشا در خصوص زندگی استاد شهریار در حال پخش است دارای مجوز از خانواده شهریار است؟

ماده 13 و 14 و 15 قوانين وزارت ارشاد اسلامی:

ماده13:حقوق مادی اثرهایی که در نتیجة سفارش پدید می‌آید تا سی سال از تاریخ پدید آمدن اثر متعلق به سفارش دهنده، است مگر آنکه برای مدت کمتر یا ترتیب محدودتری توافق شده باشد

ماده14:انتقال گیرنده حق پدیدآورنده می‌تواند تا سی سال پس از واگذاری از این حق استفاده کند مگر اینکه برای مدت کمتر توافق شده باشد.

ماده15:در مورد مواد13و 14 پس از انقضای مدتهای مندرج در آن مواد استفاده از حق مذکور در صورت حیات پدیدآورنده متعلق به خود و در غیر اینصورت تابع ترتیب مقرر در مادة 12 خواهد بود

مطابق با قوانین وزارت ارشاد تا 30 سال از تاریخ پدید آمدن یک اثر (بطور مثال یک فیلمنامه یا فیلم) مولف آن و یا هرشخص حقیقی و یا حقوقی که بشکلی با ذات وجودی اثر نسبتی داشته باشد بعنوان مدعی میتواند درخصوص اثر یا هرگونه تحریف و تبدیل و یا بخشهای مالی اثر اقامه دعوی کند...

در کل دنیا هم چنین قوانینی وجود دارد و صاحب اثر یا وراث آنها به نوعی صاحب امتیاز اثر محسوب میشوند. اثر میتواند کتاب ، نقاشی ، فیلم ، موسیقی و یا هر اثر هنری دیگری باشد.

درخصوص کسب اجازه از خود شخص یا وراث وی که قرار است داستان زندگی وی بشکل فیلم یا سریال ساخته شود مطابق با قانون فوق الذکر خانواده شخص (حتی آخرین بازمانده باقیمانده دودمان وی تا دومین نسل- یعنی فرزندان) میتواند درخصوص تحریفها  و یا منابع اقتصادی اثر مدعی گردد. این به آن معنی نیست که رضایت تک تک خانواده وی جلب گردد. و راه فرار کارگردانان ما همین جاست. بطور مثال سریال شهریار را مثلا با کسب یک امضا از یکی از بازماندگان آن مرحوم میسازند و اگر بعدها کس دیگری از بازماندگان مدعی شد به استناد آن امضا ، وقعی به ادعای نفر دوم نمیگذارند.

در مورد سریال شهریار اصولا این سریال یک سریال بی سروته است که در شان شاعری چون شهریار نیست. مرحوم شهریار 30 سال کارمند بانک فلاحتی (کشاورزی) بود. اصولا درآمد و رزق وی از همین محل تامین میشد. کوچکترین اشاره در یک سریال که قرار است بیوگرافی شهریار را بیان کند به این مهم اشاره نشده اما از مریضی یک دوست مسلول ده ها دقیقه داستان سازی میگردد... شخصیت عارف قزوینی شخصیتی بزرگ در تاریخ ایران است. در این سریال ، عارف اشاره میکند که حضور رضاشاه در آن مقطع زمانی به مثابه وجود یک نیاز برای ایران است که غده های چرکین آن زمان توسط وی از ریشه برکنده شود و شهریار در اینخصوص موضعگیری میکند! اینکه ما عقاید و خواسته های خود را از زبان شهریار ، از زبان هر بزرگ دیگر بیان کنیم این یک تحریف تاریخی است. مرحوم شهریار اهل سیاست نبود. گاهی بررای خوشایند کسی شعری گفت اما هیچگاه جانب کسی را در تقابل با دیگری نگرفت. یک عاشق بود. عاشق اهل بیت. عاشق خدا. عاشق قران، عاشق حافظ و عاشق عشقی زمینی که هرگز به آن نرسید. حال آنکه در سریال ، وی را در رودخانه پرتلاطم زد و بندهای سیاسی و در میان سیاستگران و سیاست زدگان می بینیم که حیران است و گاه آنسوئی میدود که کارگردان دوست دارد یا به وی سفارش گردیده... واقعه ای که مرحوم مرعشی نجفی از خواب دیدن علی بن ابیطالب در شبی که وی شعر "علی ای همای رحمت..." را می سروده و خود شهریار اسرار داشت تا قبل از مرگش این راز برملا نشود نیز در سریال گنجانده نشده و اشعاری که ازو نقل میشود مطابق با وقایع عمدتا احساسی یا سیاسی است ولاغیر... بنظر میرسد بازماندگان مرحوم شهریار در خصوص تحریف آشکار زندگی وی در اولین پخش آن تعلل کردند. شاید بخاطر خرسندی از ساخته شدن یک سریال بنام پدر آنقدر خوشحال بودند که نتوانستند به روی خود بیاورند که چقدر تحریف در سریال صورت گرفت و انها غافل بودند... بنظر میرسد درخصوص سریال دکتر قریب کارها با نظارت بسیار بیشتری صورت گرفت. حتی درخصوص زندگی کشوری و شیرودی و بابائی بطور جدی با خانواده های ایشان مشورت شد.

بطور کل ، در ایران چیزی بنام حق کپی رایت وجود ندارد. ایران از اعضای انجمن جهانی کپی رایت نیست . امیر نادری تنگسیر را بدون کسب اجازه از صادق چوبک ساخت و چوبک نه بخاطر کسب اجازه بلکه بخاطر تحریف حتی زبان فیلم انتقادات گزنده ای کرد که بجائی نرسید. کارگردانان ما نه تنها به خودی رحم نکردند بلکه گاه از غریبه ها هم دزدی کردند. مهرجوئی تا توانست دزدی کرد بدون اینکه حتی بشکلی وفادارانه نامی از خالقان اصلی اثر ببرد (پستچی ، دایره مینا ، سارا ، پری  که بترتیب توسط وویتسک ، گئورگه بوشنر ، هنریک ایبسن ، دیوید سالینجر نگاشته شده بودند)، کیمیائی غزل را ساخت با الهام از خورخه لوئیس بورخس ، فرزاد موتمن شبهای روشن را از داستایوسکی کش رفت ، محمد رضااعلامی نقطه ضعف را از روی آنتونی ساماراکیس برداشت کرد ، سیف الله داد بازمانده را از روی داستان غسان کنفانی الگو گرفت ، ناصر تقوائی ناخدا خورشید را از اثر ارنست همینگوی به وام گرفت و ... مهم نیست اینها در فیلم خود نام نویسندگان اثر را بردند یا نبردند ، مهم اینست که ریالی بابت حق تالیف به بازماندگان و خالقان اصلی اثر پرداخت نکردند چراکه به لطف همان عدم عضویت در سازمان کپی رایت از هر گزندی در داخل کشور در امان بوده و هستند... وقتی قوانین خود ما جائی در این وادی ندارد چگونه میشود به قوانین آنسوی آبها وفادار ماند؟!

سلام.

تصادفا به این بریدۀ روزنامه برخورد کردم که در ف.ی.س.ب.و.ک قرار داده بودند... روزنامه فاخر نیست و نوع مطلب هم نه چندان در شان استاد و هنرش اما.... بد نیست گهگاه بزرگان را از دریچۀ مطبوعات تقریبا زرد هم به تماشا نشست....!

با مهر... بانو

با دیدن این فیلم حس کردم بار یک دنیا ایرانی بودن، روی دوش های علی حاتمی سنگینی می کند.

هفتاد سالگی سعدی سینمای ایران

سینما را هنر شخصیت پردازی و فضا سازی خوانده اند اما علی حاتمی را بیشتر با نوع گفتار بازیگران و متونی که می نوشت و کلماتی که بر دهان شخصیت های مختلف داستان های خود می نشاند، می شناسیم و به همین خاطر در فستیوال های جهانی و بیرون از این مرزها ستایش نشد چون سینمای او کاملا ایرانی بود اما ایرانیان او را دوست می داشتند و در آن روز غمبار پاییزی در سال 1375 با پیکر او شکوه مندانه وداع کردند.

به مناسبت سالروز تولد علی حاتمی عزیز , مطلب کامل را از سایت عصر ایران بخوانید.

http://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1392/9/14/1809821_286.jpg

پس از تلخی رفتن دو بزرگ از سینمای جهان، چه دلنشین است یادآوری زادروز ایرانی ترین کارگردان سینمایمان.استاد !تولدتان مبارک...

... و سینمای از نفس افتاده ی ما، امروز چقدر به نفس گرم و اندیشه ی پویا و خیالپردازی های شگرف او نیازمند است!

سال 1376 مجموعه آثار زنده یاد علی حاتمی توسط نشر مرکز در دو جلد به چاپ رسید . این کتاب شامل فیلمنامه های سینمایی و تلویزیونی ،نمایش نامه ها اجراء شده و نشده اوست . این کتاب مورد تائید کارشناسان و خانواده ایشان نیزقرارگرفت.

وبسایت جامع دانلود کتاب و مقاله ،این دوجلد را جهت دانلود در سایت خود قرارداده است . دوستداران سینمای حاتمی اگر این دو کتاب را تاکنون مطالعه نکرده اند حتمااز مطالعه آن دریغ ننمایند.

http://readbook.ir/2801//%D8%B3%DB%8C%D9%86

...ظاهرا شبکه آی فیلم از روز  سوم دیماه اقدام به بازپخش مجموعه دیدنی هزاردستان کرده است!

ساعت   21:30

بازپخش : 13:30


دو عکس از آن مرحوم

این روزها فیلم در دنیای تو ساعت چند است؟ (ساختۀ فردین صاحب زمانی) با حضور زری خوشکام (زهرا حاتمی) پس سالها انزوا و دوری از سینما، بر پرده نقرهای نقش بسته که اتفاقاً بازیش مورد توجه نیز قرار گرفته. ماهنامه سینمایی فیلم (شماره 493 - تیر 1394) به بهانه اکران این فیلم با این ستارۀ اسبق سینمای ایران و همسر باوفای زنده یاد علی حاتمی گفتگویی جالب و خواندنی ترتیب داده که در خلال مصاحبه زری به خاطرات گذشته نقب زده و از پیش تولید فیلم ناتمام مترسک که منجر به ازدواجش با علی حاتمی گردید، توافق دوجانبه اش با مرحوم حاتمی برای محدود شدن حضورش تنها در فیلم های او، مسیر فیلمسازی حاتمی در سینما و تلویزیون، مصائب هزاردستان، ممنوع الفعالیتش، قضیۀ واگذاری تختی و نیز دربارۀ نام خود توضیحاتی ارائه کرده است که من این بخش ها را از لابه لای متن مصاحبۀ چاپ شده در مجله و نیز تلفیق آن با متن منتشر شده در وب سایت مجله و نیز مصاحبۀ دیگری که از وی در وب درج شد، در نظر گرفته ام.

زری خوشکام : «علی حاتمی آنطور که بعدها تعریف می کرد برای ساختن فیلم مترسک دنبال بازیگر میگشته. با احمد شیرازی فیلمبردار کلبه ای آن سوی رودخانه صحبت می کرده اند که عکس من را روی جلد مجلۀ ستارۀ سینما می بیند. به آقای شیرازی گفته بود: من برای مترسک همچین بازیگری می خواهم. این که ایرانی نیست، ولی دنبال همچین چهره ای در یک بازیگر ایرانی می گردم. که آقای شیرازی می گویند: نه! او ایرانی است و من را معرفی می کنند. من برای بازی در تپلی شمال بودم که از دفتر آقای فردین با من تماس گرفتند و گفتند علی حاتمی دنبال چهره ای می گردد که نقش اول مترسک را بازی کند و من رفتم و تصمیم همان جا گرفته شد که فیلم را بازی کنم. لوکیشن ما در شمال یک کارخانۀ چوب‌ بری‌ بود نزدیک آستارا. آقای فردین هم تهیه‌کنندۀ دو فیلم بودند به نام‌های راز درخت سنجد و همین مترسک که هر دو گروه در شمال و بندر انزلی مشغول کار بودند. یک روز آمدند دنبال من که برویم دربارۀ فیلمنامه صحبت کنیم. ما از آستارا به انزلی آمدیم و صحبت‌ ها را انجام دادیم. همان موقع‌ هم با آقای میرلوحی کارگردان تپلی صحبت شد و قرار شد ایشان کمک کنند که من در حین بازی چند سکانس باقی‌مانده از آن فیلم به بازی در مترسک هم برسم. حدود یک ربع از فیلم را فیلمبرداری کرده بودیم که یک روز آقای حاتمی نیامدند و گفتند قرار است با آقای شیرازی کار کنیم. به من برخورد و من هم آن روز کار نکردم. شب که آقای حاتمی آمدند گفتم: چرا نبودید؟ که گفتند با تهیه کننده بحث شان شده. خلاصه من هم دلخوری ام را گفتم و تا دیروقت کنار دریا مشغول صحبت بودیم. صبح ساعت پنج از هتل رفتیم برای فیلمبرداری. داشتیم برای کار آماده می شدیم که یادم افتاد کلاه گیسی را که باید در آن صحنه استفاده می کردم در هتل جا گذاشته ام. تا بروند و کلاه گیس را از هتل بیاورند آقای فردین رسیدند سر فیلمبرداری و دیدند ما بی کاریم. گفتند: پس چرا کار نمی کنید؟ قضیۀ کلاه گیس را گفتیم. همین که این را گفتیم آقای فردین عصبانی شدند و گفتند: بله، وقتی کارگردان عاشق بازیگر فیلم بشه و تا ساعت یک بعد از نصف شب برن باهم لب دریا، همین میشه! و کار را تعطیل کردند. آنجا بود که فهمیدم این آمدن و رفتن ها و نگاه های آقای حاتمی چه معنی ای می داده. ما برگشتیم هتل و فیلم بهم خورد. آقای فردین می گفتند: وقتی کارگردان عاشق بازیگرش بشود این فیلم دیگر فیلم بشو نیست! و کار را تعطیل کردند.

ما با ماشین آقای کامران قدکچیان راه افتادیم به سمت تهران. علی همان توی راه در ماشین به من پیشنهاد ازدواج داد و من هم همان جا قبول کردم. خلاصه آمدیم تهران و سر یک هفته مراسم عروسی برگزار شد! سینمایی ها اصلاً بایکوتمان کردند؛ چون همۀ قراردادهایم را فسخ کردم و کار نکردم و همۀ پیش قسط هایی را که گرفته بودم پس دادم و کلی فیلم بهم خورد و در مواردی مجبور شدند بازیگر دیگری جایگزین کنند. چون در غیر آن صورت نمی توانستیم به زندگیمان برسیم. به خصوص که من سه ماه پس از ازدواجم باردار شدم و دیگر عملاً نمی توانستم بازی کنم. دیدیم نمی‌شود هم به زندگی شخصی‌مان برسیم هم به کار فیلمبرداری و سینما که کار سختی هم هست. اصلاً نمی‌توانستیم همدیگر را ببینیم. علی حاتمی زرنگ‌ تر از این حرف‌ ها بود که بخواهد چیزی را به من تحمیل کند. شاید به شکلی نامحسوس و غیر‌مستقیم این کار را می‌کرد اما این خواسته‌ای بود که خودم هم به آن تن دادم و ناراضی هم نبودم. کاری کرده بود که خودم هم نخواهم در فیلم کسی به غیر از او بازی کنم. علی هم بیکار شده بود و کلی هزینۀ ازدواج کرده بودیم و دیگر آه در بساط نداشتیم. این شد که تصمیم گرفت خواستگار را بسازد. نیمی از صد هزار تومان هزینۀ فیلم از سرمایۀ ما بود، ما و پرویز صیاد هر کدام پنجاه هزار تومان آوردیم، و خواستگار شکست تجاری سختی خورد. ماه های آخر بارداری ام بود که رفته بودم سینما برای تماشای فیلم، تماشاچی ها با غیظ و خشم دنبالم کرده بودند و می خواستند من را بزنند! می گفتند چرا در این مدت فیلم بازی نکرده ای و چرا این فیلم را بازی کرده ای؟ فیلم را دوست نداشتند. به هر حال مخاطب فیلمفارسی آن زمان چنین فیلم هایی را خوش نداشت. مطبوعات و اهل سینما هم وضع بهتری نداشتند؛ آنها هم کلاً ما را کنار گذاشته بودند و روی خوش نشان نمی دادند.

بعد از خواستگار علی و پرویز صیاد رفتند سراغ ستارخان که آن هم وضع بهتری پیدا نکرد. این شد که علی مجبور شد برای تلویزیون کار کند و قرارداد داستان های مثنوی بسته شد که شرایط خیلی عالی ای هم برایش به وجود آورد و خیلی به ما کمک کرد. خدا بیامرز خانم آتش خیّر در چند قسمت از آن کار حضور داشتند و من هم در تمام کار به عنوان طراح لباس حاضر بودم و خرید پارچه و حتی خیاطی را هم خودم انجام دادم. کار با آقای رضا قطبی هم فوق‌العاده بود. بعد از این بود که خود تلویزیون هم پیگیر این همکاری بود. به همین دلیل هم علی سلطان صاحبقران را نوشت و به تلویزیون برد که خیلی هم با استقبال روبه رو شد. زمان پخشش خیابان ها خالی می شد و حتی پس از انقلاب هم قسمت های امیرکبیر که بیشتر با بازی من و آقای ملک مطیعی بود یکی دو بار بازپخش شد. یک بارش را که خودم خوب به خاطر دارم اما بعد از آن نفهمیدم چه‌طور شد که سر هزاردستان ممنوع‌ از کار شدم. در سلطان صاحبقران من نقش عزّت الدوله همسر امیرکبیر را داشتم و علی می خواست سوته دلان را بسازد. خیلی دلم می خواست نقش اقدس را بازی کنم اما او می گفت: بیننده الان دارد تو را در نقش همسر امیرکبیر می بیند و تو را در این نقش پذیرفته، نمی تواند در نقش اقدس هم ببیند و بپذیرد. به نظرم استدلالش هم درست بود.

بعد از انقلاب ممنوع از کار شدم و حتی در فیلم های همسرم هم نتوانستم حضور داشته باشم. اما در این سالها همیشه در حاشیۀ سینما در کنار همسرم حضور داشتم؛ حتی در کمال الملک برای غذای صحنه آشپزی کردم. حدود سه سالی بود که ما سر کار هزاردستان می‌رفتیم که ناگهان نامه‌ ای آمد که ایشان نمی‌تواند کار کند. آقای حاتمی هم جواب داد که نه چون این خانم نسبتی با من دارد، ولی کار از نیمه گذشته و من دیگر نمی‌توانم بازیگر دیگری جای ایشان بگذارم. از سال 61 یا 62 ممنوع التصویر شدم. حتی یک نامۀ ‌خیلی مفصل هم آقای رضا براهنی برایم نوشتند که کسی در تلویزیون به آن اهمیتی نداد و گشایشی حاصل نشد. در بیش از یازده قسمت هزاردستان حضور داشتم و نقش مقابل خان مظفر با بازی عزت الله انتظامی بودم که کل قسمت هایی که مربوط به من بود همان موقع دچار ممیزی شد. البته حضورم اینطور نبود که به عنوان یکی از شخصیت های اصلی باشم و نقش چشمگیری باشد اما در نقش امینه اقدس عروس خان مظفر در طول سریال حاضر بودم که کلاً حذف شد. یک‌ جورهایی قصه اصلا از بین رفت. طفلک علی اصلا نمی‌دانست چطور سروته قصه را بهم وصل کند. ما از زمان سلطان صاحبقران و بعد هم سر هزاردستان پانزده میلیون تومان آن موقع از تلویزیون طلبکار بودیم و تلویزیون هم پول ما را نمی‌داد. حتی یک بار در جریان ساخت شهرک سینمایی غزالی، علی به من زنگ زد و خواست یک کامیون آجر از جایی که مشغول ساختن خانه‌ ای برای خودمان بودیم، بفرستم شهرک سینمایی. پول آن کامیون آجر را هم حتی به ما ندادند! این بود که علی قبل از فوت‌شان با آقای محمد‌مهدی دادگو قرار گذاشتند و مجوز گرفتند که دو فیلم سینمایی (کمیتۀ مجازات و طهران روزگار نو) از این سریال تدوین کنند و به این طریق پول ما هم اعاده شود اما نفهمیدم این فیلم‌ها کی تدوین و پخش شدند و عواید حاصل از فروش‌شان به جیب کی رفت. علی چه زحمتی برای ساخت شهرک و این سریال کشید و بعد هم این‌طور با او و اثرش برخورد کردند و حتی حاضر نشدند نام این شهرک را «شهرک سینمایی علی حاتمی» بگذارند! او همیشه می‌گفت: من به‌قدری مشغول کار بودم که بزرگ‌شدن و رشد دخترم را ندیدم؛ ده دوازده سال بچه‌ام را ندیدم. او به‌خاطر ساخت شهرک از سر صبح سر کار بود و از بیل‌ و کلنگ زدن و سنگ‌ فرش‌ کردن تا مدیریت کلی را برعهده داشت و آخر هم دستمزد کارش تکه‌ تکه‌ شدن هزاردستان بود.


علی حاتمی هفت سال مشغول تحقیق و نوشتن تختی بود. در این سالها او دو طرح دیگر داشت که همزمان سعی می کرد آنها را هم جلو ببرد. یکی از آنها آخرین پیامبر بود که گرفتار دست اندازهای اداری شد و به سرانجام نرسید و دیگری ملکه های برفی که به سه همسر شاه اختصاص داشت که در حد یک طرح ماند و علی جهان پهلوان تختی را جلوی دوربین برد که آن هم مصادف شد با بیماری اش. با این حال او دست از کار نکشید. زمانی کار متوقف شد که برای معالجه رفته بودیم لندن. آنجا هم که دکترها جوابمان کردند و برگشتیم ایران همچنان دست از کار نکشید تا بالاخره آن اتفاق افتاد... بعد هم دیگر من در جریان نیستم که چطور فیلم را واگذار کردند به آقای افخمی تا تمامش کند. فیلم متعلق به برادران شایسته بود و آنها هم می خواستند در هر صورت فیلم را تمام کنند. بعد نفهمیدم چه اتفاقی افتاد که سر جهان پهلوان تختی توانستم در نقش خودم ظاهر شوم. شاید به این دلیل که ده پانزده روز در خانۀ من بودند و آنجا فیلمبرداری می کردند، خواستند که خودم نقش همسر علی حاتمی را بازی کنم. به لیلا هم این پیشنهاد را دادند ولی او نپذیرفت. من هم در رودربایستی قرار گرفتم و از طرفی هم امیدوار بودم حضورم در این فیلم بتواند به رفع ممنوع از کاری ام کمک کند.

سر سیمای زنی در دوردست مشکلات حل شده بود فقط زمانی که آقای مصفا اسم من را داده بودند برای استعلام، گفته شده بود که برای بازی ایشان مشکلی نیست ولی فقط با اسم "زهرا حاتمی". نام شناسنامه ای من زهرا خوشکام است که از کودکی زری صدایم می زدند. ایرادش شاید این بود که من از اول هم اسم مستعار نداشتم. زنده یاد خسرو هریتاش کارگردان اولین فیلمم آدمک (1349) بود که به من گفت اسم مستعار خیلی چیز زشتی است. آن وقت ها رسم بود که بازیگرها و خواننده ها برای خودشان اسم مستعار می گذاشتند و من هم بدم نمی آمد اما آقای هریتاش گفتند نه!. اینطوری شد که من به همان نامی که از کودکی در خانه و خانواده صدایم می کردند، وارد سینما شدم.

اکثر فیلم‌های علی حاتمی را به‌ شدت دوست دارم اما شاید سوته‌ دلان، حاجی واشنگتن، کمال‌ الملک و مادر برایم رنگ‌ و بویی دیگر دارند.

وقتی فیلم آقای فرهادی رفت اسکار و لیلا هم دعوت شد آنجا، نمی‌دانید چه حالی شدم و چقدر جای خالی علی را احساس کردم. چون آرزوی علی حاتمی این بود که سینمای ایران به اسکار راه پیدا کند و همیشه می‌گفت فیلم ایرانی باید خصوصیات فرهنگی ما را داشته باشد و کپی از روی فیلم‌های خارجی هم نباشد. اگرچه خودش آن زمان نبود تا موفقیت سینمای ایران را ببیند، ولی خوشبختانه دخترش آنجا حضور داشت.

سینما نیاگارا که آتشش زدند، یادگار علی حاتمی است. نام او پشت آنجاست. دلمان می‌خواهد یک سالن خوب بسازیم و درستش کنیم و کاری کنیم که آنجا به نام و یاد علی حاتمی ماندگار شود.

برای من اول دوتا نوه های کوچولویم، مانی و عسل، مهم هستند، بعد دخترم لیلا و بعد هم دامادم علی. این چهار نفر تمام زندگی من هستند و حاضرم جانم را برای هر کدام از آنها بدهم...»


چیزهایی که در مورد هزاردستان، سوته‌دلان، مادر، دلشدگان و ... نمی‌دانید / بازخوانی تاریخ


فرهنگ > سینما - درباره علی حاتمی در همه سال‌هایی که از مرگ او می‌گذرد،حرف‌های بسیاری گفته شده اما احمد بخشی،دستیار او، حرف‌هایی دارد که کمتر شنیده شده یا تاکنون ناگفته مانده است.

علی اناری:امروز روز تولد مردی است که حافظه دیداری و شنیداری ما پر از تصاویر و دیالوگ‌هایی است که از ذهن خلاق او سرچشمه‌ گرفتند و همراه ما شدند. علی حاتمی کارگردان سینمای ایران اگر 19 سال پیش با زندگی خداحافظی نکرده بود، امروز 71 ساله‌ می‌شد. کسی که هم در تلویزیون سریال سازی درخشید و هم در سینما و فیلمسازی. در چهاردهمین سالگرد درگذشت این سینماگر همراه احمد بخشی دوست صمیمی و دستیار این کارگردان شدیم تا ناگفته‌هایی از زندگی این سینماگر را بشنویم. احمد بخشی سینما را با دستیاری مسعود کیمیایی در فیلم «خاک» آغاز کرد و از سال 56 با فیلم «سوته دلان» در کنار علی حاتمی قرار گرفت و تا آخر ماند. متن زیر حاصل گفت و گوی پنج ساعته ما با دستیار مورد علاقه علی حاتمی در کافه خبر است. بخشی در این پنج ساعت از حاتمی گفت. ما شنیدیم و شما بخوانید.مطلب که پیش روی شماست بازخوانی مجدد همان گفت‌وگو است:

تقوایی گفت به علی بگو سمت تختی نرود
برای ایفای نقش غلامرضا تختی خیلی‌ها تست دادند. یکی از این اشخاص فرامرز قریبیان بود. حاتمی یک عکس از پوریای ولی با خود داشت که بعد از تست گریم و عکاسی از چهره بازیگر مورد نظر، عکس پوریای ولی را با آن مطابقت می‌داد. در واقع یک چیزی در ذهنش بود که دوست داشت به آن برسد.

قریبیان دو سه بار تست داد، اما نشد. خیلی‌ها به حاتمی گفتند که سمت تختی نرود. بسیاری قبل از او قصد این کار را داشتند، اما هر کدام به نحوی از کار باز مانده بودند. همان روزها ناصر تقوایی من را دید و گفت به علی بگو این کار را نکند. نهایتاً هم دیدیم که نتوانست آن را به سرانجام برساند. بعد از حاتمی تعداد زیادی کاندیدای ساخت این فیلم بودند.

من تقوایی را پیشنهاد دادم. آمد صحبت کرد و و آن بیست دقیقه‌ای را هم که علی گرفته بود دید. بعد از یک هفته آمد و گفت در صحنه‌ای از فیلم رادیو در قهوه‌خانه اعلام می‌کند که در بوئین‌زهرا زلزله آمده است و من اگر قرار باشد این فیلم را بسازم باید واقعه زلزله را بطور کامل فیلمبرداری کنم؛ اینجا بود که فهمیدیم تقوایی قصد ساخت «تختی» را ندارد.

ماجرای بازیگری حاتمی در برنامه کودک
علی و نعمت حقیقی خیلی با هم دوست بودند و دقیقاً به همین دلیل علی دوست نداشت در فیلم‌هایش از نعمت به عنوان فیلمبردار استفاده کند. عقیده‌اش این بود که در صورت همکاری دوستی‌شان به هم می‌خورد. علی و همسر نعمت، یعنی لیلی گلستان در تلویزیون همکار و هم دوره بودند. علی حتی سابقه بازیگری هم دارد و در برنامه‌هایی که برای کودکان در تلویزیون ساخته می‌شد، بازیگری هم کرده است.

او در برخی برنامه‌های تلویزیونی پرویز صیاد هم سابقه بازی داشت. البته اصلاً بازیگر خوبی نبود و خودش هم این را می‌دانست. علی آن زمان یک شرکت تبلیغاتی داشت که با مهرداد فخیمی و جواد طاهری آگهی‌های تبلیغاتی برای پخش در سینماها می‌ساختند. آن زمان آگهی‌ها تیتراژ نداشت و معلوم نبود چه کسی آن‌ها را ساخته است اما آگهی‌های تبلیغاتی حاتمی همان زمان هم امضا خاص او را بر خود داشتند.

«سوته‌دلان» و اولین همکاری با حاتمی
خانه ما واقع در کوچه کنار دانشکده هنرهای دراماتیک بود. پاتوق حاتمی و بچه‌های دانشکده طی اوقاتی که کلاس نداشتند یک قهوه‌خانه در چهار راه آب‌سردار بود. من در این قهوه‌خانه برای اولین بار علی را دیدم. این قهوه‌خانه مثل باقی قهوه‌خانه‌ها نبود و بیشتر هویتی دانشجویی داشت. سعید نیک‌پور، منوچهر عسگری نسب، فریما فرجامی، ژیلا سهرابی و بسیاری دیگر از جمله کسانی بودند که این قهوه‌خانه پاتوق‌شان بود. چای و دیزی  می‌خوردند و حرف می زدند.

من آن زمان در گروه هنر ملی زیر نظر عباس جوانمرد کار تئاتر می‌کردم و البته قبل از آن هنرستان موسیقی هم می‌رفتم. این وقایع برای حوالی سال‌های 42 و 43 بود. از آشنایی با حاتمی تا اولین همکاری ما چند سالی طول کشید. طی این مدت من در «تنگسیر»، «خاک»، «گوزن‌ها»، «همسفر» و «ماه عسل» به عنوان منشی صحنه و دستیار حضور داشتم و علی هم در این مدت «طوقی»، «حسن کچل»، «سلطان صاحبقران»، «مثنوی معنوی» و چند فیلم دیگر را مقابل دوربین برده برد.

همکاری جدی من و حاتمی از «سوته‌دلان» شروع شد. علی توسط محمود بصیری برای من پیغام فرستاد و یک روز به دیدنش رفتم. همان جا پیشنهاد همکاری در «سوته‌دلان» مطرح شد و من پذیرفتم. بعد از «سوته دلان» هم دیگر از هم جدا نشدیم. علی دوست نداشت من با کارگردان دیگری کار کنم و من هم پذیرفتم. البته اینطور نبود که بگوید کار نکنید و بعد ما را عاطل و باطل رها کند. کار ایجاد می‌کرد و نمی‌گذاشت کسی بیکار بماند.

اکسسوار‌های «هزار دستان» چگونه از بین رفتند
هنگام ساخت «سوته‌دلان» علی مشغول روتوش اولیه سریال «هزاردستان» بود؛ البته آن زمان اسمی که حاتمی برای این مجموعه در نظر داشت «جاده ابریشم» بود. یادم می‌آید علی مواقع بیکاری و در ساعت‌های استراحت خود، به عتیقه‌فروشی‌ها می‌رفت و اجناس و اسباب قدیمی می‌خرید. آن زمان قطبی رئیس تلویزیون قسط اول ساخت سریال را به علی داده بود و او از بابت خرید این چیزها مشکل مالی نداشت.

بیشتر اجناس عتیقه‌ای که علی در طی چند سال خریداری کرد بعدها در «هزار دستان» به کار گرفته شد. زمانی که علی مریض شد و لازم بود برای درمان به انگلستان برود آقای لاریجانی رئیس سازمان صدا‌و‌سیما «دل‌شدگان» را پنج میلیون خرید که برای آن دوران قیمت خوبی. محمدمهدی حیدریان هم کل اکسسوار‌های «هزار دستان» را اعم از عتیقه‌ها و باقی چیزها 8 میلیون خریداری کرد.

مدتی بعد هنگام ساخت لوکیشن‌های محله خانی آباد که قرار بود در «جهان پهلوان تختی» مورد استفاده قرار بگیرد، من درگیر ساخت یک سریال تلویزیونی بودم و برای یکی از صحنه‌ها تعدادی لباس مشکی لازم داشتیم. وقتی برای تهیه لباس‌ها به انبار شهرک رفتم متوجه شدم تمام عتیقه‌ها و اسبابی که در «هزاردستان» استفاده شده بود و علی آن‌ها را به حیدریان فروخت در انبار خرد شده و از بین رفته‌اند.

علی و «هوالعلیم»
می‌گویند علی حاتمی هیچگاه با فیلمنامه کامل سر صحنه نمی‌آمد و فیلمنامه‌هایش را سر صحنه می‌نوشت؛ حالا جالب اینجاست این را کسانی که با حاتمی کار کرده و او را می‌شناختند شایع کرده‌اند. فیلمنامه اولیه مجموعه «هزار دستان» یعنی همان «جاده ابریشم» را من دارم. به جرات می‌توانم بگویم از این فیلمنامه می‌توان چند فیلم و سریال مستقل ساخت کما اینکه خود من قصد داشتم سریال و البته فیلم «کمیته مجازات» را از روی بخشی از همین فیلمنامه‌ای که علی نوشته بود بسازم.

در این فیلمنامه کلی داستان و اتفاق و ماجرا وجود دارد که به تصویر کشیده نشده است. علی بدون فیلمنامه سر صحنه نمی‌آمد، اما نکته‌ای در فیلمنامه‌های او وجود داشت؛ حاتمی در فیلمنامه اولیه دیالوگ‌ها را خلاصه می‌نوشت؛ دلیلش هم این بود که می‌گفت وقتی من هنوز نمی‌دانم چه کسی قرار است این نقش را بازی کند و دیالوگ‌ها را بگوید، لزومی ندارد همه چیز را از همین حالا مشخص کنم.

حال اگر قول برخی دوستان فراموشکار را هم جدی بگیریم و قبول کنیم که او دیالوگ فیلم‌هایش را سر صحنه فیلمبرداری می‌نوشت، این را باید به پای قوت و قدرت او بگذاریم و نه ضعفش. برخی دوستان هم زمانی گفتند علی در فیلم‌هایش دکوپاژ نداشت؛ یک بار عزیز ساعتی (فیلمبردار)، از انبارهای شهرک غزالی چند تکه از برگه دکوپاژهای «هزار دستان» را با خط حاتمی پیدا کرد و این برگه‌ها تا مدت‌ها در یکی از ویترین‌های موزه سینما در معرض نمایش بود. علی همیشه با مداد می‌نوشت و فقط بالای صفحه با خودکار سبز می‌نوشت «هوالعلیم».

حاتمی را ممنوع‌الفعالیت کردند
بعد از پایان ساخت «جعفرخان از فرنگ برگشته» ارشاد 20 دقیقه از فیلم را درآورد و به علی گفتند این 20 دقیقه را دوباره بگیر. علی زیر بار نرفت و به همین دلیل ممنوع‌الفعالیت شد. داستان از این قرار بود که از ارشاد علی را احضار کرده و برگه دستورالعمل حذف 20 دقیقه از فیلم و فیلمبرداری مجدد را دستش می‌دهند. علی هم برگه را پاره می‌کند و از ارشاد خارج می‌شود.

فردای آن روز یداله صمدی از ارشاد به من زنگ زد و گفت روی دیوار یک برگه زده‌اند که رویش نوشته علی حاتمی به دلایل فلان و فلان تا اطلاع ثانوی ممنوع‌الفعالیت است. این اتفاق برای حوالی سال‌های 65 و 66 است. بعد از آن من را از ارشاد خواستند و گفتند این 20 دقیقه را شما بساز. من آن زمان فیلم «جمیل» را تازه ساخته بودم. گفتم من به فیلم علی دست نمی‌زنم مگر اینکه نامه بنویسید و من را ملزم به این کار کنید؛ گفتند ایرادی ندارد.

بعد از مدتی علی عباسی تهیه‌کننده «جعفرخان...» نامه‌ ارشاد را برای من آورد با این مضمون که آقای احمد بخشی، چنانچه شما تمایل به ساخت 20 دقیقه پایانی فیلم «جعفرخان از فرنگ برگشته» داشته باشید از نظر ما بلامانع است! من دیدم ارشاد با این کار توپ را به زمین انداخته و به نوعی پای خودش را کنار کشیده است. من هم به عباسی گفتم این‌ها نوشته‌اند اگر دوست داری بساز و اگر دوست نداری نساز. اگر می‌نوشتند باید بسازی، من نامه را به علی نشان می دادم و می‌گفتم مجبورم کردند. ولی حالا که این را نوشته‌اند من دیگر الزامی به ساخت 20 دقیقه باقی مانده «جعفرخان ...» ندارم.

این جوری شد که من هم بعد از حاتمی ممنوع‌الکار شدم و «جمیل» هم توقیف شد. بعد از این جریانات از یداله صمدی خواستند فیلم را تمام کند که او هم نپذیرفت و دست آخر محمد متوسلانی «جعفرخان ...» را به اتمام رساند.

9 پرده از دلشدگان حذف شد
حاتمی هنگام نوشتن فیلمنامه زمان از دستش در می‌رفت و به قول معروف زیاد می‌نوشت. بطور مثال «دلشدگان» چهار ساعت فیلمنامه بود که اتفاقاً همه‌اش هم فیلمبرداری شد. هنگام مونتاژ تا جایی که می‌شد از فیلم کوتاه کردیم و تازه بعد از این همه تلاش فیلم شد 19 پرده. علی دیگر دلش نمی‌آمد از فیلم کم کند.

قرار شد با ارشاد و سینمادارها صحبت کنند تا به ازای یک سانسی که از جدول نمایش روزانه کم می‌شود به قیمت بلیت اضافه کنند، اما این پیشنهاد را نپذیرفتند. نتیجه اینکه «دلشدگان» در 10 پرده به اکران درآمد رفت. خودتان حساب کنید اگر از فیلمی 9 پرده کم شود چه اتفاقی برایش می‌افتد.

روی دیالوگ‌هایی که می‌نوشت حساس بود
علی روی دیالوگ‌های فیلم‌هایش خیلی حساس بود و دوست نداشت بازیگرها از خودشان چیزی به متن گفت‌و‌گوها اضافه کنند. اگر متوجه می‌شد ادای جمله‌ای برای بازیگر سخت است و حرف در دهانش نمی‌چرخد خودش آن را درست می‌کرد. از طرف دیگر چون معمولاً با یک گروه خاص کار می‌کرد، همه این اخلاق او را می‌دانستند و کسی بدون هماهنگی قبلی و مقابل دوربین کلمه و جمله‌ای را به اختیار خود عوض نمی‌کرد.

اگر هم کسی جدید به گروه اضافه می‌شد، بازیگرهای قدیمی‌تر گوشی را دستش می‌دادند تا حواسش به این موضوع باشد. من نثر حاتمی را در هیچ کجای دیگر ندیدم. بعضی مواقع به این فکر می‌افتادم که شاید او یک دوره‌ای را در زمان قاجار زندگی کرده که اینقدر به زبان آن روزگار مسلط است.

قرار بود «مادر» در شمال ساخته شود
فیلمنامه «مادر» پنج سال قبل از زمان ساخت نوشته شد و کل داستان در شمال ایران می‌گذشت. در آن ورسیون همه در ویلای پدری در شمال کشور جمع می‌شوند و مادر آنجا از دنیا می‌رود. علی بعد از مدتی آن فیلمنامه را به من بخشید و گفت تو این را بساز. البته من تهیه‌کننده‌ای برای ساخت آن پیدا نکردم. حاتمی بعد از مدتی «مادر» را بازنویسی کرد و داستان را به تهران آورد.

حتی از یک دکمه هم نمی‌گذشت
می‌گفتند حاتمی به تاریخ وفادار نیست، اما موضوع اینجا بود که بخش دراماتیک و زیبایی‌شناسی داستان بیش از ملزومات تاریخی برای علی اهمیت داشت. نمایشگری برای او مهم تر از هر چیز دیگری بود. در «هزار دستان» ما ریل واگن اسبی را در سریال می‌بینیم اما اگر به تاریخ رجوع کنیم این ریل و واگن در زمان رضاشاه و سال‌ها پیش از وقوع داستان «هزار دستان» جمع‌آوری شده بودند. اما علی این را در سریال می‌آورد چون جلوه تصویری آن برایش بیش از هر چیز دیگری اهمیت داشت.

از طرف دیگر همان زمان ما را فرستاد تا برای دکمه پیراهن مفتش شش انگشتی از لاله‌زار دکمه‌های قدیمی بخریم. من گفتم کسی این دکمه را در تلویزیون نمی‌بیند، اما علی نگران بود که نکند در یک نمای کلوزآپ دکمه امروزی و جدید مفتش توی چشم بزند. حالا کسی که از یک دکمه نمی‌گذرد به نظرتان می‌تواند واگن اسبی به آن بزرگی را نادیده بگیرد.

حمله روس‌ها به شهرک سینمایی غزالی
زمان ساخت شهرک ولی‌اله خاکدان مشغول ساخت دکورهای مربوط به لاله زار بود و اسماعیل ارحام صدر هم دکورهای مربوط به بازارچه را می‌ساخت. روزی که عراق به ایران حمله کرد ما مشغول ساخت شهرک بودیم. هواپیماهای عراقی که برای بمباران مهرآباد آمده بودند درست از بالای سر ما رد شدند. خاکدان بلافاصله بعد از دیدن هواپیماها، میگ‌های آن‌ها را شناخت و گفت این هواپیماها روسی هستند.

خدابیامرز می‌گفت روس‌ها به ایران حمله کرده‌اند. از آن به بعد دیگر صدای پرواز هواپیماها قطع نشد و علی که تصمیم داشت «هزار دستان» را به شیوه صدا سر صحنه فیلمبرداری کند از این کار منصرف شد و به سمت دوبله رفت که البته ضرر هم نکرد.

به دلیل نبود بودجه علی شهر را تعطیل کرد
صحنه سرشماری در فیلمنامه اولیه «هزاردستان» وجود نداشت. بعد از اتمام ساخت شهرک زمین و در ودیوار شهرک را گازوئیل پاشیدند تا چرک شده و از آن حالت نو بودن خارج شود. حالا دیگر فقط مانده بود کلید زدن سریال. اما مشکلی که وجود داشت این بود که ما برای پر کردن ویترین مغازه‌های بازسازی شده خیابان لاله‌زار بودجه نداشتیم و به نوعی معطل قسط بعدی تلویزیون بودیم.

حاتمی وضعیت را که دید با موافقت تلویزیون تاریخ کلید زدن «هزار دستان» را یک هفته عقب انداخت و به بچه‌های گروه دکور گفت ویترین تمام مغازه‌های لاله زار را با چوب پوشانده و به پنجره‌ها رودری بزنید؛ شهر تعطیل است. هیچ کس نمی‌دانست در ذهن علی چه می‌گذرد. خلاصه که طی سه چهار روز سکانس سرشماری را که در آن کل شهر تعطیل است و هیچ کس در خیابان‌ها نیست نوشت و ما هم فیلمبرداری کردیم.

دزد فیلمنامه «هزار دستان» را با خود برد
قبل از کلید زدن «هزار دستان» صدا و سیما به برخی صحنه‌ها در فیلمنامه ایراد گرفته بود و تاکید داشتند این‌ها باید عوض شود. من به همراه علی یک هفته رفتیم شمال و علی همه آن صحنه‌ها را بازنویسی کرد. موقع برگشت بعد از تونل کندوان یک جا اتومبیل را متوقف کردیم تا ناهار بخوریم. بعد از صرف ناهار وقتی به سراغ اتومبیل آمدیم دیدیم دزد شیشه ماشین را شکسته و کیف علی را که فیلمنامه بازنویسی شده هم داخلش بود با خود برده.

برگشتیم تهران و قضیه را گفتیم ولی کسی باور نکرد. آن موقع فکر می‌کردند حاتمی می‌خواهد سیاه‌شان بکند. علی کل آن چیزی که دزدیده شده بود را سه روزه نوشت؛ در واقع همه آن را از حفظ بود.

«هزاردستان» را با 90 میلیون تومان ساختیم
سکانس پایانی و فینال «هزاردستان» این چیزی نیست که در نسخه پخش شده می‌بینیم. در این نسخه حسین گیل (سیدمرتضی) چشم‌های جمشید مشایخی (رضا تفگنچی) را که روی سنگفرش خیابان سقوط کرده می‌بندد و به بالا نگاه می‌کند. این اتفاق روز هفتم محرم رخ می‌دهد؛ یعنی سه روز مانده به عاشورا.

فینالی که علی برای «هزار دستان» در نظر گرفته بود به این شکل بود که روز عاشورا سران کشور - از جمله خان مظفر - در میدان توپخانه و ایوان شهرداری حضور دارند و کارناوال عزاداران که صحنه‌های روز عاشور را به شکل تعزیه بازسازی کرده‌اند از مقابل این‌ها می‌گذرند. در این صحنه حسین گیل که نقش حر را در تعزیه بازی می‌کند، با اسب به خان مظفر نزدیک شده و با شمشیر سر او را قطع می‌کند. این صحنه به خاطر نبود بودجه کافی گرفته نشد.

برآورد ما حدود سه و نیم میلیون تومان بود اما تلویزیون این پول را به ما نداد. هزار دستان به طریقه 35 میلی‌متری فیلمبرداری شد. ما در حدود 28 قسمت فیلمبرداری کرده و تحویل تلویزیون دادیم اما فقط 15 قسمت آن به روی آنتن رفت. دلیل اصلی این حذف‌ها حجاب بازیگران زن بود. کل مخارج مجموعه با توجه به 13 قسمتی که هرگز از تلویزیون پخش نشد چیزی در حدود 90 میلیون تومان شد.

دعوای علی و لیلا
علی حاتمی با دو طیف از بازیگرها مشکل داشت؛ اول بچه‌ها و بعد پیرمردها و پیرزن‌های فرتوت. کلاً حوصله کار کردن با آن‌ها نداشت. بطور مثال لیلا دختر خودش در چند فیلم او بازی کرده است؛ هنگام فیلمبرداری داستان اینجوری شروع می‌شد که علی با خوش رویی به لیلا می‌گفت لیلا جان دیالوگ‌هایت را حفظ کرده‌ای دیگر؟ لیلا هم می‌گفت بله. فیلمبرداری صحنه که شروع می‌شد لیلا برخی توصیه‌های پدرش را عمل می‌کرد و برخی را با بازیگوشی انجام نمی‌داد. خلاصه که بعد از دو برداشت کار پدر و دختر به دعوا می‌کشید و لیلا از صحنه بیرون می‌رفت.

از شدت درد فریاد می‌زد
حاتمی از سرطان لوزالمعده در گذشت. آن اوایل که درد داشت همه فکر می‌کردند زخم معده است و جالب است بدانید دست آخر فردین سبب شد تا نوع بیماری علی شناخته شود. فردین دوست دکتری داشت که در یک مهمانی بعد از شنیدن جریان دردهای علی از فردین می‌خواهد به علی پیشنهاد کند تا آزمایشی خاص را پشت سر بگذارد.

فردین با من تماس گرفت و بعد از پرس و جو از همسر حاتمی، وقتی مطمئن شدیم او قبلاً این آزمایش را انجام نداده، صبح روز بعد همراه علی و فردین و داود رشیدی به بیمارستان دی رفتیم. او این آزمایش را به انجام رساند و عصر آن روز معلوم شد این درد او از سرطان لوزالمعده است. درد علی با یک کمر درد شروع شد. دکترها گفته بودن باید پیاده‌روی کنی. بعد از آن راه رفتن در استخر را توصیه کردن اما کمر درد او خوب نشد. کار به انرژی‌درمانی هم کشید تا اینکه بعد از چهار ماه داستان فردین پیش آمد و همه چیز روشن شد.

علی ده روز در بیمارستان خوابید و طی آن ده روز در اتاقش هر شب برنامه بود. دوستانش با کمانچه و تنبک و سایر ابزار آلات موسیقی به سراغش می‌رفتند و خلاصه نمی‌گذاشتند تنها بماند. بعد از آن بود که دردهایش شدیدتر شد. این درد به قدری شدید بود که بعضی شب‌ها از شدت درد سرش را از پنجره خانه‌اش بیرون می‌آورد و بی‌انقطاع فریاد می‌زد.

علی را بیهوش کردیم تا سوار هواپیما شود
از هنگام تشخیص بیماری تا زمانی که برای درمان تکمیلی به انگلستان رفت حدود هفت هشت ماه دیگر گذشت. علی از پرواز با هواپیما می‌ترسید و این ترس به قدری شدید بود که هنگام پرواز امید روحانی که تخصص اصلی‌اش دکترای بیهوشی است به فرودگاه آمد و علی را با آمپول بیهوش کرد تا بعد از آن ما بتوانیم علی را سوار هواپیما کنیم. هنگام فیلمبرداری «تختی» هم به شدت درد داشت و البته در آن دوران یک روز در میان هم شیمی‌درمانی می‌کرد. با تمام دردی که داشت توانست 20 دقیقه از «تختی» را فیلمبرداری کند.

داستان دلخوری حاتمی از اکبر عبدی
حاتمی فیلمنامه‌ای داشت به اسم «گاردن‌پارتی» که برای نقش اول آن روی اکبر عبدی حساب کرده بود. قرار بود اکبر در این فیلم زن‌پوش شود. یک بار هم عبداله اسکندری در خانه حاتمی یک تست گریم روی چهره اکبر اجرا کرد که دیدند خیلی خوب شد و در واقع روی چهره او جواب داد.

داستان «گاردن پارتی» در دوره رضا شاه و زمان کشف حجاب می‌گذشت. آن زمان عبدی و اسکندری با میرباقری سر صحنه سریال «امام علی» (ع) بودند. ظاهراً آنجا داستان زن‌پوش شدن اکبر را برای میرباقری تعریف می‌کنند و نتیجه اینکه او هم «آدم برفی» را بر پایه زن‌پوش شدن عبدی ساخت. علی سر این جریان خیلی از دست اکبر و اسکندری دلخور شد.

من بعد از ساخته شدن «آدم‌برفی» به علی گفتم که داستان آن با داستان «گاردن‌پارتی» کاملاً متفاوت است اما او گفت همین که عبدی در فیلم زن‌پوش می‌شود کافی است تا من «گاردن پارتی» را نسازم. علی «گاردن پارتی» را بعد از آن جریان به من بخشید.

روزی که اکبر عبدی علی را روی تخت ندید
روزهای آخر زندگی علی، یک روز اکبر عبدی برای دیدن او و آشتی‌ به خانه‌اش آمد. علی آن روزها بیهوش بود؛ نه چیزی می‌دید و نه چیزی می‌شنید. اکبر اصرار داشت حاتمی را ببیند. علی در اتاقش روی تخت خوابیده بود و یک شمد سفید سر تا پای او را پوشانده بود. به اکبر گفتیم علی روی تخت خوابیده.

اکبر وارد اتاق شد، اما بعد از لحظه‌ای خارج شد و گفت روی تخت که کسی نیست. ما با تعجب وارد اتاق شدیم و شمد را کنار زدیم. علی هنوز روی تخت بود اما در آن روزها به قدری لاغر و نحیف شده بود که اکبر او را زیر شمد تشخیص نداده بود. اکبر به سرش کوبید و زد زیر گریه. علی همان شب تمام کرد.

http://www.khabaronline.ir/detail/446039/culture/cinema

زنده یاد علی حاتمی بعد از سخنرانی در جشنواره هنرصنعت در فرهنگسرای بهمن

منبع: اینستاگرام آقای عباس یاری

عکس علی حاتمی و حسین علیزاده 24 سال پیش پشت صحنه‌ «دلشدگان»


فرهنگ > سینما - زنده‌یاد علی حاتمی و حسین علیزاده سال 1370 در فیلم «دلشدگان» با هم همکاری کردند.

به گزارش خبر گزاری خبرآنلاین، حاتمی کارگردان این فیلم بود و حسین علیزاده هم آهنگسازی آن را انجام داد.

داستان فیلم به دوره قاجار باز می‌گشت و سفر یک گروه موسیقی سنتی ایران به فرنگ را برای ضبط موسیقی روایت می‌کرد. محمدرضا شجریان هم به عنوان خواننده با این فیلم همکاری داشت. پس از اکران فیلم «دلشدگان» آلبوم موسیقی آن‌هم روانه بازار شد.



امین تارخ، اکبر عبدی، جلال مقدم، فرامرز صدیقی، سعید پورصمیمی، حمید جبلی، محمدعلی کشاورز، فتحعلی اویسی، جمشید هاشم‌پور، رقیه چهره‌آزاد، شهلا ریاحی، لیلا حاتمی، توران مهرزاد، علی اصغر گرمسیری، منصور والامقام و سرور نجات‌الهی بازیگران این فیلم بودند.

حاتمی نویسنده و طراح صحنه‌ی این فیلم هم بود.

http://khabaronline.ir/(X(1)S(ex4d2npbyc...http://khabaronline.ir/(X(1)S(ex4d2npbycq0iey0pm4fn4ps))/detail/456943/cult

همانطور که می دانید استاد علی حاتمی در واقع موسس شهرک سینمایی هستن و به همت ایشون بود که شهرک ساخته شد تا امروزه خیل عظیمی از سریال های تاریخی در ان ساخته شود..

 این عکس که مربوط به  صحفه ای از مجله ای قبل از انقلاب هست و اون کادر قرمز رنگ به خوبی بیان می کنه که استاد قبل از انقلاب به فکر چنین شهرکی بودن...

البته این نکته رو بگم که منبع این عکس در خاطرم نیست ولی مجلات قبل از انقلاب واقعا مطالب و عکس های جالبی از هنرمندان ایرانی در خود جای داره..

«آیین چراغ، خاموشی نیست»

امروز پانزدهم آذر نوزدهمین سالروز درگذشت کارگردان صاحب سبک ایرانی- شادروان علی حاتمی است؛ که نام بلند آوازه اش با آثار جاودانه اش نظیر «بابا شمل»، «قلندر»،«ستارخان»، «سوته‌دلان»، «کمال‌الملک»، «مادر»، «دلشدگان»، «سلطان صاحبقران» و بالاخره «هزاردستان»- در سینمای ایران ماندگار شد. این روزها مقارن با همین رویداد تلخ، عباس بهارلو تاریخ نگار سینمای ایران کتابی درباره مرحوم حاتمی منتشر و روانه بازارکتاب کرده است که مشروح چندوچون آن را میتوانید در مصاحبه ایسنا با بهارلو مطالعه نمایید.

http://isna.ir/fa/news/94091508566/-%D8%...http://isna.ir/fa/news/94091508566/-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%AD%D8%A7%D8%AA%D9%85%DB%8C-%D9%87%D9%85-%D8%AA%D8%A7-%D9%88-%D8%B1%D9%87%D8%B1%D9%88-%D8%AC%D8%AF%DB%8C-%D9%86%D8%AF%D8%A7%D

 

خاطره منوچهر آذری از «هزار دستان»/ گفتم آقا همین نقش دربان را هم نتوانستی برای ما ببینی؟


فرهنگ > تلویزیون - منوچهر آذری، بازیگر سینما و تلویزیون مهمان کافه خبر شد تا درباره کارنامه کاری و خاطراتش از سال‌ها فعالیت هنری سخن بگوید. 

 به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، او درباره همکاری مشترکش با علی حاتمی در سریال «هزار دستان» گفت: «من سریال هزار دستان را با زنده یاد علی حاتمی کار کردم و واقعا یکی از افتخارات زندگی ام همکاری با ایشان بود. دیگر کسی مثل علی حاتمی از مادر زاییده نخواهد شد و چقدر حیف که زود از بین ما رفت.»

او افزود: « یادم می آید حدود سه ماه به خصوص شبها در شهرک سینمایی واقع در 15 کیلومتری جاده کرج کار می‌کردیم زمان موشک باران بود. یک وقتی ما نورافکنهای بزرگ برای فیلمبرداری روشن می‌کردیم. اسب‌ها با کالسکه از شهرک سینمایی رد می‌شدند و من به عنوان هتل گراند هتل جلوی در می‌ایستادم.»

آذری ادامه داد: «هنرمندان زیادی در این کار بودند. از بزرگترین آنها آقای انتظامی و آقای رشیدی ، جهانگیر فروهر و خدا بیامرز فرهنگ مهرپرور و خانم خوشکام بودند. من علی حاتمی را هم رده با کارگردان بزرگ سینمای جهان می دانم، هم تراز کارگردان فیلم بن هور و اسپارتاکوس، حتی به نظرم علی حاتمی بالاتر از اینها بود.»

او با ذکر خاطره‌ای از جریان فیلمبرداری «هزار دستان» اظهار داشت:« خاطرم می آید یک روز زنده یاد حاتمی همه ما را جمع کرد و گفت فردا شب ما مهمانی بزرگی در شهرک سینمایی داریم تمام اهالی هنر و جراید و رسانه ها را دعوت کرده ایم تا شام را با هم بخوریم اما قبل ازآن یک سکانس از سریال را فیلمبرداری میکنیم تا همه حضور داشته باشند و کار را ببینند بعد میآییم سر میز شام .همه گروه خوشحال بودند. بالاخره فردا شب رسید فیلمبردار کار آقای مازیار پرتو از بالای ترابلینگ پرت شد پایین چون نورافکن چشم یکی از اسبها را اذیت کرده بود و اسب رم کرد و شیهه کشید و پای اسب رفت روی ماشین آقای داوودی رشیدی و آقای پرتو از آن بالا پرت شد پایین و دوربین شکست. خدا رحم کرد اتفاق بدی برایشان نیفتاد.

بگذریم آن شب من با لباس صحنه نگهبانی سریال در میز شام حاضر شدم. مهمانها آمدند یکی از مدعوینی که آنجا بود که خودش هم هنرمند بود به نام نصرت کریمی، او با صدای بلند رو به آقای حاتمی کرد و گفت: من از اینکه همه هنرمندان و خبرنگاران را دعوت کرده اید تشکر می‌کنم چقدر همه چیز عالی ست دکور، فیلمبرداری همه چیز خوب است اما من ناراحتم چرا من در این سریال نقشی ندارم ای کاش آقای علی حاتمی من را دعوت می‌کرد حتی برای نقش این دربان گرند هتل. من همانجا بلافاصله کلاهم را از سرم برداشتم کوبیدم روی میز گفتم آقای نصرت کریمی شما این رل رو هم نتوانستی برای من ببینی، همه زدند زیر خنده مجلس بهم ریخت گفتم آقا چرا نگفتی میخواهم نقش عزت لله انتظامی یا داوود رشیدی را بازی کنم چسبیدی به منی که آمده ام نقش یک دربان را بازی می‌کنم آقای حاتمی به من گفت این را می‌گویند طنز. آن شب خاطره ای شد در ذهن همه ما.»

تصاویر زیر به خوبی بیانگر همه چی هست..

cryyy!

میراث علی‌حاتمی در گراند هتل به گل نشست

اگر در ژانر سریال‌های تاریخی ایران قرار است به سریالی بنازید، آن سریالی نیست جز هزاردستان؛ هزاردستانی که مولود 8 سال تلاش شبانه روزی علی حاتمی بود. سریالی که حتی منجر به تولید شهرک سینمایی شد که بعدها آن را شهرک سینمایی غزالی نامیدند. شهرک سینمایی که این روزها دارد بسیاری از بخش‌های قدیمی خود را از دست می‌دهد. ترس این است که سرانجام به این جمله برسیم که «همه عمر دیر رسیدیم.»

گراند هتل واقعی اگر چه در لاله زار است اما وقتی نام گراند هتل می‌آید در ذهن بیشتر افراد گراند هتل شهرک سینمایی جان می‌گیرد. گراند هتلی که ایرانی‌ها با شهرک سینمایی می‌شناسند. شهرک سینمایی اما این روزها به بد دردی دچار شده؛ فراموشی و بی توجهی. دو دردی که اگر تصمیمی برای اتمام آن اتخاذ نشود، تا جان مبتلایش را نگیرد، آرام نمی‌شیند.

 


شهرک غزالی در چند سال گذشته میزبان گردشگران بسیاری بوده، اما با این حال نتوانسته میراث خود با حفظ کند

 
به گزارش خبرگزاری میراث فرهنگی، مسئولان شهرک سینمایی به رغم تماس‌های بسیار پاسخی به شرایط موجود نمی‌دهند. هر چند که شهرک سینمایی غزالی، میراثی که علی حاتمی به جای گذاشت و در مورد آن گفت: وقتی که شهرک سینمایی را ساختم جوان بودم اما وقتی با پایان هزار دستان از آنجا بیرون آمدم دیگر پیر شده بودم؛ حالا منبعی برای درآمدزایی هم شده است. تورهای گردشگری به آنجا می‌روند و مجالس عروسی و عزا هم برگزار می‌شود و هنوز هم بهترین شهرک برای ساخت فیلم‌های سینمایی است.

این شهرک همچنان پیشانی بلند، بزرگراه شهید لشگری، کیلومتر 15 خیابان 55 ام روبروی شرکت سایپاست. این شهرک درست است که به بهانه سریال هزاردستان ساخته شد اما بعدها لوکیشن فیلم‌ها و سریال‌هایی نظیر هزاردستان، شیخ مفید، سربداران، هشت بهشت، کاراگاه علوی، کفش‌های میرزا نوروز و ... شد. در این شهرک قسمتی از کوفه  برای بخش‌هایی از سریال‌های امام علی (ع) و تنهاترین سردار ساخته شد. در دل خیابان لاله زار کوچه‌ای برای فیلم تختی ساخته شد که نشانگر محله قدیمی خانی‌آباد است.
 
علی‌حاتمی سال 1358، در ایتالیا با همکاری یکی از بهترین دکوراتور های ایتالیایی ماکتی از شهرک ساخته و به ایران بازگشت: «در هنگام تولید هزاردستان فکر می‌کردم آن آخرین سریال تلویزیونی‌ام باشد، برای همین تمام توان و نیرویم را برای تولید آن گذاشتم. پس از فراهم شدن لباس و وسایل صحنه نوبت به ماکت و اجرای دکور رسید. برای ساختن شهرک سینمایی تلاش کردم جایی را انتخاب کنم که بعدها بشود آن را گسترش داد. نباید درانتخاب خطر می‌کردم. اگر ما زمینی به وسعت 120 هزار متر داشتیم، می توانستیم ایده آل‌های‌مان را در آن پیاده کنیم.»

بقیه متن و تصاویر رو توی لینک زیر مشاهده کنید...

http://www.tabnak.ir/fa/mobile/338364#

 منبع: تابناک

صفحات: 1 2 3 4 5
آدرس های مرجع