تالار کافه کلاسیک

نسخه کامل: هنرپيشه هاي نقش مكمل
شما درحال مشاهده محتوای قالب بندی نشده این مطلب هستید. نمایش نسخه کامل با قالب بندی مناسب.

حالا كه در بخش بازيگران و فيلمسازان از هنرپيشه هاي مشهور ياد شده بد نيست كه موضوعي را به نام بازيگران نقش مكمل باز كنيم و اهميت نقش مكمل را هم يادآور شويم.

موضوع مورد بحث در اين جا مي تواند درباره بازيگران مكمل يا نقش هاي مكمل بياد ماندني باشد. خيلي اوقات در فيلمهاي كلاسيك مي بينيم كه يك بازيگر نقش كوتاه يا فرعي خود را استادانه و با اصالت تمام ايفا مي كند مي توانيم در اين جا يادي از آن نقش كوتاه و بازيگرش بكنيم.

فقط براي ياد آوري (اينجا هنرپيشه هاي مرد هستند و زنها در پست بعدي):

والتر برنان  :heart:

كلود رينز


دونالد كريسپ

وان هفلين

بري فيتز جرالد  :heart:

كارل مالدن

ويكتور مك لاگن :heart:

جك پالانس

راد استايگر

جرج سي اسكات

و بسياري ديگر ... :rolleyes:

وقتی صحبت از نقش مکمل میشه نا خودآگاه ذهنم به یاد هیو گریفیت در فیلم بن هور می افته.

به راستی که نقش بیادماندنی است . در نقش اوون شیخ صحرانشین که تنها بن هور رو وسیله ای برای

رسیدن به اهدافش می بینه. و چه جملات زیبا وبه یاد ماندنی - نحوه ستایش اسب ها _زمان شرط بندی

با نسالا و یا زمانی که به بن هور می گوید که زن داری و او در جواب می گوید: شاید روزی یکی داشته باشم.

و شیخ در جواب می گوید یه زن _ یه خدا قابل قبوله ولی یه زن نه اصلا" از تمدن به دوره _کافی نیست برادر..

هیو گریفیت برای این نقش جایزه اسکار بهترین بازیگر مکمل را نیز دریافت کرد.

گوینده این نقش هم مرحوم مقبلی بود.

البته هر یک نقش اصلی فیلمهای بزرگ و خوبی رو هم بازی کردن.

به هر ترتیب :

جوزف کاتن

پیتر لوری

جان بریمور

يادمه اولين بار كه Harold Russell رو در فيلم The Best Years of Our Lives در نقش Homer ديدم شك كردم دستهاي خودش هم واقعا به همين شكل باشه! تا اينكه زندگينامه ش رو خوندم و  tajob شدم! ايشون از مجروحان جنگ جهاني بوده و با وجود چنين محدوديتي 88 سال هم عمر كرده!   (2002-1914)

به خاطر ايفاي نقش خاطره انگيزش در The Best Years of Our Lives  هم اسكار بهترين بازيگر  نقش مكمل مرد  رو دريافت كرد.

سیدنی گرین استریت هم یکی از بهترین ایفاگران نقش های مکمل در فیلم های کلاسیکه . فیزیک خاص بدنی و حرکاتش خیلی به نقش هایی که بازی می کرد می خورد. توی شاهین مالت و کازابلانکا عالی بود. الان داشتم زندگینامه اش رو می خوندم . جالبه . انگار فقط در سالهای آخر عمرش وارد سینما شده چون فقط 8 سال ( از 1941 تا 1949 ) در فیلم های کلاسیک بازی کرده و از 23 فیلمی که بازی کرده توی 9 تاش با پیتر لوره همبازی بوده. با اینکه عمر هنری خیلی کوتاهی داشته اما به خاطر بازی در همین دو فیلم معروف ، چهره اش برای همه شناخته شده اس.

....

و اين هم نمونه هايي از بهترين بازيگران نقش مكملِ زن:

جين دارول (بر باد رفته، خوشه هاي خشم، جسي جيمز، آخرين هورا، مري پاپينز، كلمانتاين عزيز من، ماجراي آكس بو، كاروان سالار و ...):ttt1 

 آنه روري (آهنگ برنادت، قرارداد شرافتمندانه، نشنال ولوت، مكاني در آفتاب و ...)

مرسدس مك كمبريج (غول، نشاني از شر، جاني گيتار، جن گير و ...)

تلما ريتر (پنجره عقبي،پرنده باز آلكاتراز، بوئينگ بوئينگ، جيب بر خيابان جنوبي و ... )

مِي ويتي (سوءظن، خانم ناپديد مي شود، چراغ گاز، خانم مينيور و ...)

به نظرم يكي از جذابيت هاي سينماي وجود زيبا روياني در فيلم هاست كه زيبايي شون با گذر زمان هر گز كمرنگ نميشه,بازيگر هاي نقش مكمل وسياهي لشكر كه شايد حتي اسمشون را ندونيم اما گاهي چهره جذابشون تا مدت ها يادمون ميمونه

در همين زمينه به وب سايتي برخوردم  به معرفي همين  دخترك هاي زيباي سينماي كلاسيك يابه قوليglamour girlsپرداخته  چهره هاي اشناي زيادي توش ميبينيد كه رل هاي كوچكي توي شاهكار هاي كلاسيك داشتندوگاهي درخشش بيشتر ستاره هاي اصلي فيلم شدند

آدرس وب سايت

http://www.glamourgirlsofthesilverscreen.com

............

دوروتي دل

.....

janis paige

...............

جوان گيلبرت

.........................

june blair

..................

رزمري فو

....................

نانسي والترز

 آرتور كندي (1990-1914) به همراه والتر برنان ، كلود رينز و جك نيكلسون هر كدام چهار بار نامزد جايزه اسكار نقش مكمل مرد شدند كه بيشترين نامزدي در اين رده است و در اين بين والتر برنان با دريافت سه جايزه رتبه نخست را دارد . از فيلمهاي مطرحي كه آرتور كندي در آنها حضور داشته مي توان به : قهرمان (1949) ، مزرعه بدنام (1952) ، خم رودخانه (1952) ، مردي از لارامي (1955) ، ساعات ناميدي (1955) ، محله پيتون (1957) ، المر گنتري (1960) ، باراباس (1961) ، لورنس عربستان (1962) ، نوادا اسميت (1966) و ... اشاره كرد .

 

كلود رينز (1967-1889) : ماجراهاي رابين هود (1938) ، آقاي اسميت به واشنگتن مي رود (1939) ، كازابلانكا (1942) ، بدنام (1946) ، لورنس عربستان (1962) ، بزرگترين داستان عالم (1965) و ...

جك هاوكينز (1973-1910) : پل رودخانه كواي (1957) ، بن هور (1959) ، لورنس عربستان (1962) ، زولو (1964) ، واترلو (1970) و...

 

آنتوني كوايل (1989-1913) : هملت (1948) ، ساراباند(1948) ، مرد عوضي (1956) ، توپهاي ناوارون (1961) ، لورنس عربستان (1962) ، طلاي مك كنا (1969) و...

خوزه فرر (1992-1912) : ژاندارك (1948) ، سيرانو دو برژراك (1949) ، شورش دركشتي كين (1954) ، لورنس عربستان (1962) و ...

نكته جالب اينكه اين پنج بازيگر  همگي در فيلم لورنس عربستان حضور داشتند كه يكي از نقاط قوت اين فيلم محسوب مي شود .

ارنست بورگناين (... -1917) : جاني گيتار (1954) ، ديميتريوس و گلادياتورها (1954) ، وراكروز (1954) ، مارتي (1955) ، وايكينگها (1958) ، باراباس (1961) ، پرواز فونيكس (1965) ، اسكار (1966) ، 12مردخبيث (1967) ، اين گروه خشن (1969) ، امپراتور قطب شمال [يك مرد يك ترن] (1973) و ...

رابرت رايان (1973-1909) : مهميز برهنه (1953) ، روز بد در بلك راك (1955) ، مردان در جنگ (1957) ،  شاه شاهان [فروغ بي پايان] (1961) ، طولاني ترين روز (1962) ، بيلي باد (1962) ، نبردتانكها (1965) ،  حرفه اي ها (1966) ، 12مردخبيث (1967) ، ساعت اسلحه (1967) ، كاستر از غرب (1967) ، آنزيو (1968) ، اين گروه خشن (1969) ، مرد قانون (1971) و ...

ادموند اوبراين (1985-1915) : قاتلين (1946) ، التهاب (1949) ، ژوليوس سزار(1953) ، پرنده باز آلكاتراز (1962) ، طولاني ترين روز (1962) ، مردي كه ليبرتي والانس را كشت (1962) ، سفر معجزه آسا (1966) ، اين گروه خشن (1969) و ...

وارن اوتس (1982-1928) : سرگرد دندي (1964) ، شنندوا (1965) ، به هارد تايمز خوش آمدي (1967) ، اين گروه خشن (1969) ، دلينجر [تبهكاران] (1973) و ...

بن جانسون (1996-1918) : سه پدرخوانده (1948) ، قلعه آپاچي (1948) ، دختري با روبان رزد (1949) ، ريوگرانده (1950) ، كاروانسالار (1950) ، شين (1953) ، اوكلاهاما (1955) ، سربازهاي يك چشم (1961) ، سرگرد دندي (1964) ، پاييز قبيله شايان (1964) ، دارش بزنيد [درخت اعدام] (1968) ، اين گروه خشن (1969) ، شكست ناپذير (1969) ، شزم (1970) ، جونيور بانر (1972) ، فرار مرگبار (1972) ، دلينجر [تبهكاران] (1973) ، دزدان قطار (1973) ، شكارچي (1980) و...

اميليو فرناندز (1986-1903) : آپالوزا (1966) ، دليجان آتش (1967) ، اين گروه خشن (1969) ، پت گارت و بيلي دكيد (1973) ، سر آلفردو گارسيا را برايم بياور (1974) و ...

جيمي سانچز (... -1938) : اين گروه خشن (1969) ، سر پيكو (1973) ، مرد بعدي (1976) ، بابي ديرفيلد (1977) ، دردسر بزرگ (1985) ، راه كارليتو (1993) و ...

همگي در فيلم اين گروه خشن حضور داشتند .

حسن رضايي يكي از آن نقش مكملهاي خوش شانس سينماي ايران است كه پس از سالها حاشيه نشيني در سينماي قبل از انقلاب كه بيشتر در قامت بدمن و كتك خور حاضر مي شد بالاخره در اوايل دهه 60 توسط كيانوش عياري توانائيهايش كشف شد.

عياري از خاطرات دوران نوجواني اش گفته است كه روزگاري در آبادان در پشت صحنه فيلمي حاضر بوده و حسن رضايي را آنجا مي بيند كه چگونه باحركات نمايشي در سكانسي با هنرپيشه نقش اول زدو خورد مي كند و در نهايت با تمام آمادگي جسماني اش - كه ناشي از فعاليتهاي ورزشي بود - طبق قانون نانوشته سينما مي بايست كتك مفصل و جانانه اي از نقش اول ميل مي كرد.

عياري ، حسن رضايي را به گوشه اي از ذهنش سپرد تا اينكه در سال 1363 براي ساختن فيلم شبح كژدم بديدار اين بازيگر رفت و او را با اصرار فراوان در نقش خودش به بازي گرفت و در اين فيلم بود كه حسن رضايي نشان داد كه پس از سالها فعاليت در سينما به پختگي رسيده است.او تولد دوباره اش را مديون نوجواني مي دانست كه بيست و دو سال قبل از آن در پشت صحنه فيلمي شيفته بازي اش شده بود

حسن رضايي در چند فيلم با عياري همكاري كرد اما در دهه 70 با بازي در فيلم قافله و مؤفقيت تجاري آن فيلم ، يكسره در اختيار سينماي تجاري قرار گرفت . او در فيلمهاي اكشن معمولا در آغوش جمشيد هاشم پور و همراه با دوبله شبه كلمبويي منوچهراسماعيلي و با بلبل زباني خاصي كه تماشاگران آن را بسيار دوست داشتند غزل خداحافظي را ميخواند! البته گاهي اگر حسن رضايي  نبود محمد صالح علاء بجاي او در آغوش جمشيد هاشمپور غزل را مي خواند!.

اين بازيگر با تجربه سينماي ايران اوايل انقلاب مديريت استوديو پارسفيلم را نيز تا مدتي بر عهده داشت كه پس از مصادره استوديو ، به بازي در سينما ادامه داد. وي  از اوايل دهه 80 بعلت بيماري سخت همسرش بازي در سينما را  كنار گذاشت تا به پرستاري همسرش بپردازد.

بهرحال حسن رضايي براي نسل ما در دهه 60 و 70 يك بازيگر بانمك مكمل بود كه خشونت جاري فيلمها را با بازي اش تعديل و لحظات خوشي را برايمان مي ساخت.

محسن آراسته يكي از آن نقش فرعي هاي سينماي ايران بود كه در عمده فيلمهايش نقش نوچه بدمن ها و بعدها گاهي خود بدمن را بر عهده داشت. مشخصه ظاهري او سر طاس و چشمهاي درشت و ابرواني كلفت و پيوندي بود كه خواه ناخواه با اين هيبت براي تماشاگر يك بدمن منفور تلقي ميشد.

اولين بار او را در فيلم " عروس فرنگي " (1343 ) بر روي يك نوار ويدئويي بي كيفيت ديدم. سر طاس و صداي خشنش - كه زائيده هنر دوبلورها بود -  با رگه هايي از لودگي و طنز توجهم را جلب كرد. او قبل از اين فيلم در آثارديگري نيز ايفاي نقش كرده بود. او در مقام نوچه بدمن فيلم به كتك زدن آدمهاي مثبت و همراهانش مي پرداخت و با خباثت كامل اين صحنه ها را بازي مي كرد . افه هاي برخورد او با تير برق و موانع ديگر براي تماشاگر قابل توجه بود .او معمولا با كتك خوردنهاي مضحكش لبخندي بر لبان تماشاچي مي نشاند.

بهمين سادگي محسن آراسته گوشه ذهنم جاي گرفت و بعدها كه حسن رضايي را شناختم ايندو از نقش فرعيهاي محبوبم شدند.حضور او در سراسر يك فيلم دقايقي بيش نبود اما بهرحال در گوشه و كنار سينما حضور داشت.در بسياري از فيلمهاي حادثه اي دهه 40 او در آن ها بازهم نقش كتك خور داشت اما لحظات بازي اش مفرح و كميك بود.در سالهاي دهه 50 نقش آراسته در سينماي ايران كمرنگ شده بود. بدمنها هم با دهه قبل تفاوت بسيار داشتند. جمشيد مهرداد ، اكبرهاشمي ، يدي ، عباس مهرداديان ، حسن غفاري و... جايشان را به بدمنهاي معقولتري داده بودند كه قبل از هر گونه بدجنسي و شرارت ! كمي هم تفكر مي كردند و ويرانگري و نامردي اشان بمراتب خشن تر و باورپذيرتر از گذشته بود . حالا ديگر كساني چون جلال پيشوائيان گل سرسبد نقش منفي هاي دهه 50 و فيلمهاي موسوم به موج نو بودند. در چنين حالتي نوچه هاي بدمنها هم از جنس و طيف ديگري بودند.ديگر كساني چون آراسته محل جولان نداشتند

آراسته كج دار و مريز تا سال 1356 به بازي در سينما ادامه داد و بيش از يك دهه ديگر از او خبري نبود. اما در تابستان 1370 با فيلم " جستجو در جزيره " باز نام و چهره او بر پرده سينما جان گرفت.با همان تيپ و هيبت گذشته اما پيرتر و شكسته تر.از ديدن دوباره اين بازيگر قديمي بسيار خوشحال شدم . اما اين خوشحالي ديري نپائيد و او در يك دهه فقط در سه فيلم بازي كرد و ديگر از او نامي نشنيدم . گهگاهي در مراسم تشييع و تدفين همكاران قديمي اش حاضر مي شد . تا اينكه سرانجام در هفدهم آبانماه 88 بدرود حيات گفت .

گرچه خبرگزاريها و روزنامه ها به خبري كوتاه از درگذشت او بسنده كردند اما چه بخواهيم و چه نخواهيم آراسته با تمامي 118 فيلمش - فارغ از كيفيت آنها - در تاريخ سينماي ايران ماندگار است. مطمئنا اگر كساني چون او نبودند كه فقط با عشق و علاقه و پايمردي سينماي لرزان آن سالها را حفظ كنند امروز نشاني از سينماي ايران نبود .

روحش شاد

http://cafeclassic4.ir/imgup/3042/1348909219_3042_7dbb9b99b2.jpg

جان کازال، بازیگری ایتالیایی - امریکایی بود که با توجه به عمر کوتاه بازیگریش، در فیلم های مشهوری به ایفای نقش پرداخت. او که بازیگری حرفه ای را از یک فیلم کوتاه به نام "راه امریکایی" شروع کرده بود، روزی تصور نمی کرد که در فیلم مهمی چون پدرخوانده بازی کند، ولی این اتفاق افتاد و فرانسیس کاپولا از نحوه اجرای او در تئاتر ها خوشش آمد و او را برای نقش فرودو (پسر دون کورلئونه) انتخاب کرد. فرودو ، مردی سست ایمان و خوشگذران بود که کازال با چهره ای خاص به خوبی از پس این نقش برآمد. بازی خوب او، باعث شد در قسمت دوم فیلم هم از او استفاده شود، و به دلیل حضور پررنگ تر فرودو در قسمت دوم پدرخوانده، کار کازال بیشتر به چشم آمد. قبل از ساخت پدرخوانده 2 ، کاپولا ، بار دیگر به کازال اعتماد کرد و نقش مکملی را برای فیلم مکالمه به کازال پیشنهاد کرد، این بار بازی کازال تحت تاثیر  جین هکمن بازیگر نقش اصلی فیلم قرار گرفت.

فیلم بعدی کازال ، بعد از ظهر سگی به کارگردانی سیدنی لومت، (استاد فیلمسازی در فضای بسته) بود. شخصیت کازال در این فیلم (سال)، مردی متزلزل است که کازال به لطف بازی خوبش ، باز در سایه بازی پاچینو قرار گرفت . او برای بازی در این فیلم نامزدجایزه گلدن گلاب نقش مکمل شد.

انتخاب بعدی او در بازیگری، فیلم شکارچی گوزن به کارگردانی مایکل چمینو بود. رابرت دنیرو، کریستوفر واکن و مریل استریپ همبازی های او در این فیلم بودند.

جان کازال ، از بیماری سرطان رنج می برد و مدتی بود این بیماری در زندگی او تاثیری زیادی گذاشته بود. مریل استریپ، که با او نامزد کرده بود، در طول فیلمبرداری از او مراقبت می کرد. او کمی پس از اتمام فیلم، در سن 42 سالگی درگذشت.

کلود رینز Claude Rains

کلود رینز بازیگر توانای انگلیسی در زمره معدود هنرپیشگان سینمای کلاسیک است که باحضور پرقدرت در کنار هنرپیشگان اصلی فیلم ها نظیر بوگارت، گرانت و استوارت نقشهایی به یادماندنی ازخود بجای گذاشته است. وی البته در چند فیلم نقش اصلی را بازی کرد که شاخصه آنها فیلم مرد نامرئی 1933 است. صدای متمایز و رسای او باعث شد تا نقش اول مرد نامرئی را ایفاکند گرچه چهره اش در فیلم خیلی کم دیده شد، اما قدرت و توانایی او در استفاده از صدایش در فیلم، او را در هالیوود تثبیت کرد. رینز در ده فیلم در تیم مایکل کورتیس قرارگرفت که در بالابردن تکنیک بازیگری (جلوی دوربین) از این کارگردان کهنه کار بسیار آموخت.  رینز در صحنه تئاترهای برادوی نیز فعال و موفق بود. چنانچه جایزه معتبر تونی را برای نقش اول نمایش  "تاریکی در ظهر" درسال 1951 دریافت کرد.

بزودی کلود رینز از موفق ترین بازیگران نقش های دوم هالیوودی شد که آمیزه ای جذاب از ریزبینی، ذکاوت و «شخصیت» را به نمایش میگذاشت. توانایی اش در رفتن به فراسوی طبقه بازیگری نقش مکمل، جایگاهی خاص بین هم رده هایش- به عنوان یک "ستاره " میان نقش دومی ها- برایش به ارمغان آورد. قابلیت او در ایفای نقش در طیفی وسیع از منفورترین شخصیت تا کاراکتری محبوب وسمپاتیک سبب شد سالیانی که در خدمت برادران وارنر بود، رل های بسیارمتعدد ، متفاوت و دیدنی بیافریند که حاصل آنها چهار بارنامزدی بهترین نقش مکمل اسکار برای فیلم های آقای اسمیت به واشینگتن می رود 1939  ، کازابلانکا 1942، آقای اسکفینگتون  1944و بدنام 1946 بود.

سناتور هریسون "آقای اسمیت به واشنگتن می رود"

سروان رنو در "کازابلانکا "

 اسکفینگتون در" آقای اسکفینگتون"

سباستین در " بدنام"

بازی او در نقش «لویی رنو» در کازابلانکا و «سباستین عامل نازی» در بدنام شاید از به یاد ماندنی ترین نقش هایش باشد. او در چندین فیلم کنار بتی دیویس، در اوج فعالیت هایش در هالیوود، ظاهر شد (مثل حالا مسافر و آقای اسکفینگتون بتی دیویس از او بعنوان بهترین همبازی یاد کرده است. رینز یک ستاره در پیاده روی مشاهیر هالیوود  Hollywood Walk of Fame دارد . کلود رینز در قریب به 60 فیلم سینمایی بازی کرد وتا پایان عمر یک حرفه ای تمام عیار باقی ماند.

از فیلم های کلود رینز :

1920- خانه ات را بساز (گودوینز)؛ 1933- مرد نامرئی (ویل)، مردی که سرش را نجات داد (لودویگ)، روشن بین (الوی)، راز ادوین درود (واکر)، آخرین قرارگاه (بارتن و گاسنیه)؛ 1936- تعطیلی ربوده شده (کورتیز)، دل های تقسیم شده (بورزیگی)، آنتونی ادورس (لروی)؛ 1937- شاهزاده و گدا (کیتلی)، آنان فراموش نخواهند کرد (لروی)؛ 1938- پرچم های سفید (گلدینگ)، طلا جایی است که آن را پیدا کنی (کورتیز)، چهار دختر (کورتیز)، ماجراهای رابین هود (کورتیز)؛ 1939- چهار همسر (کورتیز)، دختران با شهامت (کورتیز)، خوارز (دیترله)، آنان از من یک مجرم ساختند (برکلی)، آقای اسمیت به واشینگتن می رود (کاپرا)، پسران آزادی (کورتیز)؛ 1940- خانمی با موی سرخ (برنهارت)، شاهین دریا (کورتیز)، آقای جوردان وارد می شود (ا. هال)؛ 1941- چهار مادر (کیتلی)، کینگز رو (س. وود)، مرد گرگ نما (واگنر)؛ 1942- حالا مسافر (راپر)، کازابلانکا (کورتیز)؛ 1943- شبح اپرا (لوبین)، همیشه و یک روز (ر. کلر و...)؛ 1944- آقای اسکفینگتن (و. شرمن)، مسیر مارسی (کورتیز)؛ 1945- سزار و کلئوپاترا (پاسکال)، این عشق ما (دیترله)؛ 1946- فریب (راپر)، بدنام (هیچکاک)؛ 1947- دور از سوء ظن (کورتیز)؛ 1948- دوستان پُر شور (د. لین)؛ 1949- خط شنی (دیترله)، آهنگ تسلیم (لایسن)؛ 1950- جایی که خطر هست (فارو)، برج سفید (تتسلاف)؛ 1951- محموله مهر و موم شده (ورکر)؛ 1953- قطار سریع السیر پاریس (فرنچ)؛ 1956- لیسبون (میلاند)؛ 1959- این زمین مال من است (هـ . کینگ)؛ 1960- دنیای گم شده (اروین آلن)؛ 1961- جنگ دنیاها (ماگریتی)؛ 1962- لارنس عربستان (د. لین)؛ 1963- آغاز افتخار (ب. ساگال)؛ 1965- بزرگ ترین داستان عالم (استیونز).

.............................................................................................................................................

http://rasekhoon.net/mashahir/show/85957...http://rasekhoon.net/mashahir/show/859578/%DA%A9%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%B1%DB%8C%D9

http://www.digital-polyphony.com/top25ch...http://www.digital-polyphony.com/top25character

http://en.wikipedia.org/wiki/Claude_Rains

...

پیتر لوره: زیبایی شناسی چشمان وزغ گون

1

اویل دهه سی است. غول ها یکی از پس از دیگری از سرزمین های ژرمن ها به سرزمین های یانکی ها کوچ می کنند. این یک نقطه چرخش اجباری به لطف نازیسم در دنیای سینما و هنر است. جنگ به مثابه آفرینش یک دوران با شکوه سینمایی. در میان این غول ها یک کوتوله هم بود: یک کوتوله زشت با چشمانی از حدقه درآمده به مانند یک وزغ. دوست داشتنی نبود اما یک جور هایی انگار شاهزاده ای خونسرد و بی اعتنا در غالب وزغی فرو رفته بود. لازلو لوون اشتاین (László Löwenstein) متولد 1904 در شهری که اکنون در اسلواکی قرار دارد از یک خانواده یهودی اطریشی – مجارستانی. وقتی 4 ساله بود مادرش به علت مسمومیت غذایی مرد.

14

پدرش ماند با سه بچه همسن و سال، پس با بهترین دوست همسرش که او هم دو فرزند داشت ازدواج کرد. در اوج جنگ دوم بالکان در 1913 به وین کوچیدند و در 1914 در مرکز جنگ جهانی اول قرار گرفتند. لازلو از مصائب جنگ به سلامت عبور کرد. با چنین ملغمه ای از زندگی گذشته و اینکه می دانیم در آینده هم در گیر جنگ دوم جهانی خواهد شد و از شر نازیسم به آمریکا فرار می کند، 3 بار ازدواج می کند و دخترش توسط یک گروه تبهکار بنام Hillside Stranglers (خفه کنندگان هیل ساید) ربوده می شود، پس بوجود آمدن آدمی مانند پیتر لوره دور از انتظار نیست یک معتاد رقت انگیز، کسی که انگار نقش های شیطانی و جنایت کارانه اش را بازی نمی کرد، خودش بود، تمام پیچیدگی های یک جنایتکار خطرناک را داشت که همزمان از فرط آسیب پذیری هم چندش آور است هم رحم پذیر. در 17 سالگی در تئاتر وین به ایفای نقش پرداخت. در 1920 به برلین رفت جایی که با نمایشنامه نویس بزرگ آلمانی، برتولد برشت در نمایش انسان انسان است (Mann ist Mann) کار کرد.

4

من با ده مارک در جیبم که قرض گرفته بودم به برلین آمدم و به تئاتر رفتم. مدیر تئاتر به من گفت که بروم تو، چون مثل یک هنرپیشه نگاه نمی کردم. او مرا پیش برشت برد. ما یک ساعت و نیم با هم گپ زدیم و اینجوری به نظر می آمد که انگار بیست سال است همدیگر را می شناسیم. برشت به من گفت تو قرار نیست این نقش را بگیری. احساس وحشت کردم واقعا لحظات خیلی برشتی ای بود چون چند لحظه صبر کرد و بعد گفت تو قرار است به عنوان هنرپیشه اصلی در نمایشنامه دیگر من بازی کنی. می بینید! در اعماق قلبم من یک سیندرلا بودم. لوره در اولین نقش سینمایی اش هم خوش شانس است هم بد شانس. هانس بکرت (Hans Beckert) یک شاه نقش است، لانگ یک ابر کارگردان است و ام (M) یک شاهکار.

2

در 1931 لانگ می خواهد اولین فیلم ناطقش را بسازد فیلمی که خودش بارها عنوان کرد بهترین فیلمش است و لوره برای ایفای نقش یک قاتل زنجیره ای دختر بچه ها انتخاب می شود. این یک اتفاق در دنیای هنر است، اتفاقی مانند جور شدن در و تخته، مانند عشق در یک نگاه، مانند اتفاقی که انتظارش نمی رفت اما با به وقوع پیوستنش جهان تحت اثر قرار می گیرد. قبل از این نقش لوره در حقیقت یک بازیگر کمدی تئاتر بود اما با این اتفاق بازیگری به دنیا معرفی می شود که می توان پیچیده ترین نقش های منفی، کوچکترین ها و بزرگترین ها را به او سپرد. لانگ میگوید: او یکی از بهترین اجرا ها را در تاریخ فیلم ارائه داد و مطمئنا بهترین در زندگیش را. صورت و هیکل لوره را در M به یاد بیاورید یا به این نما نگاه کنید،

3

قد 1 متر و 68، خپل و قوز کرده، صورت دایره و تپل، چشمانی گرد و بیرون افتاده، موهایی صاف که بر پیشانی ریخته اند، بیشتر متعجب بود تا نا به هنجار و شبیه کودکی که جوجه اردک های همبازیش را از فرط دوست داشتن و ناآگاهی خفه می کند و شگفت زده می شود که چرا دیگر حرکت نمی کنند. آیا این مشخصات مسخره فیزیکی، مشخصات یک قاتل زنجیره ای کودک کش است؟ جواب این سوال، نکته کلیدی برای ورود به دنیای این ابر بازیگر دوران های سینما ست: بله، اگر بازیگر آن، پیتر لوره باشد.

5

سکانس دادگاه هانس بکرت آنقدر تکان دهنده است که تماشاگر یک دفعه متوجه می شود با بکرت همراه شده است و اصلا تقصیر مادرها و جامعه است که بکرت این جنایات را مجبور شده است انجام بدهد. جایی که بکرت فریاد می زند: اما من ...، من نمی توانم به خودم کمک کنم، من هیچ کنترلی روی این ندارم، روی این چیز های شیطانی که درون من است، آتش، صداها، شکنجه. آسیب پذیری لوره فقط در نقش هایش نبود. در پشت صحنه M لانگ آنقدر ظالمانه با او رفتار کرد و بارها از بالای پله ها به زمین پرتش کرد که 23 سال بعد لوره حتی حاضر نبود با لانگ حرف بزند چه برسد به اینکه در فیلم آرزوی انسانی (Human Desire) او بازی کند.

6

لوره حتی بلد نبود سوت بزند و آن تم سوت مشهور فیلم در حقیقت توسط خود لانگ زده می شد و این هم مایه تحقیر دیگری برای او بود. فیلم در ابتدا توسط گوبلز تمجید شد اما در 1933 توقیف شد و نازیسم بر آلمان چیره شد. لوره در 1934 به آمریکا رسید. در هالیوود با بیلی وایلدر همخانه شد تا زبان انگلیسی را با کمک هم در مدت زمان کوتاهی بیاموزند اما در انتظار پوست انداختن تصویرش به عنوان یک تبهکار پست در آمریکا حسرتناک ماند. او حتی سعی کرد لهجه اش که به عنوان امضایش بود را تصحیح کند، اما هالیوود پشت سر هم از او در نقش هایی استفاده می کرد که به عنوان یک خارجی باید لهجه اش را غلیظ تر می کرد. انگار هالیوود او را برخلاف بقیه مهاجران ژرمن که آمریکا سینمایش را بر شانه های آن غول ها استوار می کرد نمی پذیرفت. وینسنت پرایس سال ها پس از مرگش گفت: پیتر لوره یکی از به یاد ماندنی ترین مخلوقات هالیوود است. پیتر اصلا هنرپیشه بدی نبود، او فقط مخلوق هالیوودی بود که شانس بیشتری نمی داد تا بهتر از دیگرانی باشد که هالیوود می خواستشان.

7

پیتر لوره در واقع یک جوری بود، هم جدی بود هم جدی گرفته نمی شد، هنوز خارجی بود، نمی شد دوستش داشت، بازیگر بزرگی بود اما با آن استایل فیزیکی مگر می شد سوپر استار محبوب آمریکاییان کری گرانت پسند شد. هیچ وقت او را حتی نامزد جایزه ای نکردند، حتی نمی گذاشتند در مقابل ستاره هایشان قد علم کند. بوگارت افسانه ای در هیچیک از فیلم هایی که با هم همبازی بودند نباید او را تحویل می گرفت، نهایتا یکی دو تا سیلی برای لوره بس بود، آخر بوگارت کجا و او کجا. بوگارت نهایتا فقط می توانست کمی به سیدنی گرین استریت (Sydney Greenstreet) احترام بگذارد. اما لوره از پس همه این ها بر آمد، حتی اعتیادش هم باعث نشد او به یک شمایل تبدیل نشود. شمایل نقش های فاسد، جانی، گناهکار و آسیب پذیر. شمایل دوران خاصی از سینما. چهره اش مانند یک تمثال شما را به یاد چیزی در گذشته می اندازد، هر وقت روی پرده ظاهر می شد نمی توانستید چشم از او بردارید، جذب ظاهرش که نمی شدید، جذب شخصیت متزلزل و رقت انگیزش هم که نمی شدید، پس لوره چه چیزی داشت؟ این همان چیزیست که در سینما به آن آن می گویند. اما آن لوره خیلی خاص و منحصر به فرد است. عدم جذابیت بیمارگونه اش باعث جذابیتش می شود. مانند خاراندن جای یک زخم است، مثل لذت بردن از مازوخیسم. حتی در سال های بعد و اواخر عمرش که که ناچار از هجو و پارودی نقش های گذشته اش بود باز هم یک شمایل بود که اگر نبود بازگشت به گذشته چه معنایی می داشت. چارلی چاپلین پس از دیدن عشق دیوانه (1935) او را بزرگترین هنرپیشه زنده خوانده بود. آنقدر بزرگ بود که شخصیت لوره به عنوان شمایل یک ستاره در کارتون هم بکار گرفته شد: از نقش دانشمند دیوانه (Mad scientis) در سری کارتون های لونی تونز (Looney tunes) کمپانی برادران وارنر در سال های 46 تا 47

8

تا عروس مرده (Corpse bride) تیم برتون در سال 2005 در نقش ماگوت (Maggot)، کرمی که در جمجمه امیلی (عروس مرده) زندگی می کرد و با ته لهجه آلمانی در قالب وجدان وی سخن می گفت.

9

در کتاب برتون درباره برتون (Burton on Burton) نوشته تیم برتون، منتشر شده در سال 1995 وی می گوید: ماگوت اساسا پیتر لوره است. من همیشه عاشق آن چند تا کارتون قدیمی برادران وارنر بودم که در آن کاریکاتوری از او بود. من هرگز ندانستم که آن شخصیت که بود، هیچوقت فیلم های پیتر لوره را ندیده بودم، اما بعد از اینکه شما این شخصیت عجیب غریب کوچولو را می بینید می گویید: " من این شخصیت را دوست دارم. " . این همان کاری بود که ما سعی داشتیم (در عروس مرده) انجام دهیم، حتی با آن شخصیت هایی که در چند سکانس بیشتر نیستند.

در پی کنترل بیشتر روی موقعیت شغلی اش، لوره کمپانی تولید خودش را تاسیس کرد، اما کاملا قابل پیش بینی ست که شکست خورد. لوره از سال های جوانی به مورفین معتاد بود تا اینکه درد پس از جراحی کیسه صفرایش مورفین را به جزء جدایی ناپذیر زندگیش تبدیل ساخت. به آلمان برگشت و در 1951 فیلم یک گمشده (Der Verlorene: The lost one) را با همکاری نویسنده ای دیگر نوشت، کارگردانی کرد و در آن ایفای نقش کرد. عنوان این فیلم بر روی کتاب بیوگرافی اش نوشته استیفن یانگ کین (Stephen D. Youngkin) در سال 2012 نشست: The Lost One: A Life of Peter Lorre. تماشاگران آلمانی فیلم لوره را بخاطر نمایش تیره و تار گذشته نزدیکشان پس زدند و او به آمریکا بازگشت تا با خستگی پذیرای نقش هایی باشد که پارودی مسخره ای از نقش های شیطانی گذشته اش بودند. نقش هایی که به جزیی از خاطرات کلاسیک جهان تبدیل شدند: ابوت (Abbott) در مردی که زیاد می دانست (آلفرد هیچکاک، 1934) و اولین فیلم انگلیسی زبانش بود و در خواندن فیلمنامه هم مشکل داشت.

10

دکتر گوگول (Dr. Gogol) در عشق دیوانه (کارل فروند، 1935) که اولین فیلم آمریکاییش بود و با یک کارگردان نابغه آلمانی آن را کار کرد هرچند خود فیلم هم بازسازی فیلمی از یک نابغه آلمانی دیگر بود: دستان اورلاک از روبر وینه، راسکولنیکوف (Raskolnikov) در جنایت و مکافات (جوزف فون اشترنبرگ یک ژرمن نابغه دیگر، 1935) که نسخه ای از آن به عنوان میراث هنری در کتابخانه کنگره آمریکا نگهداری می شود، ژنرال (The General) در مامور مخفی (آلفرد هیچکاک، 1936)، آقای موتو (Mr. Moto) که نقش یک کارگاه اسرار آمیز ژاپنی! را در یک سری 8 فیلمی از 1937 تا 1939 بازی کرد و نمونه کامل بهره کشی نظام استودیویی هالیوود از بازیگران بود آن هم از لوره بیچاره که با آن نگاهش دل آدم را کباب می کرد، بیگانه در بیگانه ای در طبقه سوم (Boris Ingster، 1940) که در کتاب سترگ دائره المعارف فیلم نوار (جف مایر و برایان مک دانل، 2007) بارها و بارها از آن نام برده شده است و عنوان اولین فیلم نمونه ای و کامل نوار به آن داده شده است و حتی گفته می شود سایه آن به شدت بر سر همشهری کین ولز سنگینی می کند و لوره یکی از نمونه ای ترین نقش هایش را با آن صورت تکیده و دندان های زشت و فاصله دار در آن ایفا می کند، یک قاتل هیستریک که غذایش را به سگ ها می دهد و یک دفعه از یک موجود بی آزار که زن بر او دل می سوزاند تبدیل به یک هیولای وحشی می شود که گلوی زن را می فشرد و در نهایت مانند یک سگ زیر چرخ های کامیون له می شود.

11

12

13

آخ پیتر لوره لعنتی! تو چرا این جوری هستی؟ حتی مردن های همیشگیت هم در پایان فیلم ها مثل بقیه نیست، نمی توانی حداقل مثل آلن دلون بمیری؟ در کازابلانکا هم که آنطوری سر هیچ مثل یک خرگوش به دامت انداختند و گلوله بارانت کردند، در کویک سند (Quicksand، 1950) هم حتی نتوانستی با چاقو از پس آن میکی رونی که تنها کسی بود که از تو کوتاه تر بود بر بیایی.

15

ااااه لعنت به تو پیتر! پس چرا ما باز هم دوستت داریم؟!

لوره در 1964 درگذشت و وینسنت پرایس افسانه ای بر مزار او مدحی خواند. جسمش که شاد نبود اما روحش شاد.

16

نمی دونم چرا به محض دیدن این تاپیک بلافاصله یاد و خاطره ملانی همیلتون بربادرفته تو ذهنم تداعی شد و به قدری مشتاقش شدم که گفتم مطلبی هم درباره این دختر مهربون قرار بدم که خب این مطلب نوشته خودم نیست و بیشتر به جهت اینکه اسمش هم برازنده این جاست آوردمش :)

1

 اولیویا دی‌هاویلند در روز اول جولای سال 1916 درشهر توکیو متولد شد. پدر او از تحصیلکرده دانشگاه کمبریج انگلستان بود که برای تدریس در یک دانشگاه ژاپنی به توکیو اعزام شده بود و مادرش لیلیان آگوستا، فارغ التحصیل آکادمی سلطنتی هنرهای دراماتیک لندن بود و به بازی در تئاتر اشتغال داشت که البته در پی مهاجرت به ژاپن، کار در تئاتر را کنار گذاشته بود.

با آن که پدر اولیویا مردی ثروتمند بود اما آنها خانواده خوشبختی نبودند زیرا پدرش مردی خیانتکار بود. در سال 1917، جون خواهر کوچک تر اولیویا – و بازیگر آینده سینما-  متولد شد.  پس از تولد جون، مادرش، او و اولیویا را به انگلستان بازگرداند و از پدر جدا شد.

پدر در توکیو باقی ماند و با یک زن ژاپنی ازدواج کرد. از آن به بعد لیلیان، دانش نمایشی خود را در اختیار دخترانش قرار داد و به آن ها که در سن دبستان بودند نمایشنامه های شکسپیر را آموخت. در سال 1925 و پس از آن که طلاق مادر و پدر رسمیت یافت لیلیان با مردی ثروتمند به نام جورج فونتین ازدواج کرد و نام خانوادگی فونتین را برای خود برگزید.

فونتین نه تنها به مادر اولیویا کمک کرد که در کارش پیشرفت کند و دوباره بازیگری را از سربگیرد بلکه اولیویا و خواهرش را نیز به مدرسه هنری نتردام فرستاد و موقعیت بازی در نقش های کوچکی را در نمایش ها و فیلمهای مختلف برای آن دو فراهم آورد. آن ها به آمریکا سفر کردند و  در سال 1933، اولیویا با بازی در نمایش«آلیس در سرزمین عجایب»  در برادوی به شهرت رسید. این نمایشی بود که او نقش کلیدی را درآن برعهده داشت.

با موفقیت این نمایش و البته حمایت مادر و ناپدری اش، به تدریج در سینما نیز نقش هایی به اولیویا پیشنهاد شد. او از سال 1935، سینما را با بازی در نقش های کوچک آغاز کرد و بعد عهده دار نقش های مکمل شد. به مرور در فیلمهای درجه دو (B) هالیوودی، نقش اول بدست آورد. در سال 1938، با بازی در فیلمی تجاری «رابین هود» به شهرت دست یافت و توانست بازیگر نقش اول بسیاری از فیلمهایی شود که در آن سال و سال بعدش ساخته شد اما شانس زمانی به او روی آورد که دیوید او.سلزنیک تهیه کننده بزرگ هالیوود پیشنهاد بازی در فیلم «بربادرفته» را به او داد.

23

درواقع در ابتدا، جون، خواهر هاویلند برای بازی در این نقش دعوت شده بود که وقتی کارگردان او را رد کرد، جون خواهرش را پیشنهاد کرد و این گونه بود که اولیویا توانست با جلب رضایت عوامل مهم فیلم عهده دار نقش ملانی هامیلتون شود. گرچه کاراکتر ملانی به اندازه اسکارلت به چشم نمی آمد و به عبارتی نقش مکمل محسوب می شد اما حضور در چنین فیلم بزرگ و باابهتی شانسی بزرگ و برای بسیاری از بازیگران هم نسل هاویلند دست نیافتنی محسوب می شد.

برخلاف اسکارلت، ملانی آنقدر آرام و باوقار بود که همراهی و همدلی بسیاری از مخاطبان را به خود جلب نمود و این گونه بود که هاویلند به یک ستاره تبدیل شد. او در سال 1940 برای بازی در این فیلم نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن شد که البته این جایزه را نبرد.

پس از درخشش در «بربادرفته» نقش هایی مهم به او پیشنهاد شد و هاویلند دیگر بازیگر نقش های مکمل نبود. کمپانی برادران وارنر پیشنهاد بازی در «زندگی خصوصی الیزابت و ایسکس» را به او داد و بازهم او در فیلمی درام تاریخی جلوی دوربین رفت. در سال های دهه 1940، اولیویا بهترین دوران حرفه ای حضورش در سینما را سپری کرد.

در سال 1942، در فیلم «مانع سحربشو!» محصول کمپانی پارامونت جلوی دوربین رفت، فیلمی که یک نامزدی اسکار دیگر را برایش به ارمغان آورد. در همان سال در فیلمی وسترن با نام «آنها چکمه به پا مردند» حضور یافت.

ارول فلین بازیگر دیگر فیلم بود و فروش آن بسیار بالا. اولیویا در سال های میانی دهه 1940 در فیلمهای زیادی بازی کرد که از میان آن ها «هر یک به نوبه خود» (1946) سرانجام جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول را برای او به همراه آورد. او بسیار خوش شانس بود زیرا در سال 1948 بار دیگر برای درام روانشناسانه ای به نام «لانه مار» نامزدی جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را بدست آورد.

در سال 1949، او در فیلمی با عنوان «وارث» جلوی دوربین رفت و در سال 1950 برای آخرین بار نامزد و برنده جایزه اسکار شد.

اولیویا، کار در دهه 1950 را با تأخیری دو ساله آغاز کرد. دلیل این امر ازدواج و تولد پسرش بود. اولیویا ترجیح می داد وقت بیشتری را صرف خانواده اش کند و برای همین مرتکب چند خطای بزرگ شد و چند نقش خوب سینمایی را از دست داد که یکی از آنها نقش بلانش در فیلم «اتوبوسی به نام هوس» بود. نقش به همکار و دوست قدیمی او ویوین لی رسید، بازیگری که در «بربادرفته» نیز نقش اول را بازی می کرد و به نظر می رسید رقابتی دیرینه میان او و اولیویا در جریان است. ویوین برای بازی در این فیلم برنده جایزه اسکار شد و اولیویا گرچه برای از دست دادن نقش افسوس خورد اما از بابت این که دوستش برنده اسکاری دیگر شده است ابراز خوشحالی کرد.

ازدواج هاویلند و همسرش مارکوس گودریچ فیلمنامه نویس چندان به طول نینجامید . اولیویا که از این شکست سرخورده شده بود خانه اش را از لس آنجلس به پاریس انتقال داد و البته برای بازی در هالیوود بیشتر وقت خود را در آمریکا سپری می کرد. در سال 1952 در فیلم نه چندان درخشان «عموزاده ام راشل» نقش اول زن  را در کنار ریچارد برتون ایفا کرد.

در سال 1955 او با ژورنالیست فرانسوی پی یر گالان ازدواج کرد و همان سال دومین فرزندش را به دنیا آورد. این اتفاق بازهم او را از سینما و بازیگری دور کرد اما دیری نپایید که آغازی دوباره را تجربه نمود و به بسیاری از پیشنهاداتش پاسخ مثبت داد. او به دهه پنجم زندگی اش وارد شده بود و این امر انتخاب ها را برای او دشوار ساخته بود. در سال های پایانی این دهه در چند فیلم متوسط مثل «آن زن»، «نه به عنوان یک غریبه»، « افترا» و چند فیلم دیگر بازی کرد که هیچ یک موفقیت آنچنانی را برایش در پی نداشتند هرچند اولیویا این نقصان را با بازی در نمایش های برادوی و سریال های تلویزیونی جبران می نمود.

34

دهه 1960 دوران بهتری را برای او به ارمغان آورد. او در آن دهه به هیچ وجه پرکاری سال های جوانی اش را تکرار نکرد اما توانست در چند فیلم خوب بازی کند. یکی از آن ها «زنی در قفس» بود که اولیویا نقش زنی میانسال را در آن بازی می کرد که برای چند روز در آسانسور خانه اش زندانی می شود. با آن که بازی اولیویا در فیلم چشمگیر بود اما به دلیل خوش ساخت نبودن فیلم، به بازی او نیز در آکادمی توجهی نشود و نامزدی اسکار نصیب این بازیگر نشد.

 از دیگر فیلمهای مهم او در این دهه «هیس...شارلوت عزیز» بود که در آن اولیویای 48 ساله با بت دیویس بزرگ همبازی شده بود. آن ها دوست هایی صمیمی بودند و بنابراین بازی در فیلم برای هر دوی آنها بسیار لذت بخش بود. این فیلم در 7 رشته نامزد جایزه اسکار شد با این حال نه بت دیویس و نه اولیویا هیچ یک نامزد این جایزه نشدند. تنها اگنس مورهود بازیگر نقش مکمل فیلم نامزد جایزه اسکار شد و بت دیویس هم چند جایزه جنبی را برای آن بدست آورد. اما پس از این فیلم اولیویا بیشتر در سریال های تلویزیونی حضور یافت، امری که بسیاری از هم نسلانش از آن سرباز می زدند و اولیویا آن را با کمال میل پذیرفت و اتفاقاً درآن موفق هم عمل کرد.

در دهه 1970 در چند فیلم بازی کرد که شاید فیلم «فرودگاه 77» با بازی جک لمون مهم ترین آن ها بود. در سال 1979، اولیویا از همسرش جدا شد و به آمریکا بازگشت. او دهه 1980 را با بازی در چند سریال بسیار محبوب سپری کرد و دیگر در سینما حضور نیافت. «شمال و جنوب: کتاب دوم»، «قایق عشق» و «آناستازیا: راز آنا» مهم ترین این سریال ها بودند که اولیویا برای بازی در «آناستازیا» برنده جایزه گلدن گلوب بهترین بازیگر نقش دوم زن سریالهای تلویزیونی شد و جایزه مهم «امی» را نیز به دست آورد.

پرونده ی این سریال درسال 1988 بسته شد و اولیویا نیز با پایان آن بازنشستگی خود را در سن 72 سالگی اعلام نمود. در حالی که بسیاری از هم نسلان او هنوز به بازی در فیلم ها و سریال ها ادامه می دادند او تصمیم گرفت که در اوج خود را از این عرصه دور کند. جون، خواهر اولیویا نیز هنوز در قید حیات است. جون و اولیویا تنها خواهرانی بازیگری بوده اند که توانستند اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را بدست آوردند و این اتفاق میان خواهر و برادران بازیگر دیگر تکرار نشد. علیرغم این که این دو خواهر را از موفق ترین بازیگران زن دوران طلایی هالیوود می دانند به عقیده بیشتر منتقدان اولیویا عملکردی بهتر از خواهرش داشته است، جوایز بیشتری برده و دفعات بیشتری نامزد و برنده جایزه اسکار گردیده است.

اولیویا، پسرش را در سال 1991 بر اثر بیماری سرطان از دست داد و دخترش در پاریس هم چون پدرش به کار روزنامه نگاری مشغول است. در سال 2008، جورج بوش، جایزه افتخاری یک عمر فعالیت هنری را به او اعطا کرد و در سال 2011 نیز، جودی فاستر از طرف اعضای هیئت داوران فستیوال کن، جایزه یک عمر دستاورد هنری این فستیوال را به دی هاویلند داد.

54

گفتنی است که اولیویا تنها بازیگر در قید حیات فیلم «بربادرفته» است که حضورش در برخی جشن ها و جشنواره ها خاطرات سال های دور هالیوود را برای مخاطبان و سینمادوستان زنده می کند.

منبع مطالب http://iranfilm4.org/forum/thread21346.html

Virginia Cherrill

ویرجینیا چریل در 12 آوریل 1908 به دنیا آمد. او تنها در 15 فیلم نقش آفرینی نمود و خیلی زود در سال 1933 خود را از بازیگری بازنشسته کرد. علت این خداحافظی زود هنگام وی از عرصه سینما ازدواجش با کاری گرانت فوق ستاره سینمای کلاسیک هالیوود، بود که البته دومین ازدواج از چهار ازدواج چریل بود.

چریل بدون شک بهترین بازی و نقش خود را در فیلم صامت روشنایی های شهر 1931 City Lights در مقابل اسطوره کمدی کلاسیک چارلی چاپلین داشته است، که در رل دختر نابینای گل فروش به خوبی جا افتاد. کارگردانی این فیلم به عهده خود چارلی چاپلین بود و به اعتقاد بسیاری از صاحب نظران و همچنین بینندگان عادی یکی از بهترین فیلمهای رومانتیک تاریخ سینما است.

نکته جالب توجه در پشت صحنه، مربوط به حضور ویرجینیا چریل در این فیلم با توجه به مستند انگلیسی  Unknown Chaplin  این است که ظاهرا چریل در اواسط فیلم برداری دست از کار کشیده و صحنه را به بهانه قرار قبلی آرایشگاه ترک می کند! چاپلین هم عصبانی شده و او را اخراج کرده قصد می کند به جای وی از جورجیا هیل استفاده کند اما از آنجا که این کار بسیار هزینه تهیه فیلم را بالا می برد، منصرف شده و ویرجینیا را به نقش خویش باز می گرداند.

البته بعدها ویرجینیا در مصاحبه ای اعلام کرد این حرکت او بنا به توصیه یکی از دوستان حرفه ایش ماریون دیویس بوده تا در بازگشت دستمزد بیشتری از چاپلین طلب کند که البته موفق هم شده است.

به هر تقدیر سکانس پایانی فیلم بسیار درخشان و ماندگار است مخصوصا هنگامی که دختر گل فروش که حالا بینا شده با لمس دستهای آشنای ترمپ ناجی خود را می شناسد و چشمان زیبایش به "حقیقت" باز می گردد و این دیالوگ ساده و پرمفهوم بین چاپلین و چریل رد و بدل می شود:


آدرس های مرجع