تالار کافه کلاسیک

نسخه کامل: درخواست راهنمايي در مورد نام فيلم
شما درحال مشاهده محتوای قالب بندی نشده این مطلب هستید. نمایش نسخه کامل با قالب بندی مناسب.

(۱۳۹۶/۱/۲۳ عصر ۰۲:۱۲)آناکین اسکای واکر نوشته شده: [ -> ]

کنکور، امتحان، آزمون ...

اولین چیزی که با شنیدن این کلمات به ذهن خیلی از ما خطور می کنه شاید استرس، اضطراب نتیجه و شب نخوابی باشه. همه این احساسات در والدین ما هم بود. خیلی وقت ها با اینکه دیگه کودک نبودیم اصرار داشتن که روز یک امتحان مهم خودشون ما رو برسونن و برای موفقیت ما دعا می کردن. و اما چرا این مطالب رو نوشتم ...

شاید سال 1360 یا 1361، شبی فیلمی از تلوزیون پخش شد که کاملا با جملات بالا همخوانی داشت. پسر جوانی خودش رو برای یک امتحان مهم آماده می کرد و پدرش هم خیلی به این موضوع اهمیت می داد. صبح روزی که قرار بود امتحان برگزار بشه، پدر اصرار داشت که پسرش رو به محل امتحان برسونه، بنابراین پای پیاده پسرش رو همراهی کرد.

ظاهرا شهر محل زندگی اونها درگیر نوعی آشوب سیاسی شده بود و خیابون ها شلوغ بود و گاهی گروه های مسلح در خیابون ها حرکت و قدرت نمایی می کردند. پدر و پسر داستان ما به سر یک چهار راه رسیدن و ایستادن و در همین لحظه یک اتوموبیل که تعدادی فرد مسلح داخلش بودن به نزدیکی اونها رسیدن و یکی از اون افراد مسلح خودشو از پنچره اتوموبیل بیرون کشید و شروع به تیر اندازی بی هدف و شاید هم هوایی کرد. وقتی اتوموبیل از اونجا دور شد، پدر متوجه شد که پسر در کنارش نیست و ناگهان متوجه شد که گلوله به پسرش اصابت کرده و پسر به زمین افتاده و مداد هایی هم که پسر برای امتحان با خودش همراه داشت همه به زمین ریخته بود. پسر کشته شده بود!

پدر تصمیم به پیدا کردن قاتل پسرش و گرفتن انتقام از اون گرفت و برای پیدا کردن اون فردی که تیر اندازی کرد همه جا رو گشت تا بلاخره با دردسر زیاد اون رو پیدا کرد ...

با توجه به حال و هوای فیلم مانند ظاهر افراد و شرایط حاکم بر شهر احتمال میدم که فیلم شیلیایی باشه . شاید متعاقب اتفاقات سیاسی در شیلی، که با برهه زمانی نمایش فیلم همخوانی داره، این فیلم ساخته شده.

به هر حال بیننده اونقدر با این پدر هم ذات پنداری داشت که برای دیدن انتقام گیری از قاتل، لحظه شماری می کرد.

اگر دوستان این فیلم و نام اون رو به یاد دارند، خوشحال میشم راهنمایی کنند.

فیلم بورژوای کوچک ساخته ماریو مونیچلی با شرکت آلبرتو سوردی

(۱۳۹۶/۱/۲۳ عصر ۰۲:۳۳)سارتانا نوشته شده: [ -> ]

(۱۳۹۶/۱/۲۳ عصر ۰۲:۱۲)آناکین اسکای واکر نوشته شده: [ -> ]

کنکور، امتحان، آزمون ...

اولین چیزی که با شنیدن این کلمات به ذهن خیلی از ما خطور می کنه شاید استرس، اضطراب نتیجه و شب نخوابی باشه. همه این احساسات در والدین ما هم بود. خیلی وقت ها با اینکه دیگه کودک نبودیم اصرار داشتن که روز یک امتحان مهم خودشون ما رو برسونن و برای موفقیت ما دعا می کردن. و اما چرا این مطالب رو نوشتم ...

شاید سال 1360 یا 1361، شبی فیلمی از تلوزیون پخش شد که کاملا با جملات بالا همخوانی داشت. پسر جوانی خودش رو برای یک امتحان مهم آماده می کرد و پدرش هم خیلی به این موضوع اهمیت می داد. صبح روزی که قرار بود امتحان برگزار بشه، پدر اصرار داشت که پسرش رو به محل امتحان برسونه، بنابراین پای پیاده پسرش رو همراهی کرد.

ظاهرا شهر محل زندگی اونها درگیر نوعی آشوب سیاسی شده بود و خیابون ها شلوغ بود و گاهی گروه های مسلح در خیابون ها حرکت و قدرت نمایی می کردند. پدر و پسر داستان ما به سر یک چهار راه رسیدن و ایستادن و در همین لحظه یک اتوموبیل که تعدادی فرد مسلح داخلش بودن به نزدیکی اونها رسیدن و یکی از اون افراد مسلح خودشو از پنچره اتوموبیل بیرون کشید و شروع به تیر اندازی بی هدف و شاید هم هوایی کرد. وقتی اتوموبیل از اونجا دور شد، پدر متوجه شد که پسر در کنارش نیست و ناگهان متوجه شد که گلوله به پسرش اصابت کرده و پسر به زمین افتاده و مداد هایی هم که پسر برای امتحان با خودش همراه داشت همه به زمین ریخته بود. پسر کشته شده بود!

پدر تصمیم به پیدا کردن قاتل پسرش و گرفتن انتقام از اون گرفت و برای پیدا کردن اون فردی که تیر اندازی کرد همه جا رو گشت تا بلاخره با دردسر زیاد اون رو پیدا کرد ...

با توجه به حال و هوای فیلم مانند ظاهر افراد و شرایط حاکم بر شهر احتمال میدم که فیلم شیلیایی باشه . شاید متعاقب اتفاقات سیاسی در شیلی، که با برهه زمانی نمایش فیلم همخوانی داره، این فیلم ساخته شده.

به هر حال بیننده اونقدر با این پدر هم ذات پنداری داشت که برای دیدن انتقام گیری از قاتل، لحظه شماری می کرد.

اگر دوستان این فیلم و نام اون رو به یاد دارند، خوشحال میشم راهنمایی کنند.

فیلم بورژوای کوچک ساخته ماریو مونیچلی با شرکت آلبرتو سوردی

دوست عزیزم " سارتانا "

نشانه های امید بخشی وجود دارد که من به یکی دیگر از فیلم های گمشده خود نزدیک می شوم!

فارغ از اینکه فیلم همان باشد که به دنبالش هستم یا خیر، سرعت عمل شما قابل تقدیر است! ظاهرا دوست جدیدی در اینجا پیدا کرده ام!

(۱۳۹۶/۱/۱۳ عصر ۱۰:۵۲)آناکین اسکای واکر نوشته شده: [ -> ]

(۱۳۹۶/۱/۱۳ عصر ۱۰:۱۳)جان لاک نوشته شده: [ -> ]

درود

دوستان عزیز نام دو فیلم مد نظر هست که امیدوارم دوستان بتوانند راهنمایی کنند

فیلم اول که به احتمال زیاد از سری فیلمهای جمیز باند بود و مربوط به دهه 70 یا 80 بود

طبق معمول جمیز باند ماموریتی قبول میکنه و توی این ماموریت با زنی همدست و آشنا میشه

توی همین گیر و داد دختر نوجوانی هم قصر دوستی با جمیز را میکنه که توی یکی از لوکیشن های قیلم باند وقتی وارد منزلش میشه میبینه دختر نوجوون روی تختش دراز کشیده و توی تمام فیلم با دختر نوجوان با جیمز سعی میکنه دوست بشه


فیلم دوم که اونم خیلی قدیمیه

چند تا دختر دانشجو میرن جایی

یکی از دخترها فک کنم میره دستشویی که توی دستشویی ماری سیاه از پاهاش بالا میره و وارد بدنش میشه

چیز زیادی ازش یادم نیست

با سپاس بیکران

دوست عزیزم " جان لاک "

درباره فیلم دوم با توجه به خط داستانی، ممکنه فیلم مورد نظر شما " Shivers " محصول 1975 باشه .

با درود

متاسفانه دوست عزیز فیلمی که عنوان کردید فیلم مورد نظر  من نبود

سپاسگزارم


(۱۳۹۶/۱/۱۸ عصر ۰۳:۰۲)شارینگهام نوشته شده: [ -> ]

[quote='جان لاک' pid='35281' dateline='1491158586']

درود

دوستان عزیز نام دو فیلم مد نظر هست که امیدوارم دوستان بتوانند راهنمایی کنند

فیلم اول که به احتمال زیاد از سری فیلمهای جمیز باند بود و مربوط به دهه 70 یا 80 بود

طبق معمول جمیز باند ماموریتی قبول میکنه و توی این ماموریت با زنی همدست و آشنا میشه

توی همین گیر و دار ، دختر نوجوانی هم قصد دوستی با جیمز را میکنه که توی یکی از لوکیشن های فیلم ، باند وقتی وارد منزلش میشه میبینه دختر نوجوون روی تختش دراز کشیده و توی تمام فیلم با، دختر نوجوان با جیمز سعی میکنه دوست بشه.

***

با عرض سلام و کسب اجازه از دوست عزیزم ،جناب آناکین اسکای واکر{#smilies.heart}

. جسارتا٬٬ میگم:از آنجا که بنده عاشق سینه چاک جیمز باند هستم و تمام ۲۴فیلمش رو در آرشیو شخصی خودم دارم و به خصوص همین فیلم رو ده ها بار دیدم و همه ی صحنه های مجاز و غیرمجاز! {#smilies.cool}آن را در هارد اکسترنال مغزم بایگانی کرده ام، با اطمینان عرض می کنم که نام فیلم مذکور

فقط به خاطر چشمان تو

For Your Eyes Only

1981

می باشد.

با دوبله ی بی نظیر مرحوم

ایرج ناظریان

 که به جای راجر مور    حسابی در افشانی کردند و یک اثر فاخر را در تاریخ دوبلاژ ایران به یادگار گذاشتند.درضمن ، موسیقی و آواز تیتراژ این فیلم هم یکی از زیباترین های تاریخ سینما ست.با این اوصاف ،تماشای نسخه ی دوبله ی آن را به همه ی دوستان توصیه می کنم.

تندرست و شاداب باشید.{#smilies.rolleyes}

با درود و سپاس بیکران

احسنت به حافطه و تیزهوشی

دقیقا خودش بود

برحسب اتفاق توی ایام عید تمامی کالکشن فیلمهای باند با کیفیت فول اچ دی دانلود کردم ولی مشغله نذاشت که دونه دونه بشینم نگاه کنم

(۱۳۹۶/۱/۲۳ عصر ۰۷:۲۵)جان لاک نوشته شده: [ -> ]

با درود و سپاس بیکران

احسنت به حافطه و تیزهوشی

دقیقا خودش بود

برحسب اتفاق توی ایام عید تمامی کالکشن فیلمهای باند با کیفیت فول اچ دی دانلود کردم ولی مشغله نذاشت که دونه دونه بشینم نگاه کنم

دوست عزیزم " جان لاک "

لینک زیر تعداد قابل توجهی از فیلم هایی که مارها به نوعی در آنها نقش آفرینی ! داشته اند، را به شما معرفی می کند.

http://www.californiaherps.com/films/sna...http://www.californiaherps.com/films/snakesinmov

البته اگر فیلم مورد نظرتان در بین این فیلم ها بود، لطف کنید نام آنرا ذکر کنید تا بنده هم آن را چک کنم. چون ابعاد موجودی که در فیلم " Shivers " وارد بدن اون خانم شد، اصل موضوع را تا حدی باورپذیر می کند ولی اینکه یک مار خود را وارد بدن یک خانم کند، یا اساسا این خانم فاقد سیستم عصبی است یا این مار " دیوید کاپرفیلد " است و یا کارگردان درک درستی از آناتومی بدن انسان نداشته !

علاقمند شدم ببینم کارگردان فیلم در جلسه پرسش و پاسخ چه جوابی به خبرنگاران داده است!

(۱۳۹۶/۱/۲۳ عصر ۰۳:۲۹)آناکین اسکای واکر نوشته شده: [ -> ]

(۱۳۹۶/۱/۲۳ عصر ۰۲:۳۳)سارتانا نوشته شده: [ -> ]

(۱۳۹۶/۱/۲۳ عصر ۰۲:۱۲)آناکین اسکای واکر نوشته شده: [ -> ]

کنکور، امتحان، آزمون ...

اولین چیزی که با شنیدن این کلمات به ذهن خیلی از ما خطور می کنه شاید استرس، اضطراب نتیجه و شب نخوابی باشه. همه این احساسات در والدین ما هم بود. خیلی وقت ها با اینکه دیگه کودک نبودیم اصرار داشتن که روز یک امتحان مهم خودشون ما رو برسونن و برای موفقیت ما دعا می کردن. و اما چرا این مطالب رو نوشتم ...

شاید سال 1360 یا 1361، شبی فیلمی از تلوزیون پخش شد که کاملا با جملات بالا همخوانی داشت. پسر جوانی خودش رو برای یک امتحان مهم آماده می کرد و پدرش هم خیلی به این موضوع اهمیت می داد. صبح روزی که قرار بود امتحان برگزار بشه، پدر اصرار داشت که پسرش رو به محل امتحان برسونه، بنابراین پای پیاده پسرش رو همراهی کرد.

ظاهرا شهر محل زندگی اونها درگیر نوعی آشوب سیاسی شده بود و خیابون ها شلوغ بود و گاهی گروه های مسلح در خیابون ها حرکت و قدرت نمایی می کردند. پدر و پسر داستان ما به سر یک چهار راه رسیدن و ایستادن و در همین لحظه یک اتوموبیل که تعدادی فرد مسلح داخلش بودن به نزدیکی اونها رسیدن و یکی از اون افراد مسلح خودشو از پنچره اتوموبیل بیرون کشید و شروع به تیر اندازی بی هدف و شاید هم هوایی کرد. وقتی اتوموبیل از اونجا دور شد، پدر متوجه شد که پسر در کنارش نیست و ناگهان متوجه شد که گلوله به پسرش اصابت کرده و پسر به زمین افتاده و مداد هایی هم که پسر برای امتحان با خودش همراه داشت همه به زمین ریخته بود. پسر کشته شده بود!

پدر تصمیم به پیدا کردن قاتل پسرش و گرفتن انتقام از اون گرفت و برای پیدا کردن اون فردی که تیر اندازی کرد همه جا رو گشت تا بلاخره با دردسر زیاد اون رو پیدا کرد ...

با توجه به حال و هوای فیلم مانند ظاهر افراد و شرایط حاکم بر شهر احتمال میدم که فیلم شیلیایی باشه . شاید متعاقب اتفاقات سیاسی در شیلی، که با برهه زمانی نمایش فیلم همخوانی داره، این فیلم ساخته شده.

به هر حال بیننده اونقدر با این پدر هم ذات پنداری داشت که برای دیدن انتقام گیری از قاتل، لحظه شماری می کرد.

اگر دوستان این فیلم و نام اون رو به یاد دارند، خوشحال میشم راهنمایی کنند.

فیلم بورژوای کوچک ساخته ماریو مونیچلی با شرکت آلبرتو سوردی

دوست عزیزم " سارتانا "

نشانه های امید بخشی وجود دارد که من به یکی دیگر از فیلم های گمشده خود نزدیک می شوم!

فارغ از اینکه فیلم همان باشد که به دنبالش هستم یا خیر، سرعت عمل شما قابل تقدیر است! ظاهرا دوست جدیدی در اینجا پیدا کرده ام!

دوست عزیزم " سارتانا "

il mio amico Sartana, vi ringrazio molto per il nome del film. E 'stato grande per guardare di nuovo

 این رو برای شما به ایتالیایی نوشتم و موقع بیانش دستانم رو مانند ایتالیایی ها تکان دادم! فیلم همانی بود که به دنبالش می گشتم. البته فیلم نه شیلیایی، بلکه ایتالیایی بود.

و اما این فیلم آنقدر خوب است که تصمیم گرفتم درباره اش بنویسم تا دیگر دوستانی که آن را ندیده اند یک فیلم دیدنی را از دست ندهند.


یاد باد آن روزگاران یاد باد...

دورانی که توشیبای  سیاه و سفید وچهارده اینچمان تمام زندگمیان بود و دورانی که تلوزیون ایران بیشتر از دوکانال تلوزیونی نداشت ،شبکه یک یا بقول پدر شبکه ی راستین، از آنجایی که برنامه های خبری بیشتری داشت همان چیزی که خوراک هر شبشان بود و هر شبمان بود!! و هر شبمان بود!!!و هر شبمان... نقطه ی عکس آن ،شبکه ی دو که  بخاطر  پخش برنامه ها و مستند های بعضا علمی اش (که تنها مخاطبانش رده های سنی نوجوان و جوان بودند) با جمله ی معروف "همش دردسره " از سوی ایشان توصیف میشد ،بماند...

نه واقعأ یادش بخیر...

یک لحظه بازیهای تیم ملی فوتبال ایران را در ذهن مجسم کنید ابتدای مسابقه بازیکنان و تماشاگران حامی تیم ملی دست به سینه و خبر دار به احترام پرچم ایران سرود ملی را را زیر لب زمزمه میکنند،دقیقا حکایت آنروزهای ما بود:

دست به سینه وخبر دار، با اشتیاق و البته با کمی هم استرس!! با شُد جمهوری اسلامی به پا شروع میکردیم به تماشا  که هم دین دهد هم دنیا به ما!

تماشا میکردیم و میکردیم و میکردیم

تاااا پاینده بادا ایراااان

نمیدونم برا شما هم اتفاق افتاده بود مثل من، که آرم تلوزیونی همراه با آژیر  گوش خراش پایان رو هم تا تهش برید و بعدش لای برفکا دنبال معجزه بگردید!!!یهو برگردید ببینید اطرافیان با چشم خواب آلود اما از شدت تعجب از حدقه درآمده شما را زل زل مینگرند و صدای مادر که بگه: طفلی بچم از بی خوابی زده به سرش... یا برادر بزرگم که میگفت سیر نشدی صفحشم لیس بزن...

بماند...

اما از قرار معلوم جمعه ها برخلاف روزهای دیگر هفته ،قبل از ظهرها هم شبکه ها برنامه داشتند و اما شبکه ی یک که در اکثر مراکز استانها برنامه ی سراسری قطع و برنامه ی استانی پخش میشد،از این جهت اشاره کردم شاید تجربه دوستان بخاطر پراکندگی در شهرهای مختلف در این مورد متفاوت بوده باشد:

برای ما و هم استانیهای عزیز خودم که برنامه مشخص بود، نیم ساعت برنامه ی ورزشی را با یک ساعت برنامه کودک مخلوط نموده تحویلمان میدادند و در نهایت بایک فیلم کلاسیک اغلب هیچکاکی سر و ته قضیه را بهم می آوردند؛

البته تماشای فیلم سینمایی با آنهمه شور اشتیاقی که داشتیم و سلیقه و شور اشتیاقی که البته مسئولین پخش استانی داشتند !!تعریف جالبی داشت:

یه دوجین فیلم سینمایی تکراری که برای تکراری نبودن!!! بصورت متناوب به خوردمان میدادند ! برخی را آنقدر دیده بودیم که نزدیک بود تمام صبحانه را با دیدن  تیتراژآغازین و فریاد نه باورم نمیشه ی دوباره!البته از سر شوق!! بالا بیاوریم.

برای نمونه فیلم سینمایی مشعل و کمان ،و کاراکتر رابین هودیش ،داردو با بازی برت لنکستر ،یعنی انقدر تماشا کرده بودیم که دیگر از هرچه مشعل وتیرو کمان بود بدمان میامد!!!

بماند...

الغرض فکرش را هم نمیکردیم که  دوتا از این فیلمهای حال بهم زن (از آن جهت) و البته در هر دو مورد فوق خشن ،روزی بشود نوستالژی دوران یادش بخیرمان!!!

مورد اول: فیلمی کارآگاهی ،جنایی با این مضمون که دخترکی بینوا شبانه و با یک تبر توسط نامادری مهربانش! به قتل میرسدولی ظاهرا در پایان فیلم اتهام بقتل ایشان ثابت نمیگردد...

مورد دوم:  فیلمی چینی - آمریکایی است،  سکانس پایانی فیلم  راکه دریک لنگرگاه اتفاق می افتد دقیق بخاطر دارم:به هنگام حرکت کشتی آمریکائیها از بندرگاهی در چین ،رفیق چینیِ قهرمان آمریکائیایی ما که از دست هم وطنان خود به جرم خیانت متواری است خود را دوان دوان به آنجا می رساند ولی قبل سوار شدن به کشتی آمریکایی (یگانه ساحل نجات بخش) توسط آنان اسیر میشود و چینی های بی وجدان!!! جلوی دیدگان قهرمان جوانمرد ما!و ما!!سینه ی رفیق بدبیارش را عریان نموده و با شمشیر آخته به کندن پوستش مشغول میشوند که از آنجایی که قهرمان جوانمرد ما خیلی قهرمان جوانمردی بود اورا با شلیک گلوله ای از عذاب رهایی می بخشد...

امیدوارم دوستان نیز از به سبب زیاده دیدن این دو فیلم و انزجار توامان و دگرگونی حال، در شناسایی آن درنگ نفرمایند،با سپاس.

(۱۳۹۶/۱/۲۵ صبح ۱۱:۱۵)مراد بیگ نوشته شده: [ -> ]

یاد باد آن روزگاران یاد باد...

دورانی که توشیبای  سیاه و سفید وچهارده اینچمان تمام زندگمیان بود و دورانی که تلوزیون ایران بیشتر از دوکانال تلوزیونی نداشت ،شبکه یک یا بقول پدر شبکه ی راستین، از آنجایی که برنامه های خبری بیشتری داشت همان چیزی که خوراک هر شبشان بود و هر شبمان بود!! و هر شبمان بود!!!و هر شبمان... نقطه ی عکس آن ،شبکه ی دو که  بخاطر  پخش برنامه ها و مستند

 دوست عزیزم " مراد بیگ "

در مورد فیلم اول من توضیحاتی عرض کنم.

اگر حافظه من درست یاری کند در شبی که این قتل اتفاق افتاد قاتل دچار تهوع شده بود و آثار آن نیز در کنار تخت خواب مقتول به چشم می خورد. و دیگر اینکه در پایان نامادری متهم به قتل متوجه بارداری خود شده بود. اتهام نیز هیچگاه به اثبات نرسید.

شاید حافظه من اشتباه کند ولی در روزی که این فیلم پخش شد، مجری آنروزهای شبکه یک یعنی آقای پاکدل نام فیلم را " ورای شک معقول " اعلام کرد. چون این فیلم در لیست جستجوی من نیز بود، با این نام فیلمی را پیدا کردم ولی نام آن " ورای یک شک معقول " بود، پس از تماشای آن پی بردم فیلم مورد نظر نیست.

حال شما و من در پیدا کردن نام این فیلم یک تیم هستیم! تیم ما عضو هم می پذیرد !

(۱۳۹۶/۱/۲۵ صبح ۱۱:۱۵)مراد بیگ نوشته شده: [ -> ]

مورد دوم:  فیلمی چینی - آمریکایی است،  سکانس پایانی فیلم  راکه دریک لنگرگاه اتفاق می افتد دقیق بخاطر دارم:به هنگام حرکت کشتی آمریکائیها از بندرگاهی در چین ،رفیق چینیِ قهرمان آمریکائیایی ما که از دست هم وطنان خود به جرم خیانت متواری است خود را دوان دوان به آنجا می رساند ولی قبل سوار شدن به کشتی آمریکایی (یگانه ساحل نجات بخش) توسط آنان اسیر میشود و چینی های بی وجدان!!! جلوی دیدگان قهرمان جوانمرد ما!و ما!!سینه ی رفیق بدبیارش را عریان نموده و با شمشیر آخته به کندن پوستش مشغول میشوند که از آنجایی که قهرمان جوانمرد ما خیلی قهرمان جوانمردی بود اورا با شلیک گلوله ای از عذاب رهایی می بخشد...

یاد فیلم دانه‌های شن (1966) افتادم؛ که استیو مک‌کوئین، ملوان کشتی امریکایی، ناچار می‌شود دوست چینی خود را برای نجات از شکنجه بکشد.

اطلاعات فیلم در ویکی‌پدیا

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین

این شروع همیشگی مجری شبکه یک؛حسین پاکدل بود.{#smilies.angel}

آه...راستی سلام.با تشکر از شما دوستان همدل و همزبان که بدین شکل خاطرات گذشته را برای من تداعی کردید.

ابتدا چند نکته را به حضور انور اقدس اکرم اشرفتان !خاطرنشان می کنم تا باب یادآوری دیگر خاطره ها باز گردد.

۱_بله،حرف  دل من هم همین است:

یاد باد آن روزگاران یاد باد...

 یادش بخیر...ما هم از همین تلویزیون های ۱۴اینچی داشتیم،با این تفاوت که برای ما ،مارکش پارس بود و کلید کانال یابی UHSنداشت،بعدها خودم با یک کلک مرغابی روش نصب کردم، می پرسید:چه طوری؟ قضیه اش مفصل است. ان شاء الله در فرصتی مناسب برایتان تعریف خواهم کرد!{#smilies.blush}

۲_فرموده بودید که :« سینمایی مشعل و کمان ،و کاراکتر رابین هودیش ،داردو با بازی برت لنکستر،یعنی انقدر تماشا کرده بودیم که دیگر از هرچه مشعل وتیرو کمان بود بدمان میامد!»

هر چه فکر کردم،یادم نیامد که تلویزیون کی این فیلم را پخش کرده که من یادم نیست.

چون بنده روز و شب ،این تلویزیون رو بغل می کردم و می خوابیدم و به ندرت فیلمی از دستم در می رفت.جسارتا٬٬ عرض می کنم ؛فکر کنم شما هم مثل من ،این فیلم را از طریق ویدئو دیده اید نه تلویزیون. چون چندتا صحنه ی  غیرمجاز داشت که ...بله!

۳_شبکه های استانی هم جالب بودند و هم خسته کننده ،جالب از آن جهت که با زبان و لهجه ی خاص خودشان فیلم ها را پخش می کردند ، و از آن جهت خسته کننده که اغلب برنامه ی دندان گیری نداشت و من از روی ناچاری تماشا می کردم! الان که یادم افتاد،خیلی دلم به حال خودم سوخت.{#smilies.undecided}

۴_فیلم قتل دختر به دست نامادری کینه جو را من هم دیدم،ولی متأسفانه اسمش یادم نیست. ولی بیشتر صحنه هاش را یادم هست :شب حادثه ،شب کریسمس بود و برادر مقتول ،اولین کسی بود که مرگ خواهرش را دید.اسم وکیل متهم هم «سکتور» بود که مرحوم رسول زاده به جای آن حرف می زد.

۵_فیلم چینی-آمریکایی را که اصلا٬٬ یادم نیست!

۶_موفق باشید.{#smilies.cool}

با سلام خدمت اساتید گرامی ، جنابان آناکین اسکای واکر ،دون دیگو دلاوگا و شارینگهام عزیز

(۱۳۹۶/۱/۲۵ عصر ۰۳:۰۸)آناکین اسکای واکر نوشته شده: [ -> ]

شاید حافظه من اشتباه کند ولی در روزی که این فیلم پخش شد، مجری آنروزهای شبکه یک یعنی آقای پاکدل نام فیلم را " ورای شک معقول " اعلام کرد. چون این فیلم در لیست جستجوی من نیز بود، با این نام فیلمی را پیدا کردم ولی نام آن " ورای یک شک معقول " بود، پس از تماشای آن پی بردم فیلم مورد نظر نیست.

حال شما و من در پیدا کردن نام این فیلم یک تیم هستیم! تیم ما عضو هم می پذیرد !

از جناب آناکین اسکای واکر که با اشاره ای بجا خاطرات شیرین آن روزها را دوباره برای ما زنده کردند بسیارسپاس گذار هستم ، دوست بسیار عزیز، تریلر فیلم سینمایی 1956  Beyond A Reasonable Doubt

با عنوان ایرانی ورای یک شک معقول(منطقی) ساخته ی فریتس لانگ را تماشا نمودم من هم مثل شما همین عقیده را دارم که گمشده ی ما این فیلم نمیباشد به امید یافتن تمام نوستالژیک های گمشده ی مشترکمان چون همین فیلم و فیلمهایی نظیر ایستگاه خونین...

(۱۳۹۶/۱/۲۶ صبح ۱۲:۰۹)دون دیه‌ گو دلاوگا ' نوشته شده: [ -> ]

یاد فیلم دانه‌های شن (1966) افتادم؛ که استیو مک‌کوئین، ملوان کشتی امریکایی، ناچار می‌شود دوست چینی خود را برای نجات از شکنجه بکشد.

اطلاعات فیلم در ویکی‌پدیا

دوست بسیار گرامی جناب دون دیگو دلاوگا  با تماشای تریلر فیلم The Sand Pebbles - 1966 ساخته ی رابرت وایز

که با عنوان دانه های شن از تلوزیون ایران پخش گردیده یقین حاصل شد که گمشده ی خود را یافته ام، دست مریزاد.

فیلمی که باید با تماشای آن احساس یک آمریکایی شریف و جوانمرد بما دست بدهد!!!

(۱۳۹۶/۱/۲۶ صبح ۰۱:۳۲)شارینگهام نوشته شده: [ -> ]

آه...راستی سلام.با تشکر از شما دوستان همدل و همزبان که بدین شکل خاطرات گذشته را برای من تداعی کردید.

یادش بخیر...ما هم از همین تلویزیون های ۱۴اینچی داشتیم،با این تفاوت که برای ما ،مارکش پارس بود و کلید کانال یابی UHSنداشت،بعدها خودم با یک کلک مرغابی روش نصب کردم، می پرسید:چه طوری؟ قضیه اش مفصل است. ان شاء الله در فرصتی مناسب برایتان تعریف خواهم کرد!{#smilies.blush}

فرموده بودید که :« سینمایی مشعل و کمان ،و کاراکتر رابین هودیش ،داردو با بازی برت لنکستر،یعنی انقدر تماشا کرده بودیم که دیگر از هرچه مشعل وتیرو کمان بود بدمان میامد!»

هر چه فکر کردم،یادم نیامد که تلویزیون کی این فیلم را پخش کرده که من یادم نیست.

چون بنده روز و شب ،این تلویزیون رو بغل می کردم و می خوابیدم و به ندرت فیلمی از دستم در می رفت.جسارتا٬٬ عرض می کنم ؛فکر کنم شما هم مثل من ،این فیلم را از طریق ویدئو دیده اید نه تلویزیون. چون چندتا صحنه ی  غیرمجاز داشت که ...بله!

دوست بسیار عزیزم جناب کاپیتان شارینگهام با عرض تشکر از خدمت شما خدمتتان عارضم که تلوزیونهای پارس  در واقع نسخه ی مونتاژشده  و ایرانیزه ی تلوزیونهای توشیبا بودند که توسط  کارخانجات پارس الکترونیک تولید و عرضه میگشتند با همان شکل و شمایل  و البته در قابهای اکثرا زرد رنگ،که پس از انقلاب جای تلوزیونهای اورجینال توشیبای ژاپنی را در بازار اشغال نمودند،به اتفاق دوستان مشتاق شنیدن کلک مرغابی شما در نصب کلید کانال یابی UHF هستیم ...

همچنین پیرو عرایض قبلی خود باید اشاره داشته باشم قطع برنامه ی سراسری و پخش برنامه های استانی در استانهای مختلف قطعا امری هماهنگ و یکسان نبوده و از این جهت عرض نمودم ممکن است تجربه ها متفاوت باشد این امر برای ما مختص به روزهای جمعه و قبل از ظهرها نبود بارها اتفاق افتاده بود در شبهای بخصوص چون شب یلدا ،ایام دهه ی فجر و غیره  ، در ساعتهای آخر روز عموما بعد از ده شب نیز اتفاق بیافتد  ،فیلمهایی نظیر دانه های شن یا مشعل و کمان قطع به یقین از آن دسته فیلمهایی بوده که بارها و بارها نسخه ی دوبله ی آنرا را  بصورت اخص در همین پخش های گاه و ناگاه استانی مشاهده کرده و کرده ایم،چنانچه می دانید و می دانیم تأسیس شبکه های استانی بصورت رسمی به اواسط دهه ی هفتاد و بعد از آن مربوط میشود و پخش برنامه های استانی به همان طریقی که عرض نمودم  تاحدودی نامنظم و بدون قاعده صورت می پذیرفت با اینحال  استنباط من از کلام شما این بوده که شما در آن زمان به لطف همان کلک مرغابی اتان به تمامی پخش برنامه های استانی  بصورت همزمان دسترسی داشته اید حالا چطور ،شنیدنش قطعا جذاب است .

مطلب دیگر اینکه  در آن دوران متاسفانه یا خوشبختانه به خاطر عقاید سرسختانه ی پدر اصلا دستگاه وی اچ اس نداشتیم تمام دلخوشی من هم همین جعبه ی جادویی بود که  کانال یاب  یو اچ اف اش به هیچ عنوان استفاده نشد و توپ میکاسای چهل تیکه ای که از بس از من و برادرم لگد خورده بود مانده ام آن دنیا با چه رویی چشم در چشمانش بیاندازم!!!(یاد تام هنکس و یگانه مانوسش  توپ والیبال پاره در فیلم سینمایی دورافتاده افتادم)

در مورد توشیبای مرحوممان هم عرض نمایم که در دو مرحله لامپ تصویرش نیمه سوز  و تمام سوز شد از قضا در هر دو مورد حین تماشای فیلم سینمایی مهاجر - حاتمی کیا، آنهم به فاصله ی یکی دو سال ازهم!!!،به همین علت هیچوقت جناب حاتمی کیا را بابت ساخت این فیلم نبخشیده و نخواهم بخشید.:dodgy:

سلام بر همه ی دوستان عزیز

فیلمی که دنبالش هستم فقط صحنه های خیلی کمی ازش یادمه. حدود 8-10 سال پیش دیدمش.

فیلمی چینی یا کره ای بود.

یک لشکر داشتند از بیابان فرار میکردند که لشکر دشمن که بیشتر هم بود راهشان را بسته بود. بشدت مشکل کم آبی هم داشتند. (فیلم The Warrior محصول 2001 نیست اما مربوط به همون زمانهای شمشیر و تیر و کمون و نیزه و ... است. تفنگ توش نیست) لشکر دشمن چیزی ازشون میخواست که یادم نیست چی بود.

اگر اشتباه نکنم (و با فیلم دیگه ای قاطی نشده باشه) قهرمان فیلم توی صحنه هایی خودش تنها بود و یک احتمالا شاهزاده خانم باهاش بود که توی تنگه هایی دشمن بهشون حمله میکرد.

ببخشید بیشتر از این یادم نیست.

دوست عزیز Re یک مطلبی در مورد راهنمایی فیلم در صفحه عضویت فکر کنم ارسال کردم... فیلم ایرانی هستش... اگر یک نگاهی بندازید راهنمایی کنید یک دنیا ممنونتون میشم

(۱۳۹۶/۱/۲۶ صبح ۰۴:۰۴)مراد بیگ نوشته شده: [ -> ]

دوست بسیار عزیزم جناب کاپیتان شارینگهام با عرض تشکر از خدمت شما خدمتتان عارضم که تلوزیونهای پارس  در واقع نسخه ی مونتاژشده  و ایرانیزه ی تلوزیونهای توشیبا بودند که توسط  کارخانجات پارس الکترونیک تولید و عرضه میگشتند با همان شکل و شمایل  و البته در قابهای اکثرا زرد رنگ،که پس از انقلاب جای تلوزیونهای اورجینال توشیبای ژاپنی را در بازار اشغال نمودند،به اتفاق دوستان مشتاق شنیدن کلک مرغابی شما در نصب کلید کانال یابی UHF هستیم ...

همچنین پیرو عرایض قبلی خود باید اشاره داشته باشم قطع برنامه ی سراسری و پخش برنامه های استانی در استانهای مختلف قطعا امری هماهنگ و یکسان نبوده و از این جهت عرض نمودم ممکن است تجربه ها متفاوت باشد این امر برای ما مختص به روزهای جمعه و قبل از ظهرها نبود بارها اتفاق افتاده بود در شبهای بخصوص چون شب یلدا ،ایام دهه ی فجر و غیره  ، در ساعتهای آخر روز عموما بعد از ده شب نیز اتفاق بیافتد  ،فیلمهایی نظیر دانه های شن یا مشعل و کمان قطع به یقین از آن دسته فیلمهایی بوده که بارها و بارها نسخه ی دوبله ی آنرا را  بصورت اخص در همین پخش های گاه و ناگاه استانی مشاهده کرده و کرده ایم،چنانچه می دانید و می دانیم تأسیس شبکه های استانی بصورت رسمی به اواسط دهه ی هفتاد و بعد از آن مربوط میشود و پخش برنامه های استانی به همان طریقی که عرض نمودم  تاحدودی نامنظم و بدون قاعده صورت می پذیرفت با اینحال  استنباط من از کلام شما این بوده که شما در آن زمان به لطف همان کلک مرغابی اتان به تمامی پخش برنامه های استانی  بصورت همزمان دسترسی داشته اید حالا چطور ،شنیدنش قطعا جذاب است .

مطلب دیگر اینکه  در آن دوران متاسفانه یا خوشبختانه به خاطر عقاید سرسختانه ی پدر اصلا دستگاه وی اچ اس نداشتیم تمام دلخوشی من هم همین جعبه ی جادویی بود که  کانال یاب  یو اچ اف اش به هیچ عنوان استفاده نشد و توپ میکاسای چهل تیکه ای که از بس از من و برادرم لگد خورده بود مانده ام آن دنیا با چه رویی چشم در چشمانش بیاندازم!!!(یاد تام هنکس و یگانه مانوسش  توپ والیبال پاره در فیلم سینمایی دورافتاده افتادم)

در مورد توشیبای مرحوممان هم عرض نمایم که در دو مرحله لامپ تصویرش نیمه سوز  و تمام سوز شد از قضا در هر دو مورد حین تماشای فیلم سینمایی مهاجر - حاتمی کیا، آنهم به فاصله ی یکی دو سال ازهم!!!،به همین علت هیچوقت جناب حاتمی کیا را بابت ساخت این فیلم نبخشیده و نخواهم بخشید.:dodgy:

دوستان عزیزم

در مورد این فیلم، بعضی از هموطنان مان عنوان کرده اند که این فیلم را تحت نام " راز شب ژانویه " در سینما دیده اند. دوستی عنوان کرده اند در سینما " عصر جدید " شاهد این فیلم بوده است. دوست دیگری عنوان کرده اند که این فیلم محصول اروپای شرقی بوده است. پس اگر در سینما اکران شده، باید ردی از آن وجود داشته باشد.

از چند روز پیش بسیاری از پرونده های قتل های واقعی را بررسی کردم تا شاید سرنخی پیدا کنم ولی هنوز این فیلم قصد نشان دادن خود را ندارد. ولی به فیلم دیگری برخوردم که احتمال می دهم یکی از فیلم هایی باشد که در اوایل دهه 60 یک بار از تلوزیون پخش شده و در لیست جستجوی من بود و شاید گمشده شما نیز باشد. اگر همان بود حتما مطلع خواهید شد.

در پاسخ به خبرنگار CNN در مورد روابط ! بین " شارینگهام " عزیز و تلوزیون شان در دوران کودکی و همچنین تقابل بین " مراد بیگ " عزیز و توپ میکاسای چهل تکه شان نیز، موضع من عدم دخالت در امور خصوصی دیگران و رعایت حسن همجواری است!

(۱۳۹۶/۱/۲۸ عصر ۰۶:۱۲)Marshal Teddy نوشته شده: [ -> ]

دوست عزیز Re یک مطلبی در مورد راهنمایی فیلم در صفحه عضویت فکر کنم ارسال کردم... فیلم ایرانی هستش... اگر یک نگاهی بندازید راهنمایی کنید یک دنیا ممنونتون میشم

سلام

فیلم مورد نظرتون احتمالا گمشدگان( 1366) است.

[quote='آناکین اسکای واکر' pid='35028' dateline='1487524898']

اون قدیما، اون زمانی که شب ها، هر کسی یک گوشی موبایل زیر بالش و یا بالای سرش نداشت تا در نیمه های شب هم از دنیا عقب نمونه، کارمند ها، دانش آموزان، خانم های خانه دار و خلاصه همه کسانی که باید زود از خواب ناز بلند می شدند، یک ساعت شماطه دار که باید تازه شب ها کوکش می کردن تا ساعت 3 صبح نخوابه، بالای سرشون میذاشتن. یه شعر قدیمی هم بود که می گفت :

تیک تیک ساعت چه گوید گوشدار ... گویدت بیدار باش ای هوشیار

افرادی هم که " از ما بهترون " بودن ساعت های قدی بزرگی داشتن که از جنس چوب اعلا بود و در ضمن چینی هم نبود! این ساعت ها هم گران بودند و هم بزرگ.

سوژه اصلی فیلمی که این بار امیدوارم نامش رو با کمک شما پیدا کنم ، یکی از همین ساعت ها بود .

یک روز جمعه صبح، شبکه 2 فیلمی پخش کرد که داستان جالبی داشت. ماجرا از این قرار بود که دو کودک که  خواهر و برادر بودن، در یک مغازه عتیقه فروشی به طور اتفاقی وارد یکی از همین ساعت های بزرگ قدیمی میشن و وقتی از ساعت خارج میشن خودشون رو در دوره زمانی خیلی دوری در قرون وسطی پیدا میکنن. از هر دری که رد میشن دوره زمانی عوض میشه. یکی از همین دوره های زمانی هم مربوط به دوره فراگیری طاعون سیاه در اروپا بود .

به دنبال راهی برای بازگشت به دوره زمانی خودشون میگردن تا اینکه یک دانشمند پی به رازشون میبره و بهشون میگه که اون ها مثل زمانی که از روی سنگ های یه رودخونه می پرن با عبور از در ها دارن از روی قرن ها عبور میکنن و اضافه میکنه که باید اون ساعت رو پیدا کنند و واردش بشن تا بتونن به زمان خودشون برگردند. بلاخره ساعت رو پیدا میکنند و وقتی مشخصات اون ساعت رو به سازندش میگن او با تعجب میگه : ولی من تازه دیروز ساخت این ساعت رو تموم کردم! ...

امیدوارم با کمک همدیگه بتونیم دوباره این فیلم رو پیدا کنیم .

سلام .

اتفاقاً من هم به شدت دنبال این فیلمم .

[تصویر: geng_kluce_od_mesta_thumb.jpg]

kluce Od Mesta

باید مال بلوک شرق باشه ..

ولی تا الان هیچ لینک دانلودی ازش پیدا نکردم !

(۱۳۹۶/۱/۳۱ عصر ۰۳:۱۰)دارت ویدر نوشته شده: [ -> ]

[quote='آناکین اسکای واکر' pid='35028' dateline='1487524898']

اون قدیما، اون زمانی که شب ها، هر کسی یک گوشی موبایل زیر بالش و یا بالای سرش نداشت تا در نیمه های شب هم از دنیا عقب نمونه، کارمند ها، دانش آموزان، خانم های خانه دار و خلاصه همه کسانی که باید زود از خواب ناز بلند می شدند، یک ساعت شماطه دار که باید تازه شب ها کوکش می کردن تا ساعت 3 صبح نخوابه، بالای سرشون میذاشتن. یه شعر قدیمی هم بود که می گفت :

تیک تیک ساعت چه گوید گوشدار ... گویدت بیدار باش ای هوشیار

افرادی هم که " از ما بهترون " بودن ساعت های قدی بزرگی داشتن که از جنس چوب اعلا بود و در ضمن چینی هم نبود! این ساعت ها هم گران بودند و هم بزرگ.

سوژه اصلی فیلمی که این بار امیدوارم نامش رو با کمک شما پیدا کنم ، یکی از همین ساعت ها بود .

یک روز جمعه صبح، شبکه 2 فیلمی پخش کرد که داستان جالبی داشت. ماجرا از این قرار بود که دو کودک که  خواهر و برادر بودن، در یک مغازه عتیقه فروشی به طور اتفاقی وارد یکی از همین ساعت های بزرگ قدیمی میشن و وقتی از ساعت خارج میشن خودشون رو در دوره زمانی خیلی دوری در قرون وسطی پیدا میکنن. از هر دری که رد میشن دوره زمانی عوض میشه. یکی از همین دوره های زمانی هم مربوط به دوره فراگیری طاعون سیاه در اروپا بود .

به دنبال راهی برای بازگشت به دوره زمانی خودشون میگردن تا اینکه یک دانشمند پی به رازشون میبره و بهشون میگه که اون ها مثل زمانی که از روی سنگ های یه رودخونه می پرن با عبور از در ها دارن از روی قرن ها عبور میکنن و اضافه میکنه که باید اون ساعت رو پیدا کنند و واردش بشن تا بتونن به زمان خودشون برگردند. بلاخره ساعت رو پیدا میکنند و وقتی مشخصات اون ساعت رو به سازندش میگن او با تعجب میگه : ولی من تازه دیروز ساخت این ساعت رو تموم کردم! ...

امیدوارم با کمک همدیگه بتونیم دوباره این فیلم رو پیدا کنیم .

سلام .

اتفاقاً من هم به شدت دنبال این فیلمم .

[تصویر: geng_kluce_od_mesta_thumb.jpg]

kluce Od Mesta

باید مال بلوک شرق باشه ..

ولی تا الان هیچ لینک دانلودی ازش پیدا نکردم !

" لرد ویدر " عزیز

روزی که " اوبی وان " گفت هنوز خوبی در اعماق وجود ویدر هست، دروغ نگفته بود!

در یک جمله، به خوبی قدرت  " قسمت تاریک نیرو " را در پیدا کردن نام این فیلم به رخ کشیدید! این هم لینک فیلم در سایت ... تیوب :

https://www.y o u t u b e . c o m/watch?v=PLi7BCcnPvk

قابل توجه دوستانی که قصد دانلود فیلم از سایت ... تیوب را دارند، برنامه ای به نام " 4K Video Downloader " هست که بسیار کاربردی و ساده است.از لینک زیر می توانید آن را بارگذاری کنید:

https://www.4kdownload.com/products/prod...https://www.4kdownload.com/products/product-video

سالها قبل سریالی با موضوع جنگ جهانی دوم از تلوزیون پخش می شد که عنوان " تهاجم " را برای آن انتخاب کرده بودند. داستان در جزیره ای می گذشت که تحت اشغال نازی ها در آمده بود. دو افسر ارتش آلمان به نام های " راینیکه " و " کلوگه " از شخصیت های داستان بودند.

آنچه برای من خیلی جذاب بود تیتراژ ابتدایی سریال بود، که تیتر درشت یک روزنامه را که کلمه " تهاجم " به انگلیسی " Invasion " را نشان می داد آغاز می شد و موسیقی جذابی با ضرباهنگ قوی آن را همراهی می کرد.

پس از جستجو به نام اصلی سریال که " Enemy At The Door " محصول 1978 انگلستان بود رسیدم. هر چند که هنوز به تیتراژ آن دست نیافته ام ولی از آنجا که طرفداران چنین سریال هایی در کافه کم نیستند، آن را معرفی می کنم.

https://en.wikipedia.org/wiki/Enemy_at_the_Door

امیدوارم موسیقی تیتراژ این سریال نیز مانند عنوان آن توسط صدا و سیما جعل نشده باشد.

پی نوشت : متاسفانه موسیقی تیتراژ این سریال توسط تلوزیون ایران تغییر داده شده است و جالب آنکه موسیقی جایگزین با عنوان " تهاجم " سازگاری بیشتری دارد.

لینک بارگذاری تمامی قسمت های این سریال در ... تیوب :

https://www.y o u t u b e . c o m/watch?v=JnIh2aIlf_s&list=PLZjO_fnL7gHh_Znmf-9Pn_PxViUeNVi1m&index=13

از دیدنش لذت ببرید.

دنبال مشخصات یه فیلمی‌ام از سینمای شوروی [یا بلوک شرق]، که تحت عنوان «ستاره»، بیست سال پیش از تلویزیون پخش شده بود.

داستان فیلم درباره‌ی دختر کوچکی بود به نام "ساناز" [احتمالاً در دوبله عوض شده] ـ که مادرش پزشک و پدرش یک دامپزشک بود. ساناز، صبحانه را با پدر و مادرش میخورد و بعد مادرش با عجله از او خداحافظی میکند و بسوی بیمارستان محل کارش میرود. ساناز هم همراه پدرش بسوی مدرسه میرود. ولی آمبولانسی که مادر ساناز در آن است، در اثر لغزندگی جاده‌ی برفی، از کنترل راننده خارج شده و با یک کامیون تصادف میکند و مادر ساناز می‌میرد. دختر از مدرسه خارج میشود و پدرش را به انتظار می‌بیند. پدر، غمگین است و وقتی به خانه میرسند به ساناز میگوید که مادرش برای همیشه آنها را ترک کرده و مُرده است. دخترک امّا برعکس پدر، نمی‌گرید؛ بلکه با نگاهی دلسوزانه پدرش را که گریه میکند می‌نگرد و استوارانه میگوید که مادرش دوباره برمیگردد.

شش ماه بعد، یک دختر جوان که متخصص کشف ستاره‌های خردسال برای سینماست، در جستجوی یک هنرپیشه‌ی خردسال برای فیلم تازه‌اش، بطور اتفاقی با ساناز که در پارک به کبوتران دانه میدهد، روبرو میشود و از او میخواهد که به استودیو بیاید. ولی برخلاف انتظارش، ساناز کوچکترین اشتیاقی نشان نمیدهد: «به جای من، دوستم ناتاشا را ببرید که سینما را هم دوست دارد و عاشق سینماست!»

ساناز به خانه میرود و موضوع را با پدرش در میان میگذارد. پدر، او را تشویق میکند ولی ساناز همچنان اشتیاقی ندارد و کمک کردن به پدرش در امور خانه را مقدم میدارد: «باید امشب شام درست کنم. پدر، شما یک دامپزشک‌ـید و زحمت میکشید، امّا آنها (فیلمسازان) چه؟!»

در نهایت، ساناز به همراه پدرش برای تست دادن به پیش کارگردان فیلم در استودیو میروند و کارگردان، طی صحبتی با او، می‌پسنددش ـ به ویژه اینکه او را دختری استوار می‌بیند. ساناز به کارگردان می‌گوید که قصد دارد در آینده یک پزشک شود.

به هر حال، فیلمبرداری شروع میشود؛ امّا پیش از آن، "ورا" ، هنرپیشه‌ی زنی که قرار است نقش مادر ساناز را بازی کند، به خانه‌ی آنها میآید تا کمی با ساناز آشنا شود. امّا ساناز به سردی با او برخورد میکند ـ چون او اصلاً شبیه مادرش نیست و سیگار میکشد.

در حین فیلمبرداری، ساناز نمیتواند بخوبی نقش‌اش را بازی کند ـ به واقع، اصلاً بازی نمیکند. کار ِ گروه، متوقف میماند. ورا متوجه میشود که مادر ساناز مُرده و اینکه داستان این فیلم، شبیه داستان زندگی خودِ ساناز است. ورا طی صحبتی با کارگردان، رضایت او را میگیرد که ساناز دیالوگ‌های مورد علاقه‌ی خود را خطاب به مادرش بگوید و اینکه در پایان، ورا (یعنی مادر ساناز در فیلم) زنده بماند.

در سکانس پایانی، ساناز، نقش خود را بصورتی عالی بازی میکند ـ طوریکه کل گروه فیلمبرداری، متأثر میشوند. ساناز، داستان فیلم را که شبیه به زندگی خودش بوده، تغییر داده و در پایان، مادرش را به زندگی بازگردانده: «ورا، من تورو زنده کردم!»

---------------------------

پی‌نوشت: در جوانی، چند تا دفتر داشتم که داستان فیلم‌ها را بعدِ دیدن، توش می‌نوشتم. الان دوتاش برام باقی مونده. فیلم سـتاره را تلویزیون در تاریخ سه‌شنبه، 25 دی ماهِ 75 پخش کرده بود.

درود بر یاران کافه و عرض تشکر مجدد از دوستانی که در یافتن فیلم «ساعت زمان»

کمک کردند

و

از آن جا که « شنونده ،گوینده را به سر ذوق می آورد.»

بنده یکی از عتیقه ترین گمشده های دهه شصتی خود را به حضور شما عزیزان تقدیم می کنم:

فیلم احتمالا محصول فرانسه یا ایتالیا

سیاه و سفید

زمان پخش: به احتمال زیاد سال ۱۳۵۹،شبکه ی یک.

شخصیت اصلی فیلم ؛مردی است لال ، شیرین عقل و البته بی خانمان.

از نظر تیپ و قیافه ،شباهت زیادی به شکیب در سریال آوای باران داشت.

او که در نزد مردم شهر به «لالی»معروف است،روزها به جمع آوری ضایعات سپری می کند. 

در یک شب بارانی ،یک زن خیابانی را می یابد که با دخترکش کنار خیابان ازسرما کز کرده اند.

«لالی» آن ها را به خانه ی مخروبه اش می برد و به آن ها پناه می دهد.کم کم بین او و دخترک رابطه ای عاطفی برقرار می شود. صحنه ی به یادماندنی آن شب:

«لالی»برای سرگرمی دخترک غمگین ،اورا به کنار سوراخ دیواری می برد. سپس تکه پنیری می گذارد و به دخترک اشاره می کند که به سوراخ نگاه کند.طولی نمی کشد که یک موش از سوراخ بیرون می آید و شروع به خوردن پنیر می کند. این صحنه آن قدر برای دخترک جالب است که خنده زنان صورت «لالی»را می بوسد.

فردای آن روز که زن سلامتی خود را باز یافته،تصمیم به رفتن می گیرد که با ممانعت «لالی»مواجه می شود.زن فریاد می زند: «من پول می خوام. می تونی برام پول بیاری؟»

«لالی» که بعد از مدت ها از تنهایی و بی کسی درآمده،با تکان دادن سر پاسخ مثبت می دهد و برای راضی نگاه داشتن زن، دست به دزدی می زند.

او با پول دزدی ،زن و دخترک را به خرید و رستوران می برد.

صحنه ی زیبای فیلم: «لالی» دست در دست دخترک ،و دخترک دست در دست مادرش.

«لالی» که خود را صاحب یک خانواده ی رؤیایی می بیند،در خیابان با غرور راه می رود.

وقتی که پا به رستوران می گذارد ،همه ی مردم با تعجب به او و زن معروفه می نگرند.

ولی حیف که لحظات شیرین او زود به پایان می رسد؛مردان تبهکار شهر،در کافه،زن معروفه را دوباره به کجراهه می کشانند. هنگامی که «لالی» قصد دارد جلوی زن را بگیرد ، آن ها «لالی» را کتک می زنند و زن و دخترکش را با خود می برند...

تیره روزی «لالی»ادامه می یابد؛پلیس از روی پول هایی که او خرج کرده ،رد سرقت را می گیرد و به تعقیب «لالی»می پردازد.

«لالی» در حین فرار ،به دریا یا رودخانه سقوط می کند ، و چون پلیس جسد او را نمی یابد، همه ی مردم او را غرق شده می انگارند و برایش مجلس ترحیم به پا می دارند.

در مجلس ختم وی، دخترک با مادرش،غمگینانه قدم می نهد و روی سنگ قبرش گل می گذارد.

«لالی» که از مخفی گاهش نظاره گر این منظره است،اشک می ریزد!

صحنه پایانی فیلم:

جماعتی که از مجلس ترحیم «لالی»باز می گردند ، او را با فاصله در مسیر خودشان می بینند. لحظه ای درنگ می کنند و فریاد می زنند:«لالی!»

سربرگرداندن «لالی» همان ، افتادن مردم به دنبال او همان!

و قهرمان بینوای ما فرار می کند و در دوردست ها  ناپدید می شود.

*

شرمنده ام که توضیحاتم طولانی شد ،ولی در عوض یک تجدید خاطره هم شد.

در این اوضاع قحطی خاطرات نوستالژیک ،دل من به همین چیزها خوش است. به هرحال از قدیم گفته اند: «وصف  العیش،نصف العیش! »

برای راهنمایی نام فیلم ،ملتمس دعای شما هستم.

{#smilies.smile}

(۱۳۹۶/۲/۱ عصر ۱۱:۴۳)شارینگهام نوشته شده: [ -> ]

درود بر یاران کافه و عرض تشکر مجدد از دوستانی که در یافتن فیلم «ساعت زمان»

کمک کردند

و

از آن جا که « شنونده ،گوینده را به سر ذوق می آورد.»

بنده یکی از عتیقه ترین گمشده های دهه شصتی خود را به حضور شما عزیزان تقدیم می کنم:

فیلم احتمالا محصول فرانسه یا ایتالیا

سیاه و سفید

زمان پخش: به احتمال زیاد سال ۱۳۵۹،شبکه ی یک.

شخصیت اصلی فیلم ؛مردی است لال ، شیرین عقل و البته بی خانمان.

از نظر تیپ و قیافه ،شباهت زیادی به شکیب در سریال آوای باران داشت.

او که در نزد مردم شهر به «لالی»معروف است،روزها به جمع آوری ضایعات سپری می کند. 

در یک شب بارانی ،یک زن خیابانی را می یابد که با دخترکش کنار خیابان ازسرما کز کرده اند.

«لالی» آن ها را به خانه ی مخروبه اش می برد و به آن ها پناه می دهد.کم کم بین او و دخترک رابطه ای عاطفی برقرار می شود. صحنه ی به یادماندنی آن شب:

«لالی»برای سرگرمی دخترک غمگین ،اورا به کنار سوراخ دیواری می برد. سپس تکه پنیری می گذارد و به دخترک اشاره می کند که به سوراخ نگاه کند.طولی نمی کشد که یک موش از سوراخ بیرون می آید و شروع به خوردن پنیر می کند. این صحنه آن قدر برای دخترک جالب است که خنده زنان صورت «لالی»را می بوسد.

فردای آن روز که زن سلامتی خود را باز یافته،تصمیم به رفتن می گیرد که با ممانعت «لالی»مواجه می شود.زن فریاد می زند: «من پول می خوام. می تونی برام پول بیاری؟»

«لالی» که بعد از مدت ها از تنهایی و بی کسی درآمده،با تکان دادن سر پاسخ مثبت می دهد و برای راضی نگاه داشتن زن، دست به دزدی می زند.

او با پول دزدی ،زن و دخترک را به خرید و رستوران می برد.

صحنه ی زیبای فیلم: «لالی» دست در دست دخترک ،و دخترک دست در دست مادرش.

«لالی» که خود را صاحب یک خانواده ی رؤیایی می بیند،در خیابان با غرور راه می رود.

وقتی که پا به رستوران می گذارد ،همه ی مردم با تعجب به او و زن معروفه می نگرند.

ولی حیف که لحظات شیرین او زود به پایان می رسد؛مردان تبهکار شهر،در کافه،زن معروفه را دوباره به کجراهه می کشانند. هنگامی که «لالی» قصد دارد جلوی زن را بگیرد ، آن ها «لالی» را کتک می زنند و زن و دخترکش را با خود می برند...

تیره روزی «لالی»ادامه می یابد؛پلیس از روی پول هایی که او خرج کرده ،رد سرقت را می گیرد و به تعقیب «لالی»می پردازد.

«لالی» در حین فرار ،به دریا یا رودخانه سقوط می کند ، و چون پلیس جسد او را نمی یابد، همه ی مردم او را غرق شده می انگارند و برایش مجلس ترحیم به پا می دارند.

در مجلس ختم وی، دخترک با مادرش،غمگینانه قدم می نهد و روی سنگ قبرش گل می گذارد.

«لالی» که از مخفی گاهش نظاره گر این منظره است،اشک می ریزد!

صحنه پایانی فیلم:

جماعتی که از مجلس ترحیم «لالی»باز می گردند ، او را با فاصله در مسیر خودشان می بینند. لحظه ای درنگ می کنند و فریاد می زنند:«لالی!»

سربرگرداندن «لالی» همان ، افتادن مردم به دنبال او همان!

و قهرمان بینوای ما فرار می کند و در دوردست ها  ناپدید می شود.

*

شرمنده ام که توضیحاتم طولانی شد ،ولی در عوض یک تجدید خاطره هم شد.

در این اوضاع قحطی خاطرات نوستالژیک ،دل من به همین چیزها خوش است. به هرحال از قدیم گفته اند: «وصف  العیش،نصف العیش! »

برای راهنمایی نام فیلم ،ملتمس دعای شما هستم.

{#smilies.smile}

" شارینگهام " عزیز، دوست خوبم

این عتیقه رو جایی بذارین تا غریبه پیداش نکنه، من بعدا با شما کار دارم!

فیلم مورد نظر شما، احتمالا فیلم " Gigot " محصول 1962 آمریکاست.

این هم صحنه غذا دادن به اون موش

حس خوبی دارم، به حساب کافه یه کاپوچینو برای خودم درست می کنم!

آدرس های مرجع