سلام مجدد به همه ی دوستان به خصوص عزیزان دهه شصتی
و بالاخص استاد ارجمندم جناب سیلاس مارنر عزیز
که زنده شدن بخشی از خاطرات دیرینه ام را مدیون راهنمایی ارزنده ی ایشان هستم.
http://cafeclassic5.ir/newreply.php?tid=192&processed=1
دختر گل فروش-کتاب-فراموشی-پیروزی-توراسان-پوستین جادویی
حالا که این قدر انرژی مثبت داده اید،بزرگواری کنید و رد ونشانی هم از این فیلم های قدیمی ارائه بفرمایید:
1-فیلمی خارجی مربوط به تقریبا" اواخر قرن نوزدهم میلادی در کشوری مشابه اتریش یا مجارستان
چون مردی که یک قایق کوچک دارد و روی آنرا به طور طاقدیسی مسقف کرده، در دانوب سفر می کند.
ابتدای فیلم در یک مسابقه ی ماهیگیری برنده می شود و یک مدال جایزه می گیرد.
وارد حوادثی می شود که یک دسته راهزن، همسرش را اسیر می کنند تا از او گرو کشی کنند.
یک کارآگاه پلیس که ظاهرا" با او دوست شده، همسرش را از دست راهزنان نجات می دهد.
او هم با همسر زیبایش به سر زندگیش بازمی گردد.
2-فوتبالیست کوچولو
پسرکی با صداپیشگی بانو ناهید امیریان که در بازی فوتبال نابغه است،در تیم فوتبال بزرگسالان استخدام می شود.
ستاره ی تیم می شود.
یک بار در زمین فوتبال در حین دریبل کردن به داور برخورد می کند و با عصبانیت به او می گوید:برو کنار گامبو! که با کارت زرد داور جریمه می شود.
یک بار هم که می خواهد با تاکسی به ورزشگاه برود، در راه به پل متحرک سر راه بر می خوردکه خیلی آهسته باز و بسته باز می شود
و باعث دیر رسیدن او به مسابقه می شود و دیگ هیچ!
3-فیلم سامورایی:
یک جوان سامورایی با صداپیشگی مرحوم منصور غزنوی چند مزاحم را از سر یک دختر زیبا و همراهانش دک می کند.
اسم این دختر جوان خانم آیاکو می باشد.
در صحنه ای او با چندتا قلدر سر مهارت شمشیربازی شرط بندی می کند.
در دور اول سر یک سکه بازی می کند و برنده می شود.
در دور دوم شرط را بالاتر می برد و این بار سر 2سکه ی طلا بازی می کند که بازهم برنده می شود.
قلدرها می خواهند سکه ها را از او بگیرند که می زند و می گریزد.
در پایان با آن دختر زیبا ازدواج می کند و در حالی که او را کول کرده ، می گوید: داریم می رسیم خانم آیاکو!
دختره هم پاسخ می دهد: دیگه به من نگو خانم آیاکو...من حالا دیگه همسرت هستم.
4-عملیات بلگراد:
جنگ جهانی دوم
افسری پارتیزان با لباس مبدل وارد شهری می شود که نامزدش در یکی از بیمارستان های آن شهر پزشک است.
فردی زخمی را نجات می دهند.از نامزدش هم می خواهد که با آن ها بیاید. ولی قبول نمی کند و می گوید: من دکترم و اینجا به من احتیاج دارند.
متاسفانه یکی از مجروحین آلمانی که همان خانم دکتر او را از مرگ نجات داده،علیه او گزارش می دهد که او با آن افسر،آشنایی دارد.
5-جدال در معدن:
جنگ جهانی دوم و درگیری پارنیزان ها با نیروهای آلمانی در یکی از معادن.
صحنه ی ماندگار این فیلم:یکی از پارتیزان هاکه دوستش کشته شده،بالای سر او فانوس روشنی می گذارد و با چهره ای غم آلود معدن را ترک می کند.
6-لحظه ی تصمیم:
پخش شده از شبکه ی یک در نوروز 1368
پسرکی اسبش گم می شود.
اسب گمشده ی او قاطی گله ی اسب های مرد ثروتمندی می شود.
آن مرد ،دختر فلجی دارد که به همان اسب علاقه مند می شود.
بین پسرک و دختر برسر اسب درگیری و اختلاف پیش می آید و کار به دادگاه می کشد.
دادگاه تصمیم می گیرد که انتخاب را به عهده ی خود اسب بگذارد.
به طرف هر کدام که برود با سر به او ضربه بزند، آن اسب به او تعلق دارد.
پسرک که اسبش را دف صدا می زند،برنده می شود، در حالی که دختر فقط با حسرت چند کلام با اسب سابقش حرف می زند و می گوید:آخه چرا بو؟
در صحنه ی پایانی فیلم می بینیم که اسب بر همان درشکه ی دخترک بسته شده است ،در حالی که در یک طرف آن پسر و یک طرف دیگر دختر نشسته اند و به نوبت افسار اسب را می گیرند و به هم تعارف می کنند.
صداپیشگی پسرک به عهده ی ناهید امیریان و دخترک به عهده ی فریبا شاهین مقدم بود.
7-هرگز نمیر مادر:
فیلم ژاپنی پخش شده در 1364 از شبکه ی یک
پدر خانواده سخت بیمار است.
دو پسر به همراه مادر از او پرستاری می کنند.
پسربزرگ و باهوش که کمر پدر را مالش می دهد، سردی مرگ رازیر دستانش حس می کند ، در حالی که پدر از گرمای دستان پسر لذت می برد.
در مسابقه ی نامه نویسی ،نامه ی او با عنوان هرگز نمیر مادر برنده ی جایزه ی اول می شود.او این نامه را به مادرش هدیه می کند و مادرش که اشک شوق می ریزد، او را در آغوش می گیرد.
برادر کوچیکه هم بیدار می شود و می گوید: هی برادر،کادوی منو لهش نکنی!
در پایان پدر می میرد و پسرها در بیمارستان به دیدن پدر می روند.
پسر بزرگ جایزه ی خود را بالای سر پدرش می گذارد.
8-یک مرد چاق هندی ،از طریق پسربچه ای یک تیله ی جادویی به دست می آورد که به هر چیز آهنی بزند،به طلا تبدیل می شود.
او ثروتمند می شود، ولی تیله را قورت می دهد و تیله در شکمش هضم می شود و دیگر هیچ!
9- پنج دلاور:
فیلم وسترن-پخش از شبکه ی یک در سال 1367
پنج نفر کابوی از طرف شخص متمولی اجیر می شوند تا عده ای راهزن را از بین ببرند.
آن ها در پوشش یک کالسکه ی حمل تابوت حرکت می کنند ، در حالی که داخل تابوت پر از دینامیت است.
یک کابوی جوان و ناشی هم همراه آنان است که باتجربه ها به او راه ورسم کار را به او یاد می دهند.
یک بار دینامیت را در می آورد که به دوستانش نشان بدهد، آن ها بلافاصله به او می گویند که عرق کرده،مواظب باش که الان منفجر میشه.
یک بار هم در سراب دسته ی راهزنان را می بیند.
در پایان او و 2 نفر دیگر زنده می مانند.
10-سرگذشت مختوم قلی شاعر ترکمن
11-سریال چنگیزخان مغول با گویندگی مرحوم ایرج ناظریان
12-سریال رامون کاخال