(۱۳۹۹/۷/۱۰ عصر ۰۹:۲۵)باد وایت نوشته شده: [ -> ]
سلام دوست عزیزم جناب مرادبیگ
اواخر دهه1360فیلمی از یکی از دو شبکه پخش شد که تاریخی بود.یادمه یک نفر را اسیر کرده بود و او را وادار کردن سه بار روی گداخته ها بدود.احتمالا کفشها را دست داشت که روی گداخته رفت و آمد میکرد/این فرد اسیر شده دارای مقام هم بود و فرمانده دشمن وقتی دید بار سوم این اسیر افتاد با صدای بلند خنده میکرد/در ادامه فیلم جنگی رخ میده و همین اسیر با همون فرمانده که وادارش کرد روی آتش راه برود مبارزه میکنن و با شلاق به جان همین فرماند میفتد و ولی نمیدونم چطوری کشته میشه/ببخشید خیلی کم از اون فیلم یادم مونده
خواهش دارم اگه اسمش یادته بمن لطف کنید تا گمشده 30سال پیش و حتی بیشتر پیدا کنم/خیلی ممنونم از لطف همیشگی شما به این بنده کوچک
[/quote]
سلام،چطوری؟
با کسب اجازه از سرور ارجمندمان،مراد بیگ عزیز
بنده شمه ای از این فیلم مورد نظر جناب باد وایت رو تعریف می کنم:
1-اسم فیلم رو نمیدونم!
2- این فیلم رو من هم دیده ام و 60درصدش رو یادم هست،چون مربوط به دهه ی 60 است.
3- این یک فیلم تاریخی راجع به امپراطوری روم باستان بود.
4-داستانش از این قراره که دو افسر گارد امپراطوری از جنگ پیروزمندانه باز می گردند.
این دو باهم دوست صمیمی هستند.
یکی از آن ها رومی اصل و دیگری افسری جوان و مربوط به یک قومیت معاند امپراطوری است که با پیوستن به ارتش روم و اثبات شایستگی و لیاقتش به درجه ی افسری می رسد و از دست سزار جایزه می گیرد.
در حین مراسم تجلیل از افسر جوان،یکی دیگر از افسران رومی که به وی حسادت می ورزد،از مراسم بیرون می رود.
افسر دوست:موضوع چیه؟
افسر حسود می گوید:دفعه ی اوله که می بینم از یک بیگانه تجلیل میشه.
افسر دوست:اون هم یک رومیه،درست مثل تو!
افسر حسود به طرف افسر جوان آب دهان پرت می کند وافسر دوست با پشت دست چنان به دهان کثیفش می زند که از پله های کاخ سرنگون می شود.
افسر جوان از این اتفاق دلگیر می شود و تصمیم می گیرد که از سپاه روم جدا شود و به موطن اصلیش بازگردد.
در صحنه ی جدایی افسر دوست به جوان می گوید:به امید دیدار
ولی افسر جوان به خشکی پاسخ می دهد:خداحافظ!
***
صحنه ای دیگر: افسر دوست ،همسر افسر جوان را محافظت می کند تا به مرز برسد.
***
صحنه ای دیگر: افسر دوست اسیر می شود و شرطی برایش می گذارند تا آزاد شود.
باید از چاله ای بگذرد که از یک طرف سگ های وحشی در آن چاله مترصد دریدن وی هستند و از طرفی دیگر سنگ های آتشین سر راه اویند.
در بار اول که پا برهنه می گذرد، پایش می سوزد و رییس قبیله قهقهه سر می دهد.
بار دوم و سوم هم می گذرد و رییس قبیله که فکر نمی کرد افسر دوست موفق شود،با ناراحتی می گوید:پاشو برو بیرون!
***
صحنه ای دیگر که سپاه روم شکست خورده و فقط افسر دوست زنده مانده،دشمنان به صورت وی شلاق می زنند که افسر دوست پیدایش می شود و جلوی این کار را می گیرد و به دوست سابقش تذکر می دهد که دیگر به اینجا برنگردد.
درسکانس پایانی جنگی بین روم و قبیله ی جوان رخ می دهد که این دو افسر دوست و جوان باهم درگیر می شوند.افسر جوان با تمام قدرت به افسر دوست حمله می کند و با هرچه دم دستش می آید به دوست سابقش ضربه می زند و...
***
متاسفانه از این جا به بعد را دیگر حافظه ام یاری نمی کند.
باقی بقایتان
جانم فدایتان