(۱۳۹۶/۲/۱ عصر ۰۳:۴۴)دون دیه‌گو دلاوگا نوشته شده: [ -> ]
دنبال مشخصات یه فیلمیام از سینمای شوروی [یا بلوک شرق]، که تحت عنوان «ستاره»، بیست سال پیش از تلویزیون پخش شده بود.
داستان فیلم دربارهی دختر کوچکی بود به نام "ساناز" [احتمالاً در دوبله عوض شده] ـ که مادرش پزشک و پدرش یک دامپزشک بود. ساناز، صبحانه را با پدر و مادرش میخورد و بعد مادرش با عجله از او خداحافظی میکند و بسوی بیمارستان محل کارش میرود. ساناز هم همراه پدرش بسوی مدرسه میرود. ولی آمبولانسی که مادر ساناز در آن است، در اثر لغزندگی جادهی برفی، از کنترل راننده خارج شده و با یک کامیون تصادف میکند و مادر ساناز میمیرد. دختر از مدرسه خارج میشود و پدرش را به انتظار میبیند. پدر، غمگین است و وقتی به خانه میرسند به ساناز میگوید که مادرش برای همیشه آنها را ترک کرده و مُرده است. دخترک امّا برعکس پدر، نمیگرید؛ بلکه با نگاهی دلسوزانه پدرش را که گریه میکند مینگرد و استوارانه میگوید که مادرش دوباره برمیگردد.
شش ماه بعد، یک دختر جوان که متخصص کشف ستارههای خردسال برای سینماست، در جستجوی یک هنرپیشهی خردسال برای فیلم تازهاش، بطور اتفاقی با ساناز که در پارک به کبوتران دانه میدهد، روبرو میشود و از او میخواهد که به استودیو بیاید. ولی برخلاف انتظارش، ساناز کوچکترین اشتیاقی نشان نمیدهد: «به جای من، دوستم ناتاشا را ببرید که سینما را هم دوست دارد و عاشق سینماست!»
ساناز به خانه میرود و موضوع را با پدرش در میان میگذارد. پدر، او را تشویق میکند ولی ساناز همچنان اشتیاقی ندارد و کمک کردن به پدرش در امور خانه را مقدم میدارد: «باید امشب شام درست کنم. پدر، شما یک دامپزشکـید و زحمت میکشید، امّا آنها (فیلمسازان) چه؟!»
در نهایت، ساناز به همراه پدرش برای تست دادن به پیش کارگردان فیلم در استودیو میروند و کارگردان، طی صحبتی با او، میپسنددش ـ به ویژه اینکه او را دختری استوار میبیند. ساناز به کارگردان میگوید که قصد دارد در آینده یک پزشک شود.
به هر حال، فیلمبرداری شروع میشود؛ امّا پیش از آن، "ورا" ، هنرپیشهی زنی که قرار است نقش مادر ساناز را بازی کند، به خانهی آنها میآید تا کمی با ساناز آشنا شود. امّا ساناز به سردی با او برخورد میکند ـ چون او اصلاً شبیه مادرش نیست و سیگار میکشد.
در حین فیلمبرداری، ساناز نمیتواند بخوبی نقشاش را بازی کند ـ به واقع، اصلاً بازی نمیکند. کار ِ گروه، متوقف میماند. ورا متوجه میشود که مادر ساناز مُرده و اینکه داستان این فیلم، شبیه داستان زندگی خودِ ساناز است. ورا طی صحبتی با کارگردان، رضایت او را میگیرد که ساناز دیالوگهای مورد علاقهی خود را خطاب به مادرش بگوید و اینکه در پایان، ورا (یعنی مادر ساناز در فیلم) زنده بماند.
در سکانس پایانی، ساناز، نقش خود را بصورتی عالی بازی میکند ـ طوریکه کل گروه فیلمبرداری، متأثر میشوند. ساناز، داستان فیلم را که شبیه به زندگی خودش بوده، تغییر داده و در پایان، مادرش را به زندگی بازگردانده: «ورا، من تورو زنده کردم!»
---------------------------
پینوشت: در جوانی، چند تا دفتر داشتم که داستان فیلمها را بعدِ دیدن، توش مینوشتم. الان دوتاش برام باقی مونده. فیلم سـتاره را تلویزیون در تاریخ سهشنبه، 25 دی ماهِ 75 پخش کرده بود.
به امید پیدا شدنِ این خاطره به یاریِ دوستان ...