"Bell, Book and Candle"
این کمدی- رمانتیک جادوگرانه! دومین تجربه ی بازی استیوارت و نواک در مقابل هم پس از
سرگیجه است و نکته ی جالب اینجاست که در همان سال، یعنی 1958 ساخته شده است.
قبل از دیدن فیلم این تصور را داشتم که ممکن است کپی برداری ناشیانه ای از اثر هیچکاک
و دنباله رو آن باشد که خوشبختانه چنین نبود اگرچه برخی صحنه ها،سرگیجه را به ذهن متبادر
میکرد مثل اولین رویارویی استیوارت و نواک از میان در نیمه بازخانه.
فیلم، برگرفته از پیسی موفق در برادوی نوشته ی جان ون دروتن (John Van Druten)
است و برخی آن را ملهم از پیرنگ فیلم "با یک جادوگر ازدواج کرده ام" رنه کلر(1942)
میدانند.
طرح داستانی فیلم بسیار بکر است: زنی با توانایی های جادوگری به همراه گربه ای
اسرارآمیز که می خواهد سرنوشت عشقی محتوم خود را تغییر دهد، بدون اینکه قوانین
دنیای سحر، اجازه ی عاشق شدن به او داده باشد. و قربانی از همه جا بیخبر ماجرا
در این میان کسی نیست جز جیمی استیوارت معصوم که حتی نمیداند کی و چگونه
به عشق یا بهتر بگوییم، سحر زن گرفتار آمده است!
فضای اصلی فیلم با تلاش کارگردان و نیز طراحی صحنه ها، اتمسفری خیال انگیز و جادویی،
متناسب با زندگی ساحران و ساحره گان فراهم آورده که با توجه به عدم دسترسی
به تکنولوژی کامپیوتر در آن دوره، در صحنه های اجرای جادو قابل قبول از کار در آمده است.
مثال شاخص آن، تصویر وهم انگیز و سچوره شده (دارای اشباع رنگی) ایست که از نمای
نقطه نظر گربه ی ساحره میبینیم و با در نظر گرفتن سال ساخت فیلم، کاری خلاقانه
محسوب می شود.
در کل ترکیب کار فیلمبرداری و دکور و نیز رنگهای خوش رنگ و لعاب
فیلم، جلوه ی خیال انگیز و جادویی فراهم آورده و از همان سکانس آغازین
و حرکت دوربین بر روی مجسمه های اقوام باستانی، این حس به تماشاگر
منتقل می شود.
لازم به ذکر است که فیلم در دو رشته ی " طراحی صحنه(کارگردانی هنری) " و
"طراحی لباس" آن سال نامزد اسکاربوده است.
از نقاط مثبت دیگر فیلم، موسیقی زیبای جورج دانینگ (George Duning) است که بسان
آوایی مرموز بر فیلم نشسته و گاهی نیز به شکل زمزمه ای از دهان ساحره ی فیلم
خارج میشود.
ترکیب بازیگران فیلم هم بسیار جالب است: استیوارت و نواک و جک لمون در نقش
برادر نواک که او هم یک ساحر است و البته السا لنچستر (Elsa Lanchester)، همخانه ی
ایندو که نقشش بیشتر پیش برنده ی سیر حوادث فیلم است.
هرچند نقش لمون، محوری محسوب نمی شود و درخور نمایش توانایی های
این بازیگر بزرگ نیست، اما اجرای او به باورپذیری کاراکتر دور از ذهن یک ساحر کمک
کرده و نیز حسی از طراوت در سکانس های حضور او به چشم می آید.
مثلا در سکانس کافه زودیاک، هنگامی که لمون و دوستانش با قصد آزار دادن نامزد استیوارت
مشغول نواختن ساز در کنار گوش زن هستند، صحنه در عین داشتن بار کمدی، به لطف حضور
لمون از سرزندگی خاصی هم برخوردار است.
جیمز استیوارت اما، که نقش مردی سحر شده به عشق نواک و ناتوان از تصمیم گیری را
دارد، همانند
تمامی فیلمهای عاشقانه ی قبلیش، مردی عاشق پیشه و مظلوم است که لایه هایی
از ساده انگاری کودکانه و در اینجا بازیچه بودن در او بچشم می خورد.
نکته ی جالب این است که موقعیتی که او در آن قرار گرفته یا بهتر بگوییم
گرفتار شده، گاهی باعث شکل گیری طنزی گیرا می شود و حالات چهره ی استیوارت
که با بهتی کودکانه همراه است، این طنز را تشدید میکند؛ مثلا سکانسی که
استیوارت به خانه ی ساحره ی پیر رفته تا از او کمک بخواهد و زن او را به خوردن معجون
بدمزه وادار می کند، بازی او با اجزای چهره و حالت امتناع آمیزش از خوردن دیدنی ست.
یا به عنوان نمونه ی دیگر، واکنش او به گربه ی نواک و حالت چندش آمیزی که به خود
میگیرد، در بین بازی های با وقار استیوارت تا آن زمان، توانایی های او را در اجرای نقشی
با بار کمدی، بیشتر اثبات می کند.
جیمی استیوارت محبوب که در سال ساخت این اثر، در حال شروع دهه ی پنجم زندگیش
بوده است، در فیلم، همچنان مردی جذاب و پر انرژی ست که پس از گذشت سالها هنوز
الگوی مرد رمانتیک جامعه ی آمریکایی(و چه بسا جوامع دیگر!) به حساب می آید و
حتی با ورد "زنگ را بزن، کتاب را ببند و شمع را خاموش کن" هم نمیتوان از بند سحر
چشمان آبی مهربان او در امان ماند.*
*. ورد "Ring the bell, Close the book, Quench the candle" که در فیلم، آن را وردی برای دوری از سحر ساحره ها می شناسند.