تالار کافه کلاسیک

نسخه کامل: کـارتون های ماندگار و خاطره انگیز کودکی
شما درحال مشاهده محتوای قالب بندی نشده این مطلب هستید. نمایش نسخه کامل با قالب بندی مناسب.

پینوکیو

  •  سرپرست گویندگان: مرتضی احمدی
  • نادره سالار پور پینوکیو
  • فریده شیرازی: جینا(قسمت اول)
  • ناهید امیریان: جینا
  • زهرا هاشمی: فرشته مهربون/جولیتا
  • نصرت ا... حمیدی : پدر ژپتو
  •  مرتضی احمدی: روباه مکار
  • زنده یاد کنعان کیانی: گربه نره

 


پسر شجاع

پسر شجاع : نادره سالارپور/مهوش افشاری
خانم کوچولو/ مهین برزویی
مادر خانم کوچولو: زهرا هاشمی
پدر پسرشجاع: پرویز ربیعی
دکتر بزی: پرویز نارنجیها/پرویز ربیعی
خرس مهربون: ناهید امیریان                                                                                                              چشم آبی: نوشابه امیری
خرگوش کوچولو:مهوش افشاری
پدر خرگوش کوچولو: محمد یار احمدی
شیپورجی: تورج نصر
روباه: اصغر افضلی
خرس قهوه ای: جواد پزشکیان
گرگ پیر: صادق ماهرو

بنر سنجاب کوچولو

سرپرست گویندگان و راوی :امیرهوشنگ قطعه ای
ناهید امیریان: بنر
فریبا شاهین مقدم :سو
مهین برزویی :خاله لالی
مهوش افشاری:بچه خاله لالی
زهرا هاشمی :سنجاب بدگمان/مادر گربه
بدری نورالهی/جواد پزشکیان:...مخالفم
زنده یاد احمد هاشمی:پدربزرگ
تورج نصر:عموجغد شاخدار




دهکده حیوانات

سرپرست گویندگان:ژاله علو
نوشابه امیری:میشا
پرویز ربیعی :پدر میشا
بدری نور الهی:مادر میشا/ببر مادر
زنده یاد منصور غزنوی :کدخدا/گربه
آزیتا یار احمدی :ناتاشا
شهروز ملک آرایی :ببر آهنگر
زنده یاد احمد هاشمی: پسر ببر آهنگر
تورج نصر :روباه
ژاله علو:روباه مادر
محمد عبادی :بچه روباه
عباس نباتی :گربه
زنده یاد مرحومه آذر دانشی :گربه مادر
زهرا هاشمی :بچه گربه

مهوش افشاری:فیل پسر

ناهید امیریان:فیل دختر

این پسرشجاع عجب تیتراژ محشری داشت. هم تیتراژ شروع اش و هم تیتراژ پایانیش عالی بودن. چه خاطرات خوبی داشتیم با این کارتون ها. شنیدم که بیشتر کارتون ها این سبکی که ما در کودکی دیدیم کار شرکت نیپون ژاپن بوده . خیر ببینن  ... هم کارتون سازها که این داستان های زیبا را به صورت انیمیشین در آوردن  ... هم مسئولان آن موقع صدا و سیما که اینها رو انتخاب کردن و خریدن ...  هم دوبلورهای هنرمند کشورمان که به بهترین نحوی آنها را دوبله کردند... و هم بچه های اون موقع ( مثل ماها taeed) که مشتری اونا بودیم. در پایان با تشکر فراوان از دانشمندان ، که ماهواره رو اون موقع اختراع نکردند وگرنه مثل بچه های الان مجبور بودیم صبح تا شب کنار مادر جانهایمان پای شبکه ها Farsii 1 و ITN و ... بشینیم و سریال و حرف های خاله زنکی و ... ببینیم.

در کارتون پسرشجاع ، اون شخصیت شیپورچی رو خیلی دوست داشتم ( از کودکی ژن خلافکاری در تن ما بود :D) الان هم هر چی گشتم در اینترنت عکس درست و حسابی ازش ندیدم. مثل اینکه این شخصیت مورد بی مهری زیادی قرار گرفته ! از شخصیت پدر پسرشجاع هم خوشم می اومد. کاش همه پدرها اینقدر بی تفاوت بودن ! شخصیتی که اصلا دوست نداشتم خرس مهربون بود چون بچه بدردنخوری بود. خیلی هم بدقیافه و بدهیکل بود !!

دانلود آهنگ زیبا و خاطره انگیز پسر شجاع

پی نوشت:  نمی دونم جای این تاپیک در بخش دوبله است یا نه ؟! idont

در مورد پسر شجاع  باید گفت که شخصیت پردازی بسیار جالبی هم داشت. یکی از شخصیت هایی که برای کودکی ما بسیار عجیب اما خوشایند بود ، پدر پسر شجاع بود که بسیار دموکراتیک و آسان با پسرش رفتار می کرد. برای ما که در خانواده هایی سخت گیر با پدر هایی عبوس و ترسناک زندگی می کردیم و برای هر بیرون رفتن از خانه باید صد تا مجوز می گرفتیم ، دیدن اینکه پسر شجاع هر وقت دلش می خواست از خانه بیرون می رفت و با دوستانش بازی می کرد و هر موقع دلش می خواست به خانه بر می گشت و پدرش هم گاهی به او چیزی نمی گفت واقعا عجیب و رویایی بود. [تصویر: pinkglassesf.gif] البته به نظر من ، پدر پسر شجاع در بی خیالی نسبت به پسرش ، گاهی به پای پدر استرلینگ در رامکال نمی رسید ! :D

نکته دیگری که آن وقت ها همیشه برای من سوال بود آن کلاهی بود که روی سر پدر پسر شجاع بود .   کلاه به دلیل کوچکی  نمی توانست روی سرش خوب بند شود اما گاهی نمی افتاد !!

در کارتون پسر شجاع شخصیت های منفی هم دوست داشتنی بودند و  آدم بدهایی مثل شیپورچی هم به یک سری اصول پایبند بودند و حتی بعضی وقت ها با پسرشجاع و مریدانش همدل می شدند و مشکلات جنگل را حل می کردند. چیزی که در دنیای شیرین کودکان بسیار مهم و اثرگذار است. اینکه انسان ها ، بدِ بد و یا خوبِ خوب مطلق نیستند . نکته جالب دیگر در پسرشجاع ، شخصیت هایی بودند که در هر قسمت به صورت مسافر و یا عبوری از جنگل رد می شدند و با خود ماجراها و اتفاقات تازه ای می آوردند:  رز سیاه ، چشم آبی ، کارآگاه موشه و ...  ( دیگه اسماشون یادم نمی آد. 20 سال گذشته ! :blush:) . اون غاری که شیپورچی و نوچه هاش زندگی می کردند هم جای دنج و خوبی بود اما هیچگاه به پای خانه بسیار رویایی پسرشجاع نمی رسید که در وسط رودخانه قرار داشت و با یک پل به ساحل وصل می شد. [تصویر: 16.gif]

موش کوهستان

 سرپرست گویندگان:  مهدی علی محمدی

 
ناهید امیریان: موش قرمزه
نوشابه امیری: نارنجی

فریبا شاهین مقدم: خرگوش
محمد عبادی: روباه قرمزه
علیرضا بدر طالعی: دارکوب
زنده یاد آذر دانشی: خانم روباه
زنده یاد پرویز نارنجیها: موش عینکی

موش کوهستان خیلی سال پیش پخش شد صدای راکون که در تصویر بالا و سنجابی که روی درخت هست  وخرس را بخاطر نیاوردم اگر لطف کنید کاملش می کنم

دور دنیا در هشتاد روز

سرپرست گویندگان: ناصر نظامی

ناصر نظامی:  فیلیپ فاگ

حسین باغی:  ریگودان

شوکت حجت: موش وردست

ژیلا اشکان:  دختر هندی

ولی ا... مومنی:  روباه تعقیب کننده

سعید مقدم منش:  سنجاب روزنامه نگار

شهروز ملک آرایی:  رییس بانک      

این تصاویر نوستالژیک هم بی مناسبت با تاپیک نیست. یه فلش بک به پاریس و آن روزهای خوش rrrr:

 يادي از خاطرات كودكي
این مربوط به دوران پرکامبرین هست . قبل از آموزش الفبا باید یه سری خطوط رو تکرار می کردیم . چقدر دفتر پر کردیم .zzzz:  از بس می نوشتیم ، انگشت دستامون پینه بسته بود ! نوعی شکنجه البته از نوع لذت بخش اش بود !



این پاک  کن ، پیشرفته ترین پاک کن زمان خودش بود. دو تا سر داشت ؛ یکیش مداد رو پاک می کرد و اون طرفش که آبی بود خودکار رو . البته اون طرف خودکار پاک کنش هیچوقت درست عمل نمی کرد و باید یه خورده آب دهان هم چاشنی اش می کردی ! بعضی وقت ها هم کاغذ دفتر رو سوراخ می کرد !



اینم ماجراهای سیب و سینی . کسی آن مرد با اسب در باران آمد رو از حفظ است ؟! ashk



اینو ما نداشتیم. خانم دامن دار  تو کتاب ما نبود asabi  احتمالا مال قبل از انقلاب باشه



اون پاکن های مکعبی میلان ، عجب بوی خوبی میداد . مداد رنگی های دو طبقه رو یادتونه ؟ آرزوی هر بچه داشتن یکی از اونا بود. فکر می کردیم با داشتن اونا کمال الملک می شیم !



من همیشه طرفدار روباه ها بودم. توی کارتون ها هم زیرک و باهوش بودن.






این یکی از درس های تکنولوژیک و پیچیده بود. من دوست داشتم. فقط از درسهایی که خیلی نوشته داشتن بدمون می اومد. تکلیف نوشتن از روی اونا پدر آدم رو در می آورد.



ارژنگ خیلی خوب بود. همون کتابی که باید صفحه مقابلش رو با مداد رنگی رنگ کنی :rolleyes:



عجب داستانی بود این ! zzzz:



کلمات و ترکیبات تازه zzzz:


بازی بوکس آتاری . خیلی باحال بود.  وقتی به دماغ طرف می زدی میرفت داخل و بعد دوباره می اومد بیرون !!


بازی دزد و پلیس .  گرافیک بازی رو ببینید. داستانش خیلی جذاب بود. تارزان هم عالی بود. اونجایی که باید روی سر تمساح ها می پریدی تعلیق هیچکاکی داشت !


این زیردریایی محشر بود. هر از چند وقت برای هواگیری باید می رفتی سطح آب . کوسه ها هم دنبال غواص ها بودن و باید نجاتشون می دادی . اون گوشه پایین صفحه نوشته : اکسیژن !








به اینا می گفتیم پاسور اسلامی ! ورق بازی با رکوردهای تیم ها.











فکر می کنم این همون برنامه ای بود که اکبر عبدی توش بود و همیشه می گفت: " وای باز مدرسه ام دیر شد "






برنامه "هشیار و بیدار " با اون دستگاهی که توش بود ( باید بدون لرزش دست یه حلقه رو از بین سیم کج و کوله رد می کردی تا دستگاه آژیر نکشه ) یه برنامه مفید علمی تفریحی بود. از این برنامه ها دیگه امروز خبری نیست که نیست.





این هم اسکروچ خسیس که همیشه عید کریسمس می ذاشت (اصلا کریسمس امثال چی گذاشت ؟ هیچی ) . این آقا عاشق پول جمع کردن بود و خلاصه شخصیت باحالی بود برا خودش . نه عید می شناخت نه مهربانی .
اینم سیلاس . یه اسب داشت که فکر می کنم اسمش طوفان بود ( همین سریال بود ؟! idont) من ازش بدم می اومد . هنوز نمی دونم چرا !


اینم جناب لین چان ، آخر و اول تمام قهرمانان. خیابان خلوت کن آن شب ها. اون زن سمت راست هم اوسانیانگ هست که معلوم نبود که چرا همیشه دوست داشت به لینچان کمک کنه ( احتمالا در راه خدا بوده ). قبل از جومونگ ، خدا لین چان را آفرید تا خلق را سرگرم کند. سریال خوبی بود. مخصوصا دشمن لین چان یعنی کائوچیو ، خیلی شخصیت خوبی بود. فقط معلوم نبود که با 800 هزار نفر ارتش چرا از عهده 120 تا آدم بر نمی آد. احتمالا لین چان هم در حد اسامه بن لادن این روزها بوده .


منبع تصاویر : تابناک

سروان، چه كردي با ما، اصلا حالي به حالي شديم

دمت گرم...

جدا يكي از زيباترين پست هاي اين كافه بود. كلي حال كردم با تصاوير

فقط توضيح كوچيكي بدم و اون اينكه: در قسمت عكسهاي مربوط به اكبر عبدي، عكس بالايي مربوط به برنامه "بازم مدرسم دير شده" و عكس پائين مربوط به برنامه "محله برو بيا" هستش.

بـــــــــا بــــــــا تو دیگه کی هستی

من که اشکم در اومد cccc:

بادش بخیر خانم معلم ما شبها مشق تکراری می داد

من  هم حالش را نداشتم بنویسم یعنی تلوزیون وبازی توی کوچه اجازه نمی داد

مشق روز قبل را صفحه آخرش را فقط که  خط خورده بود پاره می کردم همون چند خط را دوباره می نویشتم  چند صفحه می شد چند خط  عجب حالی می داد

ساعت حدود 4:30 که زنگ خونه بود جنگی می رسیدم خونه کارتون ببینم

حدود سال67  یا 68 بود اتاری بازی میکردیم

زیر دریایی را انقدر امتیاز میگرفتم که صفحه پر می شد زیر دریایی بعدی میرفت زیردیف دوم

عجب روزگاری ...راستی تصمیم کبری یادتونه  ...

این بچه ها چرا به جای تخته سیاه دارن به دامن خانم معلم نگاه می کنن ؟  tajob2




شعرشون هم این بود :  هشیارم ، بیدارم ، از تنبلی بیزارم ..... بیدارم ، هشیارم ، دائم به فکر کارم ..

 ashk

(۱۳۸۸/۱۰/۲۴ عصر ۰۲:۰۲)seyyed نوشته شده: [ -> ]

... در قسمت عكسهاي مربوط به اكبر عبدي، عكس بالايي مربوط به برنامه "بازم مدرسم دير شده" و ...

نکته خیلی جالبش این بود که اکبر عبدی با اون هیکل گنده اش ، یه کیف خیلی کوچولو پشت کمرش می بست ! یه همکلاسی داشتیم که هیکل و همه کارهاش مثل همین اکبر عبدی بود و جالب اینکه خیلی وقت ها هم دور می اومد سر کلاس !  اون موقع ها توی مدرسه هر کی یه نکته منفی ازش پیدا می کردن،  اسم شخصیت های کارتونی رو روش می ذاشتن :  پینوکیو ، گربه نره ، شیپورچی ، پرفسور بالتازار ، علی بابا و .... همه اینا رو ما تو مدرسه مون داشتیم.

(۱۳۸۸/۱۰/۲۴ عصر ۰۲:۳۴)بهزاد ستوده نوشته شده: [ -> ]

من  هم حالش را نداشتم بنویسم یعنی تلوزیون وبازی توی کوچه اجازه نمی داد

مشق روز قبل را صفحه آخرش را فقط که  خط خورده بود پاره می کردم همون چند خط را دوباره می نویشتم  چند صفحه می شد چند خط  عجب حالی می داد

تکنیک های زیادی برای اینکه سر معلم شیره بمالیم بود. مخصوصا وقتی به خاطر شرایط جنگ ، کلاس ها 60 و 80 نفره شده بود و معلم ها  با سرعت  مشق های بچه ها رو می دیدن ، دیگه حواس و دقت زیادی در کار نبود. توی کلاس ما هم چند نفر این کار رو می کردن و جزو تکنیک های کپی رایت دار بود که به کسی نمی گفتن. ما بچه مثبت بودیم و اوج تقلبمون این بود که درشت بنویسیم تا صفحه زودتر پر بشه !  :blush:

بعضی وقت ها هم که می خواستیم با چاپلوسی و تملق ، خانم معلم رو گول بزنیم  ، آخر تکالیف که معلم باید امضاء می کرد می نوشتیم :  محل امضای آموزگار محترم  یا  محل امضای معلم ؛ شمع محفل بشریت ( معنی  این دومیش رو اصلا نمی فهمیدیم  اما می دونستیم معجزه می کنه !! )

(۱۳۸۸/۱۰/۲۴ عصر ۰۱:۲۰)سروان رنو نوشته شده: [ -> ]

اینو ما نداشتیم. خانم دامن دار  تو کتاب ما نبود asabi  احتمالا مال قبل از انقلاب باشه


به اینا می گفتیم پاسور اسلامی ! ورق بازی با رکوردهای تیم ها.



برنامه "هشیار و بیدار " با اون دستگاهی که توش بود ( باید بدون لرزش دست یه حلقه رو از بین سیم کج و کوله رد می کردی تا دستگاه آژیر نکشه ) یه برنامه مفید علمی تفریحی بود. از این برنامه ها دیگه امروز خبری نیست که نیست.
با تشکر از سروان رنوی عزیز...
عکس کتاب فارسی، مربوط به نخستین درس کتاب دوم دبستان سالهای 36 و 37 است (یعنی زمانی که پدرها و مادرهای ما دبستانی بودند!)
و پاسورهای اسلامی... یا به قول ما کارتهای بازی، منبعی مختصر و مفید از اطلاعاتی همه رنگ بودند که دیگر به این شکل تکرار نشدند! دسته هلیکوپترها را به یاد دارید؟! پر قدرت ترینشان سیکورسکی بود! و یا از دسته قطارها، قطار مغناطیسی ساخت آلمان سرعت بی نظیری داشت! در میان اتوموبیلها، تنها خودروی ایرانی پیکان بود که همیشه بازنده می شد و به جایش فراری ساخت ایتالیا همیشه پیروز بود! در کارتهای دانشمندان، چقدر چهره ادوارد جنر(کاشف واکسن آبله) جنتلمن بود و به جایش مندلیوف(مبدع جدول تناوبی عناصر) ترسناک ... ادیسون بود و آندره ماری آمپر و و و ... پروین اعتصامی، محمدعلی فروغی، ذکریای رازی و ملک الشعرای بهار و سعدی و حافظ هم در این دسته جای داشتند! یادش به خیر، فوتبال دستیی در منزل داشتیم که میله دروازه بانش شکسته بود، از این کارتها به جای دروازه بان استفاده می کردیم!! (دروازه بانی مندلیوف بی نظیر بود و دعوای من و برادر بزرگترم بر سر این کارت ...بعدها که کارتهای فوتبالیستهای تیمها آمدند، عابدزاده را گذاشتیم دروازه بان ثابت! وای که چه دورانی داشتیم!)
 گفتید از برنامه هوشیار و بیدار... یادش بخیر...راستی آیا محسن یوسف بیگ(هوشیار) کجا هستند؟
از آن دوران، کتابهای کوچکی را به خاطر دارم؛ مجموعه کاریکاتورهایی کار جواد علیزاده(داوج خودمان!) مثلا مجموعه هنرپیشگان کمدی تحت عنوان (کمدین های سینما)، زشتیها و زیباییهای جام 90 و 86- و حتی 82 ! دکتر سوکراتس(فوتبالیست تحصیلکرده برزیلی) در تهران و... چه حیف از آن مجله طنز و کاریکاتور که رفته رفته از آن رونق جاودیی اش افتاد... شخصیتهای دوست داشتنی مفسر شوت و مفسر پاراشوت و ...ستون جوانان زیر آفتاب و عمو جیم مشکل گشا هنوز هم هست اما یا سوالات بی رمقند یا پاسخ دهنده...
راستی آیا کسی از مولاتیه، مورشوان و ریکور سه کاریکاتوریست برتر فرانسوی که شخصیتهای مطرح آن زمان را در سه فریم به جانوری تبدیل می کردند، مجموعه ای چاپ شده دیده است یا خیر؟ تبدیل پرنس چارلز (ولیعهد سبک مغز انگلیس) به الاغ یکی از زیرکانه ترین کارهای این سه نفر بود...
عجب حرف که به سمت گذشته می رود، می خواهی باز بنویسی! یادش بخیر؛ تن تن های انتشارات اونیورسال با آن ترجمه (اسمردیس) که پر از فحش و بد و بیراه های کاپیتان هادوک بودند و عکسهای سانسور نشده که اینک همه کلمات کمی بودار(نظیر مشروب) تلطیف شده اند و بانوان کتاب(کاستافیوره) پوشش کامل به تن دارند و قس علیهذا !
نوارهای 48 داستان (انتشارات ناطق سوپر اسکوپ) و (انتشارات بی تا) را به خاطر دارید؟! گویندگان نخبه آن زمان و موسیقی متنی که معمولا کار آهنگسازی بزرگ از آب در می آمد(بابک بیات-حسین علیزاده- جلال ذوالفنون و ...) از مشهورترین نوارهای آن زمان علی مردان خان بود (با شعر تغییر یافته ایرج میرزا و صدای کنعان کیانی و مرتضی احمدی و نادره سالارپور و ناهید امیریان و گمانم بدری نورالهی هم بودند ) و  تیز چنگال ماهیچه دوست(بر مبنای موش و گربه عبید زاکانی) - حسن و خانم حنا - گرگ بد گنده و سه بچه خوک - پری کوچولوی دریایی - غنچه گل سرخ - جن پینه دوز - تام انگشتی- خروس زری پیرهن پری(انتشارات ابتکار با متن احمد شاملو و آهنگ بابک بیات) و .... افسوس بر آن شعرها، بر آن گویندگان، بر آن متنها و آهنگها که کودک را فهیم و فرهیخته بار می آورد...
بازیهایمان هم خاص بودند...سرنخ و ایروپولی و عمو پولدار ! از آن دوران تنها فکر بکر(با مجموعه دانه هایی رنگی و دسته ای سیاه و سفید) همان شکل سابق خود را صد درصد حفظ کرده است... بقیه یا از میان رفتند و یا به شکلی افتضاح، امروزی و پیش پا افتاده شدند!
به یاد آن روزهای شیرین...
با مهر
بانو

جناب سروان عزیز

حقیقتا این فلاش بک به اندازه همان فلاش بک زیبای کازابلانکا تاثیر داشت. واقعا یادش بخیر.

بلفی و لی لی بیت

سرپرست گویندگان: امیر هوشنگ قطعه ای

شیوا گورانی: بلفی
نادره سالارپور : لی لی بیت
فریبا شاهین مقدم : سیمگیل/خواهر بلفی
آزیتا یاراحمدی: ناپو
اصغر افضلی/تورج نصر: عموی بلفی
جواد پزشکیان: شهردار / پدر سیمگیل
مهدی آریان نژاد : سنجاب پرنده <!-- / message --><!-- edit note -->
بدری نورالهی: مادر لی لی بیت

 آخرین نگارش دوست عزیزم (سروان)ودر ادامه آن  مطلبی به قلم (بانوی  کافه) چنان تاثیر گذار وخاطره انگیزبود که سیل مراتب تشکر وقدر دانی اهالی کافه را جاری نمود ! وچه زیبا وبه موقع بود این فلاش بک جادویی وچه تلخ از اینکه سندی شد بر دلبستگی به داشته های از دست رفته و با ایما  تصدیق حال خاک بر سر و کسالت آور وآینده ....!!!!

تو دفتر خاطراتم ودر دنباله (سینما پارادیزو)ی من این جور شروع میشه که:

جعفر ننه  فاتحه ش خونده بود ؟! نره خر با اون هیکل ناتاو وچشای ورقلمبیده بابا قوریش (شما تصور کنید گوژپشت نتردام رو)  هما ی   زری خانوم اینا رو تو کوچه بن بست  زورکی ماچ کرده بود. بیشرف کیف هم میکردو میگفت: لامصب چادرگل دارش رو که سرش کرده بودمیگفتی خود پوری بناییه! ....

جریانو حسن دهن لق دیده بود وبه ننه ش گفته بود .با حسن هرکی رفیق میشد نهایتا  چار روز بعد یه بلایی سرش میومد !آخرین چوب رفاقتش رو من وشاپور خوردیم....باهزار بدبختی پولی جورکردیم وپی خط کش چوبی چل  پنجا سانتی فردای فرار از مدرسه رو به جان خریدم ورفتم سینما فیلم(سالهای جدایی) فیلم که به نیمه ش رسد اشک همه در اومد وصدای جم کردن آب دماغای هین گریه کردن جماعت  صدای فیلم رو تحت شعاع قرار میداد!؟ دراین حالت روحانی صدای خنده انکرالصوات حسن برق چشای همه رو معطوف  ردیف صندلی ما کرد وحالا مگه ساکت میشد . ودست آخرکنترلچی محترم سینما با دسته سنگین چراغ قوه مودبانه به سر هر سه نفرمان  ضربه ای مرحمت فرمود وراه خروج رو نشون داد  بیرون سینما معلوم شد فنر صندلی به ماتهتش رفته بوده وما مبهوت که کجای این قضیه میتونست خنده دار باشه؟ این آخرین حماقت دوستی ما  با او بود وحالام که ....بریده بودن ویه دامن قرمز رنگ ورو رفته ای به نشانه خطر پاش کرده بودن  کاری نداشت جز اینکه تو پنجره از صب تا شب زاغ سیا ه مردمو چوب بزنه ...

وبرای من امروز دیدن این تصاویر رجعتی بود به گذشته های شیرین   گذشته!؟

برای مدتی در حضور دوستان بی مثال وفرهیخته  این اجازه رو یافتم که مانند دانش آموزی کسب فیض کرده  وبیاموزم هر آنچه نیاموخته بودم وچه سعادتی بالاتر از اینکه بودن در محضر دوستان با دانش وفضیلتی چون شما که  نصیب من گردید. ممنون وسپاسگزارم از این که مرا نیز برسفره کرم ودانش خویش راه دادید.

بنا بدلایلی و بر خلاف میل ام  قصد دارم کلاس درس اساتید عزیز رو ترک کنم و در کل برای مدتی تنها صرفا فقط برای کسب اخبار مورد نظرم فضای مجازی رو ترک کنم و تنها یک توصیه برای شما عزیزان دارم واون اینکه: با یک سرچ ساده در فضای اینترنت و سرکی کوتاه در دیگر سایتهای به ظاهر مشابه مکان  استثنایی وپر ازمهر وکمال (کافه کلاسیک)رو بیشتر درک خواهید کرد چراکه گز ینشها درست ومناسب بوده اند .ویک خواهش عاجزانه اینکه هرگز داشته های خویش را بر نداشته های دیگران برای فخر فروشی بروز ندید چراکه دوستیها کمرنگ وتصنععی و.مقطعی خواهند شد ونیز این مکان فرهنگی هنری رو خانه دوم خود بدونید و اجازه ندید این مکان مقدس به   مکان و مسیری  برای تبلیغ و  خرید وفروش کالای دیگران   تبدیل شود.

به امید روزی که هنر را به هنر بفروشیم.

برای همه دوستان عزیزم آرزوی بهترینها رو دارم وسعادت وسلامت  برایتان آرزو مندم

ارادتمند شما:بهنام

کرمانشاه –زمستان1388

 

خانواده دکتر ارنست

مدیر دوبلاژ : مهدی علی محمدی

دکتر ارنست: زنده یاد حسین معمارزاده

آنا (همسر دکتر ارنست): شهلا ناظریان

فلونه: ناهید امیریان

جک: نوشابه امیری

فرانس: محمد بهره مندی و مهوش افشاری

دوست عزیز

بانو مهوش افشاری در خانواده دکتر ارنست صحبت نکرده حتی یک کلمه

سریال مهاجران بود که ایشان در نقش برادر بزرگ صحبت کرده و در دوران جوانی صداتغییر میکند

(۱۳۸۸/۱۰/۲۶ صبح ۰۴:۲۹)zhivago نوشته شده: [ -> ]بنا بدلایلی و بر خلاف میل ام  قصد دارم کلاس درس اساتید عزیز رو ترک کنم و در کل برای مدتی تنها صرفا فقط برای کسب اخبار مورد نظرم فضای مجازی رو ترک کنم

و یک خواهش عاجزانه اینکه هرگز داشته های خویش را بر نداشته های دیگران برای فخر فروشی بروز ندید چراکه دوستیها کمرنگ وتصنععی و.مقطعی خواهند شد ونیز این مکان فرهنگی هنری رو خانه دوم خود بدونید و اجازه ندید این مکان مقدس به   مکان و مسیری  برای تبلیغ و  خرید وفروش کالای دیگران   تبدیل شود.

به امید روزی که هنر را به هنر بفروشیم.

لازمست یک توضیح کوتاه در خصوص موردی که دوست گرامی ژیواگو بدان اشاره کرد بدهم. پیش ازین بشکلی مبسوط و تلفنی با ایشان صحبت شد. هرچند قانع نشده ام اما فعلا لنگ انداخته ام.

وقتی در این تالار میبینم که دوست علاقمند و قدیمی چون رامین بخاطر دستیابی به حتی یک نسخه دوبله از یک فیلم چه حسرتها میخورد و چه التماسها (فارغ از قیمت و ثمن) به آرشیوداران سترگ میکند واقعا من بجای تمامی این کلکسیونیستهای محترم و ارجمند که جایگاهشان همواره ایام روی چشمان ما بوده و هست عرق خجالت میریزم که گاه حتی حاضر نیستند یک فیلم را به با قیمتی گزاف در اختیار یک علاقمند (و نه یک فروشنده دودوزه باز) قرار دهند.

چند روز قبل بدنبال سری کامل مجله ستاره سینما تهران را زیرو رو کردم و در نهایت در پستوی یک مغازه ، معشوق حجاب گشود. پیش ازین چنین معشوقهائی را صرفا قصابی ها و سبزی فروشی های محل خریدار بودند با کیلوئی 20 تا تک تومان ... و آنروز قیمت 8 میلیون را پستودار به رخم کشید که الا و لله ثمن،بخس است و کالا،علیین. حکایت کالای تمامی مجموعه داران چنین حکایتی است. کالائی مثل اسکناس که در زمان خود حتی قیمت خود را هم ندارد سالها بعد حکایت گنج میشود و صاحب آن گنجور. اسکناس فروش خیابان امام ، قیمت یک اسکناس عهد رضاشاه را 20 و جفتی آنرا برای آلبومی که نیاز به پشت و رو اسکناس دارد 40 میلیون می فروشد و حتی سایت اینترنتی آنرا هم راه اندازی کرده است. یک مجموعه دار را در ذهن تجسم کنید که اگر ده فقره ازین اسکناسها را در انبان خود ذخیره کند نیاز به پولی دارد که با آن میتوان برای 5 خانواده فقیر 5 آپارتمان در پائین شهر خرید و آخرت خود را سامان داد نه آنکه تا آخر عمر نشست و :

1- قد و بالای این عتیقه ها را برانداز کرد

2- به خود بالید

3- به دیگران فخر فروخت

4- و سرانجام کار ، آنرا به دست کسانی سپرد که پیش آنها ، شیر با شیر توفیری نمیکند.

به شخصه میدانم و بهتر از تمامی دوستانی که در این تالار ، گاه تمام عمر خود را صرف جمع آوری تعدادی فیلم کرده اند واقفم که گردآوردن، مستلزم صرف وقت،هزینه، زحمت و گاه از دست رفتن بخشی از قوای جسمی است

اما توصیه ای که به تمامی دوستان و آرشیوداران گرامی این تالار میکنم آنست که

 لذتی که گاه در ارائه یک یا چند اثر (حتی نایاب ترینشان) به یک یا چند نفر نفر (بویژه علاقمندترینها و متعهدترینها) وجود دارد ،گاه، تمامی پاداشی است در برابر تمامی آن مشقتها. پیامبری را فرض کنید که اگر خست داشت ،بهشت را برای خود میخواست نه آنکه دور افتد تا بندگانی را که گاه مشتاق تر از ایشانند به بهشت رهنمون شده شریک تنهائی خود را در انبوه مردمان جستجو کند. به شخصه متاسف میشوم از اینکه برخی از آرشیوداران ما حتی از ارائه لیست فیلمهای خود طفره می روند و گاه برخی فیلمها را در پستو نگه میدارند که مباد تعداد فیلمهای فلانی حتی در یک مورد از ما پیشی بگیرد! براستی مسابقه با چه کسی؟ در چه میدانی؟با چه داوری؟ به چه قیمتی؟ به قیمت اشک یک علاقمند؟ یاد اس ام اس چند سال قبل بخیر که ... آنکس که دوست توست هرگز راضی به اشک تو نمیشود.

حیف، که آنروز 8 میلیون در جیبم نبود که اگر بود زحمت خرید یک اسکنر را هم بر خود هموار میکردم تا همه دوستان این تالار همه ، همه ی صفحات آن ماهنامه بی ارزش را ببیند تا روزی چون من حسرت آنرا نداشته باشند که شاید لابه لای این مجله گفتگوهائی قدیمی با گویندگان ما وجود داشته باشد و ما ندیده باشیم.

      چند تا خوراک دیگه برای دوبله نویسان کافه ! :

     

 

(ماجراهای فانوس دریایی)


آهنگ تیتراژ پایانی واتو واتو  و فانوس دریایی بی نظیر بود . در مورد واتو واتو چیزی که جالب بود اینکه در پس زمینه صدای دوبله ، صدای اصلی کارتون هم شنیده میشد و این صدا نوعی ابهت ، ترس و مرموز بودن رو برای کودکی ما رقم می زد.


تا یادم نرفته یادی از اسکیپی زیبا هم بکنیم چون شنیدم که چند روز پیش کارگردانش فوت کرده. narahat اون سوت اولش که پسره اسکیپی رو صدا می زد و بعد آهنگ شروع می شد یادتونه ؟. اون زمان ها ما مثل ماهی درون آب بودیم که قدر آب رو نمی دونست. اینقدر کارتون زیبا پخش می کردن که برامون عادی شده بود. حالا با دیدن کارتون های آشغالی که به خورد بچه های امروزی می دن تازه ارزش برنامه های اون زمان رو می تونیم درک کنیم.

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64
آدرس های مرجع