تالار کافه کلاسیک

نسخه کامل: هامفری بوگارت - Humphrey Bogart
شما درحال مشاهده محتوای قالب بندی نشده این مطلب هستید. نمایش نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحات: 1 2 3

آری ... دل مَرد ... بیصدا می شکند ...

اولین باری که دیدمَش ، در صدا و سیمای خودمان بود - زمانی که هنوز صدا و سیما ملی بود - نوجوان بودم شاید هم کوچکتر ، یادم نیست ، اما فیلمی بود که صورت او در بیشتر فیلم پوشیده بود ، باندپیچی شده بود. داستان فیلم در مورد یک قاتل بود که بعد از فرار از دست پلیس ، برای اینکه شناسایی نشود صورت خود را جراحی می کند. فیلمی تقریبا ترسناک بود و در آن زمان بسیار جذاب می نمود ( مگر الان نیست ؟! ) . در آنجا ، این بازیگر - که نمی شناختمش - چندان دلربا نبود و فقط به خاطر اینکه توانسته بود از دست پلیس بگریزد و یک زن فضول را بکشد از نظر من دوست داشتنی می آمد ( راستی چرا هر کس از دست پلیس می گریزد ، بیننده طرفدار او می شود ؟! ) . سالها گذشت و من فیلمی از این بازیگر ناشناس ندیدم ( شاید جامعه نمی گذاشت ببینم ! ) . برای ما آرنولد ، بروس لی ، راکی و ... بازیگران واقعی بودند تا اینکه تکنولوژی VCD به بازار آمد. تکثیر فیلم ها آسان تر شد و در نبود ماهواره - که آن روزها هنوز باب نشده بود - تفریح جوانان تبادل فیلم شد. همه نوع فیلم ...

روزی از روزها در میان انبوه فیلم های اکشن و adventure ای که دوستان می رساندند، فیلمی بدستم رسید که برای همیشه سلیقه سینمایی مرا تغییر داد. در آن فیلم ، مردی بود تودار و کافه نشین که معلوم بود غمی در دل دارد. چهره ای با صلابت اما احساساتی ، با یک بارانی و کلاه ، در زیر باران ، در ایستگاه قطار ایستاده بود و منتظر بود. همه مردم سوار قطار می شدند و او منتظر بود ... باورم نمی شد که او همان مرد قاتل چند سال پیش باشد که دیده بودم. صورت اش بسیار رومانتیک بود و اعمال و کردارش با فیلم قبلی ، زمین تا آسمان فرق کرده بود. شیفته مرام و سلوک اش شدم. ادعایی نداشت. بر خلاف چهره  بی احساس اش ، زیر آن کت سفید شیک  ، قلبی مهربان داشت آنقدر مهربان که حاضر شود از عشق آسمانی اش - که سالها به خاطرش غمگین بود - بگذرد.  از ورای تصویر مات VCD ، مردی را کشف کردم که انگار سالهاست او را می شناخته ام. قرابتی عجیب بود.  فردای آن روز وقتی که فیلم را به دست صاحبش - که خدا نگه اش دارد - رساندم ، اولین پرسشی که از او کردم این بود:  اسم این مَرده ... بازیگره... که صاحاب کافه بود چی بود ؟  او با لحنی پیروزمندانه گفت :  هامفری بوگارت .

با تشکر از یادآوری مونچی عزیز که بهانه ای برای این تاپیک شد.

(۱۳۸۸/۱۰/۷ عصر ۰۸:۴۵)IranClassic نوشته شده: [ -> ]اولین باری که دیدمَش ، در صدا و سیمای خودمان بود  اما فیلمی بود که صورت او در بیشتر فیلم پوشیده بود ، باندپیچی شده بود. داستان فیلم در مورد یک قاتل بود که بعد از فرار از دست پلیس ، برای اینکه شناسایی نشود صورت خود را جراحی می کند.

فکر می کنم گذرگاه تاریک هم اولین تجربه دیدار من با بوگی بوده باشد. یادش بخیر اون زمان ها چقدر تلوزیون فیلم های کلاسیک سیاه و سفید می ذاشت ( البته چون تلویزیون ها سیاه و سفید بود همه فیلم ها خودبخود کلاسیک می شد ! ) این فیلم یکی از فیلم های عجیب و غریب حتی با معیارهای امروزیه. اینکه قهرمان داستان در نیمه اول فیلم اصلا دیده نشه. داستانی غیر عادی  در مایه های سانست بولوار و یا تا حدودی مرد سوم.  بوگارت با آن صورت نازیبا و نخراشیده اش ( با استاندارهای بقیه سوپر استارهای مرد ) انگار نیرویی جادویی برای جلب تماشاگر با خود داشت ( چیزی در حد هاله نور که امروز بعضی ها دارن ! ) خلاصه اینکه به نحو عجیبی این مرد در جلو دوربین جذاب و دوست داشتنی است و وقتی در صحنه ای وارد می شود خودبخود نظر تماشاگر از بقیه بازیگران ، متوجه او می شود.

سیگار کشیدنش که دیگر تک است مخصوصا وقتی که در هنگام مک زدن توی فکر هم برود. حالا اگر مسلح به کلاه شاپو و بارانی کهنه اش هم باشد که دیگر کسی در وقار و مردانگی جلودارش نیست. البته او بازیگری نبود که یک شبه با پول و تبلیغ استودیوها به شهرت رسیده باشد. او کسی بود که از صفر شروع کرد و در دهها فیلم درجه 2 ، نقش های فرعی بازی  کرد و پله های ترقی را یکی یکی طی نمود. حضور موثر او در فیلم ها شاخص دهه 40 و 50  ، گنجینه فیلم های تاریخ سینما را بسیار غنی تر نمود. شاهین مالت ، گنجهای سیه را مادره ، کازابلانکا ، گذرگاه تاریک ، داشتن و نداشتن ، خواب ابدی ، سابرینا ، هر چه سخت تر زمین می خورد ، قایق آفریکن کویین ، سیه رای مرتفع و ... تنها گوشه ای از فیلم هایی هستند که با حضور بوگارت ارزش یافتند. بازیگری که شخصیت منحصر به فردی ، هم جلو دوربین و هم پشت دوربین داشت و همین شخصیت اش باعث شده که طرفداران بسیاری در میان عموم و خواص داشته باشد. به هر حال صحبت کردن از کسی که در لیست AFI  بزرگان بازیگری تاریخ سینما نفر اول است ، نیاز به متن طولانی ندارد.

به یادبود پنجاه و سومین سال در گذشت همفری بوگارت

برای نوشتن از بوگی لازم نیست که به سراغ کتابها یا مجلات سینمایی رفت و یا در اینترنت جستجو کرد. بوگی آنقدر بزرگ هست که نیازی به معرفی نداشته باشد. هنرپیشه با ابهتی که در پشت ظاهر خشن و جدی اش باطنی متین و جوانمرد دارد. هر کسی که کازابلانکا را دیده باشد با بوگی کاملا آشناست. بوگی در کازابلانکا اسطوره ای فراموش نشدنی است. کافه داری که همه چیز و همه کس در کازابلانکا  از او  کافه اش حرف می زنند. بوگی همه کاره است: از بده بستانهای پشت پرده اش با سروان رنو گرفته تا سایه عشق نافرجامی که بر روی زندگی اش سنگینی کرده است. از کمک به دختر جوان بلغاری گرفته تا کشتن سرگرد اشتراسر... . اینها همه باعث می شود تا بوگی و کازابلانکا جاودانه شوند.

اما بوگی فقط در کازابلانکا جاودانه نیست! او در همه نقش هایش عظمتی بی مثال دارد: کارآگاه سام اسپید در شاهین مالت، فیلیپ مارلو در خواب بزرگ، چارلی قایقران در آفریکن کویین، هری مورگان در داشتن و نداشتن و بالاخره لاینس لارابی عاشق در سابرینا. بوگی آنقدر بزرگ است که حتی در نقشهای نه چندان مثبتش هم دوست داشتنی است: مثل نقشهایش در ساعات ناامیدی و گنجهای سیرامادزه.

شیک پوش بودن بوگی هیچ وقت توجه آکادمی اسکار را به خودش جلب نکرد اما وقتی با لباسهای روغنی و کثیفش در آفریکن کویین ظاهر شد، اسکار هم نصیبش شد.

بوگی کبیر در 14 ژانویه 1957 بر اثر سرطان حنجره در کالیفرنیا درگذشت. روحش شاد

یادی از هامفری بوگارت، چهره‌ی فراموش‌نشدنی هالیوود


http://www.filmnews.ir/Photo/News/Larg/Humphrey_Bogart_06_934170.jpg

۲۵ دسامبر سال ۲۰۰۹ مصادف است با یکصد و دهمین سالگرد تولد هامفری بوگارت، یکی از چهره‌های برجسته و فراموش‌نشدنی هالیوود که در ژانرهای مختلفی ایفای نقش کرد و تنها یک بار موفق به دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول شد


هامفری بوگارت در سال ۱۸۹۹ در نیویورک متولد شد. او پس از خدمت در ارتش آمریکا به فعالیت‌های پشت صحنه پرداخت و در تئاتر نقش‌هایی را ایفا کرد. گام بعدی راهیابی به سینما بود و بازیگری در فیلم‌هایی حادثه‌ای چون «یک شیطان با زنان» و «زنان تمام ملل».

بوگارت پس از ایفای نقش در ژانرهای ملودرام و حادثه‌ای و جنایی، با نقش‌آفرینی در فیلم‌هایی مانند شاهین مالت (محصول سال ۱۹۴۱، ساخته جان هیوستون) توانایی‌های خود را به نمایش گذاشت و پرده سینماها را تسخیر کرد .«کازابلانکا»، «داشتن و نداشتن»، «ملکه آفریقا» و «سابرینا» از دیگر فیلم‌های به یادماندنی این هنرپیشه‌ی معروف هستند. بوگارت در سال ۱۹۵۷ در پی ابتلا به سرطان درگذشت.

"نقاب تلخ بی‌تفاوتی" در کازابلانکا 

هامفری بوگارت در فیلم فراموش نشدنی «کازابلانکا» جمله معروفی دارد: «من برای هیچ کس جان‌ام را به آب و آتش نمی‌زنم ... دیگر برای هیچ چیز نمی جنگم، فقط برای خودم!»

بوگارت نقش «ریک» صاحب رستورانی در شهر کازابلانکا (در مراکش) را بازی می‌کند. زمان جنگ دوم جهانی است و مبارزان مقاومت در برابر فاشیسم، از خاک اروپای اشغال شده می‌گریزند و به کازابلانکا می‌آیند تا از آنجا به طور پنهانی به آمریکا بروند.

او در نقش این آمریکائی تبعیدی و تک رو، بدبین و بدون آرمان، نه به کسی و نه به جائی تعلق دارد و در این جنگ طرف هیچکس نیست. وقتی می گوید «من برای هیچکس جانم را به آب و آتش نمی‌زنم»، معنی‌اش این است که حاضر نیست به کسانی که به او پناه می‌آورند کمکی کند.

اما این ماسک تلخ بی‌تفاوتی، ظاهری است؛ فقط زخمی قدیمی از یک عشق شکست خورده را می‌پوشاند. کافی است این عشق او، اینگرید برگمان در نقش «ایلسه»، پس از سال‌ها در رستوران او ظاهر شود تا ریک بار دیگر جان خودش را گرو بگذارد.

و همین رمانتیسیسم پنهان زیر ماسک خشن و بی‌تفاوت چهره «مرد زشت» هالیوود است که او را به یادماندنی می‌کند.  هامفری بوگارت (یا «بوگی») دل زن‌ها را به دست می‌آورد، زیرا با آنکه خشن است و دست بزن دارد، اما هسته اخلاقی عمق وجود او از چشم این زنان پنهان نمی‌ماند.

نقش‌آفرینی در ژانرهای مختلف

هامفری بوگارت از سال‌های ۱۹۲۰ تا میانه‌ی سال‌های ۱۹۵۰ میلادی فیلم‌های زیادی ساخت، اما معروفترین آنها، فیلم‌های «نوآر» یا فیلم‌های تیره و بدبینانه اکسپرسیونیستی هالیوودی بودند که نسخه متفاوتی از همین الگوی شخصیتی را عرضه می‌کردند.

او در شمار گروهی از بازیگران هالیوود در دوران «ستاره‌سازی» بود که همه جور نقشی در هرگونه فیلمی بازی کرده‌اند، اما تنها نوآرهای آنها به یاد مانده است: رابرت میچام، آلن لاد، رابرت رایان، سترلینگ هایدن، ری میلاند، دانا آندروز، باربارا ستانویک، ادوارد جی رابینسون، و حتا اورسن ولز.

هامفری بوگارت در بهترین فیلم‌هایش، فیلم‌هایی مثل «شاهین مالت»، «کازابلانکا»، «داشتن و نداشتن»، «خواب بزرگ»، «ارزیابی مرگبار»، «گذرگاه تیره»، «کی لارگو»‌، «در مکانی خلوت» و «ساعات ناامیدی» همیشه چند قدم فراتر از حد متعارف ریسک و خطر، در کنار مرگ راه می‌رود.

بوگارت در نقش یک کارآگاه خصوصی تفاوت‌های ظریفی را به نمایش می‌گذاشت. شخصیت «سام سپید» (کارآگاه همیشگی داشیل هامت)، در فیلم «شاهین مالت» اعتماد به نفس دارد و بر همه چیز مسلط است.

اما شخصیت «فیلیپ مارلو» (کارآگاه همیشگی ریموند چندلر) در فیلم «خواب طولانی»، بیشتر اوقات سردرگم و بدون سرنخ است و ضعف‌هایش، او را در بیشتر طول ماجرا در ابهام نگه می‌دارد. تماشاچی بیشتر از او می داند. او می‌تواند فریب بخورد و از همین رو نگاهش به جهان به مراتب تلخ اندیش‌تر و تاریک‌تر است.

بوگارت به خوبی، جهان مملو از بی اعتمادی چندلر را منتقل می‌کند: هیچ معمائی سرانجام به تمامی حل نمی‌شود یا به قول منتقد معروف آمریکایی آندرو ساریس، «جهانی رمزگونه که حضور شر در آن هیچگاه به قدر کافی توضیح داده نمی‌شود.

در دو فیلم معروف هاورد هاکز، «داشتن و نداشتن» و «خواب بزرگ»، زوج معروف لورن باکال و هامفری بوگارت (که در نشریات عامه پسند به نام «بوگی ـ باکال» مشهور بودند) به وجود می‌آید.

چهره بوگارت پشت دود سیگار با نگاه پوزخندآمیز اما تراژیک و لحن همیشه طعن آلودش که می‌رساند جایی نه چندان دور مرگ به کمین او نشسته و او نه تنها این را می‌داند بلکه با بی تفاوتی به استقبال آن هم می‌رود، چهره‌ای همیشه بیاد ماندنی است.

دویچه ‌وله

25.12.2009


(۱۳۸۸/۱۰/۲۴ صبح ۰۸:۵۸)vic_metall نوشته شده: [ -> ]

 

هامفری بوگارت در فیلم فراموش نشدنی «کازابلانکا» جمله معروفی دارد: «من برای هیچ کس جان‌ام را به آب و آتش نمی‌زنم ... دیگر برای هیچ چیز نمی جنگم، فقط برای خودم!»

. کافی است این عشق او، اینگرید برگمان در نقش «ایلسه»، پس از سال‌ها در رستوران او ظاهر شود تا ریک بار دیگر جان خودش را گرو بگذارد.

من این ترجمه رو بیشتر می پسندم:

"...دیگه برای هیچ هدفی جز خودم مبارزه نمی کنم ؛ خودم تنها هدف جالب برای خودم هستم..."

آن شیرینی شعرگونه و طنازانه جملات که در زبان اصلی این فیلم وجود داره نباید با ترجمه تحت لفظی خراب بشه. این نام شخصیت ها هم معضلی شده است:  اِلزا ، ایلزا ، اِلیزا ، اِلسا ،  ایلسه ...  دوتای اولی مناسب تر است و آنچه از صدای اصلی فیلم برداشت میشه هم همینه  اما معلوم نیست بقیه رو چطور می سازن idont


  بدون شرح!

  

نگاهی به دوبله کازابلانکا


بنظر بسیاری از علاقمندان سینما، کازابلانکا (مایکل کورتیز1942) یکی از بهترین ملودام های تاریخ سینمای جهان است. البته زمانی که مایکل کورتیز فیلم را ساخت ،هیچ چنین تصوری نداشت و دست اندرکاران فیلم آن را اثری معمولی می پنداشتند با این وجود فیلم کازابلانکا سه جایزه اسکار ازجمله اسکار بهترین فیلم را گرفت. جالب است که بدانید ابتدا قرار بود بیلی وایلدر این فیلم را بسازد و رونالد ریگان نقش ریک را بازی کند.

فیلم در زمان نمایش با موفقیت چندانی روبرو نشد اما نقدهای خوبی درباره اش نوشته شد.

در ایران نیز از همان ابتدای دوبله شدن ، فیلم کازابلانکا علاقمندان فراوانی پیداکرد .

بدون اغراق دوبله درخشان این اثر ماندگار دلیل عمده این همه علاقه است.

صدای اصلی همفری بوگارت صدایی تودماغی است که هنگام ادای کلمات هیچ احساسی ندارد و حتی در صحنه های رمانتیک و عاطفی یکسان باقی می ماند...

امــــا صدای حسین عرفانی بعد پنهان شخصیت ریک راآشکار می کنداز یک طرف رفتار خشن او در برابر الیزا پس از ورودش به کازابلانکا و از طرف دیگر در رک گویی در مواجهه با سروان رنو و سرگرد آلمانی. این بهترین دلیل بود تا تصور هر صدای دیگر روی چهره بوگارت غیرممکن شود.

اما می دانیم که فیلم محبوب مـا دوبله دیگری به مدیریت مرحوم عباس خسروانه دارد و  و ناصر تهماسب همراه با مهین کسمایی در نقش های بوگی و برگمن نقش گوی کرده اند

و امــا صدای ناصر تهماسب تمامی  زیر و بم شخصیت ریک را انتقال نمی دهدو تنها سردی چهره و بی تفاوتی بوگارت را نمودار می سازد و آتش که در درون ریک شعله می کشد را نشان نمیدهد.

شمایلی که حسین عرفانی از شخصیت ریک ترسیم میکند مردی است سرسخت که دوست ندارد عشق ورزی و معشوق شدن بر وی غلبه کند. مردی حساس و آسیب پذیر که نقاب بر چهره دارد.

حسین عرفانی همین شمایل را از همفری بوگارت شاهین مالت نیز ارائه می دهد بشکل زیبا همفری بوگارت که تنها به خود اعتماد دارد شیفته مری استور می شود و در لحظه آخر بخود می آید.

استاد فقید سعید شرافت میزبان ضیافت دوبله کازابلانکا است .

او همچون رهبر ارکستر وموسیقی دان ملودی زیبا را تنظیم می کند وتشخیص می دهد کدام ساز در کجا بیاید و کدام ساز در جایی دیگر شنیده شود.حضور استاد در فقدانش کامل می شود

منبع :مجله فیلم شماره 403 نوشته شاپور عظیمی

با ویرایش ، تصحیح وحذف و اضافه و تغییر بعضی جملات

(۱۳۸۸/۱۰/۹ عصر ۱۱:۳۶)سروان رنو نوشته شده: [ -> ]

(۱۳۸۸/۱۰/۷ عصر ۰۸:۴۵)IranClassic نوشته شده: [ -> ]اولین باری که دیدمَش ، در صدا و سیمای خودمان بود  اما فیلمی بود که صورت او در بیشتر فیلم پوشیده بود ، باندپیچی شده بود. داستان فیلم در مورد یک قاتل بود که بعد از فرار از دست پلیس ، برای اینکه شناسایی نشود صورت خود را جراحی می کند.

فکر می کنم گذرگاه تاریک هم اولین تجربه دیدار من با بوگی بوده باشد. یادش بخیر اون زمان ها چقدر تلوزیون فیلم های کلاسیک سیاه و سفید می ذاشت ( البته چون تلویزیون ها سیاه و سفید بود همه فیلم ها خودبخود کلاسیک می شد ! ) این فیلم یکی از فیلم های عجیب و غریب حتی با معیارهای امروزیه. اینکه قهرمان داستان در نیمه اول فیلم اصلا دیده نشه. داستانی غیر عادی  در مایه های سانست بولوار و یا تا حدودی مرد سوم.  بوگارت با آن صورت نازیبا و نخراشیده اش ( با استاندارهای بقیه سوپر استارهای مرد ) انگار نیرویی جادویی برای جلب تماشاگر با خود داشت ( چیزی در حد هاله نور که امروز بعضی ها دارن ! ) خلاصه اینکه به نحو عجیبی این مرد در جلو دوربین جذاب و دوست داشتنی است و وقتی در صحنه ای وارد می شود خودبخود نظر تماشاگر از بقیه بازیگران ، متوجه او می شود.

يکی از آن عصرهای غم انگيز و بارانی جمعه بود نه؟

(۱۳۸۸/۱۲/۱۸ صبح ۱۲:۲۱)رامین_جلیلوند نوشته شده: [ -> ]

يکی از آن عصرهای غم انگيز و بارانی جمعه بود نه؟

دقیقا . ashkدر نبود امکانات امروزی مانند DVD ، ماهواره ، اینترنت و ... دلخوشی ملت به 2 شبکه تلویزیون بود و تک فیلم سینمایی عصرهای جمعه  ، با آن تیتراژ زیبایی که داشت ( راستی کسی این تیتراژ را ندارد ؟ ) من فقط قسمت هایی از تیتراژ را یادم هست که تیکه هایی از چند سرباز آلمانی با مسلسل منتظر بودند تا چند نفر را تیرباران کنند ( بعدا فهمیدیدم نامش ارتش سایه هاست ! ) و جایی که یک نفر کنار دریا می دوید ( فکر کنم از یک فیلم ژاپنی بود ؟؟) . بعد از تماشای فیلم ( در حقیقت بلعیدن فیلم ) ، غم معروف عصرهای جمعه به سراغمان می آمد و اگر فیلم هم غمناک بود که دیگر تا شب کسل و بیحال بودیم rrrr:... یادش بخیر ... دوران ساده ، خاص و جالبی بود :llol

در کل به نظر من،  تلویزیون آن زمان ، با پخش فیلم های کلاسیک زیاد ، نقش مهمی در علاقه نسل فعلی به این نوع سینما ایفا کرد. من نمی دانم که تلویزیون فعلی که این همه معذورات در پخش فیلم های جدید دارد چرا از تجربه آن زمان استفاده نمی کند و به فیلم های کلاسیک ( که برای پخش کمتر مشکل دارند ) رو نمی آورد.

(۱۳۸۸/۱۲/۱۴ عصر ۱۱:۴۶)Negar نوشته شده: [ -> ]

 

  بدون شرح!

و در همین راستا ...

من هم با كازابلانكا با اين چهره آشنا شدم و واقعا هنوز كه هنوزه ذره اي از اون احساس  شيفتگي و تحسيني كه اولين بار نسبت به شخصيت ايشون پيدا كردم از بين نرفته! ايشون واقعا ماهرانه جزيي از شخصيتي شده كه نقشش رو ايفا كرده.

(۱۳۸۸/۱۰/۹ عصر ۱۱:۳۶)سروان رنو نوشته شده: [ -> ]

 بوگارت با آن صورت نازیبا و نخراشیده اش ( با استاندارهای بقیه سوپر استارهای مرد ) انگار نیرویی جادویی برای جلب تماشاگر با خود داشت ( چیزی در حد هاله نور که امروز بعضی ها دارن ! ) خلاصه اینکه به نحو عجیبی این مرد در جلو دوربین جذاب و دوست داشتنی است و وقتی در صحنه ای وارد می شود خودبخود نظر تماشاگر از بقیه بازیگران ، متوجه او می شود.

خب پس خدا رو شكر كه استانداردهاي ايشون با استانداردهاي بقيه سوپراستارهاي مرد  يكي نيست!   بله واقعا هم عبارت "جذاب و دوست داشتني" برازنده ايشونه و بس!  بارها گفته ام و بار دگر هم مي گويم كه جذابيت يك مرد در ژرفاي شخصيتش نهفته ست كه نورش از نگاه نافذش ساطع ميشه و اين موضوع كاملا از جذابيت ظاهري و فيزيكي مجزاست.

خب اساتيد گرامي اينجا به اندازه كافي درباره بوگي نازنين صحبت كردند پس شايد بد نباشه به بعضي نكات درباره رابطه ايشون با عشق زندگيشون هم اشاره بشه. آشنايي بوگي با لورن بكال بر مي گرده به فيلم (To Have and Have Not (1944/داشتن و نداشتن و اينكه كارگردان فيلم يعني Howard Hawks در نظر داشته براي نقش زن مقابل بوگي در اين فيلم يكي همپايه اينگريد برگمن پيدا كنه كه حتي به نظر خودش هم غيرممكن مي امده! وقتي كه همسر هاكس ،  لورن بكال رو معرفي كرد او نتوانست شباهتي بين اين دختر خانم نوزده ساله و نقشي كه قرار بود ايفا كند بيابد. البته اين برداشت او كاملا طبيعي بوده چون اين دختر خانم بي تجربه تنها 19 سال داشت و از ان بدتر هنوز دوشيزه بود و اين موضوع چندان با نقش مورد نظر جور در نمي آمد. اما به نظر مي رسد اين كارگردان بالاخره در تصاوير متعددي كه از لورن بر روي جلد مجلات چاپ شده بود و همينطور تستهاي متعددي كه از او در طي تمرينها گرفت نشانه هايي احساس كرد كه سرانجام او را براي در كنار بوگي قرار گرفتن انتخاب كرد و جالب اينجاست كه به بوگي هم هشدار داد كه از آنجا كه  لازم است او در نقش ستيو (Steve)  به يكي از بي ادب ترين و بد دهان ترين مردهاي ان دوره  تبديل بشود، مجبور است اين دختر را هم كمي بيشتر از او بي ادب بكند! و لورن چنان ماهرانه با پايين آوردن سر و چشمها را به بالا متمايل كردن و با عشوه و  لحن طناز يك زن دلفريب صحبت كردن، چهره  يك زن بسيار جذاب را پيدا كرد كه نه تنها موفق شد مقاومت  استيو سرد و خاموش را در هم بشكند بلكه از بوگي نيز دل ربود.

درجه و شدت احساسات بين اين دو چنان افزايش پيدا كرد كه هاكس به نوعي مجبور شد فيلم نامه را به گونه اي تغيير بدهد كه ستيو مجذوب شخصي غير از Slim باشد چرا كه بنا به گفته او چه كسي پس از ديدن چنين صحنه هاي عميقا عاشقانه اي مي توانست باور كند كه كسي و يا چيزي بتواند بين استيو و اسليم قرار بگيرد؟!!

 

او بعدها حتي سعي كرد با قرار دادن كلارك گيبل در كنار لورن بكال از آتش اين اشتياق بكاهد اما بي اثر بود چرا كه گرچه كلارك به نظر لورن زيبايي خيره كننده داشت اما هيچوقت نتوانست ذره اي مثل بوگي او را تحريك كند. نصايح وي در مورد اوضاع نابسامان زندگي بوگي، متاهل بودن او و اينكه او هنوز عاشق همسرش است و قصد ندارد او را طلاق بدهد هم تاثيري نداشت. آن دو بيش از پيش همديگر را مي ديدند و لورن رفته رفته متوجه شده بود كه همه ازدواجهاي بوگي تا آن زمان(3 ازدواج) با اشك همراه بوده و به او آرامش نداده. بوگي تا كريسمس 1945همچنان  تصميم داشت در كنار همسرش  Mayo Methot بماند  اما  با بدخوييهاي او كه پس از شنيدن شايعات روابط بوگي و بكال بيشتر هم شده بود  ديگر طاقتش به سر آمد و در مه   1945  - 11 روز پس از جدايي رسمي از همسرش -با لورن ازدواج كرد.

لورن كه خانواده و دوستان او را بتي صدا مي كردند، بودن در كنار همسر را به موفقيت در سينما ترجيح داد و شايد به همين دليل بود كه با وجودي كه بوگي 49 ساله تمايلي به پدر شدن نداشت قبول كرد با لورن دو فرزند داشته باشد. جالب اينجاست كه لورن نام اولين فرزندشان را به ياد نقش بوگي در داشتن و نداشتن  ، استيون گذاشت.يك بار كه لازم شد بوگي به آفريقا مسافرت كند و استيون هنوز بسيار كوچك بود ، لورن او را به مادرش سپرد و به همراه همسرش راهي آفريقا شد. زماني كه ديگر شش سال از ازدواجشان گذشته بود هم بوگي نمي توانست دوري از لورن را تحمل كند و در همه مسافرتهاي شغلي هم حتما او را با خود مي برد.  چه در خلوت و چه در حضور ديگران هم او را baby صدا مي كرد.

گرچه در ماههاي آخر زندگي بوگي ، لورن با فرانك سيناترا رابطه نزديكي پيدا كرده بود اما تا ثانيه آخر به او وفادار ماند. لورن بعدها گفت كه گرچه بين او و همسرش بيست و پنج سال اختلاف سني وجود داشته اما همفري آنقدر دانا و پخته بود كه به همسر جوانش اختيار كامل بدهد و در عين حال به او اعتماد هم داشته باشد.

 

(۱۳۸۸/۱۰/۲۴ عصر ۰۷:۵۳)IranClassic نوشته شده: [ -> ]

این نام شخصیت ها هم معضلی شده است:  اِلزا ، ایلزا ، اِلیزا ، اِلسا ،  ایلسه ...  دوتای اولی مناسب تر است و آنچه از صدای اصلی فیلم برداشت میشه هم همینه  اما معلوم نیست بقیه رو چطور می سازن idont

ایلسا لازلو

(۱۳۸۸/۱۰/۹ عصر ۱۱:۳۶)سروان رنو نوشته شده: [ -> ]

فکر می کنم گذرگاه تاریک هم اولین تجربه دیدار من با بوگی بوده باشد. یادش بخیر اون زمان ها چقدر تلوزیون فیلم های کلاسیک سیاه و سفید می ذاشت ( البته چون تلویزیون ها سیاه و سفید بود همه فیلم ها خودبخود کلاسیک می شد ! ) این فیلم یکی از فیلم های عجیب و غریب حتی با معیارهای امروزیه. اینکه قهرمان داستان در نیمه اول فیلم اصلا دیده نشه.

مونتاژ سابژکتیو:

دلمر دیوز در فیلم گذرگاه تاریک از تکنیک مونتاژ سابژکتیو استفاده کرده است.

مونتاژ مثل تعریف کردن داستان است. فیلمساز چیزها را به همان نحوی که دیده است به ما نشان می دهد. اما بعضی اوقات او نمی خواهد وقایع را از طرف خودش، از دید خودش، نشان دهد، بلکه مایل است تماشاگر را با شخصیت های فیلم یکی کند و در نتیجه از مونتاژ سابژکتیو استفاده می کند. در چنین مواردی نماها و زوایای دید دوربین طوری نشان داده می شوند که گویی دید شخصیت ماجرا است. قهرمان فیلم وارد ماجرا می شود و بعد دیگر این دوربین است که ماجرا را پی می گیرد. ما جریان وقایع را از چشمان یکی از شخصیت های فیلم می بینیم. درست مثل بعضی از داستان هایی که در اول شخص حکایت می شوند، فیلم هم داستانش را در اول شخص نشان می دهد. این تکنیک در فیلم خانمی در دریاچه (رابرت مونتگامری) به سرانجام منطقی خود رسید. در این فیلم وقایع در مقابل تماشاگر به نمایش گذاشته نمی شوند، بلکه تماشاگر خود جلوتر راه می افتد و همراه با قهرمان فیلم درگیر ماجرا می شود. در چنین مواردی مونتاژ هماهنگ با حرکت قهرمان فیلم عمل می کند. برای مثال؛ اگر در فیلم چشم اندازی نشان داده شود که شخص پیاده ای آن را می بیند، آن منظره همچون مشاهده سابژکتیو او، و با همان سرعت و ریتمی که او می بیند، مونتاژ می شود. چنین فیلمی می تواند بسیار شاعرانه باشد حتی اگر چیزهای عینی و مستند را نشان دهد.

چهره ای دیگر از بوگارت        

دیروز با یکی از دوستان کافه بحث شیرینی در مورد تاریخ تولد همفری بوگارت داشتیم. ایشان گفت که تاریخ تولد بوگارت به روایتی 6 ژانویه ( فردا ) است. البته به روایتی دیگر ، تاریخ تولد بوگی 25 دسامبر هم گفته شده. به این نتیجه رسیدیم که بوگارت هم مانند برخی ائمه اطهار ، ذو التولدین است و این دوستمون پیشنهاد دادن که فاصله 10 روزه بین 25 دسامبر و 5 ژانویه  را هفته وحدت اعلام کنیم !

[تصویر: grouphugg.gif]

واجب شد من هم اولين تجربه آشنايي با بازيگر محبوبم رو واسه تون تعريف كنم:


جونم براتون بگه ...سالها پيش كه هنوز كوچيك بودم، تلويزيون كه هنوز سياه و سفيد بود يه فيلمي داد كه اسمش بود دارالتاديب... و يه بازيگري داشت كه نمي دونستم كيه... ولي همون لحظه گرفتارم كرد... همه چيزش توي ذهنم موند تا...........

تا يه مدت بعد كه يه فيلم ديگه اي از همون آرتيسته پخش شد.... اول يه خرده از فيلمو نشون دادن، ديدم اي دل غافل دوباره همون ياروئه.... بعد اسمش اومد: دوبلوره گفت: همفري بوگارت.... در : سراسر شب...  و من عينهو برق گرفته ها با چشاي از حدقه دراومده زل زده بودم به تلويزيونو هي زير لب با خودم مي گفتم: همفري بوگارت...همفري بوگارت.... همفري بوگارت.... 



....و همفري بوگارت از زبونم نيفتاد تا همين حالا كه در خدمت شما هم كافه اي ها هستم

بهانه ای برای نوشتن ...

  

 از  عموم دوستان دعوت می کنم هر کس تمایل داشته باشه در مورد  این تصویر  نوشته ای کوتاه بنویسه ... فکر می کنم مشاهده نوشته های دوستان اعم از آقایان و خانم ها در نهایت نکات جالبی رو رقم بزنه ... 

البته اگه دوست داشتین  ...

 

1- یک فرد فمینیست ممکنه به این تصویر اشکال بگیره که حقوق زن درست رعایت نشده .

2- یک دندانپزشک امکان داره توجهش به دندان های بوگارت جلب شه .

3- یک برادر ناهی شاید به این فکر کنه ( البته از سر خیرخواهی ) که ای کاش این مرد یکمی محجوب تر اون زن رو نگاه می کرد یا ترجیحا اصلا نگاه نمی کرد .

4- خودم تا حالا به گل های کراوات بوگی توجه نکرده بودم .

5- با عنایت به این که قد بوگارت از برگمن کوتاه تر بوده ,  اگر کسی این موضوع رو بدونه ممکنه به این فکر کنه که احتمالا بوگی در این لحظات روی پله ای تخته ای چیزی وایساده  و حس گرفته ( چه کار سختی ! )  

6- باید خدا رو شکر کرد که قسمت های 2 و 3 و 4 و 5 این فیلم ساخته نشده  با اسامی ای از قبیل ریچارد بلین بازمی گردد - کازابلانکا 3 - اسرار کافه ریک -  راز پیانوی سام - همچنان که زمان می گذرد2 - آخرین مرد تنها -ماجرا های قلعه برازاویل ...

البته خبر های تایید نشده از طراحی پویانمایی و بازی های رایانه ای برمبنای این فیلم حکایت دارن . نتونستن تحمل کنن 1 چیز تو جهان ارجینال باقی بمونه .

7- من تا حالا حداقل 10 بار این فیلم رو دیدم اما فکر می کنم کم دیدم .

8- از دن دن ها ویتو کورلئونه به خاطر ارائه این ایده جذاب ممنونم .

9- به امید پیروزی حق بر باطل در تمامی عرصه ها .

بر هری عزیز درود ...

از خواندن این جوابیه و مشاهده دوباره ریزبینی و نکته سنجی خاص شما بسیار  لذت بردم ...

فکر می کنم در اولین تعطیلی ممکن باید دوباره این فیلم شاهکار رو به تماشا بنشینم هر چند از آخرین بار تماشای اون بیش از یک ماه نمی گذره ! اعتیاد پیدا کردن به کازابلانکا هم عالمی داره ... بسیار مشتاقم در اولین فرصت که بشه فارغ از دغدغه های روزمره ، نوشته ای برای این تصویر بنویسم  ... امیدوارم اون مجال زودتر برسه ...

باز هم سپاس هری گرامی ...

(۱۳۸۹/۱۲/۵ صبح ۱۰:۲۷)دن ویتو کورلئونه نوشته شده: [ -> ]

 از  دوستان دعوت می کنم هر کس تمایل داشته باشه در مورد  این تصویر  نوشته ای کوتاه بنویسه ...

1- اینگرید برگمن ، حتی از پشت سر هم زیباست !

2- نگاهِ بوگارت تو این عکس خیلی خطرناک و  حریصانه به نظر می رسد !

3- علت اینکه بوگارت سوار هواپیما نشد این بود که القاعده در هواپیما بمب گذاشته بود. به همین دلیل هم ادامه داستان هیچگاه ساخته نشد. ظاهرا هواپیما بعد از برخاستن در آسمان پرتغال ( نزدیکی فرودگاه لیسبون ) منفجر می شود و الزا و ویکتور شهید می شوند. بعضی ها می گن که بمب کار آلمانی ها بوده اما اسناد گشتاپو بعد از جنگ این موضوع را کاملا رد کرد. به تازگی اسنادی در ویکی لیکس افشا شده که نشان می دهد ریچارد بلین ، با گروه القاعده در ارتباط بوده است و ظاهرا یک دلال بین المللی اسلحه بوده و برای گروه های تروریست اسلحه تهیه می کرده است. تحقیقات در این باره همچنان ادامه دارد ...

(۱۳۸۹/۱۲/۷ صبح ۰۹:۴۱)دن ویتو کورلئونه نوشته شده: [ -> ]

 اعتیاد پیدا کردن به کازابلانکا هم عالمی داره ...

 حالا اگر آدم معتاد به تریاک باشه خوشبختانه !! میتونه بره سراغ هروئین که قوی تره  ، اما اگر به کازابلانکا معتاد بشه دیگه بره سراغ کدوم فیلم  ؟!

(۱۳۸۹/۱۲/۶ عصر ۰۶:۲۲)هری لایم نوشته شده: [ -> ]

  

با عنایت به این که قد بوگارت از برگمن کوتاه تر بوده ,  اگر کسی این موضوع رو بدونه ممکنه به این فکر کنه که احتمالا بوگی در این لحظات روی پله ای تخته ای چیزی وایساده  و حس گرفته ( چه کار سختی ! )  

چند سال پیش یه مطلبی در مورد پشت صحنه کازابلانکا خوندم که نوشته بود: چون قد بوگارت از برگمن کوتاه تر بود ، تخته ای به ضخامت 6، 7 سانتی متر( دقیقا یادم نیست چقدر ) به اندازه تخت کفش بوگارت ساختند و به کف کفشهای اون وصل کردند که ظاهرا این قضیه راه رفتن رو برای بوگی خیلی سخت کرده بوده .سعی میکنم عکس و مطلبش رو حتما براتون پیدا کنم.

صفحات: 1 2 3
آدرس های مرجع