امروز (30 مارس) در بسیاری از کشورهای جهان مصادف با روز مادر است. به همین مناسبت چند تصویر از ستارگان سینمای کلاسیک به همراه مادرشان تقدیم می گردد:

بت دیویس و مادرش

مادر گری کوپر در حال بیدار کردن پسر معروفش

داگلاس فیربنکس و مادر

مادر جین هارلو در حال مرتب کردن موی جین

راک هادسن و مادرش

جیمز استیوارت و مادرش در حال اجرای دوئت پیانو

تونی کرتیس به همراه پدر و مادرش و همسر ستاره اش جنت لی
چند تا پوستر از این ستاره های دوست داشتنی
![[تصویر: 1396256456_4722_603755e57c.jpg]](http://cafeclassic4.ir/imgup/4722/1396256456_4722_603755e57c.jpg)
![[تصویر: 1396256528_4722_de735cd563.jpg]](http://cafeclassic4.ir/imgup/4722/1396256528_4722_de735cd563.jpg)
![[تصویر: 1396256631_4722_6b676035a9.jpg]](http://cafeclassic4.ir/imgup/4722/1396256631_4722_6b676035a9.jpg)
![[تصویر: 1396256774_4722_d8fa654c6d.jpg]](http://cafeclassic4.ir/imgup/4722/1396256774_4722_d8fa654c6d.jpg)
چند عکس خاص را به بهانه عیدی تقدیم دوستان میکنم که کمتر دیده شده است. عمدتا مربوط به پشت صحنه فیلمهاست...

آلفرد هيچکاک و دوچرخه سواری

خانم آن شرایدان

خانم آوا گاردنر در جشن کريسمس

جیمز استوارت و باربارا هال

گای ویلیامز (بازیگر) و چارلز بارتون (کارگردان تعداد از قسمتهای سریال زوروی دیزنی)

بيلی وایلدر (کارگردان)

کلارک گیبل و برت لنکستر

خانم جين سیمونز (عکس بمناسبت کریسمس)

جان وين و کلر تِرِوِر

ویوین لی و کلارک گیبل (در برباد رفته)

یانگ جونز و گری کوپر

یول برینر ، خانم کافمن و تونی کرتیس در یک جشن تولد

جری لوئیس و ارنست گلاکسمن در یک جشن

خانم اشتر ویلیامز

گیبل ، هایز و فلمینگ

گای ویلیامز(بازیگر) ، والت دیزنی (تهیه کننده) و نورمن فاستر (کارگردان قسمتهایی از سریال زورو)

همفری بوگارت و گریر گارسون در مراسم اسکار

مارلنه دیتریش و گری کوپر

خانم جین سیمونز (جلوی آینده)

فیدز و مِی وست (در تصویری بمناسبت و لنتاین)

اشتر ویلیامز و مارلون براندو

برادران مارکس

هر کسی، کسی دارد!! ... (بمناسبت ولنتاین)

اٌرسٌن ولز و مايک نیکولز

پل نیومن

بری تروپيک ، استلا نووا ، رونالد ریگان و روندا فلمینگ

استيو ريوِز (بازیگر نقش هرکول) ، ویرنا لیزی و سرجیو کوربوچی (در پشت صحنه نبرد تایتانها)

دیوید دراپر ، جووانا برانز ، تونی کرتیس ، کلودیا کاردیناله ، رابرت وبر و شارون تات

خانم الیزابت تیلور

مادلین کارول و تایرون پاور

لارنس الیویر و ویوین لی
گذر زمان در چهره جوانمرد


خسرو شکیبایی فقید در کنار محمد علی فردین فقید

محمد علی فردین کوچک نوه محمد علی فردین فقید

سایت tinymoviez رو می گشتم که به این برخوردم
![[تصویر: 1396876276_4321_35e2267d7f.jpg]](http://cafeclassic4.ir/imgup/4321/1396876276_4321_35e2267d7f.jpg)
از این احساس مسئولیت و این احترام به زحمت دوستان خوب کافه کلاسیک و
هر عزیزی که این کار رو انجام داده تشکر و قدردانی می نماییم (فقط ای کاش اسم شخصی هم که این اطلاعات رو در سایت کافه کلاسیک گذاشته ((Soheil گرامی)) می آورد)

سه بازیگر نوجوان محبوب فیلم های کلاسیک : جکی کوپر (جزیره گنج) ، فردی بارتولومو (دلاور ناخدا) و میکی رونی (شهر پسران) در فیلم The Devil Is A Sissy . فردی بارتولومو و جکی کوپر چند سال قبل از دنیا رفتند و میکی رونی هم که دیروز.اما یادشان همیشه با ماست.

ما اهل چهارراه دیبا (ملایری پور فعلی) در خیابان فرح (سهروردی فعلی) بودیم. چرا اسم های قدیم؟! عرض می کنم. کلا ما جماعتی هستیم که با گفتن نام قدیم خیابان ها دست به یک جور مبارزه مدنی می زنیم و این مبارزه را از پدرانمان به ارث برده ایم و هیچوقت هم نفهمیدیم آن شهرستانی بخت برگشته ای که از امثال ما مبارزین آدرس می پرسید با چه دلهره ای در تهران سرگردان می شد. یک بار در خیابان شمیران (شریعتیفعلی) سوار تاکسی بودم. پیرمردی سر خیابان باغ صبا (ملک فعلی) عصایش را بالا برد و تاکسی نگه داشت. پیرمرد گفت: مولن روژ. راننده گفت: کجا؟! حاجی تهرانه ها، پاریس نیست. من گفتم: آره می خوره سوار شید. پیرمرد که معلوم بود کت شلوار کراواتش دوخت همان سالهای 50 است عصایش را در پهلوی راننده فرو کرد و گفت: تو چطور شوفری هستی که اینجاها رو نمی شناسی؟! راننده ترجیح داد سکوت کند. بعد عصا را در پهلوی من فرو کرد: تو چی؟ گفتم: الان بهش می گن سینما سروش بالاتر از سینما ریوولی (صحرای فعلی) نزدیک نمایندگی جنرال الکتریک. سکوت سنگینی تاکسی را فرا گرفت. راننده و مسافر دیگر که خانمی جوان بود نزدیک 10 ثانیه خیره به من نگاه کردند. پیرمرد خنده کنان دوباره عصا را فرو کرد: شوفرا هم دوزاری شدن! اینکه من اکثر نام های قدیمی را یاد گرفتم حکایتی دارد مشتمل بر دو دوره تاریخی: 1. سال های جوانی که افسر وظیفه راهنمایی رانندگی تهران بودم و با شهروندان اینچنینی سروکله می زدم. 2. سال های نوجوانی که با یکی از دوستان همپالکی قدیم تصمیم گرفتیم برای نخستین بار از یکی از همشهریان ارمنی مقداری از محصولات معروفشان را تهیه کنیم؛ آن روزها مدرسه ها مانند حالا نبود. جو اختناق دوران خروشچوف بر مدارس حاکم بود. قضیه را بطور محرمانه ای با دوست دیگری که فکر می کردیم توان کمک در این مورد هیجان انگیز جیمز باندی را دارد مطرح کردیم. گفت: پیش خوب کسی آمده اید! آدرس را به لطایف الحیلی از عمویم می گیرم. روزها گذشت و ما هم منتظر تا اینکه یک روز مانند رییس کارگاه گجت از روبرو به ما نزدیک شد و بدون حرف تکه کاغذی را مخفیانه به ما رد کرد که معلوم بود بعد از چند دقیقه خود بخود از بین خواهد رفت. بازش کردیم: میدان ثریا، کنار سینما، رافائل. عجب! اینجا کجاست؟! هر چقدر هم سعی کردیم اطلاعات بیشتری از دوست مزبور بگیریم مانند اینکه ماموران برادر بزرگ او را شناسایی کرده باشند اصلا با ما حرف نمی زد. از هرکس می پرسیدیم میدان ثریا کجاست نمی دانست. بعد از تحقیقات گسترده تاریخی و میدانی و شهر شناسی فهمیدیم این اسم به میدان گرگان تغییر یافته است و این میدان در کجای شهر قرار دارد. رفتیم و به میدان کوچکی رسیدیم هر چقدر تابلوی میدان را نگاه کردیم اثری از نام گرگان ندیدیم! نوشته بود نامجو. از کسبه پرسیدیم اینجا میدان ثریاست؟ گفتند بله. گفتیم پس میدان گرگان کجاست؟ گفتند همینجاست. گفتیم پس میدان نامجو کجاست؟ گفتند همینجاست! شگفتا! یک میدان با سه اسم. گفتیم سینما کجاست؟ گفتند روی پله هایش ایستاده ای! آنقدر این فضای شهری بسته و کوچک بود و آن سینما بزرگ که دیده نمی شد. مانند فیلم های هیچکاک آنقدر تراک بک کردیم تا به نمای باز، لانگ و های انگلی از سینما رسیدیم. خدای بزرگ!؟ سینمای به این عظمت، اینجا؟ سینما متروک بود معلوم بود به تازگی هم متروک شده. حال ما درست مثل اولین بار دیدن دروازه ملل تخت جمشید بود. باید یک عصر شلوغ راهتان به آنجا بیفتد تا درک کنید چه می گویم و حسرت روزگار سپری شده عصر طلایی سینما در ایران را دریابید. سینما، سینما کوچ بود و مانند خیلی از سینماهای دیگر این کهن مرز و بوم به دیار نوستالژی نسل های بغض فروخورده کوچیده بود. آن روزها سردر سینما کوچ مانند این روزها که عکسش را در پایین می بینید نبود. این حرف من موثق نیست اما شنیدم سال 88 فیلمی بنام سینما سوخته در لوکیشن این سینما ساخته شد و سردر آن مانند عکس برای صحنه طراحی شد. پل نیومن در بیلیارد باز، یک فیلم متفاوت! دارای لژ خانوادگی. شما در این عکس یک چیز را نمی بینید، در سمت راست که با یک مقوا ماسکه شده و احتمالا متعلق به دستفروشان محل است، سانس ها و بهای بلیط 25 ریال! نوشته شده است. عکس های خیلی خوبی از سردر این سینما دارم اما در همه آنها خودم یا دوستانم (برت حقه باز، ادی تند دست، سارا، چارلی، بشکه، سوسیس، بیگ جان) حضور داریم و قابل به اشتراک گذاری نیست. حتی من با سارا چند تا عکس اینجا داریم که چارلی گرفته و خوشبختانه ادی هیچوقت ندیدشون! این سینما هنوز هم مثل این عکس که سال 92 گرفته شده (عکس ها از روزنامه شرق) وجود دارد و نفس می کشد. پیشنهاد می کنم تا مشمول عنایت آقایان قرار نگرفته سری به آن واقع در میدان ثریا! بزنید هرچند دیگر رافائل بین ما نیست. روحش شاد!

تکمله 1: ما رافائل را پیدا کردیم. به علت صغر سن هیچ چیز به ما نفروخت. بعد ها با او دوست شدیم. گنجینه ای بود، هم از خاطرات هم از محصولات با کیفیت دست ساز! فکر کنم دو سال پیش به خالقش پیوست. شبیه سرکیس در ممل آمریکایی بود.
تکمله 2: پارسال روزنامه شرق مطلبی در مورد سینما کوچ زد که آنرا عینا در ادامه آورده ام.
گزارش ميداني
كوچ سينما از سينما كوچ
ماجراهاي «زكي تركه» و سينمايي كه 30 سال پيش به اغما رفت
نويسنده: جواد حيدريان
تبليغات فيلم «بيلياردباز» هنوز روي ديوار سينماست، با بازي «پل نيومن»! سينمايي که روزي چشم و چراغ محله گرگان بود، حالا30 سال آزگار از رونق افتاده و کنج ميدان بي استفاده مانده است. سينمايي که روزي «فردين» و «بهروز وثوقي» بر پرده سفيد آن درخشيدند و حتي براي خريدش به خانه «زکي الله بهروزفر» صاحب سينما آمدند ولي سينما معامله نشد. حالاسه دهه است سينما «کوچ» بلاتکليف و قامتش در برابر زمان فرسوده شده است.
37 سال پيش - 1355
روز - داخلي - اتاق كنترلچي
غلام، کنترلچي سينما کوچ، پسر خوش قيافه و محبوبي که «زکي ترکه» او را زياد دوست مي داشت، در ورودي سينما شيطنت مي کند. زکي بدعنق و به قول «پرينوش قاسمي وش» همسرش «اوقاتش تلخ مي شود» و کشيده محکمي به گوش غلام مي کوبد. سکوت همه اتاق کنترل را مي گيرد، غلام اتاق را ترک مي کند و براي هميشه از سينما مي رود.
3 سال بعد - 1358
روز - خارجي - خيابان گرگان
اوايل انقلاب است. جلوي سينما کوچ غلغله شده. تجمع کنندگان تماشاگران سينما نيستند، بلکه کساني هستند که شاهد دستگيري صاحب سينما و رفتن او به سمت کلانتري محل اند. «زکي ترکه» دستگير مي شود و همسر او به مغازه پارچه فروشي «ناصرخان» مي آيد. مي بيند اوضاع به هم ريخته و همسرش را دستگير کرده اند.
14 فروردين 1358
روز - داخلي - کلانتري محل
در ساختمان کلانتري گرگان زکي 70 ساله با دستبند، نشسته است. چند شاکي دارد که با پاسبان ها صحبت مي کنند. اغذيه فروش محل، مرد کبابي و مهم تر از آنها «غلام» پسرک كنترلچي که روزي شاگرد زکي بود و با کشيده توي گوشش از سينما اخراج شد، شاکي هستند. آنها شکايت کرده اند که زکي از پشت بام سينما کوچ بر سر انقلابي ها، آتش مي ريخته و آنها را مصدوم کرده است. پليس شکايت آنها را پذيرفته، زکي دستگير و همان روز با حکم راهي زندان مي شود.
33 سال بعد - اسفند 1391
روز - داخلي – رستوران تاپ - ميدان گرگان
پرينوش همسر زکي ترکه مي گويد: «وقتي زکي خان دستگير شد، پير بود. پيرمرد موقع دستگيري اوره، قند خون، غلظت خون، روماتيسم و... داشت. يک و سال و نيم زندان بود اما با استشهاد محلي و عفو حضرت امام(ره) از زندان آزاد شد. مرد دست به خيري بود. ما اهل همين محله گرگان هستيم. آن موقع اين سينما که البته بخشي از آن از همان 70 سال پيش وقف مدرسه بود و مغازه هاي اطراف اين ملک 2700 متري، همه متعلق به همسرم بود که اجاره مي داد و پول ناچيزي مي گرفت. آن شرايط باعث شد همه اموال و دارايي ما در همان سال هاي اول انقلاب مصادره شود.
32 سال پيش - مهر 1359
شب - داخلي - بيمارستان
زکي ترکه، روز بعد از عفو و آزادي به دليل مشکلات و بيماري هايي که داشت روانه بيمارستان مي شود. همزمان با آغاز جنگ تحميلي او با اصرار «پرينوش» همسرش در بيمارستان بستري شد ولي شب سوم مهر سال 1359 بعد از اولين حمله هوايي به تهران بر اثر ايست قلبي درگذشت. به قول همسرش «چهار بچه داشت که مرد، دو دختر و دو پسر».
2 سال بعد – سال 1361
همه اموال صاحب سينما کوچ مصادره شده است اما با همکاري آيت الله گيلاني و با حکم دادگاه تجديدنظر 50درصد اموال مصادره شده به خانواده بر مي گردد. حاج آقا موحد رييس بنياد مستضعفان حق انتخاب 50درصد اموال را به وارث زکي ترکه مي دهد تا از بين مدرسه و مغازه و سينما خود انتخاب کنند. آن زمان ملک 24ميليون برآورد مي شود و خانواده با مشاوره مقامات دولتي وقت سينما را انتخاب نمي کنند و مدرسه و مغازه ها را که سرقفلي بودند بر مي دارند.
21 سال بعد - سال 1382
بنياد مستضعفان سينما کوچ را به مبلغ هفتصدميليون تومان به آقايي به نام «بتولي» مي فروشد. اين خبر را کسبه اهل محله گرگان تاييد مي کنند. آقاي بتولي به خانواده «زکي ترکه» درباره چگونگي خريد سينما گفته؛ اين سينما را در ازاي مبلغ 700ميليون تومان طلبي که بابت فعاليتي که براي بنياد انجام داده به او واگذار کرده اند. حالابه دليل مشکلات سندي ملک 2700 متري، به همراه خانواده آقاي بهروزفر که 50درصد ملک را در اختيار دارند با مشکل مواجه اند و ساختمان روز به روز فرسوده و بلااستفاده شده است. مغازه ها به دليل سرقفلي بودن ملک اجاره مصوب پيش از انقلاب را پرداخت مي کنند. به گفته صاحبان ملک مال و اموال آنها بي استفاده و در حال استهلاک است.
9 سال بعد - اسفند 1391
روز – خارجي – حوالي ميدان گرگان
پيرمرد پارچه فروش با متري در دست، قواره پارچه هاي گل گلي را پايين مي آورد و مي گويد: «سال هاست سينما نرفته ام. اهل سينما بودم. حالاسال هاست سينما از رونق افتاده و کسب و کار ما هم تعريفي ندارد.» سري تکان مي دهد و مي گويد: «53 سال است در اين محل زندگي مي کنم. آن موقع که سينما سينما بود صاحبش «زکي ترکه» که مرد گردن کلفتي بود و چند تا نوچه داشت، سينما را سر پا نگه داشت. انقلاب که شد افتاد زندان».
عباس آقا که سال هاست کنار سينما سوپرمارکت دارد، مي گويد: «اين دهنه مغازه متعلق به همين مجموعه سينما ست. بعد از انقلاب سينما تعطيل شد. البته آن زمان اينجا «مشروب فروشي» بود، بعد شد «کله پزي» و بعد «پيتزافروشي». زکي ترکه هم بعد از زندان مرد و سينما افتاد دست بنياد مستضعفان. مي دانم چند سالي است، بنياد فروخته به يک آقايي توي بخش خصوصي. صاحب قبلي ملک من يک شخص ارمني بود که اجاره را به حساب او مي ريختيم».
ضلع غربي سينما حالايک ساندويچي است که پيشتر هم همين وضع را داشت. صاحب ساندويچي مي گويد: «زماني که سينما تعطيل شد من 18 سال داشتم. آن موقع اينقدر اين سينما شلوغ بود که اصلاجاي سوزن انداختن نبود. الان کسي حوصله فيلم ديدن ندارد. يعني سينمايي نيست که کسي فيلم ببيند.» او با حسرت تعريف مي کند: «ارزش اين ملک و مغازه هايي مثل مغازه ما خيلي زياد است. البته ما سرقفلي هستيم و کلاماهي 40هزارتومان اجاره مي دهيم. اما اگر سينما راه بيفتد مي دانيد وضع ما چطور خواهد شد؟»
پيرمردي که روبه روي سينما بساط پهن کرده مي گويد: «خيلي از بازيگران سينما اينجا بودند. آقايي تو اين سينما کار مي کرد به نام «فرزين» که نقش آقا دزده رو توي يک فيلم بازي مي کرد... فيلم « گاوصندق» هم همين جا بازي شد، توي همين سينما کوچ. حتي چند سال پيش اينجا لوکيشن يک فيلم ديگر هم بود. تبليغات فيلم بيلياردباز که حالاروي پرده سينما کوچ است و بر در و ديوار سينما نقاشي شده، براي ساخت فيلمي ديگر بود که اينجا بسازند.» او با حسرت مي گويد: «اين سينما ديگر از رونق افتاده مگر اينکه لوکيشن يک فيلم ديگر شود»
روز - خارجي – ميدان گرگان
پرينوش قاسمي وش همسر زکي بهروزفر، نگاهي به ساختمان سينما کوچ مي اندازد که حالارنگ قهوه اي سوخته اش از رو رفته و چنارهاي روبه رويش بلند شده و برگ هاي سبزشان در باد اوايل بهار – سال 1392
تکان مي خورد. مي گويد: «ما مانده ايم و يک ملک و سال هاي از دست رفته. حالاهيچ کس فيلم نمي بيند. زماني «فردين» خدا بيامرز آمد خانه و مي خواست سينما را بخرد. زکي خان قبول نکرد. عاشق سينمايش بود. حتي بهروز وثوقي هم آمد سينما را بخرد به او هم نفروخت. حالاهم ما نمي توانيم بقيه سينما را بخريم و کسي به قيمت مناسب هم سهم خودمان را نمي خرد. من مانده ام و بچه هايم و نوه هايي که خرجشان سنگين است. شهردار منطقه 7 قبل از عيد به من قول داد سال 92 مي خواهد سينما را بخرد. خريد سينما اگر در اولويت بودجه شهرداري منطقه 7 قرار بگيرد، مي تواند خاطرات از دست رفته بسياري از مردم را دوباره بازگرداند. شهردار به ما قول داده که سينما در اولويت شهرداري منطقه است».
روزنامه شرق ، شماره 1712 به تاريخ 1/2/92، صفحه 16 (صفحه آخر)
نورمن ویزدام در آغوش نصرت اله وحدت !!


جینا لولو بریجیدا

جینا لولو بریجیدا و راک هادسن
خیلی وقته به این بخش سر نزدم . امیدوارم تکراری نباشه که اگر اینگونه بود دوستان به بزرگواری خودشون ببخشند. حیفم اومد کسی از دوستان این عکس رو نبینه ...

چارلی چاپلین سر صحنه فیلمبرداری. سال 1935
چارلی چاپلین و هلن کلر نویسنده ناشنوا و نابینای آمریکایی در هالیوود. سال1919
////////
منبع:
باستر کیتون کمدین معروف. 1930
افسر و بازیگر امریکایی جیمز استیوارت در 20 سالگی.
آدری هیپورن بازیگر معروف در جوانی
منبع: فرارو
نميدانم اين خاطره تلخ جايش اينجاست يا نه ، پدر هميشه هفته نامه اطلاعات هفتگي را خريده است ،بيست و پنج سال قبل از سال 68 و سالها بعد از آن و تا كنون.
سال 1368 گزارشي را در اين مجله آرام ميخواند و آه و افسوسش بر مي خاست ،او كه مطلب را خواند مجله را جمع كرد و گوشه اي لابد دور از دست ما گذاشت . اما كنجكاوي آرامم نمي گذاشت و ساعتي بعد يواشكي مجله را برداشتم و به آن صفحه رسيدم ،هر آنچه را كه با كودكي ام (11 سالگي) مي خواندم باور نمي كردم ، آخر اينهمه سنگدلي و سبعيت و خوي حيواني مي تواند از سه به اصطلاح انسان بر آيد، كه در اقدامي هولناك زن و شوهر و دوفرزندشان را به وحشيانه ترين شكل ممكن از پاي درآورند؟هنوز پس از سالها آن گزارش كه در اندك زماني خبرش تمامي ايران را درنورديد فراموش نكرده ام ، اخيرا و در گشت و گذاري در اينترنت مشاهده كردم ،حميد مقيمي داماد مرحوم نفيسي (رئيس مقتول بانك كشاورزي همدان كه به اتفاق همسر و پسر 4 و12ساله اش قرباني يك سرقت و جنايتي بسيار دردناك و وحشت آور شدند) اين ماجراي واقعي را كاملا در كتابي بنام بي تا روايت كرده است . بي تا تنها عضو زنده خانواده است كه روز حادثه در منزل حضور نداشت و از اين واقعه جان سالم بدر برد و سالها بعد با آقاي مقيمي ازدواج كرد.
داستان اين ماجراي دهشتناك در وبلاگ ذيل قابل دريافت است . اگرچه اين ماجرا ناراحت كننده و دردآور است اما خواندنش را به دوستان توصيه مي كنم.
http://www.nafisi.blogfa.com/post-1.aspx




